آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1 - صفحه 33
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/12/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-07 20:50:572024-12-10 22:32:30آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره صافات آیه 12می فرماید:
بَلۡ عَجِبۡتَ وَیَسۡخَرُونَ
تو در شگفتی در حالی که آنها مسخره میکنند.
از دقت قانون ،از سادگی و روانی کلام الله در قرآن هیجان زده شدی و اومدی سراغ افراد تا بهشون بگی راه سعادت رو پیدا کردم،مسیر خوشبختی رو پیدا کردم …
بیان که خدایی که اینهمه در موردش شنیدیم ،شیوه زندگیی که بهمون گفتن همه بیراهه است بیان که صراط المستقسم رو پیدا کردم….
استاد کلا وقتی باورهای محدود و ضعف شخصیتی رو برطرف نکرده باشیم کلا مطلب که شنیده میشه انگار مفهمومش قالب گیری میشه با اون شکل باوری که ما داریم…
مثلاً میخوام در مورد اینکه خدا مثل گفته به پیامبر که چشمت رو به اون چیزایی که به دیگران دادیم ندوز…
اون زمان احتمال زیاد هنوز ظرف وجود پیامبر نمیتوانسته اون رو درک کنه و شاید به شک می افتاده از این که شاید یجایی از کار میلنگه چطور شده که این طور شده….
بعد که پیامبر میاد و در جلو تر ظرف بزرگ تر میشه بهش میگه اینا از فضل خداست این چیزایی که اینا دارن پس بجای این که دچار شک و بشی بجاش بیا و از این منظر که اینا داره فضل خدا رو نشون میده نگاه کن و بیا از فضل من طلب بکن….
واقعا نمیشه قرآن رو از زمان و شرایط زندگی پیامبر جدا کرد….
یه مطلبی رو تو بخش راهکار ها بود در مورد شغل مورد علاقه -خوندم که خانوم شایسته گفته بودن که من با استاد شده ساعت ها در مورد موضوعی صحبت کردیم و من از اون حد از اگاهی رو که می شنیدم کلی دگر گون میشدم بعد به استاد میگفتم که بیاد در مورد اون آگاهی فایل یا محصولی رو ایجاد بکنه تا دیگران هم ازش بهره بگیرم اما جوابی که استاد میدادن این بود که هنوز خودم کامل این ایده در وجودم باور پذیر نشده وقتی خودم از این ایده نتیجه گرفتم و در من نهادینه شد بعد میام در موردش صحبت میکنم….
وقتی هنوز خودت نتونستی به باور برسی چطور میخوای کسی دیگه رو آگاه کنی خب….
بچه خوب خدا خودش به احوال بندگانش خبیر و بصیر هستش و خودش و خودش اون مسیر شخصی و برنامه شخصی سازی شده رو برای هر فردی داره چون خودش هم اوله و هم آخر …چیک و پیک گذشته هر کس رو میدونه به خواسته هاشم آگاهه …
میاد چند باری اون رو مور آزمایش قرار میده ،با چالش ها رو ب روش میکنه تا خلاصه بیاد به مسیر
أَوَلَا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عَامٍ مَرَّهً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لَا یَتُوبُونَ وَلَا هُمْ یَذَّکَّرُونَ
آیا نمىبینند که در هر سال یک یا دو بار مورد آزمایش واقع مىشوند؟ ولى نه توبه مىکنند و نه پند مىگیرند
بابا مگه خودت چکی نشدی از جهان تا بیای تو مسیر ….
تا وقتی داری با منت و خواهش از بچت میخوای درستش رو بخونه و بنویسه اون انگیزه تو از بیرون هست که داره هلش میده …
نمینویسه ولش کن تا ننویسه دو بار که معلم چکیش کرد ،دو بار که کنخ شد تو کلاس اونوقت دیگه خودش مثل بچه آدم میاد تکالیفش رو انجام میده…
امون از ما که به خیال خودمون داریم از سر عشقمون به دیگران کمک میکنیم اما دوستمون هم دوستی خاله خرسه هست…
جوجه رو دلمون نمیاد ببینیم داره برا شکستن تخم فشار میاره به تخم میایم تخم رو میشکنیم تا زود تر بیاد بیرون …
دلمون نمیاد ببینیم یارو درستش رو یاد بگیره و گام های رو طی کنه و پله پله رشد کنه سوار آسانسورش میخوایم بکنیم ….
دلمون نمیاد ببینیم یارو داره برای این که بدنش ساخته بشه زمانش رو بزارم روی تکاملی پیش رفتنش میایم همون اول مسیر وزنه 200کیلو رو میذاریم رو پشتش بعد جرش میدیم بره…
از بس احساساتی هستیم خب…
اصلا اینا همه بر میگرده به این که ما میخوام ارزشمند به نظر بیایم…
میخوام دیگران تاییدمون بکنن و بگن عجب روشنفکری….عجب فهمیده ای….
خدا کنه همون دفعه اوله که این حرفا از دهنمون میاد بیرون و احساساتی میشم و اندرز میدیم و میشیم طبیب دیگران همون موقع بجای تایید شدن و تحسین شدن بزنن پاک خیطمون بکنن….بزنن بگن به تو ربطی ندارد….بگن وقتی گفتیم نون خشک بعد بپر تو گونی…بگن این غلطا به شما نیومده….بگن میشه خفه شی….و هزاران مورد دیگه…
تا از همون اول درده و رنجه بیاد با این موضوع ترکیب بشه تا تو دام افتادن تو مسائل دیگران نیافتیم….
میدونین وقتی دفعه لوله اون شیرینی تابیده میاد دیگه همش دنبال همون شیرینیه هستیم….اگه جایی تلخی پیش بیاد میایم میگیم لابد من کارم رو درست و خوب انجام ندادم بیام بیشتر توضیح بدم …بیام بیشتر موضوع رو کالبد شکافی کنم تا بیام دست خدا بشم….
آغا جان خدا به پیامبر گفت تو حق سیطره نداری بر دیگران،تو حق تکلیف نداری به دیگران ….تو وکیل نیستی بر اونا از طرف من….
کار وکیل که میدونید چیه؟!کارات رو بهش میسپاری خودت میری سراغ اموراتت….
حالا شما بگو مگه خدا ناتوانه که اونوقت بیاید ما رو وکیل کنه برای امور بندگانش….
خدا رو داری نتوان میبینی و خودت رو توانا …فکر میکنی خدا حواسش نیست….کاراش زیاد شده وقت ندارم…یا شایدم رفته تعطیلات….یا شایدم خسته شده رفته یه چرتی بزنه….
داری شرک میورزی پسر خوب و کسی که شرک بورزنه اعمالش حبط و نابود میشه….
ان سعیکم آشتی
سعی شما پراکنده هست….
ادامه سوره صافات:
و اذَا ذُکِّرُواْ لَا یَذۡکُرُونَ 13
هنگامى که پند داده شوند، پند نمىگیرند
وَإِذَا رَأَوۡاْ ءَایَهࣰ یَسۡتَسۡخِرُونَ 14
و هنگامى که معجزه اى را ببینند ،سخت مسخره مىکنن
وَقَالُوٓاْ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرࣱ مُّبِینٌ 15
و مىگویند:این جز جادویى آشکار نیست
استاد از بس بلندگو شدیم و از طرفی اکو و افکت خورده به صوتمون که خوش خوشونمونه از باریکلا ها تا یکی نیاد انگار با لگد میکروفون رو میگیره از دستمون ول کن نیستیم از بالا منبر رفتن برا دیگران….
این آگاهی ها باید تکرار بشه هر روز تا یادمون نره ….
این تکرار شدن این موضوع تو قرآن و اینکه احساساتی نشیم این تکرار شدنش مشخصه که حتما موضوع مهمیه….
استاد من وقتی خواستم دوره شما رو نگاه کن چند ماه قبلی همون اولین نکته شما رو که شنیدم که گفتین در این مورد با کسی حرف نزنید دیدم ای بابا من همین نقطه صفر رو هم بهش عمل نمیکنم ….
بعد گفتم اگه به تغییره باید این رو درستش کنی….
پس اومدم دیدم من کلا دنبال تاییدم….
وقتی به شگفتی میام از یه آگاهی میخوام انگار بقیه رو هم قانع کنم این مسیر درسته تا وقتی دارم به اون شیوه عمل میکنم نکنه یوقت سو تفاهم براشون پیش بیاد و قضاوتم کنند و فکر بد بکنن در موردم….
بعد اومدم رفتم سراغ آیات هزو دیدم کلا هر جوری باشی افرادی که مسخره میکنن و دست میندازه هستن و تو نمیتونی اونا رو حذفشون بکنی بلکه تو باید این دو قطبی بودن جهان رو بپذیری و راهی که درسته رو بری و کاری هم ب کسی نداشته باشی….
یادمه وقتی اون زمان این آگاهی ها رو استفاده میکرده و مرور میکردم به صورت روزانه کلا دیگه خیلی آسونگیر تر بودم نسبت به بقیه….
فایل یک توحید عملی و فایل نحوه برخورد با الگو تکرار شونده دیگران هم خیلی آگاهیاش کمک کننده بودن….
اما مشکل از اونجایی هست که بعد یه مدت فراموش میکنیم مسیری که تونسته اون آرامشه رو ایجاد بکنه چیه و بعد ولش میکنیم….
یقیمون الصلاتمون ضعیفه…
برای همینه این همه تاکید شده در قرآن که یقیمون….یومنون…یوقنون….
یا اینها الذین آمنو آمِنو
این حرکت رو به جلو همیشه باشه…
این ایمانه ،این تذکره همیشه باید باشه….
و الا هر لحظه ممکنه برگردیم به اون شاکله که ایجاد شده بوده از قبل….
برا همینه کنترول ورودیها اینقدر مهمه…
استاد ممنونم که من رو آگاه کردید که برم دوباره و هر باره از همون مسیری که تونسته بود بهم کمک کنه برای اون صلح درونی استفاده بکنم و فکر نکنم که دیگه کار تموم شده….
برای یک رهرو در مسیر ایمان هیچ وقت هیچی تموم نمیشه…چون با هربار بیشتر کارکردن روی خودمون ظرفمون بزرگتر میشه و بیشتر جا باز میکنیم برای دریافت نور الله…
بازم بهتر…
دارم میبینم یکم انگار شل کن و سفت کن شدم نگو چون تمرکزه داره جر وا جر میشه…
از بس دنبالیم دیگران رو به صراط المستقیم بیاریم به زور که نگو داریم در واقع خودمون به صراط الکجکیم سُر داده میشیم…
داریم فسنیسره للعسری رو بزور دعوت میکنیم ب زندگیمون….اگه این ظلم نیست پس چیه….
خدایا ظلمت نفسی و تجرأت بجهلی….
من به خودم ستم کردم، و از روی نادانی جرأت نمودم…
استاد کسی که هنوز خودش تو شکه دنباله یه عده بیان تاییدش کنند تا نکنه مسخره بشه و قضاوتش بکنه…
و الا کسی که باور داشته باشه به خودش و یا به موضوع ای اصلا نیازی به اثبات کردن ندارد….
یاد همون مثال شما که اگه به یه دانشمندی بگیم که هیچی نمیدونی کلا هیچی نمیگه و راهش رو میکشه و میره افتادم ….
الحمدلله
خداوند به همگی ما برکت بدهد
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان
من یاسرم 33ساله از شهر قوچان
سپاس گذارم از شما بخاطر این فایل های هدیه ارزشمند که شما همین موضوعی رو که دارین در موردش صحبت میکنید تو قدم پنجم هم توضیح میدین.
استاد من خیلی از فایل های رایگان سایت رو گوش دادم و تو لب تابم هم دارم فک کنم 600تا 700تایی هستن به جز فایل هایی که تو گوشیم هستن از شما سپاس گذار و از خداوند میخوام که بهتون عمر باعزت بده.
امشب این فایل تون من رو یاد 10سال پیش انداخت این داستان مربوط به پدر من بود که یع پسر عمویی داشتم خیلی شر و خلاف بود همه کار از دستش برمیومد این بابای ما کلی کفتر داشت و هر روز با این پسر عموش میرفتن و کفتر بازی میکردن و یع اتاقی هم بالای پشت بوم درست کرده بودن و اون بند خدا اونجا میخوابید این بابای من هر روز اون بنده خدارو نصیحت میکرد و راه درست و غلط رو بهش میگفت و بهش میگفت نمیدونم مواد مصرف نکن و نمیدونم دزدی نکن و خلاف نکن و……
یع روز صب که بیدار شدیم بابام رفت رو بوم و برگشت و گفت هر چی کفتر داشتم رو دزد برده خب ما هم گفتیم کی برده گفت نمیدونم مادرمم بهش گفت کی برده پسر عموت برده بهش جای دادی اونم ازت تشکر کرده
بعد چند سالی پسر عموی پدرم از این زندان به اون زندان رفت و بعد چند سال هم فوت کرد تمام
استاد من یع ویژگی خوبی که دارم اصن هیچ کاری به دیگران ندارم میدونید چرا؟من خودم رو نمیتونم تغییر بدم حالا بیام دیگران رو تغییر بدم منظورم این هست کلی باید روی خودم کار کنم تاتغییر کنم پس زمان انرژی و تمرکزم رو روی خودم میذارم
همیشه این دعا رو میکنم خدایا خودت برای همه بساز
بنام خداوند هدایتگر.سلام خدمت استاد عزیزم و مریم بانو، و همه کسانی که در این مدار زیبا هستن،و یه سلام ویژه به اون دسته از بچه های که در این مسیر ثابت قدم با اراده های آهنین هستن،
استاد در رابطه با مفهوم این فایل،منم یا تجربه های زیادی ازخودم افتادم که همشون توی این فایل زیبا شما توضیح دادین،من یه داداش بزرگتر از خودم دادم که در گیر اعتیاد هستش،و من چقد سعی کردم که ترک کنه و دنبال این مسخره بازی ها نره،چقد من با همسرش حرف میزدم که ناراحت نشو همه چی درست میشه،و رو خودت تمرکز کن،حالت بهبودی همسرت رو تجسم کن،و هزاران نکته دیگه ای که من از شما یاد گرفته بودم ولی همش بی فایده بود ،فردا باز همون زن غرغرو بود،
چقد با مادر صحبت میکردم که غصه نخور ،اینجوری فک کن ،اونجوری رفتار کن،ووووو،،و اما نتیجه چی شد اون یه ذره تغییری هم که خودم کرده بودم از بین رفت و تما م انرژی و تمرکزم از بین رفت،و یه جورای خودم کامل از مسیر خارج شده بودم،البته شما هزاران بار گفتین که واسه هیچکی توضیح ندین وکسی رو راهنمایی نکنید,ولی ما یادم میره شاید هم وقتی یه کم از این مسیر یاد میگیریم مغرور میشم و از مسیر خارج میشیم،و الان این فایل دوباره بهم یاد آوری کرد من باید رو خودم کار بکنم ،که تغییر خودم هم خیلی راحت و هم خیلی خیلی سخت،خیلی سخته مشرک نشدن،به غیر از خدا،خیلی سخته کنترول ذهن ،خیلی سخته هم مسیر با 99درصد مردم نشدن،خیلی سخته هر روز شکار چی نکات مثبت بودن،خیلی سخت دست خدا رو تو زندگیمون باز بزاریم،وووووو
و کسای موفق میشن که روی خودشون متعهدانه کار می کنن،بعضی وقتا خیلی از دست خودم ناراحت میشم که ذهنمو کنترول نمیکنم و زود از مسیر خارج میشم.و اون تایم ها حتی فایل گوش نمیدم،چون بقول استاد ما باید قائم با ذات باشیم اما من نیستم،شایدم بخاطر شریک کاری که دارم هست،من دو ساله با عموم شریک کاری هستم،این عموم هم کتابهای خیلی زیادی در حوضه موفقیت خونده،اتفاقا من از طریق ایشون با استاد اشنا شدم،بعضی وقتا فاز هم چیز دان میگیره ،و از این بابت یه کم رو مخه؛و من مدتی هست که درخواست مستقل شدن رو از خدا خواستم و روش تمرکز هم کردم و به امید خدا یک ماه دیگه کارمون تموم میشه و از هم جدا میشیم؟هر چند عموم تا الان نمیدونسته که من چقد شریک همه چیز تمامی هستم؛اما من خواستار مستقل شدن هستم؛
ببخشید خیلی حرف زدم و بحث رو به جاهای دیگه ای بردم؛انشالله دست به خاک بزنید طلا بشه.دوستون دارم
سلام و دورود خدا بر بنده نیک و شریف الله استاد عباس منش محبوب قلب ها و رفیق خالق و همنشین ابراهیم خلیل الله استاد چقدر شما خوبید چقدر بزرگید با شناخت برخوردی که از شما دارم میدونم چقدر توحیدی هستید از تحسین لذت میبرید ولایق وشایسته تعریف هستید وآگاهم که نباید زیاد روی بشه که حتی امکانش هست استاد ادامه متن منم نخونه چون استاد نازنینم اعتماد به نفس وعزت نفس شو وابسته چیزای مهمتری دیگه ای میدونه اما خدا رو شاهد میگیرم نمیخوام زیاد گویی کرده باشم یا قلو من خودم تا حدی زیادی قد هستم وبا خودم احد کردم هیچ کس و در ذهنم بیش از حد بزرگ نکنم چون نقطه مقابلش خودم و کوچیک میکنم وبرعکس خدارو بزرگ کنم در ذهنم تا منو بزرگ کنه اما صادقانه هرچقدر تشکر و قوربون صدقتون بریم تمام شاگرداتون و خودم بازم نمیتونیم عدای دین کنیم چقدر خداوند مارو دوست داشته و گلچین کرده به شما وسایت بی نهایت ارزشمندتون یعنی سر گل بهشت و آگاهی های خاص و ناب و اینجا با شما میتونیم تجربه کنیم دوست داشتم بگم خیلی گلی خیلی خفنی بپذیر که خیلی خفنی درسته رب هدایتتون کرده فضل خالقمون بوده ولی بی نهایت بلاخره لایقش بودید وهستید دورود به شرفت شما قعط به یقین اشباح هستید از تعریف وتحسین نیازی به این حرف ها نیست ولی خدایش عاشقتم .از دورهایتون بشدت استفاده کردم خدارو شکر رشد کردم این فایل پاشن اشیل من بود دیشب خالق چقدر سریع الحساب وسریع پاسخ میده دیرروز صداش کردم گفتم میدونم تو مارت یه جاهای دخالت میکنم بهم بگو اگه اشتباه میکنم یه جاهای با این که تا حدی این موضوع رو بلد بودم واز شما یاد گرفتم زمانی که بتونم احساستم و کنترل کنم تازه بزرگ شدم اما بازم اشتباه داشتم ودارم تازگی ها خدا هدایتم کرده به یه مسیر درامدی عالی اما اومدم با بقیه به اشتراک گذاشتم واحساس میکردم خدا ناراحته و تو کارمم گره میوفتاد گفتم خدایا انگار دارم نظم جهان تو بهم میزنم با دلسوزی بی جا وکنترل نکردن احساساتم بعد از تح دل صداش زدم به خودش قسم سر صفره شام بودم بهم گفت برو تو سایت اصلا متن و دیدم که رده بود ما در تعغیر دیگران ناتوانیم گفتم دست خوش زدم رو دانلود با اینکه تمام فایل هارو من دارم و روزی نیست که نیام تو سایت حتی فایلی که راجب افغانستان بهم ریخت اونم شبیه به این بود فایل های دیگه که نمونه اون جون اومد خونه اقوام و شر درست کرد براشون تو قانون افرینش اون داستان فروشنده واین فایل خوبه که دیگه انشالله فقط عمل کنم خدا کمکم کن عمل کنم عاقتم استاد تمام حرف هاتون مثل وحی تو مغزمه سر گل تمام صحبت های قانون افرینش و زدم تو دیوار اتاقم همشون باارزش هستن اما تو قسمت 8 میگید جهان با دانستهای شما کاری نداره به فرکانس هر لحظه ای شما داره پاسخ میده چقدر گلی دوست دارم صبح زیباتم به خیر و خوشی خدا عکر با عزت به خوت و خانواده محترم عطا کنه سایت بالا سر هممون باشه بعد از خالق من بختیاری هستم اصالتا اینو نمیگیم که بخوام پشت این هویتی که به قول شما ما براش کاری نکردیم قایم بشم یا بخوام بهش ببالم از شما یاد گرفتم قبل از این چیز ها برای چیز دیگه ای بخودم ببالم اونم برای وجود خودم دراین سیاره باشه اما انشالله یه روز قسمت شه بیام فلوریدا تو بهشت زیبا نوازنده کیبورد هستم بیاک خاطرات تونو زنده کنم بنوازم تمام اهنگ های بختیاری رو براتون و شادتون کنم دوست دارم عاشقتم .
سلام ب استادجانم و خانم شایستهعزیزو دوستانم
از اینجا شروع کنم ک این حس مسئولیت پذیری
نسب ت ب افراد
تجربش کردم من باعثشد پول قرض بدم ک
بد از اون یه درسی جهان بهم داد ک تا آخر عمر
یادم نمیره دوست ندارم بازش کنم ولی آویزه
گوشم کردم ک تا آخر عمر به هیچکس قرض ندم
و بعد از اون افراد گفتند خیلی قاطع گفتم ن
استاد تا حالا یادم نمیاد تو این چندین سال تو
سایت هستم در مورد این مطالب با کسی صحبت
کنم خداراشکر افراد نزدیک مثل خانواده گاهی
اوقات کنجکاو میشن ک چی مینویسی سریع
دفترا جمع میکنم میگم خصوصیه نمیتونم نشون
بدم یا گاهی اوقات هم ب لفظ شوخی میگن
محسن داره مَشق هاش را مینویسه و تا ننویسه
از اتاقش بیرون نمیا با همه این تفاسیر یه کلمه
از این مطالب نگفتم چه خانواده چه دوستان
صمیمی ام خداراشکر
چندر روز پیش ک جلسات 9،10 دوره احساس لیاقت
را گوش میدادم و مینوشتم با تمرکز بالا درکم بیشتر
شد نسبت ب احساس گناه و این باور مهم هرکسی
هرجایی هست باعدل خداوند سازگاره خود طرف با
افکار و باورهاش ب جود آورده پس ن حسادت کنیم
موقعیت روابط خوب و ثروت داره ن احساس گناه کنیم
موقعی ک بیماری و بدبختی داره اگر برخلاف این عمل کنم
فرکانس بی لیاقتی و بی ارزشی میفرستم و آرام آرام همون
نعمت هایی ک دارم ازمن گرفته چون ناسپاس شدم
به همین راحتی صفرتاصد کار دست خودمه من خلقش
میکنم هر مسیری برم خدا هم کمکم میکنه چه مسیر
درست برم چه اشتباه
من تجربش کردم با افرادی هیچکدوم احساس مسئولیت
ب هم نداریم و نمیخواهیم همدیگرا تغییر بدیم اینقدر
روابطمون عالی پیش میره و شاد هستیم ک حرف نداره
پر برکت و سلامت باشید
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
سپاس گزار خداوندم بابت بودن در این جمع بهشتی
سلام عشقای من
استاد عاشقتم کههههههههه
چقدر این تیپ به شما میاد جان دل
چقدر لبخند زیبایی دارین پر از ارامش و قشنگی ،من از لبخند شمام یاد میگیرم استاااااد
خانوم شایسته نازنین سلام به روی ماهت ،سپاس گزارم که بانی این فایل زیبا شدین
امیدوارم همواره در تمام لحظات غرق نور خداوند باشید .
اومدم بنویسم ،نمیدونم چی بنویسم از خداوند هدایت میخوام تا بنویسم
میخوام از این ارامشی بنویسم که با یاد خداوند در قلب من جاری میشه
این هفته پر از اتفاقات عالی بود برای من
فقط دارم روی این موضوع کار میکنم که در حوزه ی علاقه مندیم با عشق کارمو انجام بدم و به هیچی فک نکنم و چقدر خوبه که همچین خدایی داریم که قانونش احساس خوب اتفاقات خوبه قانونش اینه که ثروت و نعمت نتیجه ی احساس خوبه ،نتیجه ی طبیعی
اینکه نیازی نیست که اقا برای خواسته هامون کاری کنیم ،فقط باید مقاومت هارو برداریم تا هدایت بشویم
فقط باید جلوی نشتی های انرژی رو بگیریم و انرژی ذهنی مونو که بزرگترین دارایی ماست جهت دهی کنیم به سمت خواسته هامون و چیزهایی که میخواهیم در زندگی مون بیشتر و بیشتر بشه
یعنی همه چیز داره با کانون توجه ما کار میکنه ها
مثال میزنم یک مدت خیلیییییی طولانی من روی این باور خیلی خوب کار میکردم که من توانایی تغییر کسی رو ندارم و با کسی پارد بحث نمیشدم خیلی راحت ولی در مورد مادرم این قضیه فرق میکرد و البته بیشترشم بخاطر این بود که به من میگه تو بیا یه نماز بخون مگه چی میشه ،بیا پیرو اهل بیت باش مگه چی میشه ؟؟؟ اهل بیت که کارشون درسته ،اکا اهل بیتی که اینا میپرستن اصن وجود نداشته ، به خدا قسم اگه پیامبر یا علی یا حسین الان زنده شن هیچکدوم اینارو گردن نمیگیرن و اصن اینایی که به نظرم انقد عاشق پیامبرن به ظاهر اگه پیامبر ظهور کنه و رفتار و اعمالشونو ببینه و بهشون یه تذکری بده خدا شاهده ممکنه حتی پیامبر و شبانه بکشن ،بس که ملت نمیخوان خودشونو تغییر بدن ، بس که به قول استاد میخوان باورهای مسموم قبلی رو داشته باشن اما به خواسته هاشونم برسن ،
خلاصه در مورد مادرم بعضی موقع ها وارد بحث میشدم و بعضی موقع ها هم عصبی میشدم یه کوچولو ، ولی خیلی وقت بود که دیگه این موضوع نبود و این پاشنه اشیل و کنترل کرده بودم تا مثلا یکی دوهفته پیش که این پاشنه اشیل زد بالا و یه موضوعی باز میشد و ما حرف میزدیم و هی به خودم میگفتم این اشتباهه رضا ولی خب باز فردا تکرار میشد ،بعد فهمیدم چرا ،چوووووووووون من داشتم بهش توجه میکردم ،و یه حسی بهم گف تا درست رو نگیری این موضوع تکرار میشه و اونجا گفتم اهاااااااا اوکیه و خدا شاهده از دو روز بعدش دیگه اصن موضوعی پیش نیومد بین ما ،چون من باز اومدم این باور و تکرار کردم که هیچ کس مسئول زندگی دیگران نیست ،و هر کسی نتیجه اعمال خودشو میگیره حتی مادره من
یاده حرف شما افتادم استاد که گفتین من به مادرم کمک مالی میکنم تا زیارت و مسیری که دوس داره بره و مادرم برمیگرده به من میگه من دعات میکنم که خدا ببخشتت که توی این مسیر رفتی و اینا ، و گفتم همینه واقعا
عصری اومدم راجب قرار داد جدیدی که میخوام ببندم انسالله پس فردا (قراره توی باشگاه مشغول شم و همه جوره دستم بازه برای بیزنس و ….) به من میگه که بیمه میکنن تورو ؟؟؟ گفتم پدره من من بدم میاد از بیمه ،بیمه چیه ؟؟؟ گف نه قضا و غدر و نمیشه کاریش کرد و اومد یه مثال زد که من دود از کلّم قشنگ بلند شد ها ،گف که مگه یادت نیست من تضادف کردم ماشین و چپ کردم ،خدا میخواست که اینطوری بشه ، الله اکبر کفررررم دراومد و از این حرف اشتباه ولی ارامشمو حفظ کردم و گفتم پدره من تو خواب الود نشستی پشت فرمون و خواستی که رانندگی کنی ،اخه خدا. میخواست چیه ؟؟گف نه که نه
گفتم پدر جان خدا خودش توی قران میگه که هر شری به شما برسه از جانب خودتونه ،و یعدش گف که تو هیچ وقت به حرف من گوش نمیدی ،گفتم عشقم این مسیر رو پدربزرگ پدربزرگم رفته و خودت رفتی ،لطفا بزار من از این یکی مسیر برم و اینم امتحان کنم ببینم این چطوریه ؟؟ خندید و گف باشه
میخوام بگم که واقعا این رشده تکامل داره دکمه نیست که بزنیم اولش وارد بحث میشیم چون ایمان صددرصد داریم که قوانین جهانه و حق با ماست این موضوع هم خیلی تاثیر داره که از کوره در بریم ولی بعدش با تکرار باورهای مناسب که اقا من مسئول خودمم و من عاجزم از تغییر دیگران و تمام پیامبرانم عاجز بودن و… کم کم خیلی کم وارد بحث میشیم ،بعد که باز کار میکنیم و باورهای جدید بهتر میشن وارد بحث شاید بشیم اما عصبی نمیشیم این نشونه یه پله رشده عصبی نشدن وبعد کم کم که باورها بهتر میشه ما وارد بحث نمیشیم و فقط به حرفای اشتباه دیکران ته دلمون میخندیم و اصلا هیچ اصراری برای ثابت کزدن حرف خودمون نداریم ، اینجا اون جاییه که نشتی انرژی و تو این مورد واقعا میبندیم و میتونیم انرژی و جای دیگه ای خرج کنیم ،یه جای بهتر روی بهبود باورها
میخوام بگم که تکاملیه و باید به خودمون فرصت بدیم و با خودمون بیشتر حرف بزنیم و این کار باعث میشه که به خودشناسی بیشتری برسیم
یه مثال دیگه :
قبلا که یکی یکی دیگه رو مثلا لفظی مسخره میکرد من خودم دوس نداشتم مسخره کنم اما از مسخره کردن یکی دیگه میخندیدم و خوشم میومد ،بعد گفتم این یه ایراده من چرا باید از مسخره شدن یکی توسط یکی دیگه خوشحال بشم؟؟؟ اصن چرا باید توی اون جمع باشم نه جمعی که 4ساعت با همیم ها نه منظورم حلقه ی 3نفره ای که مثلا در حد دو دیقه توی باشگاه ایجاد میشه وسط تمرین ، خلاصه اومدم روی این موضوع کار کردم و بعدش دیدم کم کم داره بدم میاد از اونی که داره یکی دیگه رو مسخره میکنه و واکنشی نشون ندادم و گذاشتم رفتم ، بعد به خودم گفتم دمت گرم خیلی بهتر شد
یا دیروز یکی از بچه ها که یه کم صمیمی شدیم توی چند ماه دیدم ادم بددهنیه و به بقیه به شوخی فش میده توی باشگاه و من خندیدم ، بعدش حسم بهم گف تو چرا خندیدی ؟؟ تو چرا بایدبه حرف یه ادم بددهن بخندی ؟؟؟ کاره درستیه ؟؟؟ بعدش گفتم نه خدایا منو ببخش
یاده اون ایه قران افتادم که خپا میگه مومنان توی جمع هایی که مسخره میکنن یا سحنان لغو و بیخوده زده میشه اعراض میکنن و وارد اون جمع ها نمیشن ، گفتم خدایا منو ببخش ،اصلاح میکنم و دارم اگاهانه روی این موضوع کار میکنم و خبر خوب اینه که نیازی نیست که من با اون چیزه ناجالب بجنگم ،وقتی این باورهای من قوی بشه دیگه اصن از مدار ادمهایی که میخوان یکی رو مسخره کنن میام بیرون و اصن نمیبینم این نوع ادمهارو و این مسیر رو به بهبود تا همیشه ادامه داره و کار کردن روی باورها یک چیز دائمیه و این خبر خوبیه که جهان داره به فرکانس هر لحظه من پاسخ میده و این یعنی قدرت اختیار تمام و کمال زندگیم در دست منه
وقتی که من تغییر کنم و باورهای من در تمام ابعاد با استمرار قویتر بشن ،هر بار جنس افراد کیفیت افرادی که وارد زندگی من میشن یا حتی بامن برخورد میکنن بهتر میشه ، جنس شرایط و موقعیت هایی که برام پیش میاد بهتر و بهتر میشه وتا وقتی نگاهم به درون خودمه و این مسیر رو دارم ادامه میدم این بهتر شدن ادامه داره ، و یادم نره که تمام این مسیر رشد تکاملیه .
استاد من تازه شاید 1 الی 10 درصد این موضوعی که شما گفتید رو دارم درک میکنم
راجب تبلیغات و راجب تمرکزی که به جای گشتن دنبال ایده های تبلیغاتی صرف بهبود کیفیت کار میکنید و اون کیفیت و اون عشق برای شما تبلیغ میشه برای شما پول میشه و ثروت میشه و….
من تازه دارم درک میکنم که دنبال پول نرو ،با عشق کارو انجام بده وپول نتیجه ی طبیعی این عشقه ، با پول خودتو نسنج این جوری خودتو بسنج که این ماه چقدر عزت نفسم رشد داشته ؟؟چقدر ایمانم به خدا قویتر شده ؟؟ چقدر ارامشم بیشتر و نگرانی هام کم تر شده ؟؟؟چقدر توحید رو بیشتر در عمل اجرا کردم ؟؟؟ اینها معیارهای درستی برای سنجیدن خودم هست و خب پول نتیجه ی طبیعی احساس لیاقت داشتنه ،نتیجه ی طبیعی ارزشمند دونستن خودم و دوست داشتن خودمه ، پول نتیجه ی طبیعی نگاه توحیدیه ،پول نتیجه ی طبیعی بهتر شدن توی کاریه که دارم انجام میدم .
چقدر خوبه این خداااا که من اصن نیازی نیست به بیرون کاری داشته باشم ، درون رو من درست میکنم و بیرونو مطابق با درون خداوند میچینه
چی بهتر از این ؟؟؟
چه ارامشی داره این قوانین و اگاهی ها ؟؟؟
پس من مسئول خودم هستم
من مسئول خوشبختی ویا بدبختی کسی نیستم
من عاجزم از توانایی تغییر دیگران و صددرصد توانمندم در تغییر شخصیت خودم و زندگی خودم و
کبوتر با کبوتر باز با باز قانون ازلی و ابدیه خداونده چه من خوشم بیاد چه نه
چه بپذیرم چه نپذیرم
در هر صورت داره کار میکنه این قانون
به هر چیزی توجه کنم از اون چیز بیشتر و بیشتر میشه توی زندگیم
توجه من داره اتفاقات منو خلق میکنه
الهی شکرت بابت این قوانین ابدی و ازلیت
تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .
درپناه الله یکتا .
سلام
وای استاد انقدررررر این فایل نکته داشت برای من که اصلا نمیدونم از کدومش شروع کنم چون معمولا هم یادم میره خیلی نکات رو
برای همین تصمیم گرفتم جمله به جمله فایل و گوش کنم پاوز کنم و بنویسم
البته
که گاهی این ترمز میاد که ای بابا امروز کلی وقتتو گذاشتی توی سایت و کامنت خوندی یا نوشتی و وقتی نموند برای کارت که باید روزی یک ساعت تمرین میکردی و…
ولی الان دیگه آروم شدم – چرا؟
چون با صحبتهای شما فهمیدم
مثلا من امروز، و دقیقا همین لحظه در مدار شنیدن و دریافت این آگاهی ها بودم و بینهایت تو وجودم یه شوقی می جوشه که بیا امروز بنویس بجای اینکه بخونی
ممکنه یه روز دیگه بقول معروف، تو مود نوشتن نباشم و دلم بخواد فقط بخونم یا فقط گوش بدم
اونموقع اون کار به جونم می شینه و احساس خوبی بهم میده ،
الان نوشتن و همزمان گوش دادن و نکته برداری کردن؛
یه روز یا یه لحظه دیگه تمرین کردن و پیشرفت روتین روزانه برای کارم
نباید نفسم و مجبور کنم از کاری که به قلبم الهام شده سرپیچی کنه
کما اینکه صبح ساعت 8 که پسرم و فرستادم مدرسه بیش از حد دوست داشتم تمرین خوشنویسی مو انجام بدم و بهم ثابت شده اون زمانها بازدهی بهتری هم دارم
و بااینکه حس کردم همسرم دلش میخواد من کنارش باشم برای صبحانه و… دیدم به دلایلی دارم باز خودم رو زن فداکار و تغییر دهنده زندگی و بساز و… جلوه میدم ، پس از اون کاری که دلم نمیگفت انجام بده ، صرفنظر کردم و به تمرین های خودم پرداختم
و
الان در این لحظه قلبم میگه فقط بنویس
فقط گوش کن و نکته به نکته بنویس تا بهتر تو ذهنت بمونه و دست از سرزنش خودت بردار
چون وقتی با حس اینکه ای وای اومدم کامنت نوشتم کلی کارای دیگه م عقب موند هیج کدوم بازدهی خاصی نداره و از همه بدتر حس بدی هست که برات میمونه
پس به ندای قلبم که چون آرامش بخشه و دارم از این کار لذت میبرم گوش میدم و مینویسم
ن والقلم و ما یسطرون
* من یه مدت تو انجمن نارانان، که مخصوص خانواده های معتادین NA هست میرفتم
اونجا
اولین اصل این بود که
ما از تغییر دیگران عاجزیم
و یه نکات دیگه هم بود که نقاط ضعف اطرافیان معتادان رو میگفتن:
》 دلسوزی بیجا – حمایت ناسالم – زیر بار سو استفاده های معتاد رفتن – خدایی کردن – تایید طلبی – وابستگی ناسالم – ترس از قضاوت – از خودگذشتگی بیجا و…
که بعدها دیدم این نقص تایید طلبی و ترس از قضاوت و حمایت های ناسالم و دلسوزی بیجا چقدرررر فراگیره
حتی تو خانواده هایی که درگیر اعتیاد والدین ، فرزندان، همسر یا خواهر برادر نیستن،یعنی با یک معتاد زندگی نکردن
و اما نکات این فایل ارزشمند :
اول از همه بگم استاد شما بارها فرمودید که وقتی یک فایل جدید میزارید اغلبِ دوستان میگن استاد شما از کجا میدونستید که ما چنین سوالی در ذهنمون داریم که درباره همون موضوع صحبت کردید
ولی
اصل مطلب اینه که شما ذهن دوستان رو نخوندید
. تک تک افرادی که مثل من مثلا الان بهاین فایل هدایت شدن چنین درخواستی داشتن و دنبال جواب چنین سوالاتی بودن و در مدار دریافت این آگاهی بودن که خداوند هدایتشون کرده به این فایل
و این در مورد همین موضوع نصیحت کردن و مشاوره دادن هم صدق میکنه
اونی که تشنه ی مشاوره و راهنمایی گرفتن هست مدام دنبال یه هدایته ، کوچکترین نشانه ها رو با تیر میزنه و نیازی نیست که ما ساعتها براش وقت بزاریم اونم رایگان که بهاش و نپردازه و از همه بدتر خودمون داوطلبانه و به زور بخوایم براش دلسوزی و خدایی کنیم و چیزی که ظرفیتش و نداره به زور فرو کنیم تو مغزش
اون اصلا دنبال چیز دیگه ست
ذهنش جای دیگه ست
در واقع در مدار دیگه ای هست
یا بقول معروف اصلا تو باغِ ما نیست
من تجربه ی
ژان وال ژان بودن رو خیلی دارم و خسارت های فراوانی خوردم که ریشه ش در نقص بزرگ
تایید طلبی بوده که بگن:
فلانی چقدر روشنفکر شده،
چه خانوم فداکار و با ایمانیه
چقدر حالا که پولدار شده خودش و نمیگیره و به همه کمک میکنه و…و… و…
استاد بارها و بارها تاکید کردن که
در مورد مطالب این دوره به هیچکس چیزی نگید ،اما من تا همین چند وقت اخیر هم هی فایل میفرستادم برای عزیزانم ، هی نصیحت میکردم، اما همون موقع حس میکردم که دارم میخ توی سنگ میکوبم
میدونید چرا ؟
چون انگار فرض کنید من سه ساله اومدم توی سایت و الان کلاس سوم هستم و جدول ضرب و یاد گرفتم
اما اونا تازه پیش دبستانی هستن و هنوز حتی حروف الفبا یا اعداد رو هم بلد نیستن بشمارن
بعد من دارم خودم و میکشم تا به اونا به زور جدول ضرب یاد بدم
اصلا
چرا راه دور بریم؟
خود ما ، تک تک ماها اوایل که اومده بودیم توی سایت دقیقا مثل همون بچه کلاس اولی بودیم و تا ماهها و سالها دست چپ و راستمون و تشخیص نمیدادیم و باورهامون ساخته نشده بود و نتیجه خاصی نمیگرفتیم
حتی با وجودیکه خودمون داوطلبانه اومدیم یاد بگیریم و استاد و حرفهاشون رو کاملا قبول داریم ، شنیدیم که استاد مثلا بارها و بارها گفتن ما توانایی تغییر دیگران رو نداریم و دیگران هم هیچ قدرتی برای تاثیر در زندگی ما ندارن
خود من هنوز تو جمله دوم مشکل اساسی دارم و کامل باورش نکردم و باید خیلی روش کار کنم
همونطور که خود ما هم باید تکامل و طی کنیم و مدت زمان تکامل هم برای هر شخص متفاوته، باید اجازه بدیم اطرافیان هم به اون مرحله ی کلاس اول برسن و خودشون مشتاقانه بیان و بگردن دنبال جواب سوالاتشون
من خودم همون آدمی هستم که بعد از دو سال و نیم عضویت در سایت ، چند ماه پیش زنگ زدم به خانم فرهادی عزیز به امید مشاوره، و گفتم من تقریبا تمام محصولات استاد رو خریدم ولی چرا هیج پیشرفت مالی و روابط و… نداشتم ؟؟ و خانم فرهادی عزیز گفتن خودتون باید باگ خودتون رو پیدا کنید ، ما کمک خاصی نمیتونیم بهتون کنیم
من دیدم اوایل عضویت م اومدم مثل نوزادی که معده ش در روزهای اول بدنیا اومدن فقط ظرفیت هضم شیر مادر رو داره ، و بهش یهو کله پاچه میدن ، تمام دوره های استاد رو خریدم به این امید که لابد فوت کوزه گری ای هست که استاد تو یکی از محصولات پولی شون گفتن و حالا من دسترسی به گنج بزرگی دارم که هیچکس نداره
و دست و پا زدن ها و تقلاها فایده ای نداشت و نتیجه ها هی ضعیف تر میشد یا کلا استپ بود
تو این مدت اعتراف میکنم به بعضی توصیه های استاد هم عمل نکردم و کلی پول به یکی دو نفر قرض دادم با همون حس دلسوزی و ترحم نابجا و خدایی کردن و تایید طلبی و ثابت کردن خوبی خودم و…
که یکی از اون دو نفر نخواست برگردونه با کمال وقاحت و کلی ناسزا تحویلم داد بجای جبران محبتم
و بهای بیرون انداختن از مدارم رو اینطوری پرداختم
و نفر بعد که آدم حلال خوری بود مشکلی براش پیش اومد و نتونست ، نه اینکه نخواد ، نتونست برگردونه و یکسال تمام این بازپرداخت عقب افتاد
روزها و شبها با وجود دوره طلایی احساس لیاقت که مثلا کار کرده بودم ، خودم رو بخاطر این دوتا اشتباه بزرگ سرزنش میکردم و نتایج بخاطر همین احساس گناه هی ضعیف تر میشد
به خدا مثلا متوسل میشدم و میگفتم به خودت سپردم اما یکی دو روز بعد پاک یادم میرفت
گریه و التماس و زاری که خدایا من مگه بچه ی تو نیستم؟ حالا یه اشتباهی کردم ، تو برام جبران کن ، تو وکیلم شو ، تو حقم و پس بگیر
نشد که نشد
بالاخره از کامنت یکی از بچه ها هدایت شدم به قسمتهای 7 و 8 و 9 و 10دوره فوق العاده عالی راهنمای عملی دستیابی به رویاها، و مخصوصا جلسه دهم رو بارها و بارها و بارها گوش دادم
استاد
بااااورتون نمیشه ، قشنگ حس میکردم که کل وجودم رو سیمان گرفته و هر جمله از جلسه دهم رو که گوش میدادم و هر بار که تکرار میکردم ، قشنگ حس میکردم انگار یکی شیلنگ آب داغ گرفته روم و این سیمان ها از تن و جونم داره میریزه پایین هر چند هنوز یه ذره ش مونده ها ، ولی
احساس فوق العاده خوبی که بعدش داشتم بی نظیر بود
یعنی واقعا آروم شدم و خیلی خیلی زیاد باور کردم کاری نداره که
من هر چی بخوام خلق میکنم
و خدا تو بهترین زمان بهم میده همه چیز و
اصلا قابل توصیف نیست انصافا چه تحولی ایجاد کرد در من اون جلسه 10 راهنمای عملی، بعد از اون دیگه انگار چشمها و گوشهام شستشوی اساسی داده شده
یعنی
بعدش هر فایل دیگه ای گوش میدم اصلا انگار به جونم می شینه
و
بعد همون روزها خبرهای خوشی رسید
با کمال ناباوری اون شخص خوش حسابی که گفتم به مشکل برخورده بود و مدتهای زیادی حسابهاش بسته شده بود بعلت مشکلی که با یک شرکت برخورده بود ، بطرز عجیبی حسابهاش آزاد شد و پیام داد که من بی فکر نیستم ، دارم معدل حساب میسازم تا بتونم وام بگیرم و پول شما رو با تمام ضرر و زیانش بدم
خدا میدونه چقدر خوشحال شدم
هرچند میدونم وام گرفتن کار درستی نیست
ولی نه برای اون شخصی که تو این سایت نیست و این چیزا رو قبول نداره و کلی باور مخرب داره
اگه اون از این روش میخواد پول من و پس بده ، من کاری ندارم که نصیحتش کنم وام گرفتن اشتباهه و…
من پول خودم و میگیرم و کاری ندارم از چه راهی میخواد جور کنه ، دیگه براش دلسوزی نمیکنم
– همین الان که یه عزیزی یه کاری باهام داشت و تند و تند برای یه مساله کوچیک هی پیام میداد ، میخواستم باز نصیحتش کنم بگم بابا جان تو اون دو تا زندگیت و بخاطر این احساس عدم لیاقتت از دست دادی که وقتی به یه چیزی پیله میکنی ول کن نیستی و مثل کنه می چسبی به طرف ،و با جود تمام زیبایی ها و کمالاتی که داری شریکهای عاطفیت فقط میگن بریم از دست این راحت شیم انقدر رو مخ مون نباشه
ولی جلوی دهنم و گرفتم
گفتم مگه از من مشاوره خواسته ؟؟
– ترس از قضاوت:
یکی از عزیزانم سالهاست مستاجره ولی تمام فکر و ذکرش اینه که مردم چی میگن
و حتی خونه هم برای بستن دهن مردم میخواد بخره ، نه برای رفاه و شادی خودش
چند روز پیش خواب دیدم خونه خریده ، یه آپارتمان نوساز طبقه ی هفتم
ولی پنجره هاش از بیرون بارون زده، و این خانوم بخاطر ترس از قضاوت مردم به هزار زحمت رفته اون طرفِ پنجره ی آشپزخونه و میخواد به هر مکافاتی هست شیشه ها رو برق بندازه و با خودش میگه مردم چی میگن، میگن بعد از سی سال مستاجری یه خونه ای خریده که پنجره هاش کثیفه
و انقدر اون موقعیت پشت پنجره طبقه هفتم خطرناک بود و یک قسمت از نرده های پشت پنجره هم که این خانم اون قسمت رو چسبیده بودن که نیفتن ، یک آن کنده شد و نزدیک بود از طبقه هفتم پرت بشن پایین و بمیرن ، داد زدم بابا داری بخاطر حرف مردم خودت و به کشتن میدی و اون خانوم گوشش بدهکار نبود و فقط بفکر تمیز کردن پنجره بود
بعد تو همون شرایط اون آیه ی
وعَسی اَن تحب شی ءً لَکُم و هُوَ شَرُُ لَکُم
رو انگار خدا بهم گفت که اگر ما به ایشون خونه ندادیم تا حالا چون براش شر میشد بخاطر حرف مردم
انقدر خواب واقعی بود که وقتی بیدار شدم هنوز داشتم داد میزدم و گریه میکردم و این در حالیه که من خیلی خواب نمی بینم و اگر هم ببینم یادم میره
و
خوابم رو برای ایشون که اتفاقا خیلی خیلی هم به خواب اعتقاد دارن گفتم و توضیح دادم که باید این ترمز ترس از قضاوت و بخاطر حرف مردم زندگی کردن رو کنار بزاری تا به خواسته ت برسی چون ایشون بی نهایت تمام زندگیش بخاطر حرف مردم هست
یعنی باورتون نمیشه ، حتی توی یخچالش چیزهایی میزاره که اگر احیاناً یکی از همسایه ها بیاد خونه و من در یخچال و باز کنم همسایه ببینه ، کلاس داشته باشه یا اینکه همسایه نگه یه طبقه یخچالش خالیه و مدتها اون میوه و خوراکی رو نمیخوره که نکنه همسایه ای بیاد ببینه ،
اونهمه که باهاش صحبت کردم و خوابم و براش تعریف کردم اصلا انگار نه انگار
– مورد بعدی مادرم چند هفته پیش نمیدونم به چه دلیلی کل بدنش به خارش شدید افتاده بود، مدام به من زنگ میزد و علائم شو میگفت من هم برای اینکه ادامه نده بارها بهش میگفتم خب برو دکتر مادر من ، من که درس پزشکی نخوندم ، هی بیای پیش من گله کنی من کاری از دستم بر نمیاد ،
ولی انگار نمی شنید
بعد از چند روز درگیری با اون مشکل یک کلام خواهرم بهش گفت برو دکتر و رفت
اون زمان که منمیگفتم آماده نبود و نمی شنید چون هنوز فکر میکرد بره تو اینترنت سرچ کنه راه درمان پیدا میکنه یا خودش بفهمه چه غذایی اذیتش کرده خوددرمانی کنه خوب میشه
و اون زمان که خواهرم گفت برو دکتر دیگه تمام راهها رو رفته بود و تمام بدنش دون دون شده بود و خسته شده بود از خاروندن. بعد که آماده هدایت بود همون یک جمله خواهرم تاثیر گذاشت و رفت دکتر
بعد گفت : خدا خیر بده خواهرت و که به من گفت برو دکتر
اصلا انگار نه انگار که من صد بار بهش همین حرف و گفته بودم
– یا یه مورد دیگه خواهرم دوستان منفی زیاد داشت و چون برعکس من دختر برون گرایی هست ، نمیتونه تو خونه بمونه و با این و اون دوست نشه ، این دوستان با حسادت ها و منفی بافی هاشون خیلی خسارت ها بهش زدن ، هر چی من نصیحتش میکردم فایده ای نداشت و هر بار حتی با ضربه های سخت تر هم درس نمیگرفت، تا اینکه پارتنرش یک کلام بهش گفت با این دوستات که دخترهای خوبی نیستن قطع رابطه کن
و همون بک کلام کافی بود تا گوش کنه
ولی اونهمه نصیحت من انگار هیچ تاثیری نداشت جز هدر دادن انرژی گرانبهای خودم که میتونستم صرف رشد خودم کنم
– یکی از نزدیکان مون گرفتار اعتیاد بود ، مدام حمایت مالی ازش میکردیم که کسب و کار کوچیکی راه بندازه و نگه بخاطر بیکاری و فکر و خیال رفته سراغ اعتیاد و اون هر بار پولها رو دود میکرد
فرستادیم تهران کمپ ترک اعتیاد و انجمن NA ، سم زدایی شد و کامل بهبود پیدا کرد ، اما همینکه از تهران برگشت ، حتی اجازه نداد پاش به خونه ش برسه ، همون جا از اتوبوس که پیاده شد رفت مواد خرید و مصرف کرد و چون سم زدایی شده بود ، سنگ کوب کرد و فوت کرد
– قبل از اینکه با قلنون جذب و این آگاهی ها آشنا بشم ، تو یه مسیر دیگه ای بودم و سخنرانی یه سری از روحانیون که کمی حرفهای تازه تری نسبت به حرفهای کلیشه ای تکراری بقیه روحانیون میزدن رو پیگیری میکردم
یه دوست بسیار منفی باف داشتم تو محل کارم که خیلی باهاش صحبت میکردم که یکم از اون حال و هوا بیرون بیاد چون مدام خودش و بچه هاش مریض بودن از استرس زیاد این خانوم و تبعاتش، اون جلوی من کلی تشکر میکرد ، و من احساس رضایت میکردم ،
بعدها که اومدم تو این مسیر و با استاد عباسمنش آشنا شدم و فهمیدم راه و روش و طرز فکر قبلیم درست نبوده و پیش همون دوستان اعتراف میکردم اون طرز فکرم اشتباه بوده و الان راه درست زندگی رو از استاد عباسمنش یاد گرفتم ، همون دوستم , خودش گفت : آره ما هم همیشه میگفتیم فلانی انقدر حرف میزنه تا آخری بگی بابا تو راست میگی که دست از سرمون برداره
بعدها هم حتی سایت استاد رو بهش معرفی کردم و ظاهرا استقبال میکرد اما دو روز بعد اگه میدیدیش تو همون فاز قبلی خودش بود و پشت سرم میگفت این نگین هم همش تو توهمات ه، از اوضاع مملکت و واقعیت اقتصادی کشور خبر نداره ، فاز مثبت اندیشی گرفته و….
چه نکته طلایی فرمودید استاد:
در مورد خرج کردن انرژی خودتون خسیس باشید
وقتی تمرکزت رو میزاری رو پند و نصیحت به آدم های بدبخت در واقع از جهان درخواست میکنی آدم های بیچاره بیشتری بیار
خودت هم از مسیر دور میشی و دیرتر به نتایج دلخواهت میرسی
استاد جان
نکته ی مهمتر از اینکه من باور کنم عاجزم از تغییر دیگران و تاثیر در زندگی دیگران
اینه که :
باور کنم هیچکس هم قدرت تغییر زندگی من رو نداره
این پاشنه آشیل منه
که گاهی من رو مایوس میکنه و میگم من هر کار از دستم برمیآمد کردم ولی چون فلان شخص( حالا پدر یا مادر یا فرزند یا همسر نادلخواه ) تو زندگی من هست و من توانایی بیرون بردن این شخص از زندگیم رو ندارم ، لاجرم تبعات بودن این شخص در زندگی من ، مانع رسیدن من به خواسته های من میشه
وای که اگه همین و باور کنم چقدر به آرامش میرسم
که هیچکس جز خدا همراه همیشگی زندگی من نیست
اگر من در مسیر درست باشم افراد مناسب هدایت میشن به سمت من که اولا اصلا نیازی به درد دل و دلسوزی و ترحم و حمایت و … نداشته باشن
دوما با شور و شوق از نتایج من استفاده میکنن حالا این نتایج میخواد تو حوزه شغلی باشه ، یا دیدن نتایج دیگه مالی و عاطفی و عزت نفسی و ایمانی و… از من یاد میگیرن
نیازی به تقلا نیست
نیازی به تبلیغ زبانی نیست
نیازی به نصیحت و دلسوزی نیست.
ببخشید کامنتم طولانی شد
ولی
امیدوارم هر کس که طالب چنین آگاهی هایی باشه هدایت بشه به خوندنش و بهره ببره
شاد و ثروتمند و سعادتمند باشید.
بنام الله
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته واقعا شایسته
و شما دوست عزیزی که داری روی خودت کار میکنی
خدا قوت
من خواهرم از شوهرش داره جدا میشه و میدونه من رو خودم کار میکنم چند وقت پیش اسمس داد بهم که از فایل های کی استفاده میکنی و رو خودت کار میکنی (قبلنا دیده بود من زیاد کتاب موفقیت میخونم) من گفتم استاد عباس منش، بعد رفت چند ماه هیچ خبری نبود تا این که چند وقت پیش دوباره گفت چی گوش میدی و از این حرفا و این که چطور میتونم از مطالب استاد عباس منش استفاده کنم ادرس دقیق سایت رو فرستادم گفتم عضو میشی و استفاده میکنی دوباره چند ماه گذشته نمیدونم ولی فکر میکنم حتی تو گوگل باز هم نکرده ببینه این سایت چی داره برام بارها ثابت شده قانون که بابا ما قدرت تغییر دیگران را نداریم ولی بی نهایت قدرت برا تغیر خودمون داریم من با این مثال همیشه برا خودم میگم بابا وقتی یکی رو میخوای تغیر بدی یا قضاوت کنی مثل اینه که یه دانه لوبیا رو کاشتی بعدش هر ساعت کلی آب میدی که بابا رشد کن زود که لوبیا بار بدی انقدر بی منطقه بخواهیم یکی رو تغیر بدیم چون هر کسی مراحل و روند زندگی خودشو داره و هر موقع هم بخواد تغیر کنه به قول استاد خدا هست هممون به یه اندازه دسترسی داریم به خدا
استاد به قول شما فراره این موضوعات باید فقط تکرار کنم تا به خورد وجودم بره
سپاسگزارم استاد
کامنت دوم
19 آذر 1403
پرهیز از جهل!
جهل چیه؟
جهل اینه که با استاد عباسمنش تازه آشنا شده باشی و هنوز خودت نتیجه نگرفتی، بری به بقیه بگی بیان نتیجه بگیرن!
این کاری بود که من سه سال پیش انجامش دادم و هر وقت بهش فکر میکنم، مو به تنم سیخ میشه. چون نه تنها زندگی اون فرد رو تغییر ندادم، بلکه اون حرف ها باعث شد طرف فکر کنه من چقدر تو در و دیوارم!
استاد من بلا سر اومد تا فهمیدم نمیشه دیگران رو تغییر داد.
چه داستان هایی یادم میاد!
دوست غرغرویی داشتم که به خاطر اینکه اصلاحش کنم چندین صفحه براش پیام نوشتم، اما نه تنها اصلاح نشد، بلکه آخرم همه ی کاسه کوزه ها سر من شکست و رابطمون تموم شد.
یا اون زمانی که میخواستم یکی از دوستانم رو تغییر بدم که با خوردن و نوشیدن چیزهای مضر به جسمش آسیب نرسونه، اما تا یه مدت طولانی رابطم باهاش به هم خورد و چقدر من رو مقصر میدونست و جالبه که همه ی عالم و آدم هم بهم میگفتن تقصیر تو بوده!
یا وقتی که میخواستم (و هنوز هم گاهی میخوام) عزیزانم رو تغییر بدم که منفی نگر نباشن، ولی در نهایت از دست من کاری براشون برنمیاد.
یا وقتی میخواستم به یکی کمک کنم که بتونه پس انداز داشته باشه و تمام پول هایی که میخواست پس انداز کنه رو براش نگه داشتم، ولی در نهایت با تندی و بد رفتاری اون پول ها رو ازم پس گرفت و همشو به باد داد.
خدایا چقدر مثال دارم توی ذهنم!
اما خدا رو شکر میکنم چون تمام این مسائل باعث شد بفهمم من از تغییر دادن زندگی دیگران ناتوانم!
الان نزدیک به دو سال و نیمه که کاری به کار هیچکس ندارم.
حتی نزدیک ترین افراد زندگیم رو هم به خودشون واگذار کردم.
نه جواب ندونم کاری های دیگران رو میدم و نه کسی رو نصیحت میکنم و نه برای کسی قدمی برمیدارم.
هرکس که بخواد هدایت بشه، خدا خودش درها رو به روش باز میکنه.
من فقط میتونم خودم رو تغییر بدم.
من فقط میتونم اراده کنم و زندگی خودم رو از اینی که هست بهتر کنم.
من نمیتونم کسی رو به زور پای حرف های استاد عباسمنش بشونم، اما خودم میتونم با عشق پای این آگاهی ها بشینم.
من نمیتونم برای دوست غرغروم کاری بکنم. اما میتونم پای غرغر افراد نشینم.
من نمیتونم کاری کنم که کسی چیز مضر نخوره، اما میتونم خودم چیزهای مضر نخورم.
من نمیتونم کاری کنم کسی منفی نگر نباشه، اما میتونم خودم منفی نگر نباشم.
من نمیتونم کاری کنم کسی ثروتمند بشه، اما میتونم خودم رو ثروتمند کنم.
من توانایی کامل بر زندگی خودم و ناتوانی کامل بر زندگی دیگران دارم.
چقدر از وقتی که اینجوری زندگی میکنم همه چیز بهتر و ساده تر شده.
اصلا چقدر زندگیم قشنگ تر و آروم تر شده.
خدا رو شکر میکنم که تا این حد روی خودم کار کردم و الان بدون هیچگونه عذاب وجدانی، اجازه میدم آدم ها نتایج زندگی خودشون رو بگیرن.
خدایا شکرت به خاطر این احساس آرامش.
هرکس مسئول خودشه
منم مسئول خودمم
خدایا شکرت که من رو مسئول زندگی خودم آفریدی
سپاسگزارم
بنام رب یکتا که هرچه دارم از اوست
سلام و درود و عشق به استاد جانم ، خانوم شایستهی عزیزدل و دوستان همفرکانسی و توحیدی جاااان
سپاسگزار خداوندم به خاطر شروع روزم که با ستایش و سپاسگزاریش شروع شد.
سپاسگزارم که دارم قانونهای جهانش رو بهتر و بیشتر میفهمم و برای درکش بیشتر زمان میذارم. این زمان رو هم خودش برام آزاد کرده.
این انرژی و پیگیری هر روزه و خسته نشدن و ادامه دادن، اینا رو مدیون خداوندم.
این انرژی، همونه که سالهاست درون من جریان داره ولی من ناسپاس بودمو برای همه ازش استفاده میکردم الا خودم.
خداجونم شکرررررت برای نعمت دوستان توحیدی فعال کامنتنویسم که دارم مسیر توحید رو بیشتر ازشون یاد میگیرم.
شکرررررت برای آرامشی که هر روز صبح بعد رفتن بچهها به مدرسه نصیبم میکنی تا روی خودم کار کنم
شکرت برای ورود به مسیر سعادت و خوشبختی
شکرت که کتابت، مایهی آرامش قلبم شده و با شنیدنش هم آرامشی چندین برابر، برام فراهم میکنی
شکرت که اجازه میدی بفهمم و داری منو به مسیرِ راستِ هدایت میکشونی
ازت میخوام همیشه منو تو این مسیر نگه داری و هیچوقت نذاری از این مسیر جدا بشم
سپاسگزارم استاد جان برای این استمرار و امید و انرژیای که تو مسیر رشد دارین و به ما هم اشتیاق میدین برای رشد هر روزه
خوشحال و سپاسگزارم از خدای مهربون که از اول پاییز، دارم بهتر و تمرکزیتر روی خودم کار میکنم
استاد یکی از بزرگترین پاشنهآشیلهای من، همین تغییر دادن زندگی دیگران بوده و الانم یکم هست. اما حدودا هفتاد درصد بهتر شدم و با باورهای خوبی که از شما استاد عزیزم یاد گرفتم ، اینو حلش کردم.
یک روز قبل اینکه این فایل رو بذارین روی سایت، نشسته بودم پای کامپیوتر، داشتم سفر بدور امریکا رو میدیدم و لذت میبردم. فایل که تموم شد، گفتم بذار ببینم اون پایین صفحه چه فایلایی دارم از استاد، فایل قسمت 45 سفر بدور امریکا بود. گفتم خدایا این کجا بوده؟! یادم اومد یه روز این فایل، نشانهی امروز من بود بعدها ریختم رو کامپیوتر (الان فقط قسمت 1٠٠ به بعد رو تو کامپیوترم دارم)
حالا داستان این فایل دقیقا راجع به این موضوع بود که (( کاری به هیچکس نداشته باش، تو راه خودتو برو و… )) زندگی آمیشها (اگه درست تایپ کرده باشم) رو اشاره میکنن استاد که اصلا شبیه مردم پیشرفتهی امریکا نیست ولی همه بهشون احترام میذارن و همه در کنار هم دارن زندگی میکنن.
خییییلی برام قابل توجه بود. با اینکه برنامهریزی کرده بودم برای کارای دیگه، نشستم تا تهشو دیدم. چقدررررر برای من بود این فایل. یاد خانوم شایسته افتادم که همون روز توی یه فایلی داشت میگفت:« من یه پوشه دارم تو گوشیم و فایلایی که خیلی مهمن برام و باید بارها گوششون بدم رو میذارم اونجا و بارها گوش میدم. » سریع رفتم تو سایت، مطمئن بودم که صوتیش هست. اون فایل رو صوتی دانلود کردم. برای اولین بار مثل مریم جانم اومدم یه پوشه درست کردم تو قسمت موسیقیم و اسمشو گذاشتم گلچین محبوب من.
اون روز فایل رو سه بار گوش دادم و هی بخودم میگفتم
یادت باشهها؛
کاری به کسی نداشته باش
هرکس زندگی خودشو داره
با باورهاش زندگیشو رقم میزنه
کاری بتو نداره
اون نتایج خودشو میگیره
تو نتایج باورها و افکار خودتو
تو رو خودت کار کن تا بجای بهتر هدایت بشی
فرکانسهات که عوض بشه، جاتم عوض میشه
چند وقتی میشد که به یه تضادی خورده بودم و خیلی فکر میکردم که اگه یه جای بهتر زندگی میکردم که فکر و باورهای مردم اطرافم، زیباتر و توحیدیتر بود و بیشتر با خودشون در صلح بودن، چقدر آرامش من بیشتر بود.
اون فایل، خیلی بهم کمک کرد تا بیشتردرک کنم که همهچیز خودمم. باید رو خودم متمرکز بشم و رو فرکانسهام کار کنم تا محل زندگیم تغییر کنه و هدایت بشم به جایی که آدمها بیشتر با خودشون در صلحن.
صبح روز بعدش یعنی دیروز، اول صبح، ساعت حدود 6 بود دیدم رو بنر سایت ، یه فایل جدید اومده « آیا من میتوانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟» چه همزمانیای داشت با حال و احوال من و این روزهام .
بارها این همزمانیها رو دیدم و دیگه کاملا باور کردم که هرموقع ما نیاز به یه تیکه پازل گمشدهمون داریم، خداجونم اون تیکه رو سریع میذاره سرجاش و همهی آگاهیا باهم لینک میشن.
و باز هم همزمانی این پاشنهآشیل با اتفاق دیروز ؛
نزدیک ظهر، مامانم زنگ زد. میگفت: پسرخالهم و خانومش با بچههای کوچیکشون، که سه تا دختر پشت سرهمی هستن، اومده بودن خونهی مادربزرگم . از قضا پسر خالهم اصلا اعصاب بچه جمع کردن نداشته و هیچ کمکی به زنش نداده و اصلا محبت نمیکرده به دختراش. مامانم خیییلی داشت حرص میخورد. کلی نصیحتش کرده بود. کلی داشت غصهشونو میخورد. میگفت خاله هم خیلی غصه میخورده و… . حدود نیمساعت داشت اینا رو تعریف میکرد و هی میگفت خدا صبرشون بده کاش یجور دیگه با بچههاشون رفتار میکرد، با خانومش. آخ اینم به باباش رفته و… من سعی میکردم حواسشو پرت کنم به چیز دیگه و بحث رو عوض کنم ولی ول کن نبود.
رَستای چند سال پیش، سعی میکرد این مشکلو حل کنه. زنگ میزد به خاله تا درمورد این قضیه، کمکش کنه و حتما چندبار به عروس خاله زنگ میزد و باهاش حرف میزد و راهکار بهش میداد، بعد هم چنتا فایل از استاد و کتابای صوتی یا پیدیاف براش میفرستاد. چون احساس مسئولیت پذیری میکرد و میگفت: نه این مورد فرق داره، باید کمکشون کنم. خیلی ناآگاهن، خیلی دوستداشتنین، چقدر شبیه قدیمای خودمه این عروس خاله عزیزم.
این پسرخاله با همه فرق داره، حتما درک میکنه اگه باهاش صحبت کنم، خیلی باهوشه، مثلا تو دانشگاه تهران درس خونده اونم هوافضا، از همهی فامیل مؤمنتر و مذهبیتره، مظلومترین بچهی فامیله، جای داداش کوچیکمه، رفیق صمیمی داداش خدابیامرزم بوده و… .
دیدی به فلانی و فلانی هم کمک کردم، همش ازم تشکر میکنن. دیدی تو فامیل چطور منو میشناسن . من واقعا تو زندگی فامیل و آشنا خیلی تاثیر گذاشتم. باید به اینام کمک کنم.
جالبه بدونید که دقیقا درمورد همین عروس خالهم و خالهم کلی زمان گذاشتم تو گذشته و همهی این کارا رم کردم ولی هیچ فایدهای نداشت. بجز اینکه خودمو ضایع کردم. بجز اینکه وقتمو هدر دادم، انرژیمو از دست دادم و… دریغ از یه تشکر خالصانه .
وقتی این فایل رو گوش دادم، تو خودم که کند و کاو کردم دیدم من تو زندگی همهی دوستان صمیمی و رفقامم همین کارا رو کردم. به شکلای مختلف، میخواستم احساس غرور و ارزشمندی کنم که با شماها فرق دارمو خیلی حالیمه. اگه مشکلی دارید میتونم حل کنم اما بخودم که میرسیدم میدیدم دیگه هیچ انرژیای ندارم که برا خودم بذارم، هیچ وقتی نمونده و امروزمو سه ساعت برای فلان دوستم و دو ساعت برا اون یکی دوستم گذاشتم.
استاد دقیقا میفهمم اون قرص مسکّن بودن رو بشددددت درک میکنم. من قرص مسکن کل فامیل و خانواده بودم و دریغ از کمی تغییر در اونها.
بعد از اون که قانع شدم فامیل و آشنا فایده نداره گفتم خب برا دوستان نزدیکم که میتونم یه کاری کنم بذار به اونا بگم، بذار برا اونا وقت بذارم، بذار آگاهیامو با اونا شیر کنم، ولی میدیدم کلا دارم وقتمو تلف میکنم و آب در هاون میکوبم.
کمکم درک کردم که زندگی هرکس وقتی تغییر میکنه که خودش بخواد و من هیچکارهم
خلاصه یجوری شده بود که قشنگ روزی چهار ساعتو برا اینو اون میذاشتم ، برای دورهمیها که دیگه نگم حتما دو روز یکبار باید با دوستام مینشستیمو حرف میزدیم اونم طولانی و تمام وقتو انرژیم از بین میرفت.
حالا یکسریهاشون هم که نتایج خیلی خوبی میگرفتن، کلا یجوری شرایطشون عالی میشد که بمن میگفتن تو خودت پس چرا چند ساله شرایطت خیلی عوض نشده و چیز خاصی جذب نمیکنی!!!!؟
کمکم تو تنهایی خودم فکر کردم که چرا اینهمه چیز به اینو اون یاد میدم، چرا میخام مشکلات همه رو حل کنم، چرا نمیتونم مشکلات خودمو حل کنم، چرا نمیتونم خودم حس خودمو خوب کنم راجع به یه موضوع یا یه خواستهای که دارم؟!!! و هزاران چرا… و حسم بدتر میشد و از قانون فاصله میگرفتم. میگفتم همه میتونن نتیجه بگیرن، من نمیتونم نتیجه بگیرم.
نمیدونستم که مشکل اصلی خودمم و انرژی و زمانی که برای دیگران به هدر میره.
همزمانی سومم، فایل گام سیزدهم از خانهتکانی ذهنه که امروز گوش میدادم؛ تشخیص اصل از فرع دربارهی نتایج؛
توی این فایل استاد خیلی واضح چندین بار این موضوع رو گفتن:
این نباشه که تو بخوای به دیگران بگی درست زندگی کنن، به خودت تلنگر بزن
الکی نصیحت نکن کسی رو، خودتو درست کن، خودت عمل کن.
افراد از حرفای شما تأثیر نمیگیرن، افراد از رفتار شما تأثیر میگیرن.
اگه داری راهکار میدی اکی خوبه اما گوشهی ذهنت این باشه که اولین نفر من باید خودم عمل کنم به این گفتهها
حداقل سعی کنم عمل کنم از یک درصد شروع کنیم، بعد بشه 5 درصد بعد 2٠ درصد و همینجور بره بالاتر
این جملهها رو من یکی باید با طلا بنویسم استاد جونم🫀
حدودا شش ماهی میشه که دوستان و رفقا رو کنار گذاشتم. اول آگاهانه و بعد ناآگاهانه، فاصله ایجاد شد. فقط چند نفر محدود، دور و برم هستن که دوستان توحیدی و نازنینی هستن که اونام دارن رو خودشون کار میکنن و اصلا وابسته به هم نیستیم و کلا دنبال قانع کردن هم، هم نیستیم.
الان از اینکه تنها هستم و دارم رو خودم کار میکنم، زمان و انرژیمو صرف خودم میکنم خیلی خوشحال و راضیم. انگار از بند آزاد شدم. دیگه تلاش نمیکنم برا کسی ارزشمند جلوه کنم چون میدونم همینی که هستم ارزشمندم، فارغ از اینکه برای دیگران کاری بکنم یا نه. فارغ از اینکه تاثیری تو زندگی اونا بذارم یا نه. من ارزشمندم حتا فارغ از نتایج خودم.
من جرات پیدا کردم بعد سه سال که توی سایتم تعهد بدم کامنت بنویسم و از خودم ردپاهایی بذارم. نتایج ایجاد کنم، فقط بخاطر خودم و برای خودم. چون خود من ارزشمندم و اومدم تو این دنیا تا خودمو تجربه کنم، خودمو رشد بدم، نه هیچکس دیگه رو. هرکس بنا به باورها و خواستههای درونیش، هدایت میشه، هیچ نیازی به من نداره، خداوند هدایتش میکنه.
سپاسگزارم ازت استاد جااااانم، برای تیکههای پازلهای گمشدهی وجود ما که بموقع سرجاش میذارید و پله به پله ما رو رشد میدید.
هر چی خیر و سعادت و نیکبختی تو دنیا و آخرت هست رو براتون خواهانم.
میسپارمتون به آغوش گرم و امن خدای مهربون