الگویی مناسب برای کسب و کار - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

764 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    میلاد آمای گفته:
    مدت عضویت: 2150 روز

    یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا

    اى کسانى که ایمان آورده اید! خدا را بسیار یاد کنید

    .

    .

    .

    بنام خداوند هدایتگرم🫀

    .

    سلام به استاد عباسمنش و خانم شایسته و همه دوستان نازنینم

    .

    خدارو شکر میکنم بخاطره این لحظه عالی از روز که یه باران عالی میباره توی اردیبهشت ماه 1403 که اصلاً دیوانه کننده هستش و توی هوا یه عطر عالی پیچیده که مست میشه آدم.

    .

    خدایا شکرت بخاطره این که خوب موقع اومدی مُهر تأییدی زدی بر مسیر روانشناسی ثروت 1 که دوباره شروع کردم و بهم گفتی ادامه بده و تمرکز بیشتری بکن بر روی پاشنه آشیل عوامل بیرونی و خوب روی این موضوع کار کن.

    .

    خدایا شکرت بخاطره این زیبایی پرادایس که فضای فوق العاده ای هستش که آدم لذت میبره از دیدنش .

    .

    .

    .

    استاد جان چه الگوی عالی رو مورد بررسی قرار دادی که خیلی به جا بود و گره گشای کار من در این لحظه بود و توی این شرایط و روزایی که داره همیشه بیشتر هم میشه و همه از عوامل بیرونی گله دارن

    شما میایی میگی عوامل بیرونی هیچ تأثیری نداره توی زندگیت اگر بهش توجه نکنی، اگر ازش اعراض کنی، اگر ایمان خودتو روی کار کردن روی باور ها بگذاری، اگر ایمان خودتو نشون بدی اون وقت درها باز میشه و خدا کمک میکنه و ایده هایی رو برات میاره از همین جایی که هستی شروع کنی و حرکت کنی….

    و مثالش که توی فایل گفتید پدر دوستمون که با دوچرخه اش میشه گره گشای فرزندش و دستی از طرف خداوند میشه

    این یعنی چی واقعا؟؟

    خیلی درس داره این موضوع اگر کسی توی مدار مفهومش باشه، درکش میکنه و یه گره هایی براش باز میشه که الان اصلاً نمیدونه که چی شد یهو و چه گره ای برام باز شده

    و جواب مسائل در دل خودش بوده ولی من چون توی مدارش نبودم ندیدم و داشتم دور خودم میچرخیدم ولی وقتی من رها میشم و میسپارم به خدا و ایمانمو بهش نشون میدم، خداوند از همین مسیر راحتی که بغل گوشمه ولی من فکر نمیکردم که جواب باشه بهم جواب میده و میگه جواب همینجاست بنده من، دنبال چی میگردی آخه؟؟؟!!

    .

    خیلی عالی بود این فایل و ایمانمو اونقدر به ادامه مسیرم و ایده هایی که خدا بهم داده که دارم انجامش میدم بیشتر کرد و به هرکسی بگم که ایده ام فلان چیزه که خدا گفته شاید بگن که چه فایده آخه ولی من میدونم این قدم اوله و باید حرکت کنم و این مسیری که من باید حرکت کنم و توی دلش هدایت و نشانه ها میاد

    و من باید ذهنمو کنترل کنم و حرکت کنم فقط و خیلی بیشتر وقتمو و تمرکزمو بذارم روی روانشناسی ثروت 1

    که حتی توی کامنت اخیرم گفتم که حس میکنم الان ظرفم آماده شده برای دریافتش و درک کردنش که منو متعهد تر کرده براش قدم بردارم و روش کار کنم و دنبال الگو ها باشم و جالبی اینه که وقتی به دنبالش هستم و منتظرش هستم خدا خودش الگو ها رو بهم نشون میده و از کلام افراد میگه فلانی با این شیوه این کار رو کرد و به ثروت رسید و تمام اینا قبلا چرا نبود؟؟

    چون من آماده نبودم ولی الان آماده پذیرفتنش شدم و

    جالبی اینه که امروز داشتم میومدم دفتر توی بیلبورد شهر این نوشته رو دیدم که؛

    هر که نامش بیش

    رزقش بیشتر

    هر که نامش بیش

    عشقش بیشتر

    و خیلی جالب بود و فورا عکس گرفتم

    و جالبیش این بود که ما هر چی شنیده بودیم

    به ما گفته بودن

    (هر که برفش بیش، سقفش بیشتر)

    پس

    این جمله چه میگه آخه

    و همون لحظه گفتم خدا داره با نشانه ها با من صحبت میکنه که اینم نشونه فراوانی هستش که وقتی توجه ات رو فراوانی و باور های ثروت باشه حتی بیلبورد شهر هم مُسخر تو میشه و اون چیزی رو بهت نشون میده که مناسبت هست و برات باور پذیر تره

    که این جمله که

    هر که نامش بیش، رزقش بیشتر!

    هر که نامش بیش، عشقش بیشتر!

    زیرش عکس شناسنامه هم زده بود که من یه لحظه با خودم شروع کردم صحبت کردن در مورد این بیلبورد که چقد باور های خوبی رو شهرداری داره به مردم میده ولی هرکسی نمیبینه اگر توی مدارش نباشه و چون من توی مدارش بودم دیدمش

    و

    حرفایی که با خودم زدم این بود که

    ببین چقد باور فراوانی و توحیدی رو داره میگه: که خدا داره میگه تو بچه بیار رزقش با منه به تو چه ربطی داره

    تو ثروت بساز فضا و جای بیشتری در اختیارت میدم و فراوانی جهان رو بیشتر نصیبت میکنم و ظرفت رو بزرگتر میکنم

    تو بهم ایمان داشته باش، تو درخواست کن من بیشتر بهت میدم،

    تو هرچی میخوای از من بخواه

    از خونه

    از ماشین

    از همسر خوب

    از بچه

    از پول

    از درامد راحت

    از کار راحت

    از سفر

    از هر چی که میخوای از من بخواه و بدون که جهان پر از فراوانیه

    جهان پر از زیباییه و همه چی راحت و ساده بدست میاد و لذت بخش

    پس اون ضرب المثل اشتباه رو میشه اینجوری تغییرش داد که:

    “هرکه برفش بیش، رزقش بیشتر، عشقش بیشتر”

    .

    در مورد بحث تکامل هم که خیلی عالی توضیح دادید استاد جان، که دام بزرگی هستش که همه توش گیر میکنن ولی درس عبرت نمیشه و همیشه باید به خود یاد آور بشیم چون خیلی دوست داریم زود زود زود به همه چی برسیم بگیم من فلانم من میتونم و فقط استرس میگیریم و نگران میشیم و فقط تقلا میکنیم و از مسیری که داشتیم میفرفتیم دور میشم و چه مثال جالب و بجایی از تاک شو گفتید و چقد آموزنده بود و کاشکی اون فایل رو میذاشتید میدیدیم که ایمانمون بیشتر بشه به مسیر و قانون تکامل که مسیر رو درست بریم و به بیراهه نریم

    .

    خیلی سپاسگزارم از شما…

    .

    خدایا شکرت که آرامش جان منی در هر لحظه و هر لحظه بیش از پیش بهت محتاج تر میشم و میدونم که تویی دوای دردم و تویی گره گشای کارم و تویی راهنما و هدایتگر من، تو برام معجزه میکنی و تویی که خیلی جاها میتونستی مُچ منو بگیری ولی دستمو محکم گرفتی و بهم گفتی بلند شو خودم هواتو دارم و امیدت به من باشه برات درها رو باز میکنم 🫀

    خدایا شکرت…

    .

    و

    یادتون باشه بچه ها

    در بند خاک نخواهد ماند، آنکه پرواز آموخته‌ است

    کسی که قانون رو درک کرده اسیر هوا و هوس زودگذر دنیا نمیشه و طبق قانون جلو میره و حرکت میکنه و پرواز میکنه.

    عاشقتونم🫀

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  2. -
    الهام دادخواه گفته:
    مدت عضویت: 1906 روز

    سلام به استاد عزیز و خوش فکر و مریم مهربان که شنیدن صداتون باعث شد احساس خوبی بگیرم

    در مورد این فایل گفته ها زیاد هست. من سه چهار بار گوش دادم و استپ کردم وسطاش و عقب زدم مخصوصا بین دقیقه 10 تا 17 و سرشار از نکات ریز و مهم و اساسی زندگی بود.

    این فایل بیشتر یک فایل توحیدی بود جوری که من برگشتم تا مجددا اسم دوره رو بخونم.

    کنترل ذهن، تقوا، تکامل، ایمان به برنامه ریزی خداوند و توکل و آرامش به خداوند برای شنیدن و عمل کردن به هدایت ها و خیلی نکات ریزی که تو این فایل بطور جمع بندی و خلاصه برای رسیدن به خواسته ها، استاد عزیز اشاره کردند.

    با گوش دادن به این فایل و خوندن کامنت جدید مرضیه خانم تو همین صفحه، و توضیح بیشتر در مورد الهاماتی که بهشون شده و با ایمان بیشتری دارند بهشون عمل می‌کنند، یاد زندگی خودم و چالش ها و تضادهایی که تو زندگیمون بوده و هست افتادم.

    اواخر سال1400 بود که تضادهایی تو بحث کاری شوهرم که عضو همین سایت هستند، رخ داد و نشانه ای زدیم در سایت و مریم شایسته عزیز در متنی که در یکی از دوره های سفر به دور آمریکا بود، عنوان کردند که مثل صخره نوردی باشید که برای بالا رفتن از کوه تمام وسایل اضافه رو رها میکنه و برای یک لحظه معلق میشه اما نتیجه بالا رفتن هست. و خلاصه که همچین مضمونی رو رسوندند که باید همه چیز رو با این کسب و کاری که داخلش هستی رها کنی.

    چون موقعیت کاری شوهرم جوری بود که ماشین، موبایل، آزادی زمانی و مکانی قابل قبول، حساب بانکی خوب و همیشه پر(چون تمام پول ها به حساب شوهرم میومد و میتونست هر مقدار برداشت کنه و به مرور جایگزین کنه)، حقوق سه برابر یک کارمند عادی رو داشت و همه چیز تحت اختیارش بود و میتونست یک کار دیگه کنارش بزنه یا تو همون کار، با خرید قطعه ای، درآمدش رو بیشتر کنه و من همیشه بهش این پیشنهاد رو میدادم.

    اما خودش این باور داشت که نمیتونم همزمان روی دو تا چیز تمرکز کنم و باید این شغلم رو کنار بگذارم تا بتونم تمرکز کامل روی کار دومم داشته باشم(در صورتیکه هر دو مرتبط با هم بود).

    خلاصه که تضاد پیش اومد و با اومدن نشانه، در یک شب، و با آرامش کامل به کارفرما که از اقوام هم بود، پیام داد که من قادر به همکاری نیستم. و پروسه تحویل کار 4 روز طول کشید تا حساب ها تحویل داده بشه. و ما در عرض4 روز ماشین، حقوق، حساب بانکی و حتی موبایل هم نداشتیم. و 9 میلیون هم بدهکار شدیم که کارفرما به عنوان حق الزحمه پایان کار باهامون حساب کرد.

    و ما موندیم و اجاره نشینی و چندین قسط وام و هزینه خونه

    منم یک بیزینس دست و پا شکسته داشتم و از طرفی موعد وام خانوادگی رسید و اسم من دراومد. اولین اقدام خرید گوشی برای شوهرم بود و از همون روز با خرید یک خط جدید، شروع به تماس گرفتن با شرکت های مختلف گرفت و منم با بیزینس خودم خرج خونه رو میدادم. و در تمام مدتی که گذشت و حدود یک سال شد و اینطور گذشت، هر روز صبح به اندازه پول تو کارتمون بنزین میزدیم و یک ناهار و صبحانه از خونه برمی‌داشتم و میرفتیم به دل طبیعت و جاده. که حتی یک روز یک معامله کردیم و 700 هزار تومان سود کردیم. از شیراز حرکت کردیم به سمت پاسارگارد برای خوردن صبحانه و البته کنترل ذهن بیشتر. که در نهایت سر از اصفهان درآوردیم و 350 تومان یک بوتیک هتل اجاره کردیم که آف خورده بود و ما با 700 تومن دو روز و یک شب اصفهان بودیم.

    و در نهایت در قدم 4 معجزات و نتایج خودش رو نشون داد و پیشنهادات کاری به خودم و شوهرم داده شد جوری که به لطف خدا در پایان سال 1401 درآمدمون به حداقل 20 میلیون و در پایان سال1402 به حداقل 100 میلیون رسید.

    اینها فقط بخشی از نتایج مالی هست که با آنچه که داشتیم اجرا کردیم و به هدایت خداوند با رفتن به طبیعت و اعراض کردن به دست آوردیم و اینها همه از لطف خداست.

    و دیشب که فایل رو گوش دادیم، با هم مرور کردیم این مدت رو و اتفاقات ریز و درشتی که برامون رخ داد و همه رو واقعا طبق آموزه های استاد، الخیر فی ماوقع دیدیم و همین طور هم شد و حتی بهتر.

    و دیشب با هم صحبت میکردیم و خدا رو شاکر شدیم که با این قوانین ما رو آشنا کرد و با آرامش و تجربه گذشته قدم های بعدی و اهداف بعدی رو تجسم کنیم و در جهتش سعی به گوش دادن به الهامات خداوند بشیم.

    البته که همه ما کامل نیستیم و نجواها و حواشی ها که این مدت کلی ذهن من رو درگیر کرده بودند، باعث ثابت شدن درآمد و بی حوصلگی و عدم برنامه ریزی برای خودم شدند. اما به قول استاد تو قسمت دوم احساس لیاقت، نجواها همیشه هستند اما اینکه زودتر مچ نجواها رو بگیرم نشون دهنده تغییر در باورهایم هست و تکامل رو باید طی کرد.

    ممنون از شما استاد عزیز که با فایل های زیباتون یادآور میشید که فقط به خدا باید توکل کرد و این کامنت یک ردپای کلی از این مدتی هست که برای من و همسرم گذشته.

    امیدوارم کامنت بعدی در مورد چگونگی استفاده از دوره های شما برای رسیدن به درآمد 300 میلیون تومانی ام باشه.

    سپاس از شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
  3. -
    سجاد گفته:
    مدت عضویت: 1479 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و خانواده ی خوبم

    چقدر خوبه که وقتی میبینم چندین بار از یک نکته به اسم ایمان استفاده کردم و با همین ایمان و توکلی که به خدا کردم استارت کار کافه ام بعد چندین سال شاگردی زدم و خداروشکر الان وضعیت خوبتری نسبت به شرایط قبلی دارم

    امشب یعنی شام 28اردیبهشت1402 زمانی دارم این مطلب مینویسم که تصمیم گرفتم به خدمت سربازی بروم بعد دوسال خدمت و الان یکماه از اموزشی من گذشته و در مرخصی میان دوره به سر میبرم

    فردا راس ساعت4عصر حرکت میکنم له سمت اتوبوس

    ایمان و توکل به خدا من رو هدایت کرد به پادگانی که فرمانده کلش تازه عوض شده شرایط خیلی عالی وجود داره و از بین107نفر من به عنوان یکی از دوارشد گروهان انتخاب شدم

    شرایطی که برای هرکسی میگم باورشون نمیشه که اینقدر چیده شده باشه

    چقدر خوشحال شدم که استاد به این نکته اشاره کرد که وقتی از ایمانت استفاده میکنی برای دفعه بعد قوی تر میشه

    من مطمئنم که برای تقسیم یگان و پیشرفت کارم و….هم به بهترینا از هر نظر هدایت میشم

    درکل میخواستم بگم واقعا و صمیمانه و خالصانه از خدا سپاس گذاری میکنم که منو به سمت این خانواده و شما استاد عزیز هدایت کرد که طی این چندسال واقعا تغییراتی دیدم و شاکر خدای بزرگ و هدایتگر هستم

    درپناه خدای منان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
  4. -
    شیما محسنی گفته:
    مدت عضویت: 3563 روز

    استاد جان جانان سلام. مریم بانو جانم، سلام. استاد جانم، باز هم ممنون به خاطر این فایل عالی و پر از آگاهی ….

    خیلی برامون درس داره، خیلی زیاد …

    واقعا رفتار و عملکرد مرضیه جان، عاااالیه … عالی. همه از ایمان و باورشون میاد …. اینکه شک نکرده اند و عمل کرده اند و همینطوری رفته اند جلو … خدا قوت مرضیه بانو جان جانان …

    استاد جانم، این فایل باعث شد کلی کامنت در مورد شروع کارهای بچه ها بخونم و کلی درس بگیرم …

    ممنون استاد جان ..

    من هم با اینکه ایده پول سازی زیادی ندارم، اما چند سالی است که کنار شغل اصلی ام، در فصل پاییز فروش روغن زیتون محلی از محله همسرم در رودبار را دارم که چقدر برام لذت داره. استاد باورتون نمیشه من اصلا اصلا تا حالا تبلیغ نکرده ام .. اما کلی مشتری برام جور میشه و فعلا تکاملی دارم میگذرونم تا هدایت بشم به یه مسیر عالی در این فروش … البته که تا الان هم خیلی بهبود دادن ام روش فروشم رو …. ولی به خاطر ترس هایم، تا الان نتونستم کارم را خیلی زیاد گسترش بدم و از خدا همیشه طلب هدایت دارم.

    اما استاد جانم، نمی‌دونی که با من چکار کرده ای که اصلا باور کردنی نیست. همینجوری زیبایی پشت زیبایی در زندگی ام دارم. هر چقدر هم بگم باز هم هست :

    استاد جانم، الان 3 ماهی هست که همسرم دوباره تصمیم گرفت بعد از سه سال که از چین برگشته بود و اینجا شغل خوبی هم داشت، دوباره به چین برود. چون اونجا هم شغل خوبی دارد و من ناراضی از این تصمیم ایشون … اما بالاخره ایشون رفت ..

    در ابتدا دلم خیلی شکست و در من احساس بد ایجاد شد که آخه این چه زندگی است … اما از آنجاییکه استاد جان، من سال ها است که شاگرد شما هستم، شروع کردم به استفاده از آموزه های شما در این تضاد در حد توانم … و در آخر به اینجا رسیدم که شیما بانو، حتما در این تضاد هم برای رشد تو، درسی نهفته شده که خدا پلن برات چیده و فقط تو باید تسلیم باشی و بس …خلاصه الان سه ماه است که منو پسرم با هم هستیم و کلی زندگی لذت بخش داریم. خیلی خیلی بهمون خوش می‌گذرد و …. چون شیما بانو اصلا آروم نمیشینه که قصه خور ممدلی بشه … ماه رمضون عالی با سفرهای عالی … گردش های بهاری عالی … و کلی حال کردن های عالی دیگر در این مسیر تا خود خدا جون من رو به راه راست هدایت کنه. یک کاری که انجام دادم که به کنترل ذهنم خیلی کمک کرد، اینکه اکثر دوستان صمیمی ام اصلا خبر ندارن که در حال حاضر همسرم پیش ما نیست، چون میخواستم بشینم از شرایطم با اون ها درد و دل کنم و …. استاد جان اتفاقا امروز که جلسات قدم اول رو داشتم برای مرور گوش میدادم، فرمودین که تضاد ها برای رشد ما آمده اند و اگر در راه درست باشیم اونها باعث پیشرفت و اگر در مسیر درست نباشیم می‌تونه باعث پسرفت ما بشه …

    خلاصه استاد الان به خودم گفتم که شیما بانو همینکه الان با پسرت با هم یک زندگی عالی دارین، جای شکر نداره آخه؟؟؟

    اینکه ‌پسرم خیلی خیلی مستقل است و این استقلالش کلی کمک هست برای من ….

    اینکه به یک گروه ورزشی عالی و شاد در دو روز هفته، صبح زود در ورزشگاه محل کارم، رایگان و با حال خوب هدایت شده ام و خیلی خیلی حال میکنم باهاشون ….‌

    اینکه به یه سفر عالی در یک هتل عالی در مشهد بدون مرخصی گرفتن، رایگان هدایت شده ام و برنامه ریزی کرده ام براش …

    اینکه جسمم سلامت سلامت است ….

    اینکه حدود 9 ماه است که در محل کارم در قسمت بانوان از طریق یکی از همکارهای هنرمندم، به قلاب بافی هدایت شده ام و شده یکی از تفریح های من برای ایجاد حال خوب …. چه کارهایی که تا الان نبافته ام. من که اصلا تو عمرم این کارها را انجام نداده بودم، شده ام شاگرد اول کلاس …. شال گردن برای پسرم، هدبند برای همسرم، لیف برای خودم، ژاکت برای بچه دوستم و یه عروسک برای سال نو، بافتن ام تا به الان …. یعنی اصلا حال خوب هنگام این کار را نمیتونم توصیف کنم …

    اینکه در این فصل زیبا که اصلا اردیبهشتتش وصف شدنی نیست، به طبیعت زیبای بام رودبار هدایت شدم و قسمت شد که پدرم هم همراهمان باش. اینکه در این مکان به تماشای طلوع آفتاب بشینیم و حالشو ببریم و شکر خدا بگوییم …. اینکه پسرم در رشته شنا کلی پیشرفت کرده و خیلی پشن کار داره ….اینکه پسرم بدون کلاس زبان تا الان که 10 ساله است، صحبت کردن و فهمیدن زبان انگلیسی اش بسیار عالی است. تنها با دیدن کارتون های انگلیسی از سه سالگی …. و وقتی برای خواندن و نوشتن با به استادی مصاحبه کرد، استاد زبان گفت که تو خودت بدون هیچ کلاس زبان، انگلیسی یاد گرفته ای ….. من تو دلم خیلی خدا رو شکر کردم …

    استاد حانم، اینها تنها بخش کوچکی از داشته ام در حال حاضر است که دوست داشتم بیام و بیان کنم که برای خودم یادآوری بشه و شکرگزارتر بشم ….و تشکر ویژه کنم از شما به خاطر آموزه هاتون. عالی هستین استاد.

    در پناه خود خودش باشین همیشه

    شیما بانو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
    • -
      فاطمه و رسول گفته:
      مدت عضویت: 1082 روز

      سلام به شیما جان عزیزم

      چطوری رفیق دلبر ونازنینم

      بوس به روی ماه خودت و گل پسرت

      که انقدر مستقل داره کارهاش انجام میده .

      سپاسگزارم از لطف ومهرت و کامنتی که برام نوشتی و لیستی از

      شکرگزاری هات که خیلی لذت بردم وحالم خوب کرد و تحسینت کردم ..

      اینکه با سفر همسرت تونستی ذهنتو کنترل کنی هم عالیه و دستاورد بزرگی هست ان شاالله سفر ایشون هم پراز نعمت و سلامتی و برکت باشه براتون.

      خدا هر سه تایی تونو حفظ کنه

      از اینکه ایده فروش روغن زیتون گفتی خیلی جالب بود برام بدون تبلیغ ، ورودی مالی داشتی عالیه .

      اینکه داری زیبایی های اطرافت

      می بینی و بام رودبار با پسرت رفتی

      اینکه بن کتاب و مسافرت رفتین

      همه وهمه عالیه و درمسیر درسته .

      الهی که همیشه حال دلتون عالی باشه و همواره سالم وشاد باشین.

      الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    فاطمه رستاخیز گفته:
    مدت عضویت: 1374 روز

    به نام خدایی که مارا به آسان ترین شکل ممکن به مسیر خواسته هایشان هدایت میکند

    به نام عشق

    ترکیب این فایل دوست داشتنی و قسمت 167 سریال سفر به دور آمریکا برام آنقدر رویایی بود که همش از سرم پروند و فقط دوست داشتم بنویسم از هدایت هام از نشونه ها که چقدر خداوند سریع الجواب هست

    واقعا فقط میشه گفت

    ثروتمند شدن ربطی به سن و سال، موقعیت جغرافیایی، زمان، میزان تحصیلات ، نوع شغل و … ربط نداره بلکه فقط ربط داره به جنس باورهای ما

    و عزت نفس قوی که خودش و توانایی هاش رو جدی گرفته و باور داشته که لایق ثروتمند شدن هست نه اینکه تسلیم باورهای عمومی جامعه باشه

    اول اینکه یک دنیا دوست عزیزمان رو تحسین و تشویق میکنم که به نجواهای ذهنشون و شرایط و عوامل بیرونی در اون زمان توجهی نکردن و به گفته خودشون جهاد اکبر برای تغییر شرایط به خرج دادن

    برام جالب بود که چقدر قشنگ به قانون عمل کردن و آموزه های روانشناسی ثروت رو در عمل انجام دادن و به قول مریم جان اومدن و به داشته هاشون نگاه کردن و در شرایطی که هزینه پست نداشتن پدرشون این مسئولیت رو به عهده میگیرن و چقدر به افزایش درآمدشون کمک می‌کنه و تضاد دوم سنگین تر ولی ایشون جهاد بزرگترین رو درون خودشون شکل دادن که باعث شد خداوند هم ایده ثروت ساز بزرگترین رو بهشون هدایت کنه و هدایت شدن به تولید لباس های سنتی که چه همزمانی مکانی و زمانی قشنگی که همون موقع که افراد می‌خوام از افغانستان برن جالبه به سوغاتی هم نیاز داشتن و شرایط برای چه کسی اینچنین هموار و آسان میشه؟

    برای کسی که به خداوند اعتماد داره و به ایده های که خداوند بهش الهام می‌کنه بدون دخالت عوامل بیرونی عمل می‌کنه

    امکانات لبانش رو میبینه و در کنار همه این ها باور داره

    واقعا به گفته خودشون زمانی که باورشون شده عوامل بیرونی هیچ تاثیری ندارن آنقدر قشنگ هدایت شدن و من چقدر تحسینشون میکنم

    دیشب زمانی که این فایل زیبا رو دیدم حسم هدایتی کرد تا بیام و جریان هدایت هام رو اینجا ثبت کنم تا ردپا از خودم به جا بزارم و از استاد عزیزم و مریم جان بابت زحمات بی دریغشون سپاسگزاری کنم

    من علاقه ام نقاشی هست و تو کامنت های عزت نفس جلسه اول در مورد هدایت شدنم به صندلی زمانی که صندلی نداشتم

    و چقدر ساده و آسان خداوند خدایان کرده بود نوشتم و چقدر هرروز بخاطر داشتن یک صندلی که هیچ هزینه ای بابتش پرداخت نکرده بودم سپاسگزاری کردم

    ولی حین کارم خیلی کمر درد داشتم و یه مقدار برام اذیت کننده بود

    رفتم تو سایت و گفتم با توکل به خدا فقط می‌خوام میزها رو یه نگاه بندازم و ببینم که چجوری هستن ولی تو دلم میگفتم من که هزینه خرید میز رو ندارم ولی حداقل برم نگاه کنم ببینم چیا میتونم پیدا کنم

    و خیلی اتفاقی خداوند خدایان کرد تا به یکی از دوستان عزیزم که از کاربران فعال سایت هستن پیام بدم و ازشون بپرسم اگر کسی میز خوب داشت بهم اطلاع بده که من ازشون بخرم

    همینجا زمانی که این کامنت رو بخونن ازشون سپاسگزاری میکنم که دست خداوند شدن و هم این سایت الهی رو به من معرفی کردن و هم کلی کمکم کردن در همه موارد

    زمانی که پیام دادم واقعیتش ته دلم میگفتم من از هزینه اش برنمیام و تصمیم داشتم پیامم رو پاک کنم که همیشه دست خداوند از دست همه بالاتر است قبل از اینکه من پیامم رو پاک کنم ایشون پیام من رو خونده بودن و گفتن کسی رو نمیشناسن ولی بهم اطلاع میدن

    جالبه یکم بعدش گفتن یکی از دوستان مشترکمون میز داره و میخواد بفروشه بهش پیام بدم

    همینجا هم هنوز ذهنم مقاومت داشت و می‌گفت نمیتونی هزینه کنی و پیام نده بالاخره بعداز کلی کشمکش ذهنم پیام دادم و واقعا باور نکردنی بود

    لازم نبود هیچ هزینه ای بپردازم و میزی که میخواستن بدن میز نقشه کشی بود که چقدر برای من کارایی داشت

    و آوردنش هم کاملا هدایتی بود که خداوند همه چیز رو جوری چید که به ساده ترین شکل ممکن بدون کمک هیچ کس تونستم میز رو بیارم خونه و ازش استفاده کنم

    و دقیقا بعدش که داشتم با دوستم صحبت میکردم خود ایشون هم هدایتی پیام من رو خونده بودن و از طریق یکی از دوستان مشترکمون که پیام داده بودن خیلی هدایتی جریان میز رو پرسیده بودن و اینجوری خداوند همه چیز رو هماهنگ کرد تا بیام و از هدایت قشنگش بنویسم و دقیقا درسته با هرباری که به خداوند اعتماد میکنیم و همه چیز رو به دستان پرمهرش می‌سپاریم و نتایج خودشون رو نشون میدن

    بار بعدی اعتمادمون بیشتر میشه

    هدایت بعدی زمانی بود که گوشیم فلش شد و دوره های از اینستا تهیه کرده بودم که همشون پاک شده بودن

    دوباره پیج زدم و این بار خداوند به دختری فوق العاده هدایتم کرد که روی 2تا دوره اش تخفیف خیلی خوبی گذاشته بود و حسم گفت فعلا دوره اش رو بخر و ازش استفاده کن

    من دوره اش رو تهیه کردم و زمانی که اومدم کار کنم متوجه شدم بخاطر وقفه ای که بین طراحی هام افتاده بود مهارتم ضعیف شده بود و کلا کارام ضعیف شده بودن

    دقیقا همین دختر وقتی مشکل من رو متوجه شد دوره طراحیش رو به من هدیه داد و کلی کمکم کرد تا بتونم پیشرفت کنم و همون موقع به دوتا دوره رایگان دیگه در تلگرام هدایت شدم که مربوط به بحث تخصصی کارم بود و چقدر مطالبشون برام مفید بود

    و بعداز همه هدایت های خداوند دوباره گوشیم نیاز به فلش شدن پیدا کرد، پیجمم پرید و دقیقا زمانی بود که انگار خدا میخواست بهم بگه بشین و مهارتت رو بالا ببر و دوباره برگرد

    و باز هم هدایت خداوند که دوره ای که قبل تر تهیه کرده بودم و قبلاً پاک شده بود به پشتیبانش پیام دادم و ایشون با روی باز در کمال ناباوری من رو یادشون بود و دوباره لینک دوره هارو برام ارسال کردن و اینجوری خدا بهم گفت دوتا دوره رو با هم کار کن و ترکیب کن و مهارتت رو هم تقویت کن و چقدر حس خوبی داشت هدایت هایی که راه رو برام آسون کرد

    جالب ترین بخش برام اینجا بود فکر میکردم راهم اشتباهه و هربار شک میکردم از خداوند کمک میخواستم

    و دقیقا یک بار با دوتا نشانه واضح هدایتم کرد

    نشانه ها اینجوری بودن که دختری که دوره طراحی رو بهم هدیه داده بود کلی پیگیر کارم بود و هربار شک داشتم پیام میداد و کارم رو پیگیری میکرد و نشانه دومم زمانی بود که زمانی که شک کردم یه کامنت از سایت دریافت کردم که ازم در مورد استاد خوب برای طراحی پرسیده بودن و منم با عشق جواب دادم

    همه این هارو وقتی می‌نویسم فقط باعث میشه هدایت خداوند و البته تکاملم در این مسیر رو بیشتر و بهتر درک کنم و بخوام عاشق تر باشم

    متعهدانه تر کار کنم و خودم رو مثل کودکی که رها هست به آغوش خداوند بسپارم

    حتی برام پیش اومده هرموقع از ته دلم از خدا می‌خوام بغلم کنه و بهم محبت کنه انگار ناخودآگاه جمع میشم و خودم خودمو بغل میکنم که اینم نشانه واضح عشق خداوند به منه

    چقدر کامنت های دوستان ارزشمنده و ازشون درس میگیرم

    تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس

    خود راه بگویدت که چون باید کرد

    عاشقتونم

    از شما استاد عزیزم و مریم جان یک دنیا سپاسگزارم

    در پناه معبود یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1314 روز

      به نام هدایت الله

      با سلام خدمت خواهر عزیزم فاطمه دوست هم فرکانسی و ارزشمند سایت

      از شما بسیار سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی و چقدر احساس خوب و انرژی زیادی به من داد آنقدر کامنتت حس و حال خوبی داشت که چندین و چند بار خوندم

      آنقدر درک و آگاهی خوبت نسبت به قوانین زیبا بود که جرقه‌ای برای هدایت و مسیر درست را برای من در ذهنم باز کرد

      بهت تبریک میگم بابت کامنت خوب و رد پایی که گذاشتی و حضور و حس خدا را می‌شود خیلی نزدیک در این کامنت شما حس کرد فاطمه عزیز بهترین‌ها رو برات در تمام مراحل زندگی آرزو دارم و امیدوارم مثل ستاره آسمان بدرخشی و نتیجه‌های خوبی را به دست بیاوری

      در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        فاطمه رستاخیز گفته:
        مدت عضویت: 1374 روز

        به نام خدایی که مارا به آسان ترین شکل ممکن به مسیر خواسته هایمان هدایت میکند

        سلام به شما دوست عزیزم

        چقدر خوشحالم که خداوند هدایتم کرد تا بیام و بنویسم و باعث بشه رد پام هم به خودم کمک کنه و هم به عزیزانی که در سایت حضور دارند

        و جالبه من هم از جواب شما خیلی حس خوبی گرفتم و خداوند رو شکرگزارم که این چنین هر لحظه با نشانه های واضح من رو هدایت می‌کنه

        و در مورد درک قوانین من خودم رو هیچ می‌دونم و همش از لطف خداست که میتونم فقط ذره ای از حد متوسط بهتر باشم

        همه ما تکه ای از وجود خداوند هستیم و زندگی چقدر زیباتر میشه زمانی که این قضیه رو درک کنیم

        من هم برای شما دوست عزیز بهترین هارو از خداوند می‌خوام و امیدوارم روز به روز بیشتر بدرخشید و در پناه الله باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    رضا کشاورز گفته:
    مدت عضویت: 1699 روز

    سلام و عرض ادب

    اینقدر کامنت مرضیه عزیز که استاد به عنوان یک کیس اِستادی توضیح دادن حالم رو خوب کرد ک اصلا برام قابل وصف نیست باور اینکه رزق و روزی من دست خداونده، خداوند در همه حال داره به من کمک میکنه خداوند مسخر کرده آسمان ها و زمین رو اصلا نباید اوضاع مون رو به عوامل بیرونی ببندیم. این که ایمانمون رو حفظ کنیم ذهنمون رو کنترل کنیم و به آرامش برسیم خدا راه ها رو بهمون نشون میده و خدارو شکر نتایج استاد بیان کننده این آگاهی هاست وقتی به خدا ایمان داریم در سخت ترین شرایط خدا راه ها رو برامون باز میکنه وقتی ک ما روی باور هامون کار میکنیم و ورودی های ذهنمون رو کنترل میکنیم نتایج به نفع ما عوض میشه. اینکه با شرایط فعلی کارمون رو شروع کنیم و قانون تکامل رو رعایت کنیم در این فایل “الگویی مناسب برای رشد کسب و کار ها” خیلی بهم انگیزه داد برای ایجاد کسب و کار خودم. الان دارم روی دوره 12 قدم کار میکنم و توی قدم 3 هستمو هر روز اتفاقات فوق العاده عالی برام میوفته خداروشکر وچقدر ایده های عالی دادن استاد راجع مدیر تلگرام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
  7. -
    محمد عموری گفته:
    مدت عضویت: 870 روز

    2/4

    یادمه بعد از 3 روز کار، موقعی که اون 500 درهم رسید دستم باهاش سلفی گرفتم و به خودم قول دادم که تا همیشه این عکس رو نگهش دارم و قطعا تا همیشه نگهش خواهم داشت.

    اتفاقات غیرمالی اما حال خوب کن هم کم واسمون رخ نمیداد. مثلا یبار برای خرید رفته بودیم فروشگاه و داشتیم مرغ انتخاب میکردیم که یه آقایی بهمون پیشنهاد داد از یه سری مرغ های دیگه برداریم که هم 600 گرم وزنشون بیشتر بود و هم اینکه قیمتشون مناسبتر بود. یا اینکه چند روزی به واسطه اومدن مادرم خانمم و برادر خانمم به اینجا، تونسته بودیم یه ماشین برای چند روز اجاره کنیم و باهاش بریم اینور اونور بچرخیم و از فضای توی خونه موندن خارج بشیم.

    همین اتفاقات به ظاهر ساده، قلب ما رو بی نهایت امیدوار میکرد و چیزی که ما توش آروم آروم داشتیم به مهارت بالا میرسیدیم این بود که عادت کرده بودیم به دیدن و تایید کردن عملکرد قانون و صحه گذاشتن بر اون. به جرات میتونم بگم امروز که توی زندگیم چیزهای خیلی زیادی دارم همش رو مدیون شکرگزاری ای هستم که بابت همین چیزهایی کوچیک انجام میدادم و این عادت تبدیل به نقطه قوت زندگی من شد که هرچی جلوتر میرفتم توش مهارت بیشتری بدست میاوردم.

    احساس خوب = اتفاقات خوب

    یک روز استاد یک فایلی رو گذاشتن روی سایت با عنوان ” عادتی که زندگی شما رو برای همیشه تغییر میدهد” .

    ما اون فایل رو دانلود کردیم و شروع کردیم به دیدن و محو زیبایی های ساحلی شدیم که استاد توی اون داشت قدم میزد و صحبت میکرد. ما واقعا محو زیبایی های اون ساحل شده بودیم و از دریچه موبایل کلی تحسین میکردیم اون همه زیبایی رو.

    توی اون روزا ما برای چند روز تصمیم گرفته بودیم که ماشین اجاره کنیم و اون روزا ماشین زیر پامون بود. یه روز تصمیم گرفتیم که حداقل تا موقعی که ماشین دراختیارمون هست بریم ساحل و تفریح کنیم. راستش هیچ ایده ای هم برای ساحل مشخصی نداشتیم و همون روز بعد از صبحونه شروع کردیم به سرچ کردن و ساحل sunset beach دبی رو در نظر گرفتیم برای رفتن.

    اون ساحل از خونه ما خیلی دور بود اما ما به هدایت خدا گوش دادیم و حرکت کردیم و رفتیم اونجا. زیبایی اون ساحل و رنگهای آبی و سبز دریا + شنهای داغ و خوشرنگ و از همه زیباتر ویو برج العرب همه و همه برای ساختن یک روز رویایی کافی و عالی بود و امروز که یک سال از اون روز میگذره هنوز مزه اون تفریح زیر زبون ما هست و یادش توی خاطرمونه.

    نکات جالب اون روز این بود که ما توی روز یکشنبه به اون ساحل رفتیم و اون روز پارکینگ های اونجا رایگان بود. نکته خیلی مهم دیگه این بود که ما توی مسیر ماشینمون پنچر شد اما این اتفاق ذره ای توی حال ما تاثیری نداشت و اونقدر روی خودمون مسلط بودیم که همون پنچری رو یک امر خیر از سمت خدا میدیدیم و با کمال صبر لاستیک ماشین رو عوض کردیم و بعد از عوض کردن به مسیرمون ادامه دادیم و از زاویه ای به این قضیه نگاه کردیم که نه تنها روزمون رو خراب نکرد بلکه ایمانمون به خدا رو بیشتر کرد و خودمون رو از این آزمون سربلند بیرون آوردیم.

    چگونگی به وجود آمدن دفتر مقدس

    حالا 3 ماه است که ما به طوری جدی وارد مسیر قانون شدیم. بعد از گذشت 3 ماه ابتدایی نشونه هایی از قانون تکامل رو توی زندگیمون حس کردیم و متوجه شدیم که آروم آروم داره یکسری اتفاقاتی رخ میده که همشون برگرفته از قانون تکامل هستن و اگر واقعا انسان این ها رو یادداشت نکنه و بهشون توجه نداشته باشه، شیطان به راحتی وارد میشه و شروع به تلاش کردن میکنه برای خارج کردن فرد از مسیر. من دیگه متوجه شده بودم که یادداشت کردن و نت برداری کردن از این تغییرات حتی اگر کوچیک هم باشن، یک سلاح و سپر خیلی قوی در مقابل شیطان هست که میتونم خودم رو باهاش قوی نگه دارم و به مسیر درست خودم ادامه بدم. بخاطرهمین از همون روزهای اول یک دفتر مخصوص برای خودم خریدم و تصمیم گرفتم که تمام نکات و تغییراتی که توی زندگیم بعد از پا گذاشتن توی مسیر قانون رخ میده رو ثبت و ضبط کنم و اسم این دفتر هم گذشاتم .

    الان تمام این مطالبی که دارم تایپ میکنم از دفتر مقدس بیرون میان و این دفتر شاهد و گواه همه چیز هست.

    برگردیم به موضوع قانون تکامل؛ من و خانمم یک روز حین صحبت هامون به موضوع تکامل که تا این لحظه توی زندگیمون رخ داده بود اشاره کردیم و به وضح دیدیم که از لحظه قدم گذاشتنمون توی مسیر، آروم آروم یکسری اتفاقات بهتر برامون رخ دادن که بعضی از مثال هاش رو اینجا میخوام بزنم.

    مثلا ما اون اوایل که به این کشور اومده بودیم فقط از حمل و نقل عمومی استفاده میکردیم که اتوبوس و مترو بود. اصلا جرات تاکسی سوار شدن رو نداشتیم. خیلی وقت ها خیلی از مسیرها رو پیاده میرفتیم و توی رفت و آمدمون تایم های خیلی زیادی صرف میشد. بعد از اونکه از هتل به خونه خودمون اومدیم شرایط یک درجه فقط بهتر شد و مثلا خانمم برای رفتن به همون کار پارت تایم کارلیفت میتونست بگیره و ماشین سوار شدنش صرفا فقط به رفت و آمد به سرکار منجر میشد و نه هیچ چیز دیگه ای. (خب ما دیگه خیلی حرفه ای شده بودیم و برای همین موضوع هم کلی شکرگزاری میکردیم ). یکی دو ماه اینجوری گذشت و ما عملا هیچ جایی با ماشین یا تاکسی نمیتونستیم بریم و اتوبوس و مترو همچنان برقرار بود و اگرم ماشینی بود، همون کارلیفتی بود که خانمم رو تا سالن میبرد برای کار. بعد از اون شرایط باز یک درجه تغییر کرد و دوتا مهمان خیلی عزیز برای یک هفته اومدن پیش ما و ما برای یک هفته ( با هزینه ای که خودشون کرده بودن البته ) تونستیم ماشین اجاره کنیم و توی اون 7 روز هرجایی که دلمون میخواست با ماشین میرفتیم. طعم شیرین ماشین داشتن چیزی بود که ما توی اون یک هفته با تمام وجود حسش کردیم و بابتش کلی شاکر بودیم.

    ما متوجه شدیم که از پیاده روی های زیاد و جابجایی با اتوبوس و مترو رسیدیم به کارلیفت و از کارلیفت رسیدیم به اجاره کردن ماشین برای خودمون؛ پس مطمئن بودیم که در آینده هم اتفاقات خیلی بهتر هم برامون رخ خواهد داد.

    یه مثال دیگه از قانون تکاملی که توی 3 ماه ابتدایی ورودمون به قانون باهاش مواجه شدیم اینکه اون روزهای اول قدرت خرید ما خیلی خیلی کم بود. هنوز هم بعد از گذشت 3 ماه خیلی بیشتر نشده بود اما یکسری تفاوتها به وجود اومده بود. اون روزای اول ما فقط میتونستیم شکم خودمون رو سیر کنیم اونم با چیزهای خیلی ساده؛ تا چند وقت شرایط به همین شکل پیش رفت اما ما قانون رو با ایمان راسخ به کار میگرفتیم و یه ذره یه ذره شرایط بهتر میشد. مثلا اون دوتا مهمانی که اومدن خونمون، واسمون کلی جنس آوردن با خودشون یا اینکه من به درامد رسیدم ( همون 500 درهمه )، خانمم یکی دوتا مشتری رد کرد و همه اینا باعث شدن یه ذره شرایط بهتر بشه و ما احساس بهتری پیدا کنیم. شاید از نگاه یک فردی که بیرون زندگی ما نشسته باشه این چیزها اونقدر بزرگ نباشن که بخوایم این شکلی بولدشون کنیم اما برای ما خیلی خیلی شیرین شده بود که همه این ها رو تایید و تصدیق کنیم و چه بسا هرچی جلوتر هم میرفتیم، توی این موضوع حرفه ای تر میشدیم و کار خدا هم اینجا این بود که به ما بیشتر وبیشتر هم میداد.

    خواب هایی که نشانه بودند

    یکی از اتفاقات جالب بعد از گذشت 3 ماه خواب هایی بود که من و خانمم دیدیم.

    یک روز دیدم خانمم با کلی ذوق بهم میگه: محمد میدونی دیشب چه خوابی دیدم؟ گفتم چه خوابی ؟ گفت: یه صدایی توی خواب بهم میگفت شما هرچی که میخواید رو بنویسید و به ما دستور بدید؛ به ما امر کنید؛ دستور بدهید و امر کنید تا انجام شود؛ و نکته جالبتر اینکه روز قبل از این خواب استاد توی فصل 7 قانون آفرینش در مورد قدرت نوشتن میگفت.

    خود من هم یک شب یک خواب جالب دیدم. توی خواب به یک موضوعی برخورد کرده بودم که یادم نیست دقیقا چه موضوعی بود اما نکته جالب این بود که برای حل کردن اون موضوع دنبال استفاده از قانون بودم و به روش آموزش های استاد میخواستم اون موضوع رو مدیریت کنم. بعد از بیداری یاد جمله استاد توی یکی از جلسات قانون آفرینش افتادم که میگفت: اگر دیدید که توی خواب هم دارید از این قانون استفاده میکنید، بدونید که خیلی خوب توی مسیر قرار گرفتید.

    چقدر ما بزرگ شده ایم؛ چقدرما به خوبی عوض شده ایم

    حالا رسیدیم به پنجمین ماهی که ما وارد فضای قانون شدیم. پنج ماه گذشته و من هنوز بیکارم و هنوز درگیر مشکلات شدید مالی هستیم اما خب توی جنبه های دیگه خیلی رشد کردیم و بزرگ شدیم. نمونه واضح این رشد کردن اتفاقی هست که الان میخوام تعریفش کنم. اصلا چه بهتر که کلمه به کلمه ش رو از روی دفتر مقدس براتون تایپ کنم.

    امروز ماشینی که حدود 20 روز در اختیارمان بود را پس دادم. دلیلش این بود که فعلا توانایی پرداخت کرایه ش را نداریم. البته فعلا.

    در این 20 روز ما به این ماشین عادت کرده بودیم. راستش پس دادن ماشین و بدون ماشین بودن آسان نیست اما میخواهم از چیز دیگری صحبت کنم.

    هم من و هم خانمم امروز ذره ای احساس بد نداشتیم. ما امروز همه چیز را از زاویه ی شکرگزاری میدیدیم و نه کفر.

    ما امروز همه چیز را از زاویه نزدیکی به منبع میدیدیم و نه دوری از آن. ما امروز تنها و تنها توجهمان را بر روی نکات مثبت قرار دادیم. حتی میتوانم بگویم که ما به طور غیر ارادی به سمت توجه به نکات مثبت و شکرگزاری کشش داشتیم و انگار که ذهن ما رام شده که افسارش به دستمان باشد و دیگر چموش نیست.

    نکات مثبت امروز:

    1. ما بجای ناراحت بودن خدای خودمان را بابت مدتی که ماشین در اختیارمون بود شکر گفتیم

    2. شکرگزاری بابت مدتی که ماشین را داشتیم حال ما رو خوب نگه میداشتم و به خودمان اجازه ندادیم که گرفتار حال بد بشیم و مطمئن هستم که اتفاقات عالی در راه هست ( وقتی به ادامه زندگیم برسید که مربوط به چند ماه بعد از این قضایا میشه متوجه میشید که این اطمینانی که داشتم چقدر دقیق و قطعی بود )

    3. ما دیگر انسان های قبل از قانون نیستیم و این دقیقا از رفتارهای ما در شرایط به ظاهر نامطلوب کاملا مشخص هست.

    روح ما بزرگ شده. ما در همه حال شکرگزار و مومن هستیم. در همه حال توجهمان به نکات مثبت هست و آگاهانه خودمان را در مسیر و مدار خوب نگه میداریم. ما شجاع هستیم و این شجاعت از ایمانمان به پروردگار نشات میگیرد. خدا را شکر که ما اینگونه تغییر کرده ایم و تا این اندازه رشد کرده ایم.

    خداراشکر که با وجود اینکه نداشتن ماشین سخته، ما چیزی جز شکرگزاری نداریم و به جایی رسیده ایم که حتی اگر چیزی در ظاهر سخت است، از درون همون چیز دنبال نکته ای برای شکرگزاری هستیم. خدا را شکر که ما حالا در یک سطح دیگری هستیم. خدا را شکر که ما حالا زندگی را از دریچه ی شکرگزاری میبینیم. کجاست آن محمد که همه اش غر زدن بود ؟ خدا را شکر که نه تنها در شرایط عادی اثری از او نیست، بلکه در شرایط سخت هم ذهنش را کنترل میکند و همه تلاش خودش را میکند که در مسیر قانون و منبع باشد. شکر خدایی را که ما را به سمت خودش هدایت کرد.

    متن بالا عینا از روی دفتر مقدس تایپ شد.

    بعد از اینکه ماشین رو تحویل دادیم روزهای سختی رو داشتیم میگذروندیم و بودجه مون رسیده بود به فقط 150 درهم که فقط میتونستیم باهاش چیزای خیلی خیلی ساده بخریم و بخوریم؛ نکته مهم اما این بود که ما حالا دیگه کمتر میترسیدیم و ایمانمون به خدا خیلی بیشتر شده بود. همین توکل و نترسیدن باعث میشد که فاصله رسیدن رزق ها کمتر بشه و مثلا از اون سالنی که خانمم باهاشون کار میکرد زود به زود بهش زنگ بزنن برای رفتن و مشتری زدن. خیلی وقت ها بودجه مون به پایینترین حالت های ممکن میرسید اما یهو از یه جایی یه رزقی میومد و باعث میشد یه ذره نفس راحت تری بکشیم.

    تضاد ها خواسته ها رو مشخص میکنن

    چند وقتی بود که برای اینکه تایم های خالی خودم رو پر کنم، میرفتم باشگاه و تمرین میکردم. این کار هم باعث میشد که بدنم اماده تر باشه و هم اینکه سرم رو با باشگاه گرم میکردم تا کمتر بیکار باشم. توی باشگاه با هندزفری معمولی خودم قانون آفرینش گوش میدادم. سیم های هندزفری خیلی توی دست و پاهام بودن موقع تمرین کردن و اذیت بودم. یه روز همینجوری توی ذهنم به خودم گفتم که ای کاش هنذفری بی سیم داشتم تا راحت تر به تمرینم میرسیدم.

    یکی دو روز بعد موقع بیرون رفتن از خونه هرچی دنبال هندزفریم گشتم پیداش نکردم. از طرفی پول خرید هندزفری جدید هم نداشتم. یه لحظه به خودم گفتم ای بابا، توی این وضعیت حالا دیگه همون هندزفری هم ندارم چه برسه به هندزفری وایرلس.

    به خانمم گفتم بده ایرپادهای گوشیتو تست کنم ببینم به گوشی من کانکت میشن؟ خانمم گفت یبار که قبلا تست کردیم و نشد؛ گفتم آره یادمه نشد. حالا ضرر که نداره، بذار یبار دیگه هم تست کنیم. تست کردیم و دیدیم که کانکت شد؛ توی اوج خوشحالی بودم که یادم اومد اون سری ایرپادها رو به گوشی قبلیم تست کرده بودم و کانکت نشده بودن و به این یکی گوشی اصلا تست نکرده بودم. همونجا بود که فهمیدم خدا برای چی اون هندزفری ها رو ازم گرفت. فهمیدم که اگر اون هندزفری ها گم نمیشدن من هیچوقت سراغ تست کردن ایرپادها نمیرفتم و به راحتی و آرامشی که حالا موقع تمرین کردن دارم نمیرسیدم. الان که دارم این متن رو مینویسم بهتر متوجه میشم که خداوند یه وقتایی چرا یه چیزایی رو ازم گرفت. در ادامه بازم از این مثال ها دارم که بهشون اشاره میکنم.

    از اینجای قصه به بعد، سرعت رخ دادن اتفاقات خوب بیشتر و فاصله زمانی رخ دادن این اتفاقات کمتر میشه و درهای رحمت خداوند آنچنان به روی من باز میشن که آخر قصه متوجه میشید که من هیچ شباهتی به فرد ابتدای قصه ندارم.

    قدم اول رو بردار محمد

    از روز اولی که ما به امارات مهاجرت کرده بودیم، بیکاری بزرگترین مشکل من بود. نزدیک به 7 ماه بیکار بودم و اگر هم کاری میومد خیلی کوتاه مدت و موقتی بود. من واقعا توی تمام جنبه های زندگی حالم خوب شده بود اما توی موضوع اقتصادی هنوز درگیر شدیدترین فشارها و مشکلات بودم. بعد از دوره قانون آفرینش ما دوتا دوره دیگه هم خریدیم. دوره عزت نفس و دوره بی نظیر کشف قوانین زندگی.

    ما دوره کشف قوانین رو شروع کردیم و و تمرینات ابتدایی این دوره در مورد پیدا کردن ترمزها بود. چون نباید در مورد محصولات اینجا زیاد توضیح بدم فقط به این نکته اشاره میکنم که من به وسیله آموزش های استاد در خصوص پیدا کردن ترمزها و چگونگی منطق ساختن برای حل اونا تونستم اولین شغل خودم توی این کشور رو پیدا کنم. به این شکل که یک روز یکی از دوستانی که قبلا برای کار بهش سپرده بودم و هیچ خبری ازش نشده بود، بهم زنگ زد و گفت که به فلان شماره زنگ بزن؛ آشپزخونه داره و نیروی کار میخواد. بهش زنگ زدم، یک خانم بود، قرار شد که از فردا برم سرکار.

    موقع صحبت کردنم با خانم قاسمی صاحب اون آشپزخونه به تنها چیزی که فکر نکردم حقوق کم و تایم کاری زیاد اونجا بود. برای شروع اصلا واسم مهم نبود که حقوق این کار چقدر هست. اصلا واسم مهم نبود که کارش سنگین هست یا سبک. تنها چیزی که واسم مهم بود این بود که بالاخره از یه جایی شروع کنم و از این وضعیت بیکاری خارج بشم. شروع کردم به سرکار رفتن. هر روز از ساعت 7:30 صبح سرکار بودم تا 10 شب. کار بسیار سخت و سنگینی بود و تایم کاری هم بسیار طولانی. هوا به شدت گرم ( استاد و افرادی که بندرعباس زندگی کردن میدونن هوای امارات چطوریه ) و کار ما هم کنار شعله های آتش آشپزی بود. یک روز کولر محل کار هم مشکل پیدا کرد و ما داشتیم آشپزی میکردیم و اتفاقا آب شربمون هم تمام شده بود و توی یخچال آب نداشتیم؛ هوا به قدری گرم بود که زیر پام دقیقا مثل یک تشت آب جمع شده بود؛ جوری که انگار یکی شلنگ گرفته بود زیر پام از بس که عرق کرده بودم. واکنش من اما به همه این سختی ها شکرگزاری بود. مدام شکر خدا رو میگفتم و توی همه ی این لحظات یاد حرف استاد میوفتادم که میگفت : به هیچ عنوان نباید بیکار بود و باید کار کرد. همچنین خیلی خوشحال بودم که قدم اولم توی این کشور رو برداشتم و نسبت به وضعیت قبلیم که بیکاری بود یک پله جلوتر اومدم.

    مدام یاد اون جمله معروف توی فیلم راز میوفتادم که : چراغ های ماشین توی تاریکی شب فقط 100 متر به تو نشون میدن اما تو به مسیر ادامه میدی چون میدونی با حرکت کردن ادامه مسیر هم پیدا میشه و من همش به خودم میگفتم این شغلی که الان واردش شدم همون حرکت کردنه هست که باید انجام میشد. یا مثلا یاد حرف استاد توی قانون آفرینش میوفتادم که میگفت : جهان هیچوقت همه مسیر رو به شما نشون نمیده و وقتی قدم اول رو برمیدارید قدم های بعدی یکی یکی نمایان میشن. حقوق من توی این کار روزی 50 درهم بود که میشد ماهی 1500 درهم. تازه 300 درهم هر ماه باید میدادم به اون موتوری ای که هر روز میومد دنبالم و شب هم برم میگردوند خونه. یعنی ته ماه واسم 1200 درهم میموند و باز هم کفاف کرایه خونه م رو نمیداد اما من باز هم شکرگزاری میکردم که حداقل الان این مبلغ رو ماهیانه دارم و قبلا همینم نداشتم. یاد حرفای استاد میوفتادم که میگفت اگر انسان این پیشرفت ها رو نبینه کفور میشه و خیلی مهمه که آدم یادش باشه از کجا به کجا رسیده. من هم با یادآوری روزهای بیکاریم مدام شکر خدا رو میگفتم که حالا دیگه بیکار نیستم و یک قدم جلوتر اومدم توی زندگیم.

    از طرفی من نکات مثبت این شغل رو توی چشم خودم خیلی بزرگ میکردم؛ مثلا هر روز برای خونه خودمون غذا میاوردم واین خیلی به ما کمک میکرد که دیگه نیازی نبود مواد غذایی از بیرون تهیه کنیم. یا مثلا اونجا به من وای فای داده بودن و دسترسیم به اینترنت نامحدود و راحت شده بود. همچنین من استاد رو الگوی خودم قرار میدادم که میگفت روزهای اولی کارگریش توی بندرعباس برای اینکه اون کار سخت رو واسه خودش آسون کنه آهنگش گوش میداده موقع کار یا شبها که خنک تر بوده برای بررسی میرفته. من هم همین تکنیک رو پیاده کردم و از همون روز اول باب شوخی و خنده رو با خانم قاسمی باز کردم و تمام تلاش خودم رو کردم که فضای اونجا رو برای خودم صمیمی کنم و با این شیوه به خودم کمک کردم که کار آسونتر بشه. خلاصه اینکه شروع کرده بودم به سرکار رفتن و خیلی خوشحال بودم از قدم جدیدی که برداشته بودم.

    نشانه های خداوند رو درک کن

    توی این روزهایی که شروع به کار کرده بودم، یک پسری به اسم نعیم شده بود سرویس من و با موتور میومد دنبالم و شبها برمیگردوند من رو به خونه. خیلی راحت میرفتم و میومدم و تمرکزم فقط روی کار بود. چند روزی گذشت و نعیم گفت که دیگه نمیتونه دنبال من بیاد. حقوق نعیم رو صاحب کار من میداد و ما به سختی اون رو پیدا کرده بودیم؛ از طرفی اگر میخواستم هر روز با تاکسی رفت و آمد کنم عملا کل دستمزد ماهانه م میرفت برای تاکسی.

    کنسل کردن نعیم خیلی اولش اذیتم کرد و حتی یادمه یک روز از بغض که چرا باید اینطوری بشه رفتم طبقه بالای آشپزخونه و توی تنهایی خودم بودم که ناخودآگاه بغضم ترکید…

    حتی خانم قاسمی چندبار پیشنهاد داد که واسه دو سه هفته بریم خونه پسرش که نزدیک آشپزخونه بود مستقر بشیم تا ببینیم میتونیم کسی رو جایگزین نعیم پیدا کنیم ؟ من و خانمم اما اصلا دلمون به ای نکار نبود. مخصوصا خانمم. خلاصه با توجه به حقوق کمی که از این کار گیرم میومد و مشکلاتی که بابت رفت و آمد واسم به وجود اومده بود تصمیم گرفتیم که از ته دل از خدا بخوایم که واسه ما یک نشونه ی واضح نمایان کنه که چرا نعیم کنسل کرد و چرا رفت و آمد من به این کار اینقدر سخت شده؟

    یادمه فرداش که رفتم سرکار کلی با خودم کلنجار رفتم و نهایتا به خانمم گفتم وسایلمون رو جمع و جور کنه و تصمیم گرفتیم برای چند هفته بریم خونه پسر خانم قاسمی که نزدیک آشپزخونه بود تا حداقل توی این مدت یه چاره ای پیدا کنیم. خانمم وسایل رو جمع کرد و قرار شد که همون شب بریم اونجا؛ معجزه و نقطه عطف اما اینجا رخ داد که عصر همون روز اون آشنامون که یکبار بابت سرکشی به کانتینر جنس هاش رفته بودم بالای سر کارش، دوباره بهم پیام داد و خبر اومدن کانتینر جدیدش رو بهم داد و ازم خواست که دوباره برم بالای سر کارش. روزی که به من پیام داد پنجشنبه بود و قرار شد که من جمعه و شنبه برم بالای سر بارش. شب خانم قاسمی اومد و بهش گفتم که جمعه و شنبه رو میخوام برم برای این کار و اونم با شرط بدون حقوق بودن با مرخصی 2 روزه م موافقت کرد. همین اتفاق باعث شد که رفتن ما به خونع پسر خانم قاسمی هم کنسل بشه. همون لحظه من از آقا نوید مدیر دفتر اون انبار با استفاده از قانون درخواست، درخواست کردم که برای این 2 روز توی مسیرش بیاد دنبالم و اونم قبول کرد چون خونه ش نزدیک خونه ما بود.

    جمعه رفتیم انبار؛ شروع کردم به فیلم و عکس گرفتن از اجناس و فرستادن واسه اون آشنامون. اون روز خیلی کار زیادی انجام نشد. برای ناهار آقای زارع صاحب اون انبار من رو برد توی دفترش و مابین صحبت هامون متوجه شد شرایط سختم شد و فهمید که چقدر این روزا واسم سخت شده.

    اون روز با آقای زارع برگشتم خونه و توی مسیر برگشت بهم پیشنهاد داد که از فردا بیام توی انبارشون کار کنم. اون لحظه من از خوشحالی داشتم بال درمیآوردم. این باعث شده بود که من به طور همزمان هم از آقای زارع و هم از آشنامون حقوق بگیرم.

    اینجا بود که من متوجه شدم دلیل سخت شدن رفت و آمدم به کار خانم قاسمی چی بوده؛ خدا داشته واسم چیز خیلی بهتری آماده میکرده. دستمزدم توی شغل جدید دقیقا 2 برابر شغل قبلی شد و رفت آمدم هم با آقا نوید انجام میشد.

    چند نکته

    1. مدت زمان همکاری من با خانم قاسمی فقط 14 روز بود و همین که من قدم اولم رو برداشتم شرایط جدید و شغل جدید واسم مهیا شد که این خیلی صریح و واضح صحت قانون رو واسم نمایان کرد که برداشتن قدم اول باعث روشن شدن صد متر اول میشه و همینطوری قدمهای بعدی نمایان میشن.

    2. قبل از اینکه اون آشنامون بهم پیام بده من یک جا از ته دلم این دعا رو گفتم : اللهم اکفنی بحلالک عن حرامک و اغننی بفضلک عن من سواک. این دعا رو با تمام وجودم توی آشپرخونه خانم قاسمی گفتم و تمام وجودم باور داشت که تنها خداست که فرمانروای این جهانه و قدرت مطلقا دست اونه. شاکر خدا هستم که اینقدر دلنشین دعام رو مستجاب کرد.

    3. قلب جایگاه خداست و اگر قلب با چیزی صاف نباشه اون چیز قطعا به صلاح نیست. ما قلبمون اصلا راضی به رفتن به خونه پسر خانم قاسمی نبود. خدا با مهیا کردن شغل جدید این فرصت رو به ما داد که تو خونه خودمون بمونیم.

    4. هر مسیر سخت یک مسیر اشتباه است. این یکی از طلایی ترین جملات استاده. مسیر رفت و آمد من به آشپزخونه خانم قاسمی خیلی سخت و اذیت کننده شده بود و خداوند به بهترین شکل ممکن این مسیر رو واسم حذف کرد و یک مسیر جایگزین و یک شغل مناسب تر واسم مهیا کرد. حالا من خیل راحت هر روز با آقا نوید میرم و میام.

    شکرگزاری کن تا ظرفت برای دریافت بزرگتر بشه

    بریم برای ادامه قصه. توی انبار آقای زارع هم به شکل خیلی جالبی فقط 14 روز کار کردم. تمام این دو هفته رو با تمام وجودم خدا رو شکر میکردم و رخدادهای خوبی که توی زندگیم به وجود اومده بود رو تصدیق و تحسین میکردم که باعث میشد حال فوق العاده خوبی داشته باشم. توی اون روزا هم از آشنامون حقوق میگرفتم و هم از آقای زارع و خدا درب بزرگی از رزق رو به روم باز کرده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  8. -
    محمدرضا روحی گفته:
    مدت عضویت: 1314 روز

    به نام هدایت الله

    خداوندا هر آنچه که دارم از آن توست

    با سلام خدمت استاد خوبم و خانم شایسته با صدای ارام بخش خوبش و همه دوستان خوبم

    خدا را شکر می‌کنم با یه فایل جدید که منتظرش بودم چقدر حال دلم خوب شده و چقدر منتظر این فایل جدید بودم و از اینکه این فایل روی سایت آمد بسیار خوشحالم و انگیزه من رو بالا می‌بره برای ادامه مسیر

    خدا را شکر می‌کنم پرادایس هر روز و هر دفعه برای من تازگی داره و چقدر لذت بخش است و احساس خوب را به من می‌دهد این همه زیبایی که در این ساعت می‌بینم قطعاً در مدارش قرار گرفتم و از خداوند سپاسگزارم بسیار خوشحال هستم که این طراوت و هوای قشنگ و آسمان آبی برای من بسیار لذت بخش است و از اینکه دوستان خوب من مثل مرضیه خانوم با ایمان و با کار کردن دوره ارزشمند ثروت یک کار کردن بسیار خوشحالم و برای همه دوستان آرزوی موفقیت و نتایج عالی دارم

    اما محصول ثروت 1 که انصافا بی‌نظیر است چقدر باور فراوانی را در ما تقویت می‌کند و عوامل‌هایی که تاثیرگذارند مثل مردم رسانه جامعه را با کارکرد باورهای درست و الگوها آنها را می‌توانیم شناسایی و کار کنیم من هر بار با قدم برداشتن به جلو ظرف وجودی خودم را بزرگتر می‌کنم و اگر هم به تضادی خوردم با تجربه بیشتر به مسیر با قدرت آن را ادامه می‌دهم و هنوز هم خیلی کار دارم تا پاشنه‌های آشیل و باورهای غلط را بتوانم شناسایی و روی آن کار کنم تا مثل دوستان به نتیجه خوبی برسم

    امروز با باورهای خوب و با نترسیدن به راه‌های جدید خداوند ما را هدایت می‌کند چون رزق و روزی دست خداوند است و در همه حال هوای من را دارد هر لحظه کمک می‌کند اما با کنترل ذهن که به من احساس آرامش می‌دهد مسیر برای من آسان‌تر می‌شود و با قدم‌های درست و حرکت در زمان عالی ایده‌ها برای ما هم خودشان را نشان می‌دهد امروز با قانون تکامل آرام آرام شکل فکر کردن من تغییر کرده و آدم‌ها و شرایط به گونه‌ای هستند که من دوست دارم و آن را خلق می‌کنم و به لطف خدا تردید و شک‌های من کمتر شده چون باور دارم که راه جود دارد با ورودی‌های درست که آن را جایگزین می‌کنیم تا زندگی خوب از لحاظ سلامتی ثروت و خوشبختی داشته باشیم

    در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
    • -
      مصطفی پوری گفته:
      مدت عضویت: 1935 روز

      بنام خالق رزاق

      سلام محمدرضا عزیز

      چقدر خوب اشاره کردی به باور رزاق بودن خداوند که روزی ما دست اونه کسی که قادرمطلقه ،کسی که به همه چیز واقفِ و آگاهه، ، روزی من دست خدایی که آفریننده همه کس و همه چیزه ،،کسی که جهان را با فراوانی نعمتها آفریده و بیش از نیاز عطا میکنه به شرط اینکه ما این وهاب بودن و عطای بینهایت را باور داشته باشیم

      ممنون که نوشتی تا برای من این باور توحیدی تکرار بشه و بتونم خداوند را دوباره و بهتر بشناسم و باورش کنم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        محمدرضا روحی گفته:
        مدت عضویت: 1314 روز

        به نام هدایت الله

        سلام خدمت آقا مصطفی عزیز دوست ارزشمند و توحیدی سایت

        ازشما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که برای من نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت

        از این که باور توحیدی در شما پررنگ تر شده خوشحال و تبریک میگم

        امیدوارم همیشه بدرخشید و خداوند هر لحظه همراه ویاور شما باشد

        در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    محمد عموری گفته:
    مدت عضویت: 870 روز

    3/4

    بود و کار من هم شده بود شکرگزاری و احساس خوب داشتم. شاکر خدا بودم بابت 2 برابر شدن دستمزد روزانه م، شاکر خدا بودم برای سهولت توی رفت و آمدم، شاکر خدا بودم برای داشتن شغل و شاکر خدا بودم برای قوانینی که هر روز داشتن بیشتر خودشون رو نشون میدادن. نتیجه احساس خوبم توی روزهای آخر این دو هفته مشخص شد.

    روزهای آخر آقا نوید شل و ول میومد دنبالم. یوقتایی صبح نمیومد و یوقتایی شب نمیتونست من رو برگردونه و همین موضوع باعث شده بود رفت و آمدم سخت بشه. ( الان که دارم تایپ میکنم و میبینم که چقدر راحت هر روز با ماشینی که در اختیارم هست میرم سرکار و برمیگردم و به کارای شخصی خودم هم میرسم دلم میخواد میلیارد بار خدا رو شکر کنم ). گاهی مجبور بودم سرکار بخوابم یا اینکه 3،4 ساعت با اتوبوس های مختلف به خونه برسم و همین تایم رو برای رفتن به سرکار دوباره بذارم و یجورایی دوباره اوضاع اذیت کننده شده بود. آقای زارع یک انسان خیلی خوب بود که من حس میکنم دستی از دستهای خدا شده بود واسه من بخاطر باورهای جدیدی که من ساخته بودم؛ یک روز به من پیشنهاد داد برای آقای اکبرلو کار کنم. اکبرلو دوست آقای زارع بود. آقای زارع در مورد من باهاش صحبت کرده بود و اکبرلو بهش گفته بود که بذار به من زنگ بزنه. یک شب بعد از اتمام کار توی انبار آقای زارع، آقا نوید نبودش و مجبور شدم که شب رو اونجا بخوابم. فرداش هم دوباره آقا نوید نبود و باز میخواستم شب رو اونجا بمونم که یهو دلم گرفت. شب قبل رو خونه نرفته بودم و موندن دوباره واقعا برام سخت بود. همونجا متوجه شدم که این یه نشونه س از سمت جهان برای تغییر. به آقای زارع گفتم تلفن اکبرلو رو بهم بده. بهش زنگ زدم و قرار شد که فرداش همدیگه رو ببینیم و صحبت کنیم. اون شب آخرین روز کاری من توی انبار آقای زارع بود از فرداش یه شروع جدید داشتم. فرداش همدیگه رو دیدیم و قرار شد که با همون حقوق کار توی انبار آقای زارع با اکبرلو کار کنم.

    نکته استثنایی اما توی همون روز اول ملاقاتم با اکبرلو رخ داد و اونم این بود که ایشون برای رفت و آمدم به سرکار واسم یه موتور برقی خرید. این اتفاق برای من اندازه داشتن یک مرسدس بنز آخرین مدل خوشحال کننده بود چون از حالا به بعد میتونستم خودم به محل کار برم و مشکلم برای رفت و آمد حل شده بود. اون موتور برقی نهایت سرعتش 35 کیلومتر بر ساعت بود اما من باهاش خوشحال ترین آدم روی زمین بودم چون حالا دیگه پیاده نبودم و بازم یه مرحله اومده بودم جلوتر. حالا من یه وسیله زیر پام داشتم.

    کار جدید من پیدا کردن قطعات الکترونیکی مثل لپتاب و یکسری چیزهای دیگه با قیمت مناسب برای آقای اکبرلو بود. بازار این قطعات نزدیک خونه خودم بود و با این موتور برقیه راحت میرفتم و میومدم. توی همون بازار هم یکی دوتا دوست پیدا کرده بودم که باتری موتورم رو پیششون شارژ میکردم تا موقع برگشت به خونه توی راه نمونم

    این شغل جدید سومین شغل من توی فقط 35 روز بود و همین که من قدم اول رو برداشتم درب های بعدی باز شدن و به ترتیب هر شغل از شغل قبلی بهتر بود و مطمئن بودم که در آینده با ادامه دادن به همین مسیر و آموزش های استاد همه چیز بهتر و بهتر هم خواهد شد.

    برداشته شدن کوهی از بدهکاری از روی دوشم

    روز اولی که دوره کشف قوانین رو شروع کردیم، من توی چکاپ فرکانسی خودم نوشتم که از لحاظ مالی صفر هستم و حتی یک مبلغ خیلی زیادی به یک بنده خدایی بدهکارم که مدتش هم خیلی طولانی شده و از یک سال گذشته. هیچ ایده ای هم برای پرداخت اون بدهی نداشتم و هیچ درآمدی هم نداشتم. توی این ماه هایی که کشف قوانین رو دنبال میکردم مخصوصا بعد از درس 7، من خیلی توی حال وهوای خوبی بودم و نشونه ها رو میدیدم و تایید و تصدیق میکردم. بابت موتورم شکرگزاری میکردم و بابت شغلم خوشحال بودم. یک روز در عین ناباوری بابام بهم پیام داد و گفت زمینی که توی ایران داشتم فروش رفت. من چندین سال دنبال این بودم که اون زمین رو بفروشم اما فروش نمیرفت و همیشه تلاشهام بی نتیجه مونده بود تا اینکه یک روز با خودم صحبت کردم و گفتم که دیگه کاری به کار این زمین ندارم و فرض میکنم پولم رو دور ریختم. به دو هفته نکشید که بابام این پیام رو بهم داد و اصلا بدون اینکه من اطلاعی داشته باشم به یکی سپرده بود واسه این موضوع و زمین توی همین مدت کوتاه فروش رفت. با فروش این زمین تونستم 44 میلیون بدهکاریم رو پرداخت کنم و 25 میلیون هم به بابام کمک کنم که آرزوی همیشگی من بود. من هم مثل رضا عطار روشن که روز اول با فایل زندگی اون، این مسیر رو شروع کردم، حالا دیگه بدهیم رو پرداخت کرده بودم و توی مسیر پیشرفت قرار داشتم.

    نترس و متوکل باقی بمون ( تایپ شده عینا از دفتر مقدس )

    توی 2 ماه گذشته من سه جای مختلف مشغول به کار بودم. اول خانم قاسمی، بعد آقای زارع، بعد هم آقای اکبرلو. دو سه روز پیش با اکبرلو قطع همکاری کردم. اکبرلو احساس میکرد که من بهش دروغ میگم توی کار. احساس میکرد که من توی کار کم کاری میکنم. خیال میکرد که من آدم کار نکنی هستم یجورایی بهم اعتماد نداشت. کلا 28 روز با هم کار کردیم. من همه این رفتارهاش رو نشونه هایی از سمت خدا میدیدم که نهایتا منجر به قطع همکاری ما از طرف اون شد. بعد از قطع همکاری اولش خیلی بهم برخورد و دلم شکست؛ چون بهم چیزهایی نسبت داده شده بود که کیلومترها باهاشون فاصله داشتم؛ اما خیلی سریع به خودم اومدم و گفتم که راه درست اینه که متوکل باقی بمونم و از چیزی نترسم. همون روزا دقیقا رسیده بودم به اواخر کشف قوانین و اون روز دقیقا قبل از قطع همکاری فایلی رو گوش میدادم که استاد مثال بیکار شدن از کار رو میزد و میگفت :

    2 نوع نگاه به این موضوع وجود داره. بعضیا حالشون رو بد نگه میدارن و بدتر سقوط میکنن. بعضیا هم به چشم یک فرصت بهش نگاه میکنن و سعی میکنن حالشون رو خوب نگه دارن. قطعا اتفاقات عالی برای دسته دوم میوفته.

    منم دقیقا همون نگاه امیدوارانه رو داشتم و مدام به خودم میگفتم که این بیکار شدن سکوی پرتاب منه و باید ازش به نحو احسن استفاده کنم. نکته جالبتره بعدی هم این بود که دقیقا صبح روزی که قطع همکاری اتفاق افتاد، من 3 تا سکه خارجی جلوی انبار پیدا کردم و باز هم اونا رو واسه خودم نشونه هایی از سمت خدا دیدم برای بیشتر شدن درامد و رزقم. اونم دقیقا چند روز بعد از نوشتن تعهد جدیدم که توش گفته بودم میخوام سال آینده حداقل به 3 برابر رسیده باشه درآمدم. الحمدلله…

    ورود به مرحله ای جدید از شغل ها

    توی این مدت هر سه تا شغلی که داشم کارهایی بودن که نیاز به فعالیت های بدنی سنگین داشتن. مثلا توی کار داخل آشپزخونه هر روز از 7:30 صبح تا اواخر شب بلند کردن دیگ و ایستادن کنار شعله های آتش و شستن ظرف و این چیزا بود.

    توی انبار آقای زارع هم کار سخت بود و چیزای خیلی سنگین که گاهی 70 یا 80 کیلو وزن داشتن رو مجبور بودیم توی اون گرمای طاقت فرسا بلند کنیم. یبار توی انبار به قدری هوا گرم و شرجی بود که جورابام توی کفش کاملا خیس شده بودن؛ مثل حالتی که انگار با کفش رفته باشم توی آب. همون لحظه شروع کردم از خودم فیلم گرفتن و توی فیلم که هنوزم دارمش شکر خدا رو گفتم و تصمیم گرفتم که این فیلم برای همیشه باقی بمونه چون مطمئن بودم آینده بهتر خواهد شد.

    توی کار با اکبرلو هم با اینکه یه ذره حجم کار بدنی کمتر شده بود اما باز هم روزهایی بود که کار بدنی داشتم و خیلی از روزها هم زیر آفتاب داغ از این بازار به اون بازار میرفتم.

    بعد از قطع همکاری با آقای اکبرلو 37 روز بیکار بودم. توی این مدت من قدم های خودم را برداشتم و بقیه رو سپردم به خدا. تنها ایده ای هم که به ذهنم اومده بود این بود که از همون بازارهایی که باهاشون آشنا شده بودم یک سری جنس ها با بودجه کمی که داشتم بخرم و آنلاین بفروشم که همین قدم رو هم برداشتم. مهمترین کار من توی این 37 روز اما کنترل ذهن و تقویت باورهام بود. توی این مدت تمام وقت خودم رو گذاشتم تا به بهترین شکل ممکن توی مسیر قانون باقی بمونم و از نجواهای شیطان دوری کنم و فقط صدای خدا رو بشنوم. توی این 37 روز به شکل دل نشینی ریلکس و خونسرد شده بودم و اصلا خیلی آروم بود قلبم. یه حسی بهم میگفت مطمئن باش که اتفاقات عالی قراره رخ بدن و اون حس همون خدای درون من بود. توی این مدت وقتی با خانمم صحبت میکردم همیشه بهش میگفتم که مطمئنم که بزودی اتفاقات عالی رخ میدن و من بوی اتفاقات خوب رو دارم حس میکنم. من ایمان و اطمینان داشتم به وقوع اتفاقات خوب چون مدتها بود که مدارم توی درک قوانین بالا رفته بود و اتفاقات خوب گذشته باعث شده بود که باورهام قوی تر بشن. اصلا به شکل فوق العاده زیبایی خونسرد بودم. راستش من ایمان و اطمینان داشتم چون صحت قانون خیلی وقت بود که واسم محرز شده بود و میدونستم که خدا به وعده خودش عمل میکنه؛ توی یکی از این روزها یک آگهی استخدام دیدم که یک شرکتی توی دبی نیاز به یک حسابدار داشتن برای دفترشون. خیلی اتفاقی آگهی استخدامشون رو دیدم و در کمال خونسردی و آرامش بهشون پیام دادم و کل پروسه استخدام و شروع به کار من 2 روز فقط طول کشید.

    بعد از 3 شغل که همشون کارهای بدنی زیاد و سخت داشتن، حالا به شغلی رسیدم که پشت سیستم بودم و زیر کولر کار میکردم. صبحانه و ناهارم سر تایم آماده بود و خیلی راحت بودم. مسیر رفت و آمادم به این کار خیلی راحت بود و با ماشین دوستم میرفتیم و میومدیم. جالبه که توی دفتر مقدسم نوشته بودم که الان که شرایط خیلی خوبه باز هم مطمئنم که از این هم بهتر میشه.

    باز هم قطع همکاری و باز هم امتحان الهی برای محمد

    همکاری من با این شرکت هم فقط 14 روز طول کشید و باز هم بنا به دلایلی قطع همکاری رخ داد. این قطع همکاری نسبت به قطع همکاری ای که با اکبرلو داشتم یک مقدار واسم سخت تر بود چون حقیقتش تازه یه شغلی پیدا کرده بودم که دیگه به سختی شغلهای قبلی نبود. اما خب چکار میتونستم بکنم غیر از اینکه ذهنم رو کنترل کنم و به مسیری ادامه بدم که تا الانش پیشرفت بوده؟!

    باز هم حدود 40 روز بیکار بودم؛ توی این مدت متوجه شدم که چرا خداوند من رو از این کار کشید بیرون. من موقع استخدام توی این شرکت یک اشتباه بزرگ کرده بودم و اون هم این بود که یه چک به مبلغ 300 هزار درهم بابت تضمین به اونها داده بودم. شک ندارم که این کارم اشتباه بود و من مباید زیر بار همچین شرطی میرفتم و مطمئنم که خداوند من رو خیلی سریع قبل از اینکه اونجا اتفقاق خاصی رخ بده بیرون کشید تا مبادا این چک دادن باعث به وجود اومدن مشکلی خیلی بزرگ واسم بشه اونم با این مبلغی که من توش قید کرده بودم و امضا زده بودم زیرش رو. الان خیلی خداروشکر میکنم که روز قطع همکاری چقدر راحت اون چک رو به من پس دادن و خیل راحت جدا شدم. اون چک واقعا یک اشتباه بزرگ از سمت من بود که خدا نجاتم داد.

    از این جا به بعد دوباره عینا از روی دفتر مقدس تایپ میکنم واستون.

    12 اسفند 1402

    3 مارچ 2024

    به مداری که حالا در آن هستی دقت کن محمد

    باز هم این دفتر و باز هم مرور رحمات و نعمات خداوند. باز هم این دفتر و باز هم ثبت و ضبط برکات و خوش قولی های قدرتمند ترین قدرت دنیا. باز هم این دفتر و یادداشت آن چیزهایی که باید ثبت بشوند تا یادمون نره از کجا به کجا رسیده ایم و حواسمون باشه که خدای یکتا چطوری آرام آرام و پیوسته رحمتش رو به زندگی من نازل کرد؛ حواسمون باشه تا تایید کنیم و تصدیق کنیم عملکرد قانون رو. حواسمون باشه تا بررسی کنیم تغییر رو به رشد شرایط رو و شکرگزاری بیشتری بابتشون داشته باشیم. حواسمون باشه تا لذت ببریم از وفای به عهد خداوند و ذوق و شوق بیشتری بدست بیاریم برای ادامه دادن به این مسیر.

    خب از آخرین باری که توی این دفتر نوشتم حدود 4 ماه میگذره. البته توی این 4 ماه توی اون یکی دفترم همیشه نعمت ها رو مرور میکردم و حال خوبم رو اونجا به ثبت میرسوندم اما امروز دلم خواست این 4 ماه اخیر رو به شکل ویژه ای تی این دفتری که اسمش رو مقدس گذاشتم ثبت کنم.

    نوشته قبلی من توی این دفتر با ذکر مشغول بودنم به عنوان حسابدار تموم شده بود. استاد همیشه به ما یاد داده که چهره تضاد زشته اما این ما هستیم که میتونیم از تضاد به وجود اومده به نفع یا به ضرر خودمون استفاده کنیم. از اون جایی که تضاد 2 نوع قدرت داره، من بعد از اینکه از اون موقعیت حسابدار بودن اخراج شدم تصمیم گرفتم باز هم اون سمتی قرار بگیرم که سمت درست و سمت خواسته هام است. تصمیم گرفتم از این تضاد به نفع خودم استفاده کنم. الان که دارم این متن رو مینوسیم و یاد اون روز میوفتم، دارم متوجه میشم که خدا داشت با این کار میگفت که تو دیگه مدارت بالاتر رفته و نیازه که چند پله بالاتر بری. اون روز البته شاید به این شفافی به این نتیجه نرسیده بودم و خب شاید طبیعی باشه که اولش یه ذره ناراحت و شوکه شدم اما خب در اغلب زمان ها تصمیم گرفتم ذهن خودم رو کنترل کنم و در سمت درست قضیه قرار بگیرم.

    چند دقیقه بعد از قطع همکاری اون شرکت با من، یک آگهی استخدام توی اینستگرام دیدم که برای یک شرکت اجاره خودرو بود. خب همون لحظه براشون CV ارسال کردم و سمت خودم رو انجام دادم. تا زمان تماس این شرکت حدود 30 تا 40 روز گذشت و من مثل تمام این مدتی که با آموزش های استاد همراه شدم، سعی کردم ذهن خودم رو کنترل کنم و از مسیر خارج نشم.

    حالا من توی این شرکت مشغول به کار هستم.جالبه که اولش با قوق کمتر نسبت به شغل قبلی شروع به کار کردم ولی الان در عرض دو ماه حقوقم به یک عددی رسیده که یک زمانی حتی خوابش هم نمیتونستم ببینم. من الان تقریبا 7 برابر حقوقی رو میگیرم که روز اول کارم با خانم قاسمی میگرفتم. عددی که یک زمانی داشتنش واسم رویا بود اما حالا دارمش و باهاش دارم زندگی میکنم.

    امروز خیلی دلم میخواد در مورد تغییر مدارها بنویسم. میخوام مدار امروز محمد رو با مدار گذشته ش مقایسه کنم تا بیشتر شکرگزار باشه و بیشتر صحت قوانین رو ببینه و بیشتر حمد خدا رو بگه؛ حمد خدایی که با قوانین ثابتش کاری کرده که ما خودمون خالق زندگی خودمون باشیم.

    توی شروع متن امروز تصمیم داشتم داشتم 4 ماه گذشته رو مرور کنم اما حالا تصمیم دارم یک نگاه اجمالی به 1 سال اخیر بندازم؛ راستش چیزی واسم لذتبخش تر از این نیست که مدام مرور کنم و ببینم که چقدر الان مدارم بالاتر رفته

    ماشین

    من امروز به لطف الله ماهیانه یک نیسان سانی مدل 2023 کرایه میکنم. یک روز و دو روز و یک هفته و 10 روز نه؛ ماهیانه. یعنی این ماشین یک ماه کامل در اختیار من هست و هر ماه تمدیدش میکنم. داشتن همچین چیزی اون اوایل و تا همین چند ماه پیش برای من یک رویا بود. من توی رویا هم به سختی میتونستم ببینم که توانایی این رو پیدا میکنم که برای خودم ماشین اجاره کنم اونم ماهیانه و هر جا که دلم بخواد باهاش برم. توی همین لحظه داره یادم میاد که اون اوایل جلوی آیینه تمرین آیینه رو انجام میدادم و از خدا بابت دادن ماشین به من و راحت جا به جا شدنم شکرگزاری میکردم. الله اکبر.

    اما پروسه رسیدن به این ماشین هم خیلی شیرین و زیبا بود که بیانگر پله پله بالا رفتن مدار و صحت قانون تکامل است. یک روزایی پیش خانم قاسمی برای رفتن به سرکار کلی داستان داشتم. برای چند روز موتوری اوکی شد که اونم بعد از چند روز کنسل کرد. بعد از اون خدا یه پله من رو برد بالاتر و با آقا نوید عزیز میرفتم سرکار آقای زارع. بعد از اون توی همکاریم با اکبرلو یک موتور برقی اومد زیر پام و من چند پله افتادم جلوتر چون حالا دیگه برای رفت و آمدم یک چیزی زیر پام بود. بعد از اون با دوستم میرفتم سرکار بعدی و اینکه الان رسیدم به تقطه ای که با ماشینی که خودم اجاره میکنم میرم سرکار. حتی ماشینی که اجاره میکنم هم پیشرفت کرده و از یک ماشین قدیمی مدل 2016 رسیدم به یک ماشین 2023 و خیلی تمیز که لذت میبرم از سوار شدنش. توی همین چند خطی که نوشتم خدای یکتا به من نشون داد که فقط برای یک موضوع مثل وسیله نقلیه، چقدر مدار من بالاتر رفته و چقدر حالا نسبت به قبل جای بهتری قرار دارم. اتفاقا همین دیشب وقتی با خانمم داشتیم ساعت 1 شب از رستوران برمیگشتیم در مورد این موضوع صحبت میکردیم که جا به جایی توی این کشور و نگران تایم نبودن یک زمانی واسه ما رویا بود. چون مجبور بودیم همیشه سرتایم مترو یا اتوبوس رفت و آمدمون رو تنظیم کنیم اما حالا با ماشینی که همیشه در اختیارمون هست هر جایی دلمون بخواد میریم و هر ساعتی دلمون بخواد برمیگردیم.

    چندین برابر شدن درآمدم

    توی اوج روزهای بیکاریم توی امارات یک روز یکی از دوستام به من گفت که حقوقش n تومن هست. همون لحظه من به خودم گفتم که یعنی میرسه من هم همچین حقوقی یک روز داشته باشم ؟ برای من داشتن همچین عددی فراتر از رویا بود. من اون روزها حاضر بودم جایی کار کنم که یک هشتم این حقوق رو بهم بدن اما حالا حقوق ماهیانه من خیلی بیشتر از اون عددی هست که دوستم بهم گفت. اولین شغلی که من توی امارات داشتم همون کار تو آشپزخونه بود و 1200 درهم حقوق میگرفتم اما حالا درآمدم چندین و چند برابر این عدد شده. من شک ندارم که از این هم شرایط بهتر میشه و ورودی مالی من از اینم بالاتر میره.

    وسایل خونه

    همین الان که این متن رو دارم مینوسیم روی صندلی کامپیوتر نشستم و دفترم روی میز کامپیوتر هست. داشتن همین 2 قلم برای من توی شروع زندگیمون توی امارات رویا بود اما حالا دارمشون. توی یک ماه گذشته خونه ما به شکل خیلی زیبایی پر شده. مایی که یک روزایی حتی قاشق و چنگال هم به اندازه کافی نداشتیم، حالا سرویس خواب داریم، میز غذاخوری داریم، یک مانیتور بزرگ و یک میز کامپیوتر بزگ داریم. با کمک الله تونستم واسه خودم لپتاب بخرم. خونمون الان برای پنجره هاش پرده داره که به زیباتر شدن خونه خیلی کمک کرده. قبلا ما توانایی خرید پرده هم نداشتیم چه برسه به اینکه بخوایم پک کاملش رو بخریم و هزینه نصبش رو بدیم.

    دیدن فوتبال

    آه آه آه آه ؛ تو چقدر بزرگی ای خدای من. من خوب یادمه که چه سختی هایی برای دیدن یک فوتبال ساده میکشیدم. مجبور بودم توی گرما و شرجی برم پایین توی محوطه خونمون روی صندلی های سنگی بدون تکیه گاه دو ساعت بشینم و به اینترنت محوطه اونجا کانکت بشم و بدنم پر بشه از نیش پشه کوره ها. الان من کجا؟ توی خونه خودم روی مبل لم میدم و توی مانیتور بزرگ خونه با آرامش کامل به کمک اینترنت نامحدودی که داریم فوتبال رو نگاه میکنم. نکته جالبتر اینکه همین دیروز من وارد یک مدار بالاتر شدم و تونستم اشتراک IPTV برای خودم بخرم و فوتبال ها رو از بین اسپورت که همیشه آرزوی داشتنشون رو داشتم ببینم. آره درسته من از اون وضعیت سخت برای دیدن یک فوتبال ساده رسیدم به این وضعیت آرام و لذت بخش. نکته اصلی اما اینجاست که من همون موقع هم خداروشکر میکردم بابت اینترنت محوطه خونمون و اینکه میتونستم حداقل به اون وصل بشم و فوتبالم رو ببینم.

    یک سال اخیر تماما برای من پیشرفت بوده و بالا رفتن. هر جنبه ای از زندگیم رو که مرور میکنم توش چیزی جز پیشرفت و رحمت خداوند نمیبینم. همه چیز بهتر شده. همه چیز آسون تر شده. یخچال خونمون پرتر شده، جیبمون پر پول تر شده، تفریحاتمون بیشتر شده، دوستامون بیشتر شدن، درکمون از قوانین قوی تر شده، اتفاقات خوب تعدادشون توی زندگیمون بیشتر شده و فاصله رخ دادنشون کمتر شده.

    چند صد برابر شدن اعتماد من به رب

    وقتی یک سال گذشته رو مرور میکنم به یک نتیجه فوق العاده میرسم؛ تمام این اتفاقات ریز و درشت خوبی که توی این مدت برای ما افتاده اتوماتیک وار باعث شده که محمد امروز اعتمادش و ایمانش به رب به اندازه فاصله آسمان و زمین افزایش پیدا کنه.

    حالا من دیگه توی یک مدار خیلی خیل بالاتر خدا رو حس میکنم و میشناسم. من دارم خدایی رو حس میکنم که تمام خواسته های من رو توی یک سال گذشته محقق کرده. خدایی رو میبینم که به زیبایی زندگی من رو به سمت پیشرفت هدایت کرد. طبق صحبت های استاد عباسمنش، مسیر موفقیت و پیشرفت تمامی نداره. زندگی هر آدمی میتونه تا بینهایت پیشرفت کنه و هیچ انتهایی برای اون وجود نداره. پس من که توی این یک سال این همه اتفاق عالی رو با کمک خدا تجربه کردم، ایمان و اعتماد 100٪ ی دارم که آینده از اینی که الان هست صد برابر روشن تره و بی نهایت ذوق و شوق دارم برای به وقوع پیوستن آینده ای که به قول استاد از قبل ساخته و محقق شده و من فقط باید بهش برسم.

    5 فروردین 1043

    24 مارچ 2024

    باز هم من و باز هم دفتر مقدس. چند وقتیه که مدام به قبل خودم نگاه میکنم و توی زندگی فعلی خودم نکاتی رو میبینم که اتوماتیک وار باعث میشه ذهنم شروع کنه به مقایسه مثبت کردن. مقایسه ای که به طور واضح نشون میده که چقدر شرایط توی خیلی از زمینه ها بهتر و عالی تر شده و من امروز باز هم میخوام یکسری از این تغییرات مثبت رو ذکر کنم.

    خدای من شاهد هست که توی هر کلمه ای که مینویسم، میلیاردها شکر و سپاس هست.

    محمد تو موقعیتی هست امروز که برای دیگری کار جور میکنه

    چند روز پیش سرکار، یکی از همکارای یه شرکت دیگه ازم پرسید که آیا کسی رو میشناسی با فلان مهارت ها که بیاد شرکت ما کار کنه ؟ من یه دوستی رو میشناختم و بهش زنگ زدم و این پیشنهاد رو بهش دادم.

    نکته این قصه کجاست؟ نکته این بود که محمد جان ببین چقدر مدار فعلیت نسبت به قبل بالاتر رفته که از آدمی بیکار که در به در دنبال پیدا کردن شغل بود تبدیل شدی به کسی که با اعتماد به نفس بالا به دیگری زنگ میزنی و بهش پیشنهاد شغلی میدی.

    حس این اتفاق اونقدر شیرین و لذت بخش بود واسم که چند روز مدام بهش فکر میکردم و توی موبایلم تیترش رو نوشته بودم تا مثل امروزی مفصل توی این دفتر مقدس در موردش بنویسم. همه این عزت و همه این اعتماد به نفس اعتبار و اصلش برای خداست. خدای وهابی که رحمتش بی پایان و قدرتش از همه بالاتره.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  10. -
    ســـمیه گفته:
    مدت عضویت: 648 روز

    به نام خدا

    استاد واقعا هر چی در زمینه تاثیر نداشتن عوامل بیرونی روی زندگیمون کار کنیم بازم کمه …

    توی جلسه چهارم دوره احساس لیاقت هم این مبحث رو از جهات دیگه بررسی کردید و اتفاقا من این هفته فقط داشتم همون جلسه رو گوش میدادم و تمرین ذهنی میکردم که یهو این فایل رو سایت اومد … ذهنم جرقه زد که اوه اوه تو تمام زمینه ها مهمترین فاکتوره و خیلی بیشتر از اینا جای کار داره …

    در زمینه احساس ارزشمندی ، ثروت ، روابط و …

    مثلا میایم احساس ارزشمندیمون رو به عوامل بیرونی گره میزنیم و یه جای تو زندگی اون عامل نیست یا کمرنگ میشه یا نمیمونه و ما احساس بی ارزشی میکنیم …

    تو روابط و ثروت هم همینطوره … عوامل بیرونی رو گنده میکنیم و مانع رزق و روزی خودمون میشیم .

    و در نهایت چه قبول کنیم و چه نکنیم ما مشرکیم ….

    ما قدرت رو از خدا گرفتیم و دادیم دست عوامل بیرونی … ما قدرت رو از درون خودمون گرفتیم و دادیم دست عواملی که کنترلی روش نداریم

    و این دیدگاه شرک آلود یعنی من مثل برگی در باد که هرچه بادا باد …. یعنی نداشتن ایمان و توحید .

    واقعا استاد ممنونم که یه بار دیگه قائم به ذات بودن رو بهمون آموزش دادید …

    و بهمون یادآوری کردید به جز ایمان و توکل به الله هیچی نیست …

    به امید خدای که تنها فرمانروای جهانه و سپاسگذاریم که جهان رو مسخرمون کرده .

    سپاسگذارم استاد فایل پر از آگاهی و علم بود ….

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای: