https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-11 07:37:322023-07-07 09:16:06چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1
1158نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
امسال که هدف گذاری کردم گفتم باید به تمام خواسته های امسالم برسم که هم جهت مالی. داره وهم ارتباطی
واز خدا هدایت خواستم و گفتم هدایتم کنه و قطعا این فایل که استاد گذاشتن در جهت خواسته های منه وهدایت خداونده اما جواب سوال ها
#چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری وبا اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به ان نرسیده ای ؟
من هرسال اول سال هدف گذاری میکنم واین قبل اشنایی با استاد هم بوده اما چیزهایی که همیشه میخواستم واهدافم تو زمینه مالی هستش
همیشه میخوام حسابم پر پول باشه وهیچ وقت بی پول نباشم اما همیشه یه مدت محدود پول دارم وبعدش نه
یا موتوری که همیشه خواستم بوده بخرم وماشین دلخواهم که هرسال جزو هدفهامه
یا اینکه یه خونه ای برای خودم بگیرم وتنها باشم نه با دوستام مسافرت چیزی که همیشه دوست دارم اما تاحالا یه مسافرت خوب نرفتم
ازوقتی با استاد اشنا شدم به یک سری هدفهام رسیدم ولی خیلی کوچیک بوده ویا هدفی که هرسال دلم میخواد اینکه برای خانواده م وخواهرهام کادو بخرم که تاالان نشده واگرهم بوده خیلی کوچیک
از لحاظ ارتباطی هم ارتباطات بدی ندارم از لحاظ اجتماعی اما باید بازم بهتر بشه
از لحاظ عاطفیم رابطه داشتم اما اون رابطه ای که دلخواهم باشه نبوده واسه همین کاتش کردم
#چه افرادی رو میشناسی که با وجود تلاش های کمتر به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا باوجود تلاش های مشابه خواسته ی انها محقق شده؟
خب من یه دوستی دارم که باهم همکارم هستیم هرچند اون سه سال زودتر از من شروع به این کار کرده اما وقتی یک خواسته ای داره خیلی راحت به اون میرسه در زمان خیلی کم اما من برای نتیجه خیلی کوچیک باید کلی زمان بذارم
مثلا وقتی خواست موتور بخره سریع خرید یا پول بسازه سریع میسازه
مشتری های با کیفیت تری داره
خواست خونه بگیره تو یه ماه گرفت خیلی سریع
یا برای تفریح وگشت وگذار خیلی راحت میره یا برای ارتباط با فرد دلخواه همیشه کلی ارتباطات عالی داره وخیلی راحت براش اتفاق میافته
با اینکه نصف من تمرکز روی کار نمیذاره وتلاش نمیکنه
کلا اتفاقات خیلی راحت براش میافته
البته افراد دیگه ای رو هم میشناسم اما این دوستم به من نزدیکتره
#چه باورهای محدود کننده ای (ترمز مخفی ) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر میکنی باعث شده با وجود این همه تلاش بازهم به اون خواسته نرسی ؟
خب من اگه بخوام در مورد ترمزها بنویسم الان حدود یک سال و چند ماهی است تو سایت هستم 6ماه اول انقدر ذهنم مقاومت داشت که کلا تو درو دیوار بودم
اما کم کم که بیشتر با بحث باورها اشنا شدم
ترمزهایی که پیدا کردم بحث ارتباط ثروت با خدا بود
احساس لیاقت باورهای ثروت ساز باور به فراوانی باور به پول در اوردن راحت ترین کار دنیاست
باور اینکه پول معنویه ونیاز به سخت کار کردن وزمان زیادی گذاشتن نیست
بی صبرانه منتظر نظرات دوستان هستم چون میدونم با جوابهاشون قراره کلی رشد بکنم
ممنون استاد برای این فایلی که اماده کردید سپاسگذارم
می خوام ازهدفی که الان 4ساله که دلرم براش تلاش میکنم بنویسم رسیدن به درامدمستقل وکسب وکارشخصی وبی نیازی ودرامدثابت که تواین 4سال که بادقت روی برنامه های شماکارکردم ازهیچ تلاشی چشم پوشی نکردم فایلهای رایگان رونگاه میکردم 12قدم وکسب وکارشماروخریدم هرروزروشون کارمیکردم ومینوشتم وگوش میدادم وباورمیساختم به یه سری نتایج رسیدم توزمینه محل زندگی روابط وحتی کسب وکارموردعلاقم روهم پیداکردم اماباتلاشهای زیادی که میکنم هرروزفکرمیکنم تجسم میکنم به ایده های که میومدعمل میکردم وحتی موانعی هم که سرراهم تواین 4سال سبزشددست وپنجه نرم کردم وازراهم برداشتم امامتاسفانه به درامدی که میخواستم نرسیدم به یه سری نتایج کوچیک اونم توزمان خیلی زیادمیرسیدم اماخیلی زودهرچی بدست میاوردم نابودمیشدومیرسیدم به نقطه اولی که شروع کردم بی پولی خیلی اذیتم میکنه اینکه تواینهمه وقت به هیچ نتیجه مطلوبی نرسیدم خیلی ناامیدودلسردم کرده وموفقیت ورسیدن به درامدثابت خیلی کم باجایگاه خودمم هنوزمحقق نشده .
درموردسوال دومتون که ایاکسی هست باتلاش کمتربه نتایج دلخواه من بریه بایدبگم که بله دخترخواهرم بامن کاروکسب درامدومستقل شدن روشروع کردونتایجش خیلی عالیه خداروشکرهروقت میبینم به ابنهمه نتایج مالی فوق العاده رسیده خوشحال میشم وازایه طرف همش باخودم میگم ماباهم شروع کردیم واون هیچ کدوم ازاین باورسازیا وفایل گوش دادنهاروانجام نداده ونتایج فوق العاده گرفتم اما من هیچی به هیچی
سوال سوم خیلی ترمزهاوباورهای اشتباه پیداکردم امانمیدونم چطورتغییرش بدم هرایده ای هم به ذهنم میرسه ازتکرارکردن ازصبح تاشب فایل گوش دادن نوشتن الگوپیداکردن امابازهم ترمزهارودارم مثل اینکه پول بده ثروتمندهاادمهای بدی هست من اگرمغروربشم ادم بدی میشم من استعدادوتواناییش روندارم اونهاکه تونستن حامی داشتم یاحداقل مانعی سرراهشون نبودم باورعدم لیاقت امانمیدونم دیگه چکاربایدبکنم که تغییرکنه استاداگراین پیام من رومیخونیدخواهش میکنم فایلی درمورداینکه چطورباوری روتغییربدیم چقدروقت بایدروی اون باورکارکنیم تاتغییرکنه راهش چیه نشونه تغییرش چیه ایابایدروی یه باورمتمرکزباشیم یاروی همشون باهم کارکنیم چقدرزمان بزاریم درطول شبانه روزچکارکنیم که باوری بصورت بنیادین تغییرکنه ونتایج هویدابشه
باسپاس فراوان ازاستادعزیزکه این باران زیباروهم نشونمون دادن
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
یکی از خواسته هایم این است که وارد رشته نقاشی بشوم ( رشته مورد علاقه ام است ) و برای آن قدم هایی برداشتم که هنوز نیاز به تلاش است اما سرعت حرکتم کم است خودم احساس می کنم ترمز های مخفی دارم.
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
در مورد سلامتی جسمی ام باور محدود کننده احساس می کنم دارم که یکی از نشانه های آن این است که دچار کمی وسواس در مورد پاکی و نجاست شدم و دقیقأ بدون شک نمی دانم چه باور مخربی باعث به وجود آمدن این ترمز شده که سرعت پیشرفتم را کمی پایین می آورد و شاید گاهی مواقع احساسم را بد کند.
استادجانم من در زندگیم هدف های زیادی داشتم و هنوز هم دارم،که بعضیاشو باسختی زیاد به دست آوردم وبعضیاش هم هنوزبهش نرسیدم.
مثلاداشتن خونه،قبلا میگفتم خونه نمیخام چون اجاره خونه ها و وضعیت اقتصادی تو کشورمون انقدرها مثل الان افتصاح نبود به راحتی میشد توی شهرهای مختلف خونه مناسبی رهن واجار کرد میگفتم هرشهری که کار گیرمون اومد میریم و خونه ای اجارمیکنیم باخودم فکرمیکردم اگر خونه تو محل خودمون درست کنم برای همیشه اینجا میمونم چون محلمون رو خیلی دوست نداشتم کوچیک بود ومن دوست داشتم توشهرهای بزرگ و پراز امکانات زندگی کنم
وزندگی ما ازجایی شروع شد که وضعیت اقتصادی روزبه روز بدترمیشد ومافقط 3سال از زندگیمون رو تونستیم تقریبا راحت اجارخونمون رو بپردازیم وبعد انقدر سخت شد که دیگه توان مالی نداشتیم که بخایم خونه رهن کنیم برگشتیم محل خودمون وتو یه خونه قدیمی زندگی کردیم دوسال وازهمون موقع که برگشتیم به محلمون دیگه تصمیممون رو گرفتیم که شروع کنیم خونمون رو بسازیم چون زمینش رو داشتیم،و توی این دوسال ساخت خونمون تموم نشد روندش خیلی سخت وطولانی شد،وخونه ای هم که دیگه داخلش بودیم صاب خونه ازماخواست ومامجبورشدیم بریم یک سال ونیم خونه پدرشوهرم زندگی کنیم چون دیگه پولی برامون نمونده بود برا رهن وماهرچی داشتیم خرج خونه میکردیم تا زودترساخته بشه،خلاصه براتون بگم که انقد این خواسته داشتن خونه طولانی وسخت شد که دیگه طاقتی برام نمونده بودومن تنها با گوش دادن به فایل های شما روزهای سخت رو میگذروندم و آروم میشدم وامیدم به خدابود،هرکسی که یه درامد متوسط داره الان توکشورمون درک میکنه چی میگم،که داشتن خونه یه آرزوی خیلی بزرگ شده برای مردم،ومن به این خواسته رسیدم شکرخدا صاحب خانه شدم اما باسختی فراوان،
رو باورام زیادکارمیکردم که بتونم راحتتر و زودتربه خواستم برسم اما نمیشد،تاجاییکه ما نتونستیم دیگه اوسابگیریم برای سرامیک وکارای داخل خونه وچون طاقتمون طاق شده بود من وهمسرم دوتایی شروع به کارکردن کردیم،واینجاخداروشکرمیکنم که خدا این توانایی رو اول تو وجود همسرم گزااشت وبعد من تابتونم تواین مسیربهش کمک کنم وهمسرم خیلی آدم بااستعدادیه هرکاری روبخاد میتونه انجام بده اگه ترس هاشو کناربزاره،وبا پرس وجو وفقط باتوصیح شروع کردیم به سرامیک زدن برق کشی و….
جالب اینجاست اینقدر هنرمندانه وظریف وتمیز کارمون رو انجام دادیم که همه تعجب میکردن که این کارماست،بدون اینکه همسرم دیده باشه حضوری اون کارمیکرد و من بهش کمک میکردم خلاصه که دوتایی تمومش کردیم تایه هفته قبل ازعید امسال تمومش کردیم.
خیلی سخت گذشت خب من تا قبل از این کار،یه فردی بودم که دست به سیاسفید نزده بودم وهمه تعجب میکردن ازمن که چطوری دارم سخت کنارهمسرم کارمیکنم،شرایط روحی وجسمی سختی تحمل کردیم چون همسرم تاعصرسرکاربود ودیگه تا شب دیروقت هم کارمیکردیم و اون دوباره صبح زودمیرفت سرکار…
من اینجوری به یکی ازخواسته هام رسیدم…درصورتی که میتونستم خیلی راحت مثل دوتا از دخترهای خواهرشوهرم به خونه برسم که همه چیز از روز اول براشون فراهم بود بدون اینکه طعم اجاره نشینی رو بکشن راحت خونه خریدن از روز اول زندگیشون تو خونه خودشون بود بدون اینکه سردی گرمی روزگار رو بچشن،بدون اینکه بخان مثل من شبانه روز رو باوراشون کارکنند….
نمیدونم واقعا چرا من اینقد روزای سختی گذروندم درعین حال که دارم رو خودم کارمیکنم،میرسم اما دیر وسخت…
به نظرم شاید یکی ازترمزهای ذهنیم عدم لیاقت باشه،که همیشه درهرشرایطی رعایت حال همسرم میکنم که سختش نشه ازلحاظ مالی و یه انسان رعایت کنی هستم
و یکی دیگه ازخواسته هام اینه که خودم به درامدبرسم تلاش های زیادی کردم رو باورام کارکردم درحدتوانم کتاب های رویاهارو خریداری کردم….
ولی نتیجه خاصی حاصل نشده چندین راه رو امتحان کردم یه درامدکوچیک بهم داده یاقطع شده دیگه و….
دیگه بعضی وقتا کلافه میشم….
میدونید چیه استاد آخه دراین مورد تاحدی میدونم مشکل چیه اما نمیدونم چجوری باید حلش کنم،من از زمان دبیرستانم کلاس زبان میرفتم ودانشگاه هم باهمین رشته مترجمی ادامه دادم چون استعداد وتوانایی وعلاقه خاصی بهش داشتم ودارم ومن باتلاش و ذوق فراوان این مسیر رو طی کردم به امید یافتن شغل وبعداز ازدواجم بااینکه همسرم قول داد که مخالفتی با کارکردن من نداره زیرقولش زد و گفت نمیخام کارکنی،وهرموقیتی که برام پیش میومد به خاطر زندگیم ردش کردم انگار یا باید زندگیمو حفظ میکردم یا آرزوی داشتن شغل
اخه چون بچه دارم نمیخاستم به زندگیم وبچم لطمه ای وارد بشه اما این خواسته تو وجودم داره فریادمیزنه هنوزم وهرموقع یکی بهم زنگ میزنه براپیشنهاد تدریس زبان ودوباره مخالفت همسر دیگه کلافه میشم،بهم میریزم،نمیدونم چیکارکنم که بتونم به زندگیم ادامه بدم وبه خواسته هام هم برسم انقد روی نکات مثبت همسرم تمرکز میکنم ازخداکمک میخام اما تاحالا نشده
وبا وجود اینکه چندسالی قید کار ودرس ومشق رو زدم از روی ناامید از سال جدید که دوسه ماهی میگذره دوباره تمرکزی برگشتم سمت خواسته هام،دارم کلاس زبان میرم خصوصی تا خودمو ومهارتهامو تقویت کنم و برای ترم تابستان حتما دنبال شعل باشم برای تدریس و هرچی میخاد بشه من ترس از دست دادن زندگیم رو کنارمیزارم وبا توکل به خدا جلو میرم دیگه بقیش باخدا
آخه نمیحام استعدادام حیف بشه آرزوهامو باخودم به گورببرم
دیگه دل رو یک دله کردم برای آرزوهام بجنگندم آخه لایق من بیشترازاین هاست…
یکی از خواسته های بزرگی که دلم میخاد با کارکردنم وبه درامدرسیدنم به دست بیارم،خرید دوره های شماست،انقد این اشتیاق سوزانه که نمیتونم جلوشوبگیرم شده آرزوم که منم دوره هاتون روبخرم،آخه همسرم که اعتقادی به این مسائل نداره وتوان مالی هم نداره که بخام ازش پول بگیرم دلم میخاد خودم کارکنم به درامد برسم وخودم لذت طی کردن تکاملم رو بچشم.
متشکرم ازشما استاد عزیزم و دوستای خوبم که کامنت من رو تااخرخوندید
بسیار ممنونم که تجربه زیبا و بعضا سختت رو با ما به اشتراک گذاشتی،
اول از همه بگم که داستان زندگیت بارها اشک من رو درآورد و من رو به یاد روز های قشنگی انداخت که تلاش میکردم و نمیرسیدم، شبهایی که از فکر زیاد خوابم نمیبرد، ولی همون روز ها و شبها بود که ایمان من روساخت و اینی که هستم رو مدیون اون لحظات به ظاهر سخت هستم.
بهت تبریک میگم که انقدر خودت و خواست هات روخوب میشناسی و انقدر براشون تلاش میکنی.
سلام به قلب نازنینت که اینقدر شفاف و زلاله و من اصلا کینه و سیاهی توی کلامت حس نکردم. بلکه هرچه بود اشتیاق و امید بود و مطمئن باش این برگ برنده شماست.
اگر هیچی نداشته باشی و فقط با امید و توکل به خدا و کار کردن متعهدانه روی باورهات به مسیرت ادامه بدی و ترسها و باورهای محدود کننده ات رو مثل همین روندی که الان در پیش گرفتی شناسایی و نابود کنی امکان نداره، حتی یک درصد هم امکان نداره جهان و آدمهای اطرافت به تسخیرت درنیان. آدمهای مناسب با تو هم فرکانس میشن و کمکت می کنن و آدمها و شرایط نامناسب خودبخود حذف میشن.
من دوستانی داشتم از زمان دبستان که با هم رفیق جون جونی بودیم و از خواهر به هم نزدیکتر. زمانیکه شروع کردم به تغییر دیدم بسیار محیط گروه واتاپیمون برای من سمیه. تقریبا یک سال طول کشید تا جرأت پیدا کنم نظر شخصیمو اعمال کنم و از گروهشون برم بیرون ولی چون اشتباه عمل کردم و سعی کردم واسشون توضیح بدم و از یه سری حرف ها و طرز فکرها انتقاد کردم خیلی بد شد و حتی دیدم با یکیشون بد صحبت کردم ازش عذرخواهی کردم و برگشتم توی گروه. چون اون موقع من هنوز تکاملم رو درست طی نکرده بودم.
اما رفته رفته کمتر و کمتر در گروه حاضر می شدم و این براشون عادی شد و زیاد سراغم رو نمی گرفتن ولی مشکلی هم با همدیگه نداشتیم. تا اینکه اتفاقات و اعتراضات پارسال رخ داد و واتس اپ فیلتر شد. و من به روشی که کاملا از اختیارم خارج بود و اصلا قبلا به فکرم هم نمی رسید از دور اونها کاملا خارج شدم. اصلا فیلترشکنهام کار نمی کردن و من بسیار بسیار از این قضیه راضی بودم و می گفتم الهی شکرت که وصل نمیشم.
فکر نکنم هیچ کسی به اندازه من از قطع شدن واتس اپ و اینستاگرام راضی و خوشحال شده باشه.
چقدر وقتم آزاد شد. چقدر ذهنم پاک شد.
بعدش گهگاهی که فیلترشکنم وصل میشد می رفتم و سلام و احوالپرسی می کردم ولی این بار فرار نکردم بلکه آگاهانه گفتم من یک سری کارها رو شروع کردم که باید وقت زیادی روش بگذارم و نمیرسم بیام تو گروه و اونها هم بدون سوال از من پذیرفتن. حتی درکم هم کردن و برام آرزوی موفقیت می کردن. این شد که بالاخره یک روز گفتم بچه ها من از گروه میرم ولی از ته دل همه تون رو دوست دارم.خداحافظ و تمام. تمااااام.
این به نظر خودم روش درستش بود که برای من یک سال و نیم طول کشید تا از ارتباط با بهترین دوستام دست بکشم در حالیکه احترام و عشق بینمون حفظ شد.
الزاما هر تغییری چند سال ممکنه طول نکشه. بستگی به سرعت و عمق تغییراتت داره. ممکنه برای کسی یک روز یا یک ماه زمان ببره تا جسارت دلخواهش برسه.
نمیدونم از این داستانی که تعریف کردم چه برداشتی در مورد زندگی خودتون کردید ولی منظور من صرفا جدایی نیست. این تصمیم و حس شما و شرایط زندگی خودتونه که تعیین میکنه.
منظور کلام من این بود که وقتی به اندازه کافی روی خودت کار کردی و باورهای درست جایگزین قبلیها کردی و ترس رو دور ریختی به راه هایی هدایت میشی که اصلا قبلا در مخیله ات نمی گنجیده که از این راه هم ممکنه اتفاق بیفته. خدای مهربونمون هر زمانیکه قرآن رو باز کنی انقدر قشنگ مرتبط با سوالت بهت جواب میده که ناگزیر اشکت درمیاد.
نکته خیلی مهم اینه که فقط باید “موظف” به انجام وحی نازل شده به قلبت باشی. چندتا نفس عمیق بکشی و کار معقول رو با شجاعت و جسارت و قلب مطمئن انجام بدی.
اگر دیدی با وجود اشتیاق سوزانت هنوز پاهات توان حرکت نداره و ترست بهت غالبه پس هنوز زمان حرکت نیست. استاپ کن و دوباره خیز بردار. فایل گوش بده. دفتر پر کن. کامنت بخون. قرآن بخون. زیر لب زمزمه کن.
من مطمئنم و شک ندارم زمانی میرسه که میای و فریاد میزنی .I did it. I have it. I made it
صفحه قفل گوشی من مدتیه که این جمله است: I was created to create
امیدوارم صحبتهام بهت قوت قلب برای ادامه مسیر داده باشه و چراغی به لطف خدا برات روشن بشه.
سلام و درود خدمت استاد وخانم مریم و زیبایی های جهان هستی که هر لحظه جلوی دیدگان ماست وسپاسگذار خداوندی هستم که مرا به این سایت واین اگاهی های ناب هدایت کرد خداوند بهترین هدایت کنندگان است .ما اینجاییم در جهانی سرشار از زیبایی ولی با دیدگاههای متفاوت در جهانی زندگی میکنیم که سریعا به خواسته های ما پاسخ میدهد از طریق فرکانس های که به جهان ارسال میکنیم چه خوب وچه بد یعنی هر چه که باور داشته باشیم و بهش زیاد توجه کنیم برای ما مهقق میشود یعنی جهان هستی کار ندارد چه فرکانسی داری هر فرکانسی که داشته باشی از همون جنس وارد زندگیت میکنه.ولی ما ی سری ترمزها یا باورهای محدود کننده داریم که مانع ورود خواسته ها به زندگیمون میشه و باعث میشه که خیلی دیر یا اصلا به اون خواسته نرسیم و حتی با روزها تلاش فیزیکی به خودمون میگیم چرا پس من به خواسته هام نمیرسم در جایی که باید آگاه باشیم که مشکل پلیس کار اصلا جای دیگس که چرا من با اینهمه تلاش هنوز به خواستم نرسیدم ودارم درجا میزنم بله دارم درک میکنم که مشکل تلاش فیزیکی نیست بلکه باورها و افکار محدود کننده اس که مانع همه اینها شده جاهایی بوده که برای خواسته هام اونقدر تلاش کردم ولی هنوزم بهشون نرسیدم.وچیزایی هم بوده که بدون کمترین تلاشی بهش رسیدم.بله پس تلاش فیزیکی ملاک نیس اصل اون باوره ها و ترمز هاست که باید از ریشه درستش کنیم موارد یک دنیای زیبا ولذت بخش بشویم.به امید خداوند هدایتگر.موفق و پیروز باشششید.
کلی نوشته بودم که برق رفت و یهو همش پرید. الان از اول بهتر می نویسم.
اولا که باز هم جا داره این پرادایس چشم نواز رو تحسین کنم و از خالق اینهمه زیبایی باز هم تشکر کنم. بابت اینهمه نعمت و سرسبزی و اون پرنده های سفید زیبا که بر فراز دریاچه چشمه های آب گوارا و شیرین به دنبال روزیشون از ماهی های خوشمزه دریاچه پرواز می کنند. الهی شکرت برای اون بارون رحمت که تا این اندازه دقیق زمانبندی کرد که بنده عزیز خدا کمترین اذیتی نشه.
———————————————————————————————————-
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
من از 3 سال پیش در مسیر تحول شخصی قرار گرفتم و از همون اول با استاد عباسمنش آشنا شدم ولی تغییر چندانی حاصل نشد تا اینکه از اول امسال یهو روندش سرعت گرفت. چی شد که اینطور شد؟
جواب سوال دوم و سوم هم در همین توضیحات نهفته است.
من از ابتدا که شروع کردم با تعداد زیادی از اساتید و کتابها و سایتها و پیج های انگیزشی و تحول فردی آشنا شدم و یهو غرق در همه شون شدم. این باعث شد حرف استاد رو که ابتدای دوره 12 قدم گفتن اگه با من کار میکنی همه رو بگذار کنار و فقط با من باش رو جدی نگیرم و به جای تمرکز لیزری روی تمرین انجام دادن فقط روزنامه وار همه مطالب رو بخونم. به قول یکی از استادهای دانشگاهم بشم اقیانوسی به عمق 1 سانت. این سبک باعث شد نتونم 12 قدم رو به پایان برسونم و در قدم 6 متوقف شدم.
(جواب سوال 2) در صورتیکه مثلا توی همین سایت می دیدم که بچه ها میگن استاد ما از قدم دوم نتایج شگفت انگیز واسمون رخ داده و اصلا آدم سابق نیستیم و …. یا مثلا اساتید جوانی رو پیدا می کردم که می گفتن ما در طول دو سال اینهمه نتایج بزرگ مالی رو رقم زدیم و حالا خودشون پکیج موفقیت می فروختن.
بعد من می گفتم چرا واسه من اتفاق نمیفته؟ من که دارم هر روز تلاشمو می کنم اینهمه فایل گوش میدم پیج های مختلف نگاه می کنم. از دوتا استاد دیگه هم دوره خریدم و گوش دادم. کتاب می خونم. چرا نتیجه ای رقم نمیخوره یا خیلی ضعیف و کنده. یا ناپایداره.
(جواب سوال 3)از اول امسال متوجه شدم که خیلی ذهنم رو پراکنده کردم و اصلا در واقع تمرکز ندارم. فقط دارم خودم رو گول میزنم و یک کار بی ثمر رو هی تکرار می کنم. به عمق مطلب فرو نمیرم و درون خودم مثال پیدا نمی کنم. از اتفاقات روزمره ام عکس نمیگیرم که بشینم با دقت به اون عکس نگاه کنم و ببینم اشکال کار کجاست. بیشتر روی تحولات دیگران زوم می کنم تا دلیل رفتارهای خودم. ببینم من دارم به چی فکر می کنم که در نتیجه اینگونه تصمیم می گیرم و اینگونه عمل می کنم.
پس از اول سال هرچی هدف گنده گنده در این سالها تعیین می کردم و براشون یا قدم برنمی داشتم یا ازشون دلسرد و خسته میشدم و تلاشم بی نتیجه می موند رو حذف کردم و فقط گفتم میخوام دو هدف کوچیک داشته باشم. 1- ساعت خوابم رو تنظیم کنم. چون شبها حدود 1 الی 2 شب می خوابیدم و صبحها 10 الی 11 بیدار می شدم. در طول روز به کار زیادی نمی رسیدم و بدنم کم انرژی بود. پس هدف 2- هر روز منظم ورزش کنم.
این شد که تونستم ساعت خوابم بیارم روی شب 12 و صبح 9. از ساعت 10 تا 11 صبح هم ورزش می کنم.
پس انگیزه گرفتم که ادامه بدم و مسائل بزرگتری رو حل کنم. الان با روند رو به رشدم در خودشناسی به جاهای بهتری هم هدایت شدم که در ادامه توضیح میدم.
———————————————————————————————————-
مساله دوم در مورد ایجاد کسب و کار شخصیم هست.
من از زمانیکه یادم میاد دوست نداشتم یه کارمند جزء باشم. دوست داشتم رییس خودم باشم و در سطح بالایی کار کنم. حتی اگر کارمند شرکتی باشم رده بالا باشم. این باعث شد وقتی به هدفم که قبولی در دانشگاه های دولتی تهران در رشته فیزیک بود برسم. ارشد هم بگیرم ولی برای شغل شخصی خودم هدف مشخصی نداشتم. فقط می دونستم که دلم نمی خواد یه معلم ساده باشم. خوب شرایطم طوری رقم خورد که تدریس در دانشگاه برام میسر شد. ولی الان می فهمم که به علت اینکه من تدریس رو که خیلی هم بهش علاقه داشتم چون به صورت یک شغل بی پیشرفت و کارمند جزء دانشگاه بودن دارم بهش نگاه می کنم رفته رفته از دست دادم. حتی در دبیرستان غیرانتفاعی هم که تدریس می کردم روش انرژی نمیگذاشتم و مسلم بود که اخراج می شدم.
بعدش جاهای مختلفی مربوط به رشته ام تقاضای کار دادم همه رد شد. مراکز گاما اسکن و پزشکی هسته ای. خود سازمان انرژی اتمی تهران که پایان نامه ارشدم رو اونجا کار کرده بودم. شرکتهای خصوصی. آموزش و پرورش. دانشگاه های علمی کاربردی و آزاد و پیام نور.
در تدریس خصوصی در منزل زمانیکه معلم بودم بسیار موفق بودم و پول می ساختم. الان می فهمم که چون حس می کردم کسب و کار شخصی خودمه بدون رییس.
با این حال اشخاصی رو می دیدم که از تدریس خصوصی هم خیلی بیشتر از من پول درمیارن و حتی باهاش خونه خریدن. حتی از نقاشی کردن در منزل و فروش آثارشون.
ولی چرا من نتونستم؟
باور غلطم چی بوده؟
فکر می کردم من به اندازه اونها در کارم متخصص نیستم. من لیاقتش رو ندارم. تجربه ندارم. پول کمه (باور کمبود) و نباید عدد بالایی رو درخواست کنم تا مشتریهام نپرن یا کم نشن. می گفتم تا زمانیکه خودم مدرس دبیرستان و دانشگاه باشم شاگردام میان پیشم کلاس خصوصی و حالا که دیگه شاغل نیستم شاگردا منو نمیشناسن و نمیان و همین هم شد. درآمدم صفر شد.
بعد از مدتی سرگردانی با خودم گفتم از فیزیک چیزی درنمیاد و الان پول توی رشته های پزشکی و پیراپزشکیه. رفتم سراغ کتابهای زیست شناسی دبیرستان که از اول کنکور تجربی شرکت کنم و رشته فیزیوتراپی قبول بشم. شروع کردم به خوندن ولی اصلا انرژی ادامه دادنش رو نداشتم. اصلا کنکور ندادم.
یه حس بی ربط و غلطی هم داشتم می گفتم صبر کن تا ازدواج کنی تکلیفت با زندگی و محل زندگی و این دغدغه های انتخاب همسر روشن بشه (انگار که همسر باید تکلیف منو روشن کنه) بعد تصمیم می گیری. خوب این سرگردونی خودش 3 تا 4 سال طول کشید. در این مدت رفتم منشی یک فیزیوتراپی شدم و کار کردن با همه دستگاه ها رو یاد گرفتم. زبانم هم که خوب بود همه چی رو ترجمه می کردم وطرز کار با دستگاه ها رو از همه بهتر بلد بودم. با اینکه تجربیات یادی از محل کار کسب کردم ولی واضح بود که جای درستم اونجا نبود. و دقیقا چیزی که همیشه نمی خواستمش رو جذب کرده بودم. یک کارمند جزء با پایینترین حقوق.
یه روز هم یکی از خانمهایی که بیمار فیزیوتراپیمون بود ازم واسه پسرش که تهران شاغل بود خواستگاری کرد و با آقا ابراهیم قصه مون آشنا شدیم و ازدواج کردیم و اومدم کرج. پشت سرش هم ترانه گلی به دنیا اومد و کرونا شد و همه چی تعطیل شد و قشنگ دیگه باورهای نادرست و محدودکننده من بیش از پیش تقویت شد.
الان که دارم دنبال الگوی موفق در دوران کرونا می گردم شوهر خواهرشوهرم رو می بینم که شغلشون با ابراهیم یکی بود ولی اون تو همین اوضاع کرونا پول ساخت و هم یه خونه دیگه (در واقع سومین خونه اش) رو خرید هم یه سانتافه مشکی خوشگل سقف شیشه ای خرید ولی ما چی؟ هرچی پس انداز داشتیم رفت. یعنی من و ابراهیم هردو ماشاالله سرشار از باورهای فقر و ناتوانی هستیم و به شدت نیازمند تغییریم.
از طرف دیگه پارسال بعد از چند سال زنگ زدم به دوست دوران بچگیم که دختر خیلی متفاوتی بود از بچگی. افکار جالب و نویی داشت. کارهای عجیبی میکرد مثلا یه خط اختراع کرده بود که کد مخصوص بین من و خودش بود. عاشق و استاد شنا هم بود ولی نمیدونم چرا رشته نفت خونده بود و چند سال هم توی شرکتهای نفتی کار کرده بود.
خلاصه زنگ زدم و گفت یهو تصمیم گرفتم از نفت بیام بیرون و برم سراغ شنا. هرچی مدرک مربوط به شنا و شیرجه و غواصی و داوری و مربیگری بوده درو کردم از دم. یه فوق لیسانس تربیت بدنی (نمیدونم آسیب شناسی یا فیزیولوژی) هم گرفتم تو دوران کرونا. الانم یه آکادمی شنا توی اصفهان تاسیس کردم و حتی با کمک خواهرم یه مدرسه هم تاسیس کردیم. و روشهای آموزش آنلاین رو به معلمها تدریس می کنم. کتاب ترجمه کردم و دارم مدرک های بین المللی شنا رو هم می گیرم. داور انتخابی تیم ملی هم شدم.
منو بگی مغزم سوووووووت کشید. اصلا یه پتک تو سرم خورد که سعیده تو کجایی و اون کجا؟ قبلا معیار سنجشم واسه هوش رتبه کنکور بود. می گفتم من 1000 شدم و الهام 6000 یعنی من شغل بهتری خواهم داشت و پول بیشتر هم. الان می بینم اصلا ربطی نداره و این الهام بوده که تونسته عشق و علاقه اصلیش رو پیدا کنه و روش انرژی بذاره و باورهای درستش رو پرورش بده و اینجوری موفقیتها رو درو کنه. و من فقط تسلیم شرایط شدم.
واسه اون خیلی خوشحال شدم و واسه خودم بسیار ناراحت. اما خوشحال شدم که این ضربه سنگین به افکارم وارد شده. به چشم دیدم که بتن های خشک شده ذهنم با این ضربه ترک برداشته و داره ریزش میکنه.
همون موقع بود که گفتم باید علاقه اصلیم رو پیدا کنم و از صفر بسازمش. ولی هنوز از فیزیک ناامید بودم. پس رفتم سراغ ماساژ. دو مدرک ماساژ گرفتم و باورم شد که سخت نیست. ترانه رو دو دوره 3 روزه به ابراهیم میسپردم و با خودش میبردش بنگاه تا من برم تهران و برگردم. تا قبلش اصلا فکر نمی کردم بتونم توی یه دوره چند روزه شرکت کنم. این کمکی بود به تغییر باورهام در مورد ساده انجام شدن کارها.
بعدش هرجا که میسپردم واسه کار کسی قبول نمیکرد. حتی تراکت تبلیغاتی خودم طراحی کردم(بصورت خودخوان فوتوشاپ یاد گرفتم) و چاپ کردم ولی هیچکس بهم زنگ نزد. نزدیکمون مرکز ماساژ نبود پس فقط به آرایشگاه های محل سپردم ولی مشتری نمی اومد.
الان که فکر می کنم می بینم من خودم جرأت نکردم از دایره امن محله مون خارج بشم و برم با تاکسی یه محل دیگه یه مرکز ماساژ پیدا کنم و شروع به کار کنم. خدا رو چه دیدی شاید می تونستم یه پرستار واسه بچه بگیرم. شاید اونجا یه اتاق استراحت داشت که بچه یک ساعت بازی کنه تا من ماساژ انجام بدم. شاید یه خانه بازی نزدیکش بود که بچه رو بذارم. همش ترسم از بچه بود که کجا بذارمش تا من چند ساعت بتونم کار کنم.
کلاس خصوصی رو هم تبلیغ کردم چند تا شاگرد هم اومد ولی ادامه پیدا نکرد. از بس که من احساس بی ارزشی و بی لیاقتی بهم غالب شده. از بس که باور کمبود رسوخ کرده تو ذهنم.
حالا خبر خوب:
از اول امسال که تمریناتم رو فقط با استاد خوبم بصورت جدی و منظم انجام میدم و از خودم انتظارات بزرگ ندارم یواش یواش هدایت شدم به عشق اصلیم که تدریس هست. تدریس هرچیزی نه فقط فیزیک. من واقعا در تدریس عالی ام و طرف مقابلم رو قشنگ شیرفهم میکنم. حتی اگر نحوه استفاده از قاشق رو بخوام آموزش بدم. فهمیدم که باید شروع کنم به هدف سازی از کوچیک به بزرگ. ذره ذره و سانتی متر به سانتی متر. هدف و چشم انداز بلند مدتم رسیدن به استقلال و آزادی مالی و زمانی و مکانی هست. و هدفهای کوتاه مدت رو با هدایت الهی هر روز با انجام تمرینهام دریافت می کنم.
مثلا چند روز پیش ناخودآگاه هدایت شدم به شخصی که اونم منو به شخص دیگری لینک کرد تا برای شروع کسب و کارم راهنماییم کنه. بسیار بسیار راهنمایی ها و راهکارهای مفیدی بهم پیشنهاد داد و منو یک دنیا به مسیرم باایمانتر و متعهدتر کرد. الان میدونم میخوام رو چی کار کنم و باید براش چه کاری انجام بدم. مطمئنم که میرسه روزی که میام و از نتایج شگفت انگیزم که خودمم نمیدونم از چه راهی ساخته شدن براتون می نویسم.
سلام عرض میکنم به شما استاد عزیز و بانو مریم شایسته
خدا رو سپاسگزارم بخاطر حضور شما در این دنیا که مثل فانوس دریای در این دریای مواج که همه سردرگم هستیم شما مسیر آسون و صراط مستقیم به ما آموزش میدین بدور از هر گونه حواشی
استاد عزیزم چند وقتی بود که ذهنم بروی این آگاهی که چقدر رفتارم آروم عوض شده و شخصیت من از این به اون رو شده متمرکز بود
جریان این آگاهی از زمانی شروع شده که من وقتی که با شما آشنا شدم و ورودیهای خودمو تا حدود زیادی کنترل کردم انگار کلا ساختار مغزم عوض شده زندگیم آرومتر شده اخلاقم بهتر شده کمتر عصبانی میشم کمتر غر میزنم و توی یک کلام حالم در 90 درصد مواقع عالی
اما بعضی وقتها که زور نجواها زیاد میشه و یکم بر میگردم به مسیرهای گذشته و اونم بخاطر مقایسه کردن خودم با دیگران همه چی شروع میشه به عوض شدن و احساسم قشنگ بهم میگه که داری از مسیر خارج میشی و آرارما به صدا در میاد زودی افسار ذهنمو بدست میگیرم میام تو مسیر
این فایل شما واقعا جای تعمق داره چون حس میکنم ذهنم داره نسبت به گذشته بهتر حرفاتونو درک میکنه و این نشان از فرکانس منه و قشنگ دارم حسش میکنم عوض شدن مدارمو
در مورد سوال اول که بعید میدونم کسی باشه که درگیرش نبوده باشه منم مثالهای زیادی در موردش دارم
1-چه هدفهای انتخاب کردم و کلی براش تلاش کردم که یا نتیجه نداد یا به اون صورتی که باید نتونستم به نتیجه برسم ؟
من بیاد دارم که تا سن 24 سالگی همه کار توی زندگیم انجام داده بودم و کلی تلاش میکردم که دنبال شغلی بگردم که بتونه منو از لحاظ مالی به خواستهام برسونه
روزی که تصمیم گرفتم برم دنبال کار مورد علاقم یعنی آرایشگری همه باهام مخالف بودن اما من یه ایمانی داشتم که الان بهش فک میکنم فقط اون شجاعتی بود که خدا در دل من انداخته بود و با وجود مخالفتهای زیاد و عدم پشتوانه مالی تونستم استارت کارمو بزنم و خیلی زود به نتیجه برسم جوری که توی یکسال از صفر به 20 برابر درامد برسم
اون روزا تمام فکر و باور من این بود که باید از صب تا شب بچسبم بکار تا بتونم به درآمد برسم و همینطورم شد و چون پدر خودمو میدیدم که از صب تا شب سرکار بود و به آدم سخت کوش معرف بود منم دقیقا شدم مثل پدرم با این تفاوت که من توی کار مورد علاقم بودم
این روند تا 8 سال ادامه داشت و تلاش من هر روز بیشتر میشد و درآمد من هم بیشتر ولی انصافا شب روز نداشتم و کل زندگیم شده بود کار جوری که 4 سالی یه بار میرفتم مسافرت و جالب اینکه با این همه درآمد همیشه مقروض بودم یعنی هر چی تلاش من بیشتر میشد و درآمدم بیشتر مقروضتر میشدم
همیشه برام سوال بود که چرا اینطوری در حالی که خیلی از مشتریان من توی کارهای بودن که نصف من تلاش نمیکردن و حتی درآمد کمتری هم داشتن اما آزادی بیشتر و سرمایه بیشتر داشتن
همین سوالات و سختی که به خودم داده بودم باعث شد بعد 8 سال تصمیم بگیرم که شغل خودمو عوض کنم و فک میکردم با عوض کردن شغلم همه چی درست میشع و این در حالی بود همه آرزوی شغل منو داشتن
من یه دوستی داشتم که شهر بازی داشت و درآمدش عالی بود و با دیدنش تصمیم گرفتم هر چی سرمایه دارم جمع کنم بریزم تو شهربازی و دیگه هم لذت ببرم و ثرتمند بشم
با وجود اینکه دوست من بارها بهم گفته بود نیاز نیست خودتو بدهکار کنی و با همون چیزی که داری شروع کن من گوش نکردم و استارت کارو زدم هر چی داشتم فروختم (باور اینکه با سرمایه زیاد باید کار بزرگ شروع کرد)
استارت که خورد اولش مثل همیشه پدر خودمو درآوردم و به سرعت هر چه تمام تر شهر بازی احداث کردم اولش خیلی خوب بود درآمد عالی بود ولی چون من هر چی داشتم فروخته بودم و وام گرفته بودم و خیلی تو فکرش بودم با اولین زمستون که یکم سرم خلوت شد همه چی بهم ریخت از کرایه گرفته تا قسط واما باعث شد دست از پا درازتر برگردم به کار قبلی خودم و از صفر شروع کنم
این اولین تلاش من بود برای آسون پولدار شدن که با شکست مواجه شد
بعد از تقریبا 8 ماه و صاف کردن بدهیام از صفر شروع کردم و به یه آرامش متوسط رسیدم دوباره نجوا اومد که بازم باید شانس خودمو امتحان کنم
توی همین فکرا بودم که یه دوستی که خیلی هم نزدیک بودیم به هم پیشنهاد یه شرکت هرمی بهم داد (البته اون موقع نمیدونستم که هرمی هستش )
منم تحریک شدم و چون همه توی شهر خودم به عنوان یه آدم موفق ازم یاد میکنن و خیلی اعتبار داشتم تونستم خیلی زود به تارگتهای مالی که توی این شرکت بود برسم همه چی داشت جوری پیش میرفت که میخواستم (یعنی با یه تلفن و چند دقیقه صحبت کردن پول میومد توی حسابم )
تا اینکه شرایط بد پیشرفت همه چی عوض شد و من موندمو کلی از دوستا و مشتریانی که همه جوره بهم اعتماد کردن و الان همه چی برعکس شد
این شرایط واقعا عین یه کابوس بود برای منی که همیشه روی پای خودم بودم و همه بهم اعتماد داشتن
تصمیم گرفتم که شرایط عوض کنم…هر چی سرمایه داشتم نقد کردم از خونه ماشین و هر چی که بود (باور استارت کار با سرمایه زیاد) و یه کارخونه تاسیس کردم که با درامدش بتونم اعتبار از دست دادمو برگردونم
اما اتفاقی که افتاد دقیقا مثل شهر بازی بود و با این تفاوت که این بار چک و لغت دنیا بزرگتر بود
اونجای که همه جوره نامید شده بودم به نشانه تسلیم به خداوند از روی عجز و ناتوانی پناه بردم گفتم فرمون دست تو خدا من دیگه هیچ غلطی نمیتونم با این فیزیک خودم انجام بدم و از عهده من خارج
اونجا بود که با گذشت فک کنم یه ماه تا از لحاظ فرکانسی آماده بشم و استارت کار جدید بزنم طول کشید ..تصمیم گرفتم این بار سعی کنم هیچ اشتباهی نکنم و هر کاری که تا الان انجام دادم به نحو دیگه شروع کنم و قدمهای تکاملیمو آروم بردارم
خیلی سخت بود چون از همه طرف تحت فشار بودم و بشدت احساس ناتوانی میکردم و برای منی که الگو بودم برای خیلی از کارآموزام خیلی سخت بود
اما یه چیز خوب میدونستم و اون این بود که خدا با منه و کمکم میکنه
تصمیم گرفتم دوباره برگردم به شغل قبلیم و باور کنم که احتیاجی نیست که شغل عوض کنم و از همون شغل میتونم به خواستهام برسم
اون روزا چون بخاطر کارخونه مهاجرت کرده بودم به شهر دیگه ای و تا بخوام برگردم به شهر خودم زمانی باید طی میکردم تصمیم گرفتم که از همون شهر به عنوان یه شاگرد توی یکی از سالنهای که پرسنل میخواست مشغول بشم و این در حالی بود که سالنهای خودمو که دوتا بود توی شهر خودم سپرده بودم به یکی از فامیلهای خودم بی هیچ انتظاری (یعنی کل دو سالن با تمام تجهیزاتشو دادم بهش حتی یک ریال پولم ازش نگرفتم)
خلاصه من رفتم شاگردی کردم و روزای اول با کمترین درآمد شروع شد و محیط جدید و آدمهای جدید دور منو گرفتن و توکل کردم بخدا و ایمان داشتم همه چی درست میشه
این در حالی بود که فشار طلبکارا زیاد بود و همه دوستانی که یه روزی بهم التماس میکردن وقت خالی کنم باهاشون برم بیرون حالا شده بودن شاکیای من و همشون به خونم تشنه بودن به عنوان کلاه بردار ازم یاد میکردن
اون روزا نشستم با خودم کلی فک کردم که چرا کارهای که انجام دادم به نتیجه خوبی ختم نشد و ترمزهامو یکی یکی در میاوردم البته ناگفته نمونه که سایت استاد من مدیونشم
اولین باور مخرب من سرمایه زیاد برای استارت کار بود و نشستم با خودم فک کردم که روزی که من آرایشگاه خودمو استارت زدم سرمایه خاصی نخواست و الگوهاشو توی ذهنم مرور کردم و نمونهای زیادی هم مثل خود استاد دیدم که بدون سرمایه کارهای بزرگ کردن
وقتی که روی این باورم کار کردم یه روز توی آرایشگا که مشغول بودم یه مشتری اومد که از اتمام کارش خیلی به کارم گیر داد و مهارت منو زیز سوال برد اولش یکم بهم ریختم ولی به خودم گفتم چرا باید من اینجا برای یه دستمزد پایین اینقدر به خودم سخت بگیرم و ایده اومد که بزنم تو کار آموزش
از فرداش استارت آموزش زدم چندتا پوستر توی شهر چسبوندم و منتظر مشتری بودم و میگفتم خدا خودش همه چیو اوکی میکنه ..
فرداش یکی بهم زنگ زد که گفت مشتریم و هی ازم سوال میکرد اما متوجه شدم که از اماکن زنگ میزنه و بهم گیر داد که مجوز برای آموزش ندارم (تضاد)
اولش باز بهم ریختم و احساس قربانی شدن کردم ولی باز آموزهای استاد بدادم رسید
گفتم که راس میگه برم دنبال مجوز ولی هیچ پولی نداشتم و از خدا خواستم هدایتم کنه چون شهری که من داخلش بودم جزو منطقه محروم بود و امتیازهای خاصی برای کارافرینی داشت و من اصلا نمیدونستم و خبری نداشتم از این موضوع تصمیم گرفتم پیگیر مجوز بشم و رفتم فنی حرفه ای اون شهر
و جالب که به شخصی هدایت شدم که کامل برام توضیح داد که با کمتر از 500 هزارتومن میتونم مجوز تاسیس آموزشگاه رو بگیرم ..
من امیدوار شدم و استارت کارو زدم اما باید یه مکان تهیه میکردم برای اون آموزشگاه که باز خودش پول میخواست باز نشستم درخواست کردم و تجسمات خودمو شروع کردم
من توی یکی از روستاهای اطراف کارخونه مستاجر بودم ولی آموزشگا باید توی شهر میبود
من بعد از درخواستم برای آموزشگا و مکتوب کردنش و تجسم داشتنش ایدهای که ذهنم رسید مثل سر زدن به بنگاه و آگهی دیوار و صحبت کردن در موردش اجرا کردم
و هیچ ایده خاصی هم براش نداشتم اجارها بسیار بالا بود و ظاهر قضیه این بود که نمیشه ولی من ایمان داشتم
اتفاقی که افتاد این بود یه روز که از سالن به خونه اجاره ای برگشتم دیدم خونه رو دزد زده بود نجواها صداشون درامد که تو درخواست آموزشگا دادی خدا بهت دزد خونه داد
آقا اولش خیلی سردرگم شده بودم اخه اولین بار بود همچین صحنه ای توی زندگیم دیده بودم
اینجا بود که آموزشهای استاد توی گوشم زمزمزه شد گفتم یه نفس عمیق باید بکشم و منی که میدونم اینا تضادن باید بفهمم که هدایت الله توی این قضیه چیه
همینا رو داشتم به خودم میگفتم که یه هو توی ذهنم مرور شد که محمد میتونی خونه و آموزشگاه رو یکی کنی یعنی از اینجا بلند بشی پول پیش خونه رو بگیری و بری توی شهر آموزشگاه بزنی
وقتی که هدایت الله رو توی این قضیه دیدم فوری دست بکار شدم و پیگیر بنگاها شدم اما پول پیش خونه خیلی کم بود و بظاهر نمیشد که با این مبلغ خونه اجاره کرد توی شهر ولی من بازم به تجسم با احساس خوب ادامه دادم و از فرداش نشانها اومد افرادی سر راهم قرار گرفتن که من قبلا تو این شهر که غریبه بودم دیده بودمشون و راهنماییم میکردن و من میدونستم نشانها برای تجسمم داره میا د
اتفاقی که افتاد این بود من بواسطه همین افراد کمتر از ده روز یه خونه پیدا کردم با پول پیش کمتر از خونه قبلی و حتی از لحاظ موقعیتی بسیار بهتر از حتی سالنی که توش مشغول بودم
اینجوری شد که آموزشگاه تاسیس شد و من مالک یک آموزشگاه شدم
داستان خیلی طولانی میشه فقط اینو بگم من وقتی فهمیدم با پول کم و حتی صفر میتونم بیزینس خودمو استارت بزنم اتفاق میافته بدون شک و این باوری شد که تا الان توی کارم ازش استفاده کردم هر روز هم داره بهتر میشه
من بعد مدت کوتاهی تصمیم گرفتم که هزینهامو کمتر کنم و بجای آموزشگاه بصورت فیزیکی انلاینش کنم و حتی کرایه برای مکان فیزیکی پرداخت نکنم
همینم شد و الان من تونستم افرادی روی توی کارم جذب کنم که حتی توی خوابمم نمیتونستم باهاشون هم کلام بشم و الان استارت آکادمی توی بیزینس خودم زد بدون هیچ سرمایه اولیه ای
سوال دوم
2-آیا کسانی میشناسی که با تلاش کمتر از من نتیجه بهتری گرفتن ؟
من وقتی که باورم نسبت به شغلم یعنی آرایشگری که میتونه منو به همه خواستها از لحاظ مالی برسونه عوض شد به فردی بر خوردم که از کارآموزای قبلی خود من بود که تونسته بود کمتر از دو سال توی حوزه من که 14 سال سابقه داشتم پیشرفت کنه و موفق بشه بر خوردم
اونجا داشت چشمام از حلقه در میمومد که چطور تونست اینطور موفق بشه و پیگیرش شدم (الگو مناسب بعد از تغیر باور)
از اون شب که دیدمش و پیگیرش شدم تصمیم گرفتم از قوانین استفاده کنم برای هدف جدیدم شروع کردم به تجسم که قبلا بارها ازش استفاده کرده بودم و اتفاقی که افتاد این بود من کمتر از یک ماه به مسیرهای هدایت شدم که دقیقا مثل همین دوستی که از کارآموزای من و ظرف مدت دوسال تونسته بود به این جایگاه برسه هدایت شدم
و الانی که دارم با شما صحبت میکنم کارهای زیادی کردم که همش به لطف خداوند و قوانین قشنگشه
سوال سوم
3-باورهای محدود کننده
باورهای محدود کننده زیادی وجود داره که نمیزاشت من به موفقیتهای که لایقش هستم برسم
1-شغل من توانایی ثروت ساختن بی نهایت نداره (که تونستم با الگو برطرفش کنم)
2-برای کارهای بزرگ باید سرمایه زیاد داشت (که من در عمل برخلافشو اثبات کردم )
3_کار من و هنر مند اینقدر خوب نیست که بقیه بخوان پول خوبی براش بپردازن(احساس لیاقت و خود ارزشی برای مهارتم )
که الان تونستم با باور متضادش مشتریان عالی جذب کنم که بیش از حتی مبلغ قبلی حاضرن پرداخت کنن نمونش همین دیشب که دو تا هنر جو باهام تماس داشتن که قرار برن کانادا و قبلش ازم خواست که آموزششون بدم و اصلا بهای که بهشون گفتم براحتی پذیرفتن و احساس لیاقت منو بیشتر کردن
4- باور فراوانی مشتری در زمینه آموزش که از روزی که برخلافشو تمرین کردم دارم ادمهای میبینم که برای آموزش کلی اهمیت قایلند
5- احساس ترس از اینکه نکنه این موقعیت هیچ وقت دیگه تکرار نشه ..(من قبلا زیاد اینطور میشد که تا دقیقه 90 همه چی خوب پیش میرفت ولی آخرش خراب میشد اما الان خیلی آؤومتر شدم و ایمانم قوی تر شده که فرصتها بی نهایت و تا دلت بخواد از این فرصتها هست و اصلا این جهان وظیفشه که من وقتی باورهای درستی در مورد شغلم و همه چی دارم به همون اندازه هم خواستهامو به حقیقت بپیوندونه پس ترسی وجود نداره
در پایان از شما استاد عزیز و خانوم شایسته دوسداشتنی سپاسگزاری میکنم بخاطر این سایت و این آگاهی ها که هر روز دارین بهبودشون میدین
و خانم شایسته عزیز که انقدر حرفه ای فیلمبرداری کردن. قبل از هر چیز خداروشکر میکنم برای دیدن این تصاویر زیبا و این بارون رویایی
طبق قوانینی که خودتون یاد گرفتم اولین ترمزی که هرکسی میتونه داشته باشه اینه که عوامل بیرونی باعث شده که نتونه به خواستهاش برسه
یعنی مسئولیت کارها و افکار خودش رو نپذیرفته
که تا همین چند روز پیش من هم جز اون افراد بودم که خداروشکر هدایت شدم به سمت شما استاد گرانقدر
پس اولین باوری که باید روش کار کرد اینه ما خالق زندگی خودمون هستیم من با افکار و فرکانسی که به جهان هستی میدم میتونم هر آنچه که بخواهم رو خلق کنم به گفته خود استاد باید ذهن رو روح گونه تربیت کرد که بتونیم کنترل داشته باشم روی افکاری که داریم. من خودم مسئله صاحبخونه شدن برام یه رویا شده بود. و هر بار که بهش فکر میکردم میگفتم اخه چطوری اخه از کجا.بعد احساسم بعد میشد که مسلما بعدش هم اتفاق بدتری رخ میداد.
ولی نزدیک دوهفتس که با اموزشهای شما آشنا شدم و دارم روی خودم کار میکنم یه حس عجیبی که من هر چی که بخوام میتونم به دست بیارم فقط باید صبور باشم و دوره تکاملم رو طی کنم
الان واقعا احساس بهتری دارم به جرات بگم نزدیک دوهفتس که فقط دارم از زندگیم لذت میبرم فقط دارم نوع نگاهم و زاویه دیدم رو عوض میکنم الان که به خونه رویاهام فکر میکنم دیگه حالم بد نمیشه از اینکه ندارم تو تصورم تجسمش میکنم تو همین خونه ای که هستم سعی میکنم جوری رفتار کنم که انگار تو همون خونه ای هستم که مال خودمه
دیگه اون نجواهای که اخه از کجا اخه چطوری خیلی صداش کم شده
از اونجایی که از خودتون یاد گرفتم ندای درونی که بهت الهام میشه اگه حالت خوب کرد بدون خداست اگر بد شد بدون شیطانه حالا وقتی از خدامیپرسم چطوری من صابخونه بشم. بهم میگه تو مسیر بهت میگم واین حالم رو خوب میکنه اون عجله و احساس عقب افتادن احساس اینکه حالا مردم چی میگن این همه سال من مستاجرم ازم گرفته میشه انگار که دیگه فقط سبک زندگی خودم رو دارم و حالم خوب میشه.
اگه با شما اشنا نشده بودم بازم هم افتاده تو دائم وام و قسط که فقط بتونم صاحبخونه بشم ولی بعدش زندگیم برام میشد جهنم بخاطر فشار روحی که بهم میومد به خاطر اقساطش
ولی الان میگم هیچ عجله ای نیست و هیچ رقابتی با هیچ کسی ندارم تمام اون انرژی رو میخوام بزارم روی خودم که یقین دارم که خداهم منو هدایت میکنه به مسیری که حتما به هدفم برسم (البته تلاش ذهنی و فیزیکی در کنارهم ولی فیزیکی بیشتر)
اون روز میبینم که تمام هزینه خرید یک خونه دارم بدون اینکه هزارتومن قرض یا وام از کسی گرفته باشم
من اومدم تو این دنیا که فقط لذت ببرم و قطعا هم همینطور میشه
هر چند وام های دارم که مال قبلا هستن که به امید خدا هدف گذاشتم تا اخر امسال تسویشون کنم
تمام ورودی های منفی رو کلا گذاشتم کنار اینستا تلوزیون،اهنگ های منفی، فیلم، سریال، اخبار،ادم های منفی تا حالا خودمو انقدرمسمم برای کاری ندیده بودم تنها چیزی که شب رو صبح میکنم و صبح رو شب فایلهای شماست
روز اول که اومدم سایت گفتم تصمیم گرفتم که از اون محیط کاری که هستم خارج بشم چون یه جای بهتر و بزرگتری میخواستم
خواستم بگم ایمانم رو نشون دادم با وجود ترسی که داشتم ولی از اون محیط خارج شدم و در تلاشم جای دیگه کارم رو شروع کنم
از دوستانی که اینجا هستن و این کامنتو میخونن ممنون میشم راهنمایم کنن باورهای مخربی که در زمینه خرید خونه هست بهم معرفی کنن تا روشون کار کنم
اول از خداوند بزرگم سپاسگزارم که منو تو این مسیر هدایت کرد و دوم از استاد خوبم و مریم جان که انقدر عالی قوانین رو به ما درس میدن
خوش اومدین دوست عزیز به این مسیر الهی و کوتاه ترین و راحترین مسیری که میتونه شما رو به خواستتون برسونه
اول از هر چیزی میخوام بهت تبریک بگم بخاطر تعهدی که خودت دادی و وارد مسیر رشد خودت شدی
میخوام به عنوان کسی که الان تقریبا یکسال نیم دارم با تعهد رو خودم کار میکنم و البته که چندین ماه طول کشید که مسیر تکاملی حذف ورودیهای منفیم کمتر بشه و الان میتونم بگم که تقریبا 90٪تونستم کنترلشون کنم و آروم آروم با خواستهام هم فرکانس بشم و جای تبریک داره به شما که خیلی زود ورودیهای مثل تلوزیون و شبکهای اجتماعی حذف کردین و این خودش یک تحول بزرگ برای شما
به خودتون فرصت بدین و عجله نکنید برای تغییر خودتون ..این سایت جادوی بسیار بسیار میتونه بهتون کمک کنه و هر وقت نجواها اومد سراغتون از این سایت کمک بگیرید ..میتونید از فایلهای رایگان استفاده کنید و بارها گوش بدید
میتونید از قسمت عقل کل کمک بگیرید برای سوالاتتون که براتون پیش میاد
برای مثال همین باورهای که در مورد خرید خونه دارید میتونید بپرسید و اونجا کلی جواب هست براتون که اگه ماها بخونید تمام نمیشه
سریال نتایج دوستان از آموزها هم در قسمت دانلودها حتما حتما ببنید
میتونه کمک بسیار زیادی بهتون بکنه ..
سپاسگزارم از شما دوست عزیز و براتون دنیای پر از آرامش ارزومندم
سلام به بنیانگذار بهترین سایت توحیدی در دنیا و سلام به خانم شایسته عزیز
خدایا شکرت که باز هم فرصتی دارم که بیام بنویسم.
من احساس میکنم باز هم دارم هدایت میشم. هدایت میشم به جواب سوالهایم. بازم دارم احساس میکنم وارد فضایی شدم که باید یکسری پیغامهای دیگر را از جهان هستی از خداوند دریافت کنم. در فایل قبلی گفته بودم که منتظر هدایتها هستم که ببینم آیا باید وارد این دوره شوم یا خیر. از دیشب حسم داشت منو میکشوند که وارد دوره بشم. به لطف و هدایت خداوند این دوره رو با عشق تهیه کردم و استارت یک دوره متعهدانه دیگر را زدم. دیگه هم چیزی نمونده که تمام دورههای سایت رو داشته باشم. این هم لطف خداوند و این هم یکی از درخواستهای من بود که میخام تمام دورهها رو داشته باشم و به راحتی هم تهیه کنم. با همون نتایجی که از فایلهای هدیه سایت میگیرم. نه اینکه با حتی یکی از اعضای خانوادهام بگیرم یا پولی قرض کنم یا وامی بگیرم یا چه میدونم از یه راهی باشه که احساس نکنم خودم با نتایج فایلهای قبلی خلقش کردم. من همیشه گفتم و میگم: اگر من واقعا به دنبال تغییر باشم و حتی نقطه شروع مسیرم از صفر کلوین باشه باید بتونم از فایلهای هدیه سایت نتیجه مالی بگیرم و با اون نتایج مالی برم سراغ دورهها و همینجوری مسیرم رو ادامه بدم، رشد کنم و پیشرفت کنم.
در مورد صحبتهایی که استاد در این فایل عنوان کردن و سوالهایی که پرسیدن خیلی جالبه که من همین چند وقته دارم بهش فکر میکنم و سوال میکنم. من در جایی زندگی میکنم و دفترکارم جایی هست که با چشمان خودم دارم میبینم یکسری آدمها واقعا بدون اینکه تلاش طاقت فرسایی کنن دارن به راحتی به خواستههای خودشون به اهداف خودشون مخصوصا در حوزه مالی میرسن. دارم با چشمان خودم میبینم که یکسری آدمها دارن فقط با یک یا چند مکالمه تلفنی چند صد میلیارد تومن پول میسازن. پس چطوره که یکسریهای دیگه حتی خود من هم وقتی میخوام یه عدد درآمدی خاصی رو بسازم باز هم یه خورده طول میکشه؟ جدی میگم. باید فکر کرد. حالا که وارد دوره کشف قوانین شدم و تا دقیقه 30 جلسه اول رو گوش دادم باز هم احساس میکنم دارم بیناتر میشوم. تا همون دقیقه 30 جلسه اول به خودم گفتم خدای من آخه چقدر من میتونم باز هم بهتر عمل کنم؟ آخه من چقدر باز هم میتونم نتایجم رو بهبود بدم؟ آخه من تا کجا میتونم خالق باشم؟ خیلی خوشحالم و خیلی شور و شوق دارم که قرار با هم توی دوره کشف قوانین کلی درس یاد بگیریم، کلی تمرین انجام بدیم و کلی اتفاقات جدید و عالی رقم بزنیم. کلی دست به کد بشیم و اتفاقات دلخواه رو رقم بزنیم.
من تا به همین الان هم به لطف همین آموزههایی که توی این سایت هست دارم روی خودم کار میکنم اهداف و خواستههای زیادی محقق کردهام. اما باز هم اتفاق میفته که برای یکسری اهداف مسیرش طول میکشه. اینجاست که من دیگه انقدر فایلها رو مرور کردم به خودم میگم نه نباید اینقدر طول بکشه؟ چرا دارم طولش میدم؟ باید راحتتر بشه؟ با اینکه ما داستان باورها رو میدونیم ولی باز هم یکسری مواقع فکر میکنیم برای هدفی باید مسیر طولانی رو بریم یا برنامه ریزی خاصی رو انجام بدیم تا به اون هدف برسیم. من خودم با توجه به آگاهیهایی که کسب کردم، متوجه شدم که اگر باورهای هماهنگ با خواستههام داشته باشم نیروی هدایت منو از راحتترین و سرراستترین مسیر به خواستهام میرسونه. کافیه که افکارم رو بشناسم. چیزی که من توی دوره دوازده قدم خیلی خوب یادش گرفتم، تو همون جلسه اول قدم اول. حالا هم که تو دوره کشف قوانین قراره یه برنامهنویس ماهرتری برای زندگیام بشم.
همانطور که توی این فایل زمانبندی خداوند طوری بود که این باران رحمت الهی در زمان مناسب بباره، همانطور هم من همیشه در زمان و مکان مناسب هستم و باور دارم در زمان مناسب جواب همه سوالات به من گفته میشه. همانطور که تا همون 30 دقیقه اول جلسه اول کشف قوانین به خودم گفتم اوه اوه حالا فهمیدم که چطور بهتر توی ذهنم کد بنویسم تا راحتتر اتفاقات برام اونجوری که بخواهم بیفته.
به محضی که خرید دوره رو زدم هنوز جلسه اول رو استارت نزدم خبر همکاری جدید با یک مشتری جدید به من داده شد و به این شکل از همون اول برکت این دوره وارد زندگیم شد. به همین راحتی. یعنی همه چیز باید به همین راحتی اتفاق بیفته: میخواهی، میشود.
وقتی به حدی درک کنی که خودت خالق شرایطتت هستی دیگه فقط روی خودت کار میکنی. وقتی تنها قدرت خداوند رو به عنوان تنها و تنها نیروی حاکم بر جهان هستی باور کنی دیگه از هر عامل بیرونی دست میکشی و به خودت میگی خوب حالا از کجا شروع کنم و از این خدایی که منبع تمام قدرتهاست هدایت بطلبم و فقط از خودش بخواهم؟ وقتی درک میکنی این خدا یکسری قوانین رو وضع کرده که استاد تو جلسه اول کشف قوانین چقدر قشنگ چقدر زیبا در موردش توضیح دادن به خودت میگی خوب دیگه تمومه من فقط باید این قوانین رو ازش آگاه بشم و در عمل ازش استفاده کنم و فقط روی خودم کار کنم.
چقدر احساس خوبی دارم که دارم باهاتون توی بروزرسانی دوره کشف قوانین همراه میشم و کلی شور و شوق دارم جلسات رو بارها و بارها گوش کنم. کلی شوق دارم بشینم کد بزنم و شرایط جدید خلق کنم. این عالیه که دیگه خیالت راحته. خیالت راحته که یکسری قوانین بدون تغییر وجود داره که میتونی ازشون برای خلق شرایط دلخواهت استفاده کنی.
خدایا شکرت که باز هم در زمان و مکان مناسب قرار گرفتیم و میخواهیم یک بروزرسانی دیگه رو با همدیگه همراه باشیم. در یک مسیر لذت بخش.
استاد در مورد این سه تا سوال، من مدتها پیش و بارها به سوال یک و دو فکر کردم و جوابهای زیادی هم رسیدم بهش و سوال سوم هم همینطور خیلی بهش فکر کردم و به جواب رسیدم
شاید دو سه ساله من به جواب سوال سه رسیدم که چه ترمزی هست که باعث شده جلوی رسیدن به خواسته هات گرفته بشه و کاملا و دقیقا رسیدم به جواب اصلی و ترمز اصلی
اما… موضوع اینه که من نمیتونم اون باور منفی رو تغییر بدم، یعنی میدونم ترمزم چیه، اما زورم به ذهنم نمیرسه و نمیتونم منطقش رو پیدا کنم و تغییرش بدم،
چندین بار هم توی این دو سه سال توضیحش دادم توی کامنت ها
باور منفی من که البته از شنیده هام نبوده! از شبکه ها و رسانه ها هم نبوده! بلکه از تجربیات واقعیم بوده شکل گرفته، اینه که استاد همیشه یکسری افراد از بچگی، یعنی از چهار پنج سالگی من بودن که بمن حسادت کنن و به خودم و چیزایی که دارم ضربه بزنن…
باور و ترمز منفی من اینه… اینکه افراد به محض اینکه من برسم به چیزی، خیلی با برنامه بمن حسادت میورزن و نه فقط حسادت در ذهن! بلکه در عمل اینکارو میکنن و ضربه میزنن و گفتم من این حالت رو تجربه کردم، این نبوده که بشنوم و از تلوزیون ببینم! منت بارها و بارها و بارها و بارها این اتفاق برام افتاده که حتی ساده ترین چیزهایی که دارم بقیه میان و ضربه میزنن و حسادت میکنن… بازم بگم حسادت در عمل، نه در ذهن
یعنی استاد انگار از بچگی من یکسری ها دلیل خلق شدنشون این بوده که به من حسادت کنن و دیگه رسالت دیگه ای نداشتن تو زندگیشون، انگار یکسری ها دلیل خلق شدنشون این بوده که کلا برای من برنامه بچینن و منو تخریب کنن و کلا جلوی من رو بگیرن… حتی نفس هم میکشم اینا انگار مهمه براشون که من چرا نفس کشیدم و میشینن بهش فکر میکنن!
استاد اینایی که دارم میگم توهم نبوده و نیست و از شبکه ها و رسانه ها و شنیده های من نبوده… یعنی اینجوری نبوده کسی بمن بگه اگه موفق بشی بقیه ازت میگیرنش یا بهت حسادت میکنن…. من به شخصه و بارها تجربه کردم از بچگی این موضوع رو، حتی این حرف رو هم یک بار نشنیدم، اما تجربه کردم
و شاید باورتون نشه بعدها همون افرادی که بمن حسادت داشتن و اینکارارو میکردن، یکیشون یبار بمن گفت ببین امیرحسین من فلان موقع به فلان لباست تو بچگی حسادت میکردم همیشه!
و استاد اینه اون ترمز من، اون افراد هنوزم هستن و هنوزم دائما پشت من حرف میزنن و حرف در میارن و حسادت ها میکنن و…
در مورد حرف های پشت سر و تهمت و اینا خب میتونم ذهنم رو اروم کنم که توجهی نکنم، اما در مورد اینکه در عمل ضربه میزنن نمیتونم ذهنم رو ساکت کنم و نمیتونم قانع کنم ذهنم رو…
ضربات اینا هم بعضا خیلی کوچیک بوده اما بوده…
بزارید یک نمونه از این حسادت هارو بگم که متوجه بشید، استاد چند سال پیش کامپیوتر و و باند و بلندگوش رو عوض کرده بودیم و نو خریده بودیم، یکی از همین افرادی که میگم حسادت داشت، یک بار که اومد دید، دقیقا جلوی چشم من این قسمت نرم باند که توری داره و نرمه و صدا وقتی میاد ملرزه، اون قسمت رو گرفت با انگشتش فشار داد و خرابش کرد!
استاد از این دست حسادت ها منظورمه…
حالا ذهن من میگه خب به داشته های خیلی خیلی خیلی کوچیک تو انقدرررر حسادت میشه، حالا اگه به خواسته های بزرگ ترت برسی قطعا بازم حسادت میکنن بهت همونجوری که کردن همیشه و میکنن… و کاملا هم درست میگه ذهنم، چون برای هررچیزی اینا بمن حسادت داشتن و نفرت و کینه موج میزد درونشون همیشه…
اصلا استاد خیلی جاها خودشون بهتر از من نعمت داشتن اما بازم بمن حسادت میکردن!!
این مورد رو من بارها توی این دو سه سال نوشتم توی کامنت ها و حتی تو عقل کل اما جواب هایی که گرفتم واقعا جوری بوده که طرف اصلا درک نکرده شرایط رو
خیلیا ها میگن کسی بهت حسادت میکنه یعنی توی ذهن اونا تو خیلی قوی هستی و باید باعث خوشحالیت باشه و مهم نباشه برات! یعنی جواب هایی که من گرفتم از افراد مختلف اینجوری بوده که میگن مهم نباشه برات و خوشحال باش و توجه نکن!!!! ولی استاد شاید 90 درصد افراد اصلا درک نکنن من چی میگم و قطعا شما میدونید من چی میگم، این مورد اینجوری نیست که من بگم توجه نکنم و خوشحال باشم و ازین چیزا!!!
مثل اینه که به کسی که سرطان داره بگیم خب توجه نکن خوب میشه!
ولی واقعا به این سادگی نیست، یعنی انقدر باعث نگرانی و باعث خشم و باعث انواع احساسات بد میشه این موضوع که حد نداره…
من میتونم به چیزی که یک بار اخیرا رخ داده توجه نکنم اما چیزی که از بچگی بارها و بارها رخ داده و در عمل هم بوده و حسادت های عملی و ضربه زننده بوده و همچنان هنوزم ادامه داره و مخصوووصاااا از وقتی که مطمئن شدم دلیل نرسیدن به خواسته هام این مورده، واقعا خیلی خیلی خیلی برام مهم شده…
واقعا نمیشه گفت که من برسم به خواستم هام و بقیه هم بزار ضربه هاشون رو بزنن دیگه…
واقعا اینجوری قانع نمیشه ذهن…
میگم استاد من در مورد حرف های بقیه و تهمت ها و قضاوت ها میتونم خودمو قانع کنم، چون حرفه، حرفه و کاری در عمل انجام نمیده، اما در مورد ضربات عملی که خسارت میزنه بمن نمیتونم اینو بگم…
این اون ترمز من بوده که دو سه ساله گیر کردم روش و نمیتونم هیچ جوره خودم رو آروم کنم نسبت بهش، یعنی من ترمز رو پیدا کردم و میدونم دلیل تمام نرسیدن هام چیه، اما نمیدونم راه حلش چیه اصلا….
مدت هاست تو این راه حل موندم… و نمیدونم چجوری باید به آرامش برسم از این مورد…
اصلا نمیتونم بهش توجه نکنم استاد، چون صدبار رخ داده و از بچگی هم رخ داده کاملا رخنه کرده در وجودم، یعنی همین الانم به یک خواسته فکر میکنم بعدش این صحنه از ذهنم رد میشه که تو به این خواسته برسی بقیه ازت میگیرنش یا بهت ضربه میزنن یا خسارت میزنن بهش و اینکارم میکنن و به نتیجه هم میرسن، چون بارها اینجوری شده…
شاید بگیم که راه حلش اینه که طبق قانون بهش توجه نکن، از زندگیت میره بیرون، ولی استاد من نمیتونم اینکارو کنم، یعنی به این سادگی نیست واقعا شما خوب درک میکنید… بعدشم من باید به چیزی برسم و بعدش ببینم واقعا واکنش افراد حسود چیه و ایا این رفتار از زندگی من رفته بیرون یا نه… یعنی چیزی هم نیست که همیشه در حال رخ دادن باشه و من با توجه نکردن بهش بتونم بفهمم که از زندگیم داره میره بیرون یا نه….
بعد در مورد الگوهای منطقی و عینی که به چیزای زیادی رسیدن ولی کسی بهشون حسادت نکرده هم نمیشه این الگو رو پیدا کرد… چرا اینو میگم؟ چون یچیزای کاملا ریز و شخصیه… یعنی من میتونم بگم خیلیا خواستن ترامپ رئیس جمهور نشه ولی شد یا خیلیا خواستن استاد عباسمنش موفق نشه ولی شد… اینا الگوی های کلی و در ابعاد بزرگ هستن…اما من هیچوقت نمیتونم بفهمم ایا کسی به وسایل شخصی ترامپ حسادت داشته و ضربه زده بهش یا نه یا به استاد عباسمنش کسی به ماشین و وسایلش خسارت و ضربه زده یا نه… چون اصلا نمیشه اینارو فهمید، اینا چیزای کاملا ریز و شخصیه که فقط خود طرف اطلاع داره ازشون…
یعنی من الگوهای منطقی هم نمیتونم تو این حوزه پیدا کنم که ذهنم رو باهاش قانع کنم
استاد تمااااااااااااااااااام مشکل من همین یک دونه چیزه… و وحشتناک باور سختیه و جلوی همه چیو گرفته خوم کاملا مطمئن شدم بهش، کاملا رسیدم بهش با تمام وجود که این مشکل اصلیه و صد ها بار هم برای رفعش تلاش کردم و خواستم باورهای خوبی بسازم اما واقعا ناموفق بودم تو تغییر این باور، اصلا نمیدونم باید چه فکری در مورد این ترمز داشته باشم…
میگم به خیلی ها که این مشکل رو ندارن توضیح میدم، میگن خیلی سادست تو اصلا نگران نباش برو جلو و هیچی نمیشه!!!
یعنی وقتی من از کسی که اشنا به قانونه هم در مورد این مسئله مشورت میخوام یه جوابی میده که بدتر عصبانیم میکنه و نشون میده طرف هیچی نفهیمده کلا…
مثلا استاد شما یکی از باورهای بدتون این بوده که باور داشتید ثروتمند شدن مساویه با جهنمی شدن و ادم بدی شدن
این باور اینجوری حل نمیشه که بگیم توجه نکن و بیخیال باش و مطمئن باش که خدا ثروتمندارو دوست داره!!!! اینجوری نیست واقعا، یعنی باید جای طرف مقابل باشیم تا درک کنیمش…
استاد میخوام اینجوری منظورم رو برسونم بهتون… و بگم چی میگذره درونم…
شما هم در مورد این مسئله ی بخصوص تقریبا توضیحی ندادید تو فایلاتون و مثالی در این مورد نزدید و میدونمم چرا، چون شما از اول این مشکل و این باور منفی رو نداشتید و همیشه خودتون میگید که در مورد تاثیر منفی بقیه ادم ها من باورام خوبه و از اول هم خوب بوده یجورایی….و پاشنه اشیل ندارم توش…
یک جمله تو فایل فقط روی خدا حساب باز کن هست که میگید: “هیچکس قدرتی نداره در مقابل الله، و اگر تو با خداوند خودت باشی هیچکس در مقابل تو قدرتی نداره، هیچکس نمیتونه به اندازه ی “پشه ای” به تو آسیب برسونه”
استاد من باورم اینه و اینجوری درک کردم خدارو که خدا میتونه منو از ضربه های کلی حفظ کنه، یعنی خدا میتونه منو از اینکه کسی منو بکشه حفظ کنه و نزاره این اتفاق بیفته، خدا میتونه یکاری کنه سلامتیم رو کامل از دست ندم، یا خدا میتونه یکاری کنه ثروتمند بشم…
اما اصلا باور ندارم و نمیتونم باور کنم که ایا این خدا میتونه یکاری کنه کسی به اندازه ی پشه ای هم به تو و داشته هات اسیب نزنه؟
اینو اصلا نمیتونم بپذیرم و فکر میکنم خدا و جهان و فرکانس های من در مورد کلیات صدق میکنن و میتونن به صورت کلی تغییر بدن، اما نمیتونن منو در برابر ضربات ریز یا اتفاقات ریز حفظ کنن…
هرچی در توانم بود در مورد این ترمز گفتم… اما همچنان نمیدونم چجوری باید حلش کنم….
من فکر میکنم مسئله شما فرافکنی باشه .حسادت در وجود شماست اما تو قسمت پنهان وجودیتون که شما نمی بینید . جهان اینگونه افراد رو در مسیر راهتون قرار میده تا ببینید . من پیشنهاد میکنم تو گذشته خودتون بگردید (منظورم زمان کودکی یا نوجوانی ) جایی که حسادت کردید و یا شاید ضربه زدید به دیگران . اون وقت راحتتر میتونید با این قضیه کنار بیاین .
سلام دوست عزیز با کامنت شما دوباره بیاد آوردم واسه منم پیش اومده که مورد حسادت واقع شدم ،البته نه خیلی ضربه ی فیزیکی ومالی ،بیشتر در حد همون حرف و زیرآب زنی و قضاوت که اوجش دوران کودکی تا اوایل جوونی بوده…
و زمانیکه به خودم فکر میکنم و جذب افراد حسود نتیجه گیری من اینهاست
مثل همون لذت بردن از احساس قربانی بودن که در دوره ی عزت نفس توضیح داده شده و با قربانی شدن وتعریف کردن داستانمون برای دیگران وجلب ترحم ودلسوزی و همدردی و…خودمون رو آروم میکنیم
ممکنه از مورد حسادت واقع شدن هم احساس خوب وآرامش کاذب دریافت میکنیم
شاید همون حس قربانی بودن و جلب همدردی شاید حس خاص بودن و برتری …
این نوشته هات رو درنظر داشته باش
میگم به خیلی ها که این مشکل رو ندارن توضیح میدم، میگن خیلی سادست تو اصلا نگران نباش برو جلو و هیچی نمیشه!!!
یعنی وقتی من از کسی که اشنا به قانونه هم در مورد این مسئله مشورت میخوام یه جوابی میده که بدتر عصبانیم میکنه و نشون میده طرف هیچی نفهمیده کلا
این مورد رو من بارها توی این دو سه سال نوشتم توی کامنت ها و حتی تو عقل کل اما جواب هایی که گرفتم واقعا جوری بوده که طرف اصلا “درک” نکرده شرایط رو
عصبانی شدن از درک نشدن و سطح اگاهی ودرک متفاوت دیگران ، اووووم جای فکر داره، البته پیش میاد واسه منم پیش اومده
موضوع اینه که من نمیتونم اون باور منفی رو تغییر بدم، یعنی میدونم ترمزم چیه، اما زورم به ذهنم نمیرسه و
نمیتونم منطقش رو پیدا کنم و تغییرش بدم
تاوقتیکه مدام به خودتون میگید نمیتونم من نمیتونم زورم به ذهنم نمیرسه حق باذهنم هست به من ثابت شده که اینطوریه ، این مسائل ریزو شخصیه ،من نمیتونم الگو پیدا کنم که خب مدارتون تغییری نمیکنه که نشونه و الگویی از توانستن ببینید که فعل توانستن محقق بشه.. والبته که بنظرمم لازم نیست که دقیقا دقیقا همون مسئله ای که ماداریم واسش بصورت ریزوجزئی الگوی منطقی پیدا کنیم…
یادم هست در یکی ازقسمتهای گفتگو بادوستان یه نفر گفت من از استاد هم وضعم بدتر بوده ، کپرنشین بودیم و اصلا سقف نداشتیم و وقتی بارون میزده مشکلی بوده … ولی با همین دیدن نتایج استاد فعل توانستن رو صرف کرده که ان شاء الله به امید الله همگی بچه های سایت در بهترین زمانبندی الهی خودمون فعل توانستن رو محقق کنیم
در مورد اینکه در عمل ضربه میزنن نمیتونم ذهنم رو ساکت کنم و نمیتونم قانع کنم ذهنم رو…
یعنی من الگوهای منطقی هم نمیتونم تو این حوزه پیدا کنم که ذهنم رو باهاش قانع کنم
اما اصلا باور ندارم و نمیتونم باور کنم که ایا این خدا میتونه یکاری کنه کسی به اندازه ی پشه ای هم به تو و داشته هات اسیب نزنه
من خودم واسه قانون سلامتی اینطوری هستم وقتی به 99درصد موارد گوشت خوردن فکر میکنم احساس نتونستن بهم دست میده که در واقع باخودم روراست باشم نمیخوام نه اینکه نمیتونم و باورهایی هم دارم که نمیخوام تغییرش بدم …سلامتی هم واسم تضادشدیدنداشته که به نقطه ی عطش برای داشتنش برسم،باهمین به سبک خودم پیش رفتن و رعایت یسری مواردی که از صحبتهای استاد وبچه ها فهمیدم 9کیلو کم کردم احساس رضایت دارم …
بنظرمن کورترین گره اینجاست
حالا ذهن من میگه خب به داشته های خیلی خیلی خیلی کوچیک تو انقدرررر حسادت میشه، حالا اگه به خواسته های بزرگ ترت برسی قطعا بازم حسادت میکنن بهت همونجوری که کردن همیشه و میکنن و کاملا هم درست میگه ذهنم، چون برای هررچیزی اینا بمن حسادت داشتن و نفرت و کینه موج میزد درونشون همیشه
یکیپنداشتن خودتون با ذهنتون
همراه شدن با ذهن بجای هدایت اگاهانه گفتگوهای ذهن
اولین پله ی تغییر مدار و دیدن نشونه ها والگوها همین هست
ذهن من میگه خب به داشته های خیلی خیلی خیلی کوچیک تو انقدرررر حسادت میشه، حالا اگه به خواسته های بزرگ ترت برسی قطعا بازم حسادت میکنن بهت همونجوری که کردن همیشه و میکنن
حالا لازم هست من چی بگم به ذهنم..
منم به ذهنم میگم ببین ذهن جانم این تجربیات گذشته ی من هست بهش نچسب دومیلیاردبارتجربه ش کردیم حالا هی باهم مروروتکرارش کنیم دویست میلیارد دفعه دیگه هم تجربه ش میکنیم من قرار هست با تغییر افکار وباورها ومدارم تجربیات متفاوتی خلق کنم به افراد والگوهای متفاوتی هدایت بشم
خدامیتونه هرکاری انجام بده، خدا میتونه هرکاری انجام بده، خدا میتونه هرکاری انجام بده …
تا پله پله ذهن ومدارتغییر میکنه
پله پله نشونه ها والگوها میان
و یک مورد دیگه اینکه بنظرمن روی هرانچه مقاومت وحساسیت داشته باشیم مقاومت شدیدتری رو جذب میکنیم، ترمزها هم نه با خشم وحسرت و … بلکه باحس خوب راحتتر تغییر میکنن شایدهم راحت اگر نگم قطعا ارامش بخشتر ولذت بخشتر رو میتونم بگم
سپاس از پاسختون و وقتی که گذاشتید، خیلی عالی تحلیل کردید واقعا… جای تامل زیادی داره..
خیلی خوب توضیح دادید… به فکر فرو رفتم… در دوره کودکی و نوجوانی که این اتفاقات میفتاد خودم یادم هست که خیلی زیاد احساس قربانی شدن داشتم و عاشق اینکار بودم که اونم دلیلش کمبود محبت و توجه بود…
الان خیلی کمتر شده و البته که هنوز وجود داره … درست گفتید واقعا، هیچوقت اینجوری خودم رو دقیقا بررسی نکرده بودم
شاید همین نیاز به محبت و توجه باعث این مشکل هست و شاید نباید مستقیم ظاهر اون ایراد رو دید و براش الگو اورد….
خلاصه عالی بود و باید خیلی بهش فکر کنم… سپاس بینهایت از شما دوست عزیز
به نام خداوند بخشاینده مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین
وسلام به همه ی همراهان عزیز
امسال که هدف گذاری کردم گفتم باید به تمام خواسته های امسالم برسم که هم جهت مالی. داره وهم ارتباطی
واز خدا هدایت خواستم و گفتم هدایتم کنه و قطعا این فایل که استاد گذاشتن در جهت خواسته های منه وهدایت خداونده اما جواب سوال ها
#چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری وبا اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به ان نرسیده ای ؟
من هرسال اول سال هدف گذاری میکنم واین قبل اشنایی با استاد هم بوده اما چیزهایی که همیشه میخواستم واهدافم تو زمینه مالی هستش
همیشه میخوام حسابم پر پول باشه وهیچ وقت بی پول نباشم اما همیشه یه مدت محدود پول دارم وبعدش نه
یا موتوری که همیشه خواستم بوده بخرم وماشین دلخواهم که هرسال جزو هدفهامه
یا اینکه یه خونه ای برای خودم بگیرم وتنها باشم نه با دوستام مسافرت چیزی که همیشه دوست دارم اما تاحالا یه مسافرت خوب نرفتم
ازوقتی با استاد اشنا شدم به یک سری هدفهام رسیدم ولی خیلی کوچیک بوده ویا هدفی که هرسال دلم میخواد اینکه برای خانواده م وخواهرهام کادو بخرم که تاالان نشده واگرهم بوده خیلی کوچیک
از لحاظ ارتباطی هم ارتباطات بدی ندارم از لحاظ اجتماعی اما باید بازم بهتر بشه
از لحاظ عاطفیم رابطه داشتم اما اون رابطه ای که دلخواهم باشه نبوده واسه همین کاتش کردم
#چه افرادی رو میشناسی که با وجود تلاش های کمتر به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا باوجود تلاش های مشابه خواسته ی انها محقق شده؟
خب من یه دوستی دارم که باهم همکارم هستیم هرچند اون سه سال زودتر از من شروع به این کار کرده اما وقتی یک خواسته ای داره خیلی راحت به اون میرسه در زمان خیلی کم اما من برای نتیجه خیلی کوچیک باید کلی زمان بذارم
مثلا وقتی خواست موتور بخره سریع خرید یا پول بسازه سریع میسازه
مشتری های با کیفیت تری داره
خواست خونه بگیره تو یه ماه گرفت خیلی سریع
یا برای تفریح وگشت وگذار خیلی راحت میره یا برای ارتباط با فرد دلخواه همیشه کلی ارتباطات عالی داره وخیلی راحت براش اتفاق میافته
با اینکه نصف من تمرکز روی کار نمیذاره وتلاش نمیکنه
کلا اتفاقات خیلی راحت براش میافته
البته افراد دیگه ای رو هم میشناسم اما این دوستم به من نزدیکتره
#چه باورهای محدود کننده ای (ترمز مخفی ) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر میکنی باعث شده با وجود این همه تلاش بازهم به اون خواسته نرسی ؟
خب من اگه بخوام در مورد ترمزها بنویسم الان حدود یک سال و چند ماهی است تو سایت هستم 6ماه اول انقدر ذهنم مقاومت داشت که کلا تو درو دیوار بودم
اما کم کم که بیشتر با بحث باورها اشنا شدم
ترمزهایی که پیدا کردم بحث ارتباط ثروت با خدا بود
احساس لیاقت باورهای ثروت ساز باور به فراوانی باور به پول در اوردن راحت ترین کار دنیاست
باور اینکه پول معنویه ونیاز به سخت کار کردن وزمان زیادی گذاشتن نیست
بی صبرانه منتظر نظرات دوستان هستم چون میدونم با جوابهاشون قراره کلی رشد بکنم
ممنون استاد برای این فایلی که اماده کردید سپاسگذارم
سلام استادعزیز
می خوام ازهدفی که الان 4ساله که دلرم براش تلاش میکنم بنویسم رسیدن به درامدمستقل وکسب وکارشخصی وبی نیازی ودرامدثابت که تواین 4سال که بادقت روی برنامه های شماکارکردم ازهیچ تلاشی چشم پوشی نکردم فایلهای رایگان رونگاه میکردم 12قدم وکسب وکارشماروخریدم هرروزروشون کارمیکردم ومینوشتم وگوش میدادم وباورمیساختم به یه سری نتایج رسیدم توزمینه محل زندگی روابط وحتی کسب وکارموردعلاقم روهم پیداکردم اماباتلاشهای زیادی که میکنم هرروزفکرمیکنم تجسم میکنم به ایده های که میومدعمل میکردم وحتی موانعی هم که سرراهم تواین 4سال سبزشددست وپنجه نرم کردم وازراهم برداشتم امامتاسفانه به درامدی که میخواستم نرسیدم به یه سری نتایج کوچیک اونم توزمان خیلی زیادمیرسیدم اماخیلی زودهرچی بدست میاوردم نابودمیشدومیرسیدم به نقطه اولی که شروع کردم بی پولی خیلی اذیتم میکنه اینکه تواینهمه وقت به هیچ نتیجه مطلوبی نرسیدم خیلی ناامیدودلسردم کرده وموفقیت ورسیدن به درامدثابت خیلی کم باجایگاه خودمم هنوزمحقق نشده .
درموردسوال دومتون که ایاکسی هست باتلاش کمتربه نتایج دلخواه من بریه بایدبگم که بله دخترخواهرم بامن کاروکسب درامدومستقل شدن روشروع کردونتایجش خیلی عالیه خداروشکرهروقت میبینم به ابنهمه نتایج مالی فوق العاده رسیده خوشحال میشم وازایه طرف همش باخودم میگم ماباهم شروع کردیم واون هیچ کدوم ازاین باورسازیا وفایل گوش دادنهاروانجام نداده ونتایج فوق العاده گرفتم اما من هیچی به هیچی
سوال سوم خیلی ترمزهاوباورهای اشتباه پیداکردم امانمیدونم چطورتغییرش بدم هرایده ای هم به ذهنم میرسه ازتکرارکردن ازصبح تاشب فایل گوش دادن نوشتن الگوپیداکردن امابازهم ترمزهارودارم مثل اینکه پول بده ثروتمندهاادمهای بدی هست من اگرمغروربشم ادم بدی میشم من استعدادوتواناییش روندارم اونهاکه تونستن حامی داشتم یاحداقل مانعی سرراهشون نبودم باورعدم لیاقت امانمیدونم دیگه چکاربایدبکنم که تغییرکنه استاداگراین پیام من رومیخونیدخواهش میکنم فایلی درمورداینکه چطورباوری روتغییربدیم چقدروقت بایدروی اون باورکارکنیم تاتغییرکنه راهش چیه نشونه تغییرش چیه ایابایدروی یه باورمتمرکزباشیم یاروی همشون باهم کارکنیم چقدرزمان بزاریم درطول شبانه روزچکارکنیم که باوری بصورت بنیادین تغییرکنه ونتایج هویدابشه
باسپاس فراوان ازاستادعزیزکه این باران زیباروهم نشونمون دادن
سلام دوست عزیز
من طبق اموزش هایی ک دیدم و نتایجی ک کسب کردم،فکر کنم جواب سوال شما رو استاد تو قدم 7 مخصوصا فایل 2 دادن.
قدم 7 خداس
من هرروز از فایل 1 تا اخرین فایل و گوش میدم
.قدم 7 از اون اموزش هاست ک باید تا اخر عمر شنیده بشه.
موفق باشین
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام به همه اعضای سایت گروه تحقیقاتی عباس منش.
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
یکی از خواسته هایم این است که وارد رشته نقاشی بشوم ( رشته مورد علاقه ام است ) و برای آن قدم هایی برداشتم که هنوز نیاز به تلاش است اما سرعت حرکتم کم است خودم احساس می کنم ترمز های مخفی دارم.
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
در مورد سلامتی جسمی ام باور محدود کننده احساس می کنم دارم که یکی از نشانه های آن این است که دچار کمی وسواس در مورد پاکی و نجاست شدم و دقیقأ بدون شک نمی دانم چه باور مخربی باعث به وجود آمدن این ترمز شده که سرعت پیشرفتم را کمی پایین می آورد و شاید گاهی مواقع احساسم را بد کند.
در پناه الله یکتا شاد و سلامت باشید.
سلام خدمت استادعزیزم وهمه دوستان همفرکانسی
استادجانم من در زندگیم هدف های زیادی داشتم و هنوز هم دارم،که بعضیاشو باسختی زیاد به دست آوردم وبعضیاش هم هنوزبهش نرسیدم.
مثلاداشتن خونه،قبلا میگفتم خونه نمیخام چون اجاره خونه ها و وضعیت اقتصادی تو کشورمون انقدرها مثل الان افتصاح نبود به راحتی میشد توی شهرهای مختلف خونه مناسبی رهن واجار کرد میگفتم هرشهری که کار گیرمون اومد میریم و خونه ای اجارمیکنیم باخودم فکرمیکردم اگر خونه تو محل خودمون درست کنم برای همیشه اینجا میمونم چون محلمون رو خیلی دوست نداشتم کوچیک بود ومن دوست داشتم توشهرهای بزرگ و پراز امکانات زندگی کنم
وزندگی ما ازجایی شروع شد که وضعیت اقتصادی روزبه روز بدترمیشد ومافقط 3سال از زندگیمون رو تونستیم تقریبا راحت اجارخونمون رو بپردازیم وبعد انقدر سخت شد که دیگه توان مالی نداشتیم که بخایم خونه رهن کنیم برگشتیم محل خودمون وتو یه خونه قدیمی زندگی کردیم دوسال وازهمون موقع که برگشتیم به محلمون دیگه تصمیممون رو گرفتیم که شروع کنیم خونمون رو بسازیم چون زمینش رو داشتیم،و توی این دوسال ساخت خونمون تموم نشد روندش خیلی سخت وطولانی شد،وخونه ای هم که دیگه داخلش بودیم صاب خونه ازماخواست ومامجبورشدیم بریم یک سال ونیم خونه پدرشوهرم زندگی کنیم چون دیگه پولی برامون نمونده بود برا رهن وماهرچی داشتیم خرج خونه میکردیم تا زودترساخته بشه،خلاصه براتون بگم که انقد این خواسته داشتن خونه طولانی وسخت شد که دیگه طاقتی برام نمونده بودومن تنها با گوش دادن به فایل های شما روزهای سخت رو میگذروندم و آروم میشدم وامیدم به خدابود،هرکسی که یه درامد متوسط داره الان توکشورمون درک میکنه چی میگم،که داشتن خونه یه آرزوی خیلی بزرگ شده برای مردم،ومن به این خواسته رسیدم شکرخدا صاحب خانه شدم اما باسختی فراوان،
رو باورام زیادکارمیکردم که بتونم راحتتر و زودتربه خواستم برسم اما نمیشد،تاجاییکه ما نتونستیم دیگه اوسابگیریم برای سرامیک وکارای داخل خونه وچون طاقتمون طاق شده بود من وهمسرم دوتایی شروع به کارکردن کردیم،واینجاخداروشکرمیکنم که خدا این توانایی رو اول تو وجود همسرم گزااشت وبعد من تابتونم تواین مسیربهش کمک کنم وهمسرم خیلی آدم بااستعدادیه هرکاری روبخاد میتونه انجام بده اگه ترس هاشو کناربزاره،وبا پرس وجو وفقط باتوصیح شروع کردیم به سرامیک زدن برق کشی و….
جالب اینجاست اینقدر هنرمندانه وظریف وتمیز کارمون رو انجام دادیم که همه تعجب میکردن که این کارماست،بدون اینکه همسرم دیده باشه حضوری اون کارمیکرد و من بهش کمک میکردم خلاصه که دوتایی تمومش کردیم تایه هفته قبل ازعید امسال تمومش کردیم.
خیلی سخت گذشت خب من تا قبل از این کار،یه فردی بودم که دست به سیاسفید نزده بودم وهمه تعجب میکردن ازمن که چطوری دارم سخت کنارهمسرم کارمیکنم،شرایط روحی وجسمی سختی تحمل کردیم چون همسرم تاعصرسرکاربود ودیگه تا شب دیروقت هم کارمیکردیم و اون دوباره صبح زودمیرفت سرکار…
من اینجوری به یکی ازخواسته هام رسیدم…درصورتی که میتونستم خیلی راحت مثل دوتا از دخترهای خواهرشوهرم به خونه برسم که همه چیز از روز اول براشون فراهم بود بدون اینکه طعم اجاره نشینی رو بکشن راحت خونه خریدن از روز اول زندگیشون تو خونه خودشون بود بدون اینکه سردی گرمی روزگار رو بچشن،بدون اینکه بخان مثل من شبانه روز رو باوراشون کارکنند….
نمیدونم واقعا چرا من اینقد روزای سختی گذروندم درعین حال که دارم رو خودم کارمیکنم،میرسم اما دیر وسخت…
به نظرم شاید یکی ازترمزهای ذهنیم عدم لیاقت باشه،که همیشه درهرشرایطی رعایت حال همسرم میکنم که سختش نشه ازلحاظ مالی و یه انسان رعایت کنی هستم
و یکی دیگه ازخواسته هام اینه که خودم به درامدبرسم تلاش های زیادی کردم رو باورام کارکردم درحدتوانم کتاب های رویاهارو خریداری کردم….
ولی نتیجه خاصی حاصل نشده چندین راه رو امتحان کردم یه درامدکوچیک بهم داده یاقطع شده دیگه و….
دیگه بعضی وقتا کلافه میشم….
میدونید چیه استاد آخه دراین مورد تاحدی میدونم مشکل چیه اما نمیدونم چجوری باید حلش کنم،من از زمان دبیرستانم کلاس زبان میرفتم ودانشگاه هم باهمین رشته مترجمی ادامه دادم چون استعداد وتوانایی وعلاقه خاصی بهش داشتم ودارم ومن باتلاش و ذوق فراوان این مسیر رو طی کردم به امید یافتن شغل وبعداز ازدواجم بااینکه همسرم قول داد که مخالفتی با کارکردن من نداره زیرقولش زد و گفت نمیخام کارکنی،وهرموقیتی که برام پیش میومد به خاطر زندگیم ردش کردم انگار یا باید زندگیمو حفظ میکردم یا آرزوی داشتن شغل
اخه چون بچه دارم نمیخاستم به زندگیم وبچم لطمه ای وارد بشه اما این خواسته تو وجودم داره فریادمیزنه هنوزم وهرموقع یکی بهم زنگ میزنه براپیشنهاد تدریس زبان ودوباره مخالفت همسر دیگه کلافه میشم،بهم میریزم،نمیدونم چیکارکنم که بتونم به زندگیم ادامه بدم وبه خواسته هام هم برسم انقد روی نکات مثبت همسرم تمرکز میکنم ازخداکمک میخام اما تاحالا نشده
وبا وجود اینکه چندسالی قید کار ودرس ومشق رو زدم از روی ناامید از سال جدید که دوسه ماهی میگذره دوباره تمرکزی برگشتم سمت خواسته هام،دارم کلاس زبان میرم خصوصی تا خودمو ومهارتهامو تقویت کنم و برای ترم تابستان حتما دنبال شعل باشم برای تدریس و هرچی میخاد بشه من ترس از دست دادن زندگیم رو کنارمیزارم وبا توکل به خدا جلو میرم دیگه بقیش باخدا
آخه نمیحام استعدادام حیف بشه آرزوهامو باخودم به گورببرم
من باید بخواسته هام برسم
استاعزیزم راهنماییم کن بهم بگو باید چیکارکنم
توی فایل بعدیتون که میخواین ضبط کنید منم راهنمایی کنید خواهش میکنم
دیگه دل رو یک دله کردم برای آرزوهام بجنگندم آخه لایق من بیشترازاین هاست…
یکی از خواسته های بزرگی که دلم میخاد با کارکردنم وبه درامدرسیدنم به دست بیارم،خرید دوره های شماست،انقد این اشتیاق سوزانه که نمیتونم جلوشوبگیرم شده آرزوم که منم دوره هاتون روبخرم،آخه همسرم که اعتقادی به این مسائل نداره وتوان مالی هم نداره که بخام ازش پول بگیرم دلم میخاد خودم کارکنم به درامد برسم وخودم لذت طی کردن تکاملم رو بچشم.
متشکرم ازشما استاد عزیزم و دوستای خوبم که کامنت من رو تااخرخوندید
خدا همیشه یارو یاورتون باشه
آتی عزیز سلام
بسیار ممنونم که تجربه زیبا و بعضا سختت رو با ما به اشتراک گذاشتی،
اول از همه بگم که داستان زندگیت بارها اشک من رو درآورد و من رو به یاد روز های قشنگی انداخت که تلاش میکردم و نمیرسیدم، شبهایی که از فکر زیاد خوابم نمیبرد، ولی همون روز ها و شبها بود که ایمان من روساخت و اینی که هستم رو مدیون اون لحظات به ظاهر سخت هستم.
بهت تبریک میگم که انقدر خودت و خواست هات روخوب میشناسی و انقدر براشون تلاش میکنی.
سلام به روی ماهت آتی جان
سلام به قلب نازنینت که اینقدر شفاف و زلاله و من اصلا کینه و سیاهی توی کلامت حس نکردم. بلکه هرچه بود اشتیاق و امید بود و مطمئن باش این برگ برنده شماست.
اگر هیچی نداشته باشی و فقط با امید و توکل به خدا و کار کردن متعهدانه روی باورهات به مسیرت ادامه بدی و ترسها و باورهای محدود کننده ات رو مثل همین روندی که الان در پیش گرفتی شناسایی و نابود کنی امکان نداره، حتی یک درصد هم امکان نداره جهان و آدمهای اطرافت به تسخیرت درنیان. آدمهای مناسب با تو هم فرکانس میشن و کمکت می کنن و آدمها و شرایط نامناسب خودبخود حذف میشن.
من دوستانی داشتم از زمان دبستان که با هم رفیق جون جونی بودیم و از خواهر به هم نزدیکتر. زمانیکه شروع کردم به تغییر دیدم بسیار محیط گروه واتاپیمون برای من سمیه. تقریبا یک سال طول کشید تا جرأت پیدا کنم نظر شخصیمو اعمال کنم و از گروهشون برم بیرون ولی چون اشتباه عمل کردم و سعی کردم واسشون توضیح بدم و از یه سری حرف ها و طرز فکرها انتقاد کردم خیلی بد شد و حتی دیدم با یکیشون بد صحبت کردم ازش عذرخواهی کردم و برگشتم توی گروه. چون اون موقع من هنوز تکاملم رو درست طی نکرده بودم.
اما رفته رفته کمتر و کمتر در گروه حاضر می شدم و این براشون عادی شد و زیاد سراغم رو نمی گرفتن ولی مشکلی هم با همدیگه نداشتیم. تا اینکه اتفاقات و اعتراضات پارسال رخ داد و واتس اپ فیلتر شد. و من به روشی که کاملا از اختیارم خارج بود و اصلا قبلا به فکرم هم نمی رسید از دور اونها کاملا خارج شدم. اصلا فیلترشکنهام کار نمی کردن و من بسیار بسیار از این قضیه راضی بودم و می گفتم الهی شکرت که وصل نمیشم.
فکر نکنم هیچ کسی به اندازه من از قطع شدن واتس اپ و اینستاگرام راضی و خوشحال شده باشه.
چقدر وقتم آزاد شد. چقدر ذهنم پاک شد.
بعدش گهگاهی که فیلترشکنم وصل میشد می رفتم و سلام و احوالپرسی می کردم ولی این بار فرار نکردم بلکه آگاهانه گفتم من یک سری کارها رو شروع کردم که باید وقت زیادی روش بگذارم و نمیرسم بیام تو گروه و اونها هم بدون سوال از من پذیرفتن. حتی درکم هم کردن و برام آرزوی موفقیت می کردن. این شد که بالاخره یک روز گفتم بچه ها من از گروه میرم ولی از ته دل همه تون رو دوست دارم.خداحافظ و تمام. تمااااام.
این به نظر خودم روش درستش بود که برای من یک سال و نیم طول کشید تا از ارتباط با بهترین دوستام دست بکشم در حالیکه احترام و عشق بینمون حفظ شد.
الزاما هر تغییری چند سال ممکنه طول نکشه. بستگی به سرعت و عمق تغییراتت داره. ممکنه برای کسی یک روز یا یک ماه زمان ببره تا جسارت دلخواهش برسه.
نمیدونم از این داستانی که تعریف کردم چه برداشتی در مورد زندگی خودتون کردید ولی منظور من صرفا جدایی نیست. این تصمیم و حس شما و شرایط زندگی خودتونه که تعیین میکنه.
منظور کلام من این بود که وقتی به اندازه کافی روی خودت کار کردی و باورهای درست جایگزین قبلیها کردی و ترس رو دور ریختی به راه هایی هدایت میشی که اصلا قبلا در مخیله ات نمی گنجیده که از این راه هم ممکنه اتفاق بیفته. خدای مهربونمون هر زمانیکه قرآن رو باز کنی انقدر قشنگ مرتبط با سوالت بهت جواب میده که ناگزیر اشکت درمیاد.
نکته خیلی مهم اینه که فقط باید “موظف” به انجام وحی نازل شده به قلبت باشی. چندتا نفس عمیق بکشی و کار معقول رو با شجاعت و جسارت و قلب مطمئن انجام بدی.
اگر دیدی با وجود اشتیاق سوزانت هنوز پاهات توان حرکت نداره و ترست بهت غالبه پس هنوز زمان حرکت نیست. استاپ کن و دوباره خیز بردار. فایل گوش بده. دفتر پر کن. کامنت بخون. قرآن بخون. زیر لب زمزمه کن.
من مطمئنم و شک ندارم زمانی میرسه که میای و فریاد میزنی .I did it. I have it. I made it
صفحه قفل گوشی من مدتیه که این جمله است: I was created to create
امیدوارم صحبتهام بهت قوت قلب برای ادامه مسیر داده باشه و چراغی به لطف خدا برات روشن بشه.
دوستت دارم دختر خوب
سلام و درود خدمت استاد وخانم مریم و زیبایی های جهان هستی که هر لحظه جلوی دیدگان ماست وسپاسگذار خداوندی هستم که مرا به این سایت واین اگاهی های ناب هدایت کرد خداوند بهترین هدایت کنندگان است .ما اینجاییم در جهانی سرشار از زیبایی ولی با دیدگاههای متفاوت در جهانی زندگی میکنیم که سریعا به خواسته های ما پاسخ میدهد از طریق فرکانس های که به جهان ارسال میکنیم چه خوب وچه بد یعنی هر چه که باور داشته باشیم و بهش زیاد توجه کنیم برای ما مهقق میشود یعنی جهان هستی کار ندارد چه فرکانسی داری هر فرکانسی که داشته باشی از همون جنس وارد زندگیت میکنه.ولی ما ی سری ترمزها یا باورهای محدود کننده داریم که مانع ورود خواسته ها به زندگیمون میشه و باعث میشه که خیلی دیر یا اصلا به اون خواسته نرسیم و حتی با روزها تلاش فیزیکی به خودمون میگیم چرا پس من به خواسته هام نمیرسم در جایی که باید آگاه باشیم که مشکل پلیس کار اصلا جای دیگس که چرا من با اینهمه تلاش هنوز به خواستم نرسیدم ودارم درجا میزنم بله دارم درک میکنم که مشکل تلاش فیزیکی نیست بلکه باورها و افکار محدود کننده اس که مانع همه اینها شده جاهایی بوده که برای خواسته هام اونقدر تلاش کردم ولی هنوزم بهشون نرسیدم.وچیزایی هم بوده که بدون کمترین تلاشی بهش رسیدم.بله پس تلاش فیزیکی ملاک نیس اصل اون باوره ها و ترمز هاست که باید از ریشه درستش کنیم موارد یک دنیای زیبا ولذت بخش بشویم.به امید خداوند هدایتگر.موفق و پیروز باشششید.
به نام خدای هدایتگرم
سلام استاد وقتتون بخیر
سلام به دونه دونه بچه های پرتلاش سایت
کلی نوشته بودم که برق رفت و یهو همش پرید. الان از اول بهتر می نویسم.
اولا که باز هم جا داره این پرادایس چشم نواز رو تحسین کنم و از خالق اینهمه زیبایی باز هم تشکر کنم. بابت اینهمه نعمت و سرسبزی و اون پرنده های سفید زیبا که بر فراز دریاچه چشمه های آب گوارا و شیرین به دنبال روزیشون از ماهی های خوشمزه دریاچه پرواز می کنند. الهی شکرت برای اون بارون رحمت که تا این اندازه دقیق زمانبندی کرد که بنده عزیز خدا کمترین اذیتی نشه.
———————————————————————————————————-
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
من از 3 سال پیش در مسیر تحول شخصی قرار گرفتم و از همون اول با استاد عباسمنش آشنا شدم ولی تغییر چندانی حاصل نشد تا اینکه از اول امسال یهو روندش سرعت گرفت. چی شد که اینطور شد؟
جواب سوال دوم و سوم هم در همین توضیحات نهفته است.
من از ابتدا که شروع کردم با تعداد زیادی از اساتید و کتابها و سایتها و پیج های انگیزشی و تحول فردی آشنا شدم و یهو غرق در همه شون شدم. این باعث شد حرف استاد رو که ابتدای دوره 12 قدم گفتن اگه با من کار میکنی همه رو بگذار کنار و فقط با من باش رو جدی نگیرم و به جای تمرکز لیزری روی تمرین انجام دادن فقط روزنامه وار همه مطالب رو بخونم. به قول یکی از استادهای دانشگاهم بشم اقیانوسی به عمق 1 سانت. این سبک باعث شد نتونم 12 قدم رو به پایان برسونم و در قدم 6 متوقف شدم.
(جواب سوال 2) در صورتیکه مثلا توی همین سایت می دیدم که بچه ها میگن استاد ما از قدم دوم نتایج شگفت انگیز واسمون رخ داده و اصلا آدم سابق نیستیم و …. یا مثلا اساتید جوانی رو پیدا می کردم که می گفتن ما در طول دو سال اینهمه نتایج بزرگ مالی رو رقم زدیم و حالا خودشون پکیج موفقیت می فروختن.
بعد من می گفتم چرا واسه من اتفاق نمیفته؟ من که دارم هر روز تلاشمو می کنم اینهمه فایل گوش میدم پیج های مختلف نگاه می کنم. از دوتا استاد دیگه هم دوره خریدم و گوش دادم. کتاب می خونم. چرا نتیجه ای رقم نمیخوره یا خیلی ضعیف و کنده. یا ناپایداره.
(جواب سوال 3)از اول امسال متوجه شدم که خیلی ذهنم رو پراکنده کردم و اصلا در واقع تمرکز ندارم. فقط دارم خودم رو گول میزنم و یک کار بی ثمر رو هی تکرار می کنم. به عمق مطلب فرو نمیرم و درون خودم مثال پیدا نمی کنم. از اتفاقات روزمره ام عکس نمیگیرم که بشینم با دقت به اون عکس نگاه کنم و ببینم اشکال کار کجاست. بیشتر روی تحولات دیگران زوم می کنم تا دلیل رفتارهای خودم. ببینم من دارم به چی فکر می کنم که در نتیجه اینگونه تصمیم می گیرم و اینگونه عمل می کنم.
پس از اول سال هرچی هدف گنده گنده در این سالها تعیین می کردم و براشون یا قدم برنمی داشتم یا ازشون دلسرد و خسته میشدم و تلاشم بی نتیجه می موند رو حذف کردم و فقط گفتم میخوام دو هدف کوچیک داشته باشم. 1- ساعت خوابم رو تنظیم کنم. چون شبها حدود 1 الی 2 شب می خوابیدم و صبحها 10 الی 11 بیدار می شدم. در طول روز به کار زیادی نمی رسیدم و بدنم کم انرژی بود. پس هدف 2- هر روز منظم ورزش کنم.
این شد که تونستم ساعت خوابم بیارم روی شب 12 و صبح 9. از ساعت 10 تا 11 صبح هم ورزش می کنم.
پس انگیزه گرفتم که ادامه بدم و مسائل بزرگتری رو حل کنم. الان با روند رو به رشدم در خودشناسی به جاهای بهتری هم هدایت شدم که در ادامه توضیح میدم.
———————————————————————————————————-
مساله دوم در مورد ایجاد کسب و کار شخصیم هست.
من از زمانیکه یادم میاد دوست نداشتم یه کارمند جزء باشم. دوست داشتم رییس خودم باشم و در سطح بالایی کار کنم. حتی اگر کارمند شرکتی باشم رده بالا باشم. این باعث شد وقتی به هدفم که قبولی در دانشگاه های دولتی تهران در رشته فیزیک بود برسم. ارشد هم بگیرم ولی برای شغل شخصی خودم هدف مشخصی نداشتم. فقط می دونستم که دلم نمی خواد یه معلم ساده باشم. خوب شرایطم طوری رقم خورد که تدریس در دانشگاه برام میسر شد. ولی الان می فهمم که به علت اینکه من تدریس رو که خیلی هم بهش علاقه داشتم چون به صورت یک شغل بی پیشرفت و کارمند جزء دانشگاه بودن دارم بهش نگاه می کنم رفته رفته از دست دادم. حتی در دبیرستان غیرانتفاعی هم که تدریس می کردم روش انرژی نمیگذاشتم و مسلم بود که اخراج می شدم.
بعدش جاهای مختلفی مربوط به رشته ام تقاضای کار دادم همه رد شد. مراکز گاما اسکن و پزشکی هسته ای. خود سازمان انرژی اتمی تهران که پایان نامه ارشدم رو اونجا کار کرده بودم. شرکتهای خصوصی. آموزش و پرورش. دانشگاه های علمی کاربردی و آزاد و پیام نور.
در تدریس خصوصی در منزل زمانیکه معلم بودم بسیار موفق بودم و پول می ساختم. الان می فهمم که چون حس می کردم کسب و کار شخصی خودمه بدون رییس.
با این حال اشخاصی رو می دیدم که از تدریس خصوصی هم خیلی بیشتر از من پول درمیارن و حتی باهاش خونه خریدن. حتی از نقاشی کردن در منزل و فروش آثارشون.
ولی چرا من نتونستم؟
باور غلطم چی بوده؟
فکر می کردم من به اندازه اونها در کارم متخصص نیستم. من لیاقتش رو ندارم. تجربه ندارم. پول کمه (باور کمبود) و نباید عدد بالایی رو درخواست کنم تا مشتریهام نپرن یا کم نشن. می گفتم تا زمانیکه خودم مدرس دبیرستان و دانشگاه باشم شاگردام میان پیشم کلاس خصوصی و حالا که دیگه شاغل نیستم شاگردا منو نمیشناسن و نمیان و همین هم شد. درآمدم صفر شد.
بعد از مدتی سرگردانی با خودم گفتم از فیزیک چیزی درنمیاد و الان پول توی رشته های پزشکی و پیراپزشکیه. رفتم سراغ کتابهای زیست شناسی دبیرستان که از اول کنکور تجربی شرکت کنم و رشته فیزیوتراپی قبول بشم. شروع کردم به خوندن ولی اصلا انرژی ادامه دادنش رو نداشتم. اصلا کنکور ندادم.
یه حس بی ربط و غلطی هم داشتم می گفتم صبر کن تا ازدواج کنی تکلیفت با زندگی و محل زندگی و این دغدغه های انتخاب همسر روشن بشه (انگار که همسر باید تکلیف منو روشن کنه) بعد تصمیم می گیری. خوب این سرگردونی خودش 3 تا 4 سال طول کشید. در این مدت رفتم منشی یک فیزیوتراپی شدم و کار کردن با همه دستگاه ها رو یاد گرفتم. زبانم هم که خوب بود همه چی رو ترجمه می کردم وطرز کار با دستگاه ها رو از همه بهتر بلد بودم. با اینکه تجربیات یادی از محل کار کسب کردم ولی واضح بود که جای درستم اونجا نبود. و دقیقا چیزی که همیشه نمی خواستمش رو جذب کرده بودم. یک کارمند جزء با پایینترین حقوق.
یه روز هم یکی از خانمهایی که بیمار فیزیوتراپیمون بود ازم واسه پسرش که تهران شاغل بود خواستگاری کرد و با آقا ابراهیم قصه مون آشنا شدیم و ازدواج کردیم و اومدم کرج. پشت سرش هم ترانه گلی به دنیا اومد و کرونا شد و همه چی تعطیل شد و قشنگ دیگه باورهای نادرست و محدودکننده من بیش از پیش تقویت شد.
الان که دارم دنبال الگوی موفق در دوران کرونا می گردم شوهر خواهرشوهرم رو می بینم که شغلشون با ابراهیم یکی بود ولی اون تو همین اوضاع کرونا پول ساخت و هم یه خونه دیگه (در واقع سومین خونه اش) رو خرید هم یه سانتافه مشکی خوشگل سقف شیشه ای خرید ولی ما چی؟ هرچی پس انداز داشتیم رفت. یعنی من و ابراهیم هردو ماشاالله سرشار از باورهای فقر و ناتوانی هستیم و به شدت نیازمند تغییریم.
از طرف دیگه پارسال بعد از چند سال زنگ زدم به دوست دوران بچگیم که دختر خیلی متفاوتی بود از بچگی. افکار جالب و نویی داشت. کارهای عجیبی میکرد مثلا یه خط اختراع کرده بود که کد مخصوص بین من و خودش بود. عاشق و استاد شنا هم بود ولی نمیدونم چرا رشته نفت خونده بود و چند سال هم توی شرکتهای نفتی کار کرده بود.
خلاصه زنگ زدم و گفت یهو تصمیم گرفتم از نفت بیام بیرون و برم سراغ شنا. هرچی مدرک مربوط به شنا و شیرجه و غواصی و داوری و مربیگری بوده درو کردم از دم. یه فوق لیسانس تربیت بدنی (نمیدونم آسیب شناسی یا فیزیولوژی) هم گرفتم تو دوران کرونا. الانم یه آکادمی شنا توی اصفهان تاسیس کردم و حتی با کمک خواهرم یه مدرسه هم تاسیس کردیم. و روشهای آموزش آنلاین رو به معلمها تدریس می کنم. کتاب ترجمه کردم و دارم مدرک های بین المللی شنا رو هم می گیرم. داور انتخابی تیم ملی هم شدم.
منو بگی مغزم سوووووووت کشید. اصلا یه پتک تو سرم خورد که سعیده تو کجایی و اون کجا؟ قبلا معیار سنجشم واسه هوش رتبه کنکور بود. می گفتم من 1000 شدم و الهام 6000 یعنی من شغل بهتری خواهم داشت و پول بیشتر هم. الان می بینم اصلا ربطی نداره و این الهام بوده که تونسته عشق و علاقه اصلیش رو پیدا کنه و روش انرژی بذاره و باورهای درستش رو پرورش بده و اینجوری موفقیتها رو درو کنه. و من فقط تسلیم شرایط شدم.
واسه اون خیلی خوشحال شدم و واسه خودم بسیار ناراحت. اما خوشحال شدم که این ضربه سنگین به افکارم وارد شده. به چشم دیدم که بتن های خشک شده ذهنم با این ضربه ترک برداشته و داره ریزش میکنه.
همون موقع بود که گفتم باید علاقه اصلیم رو پیدا کنم و از صفر بسازمش. ولی هنوز از فیزیک ناامید بودم. پس رفتم سراغ ماساژ. دو مدرک ماساژ گرفتم و باورم شد که سخت نیست. ترانه رو دو دوره 3 روزه به ابراهیم میسپردم و با خودش میبردش بنگاه تا من برم تهران و برگردم. تا قبلش اصلا فکر نمی کردم بتونم توی یه دوره چند روزه شرکت کنم. این کمکی بود به تغییر باورهام در مورد ساده انجام شدن کارها.
بعدش هرجا که میسپردم واسه کار کسی قبول نمیکرد. حتی تراکت تبلیغاتی خودم طراحی کردم(بصورت خودخوان فوتوشاپ یاد گرفتم) و چاپ کردم ولی هیچکس بهم زنگ نزد. نزدیکمون مرکز ماساژ نبود پس فقط به آرایشگاه های محل سپردم ولی مشتری نمی اومد.
الان که فکر می کنم می بینم من خودم جرأت نکردم از دایره امن محله مون خارج بشم و برم با تاکسی یه محل دیگه یه مرکز ماساژ پیدا کنم و شروع به کار کنم. خدا رو چه دیدی شاید می تونستم یه پرستار واسه بچه بگیرم. شاید اونجا یه اتاق استراحت داشت که بچه یک ساعت بازی کنه تا من ماساژ انجام بدم. شاید یه خانه بازی نزدیکش بود که بچه رو بذارم. همش ترسم از بچه بود که کجا بذارمش تا من چند ساعت بتونم کار کنم.
کلاس خصوصی رو هم تبلیغ کردم چند تا شاگرد هم اومد ولی ادامه پیدا نکرد. از بس که من احساس بی ارزشی و بی لیاقتی بهم غالب شده. از بس که باور کمبود رسوخ کرده تو ذهنم.
حالا خبر خوب:
از اول امسال که تمریناتم رو فقط با استاد خوبم بصورت جدی و منظم انجام میدم و از خودم انتظارات بزرگ ندارم یواش یواش هدایت شدم به عشق اصلیم که تدریس هست. تدریس هرچیزی نه فقط فیزیک. من واقعا در تدریس عالی ام و طرف مقابلم رو قشنگ شیرفهم میکنم. حتی اگر نحوه استفاده از قاشق رو بخوام آموزش بدم. فهمیدم که باید شروع کنم به هدف سازی از کوچیک به بزرگ. ذره ذره و سانتی متر به سانتی متر. هدف و چشم انداز بلند مدتم رسیدن به استقلال و آزادی مالی و زمانی و مکانی هست. و هدفهای کوتاه مدت رو با هدایت الهی هر روز با انجام تمرینهام دریافت می کنم.
مثلا چند روز پیش ناخودآگاه هدایت شدم به شخصی که اونم منو به شخص دیگری لینک کرد تا برای شروع کسب و کارم راهنماییم کنه. بسیار بسیار راهنمایی ها و راهکارهای مفیدی بهم پیشنهاد داد و منو یک دنیا به مسیرم باایمانتر و متعهدتر کرد. الان میدونم میخوام رو چی کار کنم و باید براش چه کاری انجام بدم. مطمئنم که میرسه روزی که میام و از نتایج شگفت انگیزم که خودمم نمیدونم از چه راهی ساخته شدن براتون می نویسم.
استاد مهربونم متشکرم که هستید.
سلام
کلمه ب کلمه شما منو یاد خودم انداخت خیلی لذت بردم از کامنت شما و تقریبا اولین کامنتی بود که من تا اخرش خوندم
البته من تونستم نتایج خیلی خوبی بگیرم تو این چند سال ولی
هنوز خیلی بیشتر میخام و دوره کشف قوانیو شروع کردم به همین خاطر و میام هم حتما مینویسم نتایجمو
و حتما هم منتظر خوندن نتایج شمام
موفق باشید هرجا که هسید
سلام به شما آقای آقایی عزیز
خیلی خوشحال شدم از محبت و توجهتون
و خیلی خوشحالتر شدم که تونستید باورهاتون رو ریشه ای تغییر بدید و نتیجه های خیلی خوب رقم بزنید. حتما این استحقاق رو داشتید.
بله وقتی ببینیم جنس اتفاقات و آدمهای اطرافمون تغییر کرده متوجه میشیم که باورسازی کردیم و این سبک فکری جدید در ضمیر ناخودآگاهمون ریشه دوانده.
متشکرم از دعای خیرتون
شما هم در پناه خدا پیروز و سعادتمند باشید.
بنام خدای مهربان
سلام عرض میکنم به شما استاد عزیز و بانو مریم شایسته
خدا رو سپاسگزارم بخاطر حضور شما در این دنیا که مثل فانوس دریای در این دریای مواج که همه سردرگم هستیم شما مسیر آسون و صراط مستقیم به ما آموزش میدین بدور از هر گونه حواشی
استاد عزیزم چند وقتی بود که ذهنم بروی این آگاهی که چقدر رفتارم آروم عوض شده و شخصیت من از این به اون رو شده متمرکز بود
جریان این آگاهی از زمانی شروع شده که من وقتی که با شما آشنا شدم و ورودیهای خودمو تا حدود زیادی کنترل کردم انگار کلا ساختار مغزم عوض شده زندگیم آرومتر شده اخلاقم بهتر شده کمتر عصبانی میشم کمتر غر میزنم و توی یک کلام حالم در 90 درصد مواقع عالی
اما بعضی وقتها که زور نجواها زیاد میشه و یکم بر میگردم به مسیرهای گذشته و اونم بخاطر مقایسه کردن خودم با دیگران همه چی شروع میشه به عوض شدن و احساسم قشنگ بهم میگه که داری از مسیر خارج میشی و آرارما به صدا در میاد زودی افسار ذهنمو بدست میگیرم میام تو مسیر
این فایل شما واقعا جای تعمق داره چون حس میکنم ذهنم داره نسبت به گذشته بهتر حرفاتونو درک میکنه و این نشان از فرکانس منه و قشنگ دارم حسش میکنم عوض شدن مدارمو
در مورد سوال اول که بعید میدونم کسی باشه که درگیرش نبوده باشه منم مثالهای زیادی در موردش دارم
1-چه هدفهای انتخاب کردم و کلی براش تلاش کردم که یا نتیجه نداد یا به اون صورتی که باید نتونستم به نتیجه برسم ؟
من بیاد دارم که تا سن 24 سالگی همه کار توی زندگیم انجام داده بودم و کلی تلاش میکردم که دنبال شغلی بگردم که بتونه منو از لحاظ مالی به خواستهام برسونه
روزی که تصمیم گرفتم برم دنبال کار مورد علاقم یعنی آرایشگری همه باهام مخالف بودن اما من یه ایمانی داشتم که الان بهش فک میکنم فقط اون شجاعتی بود که خدا در دل من انداخته بود و با وجود مخالفتهای زیاد و عدم پشتوانه مالی تونستم استارت کارمو بزنم و خیلی زود به نتیجه برسم جوری که توی یکسال از صفر به 20 برابر درامد برسم
اون روزا تمام فکر و باور من این بود که باید از صب تا شب بچسبم بکار تا بتونم به درآمد برسم و همینطورم شد و چون پدر خودمو میدیدم که از صب تا شب سرکار بود و به آدم سخت کوش معرف بود منم دقیقا شدم مثل پدرم با این تفاوت که من توی کار مورد علاقم بودم
این روند تا 8 سال ادامه داشت و تلاش من هر روز بیشتر میشد و درآمد من هم بیشتر ولی انصافا شب روز نداشتم و کل زندگیم شده بود کار جوری که 4 سالی یه بار میرفتم مسافرت و جالب اینکه با این همه درآمد همیشه مقروض بودم یعنی هر چی تلاش من بیشتر میشد و درآمدم بیشتر مقروضتر میشدم
همیشه برام سوال بود که چرا اینطوری در حالی که خیلی از مشتریان من توی کارهای بودن که نصف من تلاش نمیکردن و حتی درآمد کمتری هم داشتن اما آزادی بیشتر و سرمایه بیشتر داشتن
همین سوالات و سختی که به خودم داده بودم باعث شد بعد 8 سال تصمیم بگیرم که شغل خودمو عوض کنم و فک میکردم با عوض کردن شغلم همه چی درست میشع و این در حالی بود همه آرزوی شغل منو داشتن
من یه دوستی داشتم که شهر بازی داشت و درآمدش عالی بود و با دیدنش تصمیم گرفتم هر چی سرمایه دارم جمع کنم بریزم تو شهربازی و دیگه هم لذت ببرم و ثرتمند بشم
با وجود اینکه دوست من بارها بهم گفته بود نیاز نیست خودتو بدهکار کنی و با همون چیزی که داری شروع کن من گوش نکردم و استارت کارو زدم هر چی داشتم فروختم (باور اینکه با سرمایه زیاد باید کار بزرگ شروع کرد)
استارت که خورد اولش مثل همیشه پدر خودمو درآوردم و به سرعت هر چه تمام تر شهر بازی احداث کردم اولش خیلی خوب بود درآمد عالی بود ولی چون من هر چی داشتم فروخته بودم و وام گرفته بودم و خیلی تو فکرش بودم با اولین زمستون که یکم سرم خلوت شد همه چی بهم ریخت از کرایه گرفته تا قسط واما باعث شد دست از پا درازتر برگردم به کار قبلی خودم و از صفر شروع کنم
این اولین تلاش من بود برای آسون پولدار شدن که با شکست مواجه شد
بعد از تقریبا 8 ماه و صاف کردن بدهیام از صفر شروع کردم و به یه آرامش متوسط رسیدم دوباره نجوا اومد که بازم باید شانس خودمو امتحان کنم
توی همین فکرا بودم که یه دوستی که خیلی هم نزدیک بودیم به هم پیشنهاد یه شرکت هرمی بهم داد (البته اون موقع نمیدونستم که هرمی هستش )
منم تحریک شدم و چون همه توی شهر خودم به عنوان یه آدم موفق ازم یاد میکنن و خیلی اعتبار داشتم تونستم خیلی زود به تارگتهای مالی که توی این شرکت بود برسم همه چی داشت جوری پیش میرفت که میخواستم (یعنی با یه تلفن و چند دقیقه صحبت کردن پول میومد توی حسابم )
تا اینکه شرایط بد پیشرفت همه چی عوض شد و من موندمو کلی از دوستا و مشتریانی که همه جوره بهم اعتماد کردن و الان همه چی برعکس شد
این شرایط واقعا عین یه کابوس بود برای منی که همیشه روی پای خودم بودم و همه بهم اعتماد داشتن
تصمیم گرفتم که شرایط عوض کنم…هر چی سرمایه داشتم نقد کردم از خونه ماشین و هر چی که بود (باور استارت کار با سرمایه زیاد) و یه کارخونه تاسیس کردم که با درامدش بتونم اعتبار از دست دادمو برگردونم
اما اتفاقی که افتاد دقیقا مثل شهر بازی بود و با این تفاوت که این بار چک و لغت دنیا بزرگتر بود
اونجای که همه جوره نامید شده بودم به نشانه تسلیم به خداوند از روی عجز و ناتوانی پناه بردم گفتم فرمون دست تو خدا من دیگه هیچ غلطی نمیتونم با این فیزیک خودم انجام بدم و از عهده من خارج
اونجا بود که با گذشت فک کنم یه ماه تا از لحاظ فرکانسی آماده بشم و استارت کار جدید بزنم طول کشید ..تصمیم گرفتم این بار سعی کنم هیچ اشتباهی نکنم و هر کاری که تا الان انجام دادم به نحو دیگه شروع کنم و قدمهای تکاملیمو آروم بردارم
خیلی سخت بود چون از همه طرف تحت فشار بودم و بشدت احساس ناتوانی میکردم و برای منی که الگو بودم برای خیلی از کارآموزام خیلی سخت بود
اما یه چیز خوب میدونستم و اون این بود که خدا با منه و کمکم میکنه
تصمیم گرفتم دوباره برگردم به شغل قبلیم و باور کنم که احتیاجی نیست که شغل عوض کنم و از همون شغل میتونم به خواستهام برسم
اون روزا چون بخاطر کارخونه مهاجرت کرده بودم به شهر دیگه ای و تا بخوام برگردم به شهر خودم زمانی باید طی میکردم تصمیم گرفتم که از همون شهر به عنوان یه شاگرد توی یکی از سالنهای که پرسنل میخواست مشغول بشم و این در حالی بود که سالنهای خودمو که دوتا بود توی شهر خودم سپرده بودم به یکی از فامیلهای خودم بی هیچ انتظاری (یعنی کل دو سالن با تمام تجهیزاتشو دادم بهش حتی یک ریال پولم ازش نگرفتم)
خلاصه من رفتم شاگردی کردم و روزای اول با کمترین درآمد شروع شد و محیط جدید و آدمهای جدید دور منو گرفتن و توکل کردم بخدا و ایمان داشتم همه چی درست میشه
این در حالی بود که فشار طلبکارا زیاد بود و همه دوستانی که یه روزی بهم التماس میکردن وقت خالی کنم باهاشون برم بیرون حالا شده بودن شاکیای من و همشون به خونم تشنه بودن به عنوان کلاه بردار ازم یاد میکردن
اون روزا نشستم با خودم کلی فک کردم که چرا کارهای که انجام دادم به نتیجه خوبی ختم نشد و ترمزهامو یکی یکی در میاوردم البته ناگفته نمونه که سایت استاد من مدیونشم
اولین باور مخرب من سرمایه زیاد برای استارت کار بود و نشستم با خودم فک کردم که روزی که من آرایشگاه خودمو استارت زدم سرمایه خاصی نخواست و الگوهاشو توی ذهنم مرور کردم و نمونهای زیادی هم مثل خود استاد دیدم که بدون سرمایه کارهای بزرگ کردن
وقتی که روی این باورم کار کردم یه روز توی آرایشگا که مشغول بودم یه مشتری اومد که از اتمام کارش خیلی به کارم گیر داد و مهارت منو زیز سوال برد اولش یکم بهم ریختم ولی به خودم گفتم چرا باید من اینجا برای یه دستمزد پایین اینقدر به خودم سخت بگیرم و ایده اومد که بزنم تو کار آموزش
از فرداش استارت آموزش زدم چندتا پوستر توی شهر چسبوندم و منتظر مشتری بودم و میگفتم خدا خودش همه چیو اوکی میکنه ..
فرداش یکی بهم زنگ زد که گفت مشتریم و هی ازم سوال میکرد اما متوجه شدم که از اماکن زنگ میزنه و بهم گیر داد که مجوز برای آموزش ندارم (تضاد)
اولش باز بهم ریختم و احساس قربانی شدن کردم ولی باز آموزهای استاد بدادم رسید
گفتم که راس میگه برم دنبال مجوز ولی هیچ پولی نداشتم و از خدا خواستم هدایتم کنه چون شهری که من داخلش بودم جزو منطقه محروم بود و امتیازهای خاصی برای کارافرینی داشت و من اصلا نمیدونستم و خبری نداشتم از این موضوع تصمیم گرفتم پیگیر مجوز بشم و رفتم فنی حرفه ای اون شهر
و جالب که به شخصی هدایت شدم که کامل برام توضیح داد که با کمتر از 500 هزارتومن میتونم مجوز تاسیس آموزشگاه رو بگیرم ..
من امیدوار شدم و استارت کارو زدم اما باید یه مکان تهیه میکردم برای اون آموزشگاه که باز خودش پول میخواست باز نشستم درخواست کردم و تجسمات خودمو شروع کردم
من توی یکی از روستاهای اطراف کارخونه مستاجر بودم ولی آموزشگا باید توی شهر میبود
من بعد از درخواستم برای آموزشگا و مکتوب کردنش و تجسم داشتنش ایدهای که ذهنم رسید مثل سر زدن به بنگاه و آگهی دیوار و صحبت کردن در موردش اجرا کردم
و هیچ ایده خاصی هم براش نداشتم اجارها بسیار بالا بود و ظاهر قضیه این بود که نمیشه ولی من ایمان داشتم
اتفاقی که افتاد این بود یه روز که از سالن به خونه اجاره ای برگشتم دیدم خونه رو دزد زده بود نجواها صداشون درامد که تو درخواست آموزشگا دادی خدا بهت دزد خونه داد
آقا اولش خیلی سردرگم شده بودم اخه اولین بار بود همچین صحنه ای توی زندگیم دیده بودم
اینجا بود که آموزشهای استاد توی گوشم زمزمزه شد گفتم یه نفس عمیق باید بکشم و منی که میدونم اینا تضادن باید بفهمم که هدایت الله توی این قضیه چیه
همینا رو داشتم به خودم میگفتم که یه هو توی ذهنم مرور شد که محمد میتونی خونه و آموزشگاه رو یکی کنی یعنی از اینجا بلند بشی پول پیش خونه رو بگیری و بری توی شهر آموزشگاه بزنی
وقتی که هدایت الله رو توی این قضیه دیدم فوری دست بکار شدم و پیگیر بنگاها شدم اما پول پیش خونه خیلی کم بود و بظاهر نمیشد که با این مبلغ خونه اجاره کرد توی شهر ولی من بازم به تجسم با احساس خوب ادامه دادم و از فرداش نشانها اومد افرادی سر راهم قرار گرفتن که من قبلا تو این شهر که غریبه بودم دیده بودمشون و راهنماییم میکردن و من میدونستم نشانها برای تجسمم داره میا د
اتفاقی که افتاد این بود من بواسطه همین افراد کمتر از ده روز یه خونه پیدا کردم با پول پیش کمتر از خونه قبلی و حتی از لحاظ موقعیتی بسیار بهتر از حتی سالنی که توش مشغول بودم
اینجوری شد که آموزشگاه تاسیس شد و من مالک یک آموزشگاه شدم
داستان خیلی طولانی میشه فقط اینو بگم من وقتی فهمیدم با پول کم و حتی صفر میتونم بیزینس خودمو استارت بزنم اتفاق میافته بدون شک و این باوری شد که تا الان توی کارم ازش استفاده کردم هر روز هم داره بهتر میشه
من بعد مدت کوتاهی تصمیم گرفتم که هزینهامو کمتر کنم و بجای آموزشگاه بصورت فیزیکی انلاینش کنم و حتی کرایه برای مکان فیزیکی پرداخت نکنم
همینم شد و الان من تونستم افرادی روی توی کارم جذب کنم که حتی توی خوابمم نمیتونستم باهاشون هم کلام بشم و الان استارت آکادمی توی بیزینس خودم زد بدون هیچ سرمایه اولیه ای
سوال دوم
2-آیا کسانی میشناسی که با تلاش کمتر از من نتیجه بهتری گرفتن ؟
من وقتی که باورم نسبت به شغلم یعنی آرایشگری که میتونه منو به همه خواستها از لحاظ مالی برسونه عوض شد به فردی بر خوردم که از کارآموزای قبلی خود من بود که تونسته بود کمتر از دو سال توی حوزه من که 14 سال سابقه داشتم پیشرفت کنه و موفق بشه بر خوردم
اونجا داشت چشمام از حلقه در میمومد که چطور تونست اینطور موفق بشه و پیگیرش شدم (الگو مناسب بعد از تغیر باور)
از اون شب که دیدمش و پیگیرش شدم تصمیم گرفتم از قوانین استفاده کنم برای هدف جدیدم شروع کردم به تجسم که قبلا بارها ازش استفاده کرده بودم و اتفاقی که افتاد این بود من کمتر از یک ماه به مسیرهای هدایت شدم که دقیقا مثل همین دوستی که از کارآموزای من و ظرف مدت دوسال تونسته بود به این جایگاه برسه هدایت شدم
و الانی که دارم با شما صحبت میکنم کارهای زیادی کردم که همش به لطف خداوند و قوانین قشنگشه
سوال سوم
3-باورهای محدود کننده
باورهای محدود کننده زیادی وجود داره که نمیزاشت من به موفقیتهای که لایقش هستم برسم
1-شغل من توانایی ثروت ساختن بی نهایت نداره (که تونستم با الگو برطرفش کنم)
2-برای کارهای بزرگ باید سرمایه زیاد داشت (که من در عمل برخلافشو اثبات کردم )
3_کار من و هنر مند اینقدر خوب نیست که بقیه بخوان پول خوبی براش بپردازن(احساس لیاقت و خود ارزشی برای مهارتم )
که الان تونستم با باور متضادش مشتریان عالی جذب کنم که بیش از حتی مبلغ قبلی حاضرن پرداخت کنن نمونش همین دیشب که دو تا هنر جو باهام تماس داشتن که قرار برن کانادا و قبلش ازم خواست که آموزششون بدم و اصلا بهای که بهشون گفتم براحتی پذیرفتن و احساس لیاقت منو بیشتر کردن
4- باور فراوانی مشتری در زمینه آموزش که از روزی که برخلافشو تمرین کردم دارم ادمهای میبینم که برای آموزش کلی اهمیت قایلند
5- احساس ترس از اینکه نکنه این موقعیت هیچ وقت دیگه تکرار نشه ..(من قبلا زیاد اینطور میشد که تا دقیقه 90 همه چی خوب پیش میرفت ولی آخرش خراب میشد اما الان خیلی آؤومتر شدم و ایمانم قوی تر شده که فرصتها بی نهایت و تا دلت بخواد از این فرصتها هست و اصلا این جهان وظیفشه که من وقتی باورهای درستی در مورد شغلم و همه چی دارم به همون اندازه هم خواستهامو به حقیقت بپیوندونه پس ترسی وجود نداره
در پایان از شما استاد عزیز و خانوم شایسته دوسداشتنی سپاسگزاری میکنم بخاطر این سایت و این آگاهی ها که هر روز دارین بهبودشون میدین
در پناه الله یکتا شاد ثروتمند و سلامت باشین
سلام به استاد خوبم
و خانم شایسته عزیز که انقدر حرفه ای فیلمبرداری کردن. قبل از هر چیز خداروشکر میکنم برای دیدن این تصاویر زیبا و این بارون رویایی
طبق قوانینی که خودتون یاد گرفتم اولین ترمزی که هرکسی میتونه داشته باشه اینه که عوامل بیرونی باعث شده که نتونه به خواستهاش برسه
یعنی مسئولیت کارها و افکار خودش رو نپذیرفته
که تا همین چند روز پیش من هم جز اون افراد بودم که خداروشکر هدایت شدم به سمت شما استاد گرانقدر
پس اولین باوری که باید روش کار کرد اینه ما خالق زندگی خودمون هستیم من با افکار و فرکانسی که به جهان هستی میدم میتونم هر آنچه که بخواهم رو خلق کنم به گفته خود استاد باید ذهن رو روح گونه تربیت کرد که بتونیم کنترل داشته باشم روی افکاری که داریم. من خودم مسئله صاحبخونه شدن برام یه رویا شده بود. و هر بار که بهش فکر میکردم میگفتم اخه چطوری اخه از کجا.بعد احساسم بعد میشد که مسلما بعدش هم اتفاق بدتری رخ میداد.
ولی نزدیک دوهفتس که با اموزشهای شما آشنا شدم و دارم روی خودم کار میکنم یه حس عجیبی که من هر چی که بخوام میتونم به دست بیارم فقط باید صبور باشم و دوره تکاملم رو طی کنم
الان واقعا احساس بهتری دارم به جرات بگم نزدیک دوهفتس که فقط دارم از زندگیم لذت میبرم فقط دارم نوع نگاهم و زاویه دیدم رو عوض میکنم الان که به خونه رویاهام فکر میکنم دیگه حالم بد نمیشه از اینکه ندارم تو تصورم تجسمش میکنم تو همین خونه ای که هستم سعی میکنم جوری رفتار کنم که انگار تو همون خونه ای هستم که مال خودمه
دیگه اون نجواهای که اخه از کجا اخه چطوری خیلی صداش کم شده
از اونجایی که از خودتون یاد گرفتم ندای درونی که بهت الهام میشه اگه حالت خوب کرد بدون خداست اگر بد شد بدون شیطانه حالا وقتی از خدامیپرسم چطوری من صابخونه بشم. بهم میگه تو مسیر بهت میگم واین حالم رو خوب میکنه اون عجله و احساس عقب افتادن احساس اینکه حالا مردم چی میگن این همه سال من مستاجرم ازم گرفته میشه انگار که دیگه فقط سبک زندگی خودم رو دارم و حالم خوب میشه.
اگه با شما اشنا نشده بودم بازم هم افتاده تو دائم وام و قسط که فقط بتونم صاحبخونه بشم ولی بعدش زندگیم برام میشد جهنم بخاطر فشار روحی که بهم میومد به خاطر اقساطش
ولی الان میگم هیچ عجله ای نیست و هیچ رقابتی با هیچ کسی ندارم تمام اون انرژی رو میخوام بزارم روی خودم که یقین دارم که خداهم منو هدایت میکنه به مسیری که حتما به هدفم برسم (البته تلاش ذهنی و فیزیکی در کنارهم ولی فیزیکی بیشتر)
اون روز میبینم که تمام هزینه خرید یک خونه دارم بدون اینکه هزارتومن قرض یا وام از کسی گرفته باشم
من اومدم تو این دنیا که فقط لذت ببرم و قطعا هم همینطور میشه
هر چند وام های دارم که مال قبلا هستن که به امید خدا هدف گذاشتم تا اخر امسال تسویشون کنم
تمام ورودی های منفی رو کلا گذاشتم کنار اینستا تلوزیون،اهنگ های منفی، فیلم، سریال، اخبار،ادم های منفی تا حالا خودمو انقدرمسمم برای کاری ندیده بودم تنها چیزی که شب رو صبح میکنم و صبح رو شب فایلهای شماست
روز اول که اومدم سایت گفتم تصمیم گرفتم که از اون محیط کاری که هستم خارج بشم چون یه جای بهتر و بزرگتری میخواستم
خواستم بگم ایمانم رو نشون دادم با وجود ترسی که داشتم ولی از اون محیط خارج شدم و در تلاشم جای دیگه کارم رو شروع کنم
از دوستانی که اینجا هستن و این کامنتو میخونن ممنون میشم راهنمایم کنن باورهای مخربی که در زمینه خرید خونه هست بهم معرفی کنن تا روشون کار کنم
اول از خداوند بزرگم سپاسگزارم که منو تو این مسیر هدایت کرد و دوم از استاد خوبم و مریم جان که انقدر عالی قوانین رو به ما درس میدن
خیلی دوستتون دارم
سلام به خانوم چهارمحالی
خوش اومدین دوست عزیز به این مسیر الهی و کوتاه ترین و راحترین مسیری که میتونه شما رو به خواستتون برسونه
اول از هر چیزی میخوام بهت تبریک بگم بخاطر تعهدی که خودت دادی و وارد مسیر رشد خودت شدی
میخوام به عنوان کسی که الان تقریبا یکسال نیم دارم با تعهد رو خودم کار میکنم و البته که چندین ماه طول کشید که مسیر تکاملی حذف ورودیهای منفیم کمتر بشه و الان میتونم بگم که تقریبا 90٪تونستم کنترلشون کنم و آروم آروم با خواستهام هم فرکانس بشم و جای تبریک داره به شما که خیلی زود ورودیهای مثل تلوزیون و شبکهای اجتماعی حذف کردین و این خودش یک تحول بزرگ برای شما
به خودتون فرصت بدین و عجله نکنید برای تغییر خودتون ..این سایت جادوی بسیار بسیار میتونه بهتون کمک کنه و هر وقت نجواها اومد سراغتون از این سایت کمک بگیرید ..میتونید از فایلهای رایگان استفاده کنید و بارها گوش بدید
میتونید از قسمت عقل کل کمک بگیرید برای سوالاتتون که براتون پیش میاد
برای مثال همین باورهای که در مورد خرید خونه دارید میتونید بپرسید و اونجا کلی جواب هست براتون که اگه ماها بخونید تمام نمیشه
سریال نتایج دوستان از آموزها هم در قسمت دانلودها حتما حتما ببنید
میتونه کمک بسیار زیادی بهتون بکنه ..
سپاسگزارم از شما دوست عزیز و براتون دنیای پر از آرامش ارزومندم
سلام به شما اقای کرمی
خیلی سپاسگزام که برای پیام من پاسخ نوشتید
حتما از پیشنهادتون استفاده میکنم بله به قسمت عقل کل رفتم و دیدیم دوستان زیادی قبل از من این سوال پرسیدم
از خدا میخوام همچنان در این مسیر ثابت قدم بمونم و روزمرگی زندگی منو از مسیر خارج نکنه
قطعا این سایت یکی از ایزوله ترین مکانی هست که میتونم بدون نگرانی از ورودی نامناسب ازش استفاده کنم
و همچنین من هم برای شما ارزوی سلامتی ثروت و ارامش ارزو میکنم
سلام به بنیانگذار بهترین سایت توحیدی در دنیا و سلام به خانم شایسته عزیز
خدایا شکرت که باز هم فرصتی دارم که بیام بنویسم.
من احساس میکنم باز هم دارم هدایت میشم. هدایت میشم به جواب سوالهایم. بازم دارم احساس میکنم وارد فضایی شدم که باید یکسری پیغامهای دیگر را از جهان هستی از خداوند دریافت کنم. در فایل قبلی گفته بودم که منتظر هدایتها هستم که ببینم آیا باید وارد این دوره شوم یا خیر. از دیشب حسم داشت منو میکشوند که وارد دوره بشم. به لطف و هدایت خداوند این دوره رو با عشق تهیه کردم و استارت یک دوره متعهدانه دیگر را زدم. دیگه هم چیزی نمونده که تمام دورههای سایت رو داشته باشم. این هم لطف خداوند و این هم یکی از درخواستهای من بود که میخام تمام دورهها رو داشته باشم و به راحتی هم تهیه کنم. با همون نتایجی که از فایلهای هدیه سایت میگیرم. نه اینکه با حتی یکی از اعضای خانوادهام بگیرم یا پولی قرض کنم یا وامی بگیرم یا چه میدونم از یه راهی باشه که احساس نکنم خودم با نتایج فایلهای قبلی خلقش کردم. من همیشه گفتم و میگم: اگر من واقعا به دنبال تغییر باشم و حتی نقطه شروع مسیرم از صفر کلوین باشه باید بتونم از فایلهای هدیه سایت نتیجه مالی بگیرم و با اون نتایج مالی برم سراغ دورهها و همینجوری مسیرم رو ادامه بدم، رشد کنم و پیشرفت کنم.
در مورد صحبتهایی که استاد در این فایل عنوان کردن و سوالهایی که پرسیدن خیلی جالبه که من همین چند وقته دارم بهش فکر میکنم و سوال میکنم. من در جایی زندگی میکنم و دفترکارم جایی هست که با چشمان خودم دارم میبینم یکسری آدمها واقعا بدون اینکه تلاش طاقت فرسایی کنن دارن به راحتی به خواستههای خودشون به اهداف خودشون مخصوصا در حوزه مالی میرسن. دارم با چشمان خودم میبینم که یکسری آدمها دارن فقط با یک یا چند مکالمه تلفنی چند صد میلیارد تومن پول میسازن. پس چطوره که یکسریهای دیگه حتی خود من هم وقتی میخوام یه عدد درآمدی خاصی رو بسازم باز هم یه خورده طول میکشه؟ جدی میگم. باید فکر کرد. حالا که وارد دوره کشف قوانین شدم و تا دقیقه 30 جلسه اول رو گوش دادم باز هم احساس میکنم دارم بیناتر میشوم. تا همون دقیقه 30 جلسه اول به خودم گفتم خدای من آخه چقدر من میتونم باز هم بهتر عمل کنم؟ آخه من چقدر باز هم میتونم نتایجم رو بهبود بدم؟ آخه من تا کجا میتونم خالق باشم؟ خیلی خوشحالم و خیلی شور و شوق دارم که قرار با هم توی دوره کشف قوانین کلی درس یاد بگیریم، کلی تمرین انجام بدیم و کلی اتفاقات جدید و عالی رقم بزنیم. کلی دست به کد بشیم و اتفاقات دلخواه رو رقم بزنیم.
من تا به همین الان هم به لطف همین آموزههایی که توی این سایت هست دارم روی خودم کار میکنم اهداف و خواستههای زیادی محقق کردهام. اما باز هم اتفاق میفته که برای یکسری اهداف مسیرش طول میکشه. اینجاست که من دیگه انقدر فایلها رو مرور کردم به خودم میگم نه نباید اینقدر طول بکشه؟ چرا دارم طولش میدم؟ باید راحتتر بشه؟ با اینکه ما داستان باورها رو میدونیم ولی باز هم یکسری مواقع فکر میکنیم برای هدفی باید مسیر طولانی رو بریم یا برنامه ریزی خاصی رو انجام بدیم تا به اون هدف برسیم. من خودم با توجه به آگاهیهایی که کسب کردم، متوجه شدم که اگر باورهای هماهنگ با خواستههام داشته باشم نیروی هدایت منو از راحتترین و سرراستترین مسیر به خواستهام میرسونه. کافیه که افکارم رو بشناسم. چیزی که من توی دوره دوازده قدم خیلی خوب یادش گرفتم، تو همون جلسه اول قدم اول. حالا هم که تو دوره کشف قوانین قراره یه برنامهنویس ماهرتری برای زندگیام بشم.
همانطور که توی این فایل زمانبندی خداوند طوری بود که این باران رحمت الهی در زمان مناسب بباره، همانطور هم من همیشه در زمان و مکان مناسب هستم و باور دارم در زمان مناسب جواب همه سوالات به من گفته میشه. همانطور که تا همون 30 دقیقه اول جلسه اول کشف قوانین به خودم گفتم اوه اوه حالا فهمیدم که چطور بهتر توی ذهنم کد بنویسم تا راحتتر اتفاقات برام اونجوری که بخواهم بیفته.
به محضی که خرید دوره رو زدم هنوز جلسه اول رو استارت نزدم خبر همکاری جدید با یک مشتری جدید به من داده شد و به این شکل از همون اول برکت این دوره وارد زندگیم شد. به همین راحتی. یعنی همه چیز باید به همین راحتی اتفاق بیفته: میخواهی، میشود.
وقتی به حدی درک کنی که خودت خالق شرایطتت هستی دیگه فقط روی خودت کار میکنی. وقتی تنها قدرت خداوند رو به عنوان تنها و تنها نیروی حاکم بر جهان هستی باور کنی دیگه از هر عامل بیرونی دست میکشی و به خودت میگی خوب حالا از کجا شروع کنم و از این خدایی که منبع تمام قدرتهاست هدایت بطلبم و فقط از خودش بخواهم؟ وقتی درک میکنی این خدا یکسری قوانین رو وضع کرده که استاد تو جلسه اول کشف قوانین چقدر قشنگ چقدر زیبا در موردش توضیح دادن به خودت میگی خوب دیگه تمومه من فقط باید این قوانین رو ازش آگاه بشم و در عمل ازش استفاده کنم و فقط روی خودم کار کنم.
چقدر احساس خوبی دارم که دارم باهاتون توی بروزرسانی دوره کشف قوانین همراه میشم و کلی شور و شوق دارم جلسات رو بارها و بارها گوش کنم. کلی شوق دارم بشینم کد بزنم و شرایط جدید خلق کنم. این عالیه که دیگه خیالت راحته. خیالت راحته که یکسری قوانین بدون تغییر وجود داره که میتونی ازشون برای خلق شرایط دلخواهت استفاده کنی.
خدایا شکرت که باز هم در زمان و مکان مناسب قرار گرفتیم و میخواهیم یک بروزرسانی دیگه رو با همدیگه همراه باشیم. در یک مسیر لذت بخش.
سلام به استاد عباسمنش عزیز
استاد در مورد این سه تا سوال، من مدتها پیش و بارها به سوال یک و دو فکر کردم و جوابهای زیادی هم رسیدم بهش و سوال سوم هم همینطور خیلی بهش فکر کردم و به جواب رسیدم
شاید دو سه ساله من به جواب سوال سه رسیدم که چه ترمزی هست که باعث شده جلوی رسیدن به خواسته هات گرفته بشه و کاملا و دقیقا رسیدم به جواب اصلی و ترمز اصلی
اما… موضوع اینه که من نمیتونم اون باور منفی رو تغییر بدم، یعنی میدونم ترمزم چیه، اما زورم به ذهنم نمیرسه و نمیتونم منطقش رو پیدا کنم و تغییرش بدم،
چندین بار هم توی این دو سه سال توضیحش دادم توی کامنت ها
باور منفی من که البته از شنیده هام نبوده! از شبکه ها و رسانه ها هم نبوده! بلکه از تجربیات واقعیم بوده شکل گرفته، اینه که استاد همیشه یکسری افراد از بچگی، یعنی از چهار پنج سالگی من بودن که بمن حسادت کنن و به خودم و چیزایی که دارم ضربه بزنن…
باور و ترمز منفی من اینه… اینکه افراد به محض اینکه من برسم به چیزی، خیلی با برنامه بمن حسادت میورزن و نه فقط حسادت در ذهن! بلکه در عمل اینکارو میکنن و ضربه میزنن و گفتم من این حالت رو تجربه کردم، این نبوده که بشنوم و از تلوزیون ببینم! منت بارها و بارها و بارها و بارها این اتفاق برام افتاده که حتی ساده ترین چیزهایی که دارم بقیه میان و ضربه میزنن و حسادت میکنن… بازم بگم حسادت در عمل، نه در ذهن
یعنی استاد انگار از بچگی من یکسری ها دلیل خلق شدنشون این بوده که به من حسادت کنن و دیگه رسالت دیگه ای نداشتن تو زندگیشون، انگار یکسری ها دلیل خلق شدنشون این بوده که کلا برای من برنامه بچینن و منو تخریب کنن و کلا جلوی من رو بگیرن… حتی نفس هم میکشم اینا انگار مهمه براشون که من چرا نفس کشیدم و میشینن بهش فکر میکنن!
استاد اینایی که دارم میگم توهم نبوده و نیست و از شبکه ها و رسانه ها و شنیده های من نبوده… یعنی اینجوری نبوده کسی بمن بگه اگه موفق بشی بقیه ازت میگیرنش یا بهت حسادت میکنن…. من به شخصه و بارها تجربه کردم از بچگی این موضوع رو، حتی این حرف رو هم یک بار نشنیدم، اما تجربه کردم
و شاید باورتون نشه بعدها همون افرادی که بمن حسادت داشتن و اینکارارو میکردن، یکیشون یبار بمن گفت ببین امیرحسین من فلان موقع به فلان لباست تو بچگی حسادت میکردم همیشه!
و استاد اینه اون ترمز من، اون افراد هنوزم هستن و هنوزم دائما پشت من حرف میزنن و حرف در میارن و حسادت ها میکنن و…
در مورد حرف های پشت سر و تهمت و اینا خب میتونم ذهنم رو اروم کنم که توجهی نکنم، اما در مورد اینکه در عمل ضربه میزنن نمیتونم ذهنم رو ساکت کنم و نمیتونم قانع کنم ذهنم رو…
ضربات اینا هم بعضا خیلی کوچیک بوده اما بوده…
بزارید یک نمونه از این حسادت هارو بگم که متوجه بشید، استاد چند سال پیش کامپیوتر و و باند و بلندگوش رو عوض کرده بودیم و نو خریده بودیم، یکی از همین افرادی که میگم حسادت داشت، یک بار که اومد دید، دقیقا جلوی چشم من این قسمت نرم باند که توری داره و نرمه و صدا وقتی میاد ملرزه، اون قسمت رو گرفت با انگشتش فشار داد و خرابش کرد!
استاد از این دست حسادت ها منظورمه…
حالا ذهن من میگه خب به داشته های خیلی خیلی خیلی کوچیک تو انقدرررر حسادت میشه، حالا اگه به خواسته های بزرگ ترت برسی قطعا بازم حسادت میکنن بهت همونجوری که کردن همیشه و میکنن… و کاملا هم درست میگه ذهنم، چون برای هررچیزی اینا بمن حسادت داشتن و نفرت و کینه موج میزد درونشون همیشه…
اصلا استاد خیلی جاها خودشون بهتر از من نعمت داشتن اما بازم بمن حسادت میکردن!!
این مورد رو من بارها توی این دو سه سال نوشتم توی کامنت ها و حتی تو عقل کل اما جواب هایی که گرفتم واقعا جوری بوده که طرف اصلا درک نکرده شرایط رو
خیلیا ها میگن کسی بهت حسادت میکنه یعنی توی ذهن اونا تو خیلی قوی هستی و باید باعث خوشحالیت باشه و مهم نباشه برات! یعنی جواب هایی که من گرفتم از افراد مختلف اینجوری بوده که میگن مهم نباشه برات و خوشحال باش و توجه نکن!!!! ولی استاد شاید 90 درصد افراد اصلا درک نکنن من چی میگم و قطعا شما میدونید من چی میگم، این مورد اینجوری نیست که من بگم توجه نکنم و خوشحال باشم و ازین چیزا!!!
مثل اینه که به کسی که سرطان داره بگیم خب توجه نکن خوب میشه!
ولی واقعا به این سادگی نیست، یعنی انقدر باعث نگرانی و باعث خشم و باعث انواع احساسات بد میشه این موضوع که حد نداره…
من میتونم به چیزی که یک بار اخیرا رخ داده توجه نکنم اما چیزی که از بچگی بارها و بارها رخ داده و در عمل هم بوده و حسادت های عملی و ضربه زننده بوده و همچنان هنوزم ادامه داره و مخصوووصاااا از وقتی که مطمئن شدم دلیل نرسیدن به خواسته هام این مورده، واقعا خیلی خیلی خیلی برام مهم شده…
واقعا نمیشه گفت که من برسم به خواستم هام و بقیه هم بزار ضربه هاشون رو بزنن دیگه…
واقعا اینجوری قانع نمیشه ذهن…
میگم استاد من در مورد حرف های بقیه و تهمت ها و قضاوت ها میتونم خودمو قانع کنم، چون حرفه، حرفه و کاری در عمل انجام نمیده، اما در مورد ضربات عملی که خسارت میزنه بمن نمیتونم اینو بگم…
این اون ترمز من بوده که دو سه ساله گیر کردم روش و نمیتونم هیچ جوره خودم رو آروم کنم نسبت بهش، یعنی من ترمز رو پیدا کردم و میدونم دلیل تمام نرسیدن هام چیه، اما نمیدونم راه حلش چیه اصلا….
مدت هاست تو این راه حل موندم… و نمیدونم چجوری باید به آرامش برسم از این مورد…
اصلا نمیتونم بهش توجه نکنم استاد، چون صدبار رخ داده و از بچگی هم رخ داده کاملا رخنه کرده در وجودم، یعنی همین الانم به یک خواسته فکر میکنم بعدش این صحنه از ذهنم رد میشه که تو به این خواسته برسی بقیه ازت میگیرنش یا بهت ضربه میزنن یا خسارت میزنن بهش و اینکارم میکنن و به نتیجه هم میرسن، چون بارها اینجوری شده…
شاید بگیم که راه حلش اینه که طبق قانون بهش توجه نکن، از زندگیت میره بیرون، ولی استاد من نمیتونم اینکارو کنم، یعنی به این سادگی نیست واقعا شما خوب درک میکنید… بعدشم من باید به چیزی برسم و بعدش ببینم واقعا واکنش افراد حسود چیه و ایا این رفتار از زندگی من رفته بیرون یا نه… یعنی چیزی هم نیست که همیشه در حال رخ دادن باشه و من با توجه نکردن بهش بتونم بفهمم که از زندگیم داره میره بیرون یا نه….
بعد در مورد الگوهای منطقی و عینی که به چیزای زیادی رسیدن ولی کسی بهشون حسادت نکرده هم نمیشه این الگو رو پیدا کرد… چرا اینو میگم؟ چون یچیزای کاملا ریز و شخصیه… یعنی من میتونم بگم خیلیا خواستن ترامپ رئیس جمهور نشه ولی شد یا خیلیا خواستن استاد عباسمنش موفق نشه ولی شد… اینا الگوی های کلی و در ابعاد بزرگ هستن…اما من هیچوقت نمیتونم بفهمم ایا کسی به وسایل شخصی ترامپ حسادت داشته و ضربه زده بهش یا نه یا به استاد عباسمنش کسی به ماشین و وسایلش خسارت و ضربه زده یا نه… چون اصلا نمیشه اینارو فهمید، اینا چیزای کاملا ریز و شخصیه که فقط خود طرف اطلاع داره ازشون…
یعنی من الگوهای منطقی هم نمیتونم تو این حوزه پیدا کنم که ذهنم رو باهاش قانع کنم
استاد تمااااااااااااااااااام مشکل من همین یک دونه چیزه… و وحشتناک باور سختیه و جلوی همه چیو گرفته خوم کاملا مطمئن شدم بهش، کاملا رسیدم بهش با تمام وجود که این مشکل اصلیه و صد ها بار هم برای رفعش تلاش کردم و خواستم باورهای خوبی بسازم اما واقعا ناموفق بودم تو تغییر این باور، اصلا نمیدونم باید چه فکری در مورد این ترمز داشته باشم…
میگم به خیلی ها که این مشکل رو ندارن توضیح میدم، میگن خیلی سادست تو اصلا نگران نباش برو جلو و هیچی نمیشه!!!
یعنی وقتی من از کسی که اشنا به قانونه هم در مورد این مسئله مشورت میخوام یه جوابی میده که بدتر عصبانیم میکنه و نشون میده طرف هیچی نفهیمده کلا…
مثلا استاد شما یکی از باورهای بدتون این بوده که باور داشتید ثروتمند شدن مساویه با جهنمی شدن و ادم بدی شدن
این باور اینجوری حل نمیشه که بگیم توجه نکن و بیخیال باش و مطمئن باش که خدا ثروتمندارو دوست داره!!!! اینجوری نیست واقعا، یعنی باید جای طرف مقابل باشیم تا درک کنیمش…
استاد میخوام اینجوری منظورم رو برسونم بهتون… و بگم چی میگذره درونم…
شما هم در مورد این مسئله ی بخصوص تقریبا توضیحی ندادید تو فایلاتون و مثالی در این مورد نزدید و میدونمم چرا، چون شما از اول این مشکل و این باور منفی رو نداشتید و همیشه خودتون میگید که در مورد تاثیر منفی بقیه ادم ها من باورام خوبه و از اول هم خوب بوده یجورایی….و پاشنه اشیل ندارم توش…
یک جمله تو فایل فقط روی خدا حساب باز کن هست که میگید: “هیچکس قدرتی نداره در مقابل الله، و اگر تو با خداوند خودت باشی هیچکس در مقابل تو قدرتی نداره، هیچکس نمیتونه به اندازه ی “پشه ای” به تو آسیب برسونه”
استاد من باورم اینه و اینجوری درک کردم خدارو که خدا میتونه منو از ضربه های کلی حفظ کنه، یعنی خدا میتونه منو از اینکه کسی منو بکشه حفظ کنه و نزاره این اتفاق بیفته، خدا میتونه یکاری کنه سلامتیم رو کامل از دست ندم، یا خدا میتونه یکاری کنه ثروتمند بشم…
اما اصلا باور ندارم و نمیتونم باور کنم که ایا این خدا میتونه یکاری کنه کسی به اندازه ی پشه ای هم به تو و داشته هات اسیب نزنه؟
اینو اصلا نمیتونم بپذیرم و فکر میکنم خدا و جهان و فرکانس های من در مورد کلیات صدق میکنن و میتونن به صورت کلی تغییر بدن، اما نمیتونن منو در برابر ضربات ریز یا اتفاقات ریز حفظ کنن…
هرچی در توانم بود در مورد این ترمز گفتم… اما همچنان نمیدونم چجوری باید حلش کنم….
سپاس از شما استاد عزیز
سلام دوست عزیز
من فکر میکنم مسئله شما فرافکنی باشه .حسادت در وجود شماست اما تو قسمت پنهان وجودیتون که شما نمی بینید . جهان اینگونه افراد رو در مسیر راهتون قرار میده تا ببینید . من پیشنهاد میکنم تو گذشته خودتون بگردید (منظورم زمان کودکی یا نوجوانی ) جایی که حسادت کردید و یا شاید ضربه زدید به دیگران . اون وقت راحتتر میتونید با این قضیه کنار بیاین .
سلام به شما ریحانه خانم
درسته من خودم ناخوداگاه خیلی حسادت در وجودم هست و حتی خیلی اوقات ناخوداگاه خوشحال میشم از اینکه اتفاق بدی برای کسی میفته…
البته این به این معنا نیست که تو مورد ضربه زدن دیگران ترمزی ندارم و به این معنا نیست که تمام مشکل از این حسادت وجودی منه…
حتی اینکه من ادم تحسین کننده ای بشم، بازم این ترمز با من هست که نکنه کسی بمن حسادت کنه
سپاس از شما
سلام دوست عزیزم
در دنیا هیچ درست و غلط مطلقی وجود نداره.
آنچه برای شما رقم میخوره چیزیه که عمیقا بهش باور دارید.
شما باور دارید که خدا میتونه از آسیب های کلی حفظ کنه.پس قطعا تا حالا اینکارو کرده
اما این خدا مثل یک بادیگارد احمق و بیعرضه و دست و پا چلفتیه که بلد نیست از اسپیکر کامپیوتر شما محافظت کنه. پس دقیقا نمیتونه.
نه اینکه اون نتونه.بلکه چون شما نمیتونید اینو باور کنید اون اینکارو نمیکنه.
چون این قانونشه.
چیزی در زندگی شما رخ میده که شما باورش کرده باشید
خدا اصلا قربان نمیکنه قضاوت نمیکنه.
درهم هم حساب نمیکنه.
میگه تو بمن ایمان داری که از بابایای بزرگ حفظت میکنم پس چشم .اوکی
ولی میگی من یه احمق خرفتم که توانایی حفظ اسپیکرتو ندازم. اوکی پس ندارم.
خیلی ساده.
سلام دوست عزیز با کامنت شما دوباره بیاد آوردم واسه منم پیش اومده که مورد حسادت واقع شدم ،البته نه خیلی ضربه ی فیزیکی ومالی ،بیشتر در حد همون حرف و زیرآب زنی و قضاوت که اوجش دوران کودکی تا اوایل جوونی بوده…
و زمانیکه به خودم فکر میکنم و جذب افراد حسود نتیجه گیری من اینهاست
مثل همون لذت بردن از احساس قربانی بودن که در دوره ی عزت نفس توضیح داده شده و با قربانی شدن وتعریف کردن داستانمون برای دیگران وجلب ترحم ودلسوزی و همدردی و…خودمون رو آروم میکنیم
ممکنه از مورد حسادت واقع شدن هم احساس خوب وآرامش کاذب دریافت میکنیم
شاید همون حس قربانی بودن و جلب همدردی شاید حس خاص بودن و برتری …
این نوشته هات رو درنظر داشته باش
میگم به خیلی ها که این مشکل رو ندارن توضیح میدم، میگن خیلی سادست تو اصلا نگران نباش برو جلو و هیچی نمیشه!!!
یعنی وقتی من از کسی که اشنا به قانونه هم در مورد این مسئله مشورت میخوام یه جوابی میده که بدتر عصبانیم میکنه و نشون میده طرف هیچی نفهمیده کلا
این مورد رو من بارها توی این دو سه سال نوشتم توی کامنت ها و حتی تو عقل کل اما جواب هایی که گرفتم واقعا جوری بوده که طرف اصلا “درک” نکرده شرایط رو
عصبانی شدن از درک نشدن و سطح اگاهی ودرک متفاوت دیگران ، اووووم جای فکر داره، البته پیش میاد واسه منم پیش اومده
موضوع اینه که من نمیتونم اون باور منفی رو تغییر بدم، یعنی میدونم ترمزم چیه، اما زورم به ذهنم نمیرسه و
نمیتونم منطقش رو پیدا کنم و تغییرش بدم
تاوقتیکه مدام به خودتون میگید نمیتونم من نمیتونم زورم به ذهنم نمیرسه حق باذهنم هست به من ثابت شده که اینطوریه ، این مسائل ریزو شخصیه ،من نمیتونم الگو پیدا کنم که خب مدارتون تغییری نمیکنه که نشونه و الگویی از توانستن ببینید که فعل توانستن محقق بشه.. والبته که بنظرمم لازم نیست که دقیقا دقیقا همون مسئله ای که ماداریم واسش بصورت ریزوجزئی الگوی منطقی پیدا کنیم…
یادم هست در یکی ازقسمتهای گفتگو بادوستان یه نفر گفت من از استاد هم وضعم بدتر بوده ، کپرنشین بودیم و اصلا سقف نداشتیم و وقتی بارون میزده مشکلی بوده … ولی با همین دیدن نتایج استاد فعل توانستن رو صرف کرده که ان شاء الله به امید الله همگی بچه های سایت در بهترین زمانبندی الهی خودمون فعل توانستن رو محقق کنیم
در مورد اینکه در عمل ضربه میزنن نمیتونم ذهنم رو ساکت کنم و نمیتونم قانع کنم ذهنم رو…
یعنی من الگوهای منطقی هم نمیتونم تو این حوزه پیدا کنم که ذهنم رو باهاش قانع کنم
اما اصلا باور ندارم و نمیتونم باور کنم که ایا این خدا میتونه یکاری کنه کسی به اندازه ی پشه ای هم به تو و داشته هات اسیب نزنه
من خودم واسه قانون سلامتی اینطوری هستم وقتی به 99درصد موارد گوشت خوردن فکر میکنم احساس نتونستن بهم دست میده که در واقع باخودم روراست باشم نمیخوام نه اینکه نمیتونم و باورهایی هم دارم که نمیخوام تغییرش بدم …سلامتی هم واسم تضادشدیدنداشته که به نقطه ی عطش برای داشتنش برسم،باهمین به سبک خودم پیش رفتن و رعایت یسری مواردی که از صحبتهای استاد وبچه ها فهمیدم 9کیلو کم کردم احساس رضایت دارم …
بنظرمن کورترین گره اینجاست
حالا ذهن من میگه خب به داشته های خیلی خیلی خیلی کوچیک تو انقدرررر حسادت میشه، حالا اگه به خواسته های بزرگ ترت برسی قطعا بازم حسادت میکنن بهت همونجوری که کردن همیشه و میکنن و کاملا هم درست میگه ذهنم، چون برای هررچیزی اینا بمن حسادت داشتن و نفرت و کینه موج میزد درونشون همیشه
یکیپنداشتن خودتون با ذهنتون
همراه شدن با ذهن بجای هدایت اگاهانه گفتگوهای ذهن
اولین پله ی تغییر مدار و دیدن نشونه ها والگوها همین هست
ذهن من میگه خب به داشته های خیلی خیلی خیلی کوچیک تو انقدرررر حسادت میشه، حالا اگه به خواسته های بزرگ ترت برسی قطعا بازم حسادت میکنن بهت همونجوری که کردن همیشه و میکنن
حالا لازم هست من چی بگم به ذهنم..
منم به ذهنم میگم ببین ذهن جانم این تجربیات گذشته ی من هست بهش نچسب دومیلیاردبارتجربه ش کردیم حالا هی باهم مروروتکرارش کنیم دویست میلیارد دفعه دیگه هم تجربه ش میکنیم من قرار هست با تغییر افکار وباورها ومدارم تجربیات متفاوتی خلق کنم به افراد والگوهای متفاوتی هدایت بشم
خدامیتونه هرکاری انجام بده، خدا میتونه هرکاری انجام بده، خدا میتونه هرکاری انجام بده …
تا پله پله ذهن ومدارتغییر میکنه
پله پله نشونه ها والگوها میان
و یک مورد دیگه اینکه بنظرمن روی هرانچه مقاومت وحساسیت داشته باشیم مقاومت شدیدتری رو جذب میکنیم، ترمزها هم نه با خشم وحسرت و … بلکه باحس خوب راحتتر تغییر میکنن شایدهم راحت اگر نگم قطعا ارامش بخشتر ولذت بخشتر رو میتونم بگم
موفق باشید
سلام
سپاس از پاسختون و وقتی که گذاشتید، خیلی عالی تحلیل کردید واقعا… جای تامل زیادی داره..
خیلی خوب توضیح دادید… به فکر فرو رفتم… در دوره کودکی و نوجوانی که این اتفاقات میفتاد خودم یادم هست که خیلی زیاد احساس قربانی شدن داشتم و عاشق اینکار بودم که اونم دلیلش کمبود محبت و توجه بود…
الان خیلی کمتر شده و البته که هنوز وجود داره … درست گفتید واقعا، هیچوقت اینجوری خودم رو دقیقا بررسی نکرده بودم
شاید همین نیاز به محبت و توجه باعث این مشکل هست و شاید نباید مستقیم ظاهر اون ایراد رو دید و براش الگو اورد….
خلاصه عالی بود و باید خیلی بهش فکر کنم… سپاس بینهایت از شما دوست عزیز