/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png00گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-10-04 00:05:532023-10-30 23:00:07«تعهد به خواسته» یا «رها بودن» نسبت به آن؟!
62نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به خانم شایسته عزیز. ازتون ممنونم که خیلی مفصل و با حوصله این مقالات رو مینویسید.
همچنین خدا رو شکر میکنم که به این قسمت هدایت شدم.
مهمترین نکاتی که من یاد گرفتم رو مینویسم و نت برداری میکنم و امیدوارم همگی در این مسیر ثابت قدم باشیم و تکاملمون رو طی کنیم و نتایج بهتر و بهتر و …
“مسئله مهم این است که اول باید کلیت خواسته ات را تشخیص دهی و بر آن متمرکز شوی یعنی باورهای هماهنگ با آن را بسازی تا بعداً به مرحله ی چگونگی(اگر بشود خوب است وگرنه به مسیر بهتری قرار است هدایت شوم) برسی”
“فردی که تلاش می کند تا به شیوه عقل و منطق خودش به یک خواسته برسد، فردی که تلاش می کند تا فقط از همان شیوه ای که خودش مشخص کرده به خواسته اش برسد، به خواسته خود می چسبد و به این طریق، مهم ترین عامل و مهم ترین قدرتی که حامی او در این مسیر است، یعنی “هدایت شدن” در مسیر را فراموش می کند و این عامل اساسی را از فرایند رسیدن به خواسته اش حذف می کند.”
این دو قسمت من رو خیلی به فکر فرو برد و من که حس میکردم که تا حد خیلی خوبی روی خودم مسلط شدم و به چگونگی فکر نمیکنم. اما فهمیدم که همیشه جای پیشرفت هست و همیشه میشه بهتر شد و مهارتمون تو درک و استفاده از قانون رو بهتر کرد. باید همیشه یادم باشه که قدم اول رو بردارم تا قدم بعدی مشخص بشه.
به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر که تنها قدرت حاکم بر جهان هستی است .
درود مخصوص و بی نهایت خدمت خانوم شایسته عزیز و محترم و بزرگوار بخاطر این مقاله بسیار عالی که واسه من ارزش یک دوره بی نظیر رو داشت .
درود بی نهایت خدمت استاد عزیزم و سپاسگذار از وجودشون و زحماتشون .
و درود خدمت همه دوستان عزیز .
من چند روز بود که اون قسمت مرا به سوی نشانه ام هدایت کن رو کلیک نکرده بودم .اما دیشب که وارد شدم انتظار یه فایل داشتم و هرچی گشتم نبود و دیدم فقط توضیحاته و چون تا الان نشانه من همگی فایل بود اصلا چیزی از اون رو مطالعه نکردم .
امروز یهو یه چیزی توی وجودم گفت پسر برو بخون ببین چی بود مطالب سایت همش با ارزش و بی نظیره منم گفتم چشم و شروع کردم به مطالعه و با دقت تمام کلمه به کلمه رو با دقت خوندم و اکثر جملات رو چندین بار خوندم ، تمرکزم روش قفل کرده بود و دریافت این آگاهی های ناب رو خیلی راحت حس میکردم .
در مورد موضوع خراب کردن پل های پشت سر یا رها بودن نسبت به خواسته موضوعی بسیار عالی بود که خانوم شایسته عزیز بسیار عالی با توضیحات کامل بهش پرداخته بودن .
من مثالهایی از گذشته دور دارم که بدون داشتن آگاهی توی این مسیر بودم وقتی سال 92 میخواستم تغییر شغل بدم راحت پل های پشت سرم رو خراب کردم منظورم اینه که ترس و نگرانی رو کنار گذاشتم و نه حسرت ونه حسادتی به کسی یا چیزی داشتم و از شغل کارگری خارج شدم و راننده جاده شدم ، نتایج کوچیک از همون روز اول اومد تغییرات از همون روز اول اومد و هر چند نتیجه مالی خوب از یک سال بعد شروع شد اما کناد اون حرکت به چیزهایی بهتر و بیشتر رسیدم که از دل خارج شدن از اون روند قبلی بود که توی چرخه نامناسب قرار گرفته بودم .
حرکت بعدی ارتقاء شغل بود که ماشینم تبدیل به کامیونت شد و یه سری اشتباهات داشتم اونم از کم تجربگی بود اما من پل های پشت سرم همون ترس و نگرانی و حتی ترس مردم و اطرافیان که گاهی اوقات خودمون ترسی نداریم دیگران به خاطر محدودیت ذهنشون روی ما میریزن و گذر کردن از از اون سیستم کار قبلی که نخواستم همیشه توی اون سطح باشم .
حرکت بعدی چالشی بود که توی زندگی مشترک داشتم و با وجود این که کلی تلاش کرده بودم یا زور الکی زده بودم که یه سری چیزها رو نگه دارم که بقول خانوم شایسته رابطه ای که میدونیم انتهایی نداره و در آخر هم از هم متلاشی میشه اما بخاطر ترس و نگرانی بهش پایان نمیدیم من توی اون موضوع هم ترسی نداشتم البته کلی چک و لگد خورده بودم دیگه راهی نمونده بود و بازم افکار محدود و ترسهای دیگران بود که میخواست مانع بشه اما بدون هیچ وابستگی پلهای پشت سر رو خراب کردم و مهاجرت کردم .
الان هم که پنج سال شمال بودم و به استانبول اومدم دیگه بخاطر آگاهی هایی که از سایت استاد عزیز دریافت کردم دوباره بدون ترس و تردید و نگرانی یا حسادت و حسرت اقدام کردم و با ایمان به خداوند و توکل بر خدا چون خواسته مهاجرت داشتم قدم برداشتم به سمتش و خداوند درها رو باز کرد و البته سعی میکنم به در مورد خواسته هام رها بشم وقتی میتونم نسبت به داشته ها وابسته نباشم میشه نسبت خواسته ها هم رها بود.
دارم هر روز بهتر باور میکنم و درک میکنم که خداوند در هر لحظه من رو هدایت میکنه و دارم یاد میگیرم که نخوام چند قدم بعدی رو ببینم یا قدم آخر رو ببینم که چجوری انجام میشه و با آگاهی از این که من به نیروی هدایتگر خداوند متصل هستم و خداوند برای من کافیست و من رو در هر قدم و در هر لحظه هدایت میکنه پس دیگه عوامل بیرونی اصلا هیچ اهمیتی نداره حتی داشته ها هم اهمیتی نداره وقتی متوجه میشیم و درک میکنیم که ما هر لحظه با فرکانسهایی که ارسال میکنیم روزهای آینده رو خلق میکنیم پس دیگه نگرانی و ترسی یا حسرت و حسادتی نیست و این ماجرا هم نیاز به تکامل داره و هر چقد بیشتر پیگیر کار کردن روی خودمون و سرمایهگذاری روی خودمون باشیم به این روند تکاملی میتونیم سرعت بدیم اما اگه یکم بیخیال باشیم این تکامل سالها طول میکشه تا پیش بره .
چگونه به سمت خواسته هامون حرکت کنیم .
یا چگونه خواسته ها ایجاد میشوند.
خواسته ها به دو شکل ایجاد میشوند یا از طریق کمبود ها و تضادها و یا از طریق دیدن چیزهایی که دیگران دارند و توی زندگیشون هست .
برای حرکت به سمت خواسته ها بهترین راه اینه که فرکانس مناسب خواسته رو ارسال کنیم با دیدن فراوانی دیدن نعمتها و توجه کردن و باور های فراوانی ایجاد کردن . دیدن الگوهایی که خواسته های ما رو توی زندگیشون در حال حاظر دارند ، بعد تحسین کردنشون تایید کردنشون ماشالا گفتن بهشون و تشویق کردنشون و این که بخودمون بگیم من هم میتونم داشته باشم چون اینها دارند و خداوند به من هم میده . بعد دیگه به چطوری فکر نکنیم و دست خداوند رو نبندیم چون این سمّه .
من امروز یه خبری شنیدم که اولش اینقد ناراحت عصبی نا امید شدمم همش میگفتم ای خدااا پس چراا کار من جور نمیشه؟ چرا؟ کی قراره جور بشه؟ همونی ک استاد میگفت این ذهنت همش تو رو منحرف میکنه دقیقا اینجوری شد یعنی چند ساعت من داشتم با ذهنم جنگ میکردممم
اخرش بلند شدم گفتم حتما یه خیری هس حتما خدا میگه صبرکن شاید یجای دگ قراره واست بهترین کار جور بشه اینا رو تودفترم نوشتم
بعد یهو احساس کردم الان باید برم سایت و بخش هدایتم کن رو بزنم و تااااااا اون دکمه رو زدممممم این بخش اومد باورمممم نمیشددددد گریه کردم از ته دلممم به اینکه من ایمانم ضعیف بوده
گفتممم خدایااا منو ببخش ،و ازت ممنونمممم
و خانم شایسته اینقد این متن رو با دقت خوندم و نت برداری کردممم تو گوشیم هم سیو کردمم و میخوام با ایمان و قدرت برمم جلوو
با سلام خدمت همه ی عزیزانی که این مطلب مهم و کاربردی رو خوندن من هم میخاستم تشکر کنم و نظر خودمو مثل بقیه ی عزیزان اینجا به یادگار بگذارم.
من چندوزی بود حال خیلی بدی داشتم با وجود اینکه تاحدودی با سایت و از گذشته درمورد این قوانین میدونستم اما بازهم دچار سردرگمی و حال بد بودم که به این قسمت سایت هدایت شدم و خداروشکر میکنم که حالم بهتر شد🙏🏻🌹
من هنوز دوره هارو تهیه نکردم ولی خیلی مطالب توی سایت هست که هردفعه خوندن این ها برای من جواب سوالام هست و اونلحظه مثل یک استاد همیشه حاضر که پاسخگوی 24 ساعته رو بتو داره بهم کمک میکنه .
باسلام ودرود به مریم عزیز ودوست داشتنی،واستاد بزرگوارامان.من درطی جلسه پنجم دوره شیوه حل مساله،با کارکردن روی باورها وکنترل کمالگرایی،استارت ویزیت تلفنی بیماران درغیراز ساعات اداری رودرمنزل زدم وظرف ده روز از شروع کار،دچارنجواها شدم ولی با مطالعه توضیحات فایل تعهد به خواسته ها یا رهابودن،با حفظ ازادی زمانی ومکانی ازطرف دوتا از بهترین کلینیک های دیابت استان دعوت به کارشدم چون بحث پیشرفت درمباحث علمی هم برایم مهم بود شروع کار پاره وقت درکناربهترین اساتید دیابتولوژی، وبودن درمحافل علمی خیلی اتفاق مبارکی بود ممنون که هستید نور وبرکت برزندگیتان جاری باد
سلام به همه عزیزان و استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز
وقتی به این قسمت از نوشته ها هدایت شدم ،احساس میکردم یه چیزی رو باید بفهمم ولی نمیدونستم چی
چند روز پیش که اتفاق به ظاهر بدی برام پیش اومد و من از فایل گفت آسان گیر کارها …
کلی برام سوال پیش اومد و هی از خدا هدایت میخواستم دقیقا هر بار چند تا حرف تکرار میشد
بعد این فایل و نظراتی که در این فایل هدایتم کرد گفت به خواسته قلبت میرسی
من دقیقا فردای همون روز یکم باز به اون اتفاق فکر کردم ولی بلافاصله از خدا خواستم آرومم کنه بهش گفتم خدا آرومم کن آرامش بده بهم
منو هدایت کرد به مسجدی که اذان ظهر گذاشته بودن و صداشو شنیدم رفتم داشتم داخل مسجد و نگاه میکردم که چشمم به ساعت مسجد که اعلام اذان بود افتاد
یهویی دیدم نوشت صفحه 445
خیلی اون صفحه برام آشنا بود بدون اینکه به بالای صفحه که آیه و سوره نوشته بود نگاه کنم شروع کردم گفتم خدا چقدر این صفحه برام آشناست من کجا تو قرآن بود کدوم آیه که صفحه اش یادمه
بعد یادم اومد که دقیقا برای قیمت کارم که نمیدونستم چه مبلغی براش بذارم و قرآن و گرفتم دستم و هدایت خواستم همین صفحه بود
ولی معنیش دقیق یادم نبود
وقتی نمازمو خوندم و خواستم از مسجد برم انگار اختیار پاهام دست خودم نبود مستقیم از سمت در رفتم سمت قفسه قرآن ها و قرآن آبی بود برداشتمش و گفتم ببینم صفحه 445 چی نوشته خدا
همین که باز کردم فقط گریه کردم
آیه 82 سوره یس
که خدا گفته :
فرمان او تنها این است که هر گاه چیزی را اراده کند به او میگوید: موجود باش آن نیز بلافاصله موجود میشود
این دومین باری بود که خدا این آیه رو برام تکرار کرد
خیلی عالی بود این دقیقا اگاهی ای بود که چند روز بوددنبالش میگشتم
داشتم به این فکر میکردم که باور های ما چجوری کار میکنن به این درک رسیدم که باور ها دوتا جنبه دارن یک جنبه کا باعث میشه ما حرکت کنیم و برای خواستمون تلاش کنیم و جنبه دیگه فرکانس مارو تغیر میده تا به مسیر درست برای رسیدن به خواسته هدایت بشیم
مثل زمانی که ما باور کردیم که مسافرت اگر بریم شمال خوش میگذره پس با این باور وسایل رو جمع میکنیم و میخوایم که راه بیوفتیم اینجاس که جنبه دوم باور ما همون فرکانس وارد میشه و اگر ما فرکانس خوب با باور قدرت مند کننده داشته باشیم هدایت میشیم به مسیری برای رسیدن به شمال که توی مسیر هم لذت میبریم و به راحتی به خواستمون میرسیم و اگر فرکانس با باور تخریب کننده داشته باشیم هدایت میشیم به مسیری که توی راه لذت نمیبریم و ماشین هم خراب میشه
از گروه تحقیقاتی عباس منش خواهش میکنم بهم بگن درک درستی از باور ها پیدا کردم با توضیحی که دادم یا نه و اگر درک درستیه بهم بگن چجوری هدایت خداوند رو بخوبی بفهمم و عمل کنم
سلام بی نهایت خدا را شاکر و سپاسگزارم از وجود شما و به قولی خوبه که هستید، استاد و مریم بانوی واقعا شایسته.
من از طریق پاسخ به سوالم در عقل کل توسط یکی از دوستان به این مطلب هدایت شدم و چه عالی جوابم را گرفتم واقعا متشکرم . و اینکه استعاره کویر و برنج منو یاد یه مطلبی انداخت که با افکار خودم می خونه، که می گویند
یک نفر نشسته بوده لب دریاچه ارومیه با یه سطل ماست و قاشق به قاشق از این ماست میزد به آب دریا ، ازش می پرسند چیکار میکنی؟ جواب میده ،آب از خودش، نمک از خودش! دارم دوغ درست میکنم.
بهش میگند که این چه نمیشه! اونهم جواب میده: میدونم نمیشه اما اگر بشه چه میشه !!
بله قضیه خودمون هست که می دونیم نمیشه ولی گاهی دایره راحتی مان میگه اگه بشه چی میشه !
مگه جای حرفی مونده ،بی نهایت این مقاله ها خوبه بینهایت هر چی میای پایینتر عمیق تر و دقیقتر میشن چقدر زیبا و ب ترتیب نوشته شده همه چی تو این مقاله واقعا چقد زیبا همه چی روشن شد،راستش خیلی این مقاله برام حسش نزدیک بود چون ب طور عجیبی ب بچه های هم فرکانسی همیشه میگفتم اگه کسی درک درستی از آموزه های استاد نداشته باشه واقعا درک این مطالب ن تنها براش غیر ممکنه بلکه کاملا فکر میکنه تمام حرفای استاد با هم در تضاده واقعا یکی از دلایلی که نباید قوانین رو سرسری ب کسی گفت (هرچند ک بهترین راه اینه که اصلا نگید) همینه ما خودمون چقدر مسیر طی کردیم و چقدر تکامل گذروندیم تا ب اینجا رسیدیم تا تونستیم همینقدر کوچولووووووووووووووووووووووووووووو ی چیزایی رو درک کنیم واقعا بینظیر بود هر چی حرف بزنیم بازم کمه آگاهی ها لامصب آگاهی نبود که طلا بود همش الماس بود همش و هیچ چیز و هیچ کلمه ای نمیتونه این آگاهی ها رو بیان کنه و ارزشش رو
من چه جوری بگم اخه از کجا شروع کنم به خدا چشمهایم پر از خونه به جای اشک داستان از اینجا شروع شد من صندوق دار رستوران بودم همیشه فکر میکردم تا آخر عمرم باید همین کارو کنم گفتم دیگه لایق کار دیگه نیستم خلاصه گذشت اون کار جمع شد و رفتم خونه ببینید من همیشه هر شهر مهاجرت میکردم با شکست میومدم اصلا با یه ایمانی میرفتم با نجواهای شیطانی برمیگشتم بارهابارها تکرار شده برام فقط یکبار دل و جرعت چند تا کار رو داشتم و رها کردم اما من همین چند روز پیش اومدم به یکی از استان های نزدیکمون از اونجا به خودم قول دادم که رستوران کار نکنم اما اومدم اینجا دوباره نجوا شروع شد میگفت تو باید توی همین شغل کار کنی حتی حتی من میبرد به مرحله افسردگی یا حتی کمی خودکشی که اصلا من اینکارو نمیکنم چه جوری بگم درگیر بودیم اصلا مغزم ترمز کشیده بود کل استان رو دور زدم گفتم نیرو نمی خواین گفت نه همش میگفتن نه به خدا با اینکه من اصلا دوست نداشتم رستوران کار کنم اما پذیرفته بودم که دوباره باید رستوران کار کنم جالبه به خدا من فقط میخوام حقیقت خودم رو بگم خیلی راحتم با خودم و شما و تویی که داری اینو میخونی اولا این الهامات منه یه نیروی داره میگه ردپا بزار شک نکن خیلی مسله مهمی هست هم برای خودم هم تو خلاصه ساک رو برداشتم از این شهر تا آخر شد همینجوری میرفتم نجواها بود صدای خدا هم بود یه جورایی من میگفتم خدا هست خدا کنارمه اما دوباره یه صدا میمومد دیدی خدا نیست منم کمی باور میکردم که خدا نیست این باور شرک بود خلاصه من رفتم تا عصر همه جارو گشتم رفتم یه جایی برای کار در رستوران اونجا گفتن کارت ملیتو بده استعلام بگیرم من خداروشکر ایمانم قوی تر از نجوا بود اگه نبود اینقدر با عشق نمی نوشتم براتون خلاصه رفتم اونجا بهم گفتن جای خواب نیست و خلاصه همیشه هر جایی میرم با سربالا و عزت نفس بالا صحبت میکنم اون میگفت سفته بیار تا سرکارت بگیرم من تو ذهنم میگفتم خدایا این چی میگه اون بنده خدا کنار صندوق بود من دست دادم یه جایی مانند کاشی بود تو دلم گفتم مدیر کسب و کار من خداست خلاصه من گفتم کارت ملی میدم من سفته فراهم نمیکنم خلاصه میتونستم برم سفته بگیریم اما یه صدای از درون بهم گفت علی ساکتو بردار بیا ولش کن ایمان دارم خداوند خیرو شر رو الهام میکنه و حتی خانومش میگفت شرمنده نمیشه خلاصه میدونی همش تو ذهنم بود که برنگردم خونه مثل همین کشتی سوزندن به خدا وقتی داشتم میرفت تو خیابون یه برگه از شب قبل نوشتم خدایا من نمیدونم خودت منو هدایت و همین الان برگه دستمه دارم میخونم اول خداروشکر شرک رو شکست دادم و شکست خواهم داد
برگه رو بخونم
فقط روی تو حساب باز میکنم
خدایا من نمیدونم خودت هدایتم کن
توکل برتو
به خدا وقتی نجواها میمومد باهاش برخورد شدید میکردم خدا اینقدر منو دوست داشت چون با داشتن شرک بازم کم ایمانی نکردم یعنی تا لحظه آخر جنگیدم خلاصه اون بنده خدا تورستوران که رییس اونجا بود میگفت من فلان رییسیم و خلاصه تو ذهنم گفتم من ارزشی برای قدرت آدمها قاعل نیستم یعنی قدرتی در زندگی من ندارن خلاصه با ایمان و با لبخند رفتم بیرون سوار اتوبوس شدم رفتم سمت شهر داخل مسافر خونه دوباره نجوا ها شروع شد دیدی نشد شما فکرشو بکنید من درتضادی بودم ولی همونجا سعی میکردم حالمو خوب کنم مثل دونفر که باهم ازدواج کرده بودند رو توجه بهشون میکردم میگفتم خدایا شکرت بابت این رابطه عاشقانه فکرشو بکنید واقعا تو تضاد باز خودمو تو لحظه حال قرار میدادم حتی به سرسبزی ها توجه میکردم
تو خیابان روی باورهام کار میکردم جالبه جالبه اومدم تو یه مسافر خانه نشستم یه پنجره هست رو به شهر قشنگه بالشت رو گذاشتم زیر شونه ها با خدا حرف میزدم هم با امید هم با ناامیدی من خیلی راحتم با خودم همه چیز رو درست میگم و و نزدیک مغرب بود نشستم گریه کردم من همیشه اگه گریه میکنم با ناامیدی شاید خیلی کم باشه اما با شوق اشک میریزم و
بعدش نشستم روی زمین با صدای بلند گفتم خدا هست خدا هست خدا هست تکرار میکردم و با خودم میگفتم من صد درصد ۱۰۰
ایمان دارم خدا هست یه جورایی در مقابل نجواها میگفتم و چند تا باور دیگه که خدا هدایتگره بعد من معجزات و نیروی خدارو دیدم
خیلی وقت بود قطع شده بود از منبع به خاطر همین یکم شرک مخفی در وجودم بچه ببیند من خیلی راحت میتونستم بگم خدا نیستی یا هزار حرف دیگه به خدا ولی چه جوری بگم همین امشب همین امشب به خدا گفتم من چه کار کردم که دور شدم چرا اینجوری شده زندگیم همینجوری میگفتم من همیشه باعشق صحبت میکنم بین این عشق شاید کمی با ناامیدی کم باشه ولی بیشتر با عشق گفتم خدا جونم کجای زندگیم مشکل داره گفت بزن سایت عباس منش به خدا نمیدونم چه جوری بگم همین الان من وصل شدم به انرژی که چند مدت قبل ازش دور شدم الان حس عجیبی از ارامش دارم اصلا یک نجوا هم نیست در ذهنم
راستی یادم رفت چه جوری بگم من نشسته بودم روی تخت چون همیشه قول دادن خودمو سرزنش نکنم حالا بعضیا موقع ها نجواهای شیطان بوده که میخواد منو سرزنش کنه من امشب نشسته بودم خودمو نوازش کردم گفتم علی جون نگران نباش تو تلاشتو کردی بزار خداهدایتت میکنه نگران نباش من اینجوری دوستم با خودم
من خیلی راحت بگم شرک مخفی داشتم شناسایی شد توی همین امتحان خدا
ناامید بودم کمی شاد بیشتر داشتم در همین تضاد ۱۰درصد درلحظه حال کامل بودم توجه بر زیبایی ها حتی فراونیها من به این جمله ی خدا ایمان دارم که گفته بود ما شمارو امتحان میکنیم و خداروشکر از خودم بگم من مثل چه رابطه چه کار وابستگی ندارم یعنی بگن فردا اخراج اصلا نگران نمیشم خداروشکر خداروشکر ایمان تااینجا ناامیدی رو شکست داده شرک های رو شکست داده کم کم نابود میشن الان به حس راهی رسیدم دوست من خدا هست تا حالا خدارو اینجوری حس نکردم الان احساسش میکنم وای چه حس خوبیه به خدا انرژی کل بدنم رو فراگرفته جوری که الان صدای بم بیاد بیرون نمیشنوم چون درگیر این حس خوبه هستم دوستان به خدا نگران نباشید فقط در این مسیر قوی باشید شرک رو نابود کنید من تا همین امروز میگفتم مالک این استان خداست خانه های اینجا مال خداست من توی این تضاد ها با خودم میگفتم تو هم تو هر تضادی هستی خوشحال باش این قانون آفرینشه ما اومدیم رشد کنیم قوی باشیم ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت میزنه من زدم تو دل ناشناخته ها به خدا زمانی که میومدم بهم میگفتن برو خونه پسر خالت به خدا میگفتم نه امروز یه نفر بهم میگفت اینجا کسیو داری تو دلم گفتم خدا بعدش به اون گفتم نه نیازی نیست به اون بگم خدا مهم ارتباط بین منو خدا هست دوستان یه حس عجیبی هست به خدا من زمانی مهاجرت کردم یه نیروی بهم گفت منتظر یک تضاد مهم باش یعنی خیلی مواظب خودت باش و یه جورایی قبلم بهم میگفت این این امتحانه یه تضاد برای رشد تو هست وقتی نجوا ها میومد قبلم اروممم میکرد خدایا شکرت همین الان اشک داره جاری میشه باید تجربه کنی این تضاد ها مارو رشد میده خداروشکر اون جمله ای که خدا گفت حتما امتحان میکنم با گرسنگی اموال یا هرچی اگر صبر کنند مومنان اونها رو هدایت میکنم خدارو شکر من هدایت شدم تا اینکه گمراه بشم همین امروز همین امشب اینم تلاش های قوی بود درسته امتحان خدا بود اما قربونش برم هوامو داشت و یه جمله قشنگ از استاد که خدا میگه اگه بنده توکل کنه به من شیطان هیچ غلطی نمیکنه
این داستان من …..ادامه داره
هدایت عجیب از جایی که فکرشو نمیکنی هدایتت میکنه یادت باشه دوست عزیزم
سلام به خانم شایسته عزیز. ازتون ممنونم که خیلی مفصل و با حوصله این مقالات رو مینویسید.
همچنین خدا رو شکر میکنم که به این قسمت هدایت شدم.
مهمترین نکاتی که من یاد گرفتم رو مینویسم و نت برداری میکنم و امیدوارم همگی در این مسیر ثابت قدم باشیم و تکاملمون رو طی کنیم و نتایج بهتر و بهتر و …
“مسئله مهم این است که اول باید کلیت خواسته ات را تشخیص دهی و بر آن متمرکز شوی یعنی باورهای هماهنگ با آن را بسازی تا بعداً به مرحله ی چگونگی(اگر بشود خوب است وگرنه به مسیر بهتری قرار است هدایت شوم) برسی”
“فردی که تلاش می کند تا به شیوه عقل و منطق خودش به یک خواسته برسد، فردی که تلاش می کند تا فقط از همان شیوه ای که خودش مشخص کرده به خواسته اش برسد، به خواسته خود می چسبد و به این طریق، مهم ترین عامل و مهم ترین قدرتی که حامی او در این مسیر است، یعنی “هدایت شدن” در مسیر را فراموش می کند و این عامل اساسی را از فرایند رسیدن به خواسته اش حذف می کند.”
این دو قسمت من رو خیلی به فکر فرو برد و من که حس میکردم که تا حد خیلی خوبی روی خودم مسلط شدم و به چگونگی فکر نمیکنم. اما فهمیدم که همیشه جای پیشرفت هست و همیشه میشه بهتر شد و مهارتمون تو درک و استفاده از قانون رو بهتر کرد. باید همیشه یادم باشه که قدم اول رو بردارم تا قدم بعدی مشخص بشه.
برای همگی بهترین ها رو آرزو میکنم
به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر که تنها قدرت حاکم بر جهان هستی است .
درود مخصوص و بی نهایت خدمت خانوم شایسته عزیز و محترم و بزرگوار بخاطر این مقاله بسیار عالی که واسه من ارزش یک دوره بی نظیر رو داشت .
درود بی نهایت خدمت استاد عزیزم و سپاسگذار از وجودشون و زحماتشون .
و درود خدمت همه دوستان عزیز .
من چند روز بود که اون قسمت مرا به سوی نشانه ام هدایت کن رو کلیک نکرده بودم .اما دیشب که وارد شدم انتظار یه فایل داشتم و هرچی گشتم نبود و دیدم فقط توضیحاته و چون تا الان نشانه من همگی فایل بود اصلا چیزی از اون رو مطالعه نکردم .
امروز یهو یه چیزی توی وجودم گفت پسر برو بخون ببین چی بود مطالب سایت همش با ارزش و بی نظیره منم گفتم چشم و شروع کردم به مطالعه و با دقت تمام کلمه به کلمه رو با دقت خوندم و اکثر جملات رو چندین بار خوندم ، تمرکزم روش قفل کرده بود و دریافت این آگاهی های ناب رو خیلی راحت حس میکردم .
در مورد موضوع خراب کردن پل های پشت سر یا رها بودن نسبت به خواسته موضوعی بسیار عالی بود که خانوم شایسته عزیز بسیار عالی با توضیحات کامل بهش پرداخته بودن .
من مثالهایی از گذشته دور دارم که بدون داشتن آگاهی توی این مسیر بودم وقتی سال 92 میخواستم تغییر شغل بدم راحت پل های پشت سرم رو خراب کردم منظورم اینه که ترس و نگرانی رو کنار گذاشتم و نه حسرت ونه حسادتی به کسی یا چیزی داشتم و از شغل کارگری خارج شدم و راننده جاده شدم ، نتایج کوچیک از همون روز اول اومد تغییرات از همون روز اول اومد و هر چند نتیجه مالی خوب از یک سال بعد شروع شد اما کناد اون حرکت به چیزهایی بهتر و بیشتر رسیدم که از دل خارج شدن از اون روند قبلی بود که توی چرخه نامناسب قرار گرفته بودم .
حرکت بعدی ارتقاء شغل بود که ماشینم تبدیل به کامیونت شد و یه سری اشتباهات داشتم اونم از کم تجربگی بود اما من پل های پشت سرم همون ترس و نگرانی و حتی ترس مردم و اطرافیان که گاهی اوقات خودمون ترسی نداریم دیگران به خاطر محدودیت ذهنشون روی ما میریزن و گذر کردن از از اون سیستم کار قبلی که نخواستم همیشه توی اون سطح باشم .
حرکت بعدی چالشی بود که توی زندگی مشترک داشتم و با وجود این که کلی تلاش کرده بودم یا زور الکی زده بودم که یه سری چیزها رو نگه دارم که بقول خانوم شایسته رابطه ای که میدونیم انتهایی نداره و در آخر هم از هم متلاشی میشه اما بخاطر ترس و نگرانی بهش پایان نمیدیم من توی اون موضوع هم ترسی نداشتم البته کلی چک و لگد خورده بودم دیگه راهی نمونده بود و بازم افکار محدود و ترسهای دیگران بود که میخواست مانع بشه اما بدون هیچ وابستگی پلهای پشت سر رو خراب کردم و مهاجرت کردم .
الان هم که پنج سال شمال بودم و به استانبول اومدم دیگه بخاطر آگاهی هایی که از سایت استاد عزیز دریافت کردم دوباره بدون ترس و تردید و نگرانی یا حسادت و حسرت اقدام کردم و با ایمان به خداوند و توکل بر خدا چون خواسته مهاجرت داشتم قدم برداشتم به سمتش و خداوند درها رو باز کرد و البته سعی میکنم به در مورد خواسته هام رها بشم وقتی میتونم نسبت به داشته ها وابسته نباشم میشه نسبت خواسته ها هم رها بود.
دارم هر روز بهتر باور میکنم و درک میکنم که خداوند در هر لحظه من رو هدایت میکنه و دارم یاد میگیرم که نخوام چند قدم بعدی رو ببینم یا قدم آخر رو ببینم که چجوری انجام میشه و با آگاهی از این که من به نیروی هدایتگر خداوند متصل هستم و خداوند برای من کافیست و من رو در هر قدم و در هر لحظه هدایت میکنه پس دیگه عوامل بیرونی اصلا هیچ اهمیتی نداره حتی داشته ها هم اهمیتی نداره وقتی متوجه میشیم و درک میکنیم که ما هر لحظه با فرکانسهایی که ارسال میکنیم روزهای آینده رو خلق میکنیم پس دیگه نگرانی و ترسی یا حسرت و حسادتی نیست و این ماجرا هم نیاز به تکامل داره و هر چقد بیشتر پیگیر کار کردن روی خودمون و سرمایهگذاری روی خودمون باشیم به این روند تکاملی میتونیم سرعت بدیم اما اگه یکم بیخیال باشیم این تکامل سالها طول میکشه تا پیش بره .
چگونه به سمت خواسته هامون حرکت کنیم .
یا چگونه خواسته ها ایجاد میشوند.
خواسته ها به دو شکل ایجاد میشوند یا از طریق کمبود ها و تضادها و یا از طریق دیدن چیزهایی که دیگران دارند و توی زندگیشون هست .
برای حرکت به سمت خواسته ها بهترین راه اینه که فرکانس مناسب خواسته رو ارسال کنیم با دیدن فراوانی دیدن نعمتها و توجه کردن و باور های فراوانی ایجاد کردن . دیدن الگوهایی که خواسته های ما رو توی زندگیشون در حال حاظر دارند ، بعد تحسین کردنشون تایید کردنشون ماشالا گفتن بهشون و تشویق کردنشون و این که بخودمون بگیم من هم میتونم داشته باشم چون اینها دارند و خداوند به من هم میده . بعد دیگه به چطوری فکر نکنیم و دست خداوند رو نبندیم چون این سمّه .
در پناه خداوند بزرگ سلامت و سعادتمند باشید .
با کمال تشکر از تک تک دوستان عزیز و استاد بزرگوار
سلامممم بر بهترین استاد دنیااا🌸😍
من امروز یه خبری شنیدم که اولش اینقد ناراحت عصبی نا امید شدمم همش میگفتم ای خدااا پس چراا کار من جور نمیشه؟ چرا؟ کی قراره جور بشه؟ همونی ک استاد میگفت این ذهنت همش تو رو منحرف میکنه دقیقا اینجوری شد یعنی چند ساعت من داشتم با ذهنم جنگ میکردممم
اخرش بلند شدم گفتم حتما یه خیری هس حتما خدا میگه صبرکن شاید یجای دگ قراره واست بهترین کار جور بشه اینا رو تودفترم نوشتم
بعد یهو احساس کردم الان باید برم سایت و بخش هدایتم کن رو بزنم و تااااااا اون دکمه رو زدممممم این بخش اومد باورمممم نمیشددددد گریه کردم از ته دلممم به اینکه من ایمانم ضعیف بوده
گفتممم خدایااا منو ببخش ،و ازت ممنونمممم
و خانم شایسته اینقد این متن رو با دقت خوندم و نت برداری کردممم تو گوشیم هم سیو کردمم و میخوام با ایمان و قدرت برمم جلوو
و هزاران بارر تشکر میکنممممم
خیلی خیلی دوستتون دارممم😍
با سلام خدمت همه ی عزیزانی که این مطلب مهم و کاربردی رو خوندن من هم میخاستم تشکر کنم و نظر خودمو مثل بقیه ی عزیزان اینجا به یادگار بگذارم.
من چندوزی بود حال خیلی بدی داشتم با وجود اینکه تاحدودی با سایت و از گذشته درمورد این قوانین میدونستم اما بازهم دچار سردرگمی و حال بد بودم که به این قسمت سایت هدایت شدم و خداروشکر میکنم که حالم بهتر شد🙏🏻🌹
من هنوز دوره هارو تهیه نکردم ولی خیلی مطالب توی سایت هست که هردفعه خوندن این ها برای من جواب سوالام هست و اونلحظه مثل یک استاد همیشه حاضر که پاسخگوی 24 ساعته رو بتو داره بهم کمک میکنه .
ممنونم ازتون🌹
باسلام ودرود به مریم عزیز ودوست داشتنی،واستاد بزرگوارامان.من درطی جلسه پنجم دوره شیوه حل مساله،با کارکردن روی باورها وکنترل کمالگرایی،استارت ویزیت تلفنی بیماران درغیراز ساعات اداری رودرمنزل زدم وظرف ده روز از شروع کار،دچارنجواها شدم ولی با مطالعه توضیحات فایل تعهد به خواسته ها یا رهابودن،با حفظ ازادی زمانی ومکانی ازطرف دوتا از بهترین کلینیک های دیابت استان دعوت به کارشدم چون بحث پیشرفت درمباحث علمی هم برایم مهم بود شروع کار پاره وقت درکناربهترین اساتید دیابتولوژی، وبودن درمحافل علمی خیلی اتفاق مبارکی بود ممنون که هستید نور وبرکت برزندگیتان جاری باد
سلام به همه عزیزان و استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز
وقتی به این قسمت از نوشته ها هدایت شدم ،احساس میکردم یه چیزی رو باید بفهمم ولی نمیدونستم چی
چند روز پیش که اتفاق به ظاهر بدی برام پیش اومد و من از فایل گفت آسان گیر کارها …
کلی برام سوال پیش اومد و هی از خدا هدایت میخواستم دقیقا هر بار چند تا حرف تکرار میشد
بعد این فایل و نظراتی که در این فایل هدایتم کرد گفت به خواسته قلبت میرسی
من دقیقا فردای همون روز یکم باز به اون اتفاق فکر کردم ولی بلافاصله از خدا خواستم آرومم کنه بهش گفتم خدا آرومم کن آرامش بده بهم
منو هدایت کرد به مسجدی که اذان ظهر گذاشته بودن و صداشو شنیدم رفتم داشتم داخل مسجد و نگاه میکردم که چشمم به ساعت مسجد که اعلام اذان بود افتاد
یهویی دیدم نوشت صفحه 445
خیلی اون صفحه برام آشنا بود بدون اینکه به بالای صفحه که آیه و سوره نوشته بود نگاه کنم شروع کردم گفتم خدا چقدر این صفحه برام آشناست من کجا تو قرآن بود کدوم آیه که صفحه اش یادمه
بعد یادم اومد که دقیقا برای قیمت کارم که نمیدونستم چه مبلغی براش بذارم و قرآن و گرفتم دستم و هدایت خواستم همین صفحه بود
ولی معنیش دقیق یادم نبود
وقتی نمازمو خوندم و خواستم از مسجد برم انگار اختیار پاهام دست خودم نبود مستقیم از سمت در رفتم سمت قفسه قرآن ها و قرآن آبی بود برداشتمش و گفتم ببینم صفحه 445 چی نوشته خدا
همین که باز کردم فقط گریه کردم
آیه 82 سوره یس
که خدا گفته :
فرمان او تنها این است که هر گاه چیزی را اراده کند به او میگوید: موجود باش آن نیز بلافاصله موجود میشود
این دومین باری بود که خدا این آیه رو برام تکرار کرد
تو فاصله کم ولی برای سوال مختلفم
سلام خدمت دوستان
خیلی عالی بود این دقیقا اگاهی ای بود که چند روز بوددنبالش میگشتم
داشتم به این فکر میکردم که باور های ما چجوری کار میکنن به این درک رسیدم که باور ها دوتا جنبه دارن یک جنبه کا باعث میشه ما حرکت کنیم و برای خواستمون تلاش کنیم و جنبه دیگه فرکانس مارو تغیر میده تا به مسیر درست برای رسیدن به خواسته هدایت بشیم
مثل زمانی که ما باور کردیم که مسافرت اگر بریم شمال خوش میگذره پس با این باور وسایل رو جمع میکنیم و میخوایم که راه بیوفتیم اینجاس که جنبه دوم باور ما همون فرکانس وارد میشه و اگر ما فرکانس خوب با باور قدرت مند کننده داشته باشیم هدایت میشیم به مسیری برای رسیدن به شمال که توی مسیر هم لذت میبریم و به راحتی به خواستمون میرسیم و اگر فرکانس با باور تخریب کننده داشته باشیم هدایت میشیم به مسیری که توی راه لذت نمیبریم و ماشین هم خراب میشه
از گروه تحقیقاتی عباس منش خواهش میکنم بهم بگن درک درستی از باور ها پیدا کردم با توضیحی که دادم یا نه و اگر درک درستیه بهم بگن چجوری هدایت خداوند رو بخوبی بفهمم و عمل کنم
با تشکر ❤️
سلام بی نهایت خدا را شاکر و سپاسگزارم از وجود شما و به قولی خوبه که هستید، استاد و مریم بانوی واقعا شایسته.
من از طریق پاسخ به سوالم در عقل کل توسط یکی از دوستان به این مطلب هدایت شدم و چه عالی جوابم را گرفتم واقعا متشکرم . و اینکه استعاره کویر و برنج منو یاد یه مطلبی انداخت که با افکار خودم می خونه، که می گویند
یک نفر نشسته بوده لب دریاچه ارومیه با یه سطل ماست و قاشق به قاشق از این ماست میزد به آب دریا ، ازش می پرسند چیکار میکنی؟ جواب میده ،آب از خودش، نمک از خودش! دارم دوغ درست میکنم.
بهش میگند که این چه نمیشه! اونهم جواب میده: میدونم نمیشه اما اگر بشه چه میشه !!
بله قضیه خودمون هست که می دونیم نمیشه ولی گاهی دایره راحتی مان میگه اگه بشه چی میشه !
در کل باز هم تشکر میکنم
سیلام
مگه جای حرفی مونده ،بی نهایت این مقاله ها خوبه بینهایت هر چی میای پایینتر عمیق تر و دقیقتر میشن چقدر زیبا و ب ترتیب نوشته شده همه چی تو این مقاله واقعا چقد زیبا همه چی روشن شد،راستش خیلی این مقاله برام حسش نزدیک بود چون ب طور عجیبی ب بچه های هم فرکانسی همیشه میگفتم اگه کسی درک درستی از آموزه های استاد نداشته باشه واقعا درک این مطالب ن تنها براش غیر ممکنه بلکه کاملا فکر میکنه تمام حرفای استاد با هم در تضاده واقعا یکی از دلایلی که نباید قوانین رو سرسری ب کسی گفت (هرچند ک بهترین راه اینه که اصلا نگید) همینه ما خودمون چقدر مسیر طی کردیم و چقدر تکامل گذروندیم تا ب اینجا رسیدیم تا تونستیم همینقدر کوچولووووووووووووووووووووووووووووو ی چیزایی رو درک کنیم واقعا بینظیر بود هر چی حرف بزنیم بازم کمه آگاهی ها لامصب آگاهی نبود که طلا بود همش الماس بود همش و هیچ چیز و هیچ کلمه ای نمیتونه این آگاهی ها رو بیان کنه و ارزشش رو
شاد باشید و سربلند و پر از خنده
سید مردی مرد
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده و مهربان
من چه جوری بگم اخه از کجا شروع کنم به خدا چشمهایم پر از خونه به جای اشک داستان از اینجا شروع شد من صندوق دار رستوران بودم همیشه فکر میکردم تا آخر عمرم باید همین کارو کنم گفتم دیگه لایق کار دیگه نیستم خلاصه گذشت اون کار جمع شد و رفتم خونه ببینید من همیشه هر شهر مهاجرت میکردم با شکست میومدم اصلا با یه ایمانی میرفتم با نجواهای شیطانی برمیگشتم بارهابارها تکرار شده برام فقط یکبار دل و جرعت چند تا کار رو داشتم و رها کردم اما من همین چند روز پیش اومدم به یکی از استان های نزدیکمون از اونجا به خودم قول دادم که رستوران کار نکنم اما اومدم اینجا دوباره نجوا شروع شد میگفت تو باید توی همین شغل کار کنی حتی حتی من میبرد به مرحله افسردگی یا حتی کمی خودکشی که اصلا من اینکارو نمیکنم چه جوری بگم درگیر بودیم اصلا مغزم ترمز کشیده بود کل استان رو دور زدم گفتم نیرو نمی خواین گفت نه همش میگفتن نه به خدا با اینکه من اصلا دوست نداشتم رستوران کار کنم اما پذیرفته بودم که دوباره باید رستوران کار کنم جالبه به خدا من فقط میخوام حقیقت خودم رو بگم خیلی راحتم با خودم و شما و تویی که داری اینو میخونی اولا این الهامات منه یه نیروی داره میگه ردپا بزار شک نکن خیلی مسله مهمی هست هم برای خودم هم تو خلاصه ساک رو برداشتم از این شهر تا آخر شد همینجوری میرفتم نجواها بود صدای خدا هم بود یه جورایی من میگفتم خدا هست خدا کنارمه اما دوباره یه صدا میمومد دیدی خدا نیست منم کمی باور میکردم که خدا نیست این باور شرک بود خلاصه من رفتم تا عصر همه جارو گشتم رفتم یه جایی برای کار در رستوران اونجا گفتن کارت ملیتو بده استعلام بگیرم من خداروشکر ایمانم قوی تر از نجوا بود اگه نبود اینقدر با عشق نمی نوشتم براتون خلاصه رفتم اونجا بهم گفتن جای خواب نیست و خلاصه همیشه هر جایی میرم با سربالا و عزت نفس بالا صحبت میکنم اون میگفت سفته بیار تا سرکارت بگیرم من تو ذهنم میگفتم خدایا این چی میگه اون بنده خدا کنار صندوق بود من دست دادم یه جایی مانند کاشی بود تو دلم گفتم مدیر کسب و کار من خداست خلاصه من گفتم کارت ملی میدم من سفته فراهم نمیکنم خلاصه میتونستم برم سفته بگیریم اما یه صدای از درون بهم گفت علی ساکتو بردار بیا ولش کن ایمان دارم خداوند خیرو شر رو الهام میکنه و حتی خانومش میگفت شرمنده نمیشه خلاصه میدونی همش تو ذهنم بود که برنگردم خونه مثل همین کشتی سوزندن به خدا وقتی داشتم میرفت تو خیابون یه برگه از شب قبل نوشتم خدایا من نمیدونم خودت منو هدایت و همین الان برگه دستمه دارم میخونم اول خداروشکر شرک رو شکست دادم و شکست خواهم داد
برگه رو بخونم
فقط روی تو حساب باز میکنم
خدایا من نمیدونم خودت هدایتم کن
توکل برتو
به خدا وقتی نجواها میمومد باهاش برخورد شدید میکردم خدا اینقدر منو دوست داشت چون با داشتن شرک بازم کم ایمانی نکردم یعنی تا لحظه آخر جنگیدم خلاصه اون بنده خدا تورستوران که رییس اونجا بود میگفت من فلان رییسیم و خلاصه تو ذهنم گفتم من ارزشی برای قدرت آدمها قاعل نیستم یعنی قدرتی در زندگی من ندارن خلاصه با ایمان و با لبخند رفتم بیرون سوار اتوبوس شدم رفتم سمت شهر داخل مسافر خونه دوباره نجوا ها شروع شد دیدی نشد شما فکرشو بکنید من درتضادی بودم ولی همونجا سعی میکردم حالمو خوب کنم مثل دونفر که باهم ازدواج کرده بودند رو توجه بهشون میکردم میگفتم خدایا شکرت بابت این رابطه عاشقانه فکرشو بکنید واقعا تو تضاد باز خودمو تو لحظه حال قرار میدادم حتی به سرسبزی ها توجه میکردم
تو خیابان روی باورهام کار میکردم جالبه جالبه اومدم تو یه مسافر خانه نشستم یه پنجره هست رو به شهر قشنگه بالشت رو گذاشتم زیر شونه ها با خدا حرف میزدم هم با امید هم با ناامیدی من خیلی راحتم با خودم همه چیز رو درست میگم و و نزدیک مغرب بود نشستم گریه کردم من همیشه اگه گریه میکنم با ناامیدی شاید خیلی کم باشه اما با شوق اشک میریزم و
بعدش نشستم روی زمین با صدای بلند گفتم خدا هست خدا هست خدا هست تکرار میکردم و با خودم میگفتم من صد درصد ۱۰۰
ایمان دارم خدا هست یه جورایی در مقابل نجواها میگفتم و چند تا باور دیگه که خدا هدایتگره بعد من معجزات و نیروی خدارو دیدم
خیلی وقت بود قطع شده بود از منبع به خاطر همین یکم شرک مخفی در وجودم بچه ببیند من خیلی راحت میتونستم بگم خدا نیستی یا هزار حرف دیگه به خدا ولی چه جوری بگم همین امشب همین امشب به خدا گفتم من چه کار کردم که دور شدم چرا اینجوری شده زندگیم همینجوری میگفتم من همیشه باعشق صحبت میکنم بین این عشق شاید کمی با ناامیدی کم باشه ولی بیشتر با عشق گفتم خدا جونم کجای زندگیم مشکل داره گفت بزن سایت عباس منش به خدا نمیدونم چه جوری بگم همین الان من وصل شدم به انرژی که چند مدت قبل ازش دور شدم الان حس عجیبی از ارامش دارم اصلا یک نجوا هم نیست در ذهنم
راستی یادم رفت چه جوری بگم من نشسته بودم روی تخت چون همیشه قول دادن خودمو سرزنش نکنم حالا بعضیا موقع ها نجواهای شیطان بوده که میخواد منو سرزنش کنه من امشب نشسته بودم خودمو نوازش کردم گفتم علی جون نگران نباش تو تلاشتو کردی بزار خداهدایتت میکنه نگران نباش من اینجوری دوستم با خودم
من خیلی راحت بگم شرک مخفی داشتم شناسایی شد توی همین امتحان خدا
ناامید بودم کمی شاد بیشتر داشتم در همین تضاد ۱۰درصد درلحظه حال کامل بودم توجه بر زیبایی ها حتی فراونیها من به این جمله ی خدا ایمان دارم که گفته بود ما شمارو امتحان میکنیم و خداروشکر از خودم بگم من مثل چه رابطه چه کار وابستگی ندارم یعنی بگن فردا اخراج اصلا نگران نمیشم خداروشکر خداروشکر ایمان تااینجا ناامیدی رو شکست داده شرک های رو شکست داده کم کم نابود میشن الان به حس راهی رسیدم دوست من خدا هست تا حالا خدارو اینجوری حس نکردم الان احساسش میکنم وای چه حس خوبیه به خدا انرژی کل بدنم رو فراگرفته جوری که الان صدای بم بیاد بیرون نمیشنوم چون درگیر این حس خوبه هستم دوستان به خدا نگران نباشید فقط در این مسیر قوی باشید شرک رو نابود کنید من تا همین امروز میگفتم مالک این استان خداست خانه های اینجا مال خداست من توی این تضاد ها با خودم میگفتم تو هم تو هر تضادی هستی خوشحال باش این قانون آفرینشه ما اومدیم رشد کنیم قوی باشیم ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت میزنه من زدم تو دل ناشناخته ها به خدا زمانی که میومدم بهم میگفتن برو خونه پسر خالت به خدا میگفتم نه امروز یه نفر بهم میگفت اینجا کسیو داری تو دلم گفتم خدا بعدش به اون گفتم نه نیازی نیست به اون بگم خدا مهم ارتباط بین منو خدا هست دوستان یه حس عجیبی هست به خدا من زمانی مهاجرت کردم یه نیروی بهم گفت منتظر یک تضاد مهم باش یعنی خیلی مواظب خودت باش و یه جورایی قبلم بهم میگفت این این امتحانه یه تضاد برای رشد تو هست وقتی نجوا ها میومد قبلم اروممم میکرد خدایا شکرت همین الان اشک داره جاری میشه باید تجربه کنی این تضاد ها مارو رشد میده خداروشکر اون جمله ای که خدا گفت حتما امتحان میکنم با گرسنگی اموال یا هرچی اگر صبر کنند مومنان اونها رو هدایت میکنم خدارو شکر من هدایت شدم تا اینکه گمراه بشم همین امروز همین امشب اینم تلاش های قوی بود درسته امتحان خدا بود اما قربونش برم هوامو داشت و یه جمله قشنگ از استاد که خدا میگه اگه بنده توکل کنه به من شیطان هیچ غلطی نمیکنه
این داستان من …..ادامه داره
هدایت عجیب از جایی که فکرشو نمیکنی هدایتت میکنه یادت باشه دوست عزیزم
ذهنتو کنترل کن علی جان با تو دوست عزیز هستم
مشرک نباشیم خدا خیلی حساسه عاشق خداباشیم خودش هدایت میکنه
رها باشیم دست خدارو باز بزاریم
عاشقتونم❤️