زیبایی ها را ببینیم - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-22.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-09-12 13:15:272020-08-22 01:48:58زیبایی ها را ببینیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
سلام.
اول بهمن ماه مبارک باشه.
تولد همه ی بهمن ماهی ها مبارک.
دیروز پادکست جهان شگفت انگیز مغز رو گوش دادم که در مورد 1000 روز اول زندگی انسان (جنین تا 3 سالگیش) صحبت میکردن.
بسیار عالی بود و جالب برای من.
اینکه بچه ها چی تو مغزشون میگذره و چقدر اهمیت داره 3 سال اولیه زندگیشون در رابطه با گسترش مغزشون.
خب از اونجایی که من یه پسر کوچولوی قشنگ دارم که فردا 9 ماهش میشه به سلامتی، برام جذابه که بدونم و بتونم اگاهانه جلو برم.
یکی از کارهایی که از پریشب انجام دادم اینه که تلویزیون رو دیگه برای حافظ روشن نمیکنم چون برای رشد مغزش خوب نیست.
حافظ تبلیغ دوست داشت زیاد.
ولی وقتی سرچ کردم و متوجه شدم به چه دلیل تلویزیون و موبایل خوب نیست براش، دیگه قطعش کردم، تبلیغاتی که براش دانلود کرده بودم هم بلافاصله delete کردم.
یکی از محاسن من اینه که وقتی چیزی رو درک میکنم بلافاصله انجامش میدم.
از اونایی نیستم که وقتی درک کردم بگم از فردا، از شنبه یا هر چی، همون لحظه start اش رو میزنم.
سوال این بود که حالا که تلویزیون و تبلیغ دیگه نیست چه کنم برای سرگرم شدن موقت حافظ وقتی تو اشپزخونه کار دارم؟
بازی های جدید.
راه حل سرگرمیش اینه که بازی ها جدید شن تند تند، چون وقتی تکراری شه براش دیگه با اون اسباب بازی بازی نمیکنه.
اسباب بازی هاشم فقط اسباب بازی های خودش نیستن.
در قابلمه هامون هستن.
قاشق هست.
بطری پلاستیکی هست.
برس خودش هست.
نسکافه های دونه ای هست.
جدیدترینش بسته های کوچک سماق هست که خودم شکل هم ساختم رو فرش براش:)
الهی شکر برای نحوه ی روبه رو شدن با خودم.
من برای انجامِ کارهای حافظ هر بار دنبال راهی هستم که اسان و آسان تر شه.
الان خیلی بهتر و اسان تر شدم در انجام کارهاش، ولی دوست دارم اسان تر شم با شادی و انرژی بیشتر.
الهی شکر که باهاش بازی میکنم.
از خودم بازی های جدید خلق میکنم.
اون تو دنیای ذهنی خودش داره حرکاتی رو انجام میده و من نگاهش میکنم.
اون داره کشف میکنه پیرامونش رو، حرکت های جدید میزنه، برخی کارهاش از نطر من شاید خطرناک باشه براش، ولی کنارش میمونم به عنوان یه همراه و اجازه میدم تجربه کنه، دست و پاشو بشناسه و حرکت های جدید بزنه برای خودش.
امروز داشت در اتاق خودش رو میگرفت و بلند میشد.
تو ذهنم میگفتم پاش لیز نخوره در بره با صورت بره تو در.
ولی اجازه پیشروی به افکارم ندادم.
کنارشون موندم تا تجربه اش رو از این حرکت، شناساییِ در، بلند شدن با در و … کامل کنه.
قراره با همه ی این تجربه ها معزش رشد کنه و ارتباط مغز و اندام ها فعال بشن.
به قول دکتر تو پادکست، ارتباط و مدار هست ولی غیر فعاله، با انجام دادن حرکات، مدارها فعال میشه.
من اندازه ی درکم دارم با حافظ جلو میرم هر روز.
تغییرات و حرکت های جدیدی که یاد میگیره و انجام میده رو میبینم و لذت میبرم.
دایم به خودم یاداوری میکنم اگه دست و پاشو ببندی نذاری کشف کنه پیرامونش رو از هر چیزی که براش جالبه، مانع رشد و پویاییش میشی.
وابسته اش میکنی به بیرون.
مهارت حل مسیله رو ازش دریغ میکنی.
بزرگترین ظلم از نظر من به یک بچه، اینه که وابسته بار بیاد…
بزرگ میشه و همچنان وابسته…
این بزرگترین اسیبه.
چون یاد نمیگیره خودش از پس مسایلش بر بیاد.
من دارم به سهم خودم تلاشمو میکنم.
اونایی که درک میکنم رو براش انجام میدم.
در هر صورت که تحت سرپرستی الله هست هر لحظه.
امروز تو اشپزخونت بودم، یه لحظه خدا گفت برگرد ببینش، چون سپرده بودمش به الله.
دیدم برای اولین بار یه دستش به دیوار بغل اشپزخونه است دست دیگه اش به دستگیره فریزرمون که پایین هست….
سریع اومدم پیشش…
چون کف اشپزخونه سنگ هست و هنوز تو ایستادن تعادل کافی رو نداره، این صحنه جزو موارد خطرناک به شمار میره.
اما من ریلکس بودم و هستم.
چون باور دارم خدا مراقبشه و سربزنگاه منو میاره بالای سرش تا خطری نباشه براش.
خدایا خیلی ازت ممنونم.
حافظ چند روز پیش به کوسن مبلمون که چسبونده بودمش به میز، تکیه داده بود و ایستاده بود.
من اشپزخونه بودم و دورادور تحت نظرم بود.
تا اینکه یه لحظه افتاد و گریه کرد.
اولش همیشه کمی ناراحت میشم که چرا اون لحظه پیشش نبودم.
سریع رفتم پیشش، نوازش و بوسه و عشق دادم بهش.
باعث شد پشتش از این به بعد بالش بذارم.
بعد با خودم گفتم میوفته یاد میگیره.
همینم شده.
الان وقتی هر جایی می ایسته با احتیاط میاد پایین…
دکتری میگفت شما به عنوان تسهیلگر کنار بچه باشین نه کنترل گر.
من کنار حافظم تا بازی ها و حرکاتش رو انجام بده اونطور که دوست داره.
هر چی جلوتر میره دیگه کمتر مانعش میشم، میذارم تجربه کنه تا شکوفاتر بشه هر لحظه.
به اسمِ محافطت ازش، جلوی رشد طبیعیشو نمیگیرم.
به اسم ترس از اسیب دیدنش، مانع کنجکاویش نمیشم.
حتی اگه اشتباهی هم بکنی، زمین هم بخوره، باید تجربه و کنجکاوی و کاوش کنه تا رشد کنه.
خیلی دلم میخواد خودش راه حل پیدا کنه برای مسایلش که میکنه همیشه.
الهی شکرت.
این کامنت شد ردپا از این روزهای حافظ.
از خدا ممنونم که هر لحظه باهامونه و مراقبمونه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام و عشق فراوان به سمانه جان دوست خوش انرژی مادر مهربان و باهوش
چقدر تحسینت کردم برای کامنت هات برای مادر بودنت چقدر خوب از شکرگزاریهات مینویسی و برامون از حافظ جون میگی خدا حفظش کنه روی ماهش میبوسم
هزار ماشاالله
چقدر لذت بردم برای آگاهی هات برای کتاب خوندن برای مراقبت بچه عزیزت
من هم نوه ام ده ماهشه پیش ماست از این که گفتی تلویزیون برای مغز بچه خوب نیست ازت یاد گرفتم ممنونم
هر روز کامنت هات می خونم برات آرزوی بهترین ها رو دارم
چقدر این آیه آخر و که می نویسی دوست دارم قبلا برادرم جلوی شیشه ماشینش نوشته بود خوندم الان برام یاد آوری شد
بهترین حافظ خداونده
در پناه خداوند باشی
سلام به مریم خانم عزیز و نازنین، که هم اسم مامان جان خودم هستین.
خدا حافظ شما و عزیزانتون و نوه ی کوچولو و قشنگ 10 ماهه تون باشه.
ممنونم از پیام قشنگتون و محبتتون.
مرسی که تحسینم کردین.
منم نگاه زیبا بینِ شما رو تحسین میکنم.
تحسین کردن، یه مهارته.
الهی شکر که تو این سایت و با اموزشهای استاد دارم تلاش میکنم منم تحسین کننده ی بهتری بشم.
امروز داشتم فکر میکردم مثلا فلان کاری که انجام میدم و حافظ میبینه، شاید الگوی خوبی نباشه براش.
بعد با خودم گفتم تو کارهای زیادی انجام میدی.
مثلا فلان فکر و رفتارت در برابر حافظ، براش خیلی خوبه.
تو هم آدمی، تفریحات و کارهای خودت رو داری و دوست داری هویت خودت رو داشته باشی.
قرار نیست نقاب بزنی جلوی بچه ات و کاری رو انجام بدی که درکش نکردی.
خودت باش.
تو یه تسهیلگر هستی برای بچه ات، نه یه الگو.
تو محاسن و معایبی داری که تلاش میکنی برای بهبود خودت.
خودت رو مادرِ مقدس و بی خطا نبین.
اینطوری سبک تر میشی.
مادر هستی ولی معنیِ مادر بودن کامل بودن، بی خطا بودن، از خود کندن و به دیگری دادن نیست.
تو شخصیت خودت رو داری.
تو انتخاب های خودتو داری.
تو تفریحات و علاقه مندی های خودتو داری.
قرار نیست حافظ مثل تو بشه.
حافظ میتونه بهترین نسخه ی خودش باشه.
هر چی ادم های با افکار سالم و زیبا بیشتر دور و ور حافظ باشن، شخصیتش سالم تر رشد میکنه.
تو سهم خودتو انجام بده.
تو شخصیت خودتو بهبود بده اول برای خودت، در کنارش حافظ هم بهره مند میشه.
اونم در اینده انتخاب های خودش رو خواهد داشت.
همین الانم داره.
دیدی وقتی گرسنه نباشه، غذا نمیخوره…
افرین که داری تمرین میکنی و به زور بهش هیچ خوراکی نمیدی.
به اسم اینکه براش خوبه و مفیده، به زور بهش غذا، میوه، آب میوه، تخم مرغ و … نمیدی.
عملا داری بهش احترام میذاری.
افرین.
وقتی از الان به انتخابش احترام بذاری، بعدا هم شرایط برای خودش و خودت راحت تر جلو میره.
دایم به خودم یاداوری میکنم تو باورهای قدیمی نسبت به مادر خوب و ویژگی هاش، ایراداتی وارده و من نمیخوام اون سمتی برم.
نمیخوام خودم و بچه ام و زندگیمو اذیت کنم.
نمیخوام از خودم بکنم و بعدا طلبکار شم، برم تو تله ی مادری که احساس قربانی داره.
من دارم تلاشمو میکنم شخصیت خودمو بهبود بدم.
لاجرم به واسطه ی تربیتِ خودم، مادر بهتری هم میشم.
نمی خوام و بلد هم نیستم که بخوام هر کاری کنم و مادر خوبی بشم به باورهای رایج و گاهاً مخرب اجتماع.
نمیدونم چی شد اینارو اینجا نوشتم.
امشب دوباره کامنتتون رو خوندم و اینبار حسم گفت پاسخ بنویسم.
ممنونم ازتون مریم خانمِ نازنین و مامان بزرگِ به روز و زیبا.
و یه چیز جالب در مورد فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
این ایه ی زیبا که دلیل نام گذاریِ قند عسلم حافظ جون هم هست، روی در اتاقش چسبوندم.
امروز دیدم افتاده.
خدا باهام اینطوری هم صحبت میکنه.
با نوشته هایی که روی دیوار چسبوندم و گاهی میوفتن روی زمین…
صبح به خودم گفتم ببین خدا دوباره بهت یاداوری کرد حواسش به حافظ هست.
الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
امروز هدایت شدم سپاس گزاری مو تو جلسه 7 دوره هم جهت با جریان خداوند بنویسم.
به قلبم چسبید.
مرسی که این فرصت رو بهم دادی اللهِ مهربانم.
خدایا مچکرم ازت که روی کلمات جاری میشی و مینویسم.
کلمات، وقتی ارزش پیدا میکنن، که از طریق تو بیان میشن.
اینطوری حس پیدا میکنن.
ارزشمند میشن.
به دل میشینن.
به قلب نفوذ پیدا میکنن.
خواهرم یه جمله ی زیبا نوشت تو سپاس گزاری اش تو گروهمون که خیلی خوشم اومد:
خدای خوبم
رفیق مشتی و پرطرفدار
دمت گرم برای همه حالایی که بهمون دادی و حواست بهمون بوده
مرسی که برای همه ی مخلوقاتت، رفیق مشتی هستی.
دیروز عصر با قند عسل رفتیم هواخوری و گردش.
پرتقال خریدم 3 عدد، برای اینکه راحت بتونم بیارم.
رفتم فروشگاه تازه افتتاح شده که لوازم آشپزخونه میفروختن.
خیلی شیک و تمیز و مرتب و قشنگ بود.
اهنگ هم پخش میشد تو فروشگاهشون.
حافظ به بغل، لاین هارو دیدم و کیف کردم.
با اهنگ هم، هم خوانی میکردم.
خیلی وسایل زیبا و خوش رنگ داشت.
میخواستم چون داخل شدم یه چیزی بخرم،گفتم نه، من الان چیزی نمیخوام، فقط اومدم تماشا.
ولی بعدا اگه چیزی خواستم حتما میام و خرید میکنم.
از خودم خیلی خوشم اومد.
رها و با اعتماد به نفس.
قبلا خجالت میکشیدم اگه خرید نکنم، برم داخل مغازه فقط برای تماشا.
افرین سمانه جون.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
دیشب فرصتی شد تا بنویسم.
خیلی دلی و دلچسب.
از اینکه خداوند همه چیز می شود برای من…
خیلی لذت بخش بود برام که از خدا بخوام هر اون چیزی که توی ذهنم بود برای من بشه…
خدایا چشم من باش برای دیدنِ قشنگی ها.
خدایا گوش من باش برای شنیدنِ زیبایی ها
خدایا عزت نفس و اعتماد به نفس من باش.
خدایا احساس لیاقت من باش.
خدایا کلمات من باش و جاری شو.
خدایا زبان من باش برای زیبا صحبت کردن.
خدایا درک من باش برای فهمیدنِ زندگی.
خدایا خواب باش برای حافظ.
خدایا ارامش و امنیت و سلامتی باش برای حافظ.
چندین صفحه نوشتم و کیف کردم.
دیشب داشتم حبوبات رو میریختم تو مشمای زیپ دار، که بدم حافظ لمسشون کنه، چند تا افتاد زمین.
گفتم خدایا چشم من شو تا ببیننشون و بردارمشون.
که حافظ برنداره خدانکرده بذاره دهنش.
وقتی انقدر ساده و صادقانه به خدا گفتم، همونم شد.
همون لحظات میاد جلوی چشم هام.
الحمدالله.
نوشتم:
خدایا تو حافظه ام باش برای به یاد آوردن چیزهای زیبا.
تو ذهنم باش برای توجه کردن به زیبایی ها، و توجه نکردن به قضاوت و نظر دیگران.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
زیبایی های امروز:
1- مامانم اومد خونه مون.
2- حافظ و مامان کلی عشق کردن با هم.
3- سلامتیِ عزیزانم، خودم.
4- واریزی به کارتم (شد چهارمین روز که واریزی دارم).
5- خرید پاوربانک برای خودم.
6- خرید پاور بانک برای همسرم.
7- پختن ماکارانیِ فرد اعلا برای نهار، که اضافه اومد برای شام هم.
8- پختن ته چینِ خوشمزه.
الهی شکرت که غذای اماده برای شام داریم.
9- لطف خدا و همکاری حافظ جون با من تو اشپزخونه:
تونستم با خیال راحت آشپزی کنم دو مدل.
تونستم ماشین ظرفشویی رو خالی کنم.
تونستم کارهای توی اشپزخونه رو مدیریت کنم.
10- حافظ نشست روی در ماشین ظرفشویی.
ازش عکس گرفتم.
خیلی بامزه بود اون لحظه.
کیف کردم.
11- صبحانه برای اولین بار به حافظ نیمرو دادم به جای تخم مرغ اب پز، سفیده رو برای اولین بار بهش دادم، الحمدالله که سازگاری داشت.
12- حافظ اخم کردن رو جدیدا یاد گرفته.
بهم اخم میکنه و میخنده.
ترکیبش فوق العاده است.
عاشقشم.
13- دیشب هدیه تولد قند عسلمو براش واریز کردم.
14- امروز مامانم هدیه تولد حافظ رو براش واریز کرد.
15- دو بار دایره آبی رو دیدم امروز.
دو پاسخ داشتم از شیما جانِ عزیزم.
خیلی بهم چسبید پیام هاش.
الحمدالله.
16- خدایا مچکرم
برای روزی های حساب و غیر حسابم.
برای نعمت های مادی و معنویم.
برای سلامتی.
برای غذا.
برای تنفسِ اسان.
برای وسایل و امکاناتمون.
برای خونه ی قشنگمون.
برای مهارت هام.
برای استعدادهام.
برای وسایلم.
برای بچه شدنِ خودم در کنارِ حافظ عسلی.
برای احساسات و عواطفم.
برای دارایی ها و داشته هام.
برای همه چیز.
17- امروز طبقات دکوری و کمد اسباب بازی های حافظ رو گردگیری کردم و مجدد چیدم.
بسیار عالی شد.
تغییرات دادم.
عروسک های خودم و حافظ رو روی تختش مجدد چیدم.
صحنه ی زیباییه دیدن اون همه حیوان عروسکیِ رنگارنگِ متنوع.
الهی شکر برای داشتنِ هر کدومشون.
18- چند روز پیش کمی از موهای روی پیشونی و بغلِ گوش های حافظ رو چیدم.
راضی ام از تلاشم.
خوب شده.
الهی شکر.
19- من برای حافظ یه کلکسیون ماشین و موتور و وسایل نقلیه ی کوچک درست کردم.
دونه به دونه شو با عشق و شادی خریدیم، چندتاشم هدیه گرفته.
دیدن این کلکسیون بیش از هر چیزی خودمو شاد میکنه.
انگار که برای کودک درون خودم اینکار رو انجام داده باشم.
فرقی نمیکنه، منم دارم کیف میکنم و ذوق میکنم.
یادمه بچه بودم یه ماشین قرمز کوچولو تو لپ لپ جایزه گرفتم.
از اونایی که باید خودمون قطعاتشو وصل میکردیم.
دوستش داشتم.
یادم نمیاد چی شد بعدش.
شاید این کلکسیون برام یاداور شادیِ اون ماشین کوچولوی قرمز تو لپ لپ باشه که جایزه ام شده بود.
الهی شکر.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
پارسال، چنین شبی در آرامش خوابیدم تا صبحش برم برای زایمان.
حافظ جونِ نازنینم، قندِ نباتم، لپو جون، گردو خان
ساعت 13:40 دقیقه ی دوم اردیبهشت 1403، قدم گذاشت روی چشم های من و باباییش و کل خانواده.
من خانواده ی بسیار خوبی دارم.
همه خانواده ی خودم و هم همسرم.
همه شون با صفا و مهربون هستن.
خدا رو شاکرم برای خانواده ی خوبی که خودم و حافظ داریم.
الحمدالله.
یک سال تو مادری غوطه خوردم.
من نمیدونستم مادری یعنی چی تا خودم مادر شدم.
اینکه مادر 9 ماه با عشق فرزندش رو تو دلش حمل میکنه، باهاش همراهه، ازش مراقبت میکنه، به خاطر حضورش شاد میشه، برای سلامتیش نگران میشه، از تکون هاش ذوق میکنه و در نهایت به لطف الله سلامت به دنیا میاد و میره تو بغلِ مامان.
مادر بهش شیر میده.
آغوشش برای فرزندش همیشه بازه.
ازش مراقبت میکنه.
پوشکشو عوض میکنه.
حمامش میکنه.
براش لوسیون میزنه.
ناخن هاشو کوتاه میکنه.
موهاشو شونه میکنه.
لباساشو عوض میکنه.
میبرتش هواخوری.
براش غذا درست میکنه و بهش میده.
به تغذیه و ویتامین گیری هاش رسیدگی میکنه.
داروهاشو منظم بهش میده.
حواسش به گرما و سرماش هست.
باهاش بازی میکنه.
نوازشش میکنه.
براش شعر میخونه، آواز میخونه، داستان میگه.
ازش عکس و فیلم یادگاری میگیره.
به احساسات و نیازش توجه میکنه.
دکتر میبرتش.
به روندِ رشدش توجه میکنه.
بوسه بارانش میکنه و ….
حافظ، من با تو همه ی اینا رو دیدم و کم کم یاد گرفتم.
کم کم بزرگتر شدم.
کم کم رشد کردم و مهارت هام بهتر شد.
تو الان جزیی از وجود منی.
دیدن صورتِ ماهت هر روز، جزیی از زیبایی های هر روزِ منه.
دیدنِ رشدت، حرکاتت، تکاملت، شیرینی هات، جزیی از زیبایی های هر روز منه.
تو، دوست کوچولوی منی.
من، با تو بچه میشم.
میشم سمانه کوچولو که بازی میکنه، شادی میکنه، میخنده، صداش بچه گانه میشه.
چشم هام برق میزنه وقتی اسباب بازی های قشنگتو میبینم.
وقتی اسباب بازی هاتو جمع اوری میکنم هر روز تو خونه چندین بار، دلم میگه الهی شکر من بچه کوچولوی قشنگ دارم.
خدایا شکرت که ساعت 13:40 دقیقه 1403/2/2 منو مامان کردی.
من شدم مامانِ حافظ.
همونی که اسمشم خودت گذاشتی حافظ.
وگرنه من کجا و اسم زیبای حافظ کجا.
خدایا شکرت به من بچه دادی.
به من پسرِ سالم و باهوش و قشنگ و شیرین دادی.
حافظ بدون شک یکی از بزرگترین سپاس گزاری های من برای همیشه است.
خدایا کمکم کن خودمو تربیت کنم.
خدایا کمکم کن تو تربیت خودم ارامش و پشتکار و استمرار داشته باشم.
خدایا کمکم کن صبور و اگاهانه بهبود بدم خودم رو.
خدایا کمکم کن مادر، همراه، تسهیلگر آگاهی باشم برای حافظم.
تا الان دو تا تولد یک سالگی داشته.
یکی سورپرایز عمو و زن عمو جونش 28 فروردین، وقتی شام اومدن خونه مون.
یکی هم امشب، خونه ی مامانم با خواهرای عزیزم.
روی کیکش گفتم بنویسن:
قند عسلم، حافظ جان تولدت مبارک.
آقاجونِ حافظ (پدرشوهرم) هم سورپرایزی اومد.
خیلی خوشحال شدم.
خدایا سپاس گزارم برای تک تک هدیه های بامناسبت و بی مناسبتی که حافظ جانم دریافت میکنه.
الهی شکرت برای روزی حساب و غیر حسابِ پسرم.
الهی شکرت برای کادوهای تولدش.
الهی شکر برای تبریک های تولدی که دریافت کردم.
الهی شکر برای مهربونی هایی که دریافت کردم.
خدایا ممنونم ازت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
یه فرصت و فضا و ارامش میخواستم برای نوشتن از زیبایی ها و نکات مثبت و سپاس گزاری تو دفترم، که همون موقع فراهم شد.
الحمدالله.
تو سکوت و ارامشِ شب.
حافظ جون لالاست.
دارم فایل مراقبه (قسمت9 دوره همجهت با جریان خداوند) رو گوش میدم.
چقدر نکته داره.
چقدر باورهای فراوانی و بهبود داره.
کامنتهای بچه ها رو که خوندم پی بردم اکثرا سیمشون وصل شده.
من نیاز دارم همچنان گوش بدم.
ذهنم جای کار داره حالا.
خدایا شکرت که هم مدارم کردی با دوره تا بتونم این آگاهی های ناب رو بشنوم و حسشون کنم.
الحمدالله.
امروز کامنت خوندم و نوشتم.
کلی تبریک تولد حافظ رو دریافت کردم.
صبح رفتیم واکسن یک سالگیشو زدیم به سلامتی.
یه خبر خوب شنیدم تو مرکز بهداشت.
خانم موسوی نازنینم که همیشه پیشش میریم برای انجامِ کارهای حافظ جون، نبود.
گفتن روزهای اخر بارداریشه و نمیاد.
خیلی خوشحال شدم براش.
ارزوی سلامتی و شادی دارم برای خودش و فرزندش.
ارزوی زایمانی آسان و خاطره انگیز دارم براش.
در پناه خدا باشن جفتشون.
امروز مرغ پختم برای خودمون.
حافظ جون سوپ گوشت هم داشت.
الحمدالله که غذاشو نوش جان کرد.
الحمدالله که سیب و پرتقال و هندوانه خورد.
الحمدالله که نیمرو با کره دوست داره و نوش جان میکنه.
من هر لحظه یه چیزی دارم یاد میگیرم با حافظ.
عاشقِ خنده های از تهِ دلش هستم.
ممنونم از دوستان نازنینم در سایت که همیشه نسبت به من و حافظ و همسرم لطف و محبت دارن.
امروز و دیروز پیامها و وُیس هایی دریافت کردم که ذوق زده ام کرد.
پیامکِ هدی جان، ویسِ ندا جان، پیام حامد، پیام محمد آقا، ویسِ ملیحه جان، پیام های خانوادگی تو گروه، پیامِ مهسا، پیامِ بهاره جان و …
الحمدالله.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
یه لحظه هایی انگار دریچه ی درکم باز میشه و اگاه تر میشم به چگونگیِ انجام تمرین هام.
مثلا امروز یه لحظاتی رو تجربه کردم که به خودم اومدم باید از خدا تشکر کنم.
قلبم شاد بود و اگاه شدم وقتِ تشکر از الله است.
اینکه امروز با برادرزاده ام ریحانه جان، با عشق رفتار کردم.
هر بار گفت عمه، گفتم جانم.
به فاصله ی چند دقیقه یه عالمه عمه گفت، و من هر بار با حوصله گفتم جانم.
اینکه لذت بردم از درک و نحوه ی صحبت کردنش.
اینکه خواهرم حافظ رو مشغول کرد با بازی و من بهش نهار دادم.
اینکه دایی جان حافظ براش اسباب بازی که خودم میخواستم بخرم رو هدیه خرید.
اینکه مادرم عاشقِ حافظ جان هست.
اینکه من به یکی از دانش اموزام فکر میکردم و امروز صبح دیدم مامانِ محترمش برام تبریک روز معلم فرستاد.
اینکه صاحبخونه ی سابقمون، امروز برام پیام تبریک روز معلم فرستاد و سورپرایز شدم.
اینکه پروانه دیدم و ذوق کردم از دیدنش، حافظ هم بغلم بود و اونم خوشحال شد.
اینکه دیشب رسیدم به اهنگ های حیدو هدایتی خواننده ی بوشهری که قبلا اهنگ هاشو گوش دادم و خیلی دوست داشتم، و به محضِ اینکه دیشب صداشو شنیدم انگار پرت شدم به یه خاطره، آشنایی، انگار یه لنگری بود که منو متصل کرد به زمانی که حسم خیلی خوب بوده باهاش، حتی یادمم نمیاد متعلق به چه زمانیه، ولی حسش خیلی ناب و قوی بود برام.
اینکه با محیا خواهرزاده جانم تماس تصویری گرفتم و تلفنو پاسخ داد و دیدیمش و خوشحال شدیم.
اینکه حافظ سوپ گوشتِ شامش رو کامل نوش جان کرد.
اینکه حوالیِ ساعت 11 شب، صدای اواز پرنده ای متفاوت اومد و منو به وجد آورد.
اینکه چند روز پیش دلم میخواست برم باغچه داداشم، و امروز اجابت شدم و بسیار سورپرایز شدم.
این چند روز خیلی برام جالبه که چیزهایی که توی فکرم میاد برام اجابت میشه بدون اینکه خودم کاری کرده باشم.
خدا برام میچینه.
اونم خیلی قشنگ.
مثل اینکه دلم میخواست ابجیم بیاد خونه مون، دیروز اومد.
دلم میخواست آقاجون بیاد، دیروز اومد.
خدایا ممنونتم،
برای لحظاتم.
همه شون.
مخصوصا اونایی که حضور قلب دارم و میفهمم تو داری برام میچینی.
بهم شادی میدی.
حس خوب میدی.
خدا جانم مرسی برای چیدمانت برام و اینکه روز معلم زیبایی داشتم.
درست وقتی که هیچ انتظاری نداشتم، ولی کلی حس خوب گرفتم از محبت عزیزانم بهم.
الحمدالله.
اینا بخشی از قشنگی های امروزم بود، شک ندارم بیشتر از اینا بود و تو اون لحظه اون شادی رو حس کردم.
خدایا شکرت برای این همه قشنگی.
امشب طیِ ایده ای به قلبم اومده بود چند روز اخیر، برای یکی از عزیزانم پولی رو واریز کردم.
مطمینم هدایت بود.
مطمینم پشتش خیری هست.
الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام سمانه جانم
به خودم اومدم دیدم یک هفته است ازت خبر ندارم و کامنت های ناب و صمیمانت را نخوندم
چقدر خوشحال شدم برای حس خوب شکر گزاری برای خواسته هایی که از دلت رد می شود و خدا برات انجامش می دهد
مهم عشق ورزیدن است برای انجام هر کاری
مهم حس خوب داشتن است حتی وقتی خسته ای می خواهی بخوابی
مهم استمرار قدم برداشتن است حتی تاتی تاتی
مهم عمل کردن است هر چقدر بتوانی و درک کنی
قصدم احوالپرسی ساده بود
اما خوب موقعی شد که روز معلم را بهت تبریک بگویم
تو الان یک معلم عالی داری که توحید عملی و زندگی تو لحظه را بهت یاد می هد
از طرف منم ببوسش و از رشدش لذت ببر
قلبت روشن به سپاسگزاری
سلام.
امروز فوق العاده بود.
روز تعطیلی همسرم هست و رفتیم خرید و کلی نعمت وارد خونه مون شد.
آقاجونِ مهربونِ حافظ، سورپرایزی اومد خونه مون.
برای دندون درآوردن حافظ عسلی، یه هدیه ی زیبا براش اورد.
لباس و شلوارک و کلاه لبه دار بسیار زیبا تو یه بگ زیبا.
خودم وقتی اقاجون رو دم در دیدم کلی ذوق کردم.
عصر هم 4 تایی (من، حافظ، اقاجون و همسرم) رفتیم تو محوطه و بیرون سه چرخه سواری برای حافظ جون.
رفتیم نونوایی، نون تازه خریدیم.
اقای نانوا رفتار بسیار محترمانه و مهربانانه ای داشت.
تو راه، هر کی حافظ رو تو سه چرخه اش میدید، بهش عشق هدیه میداد.
امروز یه عالمه کار انجام دادم.
خریدها رو جابجا کردم.
برخی از خریدها رو شستم.
در خلالِ کارهام تو آشپزخونه، برای حافظ عسلی سوپ پختم.
برای خودمون کشک بادمجون درست کردم.
به خودم خسته نباشید گفتم و از خودم تشکر کردم.
برای خریدهامون از خدا تشکر کردم.
شب وقتی داشتم برای لحظاتی استراحت میکردم در کنار همسرم و حافظ، چشم هامو بستم و اون لحظه و صداهایی که میشنیدم رو با عشق حس کردم.
انگار زمان ایستاده بود و داشت بهم میگفت:
سمانه این لحظه رو دریاب،
صدای حافظ و همسرم رو میشنیدم،
نسیم خنک از پنجره بهم میخورد،
تمام جهانِ درونِ قلبم فریاد میزد الان لحظه یه لحظه ی خاصه، سرشار از زیبایی و لذت،
از اینکه کنار عزیزانم هستم و سلامتیم،
نمیدونم چطوری توصیفش کنم اون بُعد از قشنگی رو.
بهترین و نزدیکترین حس به واقعیت همونه که گفتم:
جهان متوقف شد و من اسلوموشن شدم تو همون لحظه با خانواده ی قشنگم، با حافظ و همسرم…
با صداهای قشنگی که حافظ از خودش درمیاورد…
همونطور با چشم بسته، لبخند میزدم.
یه بار دیگه ام این حس رو امروز تجربه کردم.
وقتی سه تایی بیرون بودیم، حافظ سوار سه چرخه بود.
از کوچه ای رد میشدیم، نسیم خنک بهمون میخورد، من با خانواده ی قشنگم بودم و سه تایی مشغولِ گردش و هواخوری.
یه لحظه یاد پیاده روی های خودم تنهایی افتادم که این کوچه و اطراف رو زیر و رو کرده بودم.
و بعد گفتم
سمانه
اون زمان، دورانی بود، حسرتشو نخور.
الان هم دورانی هست زیبا که تو کنار خانواده ات داری قدم میزنی.
بعدا همین امروز برات میشه خاطره ی یه روز زیبا.
اونروز هم حسرت نخور و شادیشو به یاد بیار.
الحمدالله.
شب، با دیدن دایره آبی کنار پروفایلم، ذوق کردم.
بله، امروز هم مثل روزهای پیش، سرشار از حس خوب و نشاط و نعمت و قشنگی بود.
الحمدالله.
جالبه امشب حوالیِ ساعت 9 شب خوابیدم و 11 شب بیدار شدم.
اومدم سایت و مشغولِ نوشتن شدم.
رد پای امروز رو تو این صفحه ی زیبا ثبت کردم و خوشحالم.
الحمدالله.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام.
چند تا بهبود رو تو سایت دیدم و ذوق کردم.
– تو صفحه کامنت عقل کل، پیام اومد اگه نظرها خوبه برای تشکر، امتیاز بدم.
یه لحظه سورپرایز شدم.
انگار از طرف سایت، مخاطب قرار گرفتم و بهم پیام مستقیم دادن.
بله، من برای تشکر و اتتقال حس خوبم، به کامنت های خوب ستاره میدم همیشه.
چه کامنتهای فایلها، چه تو عقل کل.
تشکر برای عزیزی که با عشق مطلبی رو نوشته که بسیار زیبا و تاثیر گذار و کاربردیه.
من به خودمم همیشه ستاره میدم.
مخاطب اول کامنتهای خودم، خودم هستم همیشه.
با عشق به خودم ستاره میدم و خودمو مثل دوستانم تحسین میکنم.
– کامنتهای عقل کل، اسمش شده مشاوران.
جالب بود.
قبلا تو بخش اخبار فنی سایت، بهبودها معرفی میشدن.
اگه الان هم نوشته بشه عالی میشه.
چون این خودش میشه یه تمرین اساسی برای بهبودهای کوچک ولی مستمر.
فارغ از اینکه بهبود مورد نظر کوچک یا بزرگه، عنوان کردنش باعث میشه الگو بگیریم و قدردان تک تک بهبودهامون باشیم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام به روی پرنده بهشتی
مامان سمانه ی حافظ گلی
تشکر عزیز دل بابت همه تحسین هات
از دیدن استمرار م و تفاوت نوشته هام
ممنونم از تعریفت برای قد کشیدنم
خیلی خوشحالم این را از تو می شنوم دوست قدیمی
همراه صمیمی
میدونی سمانه جان ، من ذهنم ترتیبی و دسته بندی شده است کلا دوست دارد همه چی منظم و با برنامه ریزی شده باشد
بعضی ها بیشتر شهودی اند بعضی ها بیشتر منطقی
مهم این است که خودت را هر جور که هستی دوست داشته باشی و بپذیری و با همون چیزی که داری در حال پیشرفت باشی
حقیقتش من متوجه شدم بهتر است یک برنامه منظم به ذهنم بدهم تا با من راه بیاد از اولین فایل صفحه یک شروع کردم باهاش قرار گذاشتم روزی یک فایل بجز آخر هفته
این نظم براش منطقی بود و لذت بخش چون احساس می کرد کارش سر و ته دارد
مثلا امتحان کردم چند بار خواستم تقلیدی از دوستان هر روز بیام از نشانه روز استفاده کنم دیدم اصلا برایش قابل هضم نیست ؛ کلا بی خیال .
چون برای استفاده از دوره ها هم به مشکل بر خورده بودم که می گفت اینو که گوش دادی برو بعدی یا می گفت فردا فردا
الان اینطوری یک نظمی پیدا کرد و یک هدفی دارد برای هر روز درگیر سایت و آگاهی ها بودن و تو مدار درست موندن
اما در مورد این فایل 7 دقیقه ای کوتاه اما چکیده مطالب که
من هر بار که دارم تو این صفحه زیبایی ها را ببین برات می نویسم ، انگار دارم برای خودم می نویسم اصلا فرقی ندارد کجا ، برای کی
این را از خودت یاد گرفتم
مهم خود عملی است که ازش لذت ببری و تو دور مثبت نگهت دارد چه فرقی دارد کجا باشد یا کی مخاطب باشد
مهم حس دلیِ من و توست با اون کار
بگذار من هم تحسینت کنم که خودت این قدر برای نوشته هات ارزش قایلی که اولین نفر به خودت امتیاز می دهی
برای آرام تر و پر حوصله تر شدند بهت تبریک می گویم
برای رو دور مومنتوم مثبت افتادن و لذت بردن از لحظه هات
برای اسلوموشن شدن زمان و درک شهودی قلبی
برای حال خوبی که از وزیدن نسیم و دیدن گنجشک و پیشی داری
برای ذوقت از نقطه های آبی و نوشته هات و گرفتن هدیه هات داری
برای اینکه یاد گرفتی با خودت مهربون باشی و حسرت نخوری
یک چیزی این وسط یادم اومد
من بیشتر از یک سال است که شکر سفید و هر چی که توش شکر داشته باشد را حذف کردم نه به نیت کاهش وزن بلکه به نیت حفظ سلامتی و ارزشی که برای سلامتی بدنم قایل بودم
تا حدود5-4ماه اول تغییر محسوسی تو وزنم پیدا نشد اما بعدش افتادم رو دور وزن کم کردن جالبش اینجاست که من رها بودم از وزن کم کردن و چون بهش فکر نمی کردم و برام مهم نبود به راحتی اتفاق افتاد
فکر می کنم علت موفقیتم همین بی خیالی نسبت بهش بود
همه تعجب می کنن که فقط با حذف شکر به این میزان وزن کم کردم باورشون نمیشود بدون رژیم و ورزش بشود15 کیلو کم کرد
یک زمانی آرزوم بود با زور و تقلا می خواستمش با نگاه منفی که اه پس کی اتفاق می افتد
اما فهمیدم همه خواسته های ما سرجاشون آماده منتظر ما هستن چند قدم جلوتر بهشون می رسیم فقط کافیه آرام باشیم
به قول استاد فاصله بین ما با خواسته هامون با حال خوب پر می شود
البته اینو که گفتم فعلا در حد درک است ایشالا به عمل هم منجر بشود
حافظ لپ کشونی را هم سفت ببوس
خودت راهم می بوسم
هم کامنت هات هم عکس های پروفایلت را رصد می کنم اینم نشانه اش که این عکس پروفایلت را قبلا هم گذاشته بودی
رو دور اتفاقای خوش پر از اسلوموشن های رویایی باشی
بوس بوس هزار بوس
به نام خدا
با سلام خدمت تمامی اعضای سایت
اول خداوند را سپاس می گزارم که زیباست، زیبائی را آفرید و زیبائی را دوست دارد. هوالجمیل و یحب الجمال
دوما از استاد سپاسگزارم به خاطر این که نعمت دیدن این زیبائی را از طریق تصویر نشانمان داد.
خدمت دوستان عرض می کنم بنده یک کارمند اداری در مشهد بودم که پس از آشنائی با استاد به طور کاملا اتفاقی از طریق سایت و خرید محصولات روانشناسی ثروت( گام به گام، روانشناسی 1 و 2 ) خواستم به تهران بروم مخصوص دیدن استاد از نزدیک. به تهران که رسیدم پس از اقامت در هتل با دفتر ایشان تماس گرفتم و گفتم می خواهم آقای عباس منش را از نزدیک ببینم. اما خانم شایسته که جا دارد از ایشان هم تشکر ویژ ه ای بکنم، گفتند ایشان درگیر مسائل خارج از کشور هستند و حتی خود کارکنان دفتر هم به ندرت ایشان را می بینند. من و همسرم که از قبل از حرکت، با فرکانس دیدن استاد به تهران رفته بودیم با شنیدن این جمله خودمان را مایوس نکردیم و به محض خروج از هتل برای بازدید از مناطق تهران، به طور کاملا اتفاقی در بیرون از هتل ایشان را دیدیم و باقی ماجرا …. که کاملا برای ما لذت بخش بود.
و اما درباره کلیپ جدید استاد
من فقط احساسم را بیان می کنم : از دوستان خواهش می کنم این تصاویر را دوباره ولی با چشمانی بسته و تجسم اینکه در آن جا هستند ببینند و بشنوند. وقتی رودخانه ای جاری و زنده با آبی زلال و صخره های محکم و مقاوم در مسیر آن و درختانی بلندقامت و سرسبز و زنده و آسمانی آبی و پاک و زنده با نمایشی بسیار زیبا می بینید آیا نشانه ای بر قدرت خداوند حکیم نیست. من که کاملا به وجد آمدم و خالق این زیبائی را ستایش کردم و امیدوارم من هم با تغییر باورهایم و انتخاب مسیر درست ( البته به لطف خدا و استفاده از تجربیات استاد) بتوانم از این همه نعمت و زیبایی کمال استفاده را ببرم. با تقدیم احترام ساعت 21:30 دوشنبه
سلام دوست عزیز
از خوندن مطلب شما بسیار خوشحال شدم
من آرزوم دیدن استاد هستش ولی فکر نمیکردم روزی محقق بشه ولی با خوندن اتفاقی که برا شما افتاده با امیدواری به این قضیه نگاه میکنم و مطمئنم روزی استاد رو ملاقات کردم
شاید رد یک کشور دیگه و در حالی که هر دوی ما مشغول لذت بردن از نعمتهای بیشمار خداوند بودیم.
وایییییییی تصور کن بری تو اون طبیعت بکر قلیونم ببری. منقلم ببری یه جوجه کباب مشتی بزنی کنار هتل چادر بزنی پول هتل ندی ولی روز اخر بری تو دسشوئی هتل یادگاری بنویسی
بچه های …..ستان 3٫3٫93
خخخخخخخخ شوخی کردم ازین تصورا نکنیدا . طبیعت فقط بکر.