چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟ - صفحه 36

594 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    شکوه فیروزی گفته:
    مدت عضویت: 922 روز

    درود بر استاد عزیز.بانو شایسته ی گرامی و هم فرکانسی های عزیزم.

    به زیباترین شکل ممکن استاد عزیز این چرخه ی معیوب را شرح دادید.توجه به نازیبایی ها و نکات منفی شرایط کنونی ما در هر بعد از زندگی .باعث جذب بیشتر این نکات میشود .طبق قانون در جهان هر موضوعی هم شکل خودش را جذب میکند:توجه به نکات منفی مساوی با جذب بیشتر نکات منفی. تکرار مشاهده و ورود نکات منفی تبدیل به باور شده و واقعیت جهانمان را میسازد.

    قصه ازینجا شروع شد:خوش به حال دیگران .این جمله در مورد همه ی موضوعات زندگی صدق میکند. و ای وای از روزی که وارد این تله شویم که پایانی ندارد.

    این قیاس با دیگران ضربه ی بزرگی به هر قسمت از زندگی ما میزند و مهمترینش نارضایتی از شرایط فعلی ماست.

    تجربه ی شخصی من در مورد این مرغ همسایه تغییر مشاغل در هر دوره از زندگی ام بود که هربار با ترند شدن یک شغل با آن موج همراه میشدم و چون دیدگاه غالبم این بود که خود شغل میتواند سودآور یا زیان آور باشد در طی چندین سال مشاغل زیادی را تجربه کردم.در صورتی که من این شخصیت را با خود حمل میکردم به مشاغل مختلف.

    راه برون رفت ازین سیکل معیوب برای من آموزه های استاد بود که یک سال پیش همزمان با راه اندازی کسب و کارم فایلی دیدم که تاکید بر دیدن نکات مثبت در هر شرایطی که هستیم داشتند و من شروع به سپاسگزاری و دیدن ویژگی های مثبت شغلم کردم و هر روز شاهد پیشرفت و رسیدن ایده هایی برای بهبود آن بودم.

    نمیتوانم با اطمینان در مورد همیشگی بودن این روند در خودم سخن بگویم اما هرگاه تلاش در حفظ روند مثبت دیدگاهم داشتم نتایج بینظیر بوده. برای من همیشه این توصیف در ذهنم پدیدار میشود که هرگاه بابت موضوعی در زندگی سپاسگزار هستیم و به تحسین ویژگی های مثبتش میپردازیم به آن انرژی عشق میبخشیم و عشق هم فقط زیباتر میکند هر موضوعی را و همه ابعاد مثبتش شکوفا میشود.کافیست مدتی توجه به زیبایی های شهر و محله .ویژگی های خوب اطرافیانمان و شغل و خانه مان را اولویت قرار دهیم شاهد معجزاتی بینظیر خواهیم بود.

    تشکر از استاد عزیز و هم فرکانسی های عزیزم که در این آگاهی شریک هستیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2849 روز

    سلام استاد عزیز

    کامنت سوم

    خوندن کامنت بچها چیزایی یادم انداخت

    سال اخر یه دوستی بود البته رشتش تجربی بود من ریاضی ولی همو میشناختیم

    به خصوص یکسری کلاسا خارج از مدرسه همو میدیدیم

    یادم سال اخر توی حیاط یهو دیدم داره با حال بد چشم گریون میره سمت اب خوری

    بعدا فهمیدم عاشق زبان انگلیسی بود ولی وقتی به پدرش میگه نمیخواد پزشک بشه بخاطر این موضوع حالش بد شده و دقیقاهمون شجاعتی که من برای رفتن به کار مورد علاقم انجام دادم اونم بعدها فهمیدم انجام داده یه سال بعد توی کافه ای صبحونه خوردیم برام تعریف کرد که چیکار کرده

    اون موقع من از فضای فوتسال فاصله گرفته بودم بخاطر باورهام

    در واقع اون تجربی کنار گذاشت و رفت زبان المانی که به توصیه اینکه المانی ریشه ای که میخواد براش ایجاد میکنه

    من رشته ریاضی رو کنار گذاشتم و رفتم فوتسال که ریشه علاقه ای بود که به فوتبال پیدا کزده بودم

    داشتم میگفتم اون موقع از فضای فوتسال فاصله گرفته بودم

    و من توی کافه یه روز صبح دیدمش کلی برام صحبت کرد از قبولیش توی دانشگاه بهشتی و اینکه فک و فامیل چطور حرف و طعنه بهش زدن که تو تحربی ول کردی میخوای بری زبان

    گفت اون لحظه که رتبم اومد نمیدونی خیلی چقدر خوشحال شدم که دیگه یکسری ها روشون کم شد

    بعد از اون باهم خداحافظی کردیم

    وقتی دم در بابام اومد دنبالم بهش گفت مریم مورد تاییدته ؟ اون لحظه لحظه بدی بود برام که چرا پدرم میخواست از یکی که اولین بار میدیدش و فقط میدونست که یکی از دوستام و دانشگاه بهشتی تهران درس میخونه میخواد تایید بگیره

    گذشت تا اینکه فهمیدم میخواد برگرده تهران

    اون موقع توی یکی از آموزشگاه های زبان شهرمون چند روزی رفته بود که یکسری کارا براشون انجام بده بهشون کمک کنه

    منم گفتم میام میبینمت چون میخوای بری اماده کردم رفتم پیشش

    سلام و احوالپرسی کاراش انجام داد بعدش باهم حرف زدیم گفتم تهران چطوره مخصوصا تو بهشتی هستی و بهشتی هم جای خوبی هست و با خوشحالی بهش گفتم حتما خونه های لوکس و ماشین های مدل بالای زیادی میبینی؟؟

    گفت اره توی مسیر خونه تا دانشگاه عبور میکنم در ادامه حرفش یه جوری از پولدارا حرف رد که احساس کردم یه تنفر خاصی داره انگار که پولدارا پولا رو جمع کردن به بقیه نرسه یه همچین حسی و اونجا من جا خوردم

    اصلاااااا انتظار نداشتم کسی که میدونستم سالها با یه استاد و تیمش بوده و هزینه ها کرده که اون موقع خیلیا از پس هزینه یه کلاس عادیس برنمیومدن حتی وقتی سال چهارم بود میدیدم سرکلاس معلم ها نمیره اصلا خودمختار کار خودش میکنه طبق برنامه استادش

    اینا رو وقتی میومدم توی کتابخونه میدیدم

    توی کتاب خونه زیاد رفت امد داشتم چون مدتی بود فایلهای استاد میبردم با فلش میبردم که نگاه کنم

    خداحافظی کردیم و اون رفت

    بعد از اون دیگه باهاش ارتباطی نداشتم

    سالهاست

    اما میتونم بگم خیلی خودم باهاش مقایسه کردم

    مخصوصا زبان المانی بود و پدرم عاشق زبان خارجه بود یه جورایی وقتی فهمیدن که دوستم زبان المانی اونم بهشتی تهران میخونه خیلی با حرفاشون اذیت میشدم که جلو رو من تحسینش میکردن من احساس کوچیکی میکردم

    یادم رفته بود که خودم چندماه پیشش چه شجاعتی نشون دادم اگر اون جلو پدرش ایستاد و رفت سراغ علاقش منم اینکار کردم

    ولی از اونجا که مسیر گم کرده بودم قشنگ یه احساسی بهم میگفت خوش بحالش، حتی با وجود اینکه فهمیدم نگاهش نسبت به ثزوتمندا خوب نیست بازم اونو شرایطش بهتر میدیدم خودم که چند وقتی بود سردرگم بودم بدتر

    اون موقع یادم این دوستم کتاب های فلسفی میخوند و احتمالا این تفکراتش بخاطر همین بوده،

    همیشه فکر میکردم اون از من بالاتره چون خیلس مورد تایید پدر و مادرم بود

    اون داشت بخاطر افکارش با دیدن ثروت و زیبایی خونه ها و ماشینهای ثروتمندا عذاب می‌کشید بعد من اینجا حسرت جایگاهش میخوردم

    واقعا باید سوال کنم از خودم جایگاه من از نظر دیگران چرا مهمه برات؟ اصلا چرا مهمه اونا تو رو چطوری میبینن؟

    آقا تو شاید دلت نخواد دانشگاه بری

    موضوع اینکه ما دلیل کارامونم یادمون میره وقتی روی باورهامون کار نمیکنیم

    یادمون میره دلیل تصمیماتمون و همین خودش جرقه های مقایسه میزنه و..

    خدایا منو هدایت کن

    در پناه خدا

    مریم درویشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    Zhila J گفته:
    مدت عضویت: 3471 روز

    سلام دوستای خوبم وسلام خانواده ی صمیمی وقشنگم

    این نوع تفکر ریشه در شنیده هامون ودیده هامون داره که در طول زندگی از فیلم هاواینستاگردی ورسانه ها و فرهنگ و مدارس ودانشگاه وفامیل وخانواده به مارسیده وما یادگرفتیم که به داشته هامون قانع نباشیم وهمش چشممون تو زندگی بقیه باشه وبا تقویت خود کم بینی به مسیر اشتباه بریم وهی بخواهیم از بقیه جانمونیم …

    مثلا کسی که ماشین نداره میگه کاش منم یه ماشین داشتم و راحت هرجا میخواستم میرفتم اونیکه پراید داره نگاه به ماشینای اتومات میکنه ومیگه کاش منم یه دونه اتومات داشتم وراحت رانندگی میکردم .

    ما یاد گرفتیم همیشه حسرت ثروت بقیه رو بخوریم ونمیدونیم که هر جا که هستیم همیشه ازما بالاترم هست ،ازما پایینترم هست وبهتره که از آنچه که داریم لذّت ببریم.

    یکی از موفقیتهای من این بود که تونستم با توجه کردن به نکات مثبت اطرافیانم ،تونستم روابطم با اونا رو بهتر کنم، مثل همسرم ، من تا وقتیکه نگاه از بالا به پایین بهش داشتم مدام ازش ایراد میگرفتم رابطمون بدتر شده بود ولی الآن که نگاهم بیشتر به کارهای خوبشه واینکه اونم بالاخره زندگیشو به پای منو فرزندانمون گذاشته چرا زندگیشو به خاطر دیگران که اصلا تو زندگیمون نیستند خراب کنم ، خیلی خیلی زیاد رابطمون عاشقانه تر شده ومیتونه ازاین بهترم بشه.

    توی فامیلمون چشم روهم چشمی زیاده برای همین یکی یه کاری می کنه فرداش بقیه هم ازاون بالاتر انجام میدن مثل عمل کردن بینی یاکاشت ابرو یاخرید وسیله وماشین و…

    مرغ همسایه غازه از خود کم بینی واحساس کمبوده ،بنابراین اگه بتونیم برای هر چیز حتی کوچک سپاس گزار باشیم و از اینکه ثروتمند هستیم روببینیم مثل سلامتیمون ، بینایی وشنواییمون ، قدرت حرف زدنمون، راه رفتنمون وبرای پوست ومو واستخوان وهمه ی داراییمون شکرگزار باشیم میتونیم سلامتی وثروت وشادی بیشتری به زندگیمون دعوت وجذب کنیم.

    به امید موفقیت روز افزون برای همه مون.

    هر روز تون بهتر از دیروز وفردا تون بهتر از امروز باشه خدارو برای همه چی بی نهایت شکر میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    ریحان گفته:
    مدت عضویت: 2158 روز

    سلام استاد عزیزم .اول می‌خوام ازت تشکر کنم بابت این فایل فوق العاده که خدا رو شکر در موقعیت مناسب و زمانی نیازش داشتم بهش هدایت شدم .

    ………..

    مرغ همسایه غازه .!!!!!!!

    از وقتی بچه بودم به هر چیزی میخواستم برسم از دور ذوق و شوق زیادی داشتم و وقتی بهش می‌رسیدم شروع میکردم به دیدن ایرادها و ناشکری در مورد اون مسیله .

    من راهنمایی بودم .توی مدرسه ی وسط شهر ثبت‌نام کردم .من همیشه عادت داشتم شاگرد اول باشم و وقتی کسی از من جلوتر بود و دیده نمیشدم دیگه اون جا رو دوست نداشتم .توی کلاس ما نزدیک هشت نفر شاگرد زرنگ داشتیم .و من این مسیله ناراحتم میکرد .(مقایسه)شروع کردم به دیدن ایرادهای مدرسه و دیدن بدی های معلما و اونقدر حالم بد شد که اتفاقات بدی برام می‌افتاد و پدرم پروندم رو برداشت و من رو جای دیگه ای ثبت‌نام کرد .یه دو سالی اونجا چون شاگرد اول همیشه خودم بودم حالم خوب بود .بعد دوباره شروع کردم به دیدن موارد نامناسب اون مدرسه .یعنی من هر جا بودم ,مدرسه ی دیگه که دوستای دیگه ام توش بودن خوب به نظر میومد و دلم میخواست اونجا رو تجربه کنم و وقتی تجربه میکردم شروع میکردم به دیدن ویژگی های نامناسب و ….

    بزرگتر که شدم رفتم دانشگاه .بچه های چمران میومدن میگفتن غذای شما خیلی بهتره .ما بهشون می‌گفتیم سلف شما بهتره .بچه های دانشکده ی ما میگفتن پسرای دانشکده ی پرستاری خوب نیستن و پسرای پیرا پزشکی خیلی بهترن.کلاس ما می‌گفت استادای ما خوب نیستن و استادای فلان کلاس بهترن.توی خوابگاه هر کسی فک میکرد اتاق جفتی آرامش بیشتری داره و جو صمیمی تره.توی روابط هر کسی فک میکرد پارتنر اون یکی بهتره.توی رشته ها هر کسی می‌گفت رشته ی من خوب نیست و رشته ی فلانی بهتره و پولدار تر میشه .

    بعد بزرگتر شدیم رفتیم توی محیط کاری .

    دیگه از محیط کاری هم نگم براتون .

    بیمارستان دولتی بودم پرسنل میگفتن تامین اجتماعی بهتره حقوقش .رفتم بهداشت بهداشت می‌گفت بیمارستان دولتی خوبه حقوقش و شرایطش .رفتم بیمارستان تامین اجتماعی ،پرسنلش الان میگن شیفتها ی دولتی بهتره و نیروهاش بیشتره .

    و اما وضعیت کنونی من ####

    من اکنون بیمارستان تامین آبادان کار میکنم که خیلی از افراد آرزو دارن که استخدام رسمی بشن و من رسمی هستم.من زایشگاه بودم پارسال و دوست داشتم بیام بخش جراحی زنان چون فک میکردم که پرسنلش بهترن و کارش راحت تره .من به همراه دوتا دیگه از بچه ها به شکل شگفت انگیز با جابه جایی بیمارستان ،به بخش جراحی زنان منتقل شدیم و به ارزومون رسیدیم .همه میگفتن که حتی مسیولش هم از مسیول زایشگاه بهتره .

    خلاصه که با این دوتا دختر ماما که دوستای خودم هستن شروع کردیم به کار کردن و به تضادهایی خوردیم .و الان به مدت طولانی میشینیم در مورد مشکلات بخش و مشکلاتی که با مسیول داریم صحبت میکنیم و هر روز شرایط داره سخت تر میشه و ارتباط ما با مسیول خراب تر میشه .خدا رو شکر که هدایت شدم دیگه این روند رو ادامه ندم .

    من واقعا توی این بخش راحت هستم و آرزو داشتم توی این بیمارستان و توی این بخش و با این خانم مسیول کار کنم .سوال در ذهنم ایجاد شد که آیا تو آرزو نداشتی که این موقعیت رو داشته باشی و اکنون از نظر روانی آرام تر هستی .؟و‌جواب من این فایل بود. و اینکه بله آرزو داشتم اما اکنون دارم ناشکری میکنم و فرکانس نامناسب میفرستم .یه مسیله ی دیگه ای که هست اینه که من فک میکنم اگه مثل اون دوتا دوستم عمل نکنم و مثلشون حرف نزنم در حقشون نامردی کردم اگه با مسیولم خوب رفتار بکنم .چون اونا میگن عادل نیس.

    اما من به این بخش اومدم و خیلی هدایتی بود و هر کسی جدا خودش ایندش رو رقم می‌زنه و با فرکانس هاش مسیرش رو جهت میده .

    پس از امروز من از اون دوتا دوستم مسیرم رو جدا میکنم و فرکانس های درستی میفرستم و مسیولیت موقعیت خودم رو به عهده میگیرم .من باعث میشم که اتفاقات آینده رو به ضرر خودم یا به نفع خودم عوض کنم .

    من دارم مسیر غالب جامعه رو میرم .پس مثل همونجا نتیجه میگیرم.قوانین رو فراموش کردم و دارم باری به هر جهت زندگی میکنم .

    سوال ؟چرا توی سایت عباس منش هستی و همه ی محصولات رو میخری ؟

    من اومدم که زندگیم رو عوض کنم و آینده ی دیگری برای خودم بسازم .من اومدم که مثل غالب جامعه فکر نکنم .من اومدم که همرنگ جماعت نباشم .من اومدم که تقوا داشته باشم .من اومدم که باور شرک آلود عوض کنم .من اومدم که جور دیگه ای از عمرم بهره ببرم .من اومدم که به حاشیه نچسبم و اصل رو دریابم .من اومدم که جور دیگه ای باشم .من اومدم که برای خودم ارزش قایل باشم و فکر خوب بکنم و حرف شکر گذاری بزنم .من اومدم که کلید بندازم و نعمتهای خدا سرازیر بشه سمتم.پس من با بقیه ی پرسنل که غر میزنن و ناشکری میکنم فرق دارم .من نباید با اونا یک صدا بشم توی غیب و مشکلات و ناشکری .

    من یا سکوت میکنم و یا از اون محیط خارج میشم و یا حرف رو عوض میکنم .اصلا چرا فک میکنم اگه با همکارم یک صدا نشم در حقش نامردی کردم؟

    اون هر چیزی رو بگه براش اتفاق می‌افته .آیا من دوست دارم اتفاقاتی که اون تجربه کرده رو تجربه بکنم ؟خیر .پس نباید پای درد و دل کسی بشینی .و موضوع رو عوض کن .و یا از صحنه خارج شو و یا خودت رو مشغول کن .

    یادمه دو سال پیش که خیلی ذوق داشتم مطب بزنم .همه چیز راحت و رویایی اتفاق افتاد .اما درآمدم کم بود در ابتدا .من به جای اینکه مسیولیت درآمد کم رو به عهده بگیرم و ریشه یابی کنم و بیشتر مطالعه کنم و سوادم رو ببرم بالا .و فک کنم به اینکه چطور درآمدم رو افزایش بدم .شروع کردم این مسیله رو انداختم گردن دانشکده و بهداشت و مراجعین و …

    میگفتم که دانشکده برامون ویزیت کمی تعیین کرده .لابد به باردارا زنگ میزنن میگن که برید بهداشت و مطب نرید .چقدر این مشتری ها خسیس و پول نمیدن .چقدر من بد شانسم.چقدر این صاحب خونه آدم نامناسبیه .چقدر مطب قدیمیه .چقدر اجاره و تجهیزات گرونن .چقدر وقت تنگه .و …….

    و اکنون میخونم مسیولیت موقعیت کنونی رو به عهده بگیرم .اگر میذاری شیفت زیاد بهت بده تقصیر خودته ریحانه .اگر درخواست به موقع نمیدی برا برنامه تقصیر خودته .اگر میذاری دیگران استراحت کنن و تو استراحت. نداشته باشی چون تقصیر خودته .اگر زیاد پول درنمیاری تقصیر خودته .اگر توی رابطه آت مشکل داری تقصیر خودته .اگر میذاری دیگران زیاد ازت پول بخوان یا وقت بخوان تقصیر خودته .

    استاد جان امروز به طور واقعی اعتراف میکنم و گردن میگیرم و مسیولیت زندگی خودم رو به عهده میگیرم .

    ممنون استاد جان .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 996 روز

    به نام رب جهانیان

    سلام وادب

    خدایاشکرت که بازهم میتوانم بنویسم

    خوشحالم که من دراین سایت هستم استاد

    دقیییقا من این مسئله روداشتم والان خداروشکر بهتر شدم

    همیشه فک میکردم بقیه ازما بهترن

    وهمیشه توذهنم بود که بقیه ازمن بهترن استعداد بیشتری دارن خوشکلترن چقد زندگیشون بهتره چقد خوشحال چقد خوب براشون همه چی پیش میره و…

    باتمام وجودم حسادت میکردم استاد ودلم میخواست هیچی نداشته باشن وقتی میدیدم یه کسی یه مسئله ی براش پیش اومده باتمام وجود خوشحال بودم

    خدایا ازت طلب مغرفت میکنم منو ببخش

    ولی الان استاد عزییییزم باتکتک سلولهای بدنم خوشحالم ازاینکه بقیه خوشحالن و اتفاقات خوب روتجربه میکنن وباتمام وجودم ازته دلم براشون آرزوی خوشبختی بیشتر رومیکنم وتحسین میکنم

    خوشحالم کع تعقیر کردم وازخدا سپاسگذارم وازشما استااادم ممنووونم

    باور دارم زندگی زیباست

    قدرت خداست

    من ارزشمندم ولایق بهترینها

    هرروز کارها آسونتر میشه

    سلامتی هست وهرروز بهترمیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    محمدرضا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 868 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم، خانم شایسته گرامی و همه دوستانم

    این فایل اصلا برای من و در زمان مناسبش در سایت قرار گرفت؛

    دوست دارم اول از تجربیات خودم بگم در این باره؛

    استاد دقیقا مثالی زدید که من خودم تجربشو دارم؛ من سالها فکر میکردم که شهر خودم هیچ نکته مثبتی نداره، جاذبه دیدنی نداره، فکر میکردم مردمش اصلا آدمای باحال و شادی نیستن تا این که برای تحصیل، مهاجرت کردم به شهر کناریمون

    خیلی جالبه من توی دوتا مدرسه توی اون شهر درس خوندم؛ مدرسه اولی دقیقا افکار من رو بازتاب میکرد، حرف از صحبتای نژادی و… بود که دقیقا با افکاری که خودم داشتم که شهر خودمون بدرد نمیخوره و… تطابق داشت؛ ولی وقتی رفتم یک مدرسه دیگه، از بازخورد اون افراد متعجب شدم! اون افراد اتفاقا میگفتن شهر شما چقدر شهر خوبیه، چه بچه های پایه ای داره، چقدر مردمش باهمدیگه متحدن و…

    و وقتی اومدم یک نگاهی انداختم، دیدم آره؛ چه گنج هایی کنارم بوده و من خبر نداشتم، نقاط گردشگری توی شهر من وجود داشته که من حتی خبر ازشون نداشتم؛ فهمیدم تاریک ترین آسمون ایران توی کویر شهر ماست و هر ساله کلی توریست خارجی میان برای رصد ستاره ها و من اصلا اینو نمیدونستم؛ کلی کویر های قشنگ داره شهرمون که جون میده برای کمپینگ و آفرود؛ به علت ویژگی جغرافیایی شهرمون پیست های موتور کراس زیادی توی شهرمون وجود داره

    حتی یکی از بچه های اونجا، از خود من که توی اون شهر بزرگ شدم هم رفیقای بیشتری از اون شهرمون داشت

    این نشو میداد که اگه من رفتار نامناسب و غیره ای از افراد دیدم، برای باورامه

    جدا از همه اینا، اینو میدونم که تمرکز بر نکات مثبت، باعث هدایت من به نقاط زیباتر میشه؛ پس چرا تمرکز کنم روی نقاط منفی شرایط فعلیم؟

    مورد دیگه، مقایسه نکردن با دیگرانه

    من یک دوستی دارم که اونم شغل منو داره؛ تجره کار من از اون بالاتره توی اون حوزه؛ تا پارسال دوست من خیلی زیاد ازم مشاوره میگرفت درمورد این که چجوری میشه پروژه هاییو گرفت و…

    و امسال که باهاش صحبت کردم دیدم کللی پروژه های خفن گرفته که من تا حالا با اون قیمت پروژه نگرفتم و وقتی کیفیت کارشو دیدم، با خودم گفتم من که هزار برابر میتونم بهتر این پروژه رو انجام بدم پس چرا دوست من که خیلی از من تجربش و مهارتش کمتره، پروژه های بهتری گرفته؟

    برای راضی کردن خودم اول میخواستم توی گفتگو باهاش به این نتیجه برسم که آره بابا اینم شانسی این پروژه هارو گرفته و… ولی بعد که فکر کردم دیدم اصلا چرا من دارم مقایسه می کنم؛ اگه من میدونم که باور های منه که داره اتفاقاتو برام رقم می زنه و نه شرایط بیرونی، باید بیام و قبلن خودمو با الانم مقایسه کنم؛ اتفاقا این نشون میده نقش باور در نتیجه رو و این که همه چیز باوره

    عاشقتونم امیدوارم که بتونم از دام مقایسه کردن ها بیرون بیام و بشم خود واقعیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 2942 روز

    سلام استاد جان

    من فکر می کنم در این زمینه وضع من از خیلی ها خراب تر باشه . از نظر من مادرهای دیگران غاز هستند و من غاز نیستم . خدا را شکر بچه های سالم و خوبی دارم اما من از خودم بعنوان یک مادر همیشه حس نارضایتی دارم . اگر بچه های دیگران در رفاه بیشتری باشند من احساس معذب بودن میکنم . انگار لقمه توی گلوم گیر میکنه . پاشنه آشیل وحشتناکیه . خیلی وقتها روی خودم کار کردم و سعی کردم حلش کنم . موفقیت های چشمگیری در این زمینه داشتم بخصوص فرستادن میکاییل به ایران توسط شما ، بازتاب گسترده ای در زندگی مادر و فرزندی من داشت و من به طرز عجیبی بچه هام را رها کردم . همون موقع که خبر اومدن مایک به ایران را شنیدم ، جرأت و شهامتی در من شکل گرفت و پسر بزرگم را که دو سال از میکاییل شما کوچیکتره را به مسابقات کشوری کشتی فرستادم در حالیکه اگر شما این کار را نمی کردید محال بود بذارم بره و همینطور رهایی های بیشتری را در مورد بچه هام انجام دادم اما هنوز نتونستم بپذیرم که مادرهای دیگه غاز نیستند . این در حالیه که بارها اقوام همسرم بچه داری های من را تحسین کردند . همین چند وقت پیش بود که یکی از اقوام گفت اندیشه یادته آرمان کوچیک بود میرفتی قلم گوسفند براش میخریدی یادته کسی جرأت نداشت غذای غیرمجاز بهش بده . و بعد در مورد بزرگ کردن دوقلوهام گفتند و من یادم میومد که چه کارهایی برای بچه هام کردم . ولی خب نتونستم از لحاظ مالی اونجور که میخوام خواسته هاشون را برآورده کنم . دلم می خواد انقدر این قضیه برام حل بشه که نه تنها پاشنه آشیلم نباشه بلکه نقطه قوتم بشه چون میدونم شیطان ذهنم داره قدرت نمایی میکنه و منو مرغ و دیگران را غاز جلوه میده . من نسبت به جمله ی” مامان حوصله م سر رفته ” خیلی خیلی زیاد حساسم . اگر بچه ها این جمله را بگند من نابود میشم انقدر احساس گناه بهم دست میده که نمیدونم اون لحظه چه کاری برای رفع این بی حوصلگی اونها میتونم انجام بدم . ریشه ش هم به کودکی خودم برمی گرده که بارها حوصله م سر می‌رفت و برای هیچکس مهم نبود . یادمه جمعه های اهواز دلگیر بود و من عصر جمعه میرفتم دم در و همسایه هامون خونه نبودند هرکدوم یه جایی رفته بودند ولی ما تو خونه بودیم . و من انقدر دلم می‌گرفت که انگار میخواستم بترکم و از کالبد خودم خارج بشم . نمیدونم این قضیه چند بار تکرار شد . واقعا یادم نیست و یادم نیست که اون حس چقدر طول می‌کشید ولی قشنگ غاز بودن پدر و مادر هایی که بچه هاشون را جمعه ها بیرون می‌بردند را حس میکردم و شاید باور نکنید ولی من بخاطر اینکه میترسیدم بچه دار بشم و بچه م حوصله ش سر بره اصلا دلم نمی خواست بچه دار بشم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  8. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1286 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَهِ ۚ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ ﴿١سبا﴾

    همه ستایش ها ویژه خداست که آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست، و همه ستایش ها در آخرت مخصوص اوست، و او حکیم و آگاه است.

    یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا ۚ وَهُوَ الرَّحِیمُ الْغَفُورُ ﴿٢سبا ﴾

    [خدا] آنچه در زمین فرو می رود و آنچه از آن بیرون می آید و آنچه از آسمان فرود می آید و آنچه در آن بالا می رود عالم و آگاه است؛ و او مهربان و بسیار آمرزنده است.

    وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَا تَأْتِینَا السَّاعَهُ ۖ قُلْ بَلَىٰ وَرَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عَالِمِ الْغَیْبِ ۖ لَا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّهٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذَٰلِکَ وَلَا أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ ﴿٣سبا﴾

    و کافران گفتند: قیامت بر ما نخواهد آمد. بگو: آری، سوگند به پروردگارم که دانای غیب است، حتماً بر شما خواهد آمد؛ در آسمان ها و زمین هم وزن ذرّه ای از او پوشیده نیست، و نه کوچک تر از آن و نه بزرگ تر از آن هست مگر اینکه در کتابی روشن [ثبت] است.

    لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۚ أُولَٰئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ ﴿4سبا﴾

    تا خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، پاداش دهد، اینانند که برای آنان آمرزشی و رزق نیکو و ارزشمندی خواهد بود.

    =======================================================================================

    سلام به استاد عباس منش عزیزم و استاد شایسته جانم و به دوستان عزیزم مقیم در غار حرا

    تصمیم گرفتم برای تمرین ستاره قطبی امشبم،یک صلات کامنتی اقامه کنم،تا بتونم افسار این اسبِ چموش ذهنم رو به دستم بگیرم و اجازه ندم هرجایی دلش خواست یورتمه بره،به تجربه ی سه سال شاگردی و استمرار در مسیر،یک موضوعی رو خیلی خوب درک کردم،که هرکدوم از ما در یک مداری،فکر میکنیم ما دیگه خیلی حالیمونه و دیگه احتیاج به این تمرین ها نداریم،مسیر آموزش رو به اون جدیت دنبال نمیکنیم،پیگیر ورودی های ذهنمون نیستیم،اجازه میدیم افکار نامناسب توی سرمون بچرخه و فکر میکنیم ما خیلی بلدیم،خب تبریک میگم اینجا دقیقا لبه ی پرتگاهه،خداروشکر خیلی وقت ها قبل ازینکه پرت شم،تونستم از لبه ی پرتگاه بیام اینورتر و مسیر درست رو دوباره پیدا کنم و به صراط المستقیم برگردم،واقعا اصلا مهم نیست چقدر روی خودت کار کردی،یا چقدر نتیجه دستته،باید همیشه ظرفت رو خالی نگه داری،باید همیشه بگی من نمیدونم،باید همیشه حواست باشه داری وقتت رو چه جوری میگذرونی.امروز هدایت شدم به سوره ی فجر،رسیدم به آیه های ی انتهایی سوره،اونجا که خدای رحمان میگه:یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ،ارْجِعِی إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَهً مَرْضِیَّهً

    گفتم همینه،thats it!،اینو باید تارگت قرار بدم،بگم آقا هدف من رسیدن به نفس مطمئنه ست!حالا برای اینکه برسم به نفس مطمئنه که رب من،از من راضی باشه و من هم رضایتمند باشم….دیگه باید چه جوری حواسم به خودم،به رفتارم،به اعمالم باشه!؟

    مثل اینکه در حالت عادی شما همیشه برای شام وقت میزاری و غذا درست میکنی،یک وقتایی با حوصله،یک وقتایی بی حوصله،یک وقتایی حاضری،یک وقتایی خیلی شیک و چیتان پیتان شده!

    ولی اگر بهت بگن،اونیکه خیییلی دوسش داری،خیلی عاشقشی،جونت براش در میره،اونیکه وقتی میبینیش دلت ضعف میره،اونیکه وقتی بهت میگه دوستت دارم احساس میکنی دنیا رو بهت دادن،اون آدم امشب میاد شام میاد پیشت!

    اون وقت چقدر برای شامی که درست میکنی حساسیت به خرج میدی؟!برای تمیزکاری خونه ت چی؟!چی میپوشی!؟کدوم عطرت رو میزنی!؟چقدر به خودت میرسی!؟

    مگه نه اینکه ما هیچی از یک ساعت بعدمون نمیدونیم؟!اگر وقت مهمونی ما برسه چی!؟اگر مستر پرزیدنت،وزیرش رو بفرسته بگه برو دنبال فلان بنده م و بگو امشب شام رو با من میخوره،اون وقت آیا ما همون لحظه از خودمون راضی هستیم!؟آیا کافی هستیم!؟آیا همه ی تلاشمون رو برای نفس مطمئنه بودن کردیم!؟به الله قسم اینارو دارم به خودم میگم،به خودم،به خودم….

    هوابرم نداره من خیلی میدونم،من خیلی بلدم،بعد دیگه این جدیت کار کردن روی توحید وقانون و انجام تمرین هارو از دست بدم!این ذهن،این ذهن،این ذهن….اینو اگر ول کنی،قشششنگ یک علفزارِ مشتی تحویلت میده…با علف های هرزِ شیطانی…

    من خودم دارم میفهمم که این روز ها دارم تقلا میکنم تا بتونم روی نکات مثبت زندگیم تمرکز کنم،دارم تلاااش میکنم،خیلی ذهنم داره بازی درمیاره برام،اصلا حالیش نیست من هیچ وقت قبلا توی این موقعیت نبودم،این آزادی زمانی رو نداشتم،کارت بانکی دائم الشارژ نداشتم،بخاطر شرایط کاریم حتی از بچه هامم دوربودم،برای اینکه یک سر بیام گرگان باید کلی شیفت سنگین رو پشت سرهم ردیف میکردم تا چند روز بتونم مرخصی بگیرم،قشنگ یادمه وقتی میرسیدم به اول شهر و فلکه ی بسیج،سرمو از پنجره ی ماشین میاوردم بیرون و نفس عمییییق میکشیدم و میگفتم:خدایاااا شکرت،دوباره دارم تو هوای شهرم نفس میکشم…اما من الان دارم توی این شهر زندگی میکنم….ولی آدم یادش میره!آدم یادش میره و به راحتی از مسیرِ سپاسگزاری خارج میشه….

    همین الان که دارم مینویسم ذهنم داره میگه،باشه اینارو نوشتی،حالا بعدش بشین ببین چه غلطی باید بکنی تا فلان موضوع رو حل کنی،حاجی!حضرت ذهن عزیزم!کجا،چه خبره!؟من کجای این مسیر رو با قدرت تو و تصمیم گیری های تو اومدم!؟کجا فرمون دست تو بود و اتفاق خوب افتاد!؟خداوکیلی بهتر نیست ساکت باشی!؟سکوت خیلی چیز خوبیه،به خدا!

    به قول استاد تو توحید عملی ده:نه تو هیچی نیستی،تو فقط باید ساکت باشی!

    این قلبه که فقط باید حرف بزنه،این فرمون فقط باید دست قلب باشه،این قلب خیلی با ادبه،برعکس تو که خیلی وراجی،اون بنده ی خدا احتیاج به آرامش و سکوت داره تا بتونه پیغام هارو دریافت کنه و به من اعلامش کنه که چی کار باید بکنم.

    هوا برت نداره یک وقت،این مسیر تو اومدی!تو اصلا قد و قواره ی این حرف ها نیستی،پس سکوت کن و بزار من تسلیم بشم.این رمز موفقیته،این رمز پیروزیه،این رمز دریافت الهاماته،این رمز پیدا کردن کد خرابه،این رمز نشستن روی دوش خداست.

    تسلیم،تسلیم،تسلیم.

    جدیدا برای اینکه قدرت خدا رو به رخ ذهنم بکشم،دفترم رو باز میکنم و مینویسم:

    سلام خدا،من سعیده م!از شمال ایران،خاورمیانه،قاره ی آسیا،کره ی زمین،منظومه ی شمسی،کهکشان راه شیری،در مجاورت کهکشان آندرومدا،صدات میزنم،صدامو میشنوی!؟اگر میشنوی جوابمو بده!من برای حل کردن این مسئله به کمک احتیاج دارم….دست بنده ت رو بگیر!

    اینجوری این ذهن آروم میشه،حالیش میشه که کسی که اندازه ی نوک سوزن پونز نقشه ی جهانِ خداوند هم نیست،باید فقط تسلیم باشه و اجازه بده خداوند هدایتش کنه…به قول استاد تو فایل تسلیم:ما باید بپذیریم که ما نمیتونیم کل شرایط رو کنترل کنیم.

    این هم همون خشوع و تواضع در مقابل خداونده!

    حاجی صدامو داری!؟من نمیتونم همه ی شرایط رو کنترل کنم،شما خدایی،شما بهترین مسیر رو میدونی،شما راه رو بازکن …..

    چقدر این آیه های سوره ی یاسین رو دوست دارم:

    آیا کسی که آسمانها و زمین را آفرید، نمی‌تواند همانند آنان [= انسانهای خاک شده‌] را بیافریند؟! آری (می‌تواند)، و او آفریدگار داناست!

    فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن می‌گوید: «موجود باش!»، آن نیز بی‌درنگ موجود می‌شود!

    پس منزّه است خداوندی که مالکیّت و حاکمیّت همه چیز در دست اوست؛ و شما را به سوی او بازمی‌گردانند!

    چقدر این آیه ها قدرتمنده،چقدر خوبه،چقدر پر از نورِ توحیده!

    استاد تو جلسه 4 قدم 2 چندتا جمله ی طلایی میگه که کل مفهومش اینکه شما هر لحظه دارید توسط خداوند هدایت میشوید!به چه مسیری هدایت میشوید؟!به مسیری که باور دارید!

    یکی از دلایلی که من این مدت برای خودم برنامه ی مراقبه های سنگین گذاشتم بخاطر کنترل آگاهانه ی ذهنم به سمت قدرت پروردگاره،نه به این دلیل که خدا اون بالا نشسته ببینه،کی چقدر قرآن میخونه،یا کنتور بندازه من چند بار رفتم تو آرامگاه برای مراقبه،بعد بگه خب این دیگه بسشه و بعد به فرشته ها دستور بده برید مشکل این بنده رو حل کنید،نه بابا!خدا بیکاره مگه!اون الغنی و الحمید و المالک و القادرو … هرچی ال توی دنیاست،مال اونه!

    من! من احتیاج دارم افسار این ذهنم رو به سمت قدرت پروردگارم جهت بدم تا بتونم ساکتش کنم که صدای قلبم رو بشنوم،استاد تو جلسه 5 قدم 8 میگه وقتی یک اتفاق ناخواسته رخ داده،اصلا توجه به زیبایی ها و سپاسگزاری ها کار راحتی نیست،فقط باید تموم تلاشت رو بکنی تا ذهنت رو از روی اون برداری…خب این راهی بود که به من الهام شد برای کنترل ذهنم انجامش بدم که خداروشکر همیشه جواب داده بهم …

    حالا هرکسی به خودشناسی برسه متوجه میشه،چه کاری به کنترل ذهنش کمک میکنه…ماها آدم های متفاوتی هستیم،مهم اینکه خودمون رو خوب بشناسیم…و قلق هامون دستمون بیاد…بعد کنترل ذهن حتی تو شرایط سخت هم کارِ امکان پذیری میشه…

    به امید خدا،بعدا که این مرحله ی قشنگ و پر از درس رو گذروندم میام میگم خدای قشنگم چه جوری مثل همیشه برام درها رو از جایی باز کرد که به عقل جن هم نمیرسید….خدا خیییلی خداست!خیییلی مهربونه!خداوکیلی هرجااا دستم به شاخه نرسید برام شاخه رو آورد پایین…

    خدایا،من از شمال ایران،خاورمیانه،قاره ی آسیا،کره ی زمین،منظومه ی شمسی،کهکشان راه شیری صدات میزنم!

    صدامو میشنوی!؟خداوکیلی خیلی مردی!خیلی آقایی،خیلی دمت گرمه!خیلی دوستت دارم….خیلی دلم برات تنگ شده…منو ببخش که این روز ها کنترل ذهن برام سخت شده و میرم توی در ودیوار و گمت میکنم…دلم برای آغوشت تنگ شده …تومیدونی من دارم از چه احساسی حرف میزنم نه!؟خودت میدونی چقدر شیرینی…قندی…نباتی…

    خدایا…تو اگر منو هدایت نکنی،من هیچی نیستم،من هیچی نمیدونم،من هیچ راهی پیش پام نیست…اما سرم رو جلوی همه بالا نگه داشتم خدا…چون پشتم به تو گرمه…میدونم بالاخره جریان هدایتت رو دریافت میکنم….تو هیچ وقت دیر نمیکنی خدا….هیچ وقت….هیچ وقت….

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

    وَالضُّحَى ﴿١﴾

    وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى ﴿٢﴾

    مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى ﴿٣﴾

    وَلَلآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الأولَى ﴿4﴾

    وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى ﴿5﴾

    أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى ﴿6﴾

    وَوَجَدَکَ ضَالا فَهَدَى ﴿٧﴾

    وَوَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَى ﴿٨﴾

    فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ ﴿٩﴾

    وَأَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ ﴿١٠﴾

    وَأَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ ﴿١١﴾

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 101 رای:
    • -
      امیرحسین بابایی گفته:
      مدت عضویت: 1056 روز

      سلام

      خوبی خواهر خوبم؟

      یه کاری کن

      تو گوگل بزن: سوره بلد مسعود ریاعی

      ترجمه تصویریشو ببین

      با هندزفری ببین

      درها برات باز میشن

      دقیقا مثل جلسه 3 ثروت 1

      این سوره باز کننده الهامات و جاری کننده خداوند در قلبه

      100بار با هندزفری گوش دادم و فقط بچهای سایت اینو میدونن که هربار قفل جدیدی برای ذهنم باز شد

      مطمئنم دعام میکنی:)

      خدایا

      تو به ما دو چشم و دو لب و یک زبان قرار دادی و اگاهی به شرایط ما

      دست نیازمون رو بگیر بی نیاز تحویل بده

      تو آگاهی

      کمک کن چنگمون فقط به ریسمان تو باشه

      خدایا

      مال ها تباه کردیم ، با ذهن فقر نگرمون خودمونو از ثروت و رفاه محروم کردیم ، روزها با ناسپاسی تباه کردیم، سالها با شرک عمر و عبادت خود را تباه کردیم ، ما تباه کنندگانی هستیم که سعی داریم جبران کنیم ، ما در طول عمر خود فقط تباه کردیم و تو نجاتمان دادی

      خدایا

      از تباهی خارجمون کن و دست نیازمند مارا غنی کن

      چون تورا داریم که دو چشم ، دولب و یک زبان و یک قلب دادی که با آنها سعی میکنیم از شرک دوری کنیم و تورا بخوانیم

      تباهی را از ما بزدا و مارا در این مسیر همچون والدی دلسوز و مهربان یاری کن

      گرچه بعنوان ولیّ و صاحب اختیار من فراتر از اینهایی ، اما بیش از باورهای اکنونم یاریم کن ، تو وهابی

      تو برای بندگانت ارزوها و دعاهایی را برآورده میکنی که در مدارش نبودن ، تو بیش از حد فرکانسیشون بهشون میبخشی

      من به این خدا دست نیاز دارم

      ادعونی استجب لکم

      پس چیشد؟

      سوره بلد مسعود ریاعی ترجمه تصویری

      حال دلت خوش

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  9. -
    فاطمه وطنی گفته:
    مدت عضویت: 1126 روز

    به نام الله

    که هر چه دارم از آن اوست

    سلام به استاد قشنگم ومریم جان وبچه های سایت

    خدا را شاکرم بابت آگاهی های این سایت

    واقعا چقدر زیبا صحبت میکنید استاد ،دقیقا مشکل همه ماست ،مرغ همسایه …..

    چرا فکر میکنیم مرغ همسایه ….

    ذهن شما به چه شکل و درباره چه موضوعاتی مرغ همسایه را برای شما غاز نشان داده است؟ به گونه ای که با وجود نعمت هایی که در زندگی خود دارید، به احساس نارضایتی، قربانی بودن و بدبختی رسیده اید. احساس کردید که حق شما به شما داده نشده و از قافله دیگران عقب مانده اید. ( احساس نارضایتی از همسر، شهر، شغل، رابطه، خانواده، فامیل، فرزند

    من فکر میکردم تو این شهر کویری که هستم هیچ زیبایی نداره ،ولی وقتی به شب های ستاره بارونش نگاه میکنم میبینم خیلی قشنگه .

    وقتی تو دل این کویر و روستاهای اطراف شهرم نگاه میکنم که از دل این کویر دارن پول در میارن تعجب میکنم .

    که خونه هاشون بازسازی کردن واجاره میدم با غذا خوری های سنتی واین همه زیبا …

    ولی همیشه تو وجودم این بود که آدم های خوب همه جا هستن

    آدم های زیبا همه جا هستن…

    جاهای زیبا تو شهرم هم هست .

    ما باید هر جا که هستیم توجه مون بذاریم روی زیبایی ها واز مسیر لذت ببرم تا هدایت بشیم به سمت زیبایی ودلی باشه

    واقعا قبلاً حسرت می‌خوردم از رابطه های دیگران .. کادوهای که همسر دیگران برای زن شون می‌خریدن واحساس بی ارزشی میکردم ولی شوهرم خیلی کارها برام کرده بود که من ندیدم ولی الان شکر میکنم .یا به خاطر پدر و مادرم یا فرزندم یا دیگران شکر گذارم ….

    واقعا من از توجه به زیبایی ها ،نتیجه گرفتم ،الهی شکرت حتی چیزهای کوچک ..

    وشکر گذاری کردن به خاطر چیزهای کوچک ….

    1.چه تغییراتی باید در شخصیت خود ایجاد کنم؟

    باید دست از مقایسه کردن بردارم در شغل ،تو رابطه ،تو فرزند ،تو اندام م و…..

    باید بیشتر به زحماتی که همسرم تو این 15 سال برای زندگی مشترک مون کشیده تشکر کنم ،باید به جای اینکه توجه کنم به زندگی دیگران ورابطه دیگران وحسرت بخورم باید این شخصیتم بهبود بدم بیشتر توجه کنم به خوبی ها و زیبایی هایش ،

    2.چه مهارتهایی را یاد بگیرم و بهبود ببخشم؟

    باید مهارت تمرکز روی نکات مثبت در هر مکان ،در هر زمان در آدم ها ،در هر شرایط بگردم وپیدا کنم ،بنویسم ،مدام بگم وبهش فکر کنم .

    3.و قدم اول را از کجا بردارم؟

    باید قدم اول با نوشتن وشکر گذاری کردن نعمت ها بردارم .حتی نعمت های کوچک ،وتکرار کنم ،استمرار بورزم وهمش به یاد بیارم نعمت های خودم در رابطه ،شغل ،فرزند و….

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  10. -
    میثم شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1769 روز

    به نام رب جهانیان

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته

    سلام به دوستان توحیدی

    بله منم از همان کودکی همیشه فکر میکردم که مرغ همسایه غازه.!!!!

    خونه اینا بهتر از خونه ماست

    خانوداه اینا صمیمی تر از خانوداه ماست

    فامیل اینا از فامیل ما بهتره

    و پدرومادر اینا و روستا و شهر و استان و کشور اینا بهتر از ماست.

    وقتی ازدواج گرفتم بعد از مدت کوتاهی ای بابا نگاه کن زن این چقدر خوش اخلاق، باکلاس،شیک و خوشگل هست ولی زن ما ……‌‌

    یعنی واقعا هر چی استاد مثال زدند و نزدند و رو من داشته ام در طول زندگی و هنوز با اینکه کمتر شدن ولی هنوز هم هستند.

    ولی خوب قانون فقط و فقط قانون است دیگه اما و اگر نداره

    حال خوب = اتفاقات خوب

    حال بد= اتفاقات بد

    توجهت رو چیه؟

    شرایط و اتفاقات و جنبه های منفی شخصیت آدما و هی میگی اونا خوبن و ما بدیم

    پس این جنس بدی و ناخوبی رو بیشتر تجربه میکنی حالا هر دلیلی که داری مهم نیست

    کانون توجهت مشخص میکنه

    وقتی سپاسگذاری یعنی احساس خوبی داری

    و سپاسگذاری بالاترین و نزدیک ترین احساس به خداوند است.

    پس طبق قانون تو اتفاقات و شرایط خوب بیشتری رو تجربه میکنی.

    و از زاویه دیگه هم وقتی من دائم دارم خودمو با دیگران مقایسه میکنم و میگم خوش به حال اینا و بدبخت ما دارم احساس میکنم که بهم ظلم شده و این احساس دوباره منو به سمت نابودی بیشتر سوق میده.

    و با این احساسم عدالت خداوند رو کتمان میکنم ناخواسته.

    در صورتی که خداوند عادل است و این عدل خداوند است که همه ما به یک اندازه به نعمتها و ثروتها دسترسی داریم.

    و این قانون برای همه یکسان است دیگه کار نداره که تو پسر کی هستی و…‌‌‌‌…‌

    خدایا کمکم کن تا در مسیر مستقیم تو گام بردارم و از هدایت یافتگان و شاکران باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای: