چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2 - صفحه 9
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-13 02:21:542024-07-13 02:41:17چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
چرا و برای چی مهاجرت کردم
من عاشق مهاجرت بودم واقعا از زمانی ک مجید پسر فامیل مون مهاجرت کرد از زمانی ک هدایت شدم رفتم تایلند رنگ خارج از کشور و دیدم خواسته من شد مهاجرت یعنی از بچگی ک فیلم ممل امریکایی رو میدیدم دلم میخواست مهاجرت کنم بچه بودم اما تو همون بچگی ک بهروز وثوقی هر کاری میکرد بره آمریکا نمیتونست بره من ب خودم میگفتم من میرم من خیلی خود باوری داشتم تو خودم میدیدم ک از پس هر کاری برمیآمد یعنی نشد نداشت و نسبت ب سنم خیلی کارهای بزرگ بزرگ میکردم و ی دل شجاعی هم داشتم ک با کله حرکت میکردم یعنی واقعا حس میکردم ی نیروی قدرتمندی پشتم هست بخاطر همین نمیترسیدم ی سر نتر سی داشتم تا زمانی ک مجدید مهاجرت کرد دیگه واقعا خواسته قلبی م شد اما هیچ راهی نداشتم فقط میخواستم و ی چندین سالی گزشت من کلی کار کردم تو ایران از زمان ی ک مستجر بودم بدون هیچی شروع کردم با هدایت خدا خونه ساختن واقعا اون کار ی کاری بود ک اصلا میگفتن نمیشه ک ولش کن بزار بعد ی زمینی ک واسه پدری شوهرم بود و شروع کردیم ساختن و با تمام تضادها با تمام پستی و بلندی ها با تمام مسئله هایی ک باید حل میکردیم ساختیم و من تونستم واقعا تونستم و از درون بزرگ شدم و خودم اصلا خبر نداشتم و این خونه یک طبقه بود ما چند سال زندگی کردیم ب ی تضادی برخوردم و البته تو خونه فامیل مون دیدم ک ی دوبلکس ساختن برای عید دیدنی رفتیم خونه شون آقا من دیدم شد خواسته م چون قبلش هم خسته شده بودم از ی خونه ویلایی دلم میخواست تو آپارتمانی باشم و دیدن اون خونه باعث انگیزه شد تو من ک میخوام طبقه بالا خونه مونو ی واحد دوبلکس بسازم اون موقع ک اصلا از قانون سر درنمیاوردم ی شب از شب های قدر من با خدا احد کردم یعنی نذر کردم ک من قران و از اول تا آخر میخونم با معنی خب اون موقع باورها م این بود ک قران بخونی خدا حاجت تو میده و من شروع کردم برای اولین بار قران و خوندن اصلا درک نمیکردم کلا وحشت بود و آیه های عذاب اما خوندم دقیقا کامل کامل یک سال کشید دیگه تکاملی من خوندم (واقعا ما با خواسته هامون ب خدا میرسیم این و دارم درک میکنم ک خواسته های ما در نهایت معنوی هستن ) و چی شد ب طرز معجزه آسایی اون هم با ی تضاد شروع شد ک من با هیچی واقعا با هیچی شروع کردم ب ساختن تمام شد هدایت خدا بود جهان دست ب دست داد و من و ب خواستم رسوند ی خونه ای ساختم با هدایت خدا ک هر کسی میآمد اصلا باورش نمیشد ک ما این خونه آنقدر شیک و قشنگ ساختیم خدای من همش معجزه بود بعد ک چند سال تو همون خونه زندگی میکردم دلم میخواست مهاجرت کنم اما هیچ اقدامی نمیکردم فقط این خواسته بود تا دوباره ب ی تضادی برخوردم ک واقعا برای م سنگین بود گفتم دیگه باید صدرصد مهاجرت کنم همون فردا تصمیم گرفتم کل زندگی مو حراج کردم و آماده کردم خودم و برای مهاجرت یعنی اولین اقدام کردم ک ب جهان بگم من آماده هستم کلی دنبال وکیل بودیم این در و اون در زدن ک چطور مهاجرت کنیم راه باز نمیشد ب هر دری میزدیم نمیشد تا رها شدیم و گفتیم ولش کن قشنگ یادم موقع مدرسه ها بود بچه هامو نوشتم مدرسه گفتیم ولش کن ( و خدا چقدر همیشه مراقب و همراه ما بوده اون موقع ک این در و اون در میزدیم راه باز نمیشد چون راه مون کلا اشتباه بود و اون وکیل ک میخواست ما رو ببره کلا ی ادم جعلی بود و اگر تو دامش میافتادم دیگه کل زندگی م نابود میشد اما خدا میدونست و هواسش ب ما بود ) و وقتی رها شدیم چند ماه بعدش ب طرز معجزه آسایی تو دو روز کلا زندگی ما تغیر کرد راه واسمون باز شد وما اومدیم ترکیه اون موقع نمیدونستم اما بعدا ک بهش فکر کردم ک چرا ما اقدام کردیم برای مهاجرت چیزی ک تو ذهن آدم ها خیلی بزرگ بود همه ب ما میگفتن این ها میرن برمیگردن امکان نداره بمونند اما من تو دلم میگفتم امکان نداره برگردم منی ک تو تهران بدنیا اومدم تا زمان قبل از مهاجرت م هیچ جایی نرفتم زندگی کنم جز چند ماه تو کرج زندگی کردن اصلا میگفتم از تهران برم بیرون قلبم میگیره ب غیر از تهران نمیتونم مهاجرت کنم بخوام زندگی کنم همین من میخواستم مهاجرت کنم و اصلا جز یک عالمه ورودی های اشتباه ک ب ذهنم داده بودم از تو اینترنت برای مهاجرت اما ی انگیزه خیلی بزرگی ک داشتم این بود ک من باید برای موفق شدن بچه هام مهاجرت کنم و آزادی واسم خیلی مهم بود اینترنت پر سرعت اون موقع ک رفته بودم ترکیه چند روز آنقدر واسم جالب بود ک بازم خودش ی انگیزه بود و البته ی اهرم رنج و لذت هم تو ذهنم بود ک بخاطر باور اشتباه اون موقع م ک میگفتم دیگه تو ایران نمیتونم موفق بشم چند سال دیگه خیلی سخت میشه اما مهاجرت کنم خیلی بهتر البته ک العان میلیاردها بار رازی هستم و خوشحالم ک اون اهرم درست شده بود تو ذهنم ولی فکر کردم ک چی شد ک مهاجرت کروم من ک قانون و نمیدونستم هیچی اما دیدم همون کارهایی ک تو ایران کردم ک همه میگفتن نمیشه همون خودباوری رو تو من قوی کرده بود یادم اخرهایی بود ک ما میخواستیم مهاجرت کنیم ی تولد گرفته بودیم فامیل های زندایی م میگفتن شما دیونه هستید میخواید خونه ب این خوبی رو ول کنی مهاجرت کنی من اگر این خونه رو داشتم هیچی نمیخواستم اما من بحث نمیکردم فقط میگفتم من میرم خواسته های درونی من خیلی بزرگ تر از اون خونه بود دیگه من گزشته بودم و سیر شده بودم از اون خونه ک واسه اون ها بزرگ بود و تو درون ی ایمان ی داشتم ب همون نیرو ک با من هست همون ک از بچگی باهام بود و من دل نترسی داشتم همون کمک م میکنه آقا داستان ما از ترکیه شروع شد و ما مسئله ها حل کردیم چک و لگدها خوردیم فقط بخاطر تمام اون ورودی های اشتباهی ک ب خورد ذهنم داده بودم همه شو تجربه کردم ک داستان شو من تو جهان بینی توحیدی کامل توضیح دادم ولی اون تضاد ها هیچ وقت باعث نشد ک من کم بیارم و گیواپ کنم من با قدرت بیشتری ادامه دادم وخیلی اوایل سختی کشیدم تا یک سال اول وقتی با استاد آشنا شدم و قوانین و فهمیدم همون تضاد ها بود چون من مدارم از نظر شخصیت از نظر خودشناسی روابط مالی ک داغون معنویت منفی هزار بود واقعا زمان برد زمان برد ک قدم ب قدم هدایت شدم بزرگ شدم درک کردم اوه این مسیر تکاملی رو طی کردم تمام اون سختی ها بود تمام اون تضاد ها بود اما با آرامش با حس خوب با ایمان هر دفعه ی زره بهتر میشدم ی زره آگاهیم بهتر خدایا چقدر لذت بخش ک تو این مسیر العان ک بهش فکر میکنم میگم چطور شد ک ما دوم آوردیم واقعا جز اینه قدرت خدا باهامون بود قوت قلبی ک هر بار ک خسته میشدم باز خدا هدایتمون میکرد تو مسیر نگه مون میداشت واقعا همین تو مسیر این سایت موندن و ادامه دادن کم نیاوردن خودش ی شجاعت کم نیاوردن و ادامه بدی تا تمام اون باورهای کهنه قدیمی رو درست کنی شجاعت میخواد چون تو عمل باید نشون بدی ب حرف نیست باید تو عمل ثابت کنی ایمان تو توحیدی بودنت و فقط رو خدا حساب کردن تو دل تک تک ترس هات رفتن تا بزرگ بشی شجاعت میخواد باید مرد عمل باشی تا دوم بیاری درست ک من بخاطر اون باورهای داغون خیلی سختی ها کشیدم تو مهاجرت اما باید حرکت میکردم باید ادامه میدادم تا بزرگ بشم تا شخصیت م درست بشه تا خودم و بفهمم ب خودشناسی و خداشناسی برسم همین امروز ما ب ی فستیوال هدایت شدیم ک از همه جای اروپا اومده بودن و کلی زدن رقصیدن عشق و حال کردن اول ک چقدر شکر گزاری خدا رو کردم ک من و هدایت کرد مهاجرت کنم تا بفهمم دنیا دست کیه بعدش گفتم نگاه کن العان تو ایران دارن می زنند تو سر و کله شون غم و غصه و عذاب وجدان هزار جور احساس گناه اما این جا مردم شادن پر از احساس خوب پر از شادی بعد من هم خودم جز اون آدم ها بودم تو ایران فکر میکردم تو محرم اهنگ شاد گوش کنی بدبختی میری تو جهنم تازه خارجی ها رو اگه میدیدم میگفتم این ها کافر خدا چ بلایی سرشون بیاره و ناآگاه اما العان با مهاجرت کردن من ب خدا رسیدم من ب خودشناسی رسیدم البته ک من خواستم و هدایت شدم ب استاد خیلی ها هستن ک مهاجرت کردن با همون عقاید و باور های کهنه هنوز هم دارن زندگی میکنند ولی من چون از بچگی دنبال حقیقت بودم دنبال خدا بودم هدایت شدم ب استاد و این مهاجرت من و ب همه چی رسوند اگر از اول بهم بگن بازم تمام اون راهها ک بعضا امکان بود ک ما جون مونو از دست بدیم بازم مهاجرت میکردی بازم قبول میکردی میگم صدرصد من بازم از همون راه و با همون تضادها میومدم چون اون ها بود ک من و رسوند ب اینی ک العان هستم خودشناسی اعتماد بنفس بزرگترین چیزی ک انسان بهش برسه همه چی حل همین خودباوری و خود شناسی و خداشناسی و خدا رو شکر العان تو المان زندگی میکنم عاشق مهاجرت هستم تو چند تا کشور زندگی کردم هی مهاجرت کردم از ی کشوری ب کشور دیگه همین طور تجربه و بزرگ شدم اما العان دیگه ب هیچ عنوان نمیپذیرم مهاجرت با سختی رو اون بخاطر مدار اشتباه من بود بخاطر باورهای اشتباه م بود چون میگفتم باید سختی بکشی تا ب ی جا برسی اصلا حال نمیده یعنی داغون ها داغون این سختی ک پدر من و دراود تا بفهمم بابا اصلا اشتباه پدر من در اومد تا این اهرم رنج و لذت و درست کنم تو ذهنم ک سختی لذت نیست آقا جان خدا نیازی نداره تو خود تو قربانی کنی به راحتی هم میشه ب همه چی رسید آره بها دادم تا این باورها رو ی زره درک کنم هی قدم ب قدم بیام بالا ولی هدف بعدی مهاجرت م خیلی سال ک این خواسته رو دارم از خدا خواستم ک میخوام برم آمریکا چون آمریکا زندگی کردن خواسته ی بچگی منه مثل خانوم شایسته عزیزم دوست داشتم برم ی جای دور ک ایران روز اون جا شب باشه اما میخوام مثل استاد ب همون راحتی ب همون زیبایی بدون هیچ سختی مهاجرت کنم اصلا دیگه مهاجرت با سختی رو نمیپذیرم چون تکامل شو طی گردم تو این المان ب همه چیز هایی ک میخوام میرسم و با دست پر با عزت و احترام با جیب پر مهاجرت میکنم من عاشق مهاجرت کردن هستم اصلا میمیرم ی جا بخوام بمونم تا ابد تو این چهار سال ک تو المان هستیم کلی شهر ها رو رفتیم گشتیم کلی بزرگ شدم یعنی منی ک از تو تهران بیرون نمیرفتم العان مهاجرت تو خون منه اگه مهاجرت نکنم میمیرم مهاجرت تو رو ب خدا میرسونه همه چی بهت میده بزرگت میکنه آقا بزرگت میکنه من هیچ وقت کم نیاوردم و با شجاعت رفتم تو دل ترس هام و راز موفقیت هم ادامه دادن ی اهرم رنج و لذت دیگه ای ک تو ذهن من بود تونستم تو مسیر بمونم این بود ک من پل های پشت سرم و حسابی خراب کرده بودم و راه برگشت نداشتم و اینکه ی کسایی تو فامیل مهاجرت کرده بودن بعد با اولین مسئله کم آورده بودن و برگشته بودن همش حسرت تو دلشون بود ک ای کاش بر نمیگشتن اون هم خیلی ب من کمک کرد رنجش ک یا باید بمیری یا راه برگشت نداری و واقعا من و خانواده م خدا رو شکر ب جهان ثابت کردیم ک راه برگشت نداریم باید موفق بشیم ما چهار نفر بودیم مهاجرت کردیم من و شوهرم و دخترم و پسرم و خدا رو شکر یکی از موهبت های دیگه این مهاجرت این بود ک شدیم شش نفر و خدا بهمون دو تا پسر دیگه داد و این هم ی ترسی بود ک من تو ایران داشتم ک شاید اگر تو ایران بودم این دوتا رو نمیاوردم اما العان داریم خدارو شکر و خیلی خیلی رازی هستم خدا روشکر از زمانی ک عاجز شدم تو یک سال اول مهاجرت خدا دست مو گزاشت مستقیم تو دست استاد العان نزدیک هفت سال ک تو این مسیر هستم و معجزه ها دیدم از خدا کاملا ک ی لحظه احساس غریبی نکردم چون جز خوبی چیزی ندیدم الهی میلیاردها بار شکر میکنم خدا رو ک هدایت م کرد تنهام نزاشت چون میگفتم میرم خدا کمک م میکنه و خدا این کار و کرد الهی شکرت
عاشقتم استاد قشنگم میبوسمت
یا حق
به نام فرمانروای کل هستی
او که هر چه دارم از اوست و اوست که همه ی راه ها و راه حل ها را نزد خود دارد.
سلام استاد جانم
استاد جان خیلی دوست دارم در مورد این فایل و موضوعش بنویسم. حتی یک بار نوشتم و پاک کردم.
وقتی کامنت ها را میخوانم صدایی درونم میگه بهار تو هم بنویس، قصه ی تو خیلی درس داره ولی واقعا نمیدانم از کجا شروع کنم…
از بچگی ام شروع کنم که چندین بار به خاطر شغل پدرم به چابهار مهاجرت کردیم یا از دوران دانشجویی ام بنویسم که خدا خدا میکردم رتبه ام پایین بشه که به تهران نرسه و برم شهرستان دور از خانواده. از ازدواج اولم بنویسم که خارج از تهران و بیرون کرج زندگی مشترک را شروع کردم یا از مهاجرت دوباره به تهرانم. از این بنویسم که چون نخواستم به بیرون از تهران مهاجرت کنم، فاصله بزرگ فرکانسی بین من و همسر اولم پیش آمد و ما جدا شدیم یا از مهاجرتم با قالیچه ی سلیمان به همراه دخترم به استانبول.
از کجا شروع کنم که هر کدام قصه ای شنیدنی داره و پر از درس…
همان مهاجرت های کودکی ام به چابهار بهم فهماند، هر آن ممکنه دوست صمیمی دوران کودکی ات در یک چشم به هم زدن غیب بشه. فهمیدم حتی دل بستن به یک خونه و محله خاص هم بی معنی است. همان موقعها فهمیدم به راحتی میشه دوست های جدید با فرهنگ های جدید پیدا کرد.
تو چابهار که بودیم، تو پایگاه هشتم شکاری، هر کس از یه جایی اومده بود. توی یک مجتمع از مشهد و شمال و ایلام و بلوچستان و تهران کلی خانواده بود که بعد از یه مدتی میشدیم خانواده ی هم.
مگر میشه یادم بره! زن و شوهر های مجتمع یا خالهمان میشدند یا عمومان.
خیلی لذت بخش بود.برامون آن خاله ها و عموها شاید حتی از اقواممان هم نزدیک تر بودند. همان جا بود که یاد گرفتم اعتماد کردن به انسانها چقدر راحت هست و دنیا پر است از آدمهای خوب و درستکار.
یادم هست تو همان سنین بچگی که چابهار زندگی میکردیم، یک تابستان تنهایی تهران پیش مادربزرگم موندم.
اصلا دلتنگی چی بود؟ تازه سی سال پیش تلفن خانه ها هم که خیلی فراگیر نبود. من سه ماه تابستان بی خبر از پدر و مادرم زندگی کردم و به طبع هم اونها بی خبر از من.
رفت و رفت تا رسیدم به دانشگاه ، بعد هم که قرار شد دانشگاه قبول شم ، چون درسم خوب بود می ترسیدم خیلی کنکور را خوب جواب داده باشم که خدای نکرده تهران قبول بشم. روزی که فهمیدم کاشان قبول شدم، تو پوست خودم نمیگنجیدم.
اصلا نمیدانستم کاشان کجاست و چون همیشه بهترین ها برام رقم میخوره، بعدها فهمیدم کاشان میشه یک شهر در سه ساعتی تهران که راه به راه اتوبوس داره برای تهران، تازه یک شهر دانشجویی است و کلی امکانات برای دانشجویان دارد.
شب اول خوابگاه یادم هست. وقتی خانوادهام رفتند بی خیال دنیا بودم. با دوست مدرسه ام تو یک اتاق بودیم ولی سر خوشِ محله من بودم. غربت چیه؟ دلتنگی چیه؟؟؟
و بعد ازدواج اولم رفتم شهر همسرم، جایی نزدیک قزوین. مهاجرت کردم که زندگی را بسازیم.
بعد از چند سال با همسر اولم ، تهران خونه خریدیم و این بار با همسرم به تهران مهاجرت کردیم و منی که مهاجرت انگار تو خونم بود، این بار برای اینکه دوست نداشتم دوباره برگردم به شهر همسرم و همسرم دوست داشت بره به نقطه ی امنش، به جایی که خانواده و دوستانش بودند، به جایی که از بچگی به اونجا تعلق داشت، این مهاجرت دوباره و معکوس را نخواستم و از همین جا فرکانس های من و همسرم کم کم متفاوت شد و دنیا هم با سلام و صلوات و در صلح و آرامش ما را از هم جدا کرد.
جدا شدنم هماناو رویای بچگی ام زنده شدن همانا.
حالا چی بود این رویای بچگی؟
مهاجرت به آمریکا.
سفر به کل دنیا
و هر روز من این را نوشتم و فریاد زدم و دنیا هم پاسخ داد.
به مقصد آمریکا سوار قالیچه ی سلیمان شدم و به دلیل نقص فنی که همان آماده نبودن من بود، قالیچهی سلیمان استانبول فرود آمد.
همیشه گفتم، خداوند مرا در استانبول فرود آورد که من را آماده کنه و من را به خودم بشناساند.
پول بلیط من و دخترم را خدا داد، عوارض خروج را هم پرداخت، من را با حقوق و خانه ی مبله و شغل آورد استانبول و حتی هزینه های مربوط به بیمه و اقامت را هم پرداخت کرد.
وقتی اومدم یکی دو روز اول خوب بود ولی یهو به خودم اومدم دیدم دارم به خودم میگم:« چی کم داشتی اومدی اینجا؟ چی فکر میکردی در مورد مهاجرت که این همه نوشتی«مهاجرت به آمریکا »، نه بگو، بگو دوست دارم بدانم اینجا چی کار داری تو؟»
ولی فکر کنم نهایت دو هفته طول کشید، سرم به کار گرم بود و درس و مشق دخترم که کلاس اول را ایران خوانده بود و حالا باید بره مدرسه اونم به زبان ترکی!!!
چه چالش هایی بود، برای اینکه دخترم حس بهتری داشته باشد و بار ذهنی اون به من اضافه نشه، بعد از مدرسه با هم درس می خواندیم و من چقدر اونجا زبان ترکی یاد گرفتم.
و قربونش برم خدا، که پلن هاش حرف ندارد. تو کلاس دخترم یک دختر ایرانی دیگه بود که معلمشون، «یاس» را کنار اون دختر نشاند که دخترم راحت تر باشد.
هنوز که هنوزه با خانواده ی اونها هم در ارتباط هستیم.
چقدر بهمون آرامش دادن که نگران نباشید، یاد میگیرید ما هم مثل شما بودیم.
و سه ماه بعد از ورود ما به استانبول و رفتن دخترم به مدرسه، معجزه رخ داد.
دخترم از خواب که بیدار شد، گفت:« مامان خواب دیدم خانممون تو کلاس داره حرف میزند و من همه چیز را میفهمم»
خدایا چه ها کردی با من!!!
اون روز که «یاس» برگشت، گفت که وقتی معلممان حرف میزده، همه چیز را میفهمیده.
هر روز ساعت پنج صبح بلند میشدم و ترکی میخواندم.
برای کارهای نمایشگاه شرکت باید به اداره های مختلف میرفتم. من چی کار میکردم؟ فعلهای ترکی را به زمان حال و گذشته و آینده صرف میکردم و به هر فرد ترکی که میرسیدم و میشد، فعل های نوشته شده را بهشون نشان میدادم و میخواستم که تصحیحم کنند.
برای همین هست که الان زبان ترکی ام بسیار خوب هست و به راحتی میتوانم اینجا با ترک ها کار کنم، مذاکره کنم و پول بسازم.
هنوز لهجه دارم، بعضی کلمه ها را اشتباه تلفظ میکنم ولی میگم اشکال نداره، بگذار معلوم بشه خارجی ام.
خیلی وقت ها دخترم و همسرم موقع حرف زدن من من را اصلاح میکنند، ازشون تشکر میکنم ولی میگم خیلی خودتان را ناراحت نکنید. بالاخره من سی و هشت سال به زبان دیگه ای حرف زدم و اینقدر اشتباه برای من مجاز که هیچ، حلاله…
خودم به خودم دلداری میدم به جای بگم وای دیدی اشتباه گفتم وای دیدی سوتی دادم.
بابا اصلا همان اوایل خوشم میومد برم با ترک ها حرف بزنم و خودمو محک بزنم. با اینکه من اصلا ترک نبودم.
استاد جانم، این فایل شما برای من ماشین سفر زمان بود.
چقدر به خودم افتخار کردم.
میدانید چی دوست دارم؟
روزی که اومدم آمریکا ، روزی که رویای بچگی ام را محقق کردم، بیام و زیر این فایل و این کامنت دوباره بنویسم.
حتما اینطوری شروع خواهم کرد:
« بهار خانم، خانم خانما، خوش آمدی به آمریکا.
الحق که خدا به شجاعان پاسخ میده.
نوش جونت عشقم
گوارای وجودت دختر
رویاهاتو زندگی کن
چون استادت درست گفته:
« رویاها نمیمیرند»
خوش آمدی به رویایی که با توکل به خدایت، خلقش کردی.»
استاد جانم
جانید و جانان
سلام به همه ی بچهای سایت.
من چند وقته که خیلی توجه میکنم به هجرت یه جایرو انتخاب کردم که نه کسی رو دارم اونجا نه شناخت درستی از اون شهر دارم.ولی یه باور قلبی دارم
که بهم میگه حتما برو که یدونه از کلیدای خوشبختیت اونجاست .من نزدیک دوسال که بااستادم و هرانچه که از حرفهای استاد فهمیدم رو عملی کردم که واس خودم ابزار جمع کنم که توی هجرتم خیلی بدردم میخورن و منو از تنهاییام نجاتم میدن .من از روزی که بااستاد آشنا شدم از همه چی خودمو دور کردم و شدم تنهای تنها و شروع کردم به ابزار جمع کردن مثلا میرم داخل شهر باادمها صحبت میکنم یا هروز مینویسم دفترو قلم شدن دوست من یا فایل های استاد و کلی ابزارهای دیگه که منو درگیر خودم کرده.کلی ابزار ذهنی واس خودم جمع کردم که موقع هجرت من اونجا بتونم افکارمو کنترل کنم و بتونم خودمو باشرایط یکی کنم.توذهنم من اون شهرو دارم سعی میکنم به نعف خودم درستش کنم کارو خونرو و دانشگاهی که میخام برم و هرانچه که دوست دارم اونجا برام اتفاق بیفترو تجسم میکنم.هجرت یه جورایی واسم حتمی شده من بخاطر اینکه غربت بیشتر تحمل کنم اینجایی که هستم
شروع کردم به دور اطرافشو گشتن مثلا من الان تو این دوسالی که تنهام کلی مسافرت رفتم تنهایی کلی جاهای جدید پیدا کردم که هیچ وقت با دوستام پامو اونجا نزاشته بودم ولی من رفتم تا عادت کنم اینجوری زندگی کردنو و احساس میکنم خیلی خوب دارم خودمو آماده ی هجرت میکنم .جاتون خالی دیروز تنهایی پل خواب بودم رفتم یه جای جدیدیرو پیدا کردم باخودم مائو و حوله برده بودم افتادم تو آب رودخونه شنا بازی
و صفا و برگشتم خونه .و فردا تاسوعاست من تعطیلم برنامه واس فردا دوبار چیدم که برم جای جدیدیرو کشف کنم یه جارو پیدا کردم از رونقشه و دوست دارم برم اونجارو ببینم.من شب بیرون تو چادر خوابیدنو تجربه کردم دل جنگل رفتنو تجربه کردم و جمع های که نمیشناسم رو رفتم باهاشون اوکی شدم وکلی کار انجام دادم که هجرت کنم. اینو نوشتم چون این فایل باورهای خیلی خوبی بهم داد من باتمام وجودم از استاد عزیزم و مریم بانوی بامزه تشکر میکنم که باعشق به من کمک میکنین.خیلی حرف زیاد باورکنین
ولی فعلا اینقدش بنظرم کافیه دوستون دارم فعلا بابای
بنام فرمانروای کل کیهان ”
سلام به همگی”
سلام بر دوستان وی آی پی ام ”
دوستانی که بهتر از دیگران می اندیشند ”
تو آدم بزرگ زاده ای هستی ” دوست من
تو می تونی از خودت یک اثر هنری خلق کنی ”
از آب گل آلود ماهی بگیر ”
هر احساس بدی ” احساس تو رو بد کرد دوری کن ”
و دورش کن ”
گاندی میگه ” کسیکه بزرگه ، می تونه ببخشه ” یک آدم فقیر و بدبخت که نمی تونه ببخشه ”
تو اگر ذاتت بزرگ باشه می تونی ببخشی”
اگر بی جنبه باشی و اگر کوچیک فکر کنی نمی تونی ببخشی ”
بذار تلافی کنم ” بذار بدونه با کی طرفه ”
ببین ، باید مثل خدا باشی”
خدا دید و شنید و دم نزد ”
اون اتفاق قرار بود بلا به سرت بیاره .
قرار بود آبروت بره ولی خدا اونو پوشوند.
خدا میگه من ستار والعیوبم ”
به احترام نام خدا ، به احترام نام جلال خداوند باید ببخشی ”
خدا نمی خواد مشکلات تو رو ببینه ”
بعضی مواقع باید تیکه شیشه ها رو کنار هم بچینی واز خودت یک شاهکار هنری بسازی ”
از یک آب گل آلود ”
یک اثر هنری خلق کنی”
از تیکه شیشه ها ، معرق کاری کنی ”
و از اون هزاران تصویر بسازی”
تو هر تضادی یک تصویر از توست ”
خاصیت بخشیدن ازتو شاهکار هنری به جهان عرضه میکنه و اونو با گران ترین قیمت به دنیا میفروشه ”
زمانی که خودتو پیدا کنی ”
باید درک کنی هیچی موندی نیست ”
همیشگی نیست ”
دیدی بعضی ها میگن نفس منی .
همیشه باش ” همیشه برای ما باش”
همیشه برای من حرف بزن ”
بعضی ها رو دیدی جونم باش”
وقتی اینارو میشنوم متوجه میشم .
خودشون رو دوست ندارن .
بابا همه چی گذراست ”
عشق فقط خداست ”
روی عشق آدم ها حساب باز نکنید ”
اینقدر حساب باز میکنی .ضربه میخوری .
روی حرفاشون حساب باز میکنی .و بهش قدرت میدی و باعث میشه با مخ بخوری زمین ”
قدرتی بهش میدی که ازش ناراحت بشی ”
تو از کی ناراحت میشی ؟؟؟؟
از کسیکه توی زندگیت برات مهمه ”
از دست کیا ضربه میخوری از نزدیک ترین افراد توی زندگیت ”
اولین کساییکه ناراحتت میکنن خانواده و دوستاتن ”
و ضربه ها رو کسی بهت میزنه که برات مهمه ”
عشق مطلق فقط خداست ”
اگر بقالی سر کوچه بهت بگه چرا این شلوار رو پوشیدی ناراحت نمیشی ”
ولی اگر بابات بهت بگه ناراحت میشی چون برات مهمه ”
روی مردم حساب باز نکن ”
روی خودتم حساب نکن ”
خدا عادله و می بینه ”
تو می تونی به خودت خدمت کنی ”
و فقط می تونی به خودت ضربه بزنی”
باکوله باری از نور توی شب گذر کن ”
میخام بهت بگم زمانیکه نور میشی ”
شب برای تو روز میشه ”
زمانی می تونی سپیده ی صبح رو ببینی ، که تاریکی شب برات قابل تحمل باشه ”
دوست من ”
زمانی عطر بهار
عطر شکوفایی گندم رو باور میکنی .
دشت تشنه برات معنی نداشته باشه ”
خشاب افراد رو پر نکنید ” نرو تو تیر رسشون ”
با آدمهای منفی نرو …
وقتی میدونی اون منفیه ”
میدونی حالتو بد میکنه ”
میدونی …
میدونی ذات گرگ درندگیه ”
میخای اهلشی کنی ؟؟!!!!
تو فقط روی خودت می تونی کار کنی ”
وقتی یک حرکت و یا یک رفتار بدی می بینی سکوت کن ”
و با نتایجت برگرد و شگفت زدش کن ”
خیلی مواقع لازمه فقط لبخند بزنی ”
اصلا بحث نکن ….
و بگو حق با توئه”
دوست من ”
بحث کردن نشونه ی ضعفه، و انرژی خودتو هدر میدی ”
اگر گفتن تو خوب نیستی ”
تو اینکار رو خوب انجام ندادی ”
تو لایق اون ماجرا نیستی ”
تو لایق اون ازدواج نیستی ، فقط بخند و سکوت کن …و گیج شون کن ”
گاهی باید فرو ریخته شوی ، برای دنیای جدید ….
اگر گاهی بی حوصله و بی صبر شویم .
و چرا ، چرا کنیم .
تو ببخش ، من آرامشی میخواهم که با هیچ طوفانی نلرزد ”
من هیچ وقت از اینکه خیرم را در دست تو بسپارم .نمی ترسم ”
چون ایمان دارم که بهترینها رو نصیبم میکنی “”””””‘
تاسوعا و عاشورای حسینی رو تسلیت عرض میکنم ”
دوستتون دارم .. جمعتون پایدار
استاد ما استاد “””””
به نام خداوندی که زیباست و فقط زیبایی خلق کرده
سلام بر رفیق شفیق وی آی پی
پسررررررر چجوری این متنارو مینویسی
چقدر خلاقیت
چقدر هماهنگی
خداییش چه همخوانی داره
من همیشه ادعای اینو داشتم که خیلی عالی مینویسم البته واقعا نوشتن و سرهم کردن جملاتو خیلی خوب بلدم یادمه زمان مدرسه وقتی من انشا میخوندم همه کلاس سراپاگوش به من توجه میکردن و موقع امتحان انشا من تو اون زمان کم دوسه تا متن مینوشتم و یکی دوتاشو تقلب میدادم به بچه ها یا حتی یه زمانی شعر و آهنگ مینوشتم (البته اون زمان تو اوج افسردگی و ناامیدی بودم و اونقدر غمگین بودن که وقتی چند وقت پیش یکیشو خوندم اونقدر بار منفی داشت که نتونستم تا آخر بخونم و تازه فهمیدم که روحیه من چقدر از اون زمان تغییر کرده از یه آدم افسرده شدم یه آدم سرزنده و شاد که نمیتونم به اون نوشته ها فکر کنم اصلا)
حتی الانم هروقت مامانم میخواد یه پیام مهمی به یه کسی بده میاد از من میپرسه میگه یه چیز خفن بگو بنویسم
ولی شما خیییلی محشری
خیلی ذهن خلاق و ایده پردازی دارین
خیلی دلی مینویسین
کامنتهای شما مثله متنهای ادبیه که وقتی یه بار میخونی یادت نمیاد اصلا از کجا شروع شد که به اینجا ختم شد باید بارها و بارها بخونیش و روش فکر کنی
بهتون تبریک میگم واسه این مهارتی که دارین و امیدوارم در بهترین راه ازش استفاده کنید
ممنونم که این کلماتی که به روح ما نفوذ میکنه برامون مینویسید
راستی نقطه آبیتون هم به دستم رسید از لطف و محبتتون بسیار سپاسگزارم
مشتاقم که خیلی زود بیام لرستان و اون طبیعت بکر و آبشارهای قشنگشو مهمون چشمام کنم انشالله
امیدوارم جریانی از ثروت و نعمت و خوشبختی به زندگیتون جاری باشه
قلبتون شاد
چشمتون روشن
و زندگیتون پربرکت
عاااشقتونم
درپناه رب
بنام خداوند وجد و سرور
پدید آور عشق و احساس و شور ”
سلام مجدد دارم خدمت دختر توحیدی و فوق العاده ”
مرسی که برام نوشتی ”
خودتون مانند نداری ”
و محشری و بنده لذت میبرم از کامنت های زیباتون ”
حرفاتون همه قشنگ و مروارید …
همه حرفاتون لطیف
و به لطافت ابرهای خداست”
شما گلی ولی جدا از گل های دیگر ”
گل دختر ”
زندگیتون پراز شادی بی دلیل ”
دلتون گرم از آفتاب امید ”
ذهنتون پراز افکار پاک ”
قلب تون مملو از مهربانی ”
ما کسی رو زیاد دوست داشته باشیم ”
میگم برو بالا…..
دوست دارم من بیشتر ”
در پناه الله باشی ”
فرشته ی عاشق
و دختر همچو زر ”
زری ”
Watch your self
Watch your beauty
سلام استاد خدا قوت
سپاسگزارم خداوند هستم که باشما آشنا شدم.
من و همسرم خدا رو شکر زندگی قشنگ و رابطه عاطفی خوبی داشتیم ولی از وقتی که ابتدا همسرم و بعد من با شما و سایتتان آشنا شدیم، زندگیمان بسیار زیباتر و رابطه عاطفی مان قشنگتر شده چون از طریق شما متوجه شدیم که هم فرکانس هستیم و هردو یه چیزی رو میخواییم.
ولی در مورد مهاجرت نظر متفاوتی داشیم…
من عاشق مهاجرت ولی همسرم همین جایی که زندگی میکنم را خیلی دوست دارد و بی پروا تصمیم نمیگیرد و اعتقاد دارد که اگرهم مهاجرتی خواهیم داشتم، داخل ایران است.
همسرم چند سال پیش همراه خانواده اش به کشورهای اروپایی سفر داشته و مدت کوتاهی هم اقامت.
ولی من اطلاعی از مهاجرت کردن ندارم…
حالا برگردیم به صحبت های من و همسرم بعد از شنیدن فایل مهاجرت، از شما…
من ابتدا از این همه صراحت شما و شنیدن حقایق درمورد مهاجرت از زبان شما، حقیقتا خیلی ناراحت شدم …
در واقع دلیل ناراحتیم فهمیدن حقیقت ها بود…
فهمیدم که خیلی از شرایط مهاجرت را ندارم …
فهمیدم که تحمل سختی کشیدن و برگشتن به نقطه صفر را ندارم….
در آزمون هم که شرکت کردم نتیجه برای من این بود که شما مناسب مهاجرت کردن نیستید
و اما همسرم…
به من گفت دیدی خیلی از این حرف های استاد رو بهت گفته بودم. دیدی مهاجرت کردن چقدر سخته. دیدی بهت گفتم بزار همین جا پیشرفت کنیم…
استاد بعد از اینه دو سه روز توی شوک بودم، به خودم اومدم و دوباره به حرفهای شما و همسرم فکر کردم…
الان خدارو هزاران بار شکر میکنم به خاطر وجود استادی مثل شما و مردی دانا و بینظیر مثل همسرم…
اعتراف میکنن بعد از شنیدن فایل مهاجرت بیشتر از قبل عاشق همسرم شدم چون همیشه یه چیزی ته ذهنم از اینکه من و همسرم در مورد مهاجرت همفرکانس نبودیم، اذیتم میکرد…
شاد و ثروتمند باشید…
به نام خدا
سلام به استاد عزیزم . استاد جان عجب فایلی گذاشتین . من که مدام شما رو برای زاویه نگاه متفاوتتون تحسین میکردم . شما واقعا خوش فکر و زیبا اندیش هستین . راستش من قبلا فکر میکردم فقط و فقط نظر شما روی انجام مهاجرته اما وقتی دسته بندی کردین آدم ها رو متوجه شدم چی ، برای کی ، و کجا خوبه … سپاسگزارم از شما .
برای من مهاجرت در حد شهر دیگه در ایران اهمیت داشته . تمام زندگیم دوست داشتم از شهر محل زندگیم مهاجرت کنم : دلیل 1 (دلیل سست): فرار از مردم شهرم و راحت زندگی کردن به دور از قضاوت مردم ، دلیل 2 ( دلیل قوی) : آقا من نمیخام تمام عمرم سر یک سوزن جا روی نقشه جهان زندگی کنم وقتی زمین خدا اینقدر بزرگهههه دوست دارم بزرگی دنیا رو ببینم ، همین دنیایی که تازه خدا میگه کوچیکه . من تنوع رو دوست دارم و میدونم مهاجرت دید آدم رو وسیع میکنه پخته میشم .
چندین ساله به اینکه عایا من واقعا از پس مهاجرت برمیام یا سرابی بیش نیست فکر میکردم و شما هم در این دو جلسه بسیار کامل تر توضیح دادین . مامانم که مخالف سرسخت بود بهم میگفت تو که از پس یه دلدرد پریود برنمیای من باید بهت برسم چجوری میخای بری ؟ اونجا بود که خوب فکر کردم و شروع کردم به تغییر شخصیتم . تقریبا میتونم بگم از خانوادم در هیچ جای زندگیم کمک نمیگیرم و کاملا مستقلم . من به مهاجرت در خارج فکر نکردم شاید در آینده جزء خواسته هام بشه ولی بسیار دوست دارم به کشورهای مختلف سفر کنم سفرهای بالای 10 روز داشته باشم و بزرگی جهان و تنوع مخلوقات خداوند رو ببینم .
من تست مهاجرت سایت رو دادم و جالب بود روحیه ی مهاجرت رو داشتم . من مستقلم از خانواده و دوستان . از تنهاییم بسیار لذت میبرم . عاشق یادگیری مداوم تو رشته ام هستم . به آدم بی خیال خانواده معروفم ( البته میدونم هنوز خیلی جا داره که واقعی آسوده خاطر بشم) همین سبب انعطاف بسیار بالام شده در مواجه با آدم ها و مواردی که مخالف با عقیدم هست . شاید شروع کارم از صفر برام سخت باشه ولی اینکه یه چیزای جدید قراره یاد بگیرم ( در رشته خودم) برام هیجان انگیزه . نقطه ضعف اولم رو در عزت نفسم میدونم، کم رو هستم در ارتباط و سر صحبت باز کردن با آدم های جدید . دوم در برابر بی تابی های مامانم میدونم کم میارم .سوم خودم رو وابسته میدونم به همسر و فرزند . ذهنم میگه اگه تنها بودی شاید امکان پذیر بود الان دو نفر دیگه هم باید راضی کنی !
ما هفته پیش یک شب سفر کوتاهی داشتیم به پل زمان خان . من عاشق اینم که چادر بزنیم در طبیعت بخوابیم به جای اجاره سوئیت. ولی من و همسرم یکم ترس بچه رو داشتیم که سرمای زیاد شب اذیتش بکنه . از خداوند هدایت خواستم خدایا به راهی هدایتم کن که سختی زیاد نداشته باشه فقط یه پله تجربه مون رو بیشتر کنه . برای قدم اول ما در پارک چادر زدیم خوابیدیم و امکانات مثل آب و دستشویی بود. اما سرمای شب هم بود. با بچه تمام شب درگیر بودم که پتو بندازه و اون هم نمی انداخت! وسطای شب شیطونه میگفت ببین الانیاست که بچه یه سرمای اساسی بخوره و یه شب مسافرتت کوفتت بشه . از اون طرف میگفتم نهههه خیر برو بابا این بچه داره بدنش مقاوم تر میشه ، تازه داره عادت میکنه به اینجور مسافرتا . اینجور مسافرت ها شخصیت منعطف تر و صبورتر و قوی تری ازش میسازه . حقیقتش یه مورد خیلی خفیف براش پیش اومده انگاری که اصن چیزی نیست و متقّین نباید ازش حرفی بزنن .
یه تجربه جالب این سفر دیدن صحنه های مشابه قدم 6 جلسه 3 بود . وقتی افرادی که تو فیلم در رودخونه پسر موری شنا میکردن دلم خواست این شادی و شنا کردن ها رو ببینم . در پل زمان خان همه مردم شاد و خوشحال بودن ، در رودخونه اونجا همه با هم زن و مرد شنا میکردن آب بازی میکردن . بچه های کوچولو تو اون آب سرد بازی میکردن ! همین دیدن رفتار و ریلکسی مردم در اون آب سرد باعث شد کاری که هیچ وقت نکردم رو بکنم ! به بچه ام اجازه آب بازی تو آب بسیار سرد رو بدم . فقط مدام افسار ذهنم رو میکشیدم منو بیراهه نبره . همش میگفتم نه بابا ببین این بچه ها چقدر قوی هستن بچه منم قوی میشه تجربه هاش زیاد میشه و … . خدایی الان فکر میکنم خیلی خوب تونستم باورهام تغییر بدم هاااا ! الگو چه کارها که نمیکنه ! با تشکر از استاد عزیز و این سایت و کامنت دوستان.
در پناه الله یکتا میسپارمتون .
درود بر استاد عالی خودم استاد جان کاش زوتر دانشجویانت را با قانون محاجر اشنا می کردی من دها پرسش داشتم در قبال مهاجرت و میدانم که خیلی از دانشجویان منتظر چنین فالی بودند از شما سپاسگذارم استاد جان سپاس پروردگارم را که شما را سر راه ما قرار دادمن 35 سال دنبال تعادل موزونی بودم در مذهب ولی چون راهنمای خوب نبود حسابی زجر کشیدم تا این که با جناب عالی اشنا شدم و قانون جذب این چند سال کیف زندگی کردم خدا خیرت بده
بنام خداوند بخشنده ومهربان
سلام ودرود فراوان به استاد ارجمندم ومریم نازنینم
سلامی همراه با عشق به دوستان الهی ام
استاد جان من از بچه گی دوست داشتم شهرهای دیگه را از نزدیک ببینم وزیبایی های آن را از نزدیک تجربه کنم با آداب وفرهنگ مناطق مختلف آشنا بشم غذاهای محلی آنها را بشناسم وروش تهیه آن را یاد بگیرم دوست دارم جاهای جدید رو ببینم غذاهای جدید را امتحان کنم با اینکه قصد مهاجرت ندارم چون الان جایی که هستم حالم خوبه وخوشبختم ومهم احساس خوشبختی هست
ولی با توجه به جواب آزمون، ترمزهای مخفی دارم که تصمیم گرفتم آن ترمزها را پیدا کنم وبهبود ببخشم هرچند با شناختی که از خودم پیدا کردم میتونم ترمزها را حدس بزنم در چه زمینه هایی هست
در بدترین وسخت ترین شرایط زندگی نا امید نشدم ونمیشم همیشه سعی کردم نیمه پر لیوان را ببینم وعاشق یادگیری زبان جدید حتی لهجه های مختلف در کشور خودمون هستم
عاشق سفر وتجربه کردن جاهای جدیدم ولی اینکه بخوام برای مدت طولانی در شهر دیگه یا کشور دیگه اقامت داشته باشم تا به حال به آن فکر نکردم چون اصلا برنامه ای برا مهاجرت نداشتم وچند دفعه که این پیشنهاد از طرف همسرم مطرح شده مربوط به استانهای دیگه هست ومن استقبال کردم از پیشنهادش چون فکر میکنم این توانایی را دارم که با شرایط جدید خودم را وفق بدم ،دوستان جدید پیدا کنم واز صفر شروع کنم ولی بهبود شخصیت درونی ام برام در الویت هست وخودم را بهتر بشناسم چرا که وقتی آرامش داشته باشم،وقتی قادر باشم الان ازعهده حل چالشهای زندگیم بر آیم هر جا باشم این مهارت را دارم وقتی توکل را یاد بگیرم در هر لحظه وهر جا باشم با توکل به خدا قدم بر میدارم
این روزها با هر قدمی که به سمت بهبود شخصیتم ،تغییر نگاهم به زندگی ، به محیط اطرافم بر میدارم در حال مهاجرتمآن هم با توکل به خدای مهربان
در پناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت
سلام به همه دوستان و استاد بزرگوار
برای من صرفا نه مهاجرت بلکه در حالت کلی، تجربه ی چیزها، موقعیت ها و شرایط جدید و متفاوت برام هیجان انگیز و جالب هستش و یک جای جدید، محل جدید، خانه ی جدید، موقعیت جدید و متفاوت، شغل جدید، همسایه جدید و … یک انرژی و سرحالی و رضایت و حال خوب عمیق و تقریبا پایداری رو به دنبال داره و هر زمان که در چنین موقعیت هایی قرار میگیرم بسیار از آن تجربه ها خرسند و شادمان هستم. حتی مثل زمانیکه که بارها برای گردش به رودخانه نزدیک شهرمون رفتیم، و اینبار در موقعیتی قرار میگیریم که جدید و متفاوت هستش، منظره ی متفاوت و هیجان انگیزی داره. انگار تمرکز و حواسم در اون لحظه جمع میشه، توجه منو به خودش جلب می کنه. و به همین دلیل مهاجرت از شهری به شهر دیگه، از کشوری به کشور دیگه، حتی تغییر خانه یمان توی همین شهر هم برایم جالب است و خواستارش هستم.
این تجربه را بارها در مهاجرت از شهرستان به استان مون موقع ازدواجم داشتم، اصلا خود موقعیت ازدواج و پیش اومدن موقعیت ها و روند زندگی جدید خیلی جالب بود، آشنا شدن با آدمهای جدید خانواده و بستگان همسر، موقعیتی که تا قبل از اون من در جایگاه فرزند یک خانواده بودم، ولی بعد از آن تبدیل شدم به یکی از ستون های خانواده ای که تشکیل دادم.
و یا زمانیکه از خانه ی قبلیمان به این خانه اثاث کشی کردیم، تا مدت های طولانی، این جدید بودن همه چیز، توجه منو به خودش جلب میکرد و خیلی در حال پایدار خوبی سپری می کردم.
یا زمانیکه فرزندی در خانواده متولد میشه، و روند و سبک زندگی رو به طرز مثبت و شیرینی تغییر میده، اینها برایم خوشایند بوده و هست.
موقعیتی که برای درآمد و شغل داشتنم تجربه کردم، و درحال تجربه ی آن هستم، محل کار و همکاران جدید، جایگاه متفاوت، استخدام بودن یا کسب و کار خودم بودن و مستقل عمل کردنم، ههه ی اینها متفاوت از همدیگه هستن.
مثال دیگر زمانیکه دانشگاه شهر دیگه ای قبول شده بودم، فضای خود دانشگاه تجربه ی جدید و سودمند و دلنشینی بود برام، تجربه ی زندگی در شهر دیگه و دور از خانواده و مستقل، با دوستان در خوابگاه یا خانه، همه ی اینها یادآور تجربیات رضایتمندی برایم هست.
به همین دلیل در مورد مهاجرت به امریکا، همیشه در ذهن میپرورانم، و به همین دلیل و البته اهمیت زبان انگلیسی، روی مکالمه ی انگلیسی سالهاست تمرکز کردم، هم خودم نتیجه گرفتم و هم آن را به دیگران نیز آموزش دادم و منابع و محتوای مناسبی برای این هدف تهیه کرده ام. اوایل که سفر به دور امریکای سری اول، روی سایت می اومد، حرفای انگلیسی افراد رو خیلی کم متوجه میشدم، ولی الان تا حد خیلی زیادی متوجه میشم و این پیشرفت برام واضح بود. مخصوصا سفر به دور امریکایی که بازم رفتیم سراغ حیوانات و غذا دادن بهشون، خانمی که توضیح میداد و تند تند هم صحبت می کرد، خیلی خرسند شدم که تونستم متوجه بشم.
موضوع مهم دیگه ای که برای مهاجرت یا سفر چه داخل کشور و چه خارج از کشور، درحال حاضر آمادگی کافی برای آن ندارم، بحث درآمد و سرمایه ی مالی کافی است.
در مورد سرمایه ی درونی و توانایی ام، برنامه نویس جاوا اسپرینگ (و قبلا اندروید هم بودم)، و فکر می کنم اینها به اندازه ی قابل قبولی قابل تبدیل و استفاده در هر شهر و کشوری است.
در مورد وابستگی هم اگر همسرم را که به امید خدا با هم مهاجرت خواهیم کرد در نظر نگیریم، به خانواده و بستگاه وابستگی ای ندارم و این یک شخصیت مشهود در من است.
استاد بسیار از شما سپاسگزارم که در مورد موضوع مهم احساس خوشبختی و اینکه هیچ جا کامل نیست صحبت کردید و خیلی واقع بینانه توضیح دادید، بسیار آگاهی بخش و کمک کننده بود برام.
سلام و هزاران سلام به زلیخای عزیز
من سمیه هستمابجی سمیرا جان
چه قدر جالب منم خیلی شبیه شما هستم تجربه مکان جدید ادمهای جدید رو خیلی دوست دارم از نظر وابستگی هم به همسر و بچه وابسته هستم ولی دیگران اگه همراهی کنند چه بهتر اگه شرایط نداشتند اشکالی نداره
ممنون بابت کامنت قشنگتون خیلی دلم تنگ شده برای کامنتهاتون
به نام خدای همیشگی عزیزم.
سلام استاد خوبم
خدایا شکرت جواب آزمون همان بود که فکر میکردم . من نسبتا آدم مناسبی برای بحث مهاجرت هستم .
امروز تاریخ 24 تیر 1403 هست و من فایل شماره 2 مهاجرت رو دیشب گوش دادم و آزمون رو الان انجام دادم.
فقط یه موردی هست که میخوام ازش بنویسم برای خودم و تاکید و یادآوری به خودم و تشویق خودم :
دو مورد بوده همیشه در زندگی دست منو گرفته که سقوط نکنم در بحران ها:
یک رابطه صمیمی و عاشقانه ای که با خدا دارم
و دو علاقه و پشتکار و استمرار من در یادگیری
و اینجا الان بحث یادگیری زبان خارجی هست که از زمان دانشجویی به صورت مقطعی انجام می دادم و انجام میدم .
مثل شنا کردن تو اقیانوس خیلی زیبا و خیلی امنه برای من .
دنیای منو همیشه عوض کرده و میکنه .
اصلا حالم مودم رو تغییر میده .
خیلی خیلی ازش استفاده کردم و میدونم بازم استفاده خواهم کرد.
اصلا فارغ از بحث مهاجرت آگاهی به یک زبان غیر مادری الخصوص زبان بین المللی انگلیسی به هر کسی کمک میکنه در هر شغل و پیشه ای که داره .
در کار و تخصص خود من هم همینه.
خدایا شکرت من زندگی خوبی دارم امکانات خوبی دارم خانواده خوبی دارم شغل خوبی دارم دوستای خوبی دارم
و از همه همه همه مهمتر قلب بزرگ و پاک و مهربونی دارم که با خودت اونجا زندگی میکنم و اونقدر توش امید و امید و امید هست که …. الان حسم گریه ست . این اشکای پاک رو دوست دارم . خودمو دوست دارم . استاد شما و سایتت رو دوست دارم .
خدایی که منو در این مسیر قرار داده دوست دارم و اگه موفق شدم هدف مهاجرتم رو برای پیشرفت و شادی بیشتر تیک بزنم یه کم بیشتر ، همه این عشق بیشتر میشه .
استاد این فایلتون رو خیلی دوست داشتم. امروز احساسم یقین هست