کلیپ انگیزشی شماره ۲ | "درمان سگ سیاه افسردگی" - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

258 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    اکرم پیشه ور گفته:
    مدت عضویت: 1966 روز

    مثل خدا راه برو …

    طوری راه برو که گویی خدا بوده ای ناگهان تغییرات زیادی در انرژی خود خواهی دید.

    مانند خدا بنشین، حرف بزن و رفتار کن

    مانند خدا ارتباط برقرار کن

    اما همیشه به خاطر بسپار

    که تو خدایی و دیگران نیز خدا هستند

    طوری به درخت نگاه کن انگار تو آنرا آفریده ای

    تو خدایی و درخت نیز خداست

    بزودی میبینی وقتی این آب و هوا در تو ساکن شود متفاوت نفس می کشی

    عشق ورزیدنت متفاوت می شود

    متفاوت حرف می زنی

    و متفاوت ارتباط برقرار می کنی

    این آب و هوا همه چیز را در اطرافت تغییر خواهد داد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      آسمان گفته:
      مدت عضویت: 1601 روز

      به نام خدای عاشقم

      سلام دوست خوبم

      چه زیبا و عالی نوشتید لذت بردم و بارها خوندمش

      امیدوارم همیشه اب و هوای دلتون خدایی باشه و در لذت و عشق و ثروت زندگی کنید

      با ارزوی بهترینها برای شما دوست عزیزم

      خدایا ما را هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین

      در پناه خدای مهربانم باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    مصطفی یادگاری دهکردی گفته:
    مدت عضویت: 2438 روز

    بنام رب العالمین

    سلام استاد عزیزم من شش سال قبل این کلیپ را دیده بودم و اون موقع یا واقعا سگی وجود نداشت یا من احساس نمی کردم ولی امروز که دوباره با دقت دیدم و یادداشت برداری کردم متوجه شدم یک سگ سیاه دارم

    سگ من هر موقع سراغم میاد منفی بافی ها شروع میشه احساس خالی بودن می کنم احساس از دست دادن فرصت ها و آدم ها را دارم احساس بی ارزشی می کنم ، خودم را با بقیه به خصوص هم سن و سالهای خودم مقایسه می کنم هر موقع میاد سراغم از قضاوت دیگران به شدت می ترسم و همش فکر می کنم دیگران راجع به من چه فکری می کنن

    سگ من در هر زمان و مکانی بی دلیل و با دلیل ظاهر میشه و من را عذاب میده و احساس من را به شدت منفی می‌کنه و سطح انرژی ام را پایین میاره

    وقتی میاد سراغم میگه مواظب باش هیچ کس نفهمه چه شرایطی داری و از لحاظ مالی، عاطفی ، روابط، سلامتی و … کجا هستی

    همش میگه اگه بفهمند خیلی بد میشه و این من را واقعا عذاب میده

    من همیشه وقتی سر و کله ی سگم پیدا میشه در حال تخلیه انرژی هستم جوری که از فرط بی حوصلگی و بی انگیزگی فقط می‌خوام بخوابم که تو این دنیا نباشم

    سگ من من را مجبور می‌کنه دروغ بگم تا از نظر دیگران خوب به نظر برسم

    سگ من با کشتن اعتماد به نفس من اجازه نمیده روی تعهداتم بمونم و باعث میشه اونا را بشکنم و به خودم اجازه بدم به راحتی شکست بخورم و این شکست ها باز بیشتر از قبل احساس بی ارزشی به من میده و من را سرخورده تر می‌کنه و اعتماد به نفس من را داغون می‌کنه

    واقعا خدارو شکر که هدایت شدم به دیدن دوباره ی این کلیپ و بیشتر آشنا شدن با خودم

    سگ سیاه بهترین تعبیر می‌تونه باشه

    من واقعا و از صمیم قلب و با تمام وجود می‌خوام کنترل سگم را به دست بگیرم

    می‌خوام با استمرار و مداومت و کار کردن هر روزه روی خودم و باورهای خودم و تغییر زاویه دیدم به زندگی کنترل سگم و زندگی ام را به دست بگیرم

    اولین تغییری که می‌خوام جدی روش کار کنم اینه که دیگه نه به خودم نه به هیچ کس دروغ نگم و ترس از قضاوت دیگران را بزارم کنار

    من الان احساس میکنم دیگه از سگ سیاهم نمی ترسم و باهاش دوست شدم

    من می‌خوام یاد بگیرم که چطور ذهنم را آرام کنم

    من از همین لحظه به صورت مداوم شروع میکنم به نوشتن سپاسگزاری به خاطر داشته هام

    اولین سپاسگزاری ام این شد که امروز ساعت 3 بامداد رویای گم شده ام را درحال چرخیدن تو اینستاگرام پیدا کردم همون چیزی که می‌خوام تا آخر عمر انجامش بدم و فکر میکنم بیشترین لذت را به من میده

    و این هم از برکات گوش دادن و عمل کردن چند روزه به آموزه های شماست که واقعا عجیب هدایت شدم به سمت رویای گم شده ام و فکر میکنم از امروز زندگیم یه رنگ و بوی جدید پیدا می کنه

    من حالا فکر میکنم از سگم سپاسگزارم که من را وادار کرد تا یک بار دیگه و اینبار با متعهدتر از قبل روی خودم کار کنم

    الان که این متن را می نویسم احساس می کنم با خودم بیشتر دوست شدم و خودم را از قبل بیشتر دوست دارم

    سگ من کاری کرده که من همیشه از مشکلات فرار کنم و دنبال پاک کردن صورت مسئله ها باشم تا حل مشکلم

    می‌خوام دیگه از مسائل فرار نکنم می ایستم و حل شون می کنم

    می‌خوام با ایمان، آگاهی، صبر و انتظارات مثبت زندگی ام را تغییر بدم

    من دیگه از کمک خواستن و ابراز صادقانه ی احساساتم نمی ترسم

    من می‌خوام دوباره زندگی ام را خلق کنم

    ممنونم استاد عزیزم که دوباره مثل یک منجی در زندگی من ظاهر شدی

    من این را می‌دونم که فقط عمل به آموزه های شما می‌تونه زندگی ام را بهتر کنه

    ممنونم که هستین

    به امید دیدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  3. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1207 روز

    سلام استاد عزیز

    سلام به دوستان خوب خودم

    چه فایل عالی و پر از نکته

    افسردگی و حال بدی

    همه اینها در ذهن هر کسی می تواند نهفته باشد

    همه اینها در افکار ما است

    ترس از حرف زدن مردم پشت سر من

    ترس از نداشتن حال خوب

    ترس از پیدا نکردن خودم

    همه اینها در من زمانی شکل می گیرد که من خودم را ارزشمند ندانم

    من خودم را لایق ندانم

    وقتی که باورهای خودم را تغییر بدهم

    از مشکلات زندگی خودم فرار نکنم و به دل آنها بروم و از حل کردن آنها خوشحال باشم

    وقتی که بدانم خدای مهربان همیشه در کنار من است و به من کمک می کند دیگر ترس و ناامیدی جایی ندارد و حس و حال خوب و امید و حال خوبی جای خودش را به آن می دهد

    از زمانی که در این سایت شروع به کار کردن کردم همه این حس های خوب و آرامش قدم به قدم برای من شروع به ساخته شدن کرده است و خداراشکر که در این مسیر قدم برداشته ام

    سپاس از استاد مهربان

    سپاس از خدای زیبایی ها

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  4. -
    Rojina گفته:
    مدت عضویت: 1824 روز

    سلام به دوستای عزیزم

    روز دوم تعهدم

    من متوجه نبودم که دلیل اصلی مشکلات من وجود همین سگ سیاهه.

    اول بگم که من هیچوقت فکر نمی‌کردم، بتونم بیام و اینقدر شفاف از خودم بگم. اما من اینجا راحتم. و می‌دونم که نوشتن اینها باعث رشدم می‌شه.

    من تا سه سال پیش یه دختر بسیار باهوش، شارپ، کنجکاو و بشدت باانگیزه و یادگیرنده بودم. حافظه ی بسیار خوبی داشتم، درحدی که تقریبا هر روز و هر لحظه ی زندگیم با دقت کامل یادم می‌موند و همیشه و همیشه خندون بودم و باعث خنده دیگران با شوخ طبعی های زیرکانه ام.

    دوستای زیادی داشتم و ارتباط اجتماعی خوبی رو برای خودم خلق کرده بودم. بسیار دوست داشتنی بودم و بدون اینکه بدونم روی خودم کار می‌کردم و همیشه با خودم حرف می‌زدم.

    درسم عالی بود همیشه جز 3 نفر برتر کلاس بودم و تصور crystal clear واضحی از آینده ام داشتم و سرشار از اعتماد به نفس بودم. و بسیار خودم رو باور داشتم.

    تا اینکه پندمیک شد و من ایزوله شدم، ارتباطاتم با دوستام محدود شد و من خودمو به مرور گم کردم. همزمان با استاد هم آشنا شدم و جسته گریخته آموزشها رو دنبال می‌کردم. درسی که می‌خواستم بخونم، دندونپزشکی بود. با اینکه نسبتا دوستش داشتم به واسطه ی تصورات جذابی که با ذهن بی‌نهایت خلاقم ساخته بودم، اما 90 درصد به خاطر اینکه شنیده هام راجب درآمد بسیار خوب دندونپزشکا رفته بودم سراغش. و توی برنامه ام دنبال مردن همزمان علایقم هم گذاشته بودم در سطح حرفه ای.(بازیگری)

    وقتی با آموزشها جلو رفتم، متوجه این اصل شدم که شغل خاص دلیل بر ثروتمند شدن یا فقیر بودن افراد نیست و تو می‌تونی در هر شغلی بی‌نهایت ثروت بسازی، همه ی معادلات ذهنی و حساب و کتاب هایی که کرده بودم به هم ریخت…

    راجب بازیگری هم گفتم خب من ممکنه مجبور باشم نقش منفی بازی کنم و احساسم رو گونه های مختلف بد کنم و از اونجایی که می‌خوام توی این حوزه قوی باشم و حرفه ای عمل کنم، نمی‌تونم ادا دربیارم و باید خالصانه احساسم رو ایجاد کنم. و با آشنایی با قانون احساس خوب = اتفاقات خوب، گفتم خب پس اینم هیچی! چون اگه اینجوری باشه من باید زندگی‌ام نابود بشه… (چون بیشتر هم نقشهایی که قدرت دارن رو تصور کرده بودم که خیلی موقع ها توی احساسات سخت قرار می‌گیرن و یا از جایی که فکرش رو نمی‌کنن ضربه می‌خورن و … .)

    درنتیجه یه مدت سردرگم شدم.

    هی دورم خودم می‌چرخیدم.

    یه مدت رفته بودم توی خط آدمای سوپر موفق مثل ایلان ماسک و بیل گیتس و … و فکر می‌کردم که منم باید فیزیک، کامپیوتر، برنامه نویسی، هوش مصنوعی یا یه چیزی که توی این فضاهاست بخونم. و نمی‌فهمیدم اون باوره که شغل خاص دلیل ثروت افراد نیست، داره به شکل دیگه ای گریبانم رو می‌گیره.

    پارسال همین موقع ها که امتحانات نهایی ام داشت تموم می‌شد و من هنوز نمی‌دونستم می‌خوام چی بخونم و اصلا چه آینده ای رو می‌تونم برای خودم متصور بشم (چون طبیعتا وسط این سردرگمی ها اعتماد به نفسم خیلی پایین اومده بود)، یک ترس و استرس وحشتناک افتاد به جونم.

    آها این رو هم بگم که من باز هم بعد از آموزش ها تابوی ذهنی‌ام نسبت به مهاجرت شکسته شد و این باور در من شکل گرفت که اصلا نمی‌شه من مهاجرت نکنم!

    و در یک کلام کل کاری که کردم این بود که بدون اینکه دست به عمل بزنم افکارم رو هی بزرگ و بزرگتر کردم و به خیال خودم بالاتر رفتم.

    اما غافل از اینکه من روی هوا داشتم می‌رفتم بالا و اینقدر کله ام داغ بود که فقط بالا رو می‌دیدم و اصلا ندیدم که خیلی وقته زیر پام خالیه.

    و نتیجه ی این کمال گرایی و این فکر که اصلا دانشگاه های ایران بدرد نمی‌خورن و من می‌خوام فقط برم آمریکا یا کانادا با بورس درس بخونم توی لیسانس (توهم محض…)، اون رعب و وحشتی بود که به جان من افتاده بود و نذاشت توی اون مدت یه آب خوش از گلوم پایین بره و بشدت منو تضعیف کرد.

    این فکر باعث شده بود که من دیگه برای آزمون سراسری هم آماده نشم و اینقدر به خودم اطمینان نداشته باشم، که حتی جرئت مواجه شدن با ضعف خودم رو هم نداشته باشم و کنکور هم ندم. همزمان چون باور نداشتم که می‌شه به غیر از زبان خوندن و مدرکش رو گرفتن، هیچ اقدام دیگه ای انجام ندادم و مهاجرت هم هیچ شد.

    چون هنوز خودم رو پیدا نکرده بودم و طبیعتا هیچکس هم نمی‌تونه توی اون حالت ترس و استرس بسیار زیاد قدم از قدم برداره چه رسد به اینکه بخواد خودش رو کشف کنه، اون ترس ها بیشتر و بیشتر شد تا تقریبا می‌تونم بگم به افسردگی رسید.

    مسیرم از دوستام هم جدا شده بود و دیگه دوستی هم آنچنان نداشتم.

    این وسط با همون اوضاع روحی باز آموزشا رو دنبال می‌کردم اما ایمانم خیلی ضعیف شده بود.

    ولی همون کورسوی امیدی شد تا خداوند هدایتم کنه و یه لول از اون شرایط بهتر بشم.

    متوجه شدم می‌تونم با شرط معدل برم دانشگاه.

    این وسط ها یه سری نشونه از معماری دیدم. البته قبل از دندونپزشکی هم به معماری علاقه داشتم و یه تجربه ی کوچیک هم داشتم و ازش خوشم اومده بود.

    خداروشکر توی رشته در همین حوزه قبول شدم و تحصیلم رو شروع کردم.

    اعتماد به نفس پایین همچنان همراه من بود. افسردگی هم همینطور. و احساس می‌کردم که اونجا جای من نیست.

    یکم که جلو رفتم اوضاع بهتر شد. توی درسام بهتر عمل کردم، چند تا دوست پیدا کردم و درسا رو خیلی خوب می‌خوندم و تقریبا همه نمراتم 20 بود.

    اما بازم ته قلبم راضی نبودم. می‌گفتم من باید توی یه دانشگاه بهتر درس بخونم.

    خلاصه اش کنم،

    کلی تکامل طی کردم تا الان به این رسیدم که بله معماری اون چیزیه که من می‌خوام یادش بگیرم و توش ماهر بشم. خداروشکر به الگوهای خیلی خوبی هم هدایت شدم توی این مسیر.

    و برای معماری کجا بهتر از ایتالیا؟!

    حالا،

    بعد از پشت سر گذاشتن تمام این فراز و نشیب ها، هدفم رو گذاشتم برای قبولی توی دو دانشگاه برتر ایتالیا و تقریبا 2 ماه دیگه هم آزمون دارم.

    و تمام تلاشم رو می‌کنم و دارم از وجودم مایه می‌ذارم تا مطالب رو از بهر بشم و بالاخره بعد از 3 سال چیزی رو رقم بزنم که واقعا می‌خوام و یک قدم مهم اما طبق تکامل و رو به جلو بردارم.

    خداوند خیلی خوب داره هدایتم می‌کنه و انصافا من هم دارم تمام سعی ام رو می‌کنم.

    همزمان هم دارم عزت نفسم رو بازسازی می‌کنم. تا الان خیلی بهتر شدم اما باز هم خیلی راه دارم تا به سطح خوب و مطلوبی از عزت نفس برسم.

    این کامنت رو خیلی با دقت نوشتم. دلیلش هم اینه که می‌خوام از خودم ردپا به جا بذارم و این لطف رو به خودم بکنم و جلوی بد شدن شرایط زندگیم رو بگیرم و به جاش فرمون رو به سمت زیبایی ها، هدایت ها و اتفاقات خوبی که می‌تونم تجربه کنم بچرخونم. دارم سعی می‌کنم درونم نهادینه کنم که این خداست که قدرت مطلق در این جهانه، و ازش ممنونم که داره من رو به سمت بهترینها هدایت می‌کنه به آسانی و زیبایی.

    این تعهد به امید خدا ادامه داره…

    برای همتون سلامتی، زیبایی، شادی، آرامش و ثروت و نعمت بی‌حساب رو آرزو می‌کنم.

    خدایا شکرت

    شاد و سلامت باشید؛)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  5. -
    B گفته:
    مدت عضویت: 2019 روز

    آخ که وفتی کامنت خودم رو تو صفحه اول دیدمممم چه حالی شدم هم لبخند هم تعجب

    این کامنت رو تیرماه 99 نوشته بودم

    و من به مدت 2 سال و خورده ای واقعا سگ سیاه رو کنترل کرده بودم و به تمام معنا تو صراط مستقیم بودم

    اما نمیدونم چی شد

    خودم میگم مغرور شدم و حس کردم گردنم رو دیگه چیزی نمی‌بره

    من ضد ضربه شدم من قانونو بلدم فلانی بهمانم

    آخ خدای من

    یه شبه نبود اما افتادم تو راهی که نباید

    هی ازش خارج شدم هی دوباره

    اما فایده نداشت

    الان با گوش دادن این فایل بعد 3 سال متوجه شدم سگ سیاه در واقع من رو کنترل می‌کرد دوباره

    چقدر راحت گذاشتم این سگ لیاقتم ارزشم هر نکته مثبت خودم زندگیم و ادمها رو برام منفی کنه

    دقیقا به همین راحتی

    آره به همون راحتی که وقتی تو مسیر درستی مثل هلو اتفاقات خوب رخ میده تو مسیر بد هم به راحتی تو تحت کنترل سگ سیاهتی به همین سادگی

    البته باز به لطف خدا و هدایتش من مدام برمیگشتم اما مدت بسیار طولانی فرکانس غالب من دلخواه نبود

    تو ذهن من جهنم بود

    خدای من، تمام چیزایی که این فایل گفت رو من دچار شدم

    خیلی راحت دارم میگم چون حتی تو همین فایل استاد گفت باید بپذیرم که این سگ هست ولی منم که کنترلش میکنم

    این همون ذهن ماست پس

    ولی چقد ساده افسردگی یا همون گمراهی رو توضیح دادید

    شاید قدم اول تغییر،پذیرفتن باشه

    میپذیرم سگ سیاه افسردگی رو

    می‌پذیرم تعهد نداشتن رو

    می‌پذیرم یقین نداشتن به خدا رو

    می‌پذیرم هر آنچه که رخ داد و انجام دادم

    برای خودم و هرکسی که قراره اینو بخونه:

    هرگز هیچ چیزی جز اون کسی که تو آینه میبینی تو همون لحظه، نه قبل و بعدت نجات دهنده نیست

    اینکه چیکار کردی چقد گوش دادی چقد خوندی چقد نوشتی اصلا مهم نیس اینا محاسبه نمیشن حقیقتش

    شاید کسی هیچ کاری نکنه اما هر ثانیه مراقب ذهنشه و اون میره تو Level های بالا

    این که چی بلدی,چه امکاناتی تو هر حوزه ای داری

    و هرچیزی که بهت حس غرور می ده همه اونها فقط لطف خداست و بیرونیه در نهایت تویی که باید همیشه بگی نمیدونم، هیچی بلد نیستم و از نو یادبگیری تا دچار ریاست سگ سیاه نشی

    و هر لحظه تنظیم فرکانس داشته باشی

    هر عامل بیرونی عین یه تشویقه

    همه چی احساست هست که باید ازش مراقبت کنی اون بچه ی توئه حالا هر اسمی که روش میذارن کودک درون یا هرچیزی

    از اون در برابر سگ سیاه باید مراقبت کنی

    همین جا از آقای ابودرایئ تشکر میکنم که هرکامنتی تو عقل گذاشتن فقط یک اصل رو تکرار کردن

    اینکه تو با خدا یکی هستی

    چون روح خدا در درون توئه

    و مورد بعدی مهم احساس توئه

    هرکاری انحام میدی با هر امکاناتی که هست از این چشم و گوش و دست و پا و ذهن باید استفاده کنی و مدام به فکر احساست باشی که در سطح بالایی قرار داشته باشه و حال تو خوب باشه

    شاید این قدم اوله

    چون اوایل که میخوام از نو شروع کنم اون ارزش و لیاقت درونیم رو باور نکردم

    انقد باید متعهد باشم و مثل یه نگهبان باشم برای احساسم تا این لیاقت و ارزش بزرگ تر بشه اون وقت سگ سیاه عین یه نقطه سیاهه در برابرش

    و هرچه جلو مبرم این حس ارزش و لیاقت تمام باورا رو قوی میکنه و می‌سازه

    و حس ارزش و لیاقت نمیذاره متوقف بشم که بعدش بیام پایین مثل قبل

    وگرنه از ندانستن نبود از عدم تحمل یه سری تضادهای بیرونی بود که انقد به ذهنم فشار آورد که رها کنه با اینکه ما اینجا یادمیگیریم که تو انقدد ورودیای جدید رو تکرار کن که همونا واقعی بشن

    اینجوری به قول استاد مثل ایشون مدام رو به جلو میریم

    این همون عامل موفقیت افراد موفقه که یویو نیستن بلکه پیوسته رو به جلو هستن

    فایل دلیل نتایج پایدار به من خیلی کمک کرد دیشب

    اما این فایل یجورایی اتمام حجت کرد که دیگه بسه و بپذیر سگ بر تو غلبه کرده

    نه اینکه انکارش کنی و هرروز بزرگتر بشه

    خدایاشکرت

    ممنونم بابت تمام فایلها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  6. -
    امیرحسین ادیبی گفته:
    مدت عضویت: 2934 روز

    به نام خدا

    درمان سگ سیاه افسردگی

    افسردگی یعنی نداشتن عزت نفس، افسردگی یعنی غرق شدن در ترس های احتمالی اینده و در اتفاقات منفی گذشته

    واقعا تنها دلیلش همینه و هیچ دکتر و قرصی نمیتونه درمان کنه این موضوع رو…

    تنها درمان افسردگی اینه که کم کم و آروم آروم شروع به تمرکز بر نکات مثبت کنیم، کسی که افسرده شده در مدار خیلی پایینی هست و خیلی زود نمیتونه مدارشو بالا بیاره… باید اروم اروم و قدم به قدم جلو بیاد…

    به قول خانم شایسته در یک مقاله که در زمان افسردگی و حال خیلی بد حتی با خوردن غذاهای خوشمزه میتوتیم یک روزنه ای برای خروج از مدار منفی به مدار بهتر پیدا کنیم

    چون کسی که افسرده شده تقریبا همه چی بی معنی و بی مزه شده براش و نمیتونه واقعا که احساس سپاسگزاری داشته باشه

    اما این قانون جهانه که در هر شرایط راهش هست که کمی احساس بهتر کنیم… این احساس بهتر میتونه روزی 1 دقیقه باشه، باید از همون روزنه استفاده کنیم و انقدر تکرارش کنیم تا کم کم دلایل بیشتری برای سپاسگزاری واقعی داشته باشیم و پیدا کنیم…

    فرد افسرده باید تکاملش رو در این مسیر طی کنه و بدونه که این مسیر نیازمند استمرار و تعهده و تنها راه درمان اینه که احساسش رو روز به روز بهتر کنه… همین وبس

    و کم کم وقتی حالش بهتر شد شروع کنه به ترمیم عزت نفسش… شروع کنه به رفتن در دل ترساش و تقویت ایمانش… شروع کنه به تحسین خودش و دیدن توانایی هاش….

    در کل توجه بر نکات مثبت، شاه کلید و درمان هرچیزیه….

    ایمان و قدرت و شجاعت و هرچیزی که خوبه در مدار تمرکز روی زیبایی ها وجود داره…

    تمرکز روی زیبایی ها و اعراض و بی توجهی از نازیبایی ها…

    و مخصوووووووووصا صحبت کردن در مرد زیبایی ها و مخصووووووصا صحبت “نکردن” در مورد ناخواسته ها…. این کلیده

    و اینو یادمون باشه در هر مداری که هستیم، هرچقدر بد و هرچقدر خوب، همیشه و همیشه و همیشه یک راهی هست برای رفتن به مدار بالاتر یا حتی پایینتر…

    همیشه راه بین مدار ها وجود داره هرچند خیلی کوچیک اما هست…

    و میشه هر روز بهتر کنیم خودمون رو….

    وقتی اینکارو میکنیم جهان اروم اروم کمک میکنه به ما با اتفاقات و شرایط که قوی تر بشیم… این تجربه ی شخص خودمه واقعا…

    من همچین تجربه ای رو داشتم…

    تمرکز روی زیبایی ها همه چیزه….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  7. -
    آینا راداکبری گفته:
    مدت عضویت: 3383 روز

    سلام 😍😍😍😍😍

    یک سگ سیاه داشتم به اسم افسردگی،

    هر وقت این سگ ظاهر می شد من احساس افسردگی می کردم و به نظرم زندگی خیلی خسته کننده میرسید؛

    آن ممکن بود درهر زمان و مکانی بی دلیل ظاهر بشه ؛

    سگ سیاه از لحاظ ظاهری؛ مرا پیرتر از سن و سالم کرده بود،

    وقتی همه دنیا در حال لذت و شادی بودند، من فقط می توانستم زندگی را از دریچه سگ سیاه ببینم،

    کارهایی که قبلا خیلی برایم شادی آور بودند، ناگهان همگی به آن؛ لذتشون را از دست دادند.

    سگ سیاه می خواست که اشتهایم را کور کند، آن باعث شده بود که تمرکزم را همیشه از دست بدهم، و حافظه ام به شدت بد عمل می کرد.

    هر کاری که می خواستم انجام بدهم و هر تغییری که می خواستم ایجاد کنم آن به شدت مقاومت میکرد.

    آن همیشه در میان جمع اعتماد به نفس مرا نابود می کرد،

    بزرگترین ترس من این بود که مردم پشت سر من حرف بزنند و مرا قضاوت کنند، همیشه مراقب بودم که کسی ان را نبینه چون باعث آبرو ریزی من میشد و مخفی کردن آن انرژی زیادی را از من می گرفت، اینکه مجبور باشی همیشه دروغ بگی و مخفی کاری کنی واقعا حس بدی است،

    سگ سیاه باعث می شد که همه افکار و حرفهایم منفی باشد ،

    آن مرا بداخلاق میکرد و باعث می شد که افراد با من احساس بدی پیدا کنند ،

    آن احساس عشق را به کلی در من نابود کرده بود،

    آن بیشتر از همه دلش می خواست که هر روز با بدخلقی و افکار منفی بیدار شوم،

    و همیشه به یاد من می انداخت که قراره چه روز سخت و کسل کننده ای داشته باشم،

    بودن سگ سیاه در زندگی به معنای کمی ناراحت بودن، دل گرفته بودن گذرا نیست ، بلکه بسیار بدتر مجموعه ای از تمام احساسهای ویرانگر است ،

    هر چه سنم بالاتر می رود بزرگتر و بزرگتر می شد؛ و به تدریج دیگه همیشه با من بود ،

    من سعی می کردم با هر ابزاری آن را از خودم دور کنم ،

    اما آن به راحتی بر من غلبه میکرد،

    و شکست خوردن از ان باعث میشد که دفعه های بد، تلاش کمتری برای پیروز شدن بکنم ،

    و همین باعث شد که من سراغ مواد مخدر و الکل بروم؛ که واقعا اوضاع را بدتر کرد،

    عاقبت من به طور کل در تنهایی خودم غرق شده بودم؛

    سگ سیاه زندگیم را از من گرفت،

    وقتی تو همه خوشیهای زندگی را از دست میدهی ،

    کم کم این سوال برایت پیش می آید،

    اصلا زنده بودن چه فایده داره،

    خوشبختانه اینجا بود که من از افراد متخصص کمک گرفتم،

    این اولین قدم بهبودی و یک نقطه عطف بزرگ برای تغییر در زندگیم بود؛

    من یاد گرفتم، مهم نیست کی باشی،

    سگ سیاه باعث دردسر میلیونها نفر شده ،

    و احتمال دچار شدن به این مشکل برای همه یکسان است،

    و من فهمیدم که هیچ قرص و دارویی وجود نداره که به من کمک کنه؛

    من نیاز داشتم که باورهامو تغییر بدم و از دریچه ای دیگری به زندگی نگاه کنم،

    هم چنین من یاد گرفتم که اگر صادقانه، احساساتم را با اطرافیان در میان بگذارم،

    خیلی بهتر می توانم تغییر کنم،

    از همه مهمتر من یاد گرفتم که به جای ترسیدن از سگ سیاه به آن آموزشهایی را بدهم،

    هر چقدر که ذهن شما خسته تر و شلوغتر باشه، توانایی های شما کمتر میشود،

    پس من یاد گرفتم که چگونه ذهنم را آرام کنم،

    و فهمیدن این حقیقت که ورزش منظم،

    از هر دارویی برای افسردگی موثرتر است،

    به من خیلی کمک کرد پس قدم بزنید وبدوید ،

    بزارید که سگ سیاه از شما عقب بیفته،

    دفترچه ای تهیه کنید وسعی کنید چیزهایی که بخاطرش سپاسگزار هستید را توی آن یادداشت کنید،

    و به خاطر آنها از خداوند تشکر کنید ؛

    این کار واقعا کمک بزرگی می کنه ،

    مهمترین موضوعی که باید بدانید این است که مهم نیست چقدر اوضاع روحیتون خرابه،

    اگر خودتون را در مسیر درست قرار بدهید، و باورهایتان را تغییر بدهید،

    روزهای سیاه سگی خواهند گذشت،

    نمی تونم بگم که از وجود سگ سیاه خوشحالم،

    اما آن برایم معلم بزرگی بود،

    آن باعث شد که زندگیم را دوباره ارزیابی کنم،

    و ان را از نو خلق کنم،

    من یاد گرفتم که به جای فرار از مشکلات، آنها راحل کنم،

    سگ سیاه ممکنه که بخشی از زندگی من بمونه؛

    اما دیگه هرگز، آن هیولای سابق نیست ،

    ما با هم کنار آمدیم ؛ با ایمان ، آگاهی، صبر، انتظارات مثبت داشتن، خوش طبعی ،

    می توانیم بدترین سگ سیاه را درمان کنیم،

    اگر دچار مشکل هستید هرگز از کمک خواستن نترسید،

    کمک خواستن به هیچ وجه مایه خجالت نیست،

    تنها چیزی که مایه خجالت است ، از دست دادن یک زندگی است،

    اگر شما واقعا بخواهید ما خوشحال می شویم به شما کمک کنیم.

    خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    فاطمه سرابندی گفته:
    مدت عضویت: 2194 روز

    با سلام و احترام خدمت انسان هایی که زندگی شان وقف سلامتی وشاداب سازی انسان های بیمار می کنند .

    درود بر مرد پر انرژی سید بزرگوار جناب آقای عباس منش که با کلمات جادویی خود هر کسی را به زندگی امیدوار و با انگیزه می کند اولین بار با کلیپ انگیزشی شماره 3 ایشان به خودم اومدم اونم در یک جلسه ی آموزشی و کاری از اونجا به بعد دنبال هیچ فایل از کسی رو گوش نمیدادم جز سید بزرگوار چون ،قدرت جادویی کلمات ایشان چنان تاثیری در زندگی من گذاشته که هر روز صبح اول به سایت سری می زنم تا فایل جدید انگیزشی رو پیدا کنم و اون روز رو با امید و موفقیت سپری کنم. خداوند پشت و پناه جنابعالی باشد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  9. -
    رها فریادرس گفته:
    مدت عضویت: 1804 روز

    سلام ب استاد عزیزم😍مریم بانوی نازنینم😍و همه دوستانی که کامنت منو میخونن🥰

    اولین جمله ای ک به ذهنم میرسه ازین کلیپ،اینه که افسردگی جز پایینترین مدارهای فرکانسی هستش که یعنی دور بودن روح از ذهن (فاصله فرکانسی زیاد بین خواسته و دریافت اون) و چقدر احساس بد رو در وجود ادم ایجاد میکنه و ب ی عادت تبدیل میشه و حتی برای برخی افراد میشه طبیعت زندگیشون 😔

    اما در عوض بالاترین مدار فرکانسی (نزدیک بودن روح و ذهن،نزدیک بودن ب خدا)حس سپاسگزاری 😘🤗🤗 و دقیقا ۱۸۰درجه فرق داره با احساس افسرگی و قطب مخالف اون هستش.

    دوس دارم بنویسم که اگر فاصله فرکانسی روح و ذهنمون کم شه چی میشه:🧿🧿(عدم افسردگی):

    🤍احساس ارزشمندی در وجودمون

    🤍زندگی کردن برامون پر از احساس اشتیاق خواهد بود

    🤍از نظر ظاهری،جوون و سالمتر خواهیم بود

    🤍لذت و شادی بیشتر نسبت ب روز قبل توی زندگیمون

    🤍خوب غذا خوردن ،اشتهای خوب

    🤍تمرکز بالا و حافظه قوی

    🤍استقبال از تغییر

    🤍عزت نفس عالی و بالا در همه جنبه ها

    🤍ایمان و باور

    🤍مهم نبودن حرف بقیه مردم و عدم توجه ب قضاوت های دیکران

    🤍حل مسائل و قوی شدن و بزرگ شدن

    🤍صداقت

    🤍در صلح بودن با خود

    🤍خوش اخلاق بودن

    🤍افکارات مثبت

    🤍عشق و محبت

    🤍اسون گرفتن همه چیز

    🤍در لحظه زندگی کردن

    🤍امید و توکل

    🤍ذهن ارام و ارامش درونی

    🤍سپاسگزار بودن

    🤍دیدن نیمه پر لیوان زندگی

    🤍مسئولیت پذیری در تمام جنبه های زندگی

    مطمئنم شما هم کلی موارد میاد تو ذهنتون که همش حاصل در احساس خوب موندن هستش 🤗

    خیلی دوستون دارم🤩

    ولی ی چیزیو که خیلی دوس داشتم بهش اشاره کنم این بود،که من مدتی در زندگیم حس افسردگی رو تجربه کردم اما بعد از فهمیدن قانون متوجه شدم که در لحظه نباید انتظار داشت که از حس افسرگی ب بالاترین فرکانس یعنی شادی و عشق و سپاسگزاری رسید!

    باید اروم اروم این مدارها طی بشه و این قانون تکامل رو ب من یاداوری میکنه

    مثل فردی که ی عزیزی رو از دست میده و شوک میشه و بعد مدتی افسرده میشه ،ما نمیتونیم ب ی فرد افسرده بگیم بزن برقص،شاد باش،اواز بخون،عشق بورز ….

    بنابراین باید ارام ارام این حس کم رنگ و کم رنگتر بشه …

    خدایا سپاسگزارم بخاطر این اگاهی ها🙏🙏🙏🧿

    دوستون دارم 🌷🌷🌷

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  10. -
    علیرضا گفته:
    مدت عضویت: 1915 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و همه ی دوستان بینظیرم

    این فایل یکی از بهترین فایل هایی بود که من تو زندگیم دیدم ، یکی از برترین آگاهی هایی که شنیدم

    من فایل های زیادی رو از استاد شنیده بودم و تاثیر هم داشت روی من . زمانی که به شدت افسرده بودم و مبتلا به اسکیزوفرنی و هر روز داشت وضعیتم بدتر میشد هدایت شدم به این فایل و با جرات میتونم بگم یکی از تاثیرگذار ترین فایل هایی بود که من از استاد شنیدم و آغاز تغییر و تحولات من از همین فایل شروع شد و به جرات میتونم بگم که این فایل باعث شد من افسردگیم رو درمان کنم و باهاش کنار بیام ، با بیماری که داشتم کنار بیام . با سیگار و تمام مشکلاتی که داشتم کنار بیام و همین باعث شد که تغییراتی کنم که یه سال بعدش وقتی مادرم منو دید گفت “علیرضا ، انگار که معجزه شده” و این قشنگ ترین جمله ای هستش که تا بحال شنیدم .

    تقریبا میتونم بگم 90 درصد مسائل شخصیتی که داشتم از جمله افسردگی ، اعتیادم به دارو های خواب و افسردگی ، اعتیادم به سیگار و … رو حل کردم و تنها چیزی که از قبل با من مونده عدم توانایی کنترل نیروی جنسیمه که به شکل نامناسبی داشتم تجربه ش میکردم . از وقتی دوره قانون سلامتی رو شروع کردم تصمیم گرفتم خیلی جدی تر این موضوع رو حل کنم ولی خب باز داشتم به تعویق مینداختمش که خدا رو شکر تصمیم گرفتم همزمان روی دوره عزت نفس هم کار کنم چون بنظرم اصلی ترین درمان این موضوع بالا بردن احساس لیاقت و ارزشمندیه ، همونطوری که تمام موفقیت هایی که تابحال بدست آوردم بخاطر احساس لیاقت و ارزشمندی بوده و تمام شکست هایی که تا بحال تجربه کردم بخاطر عدم احساس لیاقت و ارزشمندی بوده . وقتی برای این موضوع دیشب جکاپ فرکانسی نوشتم و اهرم رنج و لذت نوشتم یکی از راهکارهایی که به دهنم رسید این بود که روی دسته بندی های توانایی کنترل ذهن – ایمانی که عمل می آورد – تمرکز روی نکات مثبت و به صلح رسیدن با خود هم کار کنم چون از نظر من فایل های هدیه برابر با هر محصولی هستند و بسیار بسیار آگاهی های ارزشمندی دارن و کم از محصولات ندارن ، اینو به تمام دوستانی میگم که فایل های هدیه رو دست کم میگیرن و فقط میگن باید از محصولات استفاده کنیم ، من بیشترین نتایج رو از فایل های هدیه تو تمام ابعاد زندگیم گرفتم و از استاد عباسمنش بابت این موضوع بینهایت سپاسگزارم.

    وقتی امروز اومدم روی دسته بندی توانایی کنترل ذهن اولین فایلش رو باز کردم و این فایل بینظیر اومد ، خدا رو شکر میکنم واقعا که شما این فایل رو تهیه کردید . نکته های این فایل رو نوشتم ، کامنت بچه ها رو خوندم ، سوالاتی از دل فایل و کامنت ها برای خودم درآوردم و از خودم پرسیدم و جوابش رو دادم ، 7 صفحه تو نرم افزار ورد درموردش نوشتم و متوجه شدم که من نیروی جنسیم رو دوست نداشتم ، من دوست نداشتم بپذیرمش و باورهای خوبی درموردش نداشتم . و هر چقدر که میخواستم ازش فرار کنم ،ترکش کنم ،نادیده بگیرمش و شکستش بدم اون هر روز قدرتمند تر میشد و من ضعیف تر . امروز وقتی با خودم صحبت کردم و با این نیروی عزیز گفتم میپذیرمت و پذیرفتمش که من هم مثل تموم آدمای دنیا این حس رو دارم و خداوند این نیرو رو تو وجود من قرار داده تا ازش استفاده کنم ، تا جهان گسترش پیدا کنه ، پذیرفتمش و گفتم تو لایق بهترین هایی ، من نمیخوام کنارت بذارم ، بلکه از این به بعد دوست دارم تجربه های بهتری رو با هم داشته باشیم ، دوست دارم تو رو به شکل رابطه با یه آدم فوق العاده تجربه ت کنم . حالا که تو این همه مدت بهم حال دادی و باعث لذت من شدی ، از این به بعد من هم دوست دارم لذت بیشتری بهت بدم چون تو نیروی ارزشمندی هستی . من دیگه نمیخوام محدودت کنم ، من نمیخوام ترکت کنم ، بلکه میخوام باهات دوست باش و تجربه های فوق العاده ای با هم داشته باشیم ، من نمیخوام بهت احساس گرسنگی بدم بلکه نوکر پدرتم هستم هر موقع بخوای به بهترین شکل ممکن با هم بهترین تجربه رو خواهیم داشت .

    من خجالت میکشیدم قبل از این درمورد ش حتی تو اینجا صحبت کنم ، من درمورد بدترین تجربیات زندگیم اینجا صحبت کرده بودم و نوشته بودم اما چرا خجالت میکشیدم درمورد این نیروی ارزشمندی ، این دوست عزیز اینجا صحبت کنم ؟ نگران قضاوت بقیه بودم ! خب بقیه هر جور دوست دارن قضاوت کنن ولی من دوست دارم اینجا درمورد تو بنویسم تا بگم از کجا شروع کردم و روزی بیام و بخونم و افتخار کنم که بجای فرار از مسائل حلش کردم ، بجای ترکش ، پذیرفتم و باهاش دوست شدم . دوست دارم اینجا رد پاهامو بذارم و روزی برگردم و دلیل موفقیت هامو بخونم.

    خیلی حالم خوبه ، خدا رو شکر

    دوست داشتم تو این مسیر هر فایلی که میبینم ، درمورد فایل و هدفم بنویسم تا بعدا بتونم ازش استفاده کنم برای اهداف بعدیم .

    این فایل بینظیره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای: