زیبایی ها را ببینیم - صفحه 54 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-22.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-09-12 13:15:272020-08-22 01:48:58زیبایی ها را ببینیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا، سلام.
قشنگی های امروز:
-با خودم خوب و درست صحبت کردم، احساس گناه و سرزنش رو گرفتم از خودم در گفتگوهای ذهنیم.
– لباس جدید حافظ جون رو تنش کردم امروز، فداش بشم من.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
– نهارِ اماده داریم.
– با حافط جون بازی کردم، عکس و فیلم یادگاری از لحظاتمون گرفتم.
– کامنت های دوستانم رو خوندم.
– به قول نفیسه جان که تو کامنتش خوندم و برام یاداوری شد:
تلاش میکنم فقط امروز رو زندگی کنم و حسابی لذتش رو ببرم.
– با حافظ جون فایلِ لایو2 رو شنیدیم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.
به نام خدا، سلام.
وقتِ استراحته ولی دلم گفت قبلِ خواب بنویس.
قبلش کامنت خوندم و نوشتم، الانم اینجام.
جایی که کانون توجهم رو میاره به سمت زیبایی ها و نکات مثبتِ روز و زندگیم.
امشب ( 22 شهریور) رفتیم تولد 18 سالگی خواهر زاده ی عزیز و هنرمندم ثمین جان.
اولش از لحاظ روحی تو منگنه بودم ولی بعد از رهایی و شجاعتِ تغییر، خیلی خیلی لذت بردم از مهمونی.
حسابی شادی کردم با سمانه.
رقصیدم با سمانه.
خندیدم با سمانه.
عکس و فیلم گرفتم با سمانه.
خنده و شوخی و شادی کردم با سمانه.
راحت بودم با سمانه.
دوست داشتم سمانه رو.
چند تا سلفی از خودم گرفتم دیدم چه جالب، چقدر baby face شدم تو عکس، تو گویی که من نیستم که 2 ماه دیگه داره 37 سالم پر میشه :)
ماشاءالله قالیِ کرمون، سن ام انگار کمتر هم شده تو عکس.
فضایی شاد، خوراکی های خوشمزه و متنوع، مهمانی و میزبانیِ شاداب. رقص و شادی و خنده…
الهی شکر.
الهی شکر که شادی رو خلق کردم برای خودم امشب.
خدا رو شکر که نهایت تلاشمو کردم خودمو بپذیرم و شادی کنم با خودم، با سمانه جان صوفی.
بعدش اومدم خونه مامانم که بمونیم.
الهی شکر برای لباس نارنجیِ خوشگلی که پوشیدم.
الهی شکر برای همسر خوبم.
الهی شکر برای پسر قند عسلم.
الهی شکر برای سلامتیِ عزیزانم.
الهی شکر برای کنترل ذهن امروزم.
الهی شکر برای نشانه ی خوب، برای تغییر شرایط شغلیِ همسرم.
خدایا تو به هر غیب آگاهی، لطفا خودت چراغ روشن کن جلوی پامون تا بهتر ببینیم مسیرمون رو.
الهی امین.
دعای خیر میکنم برای عزیزانم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
بارالها، سپاس گزارم.
به نام خدا، سلام.
زیبایی های امروز، جمعه 23 شهریور 1403.
پسر قشنگم.
سلامتی مون.
حالِ خوب.
استراحت خوب.
هوای خنک و مطبوع.
بستنی خوشمزه ی انبه.
میوه های خوشمزه.
آبگوشتِ خوشمزه منزلِ مادر جانم.
کامنت خوندم و نوشتم.
کامنت های دوره روانشناسی ثروت 1 رو با اکانت همسرم خوندم.
دیروز همسرم دو عدد غذای نذری گرفت، اونم قورمه سبزی که من عاشقشم. روزی های غیر حساب.
دیروز مادرشوهر عزیزم اومد خونه مون، تا عصر پیشمون بود. مثل مامانم دوستش دارم، خیلی مهربونه و حواسش بهمون هست.
کامنتی که 3 بامداد امروز، تو صفحه معرفی 1 دوره سلامتی نوشتم.
احساس میکنم با خودم شفاف روبه رو شدم و نجواهای ذهنیمو بیرون کشیدم و سبک تر شدم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.
به نام خدا
سلام.
وقتی درس ها برام مرور میشن و افکارمو اصلاح میکنم، برام میشه زیبایی، میشه نکته مثبت که باید توجه کنم بهش.
دیروز که به لطف الله از بیمارستان مرخص شدیم دَمِ اسانسور یه اقای جوانی گفت بچه تون چقدر قشنگه و با تمام صورتش میخندید و شاد بود.
گفت نمیدونم اینجور وقتا چی باید بگم.
گفتم همون ماشاءالله هم بگین خوبه.
مامانم هم باهامون بود، گفت بگین ماشاءالله…
بعدش گفت منم 6 ماه دیگه بابا میشم.
وای انقدر ذوق کردم براش.
کاملا معلوم بود که چقدر خوشحاله و ذوق داره.
در حقیقت چون خودش به سلامتی میخواست بابا شه، با دیدن بچه ی ما به وجد اومد.
میگفت دلم میخواد همینطوری قشنگ باشه، تپلی باشه و …
بعدش فکر کردم به واکنشم.
امروز یهو درسهای عزت نفس و احساس لیاقت یادم افتاد.
که چقدر وقتی کسی ازتون تعریف میکنه، میپذیرید، خوشحال میشید، تشکر میکنید…
چرا من وقتی تحسین کردن پسرم رو شنیدم اول خوشحال نشدم و تشکر نکردم.
درسته که ماشاءالله گفتن عالیه و بچه رو تحت حفاظت خدا قرار میده.
ولی من یه کشفی کردم تو صحبتهام با مامانم امروز:
گفتم چطور وقتی ما یه درخت زیبا میبینیم میگیم چقدر قشنگه، ماشالله هم نمیگیم، چون فکر نمیکنیم که چشم بخوره.
ولی وقتی به یه بچه ی زیبا یا یه ادم زیبا برمیخوریم سریع حس میکنیم طرف ممکنه چشم بزنه، بچه ی ما هم چشم بخوره.
این قضیه برای من اینطوریه:
درسته که دیگه درصد زیادی چشم زخم رو قبول ندارم.
چون باور دارم اگه قبولش داشته باشم یعنی یه چیزی یه نفری قدرتش از خدا بالاتره و میتونه بهم اسیب بزنه و این مصداقِ بارزِ شرک هست.
به اسپند دود کردن، تخم مرغ شکستن و … اعتقادی ندارم.
و تنها اعتقاد دارم به ماشاءالله گفتن.
به گفتنِ لاحول ولا قوه الا بالله
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
اینا مستقیم منو یاد خدا میندازه و میدونم اونه که حفاظت میکنه از عزیزانم، خودم و اموالم.
راستشو بگم یه ثانیه اولش که حافظ مریض شد و رفت بیمارستان بستری شد از ذهنم گذشت یعنی چشم خورده؟
ولی به سرعت اصلاحش کردم، گفتم نه، خیره، خوب میشه، پیش اومده دیگه، بچه است مریض میشه…
درسته خیلی سختم بود مخصوصا پنجشنبه، ولی رفته رفته کمی بهتر شدم.
با خودم گفتم باور به چشم زخم یعنی تو قدرت رو میدی غیر خدا.
یعنی مسیولیت رو میندازی روی دیگران.
هر اتفاقی یه دلیل حقیقی داره که ممکنه ب
متوجه بشی یا نشی.
این باور کمک میکنه احساسِ قربانی بودن دور شه ازم.
این درس جالبی بود برام امروز.
که یادت باشه سمانه تو یه زیبایی تو طبیعت رو به راحتی تحسین میکنی، ولی جرات نمیکنی زیبایی یه بچه رو تحسین کنی، یا بشنوی، چون میترسی چشم بخوره، یا پدر مادر اون بچه بهت بگن بچه مون رو چشم کردی…
شناسایی این شرکِ مخفی خیلی لذت بخش بود برام.
انقدر عادی شده این مورد که اگه خلافش فکر کنی میگن دیوانه ای.
اما من تمام سعی مو میکنم مسیر خوبی که با استاد شروع کردم از سال 99 رو ادامه بدم و نهایت تلاشمو بکنم به آموزه ها عمل کنم.
برای همین تو شرایط سخت دنبال زیبایی ها بودم که شکارشون کنم.
همین توجه به زیبایی ها و نکات مثبت خیلی خیلی دستم رو گرفته و حالمو بهبود داده.
امروز رفتیم مرکز بهداشت برای انجام کاری، منشی که همیشه جدی بود، بهم لبخند زد، حسابی تعجب کردم.
قبل از ورود من دوتا عطسه کردم، بهم گفت تو دو تا عطسه کردی یا یکی؟ مهمه برام.
گفتم دو تا.
تعریف کرد برام که میخواد کاری انجام بده و دو عطسه نشونه اش هست که موفقیت امیزه.
خوشحال شدم براش و گفتم خیره ان شاالله.
گفتم منم به نشانه ها اعتقاد دارم.
از استاد یاد گرفتم که نشانه ها زبان سخن گفتن خدا با ماست.
گاهی خودمون میبینیم، گاهی میشنویم چیزی رو، گاهی میخونیم و …
مثل امروز که در یه لحظه تلویزیون روشن بود و همسرم شنید ان مع العسر یسرا…
و برامون نشانه هست.
همانا با هر سختی آسانی هست.
الهی شکرت.
خانم کارشناسی که تو مرکز بهداشت، کار حافظ رو انجام میداد ماه پیش بهم گفت 5 ماهگی بیا دوباره، ما هم امروز رفتیم.
ازم تشکر کرد که توجه کردم و اومدم.
منم تشکر کردم که شما گفتی و ازتون ممنونم.
خانم الهه موسویِ عزیز و خوش اخلاق و مسئولیت پذیر، کارشناس بهداشت تو مرکز بهداشت، خیلی ازت ممنونم که انقدر برای انجام کارت مسیولیت پذیر و بادقت هستی.
خانم ها و آقایونِ پرستار تو بیمارستان از شما هم ممنونم که علاوه بر مسیولیتی که دارین، بسیار با عطوفت و شادی و خوش اخلاقی با حافظ جانم و من برخورد کردین.
شغل و مسیولیت پذیری شغلی یه طرف
عطوفت انسانی و همدلی هم یه طرف
ممنونم.
جا داره همینجا به سعیده جانم (شهریاری) سلام بدم و تشکر کنم ازش برای تمام تلاش و مسیولیت پذیری و نشاطش زمانی که پرستار بود.
و برای مسیرهای تازه و جذابِ جدیدِ پیش روش براش بهترینها و شادترین ها رو ارزو میکنم.
شاید کامنتمو نخونه، چون گفته دو ماه نیست تا نتیجه مالی بگیره بعد برگرده.
ولی من ارزوی خیرم رو میفرستم براش.
و یه زیبایی دیگه: دایره ابی رو دیدم.
امروز 2 مهر ماه، پنج ماهگیِ قند عسلم مبارک
خدایا شکرت که ماهگرد 5 ماهگیش خونه بودیم کنار هم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا مرسی واسه اینکه دارم یاد میگیرم، گاهی سخت، گاهی آسان.
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند جان، به نام خداوند روزی رسان
قشنگی های زندگیم:
1- دیشب موقع خوابوندن حافظ تو پتو به صورتِ ننو، دونه دونه الهی شکر گفتم برای سلامتیش:
برای چشم هاش، دست هاش، پاهاش، بند انگشتهاش، کبد، کلیه، روده، معده، نای، شش، بینی، لب، زبان، خون، مویرگ، سرخرگ، سیاهرگ، گلبولهای سفید و قرمز، پوست، لثه، خنده، جیش کردنش، پی پی کردنش، حرکت کردنش، تارهای صوتیش، گوش هاش، گلو، ستون فقرات، زانو، ساعد، مچ دست و پا، مو، سر، چانه و …
خیلی خوب بود.
خودشم داشت با دقت گوش میداد و بعدشم خوابید.
الهی شکر برای وجودِ نازنینش.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
2- آهنگِ بالای بالا از سامی بیگی و حسین تهی رو که گوش میدم خیلی شادم باهاش.
میرم بالا :)
3- خنده های قندِ عسل با باباییش.
4- بیمارستان پزشک که اومد ویزیت حافظ، حافظ و همسرم داشتن با هم شادی میکردن، پزشک گفت به به چه ارتباط پدر پسریِ قشنگی.
کیف کردم از نگاهِ این پزشکِ زیبا بین و توجه کننده به زیبایی ها.
5- سپاس گزارم از خدا برای باباییِ مهربونِ حافظ و عشق و عاشقی هایی که با هم دارن.
الهی شکرت.
6- چند بار پرنده دیدم امروز…
نشانه ی منه.
الهی شکر.
الانم صدای قشنگش رو میشنوم.
7- واریز پول به کارتم.
8- عسل و روغن حیوانی هدیه دریافت کردم، الهی شکر.
9- از مرکز بهداشت دو تا قطره AD دریافت کردم.
10- خانم کارشناس حافظ تو مرکز بهداشت عالیه.
11- آشپزخونه تمیز و مرتبمون.
12- گاز رو صبح تمیز کردم، عالیه، لذت میبرم از تمیزی.
13- الهی شکر برای نعمت های داخل یخچال و فریزر و کابینت ها.
14- الهی شکر برای تخمه کدو، بادام و …
15- پیام زیبای همسر نازنینِ پسرداییم، ملیحه جان، برام دیروز و اینکه پنج ماهگیِ قند نباتِ مامانی رو تبریک گفت.
و پیام امروز ملیحه جان و پسرداییم، امروز.
16- کمک ها و همراهی های همسرم بهم.
سمانه جون هر چیزی که دریافت میکنی، نعمته، روزی هست، ارزشمنده، سپاس گزارش باش، فکر نکن عادیه یا تشکر نمیخواد.
واسه ریز به ریز چیزهایی که درک میکنی دریافت میکنی سپاس گزاری کن با هر روش یا راهی که راحت تری.
مهم فرکانسِ سپاس گزاریه.
روشش فرق نمیکنه.
هر بار یه مدل، فرقی نمیکنه، هر چی راحتی.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا سپاس گزارتم
به نام خداوند رحمان و رحیم.
سلام.
قشنگی های امروز:
– خانواده، با همه ی فراز و نشیب هاش.
شیرینه.
– از دل هر تجربه (چه سخت چه شیرین) آدم کلی چیز جدید یاد میگیره.
به مهارت های آدم اضافه میشه.
کلی چیز تو بچه داری الان یاد گرفتم که قبلا بلد نبودم.
الهی شکر.
پیشِ رو هم ان شاالله کلی چیز دیگه میخوام یاد بگیرم.
بچه داری= افزایش مهارت های انسان
– صبحانه ی عالی با همسرم.
نیمرو با روغن حیوانی+ چای تازه دم.
– شستن لباس های قند عسل تو ماشین، صبح زود.
و لذتِ پهن کردنِ لباس های کوچولو و نازش.
مامان فداش بشه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
– روشن کردن ماشین ظرفشویی صبح زود، و تمیز شدن ظرف ها.
– تمیز بودنِ آشپزخونه و سینک ظرفشویی.
سمانه جان خیلی ازت تشکر میکنم برای همه ی تلاش ها و کارهایی که برای بچه داری و خانه داری انجام میدی.
– الان اومدم تو اتاق رو به پنجره، باد ملایم میاد، صدای اواز پرندگان در زمینه…
و دارم مینویسم تو دفترم.
الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا ازت ممنونم.
به نام خدا، سلام.
نکات مثبت زندگیم:
8- الان زدم روی پروفایلم از بالای سایت و یه به روزرسانیِ جدید و باحال دیدم:
لینکِ صفحات دیدگاه ها و تمرینات محصولاتِ من
مریم جان، من نظم و دسته بندی های شما رو همیشه تحسین کرده و می کنم.
کیف کردم از دسته بندی های این قسمت.
محصولاتم با جلسه هاشون تفکیکی مشخص شدن.
اینکار دسترسی به دیدگاه های هر جلسه از هر محصول رو به شدت آسان و سریع کرده.
مرسی برای خلاقیتتون و بهبودهای مستمر در سایت.
9- کامنت های متنوع خوندم از دوستانِ سایت.
10- یه شام خوشمزه خوردیم.
11- رادیاتورهامون روشن شدن و خونه مون گرم شد، الهی شکرت.
12- تو دفترم نوشتم.
13- توجه کردم به کارهایی که انجام دادیم و عمدا به خودم گفتم به مانده ها توجه نکن، اونا هم انجام میشن.
14- یه کامنت خوندم از اقا ابراهیم، فوق العاده بود.
صحبت ایشون با خدا.
یادم نیست کامنت فایلها بود یا پاسخ عقل کل.
ولی واقعا خوشحالم که میتونم بخونم و لبخند شادی و گشایشِ قلب بشینه روی صورتم.
15- خوشحالم که حواسم جمع شده به رفتارم که آیا دارم وارد تله ی قربانی یا مظلوم بودن یا جلب توجه میشم یا نه؟
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.
به نام خدا، سلام
زیبایی ها و نکات مثبت زندگیم:
1- اینکه کامنتم اینجا بپره و من فقط بگم خیره :)
الهی شکرت.
2- اینکه تو سپاس گزاری متوجه یه درس شدم:
سمانه جون به شیوه ی خودت سپاس گزاری کن.
وارد تله ی مقایسه یا کمال گرایی نشو.
مرسی.
3- الان مواردی که نوشتم و پرید رو یادم نمیاد دقیق، ولی
الهی شکر برای همه ی اون موارد قبلی و موارد جدیدی که مینویسم:)
4- هدایت شدم به خوندن کامنتهای لیلا جان بشارتی و پیام رو دریافت کردم:
سپاس گزاری
توجه به داشته ها، راه رسیدن به خواسته ها.
چقدر متوجهم که داشته هام چیا هستن؟
عادی شدن یا متوجهم همین شلوار سبز رنگی که الان پای حافط جان هست خیلی قشنگه و الهی شکر که پوشیده؟
بله متوجهم، الهی شکر برای لباس هاش، برای وجودش، برای سلامتیش و …
5- برای یکی از دانش اموزام پیام فرستادم، خودش و مامانش با عشق برام پیام فرستادن.
الهی شکر.
خیلی جذابه ببینی دانش اموز 7 ساله ی کوچولوت الان برای خودش شده یه اقا پسر 15 ساله ی برومند.
بله، 8 سال از اولین روزی که من معلم هنر دبستان پسرانه شدم گذشته.
خاطرات خوبی دارم از اون 4 سال.
هر سال با همون دانش اموزا کار میکردم که یک سال بزرگتر میشدن.
هم اونا عادت کرده بودن به من، هم من به اونا.
انگار اعضای خانواده ام شدن دانش اموزام طیِ 4 سال.
خیلی حسِ هیجان انگیزی داشتم از اینکه هر دانش اموزی در مدرسه، شاگرد منه و من میشناسمش چون معلم هنر اول تا ششم بودم.
یاد اون روزگاران خوش باد.
الان تو ذهنم داره لحظات کلاس هام و کارهای هنری که انجام میدادیم میگذره.
به من خوش گذشت در کل، امیدوارم اونا هم خاطره خوش داشته باشن از کلاسمون.
الهی شکر.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام خدا، سلام
نکات مثبت و زیبایی های زندگی خیلی متنوعه، برای همین همیشه یه چیزی پیدا میشه که بخوام ازش بنویسم.
قبلش میخوام تشکر کنم از همه ی تیم تحقیقاتی عباس منش، متشکل از استاد عباس منش، مریم جان شایسته، خانم فرهادی و آقا ابراهیم.
مرسی که 4 نفری پر قدرت این سایت رو انقدر پرمحتوا و دوست داشتنی پشتیبانی میکنین.
همین الان وارد یه چالش شدم، چالشی تکراری:
من از حرف دیگری (پیامک) لجم گرفت.
میخواستم سریع با لجبازی پاسخش رو بدم.
میخواستم بگم تصمیم من اینه.
درنگ کردم…
یهو به خودم اومدم یاد حرف استاد افتادم:
اگه واکنشتون در چالش ها عین قبله، پس شخصیتتون هنوز عوض نشده.
یعنی اگاهی ها به شخصیتم نفوذ نکرده، عملکردم عوض نشده.
گفتم اول از همه سکوت کن.
پاسخی ننویس.
اروم باش.
بذار برای فردا.
یاد حرف استاد تو فایل اخر هم افتادم:
اگه احساس ارامش داری از درونت، یعنی صدای خدا رو داری میشنوی از درونت، اگه احساس بدی داری یعنی صدای شیطان رو از درونت میشنوی.
خب کاملا تشخیص دادم اگه پیامک رو پاسخ بدم حسم بده، توش لجبازی هست، منم منم هست، خشم هم هست…
پس ندا اومد سکوت کن.
بیا تسلیم بودن رو تمرین کن.
الان بهتر شدم.
کنترل ذهنم دقایقی طول کشید و الان خیلی حسم بهتر شده، مطمینم فردا صبح بهتر هم میشم.
من از واکنشی جواب دادن و رفتار کردن سودی نمیبرم.
فقط ضرر هست و ضرر.
چون عجله کار شیطونه، نمیذاره بفهمم و درک کنم، تحلیل کنم، به قلبم رجوع کنم.
فقط سریع میگه یه چیزی بگو، یه رفتاری نشون بده.
کاری نداره جواب چی میشه، به نفع یا ضررمه فقط منو میندازه جلو میگه یه کاری بکن…
بی واکنش نباش.
با این توجیه که باید سریع یه کاری بکنی.
ولی کی میگه همیشه باید سریع جواب داد؟
صبری که آرامش داره، از جانب خداونده.
شتابی که عدم ارامش داره، از جانب شیطانه.
شیطان وعده ی فقر و کمبود و ناتوانی میده.
زیر حرفش میزنه به سادگی.
میگه میخواستی اینکار رو نکنی، به من چه.
درستم میگه ها، مسئول رفتارم منم فقط.
شیطان تزیین میکنه ذهنمو، خوب جلوه میده که من مجاب بشم به انجامش.
اما من باید اگاهانه با کنترل ذهن جلوشو بگیرم.
با کنترل حرف هام، افکارم، باورهام، اعمالم، رفتارم، نگاهم و …
من ناتوان نیستم.
خودم باید زندگیمو تغییر بدم.
به هر اندازه که الان درک میکنم.
این خوبه.
سنگ بزرگ بر ندار سمانه.
قرار نیست همه ی ضعف های شخصیتی تو یهو و یه باره اصلاح کنی.
قراره بهبودهای کوچک ولی مستمر داشته باشی.
خلاصه که این یه بهبوده برای من که به لطف الله، با تشکر از درس های استاد نازنینم، تونستم ذهنمو کنترل کنم که رفتارشو عوض کنه، مثل قبل واکنش نده.
الهی شکر برای این نکته ی مثبت، برای این زیبایی.
یه چیز مهم:
ناراحتی ام در لحظه به هر دلیلی، روی چیزهای دیگه هم تاثیر میذاره.
روی رفتارم با اطرافیان.
روی غذا خوردنم.
از همه مهمتر احساسم که خراب میشه.
فرکانس و مدارم که افت میکنه.
لجبازی از کجا میاد؟
وقتی میخوام بگم من درست میگم تو اشتباه میگی.
حرف مقابل بهم زور میاد و نمیخوام قبولش کنم.
خب قبول نکن.
چرا باور کردی به زور مجبورت میکنن قبول کنی؟
چیه فکر میکنی ممکنه طرف ناراحت بشه؟
خب بشه.
یه نه محترمانه بگو و احساس لیاقتت رو بالا و بالاتر ببر.
الهی شکرت.
لازم دیدم بیام و بنویسم تا کنترل ذهنم محکمتر شه.
همون اوایل این چالش و ناراحتی به خودم گفتم باید توجهتو بذاری یه جای خوب.
فایل گوش دادم یه کم، با خودم اروم صحبت کردم تو ذهنم، و بعد هم اینجا نوشتم.
از کجا فهمیدم حالم بهتر شده؟
از اونجا که اومدم برای حافظ جان شعر و لالایی بخونم تا به حالت ننویی بخوابه، صدام آروم بود و تسلیم با تُنِ ارامش.
الهی شکر.
قطعا که درونِ ناآرام و بدون صلح، روی روابطِ بیرونی هم به شدت تاثیر میذاره.
این مثال شاید ساده بود ولی مهم بود برخورد من چیه؟
ذهنیت خالق یا واکنش گرا؟
امروز دقیقا به این فکر کردم اگاهی ها رو میشه هر ثانیه تو زندگیِ شخصیم پیاده کنم.
یعنی فایل گوش میدم خوبه.
اما بعدش مهمه چقدر میتونم اونا رو تو زندگیِ شخصیِ خودم پیاده کنم.
وگرنه تو حرف زدن و نقل قولِ صحبت های استاد من خیلی خوب و ماهرم، معلمم که هستم و قدرت بیانِ خوبی هم دارم.
ولی…
ایمان بدون عمل حرف مفته…
اینم ثبت و ردپا از یه قشنگی از بی نهایت قشنگی زندگیم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
5 فروردین خانواده عزیزم اومدن خونه مون عید دیدنی.
خیلی خوش گذشت.
الهی شکر.
برای خواهر عزیز و دامادمون (عروس داماد) کیک اناناسی پختم.
برای جفتشون هدیه گرفتم و تقدیم کردیم.
تابِ حافظ جون نصب و افتتاح شد.
الهی شکرت.
الان حافظ با کشو و محتویاتش مشغول بود ازش فیلم گرفتم.
بعد گذاشتمش داخل کشو بشینه اونجا هم بازی کرد.
چقدر تمرکز بچه وقتی بازی میکنه قشنگه.
الهی شکر.
خیلی خوشحالم رژیم محصولات گاوی برداشته شده و به حافظ کم کم گوشت گوساله، پنیر، ماست، کره دادم.
آخرین مرحله دادنِ شیر گاو هست.
خدایا شکرت که بهش ماست میدم.
الهی شکر که بهش نون و پنیر میدم.
الهی شکر بهش نون و کره میدم.
وقتی یه چیزی رو داری بدیهی میدونی، وقتی منع میشی یا از دستش میدی تازه قدردان تر میشی.
من برای بازگشت محصولات گاوی (گوشت و لبنیات) به رژیم غذایی خودم و حافظ خیلی خوشحال و سپاس گزارم.
بعد از 5 ماه که شیر خوردم خیلی خوشحال شدم.
خدایا شکرت برای همه ی نعمت هات.
خیلی لذت میبرم حافظ از غذای ما (غذای سفره) نوش جان میکنه.
الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت