چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2 - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

246 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    صفورا و نگار گفته:
    مدت عضویت: 1149 روز

    به نام خدای مهربان خدایا شکرت ک به این فایل هدایت شدم من حس میکنم با تمام چیز هایی ک گفتین من ساخته شدم برای مهاجرت همیشه اینکه مهاجرت کنم و دوره هاتون رو بخرم برام ی احساس فوق العاده قویی بود خدایا شکرت که با شما اشنا شدم و اما من چه چیز هایی رو دارم برا مهاجرت استاد من احساس میکنم هر مشکلی پیش بیاد میتونم کنترل کنم سریع روی خودم و اموزه ها کار میکنم که احساسم عالی بشه این اعتماد ب نفس را تا حدی دارم ک میتونم مهارت های جدید یاد بگیرم و در خودم پرورشش بدم و میتونم انقدر روی زبانم کار کنم ک بهترین بشم من عاشق این احساسم ک الان دارم من واقعا احساس خوبی دارم اینجا از زندگیم لذت میبرم اما دوست دارم مردم جدید مردمی که توی امریکا با هر هیکل و لباس و قیافه ای میان بیرون میرن سفر هر طور ک دوست داشته باشن اشنا بشم دوست دارم با ادم های جدید اشنا بشم تا حدی سعی میکنم وابستگیم رو هر روز کمتر کنم دوست دارم که برم همه شهر های ایران رو بگردم با چالش های سفر روبخ رو بشم من باید تکاملم رو طی کنم خداروشکر که هر روز دارم بهتر میشم و خداوند به من راه رو الهام میکنه قدم هارو برام میچینه خدایااااا هزاران بار سپاس بابت همه این زیبایی ها و قوانین فوق العادت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    SAJEDA DAWOOD گفته:
    مدت عضویت: 1971 روز

    سلام و درود به استاد عزیز و بانو شایسته نازنین

    سلامی دیگر به اعضای خانواده ی صمیمی

    خداوند را هزاران مرتبه شکر برای اینکه در هر لحظه هدایت ام می کند به راه راست رستگاران

    خداوند را هزاران مرتبه شکر برای وجود با ارزش استاد عزیز یکی از بهترین نعمت های رب در زندگی من.

    تقریبا مدت یک ماه و نیم هست که به لطف الله پاک به کشور آمریکا مهاجرت کردم، به دلیل چالش های جدید و شرایط متفاوتی که هست دچار درگیری ذهنی شدم و امشب هدایت شدم به فایل های باارزش چه کسانی برای مهاجرت مناسب‌ ترند. در این شب و روز از رب یکتا درخواست کردم تا هدایت شوم به یک راهنما به یک نشانه به پاسخ ی برای چالش های جدید و وضعیت فعلی.

    با اینکه بارها مهاجرت کردم و از دایره ی امنی که داشتم چه خواسته چه ناخواسته در کودکی و جوانی خارج شدم، اما اینبار تجربه متفاوت هست، چالش های جدیدتر و مسیولیت ها بیشتر.

    از شما استاد عزیز جهانی سپاسگزار هستم برای اماده کردن این فایل و نشر این اگاهی های با ارزش که مانند نور هست در تاریکی.

    استاد عزیزم نجواها و شرایط در حدی در این شب و روزها قوی شده بود که به بی انگیزه گی رسیده بودم و فراموش می کردم که برای چی قصد مهاجرت داشتم.

    زمانیکه متن فایل را خواندم با خودم گفتم خوب من که مهاجرت کردم و کار از کار گذشته اگر اگاهی های فایل من را بی انگیزه تر کند چی؟!

    ازمون را که دیدم با خودم گفتم کاش زودتر می‌دیدم اگر جواب ازمون قناعت بخش نباشد چی؟ !!

    اما باز هم فایل را باز کردم ودریایی بود از اگاهی ،هدایت و راهکار برای وضعیت فعلی من

    هر جمله ی باارزشی که می فرمودید من را بیشتر امیدوار می کرد.

    زمانیکه ازمون را شرکت کردم متوجه شدم که اینجا نه تنها دریایی از اگاهی بوده بلکه کشتی مجهز ی نیز هست برای رسیدن به گنج( راهکار، هدایت، معجزه.)

    سبحان الله

    این همه برکت، معجزه، نعمت، سخاوت، هدایت ، عشق،….در کلمات نمی‌گنجد

    استاد عزیزم جهانی سپاس برای تک تک کلماتی که با ما شریک می شوید️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    بهیاد رفیعی پور گفته:
    مدت عضویت: 4017 روز

    درود به شما استاد عزیز و ارجمند

    خدا به شما سلامتی و طول عمر بده

    واقعا مطالب ارزشمندی رو ذکر کردید ، خیلی ها در مورد مهاجرت تفکرات بسیار غلطی دارند که پیشنهاد میکنم حتما این ویدیو اسناد رو ببینند

    این مواردی که در ویدیو گفته شد ، به نظرم بهترین معیار هستش که ببینی آیا واقعا آدم مهاجرت هستی یا نه

    خود من خیلی دنبال مهاجرت بودم ، ولی بعد به این نتیجه رسیدم که مهاجرت واقعا برای همه مناسب نیست خیلی مواقع شما دیگه نمیتونی از صفر شروع کنی و بستگی به آدمش داره .

    بازم ممنون از شما استاد عزیز و ارجمند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    مینا غفوری گفته:
    مدت عضویت: 1816 روز

    درود فراوان بر شما استاد عشق و خانم شایسته عزیز

    استاد جان سپاس فراوان که باعشق این آگاهی های ناب وتجربه های فوق العاده که با ما به اشتراک میگذارید .

    منم با عشق براتون مینویسم .

    استاد من مهاجرت به آمریکا میخوام برای بزرگ شدن بیشتر ظرف وجودیم بزرگ تر بشه ،و نعمتهای بزرگتر وبهتر دریافت کنم .

    ولی برای رسیدن به اون جایگاه من باید تکاملم روطی کنم .

    من به خودم تعهد دادم در این مسیر لذت ببرم وروی خودم کار کنم در همه حوزه ها اعتماد به نفس ،سپاسگزاری بیشتر و…. خداوند منو لاجرم به اون جایگاه میرسونه خیلی آسان راحت با عذت وبا لذت .

    یه مسائلی سر راه هست ولی با آگاهی و توکل بر خداوند اون مسائل رو حل کنیم و به مدارهای بالاتر هدایت شویم .

    واون هدیه های خداوند بعد از حل اون مسائل داده می‌شود. وعده خداوند حق است .

    من برای طی کردن این تکامل اول به انزلی مهاجرت کردم .

    وچقدر من تواین چند ماه درس گرفتم به تضادهایی که خوردم ،به خواسته های جدیدی که درمن شکل گرفت ،خیلی خیلی درس توش بود .

    من این باور رو از شما درس گرفتم ،وهمش میگم من هیچ چیزرو نمیفروشم وباید پول بسازم و اون ملک و …رو بخرم ،به خاطر همین باور شما من الان 3تا خونه با وسایل هاش دارم و …. .

    وهمش با همسرم میگیم که ما هیچ چیز رو نمیفروشیم ،واز ایران مهاجرت میکنیم .

    من باید استاد مثل شما از ایران مهاجرت کنم ،شما الگو من وهمسرم تو همه چیز هستید .

    من باید تواین شهر کوچکی که رفتم خوب پول بسازم ،ذهنم رو باورهامو قوی تر کنم ودر جایگاه خوب مهاجرت کنم ،وقتی اوضاع خوب هست ،

    و هر مسائل که سر راهم باشه از جمله زبان باید حلش کنم .

    استاد یکی انگیزه هام برای مهاجرت که توکامنت فایل قبلی ننوشتم ، جاده های امریکا هست ،چقدر تحسین میکنم این صاف بودن جاده هارو اینم به خاطر تضادی که توایران هست ومن خیلی برام مهم هست ،جاده های شمال کشور مخصوصآ گیلان ،چاله نیست دیگه خندق هست .ولی آگاهانه توجه نمیکنیم و زیبایی ها لذت میبریم .

    ما وقتی با ماشین وارد ترکیه شدیم من وقتی از گمرک خارج شدم وجاده رو کمی رفتم جلوتر هیجان زده شده بودم برای اون جاده های صاف ،چقدر رانندگی لذت بخش تر است وچقدر ما سپاسگزاری میکردیم وچقدر تحسیشون کردیم .

    شما با عشق این فایل رو تهیه کردید من هم باعشق به آگاهی های شما عمل میکنم .

    عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    زهرا و صدیقه گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام خداوند یکتا

    سلام

    خدا رو بی نهایت بابت امروز زیبا و پر از حال خوب و حضور استاد عزیز و خانم شایسته و این فایل فوق العاده و اگاهی های بسیار مهم این فایل و آزمونی که من رو راجب خودم به شفافیت بیشتری رسوند سپاسگزارم.

    خدا رو بی نهایت بابت این سایت توحیدی وحضور دوستان پاکم و فرصت خوندن کامنت هاشون سپاسگزارم.

    از کودکی وقتی مسافرت میرفتیم درونم همیشه عاشق محیط های بزرگ و زندگی در شهر بود.تجربه آسانی ها و امکانات و پیشرفت تو محیط های بزرگتر همیشه من رو ذوق زده میکرد.همیشه رویای رفتن و زندگی تو یه محیط بزرگ و شهر رو داشتم.گاهی برای پدرم موقعیت های مهاجرت فراهم میشد و وقتی خبزش رو میداد من از شدت ذوق تو آسمونها بودم با اینکه در همون حد میموند و اقدامی نمیشد اما این رویا در دل من همیشه زنده بود بال و پر میگرفت و خصوصا اینکه یه تضاد هم که از زمانی که یادم میاد بوده و از همون کودکی اهرم رفتن بود برام. وقتی خوب فکر میکنم میبینم دلیل اینکه سمت هنر رفتم هم شاید اون تضاد بود از همون کودکی نقاشی ارامش عجیبی بهم میداد.تا قبل از دوران دبیرستان هیچ وقت تنهایی شهر نزدیک خودمون هم نرفته بودم و اینجا بود که رویای رفتن تو وجودم بیشتر جون گرفت من دوست داستم بیشتر یاد بگیرم و کلاس طراحی برم .تو رشته خودم اصلا درس خون نبودم یعنی در حد قبولی بود و از یه جایی به خاطر اینکه پدرم گفتن اگر تو درسهام قبول بشم اجازه میدن برم کلاس طراحی (انقدر عاشق هنر و طراحی و نقاشی و تصویرسازی بودم که دفترهای تمرینات کتاب عربی های مدرسم مثل دفتر نقاشی بودن.معلم میگفت تمرینات رو برای فردا تو دفترتون جواب بدین من تمام تصویرسازیهای تمرینات رو مو به مو میکشیدم و رنگ میکردم و فرداش میبردم مدرسه از رو جوابای بچه ها قبل کلاس پاسخ میدادم دیگه در این عاشق مسیرم بودم)پس باید درسام رو میخوندم و پدرم هم اجازه داده بودن و همزمان کلاس طراحی هم میرفتم.اویل مادر بی نظیرن و یکی از خواهرای بی نظیر و ارزشمندم همراهم میومدن من بعضا سه ساعت سر کلاس بودم اونها بیرون مینشستن تا من کلاسم تموم شه و برگردیم و تنها نباشم و به شب نخورم به روم نمیاوردن ولی خب اذیت میشدن و خودم هم یه جورایی میل به استقلال داشتم و کم کم خودم میرفتم میدیدم بچه های شهر خیلی راحت میان و میرن بدون نگرانی از اینکه شب بشه تاریک بشه اما من باید خیلی زود بر میگشتم که به مینی بوس روستا برسم همین اسونیها و تفاوت باز این میل رو در من بیشتر میکرد که اینجا نمونم و البته که فشار اون تضاده هم خیلی حتی بیشتر از این حس بود یعنی اون اهرم رنجه خیلی قویتر بود که برو بمونی چکار .بنابر این برای دانشگاه دورترین شهرای ایران رو هم با اینکه رتبه پایین داشتم تیک زدم و کرمان قبول شدم و حدودا 21 ساعت فاصله با خونمون.انقدر این دور شدن برام آرامش داشت خصوصا اینکه اون تضاده نبود که خیلی زود وابستگیهام از بین رفتن اصلا دلم تنگ نمیشد برای خونه و حتی میان ترم هم فاصله رو بهانه میکردم نمیرفتم و حتی تعجب میکردم از وابستگی بچه ها به شهر و خونشون انقدر دوری برام هیجان انگیز بود که بچه ها تعجب میکردن از سردی من در مقایسه با وابستگی های خودشون.و جالبه که کرمان برای من فقط به درس و دانشگاه محدود نشد یه جورایی شروع پیشرفتهام و گام هام در مسیرم از اونجا شروع شد.وقتی درسم تموم شد برگشتم کرمان که بمونم و اونجا تنها زندگی کنم یه شرایط خوبی فراهم شد ولی باز برگشتم به نقطه اول و خونمون تا اینکه عمو اینا اومدن و پدرم رو راضی کردن باهاشون برم تهران .عموم یه اشنایی داشتن که مهد کودک داشتن و طراح میخواستن که دیوار اتاقها رو نقاشی کنه و من با عمو اینا رفتم راستش روی عمو اینا خیلی حساب کرده بودم و یه تصور دیگه از مهاجرت داشتم تصوری که از دور شدن دوران دانشجوییم داشتم.دوستاتی هم داشتم که مشوقم بودن که برم و تهران و فرشتگان خدا در برهه ای از زندگیم بودن .یک ماه خونه عمو بودم و کار مهد کودک که تموم شد تصمیم گرفتم برم از اونجا چون احساس خوبی نداشتم از این که بیشتر از اینها اونجا باشم و یه جورایی رفت و امد بقیه اقوام به خونه عموم و سوال جوابهاشون شده بود تصادی که بهتره از اونجا برم و رفتم.تو جیبم اندازه یک هفته اقتامت خوابگاه پول داشتم و رفتم. تا قبلش حتی خیابونها و مسیرهای تهران رو بلد نبودم و عموی مهربانم اغلب خودش دنبالم میومد از سر کارم.و در حد مسیر خونه عمو تا مهد رو با مترو بلد بودم.این بار من بودم و کلی چالش.اتفاقی و پرسون پرسون یه خوابگاه پیدا کردم. به محض ایکه وارد اتاق شدم با یک سفره پهن شده وسط اتاق و دو تا بشقاب عدس پلو مواجه شدم و دختر مهربانی به نام ترگل عزیز که وقتی من رو دید گفت اهان پس تو بودی!گفت من تو این اتاق تنهام ولی وقتی داشتم سفره شامم رو میچیدم یه حسی گفت یه بشقاب دیگه اماده کن کسی داره میاد.از عدس پلو متنفر بودم اما اون عدس پلو خوشمزه ترین عدس پلویی بود که خورده بودم.یک هفته ای اونجا بودم ترگل عزیز تشویقم میکرد کار پیدا کنم و هر روز همشهری میگرفتم و میرفتم دنبال کار نقاط مختلف تهران و باقی پولم رو هم بابت شهریه اون چند شب به خوابگاه دادم و همون دنبال کار رفتنها و پیدا کردن مسیرها باعث شد مسیرها و نقاط مختلف تهران رو تا حد خوبی یاد بگیرم.اون مدت رو من با 2 تا دونه سیب و گاها پزیرایی مهربانانه ترگل جان سپری کردم البته سعی میکردم خودم رو سیر جلوه بدم چون خجالت میکشیدم… تا اینکه اون خوابگاه به مسائلی برخورد و ترگل جان رفت یه جای بهتر و گرون تر ایشون دانشجو بود.و من باز با یه چالش جدید مواجه شدم و هدایت شدم به یک خوابگاه بالاتر از میدون ولیعصر کوچه امینی.مسئولش خیلی خانم مهربانی بود و موافقت کردن بمونم اونجا و وقتی کار پیدا کردم شهریه بدم. وارد یه اتاق دوازده تخته شدم و افراد متخلف هر کدوم یه فرهنگ …ولی باز جالب اینه که همون شب هم باز با یک سفره پهن شده مواجه شدم سفره الهام و مینای عزیز و دعوتم کردن و دوستیمون از همونجا شروع شد و من و الهام جان از همونجا دوست شدیم.تو اون اتاق همه جور ادمی اومد و رفت حتی کسانی که از خونه فرار کرده بودن.تا اینکه از یه انتشاراتی که برای کار تصویرگری سپرده بودم باهام تماس گرفتن و گفتن بیا یک ماه کار بسته بندی داریم اولش برام سخت بود و در شان خودم نمیدیدم اما به خاطر جور کردن هزینه خوابگاه و هزینه های خودم قبول کردم و کار بسیار مردانه ای بود جابه جا کردن کارتونهای سنگین.بعد از اون تجربه کاری یه شب خودم رو از تو اینه سالن خوابگاه دیدم کلی تعجب کردم کلی لاغر تر شده بودم. دیدم اون تناسب اندام قشنگی که داشتم آب شده بود و افت وزن .تو تمام این مدت خانوادم گاها برام پول میفرستادن اما وانمود میکردم سر یه کار خیلی خوبم و درامد خوب دارم که برنگردم.کم کم اوضاع هی بهتر و بهتر میشد بعدش به پیشنهاد مسئول خوابگاهمون رفتم یه رستوران صندوق دار شدم که خودش هم یک شیفت میومد و با هم میرفتیم . از 11 صبح تا 3 عصر میرفتیم و نهارمون هم خود رستوران تقبل کرده بود.اما من کلا ادم محیط های کاری یکنواخت نبودم خصوصا اینکه مسیرم نبود .تصمیم گرفتم یه مهارت راجب مسیر خودم یاد بگیرم و حدود 4 ماه رفتم کارآموزی کورل و فتوشاپ تو یک دفتر فنی. اون 4 ماه درامد خاصی نداشتم و همون پولی که خانواده گاها میفرستادن و باز از نظر سلامتی افت زیاد .تا اینکه تو یه کارگاه گلدوزی صنعنی که کورل کار میخواستن کار پیدا کردم و اوضاع هر روز بهتر و بهتر میشد.نرم افزار گلدوزی صنعتی اگر درست خاطرم باشه ویپرو که خیای فضایی شبیه به کورل دراو داشت.کارفرمام گفتن حدود 2 ماه باید کاراموز باشی بعد بهت حقوق میدیم و دو هفته نشده بود خداوند معجزه کرد و من داشتم تمرین میکردم و یک طرحی رو تو سیستم طراحی کرده بودم همون زمان یه مشتری اومد.کارفرما نبودن و اون اقا همینطوری که منتظر ایشون بودن و صحبت میکردن گفتن میتونم طرحتون رو ببینم و از طرح تمرینی من خوششون اومد و گفتن همین طرح رو میخوام رو یقه مانتو برام بزنن تیراژ بالا و کارفرمام انقدر از این اتفاق خوشحال شدن که از همون ماه به من حقوق دادن بسیار انسان شریف و درستکار و محترمی بودن و وقتی اشتیاق و پشتکارم رو دیدن پیشنهاد دادن که یکی از واحد های مجموعشون رو با کلی امکانات و حتی افرادی که برام کار کنند بهم میدن و مشتریهای خودم رو با سبک فکری و طراحی خودم داشته باشم. اما نکته مهم اینجاست که تو تمام این انفاقات اولا رد پای خدا و گشوده شدن درها و حمایت هاش هست و ثانیا یک نکته خیلی مهم اینکه اهرم رنج و لذت (باورهای درست = اهرم لذت) با هم باید باشن و من رو تمام این مدت فقط اهرم رنج هل میداد به سمت جلو و یه مدت همه چیز خوب میشد و باز برمیگشتم به نقطه اول روستا و خونه.باز رفتم دانشگاه استان گلستان و باز هم همه چی اونجا عالی شد و قصد موندن داشتم باز جهان من رو برگردوند به همون نقطه اول.تمام اون سالها از من یه زهرای محکم تر رو ساخته بود و باعث شد کلی تجربیات زیبا داشته باشم و دوستانی پیدا کردم که تا قبل از این 5 سال اخیر که خودم اگاهانه تنهایی رو ترجیح دادم برای من حکم فرشتگان خدا رو داشتند.همیشه حتی وقتی قولنین رو نمیدونستم من و الهام عزیز از زیبایی های اون سالها با هم صحبت میکردیم و درسهای مهمی که باعث شد بزرگتر بشیم و من اون سالها رو بخشی از مسیر تکاملم میدونم. ازیه جایی با اینکه قوانین رو هنوز نمیدونستم انگارصدای خدا رو شنیدم که گفت این بار باید به روستا به همون نقطه اول مهاجرت کنی و به خودم گفتم اره میرم تو دل اون ترس. یک سال بعد از اینکه برگشتم وارد سایت شدم و تازه مهاجرت اصلیم شروع شد.شاید تو نگاه خیلی افراد نتایج مالی انقدر مهم باشه که بقیه نتایج رو بی ارزش بدونن اما من به شدت به خودم افتخار میکنم چون خیلی جهاد ها کردم.نمیخوام خیلی راجب اون مساله بگم در همین حد که همیشه خودم رو انقدر ناتوان میدیدم ودر برابر تضادی که کل روستا و اقوام و هر کسی ما رو میشناسه بهش بالاو پردادن و قدرتمندش کرده بودن که به خودم اسیب میزدم.اینها رو میگم به خودم یاداوری کنم کی بودم و خدا چه جایگاهی بهم داد چه عمر دوباره ای .کاری که من و خواهرم که با استاد دیگه ای داره رو خودش کار میکنه کردیم اول که خدا کرد اما اینجا هیچکس باورش نمیشه.تمام این چند سال یه جهاد اکبر در از بین بردن اون تضاد و شکستن قدرتهاش که الان هم در نقطه مهنی از اون جهاد هستیم.الان وقتی فکر میکنم اغلب آپشن های مهاجرت رو که دارم هیچ حتی سند ایات الهی تو دستمه که باید برم.اینه 81 سوره طه محکم ترین سندیه که این روزا اهرم ساختن لذت و باورهای درست در وجودم شده اما واقعیتش شکل دیگه ای از مهاجرت رو از خدا میخوام.منی که به هدایتش عمل کردم و 6 سال از دوست و اشنا و همه چی گذشتم و خودم رو تو غار حرای خودم بستم به تغییر نمیگم عالی و پرفکت عمل کردم اما از هر چی که شد مایه گذاشتم حتی علاقه شدیدم به تصویگری و دستاوردهایی که داشت برام ثروت و همه چی رو به ارمغان میاورد قربانی کردم. پاداش زیباتری از خدا میخوام دوست دارم خودش برام فراهم کنه نه از فرار و ترس .وقتی اینجا درونم رو رشد بدم هر جایی برم بهشته ولی وقتی فقط با اهرم رنج برم همون رنجه رو رو دوش میکشی و هر بار به شکل های مختلف باهاش رو به رو میشی.توی ازمونی که برای مهاجرت بود یه گزینه بود راجب امادگی مالی تقریبا.من الان در حد رفتن دارم اما دلش رو دارم که بزنم به دریا و ترسی از رفتن ندارم چون یک بار با صفر مطلق رفتم و خدا درهاش رو باز کرد الان که من زهرای دیگه ای شدم و به نظر من اون باورهای درسته که مهمه و حتی ممکنه با دست خالی بری و گشایش ها رو ایجاد کنه اما من این بار از خدا پاداش میخوام بهش گفتم باشه من عمل میکنم اون چیزی رو میخوام که شایسته 6 سال صبر و تلاشم هست ولی باز هم اگر خدا بگه براورده شدن خواستت از رفتنت همین الان میگذره میرم و منتظرم که بگه.سپاسگزار خداوند و استاد و خانم شایسته نازنین و تمامی دوستانم هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    جواد صنمی گفته:
    مدت عضویت: 1946 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به همه عزیزانم

    به لطف خدا بلاخره امروز تونستم این آزمون رو پشت سر بذارم

    البته که من از یک سال پیش مهاجرت کردم و با همه چالش هاش مواجه شدم و به جون خریدمش اما نتیجه این آزمون برای من هم خیلی خوب بود و بهم گفت که مناسب هستم برای مهاجرت

    البته که کنترل ذهن هم باید داشته باشم و روی ترمز هام کار کنم و پیداشونحکنم تا تجربه بهتری رو داشته باشم

    من با خیلی از صحبت های استاد توی این فایل موافق هستم

    چون خودم یک مهاجرت کوچک به یک شهر دیگه داشتم و دارم ولی خودم رو سپردم به خدای بزرگ و به خودم قول دادم که هر روز روی خودم کار کنم تا بهتر بشم و آماده بشم برای مهاجرت بزرگتر به یک کشور دیگه

    همیشه این رو به خودم میگم که من نمی‌دونم کی و کجا و چطور این کار من نیست کار من این هست که حالم رو خوب نگه دارم و سعی کنم روی خودم کار کنم تا بتونم بلاخره به این هدفم هم برسم و همه چیز رو سپردم به خدا

    اما الان توی این مرحله از زندگی ام حس میکنم که الان واقعا وقت مهاجرت به یک کشور دیگه نیست چون زیرسازی های ذهنم هنوز آماده اش نیست

    با اینکه دو تا از بهترین دوستام دارند مهاجرت میکنند به آلمان و عمان و خیلی هم بهم نزدیک هستند اولش ی حسی اومد که داری عقب میمونی همه دارند میرند تو هنوز نشستی و هیچ کاری نمیکنی اما وقتی منطقی با خودم صحبت کردم دلایل رو آوردم برای ذهنم آرام شد چون خودم رو که نمیتونم گول بزنم اگر بخوام خودسرانه رفتار کنم این مهاجرتم همش عذاب و فحش و لعنت به خودم هست و خیلی سختی بیشتری رو باید بکشم و کلی کنترل ذهن کنم چون واقعا آماده اش نیستم

    اتفاقاً یکی از همین دوستام خیلی اصرار داشت که بیا بریم به عمان ولی قلبم باهام صحبت کرد و بهم گفت که جواد الان نه بوقتش همه‌چیز چیده میشه مثل همین مهاجرتی که چیده شد و من اومدم وخدای من چقدر تجربه های نفیسی رو پیدا کردم و چقدر بزرگتر شدم و به کلی از خواسته هام رسیدم

    و این رو هم می‌دونم که که اگر مهاجرت کنم به یک کشور دیگه خیلی خوب از پسش برمیام چون یکبار اینکار رو کردم

    خداروشکر وابسته به چیزی یا کسی هم نیستم یا حداقل کمتر هستم چون همین الان کیلومتر ها از خانواده ام دورم و اینجا هم اصلا وابستگی ندارم و همین موضوع خیلی بهم کمک می‌کنه برای مهاجرت بزرگتر

    ولی می‌دونم که ترمز های مخفی هم در ذهنم دارم که باید روی خودم کار کنم و پیداشون کنم تا بهتر بشم

    در کل این مهاجرت باعث شد که خیلی بیشتر روی خدا حساب کنم و بیشتر ازش کمک بخوام و بیشتر روی خودم کار کنم و در کل حالم بهتر باشه در طول روز و مهاجرت بزرگتر دیگه خیلی حالم رو بهتر می‌کنه چون کلی عقاید رفتار ها مکان ها اشخاص جدید رو تجربه میکنم و این برای من لذت بخش هست و می‌دونم که از پس این هم بر میام

    خداروشکر بابت همه چیز

    ممنونتم استاد خوبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    حسین و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1807 روز

    با عرض سلام و درود و احترام و با یاد و نام خدای مهربان

    بنده سالهاست در حال مهاجرت هستم اونم از نوع شغلی!! و این شجاعت رو داشتم که بارها بخاطر کسب شرایط بهتر ریسک کنم و شغلی که داشتمو رها کنم و البته هم مواردی بوده که شغل بعدی رو محیا کردم و بعد مهاجرت شغلی کردم و هم مورد بوده که با وجود مستاجر بودن و متاهل بودن و هزینه های جاری از شغلی بیرون اومدم و چند ماه بیکار بودم تا شغل مناسبو پیدا کنم… همه اینها تلاشهای من بوده برای رسیدن به شرایط مطلوب تر و هم تلاش برای خودشناسی و رشد شخصیتی…

    من سالها شخصیتی وابسته داشتم و از تغییر محیط و شرایطم به شدت هراس داشتم و از عدم اعتماد به نفس رنج میبردم… تا اینکه تصمیم گرفتم بزرگترین چالش زندگیمو تجربه کنم تا اینطوری شخصیتمو جراحی کنم.. و در شرایطی که بیکار بودم و پولی هم برای اجاره خونه و تهیه جهیزیه نداشتم دست گذاشتم روی گزینه ای که خواستگارهای پولدار داشت… همسر عزیزم با صحبتهایی که در جلسه خواستگاری کردم بهم اطمینان کرد… من مدام در مورد ایده ها و انگیزه هام باهاش صحبت کردم… یادمه حتی بهش ضعف ها و مشکلاتی که داشتم و حتی سیگاری بودنمو صادقانه گفتم و گفتم که میخوام از این شرایط بیرون بیام و زندگی زیبایی رو باهم بسازیم که قطعا سختی هایی رو هم داره اما این سختیها زیباست… من نخواستم خودمو بکشم و یه زندگی بسازم که بعدش یکی دیگه بیاد باهام هم سفره بشه… و همسر نازنینم، گل نرگسم بهم پاسخ مثبت داد و ما با هم شروع کردیم…یادمه همیشه بهم میگفت حسین تو اون موقع ها خیلی بچه ننه بودی و من واقعا نمیتونستم بهت تکیه کنم… اما الان واقعا مردی شدی که با خیال راحت بهت تکیه میکنم… و ما با توکل به خدا زندگیمونو از هیچ ساختیم.. خدا رو شکر.. من دائما سعی کردم از شرایطی که داشتم به شرایط بهتر مهاجرت کنم … کسب مهارت … تغییر محیط زندگی… وقتی با همسرم تصمیم گرفتیم از تهران هم مهاجرت کنیم بخاطر اینکه دوست داشتیم در یه محیط بدون ترافیک و با آب و هوای عالی زندگی کنیم تکامل رو بر اساس آموزه های استاد طی کردیم… با سه تا بچه که البته موقع مهاجرت فرزند سوم هنوز به دنیا نیومده بود از منطقه امنمون که متکی بودیم به پدر و مادرم به یه منطقه دیگه مهاجرت کردیم و این باعث شد مسئولیت من خیلی بیشتر بشه چون پدر و مادرم نزدیکمون نبودن تا حمایتمون کنن و ما این تصمیمو گرفتیم تا شخصیتمون برای مهاجرت بزرگتر آماده بشه.. از مرخصی های پشت سر هم که باید میگرفتم برای اینکه همسرم و فرزند سوم نیاز به مراقبت داشتن و ما از تمام اقوام حتی خواهر های همسر و پدر و مادرم قطع امید کردیم برای اینکه تمرین کنیم و خودمون تمام مسئولیت زندگیمونو بپذیریم… خیلی سخته کی مثلا صبح بخوای بری سر کار اونم 6 صبح ولی تا دیروقت باید عارق بچه بگیری… فرزند دوممون دو سالشه و من مسئولیت استحمام و عوض کردن کهنه شو پذیرفتم… و با همسرم تقسیم وظایف کردیم.. در کنار این رسیدگی به امورات فرزند اولم که اونم خیلی بزرگ نیست و نیاز به حمایت داره گاهی ما رو به ستوه میاورد و نجواها شروع میشد و کنترل ذهن کار خیلی سختی بود و البته هست… اما ما این شرایطو خودمون انتخاب کردیم برای اینکه بتونیم روی پای خودمون بایسیتم و با توکل به خدا یاد بگیریم با چالشهای مهاجرت و عدم حساب کردن روی شرایط و آدم های قبلی روبرو بشیم … محله قبلی مون پنج دقیقه با خونه مادرم اینا فاصله داشت و حتی خیلی وقتها دخترم و والدینم از مدرسه تحویل میگرفتن و تا این حد ما وابسته بودیم که هر هفته دو سه روز میرفتیم خونه پدرم … اما الان شخصیت من واقعا جراحی شده و فکر میکنم طی یکسال گذشته که مهاجرت کردیم من خیلی بزرگ شدم و حالا میتونم چالشهای بزرگتر رو بپذیرم…

    استاد در مورد تفاوت زبان و ویژگی های فرهنگی شهر و روستا و بخشهای مختلف صحبت کردن… ما فقط یه منطقه عوض کردیم ولی با شرایط فرهنگی بینهایت متفاوتی روبرو شدیم… انگار به یه شهر دیگه رفتیم… مردم منطقه جدید اکثر بومیان استانهای شمالی هستن که قبل از انقلاب دسته جمعی به این منطقه مهاجرت کردن و الله اکبر از حکمت خدا که چون ما قصد داشتیم به یکی از استانهای شمالی مهاجرت کنیم آوردمون توی منطقه ای که اکثرا بومی همون استان هستن!!!

    و خواستم این رو هم به دوستان عرض کنم…

    الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا… خداوند به مهاجرین عنایت خاص میکنه… وقتی ما اومدیم به این محله و البته من بارها دستمو بالا گرفتم و گفتم خدایا تو شاهد باش که ما بخاطر رشد خودمون و حرکت به سوی تو این دایره عافیت طلبی رو ترک میکنیم و مهاجرت میکنیم و خداوند بارها ما رو معجزه آسا مورد حمایت قرار داد تا چالشهای ما براحتی هندل بشه…

    وقتی اومدیم به این محله با اینکه مدرسه ای که برای دخترم درنظر گرفته بودیم با ما خیلی فاصله داشت و همسرم بخاطر بحث بارداری و تولد فرزند جدیدمون نمیتونست دخترمو برسونه و ما حتی روی سرویس مدرسه حساب باز کرده بودیم خیلی اتفاقی خداوند ما رو به مدرسه دیگری هدایت کرد که اولا تا خونه 5 دقیقه فاصله داشت… معجزه بعدی خدا این بود که دخترم تو شیفت بعد از ظهر ثبت نام کرد که من بتونم از سر کار بیام و دخترمو تحویل بگیرم درحالی که مدرسه قبلی تک شیفت بود… معجزه بعدی این بود که یه دکتر فوق حرفه ای کودکان تو خیابون اصلیمون شناسایی کردیم و آزمایشگاه مورد نیاز برای فرزند جدیدمون هم 5 دقیقه باهامون فاصله داشت… یادمه با همسرم میگفتیم کاش دستگاه مخصوص تست زردی که نیاز به گرفتن خون نداره در این آزمایشگاه موجود باشه و عجیب اینکه جزو معدود آزمایشگاه های تهران بود که این دستگاه رو داشت!! بعد صحبت پارک شد که بچه هامو عصر ببرم پارک و متوجه شدیم تقریبا یک کوچه بین مدرسه دخترم تا پارک بازی بچه ها فاصله هست و میتونم چند روز یکبار ببرمش پارک!!! و خداوند همینطور تمام چیزهایی که توی محله قبلی هر کدوم فرسنگها از ما دور بود و باید اسنپ میگرفتیم دم دستمون گذاشت تا حدی که دیگه بدون من هم همسرم میتونست خیلی از کارها رو انجام بده…

    ان شاالله داریم تکاملمونو طی میکنیم برای مهاجرت بزرگتر و امیدوارم به فضل خدا به جایی برسیم که بتونیم به کل دنیا سفر کنیم چون ما زنده به آنیم که آرام نگیریم… موجیم که آسودگی ما عدم ماست… در پناه الله شاد و پیروز و سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    زهرا موسوی گفته:
    مدت عضویت: 1379 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربان

    حمدوستایش مخصوص خداوندی است که فرمانروای جهانیان است

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و مریم بانوی بسیار شایسته

    خدارو صد هزار مرتبه شکر بابت وجودت استاد جان

    محتوای این دو قسمت اینقدر ارزشمند هستن که اگه صدتا مشاور و تراپیست و وکیل رو میرفتیم اینقدر عالی کامل صحیح واقعی به ما چشم اندازی از شخصیت برای مهاجرت نمیدادن که مهمترین عامل شخصیت هست یعنی اگه پول کافی باشه و زبان اوکی باشه اما شخصیت اوکی نباشه یه جای کار لنگ میزنه

    فایل اول رو که شنیدم خیلی ذوق کردم که وای منو همسرم اکثر این مواردی که استاد برای مهاجرت گفتن رو ما تجربه کردیم

    مثل سفر به اکثر مناطق ایران مثل انعطاف پذیری مثل دوست داشتن تغییر و وابسته نبودن به خانواده و اقوام و دوست داشتن تنهایی رو ،

    اما هنوز مهمترین عامل که هدف هست رو نداریم .

    توی قسمت دوم متوجه شدم بیشتر برای کلاس گذاشتن و چشم و چشمی ثابت کردن به بقیه دنبال مهاجرتم و حتی زبانمم در حد صفر هست

    خدارو صدهزار مرتبه شکر متوجه شدم که این طرز فکر که هر کس که مهاجرت کنه حتما خوشبخت میشه و صددرصد همه چیز اوکی میشه نیست

    در حال حاضر از زندگیم از مکان زندگیم از شرایط زندگیم و همه چیز راضی هستم و با تک تک سلولهام احساس خوشبختی دارم .

    از خدا ک پنهان نیست از شماهم پنهان نباشه ولی با فایل دوم یکم ترسیدم از مهاجرت

    آخه من بینهایت شاد بودن و شادی رو دوست دارم و هرزمان که جایی بودم که آهنگ شاد شنیدم و دیدم آقایون خیلی راحت میرقصن اما من نمیتونم برقصم بخاطر شرایط جامعه ، یه درخواست خیلی شدید در من شکل گرفته که خدایا منو جایی هدایت کن که هرزمان اراده کردم و دوست داشتم بتونم شادیمو بیان کنم ابراز کنم فارق از محدودیت های جنسیتی و جامعه و مناسبت ها و ….

    یا وقتی سفر داشتیم به ترکیه دیدیم که چقدر مردم خودشون هستن چقدر طبیعی چقدر راحت چقدر راضی چقدر شاد و خوشحال هستن اونجام باز این درخواست در من شکل گرفت که دوست دارم همچین جایی زندگی کنم.

    امیدوارم شخصیتم به حدی رشد کنه که برای این مکان ها آماده بشم و هدایت بشم به این کشورها

    خداوندا ما را هدایت کن به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    سهیل شیبانی گفته:
    مدت عضویت: 601 روز

    به نام خدای سادگی ها

    خدایی که به سادگی می‌بخشد

    خدایی که به سادگی هدایتت میکند

    خدایی که بدون قید شرطی تمام وجودت را مغفرت میکند

    خدایی که به سادگی نعمت ها را روانه زندگی ات میکند

    اما به شرط ایمان ، اعتماد ، توکل و عملگرایی

    خدایا هرآنچه که هستم و هرآنچه که دارم به یقین از وجود منزه خودته ، خدای من مولای من ارباب من تاج سر من قلب من وجود من نفس من زندگی من به یقین جز تو کسی رو ندارم یاری ندارم یاوری ندارم تنها یار و یاور من تویی تنها هادی و هدایتگرم تویی نور هدایتگر قلب من تویی خدای من مولای من ارباب من به عزت جلال جبروت خودت قسم میخورم که تو به خالص ترین حالت ممکن منزهی و هرررررررگز فراموش نمیکنم روزی رو که روی تپه بزرگ اطراف روستامون با تمام عاجز بودنم در تمامی جوانب زندگی ام با گریه ای از اعماق وجودم و خواسته ای از اعماق قلبم ازت خواستم که هدایتم کنی و اعتراف کردم که خدایا من به یقین از خودم از عقل خودم عاجزم من به خودم ظلم کردم من به یقین به خودم ستم کردم تو منزهی ، تو بزرگی ، تو وهابی تو غفوری تو هدایت کننده‌ای و سجده کردم و خودمو در حضور پاکت خالصانه تسلیم کردم و هیچ وقت یادم نمیره به عزت جلالت قسم میخورم که یادم نمیره که تمام وجودم تمام هستی ام پر از عاجززززززززی بود و تمام وجودم احاطه از احساس مخرب اشتباهات و گناهانم بود و گوشمو گرفتم گفتم هیچ وقت و هرررررررررگز امروز رو یادم نمیره که با چه وضعیتی ازت درخواست هدایت کردم.

    امروز پنجشنبه 1403/4/28 هست و دقیقا 6 ماه چند روزی از اون عاجزی من از خودم و اعتراف صادقانه من از اعماق قلبم در حضور پاک خداوند و در خواست هدایت از ارباب من خدای من میگذرد و به یقین که خداوند بهترین هدایتگر عالمیان هست و بهترین پاک کننده تمام ناخالصی ها هست.

    خدای من ارباب من پادشاه بی چون چرای من مولای من به یقین من انسان در حضور پاکت هیچ چیزی نیستم من انسان در حضور تو ضعیفم در مقابل تو ضعف دارم تو بزرگی تو علیمی آگاهی تو علم تو بر عالمیان حاکمه من از خودم از عقل خودم به یقین عاجزم خدای من به عزت جلال جبروتت قسم میخورم که توی اون 6 ماه حجرت من جز حضور پاکت جز حضور هدایتگرت کسی یار یاور من نبود خدایا اگر من در جریان هدایتت قرار نگیرم سرگردان عالمم گمگشته حیران عالمم تو هدایتگر من باش ، خدایا با نوشتن این کامنت شاید بتوانم ذره ای از محبت هایت را که به من داشتی ادا کنم مولای من ارباب من ، من از عقل خودم عاجزم تو آگاهی تو علیمی تو بگو تو بر قلب من نور هدایتت را بتابان تا من بنویسم…

    قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَٰذَا ۖ فَإِنْ شَهِدُوا فَلَا تَشْهَدْ مَعَهُمْ ۚ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَالَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ وَهُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ

    بگو ( ای پیغمبر) : گواهان خود را بر اینکه خدا این و آن را ( که می گوئید ) حرام کرده بیاورید ، پس هرگاه گواهی دادند ( چون دروغ گواهی می دهند ) تو با آنها گواهی مده و پیروی از هوای نفس آنها مکن که آنها آیات خدا را تکذیب کرده و به قیامت ایمان نمی آورند و از خدای خود ( بسوی بتان ) برمی گردند.

    سوره انعام آیه 150

    سلامی خالصانه و صادقانه خدمت الگوی تمام عیارم استاد سید حسین عباس منش و سلامی سرشار از مهر محبت به خانم شایسته بزرگوار و به تمامی هم فرکانس و هم مدار های عزیزم

    استاد جانم میخوام تجربه 6 ماه چند روزه ام رو از سفرم و حجرتم رو کاملاً مطرح کنم که هم رد پایی از تمام تجربه هایم باشد برای ذهن فراموش کارم و سند مدرکی باشد برای ذهن نجوا گرم و هم اینکه ان شاالله هرکسی در مدار فرکانش باشد استفاده کند از جمله شخص خودم البته اینم بگم من هرررررررررررررررگز توصیه نمیکنم این مدلی عمل کنید من فقط به الهامات قلبم عمل کردم چون با تمام وجودم باورش کردم و بهش عمل کردم.

    استاد جانم من از زمانی که به عجز بودن خودم به تمامی معنا رسیدم و از خدایم طلب بخشش و طلب هدایت کردم و وجودم سر شار از آرامش شد بعدش با فایل های شما و مطالب سایت الهی شما روی خودم کار میکردم و شکرگزاری میکردم و آینده خودمو توی دفترم می‌نوشتم و کم کم قلبم باز شد دقیقا همچین حالتی داشتم که انگاری قلبم باد میکرد هی بادش خالی میشد انگاری قلبت یه گشایشی داخلش اتفاق می‌افتد اصلأ یه حالت طبیعی و خاص خودشو داره وقتی قلبت باز میشه متوجه میشی و از زمانی که قلبم باز شد الهامات قلبم شروع شد و هی به قلبم الهام داده میشد استاد جانم درست یادم نیست چند روز بعدش که دقیقاً 1402/10/26 ساعت 12 ظهر بودش من از استان فارس شهرستان کازرون و از یکی روستا های اطراف کازرون حجرت کردم به استان مازندران استاد جانم خداوند را شاهد میگیرم که من هیچ پولی نداشتم هییییییییچ پولی نداشتم حساب بانکی من زیر 4 هزار تومان بود فقط تنها چیزی که داشتم ایمان به ندای قلبم اعتمادی صادقانه به الهامات قلبی ام و توکلی خالصانه و صادقانه ای که به خدایم داشتم و به خودم گفته بودم که دیگه از خانواده ام پول نمیگیرم و مداوم خداوند به قلبم الهام میکرد که…

    ابوالفضل ما هدایتت میکنیم ، ابوالفضل ما هدایتت میکنیم ، ابوالفضل ما هدایتت میکنیم ، ابوالفضل ما هدایتت میکنیم ، ابوالفضل ما هدایتت میکنیم ، ابوالفضل ما هدایتت میکنیم

    مداوم همینو تکرار میکرد

    و خداوند به قلبم الهام میکرد که…

    ابوالفضل به من اعتماد داری؟ منم میگفتم آره دارم

    میگفت پس حرکت کن

    مداوم همینو تکرار میکرد

    و مداوم به قلبم الهام میومد که ابوالفضل زندگیت رو احاطه از ثروت میکنیم ، ابوالفضل زندگیت رو احاطه از ثروت میکنیم ، ابوالفضل زندگیت رو احاطه از ثروت میکنیم

    و دیدگاه من از ثروت ، دیدگاهی نسبتا بیشتر به پول بود تا چیز دیگری

    و اینکه مداوم این الهامات و یه سری الهامات دیگه رو رگباری تکرار میکرد و واقعا به معنای واقعی قلبم محکم شده بود از توکل ، ایمان ، اعتماد ، آرامش به خداوند و ترسی برایم نمانده بود یعنی بهتره بگم 99٪ توکل ایمان اعتماد آرامش یقین به خداوند بود و 1٪ ترس داشتم

    استاد جانم از زمانی که حرکت کردم خدا شاهده به طبیعی ترین حالت ممکن پشت سر هم معجزات خداوند شروع شدن و من رسیدم تهران و توی تهران اصلأ معلوم نبود که کجای مازندران میخوام برم و از خداوند هدایت خواستم و خداوند به قلبم الهام کرد که برو آمل به خدایم قسم من هیییییییییییچ کسی را در شمال کشور و مازندران نداشتم فقط 100٪ به الهاماتی که به قلبم گفته میشد اعتماد کردم و به خدای خودم توکل کردم

    نه شغلی داشتم و نه هیچکسی رو فقط و فقط خدایم همه کسم بود ولاغیر

    فقط یه مقدار اینترنت داشتم و یه مقدار شارژ موبایل داشتم و رفتم توی برنامه دیوار توی شهرستان آمل یه آگهی کاری در یک رستوران دیدم و یه مصاحبه کاری برام جور شد و ساعت 12 ظهر قرار گذاشتیم منم تهران بودم و حرکت کردم به سمت آمل و معجزه پشت معجزه رخ میداد و رفتم سرکار و 52 روز اونجا سرکار بودم چه دوستان بی نظیری پیدا کردم چقدر لذت بردم از اون رستوران و شهرستان آمل ، آمل چه شهر بی نظیری هست و اینکه استاد جانم ، برکت پشت برکت وارد زندگیم میشد در تمامی جوانب و کلییییییی من لذت بردم در اون شهر و کلی تجربه کسب کردم که همش و همش اعتبارش برمیگرده فقط به خداوند ولاغیر

    بعد 52 روز من حجرت کردم به استان گیلان رفتم شهرستان فومن که الهامی از خداوند بود که برکتش هم وارد زندگیم شد کلا یک روز اونجا بودم و بعدش کاملاً هدایتی حجرت کردم به شهرستان لاهیجان و تقریباً 4 ماه اونجا بودم و حتی ساکن هم شدم سوئیت با تمامی امکانات هم اجازه کردم. آدمی که بدون هیچ پولی حرکت کرد فقط به الهامات قلبی اش اعتماد کرد خداوند هم ایمانش رو ضایع نکرد

    استاد کاری که خدا با من کرد ایمان و یقینی که قلبم رو باهاش محکم کرد و حرکت من اصلاً و اصلاً عقلانی نبود و نیست ، نه به آدم های عادی بلکه به دیوانه ها هم بگی شاید باورشون نشه کار هایی که من ، اینم بگم من نه بلکه خدای من ، آره اعتبارش برمیگرده به خداوند ، کارهایی که به اعتبار خداوند در طی مسیر و تکامل حجرتم اون 6 ماهی که انجام دادم به هر انسانی بگی شاید به تعدادی خیلی کمی باور کنند استاد جانم من دیوانه شده بودم به معنای واقعی دیوااااااانه شده بودم دیوانه و عاشق شده بودم دیوانه خدایی که تازه به معنای واقعی قلبم داشت باورش میکرد و مداوم تقویت میشد و اینکه فقط میخواستم ایمانم رو یقینم رو به خودم و خدای خودم ثابت کنم استاد جانم به تمامی معنا معجزات واقعی در اون 6 ماه در طی مسیر و تکامل حجرتم برام اتفاق افتاد فقط خودم و خدایم می‌دونیم که چه معجزاتی بودن…

    استاد جانم میخوام سعی کنم تمامی اتفاقات و معجزات الهی و چه جور رفتار کردنم رو در مسیر حجرتم رو بیان کنم ولی قلبم رضایت نمیده نمی‌دونم چرا ولی راضی نیست مطرح کنم فقط چندین مورد از نتیجه هایی که توی این 6 ماه در طی مسیر و تکامل حجرتم گرفتم بیان میکنم

    قبل حجرتم چه وضعیتی داشتم و در طی مسیر و تکامل حجرتم چه نتیجه هایی گرفتم رو مطرح میکنم.

    1. استاد الله فقط شاهده که تمام هستی ام احاطه از احساس مخرب اشتباهات و گناهانم وجودم رو فرا گرفته بود و مثل عفونت تمام وجودم از احساس گناه بود و اما الان استاد جانم خدایم را شاهد میگیرم که تمام هستی ام از وجود خالص پاک الهی هست بارها و بارها خدایم بهم الهام کرده که ابوالفضل تو مثل نوزادی هستی که در رحم مادرش قرار دارد و عاری از ناپاکی ناخالصی هستی پاک پاک پاک خدایی هستی و در عالمیان هیچ ناخالصی از تو نیست تمام وجودت سرشار از پاکی و منزهی هست. استاد جانم دوش هایم از شدت بار گناهانم داشت استخوان هایش خورد میشد اما خدایم همش رو به دوش کشید و سبک ، سبک ، سبک شدم تمام هستی ام پاک پاک و سبک شده

    2. توکل و اعتماد به خدایم در عملگرایی قبل از مهاجرتم کمتر بود و اما در طی مسیر و تکامل حجرتم بسیار و بسیار توکل و اعتماد به خدایم و ایمان ، یقینم به خداوند بسیار بسیار و بسیار افزایش یافت

    3. استاد جانم من کلی کج فهمی داشتم نسبت به قوانین الهی و صحبت های شما در طی مسیر و تکامل حجرتم و با تضاد هایی که بهشون بر میخوردم کم کم کج فهمی هایم درست شد و اصل از فرع رو تشخیص دادم خدارو هزاران بار شکرگزارم بابت این نعمت الهی

    4. استاد جانم من بزرگترین پاشنه های آشیلم رو که در طی سالهای سال میلیون ها بار از این دو مورد چقدر ضربه خوردم و به معنای واقعی به نابودی تمام کشیده شده بودم در طی مسیر و تکامل حجرتم با تضاد هایی که خوردم دوتا از پاشنه آشیلم رو درکش کردم و میخواهم تمرکزی ( لیزری روی این دو مورد کار کنم) 1. احساس خود ارزشمندی درونی هست که ریشه های عمیقی در وجودم بسته که باید ریشه هاشون بخشکانم با منطق هایی قوی و مداوم روشون کار کنم 2. قانون تکامل ، قانون تکامل رو آخرای حجرتم به درکش رسیدم

    استاد جانم من خیلییییییییییییییییی نعمت و برکت های الهی و معجزات الهی توی زندگیم در طی این مسیر تکاملی حجرتم به زندگیم روانه شد که بخوام بنویسیم خیلییییی کامنتم طولانی میشه و اینکه من خیلی از اتفاقات و مسیر هارو نگفتم هم قبل حجرتم و هم در مسیر حجرتم نمی‌دونم چرا ولی قلبم راضی نشد که بگم ان شاالله در کامنت های بعدی راضی بشود کم کم مطرح میکنم

    خداوندا سپاسگزارتم که لحظه به لحظه و همواره یار و یاورم بودی هادی و هدایتگرم بودی هستی و خواهی بود🫀

    استاد جانم من بسیار و بسیار سپاسگزارم خداوندم و سجده شکر بجا می آورم بخاطر وجود شما و سایت الهی شما و تک تک اعضای الهی این سایت ، استاد جانم به تمامی معنا عاشقانه عاشقتم

    خدایا تنها تو را میپرسم و تنها از تو یاری می‌جویم و بس خدایا تو منو به راه راست هدایتم کن به راه کسانی که بهشون نعمت داده ای و نه کسانی که بهشون خشم فرمودی و نه گمراهان عالم

    الهی آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      محبوب باقری گفته:
      مدت عضویت: 1010 روز

      به نام خداوند بخشنده مهربان

      درود بر استاد عزیزم و مریم جان

      درود بر ابوالفضل عزیز

      ابوالفضل جان سپاسگزارم از کامنت بسیار زیبایی که گذاشتی چه حس خوبی ازش گرفتم چقدر انرژی حرفهاتون بالا بود چه قلم شیوا و دلنشینی دارین برای نوشتن ، تحسینتون میکنم. تحسین میکنم که با عمل به آگاهی های خداوند و توحید از اون گذشته خودتون رو نجات دادین و الان حالتون خوبه

      تحسینتون میکنم. این حد از اعتماد و ایمانتون رو تحسین میکنم مهاجرت هاتون رو تحسین میکنم که اینقدر قوی و مصمم دارین پیش میرید . امیدوارم در پناه خداوند یکتا همیشه سلامت موفق قلبتون روشن ثروتمند سعادتمند در دنیا و آخرت باشین

      دوست همفرکانسی من .

      امیدوارم باز هم بیاین از تجربیاتتون بنویسین تا با خوندنش هم لذت ببریم هم انگیزه برای ادامه مسیر

      دنیا را برایتان شاد و شادی را دنیا دنیا برایتان آرزومندم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سهیل شیبانی گفته:
        مدت عضویت: 601 روز

        به نام پادشاه عالمیان

        سلامی صادقانه و خالصانه خدمت الگوی تمام عیار زندگی ام استاد سید حسین عباس منش و سلامی سرشار از مهر محبت خدمت خانم شایسته و خانم باقری بزرگوار و تمامی هم فرکانسی های عزیزم

        خانم باقری عزیز بسیار بسیار کامنت شما بر قلب من تأثیر گذاشت و اشک از چشمانم سرازیر شد 100٪ من کامنت شمارو نشانه واضحی میبینم برای روشنایی مسیرم و از صمیم قلبم سپاسگزار پاسخ شما هستم

        ان شاالله حتماً تمامی اتفاقات و تجربیات قبل مهاجرت هام و حین مهاجرت هام و بعد مهاجرت هام رو مینویسیم با تمامی نتیجه هایم هم اینکه رد پایی شود برای مسیر تکاملی خودم و هم اینکه دوستان هم فرکانسی هایم ان شاالله استفاده کنند

        دوست هم فرکانسی عزیزم ان شاالله هر کجا باشی در هر زمان باشی در بالاترین فرکانس حال خوب باشی و احساس رضایت درونی و احساس خوشبختی درونی داشته باشید

        خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم و بس خدایا خودت من را به راه راست هدایت فرما به راه کسانی که بهشون نعمت داده ای و نه کسانی که بهشون خشم فرمودی و نه گمراهان عالم

        الهی آمین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    محمدرضا روحی گفته:
    مدت عضویت: 1316 روز

    به نام هدایت الله

    سلام خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان خوبم

    خداروشکر میکنم دوست داشتم برم یک محیط ناشناخته ای که مجبور باشم به خداوند بیشتر توکل کنم یعنی میزان راحتی با مهاجرت توی ذهن من تبدیل شده بود به میزان توانایی در توکل به خداونداز خدا میخوام شجاعت عمل کردن به اون چیزهایی که به من میگه رو هم بده چون من عاشق طبیعت زیبا و مکانهای جدید و فرهنگ جدید هستم

    اما اگر باهمین ترسها و نشناختن بخام برم بازم همینم.

    پس باید بیشتر بشناسمش از همینجا بخام درکش کنم تو مسیر قدم ب قدم میشناسم و بزرگ میشم و هدایت میشم ب بهترینها

    بینهااایت سپاسگذار استاد هستم ک منو با خدای درونم اشنا کردمهاجرت همونطور که استاد فرمودن میتونه عامل پیشرفت بشه و برای بعضی هم میتونه عامل پسرفت بشه، این به روحیات افراد نگاه میکنه، یکی میتونه در شرایط سخت ذهنش رو کنترل کنه و پاداش‌ها رو دریافت کنه و یکی نمیتونه و سقوط میکنه

    در استیتی که الان هستم واقعا آرامش و امنیت و تا حدودی آزادی بیشتر نسبت به قبل و زندگی رونتر رو دارم تجربه میکنم شخصیتم خیلی بهتر و رشد یافته تر شده البته که کمال گرایی گاهی باعث میشه از صلح درونی با خودم فاصله بگیرم اما ادامه میدم با تعهد و استمرار بیشتر تا این روند منو لاجرم به آزادی و آرامش و امنیت و رضایت درونی و خوشبختی بیشتر برسونه و میدونم نقطه کمالی نیست میشه و به بینهایت آزادی در همه جنبه هامیشه رسید

    دومین ویژگی که خیلی دوست دارم تو وجودم نهادینه بشه داشتن شخصیت توحیدی و فقط و فقط متوکل بودن به تنها قدرت مطلق خدا هست که ابن مورد در حال حاضر با یه سری مسائلی که دارم سعی میکنم با هدایت خداوند با باورهای درست تو خودم بسازم خیلی خوب شدم ولی میدونم نیاره که خیلی بهتر و نهادینه تر بشه تو وجودم بشه جزئی از شخصیتم

    در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: