زیبایی ها را ببینیم - صفحه 86

1401 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام الله و سلام.

    آدم فکر میکنه وقتی با قلبش یه کار خوب انجام میده، خب انجام داده دیگه و تمام.

    بعد میبینی یه انرژیِ بزرگِ خوب برمیگردونه به خودت…

    پیامی که با عشق فرستادم برای خواهر شوهر عزیزم امشب، با عشقی مضاعف برگشت سمت خودم الان…

    جهان قوانینش ثابته.

    چقدر خوبه که در حال تمرین کردنم.

    کم و زیادش اشکال نداره.

    قشنگ و خوبه که افتادم تو مسیر.

    ادامه بدم رشد میکنم و درکم بالاتر میره و بهتر میشم.

    الهی شکرت.

    درسِ امشب:

    وقتی با خلوص بالا و عشقِ بی توقع، محبت و قلبتو هدیه میکنی به جهان (شاملِ خداوند به عنوان منبعِ جهان، و بعد انسان های دیگه، طبیعت، حیوانات و …) قوانینِ جهان همون عشق و بیشترش رو برمیگردونه سمتِ خودت.

    هر چه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی.

    و این نکته یادم اومد

    که سمانه

    همونطور که الان عشق دادی و عشق مضاعف دریافت کردی،

    وقتی فرکانس منفی میفرستی سمتِ بیرون، همونو دریافت میکنی.

    انقدر مسیولیت پذیر باش که نگی چرا اینطوری شد.

    هر چی فرستادی گرفتی، نه کم نه زیاد.

    خوبه که قانون ثابته، بازی در نمیاره برای آدم، ادم تکلیفش با خودش معلومه و باری به هر جهت زندگی نمیکنه دیگه.

    یه چیز جالب بگم.

    من از بس دورم از اخبار و حواشی، تازه امروز متوجه شدم ترامپ مجددا رییس جمهور امریکا شده.

    و جالبتر اینکه تو جمعی که صحبتش شد، همه تحسینش میکردن برای توانایی هاش در حیطه اقتصاد و باورهای محکمش و عملکردش…

    جالبیش کجاست؟

    اینجا که تا چند سال پیش تو مداری بودم که شاید خودم چیز بدی نمیگفتم یا حتی میگفتم در مورد ترامپ، ولی بقیه حتما مسخره اش میکردن، میگفتن خله، عقل درست و حسابی نداره و امثالهم…

    ولی الان تو مداری هستم که تحسینش میکنیم برای موفقیتش در رسیدن به هدف و ارزوش.

    اینه اون نکته ی مثبتی که امشب چشمم رو گرفت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1086 روز

      سلام سمانه جان

      سلامی با عشق به دوستی از سر عشق.

      تولدت مبارک .

      پا به این دنیا نهادنت مبارک ,بزرگ شدن و تو مدار عشق ،دوستی ،توحیدی شدن قرار گرفتنت مبارک .

      از این کلمه توی کامنتت خیلی خوشم اومد عشق بی توقع. عشق بی توقع

      روز دوم از پروژه خانه تکانی ذهن فهمیدم شور و شعفم را از دست دادم فهمیدم باید تو خودم پیداش کنم . خلوت گُزیدم ، اجازه دادم به خودم آرام بشم ، و خدا را بغل کنم . البته او همیشه آغوشش باز است ولی گاهی ما گریز پای میشویم شیطنت می کنیم دور میشویم. خلاصه اومدم تو بغلش و الان خوبم به لطف خود لطیفش . آرامم ، اما نه به این معنا که نجواها سراغم نمی آیند! به این معنا که به او کمی نزدیک‌تر شدم .

      به اندازه‌ای که باورش کردم آرامم.

      به اندازه‌ای که باورش کردم آسانم

      به اندازه‌ای که باورش کردم خوش حالم

      و هر وقت دوباره دچار تزلزل می شوم می فهمم دوباره ایمانم توکلم کم شده و قدرتش را دست کم گرفتم

      عزیز جان

      می‌دونم تولدت 27 آبان است ولی نمی‌دونم پیامم را کی دریافت می کنی . در هر حال هر روز متولد بشوی… آرام…. در آغوش خدا

      بوس به روی بهشتی ات

      و

      بوس به لپای نرم و خوردنی حافظ

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    یا الله

    سلام

    از اونجایی که اینجا، این صفحه، کنجِ خلوت من با خودمه، کجا بهتر از اینجا برای از خودم نوشتن،از سوال جواب، از تحلیل، از خود شناسی و خداشناسی…

    تو ذهنم یه سوال از سمانه جانم امشب مطرح شد:

    سمانه تو سپاس گزاری و تشکر میکنی از بقیه به معنای حقیقی و قلبیش؟

    یا فقط تشکر میکنی که کرده باشی و فرمالیته است؟

    که بگی ادم سپاس گزاری هستی؟

    خب، امشب مچ خودمو گرفتم.

    گاهی بدون هیچ حسی (خنثی) فقط میگم مرسی فلانی برای فلان چیز…

    خب البته اشکال نداره، همینو بگی خیلی بهتره که هیچی نگی…

    به امید خدا مهارتت بیشتر میشه، درکت بیشتر میشه، عمق سپاس گزاری هاتم بهتر میشه.

    کی میفهمی عمق داره یا نه؟

    وقتی که تشکر کنی از بقیه و حست خوب شه.

    مثل سپاس گزاری از خدا که قلبی هست و کاملا فرکانسمو میزون و شاد میکنه.

    اصولا اگه درست تشکر کنم با احساس و قلبم نه زبانی و فرمالیته، احساسم شاداب میشه، دریچه های نعمت و شادی باز میشه بیشتر برام.

    فکر میکنم امروز ثمره ی یه سپاس گزاریِ قلبی بوده برام که انقدر از در و دیوار حس های خوب و نکات مثبت جذب کردم، روزی ها و نعمت های خوب دریافت کردم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام یزدانِ نازنینم

    سلام

    امروز خانوادگی رفتیم پیاده روی در طبیعت.

    کلی درخت با برگهای زرد و سبز دیدیم و ذوق کردیم.

    خداوند، استاد زیبایی هاست.

    کنار هم قرار گرفتن رنگ سبز و زرد کنار هم شگفت انگیزه.

    ناخوداگاه چشم هامو برمیگردونه سمت خودش.

    امروز هم، رفتم روی نیمکت مجتمعِ گل و بلبلمون نشستم به نوشتن و مراقبه.

    انقدر میشینم و مینویسم تا سردم میشه که برگردم.

    ولم کنی دوست دارم حالا حالاها بشینم و بنویسم.

    اعتراف میکنم تو ذهنم میاد که من الان بچه کوچک دارم و محدود شدم وگرنه بیشتر بیرون میومدم و میموندم و …

    ولی نجواست و غلطه.

    قبل از اینکه بچه دار شیم مواقعی بود که میومدم و مواقعی بود که میگفتم حسش نیست و نمیومدم بیرون، چه برای پیاده روی چه نوشتن و …

    پس بچه محدودیت من نیست.

    ذهن نجواگر میخواد گولم بزنه تا با این حرفها حسم رو بد کنه و بهم بگه محدودی.

    در صورتی که تو همین دو روز که رفتم تو طبیعت و مشغول نوشتن شدم کلی صحبت کردم با الله و لذت بردم، کاملا ازاد و با عشق و حوصله.

    شاید اوایل ازادیم کمتر بود ولی الان خیلی شرایط بهتر شده.

    یکی از گپ هم با خدا، اینکه محدودیتی وجود نداره.

    اگه میبینی بهش فکر میکنی و میگی هست، فقط توی ذهنته تا اذیتت کنه، ناتوانت کنه، بگه نمیشه.

    نشدی وجود نداره.

    فقط کافیه دریچه ی نگاهتو عوض کنی، همین.

    ساده است.

    پیچیده اش نکن.

    یکی دیگه در مورد خود خداونده.

    اینکه چطوری میشه انقدر صمیمی و نزدیک با خدا گپ زد؟

    امروز موقع نوشتن کاملا حس کردم چقدر راحت با سپاس گزاری شروع کردم و کم کم تبدیل شد به گپ زدن با خدا، تشکر کردن ازش برای داشته هام، عملکردم، خواسته هام، راهکارها و …

    خلاصه که خیلی چسبید این دو روز و مراقبه ام.

    واسه مراقبه اینکار رو کردم:

    شنیدم، دیدم، حس کردم اطرافمو با همه ی وجودم …

    پرنده هایی که جلوی چشمم پر زدن اومدن روی درخت نشستن و بازی کردن و رفتن.

    پیشی هایی که اطرافم در حال تردد بودن.

    بچه هایی که از مدرسه تعطیل شدن.

    صدای ماشین های در حال تردد.

    صدای فوتبال بازی کردن پسران دبیرستان نزدیک مون.

    آسمونی که سفید بود با ابرها.

    بادی که میومد و تکون میداد برگ هارو.

    برگهای زرد و سبز درختان.

    دونه های ریز و فراوان روی یه درخت.

    گل های صورتیِ خوشگلِ اطرافم.

    گل بنفشی که دیدم. (من عاشق بنفشم.)

    هواپیمایی که از بالای سرم عبور کرد، ندیدمش ولی صدای شکاف هوا رو شنیدم.

    و …

    تو دفترم کلی سپاس گزاری نوشتم و لذت بردم.

    الحق که رفتن تو دل طبیعت و نوشتن سپاس گزاری میتونه کانکتِ سریعی با الله جان برقرار کنه.

    الهی شکر

    امشب دختر خاله همسرم بهم زنگ زد برای تبریک تولدم.

    زودتره برای همین سورپرایز شدم.

    این هم یه روزی برای من، الهی شکر.

    بیرون که بودیم با همسرم تا میخواستم عکس سه نفره سلفی بگیرم، یه اقایی دید و لطف کرد گفت میخواید ازتون عکس بگیرم؟

    ما هم گفتیم بله و تشکر کردیم.

    اینم یه روزیِ دیگه.

    هوای عالی و پیاده روی هم یه روزیِ دیگه.

    همسایه مون رو تو راه پله دیدم، اینم یه روزی دیگه.

    خیلی دوستش دارم، بهشون میگم حاج خانم.

    خواهرم یه دوره سپاس گزاری تهیه کرده و برای مادرم هم هدیه خریده.

    مادرم خیلی ذوقش رو داشت و شروع کرده به مکتوب کردنش.

    منم امروز براش یه دفتر هدیه بردم.

    یهو اینو یه نشونه حس کردم که دوره سپاس گزاری استاد، نزدیکه که لانچ بشه.

    سپاس گزاری منو به وجد میاره.

    لیست 107 ارزوم کامل شد و بازم بهش اصافه کردم.

    خیلی راحت و روان و با عشق نوشتم.

    یکیش هم اینه دوره سپاس گزاری استاد لانچ شه و همون موقع بخرم.

    به امید خدا ان شاالله.

    دوست دارم نه با منطق و ذهن خودم، بلکه با شهود و الهام و نشانه و هدایت زندگی کنم…

    نترسم و جلو برم اروم و با عشق…

    دو روزه دارم تمرین میکنم، اوضاع عالیه، هر وقت متوجه میشم شتاب دارم یا میخوام کنترل کنم، ترمز خودمو میکشم، میگم گوش بده اروم باش اجازه بده هدایت شی.

    بهت گفته میشه.

    هر لحظه خدا داره هدایتت میکنه، ولی وقتی میشنوی که خودت ساکت باشی.

    به قول اقا ابراهیم نگی به خدا که من خودم بلدترم از تو…

    اروم باش و دل بسپر سمانه.

    دارم بهتر میشم.

    یه خبر خوب برای من.

    تو یک ماه اخیر وزنم ثابت مونده و افزایش پیدا نکرده.

    خیلی خوشحال شدم.

    الهی شکرت.

    دارم یاد میگیرم باید از خیلی چیزها تشکر کنم و ساده از کنارشون رد نشم.

    خواهرشوهر نازنینم فردا تولدشه، ساعت 9 شب 24 آبان.

    منم ساعت 10 شب، 28 آبان.

    خوشحالم که هدیه جان خواهر شوهرمه.

    خیلی باحاله، شوخ طبعه، مهربانه، دلسوزه، باملاحظه است، باسلیقه است، خوش سلیقه است، مسیولیت شناسه، تو کارش تلاشگر و وظیفه شناسه، باهوشه، بخشنده است و …

    بعد از زایمان و دیدن جنس محبت هاش به خودم و حافظ ارتباطم باهاش خیلی صمیمانه تر شد، بیشتر حس کردم خواهرمه…

    خدا رو شکر که دارمش…

    مرسی برای وجودش.

    براش قلب پیامک کردم امروز.

    چون دوست نداره تولدش رو کسی تبریک بگه.

    اینجا بهش تولدشو تبریک میگم.

    هدیه جانم، مرسی که دوست و خواهر شوهر منی.

    مرسی که خواهرمی.

    مرسی که عمه جونِ حافظِ قشنگمی.

    دوستت دارم.

    (حسم گفت یه نسخه از این متن رو براش پیامک کنم الان، قسمت تبریک تولد رو در اوردم از پیامکم.)

    دقت کردم بچه ها تو صفحه های مختلف مینویسن.

    اما من با عشق، دوست دارم، هر حرفی دارم برای نوشتن بیام اینجا، این صفحه.

    چون جزوِ قشنگی های زندگیم هست.

    خوشحال شدم نفیسه جانم کامنت نوشت تو سایت و خوندم.

    پاسخی نداشتم براش بنویسم، وگرنه از خدام بود براش کامنت بذارم.

    نفیسه جان در هر وضعیتی هستی سلامت و شاد و سرشار از صلح درون باشی.

    بسیار خوشحالم که بخشی از دوره ها رو با اکانت همسرم خریدیم، برخی رو با اکانت من.

    مثلا امروز تونستم کامنت سعیده جان شهریاری در دوره ثروت 1 رو با اکانت همسرم بخونم.

    و این عالیه.

    خدا رو شکر.

    خدایا مرسی حافظ جون غذاشو امروز خوب نوش جان کرد و مرسی برای استراحتِ خوبش.

    الحمداللهِ رب العالمین.

    امشب شام دعوت شدیم منزل مادرم.

    عالی بود، الهی شکر.

    تو یه بانکداری اینترنتی به خواهرم کمک کردم، مسئله اش برطرف و اسان شد، کلی خوشحال شد.

    الهی شکرت برای مهارتم.

    تلویزیون خودمونم کاوش کردم برای سرچ مجدد شبکه ها.

    الهی شکرت برای این کاوشگریم در دنیای تکنولوژی.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      شیما محسنی گفته:
      مدت عضویت: 3584 روز

      سلام و صد سلام به سمانه بانو جان ….

      بانوی عزیز و دوست داشتنی ….

      همیشه تو پروفایلت از عکس هایت با لبخندهای زیبایت، کلی لذت میبرم و حس خوب بهم میده …

      اول از همه تبریک میگم تولدت را ….حسابی حسابی مبارک بادا…

      انشاا… همیشه سلامت و شاد شاد با حال خوب در کنار عزیزانت باشی بانو ….

      اینو بدون که همیشه کامنت هایت را پیگیر هستم و تحسینتون میکنم و درس ها میگیرم ….

      مخصوصا اخیرا که در مورد کنترل ذهن و بیان بیشتر توجه داری و داری رو خودت کار میکنی و من هم درس ها میگیرم…..

      خیلی زیاد ….

      خدا رو سپاس به خاطر خانواده خوبی که دارین‌. خیلی کیف داره ..همسر هم مدار، مادر هم مدار ‌و …..

      خدا رو سپاس

      خیلی تحسین داره…..

      برو جلو سمانه بانو جان …..

      در پناه حق باشی

      خواهرت، شیما بانو

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام خدایی که بهترین دوستمه.

    سلام.

    از خدا خواستم تو هوای مطبوعِ بارونی برم پیاده روی.

    در مدت زمان کوتاهی، اجابت شد درخواستم.

    دفتر و مدادم رو هم بردم که روی نیمکت تو فضای سبز مجتمع بشینم و بنویسم.

    زیبایی هارو دیدم و ذوق کردم و پر طراوت شدم و نشستم به نوشتن تو دفترم.

    در لحظه هر چی دیدم و حس کردم و شنیدم و به خاطر آوردم نوشتم.

    مراقبه تو دل طبیعت بود انگار.

    سکوتِ من و فقط نوشتن از هر چیزی که با وجودم جذبش میکردم.

    یه گفتگوی شیرین و لذت بخش با خدا.

    از افکار تو سرم هم نوشتم و خدا بهم راهکارشون رو داد.

    جنس متفاوت و جذابی داشت تجربه ی امروز برام.

    قاطیِ اون مراقبه و توجه به پیرامون و صداها و حس ها، یهو قطرات بارون شروع به بارش کرد.

    بار اول درشت، بار دوم ریز.

    برگی جلوی پام تکون خورد و یادِ هیچ برگی بدون اذنِ خدا از درخت نمیوفته افتادم.

    جالبه، موبایلم شارژ نداشت، نبردمش بیرون.

    ساعت هم برنداشتم.

    جلوی در گفتم لابد نباید موبایل و ساعت داشته باشی دیگه.

    یعنی باید رها از زمان و شرایط بری بیرون…

    حافظ پیش باباش بود و به خدا سپردمشون.

    و جالبه وقتی برگشتم حافظ خوابیده بود.

    خدایا شکرت برای این تجربه و حس نابِ امروزم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام خدایی که به من نزدیکه.

    سلام.

    هوای بارونی همیشه برای من حس خوب میاره.

    بوی بارون.

    خنکیِ مطبوعش.

    الهی شکر که هوای بارونی رو تجربه و حس می‌کنم.

    الهی شکرت برای خواب خوب دیشبِ حافظ و ما.

    خدایا شکرت برای پسرم، برای قند نباتم.

    تمام لذت های جهان در کنار حافظ برام قشنگتر میشه.

    کبوتر خوشگل ها اومدن جلوی پنجره اشپزخونه.

    وقتی میان انگار مهمون اومده برامون.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام الله، سلام.

    پاییز بسیار قشنگه، رنگارنگه، دوست داشتنیه.

    پیاده روی و ماشین سواری سه نفری در هوای پاییزی بسیار عالی بود.

    درختان با برگ های سبز و زرد حسابی دلبری میکردن تو خیابون و کوچه ها.

    الهی شکرت.

    دیشب یه چای تازه دم با خرما با همسرم نوش جان کردیم و لیست 107 آرزوهایی که نوشته بودیم رو خوندیم.

    انقدر چای بهم چسبید که حد نداره.

    الهی شکرت.

    موقع بیرون رفتم یا حتی تو خونه نشانه های زیادی میبینیم.

    پیامش اینه ادامه بدین، همین درسته.

    خدایا شکرت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام الله

    سلام.

    ● امروز شروع کردم به نوشتن 107 ارزوم، بدون فیلتر.

    خیلی حس خوبیه.

    بارها و بارها نوشتم خواسته هامو و تیک خوردن.

    ایده اومد کنار هر ارزو یا خواسته ای که اجابت میشه به جای تیک با مداد رنگی قلب های رنگی بذارم.

    این قلبهای رنگی رو وقتی حافظ تو دلم بود هم میذاشتم، برای هر تکونش یه قلب رنگی میذاشتم.دفتر سپاس گزاریم رنگی رنگی و شاد شده بود.

    ● دیروز که ما رسیدیم فرودگاه تهران گواهینامه رانندگیم اومده پشت در مونده و برگشت خورده.

    امروز مجدد اوردنش.

    خیلی خوشحال شدم که نیاز نشد برم اداره پست خودم بگیرم.

    این روزیِ غیر حساب منه.

    ● البته که من یادم میره، گم میکنم، خوابم میبره، توجه نمیکنم و …

    ولی خداوند همیشه بیدار و اگاهه، و مراقبم هست.

    پس نگرانی وجود نداره.

    خدا که به ناتوانی من نگاه نمیکنه، خدا محبت خودشو به من نشون میده همیشه.

    ● چیزی رو گم کرده بودیم، نشونه گذاشتیم برای پیدا شدنش.

    نشونه ها رو دیدیم و ذوق کردیم با همسرم.

    و پیدا شد.

    ● امروز مامانم اومد دیدن حافظ.

    یه کار بانکی برای مامانم انجام دادم.

    یه وقت دکتر هم براش گرفتم اینترنتی.

    مامانم بِه هامون رو برد برامون مربا درست کنه.

    ● تو دفترم نکات مثبت سفرمون به شیراز رو نوشتم.

    40 تا نوشتم، حافظ جون بیدار شد.

    حدود 75 تا از 107 آرزوم رو هم نوشتم.

    چقدر خوبه لحظاتی که مشغول‌ نوشتنم.

    من عاشق مداد نوکی و دفترهامم.

    ● یه عالمه خدا رو شکر کردم که سلامت رفتیم و برگشتیم خونه مون.

    ● کبوتر دیدم جلوی پنجره ی آشپزخونه…

    وقتی به چیزی تو ذهنم دارم فکر میکنم و بعد نشونه هامو میبینم متوجه میشم بله، همه چی خوبه.

    الهی شکرت.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام خدا، سلام

    به لطف الله، امروز سلامت برگشتیم خونه.

    سپاس گزارم از شیرازِ قشنگم و مردمانِ نازنینش، باغ های جذابش، گل ها و درختانِ زیباش…

    مرسی از میزبانیِ قشنگتون.

    الحمدالله با حافظ جون اولین مسافرتمون رو تجربه کردیم.

    الهی شکر برای لحظاتِ قشنگمون.

    یه عالمه زیبایی دیدم و تحسین کردم.

    امروز نشونه گذاشته بودم برای یه مورد، تا پامونو از هتل بیرون گذاشتیم نشونه اومد جلوی چشمم، خیلی ذوق کردم.

    در مورد موضوعی کنترل ذهن کردم و بهتر متوجه شدم وقتی کنترل ذهن میکنم، حسم خوب میمونه و این عالیه.

    تو فاصله ای که تو فرودگاه بودیم تا نوبت پروازمون بشه، کامنت نوشتم تو سایت ولی پرید.

    تو هواپیما هم با همسرم شروع کردیم به نوشتنِ 107 تا آرزومون تو موبایل.

    چقدر عجیب بود، موقع نوشتن ادم انگار یادش میره چی ارزو داشته یا داره، ولی می خوام بنویسم، چون میدونم نوشتن منو به سمت ارزوهام هدایت میکنه.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام خدا

    سلام.

    دیروز عصر تا امشب، سعدیه و مسجد نصیر الملک و باغ ارم و عمارت شاپوری رو بازدید کردیم.

    عالی بود الهی شکر.

    رقص و بازیِ نورهای رنگی تو مسجد نصیرالملک.

    و مهربونیِ آدم ها برای هم، عکس گرفتن از همدیگه.

    اجرای موسیقی زنده تو عمارت شاپوری.

    و دختر خانمی که با عشق اومد قربون صدقه ی حافظ رفت و بغلش کرد.

    تو سعدیه دیشب، مراسم میراث فرهنگی برگزار بود.

    جالب بود که ما اونجا بودیم.

    باغِ ارم که عاشقشم و همیشه عاشقش خواهم موند.

    عکس خانوادگی گرفتیم و چاپ کردیم برای یادگاری.

    از قشنگی های شیراز جا داره زیاد بگم.

    در بهترین زمان مینویسم دوباره.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام اللهِ هادی، سلام.

    کامنتم رو از شیرازِ جان، می نویسم.

    به سلامتی دیشب رسیدیم.

    الحمدالله پرواز عالی بود با حافظ جون.

    شیر خورد و بیشترش رو خواب بود.

    از خدا خواستم بچه در ارامش باشه، که الحمدالله اجابت شد.

    وقتی با خداوند میای مسافرت، زیبایی هات چند برابره.

    امروز صبح رفتیم حافظیه، به هتلمون نزدیکه.

    به محض دیدن، گل از گلم شکفت.

    بسیار زیبا، مثل همیشه.

    جالب بود، امروز رایگان بود و ورودی نداشت.

    اینم از روزی های غیر حساب خداوند برای ما.

    پر بود از گل های رنگی رنگی و شاداب.

    حوضِ مستطیلی هم دورش پر بود از گلدون های رنگی.

    به باغچه هاش هم داشتن رسیدگی میکردن.

    حافظ جون خودمون رو بردیم به دیدار حافظِ بزرگ.

    اونجا یه دختر خانم زیبا لطف کرد و از ما عکس سه نفری گرفت.

    جلوتر من و حافظ جون از یه خانواده 4 نفری عکس گرفتیم، اونا هم از ما.

    چقدر این چرخه و گردش محبت زیباست.

    بعد رفتیم باغ ملی، رو به روی حافظیه.

    اینجا رو قبلا نیومده بودم.

    پر از درخت زیبایی و درخت های نارنج.

    یه عالمه نارنج سبز و زرد.

    کانون پرورشی یا نمایشگاه بود که غرفه های متفاوت داشت برای بچه ها، که یهو چشمم خورد به غرفه ی آخر.

    چی باشه خوبه؟

    اوریگامی.

    اینکه من دوست دار اوریگامی باشم و بیاد جلوی چشمم بسیار برام ارزشمنده.

    یه درنا درست کردم اونجا، ادامه دادم گشت و گزار رو.

    بعدش رفتیم باغ جهان نما.

    بسیار وسیع و قشنگ.

    جلوی در (داخل) دو تا درخت بودن که طراحی و کنده کاری شده بودن، خیلی زیبا بودن، عکس گرفتم ازشون.

    جلوی در (بیرون) یه دوچرخه بود رنگی که با پروانه های رنگارنگ تزیین شده بود.

    تو باغ ملی که بودیم به همسرم گفتم وقتشه که دقیق زیبایی هارو ببینیم.

    یه عالمه درخت سبز و سرحال دیدم، الهی شکر.

    اینکه دقیقا کجاهارو در ادامه ببینیم رو به خدا سپردیم…

    سفر به ادم چیزهای زیادی یاد میده.

    یکیش انعطاف پذیریه.

    یکیش آسان گیریه.

    و توجه به نکات مثبت پیرامون، میتونه کمک بزرگی بکنه که این دو مورد راحتتر عملیاتی بشه.

    یه شادی دیگه بگم:

    دیشب که رسیدیم، حافظ رو که گذاشتم روی تخت غلت میزد و میخندید فداش بشم.

    گفتم شادی رو باید از بچه ها یاد گرفت.

    ببین چه بی الایش و شفاف ذوق میکنه.

    قربونش برم من قند عسلمو.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    آهان از رفتنی بگم:

    دیروز معطلی نداشتیم اصلا.

    عالی رسیدیم فرودگاه، عالی کارت پرواز گرفتیم، عالی پرواز کردیم و رسیدیم، عالی چمدان رو تحویل گرفتیم، عالی تپسی گرفتیم و رفتیم هتل، عالی اتاقمون رو تحویل گرفتیم…

    داخل همین پروسه هم قشنگ متوجه بودم چه زیبا چیدمان شده و میشه همه چیز.

    حالا میخوام تحسین کنم موارد زیبا رو:

    تو سرویس بهداشتی فرودگاه تهران دقیقا اون میزی که مخصوص تعویض پوشک بچه است و تو ویدیوی سفر به دور آمریکا مریم جون نشون دادن، بود.

    خیلی خوشحال شدم از این امکان.

    چون به راحتی حافظ جانمو تعویض پوشک کردم.

    بسیار اسان و امن.

    تو دکمه نظرسنجی هم بهترین رو زدم.

    و به اسانی تو نمازخانه فرودگاه، به قند نباتم شیر دادم.

    قبلش به همسرم میگفتم کاش از این محل تعویض پوشک تو فرودگاه باشه که الحمدالله بود.

    و البته سپرده بودم به خدا از قبل که هر وقت نیاز به تعویض پوشک یا شیر دادن باشه برام شرایط اسان فراهم کنه.

    تو فرودگاه علاوه بر دستگاه های متعدد شارژ پاوربانک، دستگاه هایی دیدم برای صدور کارت پرواز.

    خیلی خوشم میاد از تکنولوژی.

    که نیاز نباشه برای یه انجام خدمت، بری تو صف طولانی.

    اینطوری میری سراغ دستگاه و خیلی راحت و سریع به هدفت میرسی.

    مهم نیست این دستگاه ها تازه باشن یا قبل بودن و من تازه دیدم، مهم اینه که هستن.

    که یه ادم خلاق طراحیشون کرده و با این خدمت، کلی زمان رو برمیگردونه به ادمها.

    الهی شکر برای همه ی این آسان شدن بر اسانی ها.

    هوای شیراز هم عالیه، اصلا سرد نیست.

    به خاطر بچه یه کم فکرمون مشغول بود که خداکنه سرد نباشه که اینم اجابت شد الحمدالله.

    صبح که رفتیم صبحانه، ساختمان روبه روی شیشه ی رستوران نوشته بود حافظ.

    چه ذوقی کردم.

    اینجا کلا مهدِ حافظه.

    خیابان حافظ، سوغاتی فروشی حافظ و … جلوی چشمم اومد.

    کلی نشانه هامو دیدم: ماشین، پروانه…

    یه شیرینیِ دیگه

    تو نمازخونه فرودگاه تهران، داشتم شیر میدادم حافظ، صحنه ای شگفت انگبز رو جلوی چشمم دیدم.

    سه تا کبوتر تپلی و خوشگل و رنگی بال زدن از بالای دیوار نمازخونه اومدن وسط نمازخونه نشستن کمی جابجا شدن و پر زدن رفتن.

    منو میگی، انقدر ذوق کردم که حد نداشت…

    اکثرا اونجا خوابیده بودن، خوشحالم که تو مدار دیدن این صحنه ی زیبا بودم دیروز عصر.

    یه الگوبرداریِ دیگه از مریم جون شایسته انجام دادم:

    دیروز بعد از جمع اوری وسایل سفر و امادگی خودمون، خونه رو کامل مرتب کردم که برگشتنی وارد یه خونه ی مرتب بشیم.

    خیلی حسم خوب بود و هست.

    مریم جون اینو تو سفر به دور امریکا یادم داده و عالیه.

    تا جایی که یادم بود رو نوشتم.

    الان دارم مینویسم تو اتاقیم، حافظ جون و بابایی لالا کردن، منم با عشق دارم مینویسم از تمرین های این دو روز و زیبایی های فراوانی که دریافت کردیم.

    خداوند یه هدیه ی مالی امروز صبح بهمون داد، ممنونم از این روزی غیر حساب.

    الان پرده های اتاق رو کنار زدیم و نمای روبه‌روم اینه:

    آسمون و ابرهای پراکنده + کوه که خیلی نزدیکه بهمون+ خونه ها.

    برام جذاب بود که انقدر به کوه نزدیکیم.

    خونه خودمون (از تولدم تا ازدواج) هم نزدیک کوه بود و میشد به راحتی دید.

    چقدر لهجه ی شیرازی قشنگه، چقدر مردمانش لطیف و قشنگن.

    خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش

    خداوندا نگه دار از زوالش

    دیروز به یه تضاد در رابطه با اتاقمون برخوردم، گفتم اطلاع میدم تا درست شه.

    کنترل ذهن کردم.

    یه مورد دیگه هم اومد جلوی چشمم ولی با انعطاف برخورد کردم و چند ثانیه بعد دیدم از قبل حل شده و مشکلی نیست.

    خوشم میاد که سفر منو منعطف تر میکنه، چه بخوام چه نخوام.

    خوشم میاد بچه داری منو منعطف تر میکنه، چه بخوام چه نخوام.

    و البته که چون میخوام بهبود شخصیتی داشته باشم، منعطف بودن رو تمرین میکنم.

    من ساختار منظم و خشکی دارم گاهی، شکوندن این ‌ساختارهای خشک برام خوب و لازمه.

    الهی شکر.

    ————————————————

    وقتی تشنه هستی، آب خنک که نوش جان میکنی، اون لحظه بهشته.

    وقتی گرسنه هستی، غذا نوش جان میکنی، اون لحظه بهشته.

    وقتی خسته ای، استراحت میکنی و می خوابی، اون لحظه بهشته.

    وقتی دلت مسافرت میخواد، سفر میکنی، اون لحظه بهشته.

    وقتی بی حساب و برنامه قبلی روزی های مادی و معنوی و محبت دریافت میکنی، اون لحظه بهشته.

    وقتی شخصیتتو بهبود میدی و یه سری تغییرات خوب رو خودت پیاده می کنی، اون لحظه بهشته.

    خدایا شکرت برای همه ی این لحظاتی که بهشتت رو توی هم دنیا دارم تجربه میکنم و لذت میبرم.

    مرسی برای همه ی لحظات زندگیم.

    امروز کامنت طیبه جان (مزرعه لی) رو هم خوندم.

    تبریک میگم برای روزی و نعمت هات.

    الهی شکر.

    تحسینت میکنم شدید.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: