https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-11 07:37:322023-07-07 09:16:06چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1
1158نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
استاد سپاسگزارم ازتون ک انقدر واضح و شفاف در مورد اصل و اساس جهان هستی صحبت میکنید
من تصمیم دارم اینجا در مورد تجربه و زندگی خودم بنویسم تا هم برای خودم یادآوری بشه و هم مطمئنا ب دوستانی کمک خواهد کرد ک بدنبال تغییر در زندگیشان هستند
زندگی من ب دو بخش تبدیل میشه بخش اول قبل از آشنایی با استاد عباسمنش و بخش دوم بعد از آشنایی با استاد
در ابتدا ی مقدار از تجربیاتم در بخش اول زندگیم میگم ،سال1393تو سن 19سالگی بعد از چندین وقت کار کردن برای دیگران کسب و کار خودمو شروع کردم با تمام وجود و کلی ذوق و شوق برای ثروتمند شدن
5سال تلاش زیادی کردم از لحاظ فیزیکی و هر کاری ک فکر میکردم درسته و میتونه وضعیت مالی منو تغییر بده رو انجام میدادم کتاب های زیادی خوندم سمینار های زیادی شرکت کردم و هر کاری ک میتونستم و انجام میدادم و اما نتیجه بعد از5سال تلاش زیاد این شد که حدودا70ملیون بدهی داشتم میانگین درآمدم تو سال آخرش ک بهتر شده بود تازه ب 500هزار تومان هم نمیرسید و هیچ اعتماد بنفسی برام نمونده بود و احساس میکردم ک من توانایی اینو ندارم ک از لحاظ مالی موفق شم و بعد از 5سال تلاش زیاد تبدیل شدم ب ی آدمی ک هیچ امیدی نداره و خسته شده و رابطه خوبی با خودش و خدا نداره
ولی اینکه قبول کنم ک من دیگه هیچوقت نمیتونم ثروتمند باشم واسم خیلی سخت بود
یادمه ی روز تو اتاق خواب بودم و با گوشی ک چکی خریده بودم و حتی نتونسته بودم چک این گوشی رو هم پاس کنم گفتم من ک همه کار کردم و نشد بزار برم تو سایت این استاد عباسمنش ببینم ایشون چی میگه
(تو این 5سال گهگاهی فایلهای استادم گوش میدادم ک دوستم واسم فرستاده بود )
عضو سایت شدم
رفتم قسمت فایلهای دانلودی و وقتی چندتا فایل اول و دیدم همون موقع بود ک حس کردم استاد متفاوته و این صحبتا جنسش متفاوته
تو همون روز اول ک دست ب قلم شدم و نوشتم در مورد ثروت نشونه ها شروع شد
ب وجد اومدم و حس کسی رو داشتم ک بعد از چندین سال تلاش بالاخره گنج و پیدا کرده
اره واقعا هم گنج و پیدا کردم
هر روز با انجام تمرین نشانه هارو میدیدم و کار ها آسون تر مشید واسم
من ارزوم بود ک فقط بدهی نداشته باشم
تو اولین گام و در عرض کمتر از یک سال کل بدهی هام پرداخت شد و پایه های کسب و کار خودمم دوباره پی ریزی شد
بعد چند ماه ک عضوسایت شدم و تمرینات شروع کردم خداوند هدایتم کرد ب کسب و کار جدیدی و توی این کسب و کار آسانم کرد برای آسانی ها و تو کمتر از 6ماه منو ب درآمدی رسوند ک تو اون 5سال حتی بهش نزدیک هم نشده بودم
این اتفاقات و استارت من تو سایت در سال98بود
تو سال99من دیگه بدهی نداشتم خداروشکر
تو سال99من چندین ماه بود ک با قوانین اشنا شده بودم و نتایجی گرفته بودم ک خیلی خوشحال تر بودم و ایمانم ب صحبت های استادبیشتر شده بود
میخوام خیلی واضح و شفاف از نتایجم بگم
میانگین درآمدی من کار کردن با استاد ینی سال99 از 500هزارتومان رسید ب 6ملیون تومان
تو سال1400هدفم این بود ک در آمدم مثبت سه برابر شه و بشه18ملیون تومان ولی اتفاقی ک افتاد درآمدم ب طور میانگین شد25ملیون تومان
تو سال 1400 اولین مسافرت هامو شروع کردم و یکی از ارزوهام ک رفتن ب کیش بود و تجربه کردم و خیلی خیلی زندگیم نسبت ب قبل تغییر کرد
شروع سال1401 با باورهای بهتری ک ایجاد شده بود
هیچ بدهی نداشتم و 2تا سفر عالی رفته بودم و کلی تفریح دیگه و جالب اینجاست ک تلاش فیزیکی من ب مراتب خیلی خیلی خیلی کمتر بود نسب ب قبلا
تو سال 1401 دوباره هدف گزاری کردم ک درآمدم 3برابر کنم و ب لطف خدای مهربان درآمدم حدوداسه برابر شد در حالی ک تلاش فیزیکی من بیشتر ک نشد حتی کمتر هم شد
و از خدا خاستم ک تو سال1402 هم درآمدم مثبت سه برابر شه و ایمان بیشتری دارم ک این افزایش درآمدم ب تلاش فیزیکی من ربطی نداره و رابط مستقیمی داره با باورهایی ک دارم
الان ک دارم این کامنت مینویسم اومدم شمال ایران در استان زیبای گلستان ،تراس ی ویلا زیبا نشستم و درحالی ک صدای پرندگان و میشنوم و جنگل زیبا رو میبینم دارم این کامنت مینویسم
1:چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
رسیدن به مهارت کافی در حرفه مورد علاقه ام درسته من تا الان به خیلی از علم و عمل های کارم رسیده ام اما هنوز به اون مهارتی که از سالها قبل میخواستم و میخواهم هنوز نرسیده ام چونکه مدتی هست تازه دارم یسری ترمزها و کدهای مخرب ذهنمو پیدا میکنم چونکه تا الان خیلی از ترمزهامو در مسائل کارم تونستم پیدا کنم پیشرفت هم کرده ام بااینکه بعضی ها بهم میگن چطور میتونی اینکارو انجام بدی اما چیزی که خودم سالهاست مدنظرم هست رو هنوز بهش نرسیدم
2:چه افرادی را میشناسی که با وجود تلاش های کمتر،به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟
خواسته مشابه با هدف خودم و همچنین در شغل های قبل که من همیشه این سوالم بود قبل از عضویتم به این سایت و همین سوال مکررم از خداوند که چرا من این همه تلاش،تمرکز،زمان و انرژی صرف میکنم اما فلان همکارم یا استادم اندازه ی من یا حتی کمتراز من داره وقت صرف میکنه اما نتایج بسیار بیشتراز من داره کسب میکنه و این سوال هم خیلی باعث شد تکامل من زودتر طی بشه برا هدایتم به این مسیر الهی که خدایا پس چرا من با اینهمه تلاش اما نتایجم کمتر از اونهاست که با تلاش خیلی کمتر اما نتایجشون اینقدر کاربردی تر از منه!!؟؟
و این سوال هم در یه برهه از زندگیم خیلی شدید و بی جواب بود و باعث پویندگی و حرکت بیشتر من شده بود و همچنین ناخودآگاه داشتم به یسری از باورها و منطق هام شک میکردم و بررسی شون میکردم
3:چه باورهای محدود کننده ای(ترمزهای مخفی)را میتوانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر میکنی باعث شده که با وجود این همه تلاش،باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
اگر من به اون مهارت مورد نظر یا جایگاه برسم یه عالمه افراد میخواهند منو مورد تحقیر،رقابت های خطرناک،یااینکه بعد منم مانند خیلی از افراد نامناسب بشم و اونطور که باید جبران زحمات استادم رو پرداخت کنم رو انجام ندم،
یا اینکه باز مانند گذشته ها با صرف یه عالمه زمان،انرژی،هزینه اما بازم اون نتایج مورد نظرمو نگیرم و یسری ها با صرف انرژی کمتر از من نتایج خیلی بهتری بگیرند و و و و و و و
خدای من خودمم الان بیشتر متوجه این ترمز ها شدم که من اینارو دارم و باید بفکر درست کردن و تغییرشون باشم،
اما خبر خوب اینجاست الان بهتر دارم این جمله استاد رو باور میکنم که در جلسه سوم قدم اول میگی رسیدن به ثروت فقط باوره نه چیز دیگه چونکه الان دارم چیزهایی رو در کارم تجربه میکنم که تا یکماه قبل اصلا نداشتمشون،
و هرروز که ذهنم میخواد منو به تکاپو بدو بدو و تقلا کردنهای اینکه آقا بدو وگرنه دیر میشه برا موفقیت اما انگار این تازه در وجودم نشسته که آقا صرفا تلاش فیزیکی تو مهم نیست بلکه مهم اینه که تو اول باورهات رو بیاری رو کاغذ و بنویسی چی میخوای و اهرم رنج رو مکتوب کنی وهرروز هم برا خودت یادآوری کنی بخصوص دردهایی که سالها ازشون زخم های کهنه داری رو همیشه برا خودت مرور کنی که دیگه اهرم لذت خودش بصورت خودکار کار کنه و پیشنهادی که من دارم به دوستان عزیز یکی از فدرتمندترین تمرینات مرور هرروزه ی این اهرم رنج و لذته بخصوص در دوره شیوه حل مسائل هرروز که من دارم انجامش میدم دارم احساس میکنم وقتی دارم تمرینهای کارمو انجام میدم میبینم که قبلش اره ام رو تیز کردم یا نه دقیق عینهو یه اره بدست احساس میکنم در حین انجام اون کارهای مورد نظر چنددقیقه پیش اره ام رو تیز کردم که دارم کار میکنم یا نه دارم با اره کند فقط زور میزنم،،
و من هرروز تیز کردن این اره شده یکی از واجبات زندگیم وگرنه فعالیتم چندان موثر نیست،
استاد واقعا هرزمان دارم این آگاهی هارو درک میکنم نه همیشه چونکه فقط وقتی درک باشه آدم میتونه از صمیم قلب تشکرات لازمو کنه
منم هرزمان دارم درک میکنم از صمیم قلبم از شما سپاسگذاری میکنم که چقدر نکات گوهربار و درک و تفاوت بین مرزهای باریک ذهنی و باوری رو باهامون به اشتراک میذاری که اصلا نمیشه براشون قیمت گذاشت حالا کی میشه این چیزهارو درک کرد وقتی که واقعا به تضادها و مسائل مون برخوردیم و واقعا هم دنبال راه حل میگردیم باعث میشه تفاوت بین ارزشمندی و بی ارزشی رو درک کنیم،،
و به خودم افتخار میکنم از اینکه برا انجام اون کارهایی که قبلا یه عالمه تلاش کرده بودم اما نتیجه نگرفتم چونکه اون تلاش های بظاهر بی ثمر باعث هدایت من به راهکاری الان بشه و همچنین تلاش های الان برا هدایت های نتیجه بخش آینده هم برا خودم برا دیگران و همچنین دیشب از تجربیات عملکردی خودم به یه دوستی گفتم اینقدر متحول شد و حالش خوب شد که باعث حرکت کردنش به سمت خواسته اش شد و چقدر باعث میشه دنیای منم قشنگ تر بشه چونکه منم میخوام به اندازه خودم باعث زیباتر شدن جهان و دیگران بشم،
سلام به استاد بزرگوارم که برای ما راسخون فی العلم است*
و سلام به استاد نازنینم مریم جان شایسته که چقدر دوست تون دارم*
و بابت وجود شما دو عزیز در زندگیم خداوند رو سپاسگزارم.
وای…وای…وای… که سه روزه دارم این فایل رو میشنوم ، چندین و چند بار گوشش کردم و یک جورایی جرأت نوشتن کامنت رو این فایل رو نداشتم تا امروز که احساس کردم باید به ترسم غلبه کنم و بنویسم تا رد پایی بمونه برام…
1) استاد عزیزم من تا پارسال مربی ورزش بودم و سالها در این حوزه کار کردم یکی از هدفهام داشتن یک باشگاه بزرگ در دو طبقه بود که همزمان برای خانمها و آقایون دایر باشه… ولی خب فقط در حد یک هدف نوشته شده توی دفترهام موند..
با وجودی که شکر خدا همیشه مربی عالی بودم و هنرجویان خیلی زیادی داشتم و همگی شون خیلی به من عشق میورزیدن ولی همیشه سطل درآمدیم سوراخ بود!!!!!
و جالبه زمانی که با یکی از همکارانم در کلاسهای آموزشی مربیگری دوره عملی رو میگذروندیم خیلی از حرکات زنجیره رو من براش طراحی کردم
و دوتایی مون قبول شدیم، و بعد از اون هم باز خیلی حرکات رو برای کلاسهاش طراحی میکردم و بعد از مدتی ایشون در باشگاه خودش مشغول به کار شد و من همچنان مربی موندم…
و خیلی عجیب بود برام استادجان وقتی این جمله گفتین:
« تقریبا همه کتابهای موفقیت میگن یک هدف رو انتخاب کن براش تلاش کن روزتو به شب بدوز به موفقیت میرسی… و من اصلااااااااا به این جمله اعتقاد ندارم»
واویلااااااااااا این جمله سرلوحه من در کارهام بود
و چقدررررررررر من تو در و دیوار رفتم با این جمله …معنای واقعی ظلمتُ نفسی…….(ده تا استکیر گریه)
بعد از شنیدن این فایل انگار خروارها هدف نرسیده رو سرم خراب شدن چون همیشه میگفتم من که دارم تلاش میکنم و ذهنم منو قانع میکرد که اوکی مسیرت درسته ولی روزی تو همینه دیگه..
اون روزها من شاگرد دوره 12 قدم نبودم که بدونم فرمون دسته منه نه ذهنم… افسار این ذهن سرکش باید دست من باشه و الا چموشی میکنه…
و در این میان اعتقادات مذهبی فسیل شده در اعماق ذهنم بد جور جولون میداد که خدا خودش در قرآن گفته ما شما را می ازماییم!!!!!!
پناه بر خدا، کلام حق و برداشت ناحق!!!!!عجببببب
و چه قشنگ تیر آخر رو زدین استاد جانم که:
هررررر چقدر تلاش کنید نمیرسید حتی مهم نیست چقدرررر شور و شوق دارین…
خدایاااااااااااااااا من چقدر شور و شوق داشتم ولی نشد که بشه…. و من چون مثلااااااااا بنده خوبت بودم و راضی بودم به رضای تو شرایط رو پذیرفتم و ذهنم بشکن زنان همچنان از من سواری میگرفت!!!!!!!!!! عجبببببب
در واقع گیر من در حوزه کسب و کارم بود و هست… که جلوتر چندتا ترمز رو که شناسایی کردم مینویسم.
اما لازمه همینجا خداوند رو هزاران هزار بار شکر کنم که در حوزه سلامت و تناسب اندام و روابط اجتماعی و به ویژه روابط عاطفی فوق العاده ام… و واقعاااااااا با تلاشی به مراتب بسیاااااااااااااااااااار کمتر از خیلی از عزیزانی که میشناسم در اطرافم با اختلاف زیااااد میتونم بگم عالیییی ام که باز هم خداوند عزیزم رو شکر ..
و اما جواب سوال سوم:
استادجان من ترمز هایی روپیدا کردم که تا همین چند شب پیش بابتشون یکجورایی به خودم میبالیدم و وقتی دقیق شدم انگار برق سه فاز بهم وصل کردن..خدایااااا پناه بر تو از این ذهن سرکشم تازه فهمیدم چقدر موزیانه منو با صفات به ظاهر قشنگ قانع کرده بود، نمونه ایی از ترمزهام : تو خیلی مهربونی… تو خیلی خیٌر هستی…. تو خیلی با اخلاقی و الحق که اخلاقت نمونه بارز یک ورزشکار پهلوانه(جوانمردی…با مرامی و….) خب حالا که چی؟؟؟؟؟ فلانی نیم بها ثبت نام کنه(هزینه باشگاه رو بده ، من سهم خودمو میبخشم) خانوم فلانی این ماه مشکلی واسش پیش اومده ثبت نامش کن بیاد واسه روحیه ش خوبه(رایگان!!) خانوم فلانی گناه داره سه تا دختر داره کلی هزینه باشگاهش میشه بزار همگی شون بیان ولی پول ثبت نام دو نفرشونو بگیر!!!!!
و یا ماشاءالله از این دست سوتی هااااا…
خدایاااااااااااااااا من چه کردم با خودم و این بندگانت خداجان !!!!!!
و تازه این دو روز فهمیدم باگهای سطلم کجا بوده…
و صد البته همین ترمزها در روند کسب و کار همسرعزیزم نیز بیتاثیر نبود… و نتیجه این شد که هدفها بر کاغذها ماندند!!!!
غافل از این که له قول استادم: همیشه در روند رسیدن به خواسته هامون بااااید لذت ببریم..
و البته خداوند عزیزمو عاشقانه شکر میکنم در طی این چند ماهی که شاگرد دوره 12قدم شدیم خیلی اتفاقات مالی خوبی برامون به وجود اومده ولی این فایل یکجورایی مکمل آگاهی مون شد که همینجا استاد جان دستان پر مهر شما رو میبوسم و استاد گلم مریم جان شایسته عاشقانه بغلت میکنم و سپاسگزار شما دو عزیز هستم..
و برای همه دوستانم در این سایت الهی سراسر عشق و نور آگاهی میطلبم*
و بی نهایت سپاسگزارم بابت این فایل های اخیرتون ک باورم نمیشه رایگان در اختیارمون میزارید و اینقدر کیفیت و محتوا و کامنت های فوق العاده ای داره ک واقعا من وقت نمیکنم ک رو فایل های ثروت کارکنم
اول بگم ک من کل زندگیم اصلا نمیدونستم اساتید موفقیتی هست و سمیناری وحود داره و… یعنی در این حد از این فضا دور بودم و وقتی با شما اشنا شدم فقط کتاب راز و نیروی حال و ی چند تا کتاب دیگه رو شروع کرده بودم ب خوندن و البته عمل کردن تا ی حدودی
ب خاطرهمین اصلا باورم نمیشد ک قانون جهان ب این بزرگی اینقدر ساده باشه: احساس خوب =اتفاقات خوب
احساس بد =اتفاقات بد، پس من ب دنبال ی چیزی میگشتم ی فرمول خاص، ی چیزی ک منو از صفر ب 1٠٠برسونه،
ب خاطر همین من اول تمام تلاشم رو گذاشتم ک ی پولی جور کنم ک اون فرمولی ک شما تو فایل های دانلودی نگفتین و از بقیه مخفی کردین تا فقط داخل فایل های محصولات باشه و اون گنج پنهان رو منم دسترسی داشته باشم بهش و تلاش بعدیم این بود ک فقط فایل هارو گوش میدادم و تقریبا همه جارو میگشتم ک ردی از این گنج پنهان، پیدا شه.
با اینکه من فایل های ثروت و چند تا از قدم هارو تهیه کردم وبا گوش دادن بهشون حسم خوب میشد ولی هنوز ب خاطر اون عجله و طی نشدن تکامل ام هیچ تلاشی برای تغییر باور هام نکردم، البته که طی این مدت تونستم با تنرین ستاره قطبی ک عاشقشم کلی ایمانم ب این مسیر رو بیشتر کنم باورهام تقویت شه،خدای خودم رو خیلی خیلی کم بشناسم مهربون بودنش و هادی و حامی بودنش رو درک کنم، اینکه جهان با این عظمت بدون قانون نمیشه و این محاله ک زندگی در این دنیا براساس شانش باشه و قطعا خداوند ک عادل ترینه قانون یکسانی برای همه و کل هستی گذاشته تا هرکس درحد خودش از این نعمت ها برخوردار باشه و من و تنها منم ک زندگیمو خلق میکنم البته ک راه بلد ترینو بهترین راهنما هم بامنه و ب اندازه ای ک باورش کنم ازش کمک بخام منو راهنمایی میکنه (همیشه برا خودم این مثال رو میزنم ک خدا اون مادر فوقالعاده ای هست ک تمام هر انچه ک میخایی رو میتونی بهش بگی و بدون اینکه ذره ای حتی خم ب ابروبیاره یا حتی قضاوتت کنه بغلت میکنه و میگه بنده من راه اینه چاه اینه،متوجه نشی و هزاربار بپرسی باز عصبانی نمیشه از هزار راه مختلف جواب رو میگه تا بفهمی بعد تازه چ جوابی؟؟اسونترین بهترین ساده ترین و قابل اجراترین راه رو، مادری ک عین کف دست مبشناسه تورو ) و خلاصه ی چیز هایی در این مسیر یاد گرفتم ک لازمه شروع مسیرم بود قطعا
ی لحظه یاد حرف آقای عطار روشن عزیز افتادم ک گفتن یادم نمیاد روزی باشه ک ب سایت سرنزده باشم اگرم هم بوده قطعا اشتباه کردم ک سرنزدم. منم دقیقا همین طور بیشترین وقتی ک دارمو در حدی ک میتونم تو سایت بودم و سعی کردم درک کنم ک اصلا چی ب چیه و ب تازگی رسیدم ب مرحله ای ک دیگه تقریبا سوال عجیب غریبی ذهنم نداره ک حوابش رو نداشته باشم طبق قانون و فقط باید عمل کنم و اینقدر این مرحله عمل کردنه لذت بخشه این حس خوبی داره ک واقعا برای من قابل وصف نیست درسته نتایج کوچیک ب نظر میرسن ولی همین ک حس میکنم وقتی درست عمل میکنم وقتی من سمت خودم رو خوب انجام میدم و رهام و بقیه رو ب خدا میسپارم چقدر قشنگ فوق العاده همه چی عالی پیش میره واقعا حس میکنم تو بغل خدام و این ارامش و اطمینان از ادامه مسیر اینکه میشود ب هرانچه ک میخام برسم فشنگ ترین حسه برا لذت بردن حس میکنم الان من استاد عباسمنش ام تو بندرعباس و ب زودی میام تهران و موفقیت هام شروع میشه انشالله. این روز ها همش فایل های رو گوش میدم ک شما میگید ک کامنت هارو خودتون میخونید و شنیدن و باور اینکه استاد خودشون میخونند کامنت هارو منو وادار کرده ب نوشتن وگرنه من کجا و نوشتن کجا. خوب بریم برای انجام تمرین این جلسه..
((خدایا تو یارو یاورم باش حامی و هادی ام باش برای بهتر فهمیدن و شناختن خودم و ترمزهام ک تو ب من اگاه تر از خودمی))
چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
واقعا یادم نمیاد ک برای چیزی تلاشی کرده باشم چ برسه ب این که تمام تلاشم رو کنم،
نهایت تلاشم این بوده ک ی درسی رو ی کم جدی تر خونده باشم ک نمره ام خوب باشه چون بیشتر مواقع با کمترین مطالعه بهترین نتیجه هارو میگرفتم ولی
خواسته و هدفی ک تازه دارم براش قدم برمیدارم و اولویت منه استقلال مالی هست با اینکه برام مهم بوده تلاش جدی نکردم اگرم تلاشی کردم وانمود کردم ک تلاش میکنم برا اینکه ب بقیه بگم ببینید من تلاش کردما ولی نشد
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
این سوال رو ک خواستم جواب بدم ذهنم گفت فائزه تو کیو میشناسی اخه؟؟؟ اصلا اطراف تو مگه ادم موفق ی هم هست؟؟؟ ولی فقط چند ثانیه ب خودم گفتم فک کن باید مثال داشته باشی مثل دفعه های قبلی ک ذهنت میگفت مثال نداری و صدها نفر بودن، دیدم خیلی از اقوام هامون ک هیچ کس انتظار موفقیت نداشت ازشون ب خاطر اینکه درسهاشون ب اندازه من خوب نبود و شهر های کوچیک تر و رشته های ب ظاهر بدتر از من تو دانشگاه های پایین تر درس خوندن الان سرکارن و بسیار موفق (خیلی جالبه ذهنم میگه دلیل موفقیت اش اینکه شهر کوچیک بهتر میشه موفق شد، شنیده بودم شهرهای بزرگتر بهتره ولی ذهن فقیر میگه اون گزینه ای ک من ندارم عامل اصلیه هست کافی بود دوستم مرکز استان بود اون موقع ذهن من میگفت ک این جا ک ی شهر کوچیکی هست نمیشه باید بری شهر های بزرگتر ،یا ذهن فقیر من میگه دوست های تو رشته شون تحربی بود ک کار گیرشون اومد تو ریاضی هستی نمیشه، درحالی ک خواهر همین دوستم بعد دانشگاه رفت دنبال موسیقی و الان هزاران نفر دانشجو از روستاهای اطراف و خود شهرشون داره،درحالی ک ذهن فقیر من میگه بابا بچه های روستا اصلا دنبال موسیقی نیستن که، اصلا گیرم باشن چ جوری میخان بیان شهر من برا اموزش و هزاران بهانه دیگه) یا دختر دایی خودم ک تو روستا بودن اصلا تحصیلات دانشگاهی هم نداشت و حرفه خاصی هم بلد نبود ولی این شجاعت رو ب خرج داد و با خانواده اش اومدن شیراز و الان با کار اپلاسیون ب وضعیت مالی فوقالعاده ای رسیده خداروشکر پس من نمیتونم بهانه ای داشته باشم برای نتیجه نگرفتن
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
اصلا دلیل اصلی ک من تلاش نکردم اینکه میخاستم ی پارتی داشته باشم ک بگه این کار خدمت شما یا ی کاری باشه ک مصاحبه نداشته باشه چون من نمیتونم و بلد نیستم ک دلیل همه این حرف هارو الان میفهمم ک چقدر باور عدم لیاقت و کمبود عزت نفس توشون موج میزنه
ولی از گذشته بخام وارد مرحله حال حاضر بشم، بزرگترین ترمز من ترس از ثروتمند شدنه، یعنی من فک میکنم چ فایده داره طرف 100میلیون هزینه گوشی میکنه بعد جرئت نداره ی عکس بگیره باهاش یا تلفن اشو جواب بده، مجبوره ی گوشی ارزون بگیره از این ساده ها برا استفاده، حالا چرا من این باورو دارم از بس اخبار از دزدی و نا امنی شنیدم الان اصلا هیچ نوع اخبار ی گوش نمیدم البته قبلا هم خودم گوش نمیدادم ولی چون همه گوش میدن پس تقریبا همه جا صحبت میشده و من شنیدم و شاید باورتون نشه حتی تو تجسم هام هم میترسم از ثروت
شاید امثال من زیاد باشن بنابراین خودمو مثال میزنم .
من تو خانواده مذهبی به دنیا اومدم و از بچگی سایه سنگین اعتقادات و تعصب بی جارو هم از طرف خانواده و هم از طرف اقوام حس میکردم .
بعد از گذر از این دوره که تونستم مستقل بشم و با فراق بال تصمیم بگیرم ، همیشه کنار فکر مثبت و پول سازم افکار مذهبی گاهی درست گاهی غلط مانع از ورود به کار یا باز شدن درهای ثروت به روم میشد ! آخه چرا باید حرف و اعتقادات مذهبی ترمزم میشد؟! مگه خدا بد منو میخواست؟!
مگه پول و ثروت و بی نیازی بده؟!
چرا انقد سفارش به بی نیازی میشه و مقابلش سفارش به ساده زیستی و هم نشینی با فقرا و …. میشد؟؟؟؟
به هر حال الان که تو سن 38 سالگی هستم ، کاری نمونده که یا بهش ورود نکرده باشم یا تحقیق نکرده باشم که بخوام انجامش بدم منتها یا انجام ندادم با اینکه نتیجه تحقیقش خوب بود و یا انجام دادم و به دلایل واهی و ساده و خنده دار در اونها شکست خوردم . همین موارد هم دید منو به کار و درآمد روز به روز منفی تر میکرد !
آخه مگه میشه اینهمه سنگ جلوی پا باشه….
من که از ابتدای شروع به کار هیچ فکر مخربی نداشتم ، فقط دنبال کار آفرینی و اشتغالزایی بودم و انصافا از عمرم ، سلامتیم ، استراحتم ، لذتم زدم تا بتونم قبل از 40 سالگی به آزادی مالی برسم . کارهایی که شروع میکردم همه مایه حسادت فامیل بود و احترامی هم که به خاطر موفقیتهای زودگذر به من میگذاشتن بعد از برگشتن ورق چنان به بی محلی تبدیل شد که مجبور به فاصله گرفتن از اقوام شدم . الان حدود 14 ساله در کار دولتی مشغولم و هروقت از شرایط الآنم خسته میشم مصمم میشم کاریو استارت بزنم اما کوله باری از افکار منفی و احساس تنهایی و عدم حامی و تجربیات تلخ گذشته باعث میشه زود مایوس بشم . جالبه برای از بین بردن این دیدگاه تو دوره های مختلف شرکت کردم و نتیجه که نگرفتم هیچ تازه برخی از اساتید بنام هم پولمو گرفتن و در ازای آن هیچ دوره به درد بخوری هم ارائه نکردن!
مدتی پیش هم با مشاور کسب و کاری آشنا شدم که میگفت باید راه بازاریابیو یاد بگیری تا موفق بشی و این در حالی بود که قبلاً حدود 6 دوره مختلف زیر نظر اساتید بنام دوره های بازاریابی دیده بودم و کامل این راهو میشناختیم و وقتی از تجربیاتم برای مشاور گفتم هنگ کرده بود که الان دارم با حقوق ناچیز کارمندی گذران میکنم . متاسفانه باید اقرار کنم من جز دسته دومی هستم که استاد مثال زد اما تلاش هم کردم ولی افکار…. افکار…… افکارررررر ….. میدونم دارم از کجا ضربه میخورم اما کار دولتی مارو خیلی بدعادت کرده .
مطالب استاد خیلی به دل میشینه و نشون از تجربه بالای ایشون داره
خدارو شاکرم که به واسطه همسر عزیزم که قطعا در مدارهای بالاتری از من قرار داره با استاد آشنا شدم و دوره های کشف قوانین و چند دوره دیگه رو خریداری کردن تا بتونیم اول فکرمونو آماده کنیم و آرام آرام پامو از روی ترمز بردارم تا به اون سرعت دلخواه برای رسیدن به آرزوهای دست یافتنیم برسم .
استاد در صورت حیات از پیشرفتهام، شما و دوستان را مطلع میکنم تا مثال دیگه ای باشم از جانب شما برای دوستانی که مشکل منو دارن .
سلام استادم و دوستان عزیزم این کامنتی که روز گذشته گذاشتم یک سری دوستان بهم پاسخ دادن باز هم من رو به فکر فرو برد و باز هم عمیق شدم به گذشته خودم و سال های قبل و آدم هایی که مدت ها بود فراموش شان کرده بودم و اتفاقاتی برام مرور شد که باز هم این تقلا کردن و یک آلمه مهارت داشتن ولی پول نتونستن از شون درآوردن در ذهنم پر رنگ تر شد.
من یادم میاد از کودکی من هیچ وقتی نتونستم از مهارت هایی که داشتم پول بسازم با وجودیکه مهارت های بسیار زیادی داشتم مثلا انگلیسی بلد بودم،کارم با کمپیوتر خیلی خوب بود، تایپ با سرعت بالا داشتم، قرآن بلد بودم با تجوید و بسیار کلاس های قرآن در بخش تجوید رفته بودم، تزریقات بلد بودم کلاس تزریقات رفته بودم ولی هیچ وقتی از این مهارت هام نتونستم هیچ پولی بسازم. و همیشه این باور لامصب توی ذهنم بود که فکر میکردم باید خیلی حرفه ای تر بشم حتی یادم میاد وقتی توی دوران مدرسه هم یادم میاد یک زمانی خداوند من رو هدایت کرد که بخام پول بسازم ولی دیدم ته ذهنم نجوا میشه (گرچند اون زمانا که از ذهن خبر نداشتم و از این چیزا) که تو باید به دانشگاه برسی دانشگاهی که شدی بعد اون زمان برو پول بساز تو که الان یه دختر کوچولوی مدرسه ای هستی کی میخاد به حرفت گوش کنه دانشگاهی که شدی حسابی همه گی به حرفت گوش میکنن الان نمیخاد بعد از مدتی دانشگاهی که شدم باز هم این نجوا کرد که تو که مدرک دانشگاه تو نگرفتی هنوز کامل نکردی چطور میخای بدون مدرک بری پول بسازی (البته این موضوع دانشگاه و مدرک توی ذهنم حل شد یعنی کمتر شد که بدون مدرک هم میشه و این که اصلا بدون دانشگاه بخای پول دربیاری چون بعد از مدتی که با استاد آشنا شدم تونستم بدون کدام مدرک دانشگاه پول بسازم و اونم برای اولین بار در زندگیم بعد از اینکه با ورودی هایی که از استاد گرفتم و ذهنم رو کنترل کردم گرچند اون الگوی این رفتار که کمبود احساس لیاقت و باور به خود در ذهنم هنوز وجود داره و از آنجایی که پاشنه های آشیل همیشه همراه ما هستند)
مثلا همین انگلیسی رو یادم اومد که من هیچ وقتی نتونستم از این مهارتم پول بسازم چون فکر میکردم باید خیلی حرفه ای تر بشم با وجودیکه میتونستم با لهجه آمریکایی صحبت کنم ، گرامر ها رو بفهمم ، روان صحبت کنم ، بنویسم ، گوش بدم و بفهمم ولی هیچ وقتی اون احساس لیاقت رو در خودم نمیدیدم که بخام به کسی آموزش بدم و یا جایی برم که درس بدم در حالیکه دوستانم منو میگفتن تو اصلا خدای انگلیسی هستی و همیشه هم درحال کلاس رفتن و آموزش و یادگیری بودم سیستم های متفاوت میرفتم و یاد میگرفتم تمرین های مختلف از کتاب های مختلف کار میکردم ولی همچنان فکر میکردم من در اون حد نرسیدم که بخام درس بدم ولی در عین حال اون وقتایی که دوران مدرسه بودیم و حدود کلاس هشتم و نهم و اون زمانا انگلیسیم در حد متوسط بود و دیدم که یکی از دوستانم که واقعا انگلیسیش در اون حدی نبود که من بودم و وقتی صحبت میکرد بسیار اشتباهیات داشت و حتی لغات رو هم اشتباه میگفت در وقت تلفظ
شنیده بودم که داره توی یک موسسه ای درس میده و خیلی وقت ها که شاگرداش ازش سوال میپرسید و نمیدونست و یا به مسئله ای بر میخورد میامد از من میپرسید بعد من اون زمان توی ذهنم نجوا شو یادمه گرچند سال های سال میشه از اون زمان گذشته که من نوجوان بودم که میگفت اینو ببین خودش هیچی بلد نیست میره درسم هم میده ولی او همچنان اون احساس لیاقت و باور توانایی در وجودش بود که بره به یک موسسه ای بگه که من میخوام درس بدم با همین توانایی هام. حالا چندین سال بعد از این که تصمیم گرفتم برم درس بدم و اون روزی که من میخاستم به یک موسسه ای بگم من میخام درس بدم چقدر شدید با خودم کلنجار رفتم که برم بگم و اون نجواها چقدر بلند بود مثل اینکه چندین نفر بلند گوهای بزرگ در دست شون گرفتن و همه گی بیخ گوشم وایستادن که بگن تو هنوز حرفه ای نشدی که بری بخای درس بدی ولی به لطف خداوند من اون روز رفتم و به مدیر اونجا گفتم و اونا قبول کردند و همچنان انتظار نداشتم که برام پول بدن چون بهشون گفتم که من میخام رایگان درس بدم فقط میخام مهارت ها و توانایی هام بره بالا ( هنوز هم نمیتونستم قبول کنم پول بسازم ) و بعدش رفتم اول سر یک کلاس و به خوبی تونستم شاگردا شو درس بدم و شاگردا خیلی راضی بودن و بسیار توانایی ها دیدم در وجود خودم بعد مدیر اونجا برام یک کلاس دیگه هم داد که اونجا واقعا تونستم به خوبی مهارت ها مو نشون بدم و شاگرداش کسانی بودند که در حد دانشگاهی بودند و آدم های سن های بزرگتر از خودم بودن و من واقعا خیلی عالی تونستم کلاس رو مدیریت کنم با تعداد بسیار بالا
و بعد از مدتی من نتونستم که سر این کلاس برم و جام استاد آوردند تو این کلاس ولی همچنان شاگرد ها ازم میخاستن که من بیام سر کلاس و درس بدم ولی گرچند اون زمان من دانشجو بودم و نتونستم ادامه بدم با همه ای توانایی ها و این همه مهارت ها باز هم من در خودم احساس لیاقت ندیدم که از مدیر اونجا بخام بگم از این به بعد به من معاش بده چون من همه ای کلاس ها رو رایگان درس دادم و همش ته ذهنم میگفت اشکال نداره تجربه تو ببر بالا پول الان نمیخاد حرفه ای تر شدی باز پول بگیر
باز هم که توی ذهنم عمیق تر شدم و دیدم که این الگوی رفتاری من از برادر بزرگترم هم منبع میگیره و بسیاری از سال های کودکی و باور های ذهنیم ورودی هایی هست که از برادر بزرگترم گرفتم اون همیشه کسی بود که بنام مخ همه چی ازش یاد میشد همیشه از همه اطرافیانم میشنیدم که برادر بزرگترم رو میگفتن خیلی بلده و واقعا هم همینطور بود بسیار توانایی در بخش تکنولوجی و کمپیوتر داشت هر کسی هر مسئله ای براش پیش میامد حتما میگفتن عبدالله بلده حتی خودم همیشه هر مشکلی برام پیش میامد توی درس هام، انگلیسیم، کمپیوتر میگفتم عبدالله بلده بزار ببرم پیش اون برام حلش کنه و یادم بده پدرم همیشه به همه گی ما به من و برادر های دیگم میگفتن که از عبدالله یاد بگیرین که چقدر درس میخونه چقدر بلده چقدر کمپیوتر بلده همیشه روی کمپیوتر هست هیچ وقتی وقت شو تلف نمیکنه ولی ولی برادر بزرگ ترم کسی بود با وجود همه گی این توانایی هاش نمیتونست پول زیادی بسازه و همیشه همین طور در حال تقلا و سخت کار کردن بود اون نتایج دلخواهش رو بسیار با سختی و زجر کشیدن میخاست بدست بیاره یادم میاد که اون خیلی رویای مهاجرت داشت و میخاست که آمریکا بره براش سال های سال انگلیسی خوند کتاب های حجیم رو میخوند و یاد میگرفت و نمیدونم دیگه چه کار میکرد بعد از مدتی دید که آمریکا نمیشه گفت میخام برم یک کشور دیگه و شروع کرد به یادگیری زبان اون فکر کنم زبان روسی بود مدت ها بود که میگفت من دارم زبان روسی میخونم بعدش اونجا نشد و چندین سال توی یک شرکتی کار کرد و پول های اون رو جم میکرد برای اینکه بتونه مهاجرت کنه حدود 10 سالی طول کشید براش تا اینکه بلاخره به یک کشوری تونست بره ولی هنوز هم همچنان که زنگ میزنم میگه من دارم زبان آلمانی میخونم تا بتونم توی این کشور قبول بشم ولی هنوز قبول نشده نمیدونم واقعا انواع و اقسام امتحان ها داره میده مرحله های مختلف و باورش هم این هست که اگه زبان بلد باشم خیلی خوب میتونم پول در بیارم اینجا و کار پیدا کنم و همچنان توی همین چرخه از همون کودکی که یاد میاد در حال تقلا کردن و سخت تلاش کردن بود ولی هیچ وقتی اون نتیجه دلخواهش به سادگی بدست نیومده
و الان که حسابی خودم رو کند و کاو کردم دیدم چقدر خود من دارم شبیه اون رفتار میکنم
الان خیلی احساس رهایی و سبکی خیلی احساس خوبی دارم بعد این که این همه چیز رو نوشتم و به یاد آوردم و بیرون کشیدم از ذهنم گرچند اون وسطاش دردم میامد خیلی چیز ها رو از ذهنم بکشم بیرون ولی همچنان مینوشتم الان حدود چند ساعتی میشه که دارم مینویسم.
ولی خیلی خوشحال هستم که تونستم اینا رو از ذهن در بیارم
چه کامنتی انگار منو توصیف میکردی… چقدر این جمله حرفه ای شدن و همه چیزو بلد شدن برام آشناست.
من هفته پیش یک جمعه بازاری شرکت کردم . کلی تابلوهایی که نقاشی کرده بودم رو رایگان دادم یا 2-3 یورو فروختم! چون گفتم این تابلوها اونجوری که میخوام عالی و بی ایراد درنیومده حرفه ای نیستن چرا پول بگیرم براشون! وایییی… خودمو لایق دریافت پول در قبالشون نمیدیدم. و این جمله به قول تو لامصب! که همیشه تو وجودمه… طرح هات هنوز حیلی حرفه ای نیستن، خیلی کارها هستن که تو هنوز بلد نیستی.
سلام و درود به استاد عزیز و پرتجربه و خانم شایسته که انقدر حرفه ای این منظره رو فیلم میگیرن .
اول که این ویدیو رو باز کردم توجهم به منظره جلب شد . هر بار که گوشه ای ازین منظره رو میبینم بیشتر به وجد میام و حس خوبی درونم اینجاد میشه . این ویو پشت دقیقا مثل کارت پستاله همینجور زیبا و سبز .
و اما راجب سوال ها . من خیلی اتفاقی این ویدیو رو دیشب دیدم و جواب خیلی از معماهای ذهنی من بود که تو هیچ کتابی پیدا نمیکردم و از کسی هم نمیشنیدم . بقیه هم درست مثل ما عقیده دارند که تنها با تلاش خیلی زیاد میشه موفق شد و همین . هیچکس از فاکتور های ظریفی که بازدهی کار ما رو بیشتر میکنه سخن نمیگفت تا اینکه شما تجربه عینی خودتون رو در اختیار ما گذاشتین .
استاد من دانش آموزم و تیرماه کنکور دارم و با وجود تلاش های فراوان و تست زدن زیاد پیشرفتم خیلی ذره ای و به قول معروف قطره چکونی بود . همیشه فکر میکردم که بقیه از من بهترند و احساس کافی نبودن میکردم و یا مغزم بر علیه من میشد هر بار که تو اگه قرار بود خوب بشی باید امتحانتو کامل 20 میشدی یا هزاران جملاتی که بر علیه من بودن تو مغزم پلی میشد و گریز کردن ازونا کار راحتی نیست و زمان بره .
دیشب که فایلتونو دیدم باعث شد که امروز اون پیشرفتی که میخوام رو ببینم . خیلی راحت و معجزه آور .
استاد من امروز ازمون جامع داشتم و با اعتماد به نفس رفتم سرجلسه و از اول صبح با افکار مثبت و القاگر خودمو وادار به دیدن روشنایی ها کردم .
قبلا با مدیریت زمان مشکل داشتم و نمیتونستم کل اطلاعاتی که بلدم رو تو زمان کافی روی برگه پیاده کنم . اما امروز واقعا به طرز عجیبی معجزه شد حتی با تموم کردن هر دفترچه 4 5 مین اضافه میوردم و به سراغ سوال هایی که نزده بودم میرفتم . هیچ ازمونی نبود که من به تمام سوال هاش برسم و بخونمشون اما امروز …
تونستم یک دور تمام سوال هارو بخونم و تصمیم بگیرم کدوم سوالات رو جواب بدم و چقدر حس دلنشینی داشت و همینطور که پیش میرفت دلنشین تر میشد .
همیشه آرزو داشتم واسه یکبارم که شده بعد آزمون موقعی که ازم میپرسن چطور بود به معنای واقعی کلمه بگم خیلی عالی بود و امروز این اتفاق افتاد .
واقعا خدا رو شکر میکنم که گاهی وقتا یجاهایی درست وقتی که انتظارش رو نداری کسایی پیدا میشن که برات راهو روشن میکنن یا تلنگر بهت میزنن و فرشته نجاتت میشن درست مثل شما استاد عزیز .
در پاسخ به اون سوال که با تلاش کمتر نتیجه بهتر گرفتن . بله یکی از دوستام که با تایم مطالعه کم و تفریح های زیاد نتایج خیلی مطلوبی داشت کمی بیشتر که بهش نگاه کردم فهمیدم که اون هم درست مثل چیزایی که گفتین باور های محکمی داره . هرگاه کسی نمره اش بهتر ازون میشد اهمیت نمیداد و هر زمان که نمره اش کمتر میشد خودشو نمیشکست و خیلی مصمم و با اعتماد به نفس بود .
باور کرده بود که میتونه رویاهای بزرگ داشته باشه و بهشون برسه .
ترمز های اکثر ماها از احساس کافی نبودن میاد حتی وقتی همه چیز خوب پیش میره با خودمون میگیم باورنکردنیه و احساس لیاقت نمیکنیم و به محض اینکه احساس لیاقت نمیکنیم اون نعمت از ما سلب میشه . ترمز دیگه ای که نقش بسزایی داره اطرافیان و خانواده ما هست که راجب ما نظراتی دارن که تنها درمورد شکست های ما گفته میشه بجای اینکه موفقیت های ما رو یادآور بشن و بهمون بگن که تو اون موقعیت های قبلی چه رویکردی داشتی و موفق شدی الانم همونو پیش ببر متناسب با کاری که انجام میدی .
بجای اینکه همراه ما بشن و علت شکست رو دریابیم و اون رو بهبود ببخشیم تنها به نتیجه کار نگار میکنن و مارو بیشتر سرخورده میکنن .
عامل دیگه که خیلی خیلی مخرب هست مقایسه شدنه و ادمو تا مرز نابودی میبره و هر چی بیشتربه این عاملا فکر میکنم میبینم راس همه اینا عزت نفس و احساس کافی نبودنه .
این ویدیو خیلی سودمند بود هم از جهت اگاهی و هم ازینکه ماها فکر نکنیم چیزی کم داریم . با خوندن کامنتا فهمیدیم که تنها ما نیستیم و خیلی از ماها این چیزا رو تجربه کردیم و چون تا بحال ازش صحبتی نشده فکر کردیم که تنها مشکل خودمونیم . این کامنتا نشون داد که ما فقط موفقیت افراد رو میبینم و خبری از فراز و نشیب های اونا نداریم در حالی که هی مقایسه میکنیم و میگیم فلانی خوش شانس بود یا فلانی باباش پولدار بود و….
کامنتا درون مارو آشکار کرد در واقع . بازم ممنونم از استاد عزیز که مطالب واقعی رو میگن نه زرد رو .
سلام به استاد عزیزم و مریم جان و سلام به همه ی دوستان عباسمنشی
به نام رب که فرمانروایی تمام خالق هستی هست ………
اگر در مورد این فایل استاد اگر بخواهم مثال بزنم فکر میکنم تمام زندگی من باید در موردش حرف بزنم اولین باور من در مورد رابطه عاطفی بود که منجر شد من 2 بار طلاق بگیرم و همیشه میگفتم خدا گناه من چیه و بعدا فهمیدم خودم خلقش کردم چون خیلی تو ذهنم مدام تکرار میشد که در حال طلاق گرفتنم و از باورهای که ترمز داشتم این بود که زن و شوهرا جلو دیگران فیلم بازی میکنند ، دختر خوب کمه ، خیانت زیاده ، زن و شوهرها تو شناسنامه فقط زن و شوهر هستن خوشبختی وجود نداره و …………….
دومین ترمز من برای تجارت نتورک مارکتین بود از سال 92 ورودی شدم و تمام کسب کارهای که داشتم را از دست دادم و رشد نمیکردم ولی افرادی بودن که شاید 10 درصد من تلاش میکردن و باز دهی زیادی داشتن از ترمز های که داشتم این بود ، ورودی گرفتن سخته ، همه فهمیدن کار چیه ، ساخت شبکه یرفروش خیلی سخته ، نت ورک باعت میشه کانون خانواده از هم بپاشه ، من نمی توانم موفق بشم ، من لیاقت پول ندارم ، نکنه دیگران را مثل خودم بدبخت کنم ، کار مال اولی هاست ، الان دیگه اشباء شده ، شرکت ور شکست نشه ، هر کی میاد چون موفق نمیشه کار را ول میکنه ، هر کی میاد میگه خودت چقدر درآمد داشتی ، و مثال قدیمی اگر توکاری بودی نتیجه نداد سر 1 سال ولش کن و این ها ترمز های من بود ……
و سومین ترمز من ، چون که مفصل پام خراب بوده میگفتم من که کار بدنی نمی توانم انجام بدم …..
و چهارمی ، در مورد سلامتی بود ، چون دیابت داشتم از ترمز های من این بود که دیابت بیماری ارثی است و اجداد ما عجب چیزی برای ما به ارث گذاشتن ، و باید تا آخر عمرمون دارو و انسولین مصرف کنیم چون دیابت درمان نداره و خیلی ها باهاش از بین رفتن
سلام به دوستان و استاد و مریم عزیز که همیشه ما رو به چالش تفکر دعوت میکنن.
من از زمانیکه با استاد آشنا شدم خیلی تغییرات ریز و کوچک و وسیعی داشتم و تکاملی دارم خیلی عالی پیش میرم و سعی میکنم روی همه جنبه های شخصیتم هم زمان کار کنم چون میخوام از همه جوانب رشد کنم.
شاید همین هم باعث شده که روند رو به جلو ولی کندی داشته باشم که البته باورهای محدود کننده و ترمزها هم اینقدر زیاد و ریشه دار هستن که یه شبه عوض نمیشن.البته به لطف آموزشهای شیرین و کاربردی استاد روند پیشرفت هی سریعتر میشه. و اما سوالات و جوابهاش…
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
من هر چی فکر کردم دیدم هر خواسته ای که براش شور و شوق و انگیزه داشتم و دلیل منطقی برای اینکه رسیدن بهش صددرصد به نفع منه، بهش رسیدم و اگر به یه سری خواسته ها نرسیدم به این دلیله که هنوز نمیدونم راجبشون با خودم چندچندم و هنوز شک دارم که آیا رسیدن به این خواسته، منو خوشحالتر میکنه یا نه. یا اینکه خودم میدونم اونجور که باید براش وقت نذاشتم و تلاش نکردم مثلا ثروت یکی از خواسته های منه ولی هنوز نشونه های جریان ثروت رو تو زندگیم نمیبینم و میدونم بخاطر ترمزهام و باورهای محدودکننده امه که باید روشون کار کنم و به اندازه نیاز براش وقت نذاشتم.
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
در زمینه روابط میبینم اطرافیانمو که خیلی راحت روابط دلخواهشون رو جذب میکنن ولی من در این مورد ترمزهای بسیاری دارم و بخاطر همین هنوز به رابطه ای که ایده آلم هست هدایت نشدم
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
در زمینه ثروت:
باور کمبود و محدود بودن منابع
پول در اوردن خیلی سخته و باید براش ساعتها زمان بذاری وزحمت بکشی
عدم لیاقت برای ثروت داشتن
آدمهای ثروتمند مغرور میشن
برای ثروتمند شدن حتما باید کار شاقی کنی و نمیشه از راه ساده پول در آورد
در زمینه روابط باور اینکه:
رابطه منو محدود میکنه
آزادی های منو میگیره
من بخاطر اینکه آروم و کم حرف هستم برای پسرها جذاب نیستم
من نسبت به دخترهای دیگه لایق و شایسته نیستم
من ظاهر جذابی برای پسرها ندارم
من از پس زندگی متاهلی و مسئولیتهاش بر نمیام
روابط بعد از یه مدت سرد و بی روح میشه
عشق فقط اوایل زندگی وجود داره و به مرور کمرنگ میشه
سلام ب استاد عزیزم و خانواده صمیمی من
استاد سپاسگزارم ازتون ک انقدر واضح و شفاف در مورد اصل و اساس جهان هستی صحبت میکنید
من تصمیم دارم اینجا در مورد تجربه و زندگی خودم بنویسم تا هم برای خودم یادآوری بشه و هم مطمئنا ب دوستانی کمک خواهد کرد ک بدنبال تغییر در زندگیشان هستند
زندگی من ب دو بخش تبدیل میشه بخش اول قبل از آشنایی با استاد عباسمنش و بخش دوم بعد از آشنایی با استاد
در ابتدا ی مقدار از تجربیاتم در بخش اول زندگیم میگم ،سال1393تو سن 19سالگی بعد از چندین وقت کار کردن برای دیگران کسب و کار خودمو شروع کردم با تمام وجود و کلی ذوق و شوق برای ثروتمند شدن
5سال تلاش زیادی کردم از لحاظ فیزیکی و هر کاری ک فکر میکردم درسته و میتونه وضعیت مالی منو تغییر بده رو انجام میدادم کتاب های زیادی خوندم سمینار های زیادی شرکت کردم و هر کاری ک میتونستم و انجام میدادم و اما نتیجه بعد از5سال تلاش زیاد این شد که حدودا70ملیون بدهی داشتم میانگین درآمدم تو سال آخرش ک بهتر شده بود تازه ب 500هزار تومان هم نمیرسید و هیچ اعتماد بنفسی برام نمونده بود و احساس میکردم ک من توانایی اینو ندارم ک از لحاظ مالی موفق شم و بعد از 5سال تلاش زیاد تبدیل شدم ب ی آدمی ک هیچ امیدی نداره و خسته شده و رابطه خوبی با خودش و خدا نداره
ولی اینکه قبول کنم ک من دیگه هیچوقت نمیتونم ثروتمند باشم واسم خیلی سخت بود
یادمه ی روز تو اتاق خواب بودم و با گوشی ک چکی خریده بودم و حتی نتونسته بودم چک این گوشی رو هم پاس کنم گفتم من ک همه کار کردم و نشد بزار برم تو سایت این استاد عباسمنش ببینم ایشون چی میگه
(تو این 5سال گهگاهی فایلهای استادم گوش میدادم ک دوستم واسم فرستاده بود )
عضو سایت شدم
رفتم قسمت فایلهای دانلودی و وقتی چندتا فایل اول و دیدم همون موقع بود ک حس کردم استاد متفاوته و این صحبتا جنسش متفاوته
تو همون روز اول ک دست ب قلم شدم و نوشتم در مورد ثروت نشونه ها شروع شد
ب وجد اومدم و حس کسی رو داشتم ک بعد از چندین سال تلاش بالاخره گنج و پیدا کرده
اره واقعا هم گنج و پیدا کردم
هر روز با انجام تمرین نشانه هارو میدیدم و کار ها آسون تر مشید واسم
من ارزوم بود ک فقط بدهی نداشته باشم
تو اولین گام و در عرض کمتر از یک سال کل بدهی هام پرداخت شد و پایه های کسب و کار خودمم دوباره پی ریزی شد
بعد چند ماه ک عضوسایت شدم و تمرینات شروع کردم خداوند هدایتم کرد ب کسب و کار جدیدی و توی این کسب و کار آسانم کرد برای آسانی ها و تو کمتر از 6ماه منو ب درآمدی رسوند ک تو اون 5سال حتی بهش نزدیک هم نشده بودم
این اتفاقات و استارت من تو سایت در سال98بود
تو سال99من دیگه بدهی نداشتم خداروشکر
تو سال99من چندین ماه بود ک با قوانین اشنا شده بودم و نتایجی گرفته بودم ک خیلی خوشحال تر بودم و ایمانم ب صحبت های استادبیشتر شده بود
میخوام خیلی واضح و شفاف از نتایجم بگم
میانگین درآمدی من کار کردن با استاد ینی سال99 از 500هزارتومان رسید ب 6ملیون تومان
تو سال1400هدفم این بود ک در آمدم مثبت سه برابر شه و بشه18ملیون تومان ولی اتفاقی ک افتاد درآمدم ب طور میانگین شد25ملیون تومان
تو سال 1400 اولین مسافرت هامو شروع کردم و یکی از ارزوهام ک رفتن ب کیش بود و تجربه کردم و خیلی خیلی زندگیم نسبت ب قبل تغییر کرد
شروع سال1401 با باورهای بهتری ک ایجاد شده بود
هیچ بدهی نداشتم و 2تا سفر عالی رفته بودم و کلی تفریح دیگه و جالب اینجاست ک تلاش فیزیکی من ب مراتب خیلی خیلی خیلی کمتر بود نسب ب قبلا
تو سال 1401 دوباره هدف گزاری کردم ک درآمدم 3برابر کنم و ب لطف خدای مهربان درآمدم حدوداسه برابر شد در حالی ک تلاش فیزیکی من بیشتر ک نشد حتی کمتر هم شد
و از خدا خاستم ک تو سال1402 هم درآمدم مثبت سه برابر شه و ایمان بیشتری دارم ک این افزایش درآمدم ب تلاش فیزیکی من ربطی نداره و رابط مستقیمی داره با باورهایی ک دارم
الان ک دارم این کامنت مینویسم اومدم شمال ایران در استان زیبای گلستان ،تراس ی ویلا زیبا نشستم و درحالی ک صدای پرندگان و میشنوم و جنگل زیبا رو میبینم دارم این کامنت مینویسم
خرداد ماه سال1402 باشد ب یادگار
استاد عاشقتم خیلی خیلی خیلی دوستتون دارم
همتونو ب خدای هادی و حامی میسپارم
ارادتمند شما محمد
به نام عشق و زیبایی
سلام به جمع الهی مون
1:چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
رسیدن به مهارت کافی در حرفه مورد علاقه ام درسته من تا الان به خیلی از علم و عمل های کارم رسیده ام اما هنوز به اون مهارتی که از سالها قبل میخواستم و میخواهم هنوز نرسیده ام چونکه مدتی هست تازه دارم یسری ترمزها و کدهای مخرب ذهنمو پیدا میکنم چونکه تا الان خیلی از ترمزهامو در مسائل کارم تونستم پیدا کنم پیشرفت هم کرده ام بااینکه بعضی ها بهم میگن چطور میتونی اینکارو انجام بدی اما چیزی که خودم سالهاست مدنظرم هست رو هنوز بهش نرسیدم
2:چه افرادی را میشناسی که با وجود تلاش های کمتر،به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟
خواسته مشابه با هدف خودم و همچنین در شغل های قبل که من همیشه این سوالم بود قبل از عضویتم به این سایت و همین سوال مکررم از خداوند که چرا من این همه تلاش،تمرکز،زمان و انرژی صرف میکنم اما فلان همکارم یا استادم اندازه ی من یا حتی کمتراز من داره وقت صرف میکنه اما نتایج بسیار بیشتراز من داره کسب میکنه و این سوال هم خیلی باعث شد تکامل من زودتر طی بشه برا هدایتم به این مسیر الهی که خدایا پس چرا من با اینهمه تلاش اما نتایجم کمتر از اونهاست که با تلاش خیلی کمتر اما نتایجشون اینقدر کاربردی تر از منه!!؟؟
و این سوال هم در یه برهه از زندگیم خیلی شدید و بی جواب بود و باعث پویندگی و حرکت بیشتر من شده بود و همچنین ناخودآگاه داشتم به یسری از باورها و منطق هام شک میکردم و بررسی شون میکردم
3:چه باورهای محدود کننده ای(ترمزهای مخفی)را میتوانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر میکنی باعث شده که با وجود این همه تلاش،باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
اگر من به اون مهارت مورد نظر یا جایگاه برسم یه عالمه افراد میخواهند منو مورد تحقیر،رقابت های خطرناک،یااینکه بعد منم مانند خیلی از افراد نامناسب بشم و اونطور که باید جبران زحمات استادم رو پرداخت کنم رو انجام ندم،
یا اینکه باز مانند گذشته ها با صرف یه عالمه زمان،انرژی،هزینه اما بازم اون نتایج مورد نظرمو نگیرم و یسری ها با صرف انرژی کمتر از من نتایج خیلی بهتری بگیرند و و و و و و و
خدای من خودمم الان بیشتر متوجه این ترمز ها شدم که من اینارو دارم و باید بفکر درست کردن و تغییرشون باشم،
اما خبر خوب اینجاست الان بهتر دارم این جمله استاد رو باور میکنم که در جلسه سوم قدم اول میگی رسیدن به ثروت فقط باوره نه چیز دیگه چونکه الان دارم چیزهایی رو در کارم تجربه میکنم که تا یکماه قبل اصلا نداشتمشون،
و هرروز که ذهنم میخواد منو به تکاپو بدو بدو و تقلا کردنهای اینکه آقا بدو وگرنه دیر میشه برا موفقیت اما انگار این تازه در وجودم نشسته که آقا صرفا تلاش فیزیکی تو مهم نیست بلکه مهم اینه که تو اول باورهات رو بیاری رو کاغذ و بنویسی چی میخوای و اهرم رنج رو مکتوب کنی وهرروز هم برا خودت یادآوری کنی بخصوص دردهایی که سالها ازشون زخم های کهنه داری رو همیشه برا خودت مرور کنی که دیگه اهرم لذت خودش بصورت خودکار کار کنه و پیشنهادی که من دارم به دوستان عزیز یکی از فدرتمندترین تمرینات مرور هرروزه ی این اهرم رنج و لذته بخصوص در دوره شیوه حل مسائل هرروز که من دارم انجامش میدم دارم احساس میکنم وقتی دارم تمرینهای کارمو انجام میدم میبینم که قبلش اره ام رو تیز کردم یا نه دقیق عینهو یه اره بدست احساس میکنم در حین انجام اون کارهای مورد نظر چنددقیقه پیش اره ام رو تیز کردم که دارم کار میکنم یا نه دارم با اره کند فقط زور میزنم،،
و من هرروز تیز کردن این اره شده یکی از واجبات زندگیم وگرنه فعالیتم چندان موثر نیست،
استاد واقعا هرزمان دارم این آگاهی هارو درک میکنم نه همیشه چونکه فقط وقتی درک باشه آدم میتونه از صمیم قلب تشکرات لازمو کنه
منم هرزمان دارم درک میکنم از صمیم قلبم از شما سپاسگذاری میکنم که چقدر نکات گوهربار و درک و تفاوت بین مرزهای باریک ذهنی و باوری رو باهامون به اشتراک میذاری که اصلا نمیشه براشون قیمت گذاشت حالا کی میشه این چیزهارو درک کرد وقتی که واقعا به تضادها و مسائل مون برخوردیم و واقعا هم دنبال راه حل میگردیم باعث میشه تفاوت بین ارزشمندی و بی ارزشی رو درک کنیم،،
و به خودم افتخار میکنم از اینکه برا انجام اون کارهایی که قبلا یه عالمه تلاش کرده بودم اما نتیجه نگرفتم چونکه اون تلاش های بظاهر بی ثمر باعث هدایت من به راهکاری الان بشه و همچنین تلاش های الان برا هدایت های نتیجه بخش آینده هم برا خودم برا دیگران و همچنین دیشب از تجربیات عملکردی خودم به یه دوستی گفتم اینقدر متحول شد و حالش خوب شد که باعث حرکت کردنش به سمت خواسته اش شد و چقدر باعث میشه دنیای منم قشنگ تر بشه چونکه منم میخوام به اندازه خودم باعث زیباتر شدن جهان و دیگران بشم،
دوستتون دارم بسیار.
به نام خدایی که درخواستهامو میشنوه و اجابت میکنه*
سلام به استاد بزرگوارم که برای ما راسخون فی العلم است*
و سلام به استاد نازنینم مریم جان شایسته که چقدر دوست تون دارم*
و بابت وجود شما دو عزیز در زندگیم خداوند رو سپاسگزارم.
وای…وای…وای… که سه روزه دارم این فایل رو میشنوم ، چندین و چند بار گوشش کردم و یک جورایی جرأت نوشتن کامنت رو این فایل رو نداشتم تا امروز که احساس کردم باید به ترسم غلبه کنم و بنویسم تا رد پایی بمونه برام…
1) استاد عزیزم من تا پارسال مربی ورزش بودم و سالها در این حوزه کار کردم یکی از هدفهام داشتن یک باشگاه بزرگ در دو طبقه بود که همزمان برای خانمها و آقایون دایر باشه… ولی خب فقط در حد یک هدف نوشته شده توی دفترهام موند..
با وجودی که شکر خدا همیشه مربی عالی بودم و هنرجویان خیلی زیادی داشتم و همگی شون خیلی به من عشق میورزیدن ولی همیشه سطل درآمدیم سوراخ بود!!!!!
و جالبه زمانی که با یکی از همکارانم در کلاسهای آموزشی مربیگری دوره عملی رو میگذروندیم خیلی از حرکات زنجیره رو من براش طراحی کردم
و دوتایی مون قبول شدیم، و بعد از اون هم باز خیلی حرکات رو برای کلاسهاش طراحی میکردم و بعد از مدتی ایشون در باشگاه خودش مشغول به کار شد و من همچنان مربی موندم…
و خیلی عجیب بود برام استادجان وقتی این جمله گفتین:
« تقریبا همه کتابهای موفقیت میگن یک هدف رو انتخاب کن براش تلاش کن روزتو به شب بدوز به موفقیت میرسی… و من اصلااااااااا به این جمله اعتقاد ندارم»
واویلااااااااااا این جمله سرلوحه من در کارهام بود
و چقدررررررررر من تو در و دیوار رفتم با این جمله …معنای واقعی ظلمتُ نفسی…….(ده تا استکیر گریه)
بعد از شنیدن این فایل انگار خروارها هدف نرسیده رو سرم خراب شدن چون همیشه میگفتم من که دارم تلاش میکنم و ذهنم منو قانع میکرد که اوکی مسیرت درسته ولی روزی تو همینه دیگه..
اون روزها من شاگرد دوره 12 قدم نبودم که بدونم فرمون دسته منه نه ذهنم… افسار این ذهن سرکش باید دست من باشه و الا چموشی میکنه…
و در این میان اعتقادات مذهبی فسیل شده در اعماق ذهنم بد جور جولون میداد که خدا خودش در قرآن گفته ما شما را می ازماییم!!!!!!
پناه بر خدا، کلام حق و برداشت ناحق!!!!!عجببببب
و چه قشنگ تیر آخر رو زدین استاد جانم که:
هررررر چقدر تلاش کنید نمیرسید حتی مهم نیست چقدرررر شور و شوق دارین…
خدایاااااااااااااااا من چقدر شور و شوق داشتم ولی نشد که بشه…. و من چون مثلااااااااا بنده خوبت بودم و راضی بودم به رضای تو شرایط رو پذیرفتم و ذهنم بشکن زنان همچنان از من سواری میگرفت!!!!!!!!!! عجبببببب
در واقع گیر من در حوزه کسب و کارم بود و هست… که جلوتر چندتا ترمز رو که شناسایی کردم مینویسم.
اما لازمه همینجا خداوند رو هزاران هزار بار شکر کنم که در حوزه سلامت و تناسب اندام و روابط اجتماعی و به ویژه روابط عاطفی فوق العاده ام… و واقعاااااااا با تلاشی به مراتب بسیاااااااااااااااااااار کمتر از خیلی از عزیزانی که میشناسم در اطرافم با اختلاف زیااااد میتونم بگم عالیییی ام که باز هم خداوند عزیزم رو شکر ..
و اما جواب سوال سوم:
استادجان من ترمز هایی روپیدا کردم که تا همین چند شب پیش بابتشون یکجورایی به خودم میبالیدم و وقتی دقیق شدم انگار برق سه فاز بهم وصل کردن..خدایااااا پناه بر تو از این ذهن سرکشم تازه فهمیدم چقدر موزیانه منو با صفات به ظاهر قشنگ قانع کرده بود، نمونه ایی از ترمزهام : تو خیلی مهربونی… تو خیلی خیٌر هستی…. تو خیلی با اخلاقی و الحق که اخلاقت نمونه بارز یک ورزشکار پهلوانه(جوانمردی…با مرامی و….) خب حالا که چی؟؟؟؟؟ فلانی نیم بها ثبت نام کنه(هزینه باشگاه رو بده ، من سهم خودمو میبخشم) خانوم فلانی این ماه مشکلی واسش پیش اومده ثبت نامش کن بیاد واسه روحیه ش خوبه(رایگان!!) خانوم فلانی گناه داره سه تا دختر داره کلی هزینه باشگاهش میشه بزار همگی شون بیان ولی پول ثبت نام دو نفرشونو بگیر!!!!!
و یا ماشاءالله از این دست سوتی هااااا…
خدایاااااااااااااااا من چه کردم با خودم و این بندگانت خداجان !!!!!!
و تازه این دو روز فهمیدم باگهای سطلم کجا بوده…
و صد البته همین ترمزها در روند کسب و کار همسرعزیزم نیز بیتاثیر نبود… و نتیجه این شد که هدفها بر کاغذها ماندند!!!!
غافل از این که له قول استادم: همیشه در روند رسیدن به خواسته هامون بااااید لذت ببریم..
و البته خداوند عزیزمو عاشقانه شکر میکنم در طی این چند ماهی که شاگرد دوره 12قدم شدیم خیلی اتفاقات مالی خوبی برامون به وجود اومده ولی این فایل یکجورایی مکمل آگاهی مون شد که همینجا استاد جان دستان پر مهر شما رو میبوسم و استاد گلم مریم جان شایسته عاشقانه بغلت میکنم و سپاسگزار شما دو عزیز هستم..
و برای همه دوستانم در این سایت الهی سراسر عشق و نور آگاهی میطلبم*
ب نام خدای ک میدهد بی منت
سلام خدمت استاد عزیزم و بانو شایسته دوست داشتنی
و بی نهایت سپاسگزارم بابت این فایل های اخیرتون ک باورم نمیشه رایگان در اختیارمون میزارید و اینقدر کیفیت و محتوا و کامنت های فوق العاده ای داره ک واقعا من وقت نمیکنم ک رو فایل های ثروت کارکنم
اول بگم ک من کل زندگیم اصلا نمیدونستم اساتید موفقیتی هست و سمیناری وحود داره و… یعنی در این حد از این فضا دور بودم و وقتی با شما اشنا شدم فقط کتاب راز و نیروی حال و ی چند تا کتاب دیگه رو شروع کرده بودم ب خوندن و البته عمل کردن تا ی حدودی
ب خاطرهمین اصلا باورم نمیشد ک قانون جهان ب این بزرگی اینقدر ساده باشه: احساس خوب =اتفاقات خوب
احساس بد =اتفاقات بد، پس من ب دنبال ی چیزی میگشتم ی فرمول خاص، ی چیزی ک منو از صفر ب 1٠٠برسونه،
ب خاطر همین من اول تمام تلاشم رو گذاشتم ک ی پولی جور کنم ک اون فرمولی ک شما تو فایل های دانلودی نگفتین و از بقیه مخفی کردین تا فقط داخل فایل های محصولات باشه و اون گنج پنهان رو منم دسترسی داشته باشم بهش و تلاش بعدیم این بود ک فقط فایل هارو گوش میدادم و تقریبا همه جارو میگشتم ک ردی از این گنج پنهان، پیدا شه.
با اینکه من فایل های ثروت و چند تا از قدم هارو تهیه کردم وبا گوش دادن بهشون حسم خوب میشد ولی هنوز ب خاطر اون عجله و طی نشدن تکامل ام هیچ تلاشی برای تغییر باور هام نکردم، البته که طی این مدت تونستم با تنرین ستاره قطبی ک عاشقشم کلی ایمانم ب این مسیر رو بیشتر کنم باورهام تقویت شه،خدای خودم رو خیلی خیلی کم بشناسم مهربون بودنش و هادی و حامی بودنش رو درک کنم، اینکه جهان با این عظمت بدون قانون نمیشه و این محاله ک زندگی در این دنیا براساس شانش باشه و قطعا خداوند ک عادل ترینه قانون یکسانی برای همه و کل هستی گذاشته تا هرکس درحد خودش از این نعمت ها برخوردار باشه و من و تنها منم ک زندگیمو خلق میکنم البته ک راه بلد ترینو بهترین راهنما هم بامنه و ب اندازه ای ک باورش کنم ازش کمک بخام منو راهنمایی میکنه (همیشه برا خودم این مثال رو میزنم ک خدا اون مادر فوقالعاده ای هست ک تمام هر انچه ک میخایی رو میتونی بهش بگی و بدون اینکه ذره ای حتی خم ب ابروبیاره یا حتی قضاوتت کنه بغلت میکنه و میگه بنده من راه اینه چاه اینه،متوجه نشی و هزاربار بپرسی باز عصبانی نمیشه از هزار راه مختلف جواب رو میگه تا بفهمی بعد تازه چ جوابی؟؟اسونترین بهترین ساده ترین و قابل اجراترین راه رو، مادری ک عین کف دست مبشناسه تورو ) و خلاصه ی چیز هایی در این مسیر یاد گرفتم ک لازمه شروع مسیرم بود قطعا
ی لحظه یاد حرف آقای عطار روشن عزیز افتادم ک گفتن یادم نمیاد روزی باشه ک ب سایت سرنزده باشم اگرم هم بوده قطعا اشتباه کردم ک سرنزدم. منم دقیقا همین طور بیشترین وقتی ک دارمو در حدی ک میتونم تو سایت بودم و سعی کردم درک کنم ک اصلا چی ب چیه و ب تازگی رسیدم ب مرحله ای ک دیگه تقریبا سوال عجیب غریبی ذهنم نداره ک حوابش رو نداشته باشم طبق قانون و فقط باید عمل کنم و اینقدر این مرحله عمل کردنه لذت بخشه این حس خوبی داره ک واقعا برای من قابل وصف نیست درسته نتایج کوچیک ب نظر میرسن ولی همین ک حس میکنم وقتی درست عمل میکنم وقتی من سمت خودم رو خوب انجام میدم و رهام و بقیه رو ب خدا میسپارم چقدر قشنگ فوق العاده همه چی عالی پیش میره واقعا حس میکنم تو بغل خدام و این ارامش و اطمینان از ادامه مسیر اینکه میشود ب هرانچه ک میخام برسم فشنگ ترین حسه برا لذت بردن حس میکنم الان من استاد عباسمنش ام تو بندرعباس و ب زودی میام تهران و موفقیت هام شروع میشه انشالله. این روز ها همش فایل های رو گوش میدم ک شما میگید ک کامنت هارو خودتون میخونید و شنیدن و باور اینکه استاد خودشون میخونند کامنت هارو منو وادار کرده ب نوشتن وگرنه من کجا و نوشتن کجا. خوب بریم برای انجام تمرین این جلسه..
((خدایا تو یارو یاورم باش حامی و هادی ام باش برای بهتر فهمیدن و شناختن خودم و ترمزهام ک تو ب من اگاه تر از خودمی))
چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
واقعا یادم نمیاد ک برای چیزی تلاشی کرده باشم چ برسه ب این که تمام تلاشم رو کنم،
نهایت تلاشم این بوده ک ی درسی رو ی کم جدی تر خونده باشم ک نمره ام خوب باشه چون بیشتر مواقع با کمترین مطالعه بهترین نتیجه هارو میگرفتم ولی
خواسته و هدفی ک تازه دارم براش قدم برمیدارم و اولویت منه استقلال مالی هست با اینکه برام مهم بوده تلاش جدی نکردم اگرم تلاشی کردم وانمود کردم ک تلاش میکنم برا اینکه ب بقیه بگم ببینید من تلاش کردما ولی نشد
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
این سوال رو ک خواستم جواب بدم ذهنم گفت فائزه تو کیو میشناسی اخه؟؟؟ اصلا اطراف تو مگه ادم موفق ی هم هست؟؟؟ ولی فقط چند ثانیه ب خودم گفتم فک کن باید مثال داشته باشی مثل دفعه های قبلی ک ذهنت میگفت مثال نداری و صدها نفر بودن، دیدم خیلی از اقوام هامون ک هیچ کس انتظار موفقیت نداشت ازشون ب خاطر اینکه درسهاشون ب اندازه من خوب نبود و شهر های کوچیک تر و رشته های ب ظاهر بدتر از من تو دانشگاه های پایین تر درس خوندن الان سرکارن و بسیار موفق (خیلی جالبه ذهنم میگه دلیل موفقیت اش اینکه شهر کوچیک بهتر میشه موفق شد، شنیده بودم شهرهای بزرگتر بهتره ولی ذهن فقیر میگه اون گزینه ای ک من ندارم عامل اصلیه هست کافی بود دوستم مرکز استان بود اون موقع ذهن من میگفت ک این جا ک ی شهر کوچیکی هست نمیشه باید بری شهر های بزرگتر ،یا ذهن فقیر من میگه دوست های تو رشته شون تحربی بود ک کار گیرشون اومد تو ریاضی هستی نمیشه، درحالی ک خواهر همین دوستم بعد دانشگاه رفت دنبال موسیقی و الان هزاران نفر دانشجو از روستاهای اطراف و خود شهرشون داره،درحالی ک ذهن فقیر من میگه بابا بچه های روستا اصلا دنبال موسیقی نیستن که، اصلا گیرم باشن چ جوری میخان بیان شهر من برا اموزش و هزاران بهانه دیگه) یا دختر دایی خودم ک تو روستا بودن اصلا تحصیلات دانشگاهی هم نداشت و حرفه خاصی هم بلد نبود ولی این شجاعت رو ب خرج داد و با خانواده اش اومدن شیراز و الان با کار اپلاسیون ب وضعیت مالی فوقالعاده ای رسیده خداروشکر پس من نمیتونم بهانه ای داشته باشم برای نتیجه نگرفتن
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
اصلا دلیل اصلی ک من تلاش نکردم اینکه میخاستم ی پارتی داشته باشم ک بگه این کار خدمت شما یا ی کاری باشه ک مصاحبه نداشته باشه چون من نمیتونم و بلد نیستم ک دلیل همه این حرف هارو الان میفهمم ک چقدر باور عدم لیاقت و کمبود عزت نفس توشون موج میزنه
ولی از گذشته بخام وارد مرحله حال حاضر بشم، بزرگترین ترمز من ترس از ثروتمند شدنه، یعنی من فک میکنم چ فایده داره طرف 100میلیون هزینه گوشی میکنه بعد جرئت نداره ی عکس بگیره باهاش یا تلفن اشو جواب بده، مجبوره ی گوشی ارزون بگیره از این ساده ها برا استفاده، حالا چرا من این باورو دارم از بس اخبار از دزدی و نا امنی شنیدم الان اصلا هیچ نوع اخبار ی گوش نمیدم البته قبلا هم خودم گوش نمیدادم ولی چون همه گوش میدن پس تقریبا همه جا صحبت میشده و من شنیدم و شاید باورتون نشه حتی تو تجسم هام هم میترسم از ثروت
ادامه دارد…
سلام و درود بر استاد بزرگوار و تمام همراهان
شاید امثال من زیاد باشن بنابراین خودمو مثال میزنم .
من تو خانواده مذهبی به دنیا اومدم و از بچگی سایه سنگین اعتقادات و تعصب بی جارو هم از طرف خانواده و هم از طرف اقوام حس میکردم .
بعد از گذر از این دوره که تونستم مستقل بشم و با فراق بال تصمیم بگیرم ، همیشه کنار فکر مثبت و پول سازم افکار مذهبی گاهی درست گاهی غلط مانع از ورود به کار یا باز شدن درهای ثروت به روم میشد ! آخه چرا باید حرف و اعتقادات مذهبی ترمزم میشد؟! مگه خدا بد منو میخواست؟!
مگه پول و ثروت و بی نیازی بده؟!
چرا انقد سفارش به بی نیازی میشه و مقابلش سفارش به ساده زیستی و هم نشینی با فقرا و …. میشد؟؟؟؟
به هر حال الان که تو سن 38 سالگی هستم ، کاری نمونده که یا بهش ورود نکرده باشم یا تحقیق نکرده باشم که بخوام انجامش بدم منتها یا انجام ندادم با اینکه نتیجه تحقیقش خوب بود و یا انجام دادم و به دلایل واهی و ساده و خنده دار در اونها شکست خوردم . همین موارد هم دید منو به کار و درآمد روز به روز منفی تر میکرد !
آخه مگه میشه اینهمه سنگ جلوی پا باشه….
من که از ابتدای شروع به کار هیچ فکر مخربی نداشتم ، فقط دنبال کار آفرینی و اشتغالزایی بودم و انصافا از عمرم ، سلامتیم ، استراحتم ، لذتم زدم تا بتونم قبل از 40 سالگی به آزادی مالی برسم . کارهایی که شروع میکردم همه مایه حسادت فامیل بود و احترامی هم که به خاطر موفقیتهای زودگذر به من میگذاشتن بعد از برگشتن ورق چنان به بی محلی تبدیل شد که مجبور به فاصله گرفتن از اقوام شدم . الان حدود 14 ساله در کار دولتی مشغولم و هروقت از شرایط الآنم خسته میشم مصمم میشم کاریو استارت بزنم اما کوله باری از افکار منفی و احساس تنهایی و عدم حامی و تجربیات تلخ گذشته باعث میشه زود مایوس بشم . جالبه برای از بین بردن این دیدگاه تو دوره های مختلف شرکت کردم و نتیجه که نگرفتم هیچ تازه برخی از اساتید بنام هم پولمو گرفتن و در ازای آن هیچ دوره به درد بخوری هم ارائه نکردن!
مدتی پیش هم با مشاور کسب و کاری آشنا شدم که میگفت باید راه بازاریابیو یاد بگیری تا موفق بشی و این در حالی بود که قبلاً حدود 6 دوره مختلف زیر نظر اساتید بنام دوره های بازاریابی دیده بودم و کامل این راهو میشناختیم و وقتی از تجربیاتم برای مشاور گفتم هنگ کرده بود که الان دارم با حقوق ناچیز کارمندی گذران میکنم . متاسفانه باید اقرار کنم من جز دسته دومی هستم که استاد مثال زد اما تلاش هم کردم ولی افکار…. افکار…… افکارررررر ….. میدونم دارم از کجا ضربه میخورم اما کار دولتی مارو خیلی بدعادت کرده .
مطالب استاد خیلی به دل میشینه و نشون از تجربه بالای ایشون داره
خدارو شاکرم که به واسطه همسر عزیزم که قطعا در مدارهای بالاتری از من قرار داره با استاد آشنا شدم و دوره های کشف قوانین و چند دوره دیگه رو خریداری کردن تا بتونیم اول فکرمونو آماده کنیم و آرام آرام پامو از روی ترمز بردارم تا به اون سرعت دلخواه برای رسیدن به آرزوهای دست یافتنیم برسم .
استاد در صورت حیات از پیشرفتهام، شما و دوستان را مطلع میکنم تا مثال دیگه ای باشم از جانب شما برای دوستانی که مشکل منو دارن .
از شما هم بابت این آگاهی سپاسگزارم .
شاد و پیروز باشید . ️️️
سلام استادم و دوستان عزیزم این کامنتی که روز گذشته گذاشتم یک سری دوستان بهم پاسخ دادن باز هم من رو به فکر فرو برد و باز هم عمیق شدم به گذشته خودم و سال های قبل و آدم هایی که مدت ها بود فراموش شان کرده بودم و اتفاقاتی برام مرور شد که باز هم این تقلا کردن و یک آلمه مهارت داشتن ولی پول نتونستن از شون درآوردن در ذهنم پر رنگ تر شد.
من یادم میاد از کودکی من هیچ وقتی نتونستم از مهارت هایی که داشتم پول بسازم با وجودیکه مهارت های بسیار زیادی داشتم مثلا انگلیسی بلد بودم،کارم با کمپیوتر خیلی خوب بود، تایپ با سرعت بالا داشتم، قرآن بلد بودم با تجوید و بسیار کلاس های قرآن در بخش تجوید رفته بودم، تزریقات بلد بودم کلاس تزریقات رفته بودم ولی هیچ وقتی از این مهارت هام نتونستم هیچ پولی بسازم. و همیشه این باور لامصب توی ذهنم بود که فکر میکردم باید خیلی حرفه ای تر بشم حتی یادم میاد وقتی توی دوران مدرسه هم یادم میاد یک زمانی خداوند من رو هدایت کرد که بخام پول بسازم ولی دیدم ته ذهنم نجوا میشه (گرچند اون زمانا که از ذهن خبر نداشتم و از این چیزا) که تو باید به دانشگاه برسی دانشگاهی که شدی بعد اون زمان برو پول بساز تو که الان یه دختر کوچولوی مدرسه ای هستی کی میخاد به حرفت گوش کنه دانشگاهی که شدی حسابی همه گی به حرفت گوش میکنن الان نمیخاد بعد از مدتی دانشگاهی که شدم باز هم این نجوا کرد که تو که مدرک دانشگاه تو نگرفتی هنوز کامل نکردی چطور میخای بدون مدرک بری پول بسازی (البته این موضوع دانشگاه و مدرک توی ذهنم حل شد یعنی کمتر شد که بدون مدرک هم میشه و این که اصلا بدون دانشگاه بخای پول دربیاری چون بعد از مدتی که با استاد آشنا شدم تونستم بدون کدام مدرک دانشگاه پول بسازم و اونم برای اولین بار در زندگیم بعد از اینکه با ورودی هایی که از استاد گرفتم و ذهنم رو کنترل کردم گرچند اون الگوی این رفتار که کمبود احساس لیاقت و باور به خود در ذهنم هنوز وجود داره و از آنجایی که پاشنه های آشیل همیشه همراه ما هستند)
مثلا همین انگلیسی رو یادم اومد که من هیچ وقتی نتونستم از این مهارتم پول بسازم چون فکر میکردم باید خیلی حرفه ای تر بشم با وجودیکه میتونستم با لهجه آمریکایی صحبت کنم ، گرامر ها رو بفهمم ، روان صحبت کنم ، بنویسم ، گوش بدم و بفهمم ولی هیچ وقتی اون احساس لیاقت رو در خودم نمیدیدم که بخام به کسی آموزش بدم و یا جایی برم که درس بدم در حالیکه دوستانم منو میگفتن تو اصلا خدای انگلیسی هستی و همیشه هم درحال کلاس رفتن و آموزش و یادگیری بودم سیستم های متفاوت میرفتم و یاد میگرفتم تمرین های مختلف از کتاب های مختلف کار میکردم ولی همچنان فکر میکردم من در اون حد نرسیدم که بخام درس بدم ولی در عین حال اون وقتایی که دوران مدرسه بودیم و حدود کلاس هشتم و نهم و اون زمانا انگلیسیم در حد متوسط بود و دیدم که یکی از دوستانم که واقعا انگلیسیش در اون حدی نبود که من بودم و وقتی صحبت میکرد بسیار اشتباهیات داشت و حتی لغات رو هم اشتباه میگفت در وقت تلفظ
شنیده بودم که داره توی یک موسسه ای درس میده و خیلی وقت ها که شاگرداش ازش سوال میپرسید و نمیدونست و یا به مسئله ای بر میخورد میامد از من میپرسید بعد من اون زمان توی ذهنم نجوا شو یادمه گرچند سال های سال میشه از اون زمان گذشته که من نوجوان بودم که میگفت اینو ببین خودش هیچی بلد نیست میره درسم هم میده ولی او همچنان اون احساس لیاقت و باور توانایی در وجودش بود که بره به یک موسسه ای بگه که من میخوام درس بدم با همین توانایی هام. حالا چندین سال بعد از این که تصمیم گرفتم برم درس بدم و اون روزی که من میخاستم به یک موسسه ای بگم من میخام درس بدم چقدر شدید با خودم کلنجار رفتم که برم بگم و اون نجواها چقدر بلند بود مثل اینکه چندین نفر بلند گوهای بزرگ در دست شون گرفتن و همه گی بیخ گوشم وایستادن که بگن تو هنوز حرفه ای نشدی که بری بخای درس بدی ولی به لطف خداوند من اون روز رفتم و به مدیر اونجا گفتم و اونا قبول کردند و همچنان انتظار نداشتم که برام پول بدن چون بهشون گفتم که من میخام رایگان درس بدم فقط میخام مهارت ها و توانایی هام بره بالا ( هنوز هم نمیتونستم قبول کنم پول بسازم ) و بعدش رفتم اول سر یک کلاس و به خوبی تونستم شاگردا شو درس بدم و شاگردا خیلی راضی بودن و بسیار توانایی ها دیدم در وجود خودم بعد مدیر اونجا برام یک کلاس دیگه هم داد که اونجا واقعا تونستم به خوبی مهارت ها مو نشون بدم و شاگرداش کسانی بودند که در حد دانشگاهی بودند و آدم های سن های بزرگتر از خودم بودن و من واقعا خیلی عالی تونستم کلاس رو مدیریت کنم با تعداد بسیار بالا
و بعد از مدتی من نتونستم که سر این کلاس برم و جام استاد آوردند تو این کلاس ولی همچنان شاگرد ها ازم میخاستن که من بیام سر کلاس و درس بدم ولی گرچند اون زمان من دانشجو بودم و نتونستم ادامه بدم با همه ای توانایی ها و این همه مهارت ها باز هم من در خودم احساس لیاقت ندیدم که از مدیر اونجا بخام بگم از این به بعد به من معاش بده چون من همه ای کلاس ها رو رایگان درس دادم و همش ته ذهنم میگفت اشکال نداره تجربه تو ببر بالا پول الان نمیخاد حرفه ای تر شدی باز پول بگیر
باز هم که توی ذهنم عمیق تر شدم و دیدم که این الگوی رفتاری من از برادر بزرگترم هم منبع میگیره و بسیاری از سال های کودکی و باور های ذهنیم ورودی هایی هست که از برادر بزرگترم گرفتم اون همیشه کسی بود که بنام مخ همه چی ازش یاد میشد همیشه از همه اطرافیانم میشنیدم که برادر بزرگترم رو میگفتن خیلی بلده و واقعا هم همینطور بود بسیار توانایی در بخش تکنولوجی و کمپیوتر داشت هر کسی هر مسئله ای براش پیش میامد حتما میگفتن عبدالله بلده حتی خودم همیشه هر مشکلی برام پیش میامد توی درس هام، انگلیسیم، کمپیوتر میگفتم عبدالله بلده بزار ببرم پیش اون برام حلش کنه و یادم بده پدرم همیشه به همه گی ما به من و برادر های دیگم میگفتن که از عبدالله یاد بگیرین که چقدر درس میخونه چقدر بلده چقدر کمپیوتر بلده همیشه روی کمپیوتر هست هیچ وقتی وقت شو تلف نمیکنه ولی ولی برادر بزرگ ترم کسی بود با وجود همه گی این توانایی هاش نمیتونست پول زیادی بسازه و همیشه همین طور در حال تقلا و سخت کار کردن بود اون نتایج دلخواهش رو بسیار با سختی و زجر کشیدن میخاست بدست بیاره یادم میاد که اون خیلی رویای مهاجرت داشت و میخاست که آمریکا بره براش سال های سال انگلیسی خوند کتاب های حجیم رو میخوند و یاد میگرفت و نمیدونم دیگه چه کار میکرد بعد از مدتی دید که آمریکا نمیشه گفت میخام برم یک کشور دیگه و شروع کرد به یادگیری زبان اون فکر کنم زبان روسی بود مدت ها بود که میگفت من دارم زبان روسی میخونم بعدش اونجا نشد و چندین سال توی یک شرکتی کار کرد و پول های اون رو جم میکرد برای اینکه بتونه مهاجرت کنه حدود 10 سالی طول کشید براش تا اینکه بلاخره به یک کشوری تونست بره ولی هنوز هم همچنان که زنگ میزنم میگه من دارم زبان آلمانی میخونم تا بتونم توی این کشور قبول بشم ولی هنوز قبول نشده نمیدونم واقعا انواع و اقسام امتحان ها داره میده مرحله های مختلف و باورش هم این هست که اگه زبان بلد باشم خیلی خوب میتونم پول در بیارم اینجا و کار پیدا کنم و همچنان توی همین چرخه از همون کودکی که یاد میاد در حال تقلا کردن و سخت تلاش کردن بود ولی هیچ وقتی اون نتیجه دلخواهش به سادگی بدست نیومده
و الان که حسابی خودم رو کند و کاو کردم دیدم چقدر خود من دارم شبیه اون رفتار میکنم
الان خیلی احساس رهایی و سبکی خیلی احساس خوبی دارم بعد این که این همه چیز رو نوشتم و به یاد آوردم و بیرون کشیدم از ذهنم گرچند اون وسطاش دردم میامد خیلی چیز ها رو از ذهنم بکشم بیرون ولی همچنان مینوشتم الان حدود چند ساعتی میشه که دارم مینویسم.
ولی خیلی خوشحال هستم که تونستم اینا رو از ذهن در بیارم
خدایا سپاسگزارم از هدایت های زیبایت سپاسگزارم.
سلام دوست عزیز و بانوی بزرگوار
کامنت شما رو با دقت خوندم و چون تجربه ای شبیه من دارید خواستم کمک کنم و بگم که من
فهمیدم که ما و امثال ما مبتلا به بیماری کمالگرایی هستیم
البته اینو من به لطف آموزههای استاد عزیزم دارم و همچنین همسر شایسته شون که در یکی از دوره ها کاملاً توضیح دادند
اما در نهایت این پاشنه آشیل من هم بود که در عین حالی که 8 شغل مهم رو دارم که همشم تقریباً میتونم بگم توش تا حدودی متخصص هستم
اما بقول شما نتونستم ازش پول بسازم
و این بر میگرده به اون بحث کمالگرایی و عدم احساس لیاقت و…
البته بعضاً غرور و خودخواهی و تن ندادن به شرایط ضعیف تر برای من
به همین خاطر خودشناسی و پیدا کردن نقاط قوت و البته ضعف
میتونه به ما کمک کنه که از هر نقطه و در هر شرایطی که هستیم اول
خودمونو دوست داشته باشیم و همین جوری که هستیم خودمونو شایسته بدونیم و لایق هر نعمت و ثروتی
گام اولو بر داریم و از خداوند کمک بگیرم برای ادامه راه
قطعا خداوند چراغ راه خواهد بود و هادی ما در ادامه مسیر
با آرزوی موفقیت و کامیابی برای شما بانوی هنرمند و موفق
سمیه عزیزم
کامنتت یکی از ضعفهام برام یاد اوری کرد
حس عدم لیاقت و کمالگرایی
و البته باور کمبود
منم سالهاست انگلیسی درس میدم
با جرات میتونم بگم توی انتقال مفاهیم استادم
و همیشه خدا ی طوری ب ذهن و زبانم رسونده که مطالب ب زبان اموزام انتقال بدم ب بهترین و راحتترین شکل
ولی من از درون همیشه پر از اضطرابم
مبادا بگم مدرس زبانم و یکی ازم معنی ی کلمه رو بپرسه و من بلد نباشم
اعتماد ب نفس اینکه خودم معرفی کنم ب عنوان مدرس با تحربه نداشتم ولی
ی مدت که رو خودم کار کردم و بهتر شدم
توی ی سایتی پروفایل استادی دارم
وقتی میخواستم قیمت جلساتم بذارم
ب خودم میگفتم که تو که کاملاااا مسلط نیستی
فلان بخش خوب تسلط نداری
نباید فلان قیمت بذاری
( تو این پروفایل استادی میتونی ذکر کنی که میخوای چ سطحی تدریس کنی، مبتدی، متوسطه، پیشرفته)
با اینکه سالها کتاب های فورکرنرز رو ۵٠۴
و کتابهای لسینینگ تدریس کردم توی پروفایل فقط گزینه های مبتدی و متوسط زدم)
همش توی ذهنم که من میگم جلسه ای ٢5٠ زیاد چون من در خد پیشرفته انچنان تسلط مد نظرم ندارم
در حالیکه مثلا مبتدی و متوسطه رو بینظیر درس میدم
متاسفانه اینا ب چشمم نمیاد
و در مورد قیمت دادن از درون خودم لایق نمیبینم یعنی زبانا مثلا میگم جلسه ای فلان قیمت ولی از درون میگم زیاددد گفتی، کی اینقدر میده
یا من نقاشی هم میکشم
ی خانمی رو که دوره دانشگاهی گرافیک و هنر گذرونده رو میشناسم و ازش دوره خریدم
دائم کارهام باهاش مقایسه میکنم
( پارسال یادمه برای ی نقاشی (نقاشی خانم تو ی کتری) ١٢٠٠ گرفته بود ، نقاشی ی سبک فانتزی داره، اسم سبک نمیدونم)
امسال عید برام مهمون اومد و من جرات کردم و دفتر نقاشیم نشونشون دادم
رو هوا 4 تا نقاشیم خریدن
و اینقدر خوششون اونده بود که نگو
من اصلا اعتماد ب نفس قیمت دادن نداشتم
خدا از زبون خواهرم حرف زد وگرنه مجانی میدادم برن
خواهر پرید گفت بدون قاب 4٠٠
( من تو دلم میگفتم زیاده، اخه من که حرفه ای نیستم، با اینکه کلی براشون زمان گذاشته بودم و انصافا زیبا بودن)
ی دونه رو 4٠٠ فروختم
و ٣ تا دیگه رو خود طرف گفت دونه ای 5٠٠ میخرم وگرنه من خودم میزدم تو سر مالم
امروز تو عقل کل کامنت اقا جمال تبریزی خوندم
چقدرر زیبا جواب میدن و عالی قانون درک کردن
فهمیدم که من باید با خودم ب صلح برسم، قبلا فکر میکردم ب صلح رسیدم ولی امروز با خوندن کامنتشون فهمیدم نه کاملا
وقتی از کار و هنرم، تدریسم و مهارتم راضی نیستم
یعنی با خودم در صلح نیستم
دیشب ی نقاشیم تمام کردم
و البته درسته ک مث اون استادم نشد ولی با خودم گفتم اینم سبک منه دیگه
نباید مث اون عینا کار کنم ( ترکیب چهره و رنگ ب سبک خودم)
حتما خیلی ها تو این دنیا هستن که عاشق کارها و سبک من میشن
و این بهم ارامش داد
خداروشکر
منم اگه بخوام بنویسم کدهای مخربم ی کتاب ١٠٠٠ صفحه ای میشه
بسکه داغون و سالها ورودی داغون داشته
سلام سمیه جان
چه کامنتی انگار منو توصیف میکردی… چقدر این جمله حرفه ای شدن و همه چیزو بلد شدن برام آشناست.
من هفته پیش یک جمعه بازاری شرکت کردم . کلی تابلوهایی که نقاشی کرده بودم رو رایگان دادم یا 2-3 یورو فروختم! چون گفتم این تابلوها اونجوری که میخوام عالی و بی ایراد درنیومده حرفه ای نیستن چرا پول بگیرم براشون! وایییی… خودمو لایق دریافت پول در قبالشون نمیدیدم. و این جمله به قول تو لامصب! که همیشه تو وجودمه… طرح هات هنوز حیلی حرفه ای نیستن، خیلی کارها هستن که تو هنوز بلد نیستی.
سلام و درود به استاد عزیز و پرتجربه و خانم شایسته که انقدر حرفه ای این منظره رو فیلم میگیرن .
اول که این ویدیو رو باز کردم توجهم به منظره جلب شد . هر بار که گوشه ای ازین منظره رو میبینم بیشتر به وجد میام و حس خوبی درونم اینجاد میشه . این ویو پشت دقیقا مثل کارت پستاله همینجور زیبا و سبز .
و اما راجب سوال ها . من خیلی اتفاقی این ویدیو رو دیشب دیدم و جواب خیلی از معماهای ذهنی من بود که تو هیچ کتابی پیدا نمیکردم و از کسی هم نمیشنیدم . بقیه هم درست مثل ما عقیده دارند که تنها با تلاش خیلی زیاد میشه موفق شد و همین . هیچکس از فاکتور های ظریفی که بازدهی کار ما رو بیشتر میکنه سخن نمیگفت تا اینکه شما تجربه عینی خودتون رو در اختیار ما گذاشتین .
استاد من دانش آموزم و تیرماه کنکور دارم و با وجود تلاش های فراوان و تست زدن زیاد پیشرفتم خیلی ذره ای و به قول معروف قطره چکونی بود . همیشه فکر میکردم که بقیه از من بهترند و احساس کافی نبودن میکردم و یا مغزم بر علیه من میشد هر بار که تو اگه قرار بود خوب بشی باید امتحانتو کامل 20 میشدی یا هزاران جملاتی که بر علیه من بودن تو مغزم پلی میشد و گریز کردن ازونا کار راحتی نیست و زمان بره .
دیشب که فایلتونو دیدم باعث شد که امروز اون پیشرفتی که میخوام رو ببینم . خیلی راحت و معجزه آور .
استاد من امروز ازمون جامع داشتم و با اعتماد به نفس رفتم سرجلسه و از اول صبح با افکار مثبت و القاگر خودمو وادار به دیدن روشنایی ها کردم .
قبلا با مدیریت زمان مشکل داشتم و نمیتونستم کل اطلاعاتی که بلدم رو تو زمان کافی روی برگه پیاده کنم . اما امروز واقعا به طرز عجیبی معجزه شد حتی با تموم کردن هر دفترچه 4 5 مین اضافه میوردم و به سراغ سوال هایی که نزده بودم میرفتم . هیچ ازمونی نبود که من به تمام سوال هاش برسم و بخونمشون اما امروز …
تونستم یک دور تمام سوال هارو بخونم و تصمیم بگیرم کدوم سوالات رو جواب بدم و چقدر حس دلنشینی داشت و همینطور که پیش میرفت دلنشین تر میشد .
همیشه آرزو داشتم واسه یکبارم که شده بعد آزمون موقعی که ازم میپرسن چطور بود به معنای واقعی کلمه بگم خیلی عالی بود و امروز این اتفاق افتاد .
واقعا خدا رو شکر میکنم که گاهی وقتا یجاهایی درست وقتی که انتظارش رو نداری کسایی پیدا میشن که برات راهو روشن میکنن یا تلنگر بهت میزنن و فرشته نجاتت میشن درست مثل شما استاد عزیز .
در پاسخ به اون سوال که با تلاش کمتر نتیجه بهتر گرفتن . بله یکی از دوستام که با تایم مطالعه کم و تفریح های زیاد نتایج خیلی مطلوبی داشت کمی بیشتر که بهش نگاه کردم فهمیدم که اون هم درست مثل چیزایی که گفتین باور های محکمی داره . هرگاه کسی نمره اش بهتر ازون میشد اهمیت نمیداد و هر زمان که نمره اش کمتر میشد خودشو نمیشکست و خیلی مصمم و با اعتماد به نفس بود .
باور کرده بود که میتونه رویاهای بزرگ داشته باشه و بهشون برسه .
ترمز های اکثر ماها از احساس کافی نبودن میاد حتی وقتی همه چیز خوب پیش میره با خودمون میگیم باورنکردنیه و احساس لیاقت نمیکنیم و به محض اینکه احساس لیاقت نمیکنیم اون نعمت از ما سلب میشه . ترمز دیگه ای که نقش بسزایی داره اطرافیان و خانواده ما هست که راجب ما نظراتی دارن که تنها درمورد شکست های ما گفته میشه بجای اینکه موفقیت های ما رو یادآور بشن و بهمون بگن که تو اون موقعیت های قبلی چه رویکردی داشتی و موفق شدی الانم همونو پیش ببر متناسب با کاری که انجام میدی .
بجای اینکه همراه ما بشن و علت شکست رو دریابیم و اون رو بهبود ببخشیم تنها به نتیجه کار نگار میکنن و مارو بیشتر سرخورده میکنن .
عامل دیگه که خیلی خیلی مخرب هست مقایسه شدنه و ادمو تا مرز نابودی میبره و هر چی بیشتربه این عاملا فکر میکنم میبینم راس همه اینا عزت نفس و احساس کافی نبودنه .
این ویدیو خیلی سودمند بود هم از جهت اگاهی و هم ازینکه ماها فکر نکنیم چیزی کم داریم . با خوندن کامنتا فهمیدیم که تنها ما نیستیم و خیلی از ماها این چیزا رو تجربه کردیم و چون تا بحال ازش صحبتی نشده فکر کردیم که تنها مشکل خودمونیم . این کامنتا نشون داد که ما فقط موفقیت افراد رو میبینم و خبری از فراز و نشیب های اونا نداریم در حالی که هی مقایسه میکنیم و میگیم فلانی خوش شانس بود یا فلانی باباش پولدار بود و….
کامنتا درون مارو آشکار کرد در واقع . بازم ممنونم از استاد عزیز که مطالب واقعی رو میگن نه زرد رو .
سلام به استاد عزیزم و مریم جان و سلام به همه ی دوستان عباسمنشی
به نام رب که فرمانروایی تمام خالق هستی هست ………
اگر در مورد این فایل استاد اگر بخواهم مثال بزنم فکر میکنم تمام زندگی من باید در موردش حرف بزنم اولین باور من در مورد رابطه عاطفی بود که منجر شد من 2 بار طلاق بگیرم و همیشه میگفتم خدا گناه من چیه و بعدا فهمیدم خودم خلقش کردم چون خیلی تو ذهنم مدام تکرار میشد که در حال طلاق گرفتنم و از باورهای که ترمز داشتم این بود که زن و شوهرا جلو دیگران فیلم بازی میکنند ، دختر خوب کمه ، خیانت زیاده ، زن و شوهرها تو شناسنامه فقط زن و شوهر هستن خوشبختی وجود نداره و …………….
دومین ترمز من برای تجارت نتورک مارکتین بود از سال 92 ورودی شدم و تمام کسب کارهای که داشتم را از دست دادم و رشد نمیکردم ولی افرادی بودن که شاید 10 درصد من تلاش میکردن و باز دهی زیادی داشتن از ترمز های که داشتم این بود ، ورودی گرفتن سخته ، همه فهمیدن کار چیه ، ساخت شبکه یرفروش خیلی سخته ، نت ورک باعت میشه کانون خانواده از هم بپاشه ، من نمی توانم موفق بشم ، من لیاقت پول ندارم ، نکنه دیگران را مثل خودم بدبخت کنم ، کار مال اولی هاست ، الان دیگه اشباء شده ، شرکت ور شکست نشه ، هر کی میاد چون موفق نمیشه کار را ول میکنه ، هر کی میاد میگه خودت چقدر درآمد داشتی ، و مثال قدیمی اگر توکاری بودی نتیجه نداد سر 1 سال ولش کن و این ها ترمز های من بود ……
و سومین ترمز من ، چون که مفصل پام خراب بوده میگفتم من که کار بدنی نمی توانم انجام بدم …..
و چهارمی ، در مورد سلامتی بود ، چون دیابت داشتم از ترمز های من این بود که دیابت بیماری ارثی است و اجداد ما عجب چیزی برای ما به ارث گذاشتن ، و باید تا آخر عمرمون دارو و انسولین مصرف کنیم چون دیابت درمان نداره و خیلی ها باهاش از بین رفتن
سلام خدمت استاد عزیز و دوستان عزیز
نمی دونم چرا این قدر اندام استاد برام جالب و باور نکردنی هستش (بیش از 6 سال هستش که با استاد آشنا شده ام)،
استاد شما خیلی موارد رو به صورت عملی اثبات کردین، که یکیشون همین اندام خوبی که ساختین، در واقع اتمام حجت کردین.
منم چن وقتی هستش که متعهد شدم اضافی وزنم رو کاهش بدم و یه اندامی که لایق خودم هستش رو بسازم که انشاالله فیلم موفقیت هایمرا ارسال میکنم.
تا زمانی که در درون خودمان احساس لیاقت نکنیم و ظرفمون رو بزرگ نکنیم، نمیتونیم چیزهای بزرگ رو تجربه کنیم این است قانون جهان
به امید دیدار مجدد
سلام به دوستان و استاد و مریم عزیز که همیشه ما رو به چالش تفکر دعوت میکنن.
من از زمانیکه با استاد آشنا شدم خیلی تغییرات ریز و کوچک و وسیعی داشتم و تکاملی دارم خیلی عالی پیش میرم و سعی میکنم روی همه جنبه های شخصیتم هم زمان کار کنم چون میخوام از همه جوانب رشد کنم.
شاید همین هم باعث شده که روند رو به جلو ولی کندی داشته باشم که البته باورهای محدود کننده و ترمزها هم اینقدر زیاد و ریشه دار هستن که یه شبه عوض نمیشن.البته به لطف آموزشهای شیرین و کاربردی استاد روند پیشرفت هی سریعتر میشه. و اما سوالات و جوابهاش…
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
من هر چی فکر کردم دیدم هر خواسته ای که براش شور و شوق و انگیزه داشتم و دلیل منطقی برای اینکه رسیدن بهش صددرصد به نفع منه، بهش رسیدم و اگر به یه سری خواسته ها نرسیدم به این دلیله که هنوز نمیدونم راجبشون با خودم چندچندم و هنوز شک دارم که آیا رسیدن به این خواسته، منو خوشحالتر میکنه یا نه. یا اینکه خودم میدونم اونجور که باید براش وقت نذاشتم و تلاش نکردم مثلا ثروت یکی از خواسته های منه ولی هنوز نشونه های جریان ثروت رو تو زندگیم نمیبینم و میدونم بخاطر ترمزهام و باورهای محدودکننده امه که باید روشون کار کنم و به اندازه نیاز براش وقت نذاشتم.
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
در زمینه روابط میبینم اطرافیانمو که خیلی راحت روابط دلخواهشون رو جذب میکنن ولی من در این مورد ترمزهای بسیاری دارم و بخاطر همین هنوز به رابطه ای که ایده آلم هست هدایت نشدم
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
در زمینه ثروت:
باور کمبود و محدود بودن منابع
پول در اوردن خیلی سخته و باید براش ساعتها زمان بذاری وزحمت بکشی
عدم لیاقت برای ثروت داشتن
آدمهای ثروتمند مغرور میشن
برای ثروتمند شدن حتما باید کار شاقی کنی و نمیشه از راه ساده پول در آورد
در زمینه روابط باور اینکه:
رابطه منو محدود میکنه
آزادی های منو میگیره
من بخاطر اینکه آروم و کم حرف هستم برای پسرها جذاب نیستم
من نسبت به دخترهای دیگه لایق و شایسته نیستم
من ظاهر جذابی برای پسرها ندارم
من از پس زندگی متاهلی و مسئولیتهاش بر نمیام
روابط بعد از یه مدت سرد و بی روح میشه
عشق فقط اوایل زندگی وجود داره و به مرور کمرنگ میشه