https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-11 07:37:322023-07-07 09:16:06چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1
1158نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
با سلام خدمت استاد عزیز و گرامی و تمام دوستان خوب هم فرکانسی
خدا را شکر در پرادایس دوست داشتنی و زیبا باز هم استاد نازنین یک فایل بی نظیر و دوست داشتنی را در وصف حال و هوای من روی سایت قرار داده تا به آنچه که از استاد به درک آن رسیده ام را بازگو و در عمل اجرا کنم استاد بی نظیری واقعا
اگر باورهای نادرست داشته باشم هرهدف و زحمتی که داشته باشم بیهوده است چون به قول شما استاد
پا روی ترمز گذاشتی و فقط تلاش بیهوده برای گاز دادن می کنیم و من باید باورهای اشتباه و نادرست و پیدا کنم و روی خودم کار کنم اما هدف های من که با تلاش کردن و موفق نشدم این بود که من قبل از عید آموزشگاه کولر گازی رفتم و دوره آن را دیدم تئوری و همیشه در فکر من جور دیگر بود که اگر دوره را تمام کردم جای مشغول به کار میشوم و برای ادامه کار یادگیری و به مهارت دست پیدا میکنم
اما این هدف برای من محقق نشد چون با کمک استاد و صحبتهای قشنگشون یک سری از ترمز ها در ذهن من وجود دارد که ما را به خواسته هایمان نمیرسونه
اول اینکه من خودم رو ارزشمند و لیاقت در اون راستای هدف که داشتم نمیدیدم و احساس بی ارزشی می کردم
دوم اینکه الگوبرداری از افراد موفق هیچ موقع نبوده و فقط کسانی رو میدیدم و با آنها ارتباط برقرار داشتم که شاگرد های آموزشگاه بودند که هرکدام به در و دیوار خورده بودندو به هر دلایل نتوانستن آن کار را انجام بدهند و من هم تو ذهن خودم میگفتم پس کار شدنی در این رشته حرفه خیلی سخت و مشکل است سوم اینکه وقتی که دیدم نمیشه آن کار را سخت ذهن خودم پرورش دادم و آسان نگرفتم و به ادامه آن هدف از تلاش دست برداشتم این سه فاکتور فعلاً در من پررنگ تر شده تا من نتوانم با این تلاشها و پیگیریها به هدف خود برسم خدا میدونه استاد من وقتی روی کاغذ شروع به نوشتن کردم توانستم این سه مورد مخرب که باور های من رو در مورد کار نتوانم انجام بدم رو روی کاغذ آوردم
با کمک دیگر باورهای مخرب من و خواندن کامنتهای بچه ها در یچه ذهنه من هم باز میشود برای شناسایی کدهای مخرب دیگر که قطعا می دانم ترمزهای دیگری در ذهن من هم وجود دارد و باید با تعهد آن باورها را روی خودکار کنم و ادامه مسیر فکر کنم و انجام بدم برای هدفی که در پیش دارم
سلام خدمت استادعزیزم ودستان گلم محمدرضاتحسینت میکنم که چه خوب ترمزهاروتوخودت پیداکردی موفق باشی راست ساعت نوشتن کامنتت روببین باروز وتاریخ یکی شده این خودش نشونه هست خیلی به این دوره نیازدارد تابتونم کدنویسی روبرای رسیدن به خواستم یادبگیرم واین درخواست رو بخدا دادم سپاسگزارم خدای مهربونم که منو تواین مسیرالهی هدایت کردی
سلام خدمت دوست عزیزم میترا خانوم خیلی خوشحالم از اینکه دوستان گلی مثل شما دارم و عاشقانه کامنت ها را مطالعه می کنند و پاسخ های خیلی قشنگی برای ما میفرستند واقعاً چه نشونه خیلی قشنگی بود زمانی که شما نوشید و من نشانه ای که بر آن تاریخ و ساعت یکی است را دیدم انگار تمام دنیا رو بهم دادن نمیدونی که چقدر شور و شوق و انرژی خیلی خوبی گرفتم واقعا ازت ممنونم که این نشانه ها را به من نشان دادید امیدوارم در تمام مراحل زندگیت خوشبخت و سعادتمند و ثروتمند باشی و بهترین هارو برات آرزو می کنم بازم از لطفتون بی نهایت سپاسگزارم
سلام به استاد که تجلی صفات خدایی هستید چند روزیه که به خدا میگم دلم میخواد صفاتتو تجربه کنم و امروز سخاوت و بخشندگی رو تجربه کردم استاد شما با اینکه دوره کشف قوانین زندگی رو به روز رسانی کردید این فایل رایگان رو با ما به اشتراک گذاشتید و با سوالهایی که طراحی شده خدا میدونه چه حجم از آگاهی در پیامها انتشار پیدا خواهند کرد بسیار برای این حد از بخشندگی شما سپاسگزارم…
خانم شایسته نازنین سلام ممنون که دست خدایید برای ثبت تصاویر …
سلام به همه دوستان هم فرکانس
1.چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
قبلا من هر روز از ته دلم میخواستم متناسبتر بشم ولی هروز بیشتر از قبل میخوردم و چاقتر میشدم، خیلی دلم میخواست کلید بندازم در خونه خودمو باز کنم ،دلم میخواست سالم و پر انرژی باشم ولی همش پخش و پلا بودم بی حس و حال یه مشکلاتی در جسمم به وجود میومد که خود دکترا میگفتن این خانم خیلی جوونه از الان چرا این مسئله پیش اومده ،از ته دلم میخواستم خونم و روابطم آرام و عاشقانه باشه یه روز توی خونمون بحث نباشه جنگ نباشه یه شب بدون فکر کردن به مشاجره اون روز بخوابم،از ته دلم میخواستم پول داشته باشم که توی یخچال میوه باشه گوشت باشه توی حسابم پول باشه وقت خرید راااااااحت کارت بکشم،از ته دلم میخواستم یه موتور داشته باشیم که کنار خیابون منتظر ماشین نباشیم وفقط خدا میدونه که من چقدر پر از خواسته بودم برای تجربه زندگی بهتر توی تمام ابعاد زندگی…از قهر و آشتیام با خدا هم خسته شده بودم میخواستم همیشه باهاش خوب باشم…
حدود سه سال پیش خیلی اتفاقی یه شب با این مباحث ذهنی آشنا شدم و همونجا آگاه شدم انگار قلبم باز شد که آره من سر نخ این گره کور رو پیدا کردم راست میگه من مشکلم از درونمه از فکرمه از فکرهایی که آنقدر تکرار شدند تا من باور کردم و اونا خود ب خود دارن منو به تباهی میکشونن این همه بدبختی دارم من هر تلاشی واسه حل کردنش انجام دادم ولی حل که نشد هیچ بدترم شد پس من یه گیر و گرفت درونی دارم خدایا عجب شبهایی بود خواب از سرم پریده بود نمیتونستم بخوابم فقط میخواستم بشنوم …خدایا من دوباره زنده شده بودم اینبار با درک آگاهی از نو زاده شده بودم….انقدر آروم شدم که نمیتونم توصیف کنم بازم وسط همون بدبختیها بودم اما آرام گرفتم …انگار مسیر بدبختی بیشتر مسدود شد ،ایست انتهای آزاد راه …
اینجا بود که متوجه شدم خواسته و هدف اولین قدمه،برای دستیابی به هدف فقط خواستن اون خواسته منو بهش نمیرسونه دومین قدم باور متناسب با اون هدفه و کم کم تونستم با تعهد به این مسیر به خدا اعتماد کنم و هدایتهاشو بشنوم و اجرا کنم و نتیجه بگیرم …(قبلا همه مسیرهای اشتباه رو رفته بودم دیگه تسلیم بودم)
در شروع مسیر ساختن باور اولین کاری که کردم رسانه ها رو حذف کردم و بعد با افراد سمی که میتونستم ارتباطمو قطع کردم یعنی احساس میکنم بستر رو برای ورودی مثبت مهیا کردم که هدایتها رو درک کنم گاهی خود آگاه ،گاهی نا خود آگاه ، انگار داشتم مسیر اشتباهم رو برمی گشتم بیام به صراط مستقیم که از این به بعد نتایج کوچیک اومد من با دیدن نتایج کوچیک انگیزه گرفتم ادامه دادم الان خونه دارم مغازه دارم متناسبتر و زیباتر شدم به لطف خدا خود ب خود سالمتر شدم هیچ درمانی هم نکردم نه دارو نه تزریق هیچ مدله کار دارم درآمدمم هفت برابر شده و خلاصه اینکه توی مسیر خوشبختی اومدم نتایج روز ب روز بزرگتر میشه اما سیر تکامل وای خدای من عجب واژه ای «تکامل» چقدر مهمه وقتی فهمیدی باورهات مشکل داره باید و باید و باید تکاملت رو طی کنی این مسیر تمومی نداره که بخوای یه شبه بری فقط مهمه به قول قرآن تقوی« کنترل ذهن» داشته باشی و از صبر و توجه به زیبایی ها کمک بگیری ببینید من خیلی عاشق خودمم خودمو واقعا تحسین میکنم از چه شرایطی خودمو نجات دادم واقعا به نظرم هر چقدر شرایط بد باشه یه چیزی پیدا میشه که به خاطر داشتن اون خدا رو شکرگزار باشیم و یادم اون اوایل من هر شب به خاطر لامپ روشن خونه از خدا تشکر میکردم که روشنه و من میتونم ببینم چی مینویسم و….
و الآنم که از شروع این مسیر حدود سه سال میگذره من به خواسته هام به طور کامل نرسیدم اما حالم خوبه میدونم راهم درسته نتایج کوچیک اومده با استمرار بزرگتر هم میشه…
2.چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
راستش جواب این سوال چند سال پیش منو به خودم آورد وقتی نامزد شدم همزمان پسر عمو و پسر عمه و یکی از دوستانم هم با من نامزد بودند و همین تفاوت بین من و مراسماتم و زندگیم باعث شد خیلی فکر کنم چرا من که از لحاظ زیبایی و تحصیلات و سن و سال و خیلی چیزهای دیگه با اونا فرقی ندارم من آنقدر نتایجم با اونا فرق داره؟!؟!
مثلاً من واسه عیدی یا کادوهایی که برای عروس میارن یا خود مراسم عروسی وشروع زندگی همش باید قرض بشه یا به سختی و از هزار جا بریدن باشه تا یه جوری به زور سر و ته قضیه به هم برسه اما واسه اونا طلا روی طلا،لباس روی لباس، بهترین تالار بهترین مسافرت بهترین خونه مستقل اما من رفتم توی دو تا اتاق تو در تو منزل پدشوهر اونم با چه مکافاتی!!!!
یا خدا من دختر ناز نازیه بابام با کلی افاده چی ب سرم اومد عجب افتضاحی…
3.چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
در جواب سوال قبل نوشتم که هنوز کامل به خواسته هام نرسیدم و مدام در حال واکاوی خودم هستم وقتی شروع کردم به استفاده از مباحث ذهنی خیلی خوب درک کردم چقدر درسته که باورم با خواسته هام هم جهت نبوده مثل باور اینکه ثروت معنوی نیست یا اینکه بعد از زایمان حتما تناسب اندام بهم میخوره و یه عالمه باور غلط دیگه که منو از خواسته هام دور تر میکرد اما میدونید چیه الان چند روز میشه درک کردم باور احساس لیاقت رد پاش در هر باوری که دارم پیداست من نمیتونستم خودمو لایق ثروت مندی و مرفه بودن تصور کنم من توی خونه ای زندگی کردم که کولر گازی بهش وصل بود اما نمیتونستم روشنش کنم چون صاحبخانه برق مسکونی واسه خونه نگرفته بود و پول برق از حقوقمون بیشتر میشد من وقتی بر میگردم به الگوهایی که توی زندگیم تکرار شده میبینم همیشه نعمتهایی داشتم که نمیتونستم استفاده کنم من لباس داشتم طلا داشتم اما نمیپوشیدم میزاشتم واسه مهمونی من بهترین وسایلهارو داشتم اما برای مهمونا بود من پول داشتم اما برای روز مبادا بود من خودمو لایق استفاده از داشته هام نمیدونستم
دقیقا تمام نعمتهای دنیا تمام این که خدا میگه من زمین و آسمون رو مسخره شما کردم اما من لیاقت استفادشو دارم اصلا میتونم خودمو اشرف مخلوقات ببینم خودمو لایق این نعمتها بدونم!!!
خیلی فکر کردم خدایا من با خودم چه کردم که تو منو اشرف مخلوقات آفریدی اما من خودمو واقعا اشرف مخلوقات نمیدونم من نه خودم رو مثل پرنده رها میبینم نه مثل شیر در جنگل قوی میبینم نه زیبایی گل در گلستان رو در خودم میبینم نه چشمانم را زیباتر از آهو میبینم نه هیچ چیز دیگه ای من برتر از همه اینام پس چرا اندازه هیچ کدوم نمیتونم خودمو لایق بدونم…
دقیقا متوجه گره کورم شدم اما باز شدنش یه داستان دیگه چطوری خودمو لایق بدونم؟
رفتم عقل کل احساس لیاقت رو جستجو کردم خیلی پیام خوندم توی یه سری پیام اشاره به این شد که ما خدا رو درونمون داریم ما پاره ای از خداییم انگار میفهمیدمش یاد دوران بارداریم افتادم چقدر هر لحظه مراقب غذام مراقب افکارم مراقب حالم بودم که روی بچه تاثیر بدی نزاره حتی نترسم حتی مراقب نشست و برخاستم باشم و شاد باشم لباس شاد بپوشم…میدونید که اینجور وقتها چی میگیم بار شیشه داری حواست باشه
نه ماه باردارم حواسم به بچم بود به خاطر بچه نه خدای درونم چقدر مراقبه گونه زندگی میکردم چندین بار در روز باهاش حرف میزدم که چقدر مشتاق دیدنشم اونوقت یه عمر خدا درونمه من یه بارم یادش نکردم که تو از رگ گردن به من نزدیکتری…
خدایا من به خودم ستم کردم…
یه بارم شوق دیدنشو نداشتم توی آسمون دنبالش می گشتم نفهمیدم درونم چه گوهری دارم که به خودم احترام بزارم جسمم جایگاه خداست هر آشغالی توش نریزم حواسم به احساسم باشه که خدا در منه…
به خاطر هیچ کدوم از سختی های این مسیر و همه تلاشهایی که به خواسته هام نرسیدم ناراحت که نیستم هیچ خدا رو هم شکر میکنم چون همه اینا باعث شد من خدا رو پیدا کنم شاید عروس عموم و عمم و فلانی و بساری نتایجی بسیار بهتر از من در دست دارن ولی واقعا نمیبینم آرامشی که من دارم رو داشته باشن یعنی خودشونم اینو تایید میکنن که تو چجوری انقدر بیخیالی….
به قول استاد نتیجه فقط پول نیست
من همسرم اصلا متوجه این مباحث نمیشه ولی دیگه اصلا با هم حتی بحث هم نداریم کاملا در صلح ولی کاملا مشخصه که روز به روز فاصله فرکانسیمون بیشتر میشه
خدا رو هزاران بار شاکرم در این مسیرم و میفمم این مباحث رو و میتونم خلق کنم خواسته هامو
دوست عزیزم، خیلی از کامنتت لذت بردم چقدر قشنگ خدا رو در وجودتون پیدا کردید، اینقدر کامنتتون برام زیبا و تاثیر گذار بود که 4 باری خوندمش دلم نیومد ازتون تشکر نکنم که این جملات الهی را با ما اشتراک گذاشتید
«وقتی فهمیدی باورهات مشکل داره باید و باید و بایدتکاملت رو طی کنی این مسیر تمومی نداره که بخوای یه شبه بری فقط مهمه به قول قرآن تقوی« کنترل ذهن» داشته باشی و از صبر و توجه به زیبایی ها کمک بگیری»
چقد زیبا آیه واستعینو با الصبر و الصلاه رو ترجمه کردی
برای رسیدن به خوسته هامون باید از صبر و صلاه کمک بگیریم ، الصلاه یعنی رویکرد و توجه کردن به خدا که منبع تمام زیباییهاست ، یعنی همون چیزی که استاد تو تموم فایلاش میگه : تمرکز به نکات مثبت
پس خیلی مهمه که تو این مسیر زیباییها رو ببینیم و صبور باشیم و اجازه بدیم تکاملمون طی بشه
این دو موردیه که قران بهمون گفته ازش استعانت بجوییم.
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
جواب من :
کار کارمندی و استخدام شدن توی شرکت های بزرگ و معروف دولتی مثل شرکت نفت یا ملی حفاری و یا بانک های دولتی و.. ، و اینها که هیچ اصلا هیچ کار حتی خصوصی و درست و حسابی حتی توی یه جای ساده و سطحی هم درست گیرم نیومده هیچوقت! و این آرزو و هدف موند تو دلم همیشه خدا تا الان که 38 سال سن دارم! حالا بماند که بحث خیلی سال پیش هست که خیلی به شدت دنبالش بودم و از چند سال پیش دیگه کلا بیخیالش شدم و روی خودم کار کردم و سعی کردم با آموزش های استاد کلا این بحث کارمندی و استخدام شدن و برای دیگران کار کردن رو از سرم بیرون کنم ولی چون خواستید مثال بزنیم منم این به ذهنم رسید اول، و واقعا هم تو دلم موند همیشه و دنبال جواب گشتم همیشه که چرا هیچوقت اتفاق نیافتاد این خواسته و آرزوم! با وجود اینکه دیگه تلاش و مدرک و زحمت و چمیدونم نذر و نیاز کردن و دعا و دعای مادر و هررررچی که بگید دربارش انجام داده بودم و خدمت سربازیمم اصلا برای این بیشتر رفته بودم باورتون میشه؟ من یکی از علل اصلی سربازی رفتنم که تو ارتش هم افتادم شانس با هزار بدبختی و مکافات که اگه بخوام بگم چه ها که بر سرم نیومد تو خدمتم که ازش میشه کتاب ها بخدا نوشت از مشکلات و بدبختی های تو خدمت سربازیم! و بعدم درس و دانشگاه رو گذروندن با معدل نسبتا خوب و بالا که پدر صاحابم دراد تا بگذرونمش تو یه دانشگاه خوب و معروف تو استان، ولی آخرش هیچی نشد و آرزو به دل موندم.
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
جواب من:
بله خیلی زیاد افراد رو دیدم که عین آب خوردن به خواسته شون رسیدن و هم تو ادارات دولتی بصورت رسمی استخدام شدن و هم تو ادارات و شرکت های بزرگ و معروف خصوصی یا نیمه دولتی به شغل دلخواهشون رسیدن، نمونش پسر خاله هام، که یکیشون با اینکه از من کوچکتر بود و هر دو دهه شصتی هستیم ولی به راحتی و سهولت هر چه تمام تر بعد از سربازی و مدرک دانشگاهیش رو گرفتن، اصلا از خود روز اول کار و استخدامیش رسمی شد توی شرکت نفت و من اصلا کف کرد دهنم که بابا لامصب تو آخه چقدر خر شانس باید باشی و مگه چیکار کردی که من نکرده بودم!!! حالا بماند که نمیخوام در مورد کلی باورها و چیزای مخرب تو ذهنم حرف بزنم و اینو دیگه میسپارم به شما استاد عزیزم که توضیح بدید و فقط به سوالاتی که خواستین جواب میدم مثل کسی که یعنی هیچی از قوانین نمیدونه و انگار بار اولشه داره این فایل و صحبتارو میشنوه مثلا. دیگه یکی دو تا از پسرخاله های دیگم و یکی دو تا از پسر دایی هام که خیلییییییی راحت و اصلا بدون هیچ تلاش خاص و زحمت و جون کندن و حرص خوردنی مثل من، استخدام رسمی و یا اولش غیر رسمی و نهایتا بعد از مدتی رسمی شدند توی شرکتها و ادارات بزرگ تو استانمون، یکیشون که قربونش برم از خرشانسی و راحت اتفاق افتادن همه چیز واسش واقعا زبونم بند میاد اگر بخوام بگم از زندگیش : ) که همه چیزش راحت اتفاق افتاد واسش، از سربازیش بگیرید که خریدش داییم واسش تا درس و دانشگاهش که تو بهترین دانشگاه های ایران درس خوند واسه خودش هم تهران هم مشهد، و هم اینکه بعدشم عین پوست خیار استخدام رسمی شرکت ملی حفاری شد و ماهی خدا تومن حقوق و مزایاش بود و البته درس و رشته ای هم که انتخاب کرده بود واقعا عالی بود و خب کمتر کسی به همچین رشته هایی میره و به همچین سطوحی از درس خوندن میرسه من که رسما زیاد همچین اهل درس خوندن نبودم و همون لیسانسمم با کلی زور و لجبازی گرفتمش، ولی پسر داییم دکترای فیزیک هسته ای گرفت از بهترین دانشگاه های ایران و بعدشم رسمی شرکت ملی حفاری ایران شد با ماهی چندین میلیون تومن حقوق و درآمد و مزایا و چه و چه تو اون سالها حرف سالها پیش هست، تا همونم بعد چند سال رها کرد خودش و رفت مهاجرت کرد استرالیا الان چند ساله اونجاست با همسر و فرزندانش و خداروشکر بینهایت زندگی عالی ای رو از همه لحاظ تجربه میکنه. جالب اینه که از همه طریق این پسر خاله و پسر دایی هاییم رو که مثال زدم از در و دیوار واسشون آشنا و پارتی جور میشد همیشه خدا! : ) ) چیزی که من همیشه تو حسرتش موندم و هیچی هم نصیبم نشد که نشد! چون اینو همیشه خوب میدونم که درونم بوده همین نیاز به پارتی داشتن برای همه چیز مخصوصا کار و استخدام شدن! و میتونم بگم یه چیز به شدت مخرب و غلطی هست که همیشه تا یاد دارم بهش فکر کردم و اعتقاد داشتم، میدونم که کارم اشتباه بوده ولی الان باید قید میکردم .
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
جواب من:
به نظر خودم به شدت روی باور و ترمز و کد مخربی که تو وجودم شناسایی کردم مربوط میشه، که 1- احساس قربانی شدن و 2- احساس عدم لیاقت.
اینارو طی سالها بصورت دست و پا شکسته تقریبا متوجه شدم از وقتی با شمام استاد عزیزم و دوره ها و آموزش های شما و فایلای رایگان و کلا صحبت های شما، ولی مخصوصا این اواخر توی دوره آپدیت شده «شیوه حل مسائل زندگی» و اونم بصورت زوم و متمرکز شده روی خودم و خوب تمرین حل کردنم متوجه اینا شدم، میتونم بگم به وضوح رسیدم واقعا، چون از وقتی روی فایلای جلسات به خوبی کار کردم و تمرین حل کردم و مخصوصا جلسه دوم، کلییییی زوم شدم روش و روی تمریناتش و نکته برداری های زیاد کردم و هی خدا نشونه بهم نشون میداد و هی اتفاقات مختلف رخ میداد و من هی باورم تقویت میشد و هی نکات بیشتری رو یادداشت میکردم و حالم دیدم بهتر شده از اینکه به جواب رسیدم و دارم نتیجه میگیرم، فهمیدم که واقعا یه اتفاقاتی آره داره میافته واسم و ارتباط مستقیم داره با این دوره و جلسات دوم و سوم دوره و تمرینانشون، و هم فایلای رایگانی که مربوط به این دوره تو اون روزها دادین و مثال هایی در مورد احساس قربانی شدن و خالق شرایط خودمون بودن و احساس لیاقت و اینها.
ولی استاد جونم بخدا داشتم همینطور پیش میرفتم و حالم خیلی خوب شده بود و اصلا اینقدر امیدوار شده بودم که راهمو پیدا کردم اشکالات کارمو پیدا کردم و تو این فضاها بودم، که یهو نمیدونم چی شد بخدا! اصلا یه مریضی بدی گرفتم و هنوزم خوب نشدم و حالم گرفت بخدا حسابی ولی همش دارم سعی میکنم خودمو کنترل کنم ذهنمو کنترل کنم آروم کنم و دوباره برگردم به مسیر و بگم حتما خیریتی تو این چیزا بوده و من باید رو خودم بیشتر کار کنم و نذارم از مسیر پرت شم! و روی جلسه چهارم دوره شیوه حل مسائل موندم و هنوز انجامش ندادم، نمیدونم از همه چیز بگم واستون یعنی؟ خب بذارید حالا که حرفش شد بگم پس، استاد من مو به مو داشتم با تمرینات جلسات پیش میرفتم و خودتون هم شاهد بودین و تایید هم میکردین تمریناتمو و منم راضی بودم که خب خدایا شکرت پس درسته و دارم خوب عمل میکنم و پیش میرم با دوره، رسیده بودم به جلسه چهارم که مربوط به تمرین کمالگرایی و اصل بهبود گرایی بود، اوکی؟ توی تقریبا جلسه دوم که بودم که گفتم احساس کردم اتفاقاتی از همون موقع ها داره رخ میده و جهان داره پاسخ میده و واکنش نشون میده به فرکانس هام و تمرین انجام دادن هام، و مثلا پیشنهاد های کاری بهم میشد خب؟ مثلا یه تماس کاری باهام گرفته شد که هم میتونم بگم قبل و هم بعد از اون تماس نشونه هاش رو جهان بهم نشون داده بود و من از سالها قبل با این مسیر این شغل آشنا شده بودم ولی بخاطر یه سری چیزها و باورای خودم و مسائلی اونموقع یعنی چند سال پیش (که خیلی هم دور نیست و با شما و دوره ها و حرفاتون آشنا بودم و داشتم رو خودم کار میکردم یعنی یه سه چهار سال پیش تقریبا و من اهواز بودم) خلاصه پیگیر اون شغل نشده بودم و مربوط میشد به تجارت و کسب و کار و کارآفرینی و واقعیتش هنوز نمیدونم دقیق باید برم توش یا نه چون هنوز درست به وضوح کامل نرسیدم ولی واقعا میتونم بگم نشونه هایی که دیدم و احساس قلبیم خوبه تقریبا بهش، خلاصه تماس باهام گرفته شده بود بعد از چند سال! و مصادف بود این اتفاق با کار کردنم روی دوره شیوه حل مسائل از جلسه دوم، ولی استاد یه جورایی وقتی خواستم همکاری کنم و پیگیر قضیه بشم و ببینم کار چیه و آموزش هاشون چطوره و اینا، دیدم انگار با قوانین ما نمیخونه! یعنی با چیزهایی که از شما یاد گرفتم و جفت هم قرار دادن داده هام و دو دو تا چهارتا کردنهام در مورد این مسیر و این شغل و تجارت که ظاهرا هم باید حتما آموزش هاشون رو بگذرونم، دیدم همخوانی نداره با صحبتهای شما و چیزایی که یاد گرفتم از مسیر الهی شما، و اتفاقا کاملا هم میشه گفت برعکسه و باورای خب بدی رو در مورد کسب و کار و مشتری و کلا بازار و تجارت بهمون گفته میشد توی همین یخرده صحبتی که با طرف داشتم و چند کلیپ و آموزش واسم فرستاده بود، استاد پس این شد 1- نمیدونم باید اینو دنبال کنم اصلا یا خیر! چون خب بزرگترین مساله و مشکل من که تو دوره شیوه حل مسائل ذکر کرده بودم که تو تمرینات میخواستین اشاره کنیم بهش و بصورت ریشه ای حل کنیم، یکیش و اصلی ترینم همین بیکاری و پول نساختن من بود مساله من، که در جریان تمرین حل کردنهام هستین خودتون و خانم شایسته عزیز، و 2- اینکه یهویی اصلا نمیدونم چی شد به شدت مریض شدم به طوری که اصلا امونمو برید نذاشت ببینم دارم چیکار میکنم و خب خیلی اولش اذیت شدم و بازم طبق عادات همیشگیم شکستم و غر زدم کمی اما نه خیلی و مثل همشیه ! اینبار گفتم باید بهتر بشم و خودمو آموزش هام و کار کردن روی خودمو خوب و بهتر نشون بدم و سعی کردم خودمو جمع و جور کنم. اینم از این. حتی پیشنهاد کاری تا قم هم بهم شد یعنی حتی واسه کار کارمندی و استخدامی یه شرکت خوب و معتبر تو قم هم بهم پیشنهاد شد ولی خب بخاطر اینکه شرایط مالی خوبی ندارم و باید مهاجرت میکردم و جا و مکان زندگی تو قم فراهم کنم، و الان این شرایط رو نداشتم، پس در نتیجه بازم نگاه به آموزش های دوره شیوه حل مسائل انداختم و یادم اومد و توجه کردم که باید با همین شرایط الانیت با همین چیزی که هستی الان بشه یه چیزی بشه یه مسیری رو پیش بری و نیاز نیست سختی و مشقت بکشی و چمیدونم پاشی پول جور کنی و قرض کنی و حتما بکنی بری شهری دیگه! راستش استاد گاهی گیج میشم والا توی آموزش ها و حرفهاتون نمیدونم ایراد کارم از کجاهاست بخدا، که گاهی زوم میشم روی مهاجرت مثلا و اینکه چقدر خوبه و تشویق هم میکنید شما کسایی رو که تصمیم میگیرن برن شهری دیگه کشوری دیگه ولی خب شرایطم جور نیست، و هم اینکه پس اینطرف قضیه که میگید باید با شرایط فعلی آدم همخوانی داشته باشه و نیاز نیست آدم اذیت بشه یا پول دستش نیست مثلا بره پول جور کنه و شرایط رو برای خودش مهیا کنه، منظور دقیق چیه، البته میدونم که اشاره هم کردم به استناد حرفاتون که میگید یعنی باید اصلا شرایط اولا بخونه با همون چیزی که الان هستیم و راه ها و قدمها راحت انجام بشه و گفته بشه، این برداشت منه والا، دیگه اگر اشتباهی هست یا چیزی رو جا انداختم ممنون میشم روشنم کنین.
خلاصه هیچی دیگه، فعلا دست نگه داشتم و هیچی نشده، یعنی بخاطر اینکه دیدم اون شرکت آموزش ها و حرفاشون با قوانین و حرفهای شما مغایرت داره و باعث خراب کردن باورهای من که از شما یاد گرفتم میشه، منم فعلا بیخیال شدم و فعلا دست نگه داشتم و بخدا دیگه نمیدونم چیکار باید بکنم پاک دیوونه شدم والا استاد! چون بیکار و بیپولم و همه بلایی هم سرم اومده بخدا از همین حرص و جوش خوردنم بخاطر این مسائل. و هم مریض شدم یهویی که اصلا دلیلشو خداشاهده نفهمیدم هنوز که هنوزه، چون تو اوج حال خوب بودنم و احساس آرامش و تمرین حل کردنای دوره شیوه حل مسائل یهو اینجوری بهم شد که پاک گیج شدم از همه چی. و این بلاتکلیفی و بازم هی فکر کردن و اینکه پس چی قراره بشه و پس چرا نشونه ها اومد ولی موندم تو یه حالت خلاء و سکون و هیچ راهی نشونه های باز نمیشه، بازم رفتم تو خودم کمی.
اول اینکه ممکنه استرس زیادی برای انتخاب این شغلی که گفتید داشته باشید و این استرس و فکر شمارو بیمار کرده. رهاش کنید. تصمیم بگیرید و رهاش کنید. اگر می بینید با قوانین گیهانی این شغل در تضاده رهاش کنید.
میدونید چرا نمیتونید؟
چون باور کمبود دارید.
فکر میکنید فقط این شغل هست و حالا که سر راهتون قرار گرفته باید بشه.
خب نشه. هزاران شغل دیگه هست که این مسیر رو ادامه بدید سر راهتون قرار میگیره. خودتون رو اذیت نکنید و باور فراوانی رو تقویت کنید.
دوما ممکنه مقاوت ذهنی باشه. وقتی در مسیر تغییر قرار میگیری اون الگوها و ترمزهای درونی مقاومت میکنن و نمیخوان شمارو ترک کنند. هر کاری می کنند تا شما در وضعیت قبلی بمونید. بیمار تون میکنند. شک میندازن شمارو و ….
کلا یه سری اتفاق به ظاهر بد ممکنه بیفته. اما شما باید بگید الخیر فی ماوقع . بگید خیره و ظاهرش بده و نزارید پیروز بشه
اگه موفق بشه دیگه هر تغییری بخواین کنید بیمارتون میکنه
چون راهشو یاد گرفته
درباره شغل هم حس میکنم بهش چسبیدید. تا حالا که بی پول بودید چند ماهم روش رها باشید چاره ای نیس اگر حس تون بد بشه ازش دور میشید
من این دو مورد رو در کامنت شما دیدم که بهتون بگم
ضمنا گذشته رو خدا براتون جوری جبران میکنه که با سرعت از زندگی پسرهای فامیل فاصله بگیرید و اونا شما رو مثال بزنند
سلام به شما خانم واثقی عزیز، خیلی سپاسگزارم از لطفتون و من هم امیدوارم که حالتون عالی و توپ از هر لحاظ باشه.
من بارها و بارها اومدم کامنتتون رو خوندم و همچنین کامنت خودم رو و نهایتا الان تصمیم گرفتم که جواب بدم، چون هم فرصتش نبود درست که بخوام جواب بدم و هم اینکه معمولا جواب نمیدم کامنتارو یا خیلی کم و به ندرت پیش میاد جواب بدم، ولی قطعا تشکرم رو از هر لحاظی که باشه با ستاره دادن ابراز میکنم و طبق عادت همیشه امتیاز کامل میدم و هیچوقت پیش نیومده که کمتر از 5 ستاره برای کسی ثبت کنم و اصلا نمیبینم انگار کمتر از اون رو، و از اینکه کامنت شما رو دیدم و جواب میدم خیلی خوشحالم و اون چیزی رو که ازش درونم دریافت و حس میکردم برام جالب و زیبا بود.
به نکات خیلی خوب و تامل برانگیزی اشاره کردید که یه چیزی بهم میگفت و درونم بیدار میکرد از این رو خوشم اومد و حس خوبی داشتم، در خصوص بیماری که گفتید، خب بله واقعا همینطوره و این بهم اثبات شده که قطعا بخاطر استرس زیاد و فشارهای عصبی ای هست که بهم وارد شده.
و اما در مورد باور کمبود فراوانی که بهش اشاره کردید خیلی برام جالب بود، چرا؟ چون به زعم خودم خیلی وقتا فکر میکردم که باورای من در مورد فراوانی به نسبت باورهای دیگم خیلی بهتر و کامل تر هست نیازی نیست زیاد بهش توجه کنم و ذهنم و تمرکزم معمولا روش خیلی کمتر بوده تا باورهای دیگه، از این رو منو به فکر واداشت حرفاتون و یک تلنگر بود و خیلی خوشحالم از این بابت.
میدونین، خود الان که دارم جواب میدم هی دارم برمیگردم و تیکه تیکه میخونم کامنتتون رو و جواب میدم :) و خیلی زیباست برام که چقدر به نکات کلیدی و جالبی اشاره کردید توی حرفاتون که واقعا منو به فکر کردن واداشت و هرچی دارم فکر میکنم میبینم که چقدر زیبا و کلیدی هستند نکاتی که گفتید و اشاره کردید و بسیار مهم و تامل برانگیز، انگار حس میکنم دقیقا اینا در مورد من صدق میکنه و مشکل اساسی درون منه، مخصوصا این اواخر که خیلی زوم شدم رو خودم و دارم توی دوره های مختلف و فایلای مختلف استاد متمرکز و زوم میشم رو خودم و ریشه یابی میکنم درونم رو، بسیار عالی و کمک کننده بود کامنت پر مغز شما.
مخصوصا در مورد اینکه اشاره کردید که ترمز ها و مقاومت های ذهنی هر کاری میکنن تا جلوی من رو بگیرن جلوی پیشرفت من رو و تغییر کردن من رو، و توی کارشون اوستان و اگر بذارم اونا پیروز بشن دیگه لم و چم من دستشون هست و منو بیمار میکنن! این خیلی خیلی نکته جالبی بود و ارزش داشت برای من خانم واثقی واقعا عالی گفتید و تحسین برانگیز بود این نکته یابی و تمرکز و توجهتون به زیر و بم حرفها و پیام من و کشف کردن این معما. آفرین بر شما :)
در مورد شغل هم بله دقیقا همینطور هست که گفتین، من دقیقا همیشه خدا بهش چسبیدم و ذهنم درگیرش بوده حتی با وجود اینکه همیشه پیش خودم گفتم یعنی یعنی ولش کردم و دیگه برام مهم نیست و ارزشی نداره، ولی به قول استاد تا وقتی به چیزی نرسی، مثلا ثروت و نعمت فراوان و زیاد، نمیتونی بگی چیه و ازش گذشتی یا بدرد نمیخوره یا واسم مهم نیست! چون بهش نرسیدی داری خودتو گول میزنی یا هزارتا جواب الکی آدم به ذهن خودش میده که بگه مثلا نه پول اصلا خوبم نیست اصلا اَخه، اَیه، بدرد نخوره و از این حرفا :) ولی واقعا وقتی میتونی ازش گذر کنی و بگی سیرم و مهم نیست واسم و آدم ظرفش بزرگ تر شده که بهش رسیده باشه و تجربش کرده باشه. از این رو منم چون بهشون نرسیده بودم همیشه یه احساس کمبود یه احساس نیاز یه احساس سوال و ابهام و بحث و جدل درونی با خودم و جهان و خدا داشتم که هنوزم میتونم بگم ولم نکرده ولی به امید خدا درست میشه و خدا بینهایت بزرگ تر و بهتر و کامل تر و عالی ترش رو برام در نظر داره و خلق میکنه و میسازه :)
ای جانم و نهایتا آخر کامنت زیباتون هم که با احساس امیدواری و انرژی فوق العاده و حسای عالی مثل درون روح خودتون به پایان میرسونید و گفتین که خدا جوری گذشته رو واست جبران کنه که.. ، واقعا بله همینطوره و من هم میتونم بگم با این حس و این امید درون خودمو زنده نگه داشتم و امیدوار هستم و روی قدرت و کمک و دستان بینهایت خدای مهربونم حساب کردم و سعی کردم زنده نگهش دارم اون روزنه و نور رو توی قلب خودم.
سلام اسرای عزیزم منم عاشق شما و حال عالی و پر انرژیتون هستم :)
خیلی زیبا و جالب انگیز نـــــــاک بود اون جمله زیبا و طلایی که گفتین خطاب به احساسای بد و نا امیدی و .. بگم، و خب قطعا همچین احساس زیبا و پر از عشقی رو به سنگ هم بگه آدم، نرم میشه و لطیف و زیبا میشه و تحت تاثیر قرار میگیره، مثل آزمایشاتی که انجام شده در این موارد مشابهی که یه پروفسور ژاپنی روی مولکول های یخ زده آب از این دست جملات پر از عشق و زیبایی و احساس دوست داشتن نثار کرده بود و نتایج حیرت انگیز بوده، یا وقتی آدم روی گل و گیاه همچین جملات زیبا و تاکیدی و پر مهری رو میگه، یا حیوانات، انسان که دیگه جای خود داره و اشرف مخلوقات..
من نتایج آزمایشاتم رو اومدم پیش شما که عشقید بیان کنم که چقدر زیبا بود و شاید یکی از بزرگترین مشکلات من و خیلیای دیگه و شاید درصد عظیمی از جوامع انسان ها کلا، با گفتن همچین کلمات و واژگانی که بخاطرش خلق شدیم اصلا! و بیان احساساتش، عاجز و ناتوان و نا مانوس
باشن و نتونن هیچوقت به کسی این احساس و این واژه زیبای الهی رو بیان کنن.. “دوسِت دارم” .. “دوستَت دارم”.. “عاشقتم” ، حالا نه بخاطر اینکه شاید هیچ عشقی به اون صورت توی زندگی من یا کسی نباشه، بلکه اصلا بکار بردن همچین واژه هایی برای عزیزانش مثل پدر، مادر یا خواهر یا هر کسی، برای من خودمو مثال میزنم اصلا، شاید هیچوقت همچین چیزی نبوده و استفاده نشده توی زندگیم و یا هیچ کسی توی زندگیم نبوده که بخوام عشق اسمشو بذارم و رابطه داشته باشم و بگم دوستت دارم مثلا، اما خیلی جالب بود برام که مدتی بود به این فکر افتاده بودم و خیلی دوست داشتم که خودمو به چالش بکشم و پا روی ترسم بذارم و به مادرم یا خواهر و عزیزانم این جمله طلایی رو بکار ببرم، چون خیلی وقتا اصلا حتی از بچگی و دوران مختلف دوست داشتم همچین چیزی رو تجربه کنم و بدونم اصلا حسش چجوریه! مخصوصا در مورد مادرم، خیلی دوست داشتم بتونم اصلا احساس قلبیمو اون عشق فرزند به مادرش یا مادر به فرزندش رو بصورت کاملا راحت و بدون ترس و استرس و لرزش دست و پا و با گفتنش و به زبون اوردنش واقعا تجربه کنم! غیر از اینکه آدم توی دلش بگه و یا با چشماش بگه، واقعا این خیلی زیباست و شجاعت میخواد به نظرم که آدم به هر کسی که دوسش داره واقعا و عشق الهی داره بهش، اینو قشنگ بهش بگه و به زبون بیاره، این کار کمی نیست خیلی باارزشه! نمیدونم کسی که داره کامنتمو میخونه تجربه و حس کرده اینو که میگم یا نه، ولی باورتون شاید نشه من از خیلی حتی سنین کم واقعا گاهی به خودم میومدم و انگار یه تلنگر به خودم میزدم و میگفتم بابااا آخه من اینقدر مادرمو دوست دارم و جونمو فداش میکنم ولی باورتون نمیشه هیچوقت اینو نشون نمیدادم!!! :| یعنی همیشه یه حس لجبازی احمقانه و یه غروری توی وجودم بوده و گاهی هم هست الانشم که دوست داشتم نباشه انگار لال میشدم و دوست داشتم فریادش بزنم! دوست داشتم مادرمو تو بغل بگیرم، بوسش کنم، و بهش بگم که چقدر دوسش دارم همیشه! ولی انگار اینو فقط توی کتابا یا فیلما و یا معدود افرادی میدیدم فقط، ولی گاهی به خودم میومدم میگفتم بابا حالا شاید مادرت یا کلا خانواده همچین کاری و شجاعتی رو هیچوقت نداشتن و یا به هر دلیلی هیچوقت همچین چیزی رو به زبون نیاوردن تو زندگیشون، حتی برای همدیگه حتی برای تو که بچشی یا برادر و عزیزشونی مثلا، ولی واقعا اینم یکی دیگه از برکات و نتایج این مسیر زیبا و الهی هست که باهاش آشنا شدم و واقعا سرشار از عشق الهی هست این مسیری که توشیم. و من خب دوست داشتم حسش و انرژیش رو بچشم و دریافت کنم و بدونم چجوریه و نتیجه و تاثیر که خب واقعا شگفت انگیز و ملموس هست، و خیلی خیلی جالب و زیبا بود که همچین کامنتی رو دقیقا تو اون مدت و روزها که به فکرش افتاده بودم دریافت کردم :) حسش عالیه! حس خداوند و عشق بینهایتش درون تک تک سلول های بدن و پر از شور و شوق و عشق شدن از عشق الهی تو وجودمون. بینظیره!
خانم واثقی عزیز و دوست داشتنی، دوست داشتم در مورد سبک تغییر باوراتون برام بگید، که چه طرح، ایده و یا الگویی دارید و پیشنهاد میدین برای تغییر باورها، مثلا همون مثال هایی که توی پاسخ به کامنت من دادین در مورد باور کمبود یا عزت نفس، چه مثال هایی از خودتون دارید و استفاده کردید و نتیجه دیدید که به من هم لطف کنید بگید، سپاسگزارم.
و دیگه اینکه.. :)
راستش توی نت دنبالتون میگشتم و نمیدونم برای همچین مساله ای چکار باید کرد و چجوری و کی میشه بچه های سایت همدیگرو راحت تر پیدا کنن و در ارتباط باشن باهم، چون به نظرم خیلی مهم و پر فایده هست و قطعا نتیجه عالی خواهد بود که لااقل ما بچه های سایت استاد و این مسیر زیبا بتونیم راحت تر همدیگرو ببینیمو پیدا کنیم و از بدنه جامعه سرند بشیم، و کلا تو دنیای خودمون باشیم، راستش برای من که خیلی مهمه و حیاتی! و اصلا یکی از اولویت های زندگیمه توی بحث روابط و هدف گذاری و خیلی دنبال همچین چیزی بوده و هستم، درسته که با ارسال فرکانس و باورای مناسب و توجه کردن به همچین موضوعی آدم جذبش میکنه و بالاخره بهش نزدیک تر میشه و شاید اتفاق بیفته، اما واقعا به قولی شاید گاهی نیاز باشه خودمون هم یه کارای دیگه هم انجام بدیم یه قدمایی رو برداریم یه حرکتایی رو بزنیم یه کارای فیزیکی ای رو هم انجام بدیم تا اون خواسته و فرکانس قوی تر و بیشتر هم ارسال بشه :)
توی نت هرچی میخواستم دنبالتون بگردم چیز زیادی دستگیرم نشد، و از اونجایی که من از شبکه های اجتماعی مثل اینستا یا فیس (بوق) :) استفاده نمیکنم و یا اگرم زمانی نصب کردم فقط واسه امتحان کردن و آشنایی باهاش بوده و بلافاصله پاک کردم برنامه و اکانتش رو معمولا از این دست اپ و برنامه ها رو.
به یک سری سر نخ ها رسیدم :) ولی نمیدونم که اصلا وجود داشتند دیگه یا خیر، مثلا سایت و یا اکانتهایی از اینستا، تلگرام، فیس بوک و توییتر .. به پستم میخورد اما خراب بودند یا باز نمیشدند احتمالا از کار افتاده بودند یا شخصی دیگه بود مثلا، حتی بُت شکن درست و حسابی من ندارم عین خیلیا که پول میدن و کلی چیز نصب میکنن، من اصلا هیچی ندارم معمولا رو گوشی یا سیستمم و یا از اپ های رایگان و بدرد نخور استفاده میکنم که به لعنت خدا هم نمیارزن! :) خلاصه خیلی تلاش کردم و سعی داشتم و دارم که به نتیجه برسم و یه چیزی به پستم بخوره :)
خدای من هرچقدر از زیباایه این پیامتون بگم کم گفتم که گفتین..
“براتون عشق آرزو میکنم
امید
آرامش
واثقی”
من هم براتون عشق آرزو میکنم..
امید
سلامتی
آرامش آرامش آرامش.. [چقدر این کلمه رو دوست دارم خدای من..] ..
سوال اول استاد که چه اهدافی داشتید که براش تلاش کردید ولی نرسیدید ؟
یادم هست در سالهای قبل در مجموعه ای کار می کردم که خیلی دوست داشتم بهترین خودم ارائه بدم وبه لحاظ توانایی کاری خودم ثابت کنم الحق والانصاف که هرچی در توان داشتم می گذاشتم وجالب اینجا بود که به جای اینکه نتیجه بگیرم برعکس می شود انگار داشتم با سرعت هرچه تمام تر از خواسته ام دور می شدم انگار پام گذاشتم روی گاز برم شمال ولی جهت ماشین من سمت جنوب بود
اون موقع ها علت رو نمی دونستم که چی ولی از روزی که اومد توی این سایت زیبا فهمیدم ایرادات ذهنی کجا بود
باورهای مخرب که بود
مهم ترین اون عدم احساس لیاقت وارزشمندی بود
دوم اینکه برای این مجموعه های خصوصی وغیر انتفاعی هرچه کار کنی فقط دنبال این هستند که یک جورایی تحقیر کنند تا حقوق بالا ندند پس بی خود تلاش نکن .
سوم اینکه در این مجموعه ها اولیا انگار آموزگار خریدند وسطح توقع شون بالاست ونمیشه همه رو راضی نگه داشت .
چهارم در این مجموعه ها مدیرها آدم های بی انصافی هستند وقدر معلم نمی دونند .
وهزاران باور مخرب دیگر هنوز هم این باورها بعضی هاشون مونده که باید اصلاح بشه ولی از وقتی عزت نفس من بالاتر رفت اولیای همون مدارس شدن مشتری کلاس خصوصی ،مدیر همون مدارس چند سال متوالی تماس گرفتند برای همکاری جدید ودر نزد دیگران از من تعریف کردند .
چی شد آدم ها که عوض نشدند چرا نتایج تغییر کرد
من داشتم از درون تغییر می کردم وفرکانس متفاوت ارسال شد ولاجرم طبق قانون بدون تغییر خدا نتایج عوض شد……
حالا جالب سوال دوم چه کسانی را می شناسید که در شرایط یکسان با شما با تلاش کم نتایج متفاوتی را دریافت کرده است .
در همون مجموعه یک فردی که به لحاظ مدرک تحصیلی پایین تر بود و تا حالا هیچ تجربه کاری نداشت وارد همین مجموعه شد وشروع به همکاری کرد وسال بعدی هم به عنوان آموزگار ادامه دادوروابط خوبی هم در محیط کار برقرار کرد.
پس برای رسیدن به هر خواسته ای به نظر من با توجه به سخنان استاد اول باید بشینیم توی یک اتاق ساکت وتنها اول خودمون از نظر ذهنی نسبت به اون موضوع بررسی کنیم سوال طرح کنیم چرا می خواهیم به اون هدف برسیم
چه موانع ذهنی در موردش داریم
چه کسانی در زمینه هدف ما موفق شدند
وهزاران سوال دیگه که باورهای مخرب بکشه بیرون وباورهای سازنده با الگوهای مناسب جایگزین کنه وگرنه تلاش اگر به اندازه کندن کوه هم باشه بی ثمر …
خدایا شکرت که منو هدایت کردی به جواب سوالی که چند روز ذهنم درگیر کرده بود ودراین فایل زیبا بهش رسیدم
استاد بی نهایت سپاسگزارم
خدایا شکرت برای تمام این آگاهی های ناب
برای تموم شما عزیزان باز شدن گره های کور ذهنی رسیدن به خواسته ها رو از خدا طلب می کنم شاد وسعادتمند وثروتمند باشید
سلام به استادعزیز و مریم گلی جان و دوستان گل. من مجیدم 29 سالمه. من اول خودمو مثال میزنم که فردی بودم کاملا استرسی و از لحظه مالی نسبت به الان خیلی ضعیف تر که ذهنیت کمبود زیاد داشتم چه مالی چه روابط چه امنیت و چه دیدم نسبت به آدمها. ولی تقریبا 1 سال بطور جدی شروع به کار کردن کردم روی خودم، با فایلهای رایگان. که بعدش یکم قوی تر شدم از لحاظ مالی هدایت شدم به قانون آفرینش. خیلی اوضاع بهتر شد از لحاظ روابط دیدم به آدمها دیدم به امنیتی که هست، دیدم به زندگی و این آرامشی که نسبت به قبل دارم..ریلکسه ریلکس نسبت به قبل خودم و دنبال بهتر شدنشنم.از قبل کار کردن روی خودم نگهبان بانکم. تا همین الان..ناراضی بودم از درامدم کم بود ولی هی یه حسی داشتم که مجید لیاقتت بیشتر چون تواناییت بیشتر. خلاصه وقتی روی خودم کار کردم اول نتایج روی خودم شخصیتم نمایان شد بعدش با قانون آفرینش و فایل های رایگان باورام نسبت به خدام عوض شد، ازش خواستم هی استاد میگه برو دنبال کار که علاقه داری فایل های صوتی و تصویری کلاب هوز گوش میدادم، گفتم نمیدونم چکار کنم کمکم کن کسب و کار شخصیمو راه بندازم که به چی علاقه دارم( نگهبان بانک بودنو بخاطر باورهای وام و بانک حقوق خوب میدن مزایا داره و راحتیو انتخاب کردم مو به موشو، حتی درآمدم خودم انتخاب کردم توی بانکم، ولی نمیدونستم تازه خدمتم تموم شده بود و قوانین نمیدونستم ولی الان که به عقب فکر میکنم میبینم قبلا ناخودآگاه یه جاهایی قوانین رعایت کردم همون چیزی که میخواستم گرفتم.) خلاصه بعد از درخواست کردنم و این باور در من ایجاد شده بود جوابمو میده ، وارد سایت شدم، پشت فرمون بودم(چون جوری شده بودم همه جا تو ار شرایطی فایل استاد گوش میدادم و نگاه میکردم حتی موقع خواب و رانندگی) آیتم مرا به سمت نشانه هایم هدایت کن زدم یکی از فایل های کلاب هوز اومد دوستان از نتایج میگفتم سومین نفر آقا پسر 18 ساله از قم بود که کلی تغییر کرده بود و گفت به لطف الله میخوام بیزینست قهوه خودمو راه اندازی کنم، یهو یجوری شدم گفتم آره خودشه دمتگرم من بهم گفته شده برم تو بیزینست قهوه..حالا چجوری و چکار کنم سرشرته نداشتم(فقط تجربه در حد خوردن قهوه تو خونه بود دستگاه خریده بودم قبل اینا برای خودم همه مدل قهوه درست میکردم و از زدنش برای خودم لذت میبردم) خلاصه یاد گرفته بودم کاری به چجوری نداشته باشم گفتم هدایت میشم برم دنبالش،2 و 3 جا پرسو جو کردم اونایی که بودن تواین کار، راهنماییم کردن ولی غر هم میزدن به همسرم میگفتم اینارو ولش کن اینا اهل غرن اینا بامن نیستن، یکیشون که مشتری شعبمون بود دیدم من اینو دیده بودم ولی قبلا صحبت ازین که تاجر قهوه هست نکرده بود، روزی بود که تو شعبه ایرپاد تو گوشم فایل شمارو گوش میدادم و مینوشتم(عادت دارم گوش میدم بنویسم) کارش به حدی طول کشید هی هم با کاربر باشه راجع به قهوه و وارد کردنش با صدای بلند داشت صبحبت میکرد ته یهو با اینکه داشتم فایل گوش میدادم من بشنوم و شنیدم، تاشنیدم قهوه وارد میکنه دقیقا همونجا کارش تموم شد داشت میرفت بیرون رفتم پیشش گفتم راهنماییم کنید این کار و صنعت و تجارت قهوه رو دوست دارم،میخوام استارت بزنم گفت معرفیت میکنم به رستری ها بار بگیر پخش کن ولی برو 15 تا کافه بگو دارم ببین میخرن یا میگن نه از کسی میگیریم.
به همسرم گفتم این هدایت منه باید 15تا کافه برم گفت اگر بگن قیمت اگر بگن چی داری چی میگی بهشون گفتم نمیدونم باید برم خلاصه 2 هفته زمان برد اوایلش سختم بود میرفتم میگفتم پخش قهوه دارم، دون خوب دارم و خلاصه از تجربه 7سال ویزیتوری قبل خدمتم استفاده میکردم ویزیتشون کردم چون پخش نداشتم یجوری بود داشتم دروغ میگفتم دوست نداشتم، هدایتی که داستان جدا داره با یه بنده خدای دیگه آشنا شدم از طریق دیدن یه استوری بوتیک لباس که داشت ازیه ماشین 206 که پشتش قهوه سرو میکرد گفتم خانم هدایتم اینه از کافه پشت ماشینمون شروع کنم رفتم هدایتی پیش کسی تو4راه سیروس راهنماییم کرد اولش گفتم میخوام تاجر قهوه شم هم تجارت دوست دارم(از بچگی کاسبی انجام دادم دوست داشتم که خودش یه داستان جدا که چکارهایی کردم، ولی رفته بود پی کارمندی)هم قهوه رو علاقه دارم بهش و خرید فروش راهنماییم کن، استاد این آدم عین من شروع کرده بود اول، شرایط منو داشت جوون تریاش، و جالب بود نمیدونم شاگرد شما بوده از فایلا استفاده میکرد نمیدونم ولی حرفاش حرفای شما بود یه آقا 53 ساله، دیدش حرفش کاراش داشت از قوانین استفاده میکرد حالم تو نغازش عالی بود هر وقت حرف میزد حس جفتمون عالی بود، خلاصه سر راه من اومد و از 4کیلو میکس قهوه مختلف خریدم ازش با نمونه رفتم 2باره ادامه اون 15 تا کافه گفتم خانم 15تا کافه رو باید برم قدم بعدی گفته میشه دیگه با نمونه قهوه که خریدم بود بسته های کوچیک رفتم پیششون استقبال میکردن، 15 تا تموم شد هدایت شدم سمت کافه زدن خلاصه از همون آقا 53 ساله که تجهیزات کافه کار اصلیش بود، یه دستگاه به دلم نشست 73 تومن، منم اونموقع سرمایه نداشتم حقوقمم به پس اندازی نمیرسید 7تومن میگرفتم (سال1401) بخاطر باور غلط دور خودم قسط وام و وام های خونگی بستم حقوقم میموند 600تومن. خلاصه همسر گفت طلا، منم میگفتم استاد میگه چیزی نباید بفروشی چیز دیگه بدست بیاری خیلی مقاومت کردم نفروشیم، کسی هم از جفت خانواده ها کمک نکردن با اینکه داشتن و البته رو ننداختم( نه ازینکه روم نشه ازینکه میگفتنوخوا جورش میکنه)ولی تو ذهنم میومد کمکت نکردن خانوادت و خانومم گفت آقای مهدوی ما خودمونیم و خودمون. بهمون گفت: من تو زندگیم رسیدم هر چقدر تنهاتر باشید رو کسی حساب نکنید خدا راحتر میده، مطمئن باشید موفقید.خلاصه طلاهارو فروختیم یه دستگاه به دلم افتاده بگیرم ولی میگفتم 73 تومن گرون بزار برم جاهای دیگه هر جای بازار بگی زارو رو کردم حتی ارزونتر از اون دستگاه که به دلم بود هر پیجی بگی رفتم ولی ته تهش ختم میشدم پیش آقا مهدوی گفتم همسر این مال ماست خلاصه دستگاه داد 63 تومن 10 تومن تخفیف، انقدر رفته بودیم اومده بودیم خودشم فهمیده بود هرجا میفرتیم روانه میشدیم پیش خودش(هم فرکانسم بود) خلاصه استارت کافه رو زدم با مخالفتای دیگران و خانواده که نمیتونی و لا اقل برو یه مغازه بهتر بزرگتر که دربیاری،(یه زیر پله 9متری گرفتم که خودش باز هم داستان جدا داره از هدایتم سمت این زیر پله) 9 اردیبهشت 1402 زدم، خداروشکر از در و دیوار واسم میاد اهالی اونجا ازم تشکر میکنن که لطف کردین اینجا کافه زدین واقعا این محل نیاز داشت به کافه( بار های بار افراد مختلف با همین جمله ازم تشکر کردن که اونجا کافه زدم) جالبه کافه رو زدم هفته بعدش تو بانک درآمدم بیشتر شد،(جدا از افزایش سالانه حقوق کارگران) اصلا این کار تو این مجموعه اونم به اون مبلغ قفل بود، به خانومم گفتم بخاطر منه ها..خلاصه اوضاع روز به روز داره از هرجهت بهترو عالیتر میشه. قانون آفرینشو تا جلسه 6 پله پله براحتی خریدم ولی الان که درامد بانک هم بیشتر شده با درامد شغل اولم هرکاری میکنم نمیشه بخرم جلسه هفتم نمیدونم چرااا!
ناگفته نماند میخوام از بانک بیام بیرون ولی میدونم شرایطی درست میکنه بدون تلاش فیزیکی من با عزت میارتم بیرون، و منتظر اون لحظه که تمام تمرکزم و انرژیم رو بزارم رو علاقم.. اینم ناگفته نماند برج 9 1401 نوشتم تو دفتر خواسته سپاسگزارم که شغل مورد علاقم راه انداختم. و اینم بگم مو به مو تواین مسیر اهدافم مشخص کردم هدفم فقط یه کافه نیست، خیلی عالیتر ازینه.. و اینا از تغییر باورهام نسبت به خدای هادیم روابطم دیدم به امنیت و بنده هاش که هوای هم رو داریم و از دیدن موفقیت هم خوشحال میشمیم و همه چی روبه پیشرفت همه چی.
نمونه مثال دیگه پسر عمم که روزی پول نداشت اومد پیشم که تو چجوری داری زندگی میکنی من پول یه بستنی ندارم و هم سن منه و اوشون زودتر از من به اهدافش رسید و به لطف الله در ثروت از زندگیش لذت میبره. و هیچ وقت ازش نپرسیدم چجوری چی شد یهو ازین رو به اون رو شد، که دقیقا وقتی کافه رو زدم یه کسی دیگه که اومده بود تبریک بگه بهم واسه کافه، (میخواست مثال بزنه نه برو میدونم توام موفق میشی پسر عمتم اینجوری بود اینجوری شد) فهمیدم خواسته یا ناخواسته از قوانین و تغییر باورهاش استفاده کرده و نتیجه داده.
حالا یه سوال استاد، میشه بگین چه رابطه ای بین فعالیت فیزیکی و روزقی که برات اساسی میاد هست مثل (ورزش یا روزانه 1 ساعت دویدن یا پیاده روی یا حتی روزانه تو خونه پینگ پنگ بازی کردن ) مثل شما مثل پسر عمم مثل 2تا استاد دیگه در همین حوزه مثل افراد موفق و ثروتمند دیگه که میبینم و حتی خودم که همه صبح ها و سحرگاه بیدارن و یا در طول روز ورزش میکنن. رابطه ای بین این 2هست؟؟؟ جواب اینو بدین ممنونم.
سپاسگزارم از پروردگارم که عالیترین ها همیشه و همیشه و همیشه برای ماست که فرکانسمون عالی عالیه
راستش تا فایل را دیدم یاد تجربه های زندگی خودم افتادم و واقعا که هر جا نتایج بزرگی اتفاق افتاده به خاطر باور های خودمون بوده و هست.
_ یکی از خواسته هایی که تو زندگی من خیلی راحت اتفاق افتاده داشتن شکم 6 تکه بود که یادم میاد چند سال پیش ظرف مدت یک یا دو ماه اون هم در حالی که با یکی از رفیق هام هر شب ورزش می کردیم و کلی لذت می بردیم ساختم و تو همه این سال ها هر وقت بهش نگاه کردم تحسینش کردم و بدیهی دونستمش چون اصولی ساخته بودم و اگر تکامل چیزی را درست طی کرده باشیم باید نتایج پایدار اتفاق بیفته..
یادم میاد همیشه آدم ها فکر می کردند برای داشتن عضلات خوب باید سخت تلاش کنی و من همیشه میگفتم فقط کافیه روزی 5 دقیقه تمرکز بزاری روی یک عضله خاص، خب نتیجه هم این شد که اون ها چون فرآیند را تو ذهنشون سخت کرده بودند یا خیلی وقت ها اصلا شروع نمی کردند یا هم خیلی زود کنارش میزاشتند.
اینکه بتونیم کار ها را تو ذهن خودمون ساده کنیم به نظرم چیزی بود که من سال ها تمرین کرده بودم و بدون شک نتیجه هم به خاطر همین باور بود.
و هر چقدر هم فکر میکنم من همیشه کار کردن روی عضلات شکم را خیلی بیشتر دوست داشتم و برای همین خیلی منظم تر انجامش می دادم.
بعدش هم که تو یوتیوب دیدم آدم هایی هستند که با ورزش کردن تو خونه درآمد خوبی دارند و از زندگیشون لذت می برند.
منم سریع این هدایت را گرفتم و رفتم دنبال انجام کاری که ازش لذت می برم، ورزش کردن و مخصوصا اون بخشی که سال ها توی اون قویتر از بقیه عمل کرده بودم.
داستان هدایت من واقعا خیلی آرام اتفاق افتاد ولی لذت بخش و خیلی راحت بود.
استاد ازتون ممنونم به خاطر سایت بی نظیری که دارید و بچه هایی که هر روز کلی کامنت فوق العاده میزارند.
خیلی وقته خوندن کتاب های موفقیت را کنار گذاشتم چون منم مثل شما باور دارم کامنت های این جا از هزار تا کتاب بی نظیر تر و تأثیر گذار تر هست.
من درباره این فایل استاد عزیزم و آگاهیهای مهمی که برای من درباره قانون تحقق خواستههایم و نحوه هماهنگ شدن با این قانون، برایم داشته این موارد را مینویسم.
درپاسخ به این سوال که چه خواستهای، یا هدفی داشتهام و دارم هنوزهم که با تمام تلاشهای ممکن آن را انجام دادهام ولی هنوزهم به آن خواسته خودم در زندگیم نرسیدهام؟
برای من این خواسته در زندگیم موارد مالی هست. هنوزهم به این خواستهم نرسیدهام. کارکردهام، تلاش نمودهام ولی نتیجه قابل قبولی به دست نیاوردهام که هیچ، بلکه شرایط من از گذشته هم بدتر شده است. همین لحظه که دارم اینها رو مینویسم بازهم مقاومتهای ذهنی هجوم میآورند که ننویس! فایدهی ندارد.
با توجه به تضادهایی که برخورد کردهام، خواستهمالیم شدید شدیدترهم شده ولی من نتوانستهام آنرا بدستش بیاورم و برعکس میبینم که هر روز عرصه برای من تنگتر هم شده و میشود.
در پاسخ به سوال دوم که چه افرادی را میشناسم که با وجود تلاشهای کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیدهاند و یا با وجود تلاشهای مشابه با من، خواستهی آنها محقق شده است؟
افراد زیادی هستند. خیلیها را دیدهام و میبینم که مثل آب خوردن پول میسازنند. دقیقا مثل آب خوردن پول میسازنند. خودم از افغانستان هستم. حالا در مشهد ایران هستم. تقریبا دوسال قبل، تحولات بزرگی در افغانستان به وجود آمد. سه تن از نزدیکان خودم بهترین الگوی من برای موفقیت مالی هستند که اینها رو یادآوری میکنم که یکیش برادر خانمم هست. با آمدن طالبان تمامی موسسات کمک کننده خارجی از افغانستان رفتند، ولی دفتری که همین آدم کار میکرد هنوز هم هست و این فرد با حقوق هزار دالریش هنوز هم کار میکند. هیچ تآثیری در روند کاریش نیامد که هیچ، بلکه عزتش هم در نزد طالبان بالا رفته است. این در حالی است که صدها هزار فردی که به موسسات و نهادهای خارجی کار میکردن یا بیکار بیکار شدن، یا از کشور فرار کردن و یا هم رفتن سراغ شغلهای بسیار بسیار کم درآمد.
فرد دیگر خواهر خانمم هست. با آمدن طالبان دکتر شد. خوب قبلا در دانشگاه درسش را خوانده بود ولی در سالهای 99 و 1400 در شرایط نا مناسب مالی قرار گرفته بودند. وقتی یک نهادی آمد و برای شهرستان ها دنبال داکتر میگشتند این رفت امتحان داد و با بالاترین نمره قبول شد و حتی شوهر خودش را هم با خودش برد و برای شوهرش هم که بیکار بود زمینه کار را با درآمد بالا فراهم کرد. تقریبا حقوق ماهیانه هر دو زن و شوهر 1500 دالر آمریکایی هست و دوسال هست که راحت کار میکند و خیلی هم رشد داشته و چند باری هم تصمیم گرفته که از شغلش بیرون بیاید ولی هرگز دفترش با این تصمیم او موافقت نکرده و گفته تمام آبرو و حیثیت دفتر ما به کارکرد تو بستهگی دارد.
هم این فرد و هم برادر خانمم در شغلهای مورد علاقهشان کار میکنند.
فرد سوم هم شوهر خواهر بزرگتر خانمم هست. او هم با آمدن طالبان چون کارمند دولت بود کارش را از دست داد. ولی نعمت ثروت به گونه دیگری و خیلی راحت راحت به زندگیش آمد. این یارو رفت و برای خودش تولیدی گوشت مرغ راهاندازی کرد و هر سه ماه یکبار دهها و صدها بار بیشتر از آن درآمد و حقوقی که قبلا داشت، بدست آورد. حالا هم آمده به مشهد و خیلی راحت برای خودش ساخت و ساز راه اندازی نموده و بازهم موفق موفق هست.
در پاسخ به سوال سوم و این که چه باورهای محدود کنندهای (ترمزهای مخفی) را میتوانم در ذهن خودم شناسایی کنم که فکر میکنم باعث شده که با وجود این همه تلاش، بازهم به خواستهها مالیم نرسم؟
در پاسخ به این سوال، باید بگویم من هنوزهم به صورت اساسی درباره داشتن و برخورد شدن از نعمت ثروت اساس لیاقت نمیکنم. هنوزهم نعمت ثروت را چیزی بیهوده و رنج آور و پر از دردسر برای خودم میدانم و آنرا عاملی میدانم که مرا از خدایم دور میکند. در زندگی گذشتهام با نعمت ثروت و داشتن آن، احساس لیاقت، احساس ارزشمندی و احساس آرامش نکردهام. حالا من این را میگویم که من با برخوردار شدنم از نعت ثروت در زندگیم رشد میکنم، ثروتمند شدن مرا بزرگم میکند و سبب میشود که جهانم را بهتر تجربه کنم. من با نعمت ثروت در آرامش کاملی زندگی خواهم کرد. رابطهام با خدایم عالی خواهد شد. عزت نفسم و خودباوریام درحالیکه ثروتمند باشم، درمن تقویت خواهند شد. زیباییهای این جهان زیبا را زیاد خواهم دید، از داشتهها، امکانات و نعمتهای زیادی برخودار خواهم شد، ایمان و تواناییهایم نسبت بخودم و خدایم قوی خواهد شد، سپاس گذارترخواهم شد، احساساتم خوب خواهند. و وقتی هم که میگویم: من لایق دریافت نعمت ثروتها هستم؛ نباید دنبال دلیل بگردم. من بدون هیچ دلیلی، لایق دریافت نعمت ثروت هستم. این باور، یکی از باورهای مهمی هست که اگر در درونم ایجاد شود و پایههای آن قوی و مستحکم بشود، قطعا نعمت ثروت به زندگیم میآید و من ثروتمند میشوم. و همین باور احساس لیاقت داشتن نعمت ثروت، خودش برایم آرامش بخش هست و حالم را خوب میکند.
باورمخرب بعدی و یا ترمز بعدی من درباره داشتن و برخوردار شدنم از نعمت ثروت این است که من همیشه شنیدهام، همیشه برایم گفتهاند که رسیدن به نعمت ثروت و ثروتمند شدن، کاری سخت، طاقت فرسا و مشکلی است. باید همیشه تلاش کنی، جان بدهی، زحمت بکشی، تقلا کنی، بدوی، نان مفت به کسی نمیدهند، اگر لقمه حلال میخواهی؟ باید زحمت بکشی، رنج بکشی، جان بدهی و… همیشه همین بوده، همین را شنیدهام، همین را دیدهام، همین را تجربهاش کردهام. هم در زندگی خودم و هم در زندگی پدرم و در زندگی دیگران. خود منهم تلاش کردهام. اما! تا به حال با این همه تلاش، و با این همه زحمتکشی در زندگیم، به جایی نرسیدهام. و این تلاشهای جسمی سخت و زیاد، ره به جایی نبردهاند و بلکه اوضاع مالیم خرابتر و بدتر هم شده است. ولی حالا استادم میگوید: میشود مثل آب خوردن ثروت خلق کرد. میشود راحت و آسان هم از زندگی لذت برد و هم ثروت بی اندازه برای خودت خلق کنی. میشود هم مسافرت و هم مهاجرت کنی و هم برای خودت ثروت زیادی خلق کنی. فقط باید ثروت را امری ذهنی بدانم؛ ثروت را دست یافتنی بدانم؛ کافی است که ثروت را معنوی بدانم؛ کافی است ثروتمند شدن را یگانه راه رسیدنم به خداوند بدانم؛ نیازی نیست برای بدست آوردن نعمت ثروت تلاش شبانه روزی بکنم؛ فقط باید باورهایم را تغییر بدهم؛ باید ثروتمند شدن را کاری آسان و راحت بدانم، باورش کنم که میشود خیلی خیلی راحت به نعمت ثروتها رسید. باورکنم که نعمت ثروت هست و میشود به آن راحت رسید. چون دیگران رسیدهاند، و میرسند، پس من هم به نعمت ثروت میرسم.
موضوع بعدی برای من درباره رسیدنم به نعمت ثروت این است که من هنوز هم نعمت ثروت را معنوی و جزیی از خداوند آنرا نمی دانم. من اگر همین یک باور را که بهگونه عجیبی درهمه اعضای بدنم ریشه گذاشته، همین را بردارم و این را کم کمش کنم، همین برایم کافی است که ثروت وارد زندگیم شود. حالا! میخواهم با همه وجودم فریاد بزنم و بگویم که تنها راه رسیدنم به خدای مهربانم ثروتمند شدن من است و بس، دیگر راهی ندارم. ثروتمند شدن مرا عزیزم میکند، هم نزد خدایم، هم نزد خودم، هم نزد اعضای خانودهام و هم نزد جامعه. و این راه ثروتمند شدن راه رسیدنم به بهشت، راه رسیدنم به آرامش درونی و سپاس گذاری است. و من متعهد هستم که همین راه را بروم، و من همین راه را میروم.
قناعت کردن به زندگی ساده ساده و پر ازکمبودیها یکی دیگر از ترمزهای من هست. ولی حالا من دیگر قناعت نمیکنم به زندگی پر از کمبود و به نداری. من انسان قانعی نیستم، من میخواهم ثروتمند شوم، میخواهم به رشد جهان با ثروت زیادم کمک کنم، ولی داشتن قناعت مرا به این طرف سوقم نداده و من دیگر این را نمیخواهم. من زیاد میخواهم، چون خدایم خدای فراوانی هاست، او دهنده بی منت است.
از طرف دیگر هنوز هم در ذهن من رسیدن به نعمت زیاد ثروت و حتی همان اندکش هم بزرگ هست. و هنوز روی این مورد به درستی کار نکردهام و زیاد به آن توجه نکردهام. باید این خواستهام را در ذهنم کوچک کنم و بزرگش ندانم. این را به خودم بگویم که خواستهام در مسیر رسیدن به من است. بنابراین، نباید نگران باشم، عجله نکنم، بلکه به خودم آرامش بدهم، صبرکنم، از مسیر زندگیم لذت ببرم، حالم را خوب کنم، نشانهها را جدی بگیرم، کوچکترین موفقیتهایم را ببینم، خودم را تحسین کنم، آرامشم را حفظ کنم و باور داشته باشم که به خواسته خوب ثروتم میرسم و خدایم دراین مسیر زیبا با من است. باید منطقی به ذهنم بقبولانم که رسیدن به نعمت ثروت آسان هست و زیاد بزرگ نیست. باید برای من بدیهی و طبیعی باشد و بگویم میشود. چون خیلی ها راحت راحت به نعمت ثروت میرسند و ثروت را را خلق هم میکنند.
باور فراوانی و تقویت آن در زندگیم که من در همه عمرم از کمبود شنیدهام، کمبود و نداری را تجربهش هم کردهام یکی دیگر از پاشنههای آشیل من در باره رسیدنم به نعمت ثروت در زندگیم هست.
یادآوری و تکراراین سه باورکه یکی( باور فراوانی) است، دیگرش باور (احساس لیاقت)، یک باور مخرب دیگری که من در ذهنم دارم (باور راحت بدست آمدن نعمت ثروت به جای معنوی دانستن سخت تلاش کردن برای بدست آوردن پول) و باور دیگری که مهمترین شان هست، باور (معنوی دانستن نعمت ثروت)، برای رشد موارد مالیم خیلی خیلی کمک کننده هست و من باید این 3-4 باور قوی را در ذهنم، پایهها و ریشههای شان را محکم کنم و ازطرفی هم، باورهای مخالف شان را تضعیف نمایم، و برای ضعیف کردن ریشههای باورهای مخالف شان، باید تلاش زیاد ذهنی کنم و همواره متوجه رشد این 4 باور قوی در درونم باشم. به یاد داشته باشم که اگر این 4 باور مهم در من ساخته شوند، دیگر کارم تمام هست! میتوانم راحت رشد کنم و ثروتمند شوم. درخیلی جاها می بینم که باور کمبود، باور عدم احساس لیاقت، باور معنوی ندانستن نعمت ثروت و باور سخت تلاش کردن برای بدست آوردن نعمت ثروت، در درونم خیلی ریشه دارند و من باید این باورها را درخودم قویشان کنم. و به خصوص، برای تقویت باور فراوانی تلاش ذهنی زیادی نمایم.
به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه و به صورت کاملا طبیعی و بدیهی
سلام به استاد ومریم جان و دوستان عزیزم
در مورد سوال اول رسیدن به آزادی مالی هدفی هست که دارم براش تلاش میکنم البته اینبار از مسیر درست تغییر باورها و عملکردم سوال دوم الگوی من شما استادجان و مریم عزیزم هستید و در مورد سوال سوم توضیحات کامل و بیشتری رو دارم که مینویسم
مهمترین دلیلی که برای من مانع رسیدن به خواسته هام در مورد ثروت ،ازدواج ،مسافرت ایجاد شد الگو برداری از افراد نامناسب بوده که اصلا داشتن این خواسته رو تو ذهن من لذت بخش و خوشایند نمیکرد تو ثروت از افرادی از خانواده ،اطرافیان الگو داشتم که با وجود وضعیت مالی تقریبا خوب شخصیت نادرست ،غرور وسرکشی ،حرص وطمع و محدودیت داشتن و انجام یه کار روتین بدون هیچ خلاقیتی داشتن ،نداشتن لیاقت در به جریان انداختن واستفاده کردن از ثروت داشتن و من به جای درک درست قدرت باور ها همه چیز رو در مورد ثروت به شخصیت بد اونها ربط میدادم و خودبه خود از ثروتمند شدن تو ناخودآگاه ذهنم رنج میکشیدم با اینکه با تضادهایی که داشتم آزادی مالی رو میخواستم تو ذهن من بسیار رنج آور بود و با وجود کسب وکار شخصی که داشتم با باورهای محدودکننده فراوانی که در ثروت یک متوجه اون شدم در کنار این الگو برداری نادرست و لذت بخش نبودنش من آزادی مالی رو تجربه نکردم
تو روابط عاطفی من باز هم با الگو برداری نادرست از اطرافیانم که دیدم سالیان سال زندگی پر از محدودیت ،انجام کارهای روتین وتکراری بچه دارشدن همسرداری وبچه داری نداشتن هیچ آزادی وآرامش در تجربه کردن خواسته های خودت در خدمت خانواده بودن در تمام طول زندگی که حتی دیده بودم که با مرگ یکی از دو طرفین رابطه چقدر فردی که تنها شده راحت به خرید میره مسافرت میره هرغذایی رو هر ساعتی که میخواد میخوره لباسی که دوست داره میپوشه هرکاری که تو ذهن خودش دوست داشته و براش لذت بخش بوده داره تو این آزادی انجام میده زندگیش لذت بخش شده و من با دیدن این الگوها با اینکه خواسته ازدواج رو داشتم ناخودآگاه از ازدواج کردن رنج میکشیدم
تو سلامتی الگوبرداری من از عکسهای زیبای مدلینگها و چهره های مینیاتوری زیبا بود همیشه تحسین میکردم و خودم هم همیشه میگفتم میخوام این زیبایی و اندام زیبا رو داسته باشم که خیلی ساده وراحت و طبیعی به دوره سلامتی هدایت شدم و الان اندام رویایی و زیبا صورتی ریز و زیبا و چشم ولب و بینی ریز و زیبایی دارم روی پوستی شفاف و موهایی فر و زیبا و راحت هم به زیبایی وجوانی بیشتر و سلامتی و اندام زیبا هدایت شدم هیچ ترمزی نداشتم و برام لذت بخش بود
تو مسافرت رفتن همیشه با خانواده با دردسرهای زیاد ،زحمت زیاد ،کارهای زیاد که قبل از رفتن به مسافرت درحین مسافرت و مدتها بعد از مسافرت داشتم الگوبرداری نادرست من باعث شد ناخودآگاه من از مسافرت رفتن رنج بکشه و لذت بخش نبود
هروقت من از رسیدن و داشتن خواسته ای تو ذهنم الگوی درستی داشتم و برام لذت بخش بود و باورهای خوبی داشتم حرکت کردم با هدایت خداوند خیلی راحت و سریع و ساده هدایت شدم به دریافتش و لذت بردم از زمانی که با قدرت باورها و تلاش ذهنی برای خلق خواسته هام آشنا شدم و الگو درست شما استاد جان و مریم عزیزم رو در همه ابعاد زندگی انتخاب کردم که شما استاد جان الگوی مناسبی مثل حضرت ابراهیم وسلیمان نبی ،پیامبر اکرم و افراد مناسب دیگه رو با باور لیاقت انتخاب کردید و خودتون رو لایق دونستید و با باورهای درست راحت به خواسته هاتون رسیدید درک کردم که چقدر الگو درست ورودی ذهنی درست ،کنترل کانون توجه روی افراد مناسب به من کمک میکنه و اون خواسته که با تضادهایی که داشتم تو ذهنم لذت بخش شده و با باورهای درست به ایده هایی هدایت شدم به مسیرهایی هدایت شدم که خیلی راحت وساده و تکاملی به خواستم رسیدم الان تو آزادی مالی تونستم با الگو برداری از شما و کارکردن روی باورهام و لذت بخش شدن ثروت تو ذهنم خیلی طبیعی وراحت و تکاملی هم حساب بانکی خوبی داشته باشم هم ورودی مالی راحتی داشته باشم هم نعمتهای زیادی رو دریافت کردم از بینهایت طریق و ایده های لدت بخشی رو در آزادی و آرامش ذهنی عملی میکنم هزینه هام کمتر و در مسیر درست هست و این روند با کارکردن روی باورهام بهتر و بیشتر وتکاملی در جریان هست و جاریه
با الگو برداری از روابط عاطفی شما دو عزیر دل به الگوهای موفق و خوشبخت بیشتری هدایت شدم برام لذت بخش شده درک کردم برخورد فرکانسی در رابطه عاطفی ایجاد میشه من روی خودم کار میکنم روی باور لیاقت و ارزشمندی و اعتماد به نفسم کار میکنم تمرکزم روی خودم هست بهبود شخصیتم و با باورهای درست لاجرم هدایت میشم به تجربه رابطه عاطفی درست عشق بدون وابستگی و الان با خواهرم هم فرکانس هستم لذت میبریم به هم عشق میورزیم و ایمان داریم در این مسیر درست لاجرم به ازدواج عالی هدایت میشیم نیازی به هیچ تلاش بیرونی نیست تلاش ذهنی و کار کردن روی خودمون باعث میشه جهان طبق قانون بدون تغییر ما رو هدایت کنه
در مسافرت رفتن و تجربه آزادی وآرامش ولذت بیشتر شما استاد جان و مریم عزیزم رو الگو قرار دادم و برام لذت بخش شده و تکاملی دارم در کنار خواهرم به زیباییهای محیط اطرافم هدایت میشم و لذت میبرم تا انشالله به مسافرت و مهاجرت و دیدن زیباییهای بیشتر هم هدایت بشم
انشالله درزمان مناسب به خرید این دوره ارزشمند کشف قوانین زندگی هدایت بشم و نتایج عالی و پایدار بگیرم همونجوری که شما روی دوش خداوند در بهترین زمان ومکان فایل به این زیبایی رو ضبط کردید وبعد هم این بارون شاور با این شدت وزیبایی وفراوانی پنج دقیقه بعد ضبط فایل شروع شد فواره که تو این بارون همچنان آب رو فواره میکرد این شدت بارون روی سقف خونه این سرسبزی وزیبایی شگفت انگیز و باشکوه پارادایس چطور میشه تحسین وشکرگزاری کرد این همه زیبایی ونعمت وثروت رو که با تلاش ذهنی ساخته شده نه صرفا تلاش فیزیکی سخت و رنج آور خدایا هدایتم که من هم با باورهای درست لاجرم به این همه نعمت وثروت ،روابط عاطفی عالی ،سلامتی ،آزادی وآرامش مثل شما دو عزیز دل هدایت بشم
خداوند رو بینهایت سپاسگزارم که هر موقع میام تو این سایت حرف های رو به من میگه که واقعا با عمل کردن به اونها زندگیم رو پر از شادی و زیبایی و آرامش میکنه.
من خودم دوره قانون سلامتی رو خریداری کردم که قضیه جور شدن دوره هم بسیار هدایتی و سریع اتفاق افتاد.
من اولا چاق بودم و وزنم 86کیلو با قد 173 بود.
سال ها بود که میخواستم خودم رو لاغر کنم و رژیم های مختلفی رو امتحان کردم ولی جواب پایدار نگرفتم،
تا اینکه پارسال خبر دوره قانون سلامتی اومد و من با هدایت این دوره خودم شروع کردم به تحقیق در مورد لاغری در سایت های به زبان انگلیسی،و خدا میدونه در کمتر از یک ماه به وزن 73کیلو رسیدم و نتایجم فوقالعاده بود و لذت میبردم از زندگی ولی بعد از چهار ماه اون سبک غذایی رو کنار گذاشتم و روی آوردم به همون شیوه قبل ولی کنترل شده یعنی خیلی کمتر شیرینی میخوردم و غذاهام رو هم کنترل میکردم و از اونجایی که فوتبالیست هستم خیلی تحرک داشتم.
ولی نتایج باب دلخواه من نبود و همیشه به خدا میگفتم خدایا میشه دوره قانون سلامتی رو برام جور کنی و به صورت هدایتی جور شد و در عید سال بعد من به این دوره هدایت شدم و خدا رو شکر و به خواستم رسیدم.
در بحث روابط من خیلی مشکل داشتم و خلأ عاطفی داشتم و منو خیلی زمین زد و خیلی ضربه بدی رو از لحاظ عاطفی خوردم.خیلی دعوا میکردم حتی دعوای فیزیکی همیشه جام تو زنگ تفریح کنار درب دفتر مدیر بود و با خانواده ام هم همینطور و جوری شده بود که با مامانم بحثم میشد و با هم بحث میکردیم و دعوای فیزیکی و همی جوره از لحاظ عاطفی مشکل داشتم و این در حالی بود که با استاد اشناییت نداشتم و نمیدونم از کی بود ولی از کودکی تا سال نهم این خلا با من بود و سبب شده بود که به کار هایی روی بیارم که بار ها و بارها منو تو این خلا بیشتر میبرد ولی همیشه میخواستم که رابطه خوبی داشته باشم ویک روز بحثم نشه تو خونه ولی این باورها بود اگه من خوب بشم اونا بد باشم فایده ای نداره بد تر من زجر میکشم چون نمیتونم جوابشونو بدم بخاطر همین منم بد میمونم که بتونم خودمو یه جورایی خالی کنم.
این تا جایی ادامه پیدا کرد که با استاد آشنا شدم و خدا منو هدایت کرد و تونستم با بهتر کردن باور های غلط به باور های درست و جایگذاری کردن اونها و تکرار اونها به جایی رسیدم که واقعا از لحاظ روابط بسیار عالی و با اعتماد به نفس هم نسبت به خانواده و هم با افراد غریبه به راحتی صحبت کنم.
خدا رو بی نهایت سپاسگزارم از خداوندی که در هر لحظه منو هدایت میکنه به مسیرهای درست و آسان که بتونم با تلاش کمتر نتایج عالی و فوقالعاده ای رو بگیرم .
از شما استاد عزیز هم سپاسگزارم که این فایل رو آماده کردید.
سلام و درود بی انتها به استاد عزیزم و خانم شایسته ی دوست داشتنی.
از خداوند بی نهایت سپاسگذارم که به طور هدایتی فایل جدید استادو دیدم و سوالی از دیشب تو ذهنم بود رو جوابشو گرفتم.
تلاشهایی که کردم که میتونم بگم که با کار کردن روی خودم خیلیییی بهتر شده ولی گاهی وقتها چون روی خودمون کمتر کار میکنیم چون فکر میکنیم چون دیگه حل شد تمومه یکیش روابط هست برای من که با وجود روابطهای بد قبلیم با هدایت خداوند و ایمان بهش روابطم از حدود کمتر از یک ساله عالی شده و چن مدته دوباره انگار این میزان کاهش پیدا کرده که دیشب به این مسیله برخوردم که چرا؟هدایتی استاد در مورد این موضوع صحبت کردن و متوجه شدم که مثل قبل برای خودم هدیه و گل و هدایایی که برای خودم میگرفتم رو نمیگیرم چون فکر میکنم شخصی که وارد زندگیم شده باید این کارو بکنه یعنی دقیقا پاشنه ی آشیلم کم شدن احساس لیاقت هست.در گذشته وقت بیشتری برای خودم میذاشتم و با احترام بیشتری با خودم برخورد میکردم میخوام به دوستای عزیزم بگم که هر چقدر خودت مهم باشی و مثل ملکه ها و پادشاه ها با خودت رفتار کنی طرف مقابلتم دقیقا همین رفتارو باهات خواهد داشت و نباید اینو به دست فراموشی بسپاریم بهترین ها رو برای خودتون بخرید بهترین و گرون ترین هدیه رو برای تولد یا کوچیک ترین موفقیتها برای خودتون بخرید و لذتشو ببرید چون فقط به یک دلیل چون شما لایق بهترین ها هستید چون انسان هستید و همین یک دلیل محکمه.
در مورد ثروت که به لطف خداوند و استاد عزیزم پیشرفتهای زیادی داشتم ولی باز ترمزهایی دارم که مثلا تصور سود زیاد برام یکم سخته و اینکه پول به راحتی به دست میاد اصلا نیازی نیس تو کار زیاد حتی بیشتر از ده دقیقه براش صرف کنی با اینکه من روی اینا کار کردم یه پاشنه ی آشیل قدرتمنده برام ولی خداروشکر هر چقدر بیشتر رو اینا کار میکنم بیشتر نتیجه میگیرم (هر چند در مورد ثروت یکم کنده) و بازم یادمون باشه ما هر لحظه باید روی باورهامون کار کنیم چون نتایج برمیگردن.
خداوند رو بی نهایت سپاس گذارم که حتی منو به نوشتن کامنت که احساسمو خیلیییی بهتر میکنه هدایت کرد.
به نام هدایت الله
با سلام خدمت استاد عزیز و گرامی و تمام دوستان خوب هم فرکانسی
خدا را شکر در پرادایس دوست داشتنی و زیبا باز هم استاد نازنین یک فایل بی نظیر و دوست داشتنی را در وصف حال و هوای من روی سایت قرار داده تا به آنچه که از استاد به درک آن رسیده ام را بازگو و در عمل اجرا کنم استاد بی نظیری واقعا
اگر باورهای نادرست داشته باشم هرهدف و زحمتی که داشته باشم بیهوده است چون به قول شما استاد
پا روی ترمز گذاشتی و فقط تلاش بیهوده برای گاز دادن می کنیم و من باید باورهای اشتباه و نادرست و پیدا کنم و روی خودم کار کنم اما هدف های من که با تلاش کردن و موفق نشدم این بود که من قبل از عید آموزشگاه کولر گازی رفتم و دوره آن را دیدم تئوری و همیشه در فکر من جور دیگر بود که اگر دوره را تمام کردم جای مشغول به کار میشوم و برای ادامه کار یادگیری و به مهارت دست پیدا میکنم
اما این هدف برای من محقق نشد چون با کمک استاد و صحبتهای قشنگشون یک سری از ترمز ها در ذهن من وجود دارد که ما را به خواسته هایمان نمیرسونه
اول اینکه من خودم رو ارزشمند و لیاقت در اون راستای هدف که داشتم نمیدیدم و احساس بی ارزشی می کردم
دوم اینکه الگوبرداری از افراد موفق هیچ موقع نبوده و فقط کسانی رو میدیدم و با آنها ارتباط برقرار داشتم که شاگرد های آموزشگاه بودند که هرکدام به در و دیوار خورده بودندو به هر دلایل نتوانستن آن کار را انجام بدهند و من هم تو ذهن خودم میگفتم پس کار شدنی در این رشته حرفه خیلی سخت و مشکل است سوم اینکه وقتی که دیدم نمیشه آن کار را سخت ذهن خودم پرورش دادم و آسان نگرفتم و به ادامه آن هدف از تلاش دست برداشتم این سه فاکتور فعلاً در من پررنگ تر شده تا من نتوانم با این تلاشها و پیگیریها به هدف خود برسم خدا میدونه استاد من وقتی روی کاغذ شروع به نوشتن کردم توانستم این سه مورد مخرب که باور های من رو در مورد کار نتوانم انجام بدم رو روی کاغذ آوردم
با کمک دیگر باورهای مخرب من و خواندن کامنتهای بچه ها در یچه ذهنه من هم باز میشود برای شناسایی کدهای مخرب دیگر که قطعا می دانم ترمزهای دیگری در ذهن من هم وجود دارد و باید با تعهد آن باورها را روی خودکار کنم و ادامه مسیر فکر کنم و انجام بدم برای هدفی که در پیش دارم
در پناه الله یکتا شاد پیروز سربلند باشید انشاالله
سلام خدمت استادعزیزم ودستان گلم محمدرضاتحسینت میکنم که چه خوب ترمزهاروتوخودت پیداکردی موفق باشی راست ساعت نوشتن کامنتت روببین باروز وتاریخ یکی شده این خودش نشونه هست خیلی به این دوره نیازدارد تابتونم کدنویسی روبرای رسیدن به خواستم یادبگیرم واین درخواست رو بخدا دادم سپاسگزارم خدای مهربونم که منو تواین مسیرالهی هدایت کردی
به نام هدایت الله
سلام خدمت دوست عزیزم میترا خانوم خیلی خوشحالم از اینکه دوستان گلی مثل شما دارم و عاشقانه کامنت ها را مطالعه می کنند و پاسخ های خیلی قشنگی برای ما میفرستند واقعاً چه نشونه خیلی قشنگی بود زمانی که شما نوشید و من نشانه ای که بر آن تاریخ و ساعت یکی است را دیدم انگار تمام دنیا رو بهم دادن نمیدونی که چقدر شور و شوق و انرژی خیلی خوبی گرفتم واقعا ازت ممنونم که این نشانه ها را به من نشان دادید امیدوارم در تمام مراحل زندگیت خوشبخت و سعادتمند و ثروتمند باشی و بهترین هارو برات آرزو می کنم بازم از لطفتون بی نهایت سپاسگزارم
سلام به استاد که تجلی صفات خدایی هستید چند روزیه که به خدا میگم دلم میخواد صفاتتو تجربه کنم و امروز سخاوت و بخشندگی رو تجربه کردم استاد شما با اینکه دوره کشف قوانین زندگی رو به روز رسانی کردید این فایل رایگان رو با ما به اشتراک گذاشتید و با سوالهایی که طراحی شده خدا میدونه چه حجم از آگاهی در پیامها انتشار پیدا خواهند کرد بسیار برای این حد از بخشندگی شما سپاسگزارم…
خانم شایسته نازنین سلام ممنون که دست خدایید برای ثبت تصاویر …
سلام به همه دوستان هم فرکانس
1.چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
قبلا من هر روز از ته دلم میخواستم متناسبتر بشم ولی هروز بیشتر از قبل میخوردم و چاقتر میشدم، خیلی دلم میخواست کلید بندازم در خونه خودمو باز کنم ،دلم میخواست سالم و پر انرژی باشم ولی همش پخش و پلا بودم بی حس و حال یه مشکلاتی در جسمم به وجود میومد که خود دکترا میگفتن این خانم خیلی جوونه از الان چرا این مسئله پیش اومده ،از ته دلم میخواستم خونم و روابطم آرام و عاشقانه باشه یه روز توی خونمون بحث نباشه جنگ نباشه یه شب بدون فکر کردن به مشاجره اون روز بخوابم،از ته دلم میخواستم پول داشته باشم که توی یخچال میوه باشه گوشت باشه توی حسابم پول باشه وقت خرید راااااااحت کارت بکشم،از ته دلم میخواستم یه موتور داشته باشیم که کنار خیابون منتظر ماشین نباشیم وفقط خدا میدونه که من چقدر پر از خواسته بودم برای تجربه زندگی بهتر توی تمام ابعاد زندگی…از قهر و آشتیام با خدا هم خسته شده بودم میخواستم همیشه باهاش خوب باشم…
حدود سه سال پیش خیلی اتفاقی یه شب با این مباحث ذهنی آشنا شدم و همونجا آگاه شدم انگار قلبم باز شد که آره من سر نخ این گره کور رو پیدا کردم راست میگه من مشکلم از درونمه از فکرمه از فکرهایی که آنقدر تکرار شدند تا من باور کردم و اونا خود ب خود دارن منو به تباهی میکشونن این همه بدبختی دارم من هر تلاشی واسه حل کردنش انجام دادم ولی حل که نشد هیچ بدترم شد پس من یه گیر و گرفت درونی دارم خدایا عجب شبهایی بود خواب از سرم پریده بود نمیتونستم بخوابم فقط میخواستم بشنوم …خدایا من دوباره زنده شده بودم اینبار با درک آگاهی از نو زاده شده بودم….انقدر آروم شدم که نمیتونم توصیف کنم بازم وسط همون بدبختیها بودم اما آرام گرفتم …انگار مسیر بدبختی بیشتر مسدود شد ،ایست انتهای آزاد راه …
اینجا بود که متوجه شدم خواسته و هدف اولین قدمه،برای دستیابی به هدف فقط خواستن اون خواسته منو بهش نمیرسونه دومین قدم باور متناسب با اون هدفه و کم کم تونستم با تعهد به این مسیر به خدا اعتماد کنم و هدایتهاشو بشنوم و اجرا کنم و نتیجه بگیرم …(قبلا همه مسیرهای اشتباه رو رفته بودم دیگه تسلیم بودم)
در شروع مسیر ساختن باور اولین کاری که کردم رسانه ها رو حذف کردم و بعد با افراد سمی که میتونستم ارتباطمو قطع کردم یعنی احساس میکنم بستر رو برای ورودی مثبت مهیا کردم که هدایتها رو درک کنم گاهی خود آگاه ،گاهی نا خود آگاه ، انگار داشتم مسیر اشتباهم رو برمی گشتم بیام به صراط مستقیم که از این به بعد نتایج کوچیک اومد من با دیدن نتایج کوچیک انگیزه گرفتم ادامه دادم الان خونه دارم مغازه دارم متناسبتر و زیباتر شدم به لطف خدا خود ب خود سالمتر شدم هیچ درمانی هم نکردم نه دارو نه تزریق هیچ مدله کار دارم درآمدمم هفت برابر شده و خلاصه اینکه توی مسیر خوشبختی اومدم نتایج روز ب روز بزرگتر میشه اما سیر تکامل وای خدای من عجب واژه ای «تکامل» چقدر مهمه وقتی فهمیدی باورهات مشکل داره باید و باید و باید تکاملت رو طی کنی این مسیر تمومی نداره که بخوای یه شبه بری فقط مهمه به قول قرآن تقوی« کنترل ذهن» داشته باشی و از صبر و توجه به زیبایی ها کمک بگیری ببینید من خیلی عاشق خودمم خودمو واقعا تحسین میکنم از چه شرایطی خودمو نجات دادم واقعا به نظرم هر چقدر شرایط بد باشه یه چیزی پیدا میشه که به خاطر داشتن اون خدا رو شکرگزار باشیم و یادم اون اوایل من هر شب به خاطر لامپ روشن خونه از خدا تشکر میکردم که روشنه و من میتونم ببینم چی مینویسم و….
و الآنم که از شروع این مسیر حدود سه سال میگذره من به خواسته هام به طور کامل نرسیدم اما حالم خوبه میدونم راهم درسته نتایج کوچیک اومده با استمرار بزرگتر هم میشه…
2.چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
راستش جواب این سوال چند سال پیش منو به خودم آورد وقتی نامزد شدم همزمان پسر عمو و پسر عمه و یکی از دوستانم هم با من نامزد بودند و همین تفاوت بین من و مراسماتم و زندگیم باعث شد خیلی فکر کنم چرا من که از لحاظ زیبایی و تحصیلات و سن و سال و خیلی چیزهای دیگه با اونا فرقی ندارم من آنقدر نتایجم با اونا فرق داره؟!؟!
مثلاً من واسه عیدی یا کادوهایی که برای عروس میارن یا خود مراسم عروسی وشروع زندگی همش باید قرض بشه یا به سختی و از هزار جا بریدن باشه تا یه جوری به زور سر و ته قضیه به هم برسه اما واسه اونا طلا روی طلا،لباس روی لباس، بهترین تالار بهترین مسافرت بهترین خونه مستقل اما من رفتم توی دو تا اتاق تو در تو منزل پدشوهر اونم با چه مکافاتی!!!!
یا خدا من دختر ناز نازیه بابام با کلی افاده چی ب سرم اومد عجب افتضاحی…
3.چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
در جواب سوال قبل نوشتم که هنوز کامل به خواسته هام نرسیدم و مدام در حال واکاوی خودم هستم وقتی شروع کردم به استفاده از مباحث ذهنی خیلی خوب درک کردم چقدر درسته که باورم با خواسته هام هم جهت نبوده مثل باور اینکه ثروت معنوی نیست یا اینکه بعد از زایمان حتما تناسب اندام بهم میخوره و یه عالمه باور غلط دیگه که منو از خواسته هام دور تر میکرد اما میدونید چیه الان چند روز میشه درک کردم باور احساس لیاقت رد پاش در هر باوری که دارم پیداست من نمیتونستم خودمو لایق ثروت مندی و مرفه بودن تصور کنم من توی خونه ای زندگی کردم که کولر گازی بهش وصل بود اما نمیتونستم روشنش کنم چون صاحبخانه برق مسکونی واسه خونه نگرفته بود و پول برق از حقوقمون بیشتر میشد من وقتی بر میگردم به الگوهایی که توی زندگیم تکرار شده میبینم همیشه نعمتهایی داشتم که نمیتونستم استفاده کنم من لباس داشتم طلا داشتم اما نمیپوشیدم میزاشتم واسه مهمونی من بهترین وسایلهارو داشتم اما برای مهمونا بود من پول داشتم اما برای روز مبادا بود من خودمو لایق استفاده از داشته هام نمیدونستم
دقیقا تمام نعمتهای دنیا تمام این که خدا میگه من زمین و آسمون رو مسخره شما کردم اما من لیاقت استفادشو دارم اصلا میتونم خودمو اشرف مخلوقات ببینم خودمو لایق این نعمتها بدونم!!!
خیلی فکر کردم خدایا من با خودم چه کردم که تو منو اشرف مخلوقات آفریدی اما من خودمو واقعا اشرف مخلوقات نمیدونم من نه خودم رو مثل پرنده رها میبینم نه مثل شیر در جنگل قوی میبینم نه زیبایی گل در گلستان رو در خودم میبینم نه چشمانم را زیباتر از آهو میبینم نه هیچ چیز دیگه ای من برتر از همه اینام پس چرا اندازه هیچ کدوم نمیتونم خودمو لایق بدونم…
دقیقا متوجه گره کورم شدم اما باز شدنش یه داستان دیگه چطوری خودمو لایق بدونم؟
رفتم عقل کل احساس لیاقت رو جستجو کردم خیلی پیام خوندم توی یه سری پیام اشاره به این شد که ما خدا رو درونمون داریم ما پاره ای از خداییم انگار میفهمیدمش یاد دوران بارداریم افتادم چقدر هر لحظه مراقب غذام مراقب افکارم مراقب حالم بودم که روی بچه تاثیر بدی نزاره حتی نترسم حتی مراقب نشست و برخاستم باشم و شاد باشم لباس شاد بپوشم…میدونید که اینجور وقتها چی میگیم بار شیشه داری حواست باشه
نه ماه باردارم حواسم به بچم بود به خاطر بچه نه خدای درونم چقدر مراقبه گونه زندگی میکردم چندین بار در روز باهاش حرف میزدم که چقدر مشتاق دیدنشم اونوقت یه عمر خدا درونمه من یه بارم یادش نکردم که تو از رگ گردن به من نزدیکتری…
خدایا من به خودم ستم کردم…
یه بارم شوق دیدنشو نداشتم توی آسمون دنبالش می گشتم نفهمیدم درونم چه گوهری دارم که به خودم احترام بزارم جسمم جایگاه خداست هر آشغالی توش نریزم حواسم به احساسم باشه که خدا در منه…
به خاطر هیچ کدوم از سختی های این مسیر و همه تلاشهایی که به خواسته هام نرسیدم ناراحت که نیستم هیچ خدا رو هم شکر میکنم چون همه اینا باعث شد من خدا رو پیدا کنم شاید عروس عموم و عمم و فلانی و بساری نتایجی بسیار بهتر از من در دست دارن ولی واقعا نمیبینم آرامشی که من دارم رو داشته باشن یعنی خودشونم اینو تایید میکنن که تو چجوری انقدر بیخیالی….
به قول استاد نتیجه فقط پول نیست
من همسرم اصلا متوجه این مباحث نمیشه ولی دیگه اصلا با هم حتی بحث هم نداریم کاملا در صلح ولی کاملا مشخصه که روز به روز فاصله فرکانسیمون بیشتر میشه
خدا رو هزاران بار شاکرم در این مسیرم و میفمم این مباحث رو و میتونم خلق کنم خواسته هامو
دوست عزیزم، خیلی از کامنتت لذت بردم چقدر قشنگ خدا رو در وجودتون پیدا کردید، اینقدر کامنتتون برام زیبا و تاثیر گذار بود که 4 باری خوندمش دلم نیومد ازتون تشکر نکنم که این جملات الهی را با ما اشتراک گذاشتید
الهی همیشه حال دلتون خوب و تنور دلتون گرم باشه
سلام الهه جان خیلی لذت بردم از خوندن کامنت زیبات
مخصوصا اونجایی که از تکامل گفتی :
«وقتی فهمیدی باورهات مشکل داره باید و باید و بایدتکاملت رو طی کنی این مسیر تمومی نداره که بخوای یه شبه بری فقط مهمه به قول قرآن تقوی« کنترل ذهن» داشته باشی و از صبر و توجه به زیبایی ها کمک بگیری»
چقد زیبا آیه واستعینو با الصبر و الصلاه رو ترجمه کردی
برای رسیدن به خوسته هامون باید از صبر و صلاه کمک بگیریم ، الصلاه یعنی رویکرد و توجه کردن به خدا که منبع تمام زیباییهاست ، یعنی همون چیزی که استاد تو تموم فایلاش میگه : تمرکز به نکات مثبت
پس خیلی مهمه که تو این مسیر زیباییها رو ببینیم و صبور باشیم و اجازه بدیم تکاملمون طی بشه
این دو موردیه که قران بهمون گفته ازش استعانت بجوییم.
به نام خدای مهربون
سلام استاد و خانم شایسته مهربان
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
جواب من :
کار کارمندی و استخدام شدن توی شرکت های بزرگ و معروف دولتی مثل شرکت نفت یا ملی حفاری و یا بانک های دولتی و.. ، و اینها که هیچ اصلا هیچ کار حتی خصوصی و درست و حسابی حتی توی یه جای ساده و سطحی هم درست گیرم نیومده هیچوقت! و این آرزو و هدف موند تو دلم همیشه خدا تا الان که 38 سال سن دارم! حالا بماند که بحث خیلی سال پیش هست که خیلی به شدت دنبالش بودم و از چند سال پیش دیگه کلا بیخیالش شدم و روی خودم کار کردم و سعی کردم با آموزش های استاد کلا این بحث کارمندی و استخدام شدن و برای دیگران کار کردن رو از سرم بیرون کنم ولی چون خواستید مثال بزنیم منم این به ذهنم رسید اول، و واقعا هم تو دلم موند همیشه و دنبال جواب گشتم همیشه که چرا هیچوقت اتفاق نیافتاد این خواسته و آرزوم! با وجود اینکه دیگه تلاش و مدرک و زحمت و چمیدونم نذر و نیاز کردن و دعا و دعای مادر و هررررچی که بگید دربارش انجام داده بودم و خدمت سربازیمم اصلا برای این بیشتر رفته بودم باورتون میشه؟ من یکی از علل اصلی سربازی رفتنم که تو ارتش هم افتادم شانس با هزار بدبختی و مکافات که اگه بخوام بگم چه ها که بر سرم نیومد تو خدمتم که ازش میشه کتاب ها بخدا نوشت از مشکلات و بدبختی های تو خدمت سربازیم! و بعدم درس و دانشگاه رو گذروندن با معدل نسبتا خوب و بالا که پدر صاحابم دراد تا بگذرونمش تو یه دانشگاه خوب و معروف تو استان، ولی آخرش هیچی نشد و آرزو به دل موندم.
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
جواب من:
بله خیلی زیاد افراد رو دیدم که عین آب خوردن به خواسته شون رسیدن و هم تو ادارات دولتی بصورت رسمی استخدام شدن و هم تو ادارات و شرکت های بزرگ و معروف خصوصی یا نیمه دولتی به شغل دلخواهشون رسیدن، نمونش پسر خاله هام، که یکیشون با اینکه از من کوچکتر بود و هر دو دهه شصتی هستیم ولی به راحتی و سهولت هر چه تمام تر بعد از سربازی و مدرک دانشگاهیش رو گرفتن، اصلا از خود روز اول کار و استخدامیش رسمی شد توی شرکت نفت و من اصلا کف کرد دهنم که بابا لامصب تو آخه چقدر خر شانس باید باشی و مگه چیکار کردی که من نکرده بودم!!! حالا بماند که نمیخوام در مورد کلی باورها و چیزای مخرب تو ذهنم حرف بزنم و اینو دیگه میسپارم به شما استاد عزیزم که توضیح بدید و فقط به سوالاتی که خواستین جواب میدم مثل کسی که یعنی هیچی از قوانین نمیدونه و انگار بار اولشه داره این فایل و صحبتارو میشنوه مثلا. دیگه یکی دو تا از پسرخاله های دیگم و یکی دو تا از پسر دایی هام که خیلییییییی راحت و اصلا بدون هیچ تلاش خاص و زحمت و جون کندن و حرص خوردنی مثل من، استخدام رسمی و یا اولش غیر رسمی و نهایتا بعد از مدتی رسمی شدند توی شرکتها و ادارات بزرگ تو استانمون، یکیشون که قربونش برم از خرشانسی و راحت اتفاق افتادن همه چیز واسش واقعا زبونم بند میاد اگر بخوام بگم از زندگیش : ) که همه چیزش راحت اتفاق افتاد واسش، از سربازیش بگیرید که خریدش داییم واسش تا درس و دانشگاهش که تو بهترین دانشگاه های ایران درس خوند واسه خودش هم تهران هم مشهد، و هم اینکه بعدشم عین پوست خیار استخدام رسمی شرکت ملی حفاری شد و ماهی خدا تومن حقوق و مزایاش بود و البته درس و رشته ای هم که انتخاب کرده بود واقعا عالی بود و خب کمتر کسی به همچین رشته هایی میره و به همچین سطوحی از درس خوندن میرسه من که رسما زیاد همچین اهل درس خوندن نبودم و همون لیسانسمم با کلی زور و لجبازی گرفتمش، ولی پسر داییم دکترای فیزیک هسته ای گرفت از بهترین دانشگاه های ایران و بعدشم رسمی شرکت ملی حفاری ایران شد با ماهی چندین میلیون تومن حقوق و درآمد و مزایا و چه و چه تو اون سالها حرف سالها پیش هست، تا همونم بعد چند سال رها کرد خودش و رفت مهاجرت کرد استرالیا الان چند ساله اونجاست با همسر و فرزندانش و خداروشکر بینهایت زندگی عالی ای رو از همه لحاظ تجربه میکنه. جالب اینه که از همه طریق این پسر خاله و پسر دایی هاییم رو که مثال زدم از در و دیوار واسشون آشنا و پارتی جور میشد همیشه خدا! : ) ) چیزی که من همیشه تو حسرتش موندم و هیچی هم نصیبم نشد که نشد! چون اینو همیشه خوب میدونم که درونم بوده همین نیاز به پارتی داشتن برای همه چیز مخصوصا کار و استخدام شدن! و میتونم بگم یه چیز به شدت مخرب و غلطی هست که همیشه تا یاد دارم بهش فکر کردم و اعتقاد داشتم، میدونم که کارم اشتباه بوده ولی الان باید قید میکردم .
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
جواب من:
به نظر خودم به شدت روی باور و ترمز و کد مخربی که تو وجودم شناسایی کردم مربوط میشه، که 1- احساس قربانی شدن و 2- احساس عدم لیاقت.
اینارو طی سالها بصورت دست و پا شکسته تقریبا متوجه شدم از وقتی با شمام استاد عزیزم و دوره ها و آموزش های شما و فایلای رایگان و کلا صحبت های شما، ولی مخصوصا این اواخر توی دوره آپدیت شده «شیوه حل مسائل زندگی» و اونم بصورت زوم و متمرکز شده روی خودم و خوب تمرین حل کردنم متوجه اینا شدم، میتونم بگم به وضوح رسیدم واقعا، چون از وقتی روی فایلای جلسات به خوبی کار کردم و تمرین حل کردم و مخصوصا جلسه دوم، کلییییی زوم شدم روش و روی تمریناتش و نکته برداری های زیاد کردم و هی خدا نشونه بهم نشون میداد و هی اتفاقات مختلف رخ میداد و من هی باورم تقویت میشد و هی نکات بیشتری رو یادداشت میکردم و حالم دیدم بهتر شده از اینکه به جواب رسیدم و دارم نتیجه میگیرم، فهمیدم که واقعا یه اتفاقاتی آره داره میافته واسم و ارتباط مستقیم داره با این دوره و جلسات دوم و سوم دوره و تمرینانشون، و هم فایلای رایگانی که مربوط به این دوره تو اون روزها دادین و مثال هایی در مورد احساس قربانی شدن و خالق شرایط خودمون بودن و احساس لیاقت و اینها.
ولی استاد جونم بخدا داشتم همینطور پیش میرفتم و حالم خیلی خوب شده بود و اصلا اینقدر امیدوار شده بودم که راهمو پیدا کردم اشکالات کارمو پیدا کردم و تو این فضاها بودم، که یهو نمیدونم چی شد بخدا! اصلا یه مریضی بدی گرفتم و هنوزم خوب نشدم و حالم گرفت بخدا حسابی ولی همش دارم سعی میکنم خودمو کنترل کنم ذهنمو کنترل کنم آروم کنم و دوباره برگردم به مسیر و بگم حتما خیریتی تو این چیزا بوده و من باید رو خودم بیشتر کار کنم و نذارم از مسیر پرت شم! و روی جلسه چهارم دوره شیوه حل مسائل موندم و هنوز انجامش ندادم، نمیدونم از همه چیز بگم واستون یعنی؟ خب بذارید حالا که حرفش شد بگم پس، استاد من مو به مو داشتم با تمرینات جلسات پیش میرفتم و خودتون هم شاهد بودین و تایید هم میکردین تمریناتمو و منم راضی بودم که خب خدایا شکرت پس درسته و دارم خوب عمل میکنم و پیش میرم با دوره، رسیده بودم به جلسه چهارم که مربوط به تمرین کمالگرایی و اصل بهبود گرایی بود، اوکی؟ توی تقریبا جلسه دوم که بودم که گفتم احساس کردم اتفاقاتی از همون موقع ها داره رخ میده و جهان داره پاسخ میده و واکنش نشون میده به فرکانس هام و تمرین انجام دادن هام، و مثلا پیشنهاد های کاری بهم میشد خب؟ مثلا یه تماس کاری باهام گرفته شد که هم میتونم بگم قبل و هم بعد از اون تماس نشونه هاش رو جهان بهم نشون داده بود و من از سالها قبل با این مسیر این شغل آشنا شده بودم ولی بخاطر یه سری چیزها و باورای خودم و مسائلی اونموقع یعنی چند سال پیش (که خیلی هم دور نیست و با شما و دوره ها و حرفاتون آشنا بودم و داشتم رو خودم کار میکردم یعنی یه سه چهار سال پیش تقریبا و من اهواز بودم) خلاصه پیگیر اون شغل نشده بودم و مربوط میشد به تجارت و کسب و کار و کارآفرینی و واقعیتش هنوز نمیدونم دقیق باید برم توش یا نه چون هنوز درست به وضوح کامل نرسیدم ولی واقعا میتونم بگم نشونه هایی که دیدم و احساس قلبیم خوبه تقریبا بهش، خلاصه تماس باهام گرفته شده بود بعد از چند سال! و مصادف بود این اتفاق با کار کردنم روی دوره شیوه حل مسائل از جلسه دوم، ولی استاد یه جورایی وقتی خواستم همکاری کنم و پیگیر قضیه بشم و ببینم کار چیه و آموزش هاشون چطوره و اینا، دیدم انگار با قوانین ما نمیخونه! یعنی با چیزهایی که از شما یاد گرفتم و جفت هم قرار دادن داده هام و دو دو تا چهارتا کردنهام در مورد این مسیر و این شغل و تجارت که ظاهرا هم باید حتما آموزش هاشون رو بگذرونم، دیدم همخوانی نداره با صحبتهای شما و چیزایی که یاد گرفتم از مسیر الهی شما، و اتفاقا کاملا هم میشه گفت برعکسه و باورای خب بدی رو در مورد کسب و کار و مشتری و کلا بازار و تجارت بهمون گفته میشد توی همین یخرده صحبتی که با طرف داشتم و چند کلیپ و آموزش واسم فرستاده بود، استاد پس این شد 1- نمیدونم باید اینو دنبال کنم اصلا یا خیر! چون خب بزرگترین مساله و مشکل من که تو دوره شیوه حل مسائل ذکر کرده بودم که تو تمرینات میخواستین اشاره کنیم بهش و بصورت ریشه ای حل کنیم، یکیش و اصلی ترینم همین بیکاری و پول نساختن من بود مساله من، که در جریان تمرین حل کردنهام هستین خودتون و خانم شایسته عزیز، و 2- اینکه یهویی اصلا نمیدونم چی شد به شدت مریض شدم به طوری که اصلا امونمو برید نذاشت ببینم دارم چیکار میکنم و خب خیلی اولش اذیت شدم و بازم طبق عادات همیشگیم شکستم و غر زدم کمی اما نه خیلی و مثل همشیه ! اینبار گفتم باید بهتر بشم و خودمو آموزش هام و کار کردن روی خودمو خوب و بهتر نشون بدم و سعی کردم خودمو جمع و جور کنم. اینم از این. حتی پیشنهاد کاری تا قم هم بهم شد یعنی حتی واسه کار کارمندی و استخدامی یه شرکت خوب و معتبر تو قم هم بهم پیشنهاد شد ولی خب بخاطر اینکه شرایط مالی خوبی ندارم و باید مهاجرت میکردم و جا و مکان زندگی تو قم فراهم کنم، و الان این شرایط رو نداشتم، پس در نتیجه بازم نگاه به آموزش های دوره شیوه حل مسائل انداختم و یادم اومد و توجه کردم که باید با همین شرایط الانیت با همین چیزی که هستی الان بشه یه چیزی بشه یه مسیری رو پیش بری و نیاز نیست سختی و مشقت بکشی و چمیدونم پاشی پول جور کنی و قرض کنی و حتما بکنی بری شهری دیگه! راستش استاد گاهی گیج میشم والا توی آموزش ها و حرفهاتون نمیدونم ایراد کارم از کجاهاست بخدا، که گاهی زوم میشم روی مهاجرت مثلا و اینکه چقدر خوبه و تشویق هم میکنید شما کسایی رو که تصمیم میگیرن برن شهری دیگه کشوری دیگه ولی خب شرایطم جور نیست، و هم اینکه پس اینطرف قضیه که میگید باید با شرایط فعلی آدم همخوانی داشته باشه و نیاز نیست آدم اذیت بشه یا پول دستش نیست مثلا بره پول جور کنه و شرایط رو برای خودش مهیا کنه، منظور دقیق چیه، البته میدونم که اشاره هم کردم به استناد حرفاتون که میگید یعنی باید اصلا شرایط اولا بخونه با همون چیزی که الان هستیم و راه ها و قدمها راحت انجام بشه و گفته بشه، این برداشت منه والا، دیگه اگر اشتباهی هست یا چیزی رو جا انداختم ممنون میشم روشنم کنین.
خلاصه هیچی دیگه، فعلا دست نگه داشتم و هیچی نشده، یعنی بخاطر اینکه دیدم اون شرکت آموزش ها و حرفاشون با قوانین و حرفهای شما مغایرت داره و باعث خراب کردن باورهای من که از شما یاد گرفتم میشه، منم فعلا بیخیال شدم و فعلا دست نگه داشتم و بخدا دیگه نمیدونم چیکار باید بکنم پاک دیوونه شدم والا استاد! چون بیکار و بیپولم و همه بلایی هم سرم اومده بخدا از همین حرص و جوش خوردنم بخاطر این مسائل. و هم مریض شدم یهویی که اصلا دلیلشو خداشاهده نفهمیدم هنوز که هنوزه، چون تو اوج حال خوب بودنم و احساس آرامش و تمرین حل کردنای دوره شیوه حل مسائل یهو اینجوری بهم شد که پاک گیج شدم از همه چی. و این بلاتکلیفی و بازم هی فکر کردن و اینکه پس چی قراره بشه و پس چرا نشونه ها اومد ولی موندم تو یه حالت خلاء و سکون و هیچ راهی نشونه های باز نمیشه، بازم رفتم تو خودم کمی.
متشکرم از توجهتون، و سپاسگزارم
سلام دوست عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه
درباره بیماری تون دو حالت وجود داره:
اول اینکه ممکنه استرس زیادی برای انتخاب این شغلی که گفتید داشته باشید و این استرس و فکر شمارو بیمار کرده. رهاش کنید. تصمیم بگیرید و رهاش کنید. اگر می بینید با قوانین گیهانی این شغل در تضاده رهاش کنید.
میدونید چرا نمیتونید؟
چون باور کمبود دارید.
فکر میکنید فقط این شغل هست و حالا که سر راهتون قرار گرفته باید بشه.
خب نشه. هزاران شغل دیگه هست که این مسیر رو ادامه بدید سر راهتون قرار میگیره. خودتون رو اذیت نکنید و باور فراوانی رو تقویت کنید.
دوما ممکنه مقاوت ذهنی باشه. وقتی در مسیر تغییر قرار میگیری اون الگوها و ترمزهای درونی مقاومت میکنن و نمیخوان شمارو ترک کنند. هر کاری می کنند تا شما در وضعیت قبلی بمونید. بیمار تون میکنند. شک میندازن شمارو و ….
کلا یه سری اتفاق به ظاهر بد ممکنه بیفته. اما شما باید بگید الخیر فی ماوقع . بگید خیره و ظاهرش بده و نزارید پیروز بشه
اگه موفق بشه دیگه هر تغییری بخواین کنید بیمارتون میکنه
چون راهشو یاد گرفته
درباره شغل هم حس میکنم بهش چسبیدید. تا حالا که بی پول بودید چند ماهم روش رها باشید چاره ای نیس اگر حس تون بد بشه ازش دور میشید
من این دو مورد رو در کامنت شما دیدم که بهتون بگم
ضمنا گذشته رو خدا براتون جوری جبران میکنه که با سرعت از زندگی پسرهای فامیل فاصله بگیرید و اونا شما رو مثال بزنند
ایمان داشته باشید
اگر نظری دارید خوشحال میشم برام بنویسید
واثقی
سلام به شما خانم واثقی عزیز، خیلی سپاسگزارم از لطفتون و من هم امیدوارم که حالتون عالی و توپ از هر لحاظ باشه.
من بارها و بارها اومدم کامنتتون رو خوندم و همچنین کامنت خودم رو و نهایتا الان تصمیم گرفتم که جواب بدم، چون هم فرصتش نبود درست که بخوام جواب بدم و هم اینکه معمولا جواب نمیدم کامنتارو یا خیلی کم و به ندرت پیش میاد جواب بدم، ولی قطعا تشکرم رو از هر لحاظی که باشه با ستاره دادن ابراز میکنم و طبق عادت همیشه امتیاز کامل میدم و هیچوقت پیش نیومده که کمتر از 5 ستاره برای کسی ثبت کنم و اصلا نمیبینم انگار کمتر از اون رو، و از اینکه کامنت شما رو دیدم و جواب میدم خیلی خوشحالم و اون چیزی رو که ازش درونم دریافت و حس میکردم برام جالب و زیبا بود.
به نکات خیلی خوب و تامل برانگیزی اشاره کردید که یه چیزی بهم میگفت و درونم بیدار میکرد از این رو خوشم اومد و حس خوبی داشتم، در خصوص بیماری که گفتید، خب بله واقعا همینطوره و این بهم اثبات شده که قطعا بخاطر استرس زیاد و فشارهای عصبی ای هست که بهم وارد شده.
و اما در مورد باور کمبود فراوانی که بهش اشاره کردید خیلی برام جالب بود، چرا؟ چون به زعم خودم خیلی وقتا فکر میکردم که باورای من در مورد فراوانی به نسبت باورهای دیگم خیلی بهتر و کامل تر هست نیازی نیست زیاد بهش توجه کنم و ذهنم و تمرکزم معمولا روش خیلی کمتر بوده تا باورهای دیگه، از این رو منو به فکر واداشت حرفاتون و یک تلنگر بود و خیلی خوشحالم از این بابت.
میدونین، خود الان که دارم جواب میدم هی دارم برمیگردم و تیکه تیکه میخونم کامنتتون رو و جواب میدم :) و خیلی زیباست برام که چقدر به نکات کلیدی و جالبی اشاره کردید توی حرفاتون که واقعا منو به فکر کردن واداشت و هرچی دارم فکر میکنم میبینم که چقدر زیبا و کلیدی هستند نکاتی که گفتید و اشاره کردید و بسیار مهم و تامل برانگیز، انگار حس میکنم دقیقا اینا در مورد من صدق میکنه و مشکل اساسی درون منه، مخصوصا این اواخر که خیلی زوم شدم رو خودم و دارم توی دوره های مختلف و فایلای مختلف استاد متمرکز و زوم میشم رو خودم و ریشه یابی میکنم درونم رو، بسیار عالی و کمک کننده بود کامنت پر مغز شما.
مخصوصا در مورد اینکه اشاره کردید که ترمز ها و مقاومت های ذهنی هر کاری میکنن تا جلوی من رو بگیرن جلوی پیشرفت من رو و تغییر کردن من رو، و توی کارشون اوستان و اگر بذارم اونا پیروز بشن دیگه لم و چم من دستشون هست و منو بیمار میکنن! این خیلی خیلی نکته جالبی بود و ارزش داشت برای من خانم واثقی واقعا عالی گفتید و تحسین برانگیز بود این نکته یابی و تمرکز و توجهتون به زیر و بم حرفها و پیام من و کشف کردن این معما. آفرین بر شما :)
در مورد شغل هم بله دقیقا همینطور هست که گفتین، من دقیقا همیشه خدا بهش چسبیدم و ذهنم درگیرش بوده حتی با وجود اینکه همیشه پیش خودم گفتم یعنی یعنی ولش کردم و دیگه برام مهم نیست و ارزشی نداره، ولی به قول استاد تا وقتی به چیزی نرسی، مثلا ثروت و نعمت فراوان و زیاد، نمیتونی بگی چیه و ازش گذشتی یا بدرد نمیخوره یا واسم مهم نیست! چون بهش نرسیدی داری خودتو گول میزنی یا هزارتا جواب الکی آدم به ذهن خودش میده که بگه مثلا نه پول اصلا خوبم نیست اصلا اَخه، اَیه، بدرد نخوره و از این حرفا :) ولی واقعا وقتی میتونی ازش گذر کنی و بگی سیرم و مهم نیست واسم و آدم ظرفش بزرگ تر شده که بهش رسیده باشه و تجربش کرده باشه. از این رو منم چون بهشون نرسیده بودم همیشه یه احساس کمبود یه احساس نیاز یه احساس سوال و ابهام و بحث و جدل درونی با خودم و جهان و خدا داشتم که هنوزم میتونم بگم ولم نکرده ولی به امید خدا درست میشه و خدا بینهایت بزرگ تر و بهتر و کامل تر و عالی ترش رو برام در نظر داره و خلق میکنه و میسازه :)
ای جانم و نهایتا آخر کامنت زیباتون هم که با احساس امیدواری و انرژی فوق العاده و حسای عالی مثل درون روح خودتون به پایان میرسونید و گفتین که خدا جوری گذشته رو واست جبران کنه که.. ، واقعا بله همینطوره و من هم میتونم بگم با این حس و این امید درون خودمو زنده نگه داشتم و امیدوار هستم و روی قدرت و کمک و دستان بینهایت خدای مهربونم حساب کردم و سعی کردم زنده نگهش دارم اون روزنه و نور رو توی قلب خودم.
ایمان دارم ;)
سپاسگزارم از شما دوست بسیار ارزشمندم.
سلام رضا جان امیدوارم که حالتون خوب باشه
خوشحال شدم که نظر من بهتون کمک کرده
و خیلی دقیق تر به خودشناسی خودتون پرداختید
این دور موردی که گفتین یکی باور کمبود و دیگری عزت نفس رو روش کار کنید
وقتی با نداشتن کار حالتون خوب نیس احتمالا عزت نفس تون باید کار بشه
برای اون نجواهای ذهنی تون که احساس نیاز دارید به شغل و درامد خب تا یه جاییش طبیعیه چون جهان مادی هست و به پول نیازه
اما نباید زیاد باشه که حس تون رو بد کنه
وقتی این حس بد سراغتون اومد و حالتون رو بد کرد
وقتی ناامید شدید
وقتی حس نیاز داشتید
به اون حس تون عشق نثار کنید
و این جمله طلایی رو خطاب به اون حس ناامیدی و یاس بگید: “دوستت دارم”
اونقدر تکرار کنید که این حس از هم بپاشه و نابود شه
در دفعات بعدی هم اینکارو کنید و معجزاتش رو ببنید
من منتظرم که بیایین و نتیجه رو برامون بگید
براتون عشق آرزو میکنم
امید
آرامش
واثقی
سلام اسرای عزیزم منم عاشق شما و حال عالی و پر انرژیتون هستم :)
خیلی زیبا و جالب انگیز نـــــــاک بود اون جمله زیبا و طلایی که گفتین خطاب به احساسای بد و نا امیدی و .. بگم، و خب قطعا همچین احساس زیبا و پر از عشقی رو به سنگ هم بگه آدم، نرم میشه و لطیف و زیبا میشه و تحت تاثیر قرار میگیره، مثل آزمایشاتی که انجام شده در این موارد مشابهی که یه پروفسور ژاپنی روی مولکول های یخ زده آب از این دست جملات پر از عشق و زیبایی و احساس دوست داشتن نثار کرده بود و نتایج حیرت انگیز بوده، یا وقتی آدم روی گل و گیاه همچین جملات زیبا و تاکیدی و پر مهری رو میگه، یا حیوانات، انسان که دیگه جای خود داره و اشرف مخلوقات..
من نتایج آزمایشاتم رو اومدم پیش شما که عشقید بیان کنم که چقدر زیبا بود و شاید یکی از بزرگترین مشکلات من و خیلیای دیگه و شاید درصد عظیمی از جوامع انسان ها کلا، با گفتن همچین کلمات و واژگانی که بخاطرش خلق شدیم اصلا! و بیان احساساتش، عاجز و ناتوان و نا مانوس
باشن و نتونن هیچوقت به کسی این احساس و این واژه زیبای الهی رو بیان کنن.. “دوسِت دارم” .. “دوستَت دارم”.. “عاشقتم” ، حالا نه بخاطر اینکه شاید هیچ عشقی به اون صورت توی زندگی من یا کسی نباشه، بلکه اصلا بکار بردن همچین واژه هایی برای عزیزانش مثل پدر، مادر یا خواهر یا هر کسی، برای من خودمو مثال میزنم اصلا، شاید هیچوقت همچین چیزی نبوده و استفاده نشده توی زندگیم و یا هیچ کسی توی زندگیم نبوده که بخوام عشق اسمشو بذارم و رابطه داشته باشم و بگم دوستت دارم مثلا، اما خیلی جالب بود برام که مدتی بود به این فکر افتاده بودم و خیلی دوست داشتم که خودمو به چالش بکشم و پا روی ترسم بذارم و به مادرم یا خواهر و عزیزانم این جمله طلایی رو بکار ببرم، چون خیلی وقتا اصلا حتی از بچگی و دوران مختلف دوست داشتم همچین چیزی رو تجربه کنم و بدونم اصلا حسش چجوریه! مخصوصا در مورد مادرم، خیلی دوست داشتم بتونم اصلا احساس قلبیمو اون عشق فرزند به مادرش یا مادر به فرزندش رو بصورت کاملا راحت و بدون ترس و استرس و لرزش دست و پا و با گفتنش و به زبون اوردنش واقعا تجربه کنم! غیر از اینکه آدم توی دلش بگه و یا با چشماش بگه، واقعا این خیلی زیباست و شجاعت میخواد به نظرم که آدم به هر کسی که دوسش داره واقعا و عشق الهی داره بهش، اینو قشنگ بهش بگه و به زبون بیاره، این کار کمی نیست خیلی باارزشه! نمیدونم کسی که داره کامنتمو میخونه تجربه و حس کرده اینو که میگم یا نه، ولی باورتون شاید نشه من از خیلی حتی سنین کم واقعا گاهی به خودم میومدم و انگار یه تلنگر به خودم میزدم و میگفتم بابااا آخه من اینقدر مادرمو دوست دارم و جونمو فداش میکنم ولی باورتون نمیشه هیچوقت اینو نشون نمیدادم!!! :| یعنی همیشه یه حس لجبازی احمقانه و یه غروری توی وجودم بوده و گاهی هم هست الانشم که دوست داشتم نباشه انگار لال میشدم و دوست داشتم فریادش بزنم! دوست داشتم مادرمو تو بغل بگیرم، بوسش کنم، و بهش بگم که چقدر دوسش دارم همیشه! ولی انگار اینو فقط توی کتابا یا فیلما و یا معدود افرادی میدیدم فقط، ولی گاهی به خودم میومدم میگفتم بابا حالا شاید مادرت یا کلا خانواده همچین کاری و شجاعتی رو هیچوقت نداشتن و یا به هر دلیلی هیچوقت همچین چیزی رو به زبون نیاوردن تو زندگیشون، حتی برای همدیگه حتی برای تو که بچشی یا برادر و عزیزشونی مثلا، ولی واقعا اینم یکی دیگه از برکات و نتایج این مسیر زیبا و الهی هست که باهاش آشنا شدم و واقعا سرشار از عشق الهی هست این مسیری که توشیم. و من خب دوست داشتم حسش و انرژیش رو بچشم و دریافت کنم و بدونم چجوریه و نتیجه و تاثیر که خب واقعا شگفت انگیز و ملموس هست، و خیلی خیلی جالب و زیبا بود که همچین کامنتی رو دقیقا تو اون مدت و روزها که به فکرش افتاده بودم دریافت کردم :) حسش عالیه! حس خداوند و عشق بینهایتش درون تک تک سلول های بدن و پر از شور و شوق و عشق شدن از عشق الهی تو وجودمون. بینظیره!
خانم واثقی عزیز و دوست داشتنی، دوست داشتم در مورد سبک تغییر باوراتون برام بگید، که چه طرح، ایده و یا الگویی دارید و پیشنهاد میدین برای تغییر باورها، مثلا همون مثال هایی که توی پاسخ به کامنت من دادین در مورد باور کمبود یا عزت نفس، چه مثال هایی از خودتون دارید و استفاده کردید و نتیجه دیدید که به من هم لطف کنید بگید، سپاسگزارم.
و دیگه اینکه.. :)
راستش توی نت دنبالتون میگشتم و نمیدونم برای همچین مساله ای چکار باید کرد و چجوری و کی میشه بچه های سایت همدیگرو راحت تر پیدا کنن و در ارتباط باشن باهم، چون به نظرم خیلی مهم و پر فایده هست و قطعا نتیجه عالی خواهد بود که لااقل ما بچه های سایت استاد و این مسیر زیبا بتونیم راحت تر همدیگرو ببینیمو پیدا کنیم و از بدنه جامعه سرند بشیم، و کلا تو دنیای خودمون باشیم، راستش برای من که خیلی مهمه و حیاتی! و اصلا یکی از اولویت های زندگیمه توی بحث روابط و هدف گذاری و خیلی دنبال همچین چیزی بوده و هستم، درسته که با ارسال فرکانس و باورای مناسب و توجه کردن به همچین موضوعی آدم جذبش میکنه و بالاخره بهش نزدیک تر میشه و شاید اتفاق بیفته، اما واقعا به قولی شاید گاهی نیاز باشه خودمون هم یه کارای دیگه هم انجام بدیم یه قدمایی رو برداریم یه حرکتایی رو بزنیم یه کارای فیزیکی ای رو هم انجام بدیم تا اون خواسته و فرکانس قوی تر و بیشتر هم ارسال بشه :)
توی نت هرچی میخواستم دنبالتون بگردم چیز زیادی دستگیرم نشد، و از اونجایی که من از شبکه های اجتماعی مثل اینستا یا فیس (بوق) :) استفاده نمیکنم و یا اگرم زمانی نصب کردم فقط واسه امتحان کردن و آشنایی باهاش بوده و بلافاصله پاک کردم برنامه و اکانتش رو معمولا از این دست اپ و برنامه ها رو.
به یک سری سر نخ ها رسیدم :) ولی نمیدونم که اصلا وجود داشتند دیگه یا خیر، مثلا سایت و یا اکانتهایی از اینستا، تلگرام، فیس بوک و توییتر .. به پستم میخورد اما خراب بودند یا باز نمیشدند احتمالا از کار افتاده بودند یا شخصی دیگه بود مثلا، حتی بُت شکن درست و حسابی من ندارم عین خیلیا که پول میدن و کلی چیز نصب میکنن، من اصلا هیچی ندارم معمولا رو گوشی یا سیستمم و یا از اپ های رایگان و بدرد نخور استفاده میکنم که به لعنت خدا هم نمیارزن! :) خلاصه خیلی تلاش کردم و سعی داشتم و دارم که به نتیجه برسم و یه چیزی به پستم بخوره :)
خدای من هرچقدر از زیباایه این پیامتون بگم کم گفتم که گفتین..
“براتون عشق آرزو میکنم
امید
آرامش
واثقی”
من هم براتون عشق آرزو میکنم..
امید
سلامتی
آرامش آرامش آرامش.. [چقدر این کلمه رو دوست دارم خدای من..] ..
دیگه دیگه.. ..بهزادی.. :)
سلام سپاسگزارم از پیام زیباتون
برای بحث تغییر باورها میتونین از مثال هایی که در اطرافتون هست استفاده کنید
مثلا باور کمبود در چه رابطه ای دارید؟
بیاین و ریزتر بشید
چون بخایم باور کمبود رو درست کنیم بحث بزرگیه
ولی اگر ریزتر بشیم و با جزئیات جلو بریم زودتر نتیجه میگیریم
مثلا من باور کمبود دارم نسبت به فروش دوره آموزشی کامپیوترم
حالا باید برم اساتیدی رو ببینم و نشون ذهنم بدم که شاگردان بسیاری دارن و روز به روز با وجود اساتید و دوره های دیگه در این زمینه فروششون بیشتر میشه
همچنین اون عبارت شگفت انگیز دوستت دارم رو به باور کمبودتون و احساسی که دارید بگید معجزه میکنه
امتحان کردم برای باور لیاقت دوره ام و جواب داده
با دوستت دارم به آرامش میرسید
اسرا واثقی
به نام خدایی که بندگان خالق را آفرید
سلام به استاد جان ومریم عزیزم ودوستان گلم
سوال اول استاد که چه اهدافی داشتید که براش تلاش کردید ولی نرسیدید ؟
یادم هست در سالهای قبل در مجموعه ای کار می کردم که خیلی دوست داشتم بهترین خودم ارائه بدم وبه لحاظ توانایی کاری خودم ثابت کنم الحق والانصاف که هرچی در توان داشتم می گذاشتم وجالب اینجا بود که به جای اینکه نتیجه بگیرم برعکس می شود انگار داشتم با سرعت هرچه تمام تر از خواسته ام دور می شدم انگار پام گذاشتم روی گاز برم شمال ولی جهت ماشین من سمت جنوب بود
اون موقع ها علت رو نمی دونستم که چی ولی از روزی که اومد توی این سایت زیبا فهمیدم ایرادات ذهنی کجا بود
باورهای مخرب که بود
مهم ترین اون عدم احساس لیاقت وارزشمندی بود
دوم اینکه برای این مجموعه های خصوصی وغیر انتفاعی هرچه کار کنی فقط دنبال این هستند که یک جورایی تحقیر کنند تا حقوق بالا ندند پس بی خود تلاش نکن .
سوم اینکه در این مجموعه ها اولیا انگار آموزگار خریدند وسطح توقع شون بالاست ونمیشه همه رو راضی نگه داشت .
چهارم در این مجموعه ها مدیرها آدم های بی انصافی هستند وقدر معلم نمی دونند .
وهزاران باور مخرب دیگر هنوز هم این باورها بعضی هاشون مونده که باید اصلاح بشه ولی از وقتی عزت نفس من بالاتر رفت اولیای همون مدارس شدن مشتری کلاس خصوصی ،مدیر همون مدارس چند سال متوالی تماس گرفتند برای همکاری جدید ودر نزد دیگران از من تعریف کردند .
چی شد آدم ها که عوض نشدند چرا نتایج تغییر کرد
من داشتم از درون تغییر می کردم وفرکانس متفاوت ارسال شد ولاجرم طبق قانون بدون تغییر خدا نتایج عوض شد……
حالا جالب سوال دوم چه کسانی را می شناسید که در شرایط یکسان با شما با تلاش کم نتایج متفاوتی را دریافت کرده است .
در همون مجموعه یک فردی که به لحاظ مدرک تحصیلی پایین تر بود و تا حالا هیچ تجربه کاری نداشت وارد همین مجموعه شد وشروع به همکاری کرد وسال بعدی هم به عنوان آموزگار ادامه دادوروابط خوبی هم در محیط کار برقرار کرد.
پس برای رسیدن به هر خواسته ای به نظر من با توجه به سخنان استاد اول باید بشینیم توی یک اتاق ساکت وتنها اول خودمون از نظر ذهنی نسبت به اون موضوع بررسی کنیم سوال طرح کنیم چرا می خواهیم به اون هدف برسیم
چه موانع ذهنی در موردش داریم
چه کسانی در زمینه هدف ما موفق شدند
وهزاران سوال دیگه که باورهای مخرب بکشه بیرون وباورهای سازنده با الگوهای مناسب جایگزین کنه وگرنه تلاش اگر به اندازه کندن کوه هم باشه بی ثمر …
خدایا شکرت که منو هدایت کردی به جواب سوالی که چند روز ذهنم درگیر کرده بود ودراین فایل زیبا بهش رسیدم
استاد بی نهایت سپاسگزارم
خدایا شکرت برای تمام این آگاهی های ناب
برای تموم شما عزیزان باز شدن گره های کور ذهنی رسیدن به خواسته ها رو از خدا طلب می کنم شاد وسعادتمند وثروتمند باشید
ممنون که کامنت خواندید در پناه خدا باشید
سلام به استادعزیز و مریم گلی جان و دوستان گل. من مجیدم 29 سالمه. من اول خودمو مثال میزنم که فردی بودم کاملا استرسی و از لحظه مالی نسبت به الان خیلی ضعیف تر که ذهنیت کمبود زیاد داشتم چه مالی چه روابط چه امنیت و چه دیدم نسبت به آدمها. ولی تقریبا 1 سال بطور جدی شروع به کار کردن کردم روی خودم، با فایلهای رایگان. که بعدش یکم قوی تر شدم از لحاظ مالی هدایت شدم به قانون آفرینش. خیلی اوضاع بهتر شد از لحاظ روابط دیدم به آدمها دیدم به امنیتی که هست، دیدم به زندگی و این آرامشی که نسبت به قبل دارم..ریلکسه ریلکس نسبت به قبل خودم و دنبال بهتر شدنشنم.از قبل کار کردن روی خودم نگهبان بانکم. تا همین الان..ناراضی بودم از درامدم کم بود ولی هی یه حسی داشتم که مجید لیاقتت بیشتر چون تواناییت بیشتر. خلاصه وقتی روی خودم کار کردم اول نتایج روی خودم شخصیتم نمایان شد بعدش با قانون آفرینش و فایل های رایگان باورام نسبت به خدام عوض شد، ازش خواستم هی استاد میگه برو دنبال کار که علاقه داری فایل های صوتی و تصویری کلاب هوز گوش میدادم، گفتم نمیدونم چکار کنم کمکم کن کسب و کار شخصیمو راه بندازم که به چی علاقه دارم( نگهبان بانک بودنو بخاطر باورهای وام و بانک حقوق خوب میدن مزایا داره و راحتیو انتخاب کردم مو به موشو، حتی درآمدم خودم انتخاب کردم توی بانکم، ولی نمیدونستم تازه خدمتم تموم شده بود و قوانین نمیدونستم ولی الان که به عقب فکر میکنم میبینم قبلا ناخودآگاه یه جاهایی قوانین رعایت کردم همون چیزی که میخواستم گرفتم.) خلاصه بعد از درخواست کردنم و این باور در من ایجاد شده بود جوابمو میده ، وارد سایت شدم، پشت فرمون بودم(چون جوری شده بودم همه جا تو ار شرایطی فایل استاد گوش میدادم و نگاه میکردم حتی موقع خواب و رانندگی) آیتم مرا به سمت نشانه هایم هدایت کن زدم یکی از فایل های کلاب هوز اومد دوستان از نتایج میگفتم سومین نفر آقا پسر 18 ساله از قم بود که کلی تغییر کرده بود و گفت به لطف الله میخوام بیزینست قهوه خودمو راه اندازی کنم، یهو یجوری شدم گفتم آره خودشه دمتگرم من بهم گفته شده برم تو بیزینست قهوه..حالا چجوری و چکار کنم سرشرته نداشتم(فقط تجربه در حد خوردن قهوه تو خونه بود دستگاه خریده بودم قبل اینا برای خودم همه مدل قهوه درست میکردم و از زدنش برای خودم لذت میبردم) خلاصه یاد گرفته بودم کاری به چجوری نداشته باشم گفتم هدایت میشم برم دنبالش،2 و 3 جا پرسو جو کردم اونایی که بودن تواین کار، راهنماییم کردن ولی غر هم میزدن به همسرم میگفتم اینارو ولش کن اینا اهل غرن اینا بامن نیستن، یکیشون که مشتری شعبمون بود دیدم من اینو دیده بودم ولی قبلا صحبت ازین که تاجر قهوه هست نکرده بود، روزی بود که تو شعبه ایرپاد تو گوشم فایل شمارو گوش میدادم و مینوشتم(عادت دارم گوش میدم بنویسم) کارش به حدی طول کشید هی هم با کاربر باشه راجع به قهوه و وارد کردنش با صدای بلند داشت صبحبت میکرد ته یهو با اینکه داشتم فایل گوش میدادم من بشنوم و شنیدم، تاشنیدم قهوه وارد میکنه دقیقا همونجا کارش تموم شد داشت میرفت بیرون رفتم پیشش گفتم راهنماییم کنید این کار و صنعت و تجارت قهوه رو دوست دارم،میخوام استارت بزنم گفت معرفیت میکنم به رستری ها بار بگیر پخش کن ولی برو 15 تا کافه بگو دارم ببین میخرن یا میگن نه از کسی میگیریم.
به همسرم گفتم این هدایت منه باید 15تا کافه برم گفت اگر بگن قیمت اگر بگن چی داری چی میگی بهشون گفتم نمیدونم باید برم خلاصه 2 هفته زمان برد اوایلش سختم بود میرفتم میگفتم پخش قهوه دارم، دون خوب دارم و خلاصه از تجربه 7سال ویزیتوری قبل خدمتم استفاده میکردم ویزیتشون کردم چون پخش نداشتم یجوری بود داشتم دروغ میگفتم دوست نداشتم، هدایتی که داستان جدا داره با یه بنده خدای دیگه آشنا شدم از طریق دیدن یه استوری بوتیک لباس که داشت ازیه ماشین 206 که پشتش قهوه سرو میکرد گفتم خانم هدایتم اینه از کافه پشت ماشینمون شروع کنم رفتم هدایتی پیش کسی تو4راه سیروس راهنماییم کرد اولش گفتم میخوام تاجر قهوه شم هم تجارت دوست دارم(از بچگی کاسبی انجام دادم دوست داشتم که خودش یه داستان جدا که چکارهایی کردم، ولی رفته بود پی کارمندی)هم قهوه رو علاقه دارم بهش و خرید فروش راهنماییم کن، استاد این آدم عین من شروع کرده بود اول، شرایط منو داشت جوون تریاش، و جالب بود نمیدونم شاگرد شما بوده از فایلا استفاده میکرد نمیدونم ولی حرفاش حرفای شما بود یه آقا 53 ساله، دیدش حرفش کاراش داشت از قوانین استفاده میکرد حالم تو نغازش عالی بود هر وقت حرف میزد حس جفتمون عالی بود، خلاصه سر راه من اومد و از 4کیلو میکس قهوه مختلف خریدم ازش با نمونه رفتم 2باره ادامه اون 15 تا کافه گفتم خانم 15تا کافه رو باید برم قدم بعدی گفته میشه دیگه با نمونه قهوه که خریدم بود بسته های کوچیک رفتم پیششون استقبال میکردن، 15 تا تموم شد هدایت شدم سمت کافه زدن خلاصه از همون آقا 53 ساله که تجهیزات کافه کار اصلیش بود، یه دستگاه به دلم نشست 73 تومن، منم اونموقع سرمایه نداشتم حقوقمم به پس اندازی نمیرسید 7تومن میگرفتم (سال1401) بخاطر باور غلط دور خودم قسط وام و وام های خونگی بستم حقوقم میموند 600تومن. خلاصه همسر گفت طلا، منم میگفتم استاد میگه چیزی نباید بفروشی چیز دیگه بدست بیاری خیلی مقاومت کردم نفروشیم، کسی هم از جفت خانواده ها کمک نکردن با اینکه داشتن و البته رو ننداختم( نه ازینکه روم نشه ازینکه میگفتنوخوا جورش میکنه)ولی تو ذهنم میومد کمکت نکردن خانوادت و خانومم گفت آقای مهدوی ما خودمونیم و خودمون. بهمون گفت: من تو زندگیم رسیدم هر چقدر تنهاتر باشید رو کسی حساب نکنید خدا راحتر میده، مطمئن باشید موفقید.خلاصه طلاهارو فروختیم یه دستگاه به دلم افتاده بگیرم ولی میگفتم 73 تومن گرون بزار برم جاهای دیگه هر جای بازار بگی زارو رو کردم حتی ارزونتر از اون دستگاه که به دلم بود هر پیجی بگی رفتم ولی ته تهش ختم میشدم پیش آقا مهدوی گفتم همسر این مال ماست خلاصه دستگاه داد 63 تومن 10 تومن تخفیف، انقدر رفته بودیم اومده بودیم خودشم فهمیده بود هرجا میفرتیم روانه میشدیم پیش خودش(هم فرکانسم بود) خلاصه استارت کافه رو زدم با مخالفتای دیگران و خانواده که نمیتونی و لا اقل برو یه مغازه بهتر بزرگتر که دربیاری،(یه زیر پله 9متری گرفتم که خودش باز هم داستان جدا داره از هدایتم سمت این زیر پله) 9 اردیبهشت 1402 زدم، خداروشکر از در و دیوار واسم میاد اهالی اونجا ازم تشکر میکنن که لطف کردین اینجا کافه زدین واقعا این محل نیاز داشت به کافه( بار های بار افراد مختلف با همین جمله ازم تشکر کردن که اونجا کافه زدم) جالبه کافه رو زدم هفته بعدش تو بانک درآمدم بیشتر شد،(جدا از افزایش سالانه حقوق کارگران) اصلا این کار تو این مجموعه اونم به اون مبلغ قفل بود، به خانومم گفتم بخاطر منه ها..خلاصه اوضاع روز به روز داره از هرجهت بهترو عالیتر میشه. قانون آفرینشو تا جلسه 6 پله پله براحتی خریدم ولی الان که درامد بانک هم بیشتر شده با درامد شغل اولم هرکاری میکنم نمیشه بخرم جلسه هفتم نمیدونم چرااا!
ناگفته نماند میخوام از بانک بیام بیرون ولی میدونم شرایطی درست میکنه بدون تلاش فیزیکی من با عزت میارتم بیرون، و منتظر اون لحظه که تمام تمرکزم و انرژیم رو بزارم رو علاقم.. اینم ناگفته نماند برج 9 1401 نوشتم تو دفتر خواسته سپاسگزارم که شغل مورد علاقم راه انداختم. و اینم بگم مو به مو تواین مسیر اهدافم مشخص کردم هدفم فقط یه کافه نیست، خیلی عالیتر ازینه.. و اینا از تغییر باورهام نسبت به خدای هادیم روابطم دیدم به امنیت و بنده هاش که هوای هم رو داریم و از دیدن موفقیت هم خوشحال میشمیم و همه چی روبه پیشرفت همه چی.
نمونه مثال دیگه پسر عمم که روزی پول نداشت اومد پیشم که تو چجوری داری زندگی میکنی من پول یه بستنی ندارم و هم سن منه و اوشون زودتر از من به اهدافش رسید و به لطف الله در ثروت از زندگیش لذت میبره. و هیچ وقت ازش نپرسیدم چجوری چی شد یهو ازین رو به اون رو شد، که دقیقا وقتی کافه رو زدم یه کسی دیگه که اومده بود تبریک بگه بهم واسه کافه، (میخواست مثال بزنه نه برو میدونم توام موفق میشی پسر عمتم اینجوری بود اینجوری شد) فهمیدم خواسته یا ناخواسته از قوانین و تغییر باورهاش استفاده کرده و نتیجه داده.
حالا یه سوال استاد، میشه بگین چه رابطه ای بین فعالیت فیزیکی و روزقی که برات اساسی میاد هست مثل (ورزش یا روزانه 1 ساعت دویدن یا پیاده روی یا حتی روزانه تو خونه پینگ پنگ بازی کردن ) مثل شما مثل پسر عمم مثل 2تا استاد دیگه در همین حوزه مثل افراد موفق و ثروتمند دیگه که میبینم و حتی خودم که همه صبح ها و سحرگاه بیدارن و یا در طول روز ورزش میکنن. رابطه ای بین این 2هست؟؟؟ جواب اینو بدین ممنونم.
سپاسگزارم از پروردگارم که عالیترین ها همیشه و همیشه و همیشه برای ماست که فرکانسمون عالی عالیه
راستش تا فایل را دیدم یاد تجربه های زندگی خودم افتادم و واقعا که هر جا نتایج بزرگی اتفاق افتاده به خاطر باور های خودمون بوده و هست.
_ یکی از خواسته هایی که تو زندگی من خیلی راحت اتفاق افتاده داشتن شکم 6 تکه بود که یادم میاد چند سال پیش ظرف مدت یک یا دو ماه اون هم در حالی که با یکی از رفیق هام هر شب ورزش می کردیم و کلی لذت می بردیم ساختم و تو همه این سال ها هر وقت بهش نگاه کردم تحسینش کردم و بدیهی دونستمش چون اصولی ساخته بودم و اگر تکامل چیزی را درست طی کرده باشیم باید نتایج پایدار اتفاق بیفته..
یادم میاد همیشه آدم ها فکر می کردند برای داشتن عضلات خوب باید سخت تلاش کنی و من همیشه میگفتم فقط کافیه روزی 5 دقیقه تمرکز بزاری روی یک عضله خاص، خب نتیجه هم این شد که اون ها چون فرآیند را تو ذهنشون سخت کرده بودند یا خیلی وقت ها اصلا شروع نمی کردند یا هم خیلی زود کنارش میزاشتند.
اینکه بتونیم کار ها را تو ذهن خودمون ساده کنیم به نظرم چیزی بود که من سال ها تمرین کرده بودم و بدون شک نتیجه هم به خاطر همین باور بود.
و هر چقدر هم فکر میکنم من همیشه کار کردن روی عضلات شکم را خیلی بیشتر دوست داشتم و برای همین خیلی منظم تر انجامش می دادم.
بعدش هم که تو یوتیوب دیدم آدم هایی هستند که با ورزش کردن تو خونه درآمد خوبی دارند و از زندگیشون لذت می برند.
منم سریع این هدایت را گرفتم و رفتم دنبال انجام کاری که ازش لذت می برم، ورزش کردن و مخصوصا اون بخشی که سال ها توی اون قویتر از بقیه عمل کرده بودم.
داستان هدایت من واقعا خیلی آرام اتفاق افتاد ولی لذت بخش و خیلی راحت بود.
استاد ازتون ممنونم به خاطر سایت بی نظیری که دارید و بچه هایی که هر روز کلی کامنت فوق العاده میزارند.
خیلی وقته خوندن کتاب های موفقیت را کنار گذاشتم چون منم مثل شما باور دارم کامنت های این جا از هزار تا کتاب بی نظیر تر و تأثیر گذار تر هست.
مرسی..
بنام خدای مهربان
سلام بر استادم
سلام بر خانم شایسته عزیز
سلام بر همه دوستان عزیزم
من درباره این فایل استاد عزیزم و آگاهیهای مهمی که برای من درباره قانون تحقق خواستههایم و نحوه هماهنگ شدن با این قانون، برایم داشته این موارد را مینویسم.
درپاسخ به این سوال که چه خواستهای، یا هدفی داشتهام و دارم هنوزهم که با تمام تلاشهای ممکن آن را انجام دادهام ولی هنوزهم به آن خواسته خودم در زندگیم نرسیدهام؟
برای من این خواسته در زندگیم موارد مالی هست. هنوزهم به این خواستهم نرسیدهام. کارکردهام، تلاش نمودهام ولی نتیجه قابل قبولی به دست نیاوردهام که هیچ، بلکه شرایط من از گذشته هم بدتر شده است. همین لحظه که دارم اینها رو مینویسم بازهم مقاومتهای ذهنی هجوم میآورند که ننویس! فایدهی ندارد.
با توجه به تضادهایی که برخورد کردهام، خواستهمالیم شدید شدیدترهم شده ولی من نتوانستهام آنرا بدستش بیاورم و برعکس میبینم که هر روز عرصه برای من تنگتر هم شده و میشود.
در پاسخ به سوال دوم که چه افرادی را میشناسم که با وجود تلاشهای کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیدهاند و یا با وجود تلاشهای مشابه با من، خواستهی آنها محقق شده است؟
افراد زیادی هستند. خیلیها را دیدهام و میبینم که مثل آب خوردن پول میسازنند. دقیقا مثل آب خوردن پول میسازنند. خودم از افغانستان هستم. حالا در مشهد ایران هستم. تقریبا دوسال قبل، تحولات بزرگی در افغانستان به وجود آمد. سه تن از نزدیکان خودم بهترین الگوی من برای موفقیت مالی هستند که اینها رو یادآوری میکنم که یکیش برادر خانمم هست. با آمدن طالبان تمامی موسسات کمک کننده خارجی از افغانستان رفتند، ولی دفتری که همین آدم کار میکرد هنوز هم هست و این فرد با حقوق هزار دالریش هنوز هم کار میکند. هیچ تآثیری در روند کاریش نیامد که هیچ، بلکه عزتش هم در نزد طالبان بالا رفته است. این در حالی است که صدها هزار فردی که به موسسات و نهادهای خارجی کار میکردن یا بیکار بیکار شدن، یا از کشور فرار کردن و یا هم رفتن سراغ شغلهای بسیار بسیار کم درآمد.
فرد دیگر خواهر خانمم هست. با آمدن طالبان دکتر شد. خوب قبلا در دانشگاه درسش را خوانده بود ولی در سالهای 99 و 1400 در شرایط نا مناسب مالی قرار گرفته بودند. وقتی یک نهادی آمد و برای شهرستان ها دنبال داکتر میگشتند این رفت امتحان داد و با بالاترین نمره قبول شد و حتی شوهر خودش را هم با خودش برد و برای شوهرش هم که بیکار بود زمینه کار را با درآمد بالا فراهم کرد. تقریبا حقوق ماهیانه هر دو زن و شوهر 1500 دالر آمریکایی هست و دوسال هست که راحت کار میکند و خیلی هم رشد داشته و چند باری هم تصمیم گرفته که از شغلش بیرون بیاید ولی هرگز دفترش با این تصمیم او موافقت نکرده و گفته تمام آبرو و حیثیت دفتر ما به کارکرد تو بستهگی دارد.
هم این فرد و هم برادر خانمم در شغلهای مورد علاقهشان کار میکنند.
فرد سوم هم شوهر خواهر بزرگتر خانمم هست. او هم با آمدن طالبان چون کارمند دولت بود کارش را از دست داد. ولی نعمت ثروت به گونه دیگری و خیلی راحت راحت به زندگیش آمد. این یارو رفت و برای خودش تولیدی گوشت مرغ راهاندازی کرد و هر سه ماه یکبار دهها و صدها بار بیشتر از آن درآمد و حقوقی که قبلا داشت، بدست آورد. حالا هم آمده به مشهد و خیلی راحت برای خودش ساخت و ساز راه اندازی نموده و بازهم موفق موفق هست.
در پاسخ به سوال سوم و این که چه باورهای محدود کنندهای (ترمزهای مخفی) را میتوانم در ذهن خودم شناسایی کنم که فکر میکنم باعث شده که با وجود این همه تلاش، بازهم به خواستهها مالیم نرسم؟
در پاسخ به این سوال، باید بگویم من هنوزهم به صورت اساسی درباره داشتن و برخورد شدن از نعمت ثروت اساس لیاقت نمیکنم. هنوزهم نعمت ثروت را چیزی بیهوده و رنج آور و پر از دردسر برای خودم میدانم و آنرا عاملی میدانم که مرا از خدایم دور میکند. در زندگی گذشتهام با نعمت ثروت و داشتن آن، احساس لیاقت، احساس ارزشمندی و احساس آرامش نکردهام. حالا من این را میگویم که من با برخوردار شدنم از نعت ثروت در زندگیم رشد میکنم، ثروتمند شدن مرا بزرگم میکند و سبب میشود که جهانم را بهتر تجربه کنم. من با نعمت ثروت در آرامش کاملی زندگی خواهم کرد. رابطهام با خدایم عالی خواهد شد. عزت نفسم و خودباوریام درحالیکه ثروتمند باشم، درمن تقویت خواهند شد. زیباییهای این جهان زیبا را زیاد خواهم دید، از داشتهها، امکانات و نعمتهای زیادی برخودار خواهم شد، ایمان و تواناییهایم نسبت بخودم و خدایم قوی خواهد شد، سپاس گذارترخواهم شد، احساساتم خوب خواهند. و وقتی هم که میگویم: من لایق دریافت نعمت ثروتها هستم؛ نباید دنبال دلیل بگردم. من بدون هیچ دلیلی، لایق دریافت نعمت ثروت هستم. این باور، یکی از باورهای مهمی هست که اگر در درونم ایجاد شود و پایههای آن قوی و مستحکم بشود، قطعا نعمت ثروت به زندگیم میآید و من ثروتمند میشوم. و همین باور احساس لیاقت داشتن نعمت ثروت، خودش برایم آرامش بخش هست و حالم را خوب میکند.
باورمخرب بعدی و یا ترمز بعدی من درباره داشتن و برخوردار شدنم از نعمت ثروت این است که من همیشه شنیدهام، همیشه برایم گفتهاند که رسیدن به نعمت ثروت و ثروتمند شدن، کاری سخت، طاقت فرسا و مشکلی است. باید همیشه تلاش کنی، جان بدهی، زحمت بکشی، تقلا کنی، بدوی، نان مفت به کسی نمیدهند، اگر لقمه حلال میخواهی؟ باید زحمت بکشی، رنج بکشی، جان بدهی و… همیشه همین بوده، همین را شنیدهام، همین را دیدهام، همین را تجربهاش کردهام. هم در زندگی خودم و هم در زندگی پدرم و در زندگی دیگران. خود منهم تلاش کردهام. اما! تا به حال با این همه تلاش، و با این همه زحمتکشی در زندگیم، به جایی نرسیدهام. و این تلاشهای جسمی سخت و زیاد، ره به جایی نبردهاند و بلکه اوضاع مالیم خرابتر و بدتر هم شده است. ولی حالا استادم میگوید: میشود مثل آب خوردن ثروت خلق کرد. میشود راحت و آسان هم از زندگی لذت برد و هم ثروت بی اندازه برای خودت خلق کنی. میشود هم مسافرت و هم مهاجرت کنی و هم برای خودت ثروت زیادی خلق کنی. فقط باید ثروت را امری ذهنی بدانم؛ ثروت را دست یافتنی بدانم؛ کافی است که ثروت را معنوی بدانم؛ کافی است ثروتمند شدن را یگانه راه رسیدنم به خداوند بدانم؛ نیازی نیست برای بدست آوردن نعمت ثروت تلاش شبانه روزی بکنم؛ فقط باید باورهایم را تغییر بدهم؛ باید ثروتمند شدن را کاری آسان و راحت بدانم، باورش کنم که میشود خیلی خیلی راحت به نعمت ثروتها رسید. باورکنم که نعمت ثروت هست و میشود به آن راحت رسید. چون دیگران رسیدهاند، و میرسند، پس من هم به نعمت ثروت میرسم.
موضوع بعدی برای من درباره رسیدنم به نعمت ثروت این است که من هنوز هم نعمت ثروت را معنوی و جزیی از خداوند آنرا نمی دانم. من اگر همین یک باور را که بهگونه عجیبی درهمه اعضای بدنم ریشه گذاشته، همین را بردارم و این را کم کمش کنم، همین برایم کافی است که ثروت وارد زندگیم شود. حالا! میخواهم با همه وجودم فریاد بزنم و بگویم که تنها راه رسیدنم به خدای مهربانم ثروتمند شدن من است و بس، دیگر راهی ندارم. ثروتمند شدن مرا عزیزم میکند، هم نزد خدایم، هم نزد خودم، هم نزد اعضای خانودهام و هم نزد جامعه. و این راه ثروتمند شدن راه رسیدنم به بهشت، راه رسیدنم به آرامش درونی و سپاس گذاری است. و من متعهد هستم که همین راه را بروم، و من همین راه را میروم.
قناعت کردن به زندگی ساده ساده و پر ازکمبودیها یکی دیگر از ترمزهای من هست. ولی حالا من دیگر قناعت نمیکنم به زندگی پر از کمبود و به نداری. من انسان قانعی نیستم، من میخواهم ثروتمند شوم، میخواهم به رشد جهان با ثروت زیادم کمک کنم، ولی داشتن قناعت مرا به این طرف سوقم نداده و من دیگر این را نمیخواهم. من زیاد میخواهم، چون خدایم خدای فراوانی هاست، او دهنده بی منت است.
از طرف دیگر هنوز هم در ذهن من رسیدن به نعمت زیاد ثروت و حتی همان اندکش هم بزرگ هست. و هنوز روی این مورد به درستی کار نکردهام و زیاد به آن توجه نکردهام. باید این خواستهام را در ذهنم کوچک کنم و بزرگش ندانم. این را به خودم بگویم که خواستهام در مسیر رسیدن به من است. بنابراین، نباید نگران باشم، عجله نکنم، بلکه به خودم آرامش بدهم، صبرکنم، از مسیر زندگیم لذت ببرم، حالم را خوب کنم، نشانهها را جدی بگیرم، کوچکترین موفقیتهایم را ببینم، خودم را تحسین کنم، آرامشم را حفظ کنم و باور داشته باشم که به خواسته خوب ثروتم میرسم و خدایم دراین مسیر زیبا با من است. باید منطقی به ذهنم بقبولانم که رسیدن به نعمت ثروت آسان هست و زیاد بزرگ نیست. باید برای من بدیهی و طبیعی باشد و بگویم میشود. چون خیلی ها راحت راحت به نعمت ثروت میرسند و ثروت را را خلق هم میکنند.
باور فراوانی و تقویت آن در زندگیم که من در همه عمرم از کمبود شنیدهام، کمبود و نداری را تجربهش هم کردهام یکی دیگر از پاشنههای آشیل من در باره رسیدنم به نعمت ثروت در زندگیم هست.
یادآوری و تکراراین سه باورکه یکی( باور فراوانی) است، دیگرش باور (احساس لیاقت)، یک باور مخرب دیگری که من در ذهنم دارم (باور راحت بدست آمدن نعمت ثروت به جای معنوی دانستن سخت تلاش کردن برای بدست آوردن پول) و باور دیگری که مهمترین شان هست، باور (معنوی دانستن نعمت ثروت)، برای رشد موارد مالیم خیلی خیلی کمک کننده هست و من باید این 3-4 باور قوی را در ذهنم، پایهها و ریشههای شان را محکم کنم و ازطرفی هم، باورهای مخالف شان را تضعیف نمایم، و برای ضعیف کردن ریشههای باورهای مخالف شان، باید تلاش زیاد ذهنی کنم و همواره متوجه رشد این 4 باور قوی در درونم باشم. به یاد داشته باشم که اگر این 4 باور مهم در من ساخته شوند، دیگر کارم تمام هست! میتوانم راحت رشد کنم و ثروتمند شوم. درخیلی جاها می بینم که باور کمبود، باور عدم احساس لیاقت، باور معنوی ندانستن نعمت ثروت و باور سخت تلاش کردن برای بدست آوردن نعمت ثروت، در درونم خیلی ریشه دارند و من باید این باورها را درخودم قویشان کنم. و به خصوص، برای تقویت باور فراوانی تلاش ذهنی زیادی نمایم.
سپاس گذارم از همه دوستانم.
به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه و به صورت کاملا طبیعی و بدیهی
سلام به استاد ومریم جان و دوستان عزیزم
در مورد سوال اول رسیدن به آزادی مالی هدفی هست که دارم براش تلاش میکنم البته اینبار از مسیر درست تغییر باورها و عملکردم سوال دوم الگوی من شما استادجان و مریم عزیزم هستید و در مورد سوال سوم توضیحات کامل و بیشتری رو دارم که مینویسم
مهمترین دلیلی که برای من مانع رسیدن به خواسته هام در مورد ثروت ،ازدواج ،مسافرت ایجاد شد الگو برداری از افراد نامناسب بوده که اصلا داشتن این خواسته رو تو ذهن من لذت بخش و خوشایند نمیکرد تو ثروت از افرادی از خانواده ،اطرافیان الگو داشتم که با وجود وضعیت مالی تقریبا خوب شخصیت نادرست ،غرور وسرکشی ،حرص وطمع و محدودیت داشتن و انجام یه کار روتین بدون هیچ خلاقیتی داشتن ،نداشتن لیاقت در به جریان انداختن واستفاده کردن از ثروت داشتن و من به جای درک درست قدرت باور ها همه چیز رو در مورد ثروت به شخصیت بد اونها ربط میدادم و خودبه خود از ثروتمند شدن تو ناخودآگاه ذهنم رنج میکشیدم با اینکه با تضادهایی که داشتم آزادی مالی رو میخواستم تو ذهن من بسیار رنج آور بود و با وجود کسب وکار شخصی که داشتم با باورهای محدودکننده فراوانی که در ثروت یک متوجه اون شدم در کنار این الگو برداری نادرست و لذت بخش نبودنش من آزادی مالی رو تجربه نکردم
تو روابط عاطفی من باز هم با الگو برداری نادرست از اطرافیانم که دیدم سالیان سال زندگی پر از محدودیت ،انجام کارهای روتین وتکراری بچه دارشدن همسرداری وبچه داری نداشتن هیچ آزادی وآرامش در تجربه کردن خواسته های خودت در خدمت خانواده بودن در تمام طول زندگی که حتی دیده بودم که با مرگ یکی از دو طرفین رابطه چقدر فردی که تنها شده راحت به خرید میره مسافرت میره هرغذایی رو هر ساعتی که میخواد میخوره لباسی که دوست داره میپوشه هرکاری که تو ذهن خودش دوست داشته و براش لذت بخش بوده داره تو این آزادی انجام میده زندگیش لذت بخش شده و من با دیدن این الگوها با اینکه خواسته ازدواج رو داشتم ناخودآگاه از ازدواج کردن رنج میکشیدم
تو سلامتی الگوبرداری من از عکسهای زیبای مدلینگها و چهره های مینیاتوری زیبا بود همیشه تحسین میکردم و خودم هم همیشه میگفتم میخوام این زیبایی و اندام زیبا رو داسته باشم که خیلی ساده وراحت و طبیعی به دوره سلامتی هدایت شدم و الان اندام رویایی و زیبا صورتی ریز و زیبا و چشم ولب و بینی ریز و زیبایی دارم روی پوستی شفاف و موهایی فر و زیبا و راحت هم به زیبایی وجوانی بیشتر و سلامتی و اندام زیبا هدایت شدم هیچ ترمزی نداشتم و برام لذت بخش بود
تو مسافرت رفتن همیشه با خانواده با دردسرهای زیاد ،زحمت زیاد ،کارهای زیاد که قبل از رفتن به مسافرت درحین مسافرت و مدتها بعد از مسافرت داشتم الگوبرداری نادرست من باعث شد ناخودآگاه من از مسافرت رفتن رنج بکشه و لذت بخش نبود
هروقت من از رسیدن و داشتن خواسته ای تو ذهنم الگوی درستی داشتم و برام لذت بخش بود و باورهای خوبی داشتم حرکت کردم با هدایت خداوند خیلی راحت و سریع و ساده هدایت شدم به دریافتش و لذت بردم از زمانی که با قدرت باورها و تلاش ذهنی برای خلق خواسته هام آشنا شدم و الگو درست شما استاد جان و مریم عزیزم رو در همه ابعاد زندگی انتخاب کردم که شما استاد جان الگوی مناسبی مثل حضرت ابراهیم وسلیمان نبی ،پیامبر اکرم و افراد مناسب دیگه رو با باور لیاقت انتخاب کردید و خودتون رو لایق دونستید و با باورهای درست راحت به خواسته هاتون رسیدید درک کردم که چقدر الگو درست ورودی ذهنی درست ،کنترل کانون توجه روی افراد مناسب به من کمک میکنه و اون خواسته که با تضادهایی که داشتم تو ذهنم لذت بخش شده و با باورهای درست به ایده هایی هدایت شدم به مسیرهایی هدایت شدم که خیلی راحت وساده و تکاملی به خواستم رسیدم الان تو آزادی مالی تونستم با الگو برداری از شما و کارکردن روی باورهام و لذت بخش شدن ثروت تو ذهنم خیلی طبیعی وراحت و تکاملی هم حساب بانکی خوبی داشته باشم هم ورودی مالی راحتی داشته باشم هم نعمتهای زیادی رو دریافت کردم از بینهایت طریق و ایده های لدت بخشی رو در آزادی و آرامش ذهنی عملی میکنم هزینه هام کمتر و در مسیر درست هست و این روند با کارکردن روی باورهام بهتر و بیشتر وتکاملی در جریان هست و جاریه
با الگو برداری از روابط عاطفی شما دو عزیر دل به الگوهای موفق و خوشبخت بیشتری هدایت شدم برام لذت بخش شده درک کردم برخورد فرکانسی در رابطه عاطفی ایجاد میشه من روی خودم کار میکنم روی باور لیاقت و ارزشمندی و اعتماد به نفسم کار میکنم تمرکزم روی خودم هست بهبود شخصیتم و با باورهای درست لاجرم هدایت میشم به تجربه رابطه عاطفی درست عشق بدون وابستگی و الان با خواهرم هم فرکانس هستم لذت میبریم به هم عشق میورزیم و ایمان داریم در این مسیر درست لاجرم به ازدواج عالی هدایت میشیم نیازی به هیچ تلاش بیرونی نیست تلاش ذهنی و کار کردن روی خودمون باعث میشه جهان طبق قانون بدون تغییر ما رو هدایت کنه
در مسافرت رفتن و تجربه آزادی وآرامش ولذت بیشتر شما استاد جان و مریم عزیزم رو الگو قرار دادم و برام لذت بخش شده و تکاملی دارم در کنار خواهرم به زیباییهای محیط اطرافم هدایت میشم و لذت میبرم تا انشالله به مسافرت و مهاجرت و دیدن زیباییهای بیشتر هم هدایت بشم
انشالله درزمان مناسب به خرید این دوره ارزشمند کشف قوانین زندگی هدایت بشم و نتایج عالی و پایدار بگیرم همونجوری که شما روی دوش خداوند در بهترین زمان ومکان فایل به این زیبایی رو ضبط کردید وبعد هم این بارون شاور با این شدت وزیبایی وفراوانی پنج دقیقه بعد ضبط فایل شروع شد فواره که تو این بارون همچنان آب رو فواره میکرد این شدت بارون روی سقف خونه این سرسبزی وزیبایی شگفت انگیز و باشکوه پارادایس چطور میشه تحسین وشکرگزاری کرد این همه زیبایی ونعمت وثروت رو که با تلاش ذهنی ساخته شده نه صرفا تلاش فیزیکی سخت و رنج آور خدایا هدایتم که من هم با باورهای درست لاجرم به این همه نعمت وثروت ،روابط عاطفی عالی ،سلامتی ،آزادی وآرامش مثل شما دو عزیز دل هدایت بشم
عاااااشقتونم خدایا عاشقتم که عاشقمی
سلام به همهی دوستان عزیزم.
خداوند رو بینهایت سپاسگزارم که هر موقع میام تو این سایت حرف های رو به من میگه که واقعا با عمل کردن به اونها زندگیم رو پر از شادی و زیبایی و آرامش میکنه.
من خودم دوره قانون سلامتی رو خریداری کردم که قضیه جور شدن دوره هم بسیار هدایتی و سریع اتفاق افتاد.
من اولا چاق بودم و وزنم 86کیلو با قد 173 بود.
سال ها بود که میخواستم خودم رو لاغر کنم و رژیم های مختلفی رو امتحان کردم ولی جواب پایدار نگرفتم،
تا اینکه پارسال خبر دوره قانون سلامتی اومد و من با هدایت این دوره خودم شروع کردم به تحقیق در مورد لاغری در سایت های به زبان انگلیسی،و خدا میدونه در کمتر از یک ماه به وزن 73کیلو رسیدم و نتایجم فوقالعاده بود و لذت میبردم از زندگی ولی بعد از چهار ماه اون سبک غذایی رو کنار گذاشتم و روی آوردم به همون شیوه قبل ولی کنترل شده یعنی خیلی کمتر شیرینی میخوردم و غذاهام رو هم کنترل میکردم و از اونجایی که فوتبالیست هستم خیلی تحرک داشتم.
ولی نتایج باب دلخواه من نبود و همیشه به خدا میگفتم خدایا میشه دوره قانون سلامتی رو برام جور کنی و به صورت هدایتی جور شد و در عید سال بعد من به این دوره هدایت شدم و خدا رو شکر و به خواستم رسیدم.
در بحث روابط من خیلی مشکل داشتم و خلأ عاطفی داشتم و منو خیلی زمین زد و خیلی ضربه بدی رو از لحاظ عاطفی خوردم.خیلی دعوا میکردم حتی دعوای فیزیکی همیشه جام تو زنگ تفریح کنار درب دفتر مدیر بود و با خانواده ام هم همینطور و جوری شده بود که با مامانم بحثم میشد و با هم بحث میکردیم و دعوای فیزیکی و همی جوره از لحاظ عاطفی مشکل داشتم و این در حالی بود که با استاد اشناییت نداشتم و نمیدونم از کی بود ولی از کودکی تا سال نهم این خلا با من بود و سبب شده بود که به کار هایی روی بیارم که بار ها و بارها منو تو این خلا بیشتر میبرد ولی همیشه میخواستم که رابطه خوبی داشته باشم ویک روز بحثم نشه تو خونه ولی این باورها بود اگه من خوب بشم اونا بد باشم فایده ای نداره بد تر من زجر میکشم چون نمیتونم جوابشونو بدم بخاطر همین منم بد میمونم که بتونم خودمو یه جورایی خالی کنم.
این تا جایی ادامه پیدا کرد که با استاد آشنا شدم و خدا منو هدایت کرد و تونستم با بهتر کردن باور های غلط به باور های درست و جایگذاری کردن اونها و تکرار اونها به جایی رسیدم که واقعا از لحاظ روابط بسیار عالی و با اعتماد به نفس هم نسبت به خانواده و هم با افراد غریبه به راحتی صحبت کنم.
خدا رو بی نهایت سپاسگزارم از خداوندی که در هر لحظه منو هدایت میکنه به مسیرهای درست و آسان که بتونم با تلاش کمتر نتایج عالی و فوقالعاده ای رو بگیرم .
از شما استاد عزیز هم سپاسگزارم که این فایل رو آماده کردید.
خدانگهدار تون باشه ️
سلام و درود بی انتها به استاد عزیزم و خانم شایسته ی دوست داشتنی.
از خداوند بی نهایت سپاسگذارم که به طور هدایتی فایل جدید استادو دیدم و سوالی از دیشب تو ذهنم بود رو جوابشو گرفتم.
تلاشهایی که کردم که میتونم بگم که با کار کردن روی خودم خیلیییی بهتر شده ولی گاهی وقتها چون روی خودمون کمتر کار میکنیم چون فکر میکنیم چون دیگه حل شد تمومه یکیش روابط هست برای من که با وجود روابطهای بد قبلیم با هدایت خداوند و ایمان بهش روابطم از حدود کمتر از یک ساله عالی شده و چن مدته دوباره انگار این میزان کاهش پیدا کرده که دیشب به این مسیله برخوردم که چرا؟هدایتی استاد در مورد این موضوع صحبت کردن و متوجه شدم که مثل قبل برای خودم هدیه و گل و هدایایی که برای خودم میگرفتم رو نمیگیرم چون فکر میکنم شخصی که وارد زندگیم شده باید این کارو بکنه یعنی دقیقا پاشنه ی آشیلم کم شدن احساس لیاقت هست.در گذشته وقت بیشتری برای خودم میذاشتم و با احترام بیشتری با خودم برخورد میکردم میخوام به دوستای عزیزم بگم که هر چقدر خودت مهم باشی و مثل ملکه ها و پادشاه ها با خودت رفتار کنی طرف مقابلتم دقیقا همین رفتارو باهات خواهد داشت و نباید اینو به دست فراموشی بسپاریم بهترین ها رو برای خودتون بخرید بهترین و گرون ترین هدیه رو برای تولد یا کوچیک ترین موفقیتها برای خودتون بخرید و لذتشو ببرید چون فقط به یک دلیل چون شما لایق بهترین ها هستید چون انسان هستید و همین یک دلیل محکمه.
در مورد ثروت که به لطف خداوند و استاد عزیزم پیشرفتهای زیادی داشتم ولی باز ترمزهایی دارم که مثلا تصور سود زیاد برام یکم سخته و اینکه پول به راحتی به دست میاد اصلا نیازی نیس تو کار زیاد حتی بیشتر از ده دقیقه براش صرف کنی با اینکه من روی اینا کار کردم یه پاشنه ی آشیل قدرتمنده برام ولی خداروشکر هر چقدر بیشتر رو اینا کار میکنم بیشتر نتیجه میگیرم (هر چند در مورد ثروت یکم کنده) و بازم یادمون باشه ما هر لحظه باید روی باورهامون کار کنیم چون نتایج برمیگردن.
خداوند رو بی نهایت سپاس گذارم که حتی منو به نوشتن کامنت که احساسمو خیلیییی بهتر میکنه هدایت کرد.
دوستون دارم.
دوستدار شما بهار:))