زیبایی ها را ببینیم - صفحه 39

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 607
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1945 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام

    الهی شکر برای اینکه:

    امروز خبر خوشی شنیدم.

    ان شاالله که خیره و به خوبی جلو میره برامون.

    اقاجونِ حافظ اومد دنبالمون، رفتیم خونه شون بمونیم چند روز تا یلدا که کل خانواده دور هم جمع میشیم.

    مهربونی ها و دعای خیر مامانم.

    مامانم انسانِ بسیار بسیار مهربان و باعطوفتیه، خدا حفظش کنه برامون.

    دیدن دایره آبی و خوندنِ پاسخ ناعمه جان.

    نعمت ها و روزی های فراوانمون.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1945 روز

    یا لطیف

    سلام

    یکی از نکات مثبت برای من تو زندگیم اینه که متوجهِ اشتباهاتم بشم، اونم از طریقِ نتایجی که برام به وجود اومده.

    من به برطرف کردن مسیله یا چالش یه بنده خدا، زیادی توجه نشون دادم.

    یعنی متوجه شدم فرد تو مدارِ راه حل من نیستا، ولی باز ادامه دادم.

    ذوق داشتم کمکش کنم تا حالش خوب شه، مشکلش حل شه.

    متوجه نبودم، فکر میکردم هر طور شده باید کمکش کنم تا حسش بهتر شه.

    اون بنده خدا چیزی گم کرده بود و من طبق تجربه ام که کنترل ذهن کرده بودم و خوشبین بودم به پیدا شدن وسیله ام که پیدا شده بود، اصرار پشت اصرار که:

    کنترل ذهن کن

    خوشبین باش

    هر چی به نظرت میرسه رو انجام بده و ناراحت نباش و رها کن.

    آخه دختر خوب مگه قرار نشد تمرکزت رو بذاری روی خودت؟

    اشکال نداره، از مسیر خارج شدی، خدا رو شکر که نتیجه متوجهت کرد دست از راهکار دادن به بقیه وقتی ازت درخواستی نکردن یا انجام نمیدن راهکارهاتو، برداری.

    من جای رشد، زیاد دارم حالا حالاها.

    امشب داشتم کامنت میخوندم، اقا ابراهیم حرف قشنگی زد با این فحوا:

    که منم ادمم و اشتباه میکنم و از مسیر خارج میشم و ضعف هایی دارم.

    که همیشه صد درصد توحیدی نیستم.

    سمانه جان

    مهربانی با خود رو ادامه بده.

    همونطور که تو دوره لیاقت یاد گرفتی و تمرین میکردی.

    راستی تحسینت میکنم وقتی نجوا داشت از مسیر خارجت میکرد بهش گفتی این نجواست و اومده حسم رو بد کنه.

    مرسی که گفتی اروم باش و واکنش نده.

    مرسی که حرف استاد به یادت اومد:

    مهم نیست دلیل ناراحتیت چیه، ولی اگه حست بد شه اتفاقات بد میاد، حست که بد شه انگار به آتیش دست زدی.

    یه درس دیگه هم گرفتم، از توجه به کسالت یه بنده خدا، حسم رفته رفته بد شد، تا نهایت به خودم اومدم که بسه.

    درس و یاداوری مهم دیگه برام:

    هیچکس مسیولِ حالِ خوب یا بدِ دیگری نیست.

    مسیولِ خوشحال کردنِ دیگری…

    فقط خود اون فرد، مسیوله ولاغیر.

    مادر جانم کلام محبت انگیزی رو بهم گفت.

    تو شرایطی که شنیدم کمی متاثر شدم، ولی بیشتر سپاس گزار بودم و هستم برای مادر مهربانم‌.

    خدا حفظش کنه.

    شاید کمی بهتر شده باشم، اما هنوزم دخالت میکنم تو بعضی امور مربوط به دیگران.

    یعنی وقتی اشتباهی میبینم سختمه سکوت نکنم، دخالت نکنم…

    به این دلیل که میخوام ادم ها به شیوه ی درستی که تو ذهن منه، زندگی کنن.

    میشه؟

    نه.

    چون ما تفکرات و عملکردهای متفاوتی داریم.

    هر آدمی رو همونطور که هست بپذیر.

    سعی به تغییرش نداشته باش.

    وقتش باشه، تو مدارش باشه، بخواد به بهترین مدل تغییر میکنه.

    نیازی به هدایت شدن توسط تو نداره.

    مرسی، مچکرم.

    درس های روزانه ام برام گنج هستن.

    چون نشون میده بیدارم، هوشیارم و تو مسیرم.

    خدایا کمکم کن همیشه بیدار و هوشیار باشم به درونم.

    سمانه جان

    ممنونم که تلاشت رو میکنی برای بهبودت.

    دایره آبی و پاسخ های زیبای نفیسه جان، خانم سلیمی جان و رویا جان خوشحالم کرد.

    مرسی ازتون.

    سمانه جانم

    وقتی توجهت میره روی دیگری (هر کی میخواد باشه فرقی نمیکنه، چه درجه یک چه غریبه)، تو عملا از مدار رشد و بهبود خودت دور و دورتر میشی، چون حواست از خودت برداشته میشه و غرق میشی در دنیای دیگری.

    چه خوبه چک و لگدها، باعث میشه زودتر شیر فهم شم.

    خوبه که تکرار میشه، چون باعث میشه درصد درکم نسبت به رفتارم بالاتر بره.

    هر چی درکم نسبت به رفتارم و دلیلش بالاتر بره، بهتر میتونم خودمو بهبود بدم.

    لازم دارم ناراحت شم تا کاری کنم که ناراحت نشم دیگه.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1945 روز

    یا الله، یا رحمان، یا رحیم، یا ارحم الراحمین

    سلام

    برای پرداخت قبضِ موبایلم به یه راهکارِ جدیدِ باحالِ مناسب، هدایت شدم.

    آسان بود و سریع اقدام کردم.

    کلی کیف کردم با این هدایت و تکنولوژی.

    چه باحاله که هدایت، مختصِّ همون فرد و شرایطشه و با دیگری متفاوته.

    قندِ عسل به آسانی غذا خورد و لالا کرد.

    دقیقاً برق زمانی قطع شد که 2 ثانیه قبلش کارِ ماشینِ لباسشویی تموم شده بود.

    دایره آبی رو دیدم و خوشحال شدم از دیدنِ پاسخِ نفیسه جانم.

    دیشب از دلم رد شد فلان چیز رو باید تهیه کنیم، امروز دیدم همسرم گرفته و تو خونه است.

    من چیزی نگفتم و همین برام شیرین ترش کرده.

    اینکه من به خدا میگم و تمام.

    دیشب برای چیزی که کم بود تشکر کردم، امروز فراوان ترش وارد خونه مون شد.

    متوجه شدم وضعیتِ فعلیم چیزی نیست جز کلاسِ درس و امتحان برای من و تشخیصِ میزانِ باورها و باگ هام، توانمندی ها و ضعف هام.

    الهی شکرت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1945 روز

    هو الرزاق

    سلام

    خدایا ازت ممنونم برای خریدهای امروزمون.

    برای بنزین زدن.

    برای خواب خوب من و حافظ.

    برای گرمیِ لباس هامون که از سرما محافظتمون می کنن.

    برای گرمایِ خونه مون.

    برای پسر قشنگم

    برای سلامتی مون.

    برای حضور زیبای خداوند عزیزم و معجزه های ریز و درشتش هر روز تو زندگیمون.

    برای روزی ها و نعمت هامون.

    برای اسباب بازی های پسرم که تو خونه پخش و پلاست.

    برای سینه خیز رفتن حافظ جونم‌.

    برای صورت مثل ماهِ پسرم.

    برای

    دلارام عزیز یه چیزی نوشت تو کامنتش که خیلی خوشم اومد:

    نوشت خدا رو شکر برای دوتا پای کوچولویی که راه میره تو خونه مون…

    الهی شکرت…

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1945 روز

    هو الرزاق

    سلام.

    کامنتم اینجا پرید، اشکالی نداره دوباره مینویسم.

    حُسنش اینه دوباره توجهم میره به سمتِ نکات مثبت و زیبایی ها و داشته هام.

    ● استاد تو فایل جدید گفتن ادم شاکر، واسه داشته هاش سپاس گزاری میکنه و حواسش به داشته هاشه نه نداشته هاش.

    ادم ناسپاسم حواسش به نداشته هاشه.

    من نمیخوام کفرانِ نعمت کنم.

    دوباره بهم تلنگر خورد.

    برای داشته هات با قلبت تشکر کن، حتی اگه اون داشته 2 تا تخم مرغ تو یخچال باشه.

    تو همیشه برای یه شونه تخم مرغ تشکر میکنی.

    بلدی برای هر اندازه از نعمت هم تشکر کنی؟

    یا باید پر و زیاد باشه که تشکر کنی و ذوق کنی؟

    مچِ ذهنمو گرفتم که چطوری، مقدارِ کم، به چشمش نمیاد و باید زیاد باشه تا فکر کنه باید تشکر کنه.

    نه عزیزم، تخم مرغ که سهله، حتی تو میتونی برای خود ظرفِ خوشگلِ جا تخم مرغیِ تو یخچالتم تشکر کنی حتی اگه ظرف خالی باشه.

    خدایا مچکرم که داری اینا رو با مثال واقعی تو زندگیِ خودم یادم میدی که بهتر درک کنم.

    ● امروز آقاجون (پدرشوهر عزیزم) اومد خونه مون و سورپرایز شدیم.

    زنگ زد که میاد گفتم آخ جون بدو بیا :)

    بسیار مهربان، شوخ طبع، بخشنده و دوست داشتنیه.

    خدا حفظش کنه.

    خیلی محبت میکنه بهمون همیشه.

    با حافظ جون کلی بازی و شادی کرد.

    خدایا شکرت برای تک تک اعضای خانواده ی همسرم که بسیار عزیز هستن و محترم.

    دوستشون دارم.

    ●2 دی رو به خودم و 25 دی رو به همسرم تبریک میگم.

    اولین سال مادر و پدر شدنمون هست و خوشحالم که خداوند مهربان حافظِ قند عسل رو بهمون هدیه داد.

    ان شاالله به یاری خدا پدر و مادر خوبی باشیم برای بچه مون.

    مبارکِ همه ی پدر و مادرها باشه بچه های نازنینشون.

    ● خدایا مرسی برای روزی های لایحتسب امروزمون.

    مرسی که انقدر ظریف و بادقت چیدمان میکنی.

    چیزی که دیشب بهش فکر میکردم رو امروز اجابت کردی.

    سند مجدد برای اینکه فقط و فقط روی خودت حساب کنیم به چگونگیش هم کاری نداشته باشیم.

    ● کامنت زیبا و خواستنیِ خانم سلیمی نازنین و ناعمه جانم رو خوندم.

    چقدر لذیذ و لذت بخش بود.

    دوست داشتم همچنان متنشون ادامه داشت.

    خدایا شکرت که روزی ام کردی دیدن و خوندن کامنت هاشونو.

    با عشق براشون پاسخ نوشتم.

    ● درسته برق داره میره، ولی ما طبقه نیم هستیم و همچنان آب داریم. الهی شکر.

    دیروز هم که رفت، حافظ خواب بود مثل الان.

    بعد که بیدار شد رفتم شام بپزم.

    خدا رو شکر هم آب داشتیم هم گاز.

    و تونستم 60-70 درصد از آشپزیمو انجام بدم تا برق بیاد.

    با خودم مرور کردم چه نکات مثبتی وجود داشت و احساسم تحتِ کنترلم بود. الهی شکر.

    ● الهی شکر برای بسته بندی کردن گوشت های مرغ برای حافظ جون کوچولو کوچولو به اندازه وعده های غذاییش برای فریزر و همینطور بسته بندی کردن گوشت برای خودمون در فریزر.

    ● کیف میکنم از آشپزی برای حافظ.

    عاشق سوپ هاشم.

    عاشق مخلوط کردنِ مواد داخل سوپش.

    عاشق قاشق قاشق، سوپی که میخوره.

    خدایا شکرت که برام آسان و شیرینش کردی.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1945 روز

    به نام خدای مهربان و بخشنده و هدایتگر

    سلام.

    – فایل جدید اومد.

    اخ جون.

    فایل بدبینی و خوش بینی.

    الهی شکر.

    – الان یه کامنت تو صفحه فایل جدید (خوش بینی و بدبینی) نوشتم ولی پرید…

    تلاشمو کردم ولی برنگشت.

    خدا رو شکر انقدر تغییر کردم که نه تنها ناراحت نشدم، بلکه رفتم تو فایل قبلی یه پاسخ برای زینب جان نوشتم.

    کنترل ذهن بهم میگه اشکالی نداره کامنتت پرید.

    شاید وقت ارسالش الان نبوده.

    شاید بعدا کامنت دیگه ای باید بنویسی برای اون فایل.

    خلاصه که این ارامش، برای من بسیار خوشحال کننده است.

    الهی شکر برای ذره ذره تغییراتم.

    – آخر هفته منزل مادرم بودیم، عالی بود و خیلی خوش گذشت.

    – حافظ جون سوپ و فرنی شو عالی نوش جان کرد، الهی شکرت شکرت شکرت.

    – حافظ جون قطره اهن و مولتی ویتامینش رو خورد، آب هم خورد، الهی شکرت شکرت شکرت.

    – الهی شکرت برای سلامتی پسرم.

    برای سلامتیِ همه مون.

    – در ظرفِ روغنِ ماساژِ حافظ که فکر میکردم گم شده، پیدا شد.

    تو کشو بود.

    – کیف پولم که فکر میکردیم گم شده، پیدا شد، با کنترل ذهن.

    تو کوله ی حافظ بود.

    – دیشب کامنت پاکیزه جان رو خوندم و خیلی چسبید بهم.

    جالبه قبلش تو مدار خوندنش نبودم ولی دیشب که دسترسیم بهش باز شد خیلی خوشم اومد از کامنتش.

    الهی شکرت شکرت شکرت.

    – اومدم از فایل جدید پیش مادر و همسرم تعریف کنم، که یه لحظه جلوی خودمو گرفتم و گفتم خودتون گوش بدین بهتره.

    آخیش، اولین تلاشِ من برای کنترلِ زبانم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1945 روز

    به نام خدا

    سلام

    اومدم تو دفترم بنویسم ولی الان اینجام…

    به رسمِ تعهدِ روزانه ام با این صفحه و توجه به نکات مثبت زندگیم.

    ~موقع کامنت خوندن، حافظ پیشِ باباش بود، من هول هولکی کامنت میخوندم و رد میکردم…

    یهو به خودم اومدم دیدم مسیله چیه؟

    اینکه من معذبم حافظ پیش باباشه و هر لحظه میترسم بگه بیا تو بگیرش، پس تند تند کامنت میخونم و یه جاهاییشو رد میکنم…

    گفتم Stop

    بخون با ارامش.

    تا هر جا رسیدی بخون.

    هر وقت نیاز شد بری پیش حافظ برو با ارامش و شادی.

    عجله، عجله، عجله.

    شتاب، شتاب، شتاب.

    یعنی چک و لگدهایی که من تو زندگیم از عجله و شتابم خوردم تمومی نداره.

    هر بار یه ماسکِ جدید میزنه و حالِ منو میگیره.

    الان خوشحالم برای این درک و یه چیز دیگه، اینکه درک کردم این هول زدنام از حس بی لیاقتی هم ممکنه بیاد.

    چون یه باور وول میخوره اون پسِ ذهنم گاهی که:

    مادرِ خوب، دایم پیشِ بچه اش هست و بهش میرسه.

    و وقتی این باور بالا میاد حس میکنم کم هستم.

    کافی نیستم.

    مادر خوب و کاملی نیستم.

    بعد با خودم گپ میزنم که نه.

    تو مامان خوبی هستی.

    برای حافظ عشق و علاقه و توجهت رو نثار میکنی.

    بهش رسیدگی میکنی.

    باگ های شخصیتی هم داری، ولی با عشق با حافظ هستی.

    در کنار حافظ، تو خودتم اهمیت داری و ارزشمندی.

    همسرت هم مهم و ارزشمنده.

    همه ی جهان مهم و ارزشمندن.

    قرار نبوده و نیست فقط یه چیز مهم باشه و بقیه رو بیخیال شی.

    اینطوری تعادل از بین میره.

    خودت باش سمانه.

    خودت رو زندگی کن.

    ارزشمندی و مادر بودنتو گره نزن به معیارهای رایج که بعضیاشون واقعا اشتباهن.

    باورهاتو شخم زدی میدونم، ازت ممنونم.

    افرین که تا باورهای مسموم میاد بالا، خودت صحبت میکنی با خودت تا حست درست بشه.

    ممنونتم.

    ~داداش و زن داداش و برادر زاده ام رو دیدم خونه ی مامانم.

    خوش گذشت.

    شاد شدم.

    الهی شکرت.

    ~برق قطع شد، یه کنترل ذهن جانانه کردم.

    خودم کیف کردم از خودم و افکارم.

    با الگو گرفتن از استاد، گفتم چطوری فکر کنم که بهم حس خوب بده؟

    از چه زاویه ای نگاه کنم؟

    اینارو با خودم گفتم:

    الهی شکر که تو خونه هستیم، جامون گرم هست و امن، شام خوردیم، چای خوردیم، برنامه مون رو دیدیم و تموم شده، حس و حالم خوبه، گاز داریم و …

    و واقعا حسم خوب بود، با حافظ جان بازی کردیم با نور چراع قوه ی موبایلهامون.

    تقریبا 45 دقیقه بعد برق اومد.

    قطع برق باعث میشه بهت درک کنم هر روز چه نعمت ارزشمندی دارم و باید بهتر سپاس گزارش باشم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1945 روز

    به نام الله

    سلام.

    ●حس و حالم خوبه، الحمدالله.

    ●چند روز پیش تو صفحه ای میخواستم کامنت بنویسم، یه لحظه گفتم کامنت بقیه رو بخونم ببینم چی نوشتن ایده بگیرم، بعد گفتم نه، از درون خودت بنویس، فارغ از کامنت بقیه که محترم و ارزشمنده.

    اتفاقا خیلی لذت بردم از نوشتن و گوش کردن به درونِ خودم.

    ● صبح که یادم افتاد دیشب لوازم التحریرم رو سازماندهی مجدد کردم، ذوق کردم.

    درسش واسم این بود که:

    این سازماندهی روحیه مو شاداب کرد.

    خوبه هر از چندگاهی این سازماندهی ها رو تو نقاط مختلف خونه انجام بدم تا هم خودم شاداب تر شم هم خونه.

    ● دایره آبی دیدم و ذوق کردم.

    ●کامنت خوندم و نوشتم.

    ●ترجمه صوتی قرآن رو گوش کردم.

    اینطوری دارم تکاملی با قرآن ارتباط میگیرم.

    الهی شکر.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1945 روز

    به نام الله

    سلام

    – تو یکی از کامنتهایی که خوندم هدایت شدم به قدم 5 جلسه 6.

    فایلی در جهت تمرکز به نکات مثبت.

    الهی شکر برای دسترسی ام به فایل و تماشای زیبایی ها و نکات مثبت و درس هاش.

    – خدایا شکرت که جلد 25 دفتر سپاس گزاری مو آغاز کردم.

    خدا رو شکر برای فرصتِ نوشتن و تامل و تفکر روی نعمت هام، زیبایی های زندگیم.

    – لوازم التحریرم رو سازماندهی کردم توی دو کشو.

    کمدِ کتابخانه سازماندهی شد.

    کشوهای تختمون سازماندهی شد.

    طبقه ی کمد دیواری سازماندهی شد.

    بعد از مدتها خونه تکونیِ لوازم التحریرم خیلی بهم چسبید.

    دیدن و مرتب کردنشون باعث شد بفهمم و یادم بیاد چقدر امکانات و نعمت دارم.

    یه عالمه کاغذ و مداد رنگی و ماژیک و …

    بیشتر از 10 تا دفترِ قشنگِ خالی برای سپاس گزاری آماده به خدمت دارم.

    خدایا مرسی برای تک تکِ وسایلم.

    – خیلی لذت بردم از تعویضِ لباس حافظ جون.

    خدایا شکرت برای قند عسلم.

    – دفتر خاطراتی که از حافظ جون مینویسم رو خوندم امروز.

    دقیقا یک سال پیش شروع کردم به نوشتن، از اول دی 1402، زمانیکه حافظ جان توی دلم بود و باهاش عاشقی میکردم.

    الانم با وجودِ نازنینش کنارم دارم عاشقی میکنم.

    – خدایا ازت ممنونم که از روزها و ماه های اول بچه دار شدن عبور کردم و شرایط برام بسیار اسان تر شده.

    در حقیقت 2، 3 ماه اولیه بعد از زایمان سخته چون شرایط خیلی جدیده و ذهن زمان نیاز داره تا سازگاری پیدا کنه با شرایط جدید تا بتونه با ارامش بیشتر جلو بره.

    الانم چالش های خودم رو دارم، اما من ظرفیتم بالاتر رفته به لطفِ الله.

    الهی شکرت برای فرزندِ نازنینم.

    – دایره آبیِ زیبا رو داشتم و پیامی از دوستِ نازنینم.

    – کامنت خوندم و نوشتم.

    خدایا شکرت.

    – تو دفترم نوشتم.

    الهی شکرت.

    – سوپ برای حافظ جانِ جانانم پختم.

    به موادِ قبلی، کدو حلوایی اضافه کردم طبقِ لیستِ دکترِ حافظ جون.

    با ذوق هر بار ماده ی غذایی جدید رو به سوپش اضافه میکنم.

    خیلی نظمم و برنامه ریزی مو دوست دارم.

    آفرین سمانه جونم.

    جالبه در عین حال که نظم دارم، دارم منعطفانه جلو میام.

    این بهبود عالی هست برای سمانه.

    – دارم تمرین بزرگی میکنم این روزها…

    اینکه دلسوزی نکنم.

    با دخالت بیجا و راهکار دادن، رشد بقیه رو خراب نکنم.

    اینکه سکوت کنم و اجازه بدم فرد مسیولیت خودشو بپذیره و رشد کنه و بهبود بده خودشو.

    اینکه با شتاب نخوام مسیله ای رو برطرف کنم.

    این درس بزرگی برای من هست.

    و به خودم دایم میگم روی خدا حساب کن.

    الهی شکرت.

    – خوندنِ کامنت های قبلی خودم پارسال، حس خوبی بهم داد.

    مخصوصا این یادآوریِ ناب از زبان خودم برای خودم:

    و سپاس گزار باشم واسه داشته های الانم، همون چیزایی که قبلا ارزوشو داشتم و الان دارم، و خودمو کنترل کنم که خواسته های بیشتر و بزرگترم باعث نشن دارایی ها و موفقیتهای الانم به چشمم نیاد…

    – یه حسی دارم:

    اینکه با به دست آوردنِ نتایج، کم کم آدم سطح توقعش بالا و بالاتر میره و ممکنه اونطور که باید دیگه سپاس گزاری نکنه، چون نعمتهاش عادی شدن براش.

    چون نعمتهایی که الان داره و قبلا ارزوش بوده رو کم و کوچک و بدیهی میبینه.

    در حقیقت میگه من چیز خاصی ندارم که.

    یعنی یادم میره چقدر برای رسیدن به هر کدومشون ذوق داشتم و خوشحال شدم.

    انگار که از اول اینطوری بودم و اینا رو داشتم…

    از خداوند میخوام اگاه تر و هوشیارترم کنه نسبت به نعمت ها و داشته هام.

    که به یادم بیاره احساسِ اولیه ام رو وقتی به خواسته ای توی دلم رسیدم…

    – خرید پوشک (مای بیبی) برای قند عسل.

    خوشم میاد که به چیزهایی اشاره کنم که به نظر ساده یا بدیهی میان.

    ولی حقیقتاً همه شون نعمت هستن و بسیار ارزشمند.

    – از استاد شنیدم اینکه گاهی سختی ها مفید هستن، میان تا ادم یاد بگیره باید چه کنه. که بلند شه و …

    در شرایطِ کنونی خیلی بیشتر دارم قدردانِ پول میشم.

    بیشتر قدردان داشته هامون میشم.

    – این روزها بیشتر دارم تمرین میکنم آدم ثروتمند چه افکار و باورهایی داره.

    اینکه به پول احترام میذاره.

    حتی به 1000 تومن، ده هزار تومن احترام میذاره و قدرش رو میدونه.

    با بی احترامی مچاله اش نمیکنه، پرتش نمیکنه کنار…

    نمیگه اینکه کمه و بی احترامی کنه بهش.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1945 روز

    به نام خدا

    سلام.

    ●قسمت 15 زندگی در بهشت رو دیدم:

    مریم جونِ شایسته، سلام و عرضِ ادب.

    مرسی که انقدر باسلیقه هستی.

    مرسی که انقدر شایسته هستی.

    مرسی که زندگیِ روزانه رو ضبط کردی تا یه عالمه درس بگیرم.

    مرسی که آشپزی کردی با دوربین در دست.

    مرسی که انقدر ماه هستی.

    مرسی که با ارامشت، کلی بهم درس میدی.

    مرسی که با صلحِ درونیت، کلی بهم درس میدی.

    مرسی برای اخلاق و شخصیتِ قشنگ و تحسین برانگیزت.

    ماچ به روی ماه و نازنینت.

    ●کامنت خوندم و نوشتم.

    داشتم تو عقل کل پرسش و پاسخ ها رو میخوندم که فهمیدم وارد حاشیه شدم…

    سوالی مطرح شده بود و تو پاسخ ها حاشیه ی کلامی ایجاد شده بود.

    یه جور لجاجت یا تعصب برای بیانِ نظر…

    به خودم گفتم خوب مچت رو گرفتما…

    فرقی نمیکنه کجا، هر وقت حس کردی داری از اصل دور میشی محیط رو ترک کن…

    دیدی وقتی تصادف میشه ادمها کنجکاویشون تحریک میشه وایمیسن به تماشا و فیلمبرداری…

    اونجوری عمل کردم، وقت گذاشتم تا کَل کَل هارو بخونم ببینم کی چی میگه و پرسنده ی سوال چی جوابشو داده…

    جالب بود همه هم از قول استاد و اموزش ها مینوشتن، از قول قران مینوشتن، از قولِ قانون…

    و جالبیش این بود نظراتشون متفاوت بود.

    درسش برای من این بود:

    وقتی طاقتِ اینو نداری که تو کامنت برات چیزی بنویسن که مطابق میلت نیست و واکنش میدی، پس بدون هنوز شخصیتت عوض نشده فقط تئوری شنیدی ولی به عمل نرسیدی.

    برای بقیه نمیگما.

    مستقیم درس برای خودمه.

    وقتی چیزی که قبلا تحریکم میکرده به واکنش دادن، ناراحت یا عصبیم میکرده، هنوزم بهش واکنش میدم، یعنی شخصیتم عوض نشده.

    تو شرایط گل و بلبل معلوم نمیشه من عوض شدم یا نه.

    اتفاقا تو چالش و تضاد معلوم میشه چند درصد اموزش ها نفوذ کردن به شخصیتم.

    در نهایت که الان متوجه شدم هنوز دنبال حاشیه میرم گاهی…

    ●ترجمه صوتی سوره طه رو گوش میدم و کیف میکنم.

    سعیده جان شهریاریِ عزیزم مرسی برای معرفی سایت موسسه شراب بهشتی.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: