آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2 - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/12/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-10 22:21:532024-12-11 22:35:54آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد گرامی ، خانم شایسته مهربان و دوستان عزیزم.
استاد عزیز خیلی ممنونم که وقت گذاشتید و این آگاهی های الهی رو با ما به اشتراک گذاشتید.
آگاهی هایی که زندگی ما رو نجات داده و باعث شدن که ما طعم آرامشرو لذت رو بچشیم.
این آگاهی ها با اینکه بارها شنیده شده ولی باز برای آدم تازگی دارن و نیاز هست که همیشه مرور بشن، چون انسان فراموشکاره.
به نظرم این موضوع پاشنه آشیل همه انسانها هستش، از زمانی که به یاد دارم همیشه و همه جا بهمون گفته شده که انسان خوب، انسانی هست که به فکر دیگران باشه، کمک کننده و دستگیر دیگران باشه،
میزان ارزشمندی انسانها وابسته به این مطلب بوده و ارزش آدمها به درجه کمک کنندگی شون نسبت به دیگران بوده، حالا این کمک میتونه از احساس دلسوزی شروع بشه تا ضامن شدن و جمع آوری کمک و یا جمع کردن دیگران و ایجاد اتحاد بین آدمها برای کمک به یک شخص دیگه.
این دیدگاه در جامعه ما بسیار رایج هست و ریشه عمیقی داره و در ادبیات ما نیز مشاهده میشه، فکر کنم کسی نیست که این شعر رو نشنیده باشه:
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
یا احادیث زیادی در مورد این موضوع گفته شده که یکی از مهمترین احادیث اینه که: اگر کسی صدای دادخواهی و کمک کسی رو بشنوه و کمک نکنه ، مسلمان نیست.
در حقیقت این موضوع یک فضیلت به شمار میره که انسان به فکر دیگران باشه.
تو فامیل و آشنایان کسی رو انسان خوبی میدونن که بیشتر از همه به فکر مشکلات دیگرانه و تو همه کارهای خیر پیشقدمه و با ایثار و فداکاری اوضاع و شرایط دیگران رو بهتر میکنه،
و از طرفی کسی که اینطوری نیست رو به عنوان یک انسان بی رحم و بی شخصیت میشناسن و ازش متنفر هستن.
این نوع نگرش تقریبا دیدگاه 99.99 درصد حداقل جامعه خودمونه و اصلا کسی هم اگه بخواهد خلاف این دیدگاه صحبتی بکنه، سریع مورد غضب و تخطئه دیگران قرار میگیره.
میخواهم از تجربیات خودم بگم
من از دوران نوجوانی علاقه وافری به دادن انواع مشاوره بودم و به همه و در تمام جنبه ها مشاوره می دادم، پیگیرشون میشدم و از این جور کارها
ولی بعد از گذشت چند سال به الگویی رسیدم، من متوجه شدم که هییییچ کدوم از مشاوره های من یک درصد هم نتیجه نمیدن و فقط انرژی من تلف شده و روابط هم خرابتر
و لذا این روند رو تقریبا متوقف کردم ولی به طور خیلی محدود در مورد خانواده خودم و نزدیکانم هر از گاهی انجام میدادم ولی می دیدم که باز همان الگو داره تکرار میشه و همیشه برام سوال بود که دلیل این قضیه چیه
تا اینکه با استاد عزیزم آشنا شدم و خصوصا با آگاهی های دوره 12 قدم خیلی بهتر و کاملتر به این درک رسیدم و به دلایل مختلف این موضوع آگاهی پیدا کردم و الان چندماهی هست که من دیگه با کسی در مورد قوانین صحبتی نمی کنم و به کسی هم کمک فکری نمی کنم و اصلا دنبال کمک کردن هم نیستم البته که اگه کسی هم اگه کمکی بخواهد در حد توان خودم و برای دل خودم کمکش میکنم.
نتیجه این عملکردم این شده که اطراف من خیلی خالی شده و انسانهایی که نیاز به کمک دارن به سمت من نمیان.
ولی از طرفی با توجه به اینکه ما فراموش کار هستیم، چند روز پیش تو خونه یه قضیه ای رو شاهد بودم ، همسرم داره یه دلسوزی در مورد یک نفر انجام میده و خیلی پیگیره و خودش رو درگیر کرده، دو شب پیش قبل از خواب که داشتیم با هم صحبت میکردیم همسرم موضوع رو بهم گفت و من برخلاف قانون، شروع کردم به توضیح موضوع و اینکه اینکاری که میکنه اشتباهه و نتیجه خوبی نداره و ازش خواستم که قضیه رو ول بکنه و پیگیرش نباشه و به جای اینکار به برنامه های خودش برسه. شب خوابیدم و فرداش رفتم اداره ، ظهر که اومدم خونه دیدم همسرم داره با تلفن با یکی صحبت میکنه و متوجه شدم که داره با حدت و شدت بیشتر در مورد اون قضیه با یکی حرف میزنه و
انگار نه انگار که شب قبل باهاش صحبت کردم و اون لحظه به خودم گفتم ناصر آخه چرا قانون رو رعایت نمی کنی
ولی دیگه اون لحظه به خودم قول دادم که دیگه حرفی نخواهم زد.
در ادامه این داستان ، دیشب خونه یکی از آشنایان بودیم و سر همان موضوع داشتن بحث می کردن ولی من کلا سکوت کرده بودم و چند دقیقه بعدش بحث به جاهای باریک کشید و همسرم هم یکی از بحث کنندگان اصلی بود و من با دیدن شرایط ایجاد شده سریع اسنپ گرفتم و برگشتیم خونه.
حال همسرم خیلی بد شده بود و موقع خواب بهم گفت که نظرت در مورد اون قضیه چیه و من گفتم
نظر خاصی ندارم و تمام.
دیگه تصمیم قاطع گرفتم که انرژیمو بزارم برای خودم و تمام.
از استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و دوستان گلم هم تشکر میکنم.
یاحق
سلام خدمت استادعزیزم ومریم بانوی قدرتمند.
استادعزیزم این فایل شما درمن غوغایی ایجاد کرد وباورهای مذهبی که داشتم روزیرسوال برد،من خیلی مقیداین بودم که کارهای درست انجام بدم که بقیه بگن خداپدرومادرتوبیامرزه وازاونجایی که پدرم ساکن بهشت هست ازشنیدن این کلمات لذت میبردم قافل ازاینکه درجهل بسرمیبرم .
البته دراین سالهای گذشته که درمسیرشما وتوحیدقرارگرفتهام تغییرات بسیارزیادی داشتم وخیلی ازباورهای اشتباه ومحدودکنندهای که داشتم روشناسایی وبه صورت کامل ازشخصیتم جداشون کردم که البته همچنان هم کار داره این باورها.
ومن الان کاملاًمخالف ومتضاد خانواده مذهبیم زندگی وفکرمیکنم که البته ازنتایجش بسیارراضی هستم ولذت میبرم اززندگیم.
استادعزیزدرمورد فرزندان واشتباهات و مسولیت کارهاشون گفتید،من ازابتدای ورود به این مسیرتوحیدی طی اتفاقاتی ناخوشایند ازهمسرم جداشدم ومسولیت دوپسربچه وکل زندگی به گردن من افتاد واگرمن دراین مسیرتوحیدی نبودم قطعا باخاک یکسان شده بودم.
امافرزندان وبخشی ازصحبتهای این جلسه.
پسرهای من14و16 ساله هستن این پسرهادرچندسال گذشته حتی ی لباس پوشیدن ساده و….بلدنبودن وهمه رو مادرشون انجام میداد،اتفاقی که افتاد و رشدی که من کرده بودم الان به لطف الله مهربان همون پسرها نه تنها کارای شخصی خودشون روانجام میدن بلکه درکارهای خونه ودرست کردن انواع غذاها هم خبره شدن (خدایاشکرت) درمورد درسهاشون کلا دیگه هیچ دخالتی ندارم و کاملا واضح وروشن براشون توضیح دادم که زندگی خودتونه هرگلی زدید سر خودتون زدیدو…ونتیجه الان باسالهای قبل اصلا قابل مقایسه نیست و به طور عجیبی خودشون درس میخونن و نمره های عالی هم کسب میکنند و البته کارهم میکنند ودرتابستان گذشته هرکدومشون حدوداً40 میلیون هم پول ساختن وبسیاربسیار راضی هستند ازاین شیوه زندگی و منم لذت میبرم که بقول شما استادعزیز بزرگترین حمایت از فرزندان حمایت نکردن هست و من دقیقا به گفتههای شما عمل کردم ونتیحه شده لذت و لذت ولذت.
باتوجه به مهاجرتم به یکی ازشهرهای شمالی که همیشه آرزوش روداشتم زندگی پُرازآرامشی رو به لطف الله دارم ودر روستایی زیبا وتوریستی زندگی خوبی دارم.
دوره ارزشمنداحساس لیاقت بسیاربسیار به من کمک کرد تا زندگی راحتتری داشته باشم و خود واقعیم روبشناسم و به لطف الله سالهاست که حتی سرماهم نخوردم و درسلامت کامل هستم.
استادعباسمنش عزیز ازشما بینهایت سپاسگذارم که منو باخدای واقعی ودرنهایت خود واقعیم آشنا کردی .عاشقتم دوست دارم برادرعزیزم.
درپناه خداوند مهربان باشید وسایتون سالهای سال مستدام و ماهم استفاده کنیم.
خدانگهدارتون.️️️️
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات یگانه خالق آفرین من ،،
حضرت ««وجود»» ،،
سلام و درود خدمت خانواده قوووووویییی عباس منش ،،
آقا ی حرکت خیلی باحال و خفن ،،
دیدی توی مراکز درمانی اکثراً ی تصویر ی کودکی به دیواره که داره به اشاره میگه ؛ هیس
خوب ، خیلی خوبه که ماها توی خیلی از ساعات شبانه روز این تصویر و بخاطر بیارم با عکس دوران کودکی خودمون ،، با عکس کودک درونمون که همون انرژی مقدس ذات الهی ماست که داره میگه عزیزم ساکت باش گلم ،،
الله اکبر ،،
کجان اونایی که میگن خداوند با بندگانش حرف نمیزنه ؟؟؟!!!
بیااا
این یکی از زیباترین حرفاش بود دیگه
چون سکوت هم صدای کائنات ِ
صدای خودش
بچه ها بیاین ی کار قشنگ دیگه بکنیم
برای من بنویسید عزیزانی که میخونین این متن ،،
چیا حالتون و خوب میکنه ؟؟!!
مثال ، من خودم تمیز کردن ، خونم ، محیط کارم ، وسایلم ، اصلاح کردن ، کلا تمیز کردن
موسیقی بدون کلام یا با شعر های خوب مثل مولانا ، شجریان ، سنتی ،
پیاده روی کردن
بنویس بخونم عشق کنم ،، سپاس
خدای مهربونم صد هزار مرتبه شکرت که حالم عالیییییی عالییییی شکرت شکرت شکرت
آها ی چیز باحال یادم رفت
تمیزی فرکانس بی نهایت بالا میبره
خوش پوشی
خوش عطری
تمییییزی
سلام و درود خدمت استاد عزیزم.
درود به همه دوستان.
خدا رو شکر میکنم که در این جمع لیاقت پیدا کردم باشم.
در مدار شنیدن این آگاهی ها
چقدر چقدر لذت بخش درک قوانین از قرآن از زبان استاد عزیزم.
چقدر استاد شما در لول و مدار متفاوتی دارید زندگی میکنید.
دارید خوشبختی رو تجربه میکنید .
کلا من دارم عاشق این خدا و این دنیایی که متفاوت از هرآنچه که تا الان دیدم و شنیدم گفتن به من میشم.
منم دوستان دارممثل تک تک بچه ها راه شما رو برم.
خدایی که درک کردین رو بیشتر و عمیق تر درک کنم و با اون عشق کنم .با اون معامله کنم از اون درخواست کنم فقط و فقط روی اون حساب کنم.
استاد الان چند روزی هست برادرم در بیمارستان بستری شده.
وچقدر میبینم دارم ی جوری خلاف قوانین رفتارمیکنم از خدا طلب بخشش میکنم .
میذارم همه زندگی خودشون رو بکنند و منم زندگی خودم.
احساس دلسوزی زیاد میکنم
احساس عذاب وجدان میاد
احساس مسولیت میکنم بابت همه چیز دیگران
چقدر تو بیمارستان احساس غرور میکنم که سالم هستم
استاد خیلی خیلی دوست دارم خیلی مشتاقم که مسیر شما رو درست درک کنم
خدا رو سپاس گذارم که هدایت شدم .
دارمبهتر خودم رو میشناسم.
حالم خوبه
خدایا شکرت
سلام ودرودبه استادعزیزم ومریم جان
من دراین موردخوشبختانه ترمزی نداشتم وهمیشه اولویت خودم بودم.ولی یک مطلب دیگه چندروزه توی ذهنم هست که میخواستم بنویسم ولی ذهنم میگفت ربطی نداره به فایل چرامیخوای بنویسی ولی خوب گفتم بنویسم اشکالی نداره.مطلبم درموردقناعت هست که متاسفانه بازهم معنیشوبهمون درست نگفتن واشتباه جاافتاده من هیچ وقت ازخداونددرخواستی نمیکردم البته بخاطراحساس گناه والبته قسمتی هم بخاطراینکه فکرمیکردم هرچی قناعت کنم عزیزترم نزدخدا.
یک حدیث شنیده بودم که وقتی میروی سرای آخرت انسانهارومیگذارندروی نمیدونم سنگ یایک چیزی که خیلی داغه وازش سوال می پرسن واگرهیچی نداشته باشی میای پایین ونمیسوزی واگرداشته باشی بایددرباره هرکدوم توضیح بدهی ومن متاسفانه برداشتم این بودکه نداشتن بهترازداشتنه وبایدقانع باشم .یادمه یک خواستگاراومد ه بودمیگفت من اگه بتونم میخوام مهاجرت کنم برم خارج ازکشورومنم بهش گفتم من نون خشک میخورم یعنی هربلایی سرم بیاد همین جاهستم.یا یک جاخونده بودم یکنفربایک کفش یکسال یابیشترفقط زندگی کرده…
البته خانواده من متاسفانه ثروت رومثل خیلیا بدمیدونن .خوشحالم که ازوقتی خواستم که آگاهیم بیشتربشه ودنبال ثروتمندشدن بودم خداوندهادی ،هدایتم کرد به سمت استادعزیز که سرچشمه ومنبع ثروت روبشناسم بقیه ش خودش حل میشه.
ایاک نعبدوایاک نستعین اهدناصراط المستقیم
درپناه حق سلامت وسعادتمندوثروتمندباشید
باسلام وآرزوی بهترینها برای استاد عباسمنش ومریم خانم عزیز ومهربان وفهمیده که چقدر خوب متوجه هستید ما پدرومادرها چگونه درگیر اصلاح امورات زندگی فرزندانمون هستیم طوریکه خودمون یادمون رفتیم واگر من وهمسرم این آگاهیها روقبلا داشتیم ومثل پدرومادر قدرتمند رفتارمیکردیم اینهمه سختی ها ومحرومیتها نداشتیم من واقعا ازشما تشکرمیکنم بابت این آگاهیها وازخدای مهربانم میخوام که کمکم کنه این آگاهیها رودراین سن بازنشستگی عملی کنیم وواقعا دوست دارم زندگیم تغییرکنه تااینکه بتونیم ازنعمتهای الهی باآرامش استفاده کنیم چون تاحالا فقط برای بچه هامون زندگی کردیم الهی همیشه شادوسلامت وسعادتمنددردنیاوآخرت باشید
به نام خدای بخشنده مهربان
سلام استاد
دقیقه 0 تا 12:50
استاد من وقتی این تیکه از حرفهای شما رو شنیدم یاد چندتا چیز توی زندگیم افتادم
فکر میکنم کم کم دارم توی مدار این باورهای و این جنس باورها قرار میگیرم چون اگر اینطور نبود هیچ وقت این فایل باز نمیکردم
خیلی سخت گیرم خیلی سخت هر فایل شما رو باز میکنم خیلی مقاومت میکنم هرچقدر هم که میگذره هیجاناتم توی سایت کمتر میشه
درمورد این داستان امر به معروف و نهی از منکر که ماشالله همه توش استاد هستیم دیگه به خصوص اگر توی خانواده مذهبی تر بوده باشی خودتم خود به خود یاد میگیری بقیه رو از تمام متر و معیاری که دستت دادن قضاوت کنی
اصلا مهم نیست که تو حوزه درس خونده باشی یا بی سواد باشی توی این حوزه نمیدونم این چیه که یاد گرفتیم هرکی که میبینم به راه راست هدایت کنیم
دوماه پیش رفته بودم ابادان که مسابقه پالایش نفت و نفت امیدیه ببینم مسابقات که با حجاب برگزار میشه در حالی که دو تیم اماده این بودن که وارد زمین بشن و حلقه زده بودن من گوشیم دراوردم و عکس گرفتم از اون صحنه و همینطور از بیلبورد نتیجه بازی، در ابتدای ورودمون گفتن که گوشیهاتون درنیارین و منم گفتم اوکی
یه لحظه دیدم یه خانوم اومد سمت گفت مگه نگفتم عکس نگیرید گفتم ببخشید ولی الان چه مشکلی هست من عکس بگیرم تمامممم این بازیکنا از سر تا نوک پاشون پوشیدس چه مشکلی هست؟ گفت خانم خب قانون بهمون گفتن یهو سرپرست تیم اعتراض میکنه به ما که چرا عکس گرفته میشه، گفتم هرکی که اعتراض داشت بهش بگو بیاد من باهاش صحبت میکنم ببینم مشکلش چیه این همه حجاب بستن من عکس بگیرم چی میشه بعد ازس خواستم منطق این کار بگه! بنده خدا هیچی نداشت بگه چون اصلا نمیدونست براچی مراقب اینکار خودشم فهمید اصلا غیر منطقی حرفهاش و اصلا هرکی که این دستور داده بهش و اونم بدون اینکه فکر کنه فقط داشت انجامش میداد بعدش دیگه رفت و وسط بازی اومد از من رفت شد گفت تو خیلی مهربونیاا منم خندیدم گفتم شماهم
بعد اخر بازی اومد سمت من وقتی مادرم بهم گفت مریم گرسنمه چی داری من تا خواستم بادام زمینی مو در بیارم بهم گفت به مامانت چی میخوای بدی؟ من یه چیز خوب دارم دست کرد توی جیبس یه مشت مویز داد به مادرم بعدش دوباره دست کرد به منم یه مشت مویز داد با رویی خندان منم تشکر کردم خداروشکر بعدش برام ارزوی موفقیت کرد خدافظی کردیم
یه تجربه دیگه ام دارم وقتی رفته بودیم کوه خضر استاد میدونید کجاست اونجا هم با مانتو بودم بعدش دوتا خانوم اومدن که گیر بدن منم باز با همین راه باهاشون صحبت کردم البته منطق اون لحظم یادم نمیاد ولی به یکیشون که چشم های رنگی داشت گفتم خیلی چشماتون قشنگه کلی خوشحال شد..
چند وقت پیش در صحبت با پدرم یه حرف منطقی زدم که در ظاهر خیلی بی ادبی بود ولی منطقی بود
نکته بعدی این فایل در مورد مسئولیت پذیری و احساساتی نشدن
همین امسال پدرم دوباره تصادف کرد ولی این دفعه خودش اسیب دید و من از اونجا که اون تایم ارتباطم خیلی خوب نبود و میفهمیدم توی رابطه با من چه رفتاری داشته وقتی پدرم اینطوری شد من اصلا نرفتم بیمارستان توی دلم ناراحتی میومد ولی یه حسی درونم بود که میگفت قرار نیست کسیو راضی نگه داری حال خوبت خیلی مهم تره التبه اون موقع خیلی اگاه نبودم ولی میفهمیدم قلبم اصلا دوست نداشت حتی پدرم زنگ زد گفت که نگران من نشدی و فلان
و من در تمام پروسه اسیب دیدگی پدرم چه بیمارستان بود چه اومد خونه شاید برای یه لحظه چشمم خورده باشه به اون قسمت از بدنش که اسیب دیده بود اصلا نگاه نمیکردم اصلا حرفی نمیزدم احساس خوبی نداشتم میدونستم همش ترحم میدونستم هربار تصادف میکرد میگفت چشمم زدن میگفتم این همه ادم چرا تو رو بخوان چشم بزنن
ولی هیچ وقت حرفهای منو قبول نداشت چون من همیشه میخواستم باورش عوض کنم استاد من خودم جدیدا متوجهش دارم میشم من وقتی میفهمم افکار پدرم در مورد یه موضوعی منفی هست ناراحت میشم فکر میکنم باید اون باورهاش تغییر کنه تا زندگی من تغییر کنه بخاطر همین بود که میخواستم باورهاش تغییر بدم دیگه حتی وقتی مهمان میومد میرفتم شام برمیداشتم جلو مهمان میبردم توی اتاقم
اه حالم بهم میخوره از همه ترحم و دلسوزی و ادا اطفار دراوردن
وقتی مادرم زنگ زد گفت اصلا تو بفکر پدرت هستی یا میگفت من اونجا تک تنها هیج کس نبود کمکم بعد با خودم فکر میکردم پ چرا فامیلات نیومدن کمکت دو روز؟؟؟؟
یا درمورد هزینه بیمارستان اگر جایی کم اوردید نمیخواید زیر منتشون باشید ازشون پول بگیرید حتی اگر تعارف هم کرده باشن
با خودم میگفتم چرا پس این فامیلاتون که هر شب جمع میشدید دورهم نمیومدن جمع بشن
مگه پدر من نرفت اتاق عمل؟؟
با وجود اینکه قلبم میگفت نرو قلبت اذیت نکن زور نزن ماسک نزن خودت میدونی خودشون هم میدونن
حس میکردم که نقش میتونم بازی کنم ولی من حالم بهم میخورد از نقش بازی کردن چون میگفتم دروغ بدم حسم که واضح
خیلی حرف شنیدم از مادرم که تو الی بلی دلت رحم نمیاد و کلی حرف
یه مثال دیگه از مسئولیت پذیری که اینجا اگاهانه تر بودم داستان پروسه انصرافم از کنکور و نرفتنم به دانشگاه بود
شبانه روز مادرم گریه میکرد موهاش میکشید که میخوای بری فوتسال خودخ بدبخت کنی میخوای برس چیکار اصلا فوتسال چیه
یادم مادرم میگفت بری فوتسال منزوی میشی من توی ذهنم بلافاصله میگفتم نه من میرم تیم ملی من تمرین میکنم و اصلا کنترل ذهن من توی تایم باعث شد که من بتونم این تصمیم به راحتی و لذت بگیرم و الا اگر یه درصد فکر میکردم که اگر برم فوتسال بدبخت میشم یا منزوی میشم یا.. شک میکردم پای هدفم نمی ایستادم
شبانه روز در حال تذکر و تهدید از اینکه اینکار اشتباه هست و تو داری مسیر اشتباه میری و ما درست میدونیم و تو نمیدونی مغزت شست و شو دادن و….
وقتی استاد خطاب به پدر و مادر ها گفتید میدونم سخته من به عنوان فرزند این احساساتی نشدن تجربه کردم و قشنگ یادم افتاد واقعا یه سلف کنترل میخواد
اینقدر محکم وایسی دست خود بگیری چون کافیه شک کنی کافیه بلغزی دیگه کم کم ترسها کار خودشون میکنن
یادمه چقدر توی ذهنم خودم با خودم حرف میزدم میگفت مریم احساساتی نشی ها بهت میگن سنگ شدی و فلان شدی توجه نکنی ها
ناراحتیشون توجهت برنداره از اصل ها
مریم حواست باشه ها
من بودم خدا و این ذهن چون عملا من هیچی نداشتم نه پول داشتم نه پارتی نه کسییییییی حرفهام تایید میکرد نه کسییی مسیرم باور داشت خودم بودم خودم ولی خداروشکر تونستم عبور کنم
خیلیی پدرم و مادرم تلاش میکرد اون موقع یا همین الانش که من اشتباه نکنم حتی توی چیز خیلی کوچیکی مثل یه اشپزی یا نکته اشپزی که من اعصابم خورد میشه میگم میشه بابا دخالت نکنی دارم کارم میکنم
چند وقتی یعنی چند روز میشه متوجه شدم که من دارم ارام ارام برای حل کوچکترین چالش هام یا سوالاتم قبل از از اینکه از کسی بخوام یا به پرسم به خودم رجوع میکنم خیلی خیلی این ذهن من توی اولین قدم میگه برو از فلانی بپرس ومن الان شاید بگم چند روزی هست که میگم نه حتی اگر طول بکشه هم خودم باید پیداش کنم یا بفهممش تا اینکه بپرسم
میدونید استاد چون از اون طرفم فهمیدم که بابا من هرچی که میپرسم طرف به من جوابی من در حد 180 یا 360 درجه مخالف یعنی طرف میخواسته به من وسیله بده بعد بهش گفتم فلانی کجا گذاشتیش گفته مثلا زیر تخت بعد من رفتم دیدم نیست خودم تصمبم گرفتم پیداش کنم در حالی که دنبال یه وسیله دیگه بودم اونو یه جای دیگه پیدا کردم که قشنگ روبروش بوده اصلا یه چیزی
چندین چندبار دیگه وقتی میپرسم جوابهااا اینقدر پرته بخاطر همین تصمیم گرفتم هر بار حتی اگر یه کش مو هم گم کنم بگردم خودم پیداش کنم اقا کش مو من گم میشه مسئولش منم نه خواهرم زنگ بزنم بگم تو میدونی کجاست؟؟
شالم گم میکنم زنگ بزنم فلانی تو شال منو پوشیدی ؟ اصلا چرا باید شال تو رو بپوشه ؟اصلا چرا باید بدون اجازه شال تو رو بپوشه ؟
اقا مسئولیت کوچیکترین برعهده بگیر.
زندگی نمیکنیم وقتی یاد گرفتیم که همه چیز بسته بندی شده تحویل بگیریم فقط بخاطر اینکه اشتباه کنیم
استاد یه بار خواهرم اتو زده بود به برق بعد یادش رفته بود و من اومدم دیدم یه حسی بهم گفت اینو در نیاز خودش مسئوله وقتی برگشت و خانوادم اومدن خونه رفتن دیدن اتو سوخته
اون موقع ناگاهانه انجام دادم ولی قشنگ یه حسی میگفت به تو ربطی نداره مگه تو مامور شدی اشغالای دیگران پشت سرشون جمع کنیم
بعضب هامون حتی ناخوداگاه یاد گرفتیم اشغالا و اشتباهای بقیه رو وقتی میبینیم جمع کنیم فکر میکنیم ما مسئولیم
ما مسئولیم اگر یکی جلو رومون توی خیابون پوست موزش انداخت به من چه اقا خودش بره جمع کنه خوشم نمیاد برم از اون منطقه
دوست نداره ادم تمیزی باشه توی زندگی مشترک با تو توی خونه بردار برو از اونجا
اصلنم مهم نیست کی باشه باور کن که میتونی شرایط زندگیتو تغییر بدی باور کن مجبور نیستی بمونی
تا دقیقه 17:30
یادمه اون اوایل که وارد سایت شدم یکی از سوالاتم این بود که خواهرم صبحها برای نماز بلند نمیشه و مادرم بهم میگه توی گردنت هست که بلندش نکنی یادمه اونو توی عقل کل پرسیدم من خواهرم بلند میکردم ولی خوابش میومد یا نمازش قضا میشد
یا یادمه وقتی من نماز نمیخوندم مادرم میدید خواهرم نماز نمیخونه میگفت تقصیر توعه چون تو نماز نمیخونی!!!! :-|
چقدر خوبه ادم خودش مسئول زندگیش بدونه از اون طرفم سبک چون بقیه رو مسئول زندگی خودشون میدونن
خیلییی بارها دیدید احتمالا که روی دیوار نوشتن بر پدر و مادر کسی که اشغال میریزد لعنت!!!! بی توجهی یه نفر دیگه میندازیم گردن پدر و مادرش
تا دقیقه 20:20
استاد امروز داشتم بخش 3 جلسه دو آفرینش گوش میدادم
اتفاقا همین حرفها رو شنیدم از شما اینکه تر و خشک باهم نمیسوزه
مثالش زدید گفتید که ما سمینار بودیم و توی این فاصله طوفان اومد و شرایط اب و هوایی بهم ریخت و 5 نفر اگر اشتباه نکنم گشته شدن ما از سالن اومدیم بیرون همه چیز اروم بود
حتی وقتی برقم رفت سریع برق سالن وصل کردن
الان به ذهنم رسید که توی این مورد باید مثال زیاد پیدا کنم چون بارها نقضش دیدم که فلانی بد بخت شد همسرشم باهاش سوخت نمیدونم فلانی براش یه اتفاق افتاد بقیه هم که بودن به فنا رفتن
همیشه همیشه شما مثال میزنید میگید توی همین کرونا توی همین سیل و طوفان یکسری ها دارن سود میکنن
استاد یادتونه لایو گذاشتین لایو 13 بود عید توی پارادایس زمان کرونا و گفتید جهان سرند میکنه داستان کشتی حضرت نوح و ایلان ماسک و امازون که توی همون شرایط یک سر گردن از بقیه جلو افتادن چون با اومدن و ادامه دار شدن همین بیماری خیلی دیدن عه کسب و کارمون تحت شعاع قرار میگیره بشینیم یه فکر کنیم! تازه بشینیم یه فکری کنیم
استاد چرا من یه این فایل بیشتر دقت نکرده بودم بارها بارها دیدمش ولی الان میفهمم اصلا من باورش نداشتم.
بنام خدای بخشنده و مهربان
قلْ أَغَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا وَهُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ ۚ وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا ۚ
وَلَا تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ ۚ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ.
بگو: آیا غیر از خدا را به ربوبیّت گزینم در صورتی که خدا پرورنده همه موجودات است؟ و هیچ کس چیزی نیندوخت مگر بر خود، و هیچ نفسی بار (گناه) دیگری را بر دوش نگیرد. سپس بازگشت همه شما به سوی پروردگارتان است و او شما را به آنچه خلاف در آن میکردید آگاه خواهد ساخت.
سلام به استاد عباس منش و خانم شایسته و دوستان
استاد با شنیدن این آیه یاد خودم افتادم . من نمونه کسی هستم که به واسطه ی باورهای اشتباه مذهبی که در گذشته داشتم بیست ساله با فردی دارم زندگی میکنم که نتیجه افکار خودمه .
نمی دونم چطور و چجوری ولی این باور مخرب که مراقب باشم کاری نکنم که باعث اذیت پدر و مادر نشم یا اینکه یه وقتی اگه حرفشون گوش نکنم و مطیع نباشم اونا منو نفرین میکنن . یعنی سعادت و خوشبختی خودم را گره زده بودم به رضایت والدینم .
درواقع من همیشه بچه حرف گوش کن خانواده بودم . خیلی تلاش میکردم پدر ومادرم را درک کنم و کاری نکنم که یه وقت ناراحت نشن چون خدا قهرش میگیره و میرم جهنم .
من حتی درس را برای والدینم میخووندم . من رشته ای را در دبیرستان انتخاب کردم که پدرم دوست داشت. حتی پدرم برای من در دانشگاه انتخاب رشته میکرد ( رشته پزشکی ) بر خلاف میل باطنیم که این خودش داستانی داره که شاید یه وقتی در موردش نوشتم.
در واقع همیشه میخواستم کاری کنم که رضایت پدر و مادرم را جلب کنم چون فکر میکردم باعث خشنودی و رضایت خدامیشم با اینکارم . بهشت را برای خودم دربست گرفتم .
یادمه در ایامی که شغل کارمندی داشتم مادرم اومد به من گفت یه وقت عاشق نشی / دل به کسی ندی . من خودم میگم باید با کی ازدواج کنی . یعنی همسرم هم به انتخاب والدینم بود. من هیچ انتخابی در این موضوع نداشتم .
خداراشکر همسرم انسان شریفی هست ولی از نظر فرکانسی خیلی اختلاف عقاید و افکاری داریم و دنیای ما کاملا با هم متفاوت است . ولی من زندگی را انتخاب کردم که باب میل خانواده ام بود . من هیچ گونه نظر و انتخابی نداشتم . آن موقع من از این اتنخاب خودم راضی بودم چرا ؟ چون بارضایت والدینم حال من هم خوب بود ولی بعدها تو زندگی رفته رفته متوجه اختلاف نظرها و دیدگاهها و حتی سبک زندگی متفاوت بین خودم و همسرم شدم . ولی من به این زندگی ادامه دادم چون دوست نداشتم خانوادم نارحت بشن . حتی اینجا هم اول فکر حال پدر ومادرم بودم.
رعایت حال خانواده و اینکه یه وقتی خدا قهرش نگیره به من اجازه نمیداد تا به جدایی فکر کنم .فکر میکردم انسان مومن کسی که بسوزه و بسازه اشکالی نداره عوضش پدر ومادرم از من راضی هستن و خدا هم از من راضی .
اون سالها گذشت و من هدایت شدم به سایت استاد و این آگاهی ها و فهمیدم که همه چیز خودم با افکار خودم خلق کردم
هر روز دارم تلاش میکنم روی ایمانم روی توحید و روی تسلیم بودنم کار کنم . جهان جهانه فرکانسیه ومن اگه خوب روی خودم کار کنم و ایمانم را نشون بدم فرکانسهای من هستن که منو از این فضا جدا میکنه و به فضای بهتر و انسانهای باکییفیت تر میبره .اجازه میدم فرکانسهای من کارا انجام بدن و من هیچ تقلایی نمی کنم . روی احساس لیاقت و ارزشمندی وجودم کار میکنم . اجازه میدم جهان کبوتر با کبوتر و باز با باز را برام انجام بده .
خداوند همه ی ما را به راه راست راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن.
در پناه الله یکتا
به نام خداوندی که برای صفات او حدومرزی وجودندارد
سلامودرود خدا برشما استادان عزیز و تمامی دوستان ارزشمندم
وقتی ادامه ی این فایل رو گوش دادم فهمیدم که خداروشکر چقدر ازون دوران جاهلیتم فاصله گرفتم و به حدی فاصله گرفتم که خیلی به مغزم فشار اوردم تا یادم اومد که بابا منم یروزی ازون مدار پرازجاهلیت عبور کردم و خدارو شکر که تو اون مدار پراز جهل ثابت نموندم و راه نجات رو از گمراهی تشخیص دادم
یادمه چهارسال پیش وقتی که خیلی ذوقو شوق داشتم که به خانوادم بفهمونم که من هم مثل ارشمیدس بهترین مسیرزندگیم رو یافتم،صدای استاد رو جلوی مامان بابام بلند میکردم تااونها کنجکاو بشن و ازم بپرسن این آقایی که بحرفاش گوش میدی کیه و من لب به سخن گشوده کنم و تامیتونم از خوبی های این مسیر و این ردپایی که استاد عزیز رفته توضیح بدم و بگم که منم قراره این ردپا رو دنبال کنم و زندگیم قراره ازین رو به اون رو بشه….
خلاصه یه مدت بااین جاهلیتم پیش رفتم دیدم که نه بابا اونجور که فکرشم میکردم نیست و اونهادراکثر مواقع اونققدر تو فاز منفی بودن که هیچوقت کنجکاو نمیشدن ازمن بپرسن خوب این صدایی که گوش میکنی دقیقا چی میگه،تازه خیلی اوقات هم شاکی میشدن که اگه میشه صداش رو کم کن…
الان که فکرشو میکنم چقدر من جاهل بودم و میخواستم به زور اونهارو کم کم به این مسیر دعوت کنم و یااینکه حداقل به حرفای من سراپا گوش بدن و بگن آفرین چه مسیری رو انتخاب کردی…
کلی الان به اون شوروحال اولیه م میخندم
خلاصه فقط گاهی وقتا که مامانم مثلا میخواست یجورایی به این صدایی که میذارم احترام گذاشته باشه،سریع این سوالو ازمن میپرسید که این آقایی که داره ازین صحبتا میکنه نماز هم میخونه؟!!!!
یعنی با این سوال چنان پتکی بر سر من کوبیده میشد که واقعا اون لحظه به شدت کنترل ذهن کار حضرت خضر بود،و نمیدونستم واقعا اون لحظه جواب مامانمو چی بدم،که آخه مادره من ایشون انقدر داره صحبتهای الهی از خداووتوحید و ازینکه شرک نورزیم میگه،اون وقت شما براتون سواله که ایشون نماز میخونه یا نه؟!!
بعد باخودم گفتم ببین چقدر ما ایرانیا غرق در حواشی دین شدیم،که فکر میکنیم باید حتما از کسی تبعیت کنیم که جای یه مهر مثل سوختگی روی پیشونی اون طرف باشه و بخیال باطل خودمون فکرمیکنیم که اون طرف آخرته دینو دیانته و از علامه ی کافی والاتره و تبعیت غیر از اینجور آدمها یعنی گناهکبیره انجام دادنه…
از اون به بعد فهمیدم تازمانی که یک نفر زیادی توی حواشی گیر کرده باشه نمیتونه اصل رو بشنوه،بفهمه درک کنه چه برسه به اینکه عمل کنه…
و به خدا قسم دیگه هییییچ گونه تلاشی نکردم که بخوام به زور هدایتگر نزدیکترین آدم به خودم باشم
خیلی اوقات هم بابت هندزفری هایی که توی جمع میزدم و خودم رو از حرفهای پوچوبیهوده کنار میکشیدمدمورد تمسخر و توهین ها واقع میشدم،اما خدارو شکر اونقدر از درون وازلحاظ عزت نفس رشد کرده بودم که حرفها و تمسخرهای اونها هیچ تأثیری برمن نمیذاشت
ولی بازهم سعی کردم که دیگه اون دورهمی ها رو هم کمتر کنم و بیشتر تو لاک تنهایی خودم رفتم،و الان بهترین روزهای عمرم زمانی هست که خودمو خدای خودم واین آگاهیا در طول روز به سر میبرم
یعنی به محض اینکه دخترم رو راهی مدرسه میکنم و همسرم هم سره کار میره با خودکارو دفترهام انس میگیرم و کلی باخدا عشق بازی میکنم و بسیار بسیار این تنهایی من لذت بخشه
وازهمه مهمتر اون آدمای پرازحاشیه به راحتی و سادگی بدون هیچ جروبحثی شرشون از زندگیم کم شد….
خدارو صدهزاران مرتبه شکر برای این فایل ارزشمند و گوهربار
هرچقدر از ارزشمند بودن این فایلها بگم گفتم و هرچقدر سپاسگزار لطف خداوند باشم بخاطر سخاوتمندی این دست از بنده هاش،بازهم کمه
خداروشکر خداروشکر خداروشکر
هرکجاهستید شادوپیروز باشید
به نام خدای مهربان
سلام عرض میکنم به استاد و خانم شایسته ی عزیز و همه دوستان
خدایا شکرت به خاطر این آگاهی های ناب ، چقدر ما از بچگی با باورهای اشتباه بمباران شدیم ، الان وقتی بهشون فکر میکنم می بینم چقدر پوچ و مسخره بودن
در مورد این موضوع ک استاد بهش اشاره کردن که بچه باید نماز و روزه ی قضای پدر و مادر رو بجا بیاره ، وای خدای من ، اینا چی بود که به ما گفتن ، همیشه می شنیدم که نماز و روزه ی قضای پدر مادر به عهده ی فرزنده اونم پسر بزرگ ( باخودم میگفتم اونایی که پسر ندارن تکلیفشون چیه ) همیشه برام سوال بود این چه عدالتیه که طرف خودش در طول عمرش نماز نخونده بعد بچه ی بیچارش مجبوره نمازهای پدر و مادر رو بجا بیاره !!
یا در خصوص حجاب خانم ها ، اینو به ما میگفتن که اگر خانمی حجابش مناسب نباشه و یه مردی به خاطر حجاب نداشتنِ اون خانم به گناه بیفته ، گناه اون آقا به گردن اون خانم هست ، باز در این مواقع همیشه از خدا شاکی میشدم میگفتم خدایا آخه این چه عدالتیه که تو داری ، آقایون راحت واسه خودشون بچرخن خانم ها باید طوری خودشونو بپوشونن که فقط صورتشون معلوم باشه اگر هم یه تار مو دربیاد بیرون و یه آقایی به گناه بیفته بازم ما مقصریم ؟ یعنی چی آخه ! اون نگاه کرده ، اون رفته گناه کرده چه ربطی به من داره ! خب خودشو عذاب کن گناهشو به گردن خودش بنداز … وای که چقدر تباه بودیم،
چقدر همیشه احساس گناه همراه با خشم داشتیم که چقدر بی عدالتی هست تو دنیا، همیشه سر این یه دونه موضوع از خدا شاکی بودم و برام جای سوال داشت ( تا اینکه فایل های حجاب استاد رو گوش کردم و چقدر به آرامش رسیدم و فهمیدم خدا اصلا چنین چیزی نگفته و نخواسته )
یا در مورد احترام گذاشتن به پدر و مادر میگفتن که اونا هرچقدر به تو بدی کردن یا بی احترامی کردن و شخصیت و آینده ت رو نابود کردن ، تو حق نداری اعتراضی بکنی ،اونا پدر و مادرت هستن و به گردنت حق دارن ، و این باعث میشد بچه هرچقدر که تو زندگی کنار پدر و مادرش عذاب بکشه یا روح و روانش نابود بشه اما تحمل کنه و خودشو فدای پدر و مادر بکنه که مبادا عاق والدین بشه و اون دنیا عذاب بکشه
و برعکسشم هست ، پدر مادر ها همیشه عذاب وجدان دارن که اگه فرزندشون کار اشتباهی میکنه اون دنیا به جای بچه اینارو عذاب میکنن به خاطر اینکه میگن شما پدر مادر این بچه بودید ، شما این بچه رو درست تربیت نکردید و گناه اشباهات این بچه به گردن شماست
من بارها پدر مادرهایی دیدم که دقیقا به خاطر همین مسئله مثلا نماز نخوندن فرزندشون عذاب وجدان دارند و همیشه غمگین و افسرده ن که آره اون دنیا مارو می برن جهنم و عذاب میدن به خاطر اینکه نتونستیم بچه ای تربیت کنیم که نماز بخونه ….
واقعا چقدر به خاطر دیگران عذاب وجدان داشتیم و خودمونو اذیت کردیم
چقدر به جای اینکه روی خودمون کار کنیم و واسه خودمون زندگی کنیم و لذت ببریم ، احساسِ گناه داشتیم و فکرمون همیشه به خاطر این مسائل بی اهمیت درگیر بود .
چقدر الان آرامشم بیشتره که هیچ وظیفه ای در قبال هیچ کسی ندارم ، هر کسی هر کار اشتباهی بکنه به من ربطی نداره ، من خودم مسئول زندگیه فقط خودم هستم و بس .
این من هستم و خدای خودم ، و هیچ کسی غیر از من تو زندگیه من نیست
نه کسی مسئولیتی در قبال من داره ، و نه من مسئولیتی در قبال کسی دارم
چقدر این آگاهی به آدم آرامش میده ، آدم خیالش راحت میشه و تمرکز میکنه فقط روی خودش
خدایا شکرت که با استاد آشنام کردی و این آگاهی هارو بهم دادی.