چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 58 (به ترتیب امتیاز)

1158 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد مهدی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 637 روز

    به نام الله یکتا

    عرض ادب و احترام خدمت خانواده بزرگ عباسمنشی

    این سومین کامنتی هست که دارم میذارم می خوام تجبره خودم در طول بیش از 30 روز ورود به خانواده بزرگم بگم و بعد پاسخ سوالاتم.

    خداروشکر کار خودمو دارم ولی درآمدم به اندازه تلاشم نیست من روز 16 ساعت کار ذهنی و فیزیکی انجام میدم که بیشترش بر می گرده به نوع کارم که باید کتاب بخونم بنویسم آموزش بدمو… اما طی 5 ساله گذشته با وجد کلی تجربه و علم و تخصص باز خروجی ندارم.

    34 سالمه از دوران 20 سالگی هدف داشتم و دارم در حدی که میدونم چی می خوام و نوشتم چند سال باید عمر کنم و چطوری بمیرم و… تلاش زیادی کردم از زمان فوت پدرم مادرم منو بزرگ کرده و واقعا تلاش زیادی برام کرده من همیشه روی خودم و توانایی خودم حساب باز کردم از زمانی که از شغل کارمندی خودم استعفا دادم تنها راه رسیدن به آرزوهام رو ورود به دنیای بزرگ کارآفرین دونستم .

    الان که این متن رو می نویسم تقریبا میشه گفت که کل زمان و تمرکزم روی سایت و آموزش های استاده ذهنت اوکی و مثبتی دارم اراده فوق العاده ایی دارم من یک قانون جذبی هستم که با کوچک ترین تمرین نتایج رو می بینم من با ثبت نام در سایت کتاب معجزه سپاسگذاری راندا برن رو تا تمرین دهم اومدم و واقعا نتایج رو دیدم اما الان که توی سایت ساعت ها دارم وقت میدازم یه چیز هایی رو یاد گرفتم و میدونم که باید پروسه تکامل رو طی کنم.

    شاید عجیب باشه من با وجود اینکه خیلی از آموزش های استاد رو گوش دادن و میدونم اما چون عمل نکردم همین جا میگم واقعا هیچی نمی دونم.

    اینجا نوشته های زیادی انجام دادم به جمع بندی که رسیدم دیدم که تنها حلقه مفقوده کار من عمل نکردنه و این مورد برمی گرده به کار زیاد و مشغله هایی که داشتم و از همه مهمتر نممممممممی دونستم چیکار کنم.

    واقعا هر چی فکر کردم که جواب سوالات استاد رو بدم چیز زیادی به ذهنم نیومد روی برگه نوشتم فکر کردم حقیقتا هیچی بذهنم نیومد و کامنت بچه رو خوندم تا یه چیزی رو به عنوان نشانه دستم بیاد و بنویسم .

    مواردی که با توجه به تلاش هام تونستم در جواب سوالات استاد بنویسم این هاست:

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    پاسخ : 1.کسب درآمد و به تصاعد رسیدن در کارم – 2. اومدن در 15 نفر برتر شرکت 3. رسیدن به به آزادی زمانی و مالی 4.کمک به اقوام زمانی که به درآمد رسیدم

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    پاسخ : نفر اول شرکت و یه سری از همکارانک – این عزیزان با توجه به اینکه از روز اول با هم شروع کردیم موارد گفته شده استاد تلاش کمتر خروجی عالی و جالبه من هم میزان علم و توانایی ذهنی جسمی و خلاقیت و تخصصم بالاتره اما این عزیزان رشد کردند

    فرد موفقی در فامیل نبود اما تنها یک نفر اون هم زیاد رشد نکرده شاید من کمال گرا باشم اما اون یک نفر تلاش کرده استمرار داشته که به اهدافش رسیده

    بعضی همکارانم هم که به لطف خدا آدم های درستی هستند تونستند به درآمد مثبت 500 میلیون در ماه برسند که از دید من اون ها تجربه کار رو داشتند و افرادی در کنارشان بوده و بلد بودند چیکار کنند اما من با وجود کلی مطالعه و آزمون و خطا و حتی یه وقت هایی نا امید شدن موفق نشدم اما همچنان کارمو دوست دارم و می خوام ادامه بدم

    نفر بعدی پدرم بله پدرم که فوت شده اون در سن 29 سالگی به کل اقوام سر زده و کمک شون کرده و حتی کل اقوام بعد از 30 سال اسمشو میارن حتی یه سری از افراد منو می بینن به یاد او اشک میریزند از دید من پدرم با توجه به تعاریف دیگران و بزرگان فامیل فردی مردم دار بوده تلاش کرده با وجود سن کم تونسته به خیلی ها کمک کنه الان من 34 سالمه و هیچ کاری نه برای دیگران بلکه برا مادرم هم نکردم تنها کاری که تونستم بکنم همیشه احترامش رو داشتم و با دل و جون کنارش بودم.

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟.

    پاسخ : واقعا بعد از این جستجوها هنوز باورهامو کشف نکردم و اصلا نمی دونم باید چطوری پیداشون کنم اما با توجه به مطالب سایت فکر می کنم این ها باشه.

    برای خوشبختی باید پول داشته باشم

    برای موفقیت باید اطلاعات داشته باشم

    باید زمان زیادی بذارم تا موفق بشم

    به دست آوردن پول سخت است

    هر وقت پول داشته باشم می توانم کمک کنم

    افراد ثروتمند شانس آوردند که ثروتمند شده اند.

    تشکر از استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز و همه عزیزانی که تا اینجا متن رو خوندن

    موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    احسان فرجی گفته:
    مدت عضویت: 1279 روز

    سلام به استاد عزیز و بانو شایسته

    استاد من بارها این فایل و گوش دادم و خیلی بررسی کردم

    الان یهو این موضوع در ذهنم بزرگ شد که استاد چقدر راحت ترمزها رو پیداکردند

    شرایط الان من درست مثل اوایل کار شماست تلاشم به نسبت زیاد و درسته شبانه روز دارم خودم کار میکنم در یک اقدام تقریبا سخت کل شبکه های اجتماعی مو پاک کردم و البته بعدش دیدم نبودنشون خیلی هم خوبه کلا هر وقت گوشی دست میگیرم چون هیچی تو گوشیم نیست مستقیم میام تو سایت

    به هر حال مسئله اینه که میدونم و ایمان دارم که اگه رشد مالی اتفاق نمیافته حتما یه چیزی تو باورهای من ایراد داره

    ولی اون کد مخرب و نمیتونم پیدا کنم

    و البته چند روز پیش در حال گوش دادن به سری فایل های توحید یه چیزی تو سرم زنگ خورد و باعث شد چند روز پیاپی رو رو فایل های توحید توقف کنم و البته سعی کردم در طول روز و در عمل هم هر لحظه تو ذهنم بگم و تکرار کنم که ً تنها و تنها منبع قدرت و ثروت و موفقیت پروردگار یکتا رب و خدای یگانه هست ولا غیر ً

    به هر حال الان تقریبا در تمام جنبه های زندگیم اوضاع عالیه به جز مسائل مالی که علی رقم تلاش زیاد به سرانجامی که دلم میخواد نمیرسه

    اگه از دوستان کسی چیزی به ذهنش رسید که میتونه راهنمایی کنه ممنون میشم نظرتون و بدونم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      حدیث گفته:
      مدت عضویت: 971 روز

      سلام

      باید توی زمینه مالی خودتون رو در شرایط دلخواه تصور کنین دقیقا در شرایط دلخواه یعنی اگر هدفتون داشتن یک ورودی مالی خاص با همین میزان تلاشتون در ماه هست رو در نظر بگیرین و تصور کنین الان هست اون موقع متوجه میشین ی چیزی عجیب هستش و توی ذهنتون قبول نمیکنه و شروع میکنه به دلیل آوردن یعنی بعضی باورها اینقدر قوی هستند توی لحظه ای که خودتون رو توی نقطه قله هدف تصور میکنین شروع میکنن خودشون رو نشون میدن مثلا برای من نوشتن کتاب اینطور بود توی اون نقطه که خودم رو تصور میکردم درونم بهم میگفت تو که دکتری نداری(من ارشد دارم) بعد متوجه شدم خب پس این یک باور محدود کننده است بعد در مقابلش چیکار کنیم ؟بگردین و افرادی رو پیدا کنین که با وجود اون باور محدودکننده شما به اون موقعیت رسیده باشن، برای خودم افرادی رو دیدم که توی اون زمینه خاص با داشتن لیسانس کتاب رو چاپ کرده بودن خب دیدن این الگوها ذهنم رو منطقی کرد که خب پس ببین امکان داره و ذهن فقط با دیدن الگو میتونه صداش خاموش بشه و در راه هدف همراهیتون کنه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام خداوند

    سلام خدمت همه دوستان و استاد بزرگوار

    سوال این قسمت؟

    چه هدف هایی رو انتخاب کردی و اون شکل که میخوای که نتیجه نگرفتی و یا اینقد کنده روند رسیدنت که راضی کننده نیست؟

    خب دقیقا من داشتم به این فکر میکردم برای جواب به این سوال که واقعا جز کدوم دسته افراد هستم. اصن هدفی داشتم؟ یا خیر

    دیدم بله هدف که داشتم

    خب حالا شده که لیزری دنبالش باشم و یا اصن تلاش کرده باشم

    خب در خصوص یه سری چیز ها اره واقعا با خودم صادق باشم

    ولی در خصوص خیلی از هدف هام خیلی زود جا زدم

    من شاید برای روابطم تنها چیزی بوده که خیلی تلاش کردم و خب دیگه اخرش جا زدم

    اینکه فرمودید آیا کسی رو میشناسید که به هدف شبیه تو رسیده باشه ؟

    جالبه من خودم وقتی می خواستم به نتیجه دلخواهم برسم و خودم انگیزه بدم با الگوی مناسب دقیقا چندین نفر از آشناهای نزدیک خودم از خونواده خودم که خواهرای خودم هستند نتایج متفاوتی گرفتند و خب نتیجه ای رو گرفتند ک منم دنبالش بودم و بار ها و بار ها اونا رو الگوی خودم قرار میدادم ولی خب بازم نتونستم ب هدفم برسم

    خب در واقع من اصلن باورهای اونا رو نداشتم واقعا

    و خب خیلی هم تلاش شاید نکردم ک تو وجودم بسازم و خب جالبه که من تلاش میکردم ساخته بشه ولی خب سیمان ها قوی تر بودند تا اینکه من زوری ک میزدم بهش برسه و خب راهمم شاید اشتباه بود

    و خب در نهایت یه تصویر بدی و نتیجه های نا جالبی رخ داد برام که متوجه شدم میتونست اینطوری نباشه

    چرا همیشه این منم که نباید ب اهدافم برسم ؟؟؟؟؟

    مورد بعدی در خصوص مهاجرت که فرمودند استاد

    من سال های ساله ک تلاش کردم

    من دنبال مدارک زبان چقدر رفتم

    یک سال تمام خانوادمو ندیدم که از نظر مالی تلاش کنم

    از نظر اینکه رفتم و قرار داد بستم با شرکت مهاجرتی

    و خیلی هزینه گذاشتم

    و خب این وسط چندین سال درگیرش بودم

    و خب در نهایت اون هم ناموفق شد و من به اینکه چیزی باشم راضی شدم بعد نرسیدن ب نتیجه که اصلن شبیه کسی که خودم میشناسم نیست

    اینم ک تلاشم بی نتیجه بود در نظرم

    و خب من یکی از دوستان نزدیکم با همسرشون هدف میزاشتن و زمان و انرژی که میزاشتن و خب نتایج شون هم ظاهر میشد

    از نظر روابطی از نظر ثروت و مهاجرت من همشونو شاهد بودم که بهش رسید

    و من واقعا فکر میکردم خب این چطور داره میرسه از همه نظر اوکی میشه و چرخه براش میچرخه.

    خب الانم که در خصوص زندگی مشترکم دارم همین راه رو میرم متاسفانه و نمیدونم چرا مقاومت دارم برم سراغ باورهام

    میدونم که دارمشون ولی واقعا نمیرم درستشون کنم شاید نمیدونستم چطور خب بنیادی درست بشن اینجوری که همش دارم میشنوم چندین ساله صحبتا رو ولی این کد ها رو از سر راهم برنداشته

    فقط من آکاهیم نسبت به وجود این کد ها بالا رفته

    الان دارم فکر میکنم دوره کشف قوانین بتونه کمکم کنه که حلشون کنم.

    در خصوص پیدا کردن کار مورد علاقم و کسب ثروت هم ید طولایی دارم در خصوص رفتن و نرسیدن و رها کردن

    چه باورهای محدود کننده ای تو ذهنم وجود داره که نمیزاره کم رشد کنم ؟

    من پیش فرض های بزرگی که سد راهمن

    احساس عدم لیاقته

    که خودش باز از عدم عزت نفس و عدم خودباوریمه

    ازینکه شجاع نیستم و ترسام زیاده

    اینکه از همون تغییر میترسم

    از اینکه حس قربانی شدن دارم و ترحم بقیه و تایید بقیه رو انکار میخوام

    از اینکه نمیتونم خودم تصمیم بگیرم و مسیول زندگیم باشم و فرار میکنم از مسولیت

    همیشه عدم لیاقته منو عجیب کشونده عقب تا یک قدمی هدفم بودم ولی بد جور برگشتم به زیر زیر صفرش

    همشون ناخداگاه شکل میگیره

    و اینکه باورام ایراد های ریز و درشت زیاد دارند

    خدایا شکرت

    الان چند روزه همش میگم خدایا خب من میخوام باورامو تغییر بدم و اینقد ضربه نخورم و به این فایل هدایت شدم.

    خدایا میدونم بیشتر از خودم میخوای که من ب هدفم برسم.

    خب الان اینجا دونه دونه مینویسم تا جایی که ذهنم یاری میده تا شروعی باشه برای اینکه پیرمرد سراغشون :

    در خصوص روابط:

    ترس از دست دادن طرف در وجودم خیلی زیاد بود و خب تجربشو میکردم

    اینکه من نمیخوام ازدواجم با کسی منو از خانوادم دور کنه

    من مامانم باید راضی باشه از همسرم و ازدواجم

    من نمیخوام کاری کنم خلاف جهت خانواده و جریان جامعه من نمیخوام مردم پشت سر خانوادم حرف بزنن من نمیخوام که تایید شونو نداشته باشم

    من خیلی قوی نیستم که خانوادمو از دست بدم و پلای پشت سرمو خراب کنم

    بزار مسئلیت تصمیم رو بدم دست اونا و خودم فرار کنم از مسئلولیت

    من حس ترحم خونواده و اطرافیان رو میخوام

    اینکه مشکل ایجاد کنم و بگم دیدی چی شد شما خواستید این بشه

    خب اگه تصمیمم اشتباه باشه چی

    من میترسم از عواقب تصمیمم

    خب شاید این کفر باشه و خلاف ایمان باشه

    خودمو رها کنم و کاری نکنم ببینم خدا برام چی میخواد. اگه بخوام تو یه رابطه بمونم یا برم و تصمیم بگیرم اگه اشتباه یاشه و اصرارم خلاف ایمان باشه و شرک باشه چی؟

    چطور باید تشخیص بدم یه شخصی برام بودنش خوبه یا خراب

    بچه چی میشه خب خانپادم چی میشن

    چطور بفهمم تصمیم من احساسی نیست من کلا ادم احساسی هستم و همیشه از احساسساتم ضربه میخورم چ جلوی منطقم رو میگیره

    منطق بهتره گمونم تا احساسات من که همیشه اشتباه میکنه

    مردم چی میگن

    خودم چیکار کنم تنها

    خب منم مثل بقیه باید زندگی کنم و رویا پردازی نکنم

    من انگار در مدار دریافت ادم های خوب نیستم من ادمایی که همه چی تمامن در مدار یک قدیمیشون قرار میگیرم ولی چون عدم لیاقت دارم و ایمان ندارم که لایق باشم و این شدنی نمیشه اصلن خودم کاری میکنم که نشه. و کاملا مشهوده که خودم رو دوست ندارم و همیشه لول خودم رو میارم پایین

    من از صفر باید شروع کنم نه اینکه با یه نفر که همه چی داشته باشه و اوکی باشه

    نمیشه همه چی اینقد خوب باشه یه جای کار میلنگه..

    زندگی همینه برای همه همینه

    در خصوص مهاجرت هم

    خب تنها برم اونجا چکار کنم

    از خانواده بگذرم دلشون میشکنه

    چرا برم تنها اونجا خطرناکه

    چرا بقیه دخترا این فکرا رو نمیکنن

    اگه از پس کارم اونجا برنیام چی

    اگه زبان رو خوب از پسش برنیام چی

    اگه اشتباه باشه کشور مقصدم چی

    من این تصمیم رو چرا گرفتم؟ تو همین ایران خب به اون چیزایی برسم که میخوام برم اونجا برسم

    درنهایت خب مهاجرت اینقدرا هم راحت نیست شدنی نمیشه

    پول زیاد میخواد تنها میشی افسرده میشی و پشیمون

    .

    در خصوص ثروت هم که اصلا مهم ترینش همون بحث لیاقت

    مقایسه خودم و خانوادم با اطرافیان

    کم دونستن خودم

    توانایی هام و استعدادم ایمان نداشتن

    همیشه ترسیدن از شروع و ادامه کار ب تنهایی

    سرمایه گذاری روی بقیه به جای خودم

    ثروت ساختن خیلی راحت نیست

    من دخترم و ناتوانم و ضعیفم

    دنیا ادم گرک و قوی میخواد

    من منطقم ضعیفه ریاضیاتم دقت نمیکنم و ورشکست میشم

    من که همیشه از همه هدفام و رویاهام زدم به خاطر بقیه اینم روش

    من نمیرسم پس انرژیمم نزارم ک بعد مسخره بشم ک نتونستی باز

    هر راهی ک رفتم فکر کردم خدا لهم الهام کرده اشتباه رفتم اخرش شکست خوردم پس نمیتونم ب خودم اعتماد کنم

    من خیلی تنها هستم و هیچکس منو درک نمیکنه

    اصن کسی درحد من که درکم کنه نیست اونایی هم ک هستن که از مدارم خارج کردم با حس عدم لیاقتم

    من تا ابد باید حسرت رسیدن ب خواسته هام رو بکشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      رهاخانم گفته:
      مدت عضویت: 2158 روز

      به نام خدا

      خدایا شکرت

      .

      سلام و درود بر سمیه نازنین آبجی عزیزم

      .

      من یک هدف اصلی برای خودم گذاشتم و دارم روش کار می کنم خدا را صد هزار مرتبه شکر

      حال با کامنت شما خیلی ترمزهام دارد چشمک می زند

      خدا را صد هزار مرتبه شکر

      .

      در مورد احساس مسوولیت گفتید که من هم دارم این ترمز را

      من خواسته ام زندگی کردن در خونه و ویلا است …..

      حالا چرا ویلا ؟؟

      چون همسرم خیلی ویلا دوست دارد

      و من به خاطر ایشون این هدف را دارم که ویلا داشته باشم

      البته خودم هم ویلا و زندگی کردن در ویلای شخصی خودم را دوست دارم

      ولی بیشتر به خاطر همسرم هست

      و برای چی ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!

      برای اینکه اگر نشد و بهش نرسیدم بهش بگم دیدی چی شد . دیدی تو گفتی ؟؟؟؟ دیدی هی ویلا ویلا کردی ؟؟؟

      من که نمی خواستم

      به خاطر تو این جوری شد

      دیدی نشد

      همون خونه خوب بود

      من به همون خونه راضی بودم

      و تقصیر را بندازم گردن اون

      واقعا باید به خودم بگم هدف اصلیم چیه

      خودم چی رو می خواهم

      ویلا …

      خونه…

      خونه باغ….

      ….

      کدوم را عمیقا می خواهم ؟؟؟

      و دیگران را هم حذف کنم

      چون برای دیگران نباشه هدفم

      برای خود خودم باشه

      .

      خودم مهم هستم

      دیگرانی وجود ندارند

      که بعد اگه نشد تقصیر را بندازم گردن این و اون

      .

      خدایا شکرت

      خدایا هر آنچه داریم از آنه توست

      خدایا هدایت مون کن به باورهای درست . به باورهای کارساز و منطقی و محکم و اساسی

      الهی به امید تو

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    MT گفته:
    مدت عضویت: 573 روز

    سلام به همه عزیزان

    در مورد این فایل تجربه هام رو نگاه کردم دیدم من در مورد هدفهائی که خیلی پیگیر بودم بهشون رسیدم ولی در بعضی از موارد اونها رو از دست دادم. مثلا ماشین و طلا و ملک داشتم که در اثر یک سرمایه گذاری غلط همگی از دست رفت و تقریبا به صفر رسیدم. تنها یک خونه برام مونده و دارم تلاش می کنم کارم رو شروع کنم و گسترش بدم. که اصلا دلیل ورود من به این سایت نتیجه دعای من به درگاه الهی و استمداد از او بود.

    به خاطر یک سری مسائل عاطفی 5 سال گذشته عمرم را به آتش کشیدم. ولی باز هم به خودم میگم شروع کن. الان بهتره از 5 سال دیگه است که شاید کلی جیز دیگه از دست داده باشی. ولی هنوز اون شعله کاملا فوران نکرده ولی در طی این یک هفته که جدی وارد سایت و دوره 12 قدم شدم کم کم اون شعله شمع داره روشن و روشنتر میشه. من در طی روزها و روزها برای 5 سال حتی در زمان خواب خواب راحت نداشتم . پر بودم از اضطراب و ترس از دست دادن و تنهائی. ولی این چند روزه حواسم ببشتر جمع شده و سریع سعی می کنم خودم رو درگیر مطالب سایت کنم که زمانی برای افکار مزاحم و منفی نباشه ولی البته هنوز تمام نشده. دیروز کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم رو از سایت تهیه کردم و طی دو سه ساعت تمامش کردم. انگار خودم رو در آبشار مطالب که می گذارم بیشتر انگیزه و جرات حرکت پیدا می کنم.

    چند ساله هدف من یک هدف نامناسبی بود که میدونم به خاطر عدم احساس لیاقت در پی اون بودم. برای همین تقریبا هدف مناسب با زندگی خودم نداشتم . نمیتونم بگم الان کاملا حذف شده ولی دارم روی خودم کار می کنم که فعلا هدفم رو بگذارم روی درآمد مالی که از صفر خارج بشم.

    امیدوارم ایمانم قوی بشه و خدا کمکم کنه که از این مسیر جا نزنم.

    با احترام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    امیر حسین رضایی گفته:
    مدت عضویت: 336 روز

    به نام خدا

    استاد عزیز سلام من یک تبعه افغانی در کشور ایران هستم اما من این کشور به دنیا آمده ام با فایل های شما خیلی وقت هست که کار میکنم اما به دلیل اینکه من یک تبعه افغانی هستم و هنوز هم برای گرفتن شناسنامه اقدام کردم اما به من داده نشده نمیتوانم هیچ گونه کاری انجام بدهم حتی نمیتوانم کارت ابر یا سیم کارت اعتباری داشته باشم و این موضوع در ذهنم هست اما مثلاً اهداف دیگری را که هدف گذاری کرده ام که به موضوع مدرک ربطی نداشته رسیده ام مثلاً کم کردن وزن آن هم 34کیلو گرم یا یادگیری یک حرفه خاص مانند صافکاری ماشین یا یادگیری شنا به صورت حرفه ای یا یادگیری زبان انگلیسی به نظر شما آیا شرایطی مانند مدرک مثل شناسنامه در موفقیت من تاثیر میگذارد چون چند بار هم میخواستم دوره های روانشناسی ثروت 1 و 3رو تهیه کنم اما به همین دلیل نداشتن شناسنامه باز از تهیه دوره دلسرد میشدم الا باید چه کاری را انجام بدهم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    خوشبخت آزاد گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    گرفتن شاگرد برای دوره ای که آماده کردم

    با توجه به تکاملم

    مبلغ کمی گزاشتم

    و حتی به بعضیا گفتم نمیخواد مبلغی پرداخت کنید

    و حتی به بعضیا هم نگفتم دورم هزینه داره

    ولی با این وجود

    در این سه چهار ماهی که استارت کارم رو زدم فقط دوتا شاگرد داشتم

    که یکیش پول پرداخت کرد

    یکیش هم پول نداد و زیاد ارزشی برام قائل نشد

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر،یا به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    استاد عباسمنش عزیزم

    با تلاش کمتر از من

    اطلاعات مشابه یا حتی کمتر از من

    تونسته دوره هاشو به راحتی

    در زمان کمتر

    با قیمت بالاتر

    بدون تبلیغات

    بدون هزینه های زیاد

    با یک دوربین و حتی ویس ساده

    فن بیان معمولی

    استفاده نکردن از تیپ خاص

    به آدم های بیشتر و ثروتمند بفروشه.

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    اولین ترمزی که همیشه منو درگیر خودش کرده اینه که

    مگه میشه اخه به همین راحتی

    مگه میشه به همین سادگی

    تو نه مدرکی داری

    نه تاحالا به کسی فروختی

    نه تا حالا اموزش دادی

    افراد دیگه اطلاعات بیشتری میزارن

    افراد دیگ تعامل بیشتری دارن

    افراد دیگه میان جلوی دوربین

    تو فقط کمی فالوور داری

    ویدیو های معمولی میسازی

    حالا کی میاد از اینکارهایی که تو میگی انجام

    که یسری ترمز های دیگه هم هست که تمرکز میزارم تا پیداش کنم به کمک سوالات قدرتمند کننده ای مثل با همین شرایط میخوام فروش بیشتری داشته باشم؟ چطور؟

    هرموقع بهش برخوردم

    میام مینویسم

    خدایاشکرت برای قوانین

    حالا دیگ میدونم توی زندگیم چیکار باید بکنم……

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    سینا حدادی گفته:
    مدت عضویت: 369 روز

    سلام باید هر خواسته ای برای ذهن طبیعی بشه

    مثلاً ثروتمند شدن طبیعیه و راحته چون هر سال تعداد ثروتمندان از سال های قبل بیشتر و بیشتر میشه پس منم راحت و طبیعی ثروتمند میشم اصلا طبیعی هست چیزی عجیب و غریبی نیست

    10 تا ماشین داشتن راحت و طبیعیه چون بی نهایت ماشین وجود داره و کلی انسان هستن که چندین تا نمایشگاه دارن نه تنها در جایی که زندگی میکنند بلکه در ایالت های دیگه هم شعبه دارن پس 10 تا ماشین داشتن طبیعیه

    رفتن به امریکا طبیعی و راحته چون همه دارن راحت به امریکا میرن و امریکا مهاجرت پذیر ترین کشور دنیاست به این دلیله که از تمام کشور ها و فرهنگ ها و نژادها در آن هستن و منم هم خیلی راحت و طبیعی به امریکا میرم و کل آمریکا را میگیرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    یونس منصوری گفته:
    مدت عضویت: 3468 روز

    باسلام و خداقوت

    بعد از دیدن این فایل آموزشی،در مورد کارم رفتم تو فکر ک چرا تو بورس بعضی موقع ها خوب کار می کنم و خوب سود می کنم ولی بعضی وقتها خوب کار نمی کنم و با ضرر از معامله میام بیرون

    بعد از دیدن فایل آموزشی،نشستم فکر کردم واقعا چرا این اتفاق میفته ک بعضی موقع ها سود و بعضی موقع ها ضرر،کدوم ترمز ها هستن ک دارن ب معامله ضرر می رسونند تا ب این نتیجه رسیدم ک ی سری ترمزها در ذهن من هست ک اون ترمز ها شامل نظرات کاربران در سایتها و گروههای بورسی می باشد ک من هرموقع نشستم نظرات افراد رو در مورد اون سهم خوندم با ضرر میومدم بیرون و هر وقت خودم میشستم تحلیل رو انجام می دادم و با تحلیل خودم معامله رو انجام می دادم و ب نطرات دیگران کاری نداشتم می رفتم تو سود

    دقیقا با همین فایل آموزشی ب این نکته رسیدم

    آقای عباس منش واقعا دست خدا هستی برای ما،یعنی دمت گرم سلطان

    خداقوت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  9. -
    زینب قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 2371 روز

    سلام استاد عزیز

    شغل من حسابداری هست حدودا 11 سال هست که برای این کار خیلی زمان گذاشتم ولی نتیجه دلخواه خودم و مورد قبول مدیریت مجموعه را هنوز نتوانستم بدست بیاورم که کل ذهنم را درگیر خودش کرده طوری که هم خودم میگم خسته شدم از این همه تلاش و هم مدیریت چندین بار این صحبت را کردند

    و دیدم خیلی راحت خیلی ها دارند از این کار پول در می‌آورند و برای آن خیلی زحمت نمی کشند و سریع کار حسابداری را نتیجه گیری می کنند و همزمان چند کار حسابداری شرکت های مختلف را انجام می دهند

    یا امتحان رانندگی که الان حدودا 15 سال هست که دو بار دوره رانندگی را گذراندم ولی با دو بار قبول نشدن دیگه ادامه ندادم

    وخیلی ها بار اول هر دو امتحان آیین نامه را قبول شدند

    یکی از آنها زنداداشم بود که همین دیروز با بار اول قبول شد آن هم از دوره شما استفاده می کند و فقط گفت به خودم گفتم من باید بار اول قبول شوم

    استاد میدونم همین چیز به ذهنمون برمی گردد کل زندگی ما را آن داره رقم می زنند هر وقت که خدا را کنار خودم با تمام وجود حس کردم و ازش خواستم بگو الان چیکار کنم راه حل گذاشته جلوی پای من

    ذهنم همیشه با خودش فکر می‌کند من توانایش را ندارم شاید خنگ باشم که قشنگ تمرکز نمی‌گذارم که یک کار را به جمع بندی و نتیجه برسانم و همه کارها را ناتمام کنار می‌گذارم با اینکه تلاش و هزینه و زمان زیادی کردم تا بتوانم این کار را به نتیجه دلخواهم برسونم

    ولی مطمئن هستم ذهنم مشکل دارد چون هر بار که کنترلش کردم نتایج عالی بدست آوردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    محمد حافظی گفته:
    مدت عضویت: 1715 روز

    به نام خدای مهربان و توانا

    سلام به همه عزیزانی که اینجا دنبال تلاش برای بهتر بودن برای خودشون و دیگرانند.

    سلام به استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز.

    خیلی تلاش کردم تا بالاخره خودمو مجبور به نوشتن کردم.

    سوال 1: آیا برای چیزی خیلی تلاش کردی که بهش نرسیده باشی؟ اصولا آدمیزاد به اون چیزهایی که رسیده توجهی نداره و همش دنبال اون چیزی هست که نداره. اما در مورد این سوال باید بگم چیزایی هست که براش خیلی تلاش کردم و هنوز درگیرشونم. یکی از مهمترینشون عقب بودن همیشگی از قرض و قسط هاست. اگر چه همیشه رعایت می کنیم و ولخرجی نمی کنیم اما باز انگار هی سفرمون کوچیک تر و کوچیک تر میشه. من از حدود 20 سالگی خیلی جدی و مرتب کار کردم و سعی کردم تو زمینه کاری خودم متخصص باشم. اما هر چی گذشت از تخصصم دورتر شدم و درآمدمم هم اونقدر نیست که منو راضی کنه. من آدم نداری نیستم، اما برای کسی که حدود 18 سال هست که داره جدی کار می کنه، داشتن یه خونه و یه پژو 405 مدل 89 داشته ای نیست. انگار این داستان نداشتن و تحت فشار بودن برای خرید همیشه همراهم بوده، تو خونه بچگی که پدرم آدم توانمندی نبود، البته که هیچوقت صحبت از نداشتن نمی کرد. اما من تقریبا یا به زبان یا تو ذهنم دارم میگم بودجمون محدوده، وسعمون به هرید اون‌نمیرسه، خرید این تو اولویتمون نیست … و گاهی این اقلام، اقلام روزمره زندگی میشن. پس اینطور بگم با اینکه من یه متخصص تو صنعت نفت و گازم و زبانم در سطح 8 آیلتسه و تحصیلات عالی عالی دارم و بسیار سلامت و سرحالم و تو محیط کار هم مورد علاقه و احترام دیگرانم، اما در مورد مسائل مالی درآمد مکفی ندارم.

    2- کسانی که با تلاش کمتر به نتیجه بهتر رسیدن؟ آره، زیاد می شناسم، کسانی که برای خودم کار می کردن، کسانی که وقتی من کار می کردم نمی دونستن چطور باید وارد بازار کار شد، کسی که حسرت جایگاه و شغل منو داشت، خلاصه خستن کسانی که باورشون نمیشه من تو این سطح زندگی میکنم. یه دفعه رفتم به مهمونی هم کلاسی های سابقم، جالب اینجاس که همه گفتن چرا با این ماشینت اومدی؟ فهمیدم که من متوهم نیستم، وقتی بقیه دنبال تویوتا لندکروزر برای من میگردن یعنی من یه چیزیم میشه که با این همه توانمندی نتونستم نگران رسیدن حقوقم به انتهای ماه نباشم.

    3- باورهای محدود کننده:

    راستش قبلا نظر من به این صورت آشنا بود که ادم های خوب پولدار خیلی کمن و پول یکی از اصلی ترین دلایل دور شدن از خداست.

    یکی دیگه از باورهام این بود که یه عددی منابع توی دنیا هست، اگر یکی دو تا داره یعنی یه نفر دیگه هیچی نداره. پس پولدار شدن یعنی اینکه سهم بقیه رو بردارم.

    ترس نداشتن و کم آوردن همیشه باهام بوده و هنوزم هست.

    ولخرجی، یک‌کلمه آشنا توی ذهن منه و من نمی تونم برای خودم، مخصوصا برای خودم، خوب پول خرج کنم، چون همیشه می گم خرج های مهمتری هستن. خونوادمم همش دعوت به ملاحظه و خوب خرج کردن می کنم. گاهی حق دارم، اما گاهی هم منشأش ترسه.

    پول که دستم باشه سریع خرجش می کنم، از قرض دادن و بخشیدن به یقیه تا خرید هله هوله و چیزای بیخود.

    اگه بگن یه کار ساده ای هست که پول توشه من باور نمی کنم، میگم اگه اینطوری بود که همه انجام‌ می دادن، حتما یه جای کار میلنگه!!!

    خلاصه اینجوریاست اوضاع من.

    من سال ها می خواستم مهاجرت کنم، اما این دفعه تصمیم محکم گرفتم، باور کردم که میرم و رفتم. حتی خانمم می گفت هنوز هیچی معلوم نیست کا زندگیمونو فروختیم، اگه ویزامون نیاد چی؟ ولی من می گفتم این دفعه هر طور شده میریم، حتی اگه لازم باشه حای دیگه میریم، و خدا رو شکر شد و الان دو ماهه انگلیسیم. اما از بدو ورود دوباره موضوعات مالی جلو لذت بردن از زندگی در این رؤیا رو ازم گرفته…

    من دوره 12 قدم رو هم تا قدم 10 با تعهد دنبال کردم. قبل از شروع دوره مسائل باورنکردنی ای پیش اومد برامون که زندگیمونو متحول کرد و به موازات هم داشتن ما رو جلو می بردن. اول با معجزه شکر گزاری شروع کردم، روزای اول خیلی سخت بود، بعدش اما عجیب بود برام که چطور من این همه دلیل برای شکرگزاری رو‌ نمی دیدم، بعدش یه معلم قرآن خودش پیدا شد و به ما پیشنهاد داد قرآن رو موضوعی بخونیم و هفته ای چند جلسه 4-5 ساعته میومد خونمون و ما رو به معنای واقعی برد فضا!!! یعنی من چنان آرامش و شجاعتی در وجودم داشتم که هیچ وقت حتی نمی تونم توصیفش کنم، بعد قدم اول دوره رو خریدیم (اکر چه برامون خیلی گرون بود) و شروع کردم به شنیدن مطالب استاد، البته که برام هنوزم سخته ایشون رو استاد خطاب کنم، اوایل که شدیدا مخالفشون بودم. جول اوستین گوش می‌کردم و برام جالب بود که انگار همه دارن یه چیز رو میگن و هی یاد اون آیه قرآن میفتادم که میگفت: لا تبدیل لکلمات الله. یه شرایط عجیبی تو زندگیمون شد که همه چی به صورت معجزه واری پیش می رفت، من از یه شغل دولتی استعفا کردم و رفتیم برای ادامه زندگی رامسر. لحظه لحظه زندگی شبیه رویا شده بود. این داستان حدود 14 ماه ادامه داشت و بی نظیر بود. ما هر روز صبح بدون استثنا تمام این مدت رو، زیر برف یا بارون، سرد یا گرم، ابری یا صاف، صبح به صبح می رفتیم و طلوع خورشید رو می دیدیم، گاهی نیم ساعت می رفتیم تا به محل مناسب برسیم و هر روز اونجا با الله تجدید میثاق میکردیم و دعا می کردیم و …

    نماز که‌می‌خوندم با عشق بود و انگار واقعا هر کلمه رو که میگفتم حسش می کردم.همه کارهای ما رو راه می نداختن و تمام تلاششون رو می کردن که به ما خوش بگذره، انگار همه برای ما کار می کردن. البته که تو اون مدت یعنی از ماه 4 تا ماه 7و 8 پول هم به شکل باورنکردنی به زندگیمون میومد، به طور عجیبی از معاملاتی که در بازار کریپتو و فارکس می کردیم سود میگرفتیم و مشت مشت به آدما پول می دادیم. دوباره تاکید میکنم از ماه 4، یعنی از اول نبود، تا آخرشم نبود، یه برهه، قبلش معاملات من ضرر بود، بعدشم ضرر.

    از یه جایی نمی دونم چی شد که ورق برگشت، درآمد صفر شد و شروع کردیم از سرمایه خوردن، ترس ها یکی یکی اومدن…تا اونجا که رامسر رو ترک کردیم و من دوباره برگشتم سر کار اولم.

    الان دو سال ازون وقت میگذره و من همچنان بهت زده ام که چی شد؟؟؟

    یه تکیه کلام جالبی آقای عباس منش داره که میگه اگه یه دفعه تونستی از یه راهی موفق بشی با همون کار دوباره هم می تونی موفق بشی. اما نمی دونم چرا نمی تونم ترس هامو بذارم کنار و و متمرکز و متعهد بمونم.

    البته که تغییرات یواش یواش شکل میگیرن و آدم متوجه نمیشه، شاید یه دوره جدید شروع شده و من هنوز ازش بی خبرم.

    براتون و برای خودم از الله توانا خیر و عاقبت بخیری و ثروت زیاد و استقلال از غیر در دنیا و آخرت می خوام.

    ممنون برای این فضا و وقت تک تک شما.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      معصومه خالق گفته:
      مدت عضویت: 945 روز

      سلام دوست عزیز بازم بصورت قبل با جدیت برو سراغ قرآن وبا حس عالی نمازت رو بخون

      وتمرکز کن روی شکر گزاری وداشته هات

      باز به خدا اعتماد کن ونترس وبا قدرت جلو برو ، باز هم زمان گلدین تایم بیدار شو وباخدا رازو نیاز کن وبه دیدن طلوع خورشید برو

      وبالاخره الان هم خیلی چیزا از استاد یادگرفتی اونا روعملی کن

      شما خیلی توانمند وبااستعدادین وبسیار شجاع وجسور

      شما با این همه توانای لایق بهترینها هستین وحتما موفق میشید ، درپناه الله یکتا باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: