می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 30 (به ترتیب امتیاز)

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سارا رافع گفته:
    مدت عضویت: 3883 روز

    به نام خدایی که تحول را سرآغاز تکامل قرار داد…

    اولین باری که تصمیم به تغییر گرفتم دوران راهنمایی بود،روزی که معلم علومم بهم گفت چرا درس نمیخونی؟

    در صورتی که از بیماری من باخبر بود ولی این دلیل قابل توجیهی براش به حساب نیومد و پرسید چرا…کلی فکر کردم چرا …دیدم جوابی ندارم…تصمیم گرفتم درسخون بشم

    عصر روزی که به خونه برگشتم دیگه به دردام فکر نکردم و نشستم برنامه ی فردام رو انجام دادم و این روال ادامه یافت….دو تا نتیجه داشت یک شاگرد اول شدم و دو منی که هر دو هفته یه بار محتاج مراجعه به دکتر بودم و کلی دارو مصرف میکردم و هر چند وقت یه بار بیمارستان بستری میشدم دیگه رنگ دکترم رو ندیدم

    برای نماز خوندنم همون اول راهنمایی،ابتدای یه سررسیدی بلاهایی که در دنیا،هنگام مرگ و آخرت متوجه فردی که نماز رو سبک میشمره خوندم و خیلی ترسیدم…اگر چه به خاطر ترس از عذاب رفتم سمت نماز ولی بعدش یاد گرفتم عاشقانه خدا رو بخونم

    تغییر دیگه ای که احساس کردم لازمه، خارج شدن از تک بعدی بودنم بودتنها بعدی که بهش توجه میکردم استعداد و علاقه ی وصف ناپذیر من به درس و مشق و مدرسه و طی کردن مدارج علمی بالاتر بدون اینکه بدونم واقعا برای چی !

    تا اینکه یه پله مونده بود به ارشد رفتنم،تصمیم گرفتم چند پله پایین تر برم و تغییری در خودم ایجاد کنم…

    شروع کردم به مطالعه،در این حین به چیزی پی بردم…ای وای چقدر سرعت خوندنم پایینه.شاید اگه میتونستم تندتر و در زمان کم تر بخونم حتما وقت این رو داشتم تا به ابعاد دیگه ی اقیانوس وجودم هم توجه کنم

    شروع کردم به تحقیق کردن راجع به روش صحیح مطالعه و تند خوانی.در این بین یه نرم افزار تند خوانی دانلود کردم که فیلم همایش های عباس منش هم رو هم شامل میشد.برام جالب بود چون لحن بیانش طوری بود که این رو القا میکرد،من امتحان کردم،آزمون و خطا کردم و از صحت نتایج کارم مطمئنم.

    این شد آغاز آشناییم با سایت عباس منش….

    تهیه ی بسته تند خوانیم کار راحتی نبود. 9 ماه تمام طول کشید!!همیشه تا 200 تومن پول جمع میکردم فقط 20 تومن کم داشتم ولی طوری میشد که اون 200 تومن باقی مانده هم ذره ذره آب میشد.تا اینکه شد 270 تومن و جالب اینجاست بازم 50 تومن کم میاوردم…بالاخره روز تولدم خریدمش

    ولی این انتظار 9 ماهه هم خالی از لطف نبود.چون باعث شد من از موضوعات جالبی که حتی ممکن بود به تنهایی به ذهنم خطور نکنه آشنا بشم و این نگرش من رو به خدای خودم،خدای درونم،دنیا…به کل عوض کرد.چیزایی که شاید با خوندن حجم عظیمی از مطالب و کلی آزمون و خطا عایدم میشد هر هفته یکشنبه ها کم حجم و مقوی در اختیارم قرار میگرفت

    من با قانون طلایی درخواست آشنا شدم،از اون روز به بعد درخواست میکردم و نشونه می دیدم.

    مثلا دوست داشتم به آرامش واقعی برسم ،هفته ی بعد یه صحبتی شد راجع به بخشش و من به اهمیت نقش بخشش در آرامش وجودی ام پی بردم .بعد از اون تصمیم گرفتم شب قدری برای خودم بسازم و اون شب لیست بدهکارانم رو به کل خط زدم .اولین طعم آرامش واقعی رو چشیدم و اون شب یه خواب رویایی رو تجربه کردم

    واقعا ازت ممنونم عباس منش بابت فایل فو ق العادت

    تغییر دیگم تصمیم خلاص شدن از طناب ناامیدی بود،طنابی که ماهرانه به دور دست و پام پیچیده شده بود،من درخواست کردم از ناامیدی و این گندابی که با سکون انرژیم هر روز گسترده و گسترده تر میشد خلاص بشم.تا اینکه در کمال ناباوری به یه سفر دعوت شدم.سفر به وادی عشق …

    تو اولین روز سفر خوندن یه جمله رو یه تابلو که با اثر باد و بارون کم رنگ شده بود آنچنان انقلابی در من ایجاد کرد که احساس میکردم ابر قدرت جهانم و انگار نه انگار که من آدمی ضعیف و کلاهک حامل بمب انرژی منفی بودم!بعد از اون همه چی تغییر کرد و من افتادم رو غلتک موفقیت…

    نزدیکای عید بود،سوال همیشگی من تمام و کمال رو سایت مورد بحث قرار گرفته بود :چگونه هدف گذاری کنیم و به آن برسیم،اوه خدای من این سوالی بود که من سالی چند بار از خودم می پرسیدم و نمیدونم چرا بهش جواب نداده بودم .گر چه بعد از طی یک مسیر پر ماجرا به بلندای یک رمان بالاخره نتونستم عضوی از دوره ی آنلاین باشم ولی یه جهش و نقطه عطفی بود تا این سوال رو به تنهایی حلش کنم

    با دونستن این نکته که شما نمیتونید به کسی ظلم کنید حتی اگه فرد رو بکشید ترس از ظلم و مورد ظلم واقع شدن در وجودم فرو ریخت و راحت تر میبخشیدم و کم تر عصبی میشدم

    خیلی وقت بود میخواستم دوره ی کمک های اولیه رو یاد بگیرم ولی امروز و فردا میکردم تا اینکه خانمی تو خیابون در اثر ایست قلبی فوت کرد .شاید اگه زودتر یاد میگرفتم میتونستم زندگی رو بهش برگردونم ولی تلنگری شد بر ضرورت آموزش کمک های اولیه

    امیدوارم شاد باشید و به سمت ثروت لایتناهی تغییر مسیر دهید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    امید حقی گفته:
    مدت عضویت: 2430 روز

    در طول کل زندگیم تغییرات چندانی نداشتم و همیشه با شرایط کنار میمد

    اما 1 سال تصمیم گرفتم تغییر کنم و هیچ شرایطی نپذیرم و ایمان دارم که به تمام خواسته های که دارم میرسم

    برای تمام اعضای سایت آرزوی سلامتی شادی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت را دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    آمیتیس گفته:
    مدت عضویت: 4032 روز

    متن کامل فایل ارزشمند “میخواهی جزو کدام گروه باشی؟” تقدیم به دوستان عزیز هم فرکانسی:

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت شما دوست عزیز

    یه مطلب خیلی مهمیه که من مدت هاست میخوام در موردش صحبت کنم اما فرصت نمیشه که در موردش صحبت کنم، اما امروز گفتم هر جوری شده و در هر شرایطی که هستم باید این فایل رو آماده کنم برای شما عزیزان.

    به نظر من آدما 4 دسته هستن: یه دسته آدمایی هستن که هیچ وقت تغییر نمیکنن. هرچقدر خداوند به اونها نشونه میده، هر چقدر پیغام میده، هرچقدر جهان بهشون میگه که باید عوض بشن، عوض نمیشن و قانون اینو میگه که اونا زیر چرخ های جهان که در حال حرکته از بین میرن. قانون جهان اینه که یا حرکت میکنی یا تغییر میکنی یا از بین میری! یعنی اگر حرکت نکنی، اگر تغییر نکنی مطمئن باش که از بین میری. مثال میزنم مثل افرادی هستن که دچار بیماری اعتیاد میشن و زندگیشون رو از دست میدن، زن و بچه شونو از دست میدن، آبروشونو، اعتبارشونو، ثروتشونو، سلامتی شونو از دست میدن اما باز هم تغییری نمیکنن و اونها یک روز جنازشون کنار یک جوی در خیابان پیدا میشه که به خاطر اینکه نخواستن پیغام ها رو دریافت کنن از بین رفتن.

    گروه دوم افرادی هستن که تنها زمانی تغییر میکنن که خیلی خیلی فشار زیادی بهشون وارد بشه، یعنی در حالت طبیعی یا با فشار کم تغییر نمیکنن، باید پدرشون دربیاد، باید پوستشون کنده بشه اگه بخوام مثال اعتیاد رو بزنم مثل افرادی هستن که معتاد میشن، آبرو و زندگیشون رو از دست میدن اما دیگه تو لحظات آخر موقعی که همه چی رو دارن از دست میدن سعی میکنن که ترک کنن و به زندگی برگردن.

    دسته ی سوم افرادی هستن که با کوچکترین نشانه هایی که باید تغییر کنن تغییر میکنن، با اولین فشار با اولین نشانه تغییر میکنن. مثل یه فرد معتادیه که وقتی که برای اولین بار از محل کار اخراجش میکنن یا حتی توبیخش میکنن به خاطر اینکه به موقع سرکار نمیاد یا حواسش پرته یا هر چیزی شبیه این، سعی میکنه که مواد رو ترک کنه و به زندگی برگرده.

    اما دسته ی چهارم که امیدوارم من و شما جزو اون دسته باشیم افرادی هستن که قبل از اینکه مجبور بشن، قبل از اینکه اصلا بهشون فشار وارد بشه اونها خودشون به دنبال تغییر و حرکت میرن. اونها افراد بسیار بسیار موفقی هستند.

    من میخوام یه ذره در مورد گذشته ی خودم صحبت کنم باهاتون. یادمه از وقتی که بچه بودم به شدت علاقمند بودم که دستم تو جیب خودم باشه و برای خودم کار کنم و از همون بچگی شروع کردم به انجام انواع و اقسام کارهای مختلف. از خیلی خیلی سنین کودکی میرفتم توی کوچه شانسی میفروختم تا اینکه بزرگتر شدم و کارگری کردم، سیم پیچی کار کردم و بعد از یه مدتی با توجه به علاقه ای که به الکترونیک داشتم رفتم دنبال تعمیر رادیو و تلویزیون، مدرکشو گرفتم و یه مغازه زدم و شروع کردم به کار کردن و بعد از اون به خاطر بازهم علاقه ای که داشتم رفتم سراغ بازی های کامپیوتری، یه کلوپ بازی های کامپیوتری زدم و با یه تلویزیون سیاه و سفید و اون موقع یه دستگاهی بود به نام میکرو، با اون دستگاه کارم رو شروع کردم.

    اولش درآمدم خیلی کم بود اما کار کردم و بعد درآمدم بیشتر و بیشتر شد، بعد یه دونه دستگاه شد 2تا دستگاه، تلویزیون سیاه سفید شد رنگی، بعد SEGA اومد، بعد پلی استیشن اومد، خلاصه به جایی رسید که 7-8 تا دستگاه پلی استیشن داشتم با تلویزیون رنگی و درآمد خیلی بالا. یادمه اون موقع توی سن مثلا شاید 16 – 17 – 18 سالگی درآمدم 30 برابر حقوق یک کارگر ساختمانی بود و کار خیلی راحتی هم داشتم، درآمد خیلی بالایی هم داشتم. اما بعد از یه مدتی فهمیدم که درآمد من داره آرام آرام کم میشه و شرایط مختلفی تو محیط داره اتفاق میفته، مثلا افراد زیادی دارن این مغازه ها رو میزنن مثل من که مغازه زدم چون نیاز به تبحر خیلی زیادی نداشت کافی بود که دستگاه داشته باشی و تلویزیون داشته باشی و شروع کنی به کار کردن و به همون نسبت که دست توی کار زیاد میشد درآمد هم کمتر میشد.

    نکته ی دیگه ای که بود این بود که اداره ی اماکن هم خیلی دست گذاشته بود روی این کسب و کار و خیلی گیر میداد به کار ما و هرروز میومدن بازرسی میکردن چه CD دارید میذارید؟ چه بازی دارید میکنید؟ بچه ها چه بازی میکنن؟ و اینا برای من یه نشونه بود، یه نشونه بود برای اینکه تغییر کنیم برای اینکه بتونم آینده ی خودمو قشنگ تر کنم و بهتر کنم، اون موقع بود که من تصمیم گرفتم برم بندرعباس از شهر خودمون، رفتم بندرعباس و این در حالی بود که من زندگی عالی ای داشتم، درآمد خیلی خوبی داشتم، دوستای فوق العاده ای داشتم، انقدر دوستای زیاد و عالی داشتم که حد و حساب نداشت. توی اون شرایط من تصمیم گرفتم که در تله ی این شرایط به ظاهر خوب گیر نکنم و برم برای پیشرفت، برم برای موفقیت، برم برای حرکت کردن و رو به جلو پیشرفت کردن.

    رفتم بندرعباس توی شرکت نفتی کارگر بودم و با درآمد بسیار بسیار کم اومدم کارگری کردم. یعنی همه ی دوستام تعجب میکردن میگفتن تو که انقدر درآمدت اینجا بالا بود، تو که اینجا برای خودت کار داشتی، تو که اینجا آقا و سرور خودت بودی الان رفتی داری کارگری میکنی برای مردم؟ اونم تو اون آب و هوا؟ تو اون شرایط؟ و این درآمد بسیار عالی رو کنار گذاشتی؟ و جواب من این بود که من مطمئنم این حرکتم حرکت رو به جلو هست و در نهایت به پیشرفت و موفقیت منجر میشه.

    خوب اونجا شرایط اول برام خیلی سخت بود. باید کارگری میکردم، باید چیز یاد میگرفتم. یه مدت راننده تاکسی بودم تو اون شرایط با تاکسی کار میکردم تا بتونم زندگیمو بگذرونم و بعد از یه مدتی من شرایطم بهتر شد، شدم سوپروایزر یه شرکت نفتی و درآمدم خیلی خیلی رفت بالا و باورتون شاید نشه من وقتی که از شهر خودمون رفتم بندرعباس هیچ وسیله ای رو با خودم نبردم چون جا و مکان نداشتم. یه اتاق توی بندرعباس توی محله ی خیلی خیلی ناجور اجاره کرده بودم و یه پیک نیک و یه زیلو و 4تا بشقاب و قاشق ورداشته بودم با خودم برده بودم.

    در طی 8 سالی که من توی بندرعباس بودم کسب و کارم پیشرفت کرد و سوپروایزر شدم، درآمدم رفت بالا ، یک خونه ی خیلی خوبی رو اجاره کردم، وسایل خیلی خوبی رو برای خونه خریدم و وقتی که درآمد من اونقدر بالا بود و انقدر شرایطم خوب بود که میشد بهش یک زندگی خوب بگی و دوستای خیلی خوب پیدا کردم، به کارم مسلط شدم، به اوضاع کار مسلط شدم باز هم احساس کردم که این یک تله هست، یک تله ای که میخواد فقط من رو در این موقعیت نگه داره و من باید برای تغییر، برای پیشرفت کردن بیام به تهران. این در حالی بود که انصافا شرایطم خوب بود، درآمدم به شکلی بود که میتونستم به راحتی زندگی خودمو اداره کنم اما احساسم میگفت که این روند ادامه پیدا نخواهد کرد. یعنی این روند همینطور آروم آروم به سمت کم شدن درآمد به سمت بد شدن شرایط تغییر میکنه ولی تو باید حواست جمع باشه.

    اون موقع بود که من اومدم تهران و اومدم وارد یه کسب و کار جدید شدم. اومدم شروع کردم به مطالعه ی کتاب های موفقیت، شروع کردم به سخنرانی کردن، شرکت تاسیس کردم و باورتون نمیشه توی مسافرخونه هایی زندگی میکردیم که شرایط بسیار بسیار سختی داشت چون هیچگونه درآمدی در شروع کار نداشتم اما احساسم بهم میگفتش که این روند، روند درستیه. بعد شروع کردم شرکتم پیشرفت کرد، کسب و کارم پیشرفت کرد، درآمدم بیشتر شد، سرمایه گزاری کردم تو قسمت های مختلف و درآمدم انقدر عالی شد که شاید رویای هر کسی باشه که بتونه یه همچین درآمدی رو داشته باشه، یه همچین سودی رو از سرمایه گزاری هاش کسب کنه و میتونم به جرات بگم انقدر درآمد و ثروت داشتم توی تهران و توی ایران که میتونستم تا آخر عمرم واقعا عالی زندگی کنم، واقعا خوب زندگی کنم و خودمو بازنشسته کنم بدون اینکه کاری انجام بدم. سرمایه گزاری های من داشت کار خودشونو انجام میداد و درآمد من اونقدر بالا بود که نیاز به هیچ فعالیت جدید دیگه ای نبود. اما به نظر من این هم یک تله بود!! یک تله برای متوقف کردن روند پیشرفت من.

    اون موقع بود که من تصمیم گرفتم از ایران بیام بیرون و جهان رو بگردم و دنیا رو بگردم، مطالعه کنم در مورد آدمای مختلف، در مورد فرهنگ های مختلف، در مورد دلیل موفقیت و شکست افراد و برای این کار مجبور بودم که به موقعیت جدیدی وارد بشم، مجبور بودم که زبان جدیدی رو یاد بگیرم، مجبور بودم که چیزهای جدید و دوستان جدیدی رو پیدا کنم، همه چیز برای من غریبه بود و من از اون فضای بسیار بسیار عالی که تو تهران داشتم بیرون اومدم. اونایی که به من نزدیک هستن میدونن که چقدر شرایط من تو تهران و تو ایران خوب بود و چقدر همه چیز برای من عالی بود، دوستان بسیار زیاد، افرادی که منو عاشقانه دوست داشتن، شرایط بسیار عالی کاری، همه چیز برای من عالی بود یعنی بهترین حالت ممکن برای هر فردی که میتونه تو ایران زندگی کنه در همه ی ابعادش از همه نظر. اون موقع بود که من تصمیم گرفتم که بیام خارج از کشور و تحقیقاتم رو شروع کنم و توی این پروسه باز هم باید تلاش کنم، کلی چیز جدید باید یاد بگیرم، کلی حرکت های جدید باید انجام بدم، کلی باید به خودم آموزش بدم، خیلی کارا باید انجام بدم اما احساس میکنم این روند به من کمک میکنه چون واقعا ما به دنیا نیومدیم که فقط غذا بخوریم، فقط یه خونه بخریم، فقط یه ماشین بخریم، ما به دنیا اومدیم که پیشرفت کنیم، به دنیا اومدیم که حرکت کنیم.

    قبل از اینکه شرایط اونقدر سخت بشه که مجبور بشید تغییر کنید خودتون زودتر این کار رو انجام بدید چون اگه این کار رو بکنید واقعا از زندگی لذت میبرید، واقعا چیزای زیادی یاد میگیرید، واقعا پیشرفت میکنید، واقعا احساس غرور میکنید، واقعا موقع مرگتون حسرت نمیخورید. همیشه من میگم یه جوری زندگی کنیم که موقع مرگمون به خدا نگیم خدایا یه دقیقه دیگه به من فرصت بده، یک ساعت، یک روز، یک ماه دیگه به من فرصت بده تا من به شکل قشنگ تری زندگی کنم.

    و در ادامه ی این صحبت ها که خیلی خیلی دوست دارم بهش فکر کنید به این سوال طلایی و کلیدی فکر کنید که کی باید تغییر کنیم؟ موقعی که شرایط خیلی سخته یا موقعی که همه چیز خوبه؟ به نظر من موقعی که همه چی خوبه باید تغییر کنیم نه موقعی که شرایط سخته. یعنی اگر موقعی که همه چیز خوبه تغییر کنیم، موقعی که همه چیز خوبه پیش بینی کنیم آینده رو، اگر موقعی که همه چیز خوبه حرکت رو به جلو رو شروع کنیم هیچوقت شرایط اونقدر سخت نمیشه که مجبور بشیم تغییر کنیم.

    من وقتی که از کشور خارج شدم در بهترین شرایط بودم. شرایط عالی و فوق العاده ای بود، من مجبور نبودم تغییر کنم، من خودم خواستم که تغییر کنم، به خاطر همین شرایطی که در خارج از کشور دارم هم برای من خیلی خوبه چون نذاشتم اونقدر شرایط بد بشه، اونقدر اوضاعم خراب بشه، اونقدر بهم بریزم و بعد تغییر کنم، بعد دوباره از صفر شروع کنم، الان دیگه اینجا از صفر شروع نکردم. اینجا خب شرایط خیلی خوبی رو داشتم، وضعیت مالی مناسبی رو داشتم، اوضاع خیلی خوبی رو داشتم، چرا؟ بخاطر اینکه من نذاشتم اوضاع اونقدر بد بشه که بخوام از صفر شروع کنم.

    اینا یه پیغامه شاید 1% مردم جهان هم اینجوری فکر نکنن، من میخوام که تو جزو اون 1% باشی، اون 1% که پیشرو هستن، اون 1% که جهان رو متحول میکنن، اون 1% که تغییرات وسیعی رو در تمام جهان دارن ایجاد میکنن، افرادی که واقعا مشتاقن که تغییر کنن، واقعا مشتاقن که پیشرفت کنن و من خودم رو دوست دارم یک الگو قرار بدم برای اون افراد که خودم از این دیدگاه استفاده کردم و از این دیدگاه نتیجه گرفتم و این دیدگاه رو دارم منتشر میکنم.

    یکی از این تغییراتی که من ایجاد کردم تو کسب و کارم تغییر سایت بود. دوستانی اومدن برای من سایت زدن، دوستان عزیزی که به من کمک کردن برای طراحی سایت و برای من سایت زدن، سایت ما خیلی خوب پیشرفت کرد و اونایی که از طریق سایت با من آشنا بودن و سایت قدیم رو میشناختن میدونن که چقدر ما تو این سایت کارای بزرگی کردیم، پیشرفت های زیادی کردیم. اما بعد از یه مدتی که ما داشت کسب و کارمون بزرگتر میشد و تعداد کاربرا هم داشت بیشتر میشد دیدم اون سایت جوابگوی آینده ی کسب و کار من تو اینترنت نیست و چندبار خواستم تغییراتی رو تو سایت اعمال کنم و به برنامه نویسمون گفتم و اون وقت نداشت که این کار رو انجام بده. من دیدم که برای هر تغییر باید به دنبال برنامه نویسم بدوم بگم که این کار رو برای من انجام بده و این کار برای من واقعا سخت بود. من پیش بینی کردم که باید شرایط رو تغییر بدم، باید از همین الان به فکر تغییرات بزرگ باشم، باید از همین الان آینده رو ببینم و من رفتم کلی مطالعه کردم، کلی آموزش دیدم در مورد آینده ی اینترنت و به این نتیجه رسیدم که باید سایتم رو عوض کنم و جوری این تغییرات رو انجام بدم که خودم بتونم مدیریت کنم سایتمو و نیاز به یک برنامه نویس خاص نداشته باشم که اگر اون نخواست کاری رو انجام بده من کارم لنگ بمونه.

    این کار فشار زیادی رو به من وارد کرد و این در حالی بود که سایت ما حداقل تا 2-3 سال آینده میتونست با همین روند و به همین خوبی کارشو انجام بده ولی احتمالا از دو سه سال بعد به اونور دیگه به مشکل برمیخورد و اون کیفیت بالا رو نداشت ونمی تونستم باهاش کارای خیلی بزرگی رو انجام بدم. باورتون نمیشه انقدر این روند تغییر سایت برای من و شرکت من دردسر ساز بود، انقدر کاربرها ناراضی شدن، ما به مشکل برخوردیم، چون من داشتم یه موضوع جدیدی رو توی اینترنت یاد میگرفتم برای ایجاد یک سایت مناسب، خیلی آزمون و خطا کردم، تعداد کاربرهای سایت ما هم خیلی زیاد بود وقتی هم که توی سایت تعداد یوزرها خیلی خیلی زیاد باشه و هرروز بازدیدهای بالایی داشته باشه و شما دارید تغییرات اعمال میکنید خب احتمالا یه سری اتفاقات بد میفته که منم در جریانش نبودم یعنی بلد نبودم، تازه یه سری چیزا رو بعدا یاد گرفتم ولی بازم میدونستم که این روند تغییر و این تغییری که ایجاد شد به نفع منه و در آینده به من خیلی کمک میکنه، درسته که خیلی اذیتم کرد اما چیزای خیلی زیادی به من یاد داد و به من کمک کرد که الان سایتی رو دارم که دیگه همه کاراشو خودم میتونم انجام بدم نیاز نیست کسی برای من کاری انجام بده، نیاز نیست به برنامه نویس خاصی بگم برای من کاری انجام بده تقریبا تمام کارای سایت رو میتونم خودم انجام بدم و این روند آموزش به من کمک میکنه که بتونم در هر کجای دنیا این کسب و کار رو داشته باشم و این کار رو ادامه بدم.

    به فکر تغییر باشید. هروقت اوضاع خوبه گول نخورید، این یه تله هست، اوضاع خیلی خوب اوضاع خیلی عالی یه تله هست برای اینکه تغییر نکنی برای اینکه به فکر پیشرفت نباشی. هروقت اوضاع خوب بود بگو چطور میشه از این بهتر بشه؟ چطور میشه باز از این ساده تر؟ باز از این زیباتر؟ باز از این قشنگ تر؟ باز از این پولسازتر باشه؟ و مطمئن باش راه حل های بهتری هست، نگاهت رو به جلو باشه، متوقف نشو، هرروز به فکر پیشرفت باش، هرروز این سوال اساسی رو از خودت بپرس که چطور از این بهتر؟ به وضعی که هستی قانع نباش نذار این وضعی که هستی تو رو از موفقیت دور کنه.

    این مثال معروف قورباغه رو یادتون باشه که وقتی قورباغه رو تو یه ظرف آب جوش بندازی به سرعت از ظرف آب جوش میپره بیرون چون تغییر رو احساس میکنه چون دمای زیاد رو میفهمه، اما اگر همون قورباغه رو توی ظرف آب معمولی بذاری و زیرشو روشن کنی و آروم آروم این آب رو گرم کنی قورباغه توی اون ظرف می مونه تا بمیره، تا بپزه و هیچ حرکتی نمیکنه، هیچ تغییری نمیکنه چون تغییر دمای آب داره آرام آرام اتفاق میفته و بدن قورباغه نمی فهمه که داره این دما برای بدنش مضر میشه، داره بهش آسیب زیادی میرسونه.

    همه ی آدما همینجورن، آدمایی که میذارن تا جهان با چک و لگد مجبورشون کنه که تغییر کنن، آدمایی که هیچوقت تغییر نمیکنن تا کنار جوب بمیرن، خیلی از افراد توی روابط عاطفیشون به مشکل برمیخورن، تحقیر میشن، به بدترین شکل ممکن به مشکل برمیخورن اما رابطه عاطفی شون رو قطع نمیکنن، اما بررسی نمیکنن روند رابطه عاطفیشون رو، بهتر نمیکنن، به افکار و باورهای خودشون فکر نمیکنن و انقدر اوضاع سخت میشه تا یک شکست تلخ تو رابطه ی عاطفی شون میخورن، افسرده میشن، ناامید میشن، مدت ها گوشه گیر میشن و بعد تصمیم میگیرن که تغییرات بنیادین در خودشون و در روابط آینده شون ایجاد کنن. یا افرادی که خیلی سیگار میکشن و تغییر نمیکنن تا وقتی دیگه سکته میکنن یا هر چیزی شبیه این و آدمایی که قبل از اینکه شرایط سخت بشه خودشون دست به تغییرات میزنن.

    خودت دست به تغییرات بزن، زندگی من گواه اینه، پیشرفت من گواه این موضوعه، در شرایطی من ایران رو ترک کردم که همه چیز برای من عالی بود، همه ی دوستانی که با من درارتباطن میدونن که چقدر اوضاع در تمام ابعاد، دوستایی که داشتم، ارتباط های که داشتم، درآمدی که داشتم، موقعیتی که داشتم چقدر عالی بود اما من دوست داشتم توی دریا شنا کنم، توی اقیانوس شنا کنم نه توی برکه! دوست داشتم بیام این پیغام رو به تمام مردم جهان بگم و برای این کار باید حرکت میکردم، باید زمین بازی خودم رو بزرگ میکردم، باید زبان انگلیسی یاد میگرفتم، باید کار میکردم، تو حوزه های مختلف رو خودم کار میکردم، باید میومدم با آدمهای موفق کشورهای دیگه مصاحبه میکردم، باید بررسی میکردم زندگی اونا رو، باید قوانین جهان رو توی ملیت های مختلف بررسی میکردم، باید به اونها آموزش میدادم و تاثیر این آموزش ها رو در زندگی افرادی خارج از کشور خودمون هم میدیدم به خاطر همین من این کار رو کردم.

    همیشه به دنبال بهبود باشید، همیشه به دنبال شرایط بهتر باشید و هیچوقت اگر شرایطتون خوبه، شرایطتون نرماله یا شرایطتون ایده آله گول این شرایط ایده آل رو نخورید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    عیسی پورفالح گفته:
    مدت عضویت: 3856 روز

    اینی که میگم خاطره نیست. اتفاقیه که یک عمر داره منو میسوزونه. چند سال پیش من با یه دختر خانم آشنا شدم . مدتی رو باهم بودیم . من خیلی زود عصبی میشدم . خیلی زود به جوش میومدم و با لحن بلند و خشن صحبت میکردم و در آخر اونم همین کارو میکرد.

    همیشه میگفتم من چرا تغییر کنم . من هیچ عیبی ندارم . اونی که مشکل داره اونه!!. و همیشه با دلیل خودمو قانع میکردم مشکل از من نیست

    اونقدر رابطمون سرد شد که اس به هم نمیدادیم اما خیلی دوستش داشتم. برای گفتن جملات عاشقانه به مشروبات الکی پناه اوردم . اینقدر شرایطمون سخت شد که یک روز تویه حیاط بودم که بهم زنگزد و گفت : ببین رابطمون داره سرد میشه و تو نمیخوای تغییر کنی . من میخوام از زندگیت برم بیرون.

    خلاصه این داستان اینه که اون بهم پیشنهاد تغییر داد و من مخالفت . زمانی که به خودم اومدم بهم گفت با یکی دیگست و اونروز بزرگترین شک زندگیم بود. انگار از خواب بیدار شدم. خواستم تغییراتی که میگفتو انجام بدم. واسه داشتنش تقلا کردم . اونقدر که با نفس عمیق و عصبانیت یک مشت تو سرم میزدم که چرا اینطور شد . شده بودم یه آدم عصبی . تغییر کردم اما عشقمو از دست دادم . الانم هر از گاهی میرم طرف خونشون و فقط افسوس میخورم و میگم واقعا فلانی از اینجاها رد میشه ؟

    حسرت داشتنش هر لحظه زندگیمو به آتش کشیده .

    من جز کسایی بودم که جهان منو تغییر داد اما نوش دارو پس از مرگ سهراب بود !!!!!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    ندا m گفته:
    مدت عضویت: 3757 روز

    سلام

    به صحبتهای استاد گوش دادم وحس میکنم من هر دوروتجربه کردم یعنی هم ئنیا مجبورم کرده تغیر کنم یا خودم تو شرلیطی تصمیم گرفتم تغییر کنم یعنی همه ما تو انواع مسایلی که توی زندگی برامون به وجود میاد متفاوت از هم وبنا به مسایل مختلف متونیم جز هر کدوم از این افراد باشیم.

    برای خودم 12سال پیش دنیا به طرز واقعا بدی مجبورم کرد تغییر کنم وقتی رسیده بود که ازشدت فقر و تنگ دستی یه تعدادی از وعده های غذای خونه حذف شده بود ودرصورتی از مدتها قبل این روند فقر تو زندگی من جریان داشت ودر واقع به جریانوروندی که من رو به اینسمت به فقر رو نداری نزدیک میکرد بی اهمیت بودم وقتی تصمیم به تغیییر گرفتم که دیگه کارد به استخون رسیده بود(فکر میکنم جز دسته اول طبق صحبتهای استاد عباس منش)

    اون روزی که دیگه وضع به حدی رسیده بود که کرایه اسباب کشی هم نداشتیم

    تصمیم گرفتم که از شهری که توش به دنیا اومده بودم وبزرگ شده بودم وخارج بشم به شهری دیگه برم ویه زندگی دیگه از صفر از اول اول شروع کنیم

    خیلی شرایط سخت بود که گفتنش حتی اسون نیست وضعی که قابل ترحم شده بودم ولی میدونستم همه چیز عوض میشه درس و رها کردم در یک کارخانه شروع به کارگری کردم تمام تلاشمو میکردم یه پولی پس انداز بکنم بااون برای خودم حرفه ای داشته باشم ولی حقوق من کفاف نمیداد شرایط از حالت سخت یکم نرم شده بود چون بالاخره درامدی داشتم جواب هزینه هارو میداد این در زمانی بود که من سن خیلی کمی داشتم همیشه رویای این و داشتم که مثل خیلی از همسنای خودم وارد دانشگاه بشم بهترین لبلاسهارئ بخرم حتی عقده ای که از دفتر و کتاب دوران مدرسه تو ذهنم شکل گرفته بود وبا خودم یدک میکشیدم ولی چشمم به این بود که من هرگز نباید به دوران فقر گذشته برگردم باید شرایطو عوض میکردم طول کشید ولی من به هدفم رسیدم تو این جریان وچند سال وضعیت مالی بهتری داشتم انواع شغل ها رو امتحان کردم ولی بالاخره وارد یه شغل با درامد و پست بهتر شدم البته بعد سالها. و در آمدخیییلی خوبی داشتم هم خرج میکردم هم پس انداز اما بعد یه مدت حس کردم نکنه این شغل هم مثل شغل های قبلیم به یک باره از دستم بدم چون کارفرمایی که براش کار میکردم بسیار مسن بود وطبق گفته خودش بعد مرگش این کارخونه هم ازبین میره یعنی کاملا شرایط این رو میگفت، سنم بالا رفته بود و میدونستم دیگه مثل سالهای قبل شرایط استخدام شدن جای دیگه رو ندارم تحصیلات مناسب هم نداشتم و خیلی کارها که باید برای اینده ام احتیاج داشتم انحام میدادم مثل درس خوندن اما شغل و درامدم چی میشه بنابراین تصمیم گرفتم قبل از اینکه به قول استاد دنیا من وغافگیرم کنه خودم دست بکار بشم وشغل فوق العاده امو رها کردم تصمیگرفتم با اندک پس اندازم فکر یه شغل دیگه باشم و برم سراغ درس خوندن که نیمه کاره رهاش کرده بودم اوایل سال قبل اینکارو کردم وبا وجود شرایطی پولی خوبی که داشتم تصمیم به ترک کار گرفتم و با سرزنش همه مواجه شدم و شروع به درس خوندن کردم الان شرایط مالی خوبی ندارم ولی خوشحالم واصلا از تصمیم پشیمون نیستم یکم میترسم ولی چند روز پیش که فایل استاد و گوش دادم خییییییلی امید وار شدم تلاشم و میکنم ولی البته چشمم به دست خداست قانون در خواست کردن مثبت رو تازه یاد گرفتم امید وارم موفقبشم از روزی که با استاد اشنا شدم نگاهم به خدا عوض شده یکم میترسم چون قبلا با التماس وزاری یه چیز و میخواستم فکر میکردم لینجوری جواب میده اما الان با فهمیدن اینکه مسیر و اشتباه میرفتم با چالش بزرگی روبرو شدم که مثل همه چالشهای زندگی اولش با ترس وتردیده ولی خیییییلی هیجان انگیزه چون استاد تونسته پس من هم میتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    حبیب الله غریب زاده گفته:
    مدت عضویت: 3970 روز

    ازبزرگترین تغییرات زندگیم بگم که باروانشناسی موفقیت وگفته های اسلام درمن ایجادشدحدودا از18سالگی شروع به یادگیری وبه کاربندی روانشناسی موفقیت کردم وچون خیلی کاربردی بودسریعانتیجه میگرفتم-گفته های اسلام راقبل ازاون میخواندم وبهش علاقه داشتم امایه کم نامفهوم برام بود اماخب انقلاب درونی ام ازدر18سالگی به بعدرخ داد

    *اولین تغییرم این بودکه از16تا18سالگی به شدت افسرده بودم وهرروزآرزوی مرگ میکردم وزندگی وافعاتلخی داشتم وواقعاکلافه شده بودم تااینکه تصمیم گرفتم دوباره خوب بشم وبه حالت عادی برگردم رفتم پیش یه روانشناس وراهنمایی ام کردبهش عمل کردم وکتاب ومقاله های روانشناسی میخواندم وهی اطلاع برای درمان افسردگی کسب میکردم وبهش عمل میکردم تااینکه خوب شدم وبه حالتی رسیدم که 95%مواقع وحتی بیشتربه لطف خداآرامش دارم واین هم اول مدیون خداوبعداستادعباس منش هستم که نورورحمتی بودبرای من ازطرف خداوند-همینجورکه زندگی رابه کام من شیرین کرده خدازندگی خودش راهم همیشه تاابدشیرین کنه ومطمئناآدم ازهردستی بده ازیه دست دیگه پس میگیره

    *تغییربعدی ام این بودکه هدف نداشتم وسردرگم بودم وهردفعه ای علاقه مندبه یک رشته وشغل میشدم وبه روزمرگی دچارشده بودم روانشناسی موفقیت راخواندم خیلی حرفاش لذت بخش بودودریافتم که اگه هدف داشته باشم بیشترخوشحالم واززندگی راضی میباشم این شدکه تصمیم قاطع گرفتم وهدفدارشدم وزندگی برام به لطف خداخیلی روشن وبه دلخواه وتحت کنترل خودم هست

    *همین که نسبت به گذشته هام کتاب میخوانم وفایل های روانشناسی راگوش میدهم میبینم خودش یه تغییرعالی درعاداتم است واین تغییررادنیاومشکلات مجبورم کردکه ایجادکنم وازش راضی ام

    *تغییربعدی این بودکه تعصب وغرورولجبازی راکنارگذاشتم وچون دیدم اگه تعصب راکناربذارم وبه هرموضوعی باذهن بازفکرکنم زندگی خیلی بهترمیشودوخیلی راحت میشم وبرای این تغییرهم دنیامجبورم کرد

    *تغییردرباورهام مراشگفت زده کردهمونطورکه میگن هرطورباورکنی همونطوردنیارامیبینی برام اتفاق افتادوزندگیم خیلی لذتبخش ترشدوراحت شدم دیگه دلیل آوردن وتوجیه وناراحتی سراغم نمیادگفتم باورهایم راعوض میکنم وراحت به سمت خواسته هایم میرم وتابه حال به خواسته های زیادی رسیدم این راهم دنیامجبورم کردکه تغییرکنم ودیدم بازترشد

    *درراحت طلبی وبهانپرداختن تغییرکردم درگذشته بدون اینکه کارزیادی وخاصی برای خواسته ام بکنم وبهاش رابپردازم میگفتم پس چرابدستش نمیارم وبقیه راحت به خیلی چیزهامیرسم ومن چرانمیرسم –واین شدتغییرکردم هرچیزی رابخواهم میگم بایدبهاشوبپردازم ودراکثرمواقع هم میپردازم وازتنبلی وخواب وبی کاری دوری میکنم وگاهی صبح تاشب شب تاصبح فعالیت میکنم واین راهم رنج ونرسیدن به خواسته هام درمن ایجادکرد

    *واینکه تمرکزرادرخودم ایجادوتقویت کردم این هم مشکلات مجبورم کردایجادکنم چون سرکلاس و…درس رایادنمیگرفتم واذیت میشدم بامشکلات زیادی برمیخوردم واین شدتصمیم گرفتم تمرکزم راقوی کنم ونتیجه اش راهم میبینم گاهی اوقات تعجب میکنم که موضوعی رامن به سادگی میفهمم بقیه همکلاسی هام وحتی گاهی هیچکدامشون نمی فهمیدندواین تغییرعالی بودکه تغییرخوبی درمعدلم ایجادکردودرکارهاهم موفق ترشدم

    *تغییردرنحوه درس خواندنم ایجادکردم تاحدود1سال پیش همه درسهام رامیذاشتم شب وروزهای فرجه امتحان میخواندم ویادنمیگرفتم وامتحاناتم راخراب میکردم واین برام واقعارنج آوربود 2تاترم قبل درسهایی راکه استادهامیگن همون ساعت وروزوهمون هفته وماه کاملایادبگیرم تابرای امتحان راحت باشم ونتیجه اش راهم دیدم که ترم قبل معدلم از14یا15به 18٫43رسید

    *تغییردرنوع رانندگی باموتور:درگذشته باموتورگاهی واقعاوحشتناک رانندگی میکردم ووقتی دیدم خیلی هاباموتورتصادف کردندوشل وپل شدندوحتی مردند درزمان مناسب تصمیم گرفتم که بااحتیاط رانندگی کنم ومواظب باشم وخداروشکرتاالان به سلامتی به سرمیبرم

    *تغییردرروابط:توسالهای اخیرتصمیم گرفتم باافرادبیشتری ارتباط برقرارکنم باافرادناشناس وغریبه بیشترارتباط برقرارمیکردم چون قبلادایره ارتباط محدودباافرادتقریبامشخص داشتم وتااونهانبودندبابقیه زیادارتباط برقرارنمیگردم ودلم میگرفت واماازوقتی دایره ارتباطم راگسترده کردم شادترشدم وعقده وکینه ای هم تودلم نمونده

    *حتی درلهجه حرف زدنم تغییرایجادکردم تاوقتی که کوچه بازاری ومحلی ولاتی حرف میزدم تومدرسه وکارو…خیلیها حس خوبی بهم نداشتنداماوقتی طرزحرف زدنم رارسمی کردم خیلی افرادبیشترباهام گرم میگیرند ومشتریان و…هم بهتربهم اعتمادمیکنندواین تغییرراهم دنیامجبورم کردکه ایجادکنم

    *پرداخت قبضهابه صورت غیرحضوری واریزوجابه جای پولهابه صورت حساب بانکی خریدشارژالکترونیکی و…هم دنیاودیگران به اجبارتغییرم دادندچون دراوایل زیادبهشون اعتمادنمیکردم اماالان خیلی راحت ترشدم وکارم سریعترراه می افته

    *داشتن برنامه روزانه وهفتگی وماهانه و…درگذشته میزان تفریح وکارودرس وعبادت و…اصلامشخص نبودواکثراکم وزیادمیشداماحالاکه برنامه ریزی میکنم خداروشکرتقریبابه همه چیزوکارام میرسم وخیلی هم راضی ترهستم

    *به مرورزمان تغییردرروش زندگی وکارها:مثلااستفاده ازتلفن واینترنت وکامپیوترهاو…یااستفاده ازموتورواتومبیل وهواپیماو…خیلی درزمان وسرعت درکارهاوبازدهی بالام کمک کرده واینترنت وگوشی خیلی ازکارهاراغیرحضوری وسریعترکرده واین بازم باعث بازدهی بالادرکارهامیشودودوباره کامپیوتردرجمع وجوروراحت تروسریع ترودقیق تروامن ترو…شدن کارهاخیلی کمک میکنه

    وکلابایدببینیم هرتکنولوژی ونوآوری که به وجودمیاداگردرسریع رسیدن به اهدافمون کمک میکنه ودرعین حال برامون مفیداست ازش استفاده کنیم وبه نفع خودمون هست وزندگی خودمون بهترمیشه

    ستادبه خاطرمشکلات واردشدن به قسمت نظرات لطفاتاخیرپیش آمده راندیده بگیرید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    محمدحسین جعفری گفته:
    مدت عضویت: 3644 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    اگر با دیگرانش بود میلی

    چرا جام مرا بشکست لیلی

    مختصر و مفید بگم

    چندین مرحله تغییرات و تغییر فرکانس و قرار گرفتن در مدار بالاتر

    1) کنار کشیدن از کارمندی با این که استخدام رسمی دولت (هواپیمایی) بودم و در حالی که خیلی ها آرزوی ورود به اونجا را داشتن و دارن و چقدر با سختی اومدم بیرون و دو سال ممنوع الخروج بودم

    2) ادامه تحصیل در کارشناسی ارشد

    3) تاسیس دفتر فنی مهندسی متناسب با رشته خودم و درآمد خوب که چندین ماهه خونه خریدم

    4) بعد سه سال کنار گذاشتن دفتر فنی و مهندسی و ورود به عرصه ساخت وساز

    5) اینقدر موفق بودم که برای سازنده های چندین ساله و پرمدعای منطقه 1 رقیب شدم

    5) در فکر ایجاد مجتمع تجاری هستم که مقدمات کار فراهم شده

    توجه

    کلیه اتفاقات در تهران بوده

    در هیچ مرحله ای تاکید میکنم هیچ مرحله ای من به هیچ عنوان حداقل توان مالی رو نداشتم ولی دقیقا همون مسیری که فکر کرده بودم به وقوع پیوست

    به هیچ عنوان هیچ کسی رو نه به عنوان پشتوانه مالی داشتم و نه پشتوانه رانتی و اعتباری و الان هم ندارم

    تمام مراحل که کارم گیر کرده چون به غیر خدا ناخواسته فکر کردم گیر افتادم

    همواره و همواره بابت چیزی به کسی چنگ نینداختم و فقط اگر ناخواسته تو فکرم کسی رو بزرگ کردم نه تنها کمکی نشده و بدتر گرفتار شدم

    و در انتها

    باورم این که انسان به سمت بی نهایت میل میکنه چون روح خداش درش دمیده شده و خدا بی نهایته

    انسان قادر به انجام هر کاری هست

    فقط

    باید

    بخواد

    همه و همه موفق و پیروز و سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    محبوبی گفته:
    مدت عضویت: 1970 روز

    سلام به همه هم فرکانسی های عزیزم

    چقدر قشنگ بچه ها تجربه هاشون نوشتن و آدم از خوندنشون لذت میبره و منم از خداوند بابت آشنا شدنم با این سایت و استآد عزیزم ومریم جان بی نهایت سپاسگزارم و خداروشکر میکنم بابت اینهمه آگاهی وهدایت الله واقعا خدارو صدهزار مرتبه شکر…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    مری گفته:
    مدت عضویت: 2319 روز

    سلاممم به استاد و خانم شایسته عزیزم .

    سلامی به زیبایی تغییر و شجاعت.

    《 قانون اینه که یا تغییر میکنی یا زیر چرخ های جهان له میشی》

    شاید دفعه ی اول که خونده میشه یه جمله ی ساده به نظر بیاد اما هر چقدر که بیش تر بهش فکر کنیم چیز های بیش تری می فهمیم. مثال های بیش تری بیاد میاریم ، از ادم هایی که به قول استاد چهار دسته ان.

    مثل ادم هایی که سلامتی ندارن و میدونن اون باور هایی که اون نتیجه رو خلق کرده قرار نیست یه جسم سالم بهشون هدیه بده اما تغییر نمیکنن و میزارن اون بیماری از پا درشون بیاره . مثل کسی که سال ها با یه حقوق کارمندی زندگی کرده و با اینکه میبینه درامد اش در حد زندگیش نیس تغییر نمیکنه. مثل کسی که رابطه ای با فردی داره و میدونه که رابطشون سمیه و داره بهش اسیب میزنه اما باز هم تغییر نمیکنه و جدا نمیشه و تا وقتی که طرف مقابل نرفته رابطه شون تموم نمیشه و در حالی تموم میشه که فرد بسیار اسیب دیده. اما اگه از اول خودش جدا میشد اسیب نمیدید و … اینا با بیش ترین فشار و بدبختی تغییر میکنن .

    یه دسته هم هستن که هرگز تغییر نمیکنن.

    { زیر چرخ های جهان له میشن }

    در واقع له شدن رو به حرکت کردن و کنار رفتن از زیر چرخ های جهان ترجیح میدن .

    یه گروهی هم هستن که با اولین نشانه ها تغییر میکنن . مثل فرد بیکاری که با اولین نشانه از قدرت خرید پایین تغییر میکنه و به دنبال کار میره و ثروت میسازه . مثل کسی که با اولین باری که حس میکنه هیکلش داره بهم میریزه حرکت میکنه و با باور مناسب و ایده هایی که بهش الهام میشه هیکل ایده الش رو میسازه .

    و دسته ی چهارم ادم هایی ان که قبل از شروع اتفاقات ناخوشایند تغییر میکنن گروهی که من تلاش میکنم جزوشون باشم.

    این ادم ها کوچک ترین نشانه ها رو میفهمن و بهشون توجه میکنن ، نشانه هایی که هر روز بزرگ تر میشن تا در نهایت به یه تضاد بزرگ تبدیل میشن .

    اونا همیشه در تلاش برای پیشرفت رو به جلو ان . هر چیزی لازم باشه یاد میگیرن هر کاری لازم باشه انجام میدن هر جسارتی که لازم باشه در خودشون ایجاد میکنن تا ظرفشون بزرگ تر بشه .

    تو شرایط بظاهر سخت یا به ظاهر خوب به احساسشون نگاه میکنن . اگه احساس کردن این یه تله اس تا اونا رو توی شرایط خوب نگه داره؛ شرایط خوبی که اروم اروم ازش کاسته میشه تغییر میکنن به جای بهتر .

    این کار ، این سبک زندگی فراز و نشیب داره اما اب راکد بودن ، هیچ چیز نداره .

    🦌

    [ جوری زندگی کنیم که موقع مرگ به خدا نگیم خدایا فقط یه دقیقه دیگه بهم مهلت بده ]

    ساعت ها حرف پشت این جمله خوابیده . اما حرف زدن مهم نیس عمل کردن مهمه.

    تا وقتی که همه چیز خوبی تغییر کنیم. نه وقتی که شرایط داره سخت میشه ، سخت شده یا اون قدر سخت شده که خودمون رو در برابر تغییر ناتوان می بینیم.

    وقتی همه چیز خوبه . به اینده اش نگاه کن . به ده سال دیگه که با این روند طی کردی فک کن .

    آیا این اون جایی هست که می خوای باشی ؟ اگر نیست باید تغییر کنی.

    اگه فقط یه درصد از ادم ها جزو این دسته باشن من هم باید جزو اون یه درصد باشم

    🦌

    حتی اگه تغییر کردن کار سختی باشه انجام اش بده چون تحمل حاصل تغییر نکردن، سخت تره .

    این روش زندگی بهت چیز های بیش تری یاد میده .

    ▪︎ چطور از این بهتر ؟ چطور از این راحت تر ؟

    هر وقت تو یه شرایط خوب بودی این رو از خودت بپرس. به جواب هایی که بهت الهام میشه عمل کن.

    این نکته که تو این فایل گفتین همون چیزی بود که مدت ها بهش نیاز داشتم چون الان تو اون زمان خوبی ام که باید تغییر کنم .

    یکی از تغییراتی که انجام دادم قطع کردن دوستی با ادم های منفی بود.

    یکی دیگه از تغییراتم تمرکز روی نکات مثبت بوده نمیدونم تا چه اندازه تونستم بهش عمل کنم اما میدونم در حدی که انجام دادم نتیجه گرفتم.‌💙

    🦌BLH-aeri . ۱:۴۹ sat , September ۱۹ 💙🌍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: