https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-17 05:54:082023-07-07 09:15:54چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 2
939نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
ترمز 7 من برای تجربه یک رابطه عاشقانه خیلی جوانم یا سنی ازم گذشته
رابطه عاشقانه می تونه در هر سنی شکل بگیره خودم به عینه نمونه هایی دیدم در فامیل و دوستان ک بسیار جوان بودن و تا الان هم دارن در کنار هم به خوشی زندگی میکنن. (همیشه تو ذهنم بهشون میگفتم وا چقد زود اخه تو چه تجربه ای کسب کردی چی دیدی یعنی باز این باورو داشتم ک طرفی ک میاد تورو محدود میکنه. من همیشه این باور ک من خیلی بچم تو ذهنمه نمیدونم دیگه این فکر تا چند سالگی ام قراره ادامه پیدا کنه :))))) خودم می بینم از لحاظ شخصیت سال ب سال دارم بزرگتر میشم ولی این یک باگ هست ک باعث شده تا سن 23 سالگی تجربه خاصی نداشته باشم و وقتی ب دوستام میگفتم همه میگفتن وا مگه میشه ولی تو ذهن من تعجب برانگیز و بد نبود و اتفاقا افتخار هم میکردم باز برمیگرده ب این باور ک من هنوز تجربه ی خاصی پیدا نکردم هنوز از زندگی درک خاصی ندارم چقدر کمالگرا بودم در این زمینه و خبر نداشتم.در صورتی ک بگم میتونی همون تجارب رو درکنار یک فردی لذت بخش تر کسب کنی. در مورد بیزینس هم این باور محدود کننده رو دارم ک میگم من هنوز جوانم درصورتی ک الگوهای بسیاری هست و دیدم هم مثل آقا عرشیا،خود استاد ک از نوجوانی برای خودشون کار کردن و این همه بیزنیس من های موفق و جوان)
ترمز 8 من باید خیلی پرفکت و بی نقص باشم تا یک رابطه رو شروع کنم
هیچ کس در این جهان بی نقص نیست، هیچ انسانی نه بوده و نه هست و نه خواهد بود.
این ویژگی جهان مادی عه. همه انسان ها نقص دارن برای اینکه ما باید پیشرفت کنیم، چیز کامل ک نمیتونه پیشرفت کنه. خودتون رو محدود نکنید. نع تو خودت رو با نقص هات بپذیر، روش کار کن. بدون ک یک مسیر همیشگی برای پیشرفت وجود داره، با خودت در صلح باش، خودت رو لایق بدون با اونی ک هستی با کمی هات با نقص ها و نقاط قوت ات. اون وقت ببین ک جهان چه انسان های فوق العاده ای رو وارد زندگیت میکنه.
( اینجانب باز بسیار بسیار کمالگرا بودم و هستم و اتفاقا این ترمز رو نقطه عطفم میدونستم و جزوی از ویژگی های خوبم میدونستم. مثل خانم شایسته ک میگفتن من فردی بسیار مسئولیت پذیرم و همیشه میخوام کاری ک انجام میدم پرفکت و بی نقص باشه تا بی هوش دیده نشم که نوعی کمالگرایی میشد ک مثلا بروزرسانی دوره هارو شروع نکنن چون میترسیدن برن تو دل ناشناخته ها. و اونجا استاد گفتن اشکالی نداره ما نمیخواییم بگیم آقا من بی نقصم من پرفکتم نه ما انسانیم اشتباه میکنیم و درس می گیریم و بزرگتر میشیم. من همیشه میگفتم نه تو هنوز آگاهی های لازم از قوانین رو نداری هنوز درک درستی نداری پس زوده اول قشششنگ کامل شو همه چی رو یاد بگیر یه حرفایی باید برا گفتن داشته باشی، بی نقص شو بعد وارد رابطه شو. درصورتی ک آقا ما کامل بی نقص نداریم ما هر روز داریم یاد می گیریم پیشرفت می کنیم چه خوبه ک باهم رشد کنید کنار شخص هم فرکانس خودت.)
ترمز 9 افراد همیشه خیانت میکنن
این باور رو اگر داشته باشید باعث میشه یا اصلا وارد رابطه نشید یا اگر شدید بخوای هر لحظه موبایل شو چک کنی هر لحظه بخوای کنترل اش کنی.
و تو کار کنی تو کاری کنی تو کاری کنی که اون اتفاق بیوفته برات با باورهات، رفتارهات، ترس هات، شک هات، کنترل کردن هات طرف رو عاصی کنی. این همه آدم هستن دارن سالها زندگی میکنن سالم و درست چرا فکر میکنیم همه نامناسب ان ؟ کِی اینارو می بینی ؟؟ وقتیکه باور کنی ک هست. وقتیکه دنبالش بگردی و وقتیکه دنبالش بری پیدا میکنی الگوهاش رو.
( در این مورد راستش من باورم اینه ک کنترل کردن کسی خیلی اشتباه هست حالا هرکسی و باعث میشه احترام ها از بین بره و حرمت شکنی میشه. پس من باورم اینه من نگرانی بابت از دست دادن کسی رو ندارم اگر هم رفت الخیر فی ماوقع و اگر قرار باشه چیزی رو بفهمم خدا خودش در زمان مناسب هدایتم میکنه ک مثلا نباید این رابطه ادامه پیدا کنه)
باز بحث حیاتی و مهم کنترل ورودی های ذهن ک استاد چقدر تاکید دارن همیشه. استاد میگن من همیشه با آدم های فوق العاده صحبت میکنم یک مرزی دارم برا خودم یک فیلتری برا خودم گذاشتم که چه آدم هایی هم صحبت بشن با من. چون من میدونم چه تاثیری میزاره روی باورهای من.
وای استاد چه جمله ای به خدا وقتیکه اجازه میدی یک نفر با تو درددل کنه و تو گوشِت رو بهش میدی برای اینکه فکر میکنی داری بهش کمک میکنی ک خودش رو خالی کنه. نمیدوووووونی چه باری رو داری اجازه میدی ک روی دوشت خالی کنه، چه آینده ای رو داری از خودت می گیری بخاطر این شنیده ها
بچه ها باید بهای رسیدن به خواسته هاتون رو بپردازید. با فیلتر کردن ورودی هاتون با کنترل کردن آدم هایی ک باهاشون هستید.شروع کنید به قطع کردن اون وقت آدم های مناسب با موضوعات مناسب وارد زندگیت میشن.
ترمز 10 من پولدار نیستم من وضعم خوب نیست من پدر پولداری ندارم من تو محله پایینی زندگی میکنم.
ارزش ما به وجود ما وابسته است نه به شرایط مالی مون اگر باورت این باشه ک من الان شرایط مالی خوبی ندارم و ثروتمند نیستم پس نمیتونم رابطه خوبی با یک آدم درست حسابی داشته باشم داری خودت رو محدود میکنی. تو شاید الان از لحاظ مالی شرایط خوبی نداشته باشی ولی قرار نیست ک این آینده تو باشه تو میتونی رو خودت کار کنی و بهتر و ثروتمند بشی. این یک روند ابدی نیست برای تو.
( مثالش استاد دخترهایی هستن تو فامیل ما ک توی شهرستان زندگی میکردن و اومدن و با پسرهای پولدار فامیل مون ازدواج کردن و من وقتی دقت میکردم می دیدم ک چقدر اعتمادبنفس دارن یا دخترهایی ک با پسرهایی خارج از کشور ارتباط گرفتن و ازدواج کردن. این ترمز رو هم من داشتم ک میگفتم تا به مبلغ ایکس تو حسابت نرسی لایق تجربه رابطه عاشقانه نیستی و ارزش تورو اون مبلغ مشخص میکنه.)
ترمز 11 من دوست دارم تنها باشم
اینکه انتخاب کنی ایرادی نداره ولی خیلی موقع ها این جمله از انتخاب نمیاد از ترس میاد.
ما انسان ها بصورت بنیادین موجودات اجتماعی هستیم.
یک رابطه عاشقانه واقعا به آدم اضافه میکنه،ما هویت مون توی روابط با دیگران شکل می گیره و اینجوری خودمون رو عرضه میکنیم.
یک رابطه عاشقانه واقعا کیفیت زندگی رو میبره بالا .ولی این نباشه از تنها بودن به عنوان یک سلاح و مکانیزم دفاعی استفاده کنی برای اینکه میترسی تجربه اش کنی.
( اعتراف میکنم من خیلی این ویژگی ام رو نقطه قوتم می دونستم و افتخار میکردم بابت این دیدگاهم، میخواستم تجربه کنم ها ولی خودم رو گول میزدم و پشت این بهانه و حرف ک تنهایی خودم رو دوست دارم قایم میشدم.یعنی خدا میدونه من چقدررر این جمله رو سالها برا خودم تکرار کردم. درسته از تنهایی خودم لذت میبردم ولی به خودم اجازه تجربه اش رو نداده بودم.)
ترمز 12 اصن تو سرنوشت ما نوشته شده، عشق ب ما نمیاد، ماها اصلا عشق رو تجربه نکردیم.سرنوشت ما مقدر شده
هیچ چیزی برای ما مقدر نشده هیچ چیزی ما انسان هایی هستیم ک داریم با افکارمون شرایط مون رو خلق میکنیم. ولی اگر باور داشته باشی که بدبختی بی پولی تنهایی مقدر شده برات جهان بهت ثابت میکنه ک آره مقدر شده. نه به این دلیل ک مقدر شده به این دلیل ک تو باور کردی که تقدیرت اینه.
هیچ خواسته ای از طرف خداوند برای ما وجود نداره خواسته خداوند اینه ک ما به خواسته مون برسیم. کلا نمد هولا و هولا.
استاد : من هرچیزی رو ک خواستم تجربه کردم تو کل طایفه ما هیچ کس حتی نزدیک نتایج من نشده. من اینو به عنوان تقدیر یا اینکه بگم خانواده من اینجوری بوده قبول نکردم، نع من خالق زندگی خودم هستم و آنچه ک میخواهم رو خلق میکنم. خدای من پاسخ میده به افکار و باورهای من. اگر من تغییر کنم جهانم برای من تغییر میکنه.
( این ترمز رو هم من داشتم میگم تو اطراف ما ک عشقی نبوده پس نیست دیگه حتما ولی من میخوام الگوهایی رو ببینم و تایید کنم. حتی حقوق خودم رو مثلا با اطرافیانم مقایسه میکنم و سریع به خودم میام نکنه با احساس عدم لیاقت از خودت بگیری نعمت هات رو. خودت رو با اطرافیانت مقایسه نکن تو لایق نعمت های بیشتری هستی.)
ترمز 13 من اصلا بلد نیستم، اصن نمیدونم چه جوری حرف بزنم من اصن بلد نیستم ارتباط برقرار کنم مگه همه از شکم مادرشون بلد بودن چه طوری ارتباط برقرار کنن؟؟
آدم یاد می گیره، هر چیزی قابل یادگیری عه.هیچ کدوم مون تو همه چیز عالی نیستیم. باید تمرین کنیم و یاد بگیریم.
( من هم میگفتم من اصن نمیدونم چی باید بگم چیکار باید کنم چطوری ارتباط برقرار کنم اعتمادبنفس ام پایین هست چون تجربه نکردم چون میترسم و به قول استاد باید بری تو دل ترسهات تا بفهمی همش پوچ بوده. و بگم مگه همه از اول بلد بودن ارتباط برقرار کردن رو ؟؟ خوب تجربه کسب کردن و یاد گرفتن توهم میتونی)
ترمز 14 اگر من وارد یک رابطه بشم، آزادی مو از دست میدم
رابطه عاشقانه یعنی اسارت یعنی کنترل شدن چیکار دارم خودم رو اسیر کنم.
باید یاد بگیریم رابطه واقعی و درست رابطه ای عه ک هر فردی آزادی عمل خودش رو داره، علایق خودش سلایق خودش رو داره و درعین حال دوطرف به سلایق یکدیگر احترام میزارن. قرار نیست شما مجبور کنی ک طرف مثل شما فکر کنه و یا شما مثل اون شخص. اصلا آزادی جذابیت یک رابطه قشنگه.
یک رابطه عاطفی به معنای رفتن تو زندان نیست اگر باورهات درست باشه، آدم درستی بهت هدایت میشه، آدمی ک برای آزادی تو ارزش قائله و تو هم برای علایق اون فرد ارزش قائلی و باهم از زندگی تون لذت می برید در حالیکه به ویژگی های هم احترام میزارید.
( من هم همیشه این سناریو رو داشتم و میگفتم پدر من نمیتونه منو مجبور ب انجام یا انجام ندادن کاری کنه بعد اون وقت یکی بیاد ب من زور بگه فلان جور باش فلان جا برو، این خیلی ریشه ای تو ذهنم.اگر من خودم به علایق و سلیقه افراد احترام میزارم پس مطمئنم ک فردی هم عقیده من با من آشنا میشه. درسته من آزادی برام اولویت داره ولی نگران نباش هیچ کس آزادی تورو نمی گیره همه این افکار از ذهن توعه ذهن محدود تو، وقتی تو ب کسی قدرت ندی توی ذهنت پس اون فرد هیچ تسلطی روی تو نخواهد داشت.)
استاد سپاسگزارم این فایل یک گنجی بود از روابط و عزت نفس
خداروشاکر هستم که منو در مسیر این آگاهی های گرانبها قرار داد
استاد عزیزم چندروزی هست که میخوام در مورد مسیر رسیدن به یکی از خواسته هام بنویسم که هی فرصت نمیشد والان به خودم گفتم فاطمه همین الان کارت رو متوقف کن و این کامنت رو بنویس تا هم به فرموده استاد (نوشتن کامنت تو این سایت باعث افزایش فرکانس و آگاهی میشه ) عمل کنم و هم اینکه تجربه خودم رو به اشتراک بزارم که موجب پیشرفت جهان باشه.
استاد عزیز من پارسال در آزمون استخدامی شرکت کردم و به راحتی به لطف نگاه خدا قبول شدم و این چند وقت که دارم این سری فایل های شما رو میبینم متوجه میشم که این قبولی ریشه ش از کجا آب میخوره .
من زمانی که تصمیم گرفتم آزمون رو شرکت کنم قبلش تمرکزی روی هیچ موضوعی این قدر کار نکرده بودم و اینقدر جدی نبودم و این حد از تلاش به خاطر این بود که دیدم یکی از دوستان نزدیکم در این آزمون قبول شده و این قبول شدن برام باور پذیر شده بود که منم می تونم و این دوستم زمانی که باهم صحبت میکردیم بهم میگفت (مطمئن باش تو قبولی )در عوضی که قبلا من شنیده بودم هرکی که پارتی داشته باشه قبوله و این باعث شده بود که حتی برای رسیدن به این خواسته کوچک ترین تلاشی نداشته باشم واینکه استاد عزیز تو این مدت که داشتم تلاش میکردم تمام نکاتی رو سعی میکردم بشنوم که در مورد آسان قبول شدن در آزمون باشه تا سختی ها و چاله هاش ویا ودر مورد افرادی که مصاحبه میکنند من پای صحبت کسانی مینشستم که مصاحبه خوبی داشتن و از خوبی مصاحبه کننده ها صحبت میکردن و یا گوشه ی جزوه هام مینوشتم که خدایا شکرت که قبول شدم .
حالا زمانی که رفتم من امتحان بدم خانومی بود که میگفت من فلان منبع رو خوندم و اینا و این آزمون خیلی سخته من 5 سال هست دارم این آزمون رو میدم و اگه قبول نشم بازم تلاش میکنم و خیلی مشکل میشه قبول بشه ولی من که برای اولین بار بود که شرکت میکردم با اینکه تنها 70 سوال از فک منم 250 سوال پاسخ دادم و ماه آخر که مشکلی پیش اومده بود و من نتونسته بودم خوب درس بخونم جز رتبه های برتر منطقه مون به لطف خدامهربان شدم .
این قبولی بهم یاد داد که تو هر زمینه ای میتونم پیروز و رتبه برتر باشم و اینکه هم نشینان خوبی که باعث پیشرفتم میشن برای خودم انتخاب کنم نه اونایی که ترس به دلم وارد میکنند.
2 اینکه من توانایی خاصی ندارم، چیز خاصی بلد نیستم نه پزشک معروفی ام نه مهندس نه وکیل
یعنی بخاطر اینکه من یک استانداردهایی رو ک جامعه ایجاد کرده ک (مثلا آدم موفق کسی عه ک پزشک باشه)، نیستم.بنابراین فردی رو پیدا نخواهم کرد چون با خودم میگم من وقتی انسان ارزشمندی میشم ک به فلان بیزینس برسم. نباید خودمون رو تو الگوهایی ببریم ک جامعه تعریف کرده به عنوان فرد موفق. بیایم الگوهایی رو پیدا کنیم ک کارمند ساده هستن شغل ساده ای دارن ولی یک رابطه عاشقانه و فوق العاده رو تجربه میکنن.(اتفاقا اینطوری زندگی دل نشین تر میشه ک حتی برا همون افرادی ک شغل ساده دارن، چون در کنار کاری ک دارن یک دلگرمی یک لذتی هم می برن در کنار عشق شون، یعنی زندگی قشنگ تر میشه در کنار پارتنرت با هر شغلی ک داری)
بیایم باور به توانایی های درونی خودمون رو بیشتر کنیم.
بیایم برای ویژگی های شخصیتی محترم و قابل تحسینی ک داریم بیشتر از مدرک و بیزنیس ارزش قائل بشیم. اصن همین کنترل ذهن ک ما یاد گرفتیم بچه ها میدونین چقدر این کنترل کردن مهمه. این روزا ک دیدیم همه میخوان به یه چیز غر بزنن و فاز منفی بدن خیلیا آرزوشون هست ک با آدم ها مثبتی مثل ما آشنا بشن میدونین چقدر آرامش بخش هست همین ویژگی مون همینکه به هیچ چیز منفی توجه نکنی و فقط از خوبیا حرف بزنی.
اگر توی ذهنت برای خودت ارزش قائل نباشی، فارغ از اینکه چقدر اعتبار جمع کردی مدرک داری چقدر قیافه خوبی ساختی، اگر خودت برای خودت ارزش قتئل نباشی باز هم اعتمادبنفس ات پایینه.
(خود من این ترمز رو داشتم و دارم البته اینکه میگفتم من حالا حالاها نمیخوام ممنون. من اول باید بیزنس خودم رو راه بندازم باید یک فرد موفق و جذاب بشم فلان ماشین، فلان مبلغ تو حساب بانکی، فلان تیپ رو داشته باشم، بعد اون وقت چون فرد ارزشمندی میشوم بعد از آن وارد رابطه خواهم شد. ینی الان فرد ارزشمندی نیستم یعنی این همه سرمایه های درونی ام رو نادیده می گرفتم، در صورتی که بارها و بارها مورد تحسین قرار گرفتم ولی ب خودم میگفتم نه بابا اینا چیزی نیست، چیز خاصی ندارم ک. و این مناعت طبع هم از خانواده ام بهم رسیده. چون همینطور بارها مادرم و یا پدرم جلوی فامیل مورد تحسین و احترام قرار گرفتن ولی مادرم گفته نه بابا اینطوریام نیست، کار خاصی نکردم حالا. ولی نمیدونم همین پاکی درون همین صداقت،درستکاری، مورد اطمینان بودنم، کنترل ذهن کردنم، مسئولیت پذیر بودنم و…. چقدر قابل تحسین عه ، چرا خودم خودم رو تحسین نمیکنم چرا باز یادم میره ک به سرمایه های درونی ام ارزش بیشتری بدم. پس به خودمون بگیم عزیز من هزاران انسان هستن ک عاشق اینن ک با تو ارتباط بگیرن چون تو بهترین سرمایه های درونی رو داری و پات رو از رو ترمز بردار ک بگی من با مبلغ ایکس توی حسابم ارزشمند میشم و بعد اون وقت فرد ارزشمندی میاد سراغم، لذت این تجربه رو از خودمون دریغ نکنیم بلکه این تجربه باعث زیباتر کردن زندگی مون میشه. پس من با همین شغلی ک دارم همین وضعیت مالی ک دارم لایق تجربه یک رابطه عاشقانه هستم)
تمرمز 3 آقا همه آدم حسابی ها رفتن همه خوبا رو بردن و آدم درست حسابی برا ما نمونده
این باور اسمش کمبود عه
درصورتی ک جهان میلیارد ها آدم توش وجود داره و هرکدوم شون ویژگی های منحصر بفرد خودشون رو دارن (ک شاید تو با ویژگی های آقای ایکس حال کنی درحالیکه خواهرت موافق نظر تو نباشه)و هیج وقت نیست ک تو جهان کمبود باشه، همیشه آدم های فوق العاده هست، همیشه فراوانی داره بیشتر و بیشتر میشه.
اگر باور کمبود داشته باشی نه اینکه آدم مناسب نباشه نع تو هدایت نمی شوی به سمت آدم مناسب چون با این باور (ک دختر خوب کمه پسر خوب کمه) میوفتی تو سیکل معیوب و منفی و جهان هم بهت ثابت میکنه و نمونه های کمبود رو می بینی.
ولی وقتی باورهات رو عوض میکنی و نگاه میکنی میگی آقا هر روز داره نعمت ها بیشتر میشه. این همه آدم تو جهان هست مگه میشه تمام آدم های خوب رفته باشن ؟؟ مگر امکان پذیره ؟ مگه این حرف منطقی عه ؟؟؟ اگر این باور رو داشته باشی اصلا تلاشی نمیکنی برای ایجاد رابطه، چون در شروع کار میگی اصن نیست چرا بگردم ؟
وقتی این باور رو تغییر میدی ک نه آقا پسر خوب هست دختر خوب هست اون وقت آرام آرام می بینی دختر و پسرهای خوب مجرد رو. میگی ببین این ادم مجرد عه صالح و سالم عه خدایا شکرت دیدی دارم الگو پیدا میکنم. درسته هنوز وارد رابطه نشدی و فقط دیدی شون ولی همین یعنی داری باورهات رو تغییر میدی. حالا اگر بیشتر تغییر کنی بیشتر باور کنی اون وقت تو رابطه هم تجربه اش میکنی.
(این باور هم توی فکر من بوده، اینکه تا پسر خوب و سالمی می دیدم میگفتم عمرا اگر دوست دختر نداشته باشه. اون ویژگی تحسین کردنه رو داشتم ها ولی ولی تو ذهنم میگفتم عمرا اگر همچین پسر خوبی تنها باشه حتما تا الان با یه دختری ارتباط گرفته. این مثال بار خوب رو زمین نمی مونه. اینکه تو دوران مدرسه دوستام رو می دیدم ک چه تلاشی سر پسر قاپی میکردن چه گیس و گیس کشی هایی میکردن و ما اونجا خنده کنان نظاره گر بودیم :)))). بعدشم ک گفتیم آقا ما ک بلد نیستیم قاپیدن رو میریم جلو ببینیم خدا چی میخواد برامون ولی نه عزیزم خدا برای تو چیزی نمیخواد تو خودت باید بدستش بیاری. یا نمونه دیگه اش اگر برای خواهرام خواستگار اومده گفتن بدو داره دیر میشه کجا میخوای کیس خوب پیدا کنی دنبال سلبریتی میگردی اون تو فیلماست بیا تو واقعیت گفتن تو این دورزمونه پسر خوب و سالم پیدا نمیشه اشکالی نداره اگر شرایط دیگه اش خوب نیست همینکه سالمه قبول کن قانع باش فکر نکن هی خواستگار قراره برات بیاد ها و…. این باور کمبوده دیگه.
ترمز 4 من لایق یه رابطه عاشقانه نیستم. من لیاقت عشق ندارم
شما باید خودت رو لایق عشق بدونی تا جهان افراد مناسب رو به سمتت هدایت کنه. اینکه چی میگی مهم نیست اینکه چه احساسی داری چه فرکانسی داری مهمه.
اگر وارد رابطه شدی و بعد یه مدت گفتی خدایا این آدم خیلی سطحش بالاتر از منه خیلی بهتر از منه و این فکرا رو بچرخونی تو ذهنت بعد می بینی ک اون رابطه از بین میره.چون جهان بهت ثابت میکنه ک اره اون از تو بالاتره و تو ارزش شو نداری.
( استاد من هنوز هم رو کلمه عشق گیر دارم. یعنی انقدر گفتن عشق تو فیلم هاست اصلا واقعیت نداره. عشق یه چیزی مثه کشک و دوغه. و چون اون عشق واقعی رو ندیدم اطرافم فکر میکردم این دنیا اصن عشق واقعی وجود نداره. ولی در عین حال می دیدم شما و خانم شایسته عزیز رو ک بهم عاشقانه ابراز محبت می کردین و عاشقتم و نفس می گفتین ولی میگفتم رابطه شما رویایی عه و اصلا خودم رو تصور نمیکردم همچین رابطه ای رو بتونم تجربه کنم. یعنی خودم رو لایق دریافت عشق نمی دونستم، خودم رو لایق تجربه یک رابطه عاشقانه نمی دونستم. خودم میتونستم به آدما عشق بورزم ولی آدما نه چون من لایق اش نیستم. حتی در مورد محبت و احترام ب انسان ها یعنی به خودم میگفتم من که باید همچین شخصیتی داشته باشم ولی بقیه شاید نه اشکالی نداره و اگر کسی جبران میکرد تعجب میکردم و ذوق زده میشدم)
ترمز 5 من همیشه آدم های نامناسب رو جذب میکنم یا فقیر یا مشکل دار و…
خوب چ کنیم !؟
باید این الگو رو تو ذهنت بشکنی، بگی آقا من بخاطر باورهای اشتباه قبلی ام این آدم هارو جذب کردم، اگر من فکرم رو عوض کنم باورهام رو عوض کنم، احساس لیاقتم رو بیشتر کنم باور فراوانی رو بیشتر کنم تو ذهنم، آدم هایی ک وارد زندگی من میشن تغییر میکنن قرار نیست گذشته من ادامه پیدا کنه در آینده من.
اون تجربیاتی ک من در گذشته داشتم بخاطر اون آدمی بود ک من در گذشته بودم بخاطر افکار گذشته ام بوده. اگر من از الان تغییر بدم خودم رو آینده ام هم تغییر میکنه. قرار نیست ک همون اتفاقات گذشته برا من رخ بده. جهان عین یه آینه است که با تغییرات تو تغییر میکنه.
( اولش گفتم نه من ک این ترمزو ندارم، ولی یادم اومد قبلا موقعی ک با دوستام دور هم جمع می شدیم می گفتیم ما شانس نداریم، یا به قولی اگر کسی هم میومد جلو به قول معروف میگفتیم اینم شانس مایه :))) ببین کی اومد پیشنهاد داد. یا همیشه تو ذهنم بوده ک من میخوام با یک آدم کامل و بی نقص دوست بشم و من حوصله درست کردن اخلاق کسی رو ندارم و دنبال دردسر نیستم و میخوام ک خودم هم یک آدم کامل بشوم بعدش وارد رابطه بشم. درصورتی ک ما انسان هستیم و درحال تکامل، هیچ کس کامل و بی نقص نیست. و این اشتباه رو داشتم ک یه جورایی خودم رو کامل تر از بقیه می دونستم و بقیه رو ایراد دار میدونستم درصورتی ک اصن تو برو تجربه کن کمالگرا نباش خودت رو بالاتر از کسی ندون. وای اینو الان فهمیدم چه باگی، اره من خودم رو بالاتر و برتر از اون افرادی ک بهم پیشنهاد میدادن می دونستم و به همین خاطر منتظر کامل تر شدن خودم و پیدا شدن اون فرد کامل و بی نقص می گشتم.)
ترمز 6 تمام روابط آخرش به رنج و غصه و جدایی ختم میشه
خیلیا میگن حالا ک میخواد آخرش بد بشه، اخرش به گریه و جدایی ختم بشه پس چرا اصن من وارد رابطه شم. درصورتی که باید نگاه کنی اطرافت و روابط عاشقانه ای رو ببینی ک سالها ادامه داشته و درکنار هم لذت بردن.
حتی اگر آخرش به مشکل بربخوره یا به جدایی منجر بشه باعث میشه تو رشد کنی، تو بزرگ بشی، درس بگیری و بهتر کنی خودتو. این سربالایی سرپایینی ها باعث میشه بهتر بشیم.
یک تجربه خوب رو از دست بدی، بخاطر اینکه ممکنه که تجربه بدی در ادامه باشه. خودت رو سد نکن برای اینکه اون رابطه عاشقانه رو تجربه نکنی.
تجربه خوب روابط عاشقانه رو داشته باش، لذت اش رو ببرو اینو بدون اگر در مسیر درست باشی، رابطه حتما ادامه خوبی خواهد داشت و این خوشی بیشتر و بیشتر میشه.
( بله اینجانب این ترمز رو هم داشتم همیشه دوست داشتم شغل های مختلف مهارت های مختلف رو تجربه کنم و اونجا این باور رو داشتم ک شکستی در کار نیست و من دارم تجربه کسب میکنم و بزرگ میشم ولی در مورد روابط اینطور نبود، چون میگفتم ب روح من صدمه وارد میشه، به دردسرش نمی ارزه، این عشقای امروزی ک پایدار نیست. درصورتی ک توی تمرین آگهی ام خودم رو انسان وابسته ای نمیدونستم از لحاظ عاطفی، خوب اگر نیستی چرا می ترسی از تجربه اش ؟ بخاطر باورهای مذهبی اشتباه. چرا نخواستم ک تجربه اش کنم و با تجربه اش مهارت ارتباطی ام رو افزایش بدم، زندگی ام رنگی تر بشه، تجربه ها و خاطرات لذت بخش بیشتری رو در ذهنم ثبت کنم. من ک در مسیر درست هستم من ک سعی میکنم رو بجلو حرکت کنم جهانم ک فرکانسی هست اگر تو هم فرکانس نباشی با اون ادم به راحتی جدا خواهید شد و توهم ک برا کسی دلسوزی نمیکنی پس چرا می ترسیدی از تجربه اش. دیدم خیلیا به راحتی دوست میشن و کات میکنن و اصلانم براشون مهم نیست و نه خودشون رو ناراحت میکنن و نه ناراحتی طرف براشون مهمه. یک باگ دیگه یافتم اینکه من از اینکه بعدا ب طرف بگم ما نمیتونیم باهم باشیم عذاب وجدان می گرفتم و نمیتونستم به راحتی اعلام کنم، این رو توی شغل هم داشتم و دارم ک موقعی ک وارد یک شغل میشم میگم وای موقع استعفا من چه جوری بهشون بگم من دیگه نمیخوام اینجا باشم، اونا رو من حساب کردن بهم حال دادن این همه حقوق دادن ینی کار خودم رو نادیده میگرفتم درصورتی ک اولا تا اون موقعی ک اونجا بودم وظیفه ام رو انجام دادم و من برده و بنده کسی نیستم و هیچ وظیفه ای بابت پیدا کردن یا نکردن نیروی خوب براشون ندارم. من مدتی اینجا بودم و تا موقعی ک حس خوب از کارم میگرفتم اینجا بودم و بعدش دیگه ب من مربوط نیست. البته خودم هر جا رفتم به لطف خدا به راحتی و عزت مندانه استعفا دادم.
پس حتی اگر هم به جدایی ختم بشه و اون طرف ناراحت بشه از تصمیم من، مهم نیست. چون وظیفه من خوشحال و راضی نگه داشتن بقیه نیست هرکس خودش باید حالش رو خوب نگه داره. من نمیتونم از خودم بزنم تا حال یکی دیگه خوب بمونه. حتی خود من هم نباید ناراحت بشم چون قراره بعدش هر دومون بریم سراغ تجربه و ساختن خاطره با فرد هم فرکانس بعدی مون.
واقعا وقتی نگاه میکنم به رفتارهام میبینم من اصلا ربطی به عمران 3 سال پیش ندارم
تا حدی که خانوادهام ( پدر و مادر و برادرهام ) کلا از رفتارهای من شاکی شدن
بخاطر رفتارهای ارزشمندی و لیاقتی که ربط داره به خودم دارم نشون میدم
خانواده من تا بوده این بوده که تو روستا زندگی کردن و بزرگ شدن و تو جمع اقوام و فامیل و دوست و اشنا هستند و کنار هم زندگی میکنند
جو این روستا اینجوری که هر کسی چیزی بخواد و یا کاری فیزیکی با کسی داشته باشه خیلی راحت و طبیعی میتونه از هر کسی که دلش خواست درخواست کنه و حالا اون خواستهاش میتونه وسیله یا ابزار خاصی باشه یا اصلا نیاز به خود وجود اون شخص باشه اون طرف باید بره و انجام بده
و یه جورایی این ذهنیت تو روستای ما هست که طرف فامیل یا آشناست باید کمکش کنه تا فردا روز اون هم بدردت میخوره
و جالبه تو بیشتر مواقع من میبینم خانواده من اگر اینکار رو انجام میدن بعدش پشت سر اون طرف کلی حرف میزنند و شاکی میشن که چرا فلانی این درخواست بیجا رو کرد و نباید درخواست میکرد !!؟
البته این نوع رفتار بیشتر تو جمع روستایی بیشتر میبینی ولی معمولا تو فضای شهری و شلوغ کمتر دیده میشه
ولی من از همون ابتدا مقاومت داشتم از اینکه چرا باید به درخواست هر کسی جواب اوکی بدم
و از وقتی که با استاد و قوانین حاکم بر جهان هستی اشنا شدم هر سری باورهام رو قویتر کردم
تا الان که من بجایی رسیدم که من حتی برای خانواده خودم هم مفت و رایگان کاری رو براشون انجام نمیدم و ازشون برای هر کاری که کردم پول دریافت میکنم ( حتی از خانواده همسرم )
الان جو به حدی علیه من شده که هر دو خانواده یه جورایی از رفتارهای من شاکی شدن و شدیدا دارند مقاومت میکنند
برای همین بخاطر این ذهنیت بی ارزشی و ذهنیت فقری که در این روستا وجود داره من حدود 2 سال مهاجرت کردم به شهر و مکانی که پر از انسانهای ثروتمند و با ارزش وجود داره و این هم بخاطر باورهای من بوده و خداوند خیلی راحت منو هدایت کرد و مسیر منو با این ادمها جدا کرده
بخاطر همین من زیاد دوست ندارم تو روستای خودمون باشم
ولی اینسری نزدیک به 40 روز شده من هنوز تو روستام و هنوز هدایت نیومد که بخوام برگردم خونه خودم
ولی وقتی فکر میکنم به این اتفاقات میبینم میگم اتفاقا خیلی هم خوب شده
رفتارهایی که اینجا دارم از خودم نشون میدم خیلی به تقویت باورهام داره کمک میکنه در صورتی که اگر تو شهر و خونه خودم بودم مطمئنا این موقعیت ایجاد نمیشد که این تمرینها عملی رو انجام بدی
پس فرصت خوبیه که اتفاقا همین جا وارد دل ترسهام بشم و قورباغه خودم رو قورت بدم
که من نیاز ندارم کسی رو راضی کنم و بیام از خودم بکنم تا طرف راضی بشه
نه من برای خودم و محصول خودم و وقت و انرژی خودم ارزش قائلم و اگر کسی از من درخواست کرد اگر خواستم انجام بدم ازش بابت انجام کارم همون موقع میخوام بهاش رو پرداخت کنه و اگر نه دوست نداشتم خیلی راحت جواب رد بهش میدم
بنابراین تو هر کار و مواردی من خواستههای خودم رو اولویتبندی میکنم و برای خودم اصول مشخص میکنم
که اگر با انجام اون کار و اون نوع رفتار باور ارزشمندی و لیاقت من حفظ بشه خوب مشکلی نیست کار رو انجام میدم
ولی اما اگر نه انجام اون کار قرار از من چیزی کنده بشه و خودم رو بخاطر راضی کردن دیگران بیارزش کنم و از وقت و انرژی و یا محصول و یا هر چیزی که مربوط بمن بشه که بخوام از خودم بکنم تا فلانی راضی بشه خیر هرگز اونکار رو انجام نمیدم
این اصولی که برای خودم مشخص کردم
و باید تا میتونم روش پایبند باشم اگر که بخوام خودم رو به جهان ثابت کنم که من انسان با ارزش و لایقی هستم و جهان هم با توجه به این باورم و عملکردم منو به موقعیتها و شرایط و ادمهایی هدایت کنه تا همین بازخورد رو با من هم داشته باشند
البته نمیگم تو اینکار خوب هستم ولی دارم سعی میکنم هر سری بهتر و قویتر بشم
ولی هر چی که بیشتر به رفتارهام نگاه میکنم و خودم رو با ادمهای دیگه و مخصوصا گذشته خودم مقایسه میکنم
میبینم من خیلی خیلی تغییر کردم و من اصلا هیچ ربطی به عمران قبل ندارم
و روز به روز باورهام داره بهتر میشه و این مسیر رو با قدرت با استفاده از هدایت خداوند دارم ادامه میدم
خدایا شکرت از اینکه همواره داری منو هدایت میکنی به مسیر صاف به مسیر کسانی که به انها نعمت دادی نه گمراهان و غضب شدگان
دوستان و استاد عزیز عاشق همه تون هستم
دوست داشتم در مورد باور لیاقت و ارزشمندی صحبت کنم چون واقعا یکی از پاشنههای اشیل بزرگ منه که خیلی توش مشکل دارم که باید خیلی خیلی روش کار کنم تا انشالله قوی و قویتر بشه
انشالله هر کجا از این کره خاکی هستید در پناه خدای مهربان شاد ، سالم ، خوشبخت و ثروتمند باشید
بچههایی که تو مدار من هستین متشکرم که حالم رو خوب می کنید.
این روزا خیییییلی خوب دارم درس ها رو می گیرم، خدا در غالب استاد عباس منش خیییییلی چیزا رو داره یادم میده، چون فقط اونه که همه چی خبر داره و خوب می شنوه، خوب می بینه، به خاطر همین میاد در غالب یه آدمی مثل عباس منش و باهم حرف میزنم و بهم راهکار میده ،
خدایا متشکرم
چند روز ه، که خیییییلی یه ناخواسته هی داره تکرار میشه ، که فاطمه تو شایسته نیستی، تو لیاقت نداری
هم در مورد روابط
هم در مورد مالی
در مورد روابط که از خدا خواستم چرا هی این وارد زندگیم میشه ،،،،،
فاطمه تو خیلی خوبی همسرت بده
فاطمه اگه به همسرت، روی خوش نشون بدی، او سواستفاده می کنه ازت ، مثلاً ازت خیلی کار می کشه، هیچی برات تهیه نمیکنه میگه این به همه چیز راضی ه وووو
به همین دلیل رابطه من با همسرم خیییییلی سرد بود ، هیچ علاقه ای ، عشقی بین ما نبود، هی از طرف همون من ضربه می خوردم، یا خرد می شدم، بی احترامی ، یا اینکه عامل تمام بدبختی من تو زندگیم تو هستی….
استاد این خیییییلی تکرار میشد، خیییییلی ، اما تو باغ نبودم که بابا این ضربه ها ، این تیرها چرا اینققققققققدر منو هدف میگرن.
تا اینکه فهمیدم اینو از یه فایل متوجه شدم ، که گفتین ، چیزی که تو زندگی تون هی داره تکرار میشه اینا پاشنه آشیل های شما هستن ، باید رو اینا خیلی کار کنید ، از خدا درخواست کردم که خدایا مشکل کارم کجاست چرا نمیفهمم ، چند روز پیله کردم بهش، تا اینکه جواب م ، داد …
فاطمه کل داستان خودتی،
آیا هیچ علاقه ی، خاصی به همسرت داری.
آیا باهاش خوش رفتاری می کنی
چرا رو خوبتو بهش نشون نمیدی.
آیا باهاش جفت و جور هستی.
آیا بهش احترام میگذاری.
وقتی درست فکر کردم دیدم جواب تمام این سوالات و خیلی سوالات دیگه منفی ه.
گفتم پس ایراد از منه، از من، من من.
دوباره پیله کردم به خدا و گفتم خدا جونم تمام این مسئله ریشه ش در منه، خدایا ازت میخوام یه رابطه ی عاشقانه
ازت می خوام گرمی این رابطه رو از سمت تو در غالب همسرم حس کنم ، اما نمیدونم از کجا شروع کنم ، من که بلد نیستم تو خدای منی، تو رب منی، تو همه چیز میدونی بهم بگو.
می خوام خیییییلی بهش احترام بگذارم
میخوام خیییییلی دوست ش داشته باشم
می خوام باهاش خیییییلی خوش اخلاق باشم.
می خوام در برابر اخم و تخمش، عالی واکنش مثبت نشون بدم که خودم لذت ببرم
می خوام مثل دوران نامزدی وقتی وارد خونمون میشد کل زندگیم همسرم میشد
لذت می بردم از اینکه باهاش سر یک سفره غذا می خوردم
لذت می بردم از اینکه پام به پاش می چسبید ، گرمی وجودش آرومم می کرد و خیییییلی خدا رو شکر می کردم
کنارش مینشستم لذت می بردم هی دوست داشتم باهاش حرف بزنم، هی دوست داشتم باهاش برم بیرون ، مهمونی ، تفریح تو کوچه خیابون، هی هم قدم بشم باهاش خیییییلی لذت بود
خیییییلی عشق بود
خیییییلی حال خوب بود
از اینکه می خواست بره ، شهرش، اشکم در میومد
میگفتم کاش همیشه در کنارم باشی لذت ببرم
تا اینکه الان اگه بخواد جایی بره دلم اینقدر سرد بود که می گفتم کاش بره تا مدت ها نبینمش.
آره خدا جونم متشکرم که بهم میگی چکار کنم.
استاد از اون لحظه ای که متوجه شدم و خدا از طریق شما بهم گفت فاطمه تو باید سمت خودت رو درست کنی، و من فهمیدم و شروع کردم….
من خنده ی همسرم رو دیدم
من مهربونی ش رو دیدم
من عشق رو دوباره دارم لمس می کنم
من ارزشمندی رو دارم می بینم
استاد به خدا قسم اینکه شما میگید تمام دنیای شما افکارتون ه، و همه چیز از سمت خودتون ه، دارم تو زندگیم عالی می بینم.واضح، روشن
جهان مثل آینه ست، تمام رفتارهای خودم رو بهم نشون میده
همسر من ، نه مشکلی داشت نه مسؤل چیزی، نه مقصر،
همسر من فقط ماموریت داره که از جانب خدا جواب افکار من ،جواب فرکانس های من، رو بده
اون بنده خدا فقط مامور ه، که منو رشد بده، منو تربیت کنه
من دارم یاد می گیرم که چگونه زندگی کنم
من دارم یاد میگیرم که چگونه این ذهن رو تربیت کنم
من دارم یاد می گیرم چگونه عشق بورزند.
حتی یه روز سفر غذا پهن کردم همه بچهها ،همسر، خودم داشتیم غذا می خوردیم خدا بهم گفت حالا که اونی خودت دوست داری به همسرت میدی، به بچهها ت میدی، بیا برا خودت هم ای لیاقت رو بده خوبشو به خودت بده و بخور و لذت ببر
خواستم تو لیوان پسرم آب بخورم، حسن گفت نه.
تو باید تو یه لیوان شیک، تر تمیز فقط مال خودت ، آب بخوری
بچهها داشتن میوه می خوردن ، تهشو گذاشتن و رفتن، ذهن م می گفت حیف تهش بخور…
خدا بهم گفت نه ،برو خوبشو بردار،و بخور
آره استاد خدا این روزا خیییییلی داره باهام حرف میزنم میگه…
یک لیوان یا یک میوه شاید مسخره بیاد
اما داری با این کارهای کوچک و ریز ریز به جهان ثابت می کنی تو ارزشمندی ، تو محترمی ، ت لیاقت شو داری،پس ادامه بده تا رشد کنی و برسی به چیزهای بزرگتر و بهتر
انسان از همین قدم های کوچک ، ریز ، کم کم بزرگ می شود ، و روزی مثل استاد عباس منش جون می گیرد.
استاد متشکرم که اومدی مأمور شدی و جواب های منو از سمت خدا آوردی
تو دوران اولیه که تازه نوجوان بودم دورو بریام هم سن و سالام درمورد دخترا حرف میزدم و میگفتن که من با فلانیم اون میگفت این میگفت وهمه بحثا دورو برم شده بود حرف دختر
منم که شروع کردم و واقعا دلم میخواست
اما اعتماد بنفسم پاین بود واقعا همون اوایل 14 .15سالگی بود
و من خجالت میکشیدم خیلی زیاد تا حدی روم نمیشد ب کسی بگم آخرش هم اگه میگفتم آنقدر استرس و نگران بودم
خلاصه هی شروع شد به این کارا و هی جواب نمیداد خودم واین ناکامی هی ادامه وادمه داشت تا رسید یک سد به یک بتن
وهر روز من تلاش های زیادی. میکردم
اصلا اینجوری نبود که دست بکشم ها هر روز با یه طرفندی
اون اوایل گوشی نبود هی دنبال میکردم دخترا رو
بعد گوشی اومد یه شماره گیر میاوردم زنگ میزدم
بعد دنبال میکردم تو تلگرام تو گروه
تو پیج ها میرفتم هر مسیری که به ذهنم خطورمیکرد میرفتم
دیگه خودتون بخونید تا کجاهارفتم ………
وشاید خیلی ها هم
مثل من بودن
(ببخشید من کامل رک و پوسکنده میگم چون سالها 12سال من زجر کشیدم. ولی الان. رسیدم به قوانین ساده براحتی میشود
آخه چرا اون همه گدای کردن)
واما باورهای غلطی که در این مورد داشتم
1.اون اوایل فکر میکردم که من هنوز بچه هستم و به اون سن نرسیدم بخاطر همین که کسی جواب نمیده
2.بعد آروم آروم رسیدم به مثلا 19سال اینا این احساس زشتی توی من شکل گرفت و هی از ضاهر خودم بیشتر بدم می اومد و هی دیگران هم تا ید میکردن و مثلا میگفتن. بچگی خیلی خوشگل بودی ها غیر مستقیم یامیگفتن بچگی تو خشکل بودی. ولی الان داداشت
واین زشتی دیگه خیلی اعتماد بنفسم رو نابود کرد وخودمو با دیگران دوستانم فامیلا هم سن و سالها مقایسه میکردم و هر روز بد تر و بد تر میشدم (با وجود اینکه خیلیا هم بودن تعریف میکردن از قدم از موهام از قیافم. معمولی بودم )
3.دوباره یه دورانی این باور شکل گرفت که من دیگه سنم رفته به بالا 25 اینا بودم دیگه چون زشت هستم وسنم هم رفته بالا قطعا یک دختر 18ساله اصلا بهم محل نمیذاره و میگه پیر شدی هم سن بابامی
4.تو دوران که این دوران دیگه با استاد هم آشنا شده بودم اما آنقدر باورهای غلط داشتم که اصلا نمی شنیدم این حرف هارو تو این دوران میگفتم که کسی ماشین نداشته باشه اصلا دوست هم بگیره میگه ماشین نداری پس خداحافظ کسی بدون ماشین دوست نمیشه
ماشین پیکان خشکل گرفتم
چند تا دوستی پیدا کردم اما با وابستگی شدید و گریه و زاری ناراحتی هزار تا باور های ریز زیرین به چند روز طول نمیکشید و دوباره میرفتم ب باور غلط که کی سوار پیکان میشه بعد چند مدتی عوضش کردم پراید بازم همون شرایط یه ذره تغیر اما بجای اولش بر میگرد
والان که تو همون دوران پراید هستم ازدواج کردم و دیگه بقیش. بماند
5.گدای کردن وابسته بودن نگران بودن عدم لیاقت اینا چیز های هستن که واقعا از اول تا آخر این 12 سال باهام بودن خجالت کشیدن نگران قضاوت شدن احساس بد و منفی نگرش های منفی و غلطی که با عث میشدن که نتونم ارتباط برقرار کنم
بله استاد عزیزم عاشقتم که آنقدر عالی هستی
ومن هم خیلی تغیرات خوبی کردم اما الان من ازدواج کردم و به دنبال هر روزم بهتر از دیروزم هستم و رابطه عاشقانه رو خلق کنم انشاالله
و این است داستان زندگی من
که بخاطر باورهای غلط گذشته سر زنش ها ضاهر خودم رو دوست نداشتن احساس نازیبای
باورهای غلطی که از بچگی. بخورمون کردن
بخاطر همین که الان دیر تغیر میکنیم و ایناسخت تغیر میکنند
واینه که سالهاست که تلاش کردم زجر کشیدم حرف شنیدم گدای کردم از خودم کندم برای طرف مقابل اما 4روز بیشتر نمونده
و هزاران کار دیگر…………
اما برخلاف من با دوستی میرفتم بیرون
خیابون یه دور میزدیم چند تا شماره میداد و بعد خودمو مقایسه وتوجیه میکردم که اون از من خشکل تره
ودوستانی داشتم دختران فامیل ب من میگفتن به فلانی بگو که دوست بشیم
خدارو شکر میکنم بخاطر اینکه فهمیدم که تمام این سالها فقط فقط بخاطر همین باورها و افکار های که داشتم که این همه سال تجربه های سخت داشتم .
و ب ساده ترین شکل ممکن میتونستم روابط های عالی داشته باشم براحتی
خودشون پیشنهاد میدادند خیلی ساده
اما بریم سراغ ثروت مثل روابط خداوند هدایتم کنه که اون چیزی رو که لازمه رو بهم بگه و یادم بیاره منم بنویسم که به خودشناسی برسم و بفهمم که همه چیز بسادگی به دست میاد نیازی به هیچ زجری نیست .
من الان در شرایط مالی سخت قرار دارم شغلم زنبور داری. هست زنبور خیلی کمی دارم و چند تا هم یه نفر دیگه خریده که شریکی پیش منه البته خودش نه فقط زنبوراش
و بدهی دارم از طرف بانک ک ازش میگذره
اینا رو میگم که کامل بگم خیلی خوش بهم الهام میشه
بعد من یک زمینی دارم که میخواستم ماشینمو بفروشم و بسازمش شروعش کنم و قسط وامم هم رو بدهم
و ماشین ارزون شد اون قیمت مد نظرم رو نمیکرد
و گفتم این یک نشونس.
حالا باورهای غلطی که تو این داستان بالانوشتم و دارمش
من خیلی برای خونه عجله دارم وهی عجولی میکنم فشار میارم
ومیدونم که این باور غلطی پشتشه.
من میخواستم ماشینم رو بفروشم اما بازم این اشتباه بود چون واقعا من لازمش دارم
من باید خلقش کنم من به فراوانی باور ندارم
حالا در این شرایط من کاری بغیر از زنبورداری ندارم درآمدی ندارم
واحساس میکنم که فقط از همین راه میتونم پول بسازم واونم که من زنبور کم دارم. پس کمه و کلی باورهای محدود و کمبود
اما من تو این شرایط خدارو فراموش کردم ودست خدارو بستم
سلام استاد عزیزم سلام سلام. استاد نمیدونم چطور سپاسگزاری کنم این فایل بهترین بود یعنی بهترین. نمیدونم از کجا شروع کنم استاد در طول مدت دیدن فایل من هزار بار قربون تون رفتم پریدم بالا از ذوق از یافتم یافتم، خشکم زد از اینکه خودم رو نشناخته بودم این همه مدت، گریه کردم بابت اینکه خودم رو آنطور ک باید دوست نداشتم، خشکم زد از خودشناسی ام و دستم برای خودم رو شد.خدای عزیزم هم همزمانی بوجود اوورد ک من در خلوتم بشینم این فایل ارزشمند رو ببینم. استاد من جمله به جمله فایل تون رو نوشتم در دفترم و از ساعت 2 الی 8 طول کشید این بین البته 1 ساعتی هم استراحت داشتم. باورتون نمیشه انقدر ذوق داشتم از شنیدن ادامه اش ک وسطاش خوابم میبرد و من تایمر گذاشتم ک 10 دقیقه بعد بیدار شم و سرحال سرحال پاشدم برا ادامه اش. این از اون فایلایی بود ک خانم شایسته میگفتن یک گنجه به تمام معناست یک فایلی ک انقدر آگاهی داره من نمیخواستم تموم بشه میخواستم زمان متوقف بشه و من همینطور گوش بدم.
استادم چقدر سخاوتمندین ک این آگاهی هارو می بخشین و باعث میشید ما استانداردهای زندگی مون بره بالا درخواست های بهتر و بالاتری داشته باشیم. عاشقانه دوست دارم این دوره تون رو تهیه کنم ولی بخدا اگر من به همین یک فایل تون با جون و دل عمل کنم هدایت میشم و نگرانی نباید داشته باشم. اگر قرار باشه ک توی دوره همراه تون باشم میشه به وقتش، اگر ظرف ام آماده بود هدایت میشوم حالا چه در دوران تخفیف چه بعد از آن. استادم تصمیم گرفتم بیشترین سرمایه گذاری ام را در دوره های شما بکنم ب خودم قول دادم. چون زندگی برام لذت بخش تر و ساده تر میشه. دوره های شما مثل یک برگه تقلب عه برای زودتر رسیدن ب اون نتیجه دلخواه به هررررر نتیجه ای ک میخوای. انگار هرچه میرم جلو دوست دارم بیشتر و بیشتر بخونم بشنوم انگار تازه دارم درک میکنم قبلا می شندیم مخصوصا وقتی جمله به جمله حرفاتون رو می نویسم و استپ میزنم خیلی خیلی تاثیرش بیشتر میشه. استاد من امروز فقط روی این فایل تمرکز گذاشتم و 27 صفحه در دفترم نوشتم از جملات شما. حالا اگر بخوام از تجریباتم بگم ک وای، استاد من بسیاری از این ترمز هارو داشتم وقتی دونه ب دونه اش رو میگفتید خشکم میزد، خدای عزیزم چقدر به درخواست من قششششنگ پاسخ دادی عاشقتم من. من هم درخواست تجربه روابط رو به خدای عزیزم داده بودم و البته پام روی ترمز بود و با این ترمز ها بهانه تراشی میکردم و این تجربه رو از خودم دریغ کرده بودم ولی الان مطمئنم همونطور ک شما تونستین یک روابط عالی بسازین و 180 درجه تغییر کنید من هم میتونم و باور دارم ک این تجربه رو هم من و هم خیلی از دوستان در آینده نزدیک تجربه خواهیم کرد بچه ها خدا ب درخواست هامون پاسخ داد عاشقتم خدا جون عاشق این همزمانی و عاشق این جهان فرکانسی ات هستم. خدایا شکرت ک منو اووردی تو این سایت، استاد بخدا گاهی ب خودم میام میگم ناعمه اگر تو با قوانین جهان آشنا نمی شدی الان چطور داشتی زندگی می کردی، این دنیات چقدر بیهوده و پوچ بود. هرچه می گذره سپاسگزارتر میشم ک ب این راه راست هدایت شدم.
استاد راستش اولش روبه رو شدن با ترمز هام ترسناک بود. یعنی خشکم زد یعنی اونجایی ک متوجه میشی ک آره خودت باعث شدی خودت مسئول شرایط اکنون ات هستی درد داره. ولی خیلی زود به خودت میای و سپاسگزار میشی ک حالا میدونی درمان دردت رو و این خیلی لذت بخشه خیلی آرامش بخشه.حس قدرت میده اینکه بدونی خدایی ک تو رو با درمان دردت آشنا کرده پس دستت رو می گیره ک حلش کنی پس اونقدر بهت الگو میده ک باورت بشه. همین امروز بعد از دیدن فایل تون حین پیاده روی ام من چندین الگو دیدم گفتم ببین من چرا قبلا دقت نمی کردم زوج های جوان، زوج های خوشبخت، عاشق فارغ از هیکل خوب داشتن و یا ظاهر جامعه پسند. با همون موتوری ک داشتن خوش بودن با همون پرایدی ک داشتن خوش بودن.همون پای پیاده همون تیپ و ظاهر. گفتم ببین الگوهارو همینکه تو خواستی تغییر کنی خدا بهت چندین الگو داد یعنی اصلا کار سختی نیست کافیه تو از خدا بخوای ک ترمزهات رو بشناسی بعد به خدا بگی خوب من میخوام تغییر کنم پس بهم الگو نشون بده و بعد اون الگو هارو تحسین کنی تایید کنی خوشحال بشی بابت شون سپاسگزار خدا بشی بابتشون و بعد رها باشی و منتظر هم فرکانسی و هدایت خدا بشی.
استاد من حین دیدن فایل تون متوجه یک باگ در خودم شدم اینکه من پسرهای خوشتیپ و موفق و ثروتمند رو توی ذهنم خیلی بت کردم شون و خودم رو لایق نمیدونم و در برابرشون احساس ضعف میکنم. یعنی همون احساس عدم لیاقت. و میدونم همه اینا ساخته ذهن منه و تصمیم گرفتم ک تمرین آگهی بازرگانی رو جلوی پسرهایی ک خیلی بهشون قدرت میدم انجام بدم و امروز بعد از دیدن فایل تون گفتم الکی نشستی 27 صفحه تو 5 ساعت نوشتی، باید انجامش بدی. اگر مسخوای احساس لیاقت ات رو زیاد کنی اگر میخوای اون رابطه فوق العاده رو جذب کنی در عمل باید خودت رو ب خودت ثابت کنی.و رفتم توی آرایشگاه مردونه و این تمرین رو جلوی 3 تا آقا انجام دادم و باید باز هم تکرار کنم سخت بود آره ولی فقط همون 10 ثانیه اولش ک درخواست میکنی. با اینکه هاج و واج مونده بودن ولی من توضیح دادم و گفتم فقط کافیه گوش بدین همین و آره برای کسی ک دوره عزت نفس تون رو کار کرده این پررو بازی ها عادیه ؛)))) با اینکه اولش باهام چشم تو چشم نمی شدن ولی من نگاه شون میکردم و بعد دیدم ارتباط چشمی برقرار شد و تیک اش رو زدم و job done . فقط میخوام ب خودم ثابت کنم ک مردها هیولا نیستن بت نکن ، خجالت نکش، باورهای گذشتگانت رو بریز دور و یک دختر قوی و با اعتمادبنفس باش. و میدونم تمام این ترس ها و خجالت ها ساخته ذهن منه و هرچقدر پیش برم این باور کمرنگ تر میشه ولی باید تکرار و تکرارش کنم.
بریم سراغ نکات : اولش ک استعاره گاز و ترمز رو بهمون گفتین، اینکه اگر ما باورهای درستی در مورد اهداف مون نداشته باشیم اینکه چقدر تلاش می کنیم و چقدر می خواهیم اش مهم نیست بلکه دلیل اصلی باورها و افکار ماست. تا وقتیکه پای شما روی ترمز عه مهم نیست ک چقدر داری گاز میدی و زحمت می کشی اون ماشین حرکت نمیکنه.
_تغییر باورها باعث شد من هدایت شوم در زمان مناسب در مکان مناسب(محل زندگی و یا سفرهای استاد) به آدم های مناسب( 3 فرشته ای ک گفتن و انسان هایی ک در سریال ها دیدیم) به ایده های مناسب(فایل ها و دوره ها) اون وقت بود ک تلاش های من نتیجه داد. وقتی نگاه تون رو عوض می کنید باعث میشه شما خیلی خیلی زودتر از اون چیزی ک فکر میکنید ب خواسته هاتون برسید.
بریم سراغ ترمز ها :
1 اینکه آقا من از لحاظ ظاهری آدم جذابی نیستم، آدم خوشگلی نیستم اگر من فلان ظاهر و تیپ و قیافه رو داشتم می تونستم اون رابطه خوب با یک آدم رویایی رو پیدا کنم، بنابراین کسی منو نمیخواد. این باور از کجا میاد ؟؟ از کمبود عزت نفس از کمبود لیاقت. یعنی آقا من اینی ک هستم رو دوست ندارم این چهره ام رو دوست ندارم. یعنی من وقتی انسان ارزشمندی میشم ک فلان عمل زیبایی و فلان تیپ رو بزنم. ولی باید بدونی باورها قوی تر از اون تغییرات ظاهری کار میکنه.
ما باید این باور رو ب این شکل تغییر بدیم که آقا زیبایی به ظاهر نیست، زیبایی به درون منه هر کسی به یک شکلی زبیاست من نباید زیبایی رو ظاهری ببینم. (یک رفتار اشتباه دیگه ک من متوجه اش شدم ) ما نباید فکر کنیم یک قیافه خاصی هست ک زیباست، این اشتباه هست. و اینکه ما دنبال اون قیافه اون رنگ چشم اون اندام باشیم برای اینکه ارتباط برقرار کنیم هم اشتباه ست.
بیا روی خود ارزشمندی ات کارکن، روی عاشق خودت بودن، روی احترام به خودت کار کن با همین قیافه همین اندام همین تیپی ک داری خودت رو دوست داشته باش
و اون وقت می بینی اگر این باور رو تغییر بدی با همون چهره با همون اندام با همون ظاهر روابط فوق العاده بهتری رو تجربه می کنی آدم های فوق العاده بهتری وارد زندگیت میشن. کِی ؟؟ وقتیکه تو با خودت در صلح باشی، وقتیکه تو خودت رو دوست داشته باشی همونجوری ک هستی. وقتیکه ارزش خودت رو ب ظاهری ک خداوند بهت داده پیوند نمیزنی به رشد درونی ات پیوند میزنی
( تا اینجا فقط ترمز اول رو نوشتم ) ، برای خود من الگوهایی بودن چه تو فامیل چه دوستم چه تو خیابون دیدم که دو طرف قیافه هاشون به دل هم نشسته و اتفاقا سالها دارن با صلح و صفا و عشق زندگی میکنن. اتفاقا صورت های دلنشین و معمولی دارن و بارها دیدم ک صرفا اون اندام و چهره و تیپ زیبا توی آدم ها روابط عالی رو بوجود نیوورده پس قیافه و تیپ ملاک نیست.و از خدا خواستم بهم الگو هایی رو نشون بده و کمکم کنه تایید کنم این باور رو.
استاد سپاسگزارم از شما. مینویسم بازهم از ترمزهای بعدی
عرض سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان و خانواده عزیز عباس منش.استاد من با شنیدن این فایل، بعداز گذشت سالها فهمیدم که علت نرسیدن من با دختری که اینهمه همدیگر را عاشقانه دوست داشتیم،چیه.من تا این ساعت مخالفت خانواده ام را عامل اصلی وگناه نرسیدن من به دختر مورد نظرم رابه گردن مادر و خواهرم می انداختم.اما با گوش دادن این فایل بینهایت ارزشمند،فهمیدم یک باور غلط قدرتمندی که در ذهن من بود ،این بود که عاشقان واقعی به هم نمیرسند.والان که ساعتها به اون اتفاق فکر کردم. هی یادم میاد که من چقدر در دفترهای عاشقانه مینوشتم والان که نگاه میکنم میبینم،دیدن فیلمهای قدیمی و کتاب های عاشقانه مثل امشب اشکی میریزد ووواین باور را در ذهن من کاشت.استاد عزیزم،من یک برادر بزرگ دارم که خیلی پای منبر برو بود وبا آب و تاب میومد باورهای غلط مذهبی در ذهن من میکاشت.مثلا میگفت به قول فلان امام که هیچ کوه ثروتی ندیدم ،مگر کنارش حق فقرا ضایع شده باشه.وووو حالا بریم یک نمونه از تاثیر این باور در زندگی من را ببینیم .من بزرگترین پروژه فضای سبز استان تهران را درسال 1388تا سال 90در تهران باغ موزه دفاع مقدس نزدیک میدان ونک به عنوان یکی از پیمانکاران اجرا کردم.سیصد هزار تن مصالح فضای سبز خریدم وبا اجاره بیست کامیون حمل شد. ونتیجش بجای سیصد میلیون سود ،،شد صد میلیون بدهکاری.حالا میفهمم من دوست داشتم ثروتمند بشم،خیلی هم تلاش درمسیر درستش کردم،اما باورهای غلط وقدرتمندی ذهنم،مثل سد بتونی مانع رسیدن من به خواستم شدند.ترمزهای ذهنی که من ناخودآگاه در ذهنم میساختم،این بلاها را سرم می آورد والان میفهمم دلیل نرسیدن من به عشق ،،پول وثروت چه بود.استاد عزیزم بینهایت از شما تشکر میکنم که ما رابه مسیر درست هدایت کردی و راه درست رانشانمان میدهی،واقعا اگر من خودم به زجرها وسختیهای زندگی عادت نکنم وله خودم هر لحظه یادآوری کنم که من هم میتوانم راحت وثروتمند زندگی کنم.من هم لایق داشتن زندگی سالم واران و تجربه عشق واقعی را دارم،،تلاش خواهم کرد تا این آگاهیها رادرعمل استفاده کنم وبقول فرمایش شما ،هدایت میشوم به مسیر درست پژمان درست وادم مناسب.من هم مثل خیلی از بچه های سایت ،زندگیم یک قیچی خورده بهش ودوقسمت شده،قسمت اول چهل و پنج سال ناآگاهی وغغغغغررررق در باورهای غلط وناخواسته،،قسمت دوم که یک سال و نیم میشه.اشناشدن با شما وسایت بی اندازه ارزشمندتون که در مدت این یکسال ونیم،ارام آرام قوانین را درک کردم و فایلهای رایگان من رابه درک درست و بهتر قوانین هدایت کرد.من بخاطر بدهکاری با وحشت واظطراب زندگی میکردم.کلی بدهکار داشتم.اما با درک قوانین وبکار گیری آنها آرامش عجیبی پیدا کردم.صبورتر شدم.ایمانم کامل شد ویک خدای قدرتمند در درونم ساختم.کلی بدهیهایم به طرز معجزه آسایی برطرف شد.در اصل من باید خودم را اینطور معرفی کنم.حسن طهماسبی یک سال و نیمه از تهران.
استاد عزیزم درونم غوغاییست از این آگاهیهایی که هر روزه از سایت شما دریافت میکنم.حس خوشحالی وامیدو ایمان از یکطرف وحس حسرت وگاها غصه بخاطر روزهای از دست رفته ،،همه و همه در وجودم طوفانی بپا کرده اند.اما با توکل بر خدا وپاک کردن شرک ودادن قدرت فقط به الله،اینده روشنی را در برابرم میبینم.هر شب شکرگذاری میکنم و هر روز به خواسته هایش توجه میکنم ودستاوردهایم را بیاد می آورم واز خداوند بابت آنها سپاسگزاری میکنم.
کامنت دوستان را میخونم وسعی در پیدا کردن ترمزهای دارم.
سبک زندگی شما را الگوی خودم قرار داده ام وله اندازه درک قانون وتکاملم از خودم انتظار دارم وبه خودم میگم،وقتی استاد تونسته،به این معنیه که هر کس دیگه هم میتونه،بشرط ایمان و عمل به قوانین.
در آخر باز هم از شما تشکر میکنم که این فایلهای باارزش را در اینستاگرام هم منتشر میکنید.من با اینکه آیکون اینستا را تازگیها بعنوان یک بهای رسیدن، پاک کرده ام،اما از دوستان هم فرکانس میشنوم که استاد این فایل را دراینستا گذاشتند وما دیدیم و تاثیر گرفتیم .
آرزوی توفیق وسلامتی و بهترینها را برای شما وکل خانواده صمیمی عباس منش دارم.
خداروشکر میکنم که میتونم هر شب کامنت بذارم و به یاد بیارم امروز چطور بود؟چه درس هایی یادگرفتم؟ چه زیبایی هایی توجهم جلب کرد؟چطور با چالش ها روبرو شدم؟
این نعمتی که باید براش هزاران بار خداروشکر کنم و این تنها بخشی از خوبی هاش بماند که چه دوستای خوب و همفرکانس پیدا کردم
چه آدم هایی دیدم که برخلاف عموم جامعه نگاه میکنن و لذت میبرن و خواسته هاشون محقق میکنن
خداروشکر برای این فرصت طلایی که به قول خانم شایسته، سود سود سود …
هر روز اتفاقی میفته که بهم ثابت کنه مسیر درسته!دیشب قبل از خواب یادم آمد یه کاری پیگیری نکردم و خب ممکن که تو کارم چالش ایجاد کنه
اگه منه قبل بود آنقدر به این موضوع فکر میکرد و تصویرسازی منفی میکرد که محروم میشد از خواب شب!
اما من تو همون موقع به خودم گفتم عیبی نداره هر چی میخواد بشه من تمرکز میزارم رو باقی کار ،جوری که اگه اون خوب پیش نرفت نگران چیزی نباشم
امروز ظهر خودشون باهام تماس گرفتن و گفتن پیگیر کارامن!
برای شما ها طبیعی ولی برای من خیلی جدید بود که به موضوعی فکر کنم و خودشون فردا همون روز تماس بگیرن بدون اینکه قرار باشه اینکار بکنن
و این حتما پاسخ جهان به کنترول من نسبت به احساس و فرکانسم بود
تو کامنت ها خونده بودم که بچه ها آیه ای مینویسن، برخلاف گذشته ،گفتم برم سراغ قرآن(همون موقع که منتظر بودم دوباره زنگ بزنن تا کد بهشون بگم و مطمئن بودم الخیر فی ما وقع)
و ببینین چه آیه ای…
[یقینا سرپرست و یار من خدایی است که قرآن را نازل کرده و او همواره شایستگان را سرپرستی و یاری میکند ]
صفحه با این آیه شروع شده بود !اولین بار بود که ،کتابی که گذشته یه کتابی مثل بقیه کتاب ها بود برای من حرفی داشت
و بماند که باقی سوره چقدر حرفای که میخواستم بهم میگفت
من اون لحظه واقعا حس کردم که خدا از من پذیرفته که یار و یاورم این روزا خدا میدونم
اون شرک ها و قدرت هارو دیده که دارم از بین میبرم
واقعا لحظه قشنگی بود در جدیدی به روم باز شد و بازهم حس میکنم رفتم مرحله بعد
خداروشکر که فرصت بهتر زندگی کردن دارم واقعا دارم از زندگی لذت میبرم
سلام ادامه ترمزها
ترمز 7 من برای تجربه یک رابطه عاشقانه خیلی جوانم یا سنی ازم گذشته
رابطه عاشقانه می تونه در هر سنی شکل بگیره خودم به عینه نمونه هایی دیدم در فامیل و دوستان ک بسیار جوان بودن و تا الان هم دارن در کنار هم به خوشی زندگی میکنن. (همیشه تو ذهنم بهشون میگفتم وا چقد زود اخه تو چه تجربه ای کسب کردی چی دیدی یعنی باز این باورو داشتم ک طرفی ک میاد تورو محدود میکنه. من همیشه این باور ک من خیلی بچم تو ذهنمه نمیدونم دیگه این فکر تا چند سالگی ام قراره ادامه پیدا کنه :))))) خودم می بینم از لحاظ شخصیت سال ب سال دارم بزرگتر میشم ولی این یک باگ هست ک باعث شده تا سن 23 سالگی تجربه خاصی نداشته باشم و وقتی ب دوستام میگفتم همه میگفتن وا مگه میشه ولی تو ذهن من تعجب برانگیز و بد نبود و اتفاقا افتخار هم میکردم باز برمیگرده ب این باور ک من هنوز تجربه ی خاصی پیدا نکردم هنوز از زندگی درک خاصی ندارم چقدر کمالگرا بودم در این زمینه و خبر نداشتم.در صورتی ک بگم میتونی همون تجارب رو درکنار یک فردی لذت بخش تر کسب کنی. در مورد بیزینس هم این باور محدود کننده رو دارم ک میگم من هنوز جوانم درصورتی ک الگوهای بسیاری هست و دیدم هم مثل آقا عرشیا،خود استاد ک از نوجوانی برای خودشون کار کردن و این همه بیزنیس من های موفق و جوان)
ترمز 8 من باید خیلی پرفکت و بی نقص باشم تا یک رابطه رو شروع کنم
هیچ کس در این جهان بی نقص نیست، هیچ انسانی نه بوده و نه هست و نه خواهد بود.
این ویژگی جهان مادی عه. همه انسان ها نقص دارن برای اینکه ما باید پیشرفت کنیم، چیز کامل ک نمیتونه پیشرفت کنه. خودتون رو محدود نکنید. نع تو خودت رو با نقص هات بپذیر، روش کار کن. بدون ک یک مسیر همیشگی برای پیشرفت وجود داره، با خودت در صلح باش، خودت رو لایق بدون با اونی ک هستی با کمی هات با نقص ها و نقاط قوت ات. اون وقت ببین ک جهان چه انسان های فوق العاده ای رو وارد زندگیت میکنه.
( اینجانب باز بسیار بسیار کمالگرا بودم و هستم و اتفاقا این ترمز رو نقطه عطفم میدونستم و جزوی از ویژگی های خوبم میدونستم. مثل خانم شایسته ک میگفتن من فردی بسیار مسئولیت پذیرم و همیشه میخوام کاری ک انجام میدم پرفکت و بی نقص باشه تا بی هوش دیده نشم که نوعی کمالگرایی میشد ک مثلا بروزرسانی دوره هارو شروع نکنن چون میترسیدن برن تو دل ناشناخته ها. و اونجا استاد گفتن اشکالی نداره ما نمیخواییم بگیم آقا من بی نقصم من پرفکتم نه ما انسانیم اشتباه میکنیم و درس می گیریم و بزرگتر میشیم. من همیشه میگفتم نه تو هنوز آگاهی های لازم از قوانین رو نداری هنوز درک درستی نداری پس زوده اول قشششنگ کامل شو همه چی رو یاد بگیر یه حرفایی باید برا گفتن داشته باشی، بی نقص شو بعد وارد رابطه شو. درصورتی ک آقا ما کامل بی نقص نداریم ما هر روز داریم یاد می گیریم پیشرفت می کنیم چه خوبه ک باهم رشد کنید کنار شخص هم فرکانس خودت.)
ترمز 9 افراد همیشه خیانت میکنن
این باور رو اگر داشته باشید باعث میشه یا اصلا وارد رابطه نشید یا اگر شدید بخوای هر لحظه موبایل شو چک کنی هر لحظه بخوای کنترل اش کنی.
و تو کار کنی تو کاری کنی تو کاری کنی که اون اتفاق بیوفته برات با باورهات، رفتارهات، ترس هات، شک هات، کنترل کردن هات طرف رو عاصی کنی. این همه آدم هستن دارن سالها زندگی میکنن سالم و درست چرا فکر میکنیم همه نامناسب ان ؟ کِی اینارو می بینی ؟؟ وقتیکه باور کنی ک هست. وقتیکه دنبالش بگردی و وقتیکه دنبالش بری پیدا میکنی الگوهاش رو.
( در این مورد راستش من باورم اینه ک کنترل کردن کسی خیلی اشتباه هست حالا هرکسی و باعث میشه احترام ها از بین بره و حرمت شکنی میشه. پس من باورم اینه من نگرانی بابت از دست دادن کسی رو ندارم اگر هم رفت الخیر فی ماوقع و اگر قرار باشه چیزی رو بفهمم خدا خودش در زمان مناسب هدایتم میکنه ک مثلا نباید این رابطه ادامه پیدا کنه)
باز بحث حیاتی و مهم کنترل ورودی های ذهن ک استاد چقدر تاکید دارن همیشه. استاد میگن من همیشه با آدم های فوق العاده صحبت میکنم یک مرزی دارم برا خودم یک فیلتری برا خودم گذاشتم که چه آدم هایی هم صحبت بشن با من. چون من میدونم چه تاثیری میزاره روی باورهای من.
وای استاد چه جمله ای به خدا وقتیکه اجازه میدی یک نفر با تو درددل کنه و تو گوشِت رو بهش میدی برای اینکه فکر میکنی داری بهش کمک میکنی ک خودش رو خالی کنه. نمیدوووووونی چه باری رو داری اجازه میدی ک روی دوشت خالی کنه، چه آینده ای رو داری از خودت می گیری بخاطر این شنیده ها
بچه ها باید بهای رسیدن به خواسته هاتون رو بپردازید. با فیلتر کردن ورودی هاتون با کنترل کردن آدم هایی ک باهاشون هستید.شروع کنید به قطع کردن اون وقت آدم های مناسب با موضوعات مناسب وارد زندگیت میشن.
ترمز 10 من پولدار نیستم من وضعم خوب نیست من پدر پولداری ندارم من تو محله پایینی زندگی میکنم.
ارزش ما به وجود ما وابسته است نه به شرایط مالی مون اگر باورت این باشه ک من الان شرایط مالی خوبی ندارم و ثروتمند نیستم پس نمیتونم رابطه خوبی با یک آدم درست حسابی داشته باشم داری خودت رو محدود میکنی. تو شاید الان از لحاظ مالی شرایط خوبی نداشته باشی ولی قرار نیست ک این آینده تو باشه تو میتونی رو خودت کار کنی و بهتر و ثروتمند بشی. این یک روند ابدی نیست برای تو.
( مثالش استاد دخترهایی هستن تو فامیل ما ک توی شهرستان زندگی میکردن و اومدن و با پسرهای پولدار فامیل مون ازدواج کردن و من وقتی دقت میکردم می دیدم ک چقدر اعتمادبنفس دارن یا دخترهایی ک با پسرهایی خارج از کشور ارتباط گرفتن و ازدواج کردن. این ترمز رو هم من داشتم ک میگفتم تا به مبلغ ایکس تو حسابت نرسی لایق تجربه رابطه عاشقانه نیستی و ارزش تورو اون مبلغ مشخص میکنه.)
ترمز 11 من دوست دارم تنها باشم
اینکه انتخاب کنی ایرادی نداره ولی خیلی موقع ها این جمله از انتخاب نمیاد از ترس میاد.
ما انسان ها بصورت بنیادین موجودات اجتماعی هستیم.
یک رابطه عاشقانه واقعا به آدم اضافه میکنه،ما هویت مون توی روابط با دیگران شکل می گیره و اینجوری خودمون رو عرضه میکنیم.
یک رابطه عاشقانه واقعا کیفیت زندگی رو میبره بالا .ولی این نباشه از تنها بودن به عنوان یک سلاح و مکانیزم دفاعی استفاده کنی برای اینکه میترسی تجربه اش کنی.
( اعتراف میکنم من خیلی این ویژگی ام رو نقطه قوتم می دونستم و افتخار میکردم بابت این دیدگاهم، میخواستم تجربه کنم ها ولی خودم رو گول میزدم و پشت این بهانه و حرف ک تنهایی خودم رو دوست دارم قایم میشدم.یعنی خدا میدونه من چقدررر این جمله رو سالها برا خودم تکرار کردم. درسته از تنهایی خودم لذت میبردم ولی به خودم اجازه تجربه اش رو نداده بودم.)
ترمز 12 اصن تو سرنوشت ما نوشته شده، عشق ب ما نمیاد، ماها اصلا عشق رو تجربه نکردیم.سرنوشت ما مقدر شده
هیچ چیزی برای ما مقدر نشده هیچ چیزی ما انسان هایی هستیم ک داریم با افکارمون شرایط مون رو خلق میکنیم. ولی اگر باور داشته باشی که بدبختی بی پولی تنهایی مقدر شده برات جهان بهت ثابت میکنه ک آره مقدر شده. نه به این دلیل ک مقدر شده به این دلیل ک تو باور کردی که تقدیرت اینه.
هیچ خواسته ای از طرف خداوند برای ما وجود نداره خواسته خداوند اینه ک ما به خواسته مون برسیم. کلا نمد هولا و هولا.
استاد : من هرچیزی رو ک خواستم تجربه کردم تو کل طایفه ما هیچ کس حتی نزدیک نتایج من نشده. من اینو به عنوان تقدیر یا اینکه بگم خانواده من اینجوری بوده قبول نکردم، نع من خالق زندگی خودم هستم و آنچه ک میخواهم رو خلق میکنم. خدای من پاسخ میده به افکار و باورهای من. اگر من تغییر کنم جهانم برای من تغییر میکنه.
( این ترمز رو هم من داشتم میگم تو اطراف ما ک عشقی نبوده پس نیست دیگه حتما ولی من میخوام الگوهایی رو ببینم و تایید کنم. حتی حقوق خودم رو مثلا با اطرافیانم مقایسه میکنم و سریع به خودم میام نکنه با احساس عدم لیاقت از خودت بگیری نعمت هات رو. خودت رو با اطرافیانت مقایسه نکن تو لایق نعمت های بیشتری هستی.)
ترمز 13 من اصلا بلد نیستم، اصن نمیدونم چه جوری حرف بزنم من اصن بلد نیستم ارتباط برقرار کنم مگه همه از شکم مادرشون بلد بودن چه طوری ارتباط برقرار کنن؟؟
آدم یاد می گیره، هر چیزی قابل یادگیری عه.هیچ کدوم مون تو همه چیز عالی نیستیم. باید تمرین کنیم و یاد بگیریم.
( من هم میگفتم من اصن نمیدونم چی باید بگم چیکار باید کنم چطوری ارتباط برقرار کنم اعتمادبنفس ام پایین هست چون تجربه نکردم چون میترسم و به قول استاد باید بری تو دل ترسهات تا بفهمی همش پوچ بوده. و بگم مگه همه از اول بلد بودن ارتباط برقرار کردن رو ؟؟ خوب تجربه کسب کردن و یاد گرفتن توهم میتونی)
ترمز 14 اگر من وارد یک رابطه بشم، آزادی مو از دست میدم
رابطه عاشقانه یعنی اسارت یعنی کنترل شدن چیکار دارم خودم رو اسیر کنم.
باید یاد بگیریم رابطه واقعی و درست رابطه ای عه ک هر فردی آزادی عمل خودش رو داره، علایق خودش سلایق خودش رو داره و درعین حال دوطرف به سلایق یکدیگر احترام میزارن. قرار نیست شما مجبور کنی ک طرف مثل شما فکر کنه و یا شما مثل اون شخص. اصلا آزادی جذابیت یک رابطه قشنگه.
یک رابطه عاطفی به معنای رفتن تو زندان نیست اگر باورهات درست باشه، آدم درستی بهت هدایت میشه، آدمی ک برای آزادی تو ارزش قائله و تو هم برای علایق اون فرد ارزش قائلی و باهم از زندگی تون لذت می برید در حالیکه به ویژگی های هم احترام میزارید.
( من هم همیشه این سناریو رو داشتم و میگفتم پدر من نمیتونه منو مجبور ب انجام یا انجام ندادن کاری کنه بعد اون وقت یکی بیاد ب من زور بگه فلان جور باش فلان جا برو، این خیلی ریشه ای تو ذهنم.اگر من خودم به علایق و سلیقه افراد احترام میزارم پس مطمئنم ک فردی هم عقیده من با من آشنا میشه. درسته من آزادی برام اولویت داره ولی نگران نباش هیچ کس آزادی تورو نمی گیره همه این افکار از ذهن توعه ذهن محدود تو، وقتی تو ب کسی قدرت ندی توی ذهنت پس اون فرد هیچ تسلطی روی تو نخواهد داشت.)
استاد سپاسگزارم این فایل یک گنجی بود از روابط و عزت نفس
سلام استاد عزیزم
خداروشاکر هستم که منو در مسیر این آگاهی های گرانبها قرار داد
استاد عزیزم چندروزی هست که میخوام در مورد مسیر رسیدن به یکی از خواسته هام بنویسم که هی فرصت نمیشد والان به خودم گفتم فاطمه همین الان کارت رو متوقف کن و این کامنت رو بنویس تا هم به فرموده استاد (نوشتن کامنت تو این سایت باعث افزایش فرکانس و آگاهی میشه ) عمل کنم و هم اینکه تجربه خودم رو به اشتراک بزارم که موجب پیشرفت جهان باشه.
استاد عزیز من پارسال در آزمون استخدامی شرکت کردم و به راحتی به لطف نگاه خدا قبول شدم و این چند وقت که دارم این سری فایل های شما رو میبینم متوجه میشم که این قبولی ریشه ش از کجا آب میخوره .
من زمانی که تصمیم گرفتم آزمون رو شرکت کنم قبلش تمرکزی روی هیچ موضوعی این قدر کار نکرده بودم و اینقدر جدی نبودم و این حد از تلاش به خاطر این بود که دیدم یکی از دوستان نزدیکم در این آزمون قبول شده و این قبول شدن برام باور پذیر شده بود که منم می تونم و این دوستم زمانی که باهم صحبت میکردیم بهم میگفت (مطمئن باش تو قبولی )در عوضی که قبلا من شنیده بودم هرکی که پارتی داشته باشه قبوله و این باعث شده بود که حتی برای رسیدن به این خواسته کوچک ترین تلاشی نداشته باشم واینکه استاد عزیز تو این مدت که داشتم تلاش میکردم تمام نکاتی رو سعی میکردم بشنوم که در مورد آسان قبول شدن در آزمون باشه تا سختی ها و چاله هاش ویا ودر مورد افرادی که مصاحبه میکنند من پای صحبت کسانی مینشستم که مصاحبه خوبی داشتن و از خوبی مصاحبه کننده ها صحبت میکردن و یا گوشه ی جزوه هام مینوشتم که خدایا شکرت که قبول شدم .
حالا زمانی که رفتم من امتحان بدم خانومی بود که میگفت من فلان منبع رو خوندم و اینا و این آزمون خیلی سخته من 5 سال هست دارم این آزمون رو میدم و اگه قبول نشم بازم تلاش میکنم و خیلی مشکل میشه قبول بشه ولی من که برای اولین بار بود که شرکت میکردم با اینکه تنها 70 سوال از فک منم 250 سوال پاسخ دادم و ماه آخر که مشکلی پیش اومده بود و من نتونسته بودم خوب درس بخونم جز رتبه های برتر منطقه مون به لطف خدامهربان شدم .
این قبولی بهم یاد داد که تو هر زمینه ای میتونم پیروز و رتبه برتر باشم و اینکه هم نشینان خوبی که باعث پیشرفتم میشن برای خودم انتخاب کنم نه اونایی که ترس به دلم وارد میکنند.
استاد عزیزخدارو شاکرم بابت آشنایی با شما
سلام ادامه ترمزها :
2 اینکه من توانایی خاصی ندارم، چیز خاصی بلد نیستم نه پزشک معروفی ام نه مهندس نه وکیل
یعنی بخاطر اینکه من یک استانداردهایی رو ک جامعه ایجاد کرده ک (مثلا آدم موفق کسی عه ک پزشک باشه)، نیستم.بنابراین فردی رو پیدا نخواهم کرد چون با خودم میگم من وقتی انسان ارزشمندی میشم ک به فلان بیزینس برسم. نباید خودمون رو تو الگوهایی ببریم ک جامعه تعریف کرده به عنوان فرد موفق. بیایم الگوهایی رو پیدا کنیم ک کارمند ساده هستن شغل ساده ای دارن ولی یک رابطه عاشقانه و فوق العاده رو تجربه میکنن.(اتفاقا اینطوری زندگی دل نشین تر میشه ک حتی برا همون افرادی ک شغل ساده دارن، چون در کنار کاری ک دارن یک دلگرمی یک لذتی هم می برن در کنار عشق شون، یعنی زندگی قشنگ تر میشه در کنار پارتنرت با هر شغلی ک داری)
بیایم باور به توانایی های درونی خودمون رو بیشتر کنیم.
بیایم برای ویژگی های شخصیتی محترم و قابل تحسینی ک داریم بیشتر از مدرک و بیزنیس ارزش قائل بشیم. اصن همین کنترل ذهن ک ما یاد گرفتیم بچه ها میدونین چقدر این کنترل کردن مهمه. این روزا ک دیدیم همه میخوان به یه چیز غر بزنن و فاز منفی بدن خیلیا آرزوشون هست ک با آدم ها مثبتی مثل ما آشنا بشن میدونین چقدر آرامش بخش هست همین ویژگی مون همینکه به هیچ چیز منفی توجه نکنی و فقط از خوبیا حرف بزنی.
اگر توی ذهنت برای خودت ارزش قائل نباشی، فارغ از اینکه چقدر اعتبار جمع کردی مدرک داری چقدر قیافه خوبی ساختی، اگر خودت برای خودت ارزش قتئل نباشی باز هم اعتمادبنفس ات پایینه.
(خود من این ترمز رو داشتم و دارم البته اینکه میگفتم من حالا حالاها نمیخوام ممنون. من اول باید بیزنس خودم رو راه بندازم باید یک فرد موفق و جذاب بشم فلان ماشین، فلان مبلغ تو حساب بانکی، فلان تیپ رو داشته باشم، بعد اون وقت چون فرد ارزشمندی میشوم بعد از آن وارد رابطه خواهم شد. ینی الان فرد ارزشمندی نیستم یعنی این همه سرمایه های درونی ام رو نادیده می گرفتم، در صورتی که بارها و بارها مورد تحسین قرار گرفتم ولی ب خودم میگفتم نه بابا اینا چیزی نیست، چیز خاصی ندارم ک. و این مناعت طبع هم از خانواده ام بهم رسیده. چون همینطور بارها مادرم و یا پدرم جلوی فامیل مورد تحسین و احترام قرار گرفتن ولی مادرم گفته نه بابا اینطوریام نیست، کار خاصی نکردم حالا. ولی نمیدونم همین پاکی درون همین صداقت،درستکاری، مورد اطمینان بودنم، کنترل ذهن کردنم، مسئولیت پذیر بودنم و…. چقدر قابل تحسین عه ، چرا خودم خودم رو تحسین نمیکنم چرا باز یادم میره ک به سرمایه های درونی ام ارزش بیشتری بدم. پس به خودمون بگیم عزیز من هزاران انسان هستن ک عاشق اینن ک با تو ارتباط بگیرن چون تو بهترین سرمایه های درونی رو داری و پات رو از رو ترمز بردار ک بگی من با مبلغ ایکس توی حسابم ارزشمند میشم و بعد اون وقت فرد ارزشمندی میاد سراغم، لذت این تجربه رو از خودمون دریغ نکنیم بلکه این تجربه باعث زیباتر کردن زندگی مون میشه. پس من با همین شغلی ک دارم همین وضعیت مالی ک دارم لایق تجربه یک رابطه عاشقانه هستم)
تمرمز 3 آقا همه آدم حسابی ها رفتن همه خوبا رو بردن و آدم درست حسابی برا ما نمونده
این باور اسمش کمبود عه
درصورتی ک جهان میلیارد ها آدم توش وجود داره و هرکدوم شون ویژگی های منحصر بفرد خودشون رو دارن (ک شاید تو با ویژگی های آقای ایکس حال کنی درحالیکه خواهرت موافق نظر تو نباشه)و هیج وقت نیست ک تو جهان کمبود باشه، همیشه آدم های فوق العاده هست، همیشه فراوانی داره بیشتر و بیشتر میشه.
اگر باور کمبود داشته باشی نه اینکه آدم مناسب نباشه نع تو هدایت نمی شوی به سمت آدم مناسب چون با این باور (ک دختر خوب کمه پسر خوب کمه) میوفتی تو سیکل معیوب و منفی و جهان هم بهت ثابت میکنه و نمونه های کمبود رو می بینی.
ولی وقتی باورهات رو عوض میکنی و نگاه میکنی میگی آقا هر روز داره نعمت ها بیشتر میشه. این همه آدم تو جهان هست مگه میشه تمام آدم های خوب رفته باشن ؟؟ مگر امکان پذیره ؟ مگه این حرف منطقی عه ؟؟؟ اگر این باور رو داشته باشی اصلا تلاشی نمیکنی برای ایجاد رابطه، چون در شروع کار میگی اصن نیست چرا بگردم ؟
وقتی این باور رو تغییر میدی ک نه آقا پسر خوب هست دختر خوب هست اون وقت آرام آرام می بینی دختر و پسرهای خوب مجرد رو. میگی ببین این ادم مجرد عه صالح و سالم عه خدایا شکرت دیدی دارم الگو پیدا میکنم. درسته هنوز وارد رابطه نشدی و فقط دیدی شون ولی همین یعنی داری باورهات رو تغییر میدی. حالا اگر بیشتر تغییر کنی بیشتر باور کنی اون وقت تو رابطه هم تجربه اش میکنی.
(این باور هم توی فکر من بوده، اینکه تا پسر خوب و سالمی می دیدم میگفتم عمرا اگر دوست دختر نداشته باشه. اون ویژگی تحسین کردنه رو داشتم ها ولی ولی تو ذهنم میگفتم عمرا اگر همچین پسر خوبی تنها باشه حتما تا الان با یه دختری ارتباط گرفته. این مثال بار خوب رو زمین نمی مونه. اینکه تو دوران مدرسه دوستام رو می دیدم ک چه تلاشی سر پسر قاپی میکردن چه گیس و گیس کشی هایی میکردن و ما اونجا خنده کنان نظاره گر بودیم :)))). بعدشم ک گفتیم آقا ما ک بلد نیستیم قاپیدن رو میریم جلو ببینیم خدا چی میخواد برامون ولی نه عزیزم خدا برای تو چیزی نمیخواد تو خودت باید بدستش بیاری. یا نمونه دیگه اش اگر برای خواهرام خواستگار اومده گفتن بدو داره دیر میشه کجا میخوای کیس خوب پیدا کنی دنبال سلبریتی میگردی اون تو فیلماست بیا تو واقعیت گفتن تو این دورزمونه پسر خوب و سالم پیدا نمیشه اشکالی نداره اگر شرایط دیگه اش خوب نیست همینکه سالمه قبول کن قانع باش فکر نکن هی خواستگار قراره برات بیاد ها و…. این باور کمبوده دیگه.
ترمز 4 من لایق یه رابطه عاشقانه نیستم. من لیاقت عشق ندارم
شما باید خودت رو لایق عشق بدونی تا جهان افراد مناسب رو به سمتت هدایت کنه. اینکه چی میگی مهم نیست اینکه چه احساسی داری چه فرکانسی داری مهمه.
اگر وارد رابطه شدی و بعد یه مدت گفتی خدایا این آدم خیلی سطحش بالاتر از منه خیلی بهتر از منه و این فکرا رو بچرخونی تو ذهنت بعد می بینی ک اون رابطه از بین میره.چون جهان بهت ثابت میکنه ک اره اون از تو بالاتره و تو ارزش شو نداری.
( استاد من هنوز هم رو کلمه عشق گیر دارم. یعنی انقدر گفتن عشق تو فیلم هاست اصلا واقعیت نداره. عشق یه چیزی مثه کشک و دوغه. و چون اون عشق واقعی رو ندیدم اطرافم فکر میکردم این دنیا اصن عشق واقعی وجود نداره. ولی در عین حال می دیدم شما و خانم شایسته عزیز رو ک بهم عاشقانه ابراز محبت می کردین و عاشقتم و نفس می گفتین ولی میگفتم رابطه شما رویایی عه و اصلا خودم رو تصور نمیکردم همچین رابطه ای رو بتونم تجربه کنم. یعنی خودم رو لایق دریافت عشق نمی دونستم، خودم رو لایق تجربه یک رابطه عاشقانه نمی دونستم. خودم میتونستم به آدما عشق بورزم ولی آدما نه چون من لایق اش نیستم. حتی در مورد محبت و احترام ب انسان ها یعنی به خودم میگفتم من که باید همچین شخصیتی داشته باشم ولی بقیه شاید نه اشکالی نداره و اگر کسی جبران میکرد تعجب میکردم و ذوق زده میشدم)
ترمز 5 من همیشه آدم های نامناسب رو جذب میکنم یا فقیر یا مشکل دار و…
خوب چ کنیم !؟
باید این الگو رو تو ذهنت بشکنی، بگی آقا من بخاطر باورهای اشتباه قبلی ام این آدم هارو جذب کردم، اگر من فکرم رو عوض کنم باورهام رو عوض کنم، احساس لیاقتم رو بیشتر کنم باور فراوانی رو بیشتر کنم تو ذهنم، آدم هایی ک وارد زندگی من میشن تغییر میکنن قرار نیست گذشته من ادامه پیدا کنه در آینده من.
اون تجربیاتی ک من در گذشته داشتم بخاطر اون آدمی بود ک من در گذشته بودم بخاطر افکار گذشته ام بوده. اگر من از الان تغییر بدم خودم رو آینده ام هم تغییر میکنه. قرار نیست ک همون اتفاقات گذشته برا من رخ بده. جهان عین یه آینه است که با تغییرات تو تغییر میکنه.
( اولش گفتم نه من ک این ترمزو ندارم، ولی یادم اومد قبلا موقعی ک با دوستام دور هم جمع می شدیم می گفتیم ما شانس نداریم، یا به قولی اگر کسی هم میومد جلو به قول معروف میگفتیم اینم شانس مایه :))) ببین کی اومد پیشنهاد داد. یا همیشه تو ذهنم بوده ک من میخوام با یک آدم کامل و بی نقص دوست بشم و من حوصله درست کردن اخلاق کسی رو ندارم و دنبال دردسر نیستم و میخوام ک خودم هم یک آدم کامل بشوم بعدش وارد رابطه بشم. درصورتی ک ما انسان هستیم و درحال تکامل، هیچ کس کامل و بی نقص نیست. و این اشتباه رو داشتم ک یه جورایی خودم رو کامل تر از بقیه می دونستم و بقیه رو ایراد دار میدونستم درصورتی ک اصن تو برو تجربه کن کمالگرا نباش خودت رو بالاتر از کسی ندون. وای اینو الان فهمیدم چه باگی، اره من خودم رو بالاتر و برتر از اون افرادی ک بهم پیشنهاد میدادن می دونستم و به همین خاطر منتظر کامل تر شدن خودم و پیدا شدن اون فرد کامل و بی نقص می گشتم.)
ترمز 6 تمام روابط آخرش به رنج و غصه و جدایی ختم میشه
خیلیا میگن حالا ک میخواد آخرش بد بشه، اخرش به گریه و جدایی ختم بشه پس چرا اصن من وارد رابطه شم. درصورتی که باید نگاه کنی اطرافت و روابط عاشقانه ای رو ببینی ک سالها ادامه داشته و درکنار هم لذت بردن.
حتی اگر آخرش به مشکل بربخوره یا به جدایی منجر بشه باعث میشه تو رشد کنی، تو بزرگ بشی، درس بگیری و بهتر کنی خودتو. این سربالایی سرپایینی ها باعث میشه بهتر بشیم.
یک تجربه خوب رو از دست بدی، بخاطر اینکه ممکنه که تجربه بدی در ادامه باشه. خودت رو سد نکن برای اینکه اون رابطه عاشقانه رو تجربه نکنی.
تجربه خوب روابط عاشقانه رو داشته باش، لذت اش رو ببرو اینو بدون اگر در مسیر درست باشی، رابطه حتما ادامه خوبی خواهد داشت و این خوشی بیشتر و بیشتر میشه.
( بله اینجانب این ترمز رو هم داشتم همیشه دوست داشتم شغل های مختلف مهارت های مختلف رو تجربه کنم و اونجا این باور رو داشتم ک شکستی در کار نیست و من دارم تجربه کسب میکنم و بزرگ میشم ولی در مورد روابط اینطور نبود، چون میگفتم ب روح من صدمه وارد میشه، به دردسرش نمی ارزه، این عشقای امروزی ک پایدار نیست. درصورتی ک توی تمرین آگهی ام خودم رو انسان وابسته ای نمیدونستم از لحاظ عاطفی، خوب اگر نیستی چرا می ترسی از تجربه اش ؟ بخاطر باورهای مذهبی اشتباه. چرا نخواستم ک تجربه اش کنم و با تجربه اش مهارت ارتباطی ام رو افزایش بدم، زندگی ام رنگی تر بشه، تجربه ها و خاطرات لذت بخش بیشتری رو در ذهنم ثبت کنم. من ک در مسیر درست هستم من ک سعی میکنم رو بجلو حرکت کنم جهانم ک فرکانسی هست اگر تو هم فرکانس نباشی با اون ادم به راحتی جدا خواهید شد و توهم ک برا کسی دلسوزی نمیکنی پس چرا می ترسیدی از تجربه اش. دیدم خیلیا به راحتی دوست میشن و کات میکنن و اصلانم براشون مهم نیست و نه خودشون رو ناراحت میکنن و نه ناراحتی طرف براشون مهمه. یک باگ دیگه یافتم اینکه من از اینکه بعدا ب طرف بگم ما نمیتونیم باهم باشیم عذاب وجدان می گرفتم و نمیتونستم به راحتی اعلام کنم، این رو توی شغل هم داشتم و دارم ک موقعی ک وارد یک شغل میشم میگم وای موقع استعفا من چه جوری بهشون بگم من دیگه نمیخوام اینجا باشم، اونا رو من حساب کردن بهم حال دادن این همه حقوق دادن ینی کار خودم رو نادیده میگرفتم درصورتی ک اولا تا اون موقعی ک اونجا بودم وظیفه ام رو انجام دادم و من برده و بنده کسی نیستم و هیچ وظیفه ای بابت پیدا کردن یا نکردن نیروی خوب براشون ندارم. من مدتی اینجا بودم و تا موقعی ک حس خوب از کارم میگرفتم اینجا بودم و بعدش دیگه ب من مربوط نیست. البته خودم هر جا رفتم به لطف خدا به راحتی و عزت مندانه استعفا دادم.
پس حتی اگر هم به جدایی ختم بشه و اون طرف ناراحت بشه از تصمیم من، مهم نیست. چون وظیفه من خوشحال و راضی نگه داشتن بقیه نیست هرکس خودش باید حالش رو خوب نگه داره. من نمیتونم از خودم بزنم تا حال یکی دیگه خوب بمونه. حتی خود من هم نباید ناراحت بشم چون قراره بعدش هر دومون بریم سراغ تجربه و ساختن خاطره با فرد هم فرکانس بعدی مون.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستان و استاد عباس منش عزیز
واقعا وقتی نگاه میکنم به رفتارهام میبینم من اصلا ربطی به عمران 3 سال پیش ندارم
تا حدی که خانوادهام ( پدر و مادر و برادرهام ) کلا از رفتارهای من شاکی شدن
بخاطر رفتارهای ارزشمندی و لیاقتی که ربط داره به خودم دارم نشون میدم
خانواده من تا بوده این بوده که تو روستا زندگی کردن و بزرگ شدن و تو جمع اقوام و فامیل و دوست و اشنا هستند و کنار هم زندگی میکنند
جو این روستا اینجوری که هر کسی چیزی بخواد و یا کاری فیزیکی با کسی داشته باشه خیلی راحت و طبیعی میتونه از هر کسی که دلش خواست درخواست کنه و حالا اون خواستهاش میتونه وسیله یا ابزار خاصی باشه یا اصلا نیاز به خود وجود اون شخص باشه اون طرف باید بره و انجام بده
و یه جورایی این ذهنیت تو روستای ما هست که طرف فامیل یا آشناست باید کمکش کنه تا فردا روز اون هم بدردت میخوره
و جالبه تو بیشتر مواقع من میبینم خانواده من اگر اینکار رو انجام میدن بعدش پشت سر اون طرف کلی حرف میزنند و شاکی میشن که چرا فلانی این درخواست بیجا رو کرد و نباید درخواست میکرد !!؟
البته این نوع رفتار بیشتر تو جمع روستایی بیشتر میبینی ولی معمولا تو فضای شهری و شلوغ کمتر دیده میشه
ولی من از همون ابتدا مقاومت داشتم از اینکه چرا باید به درخواست هر کسی جواب اوکی بدم
و از وقتی که با استاد و قوانین حاکم بر جهان هستی اشنا شدم هر سری باورهام رو قویتر کردم
تا الان که من بجایی رسیدم که من حتی برای خانواده خودم هم مفت و رایگان کاری رو براشون انجام نمیدم و ازشون برای هر کاری که کردم پول دریافت میکنم ( حتی از خانواده همسرم )
الان جو به حدی علیه من شده که هر دو خانواده یه جورایی از رفتارهای من شاکی شدن و شدیدا دارند مقاومت میکنند
برای همین بخاطر این ذهنیت بی ارزشی و ذهنیت فقری که در این روستا وجود داره من حدود 2 سال مهاجرت کردم به شهر و مکانی که پر از انسانهای ثروتمند و با ارزش وجود داره و این هم بخاطر باورهای من بوده و خداوند خیلی راحت منو هدایت کرد و مسیر منو با این ادمها جدا کرده
بخاطر همین من زیاد دوست ندارم تو روستای خودمون باشم
ولی اینسری نزدیک به 40 روز شده من هنوز تو روستام و هنوز هدایت نیومد که بخوام برگردم خونه خودم
ولی وقتی فکر میکنم به این اتفاقات میبینم میگم اتفاقا خیلی هم خوب شده
رفتارهایی که اینجا دارم از خودم نشون میدم خیلی به تقویت باورهام داره کمک میکنه در صورتی که اگر تو شهر و خونه خودم بودم مطمئنا این موقعیت ایجاد نمیشد که این تمرینها عملی رو انجام بدی
پس فرصت خوبیه که اتفاقا همین جا وارد دل ترسهام بشم و قورباغه خودم رو قورت بدم
که من نیاز ندارم کسی رو راضی کنم و بیام از خودم بکنم تا طرف راضی بشه
نه من برای خودم و محصول خودم و وقت و انرژی خودم ارزش قائلم و اگر کسی از من درخواست کرد اگر خواستم انجام بدم ازش بابت انجام کارم همون موقع میخوام بهاش رو پرداخت کنه و اگر نه دوست نداشتم خیلی راحت جواب رد بهش میدم
بنابراین تو هر کار و مواردی من خواستههای خودم رو اولویتبندی میکنم و برای خودم اصول مشخص میکنم
که اگر با انجام اون کار و اون نوع رفتار باور ارزشمندی و لیاقت من حفظ بشه خوب مشکلی نیست کار رو انجام میدم
ولی اما اگر نه انجام اون کار قرار از من چیزی کنده بشه و خودم رو بخاطر راضی کردن دیگران بیارزش کنم و از وقت و انرژی و یا محصول و یا هر چیزی که مربوط بمن بشه که بخوام از خودم بکنم تا فلانی راضی بشه خیر هرگز اونکار رو انجام نمیدم
این اصولی که برای خودم مشخص کردم
و باید تا میتونم روش پایبند باشم اگر که بخوام خودم رو به جهان ثابت کنم که من انسان با ارزش و لایقی هستم و جهان هم با توجه به این باورم و عملکردم منو به موقعیتها و شرایط و ادمهایی هدایت کنه تا همین بازخورد رو با من هم داشته باشند
البته نمیگم تو اینکار خوب هستم ولی دارم سعی میکنم هر سری بهتر و قویتر بشم
ولی هر چی که بیشتر به رفتارهام نگاه میکنم و خودم رو با ادمهای دیگه و مخصوصا گذشته خودم مقایسه میکنم
میبینم من خیلی خیلی تغییر کردم و من اصلا هیچ ربطی به عمران قبل ندارم
و روز به روز باورهام داره بهتر میشه و این مسیر رو با قدرت با استفاده از هدایت خداوند دارم ادامه میدم
خدایا شکرت از اینکه همواره داری منو هدایت میکنی به مسیر صاف به مسیر کسانی که به انها نعمت دادی نه گمراهان و غضب شدگان
دوستان و استاد عزیز عاشق همه تون هستم
دوست داشتم در مورد باور لیاقت و ارزشمندی صحبت کنم چون واقعا یکی از پاشنههای اشیل بزرگ منه که خیلی توش مشکل دارم که باید خیلی خیلی روش کار کنم تا انشالله قوی و قویتر بشه
انشالله هر کجا از این کره خاکی هستید در پناه خدای مهربان شاد ، سالم ، خوشبخت و ثروتمند باشید
فعلا
یا حق
سلام خدا جونم خوبی منم خوبم
استاد عزیزم متشکرم
مریم جون از زحمات ت، متشکرم
بچههایی که تو مدار من هستین متشکرم که حالم رو خوب می کنید.
این روزا خیییییلی خوب دارم درس ها رو می گیرم، خدا در غالب استاد عباس منش خیییییلی چیزا رو داره یادم میده، چون فقط اونه که همه چی خبر داره و خوب می شنوه، خوب می بینه، به خاطر همین میاد در غالب یه آدمی مثل عباس منش و باهم حرف میزنم و بهم راهکار میده ،
خدایا متشکرم
چند روز ه، که خیییییلی یه ناخواسته هی داره تکرار میشه ، که فاطمه تو شایسته نیستی، تو لیاقت نداری
هم در مورد روابط
هم در مورد مالی
در مورد روابط که از خدا خواستم چرا هی این وارد زندگیم میشه ،،،،،
فاطمه تو خیلی خوبی همسرت بده
فاطمه اگه به همسرت، روی خوش نشون بدی، او سواستفاده می کنه ازت ، مثلاً ازت خیلی کار می کشه، هیچی برات تهیه نمیکنه میگه این به همه چیز راضی ه وووو
به همین دلیل رابطه من با همسرم خیییییلی سرد بود ، هیچ علاقه ای ، عشقی بین ما نبود، هی از طرف همون من ضربه می خوردم، یا خرد می شدم، بی احترامی ، یا اینکه عامل تمام بدبختی من تو زندگیم تو هستی….
استاد این خیییییلی تکرار میشد، خیییییلی ، اما تو باغ نبودم که بابا این ضربه ها ، این تیرها چرا اینققققققققدر منو هدف میگرن.
تا اینکه فهمیدم اینو از یه فایل متوجه شدم ، که گفتین ، چیزی که تو زندگی تون هی داره تکرار میشه اینا پاشنه آشیل های شما هستن ، باید رو اینا خیلی کار کنید ، از خدا درخواست کردم که خدایا مشکل کارم کجاست چرا نمیفهمم ، چند روز پیله کردم بهش، تا اینکه جواب م ، داد …
فاطمه کل داستان خودتی،
آیا هیچ علاقه ی، خاصی به همسرت داری.
آیا باهاش خوش رفتاری می کنی
چرا رو خوبتو بهش نشون نمیدی.
آیا باهاش جفت و جور هستی.
آیا بهش احترام میگذاری.
وقتی درست فکر کردم دیدم جواب تمام این سوالات و خیلی سوالات دیگه منفی ه.
گفتم پس ایراد از منه، از من، من من.
دوباره پیله کردم به خدا و گفتم خدا جونم تمام این مسئله ریشه ش در منه، خدایا ازت میخوام یه رابطه ی عاشقانه
ازت می خوام گرمی این رابطه رو از سمت تو در غالب همسرم حس کنم ، اما نمیدونم از کجا شروع کنم ، من که بلد نیستم تو خدای منی، تو رب منی، تو همه چیز میدونی بهم بگو.
می خوام خیییییلی بهش احترام بگذارم
میخوام خیییییلی دوست ش داشته باشم
می خوام باهاش خیییییلی خوش اخلاق باشم.
می خوام در برابر اخم و تخمش، عالی واکنش مثبت نشون بدم که خودم لذت ببرم
می خوام مثل دوران نامزدی وقتی وارد خونمون میشد کل زندگیم همسرم میشد
لذت می بردم از اینکه باهاش سر یک سفره غذا می خوردم
لذت می بردم از اینکه پام به پاش می چسبید ، گرمی وجودش آرومم می کرد و خیییییلی خدا رو شکر می کردم
کنارش مینشستم لذت می بردم هی دوست داشتم باهاش حرف بزنم، هی دوست داشتم باهاش برم بیرون ، مهمونی ، تفریح تو کوچه خیابون، هی هم قدم بشم باهاش خیییییلی لذت بود
خیییییلی عشق بود
خیییییلی حال خوب بود
از اینکه می خواست بره ، شهرش، اشکم در میومد
میگفتم کاش همیشه در کنارم باشی لذت ببرم
تا اینکه الان اگه بخواد جایی بره دلم اینقدر سرد بود که می گفتم کاش بره تا مدت ها نبینمش.
آره خدا جونم متشکرم که بهم میگی چکار کنم.
استاد از اون لحظه ای که متوجه شدم و خدا از طریق شما بهم گفت فاطمه تو باید سمت خودت رو درست کنی، و من فهمیدم و شروع کردم….
من خنده ی همسرم رو دیدم
من مهربونی ش رو دیدم
من عشق رو دوباره دارم لمس می کنم
من ارزشمندی رو دارم می بینم
استاد به خدا قسم اینکه شما میگید تمام دنیای شما افکارتون ه، و همه چیز از سمت خودتون ه، دارم تو زندگیم عالی می بینم.واضح، روشن
جهان مثل آینه ست، تمام رفتارهای خودم رو بهم نشون میده
همسر من ، نه مشکلی داشت نه مسؤل چیزی، نه مقصر،
همسر من فقط ماموریت داره که از جانب خدا جواب افکار من ،جواب فرکانس های من، رو بده
اون بنده خدا فقط مامور ه، که منو رشد بده، منو تربیت کنه
من دارم یاد می گیرم که چگونه زندگی کنم
من دارم یاد میگیرم که چگونه این ذهن رو تربیت کنم
من دارم یاد می گیرم چگونه عشق بورزند.
حتی یه روز سفر غذا پهن کردم همه بچهها ،همسر، خودم داشتیم غذا می خوردیم خدا بهم گفت حالا که اونی خودت دوست داری به همسرت میدی، به بچهها ت میدی، بیا برا خودت هم ای لیاقت رو بده خوبشو به خودت بده و بخور و لذت ببر
خواستم تو لیوان پسرم آب بخورم، حسن گفت نه.
تو باید تو یه لیوان شیک، تر تمیز فقط مال خودت ، آب بخوری
بچهها داشتن میوه می خوردن ، تهشو گذاشتن و رفتن، ذهن م می گفت حیف تهش بخور…
خدا بهم گفت نه ،برو خوبشو بردار،و بخور
آره استاد خدا این روزا خیییییلی داره باهام حرف میزنم میگه…
یک لیوان یا یک میوه شاید مسخره بیاد
اما داری با این کارهای کوچک و ریز ریز به جهان ثابت می کنی تو ارزشمندی ، تو محترمی ، ت لیاقت شو داری،پس ادامه بده تا رشد کنی و برسی به چیزهای بزرگتر و بهتر
انسان از همین قدم های کوچک ، ریز ، کم کم بزرگ می شود ، و روزی مثل استاد عباس منش جون می گیرد.
استاد متشکرم که اومدی مأمور شدی و جواب های منو از سمت خدا آوردی
خدا جونم متشکرم
بنام خدای مهربان
خدایا شکرت که منم قطره ای از این دریای بی کران شدم خدایا شکرت به خاطر این گفته های الهی
خدایا هزار بار شکرت به خاطر استاد عزیز
که با این حرفها جهان خیلیارو عوض کرد
خدارو شکر میکنم که منم یه دونه صندلی تو این کلاس الهی دارم وقتی میتونی درک کنی که خودت خالق زندگی خودت هستی قلبت آرام میشه
مرسی استاد عزیز
سلام خدمت استاد دستان پر توان خدا
وخانم شایسته
ودوستان گل همفرکانسیم
عاشق همتونم
تو کامنت قبلیم ی ذوقی کردم وزود کامنت کوتاهی رو نوشتم
ذوقم از این بود که من نزدیک به 12 سال زجر کشیدم چرا
چون ترمز داشتم
چون مقاومت های شدید داشتم
تو ی کامنت دیگم اینو نوشتم که بزرگترین عاملی که باعث شده به
اعتماد بنفسم لطمه بزنه همین روابط عاطفی هستش آخه نمیدونی چی میگم چیا کشیدم
چقدر با باورهای غلط خودمو نابود کردم
تو دوران اولیه که تازه نوجوان بودم دورو بریام هم سن و سالام درمورد دخترا حرف میزدم و میگفتن که من با فلانیم اون میگفت این میگفت وهمه بحثا دورو برم شده بود حرف دختر
منم که شروع کردم و واقعا دلم میخواست
اما اعتماد بنفسم پاین بود واقعا همون اوایل 14 .15سالگی بود
و من خجالت میکشیدم خیلی زیاد تا حدی روم نمیشد ب کسی بگم آخرش هم اگه میگفتم آنقدر استرس و نگران بودم
خلاصه هی شروع شد به این کارا و هی جواب نمیداد خودم واین ناکامی هی ادامه وادمه داشت تا رسید یک سد به یک بتن
وهر روز من تلاش های زیادی. میکردم
اصلا اینجوری نبود که دست بکشم ها هر روز با یه طرفندی
اون اوایل گوشی نبود هی دنبال میکردم دخترا رو
بعد گوشی اومد یه شماره گیر میاوردم زنگ میزدم
بعد دنبال میکردم تو تلگرام تو گروه
تو پیج ها میرفتم هر مسیری که به ذهنم خطورمیکرد میرفتم
دیگه خودتون بخونید تا کجاهارفتم ………
وشاید خیلی ها هم
مثل من بودن
(ببخشید من کامل رک و پوسکنده میگم چون سالها 12سال من زجر کشیدم. ولی الان. رسیدم به قوانین ساده براحتی میشود
آخه چرا اون همه گدای کردن)
واما باورهای غلطی که در این مورد داشتم
1.اون اوایل فکر میکردم که من هنوز بچه هستم و به اون سن نرسیدم بخاطر همین که کسی جواب نمیده
2.بعد آروم آروم رسیدم به مثلا 19سال اینا این احساس زشتی توی من شکل گرفت و هی از ضاهر خودم بیشتر بدم می اومد و هی دیگران هم تا ید میکردن و مثلا میگفتن. بچگی خیلی خوشگل بودی ها غیر مستقیم یامیگفتن بچگی تو خشکل بودی. ولی الان داداشت
واین زشتی دیگه خیلی اعتماد بنفسم رو نابود کرد وخودمو با دیگران دوستانم فامیلا هم سن و سالها مقایسه میکردم و هر روز بد تر و بد تر میشدم (با وجود اینکه خیلیا هم بودن تعریف میکردن از قدم از موهام از قیافم. معمولی بودم )
3.دوباره یه دورانی این باور شکل گرفت که من دیگه سنم رفته به بالا 25 اینا بودم دیگه چون زشت هستم وسنم هم رفته بالا قطعا یک دختر 18ساله اصلا بهم محل نمیذاره و میگه پیر شدی هم سن بابامی
4.تو دوران که این دوران دیگه با استاد هم آشنا شده بودم اما آنقدر باورهای غلط داشتم که اصلا نمی شنیدم این حرف هارو تو این دوران میگفتم که کسی ماشین نداشته باشه اصلا دوست هم بگیره میگه ماشین نداری پس خداحافظ کسی بدون ماشین دوست نمیشه
ماشین پیکان خشکل گرفتم
چند تا دوستی پیدا کردم اما با وابستگی شدید و گریه و زاری ناراحتی هزار تا باور های ریز زیرین به چند روز طول نمیکشید و دوباره میرفتم ب باور غلط که کی سوار پیکان میشه بعد چند مدتی عوضش کردم پراید بازم همون شرایط یه ذره تغیر اما بجای اولش بر میگرد
والان که تو همون دوران پراید هستم ازدواج کردم و دیگه بقیش. بماند
5.گدای کردن وابسته بودن نگران بودن عدم لیاقت اینا چیز های هستن که واقعا از اول تا آخر این 12 سال باهام بودن خجالت کشیدن نگران قضاوت شدن احساس بد و منفی نگرش های منفی و غلطی که با عث میشدن که نتونم ارتباط برقرار کنم
بله استاد عزیزم عاشقتم که آنقدر عالی هستی
ومن هم خیلی تغیرات خوبی کردم اما الان من ازدواج کردم و به دنبال هر روزم بهتر از دیروزم هستم و رابطه عاشقانه رو خلق کنم انشاالله
و این است داستان زندگی من
که بخاطر باورهای غلط گذشته سر زنش ها ضاهر خودم رو دوست نداشتن احساس نازیبای
باورهای غلطی که از بچگی. بخورمون کردن
بخاطر همین که الان دیر تغیر میکنیم و ایناسخت تغیر میکنند
واینه که سالهاست که تلاش کردم زجر کشیدم حرف شنیدم گدای کردم از خودم کندم برای طرف مقابل اما 4روز بیشتر نمونده
و هزاران کار دیگر…………
اما برخلاف من با دوستی میرفتم بیرون
خیابون یه دور میزدیم چند تا شماره میداد و بعد خودمو مقایسه وتوجیه میکردم که اون از من خشکل تره
ودوستانی داشتم دختران فامیل ب من میگفتن به فلانی بگو که دوست بشیم
خدارو شکر میکنم بخاطر اینکه فهمیدم که تمام این سالها فقط فقط بخاطر همین باورها و افکار های که داشتم که این همه سال تجربه های سخت داشتم .
و ب ساده ترین شکل ممکن میتونستم روابط های عالی داشته باشم براحتی
خودشون پیشنهاد میدادند خیلی ساده
اما بریم سراغ ثروت مثل روابط خداوند هدایتم کنه که اون چیزی رو که لازمه رو بهم بگه و یادم بیاره منم بنویسم که به خودشناسی برسم و بفهمم که همه چیز بسادگی به دست میاد نیازی به هیچ زجری نیست .
من الان در شرایط مالی سخت قرار دارم شغلم زنبور داری. هست زنبور خیلی کمی دارم و چند تا هم یه نفر دیگه خریده که شریکی پیش منه البته خودش نه فقط زنبوراش
و بدهی دارم از طرف بانک ک ازش میگذره
اینا رو میگم که کامل بگم خیلی خوش بهم الهام میشه
بعد من یک زمینی دارم که میخواستم ماشینمو بفروشم و بسازمش شروعش کنم و قسط وامم هم رو بدهم
و ماشین ارزون شد اون قیمت مد نظرم رو نمیکرد
و گفتم این یک نشونس.
حالا باورهای غلطی که تو این داستان بالانوشتم و دارمش
من خیلی برای خونه عجله دارم وهی عجولی میکنم فشار میارم
ومیدونم که این باور غلطی پشتشه.
من میخواستم ماشینم رو بفروشم اما بازم این اشتباه بود چون واقعا من لازمش دارم
من باید خلقش کنم من به فراوانی باور ندارم
حالا در این شرایط من کاری بغیر از زنبورداری ندارم درآمدی ندارم
واحساس میکنم که فقط از همین راه میتونم پول بسازم واونم که من زنبور کم دارم. پس کمه و کلی باورهای محدود و کمبود
اما من تو این شرایط خدارو فراموش کردم ودست خدارو بستم
خیلی خیلی خدارو محدود کردم.
استاد عاشقتم فراوان
سلام استاد عزیزم سلام سلام. استاد نمیدونم چطور سپاسگزاری کنم این فایل بهترین بود یعنی بهترین. نمیدونم از کجا شروع کنم استاد در طول مدت دیدن فایل من هزار بار قربون تون رفتم پریدم بالا از ذوق از یافتم یافتم، خشکم زد از اینکه خودم رو نشناخته بودم این همه مدت، گریه کردم بابت اینکه خودم رو آنطور ک باید دوست نداشتم، خشکم زد از خودشناسی ام و دستم برای خودم رو شد.خدای عزیزم هم همزمانی بوجود اوورد ک من در خلوتم بشینم این فایل ارزشمند رو ببینم. استاد من جمله به جمله فایل تون رو نوشتم در دفترم و از ساعت 2 الی 8 طول کشید این بین البته 1 ساعتی هم استراحت داشتم. باورتون نمیشه انقدر ذوق داشتم از شنیدن ادامه اش ک وسطاش خوابم میبرد و من تایمر گذاشتم ک 10 دقیقه بعد بیدار شم و سرحال سرحال پاشدم برا ادامه اش. این از اون فایلایی بود ک خانم شایسته میگفتن یک گنجه به تمام معناست یک فایلی ک انقدر آگاهی داره من نمیخواستم تموم بشه میخواستم زمان متوقف بشه و من همینطور گوش بدم.
استادم چقدر سخاوتمندین ک این آگاهی هارو می بخشین و باعث میشید ما استانداردهای زندگی مون بره بالا درخواست های بهتر و بالاتری داشته باشیم. عاشقانه دوست دارم این دوره تون رو تهیه کنم ولی بخدا اگر من به همین یک فایل تون با جون و دل عمل کنم هدایت میشم و نگرانی نباید داشته باشم. اگر قرار باشه ک توی دوره همراه تون باشم میشه به وقتش، اگر ظرف ام آماده بود هدایت میشوم حالا چه در دوران تخفیف چه بعد از آن. استادم تصمیم گرفتم بیشترین سرمایه گذاری ام را در دوره های شما بکنم ب خودم قول دادم. چون زندگی برام لذت بخش تر و ساده تر میشه. دوره های شما مثل یک برگه تقلب عه برای زودتر رسیدن ب اون نتیجه دلخواه به هررررر نتیجه ای ک میخوای. انگار هرچه میرم جلو دوست دارم بیشتر و بیشتر بخونم بشنوم انگار تازه دارم درک میکنم قبلا می شندیم مخصوصا وقتی جمله به جمله حرفاتون رو می نویسم و استپ میزنم خیلی خیلی تاثیرش بیشتر میشه. استاد من امروز فقط روی این فایل تمرکز گذاشتم و 27 صفحه در دفترم نوشتم از جملات شما. حالا اگر بخوام از تجریباتم بگم ک وای، استاد من بسیاری از این ترمز هارو داشتم وقتی دونه ب دونه اش رو میگفتید خشکم میزد، خدای عزیزم چقدر به درخواست من قششششنگ پاسخ دادی عاشقتم من. من هم درخواست تجربه روابط رو به خدای عزیزم داده بودم و البته پام روی ترمز بود و با این ترمز ها بهانه تراشی میکردم و این تجربه رو از خودم دریغ کرده بودم ولی الان مطمئنم همونطور ک شما تونستین یک روابط عالی بسازین و 180 درجه تغییر کنید من هم میتونم و باور دارم ک این تجربه رو هم من و هم خیلی از دوستان در آینده نزدیک تجربه خواهیم کرد بچه ها خدا ب درخواست هامون پاسخ داد عاشقتم خدا جون عاشق این همزمانی و عاشق این جهان فرکانسی ات هستم. خدایا شکرت ک منو اووردی تو این سایت، استاد بخدا گاهی ب خودم میام میگم ناعمه اگر تو با قوانین جهان آشنا نمی شدی الان چطور داشتی زندگی می کردی، این دنیات چقدر بیهوده و پوچ بود. هرچه می گذره سپاسگزارتر میشم ک ب این راه راست هدایت شدم.
استاد راستش اولش روبه رو شدن با ترمز هام ترسناک بود. یعنی خشکم زد یعنی اونجایی ک متوجه میشی ک آره خودت باعث شدی خودت مسئول شرایط اکنون ات هستی درد داره. ولی خیلی زود به خودت میای و سپاسگزار میشی ک حالا میدونی درمان دردت رو و این خیلی لذت بخشه خیلی آرامش بخشه.حس قدرت میده اینکه بدونی خدایی ک تو رو با درمان دردت آشنا کرده پس دستت رو می گیره ک حلش کنی پس اونقدر بهت الگو میده ک باورت بشه. همین امروز بعد از دیدن فایل تون حین پیاده روی ام من چندین الگو دیدم گفتم ببین من چرا قبلا دقت نمی کردم زوج های جوان، زوج های خوشبخت، عاشق فارغ از هیکل خوب داشتن و یا ظاهر جامعه پسند. با همون موتوری ک داشتن خوش بودن با همون پرایدی ک داشتن خوش بودن.همون پای پیاده همون تیپ و ظاهر. گفتم ببین الگوهارو همینکه تو خواستی تغییر کنی خدا بهت چندین الگو داد یعنی اصلا کار سختی نیست کافیه تو از خدا بخوای ک ترمزهات رو بشناسی بعد به خدا بگی خوب من میخوام تغییر کنم پس بهم الگو نشون بده و بعد اون الگو هارو تحسین کنی تایید کنی خوشحال بشی بابت شون سپاسگزار خدا بشی بابتشون و بعد رها باشی و منتظر هم فرکانسی و هدایت خدا بشی.
استاد من حین دیدن فایل تون متوجه یک باگ در خودم شدم اینکه من پسرهای خوشتیپ و موفق و ثروتمند رو توی ذهنم خیلی بت کردم شون و خودم رو لایق نمیدونم و در برابرشون احساس ضعف میکنم. یعنی همون احساس عدم لیاقت. و میدونم همه اینا ساخته ذهن منه و تصمیم گرفتم ک تمرین آگهی بازرگانی رو جلوی پسرهایی ک خیلی بهشون قدرت میدم انجام بدم و امروز بعد از دیدن فایل تون گفتم الکی نشستی 27 صفحه تو 5 ساعت نوشتی، باید انجامش بدی. اگر مسخوای احساس لیاقت ات رو زیاد کنی اگر میخوای اون رابطه فوق العاده رو جذب کنی در عمل باید خودت رو ب خودت ثابت کنی.و رفتم توی آرایشگاه مردونه و این تمرین رو جلوی 3 تا آقا انجام دادم و باید باز هم تکرار کنم سخت بود آره ولی فقط همون 10 ثانیه اولش ک درخواست میکنی. با اینکه هاج و واج مونده بودن ولی من توضیح دادم و گفتم فقط کافیه گوش بدین همین و آره برای کسی ک دوره عزت نفس تون رو کار کرده این پررو بازی ها عادیه ؛)))) با اینکه اولش باهام چشم تو چشم نمی شدن ولی من نگاه شون میکردم و بعد دیدم ارتباط چشمی برقرار شد و تیک اش رو زدم و job done . فقط میخوام ب خودم ثابت کنم ک مردها هیولا نیستن بت نکن ، خجالت نکش، باورهای گذشتگانت رو بریز دور و یک دختر قوی و با اعتمادبنفس باش. و میدونم تمام این ترس ها و خجالت ها ساخته ذهن منه و هرچقدر پیش برم این باور کمرنگ تر میشه ولی باید تکرار و تکرارش کنم.
بریم سراغ نکات : اولش ک استعاره گاز و ترمز رو بهمون گفتین، اینکه اگر ما باورهای درستی در مورد اهداف مون نداشته باشیم اینکه چقدر تلاش می کنیم و چقدر می خواهیم اش مهم نیست بلکه دلیل اصلی باورها و افکار ماست. تا وقتیکه پای شما روی ترمز عه مهم نیست ک چقدر داری گاز میدی و زحمت می کشی اون ماشین حرکت نمیکنه.
_تغییر باورها باعث شد من هدایت شوم در زمان مناسب در مکان مناسب(محل زندگی و یا سفرهای استاد) به آدم های مناسب( 3 فرشته ای ک گفتن و انسان هایی ک در سریال ها دیدیم) به ایده های مناسب(فایل ها و دوره ها) اون وقت بود ک تلاش های من نتیجه داد. وقتی نگاه تون رو عوض می کنید باعث میشه شما خیلی خیلی زودتر از اون چیزی ک فکر میکنید ب خواسته هاتون برسید.
بریم سراغ ترمز ها :
1 اینکه آقا من از لحاظ ظاهری آدم جذابی نیستم، آدم خوشگلی نیستم اگر من فلان ظاهر و تیپ و قیافه رو داشتم می تونستم اون رابطه خوب با یک آدم رویایی رو پیدا کنم، بنابراین کسی منو نمیخواد. این باور از کجا میاد ؟؟ از کمبود عزت نفس از کمبود لیاقت. یعنی آقا من اینی ک هستم رو دوست ندارم این چهره ام رو دوست ندارم. یعنی من وقتی انسان ارزشمندی میشم ک فلان عمل زیبایی و فلان تیپ رو بزنم. ولی باید بدونی باورها قوی تر از اون تغییرات ظاهری کار میکنه.
ما باید این باور رو ب این شکل تغییر بدیم که آقا زیبایی به ظاهر نیست، زیبایی به درون منه هر کسی به یک شکلی زبیاست من نباید زیبایی رو ظاهری ببینم. (یک رفتار اشتباه دیگه ک من متوجه اش شدم ) ما نباید فکر کنیم یک قیافه خاصی هست ک زیباست، این اشتباه هست. و اینکه ما دنبال اون قیافه اون رنگ چشم اون اندام باشیم برای اینکه ارتباط برقرار کنیم هم اشتباه ست.
بیا روی خود ارزشمندی ات کارکن، روی عاشق خودت بودن، روی احترام به خودت کار کن با همین قیافه همین اندام همین تیپی ک داری خودت رو دوست داشته باش
و اون وقت می بینی اگر این باور رو تغییر بدی با همون چهره با همون اندام با همون ظاهر روابط فوق العاده بهتری رو تجربه می کنی آدم های فوق العاده بهتری وارد زندگیت میشن. کِی ؟؟ وقتیکه تو با خودت در صلح باشی، وقتیکه تو خودت رو دوست داشته باشی همونجوری ک هستی. وقتیکه ارزش خودت رو ب ظاهری ک خداوند بهت داده پیوند نمیزنی به رشد درونی ات پیوند میزنی
( تا اینجا فقط ترمز اول رو نوشتم ) ، برای خود من الگوهایی بودن چه تو فامیل چه دوستم چه تو خیابون دیدم که دو طرف قیافه هاشون به دل هم نشسته و اتفاقا سالها دارن با صلح و صفا و عشق زندگی میکنن. اتفاقا صورت های دلنشین و معمولی دارن و بارها دیدم ک صرفا اون اندام و چهره و تیپ زیبا توی آدم ها روابط عالی رو بوجود نیوورده پس قیافه و تیپ ملاک نیست.و از خدا خواستم بهم الگو هایی رو نشون بده و کمکم کنه تایید کنم این باور رو.
استاد سپاسگزارم از شما. مینویسم بازهم از ترمزهای بعدی
سلام دوست عزیز
چقدر تحسین کردم این شجاعت
و جسارت و ایمانت را ک تو
ارایشگاه مردونه تمرین آگهیبازرگانی
را انجام دادی ناخودآگاه لبخند زدم
وکلی تحسینت کردم والگوی خوبی
شدی ک من حتمن انجام بدم هر
موقع میرم تو مترو انجام بدم دست
و پام میلرزه و ایندفعه حتمنباید
انجام بدم
موفق باشی دوست عزیز
عرض سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان و خانواده عزیز عباس منش.استاد من با شنیدن این فایل، بعداز گذشت سالها فهمیدم که علت نرسیدن من با دختری که اینهمه همدیگر را عاشقانه دوست داشتیم،چیه.من تا این ساعت مخالفت خانواده ام را عامل اصلی وگناه نرسیدن من به دختر مورد نظرم رابه گردن مادر و خواهرم می انداختم.اما با گوش دادن این فایل بینهایت ارزشمند،فهمیدم یک باور غلط قدرتمندی که در ذهن من بود ،این بود که عاشقان واقعی به هم نمیرسند.والان که ساعتها به اون اتفاق فکر کردم. هی یادم میاد که من چقدر در دفترهای عاشقانه مینوشتم والان که نگاه میکنم میبینم،دیدن فیلمهای قدیمی و کتاب های عاشقانه مثل امشب اشکی میریزد ووواین باور را در ذهن من کاشت.استاد عزیزم،من یک برادر بزرگ دارم که خیلی پای منبر برو بود وبا آب و تاب میومد باورهای غلط مذهبی در ذهن من میکاشت.مثلا میگفت به قول فلان امام که هیچ کوه ثروتی ندیدم ،مگر کنارش حق فقرا ضایع شده باشه.وووو حالا بریم یک نمونه از تاثیر این باور در زندگی من را ببینیم .من بزرگترین پروژه فضای سبز استان تهران را درسال 1388تا سال 90در تهران باغ موزه دفاع مقدس نزدیک میدان ونک به عنوان یکی از پیمانکاران اجرا کردم.سیصد هزار تن مصالح فضای سبز خریدم وبا اجاره بیست کامیون حمل شد. ونتیجش بجای سیصد میلیون سود ،،شد صد میلیون بدهکاری.حالا میفهمم من دوست داشتم ثروتمند بشم،خیلی هم تلاش درمسیر درستش کردم،اما باورهای غلط وقدرتمندی ذهنم،مثل سد بتونی مانع رسیدن من به خواستم شدند.ترمزهای ذهنی که من ناخودآگاه در ذهنم میساختم،این بلاها را سرم می آورد والان میفهمم دلیل نرسیدن من به عشق ،،پول وثروت چه بود.استاد عزیزم بینهایت از شما تشکر میکنم که ما رابه مسیر درست هدایت کردی و راه درست رانشانمان میدهی،واقعا اگر من خودم به زجرها وسختیهای زندگی عادت نکنم وله خودم هر لحظه یادآوری کنم که من هم میتوانم راحت وثروتمند زندگی کنم.من هم لایق داشتن زندگی سالم واران و تجربه عشق واقعی را دارم،،تلاش خواهم کرد تا این آگاهیها رادرعمل استفاده کنم وبقول فرمایش شما ،هدایت میشوم به مسیر درست پژمان درست وادم مناسب.من هم مثل خیلی از بچه های سایت ،زندگیم یک قیچی خورده بهش ودوقسمت شده،قسمت اول چهل و پنج سال ناآگاهی وغغغغغررررق در باورهای غلط وناخواسته،،قسمت دوم که یک سال و نیم میشه.اشناشدن با شما وسایت بی اندازه ارزشمندتون که در مدت این یکسال ونیم،ارام آرام قوانین را درک کردم و فایلهای رایگان من رابه درک درست و بهتر قوانین هدایت کرد.من بخاطر بدهکاری با وحشت واظطراب زندگی میکردم.کلی بدهکار داشتم.اما با درک قوانین وبکار گیری آنها آرامش عجیبی پیدا کردم.صبورتر شدم.ایمانم کامل شد ویک خدای قدرتمند در درونم ساختم.کلی بدهیهایم به طرز معجزه آسایی برطرف شد.در اصل من باید خودم را اینطور معرفی کنم.حسن طهماسبی یک سال و نیمه از تهران.
استاد عزیزم درونم غوغاییست از این آگاهیهایی که هر روزه از سایت شما دریافت میکنم.حس خوشحالی وامیدو ایمان از یکطرف وحس حسرت وگاها غصه بخاطر روزهای از دست رفته ،،همه و همه در وجودم طوفانی بپا کرده اند.اما با توکل بر خدا وپاک کردن شرک ودادن قدرت فقط به الله،اینده روشنی را در برابرم میبینم.هر شب شکرگذاری میکنم و هر روز به خواسته هایش توجه میکنم ودستاوردهایم را بیاد می آورم واز خداوند بابت آنها سپاسگزاری میکنم.
کامنت دوستان را میخونم وسعی در پیدا کردن ترمزهای دارم.
سبک زندگی شما را الگوی خودم قرار داده ام وله اندازه درک قانون وتکاملم از خودم انتظار دارم وبه خودم میگم،وقتی استاد تونسته،به این معنیه که هر کس دیگه هم میتونه،بشرط ایمان و عمل به قوانین.
در آخر باز هم از شما تشکر میکنم که این فایلهای باارزش را در اینستاگرام هم منتشر میکنید.من با اینکه آیکون اینستا را تازگیها بعنوان یک بهای رسیدن، پاک کرده ام،اما از دوستان هم فرکانس میشنوم که استاد این فایل را دراینستا گذاشتند وما دیدیم و تاثیر گرفتیم .
آرزوی توفیق وسلامتی و بهترینها را برای شما وکل خانواده صمیمی عباس منش دارم.
خداوند یار ویاورتان باد.
به نام خدا
ردپا 52
سلام استاد جان و دوستای خوبم
خداروشکر میکنم که میتونم هر شب کامنت بذارم و به یاد بیارم امروز چطور بود؟چه درس هایی یادگرفتم؟ چه زیبایی هایی توجهم جلب کرد؟چطور با چالش ها روبرو شدم؟
این نعمتی که باید براش هزاران بار خداروشکر کنم و این تنها بخشی از خوبی هاش بماند که چه دوستای خوب و همفرکانس پیدا کردم
چه آدم هایی دیدم که برخلاف عموم جامعه نگاه میکنن و لذت میبرن و خواسته هاشون محقق میکنن
خداروشکر برای این فرصت طلایی که به قول خانم شایسته، سود سود سود …
هر روز اتفاقی میفته که بهم ثابت کنه مسیر درسته!دیشب قبل از خواب یادم آمد یه کاری پیگیری نکردم و خب ممکن که تو کارم چالش ایجاد کنه
اگه منه قبل بود آنقدر به این موضوع فکر میکرد و تصویرسازی منفی میکرد که محروم میشد از خواب شب!
اما من تو همون موقع به خودم گفتم عیبی نداره هر چی میخواد بشه من تمرکز میزارم رو باقی کار ،جوری که اگه اون خوب پیش نرفت نگران چیزی نباشم
امروز ظهر خودشون باهام تماس گرفتن و گفتن پیگیر کارامن!
برای شما ها طبیعی ولی برای من خیلی جدید بود که به موضوعی فکر کنم و خودشون فردا همون روز تماس بگیرن بدون اینکه قرار باشه اینکار بکنن
و این حتما پاسخ جهان به کنترول من نسبت به احساس و فرکانسم بود
تو کامنت ها خونده بودم که بچه ها آیه ای مینویسن، برخلاف گذشته ،گفتم برم سراغ قرآن(همون موقع که منتظر بودم دوباره زنگ بزنن تا کد بهشون بگم و مطمئن بودم الخیر فی ما وقع)
و ببینین چه آیه ای…
[یقینا سرپرست و یار من خدایی است که قرآن را نازل کرده و او همواره شایستگان را سرپرستی و یاری میکند ]
صفحه با این آیه شروع شده بود !اولین بار بود که ،کتابی که گذشته یه کتابی مثل بقیه کتاب ها بود برای من حرفی داشت
و بماند که باقی سوره چقدر حرفای که میخواستم بهم میگفت
من اون لحظه واقعا حس کردم که خدا از من پذیرفته که یار و یاورم این روزا خدا میدونم
اون شرک ها و قدرت هارو دیده که دارم از بین میبرم
واقعا لحظه قشنگی بود در جدیدی به روم باز شد و بازهم حس میکنم رفتم مرحله بعد
خداروشکر که فرصت بهتر زندگی کردن دارم واقعا دارم از زندگی لذت میبرم
ازتون ممنونم استاد عزیزم
اجرتون با خدا