زیبایی ها را ببینیم - صفحه 78
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-22.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-09-12 13:15:272020-08-22 01:48:58زیبایی ها را ببینیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا، سلام
قشنگی های زندگیم:
* خواب و استراحت خوب.
خواب نقش مهمی داره در سرحال بودن و آرامشِ آدم.
خدایا شکرت برای این نعمت.
* پسر نازنینم
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
* بستنی کوکیِ خوشمزه ی دیشب.
* ورودیِ مالی به خانواده، الهی شکر.
* آرامش، امنیت و شادی مون کنار همدیگه، الهی شکرت.
* فایل گوش کردیم با حافظ جون.
* خداوند به اسانی حافظ رو خوابوند.
درکم داره بهتر میشه همه چیز در این جهان دستِ خداونده، باید از خودش بخوام با قلبم تا اجابتم کنه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.
یا ارحم الراحمین
سلام.
نکات زیبای زندگیم:
– در مورد قانونِ رها کردن خواسته ها خوندم تو کامنتها.
مثالش که یادم اومد تاییدش کردم و لذت بردم از این قانون:
* سالها پیش زمانیکه مجرد بودم یه بار با خواهر و دخترخاله هام رفتیم شیراز، خیلی عالی بود، عاشق شیراز شدم با تمام وجودم.
ارزو داشتم یه بار با مامانم بریم، این خواسته رو نوشته بودم و رهاش کرده بودم.
چند سال بعدش خیلی اسان با هواپیما با مامانم رفتیم شیراز، من که تجربه ی جاهای دیدنیشو داشتم نهایتِ استفاده رو کردم و کلی از جاهای دیدنی و باغ ها و موزه ها و … رو با مامان دیدیم و لذت بردیم.
* زمان تجرد، با مامانم زیاد میرفتیم دور دور.
من تمرین رانندگی میکردم تا دست فرمونم بهتر شه.
میرفتیم خیابون ها و اتوبان های مختلف.
کلی کیف میکردیم دوتایی.
پارک، کافه و … میرفتیم.
یکی از جاهایی که حقیقتا دلم میخواست برم پل طبیعت بود ولی ترمزم این بود اونجا جای پارک نداره و اذیت میشم و نرفتیم…
یعنی کلی جا با هم میرفتیم ولی پل طبیعت نرفتیم.
تا اینکه پارسال، باردار که بودم، موقعیت پیش اومد یه شب خانوادگی رفتیم پارک اب و آتش جشنواره انار.
و به پیشنهاد خواهرزاده ام رفتیم پل طبیعت که نزدیک بود به پارک.
روی پل یه لحظه یادم افتاد خدای من، این خواسته ی من بود که یادم رفته بود…
این قانونِ رهایی جالبه.
دوست دارم بهش فکر کنم.
– نهار خوشمزه ای که نوش جان کردیم.
لوبیاپلوی خوشمزه ی دستپختِ مادر مهربانم.
خودمم سالاد شیرازی درست کردم.
بسیار عالی بود.
– تمام اون لحظاتی که تو زندگی از قلب و وجودم میگم آخیش…
یعنی تجربه ی حسِ امنیت، آزادی، شادی، آسودگی، استراحت، خوشی، رهایی با هم.
– کامنت نوشتم.
خیلی هم لذت بردم از نوشتنِ لحظات و تجربه هام.
– هوای خنک و مطبوعِ خانه ی بزرگ و باصفای مامانم، روی خوش و مهربانیِ مامانم که خدا حفظش کنه و خیر دنیا و آخرت رو بهش بده.
خیلی هوامونو داره، کمکم میکنه و بهم ارامش مضاعف میده همیشه.
خدا به قلب مهربانش فراوانی بده از هر لحاظی، سلامتیش، ثروتش، ارامشش، امنیتش، شادیش و …
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.
به نام خدا، سلام.
نکات قشنگی میخوام بنویسم، از خدا کمک میخوام جاری بشه بر کلمات و قلمم به قول سعیده جان شهریاری.
– اول ایده اومد توانایی هامو تو فایل جلسه 11 دوره احساس لیاقت بنویسم، اونم الهام بخشش سعیده جان شهریاری بود با اون کامنتهای بی نظیرِ با جزییاتش تو اون جلسه.
بعد گفتم راستی سمانه جان وقتی اونجا بنویسی عملا انگار داری تمرین اگهی بازرگانی رو انجام میدیا، اما به صورت غیر حضوری.
یعنی جسارت کنی تو یه محیط عمومی مکتوبش کنی.
این شجاعت میخواد، چون اول خودت باید بفهمی و توانایی هاتو ببینی و براشون ارزش قایل شی حتی به زعم خودت کوچکترین توانایی تو عنوان کنی و به ارزشمندی خودت پی ببری و اعتراف کنی.
این خودش حرکت خوبیه.
انگار تکاملی داری اماده میشی برای این تمرین به صورت حضوری.
بعد امروز یهو ایده ی باحال تری رسید به قلبم.
که اگهی بازرگانی خودمو به حافظ جونم بگم.(صحبت کردن در مورد ویژگی و توانمندی ها و استعدادهای خود)
عملیاتیش هم کردم، داشتم سالاد درست میکردم کنارش نشستم اونم روی تشکش مشغول بود، صحبت کردم باهاش در مورد ویژگیِ نظم و مرتب بودنم.
اونم خیلی باحال گوش میداد بهم.
خوشم اومد. هم با بچه ام صحبت کردم، هم تکلیفمو انجام دادم با بهبودگرایی.
موقع شیر خوردنش هم دوباره ادامه دادم.
تجربه باحالی بود.
چون در لحظه و با امکانات کنونی تکلیفمو انجام دادم.
نجوا میگه حالا هنر خاصی هم نکردیا.
اصلش اینه بری توی جمع، شلوغی، غریبه باشن و ..
ولی من میگم حرکت کردن واسه هدف مهمه، افرین داره.
ان شالله هر دفعه بهتر و بهتر میشم.
مخصوصا دلم میخواد جایی که رودربایستی دارم انجامش بدم، چون اینطوری ترس از قضاوت مردم در موردم رو نادیده گرفتم.
نجوای ذهنی گاهی دقیقا سخنگوی کمال گراییِ آدمه.
– یه چیز باحال از بامداد دیروز به این ور:
درجا صدای نجوای ذهنیمو میشنوم و پاسخش رو میدم.
قبلش اصلا حسابش نمیکردم، نادیده میگرفتمش در حالیکه بود، الان آشغال ها رو از زیر مبل برمیدارم و تمیزکاری میکنم.
– یه فایلی گوش میدادم موقع تعویضِ پوشک حافظ جان که استاد گفتن در مورد خودتون بنویسین وقتی دیگران موفق میشن یا دستاوردی دارن واکنش شما چیه؟
میگین پس میشه، دلیل اینه که پس منم میتونم.
یا اینکه احساس ضعف میکنین و …
یا اینکه در مورد چه افرادِ خاصی احساستون عوض میشه.
بعد گفتن بنویسین.
چون بعضیا هنوز نمیتونن از خودشون راحت بنویسن.
و من تلنگر خوردم یهو.
که بله استاد، هنوز گاهی اوقات نمیتونم از خودم بنویسم به راحتی، شناختم کمه از خودم و روحیاتم و عملکردهام.
برلی همین وقتی از دیروز درک کردم و صدای نجواهامو عمیقتر شنیدم و تونستم باهاشون وارد میز مذاکره بشم خیلی خوشحال شدم که مدار درکم یه پله بالاتر رفته به لطف خدا.
– درک صبحِ امروز در مورد فکر و کد نویسی:
اگه فکری حالتو بد میکنه، بیا و عوضش کن و نقطه ی مثبتش رو ببین.
حافظ جون موقع شیرخوردن یهو برمیگرده من یا اطراف رو نگاه میکنه با شیطنت و شیرینی.
این دوتا نگاه نگاه های منن، با نگاه دوم حالم بهتر شده.
نگاه اول بیشتر وقتی خسته ام اشکار میشه، ولی اونم با تمرین بهتر میشم.
نگاه اول: شیرت رو بخور بچه جون.
حواس و تمرکزتو بذار روی شیر خوردن.
منو نگاه نکن.
انقدر سرتو نچرخون به اطراف.
شیرت رو بخور که سیر شی کامل و بلند شی یا بخوابی.
و میخوام که فرایند شیرخوردنش ادامه پیدا کنه تا حتما سیر شه بعد بلند شه و دو دقیقه بعد دوباره برنگرده برای شیر.
یعنی میخوام تحت کنترل من باشه و نتیجه ی منطقی که من میخوام به دست بیاد.
نگاه دوم: فدای چشم هات بشم من که انقدر قشنگه.
خدایا شکرت پسرم حواسِ جمعی داره، چشم هاش سالمن، دقت میکنه به اطرافش، خدایا شکرت برای نگاهِ قشنگش، برای لبِ خندونش…
جالبه با خوشی کنار همیم، میخنده بهم، بعد چند دقیقه بازیگوشی خودش ادامه میده شیر خوردنشو.
یعنی شادی و لذت دو طرفه به دست میاد.
تغییر فکر یا کدنویسی یعنی همین.
اگه فکرت یا نجوای ذهنیت بده، اگاهانه بیا عوضش کن، شیفت پیدا کن روی طرف دیگه ی ماجرا، قشنگی ها و نکات مثبتش رو ببین تا بتونی برای خودت شادیِ بیشتر خلق کنی.
بی نهایت برای اینکه این درس استاد رو اینطوری درک کردم خوشحالم.
– گفتگوهامون با مامانم عالیه.
کلی قوانین مرور میشه برای جفتمون.
– مثال های جدیدی که یادم میره و قدرت رو میدم غیر خدا، بعد یادم میوفته و اصلاحش میکنم:
*حافظ میخواست بخوابه، مقاومت میکرد،از ذهنم گذشت شیر بخوره میخوابه، شیر باعث میشه بخوابه.
یهو گفتم شیر میخوابوندش، خدا نمیتونه؟
پس، از خدا میخوام.
*بارها شده گفتم فهمیدم دیگه، الان تو پتو به صورت ننویی تکونش بدیم میخوابه، چون بار اول اینطوری سریع خوابیده. یا دیگه فهمیدم با صدای سشوار یا جاروبرقی میخوابه، چون اولین بار خوب جواب داده.
دفعه بعد دیدم نه، نمیخوابه، چون اعتبار رو دادم به اون روش، نه خدایی که اون روش خوابوندنِ بچه رو بهم گفته و هدایتم کرده.
به عبارتی چسبیدم به روشِ اجابتِ خواسته ام نه قانونِ رهایی.
بعد که اصلاح کردم فکرمو، اجابت شدم و حافظ خوابید به اسانی.
مسیله اینه خدا از طریق دست هاش خواسته ی منو اجابت میکنه، من باید از اول از خودش بخوام، خدا از طریق مناسب یا دستی که بخواد، خودش اجابت میکنه خواسته مو و هدایتم میکنه.
*یه موردی بود در رابطه با بچه و همسرم پیشم نبود، گفتم الان اگه آرش پیشم بود چقدر خوب بود، از پسش برمیومد، چون من اون لحظه واقعا توانش رو نداشتم.
به به خودم اومدم:
آرش میتونه، خدا نمیتونه؟
پس از خدا میخوام.
و اتفاقا خدا از طریق یه دست دیگه اش بلافاصله اجابتم کرد.
خیلی خوشحالم و لذت میبرم که شرک هامو متوجه میشم و اصلاحشون میکنم.
– در مورد قانونِ رها کردن خواسته ها خوندم تو کامنتها.
مثالش که یادم اومد تاییدش کردم و لذت بردم از این قانون.
– یه نشانه جالب دریافت کردم.
دیروز صبح کامنت نوشتم برای دوره سلامتی.
یه پاسخ دریافت کردم دیشب در رابطه با کامنتی که پارسال در مورد دوره سلامتی نوشته بودم.
به نظرم که نشانه ی باحالی اومد.
اینکه مرحله به مرحله نزدیک میشم نرم و آهسته به خواسته های درونِ ذهن و قلبم.
تا اینجا رو یادم اومد نوشتم، باقیش بمونه برای بعد.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت که انقدر قشنگ همه چیز رو یادم میدی.
سلام سمانه جانم
این عبارت رو هم می تونی تو قسمت باورهای تقویت کننده دوره لیاقت بنویسی خیلی با حاله.
یعنی ….. می تونه خدا نمی تونه !
یک فکر خوبم از دیروز به ذهن من رسید ، باور کمبود به شکل های مختلف می آید وقتی متوجهش می شوم به خودم می گویم ،به من چی ؟ مگه صفت منه رزاق بودن ،مگه وظیفه منه ، نه! پس به من چه! چطوری ، از کجا ، بهتره وظیفه خودم را انجام بدهم . همون کنترل ، ذهن کنترل ورودی ها ، تمرکز به خواسته ، موندن تو احساس خوب ، توجه به نعمت ها و شکر گزاری….
از طرز تغییر فکرت هم خوشم اومد در مورد شیر خوردن بچه ، استاد تو دوره اعتماد به نفس و بقیه جاها می گویند واکنش افراد به یک اتفاق مشابه تعیین می کند کی موفق میشود . فایل مصاحبه استاد با استاد شعبانعلی را تو سایت دیدی ؟ آقای شعبانعلی از مدرسه علامه حلی اخراج شده چند نفر دیگر هم با ایشون اخراج شدن اما خودشون می گویند این باعث نشد من خودم را ، زندگیم را ببازم، من راه خودم را رفتم . اتفاقاً به جایگاه استادی در حوزه روانشناسی شناختی رسیدن.
هر نگاهی هر فکری که باعث بشود ما حالمون بهتر بشود یا نه ! تو حال بد نمونیم اون کمک کننده است.
یک مدتی است دارم سعی میکنم هرچی که اون لحظه به دلم می افتد را انجام بدهم. چند شب است حدود ساعت سه صبح بیدار می شم به خاطر اضطراب های مالی که سراغم می آید و فکر و خیال نمی گذارد بخوابم امروز هم همینطور شد به خدا گفتم تو که می دونی من دوست ندارم این ساعت بیدار شوم بدخواب می شوم و بعد نمی تونم ساعت شش بیدار شوم و اذیت می شوم فرکانسم پایین می آید ،بگزار من بخوابم اما دیدم خوابم نمی برد ، یکهو به ذهنم رسید مگه دو روز ه تو ستاره قطبی ات ننوشتی ، قرآن با صوت بشنوم و نشده؟ خوب الان وقتش را داری ، رفتم تو سایت ها و دو تا سه تا سوره شنیدم و با حال عالی خوابم برد صبحم ساعت شش و نیم سر حال پاشدم. مثل برنامه هر روزه ام که اول دو صفحه قرآن رندومی می خونم ، قرآن را باز کردم وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى
و من تو را برگزیده ام پس بدانچه وحى می شود گوش فرا ده!!!
یعنی سمانه جان خودت می تونی بفهمی چه حالی شدم وقتی خوندم .
هر چی بهت می گویم را مثل بچه آدم گوش کن
یعنی خدا می خواست اینو بهم بگوید:)
کل اون دون دو صفحه برام درس بود الان مجال بیشتر نوشتنش نیست.انشالله در یک فرصت دیگر.
در ضمن بسته پستی ام هم صحیح و سالم به دستم رسید با همون فالله خیر حافظا و هو الرحم الراحمین.
بوس های فراوان برای سمانه با باورهای قدرتمند کننده فراوان.
771
به نام خدا، سلام.
زیبایی های امروز، جمعه 23 شهریور 1403.
پسر قشنگم.
سلامتی مون.
حالِ خوب.
استراحت خوب.
هوای خنک و مطبوع.
بستنی خوشمزه ی انبه.
میوه های خوشمزه.
آبگوشتِ خوشمزه منزلِ مادر جانم.
کامنت خوندم و نوشتم.
کامنت های دوره روانشناسی ثروت 1 رو با اکانت همسرم خوندم.
دیروز همسرم دو عدد غذای نذری گرفت، اونم قورمه سبزی که من عاشقشم. روزی های غیر حساب.
دیروز مادرشوهر عزیزم اومد خونه مون، تا عصر پیشمون بود. مثل مامانم دوستش دارم، خیلی مهربونه و حواسش بهمون هست.
کامنتی که 3 بامداد امروز، تو صفحه معرفی 1 دوره سلامتی نوشتم.
احساس میکنم با خودم شفاف روبه رو شدم و نجواهای ذهنیمو بیرون کشیدم و سبک تر شدم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.
به نام خدا، سلام.
وقتِ استراحته ولی دلم گفت قبلِ خواب بنویس.
قبلش کامنت خوندم و نوشتم، الانم اینجام.
جایی که کانون توجهم رو میاره به سمت زیبایی ها و نکات مثبتِ روز و زندگیم.
امشب ( 22 شهریور) رفتیم تولد 18 سالگی خواهر زاده ی عزیز و هنرمندم ثمین جان.
اولش از لحاظ روحی تو منگنه بودم ولی بعد از رهایی و شجاعتِ تغییر، خیلی خیلی لذت بردم از مهمونی.
حسابی شادی کردم با سمانه.
رقصیدم با سمانه.
خندیدم با سمانه.
عکس و فیلم گرفتم با سمانه.
خنده و شوخی و شادی کردم با سمانه.
راحت بودم با سمانه.
دوست داشتم سمانه رو.
چند تا سلفی از خودم گرفتم دیدم چه جالب، چقدر baby face شدم تو عکس، تو گویی که من نیستم که 2 ماه دیگه داره 37 سالم پر میشه :)
ماشاءالله قالیِ کرمون، سن ام انگار کمتر هم شده تو عکس.
فضایی شاد، خوراکی های خوشمزه و متنوع، مهمانی و میزبانیِ شاداب. رقص و شادی و خنده…
الهی شکر.
الهی شکر که شادی رو خلق کردم برای خودم امشب.
خدا رو شکر که نهایت تلاشمو کردم خودمو بپذیرم و شادی کنم با خودم، با سمانه جان صوفی.
بعدش اومدم خونه مامانم که بمونیم.
الهی شکر برای لباس نارنجیِ خوشگلی که پوشیدم.
الهی شکر برای همسر خوبم.
الهی شکر برای پسر قند عسلم.
الهی شکر برای سلامتیِ عزیزانم.
الهی شکر برای کنترل ذهن امروزم.
الهی شکر برای نشانه ی خوب، برای تغییر شرایط شغلیِ همسرم.
خدایا تو به هر غیب آگاهی، لطفا خودت چراغ روشن کن جلوی پامون تا بهتر ببینیم مسیرمون رو.
الهی امین.
دعای خیر میکنم برای عزیزانم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
بارالها، سپاس گزارم.
به نام خدا، سلام.
نکات مثبت امروز:
دیشب یه جایی که خطر بی ارزشی در کمینم بود از خداوند کمک خواستم و رفتم به استقبالِ ماجرا.
خوشم اومد از خودم، همونی که بودم، انجامش دادم.
خودِ خودم.
این روزها این شعر رو با همسرم مرور میکنیم:
تن ادمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
خبر خوبی شنیدم از یه نشونه، برای یه تغییرِ شغلی.
عروسک جغجغه ای حافظ با طرحِ زرافه که خیلی خوشگله.
خودمم باهاش شاداب میشم.
رنگ هاش فوق العاده است.
تو دفتر جدید، از خواسته هام نوشتنم.
سپاس گزاری هم تو دفترم نوشتم.
کامنت خوندم.
چقدر به خدا اعتماد داری؟
همونقدر هم نتیجه میگیری.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا شکرت
به نام خدا، سلام.
قشنگی های امروز:
-با خودم خوب و درست صحبت کردم، احساس گناه و سرزنش رو گرفتم از خودم در گفتگوهای ذهنیم.
– لباس جدید حافظ جون رو تنش کردم امروز، فداش بشم من.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
– نهارِ اماده داریم.
– با حافط جون بازی کردم، عکس و فیلم یادگاری از لحظاتمون گرفتم.
– کامنت های دوستانم رو خوندم.
– به قول نفیسه جان که تو کامنتش خوندم و برام یاداوری شد:
تلاش میکنم فقط امروز رو زندگی کنم و حسابی لذتش رو ببرم.
– با حافظ جون فایلِ لایو2 رو شنیدیم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.
به نام خدا
سلام.
چرا یه وقتایی نوشتن از زیبایی ها یا شکرگزاری سخت میشه؟
نه به این دلیل که چیزی برای سپاس گزاری نیست…
دلیلش اینه که فرکانسم میزون نیست، پایینه، از مدار حس خوب فاصله گرفتم به دلایلی مثلا عدم کنترل ذهن، عدم کنترل ورودی ها، قضاوت، غیبت، مقایسه، بحث کردن، قانع کردن، اثبات کردنِ افکار خودم و …
راه چاره چیه؟
تلاشمو بکنم بنویسم و بگم از زیبایی های دمِ دستم تا کم کم میزون شم، مدارم بهتر و بهتر شه و از پایین بیاد بالا…
این جور وقتا نوشتن و فکر کردن به زیبایی ها سخت تر میشه ولی امکان پذیر هست.
و حالا قشنگی های امروز:
با قند عسل و مامانم رفتیم فروشگاه خرید لباس کردیم برای آقا حافظ.
خاله جونش فروشگاه کودک کار میکنه، رفتیم اونجا.
همکارای خاله جون حافظ حسابی استقبال کردن ازمون.
کلی لذت بردم از اون همه وسایل و لباس کودک.
کلی رنگی رنگی دیدم. شاد شدم.
به راحتی و در امنیت با تپسی رفتیم و برگشتیم.
استراحت خوب کردم.
شام ماکارانی پختم، آشپزخونه رو هم مرتب کردم.
لباس جدیدهای حافظ رو انداختم تو ماشین شسته شدن، پهنشون کردم.
کامنت خوندم و نوشتم.
خدایا شکرت برای فعالیت هام.
با خودم مهربون صحبت کردم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.
به نام خدا
سلام
میخوام خودمو تحسین کنم برای اقدامات جالبی که انجام میدم.
امروز عصر کنکاش کردم تو تلویزیونمون برنامه بروزرِ گوگل رو دانلود کردم و بعد وارد سایت شدم، بعد وارد کاربری ام شدم و کلی ذوق کردم.
برای اولین برنامه هم یکی از قسمتهای زندگی در بهشت رو برای اولین بار و به صورت آنلاین از تلویزیون دیدم نه با هارد مثل گذشته.
خیلی ذوق کردم.
چون اسان شدم بر اسانی.
و از این به بعد میتونم مستقیم از طریق خود سایت فایلهای تصویری یا صوتی رو از تلویزیون مون ببینم.
میتونم کامنتها و کلا هر متنی رو از صفحه بزرگ تلویزیون ببینم و این برام خیلی جذابه.
الهی شکر که به وای فای وصل میشه.
الهی شکر که اپلیکیشن داره.
الهی شکر که browser داره و میتونم سرچ کنم.
الهی شکر که تلویزیون الان نقشِ یه مانیتور بزرگ رو ایفا میکنه.
الهی شکر که من عاشق دنیای تکنولوژی هستم و کنکاش میکنم.
من همیشه لذت میبرم که خودم در دنیای تکنولوژی کنکاش کنم و یاد بگیرم.
الهی شکرت برای نعمتِ مادر عزیزم.
الهی شکرت برای قورمه سبزی فوق العاده ای که امشب نوش جان کردم.
الهی شکرت برای قیمه ی فوق العاده ای که دیروز پختم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.
تمرکز و توجه داره تمام اتفاقات زندگیمون رو شکل میده..
ی بنده خدایی ماشینش خیلی خراب میشه و مدت زیادی ماشینش رو میبره تعمیرگاه تا کامل درست شه
هزینه درست کردن ماشینشم هم تقریبا زیاد میشه..
بعد دوست این بنده خدا ،مدام زنگ میزنه به ایشون و پیگیر ماشین میشه
یعنییی هر موقع که زنگ میزده همش راجب هزینه درست کردن ماشین و مشکلات ماشین اون شخص سوال میکرده و….
خلاصه توجهش رو برده این سمت(ماشینی که خراب شده)
بعد فکر میکنی چه اتفاقی افتاد؟
خیلی یهویی ماشینش که کاملا اوکی هم بوده ،خراب میشه و به تعمیر نیاز پیدا میکنه وو کلی هم هزینش میشه:)))
…
هر لحظه باید یادآوری کنیم به خودمون که قانون مو لا درزش نمیره..مث ساعتتت داره دقیق کار میکنه
باید خیلی مواظب کانون توجه و تمرکزمون باشیم و فقط به زیبایی ها و خواسته های قشنگمون توجه کنیم ،فقط جنبه مثبت هر قضیه رو ببینیم و بهش توجه کنیم..!