https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-17 05:54:082023-07-07 09:15:54چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 2
939نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به همگی. واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم کل زندگیم مثل یه فیلم از جلو چشمم رد میشه اینکه سیستم هوشمند خدا چقدرخوب کار میکنه. اسمم عاطفه برون گرا شیطون عاشق توت فرنگی و شکلات ولی چون یه کوچولو تپل بودم و باورهای ضعیف اطرافیان روم تاثیر گذاشته بود یه رابطه نامناسب جذب کردم ازدواج واسطه ای با ادمی که فکر میکردم چون حال دلم از درون همیشه خوب بود میتونم حالشو خوب کنم. چند سال زندگی مشترک با آدمی که حال دلش با خودش خوب نبود و مسلما کسی که خودشو دوست نداره نمیتونه بقیه رو دوست داشته باشه. من میدونستم من مقصر صد درصد این رابطه داغون هستم چون حس لیاقت نکردم چون دوران نامزدی ترسیدم جدا بشم و همچنان بدون بحث و دعوا فقط روی خودم کار میکردم و رابطمون مدام بدتر میشد چون ذاتا ادم حال خوب و آرومی هستم فقط روی خودم کار میکردم که حالمو خوب نگه دارم و واقعا باور نمیکردم بابام قبول کنه جدا بشم تا اینکه عروسی داداشم شد و چند روز قبل عروسی اومدم خونه بابام و اومدن خونه بابام همانا و بعدش دیگه خونمو ندیدم. قبل عروسی بدون دلیل خاصی شوهرم گفت عروسی نمیام تا آبروتون بره و من عروسی داداشم تنها بودم چون باید تاوان باورهای ضعیفمو میدادم عروسی به خوشی تموم شد و در کمال تعجب بابام افتاد دنبال کارای جداییم. مقاومتی نداشتم و واقعا فقط تلاشم حال خوب درونیم بود. دلسوزی تحقیر کنایه اطرافیان همه برام شده بود یه درس بزرگ که عاطفه حس لیاقت نکردی و باید تاوان بدی. الان دوسال از عروسی داداشم میگذره و من دیگه خونمو ندیدم چون وسیله هامم گرفتن ازم و من طلاق گرفتم. باشگاه ثبت نام کردم برای انرژی و حس خوب بیشتر نسبت به خودم رفتم مغازه دوستم شروع کردم به کار کردن تا بتونم دوره های مربیگری کودک شرکت کنم. همه تلاشمو کردم که باورهای قدرتمند درونم بسازم جای حلقه یه صلوات شمار انداختم انگشت حلقه و گفتن عبارات تاکیدی شد تفریح باحال زندگیم والان هدفم طراح بازی برتر کشور شدنه حال دلم عجیب خوبه و واقعا نمیتونم بگم شانس نداشتم تو ازدواج چون اون انتخاب به دلیل باورهای ضعیف من بود جذب من بود درون من ایراد داشت و من واقعا با همه وجودم خدا رو لمس کردم که من روی خودم کار کردم و خدا بابای منو راضی کرد کنارم بمونه تا از یک انتخاب اشتباه خارج بشم. این تجربه به ظاهر تلخ کلی برام درسهای بزرگ داشت.
1.عاطفه تو فقط مسئول حال خوب خودتی و نمینونی آدم های دیگه رو عوض کنی.
٢.عاطفه تو لیاقت زندگی پر از عشق آرامش احترام محبت دوست داشتن داری و بینهایت آدم روی کره خاکی هستن که دلشون میخواد عاطفه همسفر زندگیشون باشه پس دلسوزی بیجا، ترسیدن، ترجیح دادن بقیه به عاطفه زندگی به خاطر بقیه و… نداریم.
3.عاطفه تو فقط باید روی خودت عزت نفست آرامشت و حال خوبت کار کنی و بقیه اش کتر خداست فضولی تو کار خدا ممنوع.
4.عاطفه برای آدمی که اومد تو زندگیت تا بیدارت کنه تا باعث بشه قدر خودتو بدونی، بهت بفهمونه لایق بهترین ها هستی آرامش از خدا بخواه و واقعا از خدا میخوام به خودش و خانوادش آرامش بده.
5.راستی من بعد ازدواج و انتخاب با باورهای ضعیف با استاد اشنا شدم و همه تلاشم همیشه فقط کار کردن روی حس خوب درونیم بوده و هست. دیوانه وار عاشق زندگیم و معتقدم ما اومدیم که از لحظه لحظه زندگی لذت ببریم. حتی شده با خوردن یه توت فرنگی خوشمزه زیر باد کولر در یه روز گرم تیرماهی خخخخخخ
ممنون تک تک دستای خدا هستم، استاد عباسمنش باعث شد بزرگ بشم و واقعا استاد ممنون خداوندم که دنیا رو باآدمای مثل شما جای قشنگ تری کرد.
الان واقعا حس میکنم دنیا رو با همه بزرگیش بهم دادن حس آرامش عجیبی همه وجودمو پر کرده و میدونم عاطفه حال دلش خوب نباشه با یه بستنی شکلاتی وانیلی میشه خوشحال ترین ادم روی زمین. خدا ممنونم بابت بودنت در لحظه لحظه زندگیم. عاشق زندگی عاطفه، دوستتون دارم دوستای مجازی همفرکانسم ️️️
این دفعه هم حس کردم باز بهتر میتونم ترمز های خودم رو شناسایی کنم
مثل استاد عزیزمون که هر بار داره روی بروز رسانی دوره ها کار میکنه و همه جوانب رو دوباره بررسی میکنه تا ببینه باز از اینی که هست بهتر دوره رو به دستمون برسونه ،
واقعا استادی
، استاد جان وقتی میبینم اینقدر داری عملگرایی رو بهمون نشون میدی که بابا حرف مفد نزن عمل کن
این فکر تو سرم میاد. اخه مگه میشه این حد از تغییر رو ادم داشته باشه اما باز به دنبال بهتر عمل کردن باشه
ما که یه هفته خونمون رو تمیز نگه میداریم به موقع ظرف ها رو میشویم ،به موقع خونه رو اب و جارو میکشیم ،به موقع لباس ها رو میشویم ، اما بعد یه هفته میگم من که تمیزم. همه هم اینو میدونن پس حالا این یه امروز رو اگه تمیز نکردم و کسی ببینه چی میشه مگه ، اونا میدونن که ادم گاهی وقت ها حوصله نداره پس رها میکنم و دوباره به حالت قبل بر میگردم
چند باور مخرب ،
که من وابسته به تایید دیگران هستم
برا دید دیگران دارم کاری انجام می دهم خودم مهم نیستم
خودم نیازی به تمیز بودن داعمی ندارم
خودم ارزش همیشه منظم بودن رو ندارم
از دید نظاره گر خوب دیده بشم
از دید ادم مهم زندگی قابل تایید باشم
برای اینکه نظر دیگران برام. خیلی اهمیت داره
مردم چی میگن
همسرم چی میگه
اونقدر من از تایید گرفتن خوشحال میشم که خیلی سختی به جون میخرم
اونقدر حرف ادم های زندگیم برام مهمه که خودم رو با هر نظرشون تغییر میدم
هر بار رنگ عوض میکنم یا همون رنگی که اونا دوست دارند رو به خودم میگیرم چون اونا مهم اند نه من.
تو دفترم نوشتم که خدایا من میخوام مهاجرت کنم میخواهم این ادم های که دورم جمع کردم و وابسته به تایید شدنشون هستم ازشون دور بشم بعددیروز 1402/4/3بعد از ظهر خوابیدم داشتم خواب میدیدم که چند نفریم در یک زندان ومن کلی گریه میکنم که چرا چند روزه من این تووو هستم کسی خبر من رو نمیگیره که من مرده ام یا زنده یکی بهم گفت مگه نمیخواستی از آدما دور بشی حالا بسوز و بساز با همون حالت گریه بیدار شدم دیدم خواب بود یه نفس عمیق کشیدم که خدا رو شکر خواب بود
اینو میخوام بگم که داشتم مفت حرف میزدم که میخوام مهاجرت کنم حتی خواب دور بودن از ادم های دور و برم که ازشون بت ساختم چقدر زجر اور و سخته اون وقت چطور میتونم مهاجرت کنم
هر بار به خودم میگم باید وابستگی هر روز رو از بین ببرم نسبت به ادم های زندگیم که رابطه ای ایده آل دارم با هاشون اما تا اینکه میگن حنیف دورهمی داریم بیا با هم باشیم من از خود بی خود میشم قند تو دلم اب میشه که بابا اینا چقدر به فکر من اند چقدر دوست دارند با من باشند پس چطور میخواهم رابطه ام را با این ها قطع کنم فکر مرگ هم به سرم نمیزنه که بابا مرگ که میتونه هر لحظه باعث قطع هر رابطه ای باشه چه رابطه ای عاشقانه باشه
چه رابطه ای قمر در عقرب و ناخوش
و فرقی هم برا مرگ نداره که طرف چقدر عاشقه.
فرقی نداره که طرف مقابل کدوم یکیه پس چرا این همه وابسته ام به روابط و ادم های بت زندگیم. این ها رو وقتی مینویسم میبینم که بابا دارم از کجا اب میخورم از ادم هایی که بودن باهاشون هیچ پیشرفتی در زندگی من ندارند فقط وقت پر کن و مسخره باز و شوخ طبع هستیم .نه اینکه به رشد هم دیگر کمک کنیم
این ادمهای زندگیم خیلی باعث خوشحالی من میشوند خوشحالی که نمیدانم در پس گفتگو های رد و بدل شده بین ما چه باور های مخربی را ناخود اگاه در ذهن من مثل سیمان و بتون میچسبونه که خیلی سخت بتونم فرو پاشی شون کنم چون باور میکنم و به خودم اطمینان میدهم که این ها دوست های من اند امکان نداره بد
من رو بخوان
اماااااا واویلَتا
که چه بلایی دارم سر خودم میارم من که نمیتونم خودم رو گول بزنم میدونم که گفت و گو های ما چی هستند
میگم خدایا چطور میتونم به این دید و باز دید ها خاتمه بدم من که اینقدر با این هاصمیمی هستم. دلم نمیاد که ازشون جدا باشم چون دو سال پیش این دوستانی که باهاشون خوش بگذرونم نبودند . همش تنش داشتم توو روابطم ، به زور ادم ها رو راضی میکردم خونه ی من بیان با هزار وعده وعید اما حالا حتی هیچ وعده و اسراری نمیکنم باز هم ادم هایی را جذب میکنم که با من حال میکنند اما وابسته ام به این روابط این پاشنه اشیل منه من باید جهادی اکبر به راه بیاندازم . تا بتونم ذهنم رو کنترل کنم . تا رابطه ای از جنس عشق تجربه کنم .
راستی یه پاشنه اشیل دیگه که ارزش من به اینه که جنس مخالف هم تعریف و تمجید کنه ازشون عشق دریافت کنم . چون باورم اینه که اگه یه جنس مخالف ازم تعریف کنه یعنی دیگه من بی نقصم دیگه همه چی تمومه فلانی هم خوشش اومد پس من لایقم
اما این لیاقت نیست این کم خود بینی این احساس عدم لیاقت که از درون دارم اشغال زیر مبل دارم . و هیچ انگیزه ای برا از بین بردن شون ندارم. میگم شرایط ایده آله. فلانی دوستم داره ،نمیفهمه که من دارم آشغال زیر مبل میکنم . به ظاهر حالم خوبه اما از درون دارم خود خوری میکنم . که یه وقت نفهمه ،نقطه ضعفِ من رو،بعد ازم رو بر گردونه و بگه ما چی فکر میکردیم و چی شدی ، خیلی وابسته ام به نظر ادم های مهم زندگیم این یک تغییر اساسیه که باید داشته باشم . وابستگی به افراد رو به پایین ترین درجه برسونم در حدی که باید بتونم مدتی را دور از انها بگذرونم
استاد عزیزم هر چقدر بنویسم حد نداره
قانون را حفظ حفظم اما عمل گرا نیستم. قشنگ پاشنه های اشیلم رو میشناسم اما خودم از نتایجم راضی نیستم
قشنگ بلدم خودم رو کندو کاو کنم اما هیچ گونه تغییر شگرفی ندارم که خودم راضی باشم از خودم. یا باز این هم بسته به اینه که دیگران میگن هیچ نتیجه ای نداری یا اینکه واقعا ندارم. .
اما واقعا میدونم که تمام اتفاقات زندگی ام را تمام شرایط زندگی ام را بدون استثنا خودم رقم میزنم
اعتقادی به شانس ندارم یا بگویم تقدیر و سرنوشت اینه. و کور کورانه بپذیرم من میدانم که همه چیز را میتوانم عوض کنم به بهترین ها برسم
اما نمیدانم عجله میکنم بعد سه سال گوش دادن به فایل ها
نمیدانم خودم را کم میبینم
نمیدانم از دوستانی که دارم هست
نمیدانم از ورودی هایی که وارد ذهنم میکنم
اخه من هر روز فایل گوش میدم چطور پس اینها راحت جای گزین نمیشوند. فقط اونهایی جای گزین میشوند که باور های من رو خراب میکنند .
خیلی تضاد زندگی من سخت شده خیلی دارم زجر میکشم از نیش و کنایه ها اما در خودم هیچ تغییری احساس نمیکنم. احساس پوچی به من دست میده ولی من ول کن نیستم من میدونم که تغییر بزرگی پر راهه فقط باید نقاط ضعفم را بشناسم و نقاط قوتم را بهبود ببخشم و نگران تایید دیگران هم نباشم،
باسلام به شمااستادعباس منش وخانم شایسته عزیزودوستان عزیزم
الله اکبر به قول شماوقتی هدفی راتعیین میکنیم وقدم اول رابرمیداریم، اون هدف صدقدم به سمت تومیاداون روزکه من این فایل راشنیدم فهمیدم مسیرم درسته واشک توچشمام جاری شدگفتم ببین اصلااستادخودش برای این هدفم فایل مخصوص گذاشته من خیلی مقاومت داشتم برای رابطه وازدواج ولی دیگه امسال این هدف راتعیین کردم وانصافابگم یعنی اعتراف میکنم من اصلااینطوری نشسته بودم به قولی خودم ریکاوری کنم اینطوری ترمزهام راپیداکنم وازهمه مهمتراینکه چقدردوستان کامنتهای خوب نوشتند.ازدوستانی که این کامنت مرامیخونیدتشکرمیکنم خصوصاازدوستانی که ازتجاربشان نوشتند.
واقعااستادخیلی تشکرمیکنم بدون هیچ چشم داشتی این فایل تهیه وروی سایت گذاشتیدوبه مسیرمون مسیررشدمون کمی راحتروهموارترشده وبه قول دوستان این فایل خودش یک دوره کامل بودکه بامابه اشتراک گذاشتیدوامیدوارم که این دوره (دوره کشف قوانین زندگی) راخیلی زودترمن هم بخرم.
آقای این فایل بی نظیره واقعا ارزشمند هست خیل خیلی هرچی بگم کمه واقعا ممنونم ازتون استاد جان
میخواستم یه تجربه از خودم بگم درمورد روابط
تا کمکی کرده باشم به دوستان
من همیشه از قدیم تو وجودم خودمو زیبا جذاب میدیدم
بعد مثلا با هر دختری میخواستم میتونستم خیلی راحت ارتباط بگیرم
چندین بار برام اتفاق افتاد که باور کنید دختر بود زیبا از لحاظ خانواده به قول جامه پول دار من اصلا هیچ وقت مثلا درخواست بهش ندادم که بیا مثلا با من باش یا فلان بعد خودش به یه بنده خدایی گفته بود به فلانی بگو من دوسش دارم نمیدونم شمارشو برام بگیر
بعد تا حالا چندیدن باز این اتفاق برام افتاده
ولی اصلا بهش توجه نکرده بودم
تا این که این فایل رو 2بار دیدم بعد با خودم گفتم محمد
ببین تو نابود آگاه داشتی اینجوری رفتار میکردی
این نتایج که تو روابط داشتی الکی نبوده
وواقعا وقتی این فایل رو دیدم فهمیدم دلیل این نتایج چی بوده
بخدا قسم دختر بود که خانوادش پول دار من هیچی نداشتم بیکار بیکار شاید با و تون نشه
خودش میومد بهم پیشنهادمیدادشاید باورتون نشه گفتم بگم شاید بتونم کمکی گرده باشم به دوستان
البته که یه سری از اتفاقات تو روابط برام افتاده که
نخواستم دیگه بنویسم
خواستم بگم واقعا عالیه این فایل عالی استاد جان واقعا ممنونم به خاطر این فایل بی نظیر
اونم یه سلام خییییییییییییییییلی پر انرژی و خوشحااااااااااااااااال :)
درست بلافاصله بعد از اینکه پیام قبلی رو نوشتم با خواهرم و پسرم رفتیم بیرون گفتیم یه تفریحی هم داشته باشیم روز تعطیل، اول صحبت یه پارکی بود که یه دریاچه کوچولو داشت و 20 دقیقه رانندگی با ما فاصله داشت، بعد گفتیم نه یه جا نزدیک تر بریم خلاصه رفتیم یه پارکی که من چندوقت بودم دلم میخواست برم ولی جور نشده بود… آقا رفتیم اونجا دیدیم چه خبره، کلی جمعیت و سرو صدای آهنگ… نگو کنسرت Akon بود:))) دقیقا همونروز و همونساعت :))) خیـــــــــــــــــــــــلی خوب بود واقعا جای همه دوستان خالی
البته ما که اطلاع نداشتیم و بلیتی چیزی تهیه نکرده بودیم که بریم تو محوطه ی اصلی ولی خب کنسرت تو فضای پارک بود و تو کل پارک صداش میومد، آهنگ I wanna make up right now na na آخرش خوند که خیـــــــــــــــــلی حال داد، هم خود کنسرت و آهنگای قشنگش، هم این همزمانی که اتفاقا همونجا و همون موقع که ما رفتیم این ایونت بود…
خلاصه یه ساعتی اونجا بودیم و هر سه تاییمون کلی خوشحال و خندان و واقعا شاکر و سپاسگزار از این همزمانی و این حس و حال خوب، برگشتنه هم از Tim Hortons نوشیدنی های خوشمزه گرفتیم و تو راهم کلی آهنگ گذاشتیم و اومدیم خونه
خدارو هزار بار شکر… پسرم هم هی میگفت ببین قانون چه قشنگ کار میکنه، منظورش به شروع دوره کشف قوانین بود
همین:)
گفتم این حال خوب و خوشحالیمو با دوستام هم به اشتراک بذارم:)
عصر شنبه ست و نشستم رو تختم کنار پنجره، با یک ماگ قهوه دیکف، (که بالاخره موفق شدم بتونم قهوه بدون شکر بخورم و ازش لذت ببرم،) و لپتاپ و آموزه های استاد و کاغذ و قلم
خدایا شکرت برای دونه دونه این نعمتها، برای این احساس خیلی خوبی که الان دارم و لذتی که دارم میبرم از اینکه وقت دارم و ظرفیت و لیاقت دارم که این آگاهیها رو دریافت کنم و رو خودم کار کنم.
اما تمرین و نکته های این فایل:
ترمز اول: اگر من ظاهر زیباتری داشتم میتونستم آدم مناسب جذب کنم:
خداروشکر من این باور رو ندارم، یا حداقل فکر میکنم ندارم! ولی همیشه به لطف خدا از ظاهرم و قیافه م و هیکل و اندامم راضی بودم. قد بلندی ندارم ولی همیشه این برام اوکی بوده شاید به خاطر باز یکی دوتا باور دیگه که درست یا غلط برای من خوب کار کرده و نتیجه ی خوبی داده:) یکی اینکه در مورد دخترا خیلی مهم نیست که قد بلند باشن، بیشتر در مورد پسرا مهمه، دوم اینکه خیلی از دوستامو میدیدم که قدشون بلند بود بعد با خیلی پسرا این مشکلو داشتن که یا هم قدشون بودن یا ازشون کوتاه تر که معمولا دخترا دوست ندارن.. و این مشکلو تقریبا هیچ وقت نداشتم :))) در کل خداروشکر اعتماد به نفس خوبی تو این زمینه دارم و همیشه هم تعریف و تمجید شنیدم و خدارو شکر کردم.
ترمز دوم: من توانایی خاصی ندارم
تو این مورد شاید so so باشم. ینی خودم و تواناییهام و قابلیتهام رو قبول دارم ولی اینم هست که گاهی فکر میکنم کاش تو فلان چیز بهتر بودم یا از فلان چیز سر در میاوردم
ترمز سوم: همه دخترا یا پسرای خوب رفتن و تیکن هستن و تموم شد
این عقیده رو من به یه شکل دیگه ای دارم که آدم مناسب من، با افکار و باورها و علایق و سلایق من کم هست، نه که نباشه ولی کم هست. تازه اینم که میگم “نه اینکه نباشه کم هست” شاید به خاطر یه موردیه که پارسال برام پیش اومد و دیدم آدمی که تو خیلی چیزا خیلی شبیه من باشه و بعضی حرفا و کارام که شاید هیچ کس نمیفهمید و اونطوری نبود و درک نمیکرد، این آدم هم همونطوری بود… تازه این باعث شد که بگم خب پس هست ولی کم است:))) البته که اون شخص تو خیلی چیزای مهمتر اصلا مشابه و مناسب من نبود ولی خداروشکر میکنم کلا اتفاق خیلی جالبی برای من بود تو شرایط خیلی عجیب اول مهاجرت… و خیلی پیام ها و هدایت های خدا رو من از این طریق دریافت کردم، خیلی چیزا که فهمیدم من اینجوری نمیخوام، و خیلی چیزا که فهمیدم اینجوری که من میخوام هم هست، وجود داره حتی اینجا تو کانادا. چقدر جالبه همین الان که دارم مینویسم هم حتی حس میکنم خودم بیشتر و بهتر دارم واقعیتها رو درک میکنم … همیشه نوشتن معجزه میکنه:)
ترمز چهارم: من لایق یک رابطه عاشقانه نیستم
خدای نه دیگه اتفاقا من همیشه فکر میکنم خیلی و حتما لایق یه رابطه خیلی عاشقانه ام. خودم خیلی ازونایی ام که تو هر شرایطی دنبال عاشقانه و شاعرانه کردن فضا هستم.
ولی نمیدونم شاید ته ذهنم منم اینجوری باشم به طور ناخودآگاه تو ذهنم میاد که به قول معروف too good to be true
نه از اون لحاظ که لایقش نباشم، مثلا تو همون رابطه ای هم که بالاتر مثال زدم، خب از خیلی جنبه ها (نه همه جنبه ها) بخوایم اتیکتی حساب کنیم ایشون از من بالاتر بود، ولی خداروشکر من تو این زمینه خوبم الان که فکر میکنم، احساس خود کم بینی و اینا نداشتم، حتی خیلی جاها میدیدم و حس میکردم و به خودم میگفتم که ببین مثلا تو زمینه ی ریزه کاریهای روابط تو چقدر باورها و عقاید و اطلاعات خوبی داری و همش به خودم میگفتم لیافت من اینه که با کسی باشم که اونم تو این چیزا وارده و کامل رعایت میکنه، یا درواقع مثل منه، بحث درستی و غلطی که نیست، بحث مثل هم و مناسب هم بودن و مچ بودنه، خلاصه برای من اینجوریه که صرف اینکه یه نفر مثلا از من تحصیلکرده تر یا پولدارتر یا هرچی تر:) باشه دلیل نمیشه من بخوام با اون باشم. خدایا شکرت
ولی فکر کنم چیزی که هست اینه که من باور ندارم که میشه برای منم چیزای خیلی خوب، خیلی خیلی خوب اتفاق بیفته، همینجوری بیخودیا… از رو تکرارهای مدامی که از قدیم از فضای کلی جامعه و تلوزیون و اینا میشنیدیم و میدیدیم که اتفاقای خیلی خوب واسه از ما بهترونه، الان که فکر میکنم میبینم حتی وقتی تو کارم گاهی پیش میاد چندروزی چندنفر پشت هم از پیجم بهم پیام میدن و به قول معروف پتنشال کلاینت هستن، یکی دوتای اول خوشحال میشم، بعد انگار میترسم، یا باورم نمیشه، یا میگم نه همه اینا که اوکی نمیشن، نمیشه که بشه… خلاصه رو این باور امکان پذیر بودن خیلی باید کار کنم
یه چیز بگم خنده تون میگیره، البته خودم هم الان دارم متوجه اینا میشم ها.. انگار هی دارم به شهود میرسم، تو همون رابطه ی مذکور، وقتی همون موارد ریز ولی مهمی که اشاره کردم اتفاق میفتاد و من میدیدم که خب ازین لحاظ ما مناسب هم نیستیم، انگار یه چیزی تو وجودم آروم میگرفت که آها خب حالا درست شد، حالا که ایراد و عدم تناسب هم پیدا کردم درست شد… نمیشه که همش تناسب و خوب و درست باشه… وای خدای من باور نمیکنین الان که دارم مینویسم چقدر خودم تعجب میکنم… خدایا شکرت این ترمز رو یا درواقع جزییات ترمز رو الان و در حال نوشتن پیدا کردم و بهش رسیدم:) چقدر این فایلا خوبن، چقدر نوشتن خوبه
ترمز پنجم: من همیشه آدمای نامناسب رو جذب میکنم
فکر نمیکنم این ترمز رو داشته باشم
ترمز ششم: تمام روابط آخرش به رنج و ناراحتی و غصه و جدایی ختم میشه
نه این باور رو ندارم خداروشکر
شاید به این شکل که بالاخره تو همه روابط یه مسائلی هست، همیشه و همش گل و بلبل نیست، ولی اینکه کلا همه به بد ختم میشه، نه.
اون توضیحی هم که استاد داد که تو رابطه اصلا دل ندیم به رابطه حتی خوشی رو تجربه هم نکنیم از ترس اینکه آخرش تبدیل میشه به رنج، نه خداروشکر اینجوری نبودم و تو دو سه تا رابطه ای که داشتم کلی لذت بردم و تجربه های قشنگ و شیرین داشتم و بعدم move on کردم، البته که بهرحال نمیگم هیچوقت هیچ ترس یا حس منفی مثلا اگه نشه چی، فلان تجربه رو فلان خاطره رو داشته باشیم بعدم نشه و از هم جدا شیم اونموقع بعدش اذیت میشم، چرا این فکرا بهرحال میومد تو ذهنم اما اکثرا مخصوصا بعد از آشنایی با استاد سعی میکردم از حال و در حال لذت ببرم و خوش باشم. خدایا شکرت
ترمز هفتم: من برای یه رابطه عاشقانه دیگه خیلی سنم بالاست
تا الان هیچ وقت این باور رو نداشتم بیشتر به دو دلیل یکی اینکه به لطف خدا من ظاهرم و قیافه م خیلی کمتر از سن واقعیم نشون میده، دوم اینکه واقعا هم خیلی سرزنده م و کودک درونم تقریبا همیشه بیداره، ولیـــــــــی فکر میکنم از الان به بعد کم کم این نجوا هم بیاد سراغم
ترمز هشتم: من باید پرفکت و بی نقص باشم تا وارد یه رابطه بشم
تا یه حدی این رو دارم، مخصوصا وقتی مدتی تو رابطه نیستم، ناخوداگاه به ذهنم میاد که خب من اول فلان مورد و فلان مورد رو مثلا درست کنم بعد به فکر رابطه باشم.
ترمز نهم: افراد همیشه خیانت میکنن
نه خداروشکر اینو ندارم، ما مفهوم خیانت اصلا دور و برمون نبوده و منم خداروشکر هیچوقت تجربه ش نکردم که ازش بترسم، حتی تو دوستی.
ترمز دهم: من پولدار نیستم، وضع مالی خونوادگیم خوب نیست نمیشه
اینم فکر نمیکنم داشته باشم
ترمز یازدهم: من دوست دارم یا ترجیح میدم تنها باشم
اینو نمیگم ولی این ترسم دارم که با رفتن تو رابطه ی دائمی استقلالم رو و وقتهای تنهایی خودم رو که گاهی خیلی دوسشون دارم و نیاز دارم بهش از دست بدم
ترمز دوازدهم: اصلا سرنوشت من همینه و برام مقدر شده
میخوام بگم اینم ندارم ولی مطمئن نیستم، ینی آگاهانه قطعا ندارم ولی شاید ته ذهنم یه نجواهایی هست که آره خب کمن آدمایی که بعد از جدایی یه رابطه ی خوب و پایدار و درست و عالی تجربه کنن
ترمز سیزدهم: من اصلا تو روابط خوب نیستم و بلد نیستم
نه نه اینو دیگه واقعا ندارم اتفاقا خیلی هم اعتماد به نفس دارم تو این زمینه:)) البته روابط عمومی و اجتماعی چرا خب ضعیفم، یه کم کم رو ام هنوز، خیلی اهل سر حرفو باز کردن و ازونا که همیشه یه حرفی دارن بزنن نیستم، ولی رابطه عاشقانه و رابطه ی عاطفی خاص که داریم صحبتش رو میکنیم و ریزه کاریهای رابطه و حفظ رابطه و اینا نه تو اونا خوبم.
ترمز چهاردهم: اگر وارد رابطه بشم آزادیم رو از دست میدم
آره این رو تا حدی دارم، البته الان کمی اصلاح شده نسبت به قبل، ولی هنوزم معتقدم بهرحال آدم اون آزادی کامل قبل از رابطه رو نداره، ولی خب اینم باور کردم از رابطه ی استاد و مریم جان و از توضیحاتشون که اگر با شخص مناسب و هم فرکانس خودم باشم قاعدتا همچین مشکلی نخواهم داشت.
استاد توی بحث ترمز ها میخوام روی خودم مثال بزنم تا پارسال همه بهم میگفتن که درس بخون تا به جایی برسی و بتونی شغل خوبی دست و پا کنی ولی واقعا علاقه ای به درس نداشتم و هرچی دنبال کار می گشتم واقعا نبود چون در مدارش نبودم تا اینکه الگو هایی رو دیدم که سیکل داره ولی مولتی میلیاردر بود بعد دنبال نمونه هاش رفتم دیدم حاجی بازاری ها اکثرشون فقط کاسبی کردن اصولی بلدن تحصیلات ندارن که. گفتم همینه
قبول کردم که بدون تحصیلات دانشگاهی هم میشه ثروتمند شد که خداروشاکرم که زندگی پر از خیر و برکتی دارم که هر روز درهایی از نعمت به روم باز میشه و انسان هایی درستکار و دستی از دستان خدا میان و به رشدم کمک میکنن
⭐به قول شما فقط کافیه خودت رو لایق بدونی با تمام نقاط قوت و ضعف البته نقاط قوت رو رشد میدیم و نقاط ضعف رو بهبود میدیم
ما قرار نیست ثابت باشیم باید هر روز روی خودمون کار کنیم تا بهتر و بهتر بشیم
چه زیبا اشاره کردین که باید بری ارتباط گرفتن رو یاد بگیری که نهایت میرسیم به تمرکز روی نکات مثبت
باید شکارچی نکات مثبت باشیم
استاد عزیزم چه نکته ای بهم یاد دادین که باور درست اینه که آزادی کامل باید توی رابطه عاطفی داشته باشیم در عین حال که به ویژگی ها و سلیقه های همدیگه هم احترام میزاریم
بقول قرآن زن و مرد آفریده شدن که هم رو به آرامش برسونن،هدف اینه که با هم دیگه لذت ببریم و تماام
من قاطعانه میخوام واسه خودم وقت بزارم و بنویسم در طول مسیر هدفم چه چیز هایی بهم استرس میده و باعث ترس میشه که جلوی حرکتم رو میگیره
خیلی فایل خوبی بود استاد عزیزم خواهش می کنم ادامه بدین چون باعث تغیر میشه مخصوصا سریال زندگی در بهشت بیشتر باشه چون عینا بچه ها قانون رو تو زندگی شما میبینن ️سپاس گذارم ازتون در پناه حق
از وقتی فایل آقا رضا عطار روشن رو دیدم با خودم عهد کردم که امسال باید قسط هام رو صاف کنم.
به ماه خرداد که رسیدم داشتم به این فکر میکردم که موعد بیمه ماشین هست و متاسفانه نمیتونم قسط های این ماه رو چندتایی بدم. تا اینکه تو یه شب یه بنده خدایی نصف شب زد به ماشین من که دم در پارک بود و بهم گفت برم هزینشو از بیمه بگیرم.
جزئیات اتفاقات رو تو کامنت قبلی گفتم. اولش خیلی ناراحت شدم ولی همش تلاش کردم با آموزه های استاد حال دلم رو خوب کنم
به خودم میگفتم استاد بچشو، جگر گوشه از دست داد ولی کنترل ذهن کرد، ماشین من که چیزی نیست.
فردای این اتفاق، خیلی احساس خستگی داشتم چون اتفاق نصف شب افتاده بود و عملا تا صبح یه جورایی درگیر بودم.
از اونجایی که از استاد یاد گرفتم شکایت نکنم از ناخواسته هام حرف نزنم تا بیشتر تو فرکانس اتفاقات بد قرار نگیرم فقط سکوت کردم و گفت و گوی ذهنیمو بردم سمت و بشر الصابرین، الخیر فی ما وقع
ظهر موقع نهار به همسرم گفتم دلم میخواست امروز اف بودم و عصر استراحت کنم و بعد پاشدم برم آماده شم برای شیفت که دیدم سعیده عزیزم از ده صبح پیام داده بود و زنگ زده بود که اگه تمایل داری من بجات شیفتت رو میرم. الله اکبر، خدای قشنگم ممنونتم که همیشه هوای بنده هاتو داری.
تو دل این داستان و فرایند رفتن به راهنمایی و رانندگی کلی درس و اتفاقات خوب افتاد.
مامور بیمه زنگ زد بهم گفت ما قطعات مصرفی روتحویل میگیریم (توی یه شهر دیگه که حدود30 کیلومتراز محل زندگی ما فاصله داشت) و بعد پول رو واریز میکنیم و اگه شما شرایط ندارین قطعات رو بیارین ما حدود 40 درصد کم میکنیم و بعد واریز میکنیم گفتم من پرستارم بچه کوچیک دارم شرایط تحویل ندارم گفت میکنم 20 درصد. گفتم اون تنش و استرسی که بهمون وارد شد به کنار، علاوه بر لیست موجود کلی هزینه اسنپ و آژانس برای راهنمایی و رانندگی و اداره بیمه دادم. گفت 10 درصد کم میکنم.
گفتم با همسرم مشورت میکنم بهتون میگم.
همسرم گفت قبول کن هزینه بردن قطعات از فریدونکنار به آمل همون حدود ده درصده
به مامور بیمه جمله همسرم رو گفتم
گفت میکنم 2.5 درصد. در عین ناباوری دیدم کامل واریز شد.
در نهایت مبلغ هزینه های من حدود6 میلیون کمتر از مبلغ واریزی بیمه شد.
تو دل این داستان خیلی برام خیر بود ماشینم خیلی زیباتر از قبل شد چندتا مشگل دیگه داشت که به لطف تصادف خود به خود حل شد،هزینه بیمه ماشینم جور شد، حتی با بقیش یک قسط اضافه هم دادم.
خداوند رو شاکرم بابت این سایت توحیدی که مهارت زندگی رو بهمون آموزش میده. کاش این مهارت ها رو تو مدرسه بهمون یاد میدادن. این اتفاق که افتاد داشتم فکر میکردم من که چند وقته دارم رو ورودی ها و خودم کار میکنم، تو فرکانس اتفاقات بد نبودم چی شد که اتفاق افتاد؟
سعیده عزیزم بهم گفت به قول استاد اگه دارین رو خودتون کار میکنین و اتفاقی بر خلاف فرکانس ارسالیتون افتاد همون اتفافیه که قراره شمارو به خواستتون برسونه شاید این اتفاقی بود که قرار بود منو به هزینه بیمه و زیبا تر شدن ماشینم و کم کردن ترس های من در مورد رانندگی و تصادف برسونه. ممنون از استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و این سایت توحیدی.
تو ردپاهای قبل از چالش های مسیر تکاملی گفتم و بعضا راهکاری که به ذهنم میرسید یا از فایل ها یادگرفته بودم نوشتم
و از اونجایی که دلم میخواد متعهد به جمله( ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است)باشم،اون راهکارهارو امروز عملی کردم
نتیجه عالی بود!من از معجزه نوشتن میدونستم ولی تنبلیم میومد بنویسم
تو یکی از فایل استاد از تهیه لیست برای انجام کارهاش صحبت کرده بود
خب چیز جدیدی نبود و من خودم قبلا این مسیر میدونستم
اما اینبار تفاوت گوینده وجود داشت واس همین مقاومت ذهنم کمتر بود
باید بگم کل کارهایی که نوشتم انجام دادم و امروز ماکسیمم بازده داشتم
کل روز حالم خوب بود و بدون توقف در مسیر هدفم تلاش میکردم
و فقط یه بار نجواها آمدن که کانون توجه عوض کردم
هنور هم به جمله ای که دیشب از استاد درک کردم فکر میکنم
وقتی به گذشته فکر میکنم ،بیشتر یاد چی میفتم ؟اتفاقات خوب یا بدی ها و شکست ها
من تو همون گذشته هم کلی روز خوب داشتم اما چرا یادم نبود؟چرا خودم سرزنش میکردم؟اون موقع که نمیدونستم اتفاقات حاصل فرکانسم پس کنترولی هم روشون نداشتم ،الان که میدونم چرا اون روزا رها نمیکنم؟
آیا دلم میخواد که با فکر به بدی و درنهایت احساس بد،اتفاقات بد رقم بزنم؟
اگه اون دلم نمیخواد چه فکری،ملکه ذهنم کنم؟
فعلا در مسیر تکاملی پرسیدن سوالا بهترم و بسیار خرسندم که پا شدم تا جنگل پر از درختچه های هرز ذهنم ،سروسامان بدم
فارغ از نتیجه هدف،شما مسیر هدف برای من هموارتر لذت بخش تر و هیجان انگیز کردید
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته عزیز چقدر این نیاز به شنیدن این فایل داشتم چقدر آگاهی هاش به موقع بود واقعا نیاز دارم چنبار گوس کنم که ملکه ذهنم بشه،
من علیرغم اینکه از نظر ظاهری چه اندام چه قیافه ظاهری عالی دارم از نظر وجه اجتماعی و خانواده هم خوب هستیم اما در روابط همیشه به مشکل خوردم تو سن 24سالگی تحربه 7ماه ازدواج داشتم که بعد از مشکلات زیادی که به وجود امد تفاهمی جدا شدم تا چند سال از ازدواج بدم میومد و همینطور از جنس مرد….. الان 14سال ازون ازدواج گذشته و متاسفانه من همیشه درروابطم به مشکل خوردم و نتونستم ازدواج بکنم یکماه پیش خواستگاری داشتم که سه جلسه دیدار داشتم که تو اون تایم از نظر من و ایشون روند آشنایی تقریبا خوب بود و در جلسه دوم به من کفتند من خیلی از شما خوشم اومده از نظر من همه چی عالیهکه من بهشون کفتم باید حداقل 6ماه در رفت و امد باشیم که شناخت بیشتری خاصل بشه و تصمیم قطعی بگیریم و ایشونم موافقت کردند.
در جلسه اول دیدارمون اون اقا عنوان کردند که اصلا مشکلی با اینکه قبلا ازدواج داشتم ندارند چیز خاصی نیست یه تجربه بوده جرم که نکردی…یطوری خودش عنوان کرد که من از عنوان کردن این موضوع اذیت نشم و خیلی خوشحال شدم از درکش امااااااااااا روز چهارم از آشنایی من با این اقا موضوعی را عنوان کردم که از گفتنش احساس خجالت داشتم و حضورا نمیتونم باهاشون در میون بذارم تصمیم گرفتم تو پیامک عنوان کنم ، و حرفم این بود که نمیدونم ایا موضوع بکارت براتون مهم هست یا نه ولی من لازم دونستم از ابتدای آشنای باهاتون در میون بزارم که من تجربه ازدواج که داستم ارتباط بینمون بوده…..بعد از چند دقیقه در کمال تعجب ایشون به من پیام دادند یعنی تو دوران عقد رابطه داشتید!!! گفتم بله کفت با تمام محسنات خوبی که در شما وجود داره من تمایل به ادامه آشنایی ندارم……
خیلی ازین موضوع ناراحت شدم که چرا یه اقای 40ساله که قطعا تجربیات زیادی تو زندگی داسته کشورای خارجی میره و محیط کارو اجتماع شهر بزرگی مثل تهران هستند همچین تفکری داشته باشه که تمام ارزش یه خانمو به بکارتش بدونه؟!
اونم بدونه اینکه بخاد شناخت بیشتری از من و خانواده من داشته باشه
( در اینجا لازمه بگم ایشون خانوادشون از قشر مذهبی و سطح مالی رو به پایین جامعه بودند و در شهرای اصفهان بودند و لی خودش جدای از خانواده و تهران زندگی میکرد و سطح مالی عالی داشتند که البته به خانوادشون هم کمک میکردند)
بیشتر موردای ازدواجی که دارم به خاطر اینکه من قبلا ازدواج داشتم، به یه نحوی سرکوفت میرنند و این به حس بد در من ایجاد کرده از عنوان کردن این موضوع استرس میگیرم
واقعا نمیدونم چطور باید با این موضوع کنار بیام و حلش کنم که همچین ادماییو جذب نکنم
با ها و بارها جملات تاکیدی برای خودم نوشتم و کار کردم حالم عالی میشه
باز تو رابطه و آشنایی که میرم این مباحثو باز میکشند وسط و من ازون رابطه دور میشم
چون اصلا نمیتونم با آدمی که درک و شعور اینو نداره که این موضوع مال 14سال پیش بوده خودمم دیگه به زور یادم میاد گذشته من بوده تمام شده اما همچنان بحثشو وسط میکشند
کاش مردای جامعه این موضوعو درک میکردند که این یه تجربست مثل دوستی هایی که ممکن چند سال طول بکشه و بعد تمام بشه.
خیلی خوشحال هستم که فضای گفت گوی مثبتی در سایت استاد گرامی ام ایجاد شده :
یلدا خانم خیلی خوب تونستی کامنت بزاری و خوب شرایط تو مطرح کنی آفرین و من کامل خوندم
اما برای قرار گرفتن در رابطه درست طبق گفته های خودت باید روی باوری که برات معضلی شدا کار کنی و اونم که
مردانی درست و فوقالعاده بسیاری از همه نظر هستن که با من ازدواج کنن و باهم رابطه ی خوبی داشته باشیم ، هست
تمرکز بر خواسته داشته باش نه ناخواسته
تو تا همین الان تلاش هات قابل تحسینه که روی خودت کار کردی و کنترل ذهن داشتی ولی باور ها باید تغییر کنه و به میزان تغییر باور هات حتی ذره ای نتیجه یا نشانه ای خلق میشه و احساس میکنی
فقط بگم که هیچ چیزی در بیرون تو نیست و خیلی راحت میتونی به خواسته ات برسی
برات آرزوی بهترین هارو دارم تو لیاقت رابطه عاشقانه درجه یکی رو داری و میتونی موفق باشی ، به امید کامنت قشنگت توی سایت که به خواسته ات رسیدی اونم به چه قشنگی
خیلی خوشحالم که تو این سایت عالی فایل های ارزشمن استاد را داریم و همینطور دوستان خوبی مثل شما و با بیان کردن نظراتمون نقاط قوت و ضعف خودمونو میتونیم بشناسیم و بهم یاد آور بشیم
ازینکه وقت گذاشتید و کامنتم را خوندین سپاسگزارم
با با این چند فایل اخیر استاد به خصوص دو فایل اخر فهمیدم من خیلی کنترل احساساتم ضعیفه هیچ وقت اینقدر این موضوع برام باز نشده بود و اتفاقا دیشب تو یه جمع بستگانم بودم که به موضوع از حدودا 6سال پیش مطرح شد که اون اتفق خیلی ناراحت کننده بود من دیشب با یاد آوری اون مسائل دوباره به شدت بهم ریختم به حدی که تو جمع نتونستم خودمو کنترل کنم و گریم گرفت
خیلی دوست دارم بتونم چیرایی که اینقدر روحیه منو آسیب زده از ذهنم پاک کنم رها کنم طوری که اکه بازم مطرح شد من اصلا واکنش نشون ندم
قبلا فکر میکردم بخشیدم گذشتم و رها شده ولی دیشب فهمیدم نه این موضوع همچنان به صورت یک گره در من مونده و امروز به این فکر میکردم چکار کنم که رها بشه و بتونم ببخشم آدمایی که بهمون بدی کردند؟!
واقعا بخشیدن به کلام نیست وقتی خیلی سخت میشه که که اونو ببینی و تقریبا اکثر مواقع جلو چشام باشه یا یه محل کار کنین و کاری هم نتونی بکنی نه راه پس داشته باشی نه پیش
ولی خوب منم مشتاقم تا بدونم چطور میشه بخشید چون خودتم ناراحتی از این موضوع و نمیدونی که باید چیکار کنی
واقعا بعضی وقتا از عصبانیت رنجی که دیگران به ما وارد میکنن انگار سیلی به خودمون میزنیم هی عذاب میکشیم و هی تکرار میشه…
سلام به همگی. واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم کل زندگیم مثل یه فیلم از جلو چشمم رد میشه اینکه سیستم هوشمند خدا چقدرخوب کار میکنه. اسمم عاطفه برون گرا شیطون عاشق توت فرنگی و شکلات ولی چون یه کوچولو تپل بودم و باورهای ضعیف اطرافیان روم تاثیر گذاشته بود یه رابطه نامناسب جذب کردم ازدواج واسطه ای با ادمی که فکر میکردم چون حال دلم از درون همیشه خوب بود میتونم حالشو خوب کنم. چند سال زندگی مشترک با آدمی که حال دلش با خودش خوب نبود و مسلما کسی که خودشو دوست نداره نمیتونه بقیه رو دوست داشته باشه. من میدونستم من مقصر صد درصد این رابطه داغون هستم چون حس لیاقت نکردم چون دوران نامزدی ترسیدم جدا بشم و همچنان بدون بحث و دعوا فقط روی خودم کار میکردم و رابطمون مدام بدتر میشد چون ذاتا ادم حال خوب و آرومی هستم فقط روی خودم کار میکردم که حالمو خوب نگه دارم و واقعا باور نمیکردم بابام قبول کنه جدا بشم تا اینکه عروسی داداشم شد و چند روز قبل عروسی اومدم خونه بابام و اومدن خونه بابام همانا و بعدش دیگه خونمو ندیدم. قبل عروسی بدون دلیل خاصی شوهرم گفت عروسی نمیام تا آبروتون بره و من عروسی داداشم تنها بودم چون باید تاوان باورهای ضعیفمو میدادم عروسی به خوشی تموم شد و در کمال تعجب بابام افتاد دنبال کارای جداییم. مقاومتی نداشتم و واقعا فقط تلاشم حال خوب درونیم بود. دلسوزی تحقیر کنایه اطرافیان همه برام شده بود یه درس بزرگ که عاطفه حس لیاقت نکردی و باید تاوان بدی. الان دوسال از عروسی داداشم میگذره و من دیگه خونمو ندیدم چون وسیله هامم گرفتن ازم و من طلاق گرفتم. باشگاه ثبت نام کردم برای انرژی و حس خوب بیشتر نسبت به خودم رفتم مغازه دوستم شروع کردم به کار کردن تا بتونم دوره های مربیگری کودک شرکت کنم. همه تلاشمو کردم که باورهای قدرتمند درونم بسازم جای حلقه یه صلوات شمار انداختم انگشت حلقه و گفتن عبارات تاکیدی شد تفریح باحال زندگیم والان هدفم طراح بازی برتر کشور شدنه حال دلم عجیب خوبه و واقعا نمیتونم بگم شانس نداشتم تو ازدواج چون اون انتخاب به دلیل باورهای ضعیف من بود جذب من بود درون من ایراد داشت و من واقعا با همه وجودم خدا رو لمس کردم که من روی خودم کار کردم و خدا بابای منو راضی کرد کنارم بمونه تا از یک انتخاب اشتباه خارج بشم. این تجربه به ظاهر تلخ کلی برام درسهای بزرگ داشت.
1.عاطفه تو فقط مسئول حال خوب خودتی و نمینونی آدم های دیگه رو عوض کنی.
٢.عاطفه تو لیاقت زندگی پر از عشق آرامش احترام محبت دوست داشتن داری و بینهایت آدم روی کره خاکی هستن که دلشون میخواد عاطفه همسفر زندگیشون باشه پس دلسوزی بیجا، ترسیدن، ترجیح دادن بقیه به عاطفه زندگی به خاطر بقیه و… نداریم.
3.عاطفه تو فقط باید روی خودت عزت نفست آرامشت و حال خوبت کار کنی و بقیه اش کتر خداست فضولی تو کار خدا ممنوع.
4.عاطفه برای آدمی که اومد تو زندگیت تا بیدارت کنه تا باعث بشه قدر خودتو بدونی، بهت بفهمونه لایق بهترین ها هستی آرامش از خدا بخواه و واقعا از خدا میخوام به خودش و خانوادش آرامش بده.
5.راستی من بعد ازدواج و انتخاب با باورهای ضعیف با استاد اشنا شدم و همه تلاشم همیشه فقط کار کردن روی حس خوب درونیم بوده و هست. دیوانه وار عاشق زندگیم و معتقدم ما اومدیم که از لحظه لحظه زندگی لذت ببریم. حتی شده با خوردن یه توت فرنگی خوشمزه زیر باد کولر در یه روز گرم تیرماهی خخخخخخ
ممنون تک تک دستای خدا هستم، استاد عباسمنش باعث شد بزرگ بشم و واقعا استاد ممنون خداوندم که دنیا رو باآدمای مثل شما جای قشنگ تری کرد.
الان واقعا حس میکنم دنیا رو با همه بزرگیش بهم دادن حس آرامش عجیبی همه وجودمو پر کرده و میدونم عاطفه حال دلش خوب نباشه با یه بستنی شکلاتی وانیلی میشه خوشحال ترین ادم روی زمین. خدا ممنونم بابت بودنت در لحظه لحظه زندگیم. عاشق زندگی عاطفه، دوستتون دارم دوستای مجازی همفرکانسم ️️️
به نام خدای مهربانم
سلام به شما عزیز دلی که داری این کامنت رو میخونی
این دفعه هم حس کردم باز بهتر میتونم ترمز های خودم رو شناسایی کنم
مثل استاد عزیزمون که هر بار داره روی بروز رسانی دوره ها کار میکنه و همه جوانب رو دوباره بررسی میکنه تا ببینه باز از اینی که هست بهتر دوره رو به دستمون برسونه ،
واقعا استادی
، استاد جان وقتی میبینم اینقدر داری عملگرایی رو بهمون نشون میدی که بابا حرف مفد نزن عمل کن
این فکر تو سرم میاد. اخه مگه میشه این حد از تغییر رو ادم داشته باشه اما باز به دنبال بهتر عمل کردن باشه
ما که یه هفته خونمون رو تمیز نگه میداریم به موقع ظرف ها رو میشویم ،به موقع خونه رو اب و جارو میکشیم ،به موقع لباس ها رو میشویم ، اما بعد یه هفته میگم من که تمیزم. همه هم اینو میدونن پس حالا این یه امروز رو اگه تمیز نکردم و کسی ببینه چی میشه مگه ، اونا میدونن که ادم گاهی وقت ها حوصله نداره پس رها میکنم و دوباره به حالت قبل بر میگردم
چند باور مخرب ،
که من وابسته به تایید دیگران هستم
برا دید دیگران دارم کاری انجام می دهم خودم مهم نیستم
خودم نیازی به تمیز بودن داعمی ندارم
خودم ارزش همیشه منظم بودن رو ندارم
از دید نظاره گر خوب دیده بشم
از دید ادم مهم زندگی قابل تایید باشم
برای اینکه نظر دیگران برام. خیلی اهمیت داره
مردم چی میگن
همسرم چی میگه
اونقدر من از تایید گرفتن خوشحال میشم که خیلی سختی به جون میخرم
اونقدر حرف ادم های زندگیم برام مهمه که خودم رو با هر نظرشون تغییر میدم
هر بار رنگ عوض میکنم یا همون رنگی که اونا دوست دارند رو به خودم میگیرم چون اونا مهم اند نه من.
تو دفترم نوشتم که خدایا من میخوام مهاجرت کنم میخواهم این ادم های که دورم جمع کردم و وابسته به تایید شدنشون هستم ازشون دور بشم بعددیروز 1402/4/3بعد از ظهر خوابیدم داشتم خواب میدیدم که چند نفریم در یک زندان ومن کلی گریه میکنم که چرا چند روزه من این تووو هستم کسی خبر من رو نمیگیره که من مرده ام یا زنده یکی بهم گفت مگه نمیخواستی از آدما دور بشی حالا بسوز و بساز با همون حالت گریه بیدار شدم دیدم خواب بود یه نفس عمیق کشیدم که خدا رو شکر خواب بود
اینو میخوام بگم که داشتم مفت حرف میزدم که میخوام مهاجرت کنم حتی خواب دور بودن از ادم های دور و برم که ازشون بت ساختم چقدر زجر اور و سخته اون وقت چطور میتونم مهاجرت کنم
هر بار به خودم میگم باید وابستگی هر روز رو از بین ببرم نسبت به ادم های زندگیم که رابطه ای ایده آل دارم با هاشون اما تا اینکه میگن حنیف دورهمی داریم بیا با هم باشیم من از خود بی خود میشم قند تو دلم اب میشه که بابا اینا چقدر به فکر من اند چقدر دوست دارند با من باشند پس چطور میخواهم رابطه ام را با این ها قطع کنم فکر مرگ هم به سرم نمیزنه که بابا مرگ که میتونه هر لحظه باعث قطع هر رابطه ای باشه چه رابطه ای عاشقانه باشه
چه رابطه ای قمر در عقرب و ناخوش
و فرقی هم برا مرگ نداره که طرف چقدر عاشقه.
فرقی نداره که طرف مقابل کدوم یکیه پس چرا این همه وابسته ام به روابط و ادم های بت زندگیم. این ها رو وقتی مینویسم میبینم که بابا دارم از کجا اب میخورم از ادم هایی که بودن باهاشون هیچ پیشرفتی در زندگی من ندارند فقط وقت پر کن و مسخره باز و شوخ طبع هستیم .نه اینکه به رشد هم دیگر کمک کنیم
این ادمهای زندگیم خیلی باعث خوشحالی من میشوند خوشحالی که نمیدانم در پس گفتگو های رد و بدل شده بین ما چه باور های مخربی را ناخود اگاه در ذهن من مثل سیمان و بتون میچسبونه که خیلی سخت بتونم فرو پاشی شون کنم چون باور میکنم و به خودم اطمینان میدهم که این ها دوست های من اند امکان نداره بد
من رو بخوان
اماااااا واویلَتا
که چه بلایی دارم سر خودم میارم من که نمیتونم خودم رو گول بزنم میدونم که گفت و گو های ما چی هستند
میگم خدایا چطور میتونم به این دید و باز دید ها خاتمه بدم من که اینقدر با این هاصمیمی هستم. دلم نمیاد که ازشون جدا باشم چون دو سال پیش این دوستانی که باهاشون خوش بگذرونم نبودند . همش تنش داشتم توو روابطم ، به زور ادم ها رو راضی میکردم خونه ی من بیان با هزار وعده وعید اما حالا حتی هیچ وعده و اسراری نمیکنم باز هم ادم هایی را جذب میکنم که با من حال میکنند اما وابسته ام به این روابط این پاشنه اشیل منه من باید جهادی اکبر به راه بیاندازم . تا بتونم ذهنم رو کنترل کنم . تا رابطه ای از جنس عشق تجربه کنم .
راستی یه پاشنه اشیل دیگه که ارزش من به اینه که جنس مخالف هم تعریف و تمجید کنه ازشون عشق دریافت کنم . چون باورم اینه که اگه یه جنس مخالف ازم تعریف کنه یعنی دیگه من بی نقصم دیگه همه چی تمومه فلانی هم خوشش اومد پس من لایقم
اما این لیاقت نیست این کم خود بینی این احساس عدم لیاقت که از درون دارم اشغال زیر مبل دارم . و هیچ انگیزه ای برا از بین بردن شون ندارم. میگم شرایط ایده آله. فلانی دوستم داره ،نمیفهمه که من دارم آشغال زیر مبل میکنم . به ظاهر حالم خوبه اما از درون دارم خود خوری میکنم . که یه وقت نفهمه ،نقطه ضعفِ من رو،بعد ازم رو بر گردونه و بگه ما چی فکر میکردیم و چی شدی ، خیلی وابسته ام به نظر ادم های مهم زندگیم این یک تغییر اساسیه که باید داشته باشم . وابستگی به افراد رو به پایین ترین درجه برسونم در حدی که باید بتونم مدتی را دور از انها بگذرونم
استاد عزیزم هر چقدر بنویسم حد نداره
قانون را حفظ حفظم اما عمل گرا نیستم. قشنگ پاشنه های اشیلم رو میشناسم اما خودم از نتایجم راضی نیستم
قشنگ بلدم خودم رو کندو کاو کنم اما هیچ گونه تغییر شگرفی ندارم که خودم راضی باشم از خودم. یا باز این هم بسته به اینه که دیگران میگن هیچ نتیجه ای نداری یا اینکه واقعا ندارم. .
اما واقعا میدونم که تمام اتفاقات زندگی ام را تمام شرایط زندگی ام را بدون استثنا خودم رقم میزنم
اعتقادی به شانس ندارم یا بگویم تقدیر و سرنوشت اینه. و کور کورانه بپذیرم من میدانم که همه چیز را میتوانم عوض کنم به بهترین ها برسم
اما نمیدانم عجله میکنم بعد سه سال گوش دادن به فایل ها
نمیدانم خودم را کم میبینم
نمیدانم از دوستانی که دارم هست
نمیدانم از ورودی هایی که وارد ذهنم میکنم
اخه من هر روز فایل گوش میدم چطور پس اینها راحت جای گزین نمیشوند. فقط اونهایی جای گزین میشوند که باور های من رو خراب میکنند .
خیلی تضاد زندگی من سخت شده خیلی دارم زجر میکشم از نیش و کنایه ها اما در خودم هیچ تغییری احساس نمیکنم. احساس پوچی به من دست میده ولی من ول کن نیستم من میدونم که تغییر بزرگی پر راهه فقط باید نقاط ضعفم را بشناسم و نقاط قوتم را بهبود ببخشم و نگران تایید دیگران هم نباشم،
به امید بهبودی روز افزون همه ی شما
به نام رب وهاب هدایتگرم
باسلام به شمااستادعباس منش وخانم شایسته عزیزودوستان عزیزم
الله اکبر به قول شماوقتی هدفی راتعیین میکنیم وقدم اول رابرمیداریم، اون هدف صدقدم به سمت تومیاداون روزکه من این فایل راشنیدم فهمیدم مسیرم درسته واشک توچشمام جاری شدگفتم ببین اصلااستادخودش برای این هدفم فایل مخصوص گذاشته من خیلی مقاومت داشتم برای رابطه وازدواج ولی دیگه امسال این هدف راتعیین کردم وانصافابگم یعنی اعتراف میکنم من اصلااینطوری نشسته بودم به قولی خودم ریکاوری کنم اینطوری ترمزهام راپیداکنم وازهمه مهمتراینکه چقدردوستان کامنتهای خوب نوشتند.ازدوستانی که این کامنت مرامیخونیدتشکرمیکنم خصوصاازدوستانی که ازتجاربشان نوشتند.
واقعااستادخیلی تشکرمیکنم بدون هیچ چشم داشتی این فایل تهیه وروی سایت گذاشتیدوبه مسیرمون مسیررشدمون کمی راحتروهموارترشده وبه قول دوستان این فایل خودش یک دوره کامل بودکه بامابه اشتراک گذاشتیدوامیدوارم که این دوره (دوره کشف قوانین زندگی) راخیلی زودترمن هم بخرم.
درپناه الله خوشبخت، ثروتمند، سلامت وشادباشید.
به نام خدای بخشنده ومهربان
سلام خدمت استاد عزیز وهمه دوستان گرامی
آقای این فایل بی نظیره واقعا ارزشمند هست خیل خیلی هرچی بگم کمه واقعا ممنونم ازتون استاد جان
میخواستم یه تجربه از خودم بگم درمورد روابط
تا کمکی کرده باشم به دوستان
من همیشه از قدیم تو وجودم خودمو زیبا جذاب میدیدم
بعد مثلا با هر دختری میخواستم میتونستم خیلی راحت ارتباط بگیرم
چندین بار برام اتفاق افتاد که باور کنید دختر بود زیبا از لحاظ خانواده به قول جامه پول دار من اصلا هیچ وقت مثلا درخواست بهش ندادم که بیا مثلا با من باش یا فلان بعد خودش به یه بنده خدایی گفته بود به فلانی بگو من دوسش دارم نمیدونم شمارشو برام بگیر
بعد تا حالا چندیدن باز این اتفاق برام افتاده
ولی اصلا بهش توجه نکرده بودم
تا این که این فایل رو 2بار دیدم بعد با خودم گفتم محمد
ببین تو نابود آگاه داشتی اینجوری رفتار میکردی
این نتایج که تو روابط داشتی الکی نبوده
وواقعا وقتی این فایل رو دیدم فهمیدم دلیل این نتایج چی بوده
بخدا قسم دختر بود که خانوادش پول دار من هیچی نداشتم بیکار بیکار شاید با و تون نشه
خودش میومد بهم پیشنهادمیدادشاید باورتون نشه گفتم بگم شاید بتونم کمکی گرده باشم به دوستان
البته که یه سری از اتفاقات تو روابط برام افتاده که
نخواستم دیگه بنویسم
خواستم بگم واقعا عالیه این فایل عالی استاد جان واقعا ممنونم به خاطر این فایل بی نظیر
دوباره سلااااااااااااااااااااااام
اونم یه سلام خییییییییییییییییلی پر انرژی و خوشحااااااااااااااااال :)
درست بلافاصله بعد از اینکه پیام قبلی رو نوشتم با خواهرم و پسرم رفتیم بیرون گفتیم یه تفریحی هم داشته باشیم روز تعطیل، اول صحبت یه پارکی بود که یه دریاچه کوچولو داشت و 20 دقیقه رانندگی با ما فاصله داشت، بعد گفتیم نه یه جا نزدیک تر بریم خلاصه رفتیم یه پارکی که من چندوقت بودم دلم میخواست برم ولی جور نشده بود… آقا رفتیم اونجا دیدیم چه خبره، کلی جمعیت و سرو صدای آهنگ… نگو کنسرت Akon بود:))) دقیقا همونروز و همونساعت :))) خیـــــــــــــــــــــــلی خوب بود واقعا جای همه دوستان خالی
البته ما که اطلاع نداشتیم و بلیتی چیزی تهیه نکرده بودیم که بریم تو محوطه ی اصلی ولی خب کنسرت تو فضای پارک بود و تو کل پارک صداش میومد، آهنگ I wanna make up right now na na آخرش خوند که خیـــــــــــــــــلی حال داد، هم خود کنسرت و آهنگای قشنگش، هم این همزمانی که اتفاقا همونجا و همون موقع که ما رفتیم این ایونت بود…
خلاصه یه ساعتی اونجا بودیم و هر سه تاییمون کلی خوشحال و خندان و واقعا شاکر و سپاسگزار از این همزمانی و این حس و حال خوب، برگشتنه هم از Tim Hortons نوشیدنی های خوشمزه گرفتیم و تو راهم کلی آهنگ گذاشتیم و اومدیم خونه
خدارو هزار بار شکر… پسرم هم هی میگفت ببین قانون چه قشنگ کار میکنه، منظورش به شروع دوره کشف قوانین بود
همین:)
گفتم این حال خوب و خوشحالیمو با دوستام هم به اشتراک بذارم:)
شب و روزتون به خیر
سلام سلام
خداروهزار مرتبه شکر برای این روز قشنگ
عصر شنبه ست و نشستم رو تختم کنار پنجره، با یک ماگ قهوه دیکف، (که بالاخره موفق شدم بتونم قهوه بدون شکر بخورم و ازش لذت ببرم،) و لپتاپ و آموزه های استاد و کاغذ و قلم
خدایا شکرت برای دونه دونه این نعمتها، برای این احساس خیلی خوبی که الان دارم و لذتی که دارم میبرم از اینکه وقت دارم و ظرفیت و لیاقت دارم که این آگاهیها رو دریافت کنم و رو خودم کار کنم.
اما تمرین و نکته های این فایل:
ترمز اول: اگر من ظاهر زیباتری داشتم میتونستم آدم مناسب جذب کنم:
خداروشکر من این باور رو ندارم، یا حداقل فکر میکنم ندارم! ولی همیشه به لطف خدا از ظاهرم و قیافه م و هیکل و اندامم راضی بودم. قد بلندی ندارم ولی همیشه این برام اوکی بوده شاید به خاطر باز یکی دوتا باور دیگه که درست یا غلط برای من خوب کار کرده و نتیجه ی خوبی داده:) یکی اینکه در مورد دخترا خیلی مهم نیست که قد بلند باشن، بیشتر در مورد پسرا مهمه، دوم اینکه خیلی از دوستامو میدیدم که قدشون بلند بود بعد با خیلی پسرا این مشکلو داشتن که یا هم قدشون بودن یا ازشون کوتاه تر که معمولا دخترا دوست ندارن.. و این مشکلو تقریبا هیچ وقت نداشتم :))) در کل خداروشکر اعتماد به نفس خوبی تو این زمینه دارم و همیشه هم تعریف و تمجید شنیدم و خدارو شکر کردم.
ترمز دوم: من توانایی خاصی ندارم
تو این مورد شاید so so باشم. ینی خودم و تواناییهام و قابلیتهام رو قبول دارم ولی اینم هست که گاهی فکر میکنم کاش تو فلان چیز بهتر بودم یا از فلان چیز سر در میاوردم
ترمز سوم: همه دخترا یا پسرای خوب رفتن و تیکن هستن و تموم شد
این عقیده رو من به یه شکل دیگه ای دارم که آدم مناسب من، با افکار و باورها و علایق و سلایق من کم هست، نه که نباشه ولی کم هست. تازه اینم که میگم “نه اینکه نباشه کم هست” شاید به خاطر یه موردیه که پارسال برام پیش اومد و دیدم آدمی که تو خیلی چیزا خیلی شبیه من باشه و بعضی حرفا و کارام که شاید هیچ کس نمیفهمید و اونطوری نبود و درک نمیکرد، این آدم هم همونطوری بود… تازه این باعث شد که بگم خب پس هست ولی کم است:))) البته که اون شخص تو خیلی چیزای مهمتر اصلا مشابه و مناسب من نبود ولی خداروشکر میکنم کلا اتفاق خیلی جالبی برای من بود تو شرایط خیلی عجیب اول مهاجرت… و خیلی پیام ها و هدایت های خدا رو من از این طریق دریافت کردم، خیلی چیزا که فهمیدم من اینجوری نمیخوام، و خیلی چیزا که فهمیدم اینجوری که من میخوام هم هست، وجود داره حتی اینجا تو کانادا. چقدر جالبه همین الان که دارم مینویسم هم حتی حس میکنم خودم بیشتر و بهتر دارم واقعیتها رو درک میکنم … همیشه نوشتن معجزه میکنه:)
ترمز چهارم: من لایق یک رابطه عاشقانه نیستم
خدای نه دیگه اتفاقا من همیشه فکر میکنم خیلی و حتما لایق یه رابطه خیلی عاشقانه ام. خودم خیلی ازونایی ام که تو هر شرایطی دنبال عاشقانه و شاعرانه کردن فضا هستم.
ولی نمیدونم شاید ته ذهنم منم اینجوری باشم به طور ناخودآگاه تو ذهنم میاد که به قول معروف too good to be true
نه از اون لحاظ که لایقش نباشم، مثلا تو همون رابطه ای هم که بالاتر مثال زدم، خب از خیلی جنبه ها (نه همه جنبه ها) بخوایم اتیکتی حساب کنیم ایشون از من بالاتر بود، ولی خداروشکر من تو این زمینه خوبم الان که فکر میکنم، احساس خود کم بینی و اینا نداشتم، حتی خیلی جاها میدیدم و حس میکردم و به خودم میگفتم که ببین مثلا تو زمینه ی ریزه کاریهای روابط تو چقدر باورها و عقاید و اطلاعات خوبی داری و همش به خودم میگفتم لیافت من اینه که با کسی باشم که اونم تو این چیزا وارده و کامل رعایت میکنه، یا درواقع مثل منه، بحث درستی و غلطی که نیست، بحث مثل هم و مناسب هم بودن و مچ بودنه، خلاصه برای من اینجوریه که صرف اینکه یه نفر مثلا از من تحصیلکرده تر یا پولدارتر یا هرچی تر:) باشه دلیل نمیشه من بخوام با اون باشم. خدایا شکرت
ولی فکر کنم چیزی که هست اینه که من باور ندارم که میشه برای منم چیزای خیلی خوب، خیلی خیلی خوب اتفاق بیفته، همینجوری بیخودیا… از رو تکرارهای مدامی که از قدیم از فضای کلی جامعه و تلوزیون و اینا میشنیدیم و میدیدیم که اتفاقای خیلی خوب واسه از ما بهترونه، الان که فکر میکنم میبینم حتی وقتی تو کارم گاهی پیش میاد چندروزی چندنفر پشت هم از پیجم بهم پیام میدن و به قول معروف پتنشال کلاینت هستن، یکی دوتای اول خوشحال میشم، بعد انگار میترسم، یا باورم نمیشه، یا میگم نه همه اینا که اوکی نمیشن، نمیشه که بشه… خلاصه رو این باور امکان پذیر بودن خیلی باید کار کنم
یه چیز بگم خنده تون میگیره، البته خودم هم الان دارم متوجه اینا میشم ها.. انگار هی دارم به شهود میرسم، تو همون رابطه ی مذکور، وقتی همون موارد ریز ولی مهمی که اشاره کردم اتفاق میفتاد و من میدیدم که خب ازین لحاظ ما مناسب هم نیستیم، انگار یه چیزی تو وجودم آروم میگرفت که آها خب حالا درست شد، حالا که ایراد و عدم تناسب هم پیدا کردم درست شد… نمیشه که همش تناسب و خوب و درست باشه… وای خدای من باور نمیکنین الان که دارم مینویسم چقدر خودم تعجب میکنم… خدایا شکرت این ترمز رو یا درواقع جزییات ترمز رو الان و در حال نوشتن پیدا کردم و بهش رسیدم:) چقدر این فایلا خوبن، چقدر نوشتن خوبه
ترمز پنجم: من همیشه آدمای نامناسب رو جذب میکنم
فکر نمیکنم این ترمز رو داشته باشم
ترمز ششم: تمام روابط آخرش به رنج و ناراحتی و غصه و جدایی ختم میشه
نه این باور رو ندارم خداروشکر
شاید به این شکل که بالاخره تو همه روابط یه مسائلی هست، همیشه و همش گل و بلبل نیست، ولی اینکه کلا همه به بد ختم میشه، نه.
اون توضیحی هم که استاد داد که تو رابطه اصلا دل ندیم به رابطه حتی خوشی رو تجربه هم نکنیم از ترس اینکه آخرش تبدیل میشه به رنج، نه خداروشکر اینجوری نبودم و تو دو سه تا رابطه ای که داشتم کلی لذت بردم و تجربه های قشنگ و شیرین داشتم و بعدم move on کردم، البته که بهرحال نمیگم هیچوقت هیچ ترس یا حس منفی مثلا اگه نشه چی، فلان تجربه رو فلان خاطره رو داشته باشیم بعدم نشه و از هم جدا شیم اونموقع بعدش اذیت میشم، چرا این فکرا بهرحال میومد تو ذهنم اما اکثرا مخصوصا بعد از آشنایی با استاد سعی میکردم از حال و در حال لذت ببرم و خوش باشم. خدایا شکرت
ترمز هفتم: من برای یه رابطه عاشقانه دیگه خیلی سنم بالاست
تا الان هیچ وقت این باور رو نداشتم بیشتر به دو دلیل یکی اینکه به لطف خدا من ظاهرم و قیافه م خیلی کمتر از سن واقعیم نشون میده، دوم اینکه واقعا هم خیلی سرزنده م و کودک درونم تقریبا همیشه بیداره، ولیـــــــــی فکر میکنم از الان به بعد کم کم این نجوا هم بیاد سراغم
ترمز هشتم: من باید پرفکت و بی نقص باشم تا وارد یه رابطه بشم
تا یه حدی این رو دارم، مخصوصا وقتی مدتی تو رابطه نیستم، ناخوداگاه به ذهنم میاد که خب من اول فلان مورد و فلان مورد رو مثلا درست کنم بعد به فکر رابطه باشم.
ترمز نهم: افراد همیشه خیانت میکنن
نه خداروشکر اینو ندارم، ما مفهوم خیانت اصلا دور و برمون نبوده و منم خداروشکر هیچوقت تجربه ش نکردم که ازش بترسم، حتی تو دوستی.
ترمز دهم: من پولدار نیستم، وضع مالی خونوادگیم خوب نیست نمیشه
اینم فکر نمیکنم داشته باشم
ترمز یازدهم: من دوست دارم یا ترجیح میدم تنها باشم
اینو نمیگم ولی این ترسم دارم که با رفتن تو رابطه ی دائمی استقلالم رو و وقتهای تنهایی خودم رو که گاهی خیلی دوسشون دارم و نیاز دارم بهش از دست بدم
ترمز دوازدهم: اصلا سرنوشت من همینه و برام مقدر شده
میخوام بگم اینم ندارم ولی مطمئن نیستم، ینی آگاهانه قطعا ندارم ولی شاید ته ذهنم یه نجواهایی هست که آره خب کمن آدمایی که بعد از جدایی یه رابطه ی خوب و پایدار و درست و عالی تجربه کنن
ترمز سیزدهم: من اصلا تو روابط خوب نیستم و بلد نیستم
نه نه اینو دیگه واقعا ندارم اتفاقا خیلی هم اعتماد به نفس دارم تو این زمینه:)) البته روابط عمومی و اجتماعی چرا خب ضعیفم، یه کم کم رو ام هنوز، خیلی اهل سر حرفو باز کردن و ازونا که همیشه یه حرفی دارن بزنن نیستم، ولی رابطه عاشقانه و رابطه ی عاطفی خاص که داریم صحبتش رو میکنیم و ریزه کاریهای رابطه و حفظ رابطه و اینا نه تو اونا خوبم.
ترمز چهاردهم: اگر وارد رابطه بشم آزادیم رو از دست میدم
آره این رو تا حدی دارم، البته الان کمی اصلاح شده نسبت به قبل، ولی هنوزم معتقدم بهرحال آدم اون آزادی کامل قبل از رابطه رو نداره، ولی خب اینم باور کردم از رابطه ی استاد و مریم جان و از توضیحاتشون که اگر با شخص مناسب و هم فرکانس خودم باشم قاعدتا همچین مشکلی نخواهم داشت.
وای خدا چقدر خوب بودم
چقدر نوشتم:)))
چه نکاتی خودم از عمق وجود خودم پیدا کردم
خدایا شکرت
استاد سپاسگزار
عصر شنبه 24جون ساعت 6 عصر از تورنتوی کانادا
سلام آقا سید عزیزم
خدارو شکر که هدایت شدم به این فایل پر از آگاهی
استاد توی بحث ترمز ها میخوام روی خودم مثال بزنم تا پارسال همه بهم میگفتن که درس بخون تا به جایی برسی و بتونی شغل خوبی دست و پا کنی ولی واقعا علاقه ای به درس نداشتم و هرچی دنبال کار می گشتم واقعا نبود چون در مدارش نبودم تا اینکه الگو هایی رو دیدم که سیکل داره ولی مولتی میلیاردر بود بعد دنبال نمونه هاش رفتم دیدم حاجی بازاری ها اکثرشون فقط کاسبی کردن اصولی بلدن تحصیلات ندارن که. گفتم همینه
قبول کردم که بدون تحصیلات دانشگاهی هم میشه ثروتمند شد که خداروشاکرم که زندگی پر از خیر و برکتی دارم که هر روز درهایی از نعمت به روم باز میشه و انسان هایی درستکار و دستی از دستان خدا میان و به رشدم کمک میکنن
⭐به قول شما فقط کافیه خودت رو لایق بدونی با تمام نقاط قوت و ضعف البته نقاط قوت رو رشد میدیم و نقاط ضعف رو بهبود میدیم
ما قرار نیست ثابت باشیم باید هر روز روی خودمون کار کنیم تا بهتر و بهتر بشیم
چه زیبا اشاره کردین که باید بری ارتباط گرفتن رو یاد بگیری که نهایت میرسیم به تمرکز روی نکات مثبت
باید شکارچی نکات مثبت باشیم
استاد عزیزم چه نکته ای بهم یاد دادین که باور درست اینه که آزادی کامل باید توی رابطه عاطفی داشته باشیم در عین حال که به ویژگی ها و سلیقه های همدیگه هم احترام میزاریم
بقول قرآن زن و مرد آفریده شدن که هم رو به آرامش برسونن،هدف اینه که با هم دیگه لذت ببریم و تماام
من قاطعانه میخوام واسه خودم وقت بزارم و بنویسم در طول مسیر هدفم چه چیز هایی بهم استرس میده و باعث ترس میشه که جلوی حرکتم رو میگیره
خیلی فایل خوبی بود استاد عزیزم خواهش می کنم ادامه بدین چون باعث تغیر میشه مخصوصا سریال زندگی در بهشت بیشتر باشه چون عینا بچه ها قانون رو تو زندگی شما میبینن ️سپاس گذارم ازتون در پناه حق
الهی الحمدالله
سلام به همه عزیزان هم فرکانسی
از وقتی فایل آقا رضا عطار روشن رو دیدم با خودم عهد کردم که امسال باید قسط هام رو صاف کنم.
به ماه خرداد که رسیدم داشتم به این فکر میکردم که موعد بیمه ماشین هست و متاسفانه نمیتونم قسط های این ماه رو چندتایی بدم. تا اینکه تو یه شب یه بنده خدایی نصف شب زد به ماشین من که دم در پارک بود و بهم گفت برم هزینشو از بیمه بگیرم.
جزئیات اتفاقات رو تو کامنت قبلی گفتم. اولش خیلی ناراحت شدم ولی همش تلاش کردم با آموزه های استاد حال دلم رو خوب کنم
به خودم میگفتم استاد بچشو، جگر گوشه از دست داد ولی کنترل ذهن کرد، ماشین من که چیزی نیست.
فردای این اتفاق، خیلی احساس خستگی داشتم چون اتفاق نصف شب افتاده بود و عملا تا صبح یه جورایی درگیر بودم.
از اونجایی که از استاد یاد گرفتم شکایت نکنم از ناخواسته هام حرف نزنم تا بیشتر تو فرکانس اتفاقات بد قرار نگیرم فقط سکوت کردم و گفت و گوی ذهنیمو بردم سمت و بشر الصابرین، الخیر فی ما وقع
ظهر موقع نهار به همسرم گفتم دلم میخواست امروز اف بودم و عصر استراحت کنم و بعد پاشدم برم آماده شم برای شیفت که دیدم سعیده عزیزم از ده صبح پیام داده بود و زنگ زده بود که اگه تمایل داری من بجات شیفتت رو میرم. الله اکبر، خدای قشنگم ممنونتم که همیشه هوای بنده هاتو داری.
تو دل این داستان و فرایند رفتن به راهنمایی و رانندگی کلی درس و اتفاقات خوب افتاد.
مامور بیمه زنگ زد بهم گفت ما قطعات مصرفی روتحویل میگیریم (توی یه شهر دیگه که حدود30 کیلومتراز محل زندگی ما فاصله داشت) و بعد پول رو واریز میکنیم و اگه شما شرایط ندارین قطعات رو بیارین ما حدود 40 درصد کم میکنیم و بعد واریز میکنیم گفتم من پرستارم بچه کوچیک دارم شرایط تحویل ندارم گفت میکنم 20 درصد. گفتم اون تنش و استرسی که بهمون وارد شد به کنار، علاوه بر لیست موجود کلی هزینه اسنپ و آژانس برای راهنمایی و رانندگی و اداره بیمه دادم. گفت 10 درصد کم میکنم.
گفتم با همسرم مشورت میکنم بهتون میگم.
همسرم گفت قبول کن هزینه بردن قطعات از فریدونکنار به آمل همون حدود ده درصده
به مامور بیمه جمله همسرم رو گفتم
گفت میکنم 2.5 درصد. در عین ناباوری دیدم کامل واریز شد.
در نهایت مبلغ هزینه های من حدود6 میلیون کمتر از مبلغ واریزی بیمه شد.
تو دل این داستان خیلی برام خیر بود ماشینم خیلی زیباتر از قبل شد چندتا مشگل دیگه داشت که به لطف تصادف خود به خود حل شد،هزینه بیمه ماشینم جور شد، حتی با بقیش یک قسط اضافه هم دادم.
خداوند رو شاکرم بابت این سایت توحیدی که مهارت زندگی رو بهمون آموزش میده. کاش این مهارت ها رو تو مدرسه بهمون یاد میدادن. این اتفاق که افتاد داشتم فکر میکردم من که چند وقته دارم رو ورودی ها و خودم کار میکنم، تو فرکانس اتفاقات بد نبودم چی شد که اتفاق افتاد؟
سعیده عزیزم بهم گفت به قول استاد اگه دارین رو خودتون کار میکنین و اتفاقی بر خلاف فرکانس ارسالیتون افتاد همون اتفافیه که قراره شمارو به خواستتون برسونه شاید این اتفاقی بود که قرار بود منو به هزینه بیمه و زیبا تر شدن ماشینم و کم کردن ترس های من در مورد رانندگی و تصادف برسونه. ممنون از استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و این سایت توحیدی.
به نام خدا
ردپای 56
سلام استاد عزیز و دوستای خوبم
تو ردپاهای قبل از چالش های مسیر تکاملی گفتم و بعضا راهکاری که به ذهنم میرسید یا از فایل ها یادگرفته بودم نوشتم
و از اونجایی که دلم میخواد متعهد به جمله( ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است)باشم،اون راهکارهارو امروز عملی کردم
نتیجه عالی بود!من از معجزه نوشتن میدونستم ولی تنبلیم میومد بنویسم
تو یکی از فایل استاد از تهیه لیست برای انجام کارهاش صحبت کرده بود
خب چیز جدیدی نبود و من خودم قبلا این مسیر میدونستم
اما اینبار تفاوت گوینده وجود داشت واس همین مقاومت ذهنم کمتر بود
باید بگم کل کارهایی که نوشتم انجام دادم و امروز ماکسیمم بازده داشتم
کل روز حالم خوب بود و بدون توقف در مسیر هدفم تلاش میکردم
و فقط یه بار نجواها آمدن که کانون توجه عوض کردم
هنور هم به جمله ای که دیشب از استاد درک کردم فکر میکنم
وقتی به گذشته فکر میکنم ،بیشتر یاد چی میفتم ؟اتفاقات خوب یا بدی ها و شکست ها
من تو همون گذشته هم کلی روز خوب داشتم اما چرا یادم نبود؟چرا خودم سرزنش میکردم؟اون موقع که نمیدونستم اتفاقات حاصل فرکانسم پس کنترولی هم روشون نداشتم ،الان که میدونم چرا اون روزا رها نمیکنم؟
آیا دلم میخواد که با فکر به بدی و درنهایت احساس بد،اتفاقات بد رقم بزنم؟
اگه اون دلم نمیخواد چه فکری،ملکه ذهنم کنم؟
فعلا در مسیر تکاملی پرسیدن سوالا بهترم و بسیار خرسندم که پا شدم تا جنگل پر از درختچه های هرز ذهنم ،سروسامان بدم
فارغ از نتیجه هدف،شما مسیر هدف برای من هموارتر لذت بخش تر و هیجان انگیز کردید
این خودش دستاورد بزرگیه که ازتون سپاسگزارم
درپناه خدا باشید
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته عزیز چقدر این نیاز به شنیدن این فایل داشتم چقدر آگاهی هاش به موقع بود واقعا نیاز دارم چنبار گوس کنم که ملکه ذهنم بشه،
من علیرغم اینکه از نظر ظاهری چه اندام چه قیافه ظاهری عالی دارم از نظر وجه اجتماعی و خانواده هم خوب هستیم اما در روابط همیشه به مشکل خوردم تو سن 24سالگی تحربه 7ماه ازدواج داشتم که بعد از مشکلات زیادی که به وجود امد تفاهمی جدا شدم تا چند سال از ازدواج بدم میومد و همینطور از جنس مرد….. الان 14سال ازون ازدواج گذشته و متاسفانه من همیشه درروابطم به مشکل خوردم و نتونستم ازدواج بکنم یکماه پیش خواستگاری داشتم که سه جلسه دیدار داشتم که تو اون تایم از نظر من و ایشون روند آشنایی تقریبا خوب بود و در جلسه دوم به من کفتند من خیلی از شما خوشم اومده از نظر من همه چی عالیهکه من بهشون کفتم باید حداقل 6ماه در رفت و امد باشیم که شناخت بیشتری خاصل بشه و تصمیم قطعی بگیریم و ایشونم موافقت کردند.
در جلسه اول دیدارمون اون اقا عنوان کردند که اصلا مشکلی با اینکه قبلا ازدواج داشتم ندارند چیز خاصی نیست یه تجربه بوده جرم که نکردی…یطوری خودش عنوان کرد که من از عنوان کردن این موضوع اذیت نشم و خیلی خوشحال شدم از درکش امااااااااااا روز چهارم از آشنایی من با این اقا موضوعی را عنوان کردم که از گفتنش احساس خجالت داشتم و حضورا نمیتونم باهاشون در میون بذارم تصمیم گرفتم تو پیامک عنوان کنم ، و حرفم این بود که نمیدونم ایا موضوع بکارت براتون مهم هست یا نه ولی من لازم دونستم از ابتدای آشنای باهاتون در میون بزارم که من تجربه ازدواج که داستم ارتباط بینمون بوده…..بعد از چند دقیقه در کمال تعجب ایشون به من پیام دادند یعنی تو دوران عقد رابطه داشتید!!! گفتم بله کفت با تمام محسنات خوبی که در شما وجود داره من تمایل به ادامه آشنایی ندارم……
خیلی ازین موضوع ناراحت شدم که چرا یه اقای 40ساله که قطعا تجربیات زیادی تو زندگی داسته کشورای خارجی میره و محیط کارو اجتماع شهر بزرگی مثل تهران هستند همچین تفکری داشته باشه که تمام ارزش یه خانمو به بکارتش بدونه؟!
اونم بدونه اینکه بخاد شناخت بیشتری از من و خانواده من داشته باشه
( در اینجا لازمه بگم ایشون خانوادشون از قشر مذهبی و سطح مالی رو به پایین جامعه بودند و در شهرای اصفهان بودند و لی خودش جدای از خانواده و تهران زندگی میکرد و سطح مالی عالی داشتند که البته به خانوادشون هم کمک میکردند)
بیشتر موردای ازدواجی که دارم به خاطر اینکه من قبلا ازدواج داشتم، به یه نحوی سرکوفت میرنند و این به حس بد در من ایجاد کرده از عنوان کردن این موضوع استرس میگیرم
واقعا نمیدونم چطور باید با این موضوع کنار بیام و حلش کنم که همچین ادماییو جذب نکنم
با ها و بارها جملات تاکیدی برای خودم نوشتم و کار کردم حالم عالی میشه
باز تو رابطه و آشنایی که میرم این مباحثو باز میکشند وسط و من ازون رابطه دور میشم
چون اصلا نمیتونم با آدمی که درک و شعور اینو نداره که این موضوع مال 14سال پیش بوده خودمم دیگه به زور یادم میاد گذشته من بوده تمام شده اما همچنان بحثشو وسط میکشند
کاش مردای جامعه این موضوعو درک میکردند که این یه تجربست مثل دوستی هایی که ممکن چند سال طول بکشه و بعد تمام بشه.
سلام به شما یلدا خانم عزیز
خیلی خوشحال هستم که فضای گفت گوی مثبتی در سایت استاد گرامی ام ایجاد شده :
یلدا خانم خیلی خوب تونستی کامنت بزاری و خوب شرایط تو مطرح کنی آفرین و من کامل خوندم
اما برای قرار گرفتن در رابطه درست طبق گفته های خودت باید روی باوری که برات معضلی شدا کار کنی و اونم که
مردانی درست و فوقالعاده بسیاری از همه نظر هستن که با من ازدواج کنن و باهم رابطه ی خوبی داشته باشیم ، هست
تمرکز بر خواسته داشته باش نه ناخواسته
تو تا همین الان تلاش هات قابل تحسینه که روی خودت کار کردی و کنترل ذهن داشتی ولی باور ها باید تغییر کنه و به میزان تغییر باور هات حتی ذره ای نتیجه یا نشانه ای خلق میشه و احساس میکنی
فقط بگم که هیچ چیزی در بیرون تو نیست و خیلی راحت میتونی به خواسته ات برسی
برات آرزوی بهترین هارو دارم تو لیاقت رابطه عاشقانه درجه یکی رو داری و میتونی موفق باشی ، به امید کامنت قشنگت توی سایت که به خواسته ات رسیدی اونم به چه قشنگی
ممنونم از شما دوست عزیز
خیلی خوشحالم که تو این سایت عالی فایل های ارزشمن استاد را داریم و همینطور دوستان خوبی مثل شما و با بیان کردن نظراتمون نقاط قوت و ضعف خودمونو میتونیم بشناسیم و بهم یاد آور بشیم
ازینکه وقت گذاشتید و کامنتم را خوندین سپاسگزارم
با با این چند فایل اخیر استاد به خصوص دو فایل اخر فهمیدم من خیلی کنترل احساساتم ضعیفه هیچ وقت اینقدر این موضوع برام باز نشده بود و اتفاقا دیشب تو یه جمع بستگانم بودم که به موضوع از حدودا 6سال پیش مطرح شد که اون اتفق خیلی ناراحت کننده بود من دیشب با یاد آوری اون مسائل دوباره به شدت بهم ریختم به حدی که تو جمع نتونستم خودمو کنترل کنم و گریم گرفت
خیلی دوست دارم بتونم چیرایی که اینقدر روحیه منو آسیب زده از ذهنم پاک کنم رها کنم طوری که اکه بازم مطرح شد من اصلا واکنش نشون ندم
قبلا فکر میکردم بخشیدم گذشتم و رها شده ولی دیشب فهمیدم نه این موضوع همچنان به صورت یک گره در من مونده و امروز به این فکر میکردم چکار کنم که رها بشه و بتونم ببخشم آدمایی که بهمون بدی کردند؟!
سلام خدمت شما
واقعا بخشیدن به کلام نیست وقتی خیلی سخت میشه که که اونو ببینی و تقریبا اکثر مواقع جلو چشام باشه یا یه محل کار کنین و کاری هم نتونی بکنی نه راه پس داشته باشی نه پیش
ولی خوب منم مشتاقم تا بدونم چطور میشه بخشید چون خودتم ناراحتی از این موضوع و نمیدونی که باید چیکار کنی
واقعا بعضی وقتا از عصبانیت رنجی که دیگران به ما وارد میکنن انگار سیلی به خودمون میزنیم هی عذاب میکشیم و هی تکرار میشه…