آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2 - صفحه 22
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/12/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-12-10 22:21:532024-12-11 22:35:54آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
کامنت هشتم
24 آذر 1403
عمل به تعهد اول:
قدمی که امروز برای پیشرفت مالیم برداشتم، درس دادن به شاگردم بود. اما راستش امروز قدم خاصی برای پیشرفت کسب و کار آنلاینم برنداشتم!
علتش هم این بود که دیشب تصمیم گرفتم صبح پاشم برم کافی نت و چندتا برگه پرینت کنم و بچسبونم به دیوار مدارس و بگم من این کلاس ها رو برگزار میکنم. امروز صبح که پاشدم هم همین تصمیم رو داشتم و حتی میخواستم بیرون هم برم. اما وقتی به موجودی حسابم نگاه کردم دیدم پول کافی برای انجام دادن این کار رو ندارم. موجودی کارتی که میتونستم ازش خرج کنم، هشت هزار تومن بود!
یادم افتاد توی یه فایلی شنیدم که استاد میگفتن قدم بعدیت، با شرایط فعلیت قابل انجامه. اما من فعلا شرایطش رو نداشتم. بنابراین انجام دادن این ایده رو محول کردم به زمانی که پول کلاس خصوصیم به حسابم واریز میشه.
جالبه که وقتی رفته بودیم خرید، روی دیوار مغازه دیدم یه رستورانی خودش برای کسب و کارش تبلیغ کرده بود. این ایده به ذهنم رسید که من هم خودم برای خودم تبلیغ کنم.
پس امروز برای پیشرفت مالی به شاگردم درس دادم و براش سنگ تموم گذاشتم.
عمل به تعهد دوم:
امروز یک کامنت روی این سایت گذاشتم و پیشرفتم رو توضیح دادم.
عمل به تعهد سوم:
امروز از زندگیم لذت بردم. مثل هر روز، همه چیز برام تازگی داشت. برای داشتن همه چیز ذوق میکردم. چقدر هر روز حالم بهتر از دیروزه. سپاسگزاری هام رو هم الان مینویسم که به تعهد سومم کامل عمل کرده باشم.
امروز یه اتفاق جالب برام افتاد.
من و همسرم و دخترم رفته بودیم خرید. همسرم حدود نیم ساعت جایی کار داشت. از ماشین پیاده شد و رفت اون سمت خیابون کارش رو انجام بده. دخترم خوابیده بود و منم خیلی خوابم گرفته بود. چشمامو گذاشتم روی هم و کم کم خوابم برد. توی خواب دیدم همسرم از اون سمت خیابون داره میاد به سمت ماشین. به چپ نگاه کرد، تا نیمه از خیابون رد شد، به راست نگاه کرد، نیمه ی بعدی خیابون رو هم رد شد و رسید به ماشین. دستگیره ی در رو که گرفت، یهو من چشمامو باز کردم و بیدار شدم. دیدم همسرم واقعا دستگیره ی در ماشین رو گرفته و داره در رو باز میکنه!
وااااای مو به تنم سیخ شد! گفتم خدایا این چی بود؟ خواب بود؟ بیداری بود؟ توهم بود؟ فقط میدونم چون این روزها حسمو خوب نگه داشتم این اتفاق برام افتاد. انقدر دقیق! بدون ثانیه ای خطا!
خدایا شکرت به خاطر این اتفاق شگفت انگیز! با دیدن این چیزها حس میکنم خیلی بیشتر بهت نزدیک شدم.
پروردگارا شکرت به خاطر همسر نازنینم. چقدر حالمون با هم و در کنار هم بهتر شده. همیشه با هم خوبیم ولی انگار این روزها یه جور دیگه ای شده.
خداوند مهربانم سپاسگزارم به خاطر دخترم که هدیه ی ارزشمندیه که از جانب تو دریافتش کردم. پروردگارا شکرت.
خداوندا شکرت به خاطر زندگی زیبایی که بهم دادی و کمکم کردی بیام توی مسیری که پر از زیباییه.
خداوندا شکرت که نجوا رو راحت تر کنترل میکنم.
خدایا شکرت که امروز ابرهای بسیار زیبایی رو بهم نشون دادی که بهشون خیره بشم و سپاس تو رو به جا بیارم.
خدای مهربانم به خاطر همه چیز ازت ممنونم
به نام الله یکتا
بعد از شنیدن این فایلهای استاد و پذیرشش توسط من تصمیم گرفتم که دیگه کسی رو نصیحت نکنم و راهکار به کسی ندم و این بار سنگین مسئولیت خودشون رو گردن خود اطرافیان و دوستانم بذارم و به من هیچ ربطی نداره که چی براشون پیش میاد و دقیقا دو روز پیش بعد از این تصمیم چنان مهر تائیدی از جهان بَرش خورد که مطمئن شدم که باید قطعا ول کنم همه رو و بچسبم به خودم و خدای خودم
یه دوستی من دارم که خیلی مشتاق شنیدن این صحبت هاست و من همیشه راهنمائیش میکردم شاید ماه ها و شایدم سالها،خیلی وقتها از خودم زدم و به اون دادم وقت و انرژی و زمان و پول و…
و اتفاقا هر چی هم بیشتر از قوانین الهی بهش میگفتم و سوالهاش رو جواب میدادم اون مشتاق تر میشد و وقتی هم به حرفهای من عمل میکرد نتیجه میگرفت و هر وقت عمل نمیکرد بلا سرش میومد و به همین دلیل بیشتر وقتها در مورد هر موضوعی از من نظر میخواست و منم عالم دهر مینشستم و براش کارشناسی میکردم و هدایتش میکردم و بیشتر وقتها هم بعد از هدایت اون،احساسم بد میشد و میگفتم کاشکی تا این حد بهش نمیگفتم باید تکاملش رو طی کنه اما چون اون رو مشتاق میدیدم بیشتر و بیشتر بهش میگفتم،چند باری هم شده بود میدیدم ازش که حرفهای خودم رو به خودم میزنه و اتفاقا یه جاهایی هم مانع من میشد برای بعضی کارها و من باید ساعتها اون رو قانع میکردم که نیت مهمه و نه عمل،خلاصه تا اینکه دو روز پیش سر یه مساله بسیار کوچک و خیلی پیش پا افتاده بسیار پر توقع و با تکبر با من رفتار کرد و وقتی من بهم برخورد و محل رو ترک کردم زنگ زد و هر چی که از دهنش در اومد رو به من گفت و در نهایت بی شرمی یک عالمه بد و بیراه به قرآن و خدا و … گفت
من در لحظه خشکم زد،اصلا باورم نمیشد،کسی که اینقدر در ظاهر حرف از خدا و توحید و شرک میزد بدترین اهانت ها رو به خدا و قرآن کرد،مهر تائید اینکه من در تغییر دیگران ناتوانم پای اون صحبتها خورد تا من نتیجه شرکم رو ببینم و درسش رو بگیرم و از خداوند بخوام که منو ببخشه و کمکم کنه بتوانم تا آخر عمر زیپ دهنم رو بکشم و باور کنم که من هیچی نمیدونم و اگر ادعام اینکه میدونم بیام مسائل خودم رو حل کنم
خدا رو شکر که قبل از اینکه این مساله پیش بیاد فایلهای استاد رو دیدم وگرنه معلوم نبود بعدش چی میشد
خدایا شکرت
به نام خداوند وهاب
سلام به همه
خدایا شکرت بابت این آگاهی های ناب.
من از بچه گی دوست داشتم به مسیر های نادرست برم.و یک جورایی عاشق هر چیزی بودم که می گفتند بد هست و یا نهی میشد.
وبا تمام تلاشهای خانواده باز من مسیر اشتباه خودمو رفتم و تموم اون چیزهایی که خانواده منو ازش میترسوندن رو تجربه کردم.
تا بالاخره خود من میان چرخ دنده های جهان
له شدم
و کم آوردم و درخواست کمک کردم از خداوند و خداوند منو هدایت کرد
تا کم کم از اون مسیر به شدت اشتباه در بیام
و سعی در بهتر شدن روزانه کنم.
خدایا کمکم کن تا در صراط مستقیم باشم و از هدایت شده گان.
Na~eme:
به نام خدای هدایتگرم
سلام ب استاد عزیز و خانم شایسته جان و دوستانم
امروز صبح پاشدم رو اپن آشپزخونه دیدم در پنیر باز، گردوهای خورد شده رو اپن، نون درش باز خشک شده، ناعمه قبل چیکار میکرد؟ چون صبا زودتر از خواب بیدار میشد وسایلی ک آبجی کوچیکه ریخته بود و یا بابا یادش رفته بود بزاره تو یخچال همه رو جمع میکرد رو اپن رو جمع میکرد، بدون اینکه کسی ازش درخواست کنه، و حتی بعدش اصن کسی تشکر نمیکرد.
امروز اومدم جمع کنم یه حسی بهم گفت ولش کن نمیخواد جمع کنی ب تو مربوط نیست، همیشه حرصم میگرفت صبا این وضعو می دیدم و با غر غر تو ذهن خودم جمع میکردم شون و میگفتم نگاه کن چقد ب نعمت خدا ناسپاس ان، چقد شلخته ان.
رخت خواب خواهرا رو من جم کنم، لباسایی ک می ریزن، نون از فریزر دربیارم برا بقیه چون من زودتر از خواب پا میشم، و بعدش اصلا تشکری نمی شندیم، حقم بود. اگه پدرم درخواستی بده ک مثلا چایی بزار میزارم چرا، ولی چرا اگر درخواستی نمیشد من خودشیرینی میکردم؟؟
ب من چه آبجیم گشنه میره مدرسه، ب من چه خواب میمونه، چرا میخوام مامان بازی دربیارم براش. قبلا ب درساش توجه میکردم میگفتم وقتی کتاب جلوته گوشیتو بزا کنار تمرکزت و پخش نکن اینجوری فایده نداره، الان اصلا برام مهم نیست کنکوری هستی ک هستی.
قبلا حرص کارای پدر رو میخوردم، چرا اینجا سرمایه گذاری کردی، چرا این همه پولو ب هدر دادی، میدونی از فلانی چقدر پول میخوای روت نمیشه بگی؟ ب من چه پولِ خودشه اصن میخواد آتیشش بزنه. امروز مامانم میگفت چرا هرچی بهت میگم میگی ب من چه، تا یه کلام حرف میزنم میگی مامان به من مربوط نیست، گفتم چون زندگی هیچ کس حتی کارای بابا هم ب من مربوط نیست چه برسه ب فک و فامیل، ب من چه فلانی چه مشکلی داره؟ و ب من میگه خیلی مغرور شدی منم میگم بله مادرجان خودت خوبی؟
یه جورایی حرص شون می گیره از بیخیالی من، مثلا خواهر بزرگم مدام مریضه، مامانم دیروز منو گیر اورد ب من میگه خواهرت ضعیف شده، هیچی نگفتم بخدا حتی یه بار از خود خواهرم نپرسیدم چته کجات درد میکنه، میدونم از چی شه، از صبح تا شب تو اینستا و هر ورودی ب مغز دادن و هی احساس بد پشت احساس بد.
عمه ام اون روز اومده بود میگفت کجایی چه طوری باید ببینیمت؟ تو ک دیگه خونه ی ما هم نمیای، هیچی نگفتم و سکوت، الان من اصن مهمون میاد زیاد نمی بینم شون، نیستم خونه اصن. انقد دارم با تنهایی خودم حال میکنم، با تغییر شخصیتم. خدا هم بهم یه اتاق کااامل تو زیرزمین خونه مون ک مسکونی هست داده. بخاری، فرش، حموم دست شویی، کامپیوتر فول امکانات، میز کار برای نوشتن. امروز مامانم میگفت فک نکن خوش خوشانت باشه یه خونه کامل در اختیارت اینجارو می دیم اجاره، هرچی میگفت هیچی نمی گفتم، بابام بخاری گذاشت برق کشی کرد اونم میخندید میگفت ازش اجاره می گیرم. منم سکوت
گفتم این از فضل خدامه مادرِ من، نه تو نه بابا اینجا رو میتونید از من بگیرید، تا وقتی فرکانس من متناسب با اینجا باشه میمونم اینجا، وقتی هم ک موقع اش برسه میرم یه جای بهتر. شبا هم دیگه نمیرم بالا میخوابم اینجا، انقدررر این تنهایی و دوری از حاشیه روی آرامشم تاثیر گذاشته، انقدر آروم می گیرم میخوابم، کلِ روزم سوده و سوده و سود.
قبلا تا مهمون می اومد اعصابم می ریخت بهم وای تمرکزم بهم ریخت، وای از برنامه هام عقب می افتم، وای اخبار بابا، وای اینستای آبجی، وای مشاجره های مامان. ولی الان هررر روز بابت این غار حرا شکرگزار خدا هستم، این مکان فرکانسیه، ینی بارها شده آبجیم خواسته بیاد درس بخونه گفتم برو خب، دیدم نتونسته اصن جهان بهش اجازه نمیده، اینجا لیاقت میخواد، تعهد میخواد، برای کسی هست ک قدر اینجارو بدونه.
اینجا میخوابم و فقط برا ناهار میرم بالا، ب خدا گفتم وااای خدایا ینی غار حرای بعدی چیه، قبلی مغازه ام بود، امروز حین پیاده روی از جلوش رد شدم گفتم خدایا کی مرا آسان کرد برای این نعمت ها، من الان باید با بوق ماشین و مشتری و شلوغی و سرما میرفتم مغازه پس کِی وقت میکردم رو خودم کار کنم؟ اصن فایلایی ک من تو مغازه می دیدم کجا و الان تو تنهایی و سکوت کجا؟ شخصیتی ک این تنهایی از من ساخته کجااااا. کجا من می تونستم انقدر زیبا صلات کنم و روی خودم کار کنم و شکرگزاری عمیق داشته باشم، کجا این خواسته ها رو داشتم چقد سقف خواسته هام کوچیک بودن، چه خوب شد ک از مغازه دل کندم، از اون شرایط به ظاهر ایده آل، چقدر ترس داشتم ولی چه نعمت هایی برام کنار گذاشته بودی
احساس میکنم خدا این زیرزمینو گذاشته در اختیارم ک وابستگی هام ب خانواده ام کمتر بشه، احساس میکنم میگه تو باید فقط وابسته خودم باشی، از تنهایی نترسی بلکه لذت ببری، از تنها شب خوابیدن در واحدی تاریک نترسی بلکه صبح اش بگی آخیییش خدایا شکرت چه خواب لذتبخشی داشتم.
احساس میکنم خدا داره منو برای مهاجرت آماده میکنه، نشانه هایی دیدم، مطمئنم من غارحرای بهتری میخوام، با امکانات بهتر و دل پذیرتر. این خواسته رو ب دلم انداخته و میدونم میشه، بهم گفت خواسته ی تو اون خانه با تمام امکاناتش توی مداری قرار داره و اون اونجا هست تو باید با احساس خوب ب اون مدار نزدیک بشی، تو باید با اطرافیانت ب صلح برسی، ب عینه تفاوت فرکانسی رو متوجه میشم، گاهی تعجب میکنم چرا انقد بلا سر فامیل میاد، انقدر ک زندگیم نرم و روان و دلپذیر شده برام عجیبه اگر اتفاقی رخ بده.
امروز تو پله ها یه پله رو ندیدم و نزدیک بود بیوفتم، خیلی این اتفاق برام عجیب بود، یهو گفتم خدایا ینی چه شده است؟ من خیلی وقته اتفاق بدی رخ نداده برام، یادم افتاد ی بحث کوچولو با مامان داشتم، گفتم چشششم. اونم درست اش میکنم
آقا من میرفتم برا مامان خرید، مثلا میگفت شیر و سبزی و پنیر بخر، بعد برا آبجی کوچیکم لواشک و خوراکی هم میخریدم، یا میرفتم کلییی میوه میخریدم، وسایل سنگییین می اوردم خونه، بابا ب تو چه مربوطه ک آبجیت میوه بخوره، با اینکه خودم از اون میوه و خوراکی نمیخوردم کلی برا بقیه می خریدم و نگران شون بودم، این دیگه نوبره شه، آخرشم آنچنان تشکری ک نمیشد هیچی کلی هم حرف از مامان ک چرا خریدی و این اینجاش مشکل داره اونجاش مشکل داره :/
آقا چرا اون بچه ضعیفه، چرا ب بچش نمیرسه، چرا پولشو تف میزنه ب خودش نمیرسه، چرا این بچه همش سرش تو گوشیه، چرا مریض شده، کجای کی درد میکنه، ب من مربوط نیست، و من نمیخوام بشنوم کی چه مشکلی داره، هرکسی خدا داره، ب یک اندازه هم ب نعمت های خدا دسترسی داره. جالبه بقیه خودخواهانه میگن چرا تو بیخیالی؟ چرا حرص نمیخوری؟ چرا نارحت نمیشی. آره بزار بگن من خودخواهم هستم، 2 روز پیش ک ی رابطه رو قطع کردم گفتم من دوستت دارم ولی خودم رو بیشتر خدانگهدار دوستِ من.
استادجان انسانم و فراموشکار، با اینکه همیشه گفتید ولی من یادم رفته بود و داشتم با پای خودم میرفتم تو چاه، و خدای عزیزم ب واسطه ی شما منو برگردوند تو جاده آسفالته. چقد دوست دارم مادر ترزا باشم، دوست دارم قهرمان زندگی همسر آینده باشم و زندگی اش را ب بهشت تبدیل کنم. آره من زندگی شو ب بهشت تبدیل میکنم کلی اون فرد باید خودش از طیبین باشه، رابطه ای ک باعث بهبود شخصیتم بشه نه فقط وقت گذرونی الکی، اگه میخواد بیاد و اون روز منو از فایل گوش دادنم بندازه خب ببینم 2 کلوم حرف از قوانین زدیم مرور شد قوانین برام؟ حضور تو باعث رشدِ من شد آیا؟ اگر نه خب ممنون جهان جهان فراوانی هاست من بیشتر روی خودم کار میکنم و جهان اون فرد فوق العاده رویایی رو میاره تو زندگیم.
سپاسگزارم سپاسگزارم.
سلام ناعمه جانم.
خیلی جنسِ کامنت هاتو دوست دارم.
از همون اول که باهات اشنا شدم از سبک نوشتنت و بهبودهایی که روی خودت ایجاد میکنی خوشم اومد و ادامه داره.
تو هم جزو دوستان نازنینم در سایت هستی که سلیس و روان مینویسی و از خوندنش لذت میبرم.
بسیار سریع الانتقال مینویسی و جمله بندی ها و نگارشت خوبه.
مرسی که خوب مینویسی چون این یه حُسن هست برای خواننده ی کامنتت.
نمیدونم ولی یه جورایی شباهتِ رفتاری یا افکاری حس میکنم با درونِ خودم وقتی کامنت هاتو میخونم.
مثل همیشه لذت بردم از کامنتت و مشتاقانه خوندمش.
انقدر برام جذاب بود که دوست داشتم هنوز بگی، هنوز بنویسی، بگی از افکارت و تغییراتت و بهبودهات.
نوشِ جانت باشه غارِ تنهاییت که برات نعمت هست.
نوش جانت باشه سوییتِ انحصاری و امکاناتت.
اول کامنتت حسابی منو درگیر خودش کرد…
که حرص میخورم وقتی میز نامرتبه، وسایل صبحانه جمع نشده، که چرا قبل از درخواست افراد جلو جلو بهشون سرویس و خدمات میدم؟
مرسی از کامنتت و ممنونم که نوشتیش.
بارها و بارها تو کامنت هات خودمو دیدم.
خلق و خوی خودمو دیدم.
خدا بهت بهترین ها رو بده از هر چیزی، از ثروت و پول و رابطه و سلامتی و … عالی ترین ها نصیبت بشه.
نمیدونستم از معازه لوازم تحریری خارج شدی، حتما که خیرت بوده ورود و خروج به معازه و در مسیر رشد و بهبودهات بوده.
جسارتت رو تحسین میکنم هم برای ورود و هم خروج.
بی شک خداوند بهترین چیدمان ها رو برات داره عزیزم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام سمانه جانم
چقدر شما بامحبت هستین و ازت ممنونم ک همیشه لطف داری و برام پاسخ میزاری، تحسین هاتون رو روی چشمم میزارم و از صمیم قلب ازتون ممنونم. میدونستین این ویژگی تحسین کردن تون یه موهبت بسیار خوبه چه شخصیت صدق بالحسنی ای دارین همیشه میزنین وسط خال. حتما خودتون هم کلییی ویژگی های مثبت دارین ک میتونین این ویژگی های خوب رو ببینید، قلبی پاک و تحسن گر.
من هم شمارو تحسین میکنم ک باوجود فرزند نازنین تون و مشغله هاش، اینقدر جدی و متعهد روی بهبود شخصیت تون کار میکنید و بسیار قابل ارزشه برام چنین مادرِ متعهدی. ک در آرامش و بدون مقایسه خودم با کسی هر روز کمی بهتر از دیروز، هر روز کمی آرام تر، کمی صبورتر، کمی باتقوا تر، کمی تمرکز روی خود و کاری ب بقیه نداشتن، کمی بیشتر لذت بردن با فرزندم و همینطور آرام آرام در کنار فرزندم زندگی را زندگی میکنم و اجازه میدم زندگی ام روان حرکت کنه و جریان داشته باشه.
سمانه جان واقعا هرچه میگذره خودم رو بیشتر ب آرامش دعوت میکنم، گاهی عجله میاد سراغم ک بدوووو کلی کامنت ایمیل شده هست، کلی فایل دوره ها ووووو. ولی ب خودم میگم اینکه تیک اینو بزنم بگم خوووب من این فایلم دیدم بعدیم ببینم و هی پشت سرهم پشت سرهم، رفع عذاب وجدان نیست ک، آرام باش و با آرامش شده یک فایل ببین ولی ازش لذت ببر، بارها گوش بده، مثال بزن، بگو چطوری در عمل اجراش کنم، نگران نباش اون آگاهی ای ک متناسب با ظرفت باشه رو ب موقعش دریافت میکنی، تو در مسیر درست داری حرکت میکنی همه چیز ب موقعش رخ میده، هر آگاهی ک باشه بهت میرسه نگران نباش تو از هیچ کس عقب نموندی، مقایسه ای نیست، هرکسی مسیر یونیک و منحصر ب فرد خودش رو داره.
مهم فقط داشتن احساس خوبه، من میتونم با پیاده روی و سکوت مراقبه کنم صلات کنم، میتونم بشینم رو نیمکت پارک و بازی و شادی و رهایی بچه ها رو ببینم و مراقبه کنم، میتونم زل بزنم ب طلوع و غروب خورشید و بزارم باد سرد بزنه ب صورتم، سکوت کنم و هیچی نگم، بزارم قلبم آروم بشه، همش نیاز نیست ک سرِخدا رو درد بیارم هی خواسته هامو بهش بگم، اصن میخوام تو سکوت باهاش پیاده روی کنم، میخوام از دیدن صورت فرزندم از شنیدن خنده هاش لذت ببرم، بابا زندگی چیزی جز همین لحظه اکنون نیست، همش میگم پس کو اون ماشین میلیاردی، کو اون رسالت ، اون هدف، بابا من تا همینجا ک قلبِ آرومی دارم ذوق و شوق دارم برا زندگی ام، دارم رو بهبود خودم کار میکنم عالیه عالیه. چرا انقد سخت می گیرم ؟ اینا رو ب خودم میگم سمانه جان
ازت ممنونم ک محبت کردی و برام نوشتی، امیدوارم در کنار پسر شیرین تون و همسرتون لحظات شادی رو تجربه کنید و زندگی ب کام تون باشه در پناه الله.
سلام. ناعمه خانوم دوست عزیز و همفرکانسی.
خیلی لذت بردم از جسارتتون در تغییر شخصیت ،
در کنترل ذهن،
در مهم نبودن حرف دیگران(خانواده و فامیل)
در بهبود شخصیت ،و کنترل ورودی ذهن.
خیلی راحت میتونین تشخیص بدین
دلیل اتفاقات اطراف خودتون رو.
مثلا : به و جود اومدن فضای تنهایی(غار حرا) براتون .که با کنترل ذهن و احساس لیاقت ایجادش کردین.
و مثال بعدی: بیمار شدن خواهر بزرگتون .که با ورودی نامناسب خلق شده(فضای اینستا گرام)
شما خیلی عالی قانون رو درک کردین و روی خودتون کار کرده این.
به شما تبریک میگم ،بسیار عالی. دست مریزاد.
همین مسیر رو ادامه بدین. چون خودتون قانون رو میدونین .رمز موفقیت استمرار و استمرار است.
امیدوارم در حوزه مالی هم بسیار پیشرفت کنین.چون معنوی ترین کار دنیا ثروتمند شدنه.
و همچنین همسر مورد علاقه تون وارد زندگیتون بشه با تمام ویژگی های شخصیتی و ظاهری و…که در ذهن دارید، ورابطه رویایی داشته باشین.
واز تک تک لحظاتتون لذت ببرید.
شما رو به تنها پروردگار عالم میسپارم.
سلام ب شما دوست خوبم
ازتون ممنونم بابت نگاه تحسین گرتون، من هم تعهد و مسئولیت پذیری شمارو تحسین میکنم، خوشحال ک دوستانی دارم ک انقدر متعهدانه روی بهبود شخصیت شون کار میکنن و ب من هم انگیزه میدن ک نایستم.
پیام تون نشانه ای بود برام، مهر تایید خدا بود، دعایی ک در مورد پیشرفت مالی کردین برام، ازتون ممنونم.
امشب دیگه من واقعا از خدا خواستم ک در زمینه مالی راهی جلو بزاره، نشانه هاش اومده، من هم باارها بهش گفتم من آماده ام، تسلیمم ک در مسیر رشد و پیشرفت جهانت حرکت کنم، چون روحیه ای دارم ک فقط میخوام تجربه کنم و از ایستایی خوشم نمیاد و مخصوصا عاشق خلق ثروت هستم، عاشق خلق ارزش، امشب دیگه سنگامو وا کردم و موسی وار داشتم دعوا میکردم ک خب من سرب هارو باز کردم حاضرم کویرم رو هم رها کنم، تو فقط بگو چیکار کنم میگم چشم. نشانه هایی در راهه دوست خوبم ؛) ب زودی می نویسم از تجربیاتم.
میدونید امشب نوشتم خدایا من تو رو در ثروت می بینم، در پول پول پول، اصن ازت پول میخوام، چرا فک میکنم کلمه ی پول نجس عه، ناپاک عه، چرا فک میکنم زشته از خدا پول بخوام، از قصد نوشتم پول، ک ب ذهنم بگم پول یه نعمت زیباست.
گفتم خدایا من تو رو در رفاه و آسایش و نعمت می بینم، گفتم من وقتی غذای باکیفیت جلوم باشه سپاسگزارم ترم یا یه غدای معمولی؟ یا وقتی یه لباس باکیفیت بپوشم؟ یا عبادت من وقتی عبادته ک نگران هزینه هام نباشم، تفکر من در قوانیت وقتی درسته ک ذهنم درگیر چیز دیگه ای نباشه. پس فکر نکن من تو رو در فقر می بینم. خودتو در ثروت و رفاهی ک بهم عطا میکنی نشون بده، ک وقتی نعمت های تطرافم رو ببینم یاد تو بیوفتم، بگم خدایا اینو تو بهم دادی ها یادته. تو ب سلیمان چه نعمت هااایی دادی، درخواست های من ک برات تیله بازیه.
آره خلاصه …
بازهم ازتون ممنونم بابت محبتی ک داشتین، من هم براتون بهترین نعمت هارو میخوام، در پناه الله باشید دوست خوبم.
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان و دوست عزیزم ناعمه جان
خیلی خیلی با کامنتت ارتباط خوبی گرفتم و پاشنه های آشیلم رو پیدا کردم و متوجه شدم که منم خیلی جاها همچین رفتارهایی رو در خانواده و نسبت به دوستان و آشنایان داشتم
نمونه هایی به یادم اومد که این پاشنه آشیل درش وجود داشته در رفتارهای خودم ، در رفتارهای همسرم و در رفتارهای اطرافیان
به جرئت میتونم بگم ؛خوندن کامنت شما امروز دوست من ، جزو اولین کامنتایی بود ؛ که ساعتها من رو به فکر فرو برد و وادارم کرد دفتر و قلمم رو بردارم ،برای اولین بار در طول عضویتم ، و نمونه هایی از رفتارهای خودم رو بنویسم ، نتایج اون رفتار هارو بنویسم و واکاوی کنم که این رفتارها که از سر دلسوزی انجام شده ،چه تبعاتی داشته
کامنت تو باعث شد من هم درس بگیرم و تو رو الگو قرار بدم و من هم خودخواه باشم
منم یاد بگیرم تا ازم درخواستی نشه کاری نکنم
خودخواه باشم و خودم رو و احساساتم رو ارزشمند بدونم و دلسوزی و ترحم نکنم
من هم اغلب خود جوش و داوطلبانه ظرف های داخل سینک بقیه رو میشستم یا خود جوش داوطلبانه سرویس بهداشتی رو میشستم یا مسولیت ریختن لباس های بقیه رو در ماشین لباس شویی اتوماتیک ،که اصلا زحمتی نداره رو داوطلبانه بر عهده میگرفتم یا داوطلبانه آشپزخونه ای که من بهم نریختم رو مرتب میکردم البته به قول شما در ذهنم کلی غر غر میکردم که چرا اینقدر بی نظم هستند و کثیف و ناسپاس
ولی بعد انجام این کارها ،قدر دان نیستن و حتی یه تشکر نمیکنن و بعضا وظیفه تو میدونن این کارهارو ، با اینکه فقط من دختر خانواده نیستم و یه خواهر هم دارم که او اصلا از این فداکاری ها نمیکنه و بیشتر برای خودش ارزش قائله و کاری رو که دوست داشته باشه انجام میده با اینکه اون اصلا از قوانین هیچ اطلاعی نداره و آگاه نیست و بقیه هم بیشتر برای اون ارزش قائلن
تازه بعضی وقتها شده که غذا درست کردم به جای اینکه تشکر کنن ایراد هم گرفتن و یه نکته منفی رو بازگو کردن
بارها این مورد ها پیش اومده ولی این جرقه ای که امروز با خوندن کامنت شما برای من زده شد،زده نشده بود و باز کارم رو تکرار میکردم و فراموشکار بودم
با خودم عهد کردم تا درخواست نباشد پاسخی از طرف من هم نخواهد بود
همه ما به یک اندازه به خداوند و نعمتهاش دسترسی داریم
به من چه که دلسوزی کنم برای پدرشوهر و مادرشوهر پیرم و از سر دلسوزی و ترحم کاری رو که از من درخواست نکردند رو انجام بدم
مگه من با هدایت خداوند و با یاری او ، باورهام رو در مورد سلامتی قوی نکردم و اگر هر موقع دردی یا ناخواسته ای در سلامتی داشته باشم رو آگاهانه برای کسی بیان نکردم ؛ با تغییر باورهام و نخواستم که توجه خودم و دیگران بره روی ناخواسته و برام دلسوزی و ترحم کنن
پس اونها هم میتونن با تغییر باورهاشون و هدایت خداوند این کار رو انجام بدهند ولی اونها نون باورهای خودشون رو میخورند
پس به من چه که دلسوزی کنم و احساس خودم رو بد کنم
خدای من خدای اونها هم هست
با مثالی که در مورد تضادی که در پله ها برات رخ داده بود و در مورد خواستن اجاره از تو از طرف مادر و پدرت ، درکم بیشتر شد و آگاه تر شدم
با خوندن کامنتت ، دوباره رفتم داخل پروفایلت و داستان هدایتت رو خوندم ، احتمالا بار دومی بود که داستانت رو میخوندم و متوجه شدم چقدر روحیاتت شبیه روحیات منه ، کلی تحسینت کردم و تو دلم بهت آفرین گفتم
خداروشکر که به کامنتت هدایت شدم و خوندمش و کاملا حس کردم به قول استاد این چرخ دنده الان جا رفته
یه سری تضاد کوچولو این چند روز اخیر برام ایجاد شده بود که با خوندن کامنتت متوجه شدم که باید اینها اتفاق میوفتاده که من کاملا ،عمیقا ، این درخواست رو از خدا میکردم و تکاملم طی میشده که گفته های کامنتت رو درک میکردم و باعث میشده که قویتر عمل کنم و ایمان قوی پیدا میکردم که به تعهدم عمل کنم
به قول استاد عزیزم من باید سرم به سنگ سخت میخورد که بیام جاده آسفالت و درک کنم و خودم رو ارزشمند بدونم و خود خواه باشم
دوست عزیزم مچکرم از اینکه نوشتی و درکت رو به اشتراک گذاشتی
امیدوارم که صد برابر این احساس خوب و آرامش که من امروز کسب کردم ،به خودت برگرده
دوستت دارم
در پناه خداوند در آرامش باشی و به ایده هات عمل کنی و درهای ثروت و پول و نعمت به روت باز بشه
پریسا
بسم الله الرحمن الرحیم
وَإِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ «77»
و البتّه که آن (قرآن) براى اهل ایمان، مایهى رحمت و هدایت است.
إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بِحُکْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ «78»
بدون شک، پروردگار تو با حکم خود میانشان داورى خواهد کرد و او صاحب قدرت و آگاه است.
فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ «79»
پس بر خداوند توکّل کن (و بدان) که تو بر حقّ آشکار هستى.
إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ «80»
بىشک، نمىتوانى دعوت خود را به گوش مردگان برسانى، ونمىتوانى کران را آنگاه که روى برمىگردانند و پشت مىکنند، فراخوانى (و حقیقت را به آنان بفهمانى).
وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ «81» سوره نمل
تو هدایت کننده کوران از گمراهیشان نیستى؛ تو فقط مىتوانى سخن خود را به گوش کسانى برسانى که به آیات ما ایمان آوردهاند و در برابر حقّ تسلیم هستند
—————————————————
سلام بر اساتید عزیز و دوستان نازنینم، بندگان خداجو و شایسته خداوند
روزها و شبهاتون به خیر و نیکی
صدای منو میشنوید از شهر مشهد به پیشنهاد همسرم اومدیم
هفته گذشته همسرجان بمن گفت بیا و یاری کن یه سفر بریم مشهد زیارت امام رضا
و با توجه به تغییراتی که کم و بیش در طرز فکر و عملکردم دیده بود تصورش این بود که من تمایلی ندارم
من با حس خوبی گفتم چرا که نه! بریم!…چقدر خوشحال شد
از همون اول که تصمیم به سفر گرفتیم هدایتها و نشانه ها پشت سرهم اومدن
موقع خرید بلیط هواپیما مشخص شد از سفر قبلی که مهر ماه به ترکیه داشتیم و با کارت من پول بلیطها رو پرداخت کرده بودیم، اندازه قیمت بلیط یک نفر و کمی هم بیشتر برگشت به کیف پول داشتیم و فقط هزینه یک بلیط رو پرداخت کردیم، خدایا شکرت که من مهمان vip خودت هستم چه حس خوبی داره
جا برای سه شب در نظر داشتیم رزرو کنیم ، یکی از بستگان زائر سرایی رو به همسرم پیشنهاد داده بود که نزدیک به حرم بود و گفته بود که خودشون اونجا رفتن و ازش راضی بودن، من یه روز که سرگرم کارهای روزانه خونه بودم صدای همسرم رو شنیدم که با همون زائرسرا تماس گرفته و داره هماهنگ می کنه، و طرف گفته بود شماره کارت رو پیامک میکنه برای واریز پول شب اول، من نزدیک بود یه کوچولو ناراحت بشم ولی خدا رو شکر کنترل ذهن کردم اجازه ندادم شیطان فریبم بده، با حالتی آروم و با لبخند گفتم ای بابا صبر می کردی با مشورت همدیگه جا پیدا کنیم اونم گفت فکر نمی کردم موافق نباشی، گفت باشه اگر شماره کارت فرستادن بهشون میگم منصرف شدیم و قرار شد من سرچ کنم جای مناسبی پیدا کنم
اینم بگم که من قبلاً خیلی حساسیت در این موارد بخرج میدادم خدا رو شکر با آموزه های استاد خیییلی بهتر شدم ولی هنوزم خییلی جای کار دارم که بهتر بشم،همینطوری که داشتم سرچ می کردم ندایی در قلبم بمن گفت آرام باش تسلیم جریان هدایت باش و از زندگیت لذت ببر
منم تسلیم شدم و به همسر جان گفتم همون مورد رو اوکی کن انشاءالله یکی ازبهترین و خاطره انگیزترین سفرهای ما خواهد شد دیروز صبح که از خونه بسمت فرودگاه می رفتیم، از قرآن هدایت خواستم و این آیه اومد
إِلَّا رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ ۚ إِنَّ فَضْلَهُ کَانَ عَلَیْکَ کَبِیرًا
مگر رحمت و لطف پروردگار (از تو مدد کند) که فضل (و رحمت) او بر تو بزرگ و بسیار است
دیروز رسیدیم مشهد و دیدم خدا رو شکر جایی که گرفتیم نه تنها خوبه که از حد انتظارم هم بهتره
برای نماز ظهر و زیارت اومدیم حرم توی صحن یادم اومد که روز جمعه است و نماز جمعه برگزار میشه، و خب توی نماز جمعه هم که همه خبر داریم چقدر حرفهای سیاسی زده میشه که ما نمیخوایم بشنویم، دو به شک شدم که داخل صفهای نماز جمعه بشینم یا برم داخل حرم ولی باز هم جریان هدایت به کمکم اومد و گفت همینجا بشین خوبه، منم تسلیم شدم و نشستم خطبه اول شروع شد،
خدااای من واو به واو صحبتهای امام جمعه از جنس صحبتهای استاد بود بخصوص تو فایلهای اخیر، و من سراپا گوش شدم درباره عبد بودن گفت و اینکه وقتی میگیم بنده خدا باشیم منظور این عبادتهای ظاهری مثل نماز و روزه و غیره نیست منظور اینه که با تمام وجود خودمونو بنده بدونیم بنده ای که هیچی هیچی از خودش نداره هرچی هست تماماً مال اربابشه، و درباره توکل گفت که جوری باید متوکل باشیم که صد در صد مطمئن باشیم که راه حل مسائلمون رو میدونه و هدایتمون می کنه به راه حلها، اونوقت دیگه نمی ترسیم نه غم گذشته رو می خوریم و نه نگران آینده میشیم… و اینکه خدا بما اختیار داده ، و خیلی چیزای قشنگ دیگه گفت که اگه بخوام بنویسم کامنتم خیلی طولانی میشه، واقعاً لذت بردم ولی خطبه دوم رو که شروع کرد که معمولاً درباره مسائل روزه من سریع هدفون گذاشتم و همین فایل استاد رو گوش کردم، بعد از پایان نماز هم پاشدم دور و اطراف رو یه گشتی زدم چقدر عبارتهای توحیدی و جملات مناجات گونه روی در و دیوارها دیدم، خدا رو صد هزار مرتبه شکر
همسرم دوبار دیگه هم رفت حرم یکی یه بار برای نماز مغرب و یه بار قبل از اذان صبح ولی من نرفتم، قبلاً میرفتما! یعنی احساس وظیفه میکردم همه نمازها رو تو حرم بخونم اما الان بنظرم میاد روزی یه بار کافیه، و به لذتهای دیگه ام بپردازم مثل فایل گوش کردن و نکته برداری کردن و کامنت خوندن و کامنت نوشتن، و صحبت کردن با بچه ها از طریق تماس تصویری
قبل از اذان مغرب آیات قرآنی که از بلندگوی زائرسرا پخش کردن همون آیه دلربای سوره نور بود
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَهٍ الزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ «35»
خداوند، نور آسمانها وزمین است. مَثَل نور او همچون چراغدانى است که در آن چراغى (پر فروغ) باشد. آن چراغ در میان حبابى شیشهاى و آن شیشه همچون ستارهاى تابان و درخشان، چراغ از روغن درخت پر برکت زیتونى بر افروخته شده، که نه شرقى است و نه غربى. (روغنش به قدرى صاف و شفّاف است) که بدون تماس آتش نزدیک است (شعلهور شود و) روشنى دهد. نورى است بر فراز نور دیگر. هر کس را خداوند بخواهد(در مسیر هدایت باشد) به نور خویش هدایت مىکند، و خداوند براى مردم مَثَلها مىزند و خداوند به هر چیزی آگاه است
و منو غرق در نور و اشک و لبخند شوق کرد
امروز برای نماز ظهر اومدم حرم و همراه با خیل نمازگزاران نماز جماعت خوندم، احساس خیلی خوبی داره که دسته جمعی در برابر خداوند سجده کنیم اعلام خشوع خضوع و فروتنی کنیم
بعد از نماز اومدم ایوان طلا و شروع به نوشتن این کامنت کردم، صلاتی کاملاً متفاوت با دیگران، خدایا بینهایت بار شکرت
جالبه که وقتی برای کامنتم هدایت قرآنی خواستم این آیه های که ابتدای کامنتم اومد که استاد توی همین فایل گفته و درباره شون توضیح داده
وسط کامنت نوشتن بودم که یه خانم جوون همراه با پسر کوچیکش که فکر کنم هفت هشت سالش بود اومد کنار من نشست پسرش ظاهراً حوصله اش سر رفته بود خسته شده بود، مادره خیلی حرفهای قشنگی بهش زد گفت پسرم خوبه یاد بگیری صبر داشته باشی خدا صابران رو دوست داره
سمت دیگه ام یه خانمی بود گوشیش زنگ خورد و صدای گوشی روی پخش بود و از حرفهاشون فهمیدم عروسشه اینقدر صحبتهای قشنگی با هم داشتن و قربون صدقه همدیگه رفتن که من کیف کردم، خانومه به خود عروسش گفت همسایه ها میگن چه عروس خوبی داری عروسش هم گفت خوبی از خودتونه شما از منم بهتری
بعد یکی دیگه بهش زنگ زد با هم احوالپرسی کردن گفت هوا خوبه خوبه همه چی جالب خوب و عالیه خدا رو شکر
اینا رو نوشتم که به خودم یادآوری کنم وقتی احساست و فرکانست خوبه لاجرم جهان اطرافت هم خوب میشه، آدمهایی رو می بینی که احساسشون خوبه مثبت نگر و خوشبین هستن
اومدیم خونه (زائرسرا) و برای ناهار رفتیم طبقه پایین رستوران، برامون غذا آوردن و من دیدم ظرف غذای من برنج سفیده روش برنج زعفرانی نزاشتن، با احساس لیاقت و اعتماد بنفس بالا به یکی از کارکنان آشپزخونه که لبخند به لب همونجا بود گفتم برنج زعفرونی برای من نزاشتین گفت الآن براتون میارم و من تشکر کردم
من همون کسی هستم که اجازه صحبت کردن با نامحرم و یا مرد غریبه به خودم نمی دادم
من همون کسی هستم که درخواست کردن از دیگران برام خیلی سخت بود
راستی اینم بگم توی این یکسال گذشته چند بار فکر کنم سه بار از مهماندارای هواپیما درخواست غذای اضافه کردم، اونم برام خیلی سخت بود ولی خدا رو شکر انجامش دادم
خدا رو شکر برای یک صلات پر برکت که پایانش با اذان مغرب همزمان شد
خدایا بینهایت بار شکرت که هدایتگر ما به این مسیر زیبا شدی
الاهی که ثابت قدم باشیم
سلام به خانم سلیمی عزیزم
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله به شما عزیزِ جان ما …
واقعا طبیعیه من انقدر دوستون دارم و وقتی بهتون فکر میکنم روحم به پرواز درمیاد…؟!
الان که دارم براتون مینویسم،تو اتاق نیلا نیکام،اونا دارن به قصه ی صوتی گوش میدن و منم توی این فاصله،کامنت هایی که برام ایمیلش میاد رو میخونم ….
تا کامنت شمارو باز کردم ،چنان نوری از صفحه ی گوشی به قلبم سرازیر شد که اصلا خودم حواسم نبود دارم از ذوق همینجوری لبخند میزنم …
تا اینکه یهو نیکا گفت مامانی دعا میکنم همیشه روی لبات،لبخند باشه ….
نمیدونید ازین دعای قلب کوچیکش،چقدر بیشتر ذوق زده شدم …
همینجوری اومدم خط به خط پایینتر …باز صدای نیکا منو به خودم آورد :مامانی چرا داری گریه میکنی ؟
خودمم نفهمیده بودم چشام خیس شده…گفتم مامانی گریه نیست،اشک شوقه …
واقعا اشک نور بود ،اشک حقانیت صلات شما بود که روحم رو به پرواز درآورده بود …
گفتم خدایا،این همه حس خوب،این همه نور،این همه آرامش ،من میخوام براشون پاسخ بنویسم و تحسینشون کنم،میشه لطفا یک هدایت قرآنی براشون بنویسم؟میشه یک نوری از سمت خودت بفرستی ؟
خانم سلیمی عزیزم ،مادر قشنگ و مهربونِ ما بچه هایی که هیچ وقت ندیدینشون ولی مهر شما به قلب ما نشسته …
دیگه دارم با گریه براتون مینویسم.
این هدایت قرآنی الله بود :
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ ۖ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
خدا نور آسمانها و زمین است. مثَل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى باشد، آن چراغ درون آبگینهاى و آن آبگینه چون ستارهاى درخشنده. از روغن درخت پربرکت زیتون که نه خاورى است و نه باخترى افروخته باشد. روغنش روشنى بخشد هر چند آتش بدان نرسیده باشد. نورى افزون بر نور دیگر. خدا هر کس را که بخواهد بدان نور راه مىنماید و براى مردم مثَلها مىآورد، زیرا بر هر چیزى آگاه است.
دعا میکنم نور الله به جسم و جان و قلب سلیم شما بباره و از شما محافظت کنه در همه حال و بهتون عمر باعزت،طولانی،پر از عشق ،پر از خوشبختی بده ،پر از توحید و توحید و توحید…
دوستون دارم ،از روشنی قلبم،عاشقانه،بی قیدوشرط!
به امید خوندن همیشگی صلات های پر نور شما …
در پناه حق تعالی میسپارمتون.
سلام سعیده نورانی پروردگارم
عزیز دلم عشق خودمی و بس
دختر جان چکار کردی با دلم با این جواب نورانیت، رحمی مروتی …عزیزم
سعیده جانم با این پاسخت و با آیه نوری که برام نوشتی یکی از خواسته های تمرین ستاره قطبیم تیک پر رنگ وخوشگلی خورد
من دیروز صبح تو دفترم نوشته بودم خدایا یه رزق و نعمت ویژه ای علاوه بر همه نعمتها امروز بمن هدیه بده که از شدت شوق اشک بریزم
و شب هم قبل از اینکه بخوابم اتفاقات خوب روزم و سپاسگزاریهامو نوشتم و رفتم رو تخت خوابیدم و گفتم چندتا کامنت بخونم دو سه تا کامنت خونده بودم و یه دفه چشمم به نقطه پر برکت آبی بالای صفحه افتاد با شوق مشغول خوندن پاسخت بودم که رسیدم به آیه دلبر نور….
اونجا بود که از شدت شوق اشکم سرازیر شد و یاد خواسته صبحم افتادم…
خدایا چجوریه که من دیروز قبل از اذان این آیه نورانی رو شنیدم و تو کامنتم نوشتم و امروز سعیده جونم برای جواب بمن ازت هدایت قرآنی خواسته و به همین آیه هدایتش کردی؟! غیر از اینه که مهر تأیید مسیر توحیدیمون از جانب تو و تأکید برای ادامه راهمون هست؟
سعیده جونم جات خالی تو یکی از رواقهای حرم امام رضا نماز جماعت اقامه کردیم و من بعنوان تعقیبات بعد از نماز در یک فضای روحانی و پر از انرژی معنوی دارم برات می نویسم الهی که انرژی نورانیش به قلب سلیمت بشینه
سعیده نازنینم خبر از دل من نداری من خیلی وقته که در شگفتم از این همه محبت و عشقی که در دلم نسبت به شما احساس می کنم
ممنونم از دعاهای پر برکتت و دعا می کنم چندین برابرش در زندگی خودت مستجاب بشه خیر دنیا و آخرت سهم قلب نازنینت باشه نیلا نیکا رو بجای من از هر دو طرف گونه هاشون ببوس
دلت هر روز بیشتر نورانی از نور خدای رحمان و رحیم باشه
سلام خانم سلیمیِ عزیز و نازنین.
چقدر کامنتتون چسبید بهم.
کیف کردم از خوندنش و تبریک میگم بهتون برای بهبودها و رشدِ شخصیتی تون.
احسنت دارین برای حضور در سایت و کامنت نوشتن هاتون.
داستان مشهد رفتنتون و عبادت هاتون بسیار شیرین بود.
دوست داشتم حالا حالاها کامنتتون ادامه داشت و مینوشتین و من میخوندم.
الهی شکر برای سفر قشنگ و روزی های فراوان خداوند براتون.
حسابی بهتون خوش بگذره.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام سمانه جان نازنینم
چطوری دختر خوش خنده من؟!خیلی عکس پروفایلت قشنگه مثل عکسهای قبلی، حافظ جان کوچولومون چطوره؟ خوش بحالش که مامان توحیدی و خوبی مثل شما داره
دعا می کنم که همیشه خوب و خوش و رو به رشد باشی
خیلی ازت ممنونم که نقطه آبی بمن هدیه دادی و پاسخت مایه روشنی قلبم شد
اول تحسینت کنم برای کامنتهای دلی و زیبایی که می نویسی، هر وقت ازت کامنت می خونم یاد اولین پاسخ هایی که برای هم نوشتیم می افتم فکر کنم دو سال پیش بود یادته تازه شروع کرده بودیم به کامنت نوشتن و بخصوص پاسخ کامنت دادن که قبل از اون خیلی کم انجام می دادیم؟!
خدا رو شکر چقدر از اون وقت تا حالا رشد کردیم چقدر آگاهیهای خوب و ارزشمندی دریافت کردیم چقدر درکمون از آگاهیها بیشتر شده چقدر مدارمون رفته بالا چقدر عمل کردیم به آگاهیها چقدر دوستان خوب تو این سایت مقدس پیدا کردیم… خدا رو صد هزار مرتبه شکر
جونم برات بگه همون طوری که به سعیده جان گفتم تو حرم امام رضا نشستم و بعد از نماز جماعت دارم برات می نویسم
عاشقانه و مادرانه دوست دارم نازنینم
دعا می کنم کنار خانواده عزیزت در بهترین مدارها سیر کنی و زندگیت هر روز پر از معجزات مافوق تصورت باشه
از دوتا لپ حافظ جان بجای من ببوس و لذتشو ببر
سلام خانم سلیمی جانِ مهربان و عزیزم.
ممنونم از دایره آبی و مهری که به واسطه ی پاسخ برام روانه کردین.
لپ و پیشونی حافظ جون رو همین الان بوسیدم از طرف شما.
خیلی خوشمزه است قند عسلم.
ممنونم از عشق مادری تون که به سمت همه مون روانه میکنین.
تنتون سلامت و سایه تون بالای سر دخترهای نازنین و عزیزاتون.
دقیقا یادمه، اولین پاسخ در سایت برای من از طرف شما بود و بسیار خوشحالم کردین.
هم اون موقع و هم بعدش و الان.
فرکانسِ پاک و خالصِ حرم و همه ی زمینِ خدا، نوشِ جونتون باشه و در سلامتی و شادی و ثروت زندگی کنین همیشه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام به شما دوست ارزشمندم
سلام به شما فاطمه سلیمی عزیز
آخه شما چقدر قشنگین، چقدر زیبا هستین. چقدر لذت بردم از تک تک جملات تون از خاطره بازی که در مورد سفر به مشهد گفتین. از تجربه های قشنگ تون و نگاه زیباتون، چقدر تحسین تون کردم و دلم نیومد ابراز نکنم و براتون ننویسم.
واقعا این همه تغییرتون هم تحسین برانگیزه، راه حل هایی دیدم از جنس خوش بینی و یک فرکانس در صلح بودن با خودش. دیدم چقدر قشنگ و بی تعصب اجازه دادین هدایت بشین و حتی توی سخنرانی و خطبه شنیدن هم جهان چیزایی رو بهتون نشان میده که شما بهش توجه بیشتری کردین چیزایی که مناسب فرکانس شما بوده.
واقعا خداروشکر برای احساس خوب
خداروشکر برای این قوانین ثابت و بدون تغییرش.
این بخش کامنت تون رو دوست دارم دوباره مرور کنم:
“با تمام وجود خودمونو بنده بدونیم بنده ای که هیچی هیچی از خودش نداره هرچی هست تماماً مال اربابشه، و درباره توکل گفت که جوری باید متوکل باشیم که صد در صد مطمئن باشیم که راه حل مسائلمون رو میدونه و هدایتمون می کنه به راه حلها، اونوقت دیگه نمی ترسیم نه غم گذشته رو می خوریم و نه نگران آینده میشیم…”
واقعا سپاسگزارم ازتون
براتون از الله یکتا بهبودهای درونی و ییرونی خواهانم.
ارادتمند شما فهیمه پژوهنده
سلام فهیمه جانم
فهیمه ی فهیمه و خوش سیما
ممنونم از پاسخت
سپاسگزارم از تحسینت که نشان از روح زیبای شما داره
به پروفایلت سر زدم و داستان هدایتت رو خوندم
بسیار بسیار تحسینت کردم (زیگورات)
فهیمه جان دریافت پاسخ از شما ( و همچنین سمانه جانم) خوشحالی مضاعفی برای من داشت
شما دستان خداوند بودین برای من و خدا به واسطه پاسختون بمن پاداش داد
من امشب بعد از مدتها یه گفتگوی کوچولوی نه چندان خوب با همسر جان داشتم، شاید در حد یک دقیقه یا کمتر، که اونم بخاطر نادیده گرفتن قوانین از طرف من بود، یهو به خودم اومدم و توبه کردم بلند گفتم استغفر الله ربی و اتوب الیه…و دیگه ساکت شدم، و برای اینکه پوزه شیطان رو به خاک بمالم و بهش بفهمونم که تسلطی بر من نداره دفتر و خودکارمو آوردم و نشستم چندتا از ویژگیهای خوب و زیبای همسرم (که خدا رو شکر خیلی هم زیاده) تو دفتر نوشتم برای دونه به دونه شون از خدای مهربونم تشکر کردم، و همینطور که می نوشتم چند بار گفتم خدا جونم ببخش من انسانم گاهی فراموش می کنم خودت کمکم کن دستگیرم باش…
بعد هم گفتم برم تو سایت و خونه بهشتی مون یه گشتی بزنم، تا صفحه سایت رو باز کردم چشمم به نقطه آبی زیبای کنار پروفایلم افتاد، چشمام اشکی شد، گفتم خدایا ممنونم که برای کنترل ذهنم و سپاسگزاریهام خیلی زود برام پاداش فرستادی
و این جمله استاد رو بیاد آوردم :
سپاسگزاری نزدیکترین فرکانس به خداوند است
وقتی که جمله به جمله کامنتتو خوندم انگار خدا داشت بمن می گفت از نشانه های در مسیر درست بودن اینهاست:
ذهن باز، نگاه زیبابین، خوشبینی، در صلح بودن با خود، تعصب نداشتن، احساس خوب، با تمام وجود عبد بودن و توکل کامل به خداوند
بینهایت ازت سپاسگزارم فهیمه نازنینم
دوسِت دارم و بوسه بر روی ماهت میزنم
شما لایق بهترین هایی
شاد سلامت خوشبخت و موفق و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی
درود به استادعزیزم ومریم جان مهربان……استاداول خودم معرفی کنم اسم بالا نوشته اسم پسرم پویا پناهی هست پنج سال پیش عضو سایت شما میخاستم بشوم بلد نبودم پسرم باایمیل خودش وصل کرد هم اون ر و گوشیش داره هم من ومن چندمرتبه دیدگاه خودم نوشتم نوشتم ولی ارسال نمیشد بعدمیگفتم بالا صفحه من یه اسم دیگست ومن مینوشتم افسانه هستم وحتما بخاطر این بود…….خواستم خیلی تشکر کنم ازشما استادعزیزمهربون که زندگی منوخیلی خیلی تعقییردادید که البته به قول شما اعتبارش به خدامیدهیم که هرروزازخدامیخام که اگاهی ب ه بالاتر ازمسیرهموار اسان کنه برام همه چی اسان……وصدای شما هرروز توخونه ماهست دوتا فرزندم همینطور دوست دارن شمارو……خدای من استادهرروزفایل روسایت مبگذارید انگارخداداره بهم میفهمونه که این راه برودقیفا صدای خداست……..استا منم همینجوربودبه شدت زیاد همش میخاستم راه کاری خودم دارم وبه نتیجه های خیلی خوبی رسیدم ب دیگران بگم وچیدزمان وقت خودم هدرمیدادم ودورمیشدگ ازمسی خودم وانام هیچ تعقییر نمیکردم مثلا یه روز به مادرشوهرم گفتم اخبارنگاه نکن خب های منفی اگرمیشنوی انتقال نده تا کمتر اینهمه حال بد مریضی تجربه نکنی دیدم همون فردا خودش گفت داشتم اخبارگوش میدادم برام خیلی ازاین مو ردا پیش میومدوچقد چقددورمیشدم ازمسیر ووریافت نعمتهای خدا…..خدایا هزاران مرتبه شکرت که مارودرمسیرعشق اگاای ادمهای خوب شرایط خوب بردی وعباس منش ومریم جان سره راهم قراردادی.استاد نظرکرده خدایبی که البته به گفته شماخودمون ازخداخاستیم که تومسیرنوراگاهی باشیم خدایاشکرت این روزها حال دلم خیلی خوبه هرلحظه به یادش هستم وصبحها نوشتن پنج ساله مینویسم وازخدا میخامخدایا هدایتم کن ب مسی پاکی هادرستی هاوشدوشد وشد…….من که فکرش نمیکردم سفرخارج ازایران داشنه باشم با دوتاعرزندهمسرم رفتم چقد خوش گذشت هرانچه دلم میخاست خریدم وچه جای خوبی خدامنواورد بهترین نقطه شهرویو عالی همش درخت چنتا ماشین خفن داریم ماشین افرد داریم مرتب وصل طبیعت هستیم خدایاشکرت خدایا شکرت خیلی دوستتون داریم استاد به یاری خدا بیاین ببینیمتون درپناه الله یکتا باشیدشادسربلند
سلام بر استادِ جان ودرود خداوند برشما ومریم عزیز
استاد واقعا شما چطور صدای قلب منو میشنوین؟چطور دقیقا سوال هایی که برام پیش میاد رو میشنوین و براش فایل آماده میکنین وپاسخ میدین؟
این چندتا فایل اخیر دقیقا پاسخ سوال هاییه که چندروز قبلش برام بوجود اومدن.سپاسگزارم از وجودتون
من نمیتونم سپاسگزار این هم زمانی باشم واقعا
خداروصدهزاران بار شکر که توی این فرکانس زیبا والهی هستم
بهشت ابدی جایگاهتون. ماچ به هردوتون
بنام خدای مهربان
دقیقا من هم در همین مورد تجربه دارم
مهم ترینش اینه که چند سال پیش خواهرم استاد
عباس منش رو بمن معرفی کرد وادرس سایت رو
بهم داد،ولی چون اون موقع من هنوز امادگی تغییر
رو نداشتم نتونستم اونجور که باید از گفته های
استاد در زندگیم بهره منده بشم،حتی وارد سایت
شدم ثبت نام هم کردم ولی هیچ تغییری در من
ایجاد نشد،ولی حدودا یک ماه پیش که شرایط
خیلی سختی رو داشتم باز هم به خواهرم مراجعه
کردم و اون باز هم استاد عباس منش رو به من
توصیه کرد،ولی این بار چون واقعا زمانش فرا
رسیده بود از اون روز هر روز دارم فایل ها رو به
صورت جدی گوش میدم و خودم و متعهد کردم که
بهشون عمل کنم. تاریخ عضویت من داخل سایت
حدودا هفتصد روزه ولی تاریخ عضویت واقعیم
یک ماهه و هر روز خدا روشکر میکنم که من و
هدایت کرد
به نام خداوند هدایتگر
سلام استاد و مریم جان
این قانون که نمی تونیم دیگران رو عوض کنیم خیلی به من کمک کرده
اهل نصیحت نیستم ولی این قانون باعث شد حتی اگر جایی خواستم حرفی بزنم
حرفم را قورت دهم و بگم خودم باید نگاهم و دیدم عوض بشه و دیگه به کسی چیزی نگم
استاد یکی از قشرهای که هر زمان اسمشان میاد یا نصیحت میفتیم روحانیون هستند
ولی من تجربه داشتم چند روحانی یکیش برادرم تو یکی از مدارس حوزوی عالی درس خوندن
زمانی که دانشگاه پزشکی بندر عباس قبول شد و مدرسه حوزه گفت میخوام برم حوزه و رفت
و هنوز ندیدم تو این 25سال که درس خونده کسی رو نصیحت کنه
اگه سوالی کنی جواب میده نکنی خدا نکنه حرفی بزنه واقعا متفاوت هست و زندگی آرومی داره
حتی دختر بزرگش خیلی معمولی لباس می پوشه و اهل چادر نیست
و یا امام جماعت شهرمان خیلی خوب بود
جوری که تمام بچه ها دورش بودن باهاشون بازی میکرد
حرف میزد میخندید و کلی بهشون انرژی میداد
آدم بسیار متین و قابل احترامی بود و اهل نصیحت حتی تو سخنرانی هاش نبود
هستند آدمهای که فقط به فکر تغییر خودشان هستند
یاد بگیریم و خودمان و دیدگاهمان را تغییر دهیم
بقیه خود بخود عوض میشوند
شاد موفق و ثروتمند باشید در پناه خداوند متعال
سپاس و درود به استاد عزیزو گرامی
همیشه نفستون حقه به دل آدم میشینه همیشه ووقتی یک فایل از فایل های شما گوش میکنم انگار یه چراغی برام روشن میشه که راه رو برام روشن میکنه البته قلبم روشن میشه به حق به درستی و ایمان به درستی قوانین ..
امیدوارم تن تون سالم لبتون خندان و قلبتون سرشار از نور خدا باشه