زیبایی ها را ببینیم - صفحه 2

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 607
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    به نام اللهِ یکتا، که هر چه دارم از آنِ اوست.

    سلام.

    قشنگی های دوشنبه 23 بهمنِ 1402.

    1- دو روز پیش دقیقا تو ستاره قطبی نوشتم میخوام دایره آبی رو ببینم، 3 کامنت از دوستام دریافت کنم.

    امروز صبح دقیقا دیدم اجرا شده.

    یه نکته ی جالبی که در مورد ستاره قطبی های منه، اینه که یا همون روز خلق میشن، یا فرداش، بعضی موارد هم چند روز بعد…

    همیشه وقتی همون روز خواسته ام خلق نمیشه، یادم میاد که احتمالِ قوی فردا تیک میخوره، که اتفاق هم میوفته.

    انگار بعضی وقتها یه روز بین درخواست تا اجابت زمان لازم داره :)

    2- هوای به شدت مطبوع.

    3- خوابِ بسیار خوب.

    وقتایی که شب میخوابم تا خودِ صبح خیلی خوشحالم.

    یه وقتایی هم که وسط شب بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره، خودمو سرزنش نمیکنم، مهربونم با خودم، مشغول میشم با سایت و کامنتها، نوشتن تو دفترم تا صبح میشه، بعد میان روز میخوابم.

    به خودم سخت نمیگیرم، احترام میذارم به خودم و بدنم.

    خواب و استراحتِ خوب و باکیفیت، واقعاً نعمتِ بزرگی هست، الهی شکر.

    4- واسه خودم صبحانه ی مورد علاقه مو آماده و نوشِ جان کردم: نون ساندویچی کوچک- پنیر- گوجه خیار با نعناع- گردو

    شاید ظاهرِ ساده ای باشه واسه لذت بردن از زندگی در لحظه، اما من به شدت لذت میبرم از این ترکیبِ خوشمزه.

    کلا من قازی و لقمه رو خیلی دوست دارم، حسِ کودکی درونم زنده میشه.

    برای دیگران هم که قازی میگیرم، لذت میبرم.

    5- شنیدنِ صدایِ آواز پرندگان…

    به دلیلِ اینکه چند روز هست پنجره ها رو باز میکنم، میتونم این حسِ خوشایند رو تجربه کنم…

    6- دیروز و پریروز که صبح زود یعنی حوالی 3-4 بامداد بیدار شدم از خواب، تو نوشتن هام بودم که صدای اذان صبح رو شنیدم، همون اذانی که خودم دوست دارم…

    خیلی فرح بخش بود برام، درسته صدا ضعیف بود و از پنجره بسته میومد، ولی همون تنِ ضعیف صدا هم برقِ چشم هامو روشن کرد.

    7- سوره ی اعلی با صدای یوسف کالو رو که گوش میدم، خیلی لذت میبرم.

    حفظ کردن سوره اعلی، یادگاریِ دوران مدرسه ام هست، یادمه یه شب مسجد بودم، فرداش هم قرآن داشتیم، درسمون این سوره بود، من اونشب تو مسجد واسه خودم داشتم میخوندم و حفظ شدم.

    این سوره برام شیرینه به شدت.

    و یادآورِ خاطره ی شیرین.

    8- تکون های نی نی جون که مامانشو خوشحال میکنه هر بار.

    9- بوس انگشتی هایی که نفیسه جانم برای نی نی میفرسته هر بار تو کامنت هاش.

    10- حالِ خوب و خوش و شادابم، همراه با چاشنیِ خوشمزه ی کنترل ذهن، احساس لیاقت، مهربونی با خود و …

    11- یعنی یه طوری دارم با خودم با ادب و مهربونی صحبت می‌کنم هر لحظه که خودم تعجب میکنم :)))

    وقتی یه چیزی میوفته، یا میریزه زمین، بلافاصله‌ با خوش اخلاقی میگم اشکال نداره، فدای سرت، چیزی نیست که الان تمیزش میکنم، پیش میاد، دفعه بعد بیشتر دقت میکنم…

    این مهربونی و عدم سرزنش واسم یه رفتار کاملاً جدیده.

    و چقدر سپاس گزارم از خداوند، از استاد جان و دوره لیاقت و همه ی فایلها.

    صبح چاقو و کمی پنیر از دستم افتاد زمین…

    خیلی مهربون، تمیزش کردم گفتم چیزی نیست که عزیزم، یه ذره پنیره دیگه :)))))

    یه خود سرزنشگرِ کمال گرا میتونه ابعادِ شگفت انگیزِ این رفتارم با خودم رو خیلی بهتر درک کنه…

    مگه میشه آدم خودشو سرزنش نکنه؟

    به خودش برای اشتباهاتش توهین و بی احترامی نکنه؟

    بله، میشه.

    تو دوره لیاقت فهمیدم که میشه.

    چقدر هم که شیرینه این تغییر رفتار.

    ان شاالله هر لحظه عمیق و عمیق تر بشینه توی شخصیتم.

    12- یه هدیه ی عالی دریافت کردیم، بستنی :)

    قبل از ماهیتِ خودِ هدیه (روزیِ غیرِ حسابِ خدا)، اول یادِ لطفِ خدا میوفتم، بعد دستِ مهربونی که هدیه میده، بعد هم خودِ هدیه.

    یه پکیجِ زیبایِ حس و حال خوب کن.

    همسرم از محل کارش کلی هدیه دریافت میکنه، زنگ میزنه بهم میگه، دوتایی با هم کیف میکنیم از این روزی های غیرِ حسابِ خدا که به صورتِ هدیه دریافت میکنیم.

    13- دیروز که رفتیم خرید دائم بلند یا تو دلم میگفتم الهی شکر، الهی الحمدالله…

    بعد کاملا متوجه شدم زبونم چقدر راحت تر و بیشتر از گذشته داره تشکر میکنه از خدا، اونم دلی نه فقط روی زبون…

    این سپاس گزاری ها که رفتن تو ناخودآگاهم، جایِ تشکرِ زیاد داره از خداوند.

    یعنی خود سپاس گزاری کردن هام، هم، سپاس گزاری داره برام :)

    14- دیروز پیروِ مسیله ای داشتم گپ میزدم با صدای بلند با خودم.

    در موقعیتِ همون مسیله هم بودم.

    گفتم سمانه جون این مسیله دو راه حل داره:

    1- اعراض

    2- اقدام برای حلش.

    از این دو حالت خارج نیست.

    یکی از این دو جواب میده.

    نترس، دچار تشویش هم نشو که کدومش جواب میده.

    بلد نیستی؟ اشکال نداره، جفتش رو امتحان کن، و مطمین باش راه حل تو یکی از این دو هست.

    ایرادی نداره الان شک میکنی که کدوم راه واسه کدوم مسیله جواب میده، یاد میگیری، کم کم مهارتت بالا میره عشقم.

    این حرفم تموم شد، اقدام مختصری کردم برای اون مسیله و حل شد…

    مسیله ای که 2 روز پیش، اومده بود و اولش تا لحظه ی پاسخ، من سعی کردم ریلکس باشم، کنترل ذهن کنم، عبور کنم از گفتگوی ذهنیِ منفی و … در همون لحظه بعد از صحبت ها و شفاف سازی با خودم به سادگی حل شد…

    گفتم واقعاً همه چیز از فکر و باور آدم هست…

    تو هر چی گیر کردی، قفل کردی، بدان و اگاه باش که باید دست ببری تو افکار و باورهات، تا حل بشن.

    منطقیه.

    چون وقتی فکر میره به سمتِ بهتر شدن، بهبود، از زاویه ای دیدنِ ماجرا که بهت حس خوب و امید بده، لاجرم میوفتی تو مسیرِ هموارِ حلِ مسایل و چالش ها…

    اینطوری تو مثالهای زندگیم دارم بهتر درک میکنم این فحوای ارزشمندِ اگاهی ها رو.

    داره از حالتِ حرف خارج میشه و به درک نزدیکتر میشه.

    الهی شکر.

    15- برای دونه به دونه ی درس هایی که هر روز برام میاد و مینویسمشون تا تثبیت بشن برام، بسیار سپاس گزارم.

    16- سپاس گزارم برای این فایل، این صفحه، که شده پاتوقِ من برای نوشتن از زیبایی های روزانه ام.

    و صد البته دفترِ نازنینم که هر روز توش مینویسم از همه چیز با جزییاتِ فراوان.

    17- دیروز از ذهنم گذشت چیه که تو این صفحه مینویسی خوابِ خوبی داشتم، غذای خوشمزه خوردم و …

    اینا که تکراری میشه و …

    از رو نرفتم و البته نوشتم دوباره.

    بعد کامنت نفیسه جانم رو که برام نوشته بود امروز خوندم:

    خوبه که زیبایی ها را منشن می کنی چون آن چه نعمتهامون را از یادمون می برد عادی شدنشون است. همین طلوع هر روز خورشید ، همین که وقتی از خواب بیدار میشویم مغز کار می کند تمام خاطرات و حفظیات و دانش قبلی سر جاشون است ، قلب منظم می تپه ، دست و پا تکان می خورند و تحت فرمان هستند چشم ها می‌بینند گوش ها می شنوند زبان می چرخد …

    نشونه بود برام، مطمین شدم مسیرم درسته…

    بنویس، حتی اگه هر روز همونو مینویسی…

    این یعنی انقدر خوشبختی که داری دوباره و دوباره و دوباره تجربه اش میکنی.

    یادته سمانه استاد برای هر چیز در ظاهر کوچک (در باطن عمیق)، یا بزرگی زبون و چشم و قلبش داره میگه الهی شکر…

    استادِ تو به این درجه از خضوع در برابر پروردگار رسیده که دایم سپاس گزاری میکنه و نه براش عادی میشه نه بابت خوشحالی و شادی اش خجالت میکشه…

    این استاد، بهترین الگوی تو هست…

    18- اصولاً من از دیدن بهبود گرایی و جایگزین شدنش با کمال گرایی به شدت، به شدت لذت میبرم.

    یه بهبود گرایی از نفیسه جانم تو کامنتش دیدم که کیف کردم. نوشته بود:

    الان که دارم برات می نویسم گل های سفیدی روی میز هست که دارم میبینم و دلم خواست برات بنویسم بهتر بود تو پاسخ به زیبایی ها بنویسم اما هر جا بنویسم خوبه سخت نگیرم.

    (نفیسه جان تو ویرایش و روخونیِ متنم متوجه شدم الان، چه جالب، دقت کردی این متنت خودش با پای خودش اومد تو همین صفحه :) )

    خودِ منم گاهی دچار کمال گرایی میشم که اینجا بنویسم بهتره یا اونجا؟

    تاثیرش اینجا کمتر از اونجا نباشه و …

    بعد رها میکنم، میگم هر جا نوشته میشه همونجا بهترینه، ول کن این بازی ها و گفتگوهای حاشیه ای رو…

    خیلی خوشم اومد از یاداوریِ نفیسه جانم. در این مورد هم، ما دایم لازم به یاداوری داریم، اینطور نیست که ادعا کنم من دیگه فهمیدم، درک کردم و بلد شدم…

    تکرار و تمرینِ دایم میخواد بهبودِ شخصیتِ آدم.

    نفیسه جانم، چون مخاطب این صفحه هستی اینجا نوشتم :)

    19- دیروز تو کامنتی از اقا ابراهیم خوندم که خط اول نوشته بودن:

    یا الله‌

    انقدر با همین شروعِ کامنت، کیف کردم که حد نداره.

    یا الله، ذکری که این روزها زیاد میگم

    میگم:

    یا الله

    یا رحمان

    یا رحیم

    یا ارحم اراحمین

    و بعد دیدن یا الله اول کامنت اقا ابراهیم شدیدا سورپرایزم کرد.

    از طرفی طبق عادتِ زیبا، اکثرا اول کامنتهامو با به نام خدا و ‌‌‌صفات خدا شروع میکنم، بعد دیدم چه قشنگ میشه اینطوری هم از خدا یاد کرد، نه فقط نوشتنِ به نام خدا.

    20- یکی از ذکرهایِ اخیرِ من و همسرم هو الرزاق هست.

    که روی در ورودی خونه هم چسبوندمش.

    دیشب که رفتیم نونوایی، مغازه ی مسکن بغل نونوایی روی درِ شیشه ایش زده بود هو الرزاق…

    منم که چشم هام کنجکاوِ نشانه ها، انقدر ذوق کردم که نگو…

    همسرم داشت میرفت، رفتم دنبالش برگردوندمش و هو الرزاق رو بهش نشون دادم.

    گفتم بیا، واسه جفتمون لازمه که ببینیم :)

    خدا میاره جلوی چشم هامون نشانه هاشو، که یاداوری کنه برامون، همینه، درسته، برو جلو، هواتو دارم، حواسم بهت هست…

    همون چیزی رو دریافت میکنم، که بهش توجه میکنم، همون تو زندگیم جاری میشه.

    اول بهش فکر میکنم، بعد نشونه هاش میاد، بعد خودش جاری میشه تو زندگیم.

    به همین شیرینی، به همین سادگی و خوشمزگی.

    البته لازم به ذکره که بگم، درک همین باوری که نوشتم، خودش کلی زمان برده، تکامل طی کردم تا تونستم درکش کنم.

    درسته الان ساده و شیرین و خوشمزه است، این میوه اش هست، پشتش کلی تجربه و تکامل بوده که الان رسیده به این میوه.

    نشونه ها میان و میگن بله درسته.

    به همین افکار و باورهات ادامه بده، جاری میشه تو زندگیِ حقیقیت.

    الهی شکرت برای این درس ها، نشانه ها، باورها، قوانینت، فضل و مهربانیت.

    21- دیروز یه لحظه داشتم باورهای روی دیوار رو میدیدم، توجهم به جذابیت و زیباییِ منحصر به فردِ پروانه های اوریگامیِ رنگی رنگی روی دیوار جلب شد.

    حقیقتاً که چقدر زیبا هستن…

    خوشحالم از روزهایی که نشستم و این جذاب ها، رو با عشق و حس خوب، درست کردم و حالا روی دیوارِ اتاقِ خودمون انقدر دارن جلوه گری میکنن.

    22- کشفِ جدیدم:

    استاد یه عالمه فایلِ آموزشیِ ناب و درجه یک و فوق العاده دارن که داخل همه شون از مسیر صحبت میکنن، از قوانین، از اصل، از نتایج و …

    بعد منِ نوعی میشنوم، خوشم میاد، هیجان زده میشم، میگم آره. همینه، خودشه، یافتم، یافتم، منم همینایی که استاد میگن رو میخوام، منم میخوام اینطوری باشم…

    بعد دچار کج فهمی، عجله و عدمِ درکِ روند تکاملی میشم…

    میرم تو در و دیوار.

    غُر میزنم گاهی، چرا نمیشه، چرا جواب نمیده پس اون چیزهایی شیرینی که شنیدم و تاییدشون کردم؟

    یه نکته ی ظریفی رو در خلالِ همه ی اموزش ها یادم میره.

    استاد در کنار همه ی آموزش ها، از روند تکاملی هم صحبت میکنن.

    اما قدرت و جاذبه ی نتایج انقدر بالاست که من فقط اونارو میشنوم و گوش هامو روی مبحثِ عمیق و مهمِ طی کردن روند تکاملی میبندم…

    اینجاست که تو مسیر میوفتم، ولی مهمترین اذوقه ی حیاتی رو با خودم بر نمیدارم…

    طی کردنِ روندِ تکاملی، در مسیر، به نظر و درک من، از نونِ شب واجب تره…

    – چرا گاهی بعضیامون ناامید میشیم؟

    چون یادمون میره باید روند تکاملی مون رو برای بهبود و پیشرفت و رسیدن به نتیجه دلخواه طی کنیم.

    – چرا گاهی بعضیامون شتاب میکنیم برای نتیجه؟

    چون یادمون میره باید روند تکاملی مون رو برای بهبود و پیشرفت و رسیدن به نتیجه دلخواه طی کنیم.

    – چرا گاهی بعضیامون دچار کج فهمی در درک اگاهی ها میشیم و سلیقه ای عمل می کنیم؟

    چون یادمون میره باید روند تکاملی مون رو برای بهبود و پیشرفت و رسیدن به نتیجه دلخواه طی کنیم.

    – چرا سمانه گاهی میگه: پس چرا موفق به درامد زایی از فروشِ اوریگامی ها و هنرِ دست هام نمیشم؟

    چون یادم میره باید روند تکاملی رو برای بهبود و پیشرفت و رسیدن به نتیجه دلخواه طی کنم.

    – چرا سمانه گاهی میگه: پس چرا تو بی توجهی به قضاوت، حرف و نظر مردم، کاهش وزنِ پایدار و … موفق نمیشم؟ اونطور که میخوام نمیشه؟

    چون یادم میره باید روند تکاملی رو برای بهبود و پیشرفت و رسیدن به نتیجه دلخواه طی کنم.

    یه دنیا سوال وجود داره تو ذهن من و بقیه که جوابش مشترکه…

    طی کردنِ روند تکاملی…

    درسته با باور همه چیز عوض میشه.

    اما در ادامه باید یه اذوقه ی مهم همراهم باشه که اون باورها رو مستمر کنه، ادامه دار کنه، چیزی نیست جز توجه به روند تکاملی.

    روند تکاملی یعنی من با ارامش روی خودم کار میکنم.

    تمرین میکنم.

    تکرار می کنم.

    تجربیاتم رو بیشتر میکنم.

    با جسارت، اقدامِ عملی میکنم.

    عجله ای در کار نیست، همینطوری آهسته و پیوسته جلو میرم، این زندگیِ منه که داره جلو میره.

    نتایجِ ریز و کوچولومو هر بار میبینم، کیف میکنم، تشکر میکنم و همچنان تا همیشه ادامه میدم.

    با همین فرمول، یهو به خودم میام یه روزی و میبینم نتیجه ای که تو ذهنم بوده قبلا، الان جلوی روم هست…

    تا وقتی هم تو مسیرِ تکاملی ام بمونم، نتایج بزرگ و بزرگتر میشن، فراتر از حد تصور من.

    قطع بشن هم نتایج قطع میشن.

    مثل کاهش وزن شگفت انگیزم تو دوره سلامتی…

    با شادی و ارامش، مسیر رو جلو میرفتم، یه زمانی به خودم اومدم دیدم هم لاغر شدم، هم هیکلم خوش فرم، هم هر چی لباس که دلم بخواد بپوشم با تنوع بالا میتونم انتخاب کنم و بپوشم، از داخل بدنم هم سلامت شدم با کلی نتایج سلامتی که من اصلا فکرشونو هم نمیکردم…

    بله، تا وقتی تو مسیر بودم، نتایج بهتر و بهتر میشدن.

    و طبیعیه، هر وقت از مسیر خارج شدم، نتایج کم و کمتر شدن و قطع شدن.

    همین درس و درکی که نسبت به تکامل پیدا کردم تا این لحظه، برای شخصِ من عینِ گنج میمونه.

    عین ثروت میمونه.

    روزیِ من هست.

    این میشه یکی از سرمایه های عمیق و ارزشمند من.

    سرمایه که فقط پول، طلا، ملک، ماشین و … نیست.

    اینو یادت بمونه سمانه جونم.

    23- نعمتِ کامنت خوندن و نوشتن در سایت.

    این خودش تمرینه.

    فایل گوش کردن مهمه، میشه کلاسِ درس.

    مشق های این کلاس درس هم میشن، خوندنِ کامنت ها و نوشتنِ کامنت.

    جفتشون مکمل هم هستن.

    نمیشه فقط روی یکی متمرکز بود.

    با هم عالی تر جواب میدن.

    اینم تکامل میخواد:)

    تکامل انقدر مبحثِ مهمیه که خودش به تنهایی میتونه یه دوره باشه.

    مثلِ کنترلِ ذهن، که اونم خودش قدرتِ اینو داره که یه دوره ی تخصصی و متمرکز باشه.

    24- دقیقا 3 دقیقه مونده به پایانِ زمان ویرایشِ کامنت، هدایت شدم ذخیره کنم.

    دوست دارم این هدایت ها رو، شیرینی ها رو، نشانه ها رو…

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-

    خدایا ازت ممنونم برای تکاملی که طی کردم و میکنم برای درک و فهمِ یه آگاهی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1937 روز

      یا الله، یا رحمان، یا رحیم، یا ارحم الراحمین.

      سلام.

      ساده و بی حاشیه میگم، الان هدایت شدم به این کامنتِ خودم در صفحه ی زیبایی ها.

      خوندم و این پیام برام بولد شد:

      روند تکاملی همراه با بهبودگرایی

      و این قسمت کامنت هم زیبا بود برام:

      توی هر چی گیر کردی، قفل کردی، بدان و اگاه باش که باید دست ببری تو افکار و باورهات، تا حل بشن.

      الهی شکرت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان

    سلام

    قشنگی های یکشنبه جان، 22 بهمن 1402

    1- دیروز هوا به شدت مطبوع بود، همینطور امروز.

    بوی عید و نوروز و بهار میده.

    2- یه نکته رو دیروز بهتر درک کردم:

    اینکه بهبودم در عدم توجه به نظر و قضاوت دیگران، با تکامل، و تمرین های پیوسته و آهسته، اتفاق میوفته.

    3- یکی از پیشرفت ها و دستاوردهام اینه:

    تو همه ی قسمت های سایت، کامنت نوشتم و مینویسم.

    دیدگاه در فایلهای دانلودی و محصولات، پاسخ و دیدگاه در عقل کل.

    با کامنت نوشتن در فایلهای دانلودی شروع کردم، بعدا رسیدم به عقل کل و محصولات…

    تکامل میخواست و میخواد حرکت در هر مسیرِ جدیدی.

    4- دفتر پانزدهمم رو افتتاح کردم دیروز و کلی قشنگی و سپاس گزاری و درخواست توش نوشتم.

    5- پریروز مامان بزرگ و عمه جونِ نی نی، سورپرایزمون کردن اومدن خونه مون، خیلی خوشحال شدم و خوش گذشت.

    6- استراحتِ عالی داشتم.

    7- غذای خوشمزه خوردم.

    8- جاریِ نازنینم، برام آش دوغ فرستاد.

    خیلی خوشحال شدم، خیلی خوشمزه بود.

    9- یه چالش بزرگ داشتم واسه مرطوب کردن دستم با یه کِرِم سازگار و سالم، کرم رو پیدا کردم، پوست دستم عالی شد.

    10- تو ستاره قطبی نوشتم فایل جدید بیاد، امروز اومد، اونم چه فایلی

    توحید عملیِ 10

    فایل نیست که، باقلواست، عسله، قورمه سبزیه.

    11- راحتی با خودم و احساساتم.

    امروز اولین چالشم رو دفتر مخصوصش نوشتم.

    کاملا شفاف و بی سانسور از فکرم و احساسم نوشتم، به راهکار خوب هم رسیدم.

    6 صفحه کلاسوری پشت و رو نوشتم، تا رسیدم به راهکار.

    بعدش هم پاره شون کردم، چون خیلی شفاف نوشته بودم:)

    احساس راحتی و امنیت کردم با خودم وقتی روبه رو شدم باهاش، با حسم، با همه چیزِ این چالش.

    انگار زهرش گرفته شد …

    12- یه درسی رو که از اشتباه دو روز پیشم گرفتم، رو عملیاتی کردم.

    انقدر راضی و خوشحالم که حد نداره.

    درسِ انتخاب کردنِ اینکه وقتی شرایطش رو نداری تلفن رو جواب نده با رودربایستی، عجله و ترس از قضاوت دیگران.

    وقتی شرایطش ایجاد شد پاسخ بده، یا خودت تماس بگیر.

    عالی بود.

    انقدر خوشم اومد از ریلکسیِ خودم که حد نداره.

    13- استادِ بسیار خوبم در مسیر خود شناسی و خداشناسی، استاد عباس منشِ نازنینم.

    هر چی جلوتر میره بیشتر متوجه میشم شما چه انسانِ نازنین و محترم و ارزشمندی هستین تو زندگیِ من و تک تکِ دوستانم.

    14- به درخواست همسرم، براش فایل توحید عملی 8- 9- 10 رو شِیر ایت فرستادم.

    15- آقاجون (پدر شوهر نازنینم)، امروز تماس گرفت احوالپرسی.

    بابابزرگ دوست داشتنی داره نی نی، خدا حافظش باشه، تنش سلامت.

    16- درسِ مهم: به این درک رسیدم اولین چیزی که قبل از هر اموزشی باید آموزش ببینم یادگیری و یادآوریِ شدیدِ مبحثِ تکامل هست.

    بفهمم و تکامل رو رعایت کنم، میتونم در هر زمینه ای بهبود پیدا کنم بی شتاب.

    از عدمِ توجه و رعایتِ تکامل، اسیب های زیادی دیدم چه روحی، چه احساسی، چه امید و انگیزه ای…

    خوشحالم که تو خودِ تکامل، به این درک رسیدم.

    17- صبح به خودم و نی نی قول دادم اون لحظه هیچ کاری نکنم، برم استراحت کنم.

    به قولم وفا کردم.

    بعدش اومدم با راحتی سراغِ مدیریتِ ظرف های آشپزخونه و ماشین ظرفشویی.

    خیلی راضی ام از احترامی که به خودم و جسمم گذاشتم.

    18- دیشب قطر، قهرمان جام ملت های اسیا شد. براشون خوشحال شدم، تحسینشون کردم برای تلاش، اراده، برنامه ریزی، انسجامشون.

    هر موفقیتی، پشتش تکامل و تلاش داره.

    اینکه موفقیتشون رو گره نزدم به امتیاز میزبانی و عوامل بیرونی، خیلی تحسین برانگیز بود برای خودم.

    اینکه تو حاشیه گیر نکردم، تحسین برانگیزه.

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-

    الهی شکرت که نعمتِ نوشتن رو دادی، و دسترسیم بهش بازه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    به نام خدا

    سلام

    ادامه ی قشنگی های امروز، چهارشنبه، 18 بهمن 1402.

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:

    30- میخوام از یه زیبایی و نکته مثبتی صحبت کنم که به شدت جذابه برام:

    کنترل ذهن

    اکثر چیزهایی که میشنوم یا میبینم، ناخودآگاه میگم خیره.

    این مثبت نگاه کردن به هر چی، به طوریکه بهم حس خوب بده، واقعاً برام جذابه.

    من این نبودم، با تمرین این شدم.

    خدایا شکرت، استاد ممنونتونم برای درس هاتون.

    یه مثال برام به وجود اومد که با همسرم صحبت کردیم در موردش.

    بعد به خودم اومدم که چه باحال.

    من یه تکنیک دارم برای مواجهه با چالش ها، به اسم کنترل ذهن، که دارم تمرینش میکنم.

    31- برای مامانم که دیشب دو فایل رو ریختم گوش داده بود و خوشش اومده بود حسابی.

    امروز تلفنی از فایل دوم، یعنی چالش ها و عملکرد ما و حل مسایل صحبت کردیم.

    خیلی دلش میخواد براتون بنویسه استاد.

    گفتم که بگو من از طرف شما برای استاد مینویسم.

    استاد جان تا اینجاشو بهتون بگم که دوست داره بگه و من براتون بنویسم، تا بدونین روی مامانِ 67 ساله ی نازنین من، با این اگاهی ها تاثیر گذار هستین، اینکه کیفیت زندگیش تو این یک سال اخیر خیلی متفاوت شده.

    احساس لیاقتش بالاتر رفته و کم کم داره برای خودش برنامه دار میشه تو زندگیش.

    اونطوری که خودش درست میدونه زندگی میکنه.

    نظرش رو با احساس لیاقت و قبول داشتن خودش مطرح میکنه.

    همه ی بهبودهاش واقعا تحسین برانگیزه.

    ما زیاد با هم صحبت میکنیم، قوانین و اگاهی ها رو با هم مرور میکنیم.

    این برای جفتمون جذاب و مفیده، نی نی جون هم عضوِ افتخاریِ ما هست حینِ مکالماتمون:)

    32- من برای تک تک داشته هام هر روز سپاس گزارم.

    خوشحالم توجهم رفته به داشته هام و از نداشته هام پرت شده.

    این برای من شگفت انگیزه.

    33- به دونه به دونه کامنتهایی که بامداد امروز هدایتی خوندم و نوشتم افتخار میکنم.

    از همه شون نکات عالی برداشت کردم.

    ممنونم از نفیسه جانم، رویا جانم، پاکیزه جانم، فاطمه جانم و همه ی دوستان عزیزم برای کامنت های خوب و دلچسبشون.

    34- فردا و پس فردا میخواستیم بریم مهمونی، کنسل شد، گفتم خیره.

    چون ایمان دارم چیدمانِ خدا برای ما بهترینه.

    باور دارم کنترل ذهن میتونه نتایج رو عوض کنه.

    میتونه یه حال بد رو شیفت بده به حس خوب.

    میتونه یه اتفاق در ظاهر ناخوشایند رو تبدیل کنه به اتفاق خوشایند.

    الهی شکر که با مفهوم کنترل ذهن آشنا شدم، استاد جان بی نهایت سپاس گزارم ازتون برای تک تک تاثیرات مثبتی که روی شخصیت و کیفیت زندگی من ایجاد کردین با فایل هاتون.

    35- استراحت خوب داشتم.

    36- نهار سالم، خوشمزه و مقوی نوش جان کردیم، برای تک تک مواد داخلِ غذا تشکر کردم، برای رزاق بودن خداوند سپاس گزارم.

    37- دقت کردم میخوام بلند شم، بشینم، در حال حرکت روی زبونم میاد:

    یا الله

    یا ارحم الراحمین

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    خیلی لذت بخشه برام.

    38- گُلِ دقیقه 3 سردار آزمون به قطر.

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:

    خدایا شکرت برای مهربانیِ عزیزانم، که اعتبارش از خودته ربّ العالمینِ نازنینم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    به نام اللهِ یکتا

    سلام.

    قشنگی های چهارشنبه جان 18 بهمنِ نازنینِ 1402.

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:

    1- دیروز نهار مهمانِ مادر جانم بودیم.

    کلی لذت بردم، گپ زدیم، یه کلاس خودشناسیِ باحال داریم اکثراً تو صحبتهامون با هم.

    کلی درس مرور میکنیم.

    کلی شادی کردم با نی نی جون.

    کلی خندیدم، همونطور که تو ستاره قطبیم نوشتم.

    شام هم مادر مجدد گفت بمونیم.

    سفره شام عالی بود، علاوه بر غذاهای خوشمزه مون:

    شادیِ معاشرت با هم و گفت و گوها و خنده هامون.

    عشقِ بین مون.

    راحتی مون با هم.

    طعم خوش غذا و …

    برام تداعی بخش قشنگی ها و نعمت های سرشار خدا هستن تو زندگیم.

    الهی شکرت.

    2- یه بازی فکریِ باحال پیدا کردم و کیف میکنم باهاش.

    3- تو فایل جدید (چالش ها) کامنت نوشتم از خودم با عشق.

    تحلیل کردم خودمو راحت تر از قبلم.

    هر بار و هر چی جلو میرم دارم بهتر میشم تو رفتار و خودشناسی با خودم.

    4- ابجیِ بزرگم رو تو حیطه احساس لیاقت و خلق ارزشمندی برای خود یا پیدا کردن ارزشمندی درونیِ خودش کلی تحسین کردم.

    و تصمیم گرفتم الگو بگیرم از رفتار و طرز تفکر رو به بهبودش.

    5- نعمت هایی که میخواستم و درخواستشون رو داشتم، وارد زندگیم شدن به راحتی و شیرینی.

    6- متوجه یه نکته ظریف و بهبودبخش در مورد خودم شدم:

    معمولا من لیست درخواستهامو از خداوند، تو نوت موبایلم مینویسم که هم ثبت و ارسال شن به خدا، هم یادم بمونه چی میخوام، اعم از خریدها، کارهای انجام شدنی، خواسته هام و …

    قبلاً به دلیل کمال گرایی اگه میرفتم خرید و چیزی از خریدها جا میموند یا نمیشد بخریم (کمبود پول، کمبود وقت، پیدا نکردنشون و …) ناراحت میشدم.

    اون نقص تو خرید باعث میشد پکر شم و نعمتهای موجود رو نبینم و شادیم مختل میشد.

    دیشب دقت کردم، دیدم خریدهامون تکمیل نشد ولی من همچنان با هر موردی که تیک زدم تو لیست نوت موبایلم، خوشحالم و سپاس گزار و راضی.

    به گونه ای که دایم و ناخودآگاه از زبونم میومد الهی شکرت، الهی الحمدالله برای نعمت هات، برکت هات و …

    خودم دیشب از خودم و تغییرات شخصیتی و بهبودهام شگفت زده و ذوق زده شدم.

    الهی شکرت.

    7- خیلی مسرور و سپاس گزارم برای بهبودهام.

    برای ورودِ منسجم تر بهبود گرایی به جای تفکر کمال گرا، تو لحظات زندگی و خلق زندگیم توسط خودم.

    8- هم مداری تو حیطه خودشناسی، بهبودگرایی، کار کردن روی خود با همسرم، مادرم، آبجی ارشدم.

    9- کلی لحظه عشق و عاشقی با نی نی جون، پسر قند عسلِ تو دلم و شادابی و حال خوبم.

    10- فایل چالش رو چندین بار پشت سر هم، بامداد دیروز گوش دادم و گوش دادم…

    هر بار گوشم برای یه نکته استاد، زنگ میزد.

    بیشتر درک کردم چقدر تأثیرگذاری اگاهی ها و درک بهترشون، با تکرار واسم بیشتر میشه.

    11- کار بانکداری اینترنتی برای مادر و خواهرم انجام دادم دیروز، انقدر کیف میکنم با این توانمندی خودم در حیطه کار با بانکداری، تکنولوژی و …

    خیلی سپاس گزارم برای مهارت، راحتیم و لذتی که میبرم از این فرآیندها.

    12- دیروز تو صف نونوایی با همسرم بودم، برای خرید سنگک جان، یه لحظه یاد خواهرزاده ی نازنینم محیا جان افتادم، سریع براش قلب قرمز پیامک کردم.

    اومدیم خونه مادرم بعدش، و تلفنی هم باهاش صحبت کردم، خوشحال شدم کلی.

    شیوه ی عشق من به عزیزانم اینه، در لحظه بهشون پیامک میدم، اکثرا قلب میفرستم، عشق های بی شماری هم برمی گرده سمت خودم.

    سمانه، دختر، چقدر اخه تو عشقی، عاشقتم من که.

    13- دلم شیرینی میخواست، نون خامه ای.

    دیشب بعد از خونه مادر، ضمن احترامی که خودم قایل شدم برای سمانه جانم، رفتیم و یه بشقاب کوچولو شیرینی گرفتیم.

    همونجا چند تا بهبود دیگه در خودم دیدم که کلی کیف کردم با خودم:

    – درخواست دادم 2 عدد شیرینی دلخواه خودم و 2 عدد شیرینی دلخواه همسرم تو بشقاب گذاشته بشه برامون.

    جالبه که من در راحتی هر چه تمام با این تعداد بودم و اصلا معذب نبودم که تعدادش کمه، جعبه ای نیست و …

    قبلا راحت نبودم فکر میکردم کم بگیریم زشته و …

    – اولین شیرینی رو با همسرم همونجا تو شیرینی‌ فروشی خوردیم با عشق و راحتیِ تمام.

    یعنی شادی رو موکول نکردیم به اینکه برسیم خونه حتی، و در لحظه لذت بردیم با کاری که خوشحالمون میکرد.

    وقتی خودم با خودم راحتم، در صلحم، لذت میبرم از خودم و زندگیم و سبک زندگی و تصمیم هام، جهان هم باهام راحته، همه چیز گُل و بلبل میشه برام.

    وقتی خودم سخت میگیرم به خودم، راحت نیستم با خودم، معذبم با خودم، جهان هم بهم سخت میره.

    این درس رو به چشم دیدم و کیف کردم از بهبودهای تفکری و عمل هام.

    – طعم خوشایند نون خامه ای رو با وجودم روی زبونم حس کردم و سپاس گزاری کردم از خدا.

    یه طوری زندگیم جلو میره که تو دلِ شادی هام، چالش هام و … درس نهفته، نکته داره، واسه خودم تحلیل میکنم و لذت میبرم از پیام ها و آگاهی ها.

    14- کامنتهام تایید شدن همگی.

    15- دایره ابی رو ندیدم، همچنان خوشحال و شادابم.

    لذت میبرم از لحظاتی که بی وابستگی میام سایت.

    هدایت شدم بیام سایت، کامنت بخونم، بنویسم الان از قشنگی های امروز و الانم.

    16- دیروز کامنت داشتم از نفیسه جانم، دیدم توجه کرده به کامنتهام تو این صفحه، خوشم اومد.

    ستاره هاش به کامنتم هم سورپرایزم کرد که میخونه و پیگیری میکنه این تمرینِ خودم با خودم رو.

    17- دارم دو دستی با کیبورد موبایلم تایپ میکنم.

    تجربه ی جذابیه برام که این تنوع رو دارم انجام میدم.

    18- عاشقِ نی نی و تکون هاش تو دلم هستم.

    خوشحالم و سپاس گزار برای تجربه های شیرینِ نی نی تو دلم.

    19- سلامتیِ خودم و عزیزانم، حالِ خوبم، احساسِ خوبم، رضایت و شادیم از زندگیم، حضور همسرم و نی نی تو زندگیم، حضور همه اعضای خانواده ام در زندگیم و …

    20- دیروز تمرین کردم در مکالمه با مادر کمتر اصلاح کنم و بهتر شنونده باشم، افرین سمانه جون از تلاشت.

    21- هوای عالی و بهاریِ دیروز، ابرهای خوشگل اسمون، بوی هوا شبیهِ عید و فروردین بود، خیلی کیف کردم.

    دیشب هم هوا سردیِ جذابی داشت، تو اسمون جلوی خونه مون، یه عالمه ستاره دیدم و به وجد اومدم.

    22- اینکه به سادگی دعای خیر میکنم برای عزیزانم.

    در قیدِ کلمه و توضیحات نیستم.

    مینویسم:

    دعای خیر میکنم برای خواهرم و …

    انقدر راحت و شیرین، شادی و خیر میفرستم از درونم برای عزیزانم، آشنایانم، دوستانم و … خودم کیف میکنم.

    فارغ از اینکه چیز خاصی بگم یا توضیح بدم.

    من نمیدونم عزیزانم دقیقا چی میخوان، چی خوشحالشون میکنه، و میگم هر چی خیر هست براشون بیاد تو زندگی هاشون.

    23- عطرِ خوشِ سبزی کوکو، و بسته بندی کردنشون توسط سمانه جون، با همکاریِ بابایی جون.

    24- همکاریِ دل انگیزِ 4 مرحله ای ماشین لباسشویی جان با سمانه جان و تفکیک لباس ها، تمیز کردنشون، دیروز.

    سپاس از ماشین و سمانه جون در این فرآیندِ پاکی بخش.

    عطرِ خوشِ مایعِ لباسشویی مشکی و رنگی.

    پهن کردن با آرامش و لذت لباس ها.

    25- همسرم کتونی خودش و منو شست، دیروز پوشیدم انقدر کیف کردم از تمیزیش که حد نداشت.

    26- امشب فوتبال نیمه نهاییِ ایران و قطر هست.

    دعای خیر میکنم برای همه شون، تیم ملی فوتبالمون.

    امیدوارم به بهترین بازی و نتیجه.

    امیدوارم تیمِ مرحله نهایی در کنار اردن، ایران باشه.

    27- ویدیوی اینستاگرام استاد در رابطه با فوتبال ژاپن و بردمون رو دیدم، کیف کردم.

    طبیعت زیبای پردایس، انعکاس درختها روی اب دریاچه رو دیدم ذوق کردم حسابی.

    28- روزیِ غیر حسابی که پریروز واریز شد به کارتم از فضلِ خدا.

    هو الرزاق

    29- به درخواستِ مامانم، دو فایل اخیر سایت رو ریختم موبایلش، بهش یاد دادم چطوری اجراش کنه و گوش کنه.

    کلی خوشحال شد.

    الهی شکرت.

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:

    خدایا مرسی واسه این کامنت، خودم خیلی مشعوف شدم از نوشتنش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    به نام اللهِ یکتا و مهربان.

    سلام.

    قشنگی های دوشنبه جان، 16 بهمن 1402.

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:

    1- میخوام یه تشکر عمیق بکنم از خداوند برای روزیِ شگفت انگیزی که نصیبم کرده.

    اینکه چشم هام بازتر و قلبم گشوده تر شده:

    متوجهم کرده به روزی هایی که بهم میده هر لحظه.

    درکم نسبت به روزی های هر روز و هر لحظه ام بیشتر شده.

    اینکه هر خیر و نیکی و برکتی میاد سمتم، متوجه میشم روزی داره به سمتم میاد.

    از سلامتی و شادی و ارامش و امنیت و یه عالمه چیز معنوی بگیر تا ثروت و پول و مادیات.

    هر کدوم به نحوی وارد زندگیم میشن و قلبم روشنتر داره میشه که من دایماً در حال دریافت نعمت و روزی های حساب و غیر حساب خداوند هستم.

    دسترسیم به این اگاهیِ ناب که منجر به سپاس گزاری، یه لایه عمیق تر از قبلم هست، باز شده و بسیار خوشحالم.

    انگار کشف جدیدی کرده باشم…

    انگار سورپرایز شده باشم…

    انگار خبر خوب و خوشحال کننده ای شنیده باشم، حسم اینطوریه.

    2- وقتی متوجه میشم هر خیر و شادی و برکتی، نعمتی هست از خداوند، روزی هست از سمتِ خداوند، نوشتن از قشنگی ها، سپاس گزاری، تحسین و … ساده تر میشه و شده برام.

    اینکه دقیقا داره توجهم به نکات مثبتِ بیشتر، جلب میشه تو زندگی، توجهم جلب میشه به داشته هام، به فراوانی، این خیلی واسم با اهمیت و ارزشمنده.

    این مداری هست که لیاقت دارم الان داخلش قرار بگیرم و گرفتم.

    سپاس گزار خدا هستم.

    3- دیروز یه برنامه پخش میشد از تلویزیون دیدم هدایتی در رابطه با بارداری، مادر و نی نی تو دلی.

    خانم دکتر یه چیزی گفت قلبم شکفته شد:

    این فرآیندِ بشری نیست…

    و من چند باره شگفت زده شدم از تکامل یک انسان دیگه و کاملاً مستقل، در درونِ خودم.

    که من هیچ کنترلی روش ندارم.

    ابتدا و انتها، دست خداست، مدیریتش، چیدمانش، هدایتش، تکاملش، سلامتیش

    تنها زمانی که دو قلب در یک جسم میتپه.

    این اعجازِ خداوند هست…

    و لذت بارداری برام صد چندان شد.

    4- دیروز کامنت نوشتم با حس خوب برای فایل جدید سایت: ذهن قدرتمند کننده و ذهن محدود کننده قسمت اول.

    خودم کلی لذت بردم از تجزیه و تحلیل هام با خودم، تو این کامنتها، تو اکثر کامنتهام.

    کامنتهای زیبا (کاربردی، راهگشا) هم خوندم.

    بامداد امروز هم دایره آبی رو دیدم و پیام زیبای نجمه جانم رسید دستم.

    5- یه کامنت خوندم دیروز از فاطمه جان، در مورد اینکه رفته بوده مغازه و یه بنده خدایی موقع خروج در رو براش باز نگهداشته.

    اینو روزیِ خودش عنوان کرد.

    من کاملا سورپرایز شدم.

    چون تازه درک کردم این حرکت هم روزیِ من محسوب میشه و چند روز پیش تجربه اش کردم.

    موقع ورودم به ساختمون، همسایه مون در رو برام باز نگه داشت…

    خوشحال شدم از این مهر.

    اما حالا متوجهِ اهمیت و عمقِ این حرکت شدم.

    که خداوند چطوری داره دایم منو غرق در روزی و برکت میکنه.

    بسیار مسرور و سپاس گزارم که یه لایه درکم بالاتر رفته برای تشخیصِ نعمتها و روزی های خدا.

    و میتونم قلبی تر تشکر کنم بابتشون.

    6- دوتا از باورهای به شدت جذاب و امید بخش رو دیروز با همسرم چسبوندیم روی دیوار و در ورودیِ خونه مون:

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    هُوَ الرَزاّق

    خدایا چه انرژیِ عظیمی داخلشون وجود داره.

    به اندازه باورم، دارم برداشت میکنم، خیلی خوشحالم و راضی و سپاس گزار.

    7- اینکه هر روز مینویسم: تو دفترم، سایت و …

    اینکه درخواست هامو مینویسم و میگم به خدا.

    اینکه درخواست هام تیک میخورن.

    اینکه حسم قوی تر میشه به باورهای توحیدی روز به روز…

    8- سلامتیِ خودم، نی نی، عزیزانم.

    سلامتی بالاترین نعمت هست که هر لحظه رایگان در اختیار من گذاشته شده از فضلِ خداوند.

    9- اینکه بهتر درک میکنم، ما هر لحظه و هر روز، مهمانِ خداوند هستیم.

    و خداوند سیرابمون میکنه از این همه نعمت های متنوع …

    هر ثانیه اکسیژن، رو مهمانِ خداوندیم.

    مگه من کاری میکنم اکسیژن برسه دستم و استفاده کنم ازش؟

    مگه غذایی که هر روز میخورم، از نعمتهای خداوند نیست؟

    بی شمار نعمت هر روز سرازیر میشه تو زندگیم که مهمانِ خداوند هستم، نه فقط روزها و لحظاتی که اگاهانه میگم خدایا امروز نهار مهمانِ تو هستیم…

    هر طور نگاه میکنم میبینم هر لحظه خداوند داره میزبانیِ منو میکنه بدونِ توقف با مهر و عشقی عمیق و بی انتها…

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:

    خدایا ازت سپاس گزارم که هر لحظه تو زندگیمی، هدایتم میکنی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1937 روز

      به نام او.

      سلام.

      حسم الان گفت الان بیام و پاسخ بنویسم روی این کامنتِ خودم…

      سمانه جان چقدر قشنگ و دلی و دلچسب مینویسی.

      اعتبارش از خداست.

      وقتی میخوندم خیلی بهم چسبید.

      چقدر با جزییات و دقیق مینویسی از قشنگی ها.

      من که کیف کردم.

      انرژیِ پاک و مثبتش برگشت به خودم دوباره.

      اگه تنها مخاطبِ این سری کامنتهای سریالی ات، فقط خدا و خودم و استاد باشیم که کامنتها رو تایید میکنن، خیلی هم عالیه…

      مینویسی تا کانون تمرکزت بیشتر بره روی قشنگی ها…

      عضله ی توجه به زیبایی ها و نکات مثبتت قوی تر شه…

      دمت گرم دختر، کارِت درسته، همینو برو جلو و لذت ببر.

      1- مرسی که روزانه مینویسی اینجا.

      2- مرسی که اگه روزی نشد که بنویسی، در اولین فرصت میای و مینویسی.

      3- مرسی که گاهی نجوا میاد تا تو رو از ادامه مسیر سست کنه، تو گوش نمیدی و کار خودتو ادامه میدی.

      4- مرسی که از لطفِ خدا، انقدر دلنشین و قلبی مینویسی.

      5- مرسی که انرژیِ غالبت مثبت و خیر هست.

      6- مرسی که خوش اخلاقی اکثراً.

      7- مرسی که دقت میکنی به قشنگی ها و نکات مثبتِ اطرافت.

      8- مرسی که کنترل ذهن رو تمرین میکنی متمرکزتر.

      خدایا شکرت که بهترین معلمم خودتی، شکرت برای دست های ارزشمندت استاد و مریم جون و سایت و بچه ها.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام

    قشنگی های شنبه جان، 14 بهمنِ عزیزِ 1402

    1- فوتبال ایران و ژاپن بردیم.

    2- واسه نهار امروز نوشتم مهمون خدا باشیم، 3 مدل غذا هدیه داد بهمون خدا که یکیش آش بود که همسایه مون آورد برامون، سورپرایز شدم حسابی.

    3- سلامتی خودم و عزیزانم، حس و حال خوبم.

    4- نعمت های خدا، روزی حساب و غیر حساب خداوند که هر لحظه وارد زندگی مون میشه.

    5- کامنت های دوستان عزیزم که از طریق ایمیل متوجهشون میشم و با ذوق میخونم.

    6- کارهایی که برای بهبود خودم و زندگی انجام میدم.

    7- خوشحالی و شادابی و طراوت و خندیدن هام.

    خنده هام بیشتر شده، روزیِ غیر حساب خداوند میدونم خنده هامو.

    8- فایل جدیدی که دیروز اومد و دانلودش کردم.

    خیلی سپاس گزار موبایل و اینترنتمون هستم که دسترسیِ راحت و اسان بهم میدن برای دنیای اینترنت و سرچ و دانلود و …

    9- خبر خوبی شنیدم از همسرم در رابطه با شغلش.

    همه ی این نیکی ها و برکات، منبع و اعتبارشون از اللهِ یکتاست و لاغیر.

    10- صبحانه ی بسیار خوشمزه ای برای سمانه جانم پختم: نیمرو با روغن زرد، قارچ، گوجه، پیاز با نون سنگک و شیر داغ، عالی شود.

    11- خداوند خودش رزاّقه هر لحظه، من هر چیزی دارم و به دست میارم از رزاّق بودنِ خداست.

    باورم نسبت به رزاّق بودن خداوند داره بیشتر میشه.

    12- اومدم کامنت بخونم از ایمیلم، متوجه شدم دیروز و امروز خودم کامنت ننوشتم.

    این شد که با بهبودگرایی اومدم اینجا بنویسم که این عادت و تعهد قشنگم حفظ بشه.

    13- دلم سورپرایز شدن و هدیه میخواست و تو درخواستهای امروزم نوشته بودم، اجابت شد.

    14- یه جفت دستگیره ی آشپزخونه ی خوشگل خریدم.

    15- برای تمامِ نعماتِ یخچال و فریزرمون از خداوند سپاس گزارم.

    16- دیروز صبح با همسرم رفتیم برف بازی، کلی خندیدیم، برف پرت کردیم سمت هم، عکس گرفتیم، پیاده روی عالی هم کردیم، یه خاطره ی بسیار خوش برام خلق شد.

    17- دیروز که دیدم برف نشسته روی زمین و باغچه ها و شاخه های درختان، هر بار ذوق کردم.

    برف عینِ اینه که طبیعت لباسِ سفید عروس پوشیده، برام جذابه.

    الهی شکرت برای همه ی نعمت هات، روزی هات، محبت هات، توجه هات.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    به نام خدا

    سلام.

    قشنگی های پنجشنبه جان، 12 بهمن 1402

    1- صبح بیدار شدم، هدایت شدم به کامنتهای جلسه اول دوره احساسِ لیاقت.

    کامنتهای عالی و کاربردی با مثال.

    از همون مدل هایی که من دوست دارم.

    عصر هم به پاسخ های عقل کل.

    2- روزم با خوندن و نوشتنِ کامنت آغاز شد.

    3- کامنتی که داشتم مینوشتم، مفصل هم بود، پرید.

    گفتم اشکال نداره، تلاش کردم برگرده، نشد، دوباره نوشتم یه کامنت دیگه با حسِ خوب.

    خوشم میاد از این تمرین های کنترل ذهن.

    4- با خوش اخلاقی بیدار میشم، صحبت میکنم با خدا و خودم و نی نی و همسرم.

    به نی نی میگم خیلی کیف میکنی مامان خوش اخلاق داری ها :))))

    خودم که با خودم خیلی کیف میکنم.

    5- صبحانه آماده کردم برای همسرم و خودم با عشق.

    6- برف جان اومد.

    سورپرایز شدم، به نی نی نشونش دادم.

    7- دیشب بازی ایران سوریه (جام ملتهای اسیا) رو بردیم.

    8- رفتم صبح هدایتی بیمارستان، بلوک زایمان رو دیدم.

    خوشم اومد، مرتب و منظم و تمیز.

    پرده ها هم شاد بودن :)

    با خانم مامایی که کلاس بارداری میرفتم هماهنگ کردم، اتاقها رو معرفی کرد بهم.

    9- دایره آبی رو دیدم، ذوق کردم.

    10- مادر و خواهرمو دیدم.

    11- لقمه های صبحانه ام خیلی خوشمزه بود.

    12- پسته های خوشمزه خوردم. پسته های خندان :)

    13- خوابِ بسیار خوب دیشب و امروزم.

    الهی شکرت برای همه ی نعمت هات.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    به نام اللهِ یکتا.

    سلام به همگی.

    زیبایی های سه شنبه 10 بهمنِ قشنگِ 1402.

    1- یه پیشی بالا اومد تا پنجره ی ما، از پشت پنجره دیدمش، با لبخند بهش گفتم اخه تو اینجا چیکار میکنی :)

    برای من نشونه ی شادی بخش بود.

    2- پیاده روی کردم آروم، از خونه خودمون تا مامانم.

    تو راه کلی لذت بردم و قشنگی دیدم:

    صدای آوازِ پرندگان، دیدن گنجشک های گروهی و پروازشون، آسمون قشنگ با ابر، هوای مطبوع، خوب لباس پوشیدم و سردم نبود، تو راه دایم میومد تو قلبم:

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    3- مامانم با خوشرویی اومد پیشوازم دم در، با عشق نسبت به من و نی نی.

    4- آش رشته ی خوشمزه دستپخت مامان مهربونم رو خوردیم: من و مامانم و خواهرزاده جانم.

    5- رفتم جلسه 4 (آخر) کلاس بارداری، عالی بود، کلی نکته آموزشی یاد گرفتم و یادداشت کردم برای خودم.

    6- کلی گپ زدیم با مامانم در موردِ احساس لیاقت، سپاس گزاری، روزی غیر حساب، هدیه، روابط، احترام و …

    7- خریدِ عالی کردیم دیشب و امشب، با حس خوب، فراوانی، لذت، کیفیت خوب و …

    من دونه دونه خریدهامونو تو دفتر سپاس گزاری مینویسم و تشکر میکنم براشون همیشه.

    8- تو ستاره قطبی ام یه خواسته ی مهم نوشته بودم، تیک خورد به آسانی و راحتی، برام خیلی مهم بود، خیلی ذوق کردم، سورپرایز شدم.

    9- اینکه بیمارستانم نزدیک خونه مامانمه، میرم اونجا بعد میرم خونه مامانم، شادی میکنیم با هم.

    10- کامنتهای عالی خوندم، نوشتم.

    11- تو ستاره قطبیم اینارو خواستم:

    دایره آبی، هدیه، زیبایی ها رو ببینم، سپاس گزارتر باشم و … اجابت شد.

    12- در رابطه با احساس لیاقت در دریافتِ هدیه گپِ مفصلی زدیم با مامانم، هر چی میگفتم متوجه شدم حرفهاییه که خودم هم مخاطبش هستم …

    لذت میبرم از این انتقالِ پیام ها بهم.

    13- کمال گرایی میگه نفرست پیامو.

    بهبودگرام میگه بفرست، به کم و زیادش کار نداشته باش، تو دفتر هم نوشتی، شفاهی و ذهنی هم گفتی، این عالیه، آفرین سمانه جانم.

    الهی شکرت برای روزی های حساب و غیر حسابِ فراوانت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    به نام خدا

    سلام

    قشنگی های دوشنبه جان، 9 بهمن 1402.

    قشنگه که بعدا هدایت شم به این کامنتها و ببینم چه روزگار و احوالاتی رو داشتم :)

    1- صبح بعد از اینکه باباییِ نی نی، احوالشو پرسید، فعالیت های نی نی آغاز شد.

    این هفته به بعد شمارشِ تکون های نی نی آغاز شده و من هر بار با هر تکون هاش قربون صدقه اش میرم، میگم سلام مامانی (چشم های قلبی قلبی)

    2- ساعت 7 که بیدار شدم، اومدم سراغِ سایت و کامنتها.

    کامنت های زیبای ماریا عزیز رو خوندم و لذت بردم.

    هدایت شدم به عقل کل و کامنتهای اونجا.

    3- یه کشف یا یه یادآوری برام مرور شد:

    هدایت شدم به خوندنِ پاسخِ یکی از دوستان، برای سوالِ یکی از اعضای سایت که قبلا سوالشون رو خونده بودم…

    متوجه شدم ما ادم ها وقتی حس میکنیم بهمون حمله شده، کارمون زیر سوال رفته، به شخصیتمون حمله شده، شروع میکنیم به توجیه کردن، به دفاع کردن…

    وقتی سوالی پیش میاد یعنی من نمیدونم.

    یا مطمین نیستم…

    پس نیاز به مشورت یا راهنمایی یا کمک دارم.

    هیچ ایرادی هم نداره.

    اما مسیولیتِ انتخاب هام با منه، چه درست چه غلط.

    دوست عزیزِ سوال کننده به حسِ من، دنبالِ تاییدِ سوال و عملکردش بود نه خوندن راهکارها.

    چون میخوندم وقتی خلافِ عملکردش کامنتی نوشته میشد، درصددِ دفاع برمیومد نه فقط شنیدن یا خوندنِ ساده ی اون کامنت…

    این کاری هست که خودمم انجام میدم.

    پس نیتم قضاوت فرد سوال کننده نیست.

    درسی که گرفتم برای خودم اینه:

    سوال پرسیدی.

    جواب های متفاوت، با نگاه های متفاوت هم میگیری.

    در نهایت تو هستی که باید انتخاب کنی، با توجه به درون و نیت هات (که فقط خودت و خدا از اصلش خبر دارین)، چه انتخابی کنی.

    اگه قایل به مشورتی، خب خودت سوال پرسیدی، پس سعه ی صدر داشته باش برای پاسخ ها و بی طرفانه بررسی شون کن.

    اگه قایل به مشورت هم نیستی، از اول لازم نبود سوال بپرسی، خودت با درون خودت حلش کن.

    3- یه یاداوریِ خوب خوندم از کامنتها امروز:

    اینکه با برداشتِ غلط از قوانین، از مسیر درست خارج نشیم.

    برای این درس، فقط میتونم از خداوند هدایت بگیرم که منو در مسیر درست حفظ و راهنمایی کنه.

    ذهن چموش بازی در میاره، اما یدالله فوق ایدیهم

    4- مبحثِ جایزه دادن به ذهن، وقتی کار نادرستی انجام میدیم طبق عادت یا …، که دیروز تو فایل جدید شنیدم، توجهمو بسیار جلب کرد به خودش.

    فایلِ قدرت اراده در مقابل نحوه عملکرد مغز انسان

    5- دیروز با احساس لیاقت درخواستی رو مطرح کردم، دریافتش کردم :)

    6- باد میاد و جلوی چشم هام میبینم که درختان و شاخه ها و برگ هاشون تکون میخورن.

    7- یه مسیله ای دیروز پیش اومد، با سرچ کردن، مسیله حل شد، خوشحال شدم.

    8- اینترنتِ خوب و در دسترس مون، خیلی خوبه که هر وقت اراده کنی وصل شی و به کارهات برسی.

    9- آدم های خوش اخلاقِ اطرافم.

    سمانه جون شما خودت تو این مدار هستی که جذبشون میکنی.

    سمانه جون تحسینت میکنم با نگاهِ زیبا بینت.

    10- به یه تضادی خوردم، فهمیدم چی میخوام، خواسته ام چیه، یادِ فایلِ تضادِ استاد افتادم و بهتر معنیِ جمله شون رو متوجه شدم.

    برای درک بهتر صحبت های استاد، حقیقتاً تکامل نیاز هست.

    11- یه حرکتِ بهبودبخش، برای خودم انجام دادم همین الان.

    طبقِ درسهای دوره عزت نفس: کاری که به تعویق میندازین رو انجام بدین.

    انرژی، آزاد میشه به نظرم.

    12- صبح یه لحظه چشمم خورد به کامنتهام تو این صفحه، نجوا گفت که چی بشه داری اینا رو مینویسی اینجا، تکراری هم داره، واسه تو جالبن، برای بقیه شاید کسالت آور باشن و …

    ترمزش رو گرفتم، گفتم: فدای سرم، مهم خودمم، اینجا دفتر خاطراتِ منه، هر کی دوست داشت بخونه، تو مدارش نباشه اصلا نمیاد جلوی دیدش…

    اینا ردپاهای نازنینِ منه و برام ارزشمندن.

    کامنت نویسی تمرین منه، عبادتِ منه، توجهم رو جلب میکنه به قشنگی ها…

    باقیِ افکار، بیهوده میشن.

    13- خوشم میاد هر بار گفتگوهای ذهنی (با حس بد)، که میان رو مدیریت میکنم به سمتِ افکارِ حسِ خوب :)

    14- صدای آواز پرندگان اومد همین الان…

    نشانه ی من از طرف خداوند…

    همه چیز درسته…

    خیالت راحت سمانه جون.

    15- متوجه شدم برای زیبایی ها، سانسور نکنم، هر چی به ذهنم میرسه بنویسم، چه زیبایی های الان چه قبلی ها، مهم اینه توجهم بیاد روی زیبایی ها، حتی زیبایی هایی که تو راه هستن…

    نجوا میگه بعضی ها رو اینجا ننویس…

    میگم هیچ اشکالی نداره، تا جایی که دوست دارم اینجا مینویسم، شخصی ترهاشو میبرم تو دفترم مینویسم.

    بعضی هاشم شفاهی میگم یا تو ذهنم میگم.

    فرقی نمیکنه.

    هدفم توجه کردن بهشون هست.

    ابزارِ توجه بهشون فراوان هست، مهم اینه در لحظه به یکی از شیوه ها عملیاتی شن.

    16- درسِ عالی:

    سپاس گزاری که با حضورِ قلب باشه یعنی حسش کنی، حسِ آدم رو خوب میکنه، همین حس های خوب هستن که دسترسی به اتفاقاتِ خوب و نعمت های بیشتر رو برای آدم باز میکنن.

    سپاس گزاری هم تکامل میخواد.

    17- هر ایده و باور خوبی که دسترسیم بهش باز میشه رو سریع تو نوت موبایلم مینویسم یا کپی میکنم.

    18- درس:

    سمانه جان، تو اطلاعات رو دریافت میکنی، بعد ببرشون داخلِ خودت و به بهترین شکل و سازگارترین حالت با درونِ خودت، عملیاتیشون کن.

    قرار نیست اجرای تو با دیگران، لزوماً یکسان باشه.

    19- خوابِ خوب و آروم…

    الان بیشتر قدردانش هستم…

    20- سلامتیِ خودم و عزیزانم.

    21- دقت کردم تو دستپختم، تایید طلبی ام کمتر شده، آفرین سمانه جونم.

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:

    خدایا ازت سپاس گزارم برای همه ی روزی های حساب و غیر حسابی که هر لحظه بهم میدی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    به نام اللهِ یکتا.

    سلام به همگی.

    زیبایی های یکشنبه 8 بهمن 1402

    1- خوب خوابیدم تا صبح، متمرکز خوابیدم.

    2- در رابطه با انجام دادن یا ندادن موضوعی تردید داشتم، گفتم برو تو دلش، خدا میگه.

    گفتم خدایا من نمیدونم تو میدونی، خودت بگو.

    رفتم، اقدام کردم، انجام دادم، بعدش خوشحال شدم.

    3- تو اسمون یه عالمه ابرهای قشنگ دیدم، اسمون آبی بود، هوا تمیز بود.

    4- پیاده رویِ آروم و مطبوع و دلچسبی داشتم.

    5- برای نهار قورمه سبزی جانِ دلم رو گذاشتم، لذتی برابر با یه دنیا حسِ خوب.

    مطمینم خوشمزه و لذیذه، مخصوصا اینکه گوشتِ قلم گوسفندی داخلشه که جدیدا عاشقش شدم.

    – بله، بسیار عالی شده بود.

    لذت میبرم از دستپختِ سمانه جونم.

    6- فایل جدید (دیروز) رو گوش دادم.

    7- با دو خانمِ بسیار خوشرو و خوش اخلاق اشنا شدم امروز در مرکز بهداشت، به یکی شون هدیه دادم از هنرم، اوریگامی بوکمارک پروانه، خوشحال شد و گفت چقدر قشنگه.

    8- برانگیخته شدن رویِ خوش و مهربانیِ همسایه مون برای من. الهی شکر.

    9- دیشب خانواده مو دیدم و دور هم بودیم، شاد شدیم و خندیدیم.

    10- کامنت نوشتم، کامنت خوندم.

    خیلی از خودم ممنونم برای پشتکارم در قسمت کامنت ها.

    11- دوستم پیامک احوالپرسی فرستاد برام.

    12- تماسِ احوالپرسی داشتم از همسر عزیزم، مامان و مادر شوهرِ عزیز و مهربونم.

    13- دایره آبی با 3 تا پاسخ دیدم و خوندم از دوستان نازنینم.

    14- هدایت شدم به سرچ کردن در اینترنت، برای حلِ یک مسیله.

    15- رختخوابِ گرم و نرم و امنی که دارم و هر وقت بخوام به راحتی و در امنیت استراحت میکنم.

    16- سرپناه و خونه ی گرم و نرم و امن مون.

    17- مامانم گفت میخواد برام آش رشته درست کنه، هر بار خوشحال میشم با مهربونی های بی انتهاش.

    18- کامنتهای خوبی خوندم امروز که برام راهگشا بودن، اینکه بچه ها از تجربه هاشون مینویسن، خودمم مینویسم، باعث میشه به هم کمک کنیم در درک بهتر، بهبود بیشتر، یادگیری و یادآوریِ بهتر.

    19- در سوال پرسیدن، شجاع تر شدم.

    20- به اموراتِ منزل رسیدگی کردم، سپاس گزارم از سمانه جانم.

    21- همسرم دیروز، بعد از کارش، آشپزخونه و … رو تی کشید، حسابی تمیز شد، دلمون باز شد.

    انرژی و فرکانسِ تمیزی به شدت بالاست.

    خیلی ممنونم از همسرم.

    22- رفتم فروشگاه، برای خرید پنیر، با ارامش قدم زدم و فراوانی ها رو دیدم.

    لذت بردم از تمیزی و بزرگیِ فروشگاه.

    23- با تپسی، در آرامش و امنیت و راحتی رفتم مرکز بهداشتِ نزدیک خونه مون.

    برگشتنی با عشق و بسیار لذت بخش، پیاده برگشتم خونه مون.

    24- گوش دادن، رو امروز بهتر تمرین کردم.

    25- احساس لیاقت رو تمرین کردم.

    به سمانه جانم گفتم هر چی تو بگی، هر چی تو بخوای…

    26- کنترل ذهن رو تمرین کردم.

    یه مسیله ای منو به هم ریخت، چون حل نشد بعد از مدتی، رهاش کردم رفتم سراغِ انجام کاری، بعدش روحیه ام عوض شد و کلی زیبایی دیدم و تجربه کردم.

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:

    خدایا شکرت که هر لحظه هدایتم میکنی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: