کلیپ انگیزشی شماره ۲ | "درمان سگ سیاه افسردگی" - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2014/07/sage-siah7.jpg
400
510
مدیر فنی
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
مدیر فنی2014-07-10 22:07:472022-05-03 10:38:09کلیپ انگیزشی شماره ۲ | “درمان سگ سیاه افسردگی”شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
استاد این روزها خیلی احساس خوبی دارم ممنون ازت
سلام سلام سلام بچه های هم فرکانسی و سلامی ویژه یه استادم و عزیزدل مریم جان جان
وای بچه ها میخوام یه موضوعی و بگم بهتون البته شاید گفتنش اینجا درست نباشه اما من با دیدن این کلیپ سگ سیاه به یک نشونه ی خیلی بزرگ گرفتم…
من مائده یکی از اعضای قدیمی سایت هستم
مدت هاست اتفاقات عجیبی توی زندگی من داره رخ میده که خودمم از رخ دادنشون به طور وحشتناکی متعجبم جوری شده بودم منی که مداممیگفتم و از قوانین توی زندگیم استفاده میکردم به حد ناتوانی رسیدم و تصمیم بر فرار گرفتم اره فرار
امروز این تصمیم گرفتم خداسرشاهده بچه ها ینی از تایمی که این تصمیم و گرفتم تا همین الان که دارم این متن و تایپمیکنم
همینطوری که داشتم با خودم حرف میزدم و عصبی شده بودم و اصلا کنترل افکار نداشتم مثل همیشه اصلا ناشده وقتی از خود بی خود میشم وارد سایت نشم…
وارد سایت شدم و داشتم دنبال نشونم میرفتم که گقتمبزار ببینم دانلودی چی داریم
بعد یکی یکی اومدم پایین دستم خورد رفت روی پیج۱۹ و یهو چشمم به سگ سیاه خورد
پلی کردم و تا آخر تماشا کردم جوری محوش شده بودم که جمله طلاییمو پیدا کردم
گفت که:از مسائل فرار نکنید سعی کنید حل کنید✌🏻
قشنگ متوجه شدم من تا الان داشتم صورت مسئله رو پاک میکردم به جا حل کردنش
اما خداروهزار مرتبه شکر که متوجه شدم کجای کارم اشتباه بود
خدایا خداوندا سپاسگزارم بابت همه چی
به خاطر یک آگاهی دیگه
از استاد عزیزدل و مریم جان جان و تیمی که با عشق فعالیت میکنند سپاسگزارم بی نهایت
عاشقتونم مشتی هستین کاپیتان کشتی هستین😉
🧡❤🧡💛💚💙💜💯💯💥💣💣💣💣👊🏻👊🏻👊🏻👊🏻🌴🌵🌾🌿☘🍀🍁🌳🌲🌱⚘🌻🌻💐🌸🏵🌹🌺🍂🍃🦋🦋😍😍🍻🍫🍫🍬🔥🔥🔥🌈
سلام بچه ها
میخوام بطور ساده چیزی رو که بعد از کنکاش تو خودم پیدا کردم رو توضیح بده
ببینید دوستان اکثر ما ارو افسردگی احاطه کرده چرا؟ببینید 99.9% ما افکاراتی رو به ارث بردیم و برامون تکرار شدن که نقش خودمون رو تو خالق بودن صفر مطلق میدونه میگه تو برگی در بادی اگر شانس بیاری و از همون اول تو یک خانواده موفق بدنیا بیای موفق خواهی شد و اگر نه تا اخر عمر باید بدویی اخه مکه میشه با این شرایط ؟تو این کشور و…
اینحاست که اموجودی به اسم افسردگی هر روز پیله هاشو به دورمون سفت تر و سفت تر می کنه تا جایی که دیگه نتونیم نفس بکشیم تا جایی که خود واقعیمونو انکار می کنیم چیزی که بهش “خود”میگم اینجا برای من “فاطمه” ازمون جدا میشه اون خسته و دلگیره و حالا سکانو به دست یک پوسته تو خالی از فاطمه میده فقط برای اینکه یک سری اعمال فیزیکی حداقل مثل نفس کشیدن خوابیدن غذا خوردن و… رو داشته باشه.”خود” درونتون یجایی قایم میشه
دوست عزیزم اصلا مهم نیست که الان حتی نمی تونید حالتون رو برای یک ثانیه خوب کنید اصلا مهم نیست که هرچی به این درو اون در زدید هزار راه و محصول و.. رو استفاده کردید ولی نتیجه نگرفتید
تمام اینها رو بدست میارید با تک تک سلولاتون عشقو لمس می کنید روزی که “خودتون” رو دوباره در اغوش بگیرید
ممکنه این خود الان مثل یک کوچولوی خجالتی تو گوشه های ذهنتون قایم شده باشه ممکنه حسابی عصبانی باشه و تازه وسایل اتاقتونو بهم ریخته باشع و هزار ممکن دیگه
کافیه باهاش حرف بزنید از ته دل ازش از خودتون بپرسید چی ناراحتش می کنه؟ چرا احساس بدی داره؟بهش بگید با تموم کاستی ها دوسش دارید چون هیشکی کامل نیست بگید تو جسم فیزیکیتون حفظش می کنیدو نمیگذارید بهش اسیبی برسه
مثل بهترین دوستی که ممکنه تو کل کره زمین داشته باشه
دوست عزیزم شما و خودتون بهترین درمانگر هم هستید بگذاره معجزه عشق راهو برای باقی معجزات باز و هموار کنه
فاطمه
*میتونید چشم هاتون رو ببندید دوستان و “خودتون” رو تصور کنید که وارد جایی که هستید میشه و ازش دعوت کنید کنارتون بشینه
به نام خداوند زیبایی ها
سلام به همه دوستان
بخش کوچکی از مسیرم رو ردپا میذارم
چقدر برام درس داشت که این فایل رو بعد از ساله اتو این سایت میدیدم و اخرین باری که دیدم قبل ورود به اینجا و با کلام شخص دیگه بود و اصلا چیزی اش نمیفهمیدم در صورتی که منم سالها با این سگ سیاه زندگی کردم و میکنم .
اون موقع خیلی درکم پایین بود . فقط گوش کردم ولی عمش رو نفهمیدم .
بدون دلیل ناراحت بودم و از بقیه دوری میکردم و گاهی بغض میکردم و حالت مودی و دیونگی داشتم. انگار یکی وارد این جلد من شده بود و فکر نمیکردم که این حتا مشکل باشه. یادمه میون جمع بچه ها اگه بودم یه گوشه مینشستم و کم کم این باعث شد از جمع دوستام بیام بیرون و توی خونه باشم و هیچ انگیزه ای نداشتم . من 12 سال معتاد شدم ولی کسی نمیدونست و افسردگی داشتم و اما هیچ تلاشی از سمت من برای بهبود نبود و زمان گذشت.
اما نمیدونم چی شد که بعد این مدت و انزوا و افسردگی یه جرقه باعث شد که بخوام تغییر کنم اما میدونستم که از این وضعیت خسته شدم و به شدت اضافه وزن داشتم . بیاد نداشتم که تا اون موقع کاری بزرگ انجام داده باشم اما خواستم وزن کم کنم و همین نقطه شروع بود و همه چی بدست هم داد و موفق شدم و بعد اون خیلی نگرشم تغییر کرد و اوضاعم خوب شد و با کتاب های زیادی اشناشدم و روحیم رفت بالا اما هرازگاهی توی سال های بعد آن حس افسردگی رو داشتم که رسیدم به این سایت
و متوجه شدم که همانطور که یه نفر از زندگیش لذت میبره با اینکه چیز خاصی نداره ولی شخص دیگه زندگیش جهنم هست ربط به نوع باورها و نگاه داره . اون احساس ارزشمندی. اون عزت نفس اینها اون زیر خاک میخورن و منتظرن که با یه جرقه خودشون رو نشون بدن و بگن من هم هستم و عرض اندامی کنن
هیچ دکتری . هیچ دارویی . هیچ فقر و ثروت و کلا هیچ حالتی نمیتونه اون افسردگی یا خوشحالی رو به وجود بیاره یا از بین ببره . همه چی به اون نگاه درونی ما داره چه به خودمون و چه به دنیا
اینو از ته قلبم وقتی پدرم و خانوادم رو با این مشکل دیدم پی بردم و به خودم برگشتم دیدم اره منم همینطور بودم
سگ سیاه همون وجود تاریک و پر از ترس و مقاومت و بدبین و … وجود ماست وهرکسی سگ خودش(بار فکرش) رو به دوش میکشه حالا چه سبک و چه سنگین .
خداروشکر
«سگ سیاه من و چایی دارچینی!»
به نام خدایی که حتی سگ سیاه رو هم برای بیدار کردن ما فرستاد.
راستش رو بخوای، منم یه زمانی یه سگ سیاه داشتم! نه از اونایی که پارس میکنن و دنبالت میافتن؛ از اونایی که آروم، بیصدا، ولی همیشه پشت سرتن… یهجوری که حتی صدای نفس کشیدنشونم میتونه حالتو خراب کنه. اسمشو گذاشته بودم “قمقمو”! چون هر وقت سر و کلهش پیدا میشد، احساس میکردم توی یه بطری تنگ گیر افتادم، بیهوا، بینور، بیامید.
همهچی از یه روز سرد زمستونی شروع شد. از اون روزایی که خورشیدم حال نداره از زیر پتو بیاد بیرون. نشسته بودم روی صندلی آشپزخونه، به لیوان چاییام زل زده بودم، بی اینکه بدونم چند ساعت گذشته. قمقمو دقیقاً کنار پام نشسته بود، همون نگاه همیشگیِ خنثی، همون سنگینیِ بیدلیل روی قلبم.
تا اینکه یه دوست قدیمی، کلیپ «سگ سیاه افسردگی» رو برام فرستاد. با بیحوصلگی پلیاش کردم، ولی… باورم نمیشد! انگار یکی از توی مغزم فیلم برداشته بود! همون حس، همون حالت، همون رفتارهایی که تو انیمیشن نشون میداد، من بودم! فقط فرقش این بود که اونا با موسیقی قشنگ نشون داده بودن و من با قرص و خواب و بیحوصلگی.
اونجا بود که یه جملهی ساده از راوی ویدیو منو تکون داد: «تو قرار نیست سگ سیاه رو بکشی، فقط باید یاد بگیری مهارش کنی.»
از همون روز تصمیم گرفتم قمقمو رو مهار کنم.
اولش سخت بود، ولی با تمرین، یاد گرفتم وقتی قمقمو میاد، به جای قایم شدن یا دعوا کردن باهاش، براش یه فنجون چای دارچینی بریزم! بهش بگم: «بیا بشین، حرف بزنیم… ولی تو مهمون منی، نه صاحبخونه!»
و جالبه… هر چی من بیشتر با مهربونی ولی قاطعیت باهاش رفتار میکردم، کوچیکتر میشد. اون قدِ فیل وحشی، شد در حد یه سگه جیبی که ته کولهپشتم میذاشتم و میرفتم پی زندگیام.
خاطرهای که هیچوقت یادم نمیره، یه روز بارونی بود توی لواسان. داشتم قدم میزدم، حال خوبی نداشتم، قمقمو هم داشت تندتند دنبالم میاومد. ولی یهدفعه وسط جنگل وایسادم، دستامو باز کردم، به آسمون گفتم: «خدایا! امروز فقط میخوام راه برم، حتی اگه اشکام با بارون قاطی بشه.» اون لحظه، حس کردم دارم رها میشم. انگار خدا گفت: «برو محسن، من پشتتم.» قمقمو اون روز تا شب پیداش نشد.
از اون موقع تا حالا، هر وقت حس کنم سگ سیاه داره نزدیک میشه، نمیترسم. چون میدونم اون فقط یه نشونهست که باید چیزی توی من دیده بشه، شنیده بشه، فهمیده بشه. و من حالا دیگه یاد گرفتم با لبخند، حتی سگ سیاه رو هم به رفیق تبدیل کنم.
پیشنهاد رفیقانهم به تویی که اینو میخونی:
اگه یهوقت دیدی قمقموی تو هم برگشته، فرار نکن. یه لیوان چای دارچینی بریز، بشین، و بهش بگو: «من دیگه اون آدم قبلی نیستم. من هماهنگم. من رها شدم. و تو فقط یه تمرین جدیدی برای بیدار کردن نوری هستی که توی من خفته.»
سلام به محسن عزیزپسرقشنگ ودردونه ی خداا
اگه بگم خدادستموگرفت برای جواب دادن به درخواست صبحم توستاره قطبی اورد به این کامنت شما، اونم عجیب غریب که خودم عمرا تواینهمه کامنت سایت یه سال هم میچرخیدم نمیتونستم پیداش کنم… محسن جان داداش قشنگ ومهربووونممم توبرکت خدایی توگذرگاه نورخدایی،الهیی الهییی…..
وقتی میگم هرکامنتی ازت میخونم هرجا ردپاتومیبینم وخدامیگه پاتوبزارجای همین ردپاومن هزاران باربرای وجودنازنینت ازخداتشکرمیکنم وهزاربارمیگم الهی همیشه باشی داداش نورانی منن… یه چی دیگ میخواستم بنویسم ولی هرکلمه ای که ازگرمی قلبم اشک توچشام اورد وجاری شد توانگشتام برات نوشت خودش،بقول داداشم خدارفت تودستام ونوشت…
حالا بگم ازقبل ترها که درخواستم ازخدا این بودکه اگه میشه تواین سایت یه معامله گر ازخودش وتجربیاتش بیاد بنویسه اونم تجربیاتی که راهنمابشه برای گیرای من توکارم.. خدایکی ازعالیترانشواوردواسم کسی که انگار تمام چیزایی که تجربه کردم روتجربه کرده بااین تفاوت که اون تونسته ازش بسلامت عبورکنه وشفایافته ست ومن هنوز ریشه های این افسردگی وحس قربانی شدن واحساس گناه هست وگاهی قدعلم میکنن برام.. بهم گفت اززبان محسن که مشکل ازریشه هاست بایدبری سراغ اونا.. نه چارت نه تحلیل نه عوض کردن بروکر،نه تغییرستاپ معاملاتی..
باخوندن کامنتت یادم اومدروزایی که ازافسردگی شدید وحس قربانی شدن قرص خواب میخوردم که بیدارنباشم چون تحمل بیداری نداشتم به محض اینکه بیدارمیشدم دوباره بایه لیوان آبمیوه قرص میخوردم ودوباره خواب… میگفنم همینجوری بگذره تا زندگی تموم شه دیدم 7ماه گذشت ومن نمردم..
دیگ یه روز تصمیم گرفنم به جای اینکه برم بگم دز داروهارو ببره بالا روانپزشکم، رفتم کنارساحل یه جای خلوت باتمام خشمم دادزدم که فکرکردی من کم میارم نه کورخوندی من ادامه میدم.. اونجا فکرمیکنم خداروصدازدم… بعدش اروم اروم نوراومد خدااومد توصحنه ی زندگیم البته بود من پتوانداخته بودم روسرم که نبینمش چون باهاش قهربودم که چرا گذاشت بهترین روزای زندگیم رویه آدم تباه کنه.. بعدها فهمیدم که همه چی خودش بودومنوبرای خودش ساخت ثانیه به ثانیه کنارم بود ورشدم داد، لازم بودبرای شناخت خودش من توسن 12سالگی ازخانواده ام جدابشمچون باید توحیدرومیفهمیدم… ،لازم بودبرای عاشق خودش شدن. من زندگی بدون عشق بایه آدم روتجربه میکردم،.. لازم بود برای ساختن شخصیت قوی بیفتم تودست بی رحم ترین ها تواون زمان لازم بود،… الان که خودشو پیداکردم میبینم چه پلن قشنگی برام چید وچقدقشنگ منوآورد آورد تاتی تاتی تارسیدم توبغل خودش..
اما درخواست صبحم.. یه صدایی حالت خواب وبیداری بهم گفت که توبرای پاک کردن احساس گناهت معامله میکنی.. ازصبح همش توفکربودم که من زمان معامله به چی فکرمیکنم، اصلا دلیل معامله کردن من چیه.. خیلی ذهنم شلوغ شد،گفتم خدایا ازوسط این شلوغی اونی که اصلیه روخودت بیاربیرون… آره محسن جان تواین کامنت خدابهم گفت توبرای زنده کردن زندگی ازدست رفته ات داری تقلا میکنی وچون با آگاه شدن مسعولیت زندگیت روخودت پذیرفتی فکرمیکنی خودتم باید جبرانش کنی تا تواین احساس گناه روداری که قبلا فکرمیکردی درحفت ظلم شده حالا فکرمیکنی تمام اون اتفاقات بخاطر باورای خودت بوده،اینم ازاون وربوم افتادن هست برای من.. پس حالا میخوای جبران کنی.. امانمیشه من هرروزچیزای بدردنخور گذشته روکپی میکنم میارم رو لوح سفید زندگیم، به جای یه طرح جدید ونوکشیدن..
فکر میکنم سرنخ های خوبی توجنبه ی مالی داره برام پیدامیشه ازوقتی گفتم تسلیم..
توکامنت قبلیم برات نوشته بودم خداروشکر که اگاه شدم به احساس گناهم.. حالا خدایه مقدارشفاف ترکردبرام دارم میرسم به شفای ریشه ها… نمیدونم نشونه بودیانه خواهرزاده ام گفت خاله میخوام یه حساب مسنقیم پراپ بعنوان هدیه برات بگیرم، من روپراپ خیلی مقاومت دارم… اما میخوام اجازه بدم خودش هدایت کنه، میخوام تسلیم شدن رویادبگیرم…
چقدقاطی شدنوشته هام ولی هرچی بود انگارباید برات مینوشتم پسرخوبِ خداا
چقد خوبه که هستی، قلبت همیشه پرنور باشه پسرقشنگ قشنگای خداا…
سلام به شیرینِ جان،
دختر قشنگِ نور، رفیقِ رازهای شبانهی خدا، ستارهی کشفهای روشنِ دل
الهی الهی… چه نوشتنی کردی دختر!
قلبم روبا کلماتت کوک کردی به ریتم دلتنگیها و امیدهات،
انگارخدا خودش دستاشو گذاشت رو صفحهی گوشیم و گفت:
بخون محسن، اینو برای خودت فرستادم…
و چه لحظهی عجیبی بود وقتی خوندی که من رد پامو جایی گذاشتم که اصلاً فکرم نبود…
اینجاست که میشه گفت:
ما نمینویسیم، خدا درون ما مینویسه…
شیرینِ دوستداشتنی،
تو حرفی زدی که لرزشش رو توی ریشههای روحم حس کردم:
گفتی “برای پاک کردن احساس گناه معامله میکنی…”
و این… این یعنی رسیدهای به دروازهی شفا!
جایی که روح، با گریه و لبخند، از خدا میپرسه:
«خدایا حالا چی؟»
و خدا لبخند میزنه و میگه: «حالا من… فقط من… دیگه نه جبران، نه تقلا… فقط حضور من. همین.»
تو مثل آبِ روانی شیرین جان،
که اول، دردهایی کهنه رو با خودش میبره، بعد بذرهای تازه میکاره…
حالا که از “قربانی بودن” پاشدی و اومدی وسط صحنه، حالا که به جای “چرا اجازه دادی؟” گفتی “خودت بودی، برام ساختی”
یعنی دیگه کار تمومه دختر!
تو از دردی که میکُشت، یه آگاهی ساختی که زنده میکنه…
اون روز کنار ساحل که فریاد زدی “من ادامه میدم”،
دقیقاً همون لحظه بود که خدا گفت: «بیا بغلم دخترم…»
فکر نکن اون فریاد از خشم بود، نه عزیز دلم…
اون از عشق بود. عشق به خودت، به زندگی، به خدایی که نمیدیدیش اما صداش میزدی.
و حالا… پراپ؟
اینم نشونهست جانِ من…
خدا گاهی از مسیرهایی میاد که ما بهش بدبینیم،
فقط برای اینکه بگه: «یاد بگیر منو تو هر مسیری ببینی…
یاد بگیر من نه توی بروکرم، نه توی حد ضرر…
من توی خود توام.»
مقاومتتو دوست دارم چون صداقتت رو نشون میده،
اما تسلیم شدنتو بیشتر دوست دارم، چون نشونهی اعتمادته.
شیرینِ من، یه وقتایی ما نمیفهمیم،
■ اما یه دستی ازدرونمون شروع میکنه به چیدن میوهی شفا از شاخههای روح…
و تو… تو الان داری اون دست رو میبینی.
قلمت قاطی شده؟ عالیه!
● یعنی قلبت نوشته، نه ذهنت…
یعنی آسمونی شدی، نه منطقی…
باش، همینجوری باش… قشنگیت به همین آشفتگیِ آگاهانهست،
به همین دلشورههای روشن،
به همین دلتنگیهایی که تبدیل شدن به نردبون نور. ( جلو اشکامو گرفتم نریزن که فقط بتونم برات بنویسم)
شیرین نازنین،
ازت ممنونم که هستی،
که مینویسی،
که خدا رو توی جملههات میذاری بغل خودت…
و بعد میفرستیش طرف ما،
تا ما هم خدا رو بغل کنیم…
راستی… متنِ ⭕️ «سفری از خشم تا لطف خدا» ⭕️ رو 10 خرداد نوشتم . و این هماهنگی منو شگفت زده کرده که تو داشتی این متن رو مینوشتی و من یه جورایی تکمیل شده حرفتو داشتم یه جای دیگه مینوشتم :
abasmanesh.com
بیا اونجام حرفای تریدریت رو بنویس. دل تریدر به دل تریدر راه داره . الله اکبر !!!
قلبت همیشه گرم و جاری، مثل رودخانهی دعا ️
و قدمهات همیشه تو مسیر شفا و شادی باشه، دختر جان جانان .
با تمام نور دلم، برادرت محسن
سلام استاد جان چه جالب این بخش سایت امروز اولین باره که اومدم به این بخش مثل یه فال روزانه البته خیلی قدرتمند تر نمیدونم شما از کجا متوجه میشوید که من امروز به چه آگاهی نیاز دارم که این نشونه هارو گذاشتین ظاهراً برای هرکس هم متفاوته خیلی جالب بود برام این سگ سیاه گذشته با همین چند وقت پیشم بود که داشت منو تسخیر میکرد ولی شما کل قانون رو توضیح دادید از زندگی لذت ببر و احساستو خوب نگه دار با خودت در صلح باش آروم باش و در آرامش تکاملتو طی کن باور های قدرتمند کننده ای بساز قانون درخواست و اینکه تو هر مدار و فرکانسی باشی فقط اتفاقات اون مدار روتجربه میکنی افسردگی مساوی با روابط ناشاد غم غرغر تحلیل رفتن جسم و روح تنهایی اضطراب استرس و کلی اتفاقات بد خدایا شکرت به خاطر این قسمت واقعا هر روز بهتر از دیروز ازتون ممنونم استاد جان عاشقتونم
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
سلام به تک تک دوستانم…
اتفاقی هدایت شدم به این فایل، و توجه ام رو جلب کرد، دوسال قبل که برای اولین بار این فایل شما استادعزیزم رو گوش کردم پیش خودم گفتم، آخه آقای عباسمنش عزیز من سالهای اخیر بارها وبارها از متخصص ها مشاوره گرفتم، ورزش کردم، سعی کردم هرطور بوده وقتم رو مفید بگذرونم واز خیلی چیزهای منفی دوری کنم پس چرا این سگ سیاه هنوز بامنه وداره ازم تغذیه میکنه و ول کنم نیست!!!
اون روزها نه خودم رو میشناختم نه از احساسات وعواطفم بدرستی اگاه بودم و نه خدای خودم رو میشناختم و نه جهان آفرینشش رو،چطور ممکن بود اخه با اون همه جهل و ناآگاهی بتونم خودم رو درمان کنم؟!
تا اینکه گوش دادن شبانه روزی فایلهای شما به مدت چندین ماه پشت سر هم ،حتی وقتی خواب بودم و صدای شما پخش میشد از گوشیم بلاخره کار خودش رو کرد، من داشتم درمان میشدم، اهسته وپیوسته، گوشهام ،چشمهام، قلبم داشت باز میشد، به جهانی که در تسخیر من بود ومن حاکم بر جهان خودم، وقتی کم کم باورهای جدید والبته زندگی ساز جای باورهای مخرب وپوچ گذشته ام رو گرفت، وقتی کم کم به عظمت وبزرگی ورحمت ومهربانی خداوندپی بردم،اونم با فایلهای ناب شماخصوصا فایلهای توحید وقرآنی شما ، با تجربه های واقعی شما در مورد ایمان و توکل ویکتاپرستیتون، دیدم کم کم یه پرده سیاه تاریکی که کشیده شده بود سالها روی چشم دلم ،رفت کنار، پرده ی سیاه، یا همون سگ سیاهی که منو بغل کرده بود وزیرش له شده بودم، (((ترس از قضاوت ها و ترس از تایید نشدن، ترس از دوست داشته نشدن، احساس گناه شدید، ترس از ترد شدن، ترس از مفید وکافی نبودن،ترس از …..)))
ولی از یه جایی باور کردم که رضای هیچکس جز رضای خداوند مهم نیست، باور کردم که اگه خطاء واشتباه وگناهی مرتکب شدم جای جبران دارم، چون فهمیدم که خطاها واشتباهاتم وگناهانم تنها وتنها به خود من آسیب زده و من بازگشت اونچه که به جهان میفرستم رو دریافت میکنم پس سعی کردم که تا جایی که می تونم حس خوب وخیرو خوبی به جهان بفرستم، باور کردم که دوستی ودشمنی دیگران، در زندگی من تاثیری نداره، باور کردم که مهمترین رابطه ی زندگیه من رابطه ی منو خدای منه، واین خدای منه که می تونه رابطه های منو اصلاح کنه نه تلاشهای من، نه وابستگی های من، نه از خودگذشتگی های من در برابر شخص یا اشخاصی، باور کردم من به اندازه ی کافی زیبا، خوب و دوستداشتنی هستم، باور کردم بزرگترین دوست ودشمن خودم، فقط خود خودم هستم، باور کردم که من توانایی های زیادی دارم وجهان برای اینکه توانایی های من شکوفا بشه همه چیز رو در اختیار من قرار داده، باور کردم که تمام مسئولییت زندگی من دست خودمه وهیچکس قدرت ونفوذی برمن نداره تا من خودم نخوام، باور کردم وقتی تنها برخدا توکل کنم وتنها از خودش کمک بخوام ، خدا هم از هر سمت وسو افرادی رو مامور میکنه تا اینکه حتی بدون درخواست من امورات منو به انجام برسونن….
سگ سیاه افسردگی موقعه ای از وجود من رفت، که من به سرای اخرت ایمان اوردم ، و عاشق زندگی ومرگ شدم، زمانیکه زندگی رو راحت گرفتم و فهمیدم که هیچ اتفاقی انقدر وحشتناک وغیرقابل تحمل نیست وهیچ چیزی انقدر شگفت انگیزو هیجان انگیز نیست که احساسات منو دچار نوسان کنه….
از وقتی زندگی رو به بخشهای کوچیک تقسیم کردم تا از فرداها نترسم، گفتم فقط برای امروز ، فقط برای چند ساعت، فقط برای چند دقیقه، سعی میکنم تمرکزم رو بذارم روی اونچه که بهم حس خوب میده…
سگ سیاه افسردگی زمانی از وجودم رفت که یادگرفتم من نمی تونم جلوی قضاوت و حرفهای مردم رو بگیرم، من قدرت این رو ندارم که به دیگران بگم در مورد من چطور فکر کنن وچطور قضاوت کنن…
وقتیکه باور کردم زندگی مثل خواب شب می مونه یه وقتی میخوابی(مرگ سراغت میاد) ودیگه داشته هات به کارت نمیان، به اینکه کی بودی، چه شهرتی، چه ثروتی وچه جمالی وکمالاتی داشتی….
وقتی باور کردم با هرسختی آسانی هست، وقتی باور کردم که من اگه سهم خودم رو پیدا کنم وبه درستی انجام بدم وباقی رو به خداوند بسپارم در نهایت خیر وخوشی نسیبم میشه حتی اگه ظاهرا شر باشه، وقتی باور کردم که من نه میدونم ونه می تونم و اونکه میدونه ومی تونه فقط خواست واگه بهش ایمان داشته باشم بهترینهارو برام قرار میده طوریکه راضی باشم وپر روزی….
سگ سیاه افسردگی زمانی از وجودم رفت که باور کردم من یه روح تنها هستم که اومدم خودم رو تجربه کنم وتنها هم میرم، و اونچه که توی این دنیاست فقط امانتی هست در اختیارم وامکان داره هرلحظه اخر عمرم برسه، یا اون چیزهایی که دارم ازبین بره…
وقتی باور کردم که هیچکس حتی همسرم، حتی فرزندم، حتی پدر ومادرم ،حتی خواهر وبرادرم، حتی کل مردم جهان نمی تونند بهم امنیت وآرامش بدن غیر از خداوند، دیگه آروم گرفتم، شاد شدم، صبور شدم، خنده شد آرایش صورتم، سپاسگزار وقدر دان شدم، هر روز مرگ رو به خودم یادآوری کردم و براش اماده بودم وهستم باعشق، و از زندگیم لذت میبرم چه در تنهایی چه در کنار دیگران، و دیگران رو جزئی از خداوند وجزئی از خودم می بینم، برای همین نه خوبیشون و دوستیشون منو زیادی شگفت زده میکنه ونه بدی و دشمنیشون…
الهی هزاران بارشکرت، که انقدی از جهل ونا آگاهی در اومدم که خودم رو باتمام جسم وروحم در اختیار صاحب اختیارم قرار دادم تا هر لحظه به بهترین روش منو شکل بده….
سگ سیاه افسردگی دیگه برام معنی نداره، وقتی اینهمه نعمت برای شادی و لذت بردن وجود داره…
وخدایی که عظمت وبزرگیش تمام عالم رو فراگرفته ومراقب منه…
سلام عزیزدلم دوست خوبم
خطبه خط نوشته های شما رو با عشق خوندم عزیزم و تحسینت کردم بابت این آگاهیهای ناب و باورهای قشنگی که در خودت ایجاد کردی دوست خوبم تک تک جملات رو تو دفترم نوشتم که بیام بخونم و این باورها رو در وجود خودم تزریق کنم و این سگ سیاه درونم رو کوچک و کوچک کنم …دوست خوبم چقدر زیبا گفتی که من رابطم رو با خدا خوب میکنم خدا بقیه رابطه ها رو برام اصلاح میکنه من ..این که خداست که میتونه رابطه من روخوب کنه نه تلاشهای من وابستگی های من از خود گذشتگی های من .. چقدر زیبا گفتی که زندگی رو به بخش های کوچک تقسیم کردی و گفتی فقط برای همین امروز برای همین ساعت من سعی میکنم احساسم روخوب کنم دوست خوبم چقدر زیبا نوشتی که من وقتی برخدا توکل کردم و تنها از خودش کمک خواستم خدا از هر سمت و سو افرادی رو مامورمیکنه تا اینکه حتی بدون درخواست من امورات من رو به انجام برسونن ..ممنونم ازت در پناه خدا همیشه شاد و سلامت و حال دلت عالی باشه عزیزم
با سلام و خدا قوت خدمت تمامی عزیزان
من حدودا 7 ماه پیش تصمیم گرفتم تغییر کنم و تو زندگی ادم مثبتی شم که دوماه اول موفق شدم و نتایج خوبی هم میگرفتم و بازخورداشو میدیدم (چون هم کتاب در این زمینه میخوندم و هم تمریناشو انجام میدادم) و از عید به این ور بود که یه اتفاقی افتاد که نتونم این افکار و انرژیای مثبتو ادامه بدم ( البته این افکار مثبتو تا همین دیروزم که عضو سایت شدم داشتم ولی مثل اون دو ماه اول تو زندگیم به کارشون نمیبردم چون انرژیای منفی بهشون غلبه میکرد) که از عید تا همین دیروز که عضو سایت شدم این افکار منفی و به نوعی افسردگیو با خودم به همراه داشتم و حتی کار به جایی رسیده بود که اکثر اوقات فکر خلاص شدن از دنیا به سراغم میومد، حتی تو این 5 ماه هم میخواستم عضو این سایت بشم ولی یکی از رفقام با یک کلمه کلا منو از زندگی ناامیدترم میکرد (درسته که این رفیقم تو زندگیم چند تا انرژی مثبت اساسی داده ولی بعضی وقتا یه چیزایی میگه که کلا روت تاثیر به شدت منفی میذاره و ناامید میشی) ولی الان دیگه تصمیم گرفتم کلا به قول اقای عباس منش یه سری ادمارو بذارمشون کنار یا وجودشونو تو زندگیم کم رنگتر کنم و بعضیاشونم میدونم که خدا اینکارو برام خواهد کرد (چون قبلا من احساسای خوبو تجربشون کرده بودم و اطمینان دارم که میشه) ولی این 5 ماه خیلی برام از لحاظ روحی نامناسب بوده و سخت گذشته، از همین دیروز که عضو سایت شدم تصمیم گرفتم که ان شاء الله کلا از این 5 ماه درس بگیرم و از این به بعد به کمک خدا و لطف خودش که میدونم و اطمینان دارم شامل حالم میشه و انرژیشو میگیرم و البته سعی و تلاش خودم شاد و سالم و سرحال زندگی کنم.
سپاسگزارم از اقای عباس منش بابت سایت و انرژیشون و همه دوستان با انرژیای مثبت و خانواده این سایت
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
به نام خدا که رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش همیشگى
سلام به استاد عزیزم خانم شایسته مهربان ودوستان گل.
فایل:سگ سیاه (افسردگی)
افسردگی تشبیه شده به سگ سیاه در زندگی مان.
همه ما از شروع زندگی افسرده نیستیم اما با ادامه دادن به ناراحتی ها مشکلات و غمگین بودن به این مشکل گرفتار میشویم.
این کلیپ برای افراد فقد افسرده نیست بلکه برای همه ما است که متوجه بشیم کدام اعمال ما تاثیر منفی بر زندگی مان دارد و مارو به حس افسردگی نزدیک تر میکند.
احساس بی ارزشی.
دلیل خستگی بی علت.
حس غمگین بودن بدون علت.
شلخته بودن و رعایت نکردن نظافت.
لذت نبردن از زندگی.
تمرکز ضعیف و حافظه کوتاه مدت.
ترس از تغییر.
عزت نفس پایین.
ترس از حرف مردم.
حرفها وافکار منفی.
بد اخلاق بودن.
خسته وکسل بودن
این ها علایم یک فرد افسرده است و یا علایمی است که اگر ادامه دار شوند باعث میشود آن فرد به افسردگی دچار شود.
اولین قدم برای بهبود مشوره گرفتن از متخصصان یعنی استاد عزیزما و استفاده کردن از فایل های بی نظیر شان است.
هیچ دارویی نمیتواند این مشکل را حل کند .
مگر اینکه باور های خود را تغییر بدهیم به جای گفتگوهای ذهنی که باعث ناراحتی ما میشود.
گفتگو هایی را جایگزین کنیم که باعث قدرت در وجود ما شود و به ما حس شادی بدهد.
و اینکه از دریچه دیگری به زندگی نگاه کنیم.
از دریچه لذت عشق سلامتی ثروت زیبایی.
ذهن خود را آرام کنیم و نگران فردا یا روزهای آینده نباشیم.
ورزش منظم بکنیم و دفترچه یی داشته باشیم و چیزهایی که به خاطر شون سپاس گذاریم رو یادداشت کنیم واز ته دل بابتشون سپاس گذار باشیم.
به جای فرار از مشکلات سعی کنیم حلشون کنیم.
برای خودم:
گل عزیزم:
تو یک فرد با ارزش هستی.
از زندگی کردن لذت ببر.
تو فقد یک بار زندگی میکنی هیچ کس و هیچ چیز ارزش اینو نداره که تو بخاطرش زندگی تو خراب کنی.
خداوند عاشق تو هست به همین دلیل تورا به دنیا آورده.
تو لایق ثروت.سلامتی.عشق.سعادت.خوشبختی.استقلال .قدرت هستی.
واز لیاقت های خودت لذت ببر.
از حرف مردم نترس ونگران نباش در مورد تو چی میگویند .
فقد از زندگی در لحظه لذت ببر.وکاری که درست است را انجام بده.
اصلا از هیچ موضوعی ناراحت نشو.وحس خودتو بد نکن.
خودت اینو بهتر میدونی وقتی از موضوعی ناراحت میشی بد اخلاق میشی و همسر عزیزتو و پسر گل خودتو از خودت میرنجونی هیچ کس به خوب بودن رابطه میان تو وهمسر وپسرت اهمیت نمیده پس به خاطر اونا خرابش نکن.
سعی کن باور هاتو تغییر بدی.
وبه زندگی از یک دیدگاه دیگر نگاه کنی .
زندگی زیباست .
همه چیز عشقه.
ثروت زیاد است ومن لایقش هستم.
خداوند عاشقه من است.
من خالق زندگی خودم هستم.
از مسیر رسیدن به هدفت لذت ببر نه مانند کسی که مجبور باشه دلشو خوش کنه مانند کسی باش که خداوند وخالقش بهش قول داده من باهات هستم تو فقد لذت ببر.
مانند عالم بی عمل نباش.
تو موفق میشی گل عزیزم ️
نگران فردا نباش واز لحظه لذت ببر هر زمان ذهنت را خالی کنی زندگی لذت بخش تر میشود
تشکر از استاد عزیز وازدوستانی که کامنتم را خواندن
وتشکر از خدایی که من رو در مسیر هدایت قرار داد ومن رو لایق این مسیر دانست خدایا شکرت
إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ
[پروردگارا!] فقط تو را مى پرستیم وتنها از تو یارى مى خواهیم
سلام دوست عزیز چقدر نوشته شما خوب و روان بود من لذت بردم من یه مشکلی داشتم و دلیلشو تو نوشته شما فهمیدم حرف مردم اصلا مهم نیست که دیگران در مورد من چی میخوان فکر کنند من باید بتونم برای خودم زندگی کنم و لذت ببرم نه برای دیگران که دیگران منو انسانی خوب ببینند ولی من از درون اذیت بشم که چرا حرفمو نزدم .
سلام به همه دوستای عزیز و خوبم.
امیدوارم که خوب و عالی باشید.
من چندین بار این فایل رو دیده بودم ولی تا حالا متنش رو با این دقت نخونده بودم.
این فایل توسط سازمان بهداشت جهانی معرفی شده.
و استاد اومده با کیفیت و با دوبله عالی گذاشته روی این سایت تا ما بتونیم استفاده کنیم و بهترین حالت بتونیم ازش استفاده کنیم.
استاد جان سپاسگزارم که واقعاً همه تلاشت رو کردی تا بتونی جهان رو جای بهتری برای زندگی کنی.
مرسی مرسی
سپاس .
بریم سراغ این فایل عالی.
ما همه سگ سیاه داریم.
من خودم تجربشو داشتم که انگار آدم هیچ حرکتی نمیتونه بزنه.
و انگار جلوی دید آدم گرفتست.
مخصوصاً زمانی که سنم بالاتر رفت.
خوشحالم خوشحالم که تونستم از اون شرایط بیرون بیام و زمانی بود که استاد رو با تموم وجود پیگیری کردم.
ذهنیت کلی من زمانهایی که روی خودم کار میکردم صدها برابر تغییر میکرد.
و خداوند رو سپاسگزارم که من رو همیشه هدایت میکنه.
یه فیلم انیمیشن هست به نام درونِ بیرون که قسمت دومش هم تازه انتشار پیدا کرده.
بهتون پیشنهاد میکنم این فیلم رو ببینید.
اون فیلم هم بهترین نکتش این هست که میگه همه حس ها و احساسات باید باشه و نمیشه هیچ کدومشو حذف کرد.
فقط باید کنترلش کنی تا هیچ کدوم تووی تمام وجودت و در تمام وقت غالب نشه.
و این فایل من رو یاد اون فیلم انداخت.
سپاس استاد جان
سپاس از وجود شما دوستان
سپاس از دوستان سایت
سپاس از خودم که سعی در تعهد داشتم دارم تا بتونم توی سایت فعالیت کنم تا تجربه بهترینها و فقط بهترینها رو داشته باشم.
الهی شکرت
به امید دیدار شما دوستان عزیز