روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-75.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-13 15:17:012022-02-28 08:12:28روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم و همچنین خانم شایسته این سفرنامه رو با عشق شروع کردن و ادامه میدن
من از همین الان وارد این سفر میشم ، 3 ماهه که با سایت و فایلهای رایگان همراهم ، حالا هم با اشتیاق وارد این سفر میشم و متعهد میشم که فایلها رو گوش کنم و در دل این سفر بیاموزم و آگاهیم بیشتر بشه، ظرف وجودم رو گسترش بدم، و صحبت هایی رو که استاد تو این فایل گفتن بهشون عمل کنم. چونکه از گوش دادن به فایلها نتیجه گرفتم باز هم گوش میدم و باز هم نتیجه میگیرم و باز هم عشق و بازهم احساس خوب و هی ادامه میدم …. آخه مگه تموم میشه این مسیر انتها نداره…
بار دیگه به استقبال تغییر میرم ، با هر بار گوش دادن فایل نظرم و تجربه ام رو میام مینویسم، کامنت بچه ها رو میخونم. ردپایی از خودم به جا میذارم که یادآوری کنم به خودم از کجا اومدم و حالا چه نتایجی گرفته امو اتفاقات خوب گذشته رو یادآوری میکنم تا بیشتر سپاسگزار باشم. ردپایی هم به جا میذارم تا دیگران استفاده کنند و با ایمان بیشتر و توکل قویتر تو این مسیر گام بردارن همانطور که خودم ردپای بقیه رو تو قسمت نظرات محصولات خوندم ( با این امکان جدید که به سایت اضافه شده و میشه ردپای دیگران رو دید از ابتدا تا حالا) و با ایمان بیشتر قدم برداشتم و جلو رفتم و هی ادامه دادم و هی ادامه میدم.
خدا خیرت بده استاد وقت میذاری اونم با چه عشقی. در پناه خداوند باشی.
از خانم شایسته هم تشکر میکنم .
از دوستان
از خداوند
مگه باران رحمت الهی تمومی داره؟
من خیلی شهامت دارم و مشتاق تغییرم. ایمان صد در صد به خداوند و این مسیر دارم.
با سلام وتشکر من امروز این فایل رو به عنوان نشانه امروزم دارم میبینم امیدوارم مثل بقیه فایلای استاد پراز خیر برکت باشه برام توی بعضی کامنتها دیدم گفتن کتاب گفتگو با خدا برای شناخت خدا خوبه نمیدونم اونو مطالعه کنم یا نه. در ضمن یه حسی بهم میگه دوباره بزم سراغ اهدافی که برای امسالم ریختم و با شنیدن حرفهای استاد وخواندن نظرات دوستان دوباره امیدوارشدم که به هدفهام میرسم ومشکلات این دورهاز زندگیم یه تضاده برای رشد و به کمال رسیدن خودم و خانواده ام ان شاالله
با سلام وعرض ارادت
چهارمین برگ سفرنامه
من در شروع سفرنامه، این فایل استاد رو چندین بار گوش کردم وهمچنین مقاله ی زیبای خانم شایسته را آنقدر خوندم که رفت توی ناخودآگاهم، آنقدر که توی هر شرایطی که باشم، هرچه قدر ناخواسته، سعی میکنم تمرکزم رو از اون شرایط بردارم وبه موضوعی توجه کنم که به حس خوبی برسم ونکته ی مثبتی ببینم ودرک کنم وبخاطرش شکرگزاری کنم، البته، همون موقعیکه تازه این آگاهی رو دریافته بودم، دقیقا توی فضای بیمارستان قرار گرفتم البته بخاطر درمان یکیاز بستگان، که هر طرف میچرخیدم، یه موضوع ناخواسته بود که حال منو بد کنه، دیدن صحنه های درد ورنج بیماران وکلافگیه همراهان اونها، کافی بود بخوام بهشون توجه کنم وناخواسته احساس منفی وبدی پیدا کنم وحتی به ناسپاسی برسم بخاطر این همه رنج و درد هم نوعانم….
ولی عزیزانم من چه به موقع با چنین آگاهی های قدرتمند ی مسلح شده بودم وتوانستم جلوی چنین توجه وجلوی بروز چنین احساسی رو بگیرم ومطمئنا جلوی اتفاقات ناخواسته ای که معلوم نبود کی وچطور در زندگی من ظاهر بشه و بخاطر ارسال چنین فرکانسهایی…… خدایا شکرت، استادجان مرسی، خانم شایسته جان مرسی
دراون شرایط ناخواسته فقط دنبال موضوعی بودم که نکته مثبت باشه وباعث شکرگزاری من بشه وخدا میدونه چقدر نکته ی مثبت دیدم وچقدر همونجا تو اون مدتی که یه صبح تا شب بود غرق در سپاسگزاری شدم که اینجا به چند تاش اشاره میکنم….
توی صف طولانیه داروخانه بیمارستان، حواسم به نظم داخل داروخانه بود که چقدر منظم همه ی داروها در قفسه ها چیده شده بودند وبخاطر این نظم، پرسنل این داروخانه ی خیلی شلوغ، با سرعت هر چه تمام مشغول پیچیدن نسخه ها بودن، «سپاسگزارم خدایا بخاطر نعمت نظم وهماهنگی که باعث تسهیل وتسریع امورمان شده»…
با دیدن پرستاران دلسوز وحرفه ای که به وضعیت درمان بیماران رسیدگی میکردند «خدایا سپاسگزارم بخاطر این هم علم وعشق ومحبت که توی وجود این پرستاران هست برای امداد به مردم»…
با دیدن یک کودک که در سالن انتظار با صورت مادر بیمارش بازی میکرد وباعث خنده ی مادرش میشد «خدایا شکرت که این بچه ها آنقدر آرامش به ما میدن با لذت بردن از بازیهاشون وحتی با بزرگتر شدن ورشدکردنشون ما لذت میبریم وتحمل اوضاع سختی که خودمون برای خودمون خلق کردیم رو راحتتر میکنند، مثل زنگ تفریحن تو مدرسه??»..
وحتی با نگاه کردن به لبخند مهربون یه پیرزن که چند دیقه همینطور خیره شده بود به من ولبخندنازی گوشه ی لبش داشت، گفتم خدا جونم مرسی، تواین شرایط یه چنین صحنه ای رو بهم نشون دادی که از دیدنش لذت ببرم…
کلا تو اون بیمارستان حواسم وتوجهم به پیشرفت بشر تو علم پزشکی بودوسپاسگزار بودم بخاطر این همه تجهیزات پزشکی که انسان در مراحل تکاملش، قادر به ساخت اونها برای کمک به درمان هم نوعان خودش شده ودوست داشتم بجای اصطلاح بیمارستان، بگم «درمانستان» مثل درمانگاه ویا «شفاءستان»
مثل شفاکده، که تمرکزم از بیماری به شفا ودرمان منعطف بشه……
جهان اینه است که هرچه بزاریم جلوش همون و نشون میده، پس هرچیز خوب که هست روبراش بفرستیم که ببینه،یه تصویر قشنگتر از تصاویر قبل رو نشونمون بده، پس هرلحظه، هرجا، در هر موقعیتی فقط خوبیها وخیرهاوزیباییها رومیبینم وتوجه میکنم به احساس عالی میرسم وحس فوقالعاده ی سپاسگزاری که همه رو میفرستم برای جهان ومنتظرم تا اونم مثل آیینه هرچی اتفاق که حاصلش سلامتی وثروت وعشق ومعنویت هست رو بهم نشون بده???
سلام دوستان عزیزم و سلام به شما استاد دانا و باهوش پاک سرشت و عاشق خداوند
و شما خانوم شایسته عزیز و عزیز دل همه ی ما
خیلی خیلی از شادی و خوشبختیتون استاد خوشحالم خیلی زیاد از عشقو علاقه ی بینتون خوشحالم از همه چیز خیلی زیاد از شادی و ارامش این جمع زیبا صمیمی شریف و انسانی که دور هم جمع شدیم و به همدیگه کمک میکنیم با عشق خوشحال و خرسندم
و از همه بالاتر از خدای عزیزم عشق جاودانم سلطان قلبم سپاسگزارم امیدوارم روز به روز بیشتر عاشق خدای عزیز دلم بشم
دوستای عزیزم
اتفاقات شگفت و بسیار زیبا تو همین مدت کوتاه برای من افتاده که توی پیام های قبلی نوشتم اما اتفاقی که همین چند ساعت پیش برام افتاد این بود که من یه درخواستی رو به خدای عزیز دلم داده بودم که زمان زیادی نمیگذشت
و خداوند به زیبایی و به راحتی خودش بدون اینکه من بگم خیلی زودتر برام فراهم کرد طوری که خودم وقتی به خودم اومدم دیدم همه چی داره چقدر قشنگ پیش میره
اون اتفاق هم این بود
امروز مردی که واقعا مرد ایده ال رویاهای من بود و عاشقانه دوستش داشتم و اون هم عاشقانه دوستم داشت
تماس گرفت و گفت لطفا به تمام خانوادت عزیزم بگو که من میخوام بیام خواستگاریت
و دارم اماده میشم برای خواستگاری وبگم این رو هم که من چند سال بود که منتظر این لحظه بودم و به محض اینکه قوانین رو درک و عمل کردم ارزوی چندینو چند سالم به حقیقت پیوست
و من به زیبایی متوجه سعود مدار رو شدم
به زیبایی متوجه این شدم که وقتی استاد میگن وقتی مدارت تغییر میکنه تمامی ادم ها و شرایط در مدار جدیدت کیفیتش تغییر میکنه
ایشون مدارش از من گویا بالاتر رفته بود و من قشنگ متوجه میشدم که فضای ایشون و من با هم فرق داره و درک نمیکردم مسئله کجاست
و وقتی روی ذهنم شروع به کار کردن کردم و ترمزهایی که مانع اون گاز دادن های فوق العادم میشد رو برداشتم
موتور زندگیم شروع به حرکت کرد
و دیگه اینکه قانون برانگیختگی در روابط رو متوجه شدم که چطور توجه به نکات مثبت جواب میده
و الان خیلی خوشحالم که ایشون زیباترین و کامل ترین دختری که تا به حال به چشم خودم در اطراف شعاع خیلی زیاد خودم دیدم رو داره به همسری انتخاب میکنه و من هم یه نابغه یه ادم درخشان و به معنای واقعی انسان رو به همسری انتخاب میکنم
واقعا بین منو ایشون اونقدر تفاهم و زیبایی و درک جاذبه و عشق وجود داره
که رابطه ای کاملا رویایی رو دارم تجربه میکنم
دوستان واقعا فهمیدم وقتی توی زندگیم وقتی مرور میکنم و به یاد میارم لحظاتی که من عمیق با خدا صحبت کردم و خواسته ای رو درخواست کردم و باور کردم میشود اون اتفاق برام پیش اومد
خدایا شکرت به خاطر تمام زیبایی هایی که در زندگیم نصیبم کردی ممنونم به خاطر همه چیز
دوستان قانون عمل میکنه
میام و باز از نتایجم براتون مینویسم
سپاس در خداوند زندگی کنید
سلام ویدا خانم؛
به به …. تبریک میگم.
احساساتتون رو خیلی زیبا توصیف کردید.
امیدوارم در آینده بیاید و اتفاقات زیبای زندگی مشترکتون رو توصیف کنید.
آرزوی خوشبختی و شادی دارم براتون.
بهاره عزیزم خیلی خیلی ممنونم بابت تبریک و اروزی زیبات
عزیزم ارزوی من هم برای شما عمق بی انتهای ارزوهاتونه???
سلام دوست من ویدا خانم عزیز از صمیم قلب و با تمااام احسااااسم ب تو تبریک میگم و از خدااای مهربااانم میخاااام سراسر زندگیتان پر از لحظات ناااب عاااشقی باااشد انشاااله خوشبخت و سعادتمند باشید
ب امید مدار بالاتر
پیش ب سووی موفقیت
هر چی آرزوی خوب مااال ماااااااااااااااا
ژیلای عزیزم ممنون بابت تبریکت گلم
و ارزوهای قشنگت
مرسیییییی
ارزوی من هم برای شما رسیدن به بی انتهای ارزوهاتونه
???
سلام خدمت استاد عزیزو خانم شایسته دوست داشتنی و همه دوستان عزیز که از کامنت های پر بارشان بهرمند شدم …..
من هم تجربه خودم را برای ساختن اعتماد به نفس در خودم بیان میکنم باشد که گره ای را باز کند……
من در گذشته انسان بسیار خجالتی با اعتماد به نفس بسیار پایین بودم به صورتی که حتی جمع ها و مهمانی خانوادگی هم برایم کابوس بود… ولی همین اهرم رنج سکوی پرتاب من به سوی خودسازی و حرکت در مسیر خودشناسی و خودسازی شد که در نهایت مرا به خداشناسی و قدرت بینهایت جهان و احساس هر لحظه ی لذت و شکر گزاری سوق داد… از این رو قدر دان و آن احساس نامطلوب گذشته ام هستم خدایا شکرت…
سالها کتابهای زیادی راجع به اعتماد به نفس ،درمان خجالت ، موفقیت فردی ،خودسازی ،تلقینات مثبت و…. خواندم تمریناتشان را بکار بردم تا حدی جلو رفتم… ولی بازم یه جای کار می لنگیددر جاهایی که توانمندی داشتم احساس خوبی داشتم اعتماد به نفس داشتم خود ابرازی می کردم .. هرجا بهترین بودم حال و روزم خوب بود ولی وای به اینکه در جایی یا مهارت یا کاری یا حتی ظاهر و لباس کسی از من برتر بود و یا از من سبقت می گرفت نجواهای ذهنی دوباره در من پا میگرفتند و احساس بی ارزشی در وجودم جولان می داد….من اعتماد به نفس ظاهری از موفقیتها و دستاوردهایم به عاریه گرفته بودم و از درون تهی…. در دام کمالگرایی منفی افتاده بودم که با کوچکترین اشتباه بارها خودم را به صلابه می کشیدم …. احساس ارزشمندی و اعتماد به نفسم فقط مختص به زمان و مکانی بود که می توانستم در اوج باشم …از آنجایی که به هر دستاورد و قله ای هم که می رسیدم بجای سپاسگزاری و لذت بردن دیگری را بر قله ای باشکوهتر می دیدم دوباره حقارت و حسادت وجودم را فرا می گرفت همیشه بین دو احساس غرور و اعتماد به نفس و حقارت و حسادت و سرزنش خودم در نوسان و تلاطم بودم و در نهایت از خودم برای رسیدن به قله ی شخصیت ایدعالم نا امید شدم…………….تا اینکه خداوند به زندگی ام وارد شد
با خدا آشنا شدم ؛ خداوند دستم را گرفت آرام شدم…. این جمله که من خلیفه و قائم مقام خدا روی زمین هستم یه جورایی مرا به اعتماد به نفس حقیقی رساند خیلی به من عزت نفس و اقتدار و زیبایی داد… قبلا وقتی در کنار کسی که از هر نظر چه ظاهری چه علمی چه مالی چه موقعیت اجتماعی قرار می گرفتم در درونم خودم را با او مقایسه و اگر پایین تر بودم خودم را تحقیر می کردم و اگر از من پایین تر بود در دلم احساس غرور و خودبرتر بینی می کردم… ولی وقتی خداوند دستم را گرفت هم خودم را تکه ای از وجود خدا و عزیز دل خدا می بینم و همه انسانهای دیگر… خدایا شکرت دیگر برای احساس خوب نیازی به برتری جویی و تقلا ندارم …. امروز خودم بدون پیش شرط ارزشمند می دانم و هم همه انسانهای پیرامونم با هر ظاهری و هر توانمندی و هر میزان دارایی .خدایاشکرت… امروز باهدایت خدا دیگر نه به خودم به دیده تحقیر نگاه می کنم نه به هیچ انسان و موجود دیگری خدایا شکرت…. هنوز هم گاهی وقتا بخاطر اشتباهات و شکست هایم سرخورده و حتی گاهی نا امید می شوم ولی خودم را خیلی سریعتر می بخشم همانطور که این روزا دیگران را هم سریعتر می بخشم و امکان اشتباه برای خودم و هر انسانی را می پذیرم خدایا شکرت… خدایا شکرت که می توانم خودم را به دستان قدرتمند تو بسپارم. …
این جملات تاکیدی است که برای خودم نوشتم و استفاده می کنم:
خداوند همیشه در کنار من است
خداوند بزرگتر از تمام سختیهای جهان است
خداوند خیلی بزرگتر از موانع جهان است
خداوند در کنار من است
خداوند می تواند ،من در کنار خداوند ،پس می توانم
خداوند بزرگتر از آن است پس من می توانم《آن:هر چیزی که در ذهن توبزرگ است》
خداوند بزرگتر از ضعفهای من است؛ پس من می توانم
خداوند بزرگتر از تنبلی و سستی است
من با وجود خدا؛ پس می توانم بر هر ضعفی غلبه کنم…
من می توانم
قدرت،دانش،بینش،و حکما خداوند بالاتر و برتر از همه گره های زمینی است…
من با وجود خداوند ؛پس می توانم
خداوند زیباترین معشوق و زیبنده ترین محبوب و مسجود است
الله اکبر خدابزرگتر از آن است پس من می توانم
الله اکبر خدا بزرگتر از آن است من با وجود خداوند می توانم
من به سوی کمال پیش می روم
من قائم مقام خدا روی زمینم؛ پس می توانم
الله اکبر خدابزرگتر از آن است
خداوند همیشه و در همه جا در کنار من است؛هوای مرا دارد، دستم را می گیرد و پشت من ایستاده است…
من با وجود خدا و در کنار او احساس قدرت می کنم
من جوری رفتار می کنم؛ من جوری عمل می کنم که خداوند به من مباهات کند ..
احساس ناامیدی،یاس،ترس ،ضعف و هرگونه کمبود دیگر با یاد خداوند برطرف می شود
من با وجود خداوند،پس می توانم
الله اکبر خدا بزرگتر از آن است. …
سلام به استاد عزیز و همه دوستان هم فرکانسی
یادم میاد که چند ماه پیش با وجود شرایط خوب سعی میکردم با رفتن به مراکز مشاوره حالم رو خوب کنم و وقتی با مشاور صحبت میکردم و شرایطم را بازگو میکردم
مشاور محترم به من میگفت که تو ذهنت داره اذیتت میکنه و باید از فکر تغییر شرایط زندگی و کار در بیای و بذاری که زندگی راحت الانت ادامه پیدا کنه
چون من صاحب کسب و کار خوبی بودم و الان هم هستم
ولی همیشه دوست داشتم و دارم که شرایطتم را تغییر بدم
چون تغییر شرایط و به دست آوردن تجربه های جدید حال من رو خوب میکنه
ولی با وجود صحبت های مشاور به این نتیجه رسیده بودم که خب پس ایراد از من هست که در این شرایط به ظاهر عالی میخوام همه چیز زو تغییر بدم و یا رها کنم و جای دیگر از نو بسازم
اصلا من دیوانه شدم مگر آدم عاقل این کار رو میکنه.
اما یک روز که در دفتر خاطراتم نوشتم با یک سرچ در گوگل با سایت استاد عباس منش آشنا شدم و نمیدانم چطور حال و احساسم را شرح دهم
فقط میتوانم بگویم که حرفهای استاد،حرفهای من بود و جواب های استاد جوابهایی بود که هیچ مشاور و یا دوست و هیچ کس دیگر بهم نگفته بود و این آرامش رو نمیتونم توصیف کنم
الان که کسب و کارم تعطیل شده شاید دیوانگی باشه ولی من حالم خوبه و خوشحالم
و فهمیدم که هیچ مرکز مشاوره ای در تمام طول مدت زندگیم و کاریم نتونست به من کمک کنه
و تو هیچ مرکز مشاوره ای این حرفها رو بهم نزدند
تو هیچ کتابی نخوندم
تو هیچ فیلمی ندیدم
تو هیچ مکان علمی نشنیدم
تو هیچ سایتی ندیدم
🌸هیچ وقت در همه موفقیت هایم انقدر خوشحال نبود
🌸هیچ وقت در تمام لحظه های آرامشم انقدر آرامش نداشتم
🌸هیچ وقت در تمام مراحل زندگیم انقدر امیدوار نبودم
🌸هیچ وقت انقدر به خدا ایمان نداشتم
🌸هیچ وقت نمیدونستم که میتونم انقدر خوشحال باشم
🌸هیچ وقت هنر شاد زندگی کردن را بلد نبودم
🌸همیشه در حال هدایت بودم و نمیدانستم
🌸همیشه درخواست هایم اجابت میشد و نمیدانستم
🌸همیشه نشانه ها داده میشد در همان لحظه های حساس و من نمیدانستم
شاید به خاطر همین ندانستن ها حالم خوب نبود
ولی الان میدانم
میدانم
میدانم
👈در شرایط خوب باید تغییر کنم 👉
حالم خوب هست و تمام تلاشم را میکنم که بیشتر از استاد عزیز یاد بگیرم و بیشتر عمل کنم و تمرین کنم و تمرکز کنم
دوستتون دارم ❤️
سلام خواهر نازنین عباس منشی ام 🌼
مهناز کریمی عزیزم 🌸
وقتی در مورد گذشته ی عزیزانم در سایت می خونم متوجه میشم که همه ی ما مثل هم هستیم انگار .
من هم به نقطهای شبیه نقطه ی شما رسیده بودم با این تفاوت که سراغ مراکز مشاوره نرفتم بلکه خودم راه های مختلفی رو امتحان کردم که راه درست رو پیدا کنم و در این سرگردانی ها فکر می کردم شاید ایراد از من هست که متفاوت فکر می کنم و چیزی متفاوت از روزمرگی های اطرافیانم رو می خوام.
انگار انتظار م از زندگی چیزی متفاوت از آنچه دیگران و خودم در حال تجربه ش بودیم به شکل غریزی و نسل به نسل بود
…
سالهای زیادی گذشت که در حال آماده شدن بودم تا آماده ی حضور در این سرزمین شگفتی، این مسیر بهشتی ، این زنده گی کردن در هر لحظه بشم .
و خدا رو شکر می کنم که حالا اینجا هستم 🌸🙏
روز به روز بیشتر دارم به درک عمیق تری خودم ، خداوند ، مسیر م ، توحید ، باور ، قوانین کیهانی و خواستن ها می رسم .
خیلی خوشحالم برای شما عزیزم 🌼
بهتون تبریک میگم و تحسین تون می کنم که الان اینجایی 👏😊🙏
خدا رو شکر می کنم که در کنار هم این مسیر بهشتی رو داریم پیش میریم 🙏🌸🌼
لذت بردم از خوندن داستان مختصر هدایت ت و ایمانم قوی تر شد .
سپاسگزارم 🌸🙏🌸
دوستت دارم❤️
خداوند عاشق توست❤️
🏵🏵به نام پروردگار هدایتگر مهربان🏵🏵
سلام به هم کلاسی های عزیزم
سلام به استادِعزیزم.
سلام به مریمِ شایسته ی شاااایسته ام.
الهی درپناهِ خدا سالم،شاد و خوشبخت باشید.
آمین…
روز دومِ سفرنامه:
جلسه ی دوم کلاس هستم.
امروز رفتم پای تخته(توو سایت) تا ببینم تمرینِ درسِ امروز چیه تا دربارش کنفرانس بدم(ردِّ پا)
و اولش تعجب کردم که درس امروز هم راجع به عزت نفس و اعتمادبه نفس هست. اما بیشتر که فکر کردم باخودم گفتم که این تکرار دلیل داره.
جهان🌍🌎🌏 برتکرار است.
طلوعِ خورشید🌕🌝☀️☀️☀️ تکرار میشه.
تابشِ مهتاب🌘🌜🌓🌔 تکرار میشه.
هرروز زمین به دور خورشید میچرخه.
فصل ها تکرار میشن.
هرسال درخت ها🏝🏝🏝 شکوفه میدن و جوونه میزنن توو بهار.
میوه ها🍉🍊🍌🍓🍒🍐🍏🍎🥭 توو تابستون درمیان.
برگ ها🍁🍂🍃🍂🍁🍂🍁🍂 توو پاییز می ریزه
و زمستان درخت ها به خواب میرن.
و بعد دوباره بهار….شکوفه….میوه ها و…
تکرار…
تکرار…
تکرار…
اونقدر تکرار شده که من بادیدنِ برگ های زرد میگم پاییزه و همه ی آدم های دنیاااااا بیاد بگه زمستونه،،، میگم نه.پاییزه
چون این آگاهی در وجودِ من و با منه.
و اعتقادم شده.
پس تکرار برای همینه.اساسِ این عالم برتکراره.
دلیلِ تکرارِ تمرین ها هم برای همینه که با یک بار فایل نگاه کردن و یادداشت کردنِ اطلاعاتش، نه من و نه هیچکسِ دیگه ثروتمند نمیشه.اعتماد بنفسمون بالا نمیره.شادی و آرامشمون بیشتر نمیشه.
مخصوصا اینکه حالاکه درسِ اعتماد به نفس،روز دوم رو هم به خودش اختصاص داده، میخواد به من این کُد رو بده که…
آرزو…!
اعتماد بنفس داشتن،عزت نفس داشتن، خیلی مهم تر از اینهاست که بخوای فقط دوسه ساعت دیدنِ فایل رو براش وقت بزاری.
خیلی ارزش داره که وقتی توی سایت به گزینه ی
《ازکجا شروع کنم》میرسی و وقتی پنجره ش رو باز میکنی ،تورو هدایت میکنه به فایل های عزت نفس و اعتمادبنفس.
با خودت میگی:
باباااااااا مننننن مشکل مالی دارمممم.اونو چیکارکنمممم…؟؟؟
هدایت میشی به فایل های عزت نفس.
یکی دیگه باخودش میگه من توی روابطم باهمسر و اطرافیانم به مشکل برخوردم،چه کنم؟؟
و باز هدایت میشی به فایل های عزت نفس.
میگی من آرامش میخوام،چه کنم؟
هدایت میشی به فایل های عزت نفس.
میگی چطور این عذاب وجدان و احساس گناه رو درخودم بکشم؟؟؟
و همچنان هدایت میشی به فایل های عزت نفس.
میگی چطور به سعادت و خوشبختی برسم؟
جواب: عزت نفس
میخوام روی خودم کارکنم و قوی بشم….
عزت نفس…
عزت نفس….عزت نفس….عزت نفس….
باید فکرکرد که اهمیتِ موضوع باید خیلی زیاد باشه که هرچی میخوای،هرمساله ای که داری،جوابش رو باید توو صفحاتِ درسِ عزت نفس باید پیداکنی.
یه ساختمونِ بزرگ و لاکچری رو ساختن،باید بهترین و مرغوب ترین ابزار و مصالح رو داشته باشه و روی یک پیِ محکم بنا بشه.
کار کردن روی خودم هم،
ساختنِ ساختمان وجودیه لاکچری آرزو
، نیاز به یک پیِ محکم و پرتوان به اسمِ عزت نفس و اعتمادبنفس داره.. و بعد طبقاتِ مهمِ دیگه روی این پی قرار میگیره.
مثل طبقه ی شادی،طبقه ی سعادت،طبقه ی زیبایی هارو دیدن،طبقه ی شیرین و زیبای ثروت،طبقه ی قدرت،طبقه ی عشق و مهربانی،طبقه ی رهایی و نداشتن احساساتی مثل احساس گناه و عذاب وجدان و درنهایت سقفی پر از زیبایی و بدون ِ هیچ نگرانی به نامِ
آرامش…
اگرهدفت آرامش باشد، درمسیرِ رسیدن به آرامش،
مسیری که به آرامش ختم میشه،
از منزلگاهِ اول که عزت نفس هست،
میگذره و نقشه ی منزلگاهِ بعدی درمنزلگاهِ عزت نفس هست.
پله ی اول عزت نفسه.
قدم اول عزت نفسه.
.شاه کلید،عزت نفسه.
شاهراه،عزت نفسه.
همونطور که درفایل زندگی دربهشت که استاد داشتن درختِ افتاده به دامِ پیچک های بَد قِلِق ِِ پردایس رو جدا میکرد، اشاره کرد باز به همین موضوع که فکرمیکنی یک باور رو درست کردی و دیگه تموم.؟؟؟؟؟؟
درحالیکه نمیدونی و باید بدونی که وقتی روی باورِثروت کارمیکنی ،برمیگردی به داشتنِ لیاقت، لیاقت رو کار میکنی،میرسی به احساس گناه،
احساس گناه ،تورو می رسونه به عذابِ وجدان.و همین عذاب وجدان می بینی که ازکمبودِ عزت نفس میاد ک باز از هههر طرف بری می رسی به عزت نفس.
پس یک درختِ تنومند و زیبا(درخت وجودی انسان)
دانه ای دارد به نام عزت نفس.و بعد وقتی روی اون دانه کارمیکنی شروع میکنه به ریشه دادن در دل خاک و کم کم آرام آرام جوونه میزنه.این شاخه های زیبا و تنومندیِ درختانِ زیبا اول ریشه های قدرتمند دارن.
دراین مسیرِ رشدِ درختِ سعادت و خوشبختی نباید غافل بشم ازشاخه های اضافیِ علف های هرز که اطرافِ این درخت درمیاد.
این شاخه هاواین علف هایِ هرز،همون عقده هاوکینه هاست که باید مُدام هَرَس بشه وجلویِ چشمانت تویِ آتیش سوزونده بشه و تو دست به کمر و پرقدرت به تماشایِ سوختنِ عقده هایِ پوچ وبی ارزش بایستی.
امانکته ی مهم اینجاست که این درخت چطور رشدمیکنه؟طبقاتِ اون ساختمونِ لاکچری چطوری ساخته میشه؟
ساختمانِ وجودیِ آرزو چطورساخته میشه؟
همینکه تو،
آرزو !
عمل کنی وتلاش کنی تا به آدمی که عزتِ نفسِ بالا داره شبیه تر بشی.
به قولِ استاد((ایمانی که عمل نیاورد آگاهیه بلا استفاده وبایگانی شده به هیچ دردی نمیخوره.))
پس من،با عمل به دانسته هام از این فایلها رشد میکنم وگرنه نمیشه بشینم تویِ خونه و بگم به به استاد چقدر قشنگ حرف میزنه،سرِ تایید تکون بدم به حرفهایِ الماس گونه ی استاد،واووووووو قشنگه همینه که استاد میگه…. به به …
نه، این کافی نیست.من اینجوری رشد نمیکنم وباید عملکرد داشته باشم نه اینکه مغزم رو تبدیل کنم به انبارِ اطلاعات
نتایجِ دیروز تا امروز:
ازدیروز انرژیم بیشتر شده
صحبت کردنم قدرتمندتر شده
هرچی بیشتر فایلهارو گوش میکنم درکِ فایلها از دیروز برام بهتر شده
آرامتر شدم
رااااااام تر شدم
رام از این نظر که اینکه خداوند میبخشه من رو با هر خطا، من رو بی معرفت نکنه که بگم میتونم هر غلطی کنم و خدامیبخشه دیگه
به قولِ استاد و به قولِ قرآن:
این کتاباین آگاهی ها هم هدایت میکند و هم گمراه.
درست درک کنیم مطالب رو
خداوند محبتش به ما اَبَدیه ،هرلحظه س
من باید این رو با خودم تکرار کنم و دنبالِ نشانه هایِ محبت بگردم و تایید کنم که اینها همه آموزه هایِ خداست اون هم با سند و مدرک که در قرآن هست درموردِ همه چیز سند آورده به قولِ گفتنی
((رو هوا حرف نزده))
آیه هایی که تویِ فایلهایِ عزتِ نفس هست سندی ست بر درست بودنِ این آگاهی ها.خداروشکر
درست درک کنیم مطلب رو واقعا مهمه.نه طبقِ نگاهِ اینکه احساسِ گناه میگیری و دهنت اون دنیا صافه سرِ فلان کار،یا عذاب وجدان رو چیکارکنم؟
طبقِ نگاهِ فرکانسی به جهان، ازهردست بدی از همون دست میگیری.
به هرچیز فکر،باور و عمل کنی، بازتابِ همون فکر و باور و عمل به زندگیِ خودت برمیگرده.خواه عینا کارِ خوب و بدت خواه اتفاقی هم جنس با اون فرکانس.
امروز عملکرد داشتم گفتیم کسیکه عزتِ نفس نداره کارهایِ نیمه کاره بسیار داره و میگه و عمل نمیکنه.اما خداروشکر من امروز عملکرد داشتم و رفتم و کارهایی که باید رو انجام دادم و احساسِ قدرتِ بیشتر و سبکیِ بیشتر بهم دست داده.خداروشکر.
با یک شعر که امروز به صورتِ اتفاقی دیدمش تکلیفم رو، کنفرانسم رو به پایان میرسانم…
##########
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسبِ خِرَد از گنبدِ گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند
بیدار(ش) نمایید که بس خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خَرَکِ خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهلِ مرکب ، اَبَدُ الدّهر بماند
آن کس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند
در پناهِ خداوند شاد و آرام باشید🌹🌹🌹
خدایا شششکرررررت.
مارا به راهِ راست هدایت فرما.
به راهِ کسانی که به آنها نعمت داده ای
نه کسانی که بر آنها غضب نموده ای
و نه گمراهان.
آمین
سلام خواهر نازنین عباس منشی ام 🌼
آرزو ملک زاده ی عزیزم 🌸
باز هم نوشته ی تو در دومین روز سفر پربرکت.
سپاسگزارم ازت نازنینم 🌼🙏
که اینقدر خوب و روان می نویسی و آگاهی هات رو برای خودت و برای من به سطح میاری .
خدا رو شکر می کنم 🙏🌸
عالی بود 👍👏
بعضی از قسمت ها رو چندبار خوندم .
تا بهتر درک کنم .
سپاسگزارم 🌸 🙏
«ساختنِ ساختمان وجودیه لاکچری آرزو
، نیاز به یک پیِ محکم و پرتوان به اسمِ عزت نفس و اعتمادبنفس داره.. و بعد طبقاتِ مهمِ دیگه روی این پی قرار میگیره.»
…
« ساختمانِ وجودیِ آرزو چطورساخته میشه؟
همینکه تو،
آرزو !
عمل کنی وتلاش کنی تا به آدمی که عزتِ نفسِ بالا داره شبیه تر بشی.
به قولِ استاد((ایمانی که عمل نیاورد آگاهیه بلا استفاده وبایگانی شده به هیچ دردی نمیخوره.))»
…
« خداوند محبتش به ما اَبَدیه ،هرلحظه س
من باید این رو با خودم تکرار کنم و دنبالِ نشانه هایِ محبت بگردم و تایید کنم که اینها همه آموزه هایِ خداست اون هم با سند و مدرک که در قرآن هست درموردِ همه چیز سند آورده به قولِ گفتنی
((رو هوا حرف نزده))
آیه هایی که تویِ فایلهایِ عزتِ نفس هست سندی ست بر درست بودنِ این آگاهی ها.خداروشکر»
…
«طبقِ نگاهِ فرکانسی به جهان، ازهردست بدی از همون دست میگیری.
به هرچیز فکر،باور و عمل کنی، بازتابِ همون فکر و باور و عمل به زندگیِ خودت برمیگرده.خواه عینا کارِ خوب و بدت خواه اتفاقی هم جنس با اون فرکانس.»
…
خدا رو شکر که امروز رو در این صفحه ی شگفتی و با این ردپاهای ارزشمند در حال سپری کردن هستم .
🙏🌸
دوستت دارم❤️
خداوند عاشق توست❤️
🌻🌻به نامِ خداوندِ هدایتگرِ مهربان🌻🌻
سلام به همکلاسی های عزیزم.
سلام به استادِ دوست داشتنی و مریمِ شایسته ی مهربانم.
امروز،روزِ سومِ کلاس هست.و این جلسه درباره ی اعتماد به ربّ هست.کنفرانسم را با نامِ ربّ
آغاز میکنم:
به نامِ ربّ
روزِ سومِ سفرنامه
اعتماد به ربّ:
بحثِ اعتماد به ربّ هست و در این بحث، نامِ
ابراهیم (ع) هست بعنوانِ شخصیتی خااااص ،موحّد،اسطوره در یکتا پرستی،رفیقِ شفیقِ خدا و الگویی قدرتمند و بزرگ در بحثِ کار کردن روی خود،کار کردن روی باورها،رشدِ عزتِ نفس و زندگیِ سرااااسر توانمند در درکِ قوانینِ جهان و نگاهِ عاااالی ب مدارها و فرکانسها.
وقتی ب زندگینامه ی ابراهیم (ع) بعد از هدایت ب فایلِ اعتماد ب ربّ در روزِ سوم،توجه کردم و دوباره آنرا ب خودم یادآوری کردم،متوجه شدم ک باید از چند زاویه به زندگیِ ایشان نگاه کرد،نه ففقط از زاویه ی خودِ ابراهیم :
۱-بحثِ عزتِ نفس: ((باااز هم عزتِ نفس))
اولِ فایل،استاد درباره ی این موضوع گفتن ک معمولا والدین چیزی رو برای خودشان نمیخوان و ههرکاری میکنن،دلیلش بچه هاشونه.من به شخصه خخیلی والدینِ این شکلی دیدم ک این ازخودگذشتگی هاشون جوابِ عکس داده و بشدت از فرزندانشون ضربه ی روحیِ شدید خوردن و دیدم ک گلایه میکنن ک ما اییینهمه واسه بچه گزاشتیم و بچه مون قَدرمون رو ندونست…
انگار همینه ک استاد میگه.تا به خودت از درون ،احترام و ارزش نزاری این مدل رفتار رو تجربه میکنی.
حداقل این چیزیه ک من دیدم وگرنه ممکنه همیشه اینجور نباشه.
اما این چیزیه ک من دیدم.و با توجه ب فایلهای روزهای اول و دوم ک به عزتِ نفس ربط داشت،اینطور برداشت کردم.
۲-بحثِ حمایت توسطِ والدین:
آیا اگر پدر یا عموی ابراهیم (ع) از او بیییش از اندازه حمایت میکرد،ابراهیم،ابراهیم میشد؟
آن هم با ایییینهمه توحید ک حتی روی پدر و مادر و برادر و عمو و جامعه و رئیسِ شرکت و دولت و….
روی هییییچکس نباید حساب کنی و امیدت رو از همه بردار و بزار روی پروردگار.
یا اگر اسماعیل( ع)تمامِ عمرش را توسطِ پدرش ابراهیم حمایت میشد،اسماعیل میشد؟
آیا اییینقدر از نظرِ افکار و توکل بزرگ و قوی میشد؟
اینقدر تسلیم میشد؟
اون میتونست وقتی ابراهیم برگشت،عصبانی بشه و بگه ای بااابااااااا معلوم هست تماااامِ این مدت کجا رفته بودی و مارو تنها گذاشتی وسطِ بیابان!!!
هییییچ میدونی چچچقدر بدبختی کشیدیم؟؟؟،،،
اما وقتی ابراهیم برگشت،خداوند ب وعده از ک به ابراهیم داده بود عمل کرده بود و خواسته ا ش رواجابت کرده بود.و بیابان تبدیل ب یک شهر شده بود.
این وعده ی خداست در جوابِ ایمان و اعتماد.
و خداوند زیرِ قولش نمیزنه.
۳-بحثِ حمایت توسطِ همسر:
اگر هاجر توسطِ همسرش ابراهیم حمایت میشد،هاجر میشد؟
میتونست کَم بیاره و بشینه غصه بخدره و ب ناخواسته ها توجه کنه و نیمه ی خالیِ لیوان و سختی هارو ببینه.
و یا از ابراهیم جدابشه و بره خونه ی باباش یا برادرش.و بگه چرا باید مجبور باشم اییینهمه سختی رو تحمل کنه((سختی همان پرداختِ بهاست))
اما باااز عزتِ نفس….عزتِ نفس…عزتِ نفس…
عزتِ نفس و اعتماد به نفس در وجودِ هاجر ،خودش رو ب نمایش گزاشته و هاجر شد،هاجر و فرزندی مثلِ اسماعیل تربیت کرد.و بیابان رو شهر میدید((شاید تجسم میکرده شعر رو در دلِ بیابان))
۴-بحثِ مقامِ والای ابراهیمدر یکتاپرستی و توکل و توحد و ایمان:
خداوند ابراهیم را ب ایمان دعوت کرد((خداوند همه ی مارو ب ایمان دعوت کرده))
شیطان ابراهیم را به شرک و ترس و اطاعت نکردن از خدا دعوت کرده((شیطان همه ی مارا ب شرک و ترس و اطاعت نکردن از خدا دعوت میکند))
ابراهیم اولی را انتخاب کرد…
((اینجا ب وضوح،قدرتِ اختیار و انتخاب دیده میشه))
خداوند مارو ب ایمان و یکتاپرستی دعوت میکند و مارو صدا میکند:
ای ابراهیم!
موسی!
هاجر
اسماعیل
نوح
عیسی
محمد
حسینِ عباسمنش
مریمِ شایسته
بیل گیتس
آرزو ملک زاده
مهدیه
هلما
معصومه
اسماء
وحید
کامبیز
آرش!
استیو جابز!
تام هنکس!
و
و
و..
امید رو از روی من بردار و فففقط روی من حساب کن.اجازه بده ک من برات کاری ک میخوام رو انجام بدم از مسیرِ خودم تو رو به آرزوهات برسونم
من برات کار نمیکنم شااااهکار میکنم،بهت عزت میدم.ثروت میدم.بهترین های عاااالَم رو میدم.
ابراهیم!
عزت رو بهت میدم اوووونقدر ک هههرجا بخوان از بببهترین بنده ی خدا اسم ببرن
اسمِ تو رو بگن.
یا مثلا در دورانِ خودمان هههرجا بخوان یه سایتِ قدرتمند برای آموزشِ قوانینِ جهان نام ببرن اسمِ حسینِ عباسمنش بیاد…
۵-بحثِ وابستگی:
خداوند میگه تا میتونی ب من وابسته شو چون عزتمند تر و قدرتمند تر میشی…
ابراهیم که درودِ خدا براو،روی عزتِ نفس و وابستگی اش کار کرده.بااازهم عزتِ نفس.
واقعا استاد جونم دست مریزاد داری ک پایه و اساسِ همه چیز رو عزتِ نفس گذاشتی بابتِ این کشف تبریک میگم.خداروشکر
طبقِ اعتماد ب نفس وقتی ابراهیم از شَهرش بیرون رفت،میتونست بایسته و ب شهر نگاه کنه و بگه:
من اینجا بزرگ شدم،خانواده دارم،همسایه ها،عمو و پدرم.دوستاااام.
چجوری دل بِکَنم و نقطه ی اَمنم رو رها کنم و وقتی ب مسیری ک میخواد بره نگاه کنه و بگه بییییخیااال دارم کجا میرم امنیتم رو وِل کنم کجابرم…
وقتی طبقِ اعتماد به نفس،کاری رو تصمیم بگیریم انجام میدیم،قدرتمندترمیشیم.احساسِ قدرتِ بیشتری میکنیم.
ابراهیم توی بیابون در امتحانِ رها کردنِ زن و فرزندش
بااارها توسطِ شیطان،ذهن،نجوا کرده ک وااای ابراهیم میخوای بچه ت رو زنت رو رها کنی توو بیابون بدونِ آب…
اما ابراهیم رفت توو دلِ ترس هاش..بارهااا باخودش حرف زده بوده و روی باورهاش کار کرده.
باورِ اینکه خدا همیشه بامنه.
۶-بحثِ حمایت کردنِ بچه هامون:
اگر یوسف همیشه تحتِ حمایتِ یعقوب میبود و نمیزاشت خااار ب پای یوسف بره،آیا میتونست اییینقدر رشد کنه در توحید و بزرگ بشه و بشه عزیزِ مصر؟؟
زمانی یوسف بزرگ شد ک از حمایتِ یعقوب فاصله گرفت.
خداوند هم میخواد ک ما بزرگ بشیم.
گاهی از دست دادنِ عزیزی مارو بزرگتر میکنه.
خدا نمیگه واااای نه ،آرزو حساسه و طاقت نداره بزار بعدا باباش رو ازش میگیریم…
وااای نه،عباسمنش نمیتونه تحمل کنه بزار بعدا ک قوی تر شد بچه ش رو میگیریم…
محمّد (ص) طاقت نداره بعدا پدر و مادرش رو میگیریم..
تام هنکس..بیل گیتس…
اگر این طرفِ قضیه رو هم نگاه کنیم ،خدا میدونه سختی ها و امتحانهایی ک خدا میدونه دچارشون میشیم،بخاطرِ رشدِ خودمونه.اگر خدا نزاره مصیبتی ب ما برسه هههیچکس بزرگ نمیشه و همه مون سوسول بارمیایم…
ما همه از خداییم
دلیلِ عشقِ ما ب فرزندانمون،اینه که خداوند پدرِ همه ی ماست،عاشقِ ماست،دلش نمیخواد چیزمون بشه.این حسِ ما به فرزندانمون رو از خدا به ارث بردیم.ما از وجودِ خداییم،فرزندانمون از وجودِ ما هستن.این یک شباهتِ بینِ ما و خدا.چقدر خدا لذت میبره از دیدنِ من وقتی من رو آفرید یک قدم رفت عقب و من رو براَنداز کرد و به خودش آااااافرین گفت.
فتبارک الله احسن الخالقین.
بچه مون بزرگ میشه و راه میره و ما هم نگاهش میکنیم و لذت میبریم.وقتی رویِ خودم کار کنم و رشد کنم،ثروتمند بشم خداوند لذت میبره.به نظرم انگار خدا فقط خواسته ابراهیم رو امتحان کنه وگرنه شاید اصلا هیچوقت نخواد که من یا ابراهیم (ع)فرزندم رو بکُشم یا چاقو زیرِ گلوش بزارم.فقط امتحانِ درجه ی ایمانه.وگرنه خدا چچچچقدر عااااشقِ ماست که فرزندشیم.
آیا ناراحت نمیشه وقتی من دارم در فقر و نداری و پوچی ممممیسوزم؟تمااامِ تلاشش رو میکنه تا من واردِ مسیر بشم.
چچچقدر لذت میبره وقتی بت پرستی رو کنار میزارم بت پرستی ک فقط مجسمه رو پرستیدن نیست…
بت پرستی همینه ک من تا کَمَر جلوی رئیسم خم بشم واسه ماهی ۱ ملیون.
وقتی فقط با ایمان به خدا حرکت میکنم خدا ذوق میکنه مثلِ ذوقِ پدری که بچه ش ۲۰ آورده.
وقتی زیبایی هارو تحسین میکنیم داریم از قوانینِ جهان درست استفاده میکنیم خدا ذوق میکنه.
خداوند رها میکنه ما رو تا بزرگ شیم اما حمایتِ بیجا نمیکنه و از رگِ گردن به ما نزدیکتره.ما باید موفقیت هامون رو،کمک هایِ دیگران رو به خدا نسبت بدیم تا درک کنیم این دور بودن و نزدیک بودنِ خدا رو.
۷_بحثِ تسلیم بودن:
نشانه ی تسلیم بودن،حالِ خوبه،حرکت کردنه.درباره ی تسلیم بودن درباره ی از دست دادنِ یک عزیز،خودکشی نکنم.سالها گریه زاری نکنم،دنبالش توو قبرستون نگردم تا دوباره بت پرستی نکنم.تسلیم باشم،نه از سرِ ناچاری و اجبار،که بگم خداست دیگه،زورش زیاده،من مجبورم بپذیرم و گله کنم و افسرده بشم.
تسلیم باشم از سرِ عشق وایمان به حکمتِ خدا و یادآوری کنم به خودم که جایی که اون هست خیلی بهتر و زیباتر از جایِ منه.
۸-بحثِ تکامل:
استاد!
سوال پرسیدین که چطور ابراهیم تونست به این حد از تسلیم و ایمان برسه که حاضر بشه فرزندش رو برایِ خدا قربانی کنه؟
احساس میکنم این هم به بحثِ تکامل ربط داره.ابراهیم تکامل رو در قربانی کردن خیلی خوب رعایت کرده.ایشان بارها تونسته قربانی کنه.
اول،ترسهاش رو،ابراهیمِ ترسو رو قربانی کرد و بعد ترس از آتشِ نمرود ،و بعد ترس از مهاجرت، قربانی کردنِ امنیت،قربانی کردنِ وابستگی به پدر و عمو و….،و به خودش یادآوری کرد که:
ببین ابراهیم!
یادته فلان جا از آتش رهایی یافتی از شهر بیرون اومدی امنیتِ خودت رو رها کردی،قوی تر شدی بزرگتر هم شدی””مرورِ کارهایِ خوب و نتیجه ها رو به ذهنش نشون داد””
و بعد رها کردنِ فرزندش در بیابان و قربانی کردنِ وابستگی به فرزند و همسر،و بعد بزرگترین و سخت ترین قسمتِ تکامل،قربانی کردنِ خودِ پسر توسطِ خودش با دستانِ خودش.بماند که قبلا هم اسماعیل رو قربانی کرده بود و دربیابان،رهاش کرده بود و نمیدونست قراره که بعد از چند سال برگرده و با برومند شدنِ اسماعیل و تبدیل شدنِ بیابان به شهر،رو به رو بشه.
و حتی غافل نشیم از ایمانِ اسماعیل که پذیرفت تسلیمِ خداوند بشه و قربانی شدن رو قبول کنه.
شاید خیلیها بگن:پسر کوو ندارد نشان از پدر…
اما به داستانِ نوح که نگاه میکنیم پسر آیا از پدر نشانی داشت؟
۹-بحثِ فرکانس و مدار:
بحث،بحثِ فرکانس و مداره.هاجر،اسماعیل و ابراهیم هر سه در یک مدار بودند.
به خودمون نگاه کنیم،ما هم خیلی جاها از خیلی چیزهایِ با ارزش گذشتیم،رفتن به یک شهرِ دیگه،خانواده هایِ شهدا از فرزندانشون،شهدا از جان و جوونیشون،گذشتن از تختِ به اون زیبایی در فایلِ زندگی در بهشت،شاید همه ی اینها سخت بود اما گذشتیم و اتفاق افتاد.
اینها در تکاملِ گذشتن از چیزهایِ بزرگتر به ما کمک میکنه.اینها رهاییه.
به قولِ استاد اگر ابراهیم تونسته ما هم میتونیم فقط باید
۱مثلِ ابراهیم فکر و باور کنیم و ۲مثلِ ابراهیم عمل کنیم.
در پناهِ خدا👋👋👋🙏🙏🙏
سلام خواهر نازنین عباس منشی ام 🌼
آرزوی عزیزم 🌸
باز هم پر از لذت و شعف و عشق شدم از کنفرانسی که اجرا کردی .
بهت تبریک میگم .
برای این درک و این حد از تعهد ت در اشتراک درک ت و به سطح آوردن آگاهی هات 👏👌
تو عالی هستی .
با بعضی از بندهای نوشته ت واقعا کیف کردم .
…
…
«امید رو از روی غیر من بردار و فففقط روی من حساب کن.اجازه بده ک من برات کاری ک میخوام رو انجام بدم از مسیرِ خودم تو رو به آرزوهات برسونم
من برات کار نمیکنم شااااهکار میکنم،بهت عزت میدم.ثروت میدم.بهترین های عاااالَم رو میدم.»
…
«خداوند رها میکنه ما رو تا بزرگ شیم اما حمایتِ بیجا نمیکنه و از رگِ گردن به ما نزدیکتره.ما باید موفقیت هامون رو،کمک هایِ دیگران رو به خدا نسبت بدیم تا درک کنیم این دور بودن و نزدیک بودنِ خدا رو.»
…
«تسلیم باشم از سرِ عشق وایمان به حکمتِ خدا و یادآوری کنم به خودم که جایی که اون هست خیلی بهتر و زیباتر از جایِ منه.»
…
«به قولِ استاد اگر ابراهیم تونسته ما هم میتونیم فقط باید
۱مثلِ ابراهیم فکر و باور کنیم و ۲مثلِ ابراهیم عمل کنیم.
…
سپاسگزارم 🌸🙏
سپاسگزارم عزیزم 🌸🌼
خیلی خیلی زیبا ابعادی رو از شخصیت ابراهیم به من نشون دادی که به این خوبی ندیده بودم .
دوستت دارم❤️
آری خداوند عاشق ماست ❤️
❤❤به ناااااااااامِ خداااااایِ وهااااااابی❤❤
سلاااااااااااااااااااام.سلاااااااااااااااااااام.سلااااااااااااااام.
حتما این تجربه ای که میخوام بگم واسه اکثریتِ دوستان اتفاق افتاده.بارها واسه اینکه بخوایم یه غذایِ عااالی بپزیم با کیفیتی بالا کلی وقت گذاشتیم.اگه یکی از موادش کم باشه،یا سعی میکنیم که ردیفش کنیم یا همه ش توو ذهنمون مونده که ای کاش اون ماده رو داشتیم که به غذامون اضافه میکردیم تا خوشمزه تر بشه.چقدر غذاهارو با وسواس درست کردیم.چقدر تو رستوران ها غذاهارو با وسواس انتخاب کردیم.اما اما اما همون غذارو با اون همه حساسیت نشستیم جلویِ تلویزیون پایِ فیلمِ موردِ علاقه مون خوردیم.با همه ی مذخرفاتِ تلویزیون شروع به خوردنِ غذا کردیم.اون غذایی که خودمون با کلی عشق و با کیفیتی عالی پختیم رو با چرت و پرتِ تلویزیون و حرفهایی که بینمون در موردِ اون فیلم یا اخبار یا هر چیزِ دیگه ای که تلویزیون نشون میده میشه رد و بدل میشه قاطی کردیم و دادیم خوردِ ذهن و روحمون…..
اما استادِ عزیزم درود به اون روزی که با شما آشنا شدیم و آااااااافرین به خودمون که حرفِ شما رو گدش کردیم و از یه جایی به بعد تصمیم گرفتیم که زندگی مون رو تغییر بدیم.ذهنِ ما سطلِ آشغال نیست که هر زباله ای رو مثلِ شوتینگ بریزیم تووش.قبلِ اینکه این تصمیم رو بگیریم واقعا ذهنمون سطلِ آشغال بود و بویِ بدش ما رو فرا گرفته بود.البته این بویِ بد رو اطرافیانمون هیچوقت استشمام نمیکردن اما استاد متوجه شد و با آموزه هاش راهِ تمیز کردنِ ذهنمون رو بهمون یاد داد.خداروششششششکر.
استادِ عزیزم.مریم جاااانِ شایسته ی عزیزم،اولین فکری که به ذهنمون رسید این بود که ورودی هامون رو کنترل کنیم.تلویزیون رو تقریبا کنار گذاشتیم.همه ی آهنگهایِ منفی رو از گوشی ها و حتی ذهنمون پاک کردیم و بهترین کاری که من انجام دادم این بود که ۳ شبانه روز نشستم پایِ لپ تاپِ خواهرِ عزیزم و همه ی فایلهایِ رایگانِ استاد رو دانلود کردم و پوشه بندی و مرتب کردم.و همونموقع بود که خداروشکر هدایت شدیم به سفرنامه ی خانواده ی صمیمیِ استاد عباس منشِ عزیز.
دوستانِ عزیزم الان که دارم دیدگاهِ روزِ هفتم رو مینویسم توو اتوبوس هستم و بالا پایین شدنِ خودکارم با بالا پایین شدنِ اتوبوس یکی شده.بعضی جاها اتوبوس میفته رو دست انداز و دستم خط میفته.اما زیباست و دلنشین.
توو اتوبوس به همراهِ همسر و مادر و دو تا دخترایِ نازم داریم یه مسافرتِ ۲ روزه میریم.خیلی وقته که با اتوبوس مسافرت نرفتیم ولی الان که ماشین نداریم با اتوبوس داریم میریم.البته اولین بارمونم نیست که با اتوبوس اتوبوس میریم مسافرت.همیشه وقتی که تو اتویوس مینشستیم شاگردِ راننده بعد از چند دقیقه که راننده راه بیفته میومد تلویزیون ها رو روشن میکرد و فیلم میزاشت.اما امروز این اتفاق نیفتاد و من به خودم گفتم معصومه میبینی،انکار همه چیز دست به دستِ هم داده تا تو به نکاتِ مثبت توجه کنی و هر چیزی واردِ ذهن و روحت نشه و گفتم عه،چه جالب که تمرینِ ردزِ هفتم از کلاسِ عباس منشی ها هم اینه که حواسمون به غذایِ روح و ذهنمون باشه.این یعنی استادِ جاااان همیشه همیشه همیشه در زمانِ صحیح در مکانِ صحیح قرار داره.حتی فایلهایی که مالِ چند سالِ پیشِ استاد هست.خداروشششششکر.
ذوق کردم و به خودم هم آاااافرین و تبریک گفتم که من هم در زمانِ صحیح در مکانِ صحیح قرار دارم.
استاد،مسافرتِ این بارم با همیشه فرق داره.البته ما به خاطرِ شرایطِ مالیمون زیاد مسافرت نرفتیم و من هر بار بابتش ناراحت و گله مند بودم.اما امروز با اینکه بعد از مدتها و اونم با اتوبوس داریم داریم مسافرت میکنیم خیلی خوشحالم و فقط دارم سعی میکنم که حالم عاااالی باشه و فقط به نکاتِ مثبت توجه کنم و یکی از فرق هایِ مهمِ دیگه ای که این مسافرت با مسافرتهایِ قبلی داره اینه که من دارم به فایل هایِ استادِ عزیزم گوش میکنم و دیدگاهم رو مینویسم.
استادم،من توو این مسافرت کانونِ توجهم رو آگاهانه بردم سمتِ چیزهایی که میخوام نه چیزهایی که الان ندارم.مثلا الان که ماشین نداریم،از پنجره ی اتوبوس بیرون رو نگاه میکنم و خانواده هایی که با ماشینِ خودشون به مسافرت میرن رو تحسین میکنم و بهشون توجه میکنم و براشون آرزویِ خیر و برکت میکنم تا خدا برام بهترین ها رو رقم بزنه و واردِ زندگیم کنه.با مامانم و دخترم هم بازیِ فراوانی انجام میدیم.مثلا فکر میکنیم که توو یه آروی نشستیم و راننده همسرمه و کلی بازی هایِ قشنگ و زیبا.
راستی استاد الان داریم اززشهرِ قم رَد میشیم و کلی واستون ذوق کردم و خدارو شششششکر کردم که چندین ساله پیش شما اینجا بودین و الان توو یکی از بهترین نقطه هایِ دنیا هستین.
الان که از پنجره بیرون رو نگاه میکنم و صحنه هایِ زیبایی رو میبینم که قبلا اصلا ندیده بودم.واقعا خداروششششکر به خاطرِ قوانینِ زیبا و ثابتِ خداوند.
قبل از اینکه مشقام رو تموم کنم ازتون معذرت میخوام اگر غلط دیکته یا چیزی داشتم.چون خدمتتون عرض کردم که توو اتوبوس و …..
بازم از استادِ جااااان و مریم جانِ شایسته ی عزیزم و همه ی همکلاسی هایِ کلاسِ عباس منشی تششششکر میکنم که وقت میزارین و دیدگاهم رو با عششششق میخونین.
دوستدارِ شما معصومه.
❤❤❤
💋💋💋
⚘🌺⚘🌺به نامِ خداوندِ هدایتگر⚘🌺⚘🌺
اگر کسی روی لباسمون استفراغ کنه ما چه حالی میشیم؟
بخصوص اگر لباسمون رو خخخیلی دوست داشته باشیم.
این استفراغ،همون دردِ دل و اخبارِ منفیه اطرافیانومه.
که ما میشینیم پای غم ها و غصه هاشون و اونوقت اونها همینطور ناراحتی هاشون رو روی ما بالا میارن و خالی میشن ولی درباره ی این فکر کنیم که چه اتفاقی برای ما بعد از این خراب کاری میفته .؟؟؟؟
صبح که بیدار میشم و صفحه های سفرنامه ی
سایت رو وَرَق میزنم، تا ببینم امروز چه تکلیفی رو باید ارائه بدم،قبلش حَمدی میخونم و نیّت میکنم و از خداوند طلب میکنم که آگاهی های درستِ اون فایل رو بتونم از اون درس برداشت کنم و درکِ درست داشته باشم.من عاشقِ سوره ی حَمد هستم:
خداوندا!
تنها تو را میپرستیم وتنها از تو یاری میجوییم!
آرزو را به راهِ راست هدایت فرما!
به راهِ کسانی که به آن ها نعمت داده ای!
نه راهِ کسانی که بر آنها غضب نموده ای!
وَ نه گمراهان!…
آمین
روزِ هفتمِ کلاس:
فایلِ مربوط به غذای روح
استادِ عزیزم سلام.
شما دارین توو فایل میگین که مراقبِ غذایی ک به جسم میدیم باشیم.توجه کنیم ک توی رسترانی ک تمیز نیست یا اگر آشپزش بهداشت رو رعایت نمیکنه،یا اگر سوسک روو دیوارِ رستوران میبینیم
غذا نخوریم.
این حرف رو که شنیدم بااااز هم به حلقه ی اولِ زنجیرِ دوره هاتون یعنی عزتِ نفس رسیدم.
واقعا چچچچییییه این عزتِ نفس..
من بااارهاشده ندانسته ک دارم به عزتِ نفسم آسیب میزنم،دیدم ک توی رستوران بوی بد میاد و از دیوارش هم سوسک بالا میره و ..با این حال نشستم رو میز و غذا خوردم و باخودم گفتم ای بابااااا ول کن،من ک پول ندارم اوونقدر بخوام رستورانِ لاکچری برم،یه دیقه مرخصی گرفتم بزار فقط یه غذایی بخورم و سییر شم و برم دنبالِ کارم….😣😣😣🙊🙊🙈🙈🙈🙈
اینو نگفتم ک گذشته م و بلایی ک سرِ خودم آوردم رو بگم. یا مرور کرده باشم نه….
یعنی من اینو میخوام بگم ک ما اووونقدر عزتِ نفسمون دااااغون بود که فففقط رنج کشیدیم …
چچچقدر خودمون رو ناخواسته و ندانسته کوووچیک کردیم با رفتارهامون و من با رفتارهام،با سیلی هایی ک به خودم زدم با رفتارهام و بارفتارهام به خودم گفتم تو ک هیچی نیستی تو ادم نیستیو لیاقت نداری مهم فففقط سیر شدنه
شکمت رو سیر کن و تمااام😲😲😲.تو رو چ به جاهای لوکس..😲😲😲.تو رو چ به رستوران های قشنگ و لوکس..😲😲😲.مگه خودت چی هستی ک واسه این آشپز ناااز میکنی…😲😲😲
وااااای چه جاهایی خودم رو ندانسته کوبیدم…حالا نه حححتما باحرف،شاید من هههیچوقت نرفته باشم جلوی آینه و مستقیم ب خودم گفته باشم ک خب آرزو !
امروز قراره برم ی رستورانِ کثیف پیدا کنم ک حححتما روی دیواراش سوسک باشه و ترجیحا آشپزش هم آدمِ باسلیقه و تمیزی هم نباشه و تو رو ببرم اونجا غذا بخوری
نع نع نع
بعضی باورهامون اینجوری ساخته شده.با رفتارهایی ک باخودمون داریم به قولِ استاد:از یه جایی به بعد خودمون تبحرِ خاااصی داریم در کوبیدنِ خودمون….
آری استاد.یه وقتایی میگیم اوکی…من نمیدونستم ک باید مراقبِ غذای جسم و روحم باشم…اما یه وقتایی هم هست که مممیدونیم و اون رفتارِ درست رو با خودمون نداریم….
این ها همه ریشه در عزتِ نفس داره، انگار این عزتِ نفس اوووونقدر که آب برای ادامه ی حیاتِ جسم و موجودات و جهان لازم و ضروریه،عزتِ نفس هم مایه ی حیات و بَقای روحِ ماست…
این هم ک میگین چرا حواسمون به این نیست ک داریم به چی توجه میکنیم؟
قبل از دیدنِ جوابتون فایل رو استُپ کردم و این سوال رو از خودم پرسیدم و فکر کردم که جوابش چیه و واقعا چچچچرااااااا حتی بعد از اینکه قانون رو هم مممیدونیم،چچچرا دیگه حواسمون ب وردوی ها نیست و رسیدم به اینکه بخاطرِ زمانبندیه…
خداوند خودش در قرآن فرموده که انسان عَجوله..
ما انتظار داریم که با دو روز مثبت فکر کردن و آهنگهای منفی رو تلویزیون را حذف کردن همه چییط گل و بلبل بشه.
وااقعا هههرچی جلوتر میرم باخودم میگم وااای ما چه کردیم باخودمان!
این زخم های کهنه ک خون و چرک مُرده زیرش بود و با شکلِ معده درد و عصبانیت و بی حوصلگی و پادرد و کِرِختی و بیماریهای مختلف بُروز میدن،همه ی اینها همان زخم هاست ک درمان نشده و فقط با چسبِ زخم دورش رو باندپیچی کردیم و این زخم ها موندن و کهنه شدن و
عفونت کردن.
و باید ی فکری ب حالشون کنیم.
هرچی عمقی تر واردِ این دردهاو زخم های کهنه میشم،تا تمومِ عفونت هاش رو پاک کنم و خالی کنم از آلودگی ها،داااادت از درد درمیاد….مثلِ الآن ک من هههر روز بیشتر پی میبرم ک کجاها چ زخم هایی ب تنم زدم ،به روحم زدم و باید موشکافانه با وجودِ درد ،
این زخم هارو باز کنم و عفونت هاش رو خالی کنم.و بشورمشون از چِرک.
چطور میتونم رشد کنم درحالیکه عزتِ خودم رو داشتم از ریشه میخشکوندم…
استاااااد!
موقعی رسیدی که ریشه م داشت خشک میشد…
موقعی رسیدی که تنه ی خمیده ی درختِ وجودم خشکِ خشک شده بود…تشنه ی تشنه…
توو بیابونِ پپپر از علف های هرز….
تا اومدی با حرفهات جُرعه جُرعه ،آب به ریشه م رسوندی..
کم کم دوباره ریشه ی این درخت، تَر شد…
تااااازه تنه ی خمیده ی درختِ وجودم داره آاااروم آاااارووووم از اون حالت درمیاد و داره گردن راست میکنه..
دوباره مرورِ درسهای سفرنامه از روزِ اول تا امروز ک روزِ هفتم هست،توو پاراگرافِ قبل گفتم ک چطور از تمرینِ غذای روح رفتم و گشتم و کَند و کاو کردم توی وجودم و دیدم ک رسیدم به منزلگاهِ اول،رسیدم به ریشه ی همه ی این دردها ک اعتماد بنفس و عزتِ نفس بود…
درسِ قربانی کردن در روزِ سوم،
قربانی کردم تنبلی رو و ادعای متعهد بودن دارم اینبار و نشستم پای حرفهای استاد توو کلاسِ سفرنامه و جُرعه جرعه دارم از دریاااای آگاهی های استاااد عباسمنش ،ظرفِ وجودم رو پُر میکنم…برای دادنِ غذای خوشمزه به روحم،روحِ آزرده ام…برای شاداب کردنش قلم و کاغذم رو رها کردم و بلند شدم از جام و آماده شدم و رفتم یه دور،توی پارک زدم و از بوی یاسِ خوشبویی ک توو فضای پارک پیچیده،بیییینهایت لذت بردم و نفسِ عمییییق کشیدم تا بره توی وجودم و خخخیلی بوی مممست کننده و دیوانه کننده ای داره و برگشتم خونه و باقیِ متنم رو توی چک نویس نوشتم ک برای کنفرانسِ امروزم داشتم آماده میکردم،نوشتم از احساسم و درهمین بیرون رفتنم،،۴تا تمرینِ روزهای چهارم و پنجم و ششم و هفتمِ سفرنامه رو همزمان با این بیرون رفتن و دور زدن توی پارک انجام دادم.
روزِ چهارم ک توجه ب زیباییها و نکاتِ مثبت بود
توی پارک بچه ها در حالِ بازی بودن و گل های زیبای داخلِ پارک با پروانه های رنگی رنگی بازی میکردن و روزِ پنجم،در لحظه تغییر کردن و انجام دادنِ لحظه ایِ تمرین ها و حالم رو خوب کردن باههههمین ابزاری ک دمِ دستم هست،ههمین پارکِ نزدیکِ خونمون،ابزارِ دمِ دستیِ منه و روزِ ششم ک به تکامل ربط داشت.
شاید فکر کنیم خب من الآن شرایطِ رفتن کنار دریا و قشم و جزیره ی کیش رو ندارم اما من میگم واسه انجامِ تمرین هاهم باید تکامل طی بشه.اینکه من از گلِ نازِ یخیِ خوشگلم توو بالکن و پارکِ نزدیکِ خونمون شروع میکنم و میگردم توی پارک دنبالِ رگزیباییهاش
و
تمرینِ روزِ هفتم ک غذای روح هست و من امروز غذای خوشمزه و نااااب و پاااک و خااالص بهش دادم از زیباییها و عطرِ گلهای یااااسِ پخش شده در آسمون و اَبَر رعد و برق هایی ک در چچچند ثانیه شبهای تهران رو روشن میکنه و صدای مَهیب و قدرتمندش و بعد بارانِ زیبا ک فضارو زیباتر میکنه.
خداروشکر که من صَدَق َ بالحسنی شدم.
به زبان میارم :
انگار کسی توی قلبم ازم میپرسه
که
آرزو!
این آسمان از کیست؟
جواب میدم :خدااایاااا تو،تو آسمان رو به من بخشیدی…
صدا میگه:
این رعد و برق و باران رو کی بهت داد؟
جواب میدم:
تو خداااای من،تو خدای وهاب به من بخشیدی.
صدا میگه:
اییینهمه سلامتی رو کی بهت بخشیده؟
میگم:
تو ای پروردگارم…
خدایا تو بهم لطف کردی و سلامتِ کاااامل بهم دادی.
و اینجا سپاسگزاریِ من باعث میشه من واردِ فرکانسِ خداوند بشم که به قولِ استاد ک نزدیکترین فرکانس به خداوند است….
اینطوری میتونم طوفانی ک در دلم راه افتاده رو درجربگیان نگه دارم
چون این طوفان ننننباید بخوابه
این آتشِ درونم ننننننباید سسسرد بشه….
این عطش نننننباید سیراب بشه و اصلا نننننمیشه.
و جهان بیییینهایت درس داره برام ک یاد بگیرم….
خدایاششششکرررررت ک من رو امروز آگاه کردی
شاید کنفرانسِ امروزم از لحاظِ نوشتاری نسبت ب روزهای قبل کمتر باشه اما خواستم بهش عملکرد هم اضافه کنم چون واجب تره…
و عملکردم قابلِ اندازه گیری نیست…
چطور جسمم و روحم رو برداشتم بردم ب رستورانهای داااغون؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امروز جسم و روحم رو برداشتم و یه لباسِ قشنگ بهشون پوشوندم و دستشون رو گرفتم و بردمشون یه چرخی توی پارک زدیم و زیباییهارو بهشون نشون دادم…💪💪💪💪💪
خداروشکر بابتِ امروز.
سپاسگزارم خدای مهربان.
در پناهِ خداوند باشین دوستانم👩👋👋👋
🌷🌼🌻 به نامِ خداوندِ هدایتگرِ مهربان🌻🌼🌷
سلاااامی به زیییباییِ اون غروبِ خوششششگلِ توی پَرِدایس که استاد توو اینستاگرام بِهِمون نشون داد.
دیدیم که چطور خورشید🌅 و آسمون ⛅و دریاچه🌊 و ابرها☁️☁️ و جنگل🏞 و رنگ ها داشتن دلبری میکردن.فقط برونیِ نااااز رو کم داشتیم که این صحنه ی زیییبا و رویایی رو تکمیل کنه.
من عاشششقِ اون رنگ بندی هستم که البته هم توو طلوع میشه دید و هم توو غروب.عااالی بود استادِ عزیز..ممنون.درسته استاد.این زیبایی کارِ یه نقّاشِ ححححرفه ایه. نقّاشی به نامِ خداوند.فرمانروای کلِ کیهان.خداروشششکر .
چقدر ؛خالق، ما انسانهارو زیبا خلق کرده و قدرتمند که ایییینهمه زیبایی و عظمتِ آسمان و دریا توی چشمانِ کوچیکمون(کوچیک از نظرِ اندازه) جا میشه.
خدایاشششکررت.
به نامِ الله شروع میکنم دیدگاهِ روزِ نهمِ کلاسِ سفرنامه رو:
من هم عاشقِ این جمله تون هستم استاد که میگین همه چیز خود به خود بوجود میاد.
انگار وقتی رو خودت کار میکنی وقتی تصمیم میگیری خداهای مختلفِ زندگیت رو دیگه نَپَرستی،حالا میخواد پدر یا مادر باشه…فرزند باشه…همسر باشه…دوست باشه…رئیسِ شرکت….صاحب کار…مشتری ها…
ایین هااااا همه خداهایی هستن که ما برای خودمون در نظر گرفته بودیم و بهشون وابسته میشیم و همین وابستگیِ عجیب بَلا سرمون میاره و فکر میکنیم از خالقِ ماست که زندگیمون داشته رو به تباهی میرفته…
تَباهی همون بی خداییه.بی خدایی فااااااجعه س.
اما
وقتی همه ی این خداهای ناتوان رو دووور میریزی و در واقع به بی خدایی میرسی،تااااااازه خدای قدرتمند ،خدای یکتااا،خدای خاااالق،خدای لایقِ پرستش رو میبینی.
وقتی مَن مَنیّت های زندگیت رو کنار میزاری خدا میاد.
من،آرزو،توو بی خدایی،خدا رو پیدا کردم.رسیدم به جایی که دیگه از خدا هیچی نمیخواستم.چون پپپپر از ححححسرت بودم.پپپر از عُقده.پپپر از نرسیدن هااااا.دیگه کاری با خدا نداشتم.انکارش نننننمیکردم اصلا اصلا.چون مممممطمئن بودم یه خدای قدرتمند ههههست که همچین جهانِ زیبااایی رو خلق کرده.به اینکه خدا وجود داشت و زیبایی های جهان رو مالِ اون میدیدم،ذرّه ای شک نداشتم اما احساسِ گناه و کمبودِ اعتمادِ بنفس و عزتِ نفس اووووونقدر منو توو باتلاق پایین کشونده بود،اوووونقدر دست و پا میزدم تا خودمو بالا بکشم اما بیشتر فرو میرفتم.
واااقعا اینکه استاد میگین:
شرک در دلِ مومن مثلِ یک نقطه ی سیاه روی یک سنگِ سیاه در دلِ تاریکیست.وااااقعا همینه.
واااااقعا جهان به احساس پاسخ میده .احساسِ شکرگزاری باید داشت من زبانی شکر میکردم ولی احساسم خوب نبود.توجهم رو نداشته هام بود.
یقین داشتم که خدایی هست چون باهاش دعوا میکردم.دعوا میکردم چون میدونستم هست.
اما
.خدای من عادل نبود.
خدای من بیمار بود.
اذیت میکرد.
میکوبید.
ناتوان بود برای مممن وگرنه قدرتش رو شششک نداشتم.
برای مممن کاری نمیکرد.
یه خدای مغرور،کینه ای،خدای چچند شخصیتی،یه جا مهربون بود یه جا خشن….یه جاهایی هههرچقدر التمااااسش میکردم که یه کاری واسه زندگیِ من بکن ولی اهمیتی نمیداد.از یه طرف میگفت من از رگِ گردن بهت نزدیک ترم از طرفی اوووونقدر دوووور میشد که دیگه دیده نمیشد…
یه جاهایی بود یه جاهایی نبود.
همش فکر میکردم من ک آدمِ خوبی ام باید الآن یه حالی بهم بده برعکس حالمو میگرفت.
تصمیم گرفتم بیخیالش بشم.چون اصلا معلوم نبود فازش چیه.بهش گفتم دییگه بهت رو نمیندازم.دیگه هیچی ازت نمیخوام.والا دیگه نمیدونم باید چیکار کنم تا جنابعالی یه تکونی به زندگیِ ما بدی…یه جاهم ک میام اَدای متوکّل هارو دربیارم و زندگیم رو بسپارم بهت،میزنی بدتر خراب میکنی همه چیو…
غرورم رو که از سرِ راه که نیاوردم…هههرچی ازت میخوام میگی نه…من رو آفریدی واسه حسرت خوردن؟؟؟؟واسه نظارتِ خوشی های بنده های از ما بببهترونت؟؟؟؟من ک یه جاهایی از خیلی ها بهتر هم هستم….
خخخخخسته شدم……
چچچجوریه که من نننمیرسم به هیچ جا؟؟؟
بیشتر کارمیکنم که چراهنوز هشتم گرویِ نُهمه؟؟؟
تو چچچچچیجور خدایی هستی؟؟؟؟
من باااید چچچچییییکاااار کنم؟؟؟؟؟
این هارو بهش گفتم و ۴ تا سوال اخرش پرسیدم و هم بیخیالِ خدا شدم هم خودم و زندگیم.خودکُشس کردم.
نه با قرص،نه با پرت کردنِ خودم از بلندی…بلکه با تصمیمی که گرفته بودم یه جور خودکُشی بود.
به قولِ استاد آااارام آاااراااام افسرده میشی…دیگه تصمیم گرفته بودم بیرون نَرَم و با کسی کاری نداشته باشم.تصمیم گرفتم کتابهای مثبت اندیشی رو دیییگه نخونم.چون هههیچ کمکی به من نکرد.
خلاصه تصمیم گرفتم فقط نفس بکشم.
بیخیالِ خداشدم ولی خدا نه…
رابطه ی من با خدا به طناب رسید ولی پاااااره نشد…
دلم خدا رو میخواست خدارو فففریاد میزد ولی من لجبازی کردم….
درحالیکه الآن از روی نوشته هام میخونم میفهمم که واااقعا احساس حرف میزنه نه لجبازی های زبانی…
نکته ای ک الان دارم از نوشته هام در میارم باز برمیگرده به تمارینِ این چچند روز که پای صحبتهای استاد نشستم:
اینکه من در اوجِ ناراحتی ۴ تا سوالِ خوب از خدا پرسیدم.استاد میگن سوال های خوب بپرس.:
🛑اینکه چطور رشد کنم؟
این سوال رو پرسیدم و خدای مهربان در زمانِ درستش من رو هدایت کرد زمانی که من بتونم درک کنم.
هدایت شدم به سایتِ استاد عباسمنشِ عزیز.
مسیرِ جواب هاااا…جواب هااای درسسسست💪💪
که مربوط میشه به باورهام به عزتِ نفسم…که در زمانِ درستش دوره های استاد رو به راااحتی میخرم و البته که فایلهای رایگان فراتر از یک فایلِ رایگانه و اییینقدر عاشقانه استاد توضیح میدن. و من خداروشکر بدونِ مقاومت اون ها رو میپذیرم.
اینکه چرا هنوز هشتم گروی نُهمه و من فقط باید بیشتر از این ها خخخیلییییی بیشتر از اینها رو خودم و باورهام کار کنم.
سوال از خدا پرسیدم که
🛑 تو چیجور خدایی هستی؟باز هم از زبانِ استاد چچچقدر زیییبا خداوند به من جواب داد:
فرمود:
وَاذا سالک عبادی فانّی قریب…
اُجیبُ الدّعوه الدّاع اذا دَعان…
فلیستجیبوالِی و لیومنوابی لعلّهم یرشدون
هروقت بندگانم از تو درباره ی من پرسیدند بگو من نزدیکم.دعای آنها را اجابت میکنم هروقت که درخواست کنند به من ایمان بیاورند و دعوتم را بپذیرند باشد که رشد کنند…
اینجا خداوند مارو به یک رابطه دعوت میکنه.این مممنم که باید شروع کنم رابطه م رو.حتی توو رابطه برقرار کردن ههههم همه چیز رو به من سپرده.میگه تو بخوای من هستم.من همیشه هستم.همیشه دمِ دست هستم.کاری واجب تر از کارِ تو که بنده ی منی ندارم.از خخخودم ففففقط از خودم بخواه.هههر درخواستی داری از مممن بخواه و به خودم بگو.از همه بِبُر.به خودم بچسب.به ههههیچکس رو ننداز.به ههههیچکس محتاج نباش.
الفقرا الی الله شو
.من بهت عزت میدم.من تو رو آفریدم و به خودم آفرین گفتم.گفتم دَمَم گرم عجب چیزی خلق کردم..ممن عششقم رو بهت
دادم.روووحم رو در تو دَمیدم..
جلوی همه ایستادم.گفتم مممیخوام خلقش کنم.ششیطان رو از خودم روندم فففقط بخاطرِ تو.
من خخخیلی تو رو دوست دارم نننمیتونی حتی اندازه ش رو تصور کنی اگر بدونی چچچچقدر تو رو دوست دارم اگر بگم از شدّتِ محبتی که بهت دارم قالب تُهی میکنی…
جوون میدی…
اُجیبُ الدعوه الداع اِذا دَعان…
ممممن
خخخودم اجابت میکنم فففقط درخواست کن…
آخرین سوالم این بود که:
🛑ممن باید چیکار کنم؟؟؟
ایمان بیاور.
تکرار کن باخودت از خوبیها بگو.
روی باورهات کار کن.
به خوبی ها توجه کن.
صدَّقَ بالحسنی شو.
تایید کن ایییینهمه زیباایی رو.
اییینهممه ثروت و فراوانی رو.
یاااد بگیر.
تمرین کن.
آگاهی کسب کن.
خودت رو باور کن.
زندگیت رو بساز هههمونجور که خودت میخوای و باور کن که همه چیز دستِ توعه.
توو مسیرِ حقیقت بمون.
کَم نیار.
همه چیز رو رااااحت بهت میدم به شرطِ ایمان.
به شرطِ باور.
من بشم مخطب های شعرهات.
من بشم مخاطبِ آهنگ هات.
من رو بِپَرست.
من رو ستایش کن.
به من اعتماد کن.
من رو دوست داشته باش.
من رو توو وجودت احساس کن.
تو با من به همه چیز میرسی.فقط با من.
استادِ عزیز.
توو این فایل به جوابِ سوالم رسیدم که چرا شما میگین اگر داری با من کار میکنی کتاب هارو بزار کنار.
دقیقا همینه.کتاب ها ناقص هستن و به من این باور رو داده بود که باید کلّی سسسختی بکشم تا موفق بشم…
خداروشششکر که شما هستین.
دمِ خداتون گرم.
ممنوووونم استاد.
شما قشششسنگ هههر باوری رو میگردین دنبالِ ساااده ترینش.
خداروششششکررررر.
ننننمیتونم احساسم رو با جملات بیان کنم….
خداروشششکر که خدا بهم جراتِ شششکستنِ خداهای ناتوان رو داد.تونستم در حدِّ خودم بُت شکنی کنم…
استااااد!
من آرزو بعنوانِ شاگردِ دوره ی ابتدایی
از اینورِ کره ی زمین،از منطقه ی ۱۸ تهران انرژیم رو براتون میفرستم و ازتون تشکر میکنم.
خدا رو چچچطور سپاسگزاری کنم ازش که لایقش باشه.
با تمامِ وجود تشنه ی حقیقت هستم.
ممنونم که خوندین استادِ عزیز:
اونی که خدا رو نداره
چچچی داره
و
اونی که خدا رو داره
چچی نداره.
از خدا طلبِ خدا دارم.
دوستتون دادم.
برامون دعا کنین ثابت قدم باشیم و بیایم از نتایجمون براتون بنویسیم.
در پناهِ اللهِ یکتا
شااااد و سلامت و خوشششبخت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشین.👋👋👋🌷🌷🌷
آرزو!
اییینهارو باااارها باید تکرار کنی تا باورت بشه