«تعهد به خواسته» یا «رها بودن» نسبت به آن؟! - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)

62 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    موسی حسینی گفته:
    مدت عضویت: 891 روز

    خدایاشکرت بابت این اگاهی ناب خدایاشکرت بایت این که امروز از خداوند جواب سوالم را از این بخش گرفتم خدایا شکرت که من در زمان مناسب ودر مکان مناسب ودر سرایط مناسب قرار دارم خدایا شکرت که من امروز سوالی ازت پرسیدم که دقیقا جوابش تواین بخش بود با خوندن این بخش چه قدر احساس نزدیکی به خداوند میکنم با خوندن این اگاهی ها چه قدر ذهنم نسبت به قوانین باز ترشد با خوندن این مطالب چه قدر احساس هماهنگی با خواسته هایم میکنم باخوندن این اگاهی های ناب چه قدر خوب در مسیر این اگاهی ها قرار گرفته ام از تون بینهایت سپاسگذارم که باعشق این اگاهی هارا انتشار میکندوبرایتان ارزوی بهترینها را از خداوندطلب میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    زهرا ذوالفقاری گفته:
    مدت عضویت: 1125 روز

    سلام ب استاد گرامی و مریم بانو

    نشانه امروز من

    خدایای من چه فایل فوق‌العاده ای منو هدایت کردی ب این فایل بی نظیری

    از شکستن پل های زندگیمون نترسیم

    شک نکنم

    تردید نکنم

    با ایمان انجام بدیم

    نگاه داشتن این پل ها موندن توی این پل ها هر روز مارو درون خودش غرق می‌کند و همش رو ب پسرفت هستیم یا پیشرفت

    ترس بزرگ ترین تله شیطان برای متوقف کردن شماست این ک شما رو از رویا ها و خواسته ها و نعمت های الهی دور کنه

    خود من ب شخص توی همه ای از موارد ترس در درونم بود قدرت خدا و قدرتی ک خدا در وجودم گذاشت بود رو از یاد برده بودم

    و فقط ترس بود ک خواب و خوراک رو ازم گرفته بود همش شرک میورزیدم قدرت رو از خدا گرفته ب بنده او دادم خدایا منو ببخش

    همین کار باعت شد بودم من ن در بیداری ن در خواب آرامش و آسایش داشته باشم این ترس در درون من نفوذ کرده بود ک من یک دختر شاد و خوشحال نبودم

    اما خسته‌ شدم بودم

    تصمیم گرفتم ک برای همیشه این پل پشت سرم را خراب کنم فقط ب آرامش فکر میکردم ک برایم از همه چی مهم تر بود و این پل را خراب کردم خدا هم منو هدایت کرد دستم رو گرفت و توی این مسیر زیبا کمکم کرد

    الان در آرامش هستم فقط خدا رو میبینم و در همه کارهایم از اون کمک میخوام ن بنده اش

    خداهم قدم ب قدم داره منو هدایت میکنه و اصلا عجله ای در این مسیر ندارم چون فقط از زیبایی ها لذت میبرم

    با از این بردن این ترس هر روز دارم ایمان ب الله قوی تر میشود قدرت را دادم ب خودش

    خدایا مارو هدایت کن

    بودن در این مسیر الهی خیلی لذت بخشه

    خدایا برای همه نعمت هایت ک بهم میدی شکرت

    در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    مسلم بازیار گفته:
    مدت عضویت: 1742 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته کا با این مطالب زیبا و آگاهی دهندشون به درک بهتر ما کمک میکنند واقعا از شما سپاسگزارم بابت این همه آگاهی های نابی که در دسترس ما قرار داده اید و باعث رشد و پیشرفت دائمی توام با لذت میشوید .

    من هم تجاربی در زندگی ام دارم که وقتی پلهای پشت سرم رو خراب کردم بدون اینکه نشانه ای برای بهتر شدن وضعیت موجود باشد ولی در هایی برای من باز شدند که تا قبل از اون برام غیر قابل تصور بود .

    ولی اون مرحله دوم رو که رها کردن خواسته ها بود رو عمل نکردم و به خواسته هایم با ذهن منطقی ام چسبیدم و بعد ضربه های محکمی خوردم .

    و واقعا الان بخوبی درک میکنم که چگونه این دو مرحله پیوسته به هم هستند و چجوری عمل میکنند و هر دو با هم انسان رو به قله های موفقیت رهنمود میکند و استفاده مداوم از این دو قانون فقط ما رو رو به جلو حرکت میدهند و مثل یک متور محرک عمل میکند .

    و وقتی که از قدرت هدایت برای رسیدن به خواسته هامون استفاده میکنیم و قانون تکامل رو رعایت کنیم و عجله کردن رو کنار بگذاریم فقط از مسیر رسیدن به خواسته هامون لذت میبریم زندگی رو زندگی میکنیم و دیگر زجری رو تجربه نمی کنیم.

    من امروز از خداوند خواستم که برای درک بیشترم از قوانین من رو هدایت کنه و به سایت اومدم و گزینه نشانه امروز من رو زدم و به این آگاهی ها رسیدم و با جان و دل مطالعه کردم .

    و واقعا درک بهتری پیدا کردم و خانم شایسته رو بخاطر توضیحات کامل و مفیدشون تحسین کردم و به نظر من خوندن این مطالت و عمل به اونها واقعا یک تحول بزرگ رو در من و هر کسی که این مقاله رو با جان و دل و ذهنی باز مطالعه کند ایجاد خواهد کرد .

    با این مقاله ها و دوره ها دارید تحولات بزرگی رو در وجود ما و کشورمون و هر کسی که در این سایت است و از این آگاهی ها استفاده میکند ایجاد میکنید و این کاری بسیار ارزشمند است .

    و از شما خیلی سپاسگزارم

    و خداوند رو هزار بار شکر میکنم که در جمع خوانواده

    صمیمی عباسمنش هستم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    مریم یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 1829 روز

    من خدا رو شکر میکنم که تضادی که در زندگی من به وجود اومد من رو هدایت کرد تا این بخش از سایت رو کشف کنم. خوستم نت برداری کنم دیدم همش نکته است و نمیشه نادیده گرفت. واقعا سپاسگزارم که اینطور خالصانه پاسخ دادید و حلاجی کردید. خیلی ذهنم نظم گرفت. این سری از مقالات واقعا ارزشمند هستند. من دوره ها رو تهیه نکرده ام هنوز ولی وقتی این اطلاعات پیش از دوره ها باشه خود دوره دیگه چه باشه!!!!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    سهیلا گفته:
    مدت عضویت: 2151 روز

    خانم شایسته عزیز بسیار ممنونم از مقاله عااااالیتون ,این دومین بار است که این متنو با دقت میخونم ,با اینکه هنوز دوره دستیابی به رویاها رو تهیه نکردم اما خیلی خوب ازاین مقاله تونستم مفهوم اهرم رنج و لذت و جابجا شدنشو بفهمم,واقعا جالب بود

    نکته ای که بهش فکر کردم این بود که تازه وقتی فکر میکنیم تو شرایط سخت داریم تحمل میکنیم مفهومش میشه صبر …چیزی که در اطرافم خیلی میدیدم و حتی خودم هم همینطور عمل کردم .در حالیکه داشتم سقف خواسته هامو کوتاه و کوتاهتر میکردم و وقتی به مفهوم احساس دقت کردم متوجه شدم که در تمام مواقعی که داشتم خودمو محدود میکردم حس غم و ناراحتی داشتم….از خداوندم ممنونم بخاطر این گنجینه گرانبهایی از اطلاعات که دارم بواسطه شما و استاد عزیز و ممنونم که روز به روز و لحظه به لحظه بهتر از قبل عمل میکنم . برای شما و تیم خوبتون عشق و سلامتی میخوام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    منیره فاکهی گفته:
    مدت عضویت: 886 روز

    به نام خداوند بخشنده ومهربان

    با عرض سلام به تمامی دوستان وهم مسیران این راه زیبا ، واستاد عزیز و خانم شایسته مهربان ودوست داشتنی

    این مقاله برای امروز وحال واوضاع من است ؛ خیلی ممنونم از نگارش عالی وپرازعلم وعمل ودرک قوانین خانم شایسته عزیز:

    ازینکه چرا باوجود کار روی خودم بعد رسیدن به موفقیت ها وحس حال خوب چه طور باتضاد ها وناخواسته ها روبروبشم چرا نمیتونم حریف ذهن ونجواهاش بشم چرانمیتونم به اهداف وعلایقم برسم ، این مثال تمام روح وروان من وبهم ریخت که در کویر میخوای برنج بکاری ومن وبفکر واداشت شاید این کاری که چند ساله میخوای شروع کنی مصداق کاشت برنج درکویر است .

    این مقاله به من یاداوری کرد که توموجودی فرکانسی هستی وهرلحظه میتونی با منبع افرینش خودت وصل بشی وخلق کنی

    وجهان بازتاب فرکانس توست پس تا میتونی باتکرار وتمرین کسب اگاهی های بیشتر فرکانس عشق قدرت وثروت وسلامتی وشادی بدهم وازهرلحظه زندگی لذت ببرم دست ازقضاوت کردن و فکرهای بیهوده بکشم .

    من امشب با دنیایی ازسوال مواجه شدم که بیشتر وبیشتر باید روخودم کارکنم و ازخداوند هدایت بخوام ؛ همینجا بهش میگم من نمیدونم چه پل هایی چه باورهایی باعث درجا زدن ونرسیدن من شده لطفا به من بگو ونشانه های

    لازم رو برام بفرست.

    ‍️‍️‍️

    من تو رامی پرستم وتنها ازتو یاری می طلبم ‌.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    کلاهبردار خدا و همه گفته:
    مدت عضویت: 1862 روز

    سلام خانم شایسته عزیز بابت این همه پاسخ زیبا و کامل ازتون ممنونم و خدا رو به خاطر وجود نازنینتون سپاسگزارم. هنوز دارم رو باور اینکه همه چیز فرکانس وجود من هست کار می کنم و امیدوارم با باورهای دیگه ای تو این مدت کَسب کردم بتونم زندگیمو زیباتر کنم. بازم یک دنیا ممنونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      زینب زارعی گفته:
      مدت عضویت: 1527 روز

      سلام به همه دوستان عزیزم که در این جهان قانونمند با باورهای قوی زندگی میکنند

      من با خوندن این مقاله ،بزرگترین مسایل زندگیم رو فهمیدم ،و متوجه شدم که دلیل اصلی نرسیدن من به خواسته ای که ۶ساله دارم بهش فکر میکنم و با تضادهای زیادی برخورد کردم ،راهای زیادی رو رفتم ولی نه تنها یک قدم بهش نزدیک نشدم ،بلکه هر بار کیلومترها ازش دورتر شدم ،من تازه فهمیدم که چقد چسبیدم به این موضوع و ترسه از دست دادنش رو دارم ،و با اینکه بهش چسبیدم اصلا هم بدستش نیاوردم،،،

      این مطالب بشدت برای من مفید بود ،خیلی خوشحالم که با هر مطلبی که میخونم در این سایت ،به خودم و چگونگی رسیدن به خواسته هام نزدیکتر بشم و باور و ایمانم رو قوی تر کنم

      خیلی خیلی حالم خوبه و احساس رهایی و آرامش رو دارم از وقتی که این مطالب رو میخونم و فایلهای دانلودی رو گوش میدم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    میثم گفته:
    مدت عضویت: 1961 روز

    به به ، به به ، به به

    ناز شصتتون خانم شایسته عزیز…

    چقدر زیبا باز کردین و شکافتین این مطلب رو و چقدر گیرا و دلنشین جواب دادین

    ذهنم لبریز شد از احساس خوب تو این چند ساعتی که درگیر پاسخ بسیار بسیار خواندنی و مفید شما شدم

    دست مریضاد به اینهمه صبر و حوصله و عشق و تبحر و تسلط بر بعد به بعد این قضیه…

    خوندن این توضیحات چه بسا از خوندن یک کتاب مفید هم برام مفیدتر و لذت بخش تر بود چرا که وقتی داشتم میخوندم این پایخ درخور رو انگار که ذره ذره داشت به وجودم اضافه میشد

    درود خدا بر شما و استاد بزرگ عباسمنش که همچین شاگردی مثل جنابعالی رو دارند که خود بی اغراق استادانه پاسخ دادین.

    تک تک جملاتتون الهام بخش بود بخصوص اون جمله جایگزینتون که فرمودین «انسان هرچه ثروتمندتر شود خداگونه تر می شود» که فکر میکنم تعبیر بینظری بود.

    خدارو سپاس بابت وجود عزیزانی چون شما دو بزرگوار که بواسطه لطف خدا و خلوص نیت شما به بهترین آگاهی ها هدایت میشیم.

    الهی شکر

    بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 702 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    نمیدونستم نوشته هامو که اول تو گوگل پلی مینویسم و بعد کپی میکنم تا بیام رد پامو تو سایت بنویسم ، کدوم فایل بنویسمشون ، از خدا سوال کردم که گفته شد اینجا بنویسم

    «تعهد به خواسته» یا «رها بودن» نسبت به آن؟!

    روز عاشورا ، رد پای روز 26 تیر رو مینویسم

    یاد بگیر از امام حسین

    تا میتونی سوال بپرس

    تا میتونی ،حتی اگر قدمت کوچیک باشه برای حرکت کردن و عمل کردن ،همون قدم کوچیکو بردار

    اگر تلاش بیشتری بکنی و بهای بزرگتری برای هدفت و خواسته هات بدی سریع تر مدار هاتو طی میکنی

    انتخاب با خودته ، سمت الله بیای ،نوره و نور و زیبایی

    امروز ، این جملات، از خدا پیامی بود ، برای من

    امروز وقتی مراسم ظهر عاشورا رو تو محله مون اجرا می کردن رفتیم، یه قسمت از شهرکمون که خاکیه و بزرگ ، مراسم خیمه سوزان و تعزیه بود که ، رفتیم و بالای گودال نشستیم دوباره جامونو عوض کردیم وقتی نشستیم ، به مادرم گفتم چرا اومدیم سمت خیمه های یزید نشستیم ، میرفتیم وسط

    سمت خیمه های امام حسین هم آقایون بودن ،نمیشد رفت اونجا

    بعد گفتم طیبه دنبال جایی نباش که بگی اینجا چرا نشستم اونجا چرا ننشستم ، مهم نیتت باید باشه و از درون باشه پاکی دلت و نیتت

    البته از بیرون و ظاهر هم باید پاک بود و توجه کرد به خوبی ها تا باور قدرتمند بشه

    وقتی نشستم گفتم خدا چه درسایی باید از این تعزیه امام حسین یاد بگیرم و وقتی نشستم خود به خود شروع کردم به حرف زدن با خودم و ذهنم

    داشتم بهش میگفتم که ببین ذهن من نتیجه مشخصه

    اگر سمت خدا قدم برداری نتیجه اش میشه مثل امام حسین

    و به نور خدا نزدیک و نزدیک تر میشی ،ببین چقدر نورانیه

    و اگر غفلت کنی و نجواهای شیطانو گوش بدی نتیجه اش میشه یزید و باقی کسانی که در شهید کردن امام حسین نقش داشتن و از درون و بیرون ناپاکن و حتی خود شیطان هم موقع حسابرسی اعمال میگه، من بیزارم از کسی که خدا رو شرک ورزیده و به من قدرت داده

    داشتم همینجور برای خودم تو دلم میگفتم

    تا حالا اینجوری به قضیه عاشورا نگاه نکرده بودم ،تا حالا فکر نکرده بودم که بخوام اینجوری تحلیلش کنم برای خودم

    و ادامه دادم و حرف زدم با خودم، تا هم به خودم بگم و هم ذهنم رو منطقی کنم و بهش یاد بدم که یه انتخاب بیشتر نداری و اون قدم گذاشتن در مسیر خداست و به نور خدا میرسی

    و میدونم که خدا هر لحظه کمکم میکنه

    وقتی تعزیه شروع شد ، یزید و همراهانش که با چهره های گریم شده و ترسناک اومدن از پشت سر ما رد بشن و برن، من وقتی نگاهشون کردم یه لحظه ترسیدم

    به خودم گفتم نترس از هیچ کس و هیچ چیز نباید بترسی ، از این باید بترسی که اگر خدایی نکرده مسیرت مثل اینا بشه تو هم مثل اینا ترسناک و از درون تاریک تاریک میشی

    ترست از این باشه که یادت نگه داری و بدونی که اگر نتونی کنترل کنی ذهنت رو نتیجه اش این میشه که پشیمون میشی از اینکه چرا وقتی فرصت زندگی داشتی درست عمل نکردی و یاد بگیری از خدا تبعیت کنی و بهش چشم بگی

    اینا به خدا چشم نگفتن که عاقبتشون شد این و الان لعن و نفرین میشن

    به خودم میگفتم ببین امام حسین رو

    قشنگ نگاهش کن

    تو تعزیه یه بچه به دستش که داده بودن، منم داشتم به خودم میگفتم

    میگفتم ببین اینجا که امام حسین پسر 6 ماهه شو تو دستاش گرفته ، کی این کارو میکنه؟ هیچ کس

    فقط کسی این کارو میکنه که به خدا اعتماد داشته باشه

    و مهم تر از همه بگذره از هر آنچه که داره که برای اون نیست و برای خداست و خدا یه روز داده و هر وقت بخواد میگیره

    و یاد قربانی حضرت ابراهیم افتادم الان که دارم مینویسم ،

    که حضرت ابراهیم هم گذشت از هر آنچه که باید میگذشت و خدا بهش هرچی گفته ،چشم گفته که مقامش انقدر بزرگه

    امام حسین هم از خیلی چیزا در خودش گذشته

    مثلا از دنیا و هر آنچه در دنیا هست

    حتی از عزیز ترین خانواده اش

    حتی میدونسته که در راه خدا اگر کشته بشه ، خدا خودش مراقب بچه هاش هست و کسانی که زنده میمونن خدا همراهشونه هر لحظه

    هی داشتم میگفتم طیبه یاد بگیر سعی کن عمل کنی

    سعی کن تو هم قربانی کنی هر آنچه که باید قربانی بشه در راه رسیدن به خدا

    تو اگر درخواستت اینه خدارو داشته باشی و هر لحظه همراهت باشه و به نورش نزدیک و نزدیک تر بشی باید عمل کنی

    باید قدم برداری و مثل حضرت ابراهیم ،مثل امام حسین و باقی اماما کنترل کنی خودت رو

    من امروز هدایتی یه فایلی دوباره از الهی قمشه ای دیدم

    میگفت

    هر روز صبح عاشورا ست

    هر جایی که آدم همونجا داره قدم میزنه ، همونجا کربلاست

    لحظه به لحظه تصمیم گیری باید کرد

    که آیا من باشم یا خدا باشه ؟؟؟؟

    ابن زیاد تصمیم گیری کرد

    گفت من باشم

    خودشو شهید نکرد

    حق رو شهید کرد

    گفت یه شب مهلت بده

    تو این شب مهلت برای چیه که من میخوام خودمو شهید کنم

    یا حق رو شهید کنم

    حق رو شهید کرد !

    گفت من باشم ، تو نباشی

    دید نمیتونه از چشم و ابروی خوبان رِی

    و مقام سلطنت و عیش و عشرت دو روزه باطل ،

    دید نمیتونه بگذره

    حق رو شهید کرد

    ما هم هر لحظه در تمام شئون زندگیمون ، هر روز این واقعه رخ میده

    حق رو زیر پا نذار ،خودتو زیر پا بذار

    اگر دیدی که منافع تو در اینست که حق رو زیر پا بذاری

    منافع خودتو زیر پا بذار

    وقتی بارها اینو گوش دادم ،چون قبلا گوش داده بودم متوجهش نشده بودم و انگار زمانش امروز بود که خدا هدایتم کنه به این فایل تا گوش بدم و بشنوم و بفهممش که درمدار دریافتش بودم تا منم خودمو زیر پا بذارم و تصمیم بگیرم بگذرم از هر آنچه که خدا رو از من دور میکنه

    همه اینا رو وقتی داشتم به تعزیه نگاه میکردم تو دلم میگذشت و بهش توجه میکردم و فکر میکردم و اشک جاری میشد

    وقتی فکر میکردم به خدا میگفتم کمکم کن وقتی مراسم تعزیه تموم شد و پامو از این مکان گذاشتم بیرون ،آنچه که باید بگذرم ازش و رها بشم و مانع از نزدیک شدنم به تو هست رو زیر پا بذارم و همینجا بذارم و برم و یه طیبه دیگه بشم

    همون لحظه بود که یاد درخواستای پارسالم افتادم

    به خودم گفتم درخواست امسالم کجا و درخواست پارسالم کجا

    زمین تا آسمون متفاوت بود درخواستم و رهاتر شده بودم از درخواست پارسالم که چسبیده بودم بهش و به زور میخواستم داشته باشمش

    کمک خواستم از خدا و گفتم طیبه ای که از تعزیه امام حسین و رفتارهاش یاد گرفته و میخواد عمل کنه و ایمانش رو نشون بده

    و یکی یکی به یادم آوردم که چه چیزهایی هست که باید ازشون بگذرم حتی درخواستایی که داشتم و بعضیاشون رو هنوز نگذشته بودم و از خدا کمک خواستم که کمکم کنه

    در همون لحظات که هم تعزیه رو نگاه میکردم و هم داشتم تو دلم حرف میزدم ، دیدم وقتی امام حسین رو داشتن شهید میکردن ،امام حسین آب خواست و یه نفر اومد تا براش آب بیاره و یکی از نزدیکای یزید آب رو ریخت زمین و نذاشت بهش بده و گفت تو چرا آب آوردی و اون گفت انقدر دیگه بد نباشیم حداقل بهش آب بدیم

    دقیق حرفاش یادم نیست

    این رفتار اون فردی که سمت یزید بود

    منو یاد حرفای استاد عباس منش انداخت که میگفت حر هم وقتی سمت امام حسین اومد به یکباره که نبود تغییرش و خوب شدنش

    در درونش یه سری اتفاقات افتاده بود و آماده بود که تغییر کنه و در یک لحظه ،یک حرف سبب تغییرش شد

    و آدما تلاشی که برای تغییر میکنن رو دیده نمیشه وقتی حرفی گفته میشه و اون فرد قبولش میکنه و تصمیم میگیره اونموقع تغییر دیده میشه

    الان که در مورد حر گفتم ، میبینم که حر هم در اون لحظه تصمیم گرفته خودش رو زیر پا بذاره و بگذره و این گذشتن سبب نزدیک شدنش به خدا و شهید شدنش شده

    وقتی داشتم به این حرفا فکر میکردم و برای خودم یادآوری میکردم ، به ذهنم میگفتم که ببین ذهن من حالا خوب نگاه کن تو میدان ببین کدوم با عزت هست و نورانی و نزدیک به خدا ؟؟؟؟

    ببین از خودش گذشت از همه چی گذشت که در این دنیای مادی هست و در اصل به خدا ،به جاودانگی رسید ،که نامش بر زبان هاست

    و یادم میاوردم که هر کس خداگونه باشه هیچ وقت نمیمیره و یادش همیشه زنده هست

    و به خودم میگفتم ببین با گذشت سال ها چقدر یادش زنده هست ، اینا همه عظمت خداست که در امام حسین به چشم میبینی

    اگر عاشق خدا بشی ،خدا عاشقت میشه

    اگر اجازه بدی هر آنچه که لازمه بگذری ازش، به خدا بسپاری و بگذری میتونی خدارو داشته باشی

    این نگذشتن هاست که مانع از نزدیک شدنت به خدا میشه

    وقتی در ادامه تعزیه حضرت زینب رو دیدم ، یاد ما رایت الا جمیلا افتادم

    به خودم گفتم ببین طیبه اینم برای تو یه درسیه

    یادته استاد عباس منش میگفت که هر اتفاقی براتون میفته سعی کنین با نگاهی به قضیه نگاه کنید که بهتون حس خوب بده و یادتون باشه هر چی دارین از خداست و میتونه هر لحظه از شما بگیره

    پس یادت باشه که هر آنچه که برات رخ میده به نفع تو هست و زیباست و در اون موضوع برای تو درس هایی هست که برای رشدت و تغییر مدارت و نزدیک شدن به سمت خدا لازمه

    و صبوری که در حضرت زینب بود رو بهش فکر کردم

    دیدم وقتی کسی با خدا حرف بزنه و به خدا نزدیکتر بشه صبورتر میشه و هر کدوم از شهدای واقعه عاشورا رو نگاه کردم فقط و فقط خدارو درش دیدم

    و این سبب اشک ریختن من میشد

    این بار نه برای گرفتن حاجت و نه برای صرفا اشک ریختن برای امام حسین

    این بار یه جور متفاوت تر بود نگاهم به عاشورا ،به کربلا

    این بار هرچی تو دلم برای خودم توضیح میدادم و تحلیل میکردم میرسیدم به خدا و اشک میریختم

    و چقدر سعادت بزرگیه که فهمیدن این موضوع که نصیبم شد و از خدا سپاسگزارم که کمکم کرد تا در مدار دریافتش قرار بگیرم

    یه لحظه درخواست کردم که ، خدا ، منم تو رو میخوام ، حس کردم که هنوز کلی راه دارم ولی درخواستمو کردم گفتم درخواستشو میکنم باقی کاراش با تو خدا

    و یاد حرفای استاد عباس منش میفتادم در مورد درخواست و طلب کردن و سوال کردن

    میدونم که مثل همیشه خدا کمکم میکنه

    و وقتی یک نفر یا چند نفر تونستن منم میتونم

    راهش اینه که عمل کنم و به قوانین خدا خوب عمل کنم

    وقتی مراسم تموم شد ، من راه افتادم و وقتی نزدیک در خروج شدم گفتم خدا من الان از یادم یکی یکی میگذرونم هرچی یادم نبود خودت اونارم حساب کن من الان از این در میام بیرون و چیزهایی که مانع بین من و تو هست رو ازش میگذرم و همینجا تو همین مجلس امام حسین میذارم و میرم

    وقتی پامو گذاشتم بیرون بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و وقتی اومدم بیرون یه جور حس سبکی داشتم

    انگار به یکباره یه بار سنگین از رو دوشم برداشته شد و ریخت زمین

    حتی حس کردم که انگار از من چیزی افتاد رو زمین و سبک شدم

    وقتی مادرم اومد، از ایستگاه صلواتی هندونه و بستنی گرفتیم و رفتیم خونه

    وقتی رسیدیم مادرم یکم بعدش رفت بهشت زهرا و داداشمم رفت

    من موندم تا برم مراسم شهرک خودمون

    وقتی شب شد و بعد تمرین و کارای دیگه که انجام دادم حاضر شدم و رفتم .

    رفتم از یه خانم پرسیدم ، مراسم کی شروع میشه ؟ یا تموم شده یکم دیر اومدم

    گفت نه هنوز شروع نشده یهویی بهم یدونه شمع داد و یکیم ازش گرفتم

    مادرم قبل اینکه بیام ، بهم زنگ زد و سپرد که شمع بگیرم از اونجا و به نیت مادرم شمع روشن کنم وقتی که شروع به روشن کردن شمع کردم دقیقا همون لحظه مادرم بهم زنگ زد

    اون لحظه برام جالب بود

    پرسیدم چرا بعد روشن کردن و تموم شدن شمع مامانم زنگ نزد یا چرا تو راه زنگ نزد و الان زنگ زد درست وقتی که داشتم نیت میکردم و شمعو خواستم روشن کنم زنگ زد

    وقتی رفتم تا بشینم و مراسم شروع بشه داشتم گوش میدادم و توجه میکردم و فکر میکردم و به فایل با این سوالات به مقصود خود برسید گوش میدادم

    در جواب سوالی استاد الهی قمشه ای گفت که زیبایی

    اگر میخوای نزدیک خدا بشی زیبایی رو پیش بگیر

    لبخند بزن

    به زیبایی ظاهر،باطن ،راه رفتن،حرف زدن و همه زیبایی ها توجه کن و مراقب باش

    زیبا باش اگر رعایت بکنی ،نزدیک خدا میشی

    همه اینا نشونه هایی بود که بهم میگفت ببین، امام حسین هم سعی و تلاش کرده تا همه اینهارو رعایت کنه

    تو هم سعی و تلاشتو بکن

    خدا میبینه همین که یه ذره شروع کنی خدا بی نهایت کمکت میکنه

    نشسته بودم و داشتم نگاه میکردم به خیمه ها ،چون من یکم دورتر از جمعیت نشسته بودم و فاصله داشتم تاریک بود پشت سرم ، که یهویی دیدم یه روباره سمت تپه پشت سرم کنار خیمه ها داره میاد و آروم اومد از پشت سرم رد شد و رفت

    اولش ترسیدم ولی بعد گفتم از چی میترسی طیبه ، همه چی خودشه ،همه چی خداست چرا باید بترسی وقتی همه چی اونه

    وقتی رفت، تا چند دقیقه هی برمیگشتم عقب و فکر این بودم که نکنه دوباره برگرده که اونجا متوجه شدم باور محدودی دارم و از بچگی شنیده بودم روباره حمله میکنه به آدما

    و گفتم نه دیگه اینجوری نیست من فهمیدم که همه چی خود خداست و هیچ چیز نمیتونه به من آسیبی برسون قدرت فقط خداست

    همون لحظات هم قشنگ صدایی میشنیدم عین صدای خودم که گفته میشد طیبه نترس من که هر جا بری باهاتم از چی میترسی برگرد و دیگه نگاه نکن

    دیدی روباه چه آروم سرشو انداخت پایین و از گوشه رفت ؟؟؟ وقتی همه چی منم تو از چی باید بترسی ؟؟؟ اصلا ترسی وجود نداره تو با منی و من مراقبتم در همه حال

    هیچ ترسی نداره

    وقتی مراسم شروع شد و اواسطش بود من هی میگفتم خدایا اگر چیزی مونده که باید بفهمم و سعی کنم عمل کنم تا ازش بگذرم بهم بگو

    که یهویی شنیدم راوی گفت امام حسین از خودش گذشت

    از خودتم باید بگذری تا به خدا برسی به نور خدا

    اینجا بود که فهمیدم من امروز ظهر چیزای دیگه رو گفتم ولی این یه مورد رو نگفتم این رو هم درخواست کردم از خدا

    وقتی مراسم تموم شد، گفتن تو جمع کردن صندلی و حصیر ها کمک کنید بیارید ، من ولی نرفتم و اول رفتم گفتم خدایا من میرم به مسئول این پایگاه میگم اگر خواستن نقاشی دیواری روی دیوارای پایگاه انجام بدم

    یهویی دیدم قلبم به تپش افتاد گفتم خدایا خودت کمکم کن امیدم به تو هست و یه لحظه گفتم من چرا نمیتونم درست صحبت کنم

    از خدا کمک خواستم گفتم خودت درست کن حرف زدنمو

    ظهر وقتی با مادرم اومدیم مراسم مادرم گفت ببین بیا به مسئولش بگو ولی نرفتم و نگفتم ، اما شب رفتم و گفتم و تبلیغی که برای پیجم چاپ کرده بودم رو به مسئول دادم و گفتم برای رنگ دیوارا بهم زنگ بزنن

    و از پیجم کارامو ببینن

    وقتی داشتم نزدیک در خروج میشدم یه حسی بهم گفت لیوان یک بار مصرفی که توش شربت خوردی و گذاشتی یادت رفت برداری بندازی آشغال ، برگردو برش دار

    اولش نمیخواستم برگردم هرچی سمت در میرفتم این صدا بلند تر میشد و میشنیدم که برگردو برش دار

    برگشتم و وقتی برداشتم

    گفته شد که از صندلیا هم بردار وقتی خواستم بردارم سنگین بود برگشتم و از حصیرا چند تایی بردم و بعد برگشتم خونه

    امروز من پر بود از درسایی که باید میگرفتم از روز عاشورا و باید باید سعی کنم تا عمل کنم به تک تکشون چون اگر عمل نکنم هیچ اتفاقی برام نمیافته و هیچ تغییر و نتیجه ای رو نمیبینم

    از خدا خواستم که کمکم کنه مثل همیشه که بتونم قدم بردارم و عمل کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    سمیرا گفته:
    مدت عضویت: 268 روز

    سلام بر مریم عزیزم

    که همیشه توی رفتارام دلم میخواد شبیه تو باشم و برای من یک الگوی زنده هستی

    من یک رویایی داشتم و توش شکست خوردم و یک شب گریه کردم . 6ماه پیش و بخدا گفتم من دلم رویامو میخواد چکار کنم .

    روی نشانه ام زدم و دوره دستیابی به رویاها اومد .

    6ماه پیش

    اون موقع پولشو نداشتم . و هنوزم هیچ دوره از استاد نخریده بودم . اما دوره عزت نفس ارزون ترین دوره استاد بود . و همیشه یادمه استاد میگفت عزت نفس زیر بنای همه ارزوهاس

    من پولم به دوره عزت نفس رسید . اونو خریدم و گوش دادم و روش کار کردم نمیگم تعهدم جدی و خفن بود . اما تلاشمو کردم

    و با وجود اینکه 100 خودمو نزاشتم اما عزت نفس من بسیار تغییر کرد . و توی زندگیم خودشو نشون داد . و اونجا ایمانم به استاد بیشتر شد

    حالا پول دستم رسیده و میخوام دوره دستیابی به رویاها بخرم و من با تمام قلبم و با تمام وجودم اون رویامو میخوام . و میخوام اینجا بخودم قول بدم که برای این دوره 100 خودمو بزارم .

    و از خدا هم میخوام کمکم کنه تا بهش برسم انشالله

    و بیام اینجا برای دوستام تعریف کنم چجور معجزه شد و انگیزه بشم برای بقیه

    به تاریخ 1 فروردین 1404

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: