گام به گام برای به ثمر رساندن خواسته های نیمه تمام | بخش 3 - صفحه 7
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/04/de-9.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-04-26 07:06:302025-04-30 07:26:05گام به گام برای به ثمر رساندن خواسته های نیمه تمام | بخش 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد عزیز دوستان گلم مومنتوم مثبت میشه همون استمرار در کنترل ذهن ونگهداشتن حال خوب
وقتی ما بصورت مستمر حالمون خوب باشه ودر مومنتوم مثبت باشیم اتفاقات بوم بوم میوفتن برامون
پس مهمترین کار من اینه که حالم رو خوب نگهدارم ذهنم رو کنترل کنم
وقتی شرایط کم کم سخت میشه باید حواسمون باشه که درحال سقوتیم وباید هرچه زودتر از این حالت دربیایم
وباخودم خلوت کنیم ذهنمون رو کنترل کنیم توجه مون رو آگاهانه وبزور بزاریم روی زیبای ها روی نعمت هامون
ماخیلی نعمت توخونه داریم که اگه واقعی بهشون معنی بدیم اشک میریزیم
من امروز بعداز مدت ها یکم بدنم زخم شده خیلی ناچیز و از همه چیز موندم خیلی ازیت میشم وباخودم میگم اینکه چیزی نیست اونای که 20 ساله سلامتی ندرن وهر روز دغدغه دارن وای خدای من منکه سالمم خدایا شکرت واقعا
به نام خداوندبخشنده ومهربان
سلام به استادعزیزومریم جانم که بااین مقاله هاش چیکارمیکنه باما….
اول که این مقاله هادرمورداین دوره می اومدمیگفتم میرم میخونم فکرنکنم چیزخاصی داشته باشه(ایموجی شرمندگی)ولی ازاونجایی که من باقسمت مقاله های قسمت راهکارحالی میکنم که وصفش اصلا نوشتنی نیست والبته کلا خوندن روبیشترازگوش دادن دوست دارم توی خونه وگوش دادن روبایدطی پیاده روی انجام بدم ودرک کنم.دفعه اول خوندم هیچی نفهمیدم،الان باتمرکز خوندم خدایاچقدرخوب طبقه بندی میکنه آگاهایهاروکه منم اتفاقا همه چی بایدتوذهنم منظم والبته اتاقم طبقه بندی ومنظم باشه والبته اگه این مقاله نبوداصلا متوجه روندجلسات که چطوری داره منوازالف به آخرین حرف الفبامیرسونه نمیشدم ودوباره میخوام ازاول بااین نگاه گوش کنم والبته بایدمقاله های مریم جان رودوباره ودوباره بخونم.
ممنون مریم جانم درموردهرچی که به ذهنت میرسه لطفا مقاله بنویس والبته قسمت راهکارهاروهم دریاب که عجیب من معتادشم .
آرامش وصلح محض دوستتدارم……
به نام خدا که رحمتش بی اندازه و مهربانیش همیشگیست و درود خدمت شما استاد گرامی و مریم خانم گل
روز معلم رو به شما و خانم شایسته تبریک می گم امیدوارم همیشه در کنار هم شاد و سلامت باشید و همیشه بدرخشید
استاد جان امروز مسیر زندگیم رو بررسی می کردم متوجه شدم الان هرچی دارم از رابطه عالی با خدا، آرامش، سلامتی و پول همه مدیون خدا و بعد آموزه های الهی شما هستم
با هیچ کلامی امکان تقدیر و تشکر وجود ندارد من مطمئنم شما هدیه های ویژه خودتون رو از خدا دریافت می کنید..
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
وَ الضُّحى «1» وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى «2» ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى «3» وَ لَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى «4» وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى «5»
«1» به روشنایى آغاز روز سوگند. «2» به شب سوگند آنگاه که آرامش بخشد. «3»
پرودگارت تو را وانگذاشته و خشم نگرفته است. «4» همانا آخرت براى تو بهتر از دنیا است. «5» و به زودى پروردگارت (چیزى) به تو عطا کند که خشنود شوى.
أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى «6» وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى «7» وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى «8» فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ «9» وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ «10» وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ «11»
«6» آیا تو را یتیم نیافت، پس پناه داد و سامانت بخشید. «7» و تو را سرگشته یافت، پس هدایت کرد. «8» و تو را تهىدست یافت و بىنیاز کرد.
«9» (حال که چنین است) پس بر یتیم قهر و تندى مکن. «10» و سائل را از خود مران. «11» و نعمت پروردگارت را (براى سپاس) بازگو کن
===========================
ای خدای دلبر محبوبم شکرت که بندگیتو می کنم
خدایا شکرت که رو بسوی تو دارم و اکثر اوقات در صلاتم و با تو صحبت و راز و نیاز و مناجات می کنم
خدایا شکرت که با نام و یاد و ذکر تو بخواب میرم و از خواب بیدار میشم و زندگی می کنم
خدایا شکرت برای زندگی خوبی که دارم
برای همسر خوبم و دخترای خوبم
خدایا شکرت برای خواهرا و برادرای خوبم
خدایا شکرت برای استاد خیلی خوب و بینظیرم و استاد مریم جانم و دوستای خیلی خوبم تو این سایت بهشتی و الهی
خدایا شکرت
خدایا شکرت برای هر تپش قلبم و هر دم و بازدمم
خدایا شکرت برای سلامتی تک تک سلول های بدنم
و اعضا و جوارحم
خدایا شکرت برای قامت موزونم و حفظ تعادلم
خدایا شکرت که دستها و پاهام حرکت می کنن
خدایا شکرت برای چشمهایی که می بینه و گوشهایی که میشنوه و زبانی که حرف میزنه
خدایا شکرت که طبیعت زیبا از درختان گوناگون بلند و کوتاه و سبزه و گیاهان و گلهای رنگارنگ و رشته کوههای سرتاسری در همه طرف و خونه های ویلایی با سقف شیروانی های رنگارنگ و از تعداد پنجره های زیاد و بلند و نورگیر پارادایس کوچیک من و همسرجان چشم انداز روبرومه
خدایا شکرت که صدای چهچه بلبلان و جیک جیک گنجشکها از همه سو بگوشم میرسه
خدایا شکرت که امروز فرصت جدیدی بمن هدیه دادی
و من میخوام از این فرصت به بهترین شکل استفاده کنم و افکار نیک و گفتار نیک و کارهای شایسته بکنم، جوری که در شأن اشرف مخلوقات بودنم باشه
مثل همون موقع که وجودم رو از گِل آفریدی و گفتی تبارک الله احسن الخالقین، و به فرشته ها گفتی که برای من سجده کنند
خدایا من همیشه محتاج هدایت و کمکت هستم
برای این کامنت هم به کمکت نیاز دارم
ای که از درون سینه ی من آگاهی تو بگو تا بنویسم
———
سلام به استاد عباسمنش فرزانه و عزیزم
تجدید کننده ی آئین ابراهیم حنیف در این زمانه
و استاد مریم جانِ همچون فرشته ی مهربان و دوست داشتنی
و دوستای عزیزم که اعضای خانواده من هستن در این سایت بهشتی
استاد جانم ای مرشد فرزانه و آگاه و حکیم من
روز معلم بر شما هزاران بار مبارک باد
و همچنین استاد شایسته جانم،بر شما هم فراوان مبارک باد
و همچنین به خودم و همه ی اعضای سایت تبریک میگم
قبل از اینکه شروع کنم بگم که داشتم شکرگزاریهای اول کامنتمو می نوشتم ( که یه اس ام اس واریزی 7 میلیونی اومد برام و بفاصله ی چهار دقیقه ی بعد دوباره یه پیامک واریز 4 میلیونی داشتم
خدایا صد هزار مرتبه شکرت
پریروز که از خواب بعد از نماز صبحم بیدار شدم، محمد جانم گفت برادرش زنگ زده و گفته خودش و همسرش میخوان برای ناهار و بازدید عید بیان خونه ی ما
منم خوشحال شدم و گفتم خیلی هم خوب، و مشغول آماده کردن ناهار شدم
و اومدن، و بسی خوش گذشت به همه مون و اوقات دلپذیری رو در کنار هم سپری کردیم که البته خودش یه کامنت جدایی می طلبه
….بعد وقت نماز مغرب شد، من داشتم نماز می خوندم که سر و صدا از پله ها اومد
و بعد از نماز از پنجره نگاه کردم دیدم ماشین مستأجر واحد بالاییمون آقای حقگو تو حیاطه و پسر جوونی که تا حالا ندیده بودمش داره وسائلو از ماشین خالی میکنه..
اینها هم مثل ما تو تهران خونه دارن، و اونجا زندگی می کنن، و واحد طبقه دوم ما رو در طالقان اجاره کردن که ایام تعطیلی گاهی وقتها میان طالقان
و معمولاً خودش و خانمش ودختر جوون ازدواج نکرده شون میامدن،
و کلاً در سال 5-6 بار بیشتر نمیان
بعد هم در گفتگو با همسر جان گفته بود که دخترش بتازگی عروسی کرده و اون پسر جوونه دامادشونه
همسری که بمن گفت خیلی خوشحال شدم و گفتم کاش بشه فردا بریم بالا و بهشون تبریک بگیم، هم برای سال نو و هم برای ازدواج دخترشون
ایشون هم گفت خیلی هم خوب، فردا عصر یه چند دقیقه ای میریم پیششون..
و شب که اتفاقات خوب روزمو و سپاسگزاریهامو می نوشتم تو دفترم، نوشتم خدا جانم من دلم میخواد فردا بریم خونه شون و دلم میخواد یه هدیه ای چیزی ببرم، ای خدایی که مدیر برنامه های منی خودت شرایطو برام فراهم کن…
و دیروز قبل از ظهر به همسرم گفتم لطفاً به آقای حقگو زنگ بزن و بگو که بعد از ظهر میخوایم بیاییم خونه تون
ایشونم زنگ زد و گفت، و آقای حقگو گفته بود برای ناهار تشریف بیارین، که ایشونم ازش تشکر کرد و گفت راضی به زحمت نیستیم، همون چند دقیقه و یه چایی کافیه، و خداحافظی کردن..
چند ثانیه ی بعد آقای حقگو زنگ زد و گفت برای ناهار منتظرتونیم، و همسرش هم با من صحبت کرد و باز هم خلاصه اینکه قرار شد برای ناهار بریم
ما تو خونه طالقان وسائل کادویی زیاد داشتیم مثل سرویس فنجون و یا گلدون کریستال یا ظرفهای پیرکس و از اینجور چیزها، که خیلیهاش مال دخترم سمیه جان بود که براش کادو آورده بودن، ولی در چند مرحله داده بودم بیرون…
داستانو خلاصه بنویسم که کابینتهای بالایی آشپزخونه و بالای کمد دیواری رو نیگا کردم و چیزهای خیلی خوبی پیدا کردم، یکی پس از دیگری!
و هی خوشحالتر می شدم و همه اش در حال صحبت بودم با خدا و هی ازش تشکر می کردم
یک گلدون کریستال سایز بزرگ پیدا کردم، یه کمی بعد جعبه اش رو هم پیدا کردم، بعد کلی نوارهای رنگی رنگی و یه بسته دست نزده ی گلبرگهای خشک خوشبو پیدا کردم که میشه در اطراف جعبه ی گلدون بزارم بعنوان تزئین،
و یک کیسه پارچه ای دسته دار خارجی هم پیدا کردم
گلدونو گذاشتم توی کیسه،
وشیرینی هم داشتیم از روز قبل، یه جعبه ی نیم کیلویی هم داشتیم، پرش کردم و اونو هم گذاشتم روی گلدون، و اون نوارهای رنگی و گلبرگهای خوشبو رو روی جعبه ی شیرینی ریختم
یه پکیج کامل خیلی قشنگ و با کلاسی شد، بدون اینکه چیزی بخرم، و عکس هم ازش گرفتم…
رفتیم خونه شون،
دیدم بجای مبل چندتا نیمکت گذاشتن که روش ملافه ای شبیه روتختی بود
و من اینها رو سال 87 که با دخترم یاسی جان رفته بودیم کشور مغرب(مراکش) دیده بودم و اونجا تو خونه ها همه همین مدلی دارن،که پشتی ها هم از همون جنسه و بالشهای لوله ای هم میزارن برای تکیه گاه دستها
و مغرب رفتن ما بخاطر این بود که همسر خواهر کوچیکه ام بعنوان کارمند سفارت ایران در مغرب با خانواده اونجا رفته بودن..
و براشون تعریف کردم، آقای حقگو اینقدر اطلاعات داشت راجع به کشور مغرب وانگار که رفته باشه، گفت کازابلانکا نرفتین؟ گفتم بله رفتیم، و کنار تنگه ی جبل الطارق رفتیم که اونطرفش اسپانیاست وما دیدیم
شهر مراکش هم رفتیم…
و از همه جا و هر چیزی اطلاعات داشت، اطلاعاتی شبیه من،شبیه صحبتها و آموزش های استاد!
هی من تعریف می کردم، هی ایشون دنبالشو می گرفت و در تأیید صحبتهای من چیزهای دیگری می گفت،جوری شده بود که من و ایشون صحبت میکردیم و بقیه مسمع بودن و با لذت و لبخند گوش میکردن
از هر دری صحبت کردیم
حتی چیزهایی از قانون سلامتی میدونست!
کتوژنیک، دیابت نوع دو، بیماریهای خود ایمنی
راجع به امریکا چقدر اطلاعات داشت، و دیدش مثبت بود،
بهش گفتم چقدر اطلاعاتتون شبیه به منه
و تعریف کردم که دوبار آمریکا رفتم، گفت مگه آقای زمانی نیومدن با شما؟ گفتم بار اول با هم اقدام کردیم ولی چون ایشون عقیده داشت که آمریکا اَخّه راهش ندادن!!
به همسرم گفت جاهای خیلی قشنگی داره انشاءالله حتماً برید
این به کنار، دامادش چقدر خوب بود، جوجه کباب رو خودش آماده کرده بود و توی بالکن داشت رو منقل کباب می کرد، و خیلی هم حرفه ای و خوب درست کرده بود…
بخوام ادامه بدم تا فردا طول می کشه
اذان مغرب شد، من برم نماز بخونم
استاد جانم، استاد مریم جانم، دوستان جانم عاشقتونم
و خودم و همگی رو به آغوش گرم و نرم خدای مهربان میسپارم
هر روز بیشتر و بیشتر هم جهت با جریان خداوند باشیم
به نام خدا
خدایا شکرت که در مدار این سایت و دوستان عزیز این سایت هستم
مامان فاطمه عزیز سلام
واقعآ کیف کردم انگار داشتم داستان میخوندم و قشنگ همشو تصویرسازی کردین تو ذهنم
ازتون میخوام بازم برای فایلهای دانلودی بنویسین
واقعآ معاشرت با دوستان سایت حس و حالمو خوب میکنه
به تازگی عضو گروه دوستان دبیرستان شدم ولی گاهی کلافه میشم از حرفها و پناه میارم به سایت
و شبها که ایمیل کامنتهای جدید میاد
انشاالله تنتون سالم باشه و در مدار بالا باشید و منم بتونم به مدار شما دست پیدا کنم
درپناه الله یکتا باشید
سلام ودرودبه همه عزیزان
من یک خواسته نیمه تمام چندوقته دارم که دریافت کمیسیون چندمیلیارد تومانی ازیک ملک آقای بازیگرهست – چندوقت پیش با ایشون تماس گرفتم وشرایط روبراش توضیح دادم و کلی بهشون ایده وانگیزه دادم برای به ثمر روسوندن ملکش -ایشونم بازیگر معروفیه وخیلی انرژی گرفت وخودش شخصا پیگیرکارها شد برای به ثمر رساندن ملکش -منم دیگه ارسال فرکانس خواستمو نیمه تمام رها کردم – دیروز که درسناریوی زندگیم دریافت کمیسبون روبرای خودم نوشتم واینجا کامنت نوشتم وارسالش کردم به کائنات که من لایق دریافت 50درصداون کمیسبون هستم -یک معجزه اتفاق افتاده امروز -وکیل آقای بازیگر تماس گرفت و پیگیرکارهاشده مجددا و کارارو باجدیت پیگیرشدن -ومن نشانه عالی امروز دریافت کردم ازطرف خداوند که گفت پرنیا ببین تاکامنت نوشتی وحواست به بنده های آماده منم هست که ایمانشونو قویترکنی -ببین چه نشانه ای منم بهت دادم استاااااااااد آقای وکیل تماس گرفت من خیلی ذوق کردم ومعجزه خدارو دیدم -وخبرهای بهتری درراهه .آقااااااااخداروصدهزارمرتبه شکر این نوشتن چقدر قدرتمنده واقعااااااااا-
به نام خداوند بخشنده مهربان
با سلام و احترام
سپاسگزارم بابت ارائه این مقاله پرمحتوی و ارزشمند از مطالعه نتایج بچه ها انرژِی خوبی گرفتم و باز هم از این بابت سپاسگزارم
راستش اولین دوره ای که از استاد عباس منش خریدم ، ” راهنمای عملی دستیابی به رویاها ” بود و الان دقیقا من همون حال و هوایی رو دارم که با اون دوره داشتم و اون دوره چقدر برای من نتایج درونی و بیرونی فوق العاده داشت ولی متاسفانه من آگاهی اون دوره و دوره های بعدی استاد رو ادامه ندادم و نتایج ام برگشت به قبل و طبق توضیحات این دوره فهمیدم من انگیزه مم برای تغییر رو از دست دادم
الان یکی از بزرگترین دستاوردهای من از دوره هم جهت با جریان خداوند اینکه:
اولا” دورباره من اومدم تو مسیر ( انشالله خدا کمکم کنه تو مسیر بمونم )
دوما” ایراد کارم رو متوجه شدم یعنی کار کردن روی خودم رو مرتب و منظم با برنامه روزانه و تعهد ( خدایا اینجا کمکم کن من ضعف دارم ) انجام بدم تا از مومنتوم مثبت جا نمونم
بازم قدردان و سپاسگزار استاد خانم شایسته و دوستان سایت هستم که همگی داریم به هم کمک می کنیم که هرروزمون بهتر از روز قبلمون بشه و از مسیر روشد و پیشرفتمون لذت ببریم انشالله.
به نام خداوند معجزه ها
سلام استاد عزیز و مریم جان و همه ی دوستان عزیزم در این مسیر زیبا
من اومدم از یه نتیجه ی بزرگ برای خودم بنویسم که بعد از پشت سر گذاشتن یه اتفاق به ظاهر ناجالب و کنترل ذهنی که انجام دادم بالاخره رقم خورد.
من از سال گذشته و از دوره ی کشف قوانین زندگی متوجه ترمزی در وجودم شدم به نام کمبود لیاقت و خود کم بینی که در مسیر رشد حرفه ای م در کارم من رو متوقف کرده بود و در این مسیر و با دوره های مختلفی از استاد که دارم که گل سرسبدشون همین دوره ی هم جهت با جریان خداوند هست روش کار میکردم و اتفاقات خیلی خوبی در زمینه ی کاریم برام می افتاد.
مثلا افراد نامناسب به راحتی از تیم من جدا میشدن و یا از شرکت کلا میرفتن یا به تیم دیگه ای منتقل میشدن و یا مدیر مستقیم من از شرکت جدا شد و باز روند کاری برای من خیلی آسون تر از قبل پیش میرفت تا اینکه….
من از بهمن سال پیش از یه تیم دیگه در شرکتی که براش کار میکنم پیشنهاد کاری با سمت بالاتر رو داشتم (که اصلا حتی یه درصد هم فکر نمیکردم که از این تیم بخوام پیشنهادی داشته باشم و همیشه تو پلن خودم فکر میکردم در تیم فعلی خودم ارتقا میگیرم.)
مراحل مصاحبه و انجام تسک های مختلف تا همین فروردین ماه پیش رفت تا رسیدیم به مصاحبه ی نهایی با مدیرعامل شرکت و من اون جلسه رو هم (به لطف امدادهای غیبی فایل ها و البته تجسم ) عالی پشت سر گذاشتم.
( قبل این جلسه به طرز فوق العاده ای از خدا هدایت خواستم و رسیدم به جلسه ی 12 دوره کشف قوانین که در مورد انتظارات مثبت داشتن از اتفاقات هست و فوق العاده به من کمک کرد.)
اما در کمال ناباوری بهم اعلام شد که با اینکه تو خیلی خوب بودی و مصاحبه ی نهایی ت هم نظر مدیر عامل رو جلب کرد اما به خاطر تغییرات ساختار جدید در سازمان و کمبود ظرفیت در این تیم فعلا امکان جذبت به این تیم وجود نداره تا شهریور ماه .
یک ساعت اول که این خبر رو شنیدم بسیار حالم بد شد و بغض گلوم رو گرفته بود و اصلا نمیفهمیدم یعنی چی .
اما بعد یه ساعت به خودم گفتم آهاااا ملیحههههه تو تا اینجا داشتی تئوری آگاهی ها رو کار میکردی الان وقت امتحان عملی.
پشت سرهم و مداوم با خودم و با خدا صحبت میکردم و میگفتم الخیر فی ما وقع ، من نمیدونم چی داره میشه خدایا من تسلیمم من تسلیمم هرچی تو بخوای.
بعد شروع کردم به دیدن جنبه های مثبت این اتفاق و با خودم میگفتم : ببین همین که یه تحسین از مدیر عامل در جلسه دریافت کردی چقدر اعتماد به نفست رو برد بالاتر .
اصلا شاید من هنوز تو تیم فعلیم کارم تموم نشده باشه و رفتنم درست نباشه.
شاید تو اون تیم موضوعاتی هست که من ازش خبر ندارم و خدا اینطوری داره ازم مراقبت میکنه.
و اینطوری رسیدم به حس شکرگزاری و دیگه میگفتم خدایا شکرت.
و کم کم رها کردم و در عمل تسلیم شدم.
یکی دو تا از همکارام که در جریان این موضوع بودن حتی برای قوت قلب دادن به من میومدن با من حرف بزنن که میفهمیم در حقت بد کردن و ناراحت نباش و از این جور حرفا
اما من میگفتم نه من مطمئنم خیره و ناراحت نیستم و براشون مثال هایی از چند سال پیش شرکت میزدم که باز پشت یه اتفاق ناجالبی برام خیر داشت.
و فقط بعد از گذشت یک روز و نیم ، معجزه اتفاق افتاد و نتیجه به نفع من تغییر کرد.
دوباره مدیر واحد جدید من رو صدا کرد و گفت ما قرارداد یکی دیگه از همکارا رو تونستیم به صورت مشاوره ای ببندیم که برای اومدن تو در تیم ظرفیت باز بشه ( واقعا بعید میدونم این اتفاق تا حالا تو شرکت برای کسی افتاده باشه.)
و اینطوری با یه راه حلی که عقل جن هم بهش نمیرسید در نهایت این اتفاق نتیجه ای که سالها منتظرش بودم رو رقم زد
و به صورت رسمی روز چهارشنبه توسط تیم منابع انسانی به من اعلام شد که من به سمت مدیر ارشد در این تیم ارتقا پیدا کردم
و درآمد من با اینکه همین الان هم از متوسط درآمد بقیه با سمت مدیریتی در بازار کار خیلی بهتره ولی باز دو برابر افزایش پیدا کرد و این چیزی بیشتر از خواسته ی من بود که در دفتر خواسته هام ( 107 آرزوم ) نوشته بودم.
جالبی ماجرا اینجاست که شرکت ما در حال حاضر به خاطر تغییر استراتژی که داشته داره سایزش کوچیکتر میشه و با خیلی از آدما داره خدافظی میکنه و از این بابت حال خیلی ها تو شرکت خوب نیست و این درحالی که خدای من تو همین وضعیت پروموشن و ارتقا شغلی من رو رقم زد.
چقدر این روزا این جمله تو ذهنمه که : با خدا باش و پادشاهی کن.
تو این یک سال و نیمی که من با استاد و آموزه هاش هستم بعد از پروسه ی خرید ماشینم ( که قبلا در عقل کل درموردش نوشتم.) که به طرز عجیبی خدا برام جورش کرد این دومین نتیجه ی بزرگی که تو این مسیر برام رقم خورد طوری که من هیچ ایده ای براش نداشتم.
حتما وظیفه م بود که اینجا در موردش بنویسم تا هم از استاد تشکر کنم و بگم من از این امتحان و از این ناخواسته سربلند بیرون اومدم و درسهایی که از شما در مورد کنترل کانون توجهم و نگاه کردن به مسائل طوری که به احساس بهتر برسیم رو تونستم در عمل استفاده کنم و چقدر بی نظیر بهم ثابت شد که قانون بی نقصه و جواب میده .
خدا میدونه چقدر باورم به این مسیر بیشتر شده و با قدرت و اشتیاق بیشتری در این مسیر پیش میرم.
خداروشکر که در این مسیر هستم و هر روز یاد میگیرم و با لذت این مسیر رو طی میکنم.
این تازه اولشه
استاد خیلی بیشتر از من خواهید شنید :)
در پناه الله یکتا باشیم همگی :)
سلام خانم مهارتی عزیز.چقدر زیبا بود..هرچی تبریک بگم کم گفتم.میخوام بگم دقیقا طبق حرف استاد که گف میتونید برا بقیه نوری بشید با پیشرفت هاتون که اونا از مشعل شما استفاده کنند شما دقیقا با این کنترل ذهن و عمل کردن به آموزه ها تونستید الگویی بشید که اره علی از کارمندی یا کار برا بقیه هم میشه به ثروت رسید میشه به موفقیت رسید.من اوایل چون تو دوره ثروت و اکثر دوره های استاد جوری فهمیده بودم که آدم باید حتما کسب و کار شخصی داشته باشه تا به ثروت برسه و تا وقتی مجبور نشدم دوس نداشتم برا شرکتی کار کنم ولی من با دیدن شما حتی ویدیو هاتون رو دیدم و چقدر تحسین کردم و بعدش که دیدم شما تونستید چقد مثال و الگو دیگ پیدا کردم که اتفاقا تو شرکت خودمون هم دارن به اون نتایج میرسن و برام طبیعی شد که از کار برا بقیه هم میشه به مراحل و درجات بالا رسید.حتما نباید کل کسب و کار مال خودت باشه.بازم بهتون تبریک میگم مرسی که با تلاشتون راه هزاران نفر دیگ رو هموار کردید..اینجاس ک استاد میگ شما با رسیدن به ثروت به بقیه هم نعمت میدید واقعا خانم مهارتی من با دیدن شما خیلیییی باورهام عوض شد.حتی در مورد ازدواج مثلا من فک میکردم با اینکه 28 سالمه دیر شده و…
در مورد کار فک میکردم اگ صب تا عصر سر کار باشم نمیتونم رو قوانین کار کنم.
یا نمیتونم از زندگی لذت ببرم .فک میکردم کلا کارم باید آنلاین باشه و آزادی مالی زمانی مکانی داشته باشم ولی الان دیدم نه درسته اون سطح پرفکت و بالا و عالیش هس ولی خب از این راه هم میشه و این میشه برای من جلوی خیلی از ناامید شدنا رو گرفت.ممنونم ازتون و منتظر پیشرفت های خیلی بیشتر هستم.در پناه خدا
سلام ملیحه جانم
الهی که حال دلت عالی باشه و به سرچشمه ی نور وصلِ وصل باشی…
چندروزیه قلبم اسمت رو فریاد میزنه و ازم میخواد که برات بنویسم و تحسینت کنم…
مدارت خیلی بالا بود دختر :) ولی بالاخره این دسترسی ایجاد شد…(چشمان قلبی بسیار…)
میدونی؟!تو نتنها بسیار ملیح و دلنشینی،که تو اجرای توحید در عمل بسیار ماهر و توانایی…
مامان بابای قشنگت یک چیزی میدونستن که اسمت رو گذاشتن ملیحه ی مهارتی …
بی نهایت تحسینت میکنم از روشنی قلبم…
همیشه وقتی کامنتت رو میخونم یا عکس قشنگت رونگاه میکنم، یاد این جمله ی مصاحبه گر میفتم: ز غوغای جهان فارغ…
احساس میکنم مثل یک پَرِ سبک،تو جریانی از عشق ونور و برکت ورحمت خداوند در حال حرکتی…و هر لحظه داری به سرچشمه نزدیک ونزدیک تر میشی…
همه ی چیزهایی که برات نوشتم،از روشنی قلبم بود…الهی که در بهترین زمان ومکان به دستت برسه وبه قلب روشنت بشینه.
بینهایت تحسینت میکنم و خیلی خوشحالم و به خودم افتخار میکنم تو این جهان مجازی توحیدی،دوستان فوق العاده ای مثل تودارم…
دعا میکنم این اتصال خیلی زود تبدیل به یک رابطه ی پر از نور تو جهان مادی بشه …
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان …
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
بنام خداوند بخشنده مهربان
سلام و درود به ملیحه زیبا…
اولین بارمه که برای:شما دوست عزیزم پیام میزارم..ولی این پیامها جزو سعاددتمندی ما در دنیا و اخرته..
منظورم دنیا..همون یه دقیقه بعدمون.
همین الان از خواب پا شدم..یه حسی گفت بیام یچیز جدید رو تو سایت بهشیمون بخونم.
لطف خداوند قدم به قدم منو هدایت کرد به کامنت شما!!!!
چقدر خوشحال شدم دقیقا مسایل من ،” با کامنت شما اعلام شد!!!
منم دیشب یه اتفاقی برام افتاد…و بایدم اتفاق میفتاد…
و تضادی بود..که اگه قبلاًبرام پیش میومد زود احساس قربانی شدن بدستم میداد..ولی اینقدر حال هوای دلم عالی بود…
فقط سکوت و ایمان و توکل بخداوند..
و از ته درونم بدون گفتنش به اطرافیانم که این الخیر فی ما وقع هست..
یچیزی باید اتفاق بیفته…
و از طرف شخصی بهم گفته ها و دلداری هایی گفته میشد..
ولی من امید بخداوند داشتم.
با خودم میگفتم خیره.باید یچیز جدیدی پیش بیاد…
همون حین..پای سمت چپمو خداوند میسوزوند..که احساست بد نشه ها..
وقتی توی یه مسیر قرار میگیرم..که اون مسیر تضاد منه…همون لحظه خداوند به هر طریقی نشانشو میفرسته که از مسیرش رها نشم..
و ندام انگشت بزرگ سمت راستم میسوزوند..و بسیار فشار درد اوری بهم میداد..
و من قوی در برابر اون احساس ترحمها.
یادمه قبلا همون یکسال خورده ایی پیشم.توی این موقعیت که قرار میگرفتم..زود اشکم میرخت..و صحبتهایی میکردم که بتونم احساس قربانی رو از خودم بگیرم.
.
ولی احساسی که بدستم اومد…احساس خوب بود..احساس ایمان و توکل بود…
و من محکم در برابر نجواهای شیطان ایستاده بودم.
و اون اتفاق برام انشالله خیر شد..و میدونم لطف خداونده در اینده که من با چشمم نمیبینمش..
میخام بگم اون اتفاق اون شرایطی که برای شما پیش اومد و شما رو به درک واضح تری…به این باور که: با خدا باش و پادشاهای کن..
رسوند..
انشالله این تضادم از اول برای من خیر بوده انشالله در اینده نچندان نزدیکم برای من خیره..و این قدمی بود برای درخاست من برای قدمهای بعدی..
ملیحه زیبا….روی دوش خداوند نشستن را بهتون تبریک میگم..
وقتی با خداوندی تمام ثانیهات قشنگه.
وقتی قبل از اینکه میخام بخوابم باهاش:صحبت میکنم تمام بدنم از نوک پاهام تا سرم شروع به لرزه افتادن میکنه..
خیلی خوشحالم که همچنین قدرت بزرگی تو درونم دارم…
و همچنین شما دوستانم!!
.
بازم سپاسگزار خداوندم که منو هدایت کرد به کامنت زیبای شما از این نتایج بزرگ و زیبا بهتون تبریک میگم..
بهتون تبریک میگم.
بهتون تبریک میگم…
وقتی معجزات رو میبینی …..بعداش میدونی قدرتمند کیه!!!
منم امسال پر از معجزات داشتم..
و انشالله خواهم داشت.
دوست هم فرکانسی شما نرگس از جنوب غرب ایران.
سلام ودرودبه همه عزیزان
استاد من احساس میکنم بیرون ازسایت یک استادی هست که بهترین استادایران هست و نشانه ها نشان میده ایشون دربهترین سمینارها واموزشها تمرکزش روی زندگی ماهست ویجوری خودشو وکیل من کرده که خیلی دفاع میکنه ازمن – وآموزشهاش تمرکزش به این موضوعاته – ومن آموزشهای غیبیشو که یکبارنگاه میکنم دراینیستا بعدش غیب میشه مثل یک فرشته غیبی یا ازغیبه یاواقعا اموزشها هست بعدا غیب میشه – نشانه های واضح دیدم پشت پرده چه خبره نمیدوووووووونم استاااااااااد-هرچه که هست خیره – خلاصه من هروقت ایشونو توآموزش دیدم انگاراحساس کردم ازوکیل بهترازمن دفاع میکنه !!!!
همین جا ازایشون تشکرمیکنم وخداروصدهزارمرتبه شکرمیکنم که انسانهای موحد سر راهم میزاره وقانون فراوانی برام جواب داده – فراوانی آگاهی وهدایت خداوند- استااااااااد لطفا این کامنتمومنتشرکن این کامنتمو ببینن چون میدونم همه کامنتهامو مطالعه میکنن وحفظن – استاااااااد ازت سپاسگزارم برای آگاهیهات وآموزشهات -خودت آموزش دادی سپاسگزاری کنیم ازمقامات شهری وشکرکنیم -الان خدابمن الهام کرده برای ایشون کامنت ویژه بنویسم وازشون تشکرکنم چون با عشق وبرادرانه آموزش دادن – وبعدازاستادعباسمنش -بنظرم ایشون بهترین استاد درایران هستن وخیلی موحدهستن وخیلی واضح ومفید درسمینارهای ایران آموزش میدن و خیلی شاگردان خوبی تربیت کردن البته من با ایشون یکماهه آشنا شدم دراینیستا وآموزشهاشونو دیدم -اونم چون آموزشهاشون مربوط بمن هست توجهموبعداجلب کرد -چون آموزشهای استادعباسمنش برای من 6ساله کافی بوده وهست -هرچی که هست خداوند این فیلم عشق رو داره پخش میکنه و کارگردانی میکنه این فیلم عاشقانه واقعیو ومطمئنم رکوردمیزنه -استاد من چندشب پیش خواب دیدم یک نفربمن میگه فروش دوره هم جهت باجریان خداوند استادت فروشش رکورد میزنه وبینهایت فروش میره ومن خیلی خوشحال شدم وخداروشکرکردم
استادعباسمنش دوستت دارم- بهترین استاد دنیا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ﴿١﴾
خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ ﴿٢﴾
اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ﴿3﴾
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ﴿۴﴾
عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ ﴿۵﴾
ز بوسیدنی های
این روزگار
یکیشان بود
دست آموزگار
(شهریار)
با سلام به بهترین معلمان زندگی ام، استاد سید حسین عباسمنش عزیزم و استاد مریم شایسته مهربان ام
معلمانی که الفبایی عشق و توحید و یکتا پرستی رو از آنها آموختم.
درس زندگی، درس با صلح بودن با خود، درس ایمان و توکل، درس حل مسائل، درس عزت نفس و احساس لیاقت درس تسلیم و خضوع، درس اراده و پشتکار
درس راستگویی و صداقت، درس دوستی و محبت، درس بخشندگی و مناعت رو به بهترین و راحت ترین شکل آموختم.
بهترین استادان زندگی ام روزتان مبارک.
ان شاءالله روز به روز به مدار الهی نزدیک و نزدیک تر شوید و چشمه های علم و معرفت بر قلب تان جوشان باشد.
دستان پر مهر و محبت شما رو به رسم ادب می بوسم و بر دیده ام میگذارم و خدا را شکر می کنم که تجلیگاه اش شدید.
خیلی دوست دارم.
در پناه حق
سلام وعرض احترام خدمت استادعزیزم ودوستان گلم
خدا امروز میگه پرنیا بیا یک مورد دیگه به سناریوی زندگیت اضافه کن پی نوشت – این مورد راهم اضافه کن -گفتم چیو؟!
گفت بیا برای همسرت دعا کن اون آقای بازیگر کمیسیونشو پرداخت کنه و ملک درست بشه کارای قانونیش و نصف کمیسیونو به توپرداخت کنه که چندمیلیاردتومنه – و برای همسرت دعاکن که یک زن خوشگل دلبر -مطیع – وثروتمند بزارم سر راهش که شوهرت حسابی عاشقش بشه و خودهمسرت بیاد التماست کنه که طلاقت بده وبچتم حضانت وکفالتشو بهت بده که دست وپاش بازبشه بتونه بره با اون خانمه ازدواج کنه – استاااااااادخدا ایناروبمن الهام کرد گفتم خدا بامن شوخیت گرفته ؟!!
گفت نخیرجدی میگم زندگی دراین حد بازیه واصلا نباید سخت بگیری همه چی روهمینجوری شوخی شوخی حلش میکنم باقدرتم توکه قدرت منوهمیشه بوضوح میبینی –
گفتم چشم خداجونم تسلیمم توحلش کن هرجور دوستداری برام حلش کن خداجونم :))
استاااااااد خدامثل یک دوست داره باخنده وشوخی راه حل روبمن الهام میکنه :)))
من عاشق خدای قدرتمندم هستم اون صدای رعدوبرق که میاد وقتی به گوش میرسه چقدر کیف میکنم ازقدرت خدا -آسمون رونگاه میکنم چقدر لذت میبرم ازقدرت خدا – وقتی که میخاستم بچه داربشم همش این آیه رو که خدامیگه موجودباش وموجودمیشود تکرارمیکردم -میگفتم من هیچی ازمریم مقدس کم ندارم منم معجزهاتومیخاااااااام -خدامیگفت چشم -سناریو مینویسم- خواسته هامو کامنت مینویسم خدا توقلبم میگه چشم -چشم همشوبهت میدم توفقط پرنیا قدرتوبده بخودم وحواست جمع باشه نتایجتو بنویس که ( بنده های آماده من) -به قدرتم ایمان بیارن میگم چشم .