/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png00گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-10-04 00:05:532023-10-30 23:00:07«تعهد به خواسته» یا «رها بودن» نسبت به آن؟!
62نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
دورود به همگی.واقعا نمیدونم چجوری به این صفحه هدایت شدم.خدا واقعا به من لطف داره، راستش این اصلی ترین مشکل من هست و نمیدونستم که دلیلش چیه.مثلا یه کاری رو شروع میکردم با ذوق ولی خب استرس هم داشتم به خاطر عزت نفس پایین و بعد از اون کار دست میکشیدم و جا میزدم و احساس بدی داشتم چون ادامه ندادم،و نمیدونستم که چرا اینطور میشه تا اینکه امروز اومدم به این صفحه و واقعا مقاله ی طولانی و خیلی کارا و هدایتگری بود.واقعا ممنونم از شما که دست خدا هستید.
من همیشه حس میکردم خدا به من واقعا لطف داشته چون خیلی وقتا تو بدترین شرایط سربلندم کرده و خیلی از توانایی هامو از بچگی ب یاد میارم ولی به همون دلایلی که گفتین از یاد بردم و یادم رفت که چه انسان خالقی هستم،چه کارهایی ازم بر میاد و بله،یجورایی چسبیده بودم به پل های پشت سرم درحالیکه باید رهاشون کنم.
گاهی وقتها آدم حس کمبود و نارضایتی میکنه چون مثلا یه ویژگی خاص رو نداده ولی اون آدم به یاد نمیاره که کلی ویژگی خوب دیگه داره که میتونه اونها رو گسترش بده و تحسین کنه،و در این راستا یه مستند دیدم که یه موجوده به نام تله مار: این موجود مارها رو شکار میکنه و خودش هم یه نوع ماره.ولی جالب اینه که زهر نداره و طعمه اش رو درسته قورت میده.و چه جسارتی میخواد ممکنه ما ثروتمند نباشیم ولی بخوایم یه کاری رو شروع کنیم و به موفقیتی برسیم و اینکه پولدار نیستیم دلیل نمیشه که سمت موقعیت نریم.
این مار در مقابل سم مارهای دیگه هم مقاومه و درسته که نمیتونه نیش بزنه ولی ابزاری داره که هیچ نیازی به نیش زدن نداشته باشه.اینه که بعضی وقتها فکر میکنیم که مثلا فلان چیز رو نداریم،چرا ثروتمند نیستیم.چرا از اولش تو نعمت نبودیم و فلان…
ولی باید بدونیم خدا بهمون نیرویی داده که همه ی اینها رو بدست بیاریم بدون اینکه نیاز باشه از زهر یا سم استفاده کنیم.
این مستند هم خیلی اتفاقی همین الان پخش شد و هدایت طبیعت بود
آخر هم بگم که خانم شایسته نویسنده ی خیلی خیلی ماهری هستن و تبهر بسیار زیادی تو این کار دارن و تبریک میگم واقعا.
خیلی سخته که یه همچین مقاله ی طولانی ای رو بدون کمترین غلط املایی و انقدر پیوسته نوشت که واقعا هم قوی و کمک کننده باشه و به همچین سوال کوتاهی یه جواب بلند و خیلی کامل بده.واقعا آفرین ❤
جدا لذت بردم ، الحـــق والانصــاف یکی همین مطلب و مطلب اولی هم همونی که مرقوم فرموده بودید ،با تصمیم واراده قوی میتونید قدم در راه بگذاری وغیر ازاین حتما دوره عزت نفس را لازم دارم. اگر چه بیش از 70% پاسخ سوالاتم در سطر ب سطر متن ارسالی شما یا پاسخ شما بود . ولیکن قویا عارضم حضور شما نه تنها من بلکه خیلی از ایرانیها به سبب تربیت و فرهنگ و دلایل دیگه بشدت نیاز مبرمی به آموزش نه یکبار بلکه دستکم دوبار طی کردن دوره فوق را داریم . به حدی که بقول استاد این دوره را وحی منذل تلقی کنیم وتا امتحان آنرا بخوبی پشت سر نگذاریم چه میدونم از اضافه کاری خبری نباشه یا پاداش بی پاداش ! جدا میگم ،من عمرمو کردم ولی اول خودمو گفتم تا جووپامون مکدر نشن. بنده شخصا بارها و بارها وبارها و… با کمبود محض عزت نفس خودم ودیگران مواجه شدم. وسردی شرم نداشتن اونو با گوشت و پوستم احساس کردم وبار خجالت رو از روی دوشم مدتها نمیتونیتم بردارم. از خودم باور کنید شرمنده شدم . آدم بایست بعضی اوقات یه چیزائی رو برای خودش ثابت کنه ، اطرافیان جای خود ولی چه زن و چه مرد شرافت وجودی خودشو حاضرنمیشه باچیزی عوض کنه ، یعنی اگه عوض کنه خودش تنهایی وبدون کمک دیگران خودش را در بدترین جای ممکن دفن میکنه و خاک روی تمام وجود خودش میریزه. امیدوارم هبچ کس وهیچوقت باشرمساری عدم عزت نفس یا کمبود عزت نفس ، کمبود اراده کنار نیاد و سردی وبخ زدگی نقصان اونو از هر بیماری جسمی خطرناکتر بدونه.. راستی سرکار خانم شایسته چرا ما آدمها به روحمان بسیار کمتر از جسم خوداهمیت میدیم وبه تبع اون بیماریهای روحی نیز برامون نابلد و
بیگانه س ؟!! بسیار سپاسگزار محبت شما و استاد و گروه شما هستم.
من خیلی وقت بود که بهم میگفت تمکرکزی باید بری روی علاقه ات کار کنی و تمرکز نزاری روی دیگران و اقوام و خانواده و میگفت وقتتو با کسانی که بهت کمک نمیکنن و در فرکانست نیستن هدر نده ولی من گوش نمیکردم تا اینکه هدایت شدم {نشانه امروز من }به این مقاله و توی همین حین هم شیطان میگفت این شغل اصلی تونیست ورفتم چتر بازی رو یکبار تجربه کردم دیدم اینکه شیطان میگفت و چند وقت بود تمرکز نمیگذاشتم رو کار خودم چون فکر میکردم شغل اصلی ام نیست دیدم این{چتر بازی} اصلا اون شغلی که دوست دارم نیست و تو همین حین همزمانی این مقاله و چتر بازی و واینکه یکنفر بهم گفت تو نتونستی فلان قسطط رو بدی این شد که بگم حالا که اینطور شد من باید تمرکز بزارم رو کار خودم و فوکوس کنم فقط بچسبم رو کار خودم
خدایا شکرت خدایا شکررررررررررررررررتتتتتتتتتتتتت هزاران هزار بار
و سپاسگزارم از استاد عزیز و مریم شایسته با این مقاله زیبا و پر مفهوم و کاربردی
چقدر اگاهی های نابی بود و چقدر ارزش این رو داشت که بارها و بارها خونده بشن…منی که قبلا از کنار مقاله های بالابلند و کامنتای طولانی میگذشتم الان با صبر و حوصله خوندمشون…مکث کردم حتی و یه جاهایی رو چندین بار خوندم…و فهمیدم که الان توی مدار دریافت این اگاهیا هستم..ن زمانی که حتی توقف نمیکردم برای خوندنشون
راستش من امسال کنکور دارم..و خیلی وقتیه دارم هر آگاهی ای که به دست میارم رو واسه خودم یه گوشه ذهنم کنکوریزه میکنم…درسته اومدنم به این صفحه ناگهانی نبود و تصمیم خودم بود..اما بعد از خوندش فهمیدم حتی هدایتی هم بوده…چون ممکن که نه قطعا در ادامه مسیر این سوالات هم واسم به وجود میومدن…و الان قبل از این ک من باهاش برخورد کنم راه حلو یاد گرفتم و سلاحشو فهمیدم:)..فهمیدم چی به چیه..
فهمیدم توی مسیر باید ادامه بدم…اون وقتی که ناامید میشم جلوی نجواهای ذهنم رو بگیرم و بازم ادامه بدم..و اون بیل اخری که من رو به گنج میرسونه ارو بزنم..
چیزایی که ازین مقاله درک کردم و واسه خودم به صورت کنکوریزه درآوردم:
خواسته من قبولی دندانپزشکی در دانشگاه دولتی اصفهان( شهر خودم) هستش..در کنکور ۱۴۰۱…ولی واسه ی خدا نباید زمان تعیین کرد( با به ظاهر عقل و منطق نباید دست هدایت خداوند رو ببندیم)..پس من اصراری بر این ندارم که چه سالی قبول شم..و نباید بهش بچسبم..میتونم بگم ۱۴۰۱ قبول شم..اما این فقط باید به شکل یک خواسته و درخواست باشه نه به شکل زمان تعیین کردن..چون زمان رو هم تقریبا تا جای زیادی اشو خودم مشخص میکنم..وقتی اماده باشم و وقتی بهاشو پرداخته باشم اتفاق خواهد افتاد.
حالا خواسته ی من مشخص شد..باید پل های پشت سرم رو خراب کنم…من نمیتونم دیگه این مسیری رو که اومدم برگردم و باید ادامش بدم..چون این بهترین مسیر و تنها مسیری هست که میتونه من رو به خواسته ام برسونه( راجب کنکور درسته که فقط قبولی تو کنکور عامل موفقیت نیست) اما اگه این رو واسه ی خودم یه خواسته در نظر بگیرم..که نصف راهم واسش تلاش کردم..میتونم بگم که فلا تنها راه و قدم اول پیش روی من همینه..پس باید ادامه بدم..نمیتونم به کنکور سال بعدش فکر کنم و باید بگم یا قبول میشم یا میمیرم..ولی این باز به این معنی تایم واسه خداوند معلوم کردن نیست..به این معنیه که من شل نگیرم و تمام تلاشم رو واسه خواسته ام بکنم…بهانه نیارم
رهایی نسبت به خواسته یا تمرکز بهش و مدام فکر کردن به لحظه ی رسیدن بهش؟
رهایی نسبت به خواسته یعنی رها بودن نسبت به ترس و نگرانی راجب خواسته..نه اصل اون..یعنی رسیدن به حال خوب.یعنی ایمان به این که اتفاق خواهد افتاد به دست نتیجه دهنده..یعنی الذین یومنون بالغیب…ینی میگه کسایی که نتیجه ای رو میبینن که هنوز دیده نمیشود…
و وقتی که بیای واسش تلاش کنی..هم تلاش ذهنی انجام بدی( کنترل نجواها و ورودی ها و کار کردن روی باورها)و هم تلاش فیزیکی( درس خوندن) دیگ میتونی با خیال راحت بگی که خب اگه قبول بشم خیلی خوب و عالیه و اگر قبول نشم هم قراره به مسیر بهتری که خداوند برام مشخص کرده هدایت بشم و این مسیر من نبوده..و ناراحت نمیشم..
پس نمیایم بگم من حتما باید قبول بشم که ترس و نگرانی درونم ایجاد بشه…ک اگ نشد چی…باید اون موقع تلاشم رو بکنم..کاری که میدونم نیازه و میدونم از عهده اش برمیام رو انجام بدم..و در کنارش احساس خوب داشته باشم..در کنارش و در راستای اون، باور های قدرتمند کننده بسازم..
نباید توی مسیر شک کنم چون سمه
و تمام تلاشم رو بکنم..و به نتیجه ایمان داشته باشم..چرا که من و این جهان فرکانسی هستیم..و هیچ عامل بیرونی دیگ ای نمیتونه تاثیری بذاره چراکه وقتی تمرکز من بره روی عوامل بیرونی، شرک می ورزم و پای روی خط قرمز اصل این جهان و قرآن میذارم..پس همه چیز دست منه..این که باورهای قدرتمند تری ایجاد کنم و درس بخونم
و یه نکته مهم دیگه این که اگه من علاقم رسیدن به دندون پزشکی توی یه دانشگاه عالیه…تنها چیزی که میتونه منو بهش برسونه کنکور نیس و این فقط یه راهشه…چون میدونم خداوند بینهایت راه و مسیر داره واسه به موفقیت رسوندن من..که درحال حاضر اونارو نمیدونم..اما میدونم که باید ایمان داشته باشم..ما به خداوند ایمان داریم..ما به خداوند اعتماد داریم..هرکس توی این دنیا رسالت خودش رو انجام میده و رقابتی در کار نیست..هرکس نون افکار و باورای خودشو میخوره و واسه کسی که ایمان داره هیچ عامل بیرونیِ دیگه ای تاثیر گذار نیست..
به امید روزی که بیامو بگم چطوری تونستم به خواسته برسم و رسیدم:)
خانم شایسته مهربانم سپاسگزارم برای این وقتی ک گذاشتید و این مقاله رو نوشتید
هر چند خیلی جاهاش رو متوجه نشدم اما از خدا هدایت خواستم جاهای ک نیازه متوجه شم و قدم بردارم برام بلد کنه
تو این مقاله از خراب کردن پل های پشت سر گفته شد.که کارهای ک میدونی اشتباه هست رو انجام نده ترکشون کن تا راه هدایت به قدم بعدی برات نمایان شه…
به قول استاد کاری ک میدونی اشتباه هست رو تمامش کن تا قدم بعدی بهت گفته شه.
مهمترین چیزی ک تو این چند روز با خودم تکرار میکردم این بود ک چطور باور همجهت با خواسته ام ک درک خالق بودن بی قید شرط هست رو در خودم ایجاد کنم…که تو این مقاله مریم عزیزم نوشته ک هر گونه قدرت دادن به عوامل بیرونی شرک هست…wooعجب جمله ای ما انسان ها موجوداتی هستیم ک با افکار و باورهامون به جهان فرکانسی فرکانس های خودمون رو میفرستیم و هر چیزی ک تجربه میکنیم صد درصد خلقش کردیم…
حالا میخوای تو زندگی چیزهای دیگه ای تجربه کنی ک همراه با لذت بیشتر..شادی بیشتر…سلامتی بیشتر..روابط بهتر باشه پس باید فرکانس های هم جهت با آنها رو بفرستیم…
خداوندا کمک کن اصل جهان رو درک کنم و همیشه باورش داشته باشم تا از امروز به بعد همیشه زندگیم سیر سعودی به سمت خوشبختی بیشتر ثروت بیشتر سلامتی بیشتر رو تجربه کنم…آمین
در پناه الله یکتا شاد باشید و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت
امروز صبح که بیدار شدم اولین کاری که کردم موهامو شونه زدم و تخت خوابمو مرتب کردم و صبحانه خوردم
وقتی شروع کردم به گوش دادن صدای ضبط شده خودم برای باور عشق و مودت
دیروز خدا با یه پیامی که به یک باره یک نفر برام فرستاد و تو پیام نوشته بود که
قبل از هر چیزی تغییر در هر موضوعی باید کم کم و به تدریج شکل بگیره
نکته ی بعد اینکه برای پذیرش هر تغییری ذهن ما باید حس بکنه که اون تغییر فقط و فقط امروز انجام میشه و خیلی محدود تا در مقابلش مقاومت نکنه
مثال…من فقط امروز میخوام 1صفحه مطالعه کنم
هم مقدارش کمه و هم گفتی که من فقط امروز این کار را میخوام انجام بدم و ذهن اینو میپذیره
وقتی دیروز این پیام رو دریافت کردم
میدونستم خداست که داره از طریق بی نهایت دستانش به من یاد میده که درمورد کم کردن خوابم چجوری شروع کنم
و من از امروز این رو به خودم هی میگفتم که
همین یه باره که داری به صدای ضبط شده ات گوش میدی پس با تمرکز گوش بده که حسش کنی
و با تمرکز سعی خودمو کردم و شروع کردم تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم
این روزا دارمتمرکز کردن رو در هر کاری یاد میگیرم
جالبه
هر روز خدا یه چیزی رو یادم میده و هر بار یه چیزی برام مهم تر میشه که خدا طبق اون به من فایل ها و نشوگه هارو نشونم میده
حتی داشتم فکر میکردم ،میگفتم من اول دوره 12 قدم رو خریدم تا قدم 7
اما فعلا دو قدم رو گوش دادم
و وقتی به قدم دو رسیدم اونجا متوجه شدم باید بگذرم از خواسته عشق و قدم هامو برداشتم و بعد اینکه قدم رهایی رو برداشتم خدا به من دو تا دوره عشق و مودت و عزت نفس رو هدیه داد
که من دارم گوش میدم هر روز و سعی دارم تمریناتش رو انجام بدم
و هر روز داره یه چیزی رو برای من یاد میده
چقدر خوبه که خدا داره ریز به ریز هدایتم میکنه
خدایا سپاسگزارم ازت
وقتی کارم تموم شد کمی اتاقمو مرتب کردم و طراحی کردم
وقتی شروع کردم استادم گفته بود برای طرح رنگ روغنتون که بعد دو هفته کار رو شروع میکنیم
باید همه تون طراحیاشو انجام بدین و بیارین ببینم
و من شروع کردم با خودکار طراحی کنم
اولش گفتم سخته
تو باید جمجمه انسان و کتاب و صندوقچه رو طراحی کنی
با مداد طراحی کن که اگر اشتباه شد پاک کنی و درست کنی
سریع گفتم نه طیبه تو دیگه از این به بعد فقط با خودکار طراحی میکنی تا یاد بگیری متمرکز و با دقت زاویه بگیری
و من شروع کردم و در عرض نیم ساعت به طرز شگفت انگیزی کارم تموم شد
و اول با خودکار آبی کم رنگ حالت کلی رو کار کردم و بعد با خودکار قهوه ای جزئیات رو اضافه کردم
به قدری خوب شد که حس فوق العاده ای داشتم
درسته که کمی میلی متری ایراد داشت اما در کل عالی بود و من خوشحالم که این تصمیم رو برای یادگیری طراحیم ،عملی کردم که با خودکار کار کنم
وقتی داشتم اتاقمو تمیز میکردم
کتاب بزرگی که اشعار حافظ بود و تو کندم بود و داداشم داده بود بهم ،برداشتم و یه لحظه گفتم خدا اگه بخوای بهم حرفتو بگی
چی بهم میگی
و به نام ربّ گفتم و صفحه از رو باز کردم
غزل شماره 192 بود
سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمیکند؟
همدمِ گل نمیشود یادِ سَمَن نمیکند
تو گوگل نوشتم و تفسیرش این بود
شما دست روی دست گذاشتهای و در انتظار هستی که بخت و اقبال خوب به سمت تو بیاید، اما باید بدانی که خوشبختی به تنهایی با انتظار نمیآید. برای رسیدن به خوشبختی باید کوشش و تلاش کنی و به خودت انگیزه دهی. امیدوار باش و از دلت هر گونه شک و تردیدی را از بین ببر. با هوش و ذکاوتی که داری، میتوانی از فرصتها بهرهبرداری کنی.
اعتماد به خدا و توکل به او، کلید موفقیت توست؛ با این دو خصوصیت، میتوانی از خودت قدرت بیشتری برای مواجهه با چالشها داشته باشی. فکر مثبت و ایمان به اینکه خدا همیشه در کنارت است، میتواند غم و ناراحتی را از خودت دور کند.
اطمینان کن که ابرهای رحمت به سمت تو حرکت میکنند و به زودی باران نعمت و خوشبختی بر روی تو خواهد بارید. این مسیر تا رسیدن به خوشبختی ممکن است سختیها داشته باشد، اما با تلاش، ایمان و انگیزه، میتوانی به آن برسی و زندگی خود را بهتر کنی.
چقدر دقیق و حساب شده
خدا میدونست که من در انجام یه سری کارها که همین نخوابیدن و ساعت کاریم رو بیشتر کردن ،تعلل میکنم
و این صحبت هارو بهمگفت تا بگه حرکت کن ،قدم بردار تا ببینی نتیجه رو
متعهد باش
وقتی بعد از تمیز کردن قسمتی از اتاقم نقاشی های ورکشاپ های هر هفته یک شنبه رو برداشتم به مادرم نشون بدم
همه رو چیدم روی فرش با دو تا از کارام که هنوز تحویل نگرفتم
24 تا میشدن
من از 21 مرداد ماه 24 هفته ،یک شنبه ها رفتم ورکشاپ رایگان
و وقتی تک تک طراحی هامو روی فرش چیدم از اولین کارم تا آخرین هفته که یه کرسی و بالش قرمز بود که به قدری عادی کار کرده بودمکه قشنگ پیشرفتمو با دیدنشون حس کردم و کار اول و آخرین هفته که هفته پیش بود و باز هم ورکشاپ ادامه داره رو گذاشتم کنار هم تفاوت بی نهایت زیاد بود
خودم متوجه این تغییرات نشده بودم
تا اینکه این کارهارو کنار هم چیدم
خدایا شکرت
و عکس گرفتم تا شنبه به استادم نشون بدم
خیلی حس خوبی داشتم خیلی سپاسگزارم ازت ربّ من
که من هر هفته دارم تلاش میکنم و در بین بهترین استادای نقاشی دارم پیشرفت میکنم نسبت به روز قبلم
خدایا شکرت
من امروز یه استوری دیدم از آموزش رنگ روغن طبیعت ،که همیشه دوست داشتم دوره شو خرید کنم اسکرین شات گرفتم از سر فصل هاش تا نگه دارم
بعد دوباره یه فایلی از الهی قمشه ای دیدم
میگفت نشان دیدن و عاشق شدن : حرکت کردنه
دقیقا استاد عباس منش کا میگفت ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
وقتی ایمان داری باید حرکت کنی
امروز من خیلی آروم بودم
حس میکنم از وقتی درمورد وابستگی در دوره عشق و مودت در جلسات 6 تا 8 گوش دادم خیلی محدودیت هام گرفته شده از من و درک هایی که داشتم خیلی آرومم کرده
و حس خوبی دارم
از اینکه متوجه شدم که چه گاری باید انجام بدم
خدایا شکرت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
و قشنگ با این حرفش بهم فهموند که نگو که من با فروش گل سر قلاب بافی، درآمدم خوبه و نقاشی رو که علاقه شدید داری بهش متمرکز نشی روش
وقتی این پیام رو دیدم و درکشو بهم داد که دقت کن این برای تو هست
تو اینستاگرام فایلای تیکه ای استاد رو نگاه میکردم ، گفتم خدا،
درمورد همین که بهم گفتی دیگه گل سر نباف یه حرفی بهم میگی که من بیشتر درک کنم؟ و آروم تر باشم و سعی کنم چشم بگم ؟
البته چشم رو گفتم ولی هنوز تو دلم میگم آخه چرا باید چشم بگم البته چراشو میدونستما ولی باز یکم مقاومت داشتم و یا اینکه میگفتم اگر گل سر نفروشم چیکار باید بکنم کجا نقاشیامو بفروشم ؟
و خدا داره مرحله به مرحله بهم میفهمونه که طیبه جانم ،عشق دل من ،درکشو بهت میگم تا راحت تر تسلیمم بشی و برات کارارو انجام بدم تو فقط سعی کن تسلیم بودنو با این درک هایی که داری یاد بگیری باقی کارارو بسپر به من
وقتی رفتم اینستاگرام و این فایل رو گوش دادم روی فیلم نوشته بود من خالق زندگیم هستم
استاد عباس منش میگفت
من خالق زندگی خودم هستم
اگر اتفاق بدی میفتاد ،میگفتم اشکالی نداره این اتفاق الان ظاهرش بده
اگر من بتونم احساسم و افکارم رو کنترل بکنم
اگه بتونم به این اتفاق به شکلی نگاه کنم که به من احساس بهتری بده ،حتی اگر اتفاق به ظاهر منفی باشه
نتیجه تغییر میکنه چون من دارم تغییر میکنم و باور داشتم،
نمیدونید چقدر باور داشتم و متعهد بودم که چقدر بتونم افکارم رو کنترل کنم
و بعد شروع کرد اتفاقات ،اول کوچیک رخ میداد و بعد
هی ایمان رو قوی تر میکرد که حالا چرا چیزای بزرگتر نمیخوای؟؟؟
وقتی من اینو شنیدم عین یه جرقه بود انگار
بهم گفته شد که طیبه تو بافت گل سر و فروشش درسته درآمد خوبی کسب کردی
ولی انگار خواستی گیر کنی به این کار
درسته الان 3 هفته شد که چند نفر برای تو قلاب بافی انجام میدن
ولی تو باید بگذری و چیزای بزرگتر بخوای تو به اینجا تعلق نداری ،تو به جاهای بزرگتر از اینجا میتونی برسی و لیاقتش رو داری طیبه
لایق قرار گرفتن در مدارهای بالاتر از همه جهت هستی و برای رسیدن و طی کردن همه این مدار ها باید قدم هاتو برداری طیبه جانم
ایمانت هی داره با درسایی که میگیری ،با قدمایی که برمیداری و حرکت میکنی قوی و قوی تر میشه و من ،ربّ تو دارم محدودیت هاتو یکی یکی برمیدارم
پس راحت تر چشم بگو و لذت ببر و عشق و حال کن من بهترین هارو برات میچینم
تو فقط عمل کن به آگاهی ها و بعد ،از من بیشتر بخواه تا بیشتر و بی نهایت تر بهت عطا کنم
طلبکارانه بخواه ،چون من لذت میبرم وقتی میبینم هم تلاش میکنی و هم بیشتر میخوای از من و باور داری که من فراوان بهت عطا میکنم
پس پر قدرت تر ادامه بده
و این فایل تیکه ای نشونه بود برای اینکه من تغییر کنم
بعد خدا فایل دیگه رو بهم نشونه داد تا این درک و فهم من رو بیشتر کنه که تسلیم ترش باشم
و دلیل اینکه چرا باید دیگه برای فروش گل سر نرم و کارش رو به مادرم بسپرم و خودم فقط کار نقاشی بفروشم رو،نپرسم
چون خدا داره با این فایلا قشنگ ،تکاملی بهم میفهمونه
و بعد
فایل می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
ساعت 23 شب خدا هدایتم کرد به این فایل
یا ربّ
چی دارم میشنوم
خدای من
هرچی دارم پیش میرم مات و مبهوت تر میشم
وای خدایا
من ازش پرسیدم که خدا به من نشونه ای بده که درمورد اینکه چرا گفتی بهم از این فروش هر هفته جمعه بازار که هر هفته درآمد خوبی دارم باید رهاش کنم و مسیرمو تغییر بدم؟؟؟
اونم ایده ای که خودت بهم گفتی و الان یک ماه و یه هفته شد،
در اصل 5 تا جمعه من رفتم برای فروش و فوق العاده بود
من که تازه شروع کردم چرا میخوای چیزی که تازه شروع کردم و درآمد خوبی داره رو رها کنم ؟؟؟
با همه این نشونه ها بازم انگار میخواستم چشم نگم و هی میخواستم که بهم بفهمونه
چقدر خدا قشنگ میچینه
یعنی اگر دنبال یه فایلی تو گالری گوشیم میگشتم به سختی میتونستم پیدا کنم اصلا نمیدونستم چی پیدا کنم؟؟؟
خدا دوباره با انتخاب رندمی که بعد پرسیدن سوالم کردم منو هدایت کرد به فایل
می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
چیا دارم میشنوم خدای من
چقدر درست و به جاست هدایت های خدا
دقیقا تو این فایل بهم گفت که طیبه سایت رو حتما باز کن
چون استاد درمورد سایتش داشت صحبت میکرد
وای گریم گرفت وقتی شنیدم استاد عباس منش گفت که سایت رو باز کردم و تغییر دادم سایتم رو
و اینو شنیدم متعجب موندم
چون خدا دیروز و امروز بهم تاکید کرد با فروش فردا که میری جمعه بازار و تا اواسط آبان ماه بهت فرصت دادم تا بفروشی
اولین کارت اینه با پولی که داری از فروش فردا ، سایت بزنی به اسم خودت ،که نقاشیاتو بذاری برای فروش
نقاشی هایی که بهت الهام کردم و نقاشی های جدید قراره کار کنی همه رو میذاری تو سایتت
بعد برام سوال بود من چجوری سایت باز کنم من که بلد نیستم ؟
بعد دوباره یاد تک تک روزایی که چالش هارو رفتم و با وجود ناشناخته بودنش سعی کردم انجامش بدم
مثلا
کد مالیاتی رو برای کارتخوان ، مرحله به مرحله با کمک های خدا ،گرفتم و چالشی بود که میخواستم ازش فرار کنم و خدا هدایتم کرد و آسونش کرد برام
یا اینکه تو این سایت عکس پروفایل گذاشتم به ساده ترین روش ،در صورتی که من قبلا یه جورایی میترسیدم و فرار میکردم از گذاشتن عکس پروفایل و برام سخت بود
پس وقتی اینا خیلی ساده و راحت شدن
پس میتونم که سایتی بسازم که راحت و به طبیعی ترین حالت ممکن برای من سایت ایجاد بشه
و تو این فایل تاکید دوباره اش شد برای من
وقتی چندین بار گوش دادم و نمیدونم بار چندم بود گوش میدادم
یهویی شنیدم که
من دوست دارم تو از گروه چهارم باشی طیبه
تو لیاقتش رو داری
تلاشت رو میبینم و دوست دارم که از این گروه باشی
اینجا بود که خندیدم و واقعا سپاسگزارم از خدا
گروه 4 که استاد گفت امیدوارم من و شما جزء اون دسته آدما باشیم
افرادی هستند که قبل از اینکه مجبور بشن و فشار وارد بشه ، اونها خودشون به دنبال تغییر و حرکت میرن
اونا افراد بسیار بسیار موفقی هستن
و وقتی میگفت تک تک صحبتاش برام تازگی خاصی داشت با اینکه چندین بار گوش داده بودم به این فایل
تازه داشتم درک میکردم
صبح داشتم گل سر میبافتم یه فایلی دیدم که گریه کردم
داشت میگفت یه جوانی یه خواسته ای داشته و پادشاه گفته که اگر بری بیرون شهر ،یه جایی هست ، بری دعا کنی و با خدا عبادت کنی خواسته تو بهت میدم .
و اون جوان رفته بود و اول الکی خدارو عبادت کرده بود و بعد گذشت چند مدت ،پادشاه از جلو اون مکان رد میشده و میپرسه اون جوان کی هست که داره دعا میکنه
و وقتی جوان میاد سمتش و پادشاه میبینه که داره دعا میکنه ، بهش میگه که هرچی بخوای بهت میدم و اون جوان یادش میاد که پادشاه گفته بود اگر عبادت کنی با خدا ،خواسته ات رو بهت میدم
و اون جوان اولش فقط میخواست به خواسته اش برسه ولی رفته رفته خواسته اش رو رها کرده و فقط خدا رو عبادت کرده و بس
و جوان گفته بود که اجازه بدین من فکر کنم بهتون خبر میدم
پادشاه میره و جوان از اون شهر میره
و میگه من با تظاهر رفتم در خونه خدا ، خدا پادشاه رو کشوند تا اینجا بیاد و خواسته منو که چند مدت قبل ازش خواسته بودم برآورده کنه ، حالا اگر از صدق دل برم پیش خدا باهاش حرف بزنم ،خدا خودش میاد تو آغوشم
وقتی اینارو شنیدم گریه کردم
چی داشتم میشنیدم
دقیقا من دو سال پیش از خدا یه خواسته ای داشتم و شروع کردم به تغییر و اوایل با یه سایتی که کتاب قانون جذب خواسته رو میفروخت آشنا شدم و طبق خواسته ام ،میخواستم فقط و فقط به اون چیزی که میخوام برسم
و یادمه تو اون کتاب نوشته بود که اگر روی عکس، نوشته ای رو، نامرئی بنویسین جوری که کسی نتونه بخونه و تو پروفایلتون بذارین یا هرچیز دیگه و یا تو یه عکس بنویسین و هر خواسته ای که دارین از کسی بدین بهش
اون نوشته میره تو ناخودآگاهش و هرچی شما میخواین همون میشه
وای الان خنده ام میگیره
من اون روزا داشتم هرچی میخوندم رو عملی میکردم که فقط و فقط به اون خواسته ام که باعث قدم گذاشتنم در مسیر آگاهی شد ، برسم و از خدا فقط اونو میخواستم
و خدارو در نظر نداشتم و یه جورایی تظاهری هم میشد گفت بهش
و تو رد پاهام نوشتم که ،خدا بعدش بهم یه حرفی رو نشونه داد که یک سال باید بری روی خودت کار کنی تا بفهمی بعد بیای در مورد خواسته ات صحبت کنی
اون یک سال ،امسال مهر ماه بود که گذشت و من دارم از اون خواسته ام که شدید خواستنشو داشتم رهاتر و رهاتر میشم و از خدا میخوام که فقط و فقط خودشو بهم عطا کنه
و اگر در دلم ذره ای خواستن اون خواسته ام هست
من دیگه نمیخوامش
هرچی خدا بگه ، درسته هنوزم میخوامش ولی سپردم به خودش اگر بشه خوشحال میشم
در هر صورت برای من خیر هست
من میخوام خدا رو داشته باشم وقتی باهاش حرف میزنم وجودم سرشار از عشق میشه و حتی دیگه به خواسته ام فکر هم نمیکنم ،یه وقتایی که نه بیشتر وقتا احساس میکنم که خواسته مو دارمش و حسش میکنم
و نیازی به خواستنش ندارم
ممنونم از خدا که مرحله به مرحله کمک میکنه تا هر روز بهتر و بهتر بشم
و باز هم ازش کمک میخوام چون هیجی نمیدونم و هیچی نیستم و فقط خداست که کارامو انجام میده و کمکم میکنه
بی نهایت سپاسگزارم ازش
شب وقتی من داشتم گل سرارو آماده میکردم تصمیم گرفتم که 40 تا گل آفتاب گردان و بابونه ببافم وصبح برم جمعه بازار
کل شب تا صبح رو بیدار موندم و میدونستم که همه گل سرارو خدا ازم میخره
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
با سلام خدمت همه عزیزان مخصوصا خانم شایسته عزیز بابت این متن فوقالعاده
بوسیله نشانه ی امروز من هدایت شدم به این متن بینظیر
فقط خدا شاهده که با خواندن این جملات چه طوفانی درون من شکل گرفت
طوفانی که بعد از اون فقط و فقط آرامش بود وبس.
دلم میخواد گریه کنم بخاطر این آرامشی که در تک تک سلول های جسمم جاری شده
وقتی داشتم این متنو میخوندم تماما برایم این آگاهی ها آشنا بود ولی مانند یک تلنگر دوباره رعشه ای انداخت به وجودم.
خداوندا عاشقانه دوستت دارم بابت این دنیای زیبایت که تا چند وقت پیش جز زشتی چیزی نمیدیم
احساس میکنم در حال پروازم آزاد آزاد فارغ از هر قیدو بندی.
یاد گرفتم به تمام چیزهایی که کسب کرده ام نچسبم و دلخوش باشم به چیزهایی که قراره خلق کنم.خیلی لذت بخشه وقتی درک کنی نه اینکه بدونی وقتی درک کنی که این قدرتو داری که هر چیزی که دوست داریو خلقش کنی.
چی ازین بهتر.چی ازین زیباتر
مریم بانوی شایسته چقدر اسم فامیلتون برازندتونه.
شایسته
خدارو شاکرم که امروز هدایت شدم به این متن عالی
امیدوارم همه دوستان به اون درکی که من رسیدم برسند.
امیدوارم که ایام به کامتون باشه و حال دلتون عالی، جیب ها پر پول، و تو زندگیتون هم در مسیر هدایت الهی به سمت خواسته های الهی تون باشین.
خیلی دوست داشتم راجع به بحث رهایی صحبت کنم، البته قبلا راجع به رهایی در پاسخ به یکی از عزیزان سایت، تو عقل کل نوشتم، اما امروز مسئله ای پیش اومد که ترجیح دادم آگاهی هایی که کسب کردم و درک خودم از موضوع رهایی رو بیام به صورت مکتوب بنویسم چون حس میکنم با این کار پتانسیل عملگرایی راجع به اون آگاهی درِش ایجاد میشه :)
خب داستان از اونجایی بود که من داشتم با یه دوست صحبت میکردم و این دوستمون، درباب موضوع و چلنجی که باهاش روبه رو هستم، اومد و بحث رهایی رو مطرح کرد. گفت ببین مهلا میدونم که تو خیلی آدم تلاشگری هستی، و خیلی داری زحمت میکشی که به اون خواستهت برسی و… ولی حواست باشه که رها کنی و به خواسته هات نچسبی و وابسته رسیدن بهشون نباشی و..
تا اینجا که کاملا موافق بودم گفتم خدایا شکرت این رو هم به من یادآوری کردی.
اما یکم که ادامه داد، حس کردم از حرفاش حس خوبی نمیگیرم، حس ترس رو تو من بوجود میاره، چون دقیقا راهکاری که داده بود برای رهایی از خواسته رو، من قبلا اجرا کرده بودم و اوضاع بدتر از بدتر شده بود :/
این دوستمون مثل خود من و امثال من و شاید بتونم بگم بر اساس منطق ذهن سرکش همه ما، بحث رهایی رو مترادف با قانع کردن ذهنمون با درنظر گرفتن بدترین شرایط ممکن و حساب کردن احتمال مردن(خخخ) در اون شرایط (که احتمال ناچیزی هم داره)، میگفت آدم باید خواسته شو رها کنه.
خب این یه میس اندرستندد عه بزرگ عه، خیلی هم بزرگ، اینکه ما میام برای آروم کردن ذهنمون به منفی ترین نقطه ممکنی که قراره بهش برسیم نگاه میکنیم و میگیم اوکی در اون شرایط هم زندگی در جریانه پس غمت نباشه و…
اما من فکر میکنم این خودش یه جور فرکانس منفی میفرسته، چرا؟ چون تو تمام توجه ت میذاری رو اینکه اگه نشه چی؟ میگه اوکی این کار رو میکنم، باز میگی اگه نشه چی؟ میگه اوکی اون کار دیگه رو میکنم و.. تمام توجه و تمرکز میره رو نشدن، و باعث ارسال یه فرکانس قوی میشه که تو رو از خواسته ت کیلومتر ها دور میکنه.
من فهمیدم ما دو راه داریم برای رهایی از خواسته مون.
یکی توضیح بالاست. که نتیجه این کار اگه زیاد تکرار بشه، ممکنه این باور رو ایجاد کنه که اوکی من دیگه به اون خواسته که نمیرسم پس دیگه بهش نمیچسبم. و حس میکنم مثمر ثمر واقع نشه در اکثر مواقع، مثل تجارب خودم از برداشت اشتباهی که از دوره دستیابی داشتم.
یکی هم که خیلی عمقی تر و مفهومی تره از مورد بالا و اتفاقا درستش هم فکر میکنم همینه، بحث رهایی از خواسته بدلیل اطمینان از رسیدن به اون عه.
یعنی اینجا مثلا ما یه خاطر جمعی داریم که آقا جان، من به این خواسته میرسم، اصلا شاید هیچ وقت، هیچ دلیل و منطقی نداشته باشیم که چرا به اون خواسته میرسیم، مثلا هدف گذاری میکنیم که این ماه فلانقدر درآمد داشته باشیم، بعد شاید هیچ کِرِدیت و هیچ تکیه گاهی نباشه که بخوای بهش متوسل بشی که بابت اون تو میتونی این ماه فلان قدر درآمد داشته باشی، اما یه حسی درونی بهت میگه “آره، میشه”
نمیدونم اصلا چرا این جور اتفاق میفته، شاید بخاطر باور های درست خودمون تو اون زمینه خاص عه، یا مثلا شاید مقاومت کمتر مون، شاید رزومه بدی پشت اون کار عه نیست(یعنی تو اون کار عه شکست پشت شکست نخوردیم و اینکار یه جورایی آکبند عه) و هر دلیل دیگه..
حالا تو این داستان وقتی شما با حس خوب میری که اون کار رو انجام بدی، با حس شدن، با حس تونستن، با حس امید، با حس خدا کمک میکنه، با حس من سازنده ام، من خالق ام، من تعیین کننده م، پس من میگم چی بد عه چی خوبه، با حس اینکه اون اتفاق مثل یه آبه که بریزی تو ظرف شکل همون ظرف رو میگیره، با حس اینکه کسی دخل و تصرف نداره تو رسیدن به خواسته من، با حس اینکه من میخوام پس بصلاح منه، با این حسا وقتی شروع میکنی به کار کردن، اونوقت چنان فرکانس های قوی میفرستی که هر روز این اطمینان در تو بیشتر و بیشتر میشه و حس رهایی در تو میره بالاتر، و اون وقته که میتونم احتمال رو 100 بدم برای اینکه به خواسته ت میرسی و اگه به احتمال 0 هم نرسیدی به خواسته ت، یعنی خدا واست پلن های قشنگ تری چیده، یعنی خواسته تو قراره بهترش و قشنگ ترش به تو داده بشه و…
خلاصه لپ کلام برای نچسبیدن به خواسته باید و باید کنترل ذهن داشته باشی از مسیر دوم وارد بشی، چون در صورت اونه که میتونی به خواسته ت برسی، اگه مسیر اول رو انتخاب کنی که قبل رسیدن بهش قید شو میزنی دیگه، چرا؟ چون ذهنت این قدر قانع شده که اوکی اوکی، نشد نشده دیگه، که دیگه برات اهمیتی نداره هدایت بشی یا نه..
راستی یه مورد دیگه هم بگم یکی از نشونه های چسبیدن به خواسته(یعنی یه استپ قبل از همین داستانی که برای رهایی باید چیکار کنیم- تشخیص رها نبودن-) اینه که تو خیلی میری راجع به اون داستان سرچ های الکی میکنی.
مثلا دارم میگم یه مثال بزنم احتمالا خیلی هامون تجربه شو داشته باشیم، فرضا تو دوران مدرسه یه امتحانی داشتیم بعد خیلی دوست داشتیم این امتحانه رو 20 بشیم، میرفتیم از دوستمون میپرسیدیم که ای فلانی تو چیکار میکنی واسه این امتحان، میرفتیم از معلم میپرسیدیم خانوم/آقا الان امتحان اگه ازین فصل فلان قدر بخونم چقدر میاد، ازین فصل چیا رو نخونم چقدر میاد، سخت میاد، آسون میاد، باز میرفتیم خونه میشستیم میخوندیم 2 ساعت، باز زنگ میزدیم به دوستمون ای فلانی تو کدوم تست ها رو زدی، یا چقدر خوندی، نه تو کم خوندی، من زیاد خوندم، یا تو زیاد خوندی من کم خوندم، باز حساب میکردیم اگه اینجوری بشه 25 صدم کم میشم اون جوری بشه نیم نمره اضاف میشم و خلاصه میرفتم امتحان میدادیم از آخرشم تو اغلب موارد بخاطر اینکه اینقدر درگیر حواشی و چرت و پرت شده بودیم میشدیم مثلا 19.75(در حرص اور ترین شکل ممکن خخخ وگرنه مثلا 15). بعد یکی تو کلاس میبود که ساکت، آروم، نه با کسی حرف میزد نه چیزی میپرسید ، درس رو میخوند میومد ذارت 20 میشد
این گیر های الکی، که میشه، نمیشه، اگه نشه چی، ایناها همش و همش بازی ذهن عه برای اینکه تو رو به حاشیه بکشونه و از اصل دور کنه، و چون داری از اصل دور میشی و حس نرسیدن به اون خواسته در تو تقویت میشه شروع میکنه به حساب کردن دو دو تا چهار تا کردن و کلا اینجوری بگم دیگه برو که رفتیم بای بای هدف خخخ
این رو گفتم که حتی برای خودم چه الان و چه زمانی که بیام مجدد این کامنت رو بخونم بفهمم که آقا داستان رهایی اینه. و لطفا و لطفا درست درکش کن و عمل کن تا نتیجه ببینی
سپاسگزارم بخاطر کامنت زیبایی که به اشتراک گذاشتید واقعا لذت بردم️️
من همیشه مفهوم رها بودن رو با این مفهوم که باید بیخیال هدفت بشی اشتباه میگرفتم و امروز با خواندن این متن و کامنت شما به درک بهتری از این موضوع رسیدم.
و قسمتی که شما در مورد نمره مثال زدید باعث شد که من به نوشتن این کامن هدایت بشم.
من خودم چون دانش اموز هستم خیلی این موضوع رو خوب درک میکنم .
دقیقا همونطور که شما فرمودید وقتی ما یه امتحانی داریم همه بچه ها (بعضی وقت ها هم از جمله خودم) درگیر این موضوع میشم که این فصل رو چقدر بخونم یا مثلا چقدر نسبت به بقیه بیشتر خوندم یا کمتر خوندم و تمرکزم روی این حواشی بوده و شاید با یه عالمه تلاش طاقت فرسا برای یه امتحان ساده حالا یه نمره خوبی هم بیارم مثلا 19 ولی یه دانش اموزی که اصلا روی این حواشی تمرکز نمیکنه و فقط درسش رو میخونه و از یادگیری لذت میبره بدون اینکه خیلی هم تلاش زیادی کرده باشه یا ده بار کتاب رو خونده باشه 20 میشه .
حتی خیلی جاها هم که خودم از این قانون استفاده کردم و بدون درگیر حواشی بودن با یه تلاش کم20 شدم و مثال شما واقعا باعث شد نقش رها بودن رو خوب درک کنم
یعنی اقا من درسم رو میخونم ازشم لذت میبرم و میدونمم که با درس خوندن نمرم هم خوب میشه دیگه هی لازم نیست مقایسه کنم ببینم از کی جلوترم یا عقب ترم.
دورود به همگی.واقعا نمیدونم چجوری به این صفحه هدایت شدم.خدا واقعا به من لطف داره، راستش این اصلی ترین مشکل من هست و نمیدونستم که دلیلش چیه.مثلا یه کاری رو شروع میکردم با ذوق ولی خب استرس هم داشتم به خاطر عزت نفس پایین و بعد از اون کار دست میکشیدم و جا میزدم و احساس بدی داشتم چون ادامه ندادم،و نمیدونستم که چرا اینطور میشه تا اینکه امروز اومدم به این صفحه و واقعا مقاله ی طولانی و خیلی کارا و هدایتگری بود.واقعا ممنونم از شما که دست خدا هستید.
من همیشه حس میکردم خدا به من واقعا لطف داشته چون خیلی وقتا تو بدترین شرایط سربلندم کرده و خیلی از توانایی هامو از بچگی ب یاد میارم ولی به همون دلایلی که گفتین از یاد بردم و یادم رفت که چه انسان خالقی هستم،چه کارهایی ازم بر میاد و بله،یجورایی چسبیده بودم به پل های پشت سرم درحالیکه باید رهاشون کنم.
گاهی وقتها آدم حس کمبود و نارضایتی میکنه چون مثلا یه ویژگی خاص رو نداده ولی اون آدم به یاد نمیاره که کلی ویژگی خوب دیگه داره که میتونه اونها رو گسترش بده و تحسین کنه،و در این راستا یه مستند دیدم که یه موجوده به نام تله مار: این موجود مارها رو شکار میکنه و خودش هم یه نوع ماره.ولی جالب اینه که زهر نداره و طعمه اش رو درسته قورت میده.و چه جسارتی میخواد ممکنه ما ثروتمند نباشیم ولی بخوایم یه کاری رو شروع کنیم و به موفقیتی برسیم و اینکه پولدار نیستیم دلیل نمیشه که سمت موقعیت نریم.
این مار در مقابل سم مارهای دیگه هم مقاومه و درسته که نمیتونه نیش بزنه ولی ابزاری داره که هیچ نیازی به نیش زدن نداشته باشه.اینه که بعضی وقتها فکر میکنیم که مثلا فلان چیز رو نداریم،چرا ثروتمند نیستیم.چرا از اولش تو نعمت نبودیم و فلان…
ولی باید بدونیم خدا بهمون نیرویی داده که همه ی اینها رو بدست بیاریم بدون اینکه نیاز باشه از زهر یا سم استفاده کنیم.
این مستند هم خیلی اتفاقی همین الان پخش شد و هدایت طبیعت بود
آخر هم بگم که خانم شایسته نویسنده ی خیلی خیلی ماهری هستن و تبهر بسیار زیادی تو این کار دارن و تبریک میگم واقعا.
خیلی سخته که یه همچین مقاله ی طولانی ای رو بدون کمترین غلط املایی و انقدر پیوسته نوشت که واقعا هم قوی و کمک کننده باشه و به همچین سوال کوتاهی یه جواب بلند و خیلی کامل بده.واقعا آفرین ❤
(-: D°•
باسلام وعرض ادب و احترام
جدا لذت بردم ، الحـــق والانصــاف یکی همین مطلب و مطلب اولی هم همونی که مرقوم فرموده بودید ،با تصمیم واراده قوی میتونید قدم در راه بگذاری وغیر ازاین حتما دوره عزت نفس را لازم دارم. اگر چه بیش از 70% پاسخ سوالاتم در سطر ب سطر متن ارسالی شما یا پاسخ شما بود . ولیکن قویا عارضم حضور شما نه تنها من بلکه خیلی از ایرانیها به سبب تربیت و فرهنگ و دلایل دیگه بشدت نیاز مبرمی به آموزش نه یکبار بلکه دستکم دوبار طی کردن دوره فوق را داریم . به حدی که بقول استاد این دوره را وحی منذل تلقی کنیم وتا امتحان آنرا بخوبی پشت سر نگذاریم چه میدونم از اضافه کاری خبری نباشه یا پاداش بی پاداش ! جدا میگم ،من عمرمو کردم ولی اول خودمو گفتم تا جووپامون مکدر نشن. بنده شخصا بارها و بارها وبارها و… با کمبود محض عزت نفس خودم ودیگران مواجه شدم. وسردی شرم نداشتن اونو با گوشت و پوستم احساس کردم وبار خجالت رو از روی دوشم مدتها نمیتونیتم بردارم. از خودم باور کنید شرمنده شدم . آدم بایست بعضی اوقات یه چیزائی رو برای خودش ثابت کنه ، اطرافیان جای خود ولی چه زن و چه مرد شرافت وجودی خودشو حاضرنمیشه باچیزی عوض کنه ، یعنی اگه عوض کنه خودش تنهایی وبدون کمک دیگران خودش را در بدترین جای ممکن دفن میکنه و خاک روی تمام وجود خودش میریزه. امیدوارم هبچ کس وهیچوقت باشرمساری عدم عزت نفس یا کمبود عزت نفس ، کمبود اراده کنار نیاد و سردی وبخ زدگی نقصان اونو از هر بیماری جسمی خطرناکتر بدونه.. راستی سرکار خانم شایسته چرا ما آدمها به روحمان بسیار کمتر از جسم خوداهمیت میدیم وبه تبع اون بیماریهای روحی نیز برامون نابلد و
بیگانه س ؟!! بسیار سپاسگزار محبت شما و استاد و گروه شما هستم.
سلام به استاد بزرگ و خانم شایسته
چقدر لذت بردم از این مقاله تون و این اگاهی ها
من خیلی وقت بود که بهم میگفت تمکرکزی باید بری روی علاقه ات کار کنی و تمرکز نزاری روی دیگران و اقوام و خانواده و میگفت وقتتو با کسانی که بهت کمک نمیکنن و در فرکانست نیستن هدر نده ولی من گوش نمیکردم تا اینکه هدایت شدم {نشانه امروز من }به این مقاله و توی همین حین هم شیطان میگفت این شغل اصلی تونیست ورفتم چتر بازی رو یکبار تجربه کردم دیدم اینکه شیطان میگفت و چند وقت بود تمرکز نمیگذاشتم رو کار خودم چون فکر میکردم شغل اصلی ام نیست دیدم این{چتر بازی} اصلا اون شغلی که دوست دارم نیست و تو همین حین همزمانی این مقاله و چتر بازی و واینکه یکنفر بهم گفت تو نتونستی فلان قسطط رو بدی این شد که بگم حالا که اینطور شد من باید تمرکز بزارم رو کار خودم و فوکوس کنم فقط بچسبم رو کار خودم
خدایا شکرت خدایا شکررررررررررررررررتتتتتتتتتتتتت هزاران هزار بار
و سپاسگزارم از استاد عزیز و مریم شایسته با این مقاله زیبا و پر مفهوم و کاربردی
سپاسگزارم
درود به همه دوستان هم فرکانسی و استاد عزیزم
چقدر اگاهی های نابی بود و چقدر ارزش این رو داشت که بارها و بارها خونده بشن…منی که قبلا از کنار مقاله های بالابلند و کامنتای طولانی میگذشتم الان با صبر و حوصله خوندمشون…مکث کردم حتی و یه جاهایی رو چندین بار خوندم…و فهمیدم که الان توی مدار دریافت این اگاهیا هستم..ن زمانی که حتی توقف نمیکردم برای خوندنشون
راستش من امسال کنکور دارم..و خیلی وقتیه دارم هر آگاهی ای که به دست میارم رو واسه خودم یه گوشه ذهنم کنکوریزه میکنم…درسته اومدنم به این صفحه ناگهانی نبود و تصمیم خودم بود..اما بعد از خوندش فهمیدم حتی هدایتی هم بوده…چون ممکن که نه قطعا در ادامه مسیر این سوالات هم واسم به وجود میومدن…و الان قبل از این ک من باهاش برخورد کنم راه حلو یاد گرفتم و سلاحشو فهمیدم:)..فهمیدم چی به چیه..
فهمیدم توی مسیر باید ادامه بدم…اون وقتی که ناامید میشم جلوی نجواهای ذهنم رو بگیرم و بازم ادامه بدم..و اون بیل اخری که من رو به گنج میرسونه ارو بزنم..
چیزایی که ازین مقاله درک کردم و واسه خودم به صورت کنکوریزه درآوردم:
خواسته من قبولی دندانپزشکی در دانشگاه دولتی اصفهان( شهر خودم) هستش..در کنکور ۱۴۰۱…ولی واسه ی خدا نباید زمان تعیین کرد( با به ظاهر عقل و منطق نباید دست هدایت خداوند رو ببندیم)..پس من اصراری بر این ندارم که چه سالی قبول شم..و نباید بهش بچسبم..میتونم بگم ۱۴۰۱ قبول شم..اما این فقط باید به شکل یک خواسته و درخواست باشه نه به شکل زمان تعیین کردن..چون زمان رو هم تقریبا تا جای زیادی اشو خودم مشخص میکنم..وقتی اماده باشم و وقتی بهاشو پرداخته باشم اتفاق خواهد افتاد.
حالا خواسته ی من مشخص شد..باید پل های پشت سرم رو خراب کنم…من نمیتونم دیگه این مسیری رو که اومدم برگردم و باید ادامش بدم..چون این بهترین مسیر و تنها مسیری هست که میتونه من رو به خواسته ام برسونه( راجب کنکور درسته که فقط قبولی تو کنکور عامل موفقیت نیست) اما اگه این رو واسه ی خودم یه خواسته در نظر بگیرم..که نصف راهم واسش تلاش کردم..میتونم بگم که فلا تنها راه و قدم اول پیش روی من همینه..پس باید ادامه بدم..نمیتونم به کنکور سال بعدش فکر کنم و باید بگم یا قبول میشم یا میمیرم..ولی این باز به این معنی تایم واسه خداوند معلوم کردن نیست..به این معنیه که من شل نگیرم و تمام تلاشم رو واسه خواسته ام بکنم…بهانه نیارم
رهایی نسبت به خواسته یا تمرکز بهش و مدام فکر کردن به لحظه ی رسیدن بهش؟
رهایی نسبت به خواسته یعنی رها بودن نسبت به ترس و نگرانی راجب خواسته..نه اصل اون..یعنی رسیدن به حال خوب.یعنی ایمان به این که اتفاق خواهد افتاد به دست نتیجه دهنده..یعنی الذین یومنون بالغیب…ینی میگه کسایی که نتیجه ای رو میبینن که هنوز دیده نمیشود…
و وقتی که بیای واسش تلاش کنی..هم تلاش ذهنی انجام بدی( کنترل نجواها و ورودی ها و کار کردن روی باورها)و هم تلاش فیزیکی( درس خوندن) دیگ میتونی با خیال راحت بگی که خب اگه قبول بشم خیلی خوب و عالیه و اگر قبول نشم هم قراره به مسیر بهتری که خداوند برام مشخص کرده هدایت بشم و این مسیر من نبوده..و ناراحت نمیشم..
پس نمیایم بگم من حتما باید قبول بشم که ترس و نگرانی درونم ایجاد بشه…ک اگ نشد چی…باید اون موقع تلاشم رو بکنم..کاری که میدونم نیازه و میدونم از عهده اش برمیام رو انجام بدم..و در کنارش احساس خوب داشته باشم..در کنارش و در راستای اون، باور های قدرتمند کننده بسازم..
نباید توی مسیر شک کنم چون سمه
و تمام تلاشم رو بکنم..و به نتیجه ایمان داشته باشم..چرا که من و این جهان فرکانسی هستیم..و هیچ عامل بیرونی دیگ ای نمیتونه تاثیری بذاره چراکه وقتی تمرکز من بره روی عوامل بیرونی، شرک می ورزم و پای روی خط قرمز اصل این جهان و قرآن میذارم..پس همه چیز دست منه..این که باورهای قدرتمند تری ایجاد کنم و درس بخونم
و یه نکته مهم دیگه این که اگه من علاقم رسیدن به دندون پزشکی توی یه دانشگاه عالیه…تنها چیزی که میتونه منو بهش برسونه کنکور نیس و این فقط یه راهشه…چون میدونم خداوند بینهایت راه و مسیر داره واسه به موفقیت رسوندن من..که درحال حاضر اونارو نمیدونم..اما میدونم که باید ایمان داشته باشم..ما به خداوند ایمان داریم..ما به خداوند اعتماد داریم..هرکس توی این دنیا رسالت خودش رو انجام میده و رقابتی در کار نیست..هرکس نون افکار و باورای خودشو میخوره و واسه کسی که ایمان داره هیچ عامل بیرونیِ دیگه ای تاثیر گذار نیست..
به امید روزی که بیامو بگم چطوری تونستم به خواسته برسم و رسیدم:)
در پناه الله بی همتااا♡
سلام وقتتون بخیر
روز چهارم چالش سی روزه
خانم شایسته مهربانم سپاسگزارم برای این وقتی ک گذاشتید و این مقاله رو نوشتید
هر چند خیلی جاهاش رو متوجه نشدم اما از خدا هدایت خواستم جاهای ک نیازه متوجه شم و قدم بردارم برام بلد کنه
تو این مقاله از خراب کردن پل های پشت سر گفته شد.که کارهای ک میدونی اشتباه هست رو انجام نده ترکشون کن تا راه هدایت به قدم بعدی برات نمایان شه…
به قول استاد کاری ک میدونی اشتباه هست رو تمامش کن تا قدم بعدی بهت گفته شه.
مهمترین چیزی ک تو این چند روز با خودم تکرار میکردم این بود ک چطور باور همجهت با خواسته ام ک درک خالق بودن بی قید شرط هست رو در خودم ایجاد کنم…که تو این مقاله مریم عزیزم نوشته ک هر گونه قدرت دادن به عوامل بیرونی شرک هست…wooعجب جمله ای ما انسان ها موجوداتی هستیم ک با افکار و باورهامون به جهان فرکانسی فرکانس های خودمون رو میفرستیم و هر چیزی ک تجربه میکنیم صد درصد خلقش کردیم…
حالا میخوای تو زندگی چیزهای دیگه ای تجربه کنی ک همراه با لذت بیشتر..شادی بیشتر…سلامتی بیشتر..روابط بهتر باشه پس باید فرکانس های هم جهت با آنها رو بفرستیم…
خداوندا کمک کن اصل جهان رو درک کنم و همیشه باورش داشته باشم تا از امروز به بعد همیشه زندگیم سیر سعودی به سمت خوشبختی بیشتر ثروت بیشتر سلامتی بیشتر رو تجربه کنم…آمین
در پناه الله یکتا شاد باشید و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 4 بهمن رو با عشق مینویسم
امروز صبح که بیدار شدم اولین کاری که کردم موهامو شونه زدم و تخت خوابمو مرتب کردم و صبحانه خوردم
وقتی شروع کردم به گوش دادن صدای ضبط شده خودم برای باور عشق و مودت
دیروز خدا با یه پیامی که به یک باره یک نفر برام فرستاد و تو پیام نوشته بود که
قبل از هر چیزی تغییر در هر موضوعی باید کم کم و به تدریج شکل بگیره
نکته ی بعد اینکه برای پذیرش هر تغییری ذهن ما باید حس بکنه که اون تغییر فقط و فقط امروز انجام میشه و خیلی محدود تا در مقابلش مقاومت نکنه
مثال…من فقط امروز میخوام 1صفحه مطالعه کنم
هم مقدارش کمه و هم گفتی که من فقط امروز این کار را میخوام انجام بدم و ذهن اینو میپذیره
وقتی دیروز این پیام رو دریافت کردم
میدونستم خداست که داره از طریق بی نهایت دستانش به من یاد میده که درمورد کم کردن خوابم چجوری شروع کنم
و من از امروز این رو به خودم هی میگفتم که
همین یه باره که داری به صدای ضبط شده ات گوش میدی پس با تمرکز گوش بده که حسش کنی
و با تمرکز سعی خودمو کردم و شروع کردم تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم
این روزا دارمتمرکز کردن رو در هر کاری یاد میگیرم
جالبه
هر روز خدا یه چیزی رو یادم میده و هر بار یه چیزی برام مهم تر میشه که خدا طبق اون به من فایل ها و نشوگه هارو نشونم میده
حتی داشتم فکر میکردم ،میگفتم من اول دوره 12 قدم رو خریدم تا قدم 7
اما فعلا دو قدم رو گوش دادم
و وقتی به قدم دو رسیدم اونجا متوجه شدم باید بگذرم از خواسته عشق و قدم هامو برداشتم و بعد اینکه قدم رهایی رو برداشتم خدا به من دو تا دوره عشق و مودت و عزت نفس رو هدیه داد
که من دارم گوش میدم هر روز و سعی دارم تمریناتش رو انجام بدم
و هر روز داره یه چیزی رو برای من یاد میده
چقدر خوبه که خدا داره ریز به ریز هدایتم میکنه
خدایا سپاسگزارم ازت
وقتی کارم تموم شد کمی اتاقمو مرتب کردم و طراحی کردم
وقتی شروع کردم استادم گفته بود برای طرح رنگ روغنتون که بعد دو هفته کار رو شروع میکنیم
باید همه تون طراحیاشو انجام بدین و بیارین ببینم
و من شروع کردم با خودکار طراحی کنم
اولش گفتم سخته
تو باید جمجمه انسان و کتاب و صندوقچه رو طراحی کنی
با مداد طراحی کن که اگر اشتباه شد پاک کنی و درست کنی
سریع گفتم نه طیبه تو دیگه از این به بعد فقط با خودکار طراحی میکنی تا یاد بگیری متمرکز و با دقت زاویه بگیری
و من شروع کردم و در عرض نیم ساعت به طرز شگفت انگیزی کارم تموم شد
و اول با خودکار آبی کم رنگ حالت کلی رو کار کردم و بعد با خودکار قهوه ای جزئیات رو اضافه کردم
به قدری خوب شد که حس فوق العاده ای داشتم
درسته که کمی میلی متری ایراد داشت اما در کل عالی بود و من خوشحالم که این تصمیم رو برای یادگیری طراحیم ،عملی کردم که با خودکار کار کنم
وقتی داشتم اتاقمو تمیز میکردم
کتاب بزرگی که اشعار حافظ بود و تو کندم بود و داداشم داده بود بهم ،برداشتم و یه لحظه گفتم خدا اگه بخوای بهم حرفتو بگی
چی بهم میگی
و به نام ربّ گفتم و صفحه از رو باز کردم
غزل شماره 192 بود
سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمیکند؟
همدمِ گل نمیشود یادِ سَمَن نمیکند
تو گوگل نوشتم و تفسیرش این بود
شما دست روی دست گذاشتهای و در انتظار هستی که بخت و اقبال خوب به سمت تو بیاید، اما باید بدانی که خوشبختی به تنهایی با انتظار نمیآید. برای رسیدن به خوشبختی باید کوشش و تلاش کنی و به خودت انگیزه دهی. امیدوار باش و از دلت هر گونه شک و تردیدی را از بین ببر. با هوش و ذکاوتی که داری، میتوانی از فرصتها بهرهبرداری کنی.
اعتماد به خدا و توکل به او، کلید موفقیت توست؛ با این دو خصوصیت، میتوانی از خودت قدرت بیشتری برای مواجهه با چالشها داشته باشی. فکر مثبت و ایمان به اینکه خدا همیشه در کنارت است، میتواند غم و ناراحتی را از خودت دور کند.
اطمینان کن که ابرهای رحمت به سمت تو حرکت میکنند و به زودی باران نعمت و خوشبختی بر روی تو خواهد بارید. این مسیر تا رسیدن به خوشبختی ممکن است سختیها داشته باشد، اما با تلاش، ایمان و انگیزه، میتوانی به آن برسی و زندگی خود را بهتر کنی.
چقدر دقیق و حساب شده
خدا میدونست که من در انجام یه سری کارها که همین نخوابیدن و ساعت کاریم رو بیشتر کردن ،تعلل میکنم
و این صحبت هارو بهمگفت تا بگه حرکت کن ،قدم بردار تا ببینی نتیجه رو
متعهد باش
وقتی بعد از تمیز کردن قسمتی از اتاقم نقاشی های ورکشاپ های هر هفته یک شنبه رو برداشتم به مادرم نشون بدم
همه رو چیدم روی فرش با دو تا از کارام که هنوز تحویل نگرفتم
24 تا میشدن
من از 21 مرداد ماه 24 هفته ،یک شنبه ها رفتم ورکشاپ رایگان
و وقتی تک تک طراحی هامو روی فرش چیدم از اولین کارم تا آخرین هفته که یه کرسی و بالش قرمز بود که به قدری عادی کار کرده بودمکه قشنگ پیشرفتمو با دیدنشون حس کردم و کار اول و آخرین هفته که هفته پیش بود و باز هم ورکشاپ ادامه داره رو گذاشتم کنار هم تفاوت بی نهایت زیاد بود
خودم متوجه این تغییرات نشده بودم
تا اینکه این کارهارو کنار هم چیدم
خدایا شکرت
و عکس گرفتم تا شنبه به استادم نشون بدم
خیلی حس خوبی داشتم خیلی سپاسگزارم ازت ربّ من
که من هر هفته دارم تلاش میکنم و در بین بهترین استادای نقاشی دارم پیشرفت میکنم نسبت به روز قبلم
خدایا شکرت
من امروز یه استوری دیدم از آموزش رنگ روغن طبیعت ،که همیشه دوست داشتم دوره شو خرید کنم اسکرین شات گرفتم از سر فصل هاش تا نگه دارم
بعد دوباره یه فایلی از الهی قمشه ای دیدم
میگفت نشان دیدن و عاشق شدن : حرکت کردنه
دقیقا استاد عباس منش کا میگفت ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
وقتی ایمان داری باید حرکت کنی
امروز من خیلی آروم بودم
حس میکنم از وقتی درمورد وابستگی در دوره عشق و مودت در جلسات 6 تا 8 گوش دادم خیلی محدودیت هام گرفته شده از من و درک هایی که داشتم خیلی آرومم کرده
و حس خوبی دارم
از اینکه متوجه شدم که چه گاری باید انجام بدم
خدایا شکرت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
سلام به استادعزیز،مریم جون وتمام دوستانم
دیشب هدایت شدم،به نشانه ام ،دراین صفحه،
چقدرآگاهی هاناب بود….
چقدرواضح وشفاف ازقوانین گفته شد….
خدایاهزاران مرتبه شکرت به خاطراینکه مراخالق صددرصدزندگی ام آفریدی ومرابه سمت خواسته هایم هدایت میکنی واین بزرگترین سپاسگزاری من درهرلحظه است،
من چندسالی است که درمسیراین قوانین هستم ،
اماشایدباورتون نشه من فکرمیکردم که خیلی چیزها میدونم،وخیلییییی همه چیزوبلدم ویادگرفتم اماچندروزی است که فهمیدم وبه خودم گفتم :دخترچی کارمیکنی داری….
دورخودت می چرخی ….
وقتی همه چیزخوبه که همه خوبن وقتی به تضادخوردی بایدایمانت وباورهات ونشون بدی که چیکاره ای؟
چرابااین همه دونستن موقع عمل همه چیزوفراموش میکنی….
چراپس به چیزهایی که خواستی نرسیدی….
فهمیدم من ادعای دونستن میکردم وفقط حرف میزدم..
اماایمان واقعی موقعی است که عمل میکنی.
وقتی عمل میکنی نتایج پدیدارمیشن..
من فکرمیکردم که دونستن یه روزی منجربه عمل میشه..
اما فهمیدم که اولین موضوع تعهدبه خودم است واین که فقط یه راه ویک مسیربرای موفقیت من وجودداره واین تنهامسیره.
پس ایمانم خیلی خیلی به این مسیربیشترشدوسعی کردم که ذهنم راکنترل ورفتارم راتعقییردهم ،
الان حالم خیلی خیلی خوبه واحساس بهتری به خودم پیداکردم،
واینکه عمل کردن به این قوانین چقدراعتمادبه نفسم وارتباطم راباخودم واطرافم بهترکرده،
احساس بسیارخوبی دارم که تاقبل ازعمل کردن به قوانین اصلانداشتم،
بااینکه بسیاری ازقوانین رامی دانستم،
آنقدرباورهای اشتباه ومحدودکننده برای همه چیزدرذهنم دلیل ومنطق می آوردومن هم به اونها گوش میدادم وقانع میشدم،
اماچندروزیه اززمانی که کتاب رویاها،فصل اول راشروع کرده ام ،مچ باورهای محدودکننده ام راتاحدزیادی میگیرم،
امازمانی هم میشه ازدستم درمیرن،ولی اصلا ناراحت نمی شم چون میگم تووقتی حتی یکبارذهنت وکنترل کنی وجلوی نجواهاش روبگیری پس بازهم میتونی،
این صفحه راهم نشانه ای می دانم ازهدایت پروردگارم که میگه دخترجان بروکه داری خوب میری،
من عاقشقتم ومشتاق ترازتوبرای رسیدن به تمام خواسته هایت وهدایتت می کنم همیشه وهمیشه…..
وهیچ وقت تنهانیستی..
توصاحب داری که همواره باتوودرون توست…
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 19 مهر رو با عشق مینویسم
چرا چیزای بزرگتر نمیخوای ؟
پر رنگ ترین پیام خدا برای من بود
و قشنگ با این حرفش بهم فهموند که نگو که من با فروش گل سر قلاب بافی، درآمدم خوبه و نقاشی رو که علاقه شدید داری بهش متمرکز نشی روش
وقتی این پیام رو دیدم و درکشو بهم داد که دقت کن این برای تو هست
تو اینستاگرام فایلای تیکه ای استاد رو نگاه میکردم ، گفتم خدا،
درمورد همین که بهم گفتی دیگه گل سر نباف یه حرفی بهم میگی که من بیشتر درک کنم؟ و آروم تر باشم و سعی کنم چشم بگم ؟
البته چشم رو گفتم ولی هنوز تو دلم میگم آخه چرا باید چشم بگم البته چراشو میدونستما ولی باز یکم مقاومت داشتم و یا اینکه میگفتم اگر گل سر نفروشم چیکار باید بکنم کجا نقاشیامو بفروشم ؟
و خدا داره مرحله به مرحله بهم میفهمونه که طیبه جانم ،عشق دل من ،درکشو بهت میگم تا راحت تر تسلیمم بشی و برات کارارو انجام بدم تو فقط سعی کن تسلیم بودنو با این درک هایی که داری یاد بگیری باقی کارارو بسپر به من
وقتی رفتم اینستاگرام و این فایل رو گوش دادم روی فیلم نوشته بود من خالق زندگیم هستم
استاد عباس منش میگفت
من خالق زندگی خودم هستم
اگر اتفاق بدی میفتاد ،میگفتم اشکالی نداره این اتفاق الان ظاهرش بده
اگر من بتونم احساسم و افکارم رو کنترل بکنم
اگه بتونم به این اتفاق به شکلی نگاه کنم که به من احساس بهتری بده ،حتی اگر اتفاق به ظاهر منفی باشه
نتیجه تغییر میکنه چون من دارم تغییر میکنم و باور داشتم،
نمیدونید چقدر باور داشتم و متعهد بودم که چقدر بتونم افکارم رو کنترل کنم
و بعد شروع کرد اتفاقات ،اول کوچیک رخ میداد و بعد
هی ایمان رو قوی تر میکرد که حالا چرا چیزای بزرگتر نمیخوای؟؟؟
وقتی من اینو شنیدم عین یه جرقه بود انگار
بهم گفته شد که طیبه تو بافت گل سر و فروشش درسته درآمد خوبی کسب کردی
ولی انگار خواستی گیر کنی به این کار
درسته الان 3 هفته شد که چند نفر برای تو قلاب بافی انجام میدن
ولی تو باید بگذری و چیزای بزرگتر بخوای تو به اینجا تعلق نداری ،تو به جاهای بزرگتر از اینجا میتونی برسی و لیاقتش رو داری طیبه
لایق قرار گرفتن در مدارهای بالاتر از همه جهت هستی و برای رسیدن و طی کردن همه این مدار ها باید قدم هاتو برداری طیبه جانم
ایمانت هی داره با درسایی که میگیری ،با قدمایی که برمیداری و حرکت میکنی قوی و قوی تر میشه و من ،ربّ تو دارم محدودیت هاتو یکی یکی برمیدارم
پس راحت تر چشم بگو و لذت ببر و عشق و حال کن من بهترین هارو برات میچینم
تو فقط عمل کن به آگاهی ها و بعد ،از من بیشتر بخواه تا بیشتر و بی نهایت تر بهت عطا کنم
طلبکارانه بخواه ،چون من لذت میبرم وقتی میبینم هم تلاش میکنی و هم بیشتر میخوای از من و باور داری که من فراوان بهت عطا میکنم
پس پر قدرت تر ادامه بده
و این فایل تیکه ای نشونه بود برای اینکه من تغییر کنم
بعد خدا فایل دیگه رو بهم نشونه داد تا این درک و فهم من رو بیشتر کنه که تسلیم ترش باشم
و دلیل اینکه چرا باید دیگه برای فروش گل سر نرم و کارش رو به مادرم بسپرم و خودم فقط کار نقاشی بفروشم رو،نپرسم
چون خدا داره با این فایلا قشنگ ،تکاملی بهم میفهمونه
و بعد
فایل می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
ساعت 23 شب خدا هدایتم کرد به این فایل
یا ربّ
چی دارم میشنوم
خدای من
هرچی دارم پیش میرم مات و مبهوت تر میشم
وای خدایا
من ازش پرسیدم که خدا به من نشونه ای بده که درمورد اینکه چرا گفتی بهم از این فروش هر هفته جمعه بازار که هر هفته درآمد خوبی دارم باید رهاش کنم و مسیرمو تغییر بدم؟؟؟
اونم ایده ای که خودت بهم گفتی و الان یک ماه و یه هفته شد،
در اصل 5 تا جمعه من رفتم برای فروش و فوق العاده بود
من که تازه شروع کردم چرا میخوای چیزی که تازه شروع کردم و درآمد خوبی داره رو رها کنم ؟؟؟
با همه این نشونه ها بازم انگار میخواستم چشم نگم و هی میخواستم که بهم بفهمونه
چقدر خدا قشنگ میچینه
یعنی اگر دنبال یه فایلی تو گالری گوشیم میگشتم به سختی میتونستم پیدا کنم اصلا نمیدونستم چی پیدا کنم؟؟؟
خدا دوباره با انتخاب رندمی که بعد پرسیدن سوالم کردم منو هدایت کرد به فایل
می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
چیا دارم میشنوم خدای من
چقدر درست و به جاست هدایت های خدا
دقیقا تو این فایل بهم گفت که طیبه سایت رو حتما باز کن
چون استاد درمورد سایتش داشت صحبت میکرد
وای گریم گرفت وقتی شنیدم استاد عباس منش گفت که سایت رو باز کردم و تغییر دادم سایتم رو
و اینو شنیدم متعجب موندم
چون خدا دیروز و امروز بهم تاکید کرد با فروش فردا که میری جمعه بازار و تا اواسط آبان ماه بهت فرصت دادم تا بفروشی
اولین کارت اینه با پولی که داری از فروش فردا ، سایت بزنی به اسم خودت ،که نقاشیاتو بذاری برای فروش
نقاشی هایی که بهت الهام کردم و نقاشی های جدید قراره کار کنی همه رو میذاری تو سایتت
بعد برام سوال بود من چجوری سایت باز کنم من که بلد نیستم ؟
بعد دوباره یاد تک تک روزایی که چالش هارو رفتم و با وجود ناشناخته بودنش سعی کردم انجامش بدم
مثلا
کد مالیاتی رو برای کارتخوان ، مرحله به مرحله با کمک های خدا ،گرفتم و چالشی بود که میخواستم ازش فرار کنم و خدا هدایتم کرد و آسونش کرد برام
یا اینکه تو این سایت عکس پروفایل گذاشتم به ساده ترین روش ،در صورتی که من قبلا یه جورایی میترسیدم و فرار میکردم از گذاشتن عکس پروفایل و برام سخت بود
پس وقتی اینا خیلی ساده و راحت شدن
پس میتونم که سایتی بسازم که راحت و به طبیعی ترین حالت ممکن برای من سایت ایجاد بشه
و تو این فایل تاکید دوباره اش شد برای من
وقتی چندین بار گوش دادم و نمیدونم بار چندم بود گوش میدادم
یهویی شنیدم که
من دوست دارم تو از گروه چهارم باشی طیبه
تو لیاقتش رو داری
تلاشت رو میبینم و دوست دارم که از این گروه باشی
اینجا بود که خندیدم و واقعا سپاسگزارم از خدا
گروه 4 که استاد گفت امیدوارم من و شما جزء اون دسته آدما باشیم
افرادی هستند که قبل از اینکه مجبور بشن و فشار وارد بشه ، اونها خودشون به دنبال تغییر و حرکت میرن
اونا افراد بسیار بسیار موفقی هستن
و وقتی میگفت تک تک صحبتاش برام تازگی خاصی داشت با اینکه چندین بار گوش داده بودم به این فایل
تازه داشتم درک میکردم
صبح داشتم گل سر میبافتم یه فایلی دیدم که گریه کردم
داشت میگفت یه جوانی یه خواسته ای داشته و پادشاه گفته که اگر بری بیرون شهر ،یه جایی هست ، بری دعا کنی و با خدا عبادت کنی خواسته تو بهت میدم .
و اون جوان رفته بود و اول الکی خدارو عبادت کرده بود و بعد گذشت چند مدت ،پادشاه از جلو اون مکان رد میشده و میپرسه اون جوان کی هست که داره دعا میکنه
و وقتی جوان میاد سمتش و پادشاه میبینه که داره دعا میکنه ، بهش میگه که هرچی بخوای بهت میدم و اون جوان یادش میاد که پادشاه گفته بود اگر عبادت کنی با خدا ،خواسته ات رو بهت میدم
و اون جوان اولش فقط میخواست به خواسته اش برسه ولی رفته رفته خواسته اش رو رها کرده و فقط خدا رو عبادت کرده و بس
و جوان گفته بود که اجازه بدین من فکر کنم بهتون خبر میدم
پادشاه میره و جوان از اون شهر میره
و میگه من با تظاهر رفتم در خونه خدا ، خدا پادشاه رو کشوند تا اینجا بیاد و خواسته منو که چند مدت قبل ازش خواسته بودم برآورده کنه ، حالا اگر از صدق دل برم پیش خدا باهاش حرف بزنم ،خدا خودش میاد تو آغوشم
وقتی اینارو شنیدم گریه کردم
چی داشتم میشنیدم
دقیقا من دو سال پیش از خدا یه خواسته ای داشتم و شروع کردم به تغییر و اوایل با یه سایتی که کتاب قانون جذب خواسته رو میفروخت آشنا شدم و طبق خواسته ام ،میخواستم فقط و فقط به اون چیزی که میخوام برسم
و یادمه تو اون کتاب نوشته بود که اگر روی عکس، نوشته ای رو، نامرئی بنویسین جوری که کسی نتونه بخونه و تو پروفایلتون بذارین یا هرچیز دیگه و یا تو یه عکس بنویسین و هر خواسته ای که دارین از کسی بدین بهش
اون نوشته میره تو ناخودآگاهش و هرچی شما میخواین همون میشه
وای الان خنده ام میگیره
من اون روزا داشتم هرچی میخوندم رو عملی میکردم که فقط و فقط به اون خواسته ام که باعث قدم گذاشتنم در مسیر آگاهی شد ، برسم و از خدا فقط اونو میخواستم
و خدارو در نظر نداشتم و یه جورایی تظاهری هم میشد گفت بهش
و تو رد پاهام نوشتم که ،خدا بعدش بهم یه حرفی رو نشونه داد که یک سال باید بری روی خودت کار کنی تا بفهمی بعد بیای در مورد خواسته ات صحبت کنی
اون یک سال ،امسال مهر ماه بود که گذشت و من دارم از اون خواسته ام که شدید خواستنشو داشتم رهاتر و رهاتر میشم و از خدا میخوام که فقط و فقط خودشو بهم عطا کنه
و اگر در دلم ذره ای خواستن اون خواسته ام هست
من دیگه نمیخوامش
هرچی خدا بگه ، درسته هنوزم میخوامش ولی سپردم به خودش اگر بشه خوشحال میشم
در هر صورت برای من خیر هست
من میخوام خدا رو داشته باشم وقتی باهاش حرف میزنم وجودم سرشار از عشق میشه و حتی دیگه به خواسته ام فکر هم نمیکنم ،یه وقتایی که نه بیشتر وقتا احساس میکنم که خواسته مو دارمش و حسش میکنم
و نیازی به خواستنش ندارم
ممنونم از خدا که مرحله به مرحله کمک میکنه تا هر روز بهتر و بهتر بشم
و باز هم ازش کمک میخوام چون هیجی نمیدونم و هیچی نیستم و فقط خداست که کارامو انجام میده و کمکم میکنه
بی نهایت سپاسگزارم ازش
شب وقتی من داشتم گل سرارو آماده میکردم تصمیم گرفتم که 40 تا گل آفتاب گردان و بابونه ببافم وصبح برم جمعه بازار
کل شب تا صبح رو بیدار موندم و میدونستم که همه گل سرارو خدا ازم میخره
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
با سلام خدمت همه عزیزان مخصوصا خانم شایسته عزیز بابت این متن فوقالعاده
بوسیله نشانه ی امروز من هدایت شدم به این متن بینظیر
فقط خدا شاهده که با خواندن این جملات چه طوفانی درون من شکل گرفت
طوفانی که بعد از اون فقط و فقط آرامش بود وبس.
دلم میخواد گریه کنم بخاطر این آرامشی که در تک تک سلول های جسمم جاری شده
وقتی داشتم این متنو میخوندم تماما برایم این آگاهی ها آشنا بود ولی مانند یک تلنگر دوباره رعشه ای انداخت به وجودم.
خداوندا عاشقانه دوستت دارم بابت این دنیای زیبایت که تا چند وقت پیش جز زشتی چیزی نمیدیم
احساس میکنم در حال پروازم آزاد آزاد فارغ از هر قیدو بندی.
یاد گرفتم به تمام چیزهایی که کسب کرده ام نچسبم و دلخوش باشم به چیزهایی که قراره خلق کنم.خیلی لذت بخشه وقتی درک کنی نه اینکه بدونی وقتی درک کنی که این قدرتو داری که هر چیزی که دوست داریو خلقش کنی.
چی ازین بهتر.چی ازین زیباتر
مریم بانوی شایسته چقدر اسم فامیلتون برازندتونه.
شایسته
خدارو شاکرم که امروز هدایت شدم به این متن عالی
امیدوارم همه دوستان به اون درکی که من رسیدم برسند.
در پناه حق شاد وثروتمند باشید.
سلام سلام به همه عباسمنشی های گرامی،
به استاد عزیز،
و مریم جان شایسته.
امیدوارم که ایام به کامتون باشه و حال دلتون عالی، جیب ها پر پول، و تو زندگیتون هم در مسیر هدایت الهی به سمت خواسته های الهی تون باشین.
خیلی دوست داشتم راجع به بحث رهایی صحبت کنم، البته قبلا راجع به رهایی در پاسخ به یکی از عزیزان سایت، تو عقل کل نوشتم، اما امروز مسئله ای پیش اومد که ترجیح دادم آگاهی هایی که کسب کردم و درک خودم از موضوع رهایی رو بیام به صورت مکتوب بنویسم چون حس میکنم با این کار پتانسیل عملگرایی راجع به اون آگاهی درِش ایجاد میشه :)
خب داستان از اونجایی بود که من داشتم با یه دوست صحبت میکردم و این دوستمون، درباب موضوع و چلنجی که باهاش روبه رو هستم، اومد و بحث رهایی رو مطرح کرد. گفت ببین مهلا میدونم که تو خیلی آدم تلاشگری هستی، و خیلی داری زحمت میکشی که به اون خواستهت برسی و… ولی حواست باشه که رها کنی و به خواسته هات نچسبی و وابسته رسیدن بهشون نباشی و..
تا اینجا که کاملا موافق بودم گفتم خدایا شکرت این رو هم به من یادآوری کردی.
اما یکم که ادامه داد، حس کردم از حرفاش حس خوبی نمیگیرم، حس ترس رو تو من بوجود میاره، چون دقیقا راهکاری که داده بود برای رهایی از خواسته رو، من قبلا اجرا کرده بودم و اوضاع بدتر از بدتر شده بود :/
این دوستمون مثل خود من و امثال من و شاید بتونم بگم بر اساس منطق ذهن سرکش همه ما، بحث رهایی رو مترادف با قانع کردن ذهنمون با درنظر گرفتن بدترین شرایط ممکن و حساب کردن احتمال مردن(خخخ) در اون شرایط (که احتمال ناچیزی هم داره)، میگفت آدم باید خواسته شو رها کنه.
خب این یه میس اندرستندد عه بزرگ عه، خیلی هم بزرگ، اینکه ما میام برای آروم کردن ذهنمون به منفی ترین نقطه ممکنی که قراره بهش برسیم نگاه میکنیم و میگیم اوکی در اون شرایط هم زندگی در جریانه پس غمت نباشه و…
اما من فکر میکنم این خودش یه جور فرکانس منفی میفرسته، چرا؟ چون تو تمام توجه ت میذاری رو اینکه اگه نشه چی؟ میگه اوکی این کار رو میکنم، باز میگی اگه نشه چی؟ میگه اوکی اون کار دیگه رو میکنم و.. تمام توجه و تمرکز میره رو نشدن، و باعث ارسال یه فرکانس قوی میشه که تو رو از خواسته ت کیلومتر ها دور میکنه.
من فهمیدم ما دو راه داریم برای رهایی از خواسته مون.
یکی توضیح بالاست. که نتیجه این کار اگه زیاد تکرار بشه، ممکنه این باور رو ایجاد کنه که اوکی من دیگه به اون خواسته که نمیرسم پس دیگه بهش نمیچسبم. و حس میکنم مثمر ثمر واقع نشه در اکثر مواقع، مثل تجارب خودم از برداشت اشتباهی که از دوره دستیابی داشتم.
یکی هم که خیلی عمقی تر و مفهومی تره از مورد بالا و اتفاقا درستش هم فکر میکنم همینه، بحث رهایی از خواسته بدلیل اطمینان از رسیدن به اون عه.
یعنی اینجا مثلا ما یه خاطر جمعی داریم که آقا جان، من به این خواسته میرسم، اصلا شاید هیچ وقت، هیچ دلیل و منطقی نداشته باشیم که چرا به اون خواسته میرسیم، مثلا هدف گذاری میکنیم که این ماه فلانقدر درآمد داشته باشیم، بعد شاید هیچ کِرِدیت و هیچ تکیه گاهی نباشه که بخوای بهش متوسل بشی که بابت اون تو میتونی این ماه فلان قدر درآمد داشته باشی، اما یه حسی درونی بهت میگه “آره، میشه”
نمیدونم اصلا چرا این جور اتفاق میفته، شاید بخاطر باور های درست خودمون تو اون زمینه خاص عه، یا مثلا شاید مقاومت کمتر مون، شاید رزومه بدی پشت اون کار عه نیست(یعنی تو اون کار عه شکست پشت شکست نخوردیم و اینکار یه جورایی آکبند عه) و هر دلیل دیگه..
حالا تو این داستان وقتی شما با حس خوب میری که اون کار رو انجام بدی، با حس شدن، با حس تونستن، با حس امید، با حس خدا کمک میکنه، با حس من سازنده ام، من خالق ام، من تعیین کننده م، پس من میگم چی بد عه چی خوبه، با حس اینکه اون اتفاق مثل یه آبه که بریزی تو ظرف شکل همون ظرف رو میگیره، با حس اینکه کسی دخل و تصرف نداره تو رسیدن به خواسته من، با حس اینکه من میخوام پس بصلاح منه، با این حسا وقتی شروع میکنی به کار کردن، اونوقت چنان فرکانس های قوی میفرستی که هر روز این اطمینان در تو بیشتر و بیشتر میشه و حس رهایی در تو میره بالاتر، و اون وقته که میتونم احتمال رو 100 بدم برای اینکه به خواسته ت میرسی و اگه به احتمال 0 هم نرسیدی به خواسته ت، یعنی خدا واست پلن های قشنگ تری چیده، یعنی خواسته تو قراره بهترش و قشنگ ترش به تو داده بشه و…
خلاصه لپ کلام برای نچسبیدن به خواسته باید و باید کنترل ذهن داشته باشی از مسیر دوم وارد بشی، چون در صورت اونه که میتونی به خواسته ت برسی، اگه مسیر اول رو انتخاب کنی که قبل رسیدن بهش قید شو میزنی دیگه، چرا؟ چون ذهنت این قدر قانع شده که اوکی اوکی، نشد نشده دیگه، که دیگه برات اهمیتی نداره هدایت بشی یا نه..
راستی یه مورد دیگه هم بگم یکی از نشونه های چسبیدن به خواسته(یعنی یه استپ قبل از همین داستانی که برای رهایی باید چیکار کنیم- تشخیص رها نبودن-) اینه که تو خیلی میری راجع به اون داستان سرچ های الکی میکنی.
مثلا دارم میگم یه مثال بزنم احتمالا خیلی هامون تجربه شو داشته باشیم، فرضا تو دوران مدرسه یه امتحانی داشتیم بعد خیلی دوست داشتیم این امتحانه رو 20 بشیم، میرفتیم از دوستمون میپرسیدیم که ای فلانی تو چیکار میکنی واسه این امتحان، میرفتیم از معلم میپرسیدیم خانوم/آقا الان امتحان اگه ازین فصل فلان قدر بخونم چقدر میاد، ازین فصل چیا رو نخونم چقدر میاد، سخت میاد، آسون میاد، باز میرفتیم خونه میشستیم میخوندیم 2 ساعت، باز زنگ میزدیم به دوستمون ای فلانی تو کدوم تست ها رو زدی، یا چقدر خوندی، نه تو کم خوندی، من زیاد خوندم، یا تو زیاد خوندی من کم خوندم، باز حساب میکردیم اگه اینجوری بشه 25 صدم کم میشم اون جوری بشه نیم نمره اضاف میشم و خلاصه میرفتم امتحان میدادیم از آخرشم تو اغلب موارد بخاطر اینکه اینقدر درگیر حواشی و چرت و پرت شده بودیم میشدیم مثلا 19.75(در حرص اور ترین شکل ممکن خخخ وگرنه مثلا 15). بعد یکی تو کلاس میبود که ساکت، آروم، نه با کسی حرف میزد نه چیزی میپرسید ، درس رو میخوند میومد ذارت 20 میشد
این گیر های الکی، که میشه، نمیشه، اگه نشه چی، ایناها همش و همش بازی ذهن عه برای اینکه تو رو به حاشیه بکشونه و از اصل دور کنه، و چون داری از اصل دور میشی و حس نرسیدن به اون خواسته در تو تقویت میشه شروع میکنه به حساب کردن دو دو تا چهار تا کردن و کلا اینجوری بگم دیگه برو که رفتیم بای بای هدف خخخ
این رو گفتم که حتی برای خودم چه الان و چه زمانی که بیام مجدد این کامنت رو بخونم بفهمم که آقا داستان رهایی اینه. و لطفا و لطفا درست درکش کن و عمل کن تا نتیجه ببینی
مرسی ازین که تا آخر کامنتم خوندین.
بهروز و شادکام باشید.
بدرود عزیزان جان.
سلام مهلا جان
امیدوارم حالتون خوب باشه
سپاسگزارم بخاطر کامنت زیبایی که به اشتراک گذاشتید واقعا لذت بردم️️
من همیشه مفهوم رها بودن رو با این مفهوم که باید بیخیال هدفت بشی اشتباه میگرفتم و امروز با خواندن این متن و کامنت شما به درک بهتری از این موضوع رسیدم.
و قسمتی که شما در مورد نمره مثال زدید باعث شد که من به نوشتن این کامن هدایت بشم.
من خودم چون دانش اموز هستم خیلی این موضوع رو خوب درک میکنم .
دقیقا همونطور که شما فرمودید وقتی ما یه امتحانی داریم همه بچه ها (بعضی وقت ها هم از جمله خودم) درگیر این موضوع میشم که این فصل رو چقدر بخونم یا مثلا چقدر نسبت به بقیه بیشتر خوندم یا کمتر خوندم و تمرکزم روی این حواشی بوده و شاید با یه عالمه تلاش طاقت فرسا برای یه امتحان ساده حالا یه نمره خوبی هم بیارم مثلا 19 ولی یه دانش اموزی که اصلا روی این حواشی تمرکز نمیکنه و فقط درسش رو میخونه و از یادگیری لذت میبره بدون اینکه خیلی هم تلاش زیادی کرده باشه یا ده بار کتاب رو خونده باشه 20 میشه .
حتی خیلی جاها هم که خودم از این قانون استفاده کردم و بدون درگیر حواشی بودن با یه تلاش کم20 شدم و مثال شما واقعا باعث شد نقش رها بودن رو خوب درک کنم
یعنی اقا من درسم رو میخونم ازشم لذت میبرم و میدونمم که با درس خوندن نمرم هم خوب میشه دیگه هی لازم نیست مقایسه کنم ببینم از کی جلوترم یا عقب ترم.
مرسی از کامنت زیباتون
در پناه الله باشید
دوستدار شما بنیتا