ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی - صفحه 33 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/11/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-11-15 05:22:082024-11-24 13:52:03ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم ،استاد عزیزم حتی خدا هم افتخار میکنه به شما ،چقدر فوقالعاده اید شما،خدا رو دارم حس میکنم در لحظه لحظه ی زندگی خودم،تونستم با حذف ترمز ها به خواسته ام در روابط عاشقانه برسم،خدا رو احساس میکنم که بهم میگه چیکار کنم،خیلیی کارا هم برام انجام داده،خدایا منو آسان کن برای آسانی ها ،چقدر این جمله خوبه و قدرت میده به آدم ،مطمئنم به هرچیزی به بخوام میرسم ،منو میرسونه ،همینطوری که تا الان کمکم کرده ،بی نهایت سپاسگزارم از الله یکتا و شما استاد عزیزم.
سلام سلام خدمت استاد بزرگوار ومریم خانم نازنین
نمیدونم چند بار شده که این فایلو دیدم وشنیدم
چند روز پیش برای درخواستم نیاز به نشانه و هدایت خدا داشتم و همین شد که اومدم سراغ سایت و تا باز شد دیدم شما این فایل زیبا رو گذاشتین
چقدر لذت بردم و چقدر به شنیدنش نیاز داشتم انگار مثل همیشه شما این فایلو برای درخواست من ضبط کرده بودین
خدا داشت از طریق این فایل بهم میگفت راضیه عجله نداشته باش بسپارش به خودم من خودم برات حلش میکنمو تو فقط لذتشو ببر
الان هم اومده بودم که درس جدیدمو بخونم که هدایت شدم به کامنت خوندن و کامنت نوشتن
من همیشه به خدا باور داشتم ولی باورم ایراد داشت همیشه فکر میکردم که منم باید به خدا کمک کنم تو حل کردن کارا
مثل این بود که مثلا یه مسئولیتی رو بهم داده باشن که انجام بدم ولی با دخالت دیگران توی اون کار اوضاع بدتر میشد
و منم با دخالت کردن تو کارخدا نه تنها کمکی نمیکردم بلکه فقط داشتم اوضاع رو برای خودم سخت تر میکردم
الانم خدارو شکر میکنم که متوجه این موضوع شدم
هر بار که فایلو گوش دادم نکات جدیدی دیدم ، دیروز شروع کردم به نت برداری این فایل و این کار چند ساعت زمان برد
و تا حدودی مچ دستم درد گرفته بود ولی خدا میدونه که هم شنیدنش و هم نت برداری طولانیش چقدر برام لذتبخش بود
استاد جان من عاشق این جمله هستم ( آسان میشوم برای آسانی ها) حتی فکر کردن بهش هم دلمو شاد میکنه حالا توی عمل ببین چه ها که نمیکنه
باورهای درست درمورد خداوند حتی خوندنش هم احساس آرامش و امنیت به من میده
چقدر قشنگه فکر کردن به اینکه میتونی با خدا هم فرکانس بشی
قبلا هر خواسته ای داشتم مدام به خدا یاداوری میکردم با گریه و ناله ولی الان و با دیدن این فایل انگار یه کوه رو از پشتم برداشتم و با خیال راحت و سبک بالی درخواستمو بهش گفتم و سپردم به خودش تا هدایتم کنه
البته میدونم منم باید سهم خودمو انجام بدم (احساس خوب، سپاسگزاری،ایجاد و تکرار باورهای مناسب درباره خدا و…)
فقط عجله نکنم و آرامش داشته باشم تا آرام آرام منو هدایت کنه و قدم بعدیو بهم بگه
الان دیگه مطمئن شدم خداوند آگاهه به خواسته من ، آگاهه به نیازهای من و نیازی به ضجه و ناله من نداره فقط من باید بندگی کنم و اجازه بدم خدا اربابیشو بکنه
الان دیگه مطمئنم خدا داره منو هدایت میکنه در هر زمان و هر لحظه چون خودش گفته که ما برخودمان مقرر کردیم که شما را هدایت کنیم
الان دیگه مطمئنم که این وظیفه منه که زاویه نگاهم به خدارو تغییر بدم تا بتونم هدایتهاشو دریافت کنم
و کل کاری که باید انجام بدم اینه که بتونم ورودیهای ذهنمو کنترل کنم ، بتونم ذهنمو آروم کنم، بتونم باورهای درست درمورد خداوند را تکرار کنم و در ذهنم نهادینه کنم
همیشه فکر میکردم چه انسان والایی نزد خداوند هستم که با این همه بلا و گرفتاری بازم ادامه دادم و توی خیلی از موارد کم نیاوردم (با اینکه میدونستم یه جای کار ایراد داره ولی پیداش نمیکردم)
این طرز تفکرمم از این جمله معروف نشات میگرفت که (هرکه در این دَرگه مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند)
وقتی الان میبینم که چقدر راحت میشه به جای دعوت از مشکلات میتونم با تغییر باورم نسبت به خدا و ایمان به هدایتش راحت هر مسئله ای حل بشه خوشحالم و نور توی قلبم بیشترو بیشتر میشه
وقتی فکر میکنم به مثال امواج رادیویی که شما خیلی شفاف و واضح بیان کردید و اینکه خداوند همواره داره پاسخ میده و همواره داره منو هدایت میکنه قوت قلبم بیشتر و بیشتر میشه و همچنین حس اعتمادم نسبت به خداوند
همیشه از بچگی این باور مخربو بهمون گفتن که نابرده رنج گنج میسر نمیشود و هرکاری که با سختی انجام بشه اون کار درسته هست واسه همینم هست که وقتی یه کاری راحت پیش میره تعجب میکنیم و میگم نکنه اشتباه انجام دادم
نکنه مسیرو اشتباه رفتم ولی الان خداروشکر متوجه شدم و به این درک رسیدم که اتفاقا وقتی کارا راحت انجام میشه درسته
درستش اینه که من خوشحال باشم که خداوند مسائل منو راحت حل میکنه
یا درمورد این جمله که( هر که بامش بیش برفش بیشتر ) و یا (هم خدارو میخوای هم خرمارو ) چقدر با همین دو تا جمله خودمو از دریافت نعمتهای خداوند محروم کردم
امروز ظهر که داشتم نت برداریهامو میخوندم با خدا گفتم پس من هم خدارو میخوام و هم خرمارو
چون دیگه میدونم تو بیشتر میخوای و لذت میبری از اینکه من فراوانی داشته باشم ومنم سعی میکنم برای دریافتش ظرفمو بزرگتر کنم
خدایا شکرت چقدر شیرینو لذت بخش شناخت و درک درست از تو
چقدر آرامش بخش ارتباط با تو
خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم
به امید دیدارتان استاد جان
بنام خداوند مهربانم
سلام استاد و بانو مریم
به لطف خدا چندماهى که در این مسیر هستم
خداوند هدایتم کرده که تبلیغى براى شما انجام بدم
نوشتن جز ب جز طولانى میشه
مطمئنم روزى با شما ارتباط مى گیرم و کامل میگم
فقط اینکه الهام به من شد که ١٠٠٠ تا کارت چاپ کنم
و البته این هدایت دو هفته طول کشید و طراحى کارت و نوشته هاى رو کارت هم تماما خداوند هدایت کرد
حتى در خواب دیدم که روى کارت چى بنویسم
روزهایى خداوند به من الهام میکنه که بیرون برم
میدونم که برام نشونس، از جلوى در خونه تا مسیر رفت و برگشت حواسم جمه چون به من الهام شده که رسالتم چیه..
و خداشاهده افرادى در مسیرم میان که فقط منتظرن تا دعوت بشن به مسیر جالب اینه که در ابتداى مسیرم با شما خداوند الهام کرد ماشینت رو ببخش و من بخشیدم با تمام وجودم. که در شرایطى هستم اینجا که ماشین واقعا لازمه ولى من پروردگارم و مسیرم ایمام دارم
و گفت مقدار طلایى هم که دارى ببخش و من بخشیدم، و باز من عمل کردم در صورتى که هیچ منبع درامدى ندارم اما انقدر ایمان دارم که خدا میدونه
کلا از مال دنیا هیچ شدم و بجاش تسلیم خداوند وایمان به خدا دارم که به لطفش از طریق هاى بى نظیرش و دستان غیبش روزى ما میاد
بعد متوجه شدم که چرا باید ماشین نداشته باشم
چونکه در مسیرم قراره کسانى بیان که منتظر خداوند هستن
حتى شخصى بود راننده اسنپ که قصد خودکشى داشت،، وقتى باهاش صحبت کردم به من گفت تو کى هستى،،،گفتم من هیچ و تمام خدا هست و خدا هست..
از تلفنى که به من شد براى درد دل کردن که همسرشون سرطان داره و تا چندماه دیگه از دنیا میره
و من فقط گفتم إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ
و سایت رو معرفى کردم..
دوروز بعد زنگ زدن داد میزدن که معجزه معجزه خبرى از سرطان نیست و گفتن خود دکتر هم تعجب کرده از غیب شدن تومور سرطانى
و خیلى افراد دیگه که در مسیر امدن
و باز هم ادامه داره
این رسالته منه
دعوتم به یکتا پرستى و آرامش در پرتوى لطف خداوند. و براى راهنمایى معنوى سایت استاد رو باید معرفى کنم..
این معجزه ى خداى منه…
زمانى به من این الهام شده که در مکانى هستم که تمام اطرافم هکتارها باغهاى خالى هستند. من و فرزندم در اینجا تنها هستیم.مثل شما بزغاله دارم و گوسفند و حیوانات
شبها تا دیر وقت کنار حیواناتم آتش روشن میکنم و باخداوندم در لحظه زندگى میکنم
در اینجا کسى جرات موندن نداره تنهاى تنهااااا
اینجا ایمانم به خدا بیشتر و بیشتر شد
خداوندم اینجا همراهه ما است.متوجه شدم هدایتم به این مکان الهى بى دلیل نبوده . ایمان به خدا دارم . تسلیم خدا هستم و سپاسگزارم..
استاد منتظر معجزه هاى بیشتر هستم و با افتخار از مهربانى خداوند بنویسم و بگویم…
تنها خداوند را بپرسید و تنها از خدا یارى بخواهید
و بقول شما همیشه خداوند بهم میگه حواست باشه متواضع باشى و فروتن
این پیام هم خداوند الان بهم گفت وقتشه بنویسى و من نوشتم
خواستم عکس کارت رو بفرستم ولى دسترسى نداشتم به شما. به وقت الهى اتفاق میفته ان شاءالله
سلام به استادم و همه دوستانی که از قبل خواستن و مثل من هدایت شدن به این فایل بی نظیر استاد به قول دوستمون فقط خدا میدونه ارزش این فایل ها که رایگان هست چقدر میتونه باشه که خدا منو لایق دید و من هدایت شدم به گوش دادن این فایل
کلمه به کلمه این فایل باید استاپ میکردم و فکر میکردم باور به باوری که استاد از خدا میگفت استاپ میکردم و فکر میکردم ، نه اینکه فقط تایید کنم که درسته بلکه باید بفهمم اگه این باور درون من هست حس من الان چطوره، خدا خودش میدونه که چقدر هدایت شدیم و نعمت بدست آوردیم و فکر کردیم که شانسی بوده یا دری به تخته خورده ولی اگه به هرلحظه زندگیمون فکر کنیم داریم هدایت میشیم، کاش آگاهانه بخوایم و بعد ببینیم چطور هدایت میشیم و ایمانمون قویتر بشه،من خودم هربار که خواستم یکجوری برام چید که همیشه دوروبریهام متحیر میموندن ولی اونا میگن تو چه شانسی آوردی ولی من خودم ته دلم میدونم از کجا داره آب میخوره،نمونش یکماه پیش دوست داشتم ی چیزی ته دلم میگفت وقتشه جای سالن و عوض کنم چون مسیرش تا خونم یکم دور بود با خودم گفتم استاد گفتن کارها باید آسون انجام بشه چون کرایه مغازه های دیگه گرون بودن از تضادها خواستمو مشخص کردم گفتم خدایا خودت هدایت کن یک جایی که نزدیک خونه باشه و من بدون اینکه بخوام با کسی شریک بشم یا وام و قرض بگیرم جایی رو پیدا کنم و بعد با خیال راحت هرروز سالن میرفتم با اینکه دوروبریهام خیلی پیشنهاد شراکت و قرض گرفتن میدادن ولی میدونستم اون مسیر درستی نیست تا اینکه خواستمو مشخص کردم و بااحساس آرامش کارمو انجام میدادم یک روز تو مسیر دیدم ی آقایی داره شیشه های یک مغازه خالی رو تمیز میکنه ازشون پرسیدم برای کرایه و قیمت باورنکردنی رو شنیدم و جالب اینجا بود که من روزی چهاربار اون مسیرو میرفتم این مغازه رو اصلا ندیده بودم و من هدایت شدم به این سالن پرمشتری و پرروزی و از استاد یاد گرفتم تکاملم و طی کنم و احساسم عالی باشه و از تضادها و ناخواسته ها خواسته هامو پیدا کنم و شکرگزار داشته هام باشم تا بتونم یک روزی توی دنیا برترین استاد میکاپ باشم اسم سالنم قصر شیرین هست و مطمئنم لیاقتم این هست که این سالن تبدیل به قصر واقعی بشه چیزی که در شان و لیاقت من و مشتری هام هست و مطمئنم منم باید مثل سلیمان کم نخوام چون شان و منزلتم بالاس، امیدوارم شماهم با پوست و استخونتون این فایل و درک کرده باشید آرزوی بهترینها رو براتون دارم شاد و موفق باشید.
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام استاد عزیز که نمیدونم این فایل جنسش چیه که هر روز بیشتر و بیشتر در عمق جانم نفوذ میکنه و بااینکه بیش از پانزده بار گوش دادم بهش ولی هر بار بخدا یه مفهوم تازه ای ازش در میاد!
فکر کنم زمان ضبط این فایل کاملا در فرکانس خدا بودید و وصله وصل،چون حتی وقتی میخوام اون چیزی رو که شنیدم روی کاغذ بنویسم چندین بار استپ میکنم و جلو عقب میکنم تا اون چیزی رو که شنیدم رو بنویسم ولی انگار دقیق عینه گفته ی شما نمیشه نوشت!
استاد جان!اینا حرف های خداست که بگه بندگان من،باور کنید که هر آنچه رو باور کنید در زندگی براتون نمایان میشه،ما بهت ایمان داریم خدایا،به این بنده ی مومنت هم ایمان داریم چون میدونیم جنس حرف هاش از جنس دیگه ای هست که تا حالا هیچ کس اینطوری بهمون نگفته بوده!
چندین ساله بهمون می گفتند در سراسر کشورمون،مدرسمون،مسجد،دانشگاه،خونه و …که قرآن بخونید ولی کلام هیچ کدومشون کارساز نبود هیچ بلکه بیزار هم میشدیم، ولی این بنده ی خوبت ما رو با قرآن کلام خودت اونم با زبان رسا و ساده آشنا کرد که نمیشه یه روز و شب بدون خواندن آیه ای از اون سر به بالش بزاریم!
مگه اونا هم نمی گفتند ولی جنس حرف های استاد،یه جنس ناب خدایی هست!
مگه چندین سال بود که ما رو از غیبت ،دروغ ، ریا ،گناه ،قضاوت،حسادت،بخل،کینه ورزی و خیلی چیزای دیگه نهی نمی کردند پس چرا هیچ کدوم کارساز نبود ولی الان در جایی که غیبت و تهمت و این جور چیزا باشه حالمون بهم میخوره و نمیتونم اون مکان رو حتی اگه عزیزترین کس خونوادمون باشه و این حرف رو بزنه تحمل کنیم!
گفتند سپاسگذاری کنید معنیش رو نفهمیدم ولی استاد با کلام ساده معنی سپاسگذار بودن و شاکر بودن رو بهمون یاد دادند!
یاد دادند که میشه نعمت های خدا رو دید و لذت برد،میشه زیبایی ها رو دید،میشه باورهای اشتباه خانواده و گذشتگان رو ریشه کن کرد و باورهای قوی رو تو ذهن ساخت،میشه اعراض کرد از بدیها،میشه کنترل کرد ذهن رو ما چه بلد بودیم چطوری جلوی وراجی این ذهن رو که صبح تا شب و شب تا به صبح حتی در خواب دست از سر ما نمی کشید رو جلوش رو گرفت!
تحسین کردن بلد نبودیم و بخل و حسادت تمام وجودمان را پر کرده بود!
یاد دادند که باهات دوست باشیم و برای یافتنت سرمون رو بالا نگیریم بلکه نزدیکتری از رگ گردن،نزدیکتری و هیچ فاصله ای بین من و تو نیست!
یاد دادند که احساس خوبمون رو در طول روز زیادتر کنیم تا اتفاقات خوب برامون بیشتر بیوفته و این روند رو ادامه دادیم و شده جزئی از زندگیمون!
ما ایمان آوردیم به خودت و میدونی که این بهترین دارایی ما در زمین و این کره ی خاکی ست!
وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَىٰ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ ۖ یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ
و چون آیاتی را که به رسول فرستاده شده استماع کنند میبینی اشک از دیده آنها جاری میشود، زیرا حقانیت آن را شناختهاند؛ گویند: بارالها، ما ایمان آوردیم، پس نام ما را در زمره گواهان صدق (او) بنویس.
یاد گرفتیم با زجر و بدبختی چیزی رو بدست بیاریم ولی!
خداوند نمیخواد ما زجر بکشیم،ما با باورهای خودمان داریم زندگی رو برای خودمون سخت می کنیم!
انگار ما در جهانی زندگی می کنیم که نسبت به باورهایمان به ما داده میشه و خدا اون اسماء حسنی رو که قبل اومدن به زمین به ما یاد داده بوده رو فراموش کردیم و زندگی رو برای خودمون سخت کردیم،چون نجواهای شیطان و ورودی ها و باورهایی که سالیان ساله در ذهنمان حک شده ما رو از این صفات خدا که در وجوده همه ی ما هست و ما میتونیم با استفاده از این اسما خودمون رو غرق در نعمت های خدا کنیم و استاد هر بار داره اینا رو بهمون گوشزد میکنه تا ما بخودمون و اون عهدی که با خدا موقع اومدن به زمین بستیم رو یاد بیاریم و بتونیم زندگی راحتی رو داشته باشیم!
استاد این باورهای قوی رو نسبت به خدا در ذهنش تقویت کرده و باعث شده در تمام جنبه ها به چنین موفقیت هایی برسه و امروز این رو درک کردم که وقتی میگیم خدا رزاق هست باید عمیقا ایمان داشته باشیم به رزاق بودن خداوند تا نتیجه اش رو در زندگیمون دریافت کنیم!
چرا؟
چون میلیاردها میلیارد ساله که خداوند رزق و روزی تمام انسان های کره ی زمین،حیوانات،گیاهان،جانوران،حشرات و تمام نباتات و جمادات رو برطرف میکنه و هیچ وقت یادش نمیره و ما با کار کردن و شغلمون فکر میکنیم دلیل پولی که به حسابمون میاد خودمون هستیم برای همین جلوی ورود رزق های بیشتر رو با این باورها میگیریم،چون باور به رزاق بودن خدا نداریم و ایمان نداریم که اگه خدا نخواد ما هیچ کاری نمیتونیم انجام بدیم!
چرا باور نداریم با وجوده اینکه میدونیم در اعماق اقیانوس ها،یه وعده ی غذایی یه کوسه ی بزرگ شاید صدها کیلو گرم ماهی باشه و خدا داره در هر وعده اون کوسه رو به نیازش می رسونه ولی ما فکر می کنیم که خدا قادر نیست خواسته های ما رو برطرف کنه،چون ایمان نداریم،اعتماد نداریم و زبانی میگیم خدا رزاق هست!
وقتی میگیم خداوند الرحمن و الرحیم هست یعنی مهربان و بخشنده و باور نداریم از گناهان ما بگذره بااینکه چندین بار تو قرآن داستان حضرت موسی رو خوندیم و شنیدیم که بعد ارتکاب اون جرم و کشتن یه فرد،وقتی تسلیم شد خدا نه تنها بخشید حضرت موسی رو بلکه ارج و قرب ویژه ای هم بهش به خاطر ایمان و باورش داد!
پس بیاییم باورهای توحیدی رو در خودمون بیشتر کنیم و اجازه بدیم خدا،سکان زندگی ما رو بدست بگیره و ما رو آسون کنه برای آسونی ها!
باور کنیم که خدا بیشتر از ما دوست داره که ما غرق در لذت و نعمت و شادی باشیم!
باور کنیم خدارزاق هست،بغیر الحساب از جایی که فکرش رو نمیکنی بهت میده!
باور کنیم که میشه با باورهای درست،سیستم بدنی قوی داشت و هیچ وقت در معرض هیچ بیماری نبود و در صحت و سلامتی کامل بود!
باور کنیم و انرژی خدا رو در تمام جنبه های زندگیمون جاری کنیم و اجازه بدیم تا هدایت بشیم!
باور کنیم خدا بیشتر از ما خواهان رسیدن ما به خواسته هامون هست!
باور کنیم که این زندگی پر از لذت و شادی و سعادت میشه اگه ما از راه خدا کنار بریم و با باورهای خودمون جلوی ورود نعمت ها رو نگیریم و اجازه بدیم خدا ما رو به سمت بهترین ها هدایت کنه.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 29 آبان رو با عشق مینویسم
همه چیز به نفع من رخ میده
این که به نفعت شده خداروشکر اعسارت قبول شده
باید بری پیگیری کنی
در ادامه از اول صبحم همه چیز کاملا به هم پیوسته هست که مربوط میشن به این پیام اول
همه چیز به نفعت شده
همه چیز به نفعت شده طیبه
این دومین باری بود که وقتی عاجز بودنمو گفتم و به زبانم گفتم که هرچی تو خیر بگی همون بشه یهویی همه چی تغییر کرد
بازم میگم من وقتی متن ابلاغیه رو خوندم یه چیز دیگه بود ،یهویی متنش عوض شد
نمیدونم شاید من درکش نکردم اما هنوز متعجبم
امروز صبح که بیدار شدم ، تا برم پارک ترافیک تا آخرین جلسه دوچرخه سواریم رو با عشق بگذرونم و از این به بعد خیالم راحت بود که تو جاهای شلوغ میتونم با دوچرخه خودم بیرون برم ، وقتی بیدار شدم یه حسی داشتم که تعطیله و میرم و برمیگردم
آخه از دیشب رعد و برق شدید بود و بارون میبارید خدایا شکرت
و چون هفته پیش مسئولش گفت اگر بارون باشه تعطیل میشه ولی من خبری نداشتم از اطلاع رسانیشون و رفتم
وقتی برای صبحانه ام دو تا تخم مرغ آبپز خوردم و حاضر شدم و رفتم ، یه حس خوبی داشتم که میدیدم همه جا برگا رو زمین هست و بوی نم بارون و درختا و برگا میومد و خیلی حس خوبی داشتم و راه افتادم و تند تند رفتم تا 9:30 برسم
وقتی رفتم کل مسیر رو تو خود بهشت داشتم قدم برمیداشتم از رنگای زرد و سبز و قهوه ای و نارنجی و قرمز و همه رنگ روی برگای درخت بود و همه مدل ،انقدر زیبا و جذاب بودن که انگار بار اولم بود اون مسیر رو پیاده میرفتم
خیلی زیبا بود ، اولین بار بود درختای زیبا رو میدیدم که انقدر رنگارنگ و جذابن امسال اولین پاییز آگاهانه دیدن من به پاییز بود
وقتی رسیدم پارک ترافیک تعطیل بود و اولش گفتم کاش میگفتن نمیرفتم ،ولی بعد گفتم اشکالی نداره عوضش این همه زیبایی دیدم و کیف کردم از این هوای زیبا که سبب شد پیاده روی کنم و به زیبایی های خدا توجه کنم
تو راه کلی عکس گرفتم ، چند تا برگ چنار جمع کردم که برگا انقدر زیبا بودن که لذت میبردم و سپاسگزاری میکردم
همینجور که داشتم میرفتم ، هم رفتنی و هم برگشتنی که باید از زیر گذر اتوبان رد میشدم تا به محله مون برسم سر راهم یه عالمه حلزون بود
حلزونایی که سر مسیر پیاده رفتنم بودن و دیدمشون برداشتم و گذاشتم کنار تا کسی لهشون نکنه
وقتی به زمین نگاه میکردم بارون هم که دیشب شدید بارید تو تهران ، کلی همه جای شهر زییا شده بود
فقط یه بار نصف شب ، به صدای بارون بیدار شدم و خوابیدم
خدایا شکرت
حلزونا هم بیرون اومده بودن و بعد دیدم یکم جلو تر تو مسیرم یه حلزون داره میره ، برداشتمش و گذاشتم رو دستم
همیشه یه جوری میشدم اگر حلزون به دستم میخورد ولی اینبار انقدر راحت گذاشتم رو دستم ، دیدم بیرون اومد و شاخکاشو باز کرد و وقتی دید امن و امانه شروع کرد به حرکت کردن روی دستم
منم انقدر شگفت زده شده بودم که کلی عکس و فیلم از زیبایی هاش گرفتم و بعد گذاشتمش روی یه درخت و خداحافظی کردم و به راهم ادامه دادم
یکم جلو تر که رفتم یه سنگ قلب شکل دیدم برداشتمش خیلی حس خوبی داره وقتی خدا قلبشو که همیشه به شکل های مختلف بهم هدیه میده که امروز به شکل سنگ بود
خیلی وقتا هم به شکل ابر هدیه میده
وقتی رسیدم خونه مون به مادرم گفتم مامان باید برم دو نفر از خانما میان بهشون کاموا بدم و کامواهارو که جمع کردم ساعت11:30رفتم
به یکی از خانما تحویل دادم و خواهرم هم اومد و وقتی میخواستیم بریم خونه دیدم یه خانم مسن داشت نگاهم میکرد و صدام کرد گفت خانم شما قلاب بافی یاد میدین؟ گفتم نه
به خانما کار میدم برام میبافن
بعد بهم گفت که میشه منم قبول کنین براتون کار ببافم بلدم
که خواهرم گفت باشه بگو و آدرس گرفت و گفت با همسرم صحبت کنم خبر میدم
بعد که من رفتم به خانم دیگه کارای گل سر مادرمو تحویل بدم
و برگشتم به خواهرم زنگ زدم و باهم جلو در مدرسه حرف زدیم و به خانم دستفروشی که پارسال باهم مینشستیم جلو در مدرسه سلام دادم
گفت دختر تو کجایی دیگه نمیای جلو در مدرسه نقاشی بفروشی ،نمیبینمت دختر
گفتم دیگه نمیتونم بیام فعلا نقاشی کار میکنم فرصت نکردم
اونجا بود فهمیدم چقدر سریع گذشت اون روزا دقیقا اردیبهشت امسال بود تکاملم رفته رفته داشت طی میشد
بعد خانمی که کیک میفروخت جلو در مدرسه دیدم گفت
طیبه جان سلام
وقتی دیدمش گفتم عه شمایین
گفت آره منم همسایه خونه قبلیتون
جالب بود وقتی هفته پیش خواهرم کیک تر خریده بود وقتی داشتم میخوردم یاد همسایه مون افتادم گفتم یعنی اونم کار شیرینی پزی که چند سال پیش بهم گفت بهش علاقه داره تا کسب درآمد کنه رو شروع کرده ؟
نگو خودش بوده که کیکاشو جلو در مدرسه فروخته به خواهرم و وقتی گفتم خواهرمه گفت من این خواهرتو ندیده بودم
و بهش آرزوی خیر و برکت کردم
و به خواهرم گفتم بیا بریم درخت بید مجنون رو نشونت بدم ببین چقدر برگ داره ،دیشب از اون درخت برگ چیدم
اصلا قصد نداشتم برم دوباره برگ بچینم، درسته که گفتم اگر بشه امروزم برگ میچینم ولی کاملا هدایتی دوباره رفتم و کلی برگ چیدم خیلی زیبا بودن دیشب تو تاریکی برگ چیدم و امروز تو روشنایی
و همه میومدن و می رفتن و من بی توجه به آدما مشغول چیدن برگ از درخت بزرگی که قطع کرده بودن و هرچی میچیدم بازم برگ تولید میشد
خداروشکر بی نهایت گنج بود برای من
وقتی برگ چیدم و دوباره چند تا شاخه شو مثل دسته گل کردم و بردم خونه خیلی حس خوبی داشتم
از خدا و از درخت سپاسگزاری کردم
و رسیدم خونه
و با مادرم صحبت میکردیم گفت برای من که کار میکنی و وقت میذاری میری از خانما بافتنیارو تحویل میگیری بنویس تا پول همه رو یه جا بهت بدم
زمان میذاری میری میای هزینه شو هم بگیر
بعد بهش گفتم که همسایه خونه قبلیمون کار مورد علاقه شو شروع کرده
یه لحظه خندیدم گفتم ببین چند ماه پیش منم جلو در اون مدرسه داشتم نقاشی میفروختم
الان همسایه مونم داره تکاملشو طی میکنه و از یه نوع کیک شروع کرده ،کیک تر شکلاتی
که واقعا خوشمزه بود کارش عالی بود
و یه خانم هم کیک ساده میفروخت
و با خودم گفتم صد در صد اونم با تلاش و ذوقی که تو چشماش دیدم سریع پیشرفت میکنه
اینجا جلو مدرسه فکر نکنم بمونه
و بعد شروع کردم به شستن برگا و گذاشتم تو اتاقم تا یکی یکی دوباره خشک کنم و لای کتاب بذارم تا خشک بشن
تا بعد از ظهر داشتمکارمیکردم که دیدمپیام اومد از عدل ایران
و ابلاغیه بعد تقریبا دوماه اومد
همین که میخواستم ببینم خندیدم گفتم همه چیز به نفع من رخ میده
هیچ آگاهی درمورد متن ابلاغیه نداشتم
ولی متن رو که باز کردم با درک هایی که داشتم ، خلافش بود یعنی من گفتم همه چیز به نفع من رخ میده
اما چیزی که خوندم از متنش دیدم برعکس هست
تو رد پاهام نوشتم :
من 8 دی ماه پارسال که هنوز درکی از تکامل نداشتم و تازه با سایت عباس منش آشنا شده بودم و از 7 مهر داشتم فایلارو گوش میدادم
یه جورایی عجله داشتم و سبب شد با قرض تو یه نمایشگاه هنری که نقاشیارو تو الهیه به نمایش میذاشتن تو یه روز، منم برم شرکت کنم برای دوتا تابلوم
وچون تکاملم طی نشده بود به قول استاد با سر میخورین زمین
و من تو اون نمایشگاه که اولین نمایشگاه عمرم بود و حتی بلد نبودم چیکار باید بکنم قوانین رو نمیدونستم ، تابلومو در اثر سهل انگاری پاره کردن و اون روز با دست نوشته ای تعهد دادن که ترمیم میشه و به عنوان خسارت تابلوم به ترکیه و عمان ارسال میشه تا در نمایشگاه به نمایش بذارن و فروخته بشه
به خیال خودم خوشحال بودم که تابلوم میره خارج از ایران ولی نشد و من خیلی درس ها از این اتفاق یاد گرفتم و سبب رشدم شد
خلاصه که به وعده شون عمل نکردن و من هیچ کس رو نداشتم تا از حقم دفاع کنم
اون روزا تازه با سایت آشنا شده بودم و میگفتم طبق آیه ای که خدا به پیامبر گفته شما نجنگیدید در جنگ من جنگیدم …
منم به این درکم گفتم خدا تابلوی منو پاره کرده و این شرایط رخ داده تا من از این طریق تابلوهامو به خارج از کشور بفرستم
الان که دارم یادم میارم خندم میگیره
چقدر اون روزا هیچی نمیدونستم و چقدر امروز نسبت به اون روزم آگاه ترم
خدایا شکرت
و من هیچ درسی رو نگرفته بودم تا عمل کنم و هر هفته با جواب ندادن اونها من دلسرد تر میشدم و اطرافیانم منو میترسوندن که تابلوتو ترمیم نمیکنن
همه اینا گذشت و گذشت تا اینکه من تصمیم گرفتم شکایت کنم
حتی جوری شد که برادرم حاضر نبود کمکی بهم بکنه ومن اون روزا خیلی تنها بودم و تازه با خدا آشنا شده بودم و از زبان استاد عباس منش میشنیدم
تصمیم گرفتم از خدا کمک بخوام ،اون روزا به این فکر بودم که چجوری میشه به خدا ایمان داشت و از خدا خواستم کمکم کنه تا ایمانم رو نشونش بدم
و صبح روزی که میخواستم برم شکایت کنم هیچ پولی تو حسابم نداشتم
نزدیک 9 صبح بود دراز کشیده بودم سر جام به ساعت نگاه کردم و گفتم خدایا من چیکار کنم هیچ کس رو ندارم
پول ندارم چجوری برم شکایت کنم؟
و من نمیخوام برم ، چون پول ندارم، وکیل ندارم
تو وکیلم میشی که من برم؟
تو پولمو جور میکنی ؟؟
و ازش نشونه خواستم
درخواست کردم و پتو رو کشیدم روم و چشمامو بستم
یهویی شنیدم به قلبم جاری شد
انقدر واضح شنیدم که سریع بلند شدم
ولسوف یعتیک ربک فترضی
این آیه رو نشونه دریافت کردم و اون روز قدم برداشتم
خدا به طرز عجیبی پول شکایت رو که از اونموقع تا الان که چندین بار کارم عقب افتاد به طرق مختلف که با هر بار درسم رو گرفتم ، تو این ماجرا ایمانم رو بارها قوی کرد با تکرار این آیه و یا تکرار آیاتی که میگفت وکیل من هست
تا اینکه دو ماه پیش سر یک جریان ساده دوباره جریان شکایتم عقب افتاد و من درسم رو گرفتم که تو رد پاهام نوشتم
و امروز دیدم پیام اومد که ابلاغیه دارم و باید برم ببینم
وقتی قرار نهایی دادگاه رو باز کردم انقدر کلمات قلمبه سلمبه نوشته بود که هیچی نفهمیدم و فکر کردم منظورش اینه چون من نتونستم شاهد هارو ببرم و پول دادگاه که 3 میلیون و 500 بود رو ندارم
قاضی گفته که دیگه پرونده بسته میشه و با خودم کلی فکر کردم و مساله رو به اتمام رسوندم
توی دلم گفتم خدا ، چی شد ؟؟؟
تو که اولین روز به شکایت خواستم برم گفتی راضیت میکنم
چی شد الان همه چی تموم شد ؟ منو که راضی نکردی ؟
بعد جریان سیم کارت ایرانسلم که 15 مهر به نامم زده شد و همه چی تموم شده بود و وقتی عاجز بودنم رو به خدا گفتم به طرز شگفت انگیزی همه چیز به نفع من رخ داد
که جریانشو تو رد پام نوشتم
وقتی اینو یادم آوردم گفتم اصلا نمیخوام
مگه قرار نبود از ماجرای تابلوی پاره شده نقاشیم درس بگیرم ؟؟
درسامو گرفتم و سعی کردم عمل کنم
اگه الان تو میگی تموم شد ، باشه هرچی تو بگی
من چشم میگم
و ابلاغیه رو به پسر داییم که وکیل هست فرستادم
که اون بهم بگه که درست متوجه شدم که دیگه نمیتونم برم شکایت کنم یا نه
و گفتم هرچی تو بگی من گذشتم از حتی یه ذره درخواستی که نسبت به خسارت تابلوم داشتم
و به مادرم گفتم که مامان دیگه نمیتونم شکایتم رو ادامه بدم ولی خوشحالم درساشو گرفتم و از این به بعد آگاهانه تصمیم میگیرم ، سعیمو میکنم
و ازش گذشتم و به ادامه روزم پرداختم تا لذت ببرم از ادامه روز بهشتی من
بعد از ظهر داشتم به مداد رنگیام نگاه میکردم یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت وقتی به چیزی میرسین چند لحظه اولشو خوشحالین ولی خوشحالی و حال خوب باید درونی باشه و به هیچ چی وصل نباشه
گفتم ببین طیبه تو روزها به اینکه مداد رنگی فابر کاستل 60 رنگ بخری فکر میکردی ، اما الان به لطف خدا داریش و هر روز روی تخت گذاشتی و میبینیش
و درسته با هر بار دیدن میگم خدایا شکرت
ولی خوشحالی که قبلا عجله داشتم یا منتظر بودم مداد رنگی بخرم رو دیگه به اون حد نداشتم
اما یه سوال پرسیدم از خودم
طیبه تو الان از مسیر بیشتر لذت میبری ؟یا از رسیدن به خواسته هات ؟؟
فکر کردم به این سوال خودم
و انگار بیشتر دوست داشتم به قسمت اول پاسخ بدم
چون این روزا من دارم رشدم رو میبینم و از اینکه هر روز یه چیزی یاد میگیرم که جدیده یا سعی دارم باورهامو قوی کنم جذابیتش بیشتر از چیزاییه که مثلا من خونه بزرگ میخوام یا ماشین میخوام یا عشقی میخوام که هر دومون آگاه باشیم و شادی قصد پشتشو میخوام
درسته همه اینارو میخواما ، بازم میگم ماشین ،موتور ، عشق و عزیز دل آگاه و … میخوام ،استاد عباس منش میگفت که ما انسانیم و بالاخره اومدیم به این جهان هستی تا پیشرفت کنیم تا آگاه بشیم و هر چقدر بیشتر به خواسته هامون میرسیم بیشتر میخوایم و بیشتر به خدا نزدیک میشیم
و سبب گسترش جهان هستی میشیم
پس هر دورو باید بخوام
چون به پیشرفتم کمک میکنه
اما بیشتر این روزا میبینم اولی خیلی پر رنگ تر شده برام
در صورتی که تا یک سال پیش ، دومی نقش پر رنگی داشت تو خواسته هام
اینکه سعیمو میکنم ایمانم رو در عمل به خدا نشون بدم و به اصل دقت کنم
یادمه استاد تو فایل هدفگذاری که اواخر اسفند برای سال 1402 گذاشن میگفتن هدفت رو بذاری برای تغییر شخصیتت و به اصل توجه کنی
همه چی خودش میاد
پول ،عشق ،ثروت ،سلامتی و ارامش و شادی و…
و مداد رنگیام سبب شد جدا از سپاسگزاری مجدد یه چیزای جدید درک کنم
من تا غروب برگارو درست کردم و لای کتاب گذاشتم تا خشک بشن و به زودی نقاشی روش بکشم و بفروشم
چون دیروز دریافت کردم که روی نقاشیا طراحی طلا و جواهرات با طرح خودم که خدا الهام میکنه بهم ، بکشم و ببرم به طلافروشیا و اول از طلا فروشی سمت کلاس رنگ روغنم بفروشم که پایین پاساژ کلاس رنگ روغنم چند طبقه طلا فروشیه
و من سعی میکنم به سرعت قدم بردارم
بعد از ظهر رفتم خرید کردم و برگشتم خونه و دوباره برگارو شستم انقدر بی نهایت زیاد بودن که من با اینکه کلی برگ چیده بودم اما بازم بی نهایت برگ رو درخت بید مجنون مونده بود
نزدیک غروب تلویزیونو مادرم روشن کرده بود و قرآن میخوند من رفتم به مادرم چیزی بگم که چشمم افتاد به تلویزیون
آیه 88 سوره حجر
لَا تَمُدَّنَّ عَیۡنَیۡکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجࣰا مِّنۡهُمۡ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَیۡهِمۡ وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِلۡمُؤۡمِنِینَ
توبه این ناقابل متاع دنیوى که به طایفه اى از مردم کافر دادیم البته چشم مدوز و بر اینان اندوه مخور و اهل ایمان را زیر پر و بال خود گیر
من فقط این تیکه اش به چشمم عین چراغ روشن شد
لا تحزن
اینو که خوندم سریع درک کردم که درمورد موضوع شکایتم و ابلاغیه ای که اومد هست و حرفایی که به خدا گفتم
و زود گوشیمو برداشتم و از تلویزیون نگاه کردم آیه 88سوره حجر
و به معنیش نگاه کردم
و اینو درک کردم که طیبه به مبلغ خسارت تابلوت که متاع اندک هست و اون دو نفر خانمی که خداگونه عمل نکردن و به تعهدشون عمل نکردن چشم ندوز و و ناراحت نشو
سعی کن با انسان هایی سر و کار داشته باشی که با ایمانهستن و در مدارهای بالاتر
من وقتی پیام این آیه رو دریافت کردم گفتم آره خدا راست میگه من چرا به پول خسارت تابلوم فکر میکنم
درسته که باید خسارت بگیرم
مگه تو اینمسیر کلی درک نکردم ؟ کلی درس یاد نگرفتم؟ و کلی رشد نکردم؟ پس این آیه به من میگه وقتی ابلاغیه اومده که فهمیدی تموم شده و جای اعتراض نیست دیگه ادامه نمیدی
و گفتم باشه چشم هرچی تو بگی
ولی کمکم کن ، بازم امید دارم بهت
حتی به مادرم گفتم ،مامان باید خودمببرم تابلومو ترمیم کنم
تا این حد پیش رفتم
که فکر کردم همه چیز درمورد شکایت من تموم شده و باید خودم ببرم تابلومو ترمیم کنم
الان ساعت 21:33هست
و من داشتم برگای بید مجنون رو که شستمشون ، با پارچه خشک میکردم
هیچ فکری نداشتم ، هیچ فکری ، فقط داشتم برگارو یکی یکی خشک میکردم
خیلی واضح و روان حس کردم
و این جمله رو درک کردم
جوانه
از جوانه که برای ایده گل سر بهت ثروت دادم
و شروع شد درآمد دوماه گذشته ات
که هر هفته جمعه رفتی و نزدیک 60 میلیون شد که من توی این دوماه به ساده ترین ایده ،به ساده ترین روش ، که کل دوماه 60 روزه ،بهت عطا کردم
من فقط از این 60 روز 8 روزش رو به جمعه بازار رفتم و اول فقط گل سر جوانه بود و هفته بعد تکاملی گل اضافه شد و بعد تکاملی گل سر جوجه و بعد تکاملی گل سر قورباغه و گل سر گل های مختلف و مینیون و آووکادو و انار و چیزای دیگه و فقط از یک جوانه شروع شد و به صورتی تکاملی هی اضافه شد
چی دارم درک میکنم خدای من
الان با چشمای پر اشک دارم مینویسم این درکم رو
یهویی الان خدا اینارو بهم فهموند
طیبه من بخوام بهت ثروت بدم از ساده ترین روش بهت ثروت میدم تا تکاملت رو طی کنی
یادمه دیروز میگفتم خدایا از برگا یعنی چجوری میشه من تابلوهای بزرگی که تو ایده شو بهم میدی بکشم و روزی تابلوهام در نمایشگاه های آمریکا و یا کشورهای دیگه و ایران به بالاترین قیمت فروش برسن ،
که استاد رنگ روغنم گفته از الان به فکر طرح هایی باشین که تصویر سازیش برای خودتون باشه و موضوعی باشه
و از آمریکا به من گفتن که هنرجوهات میتونن شرکت کنن
و تاکید میکرد که سعی کنین تمرین بیشتر داشته باشین و موضوع انتخاب کنین و شروع کنین تا سه سال بعد بتونین یه تابلو به آمریکا بفرستین همگی
چقدر داره مرحله به مرحله هدایتم میکنه
الان بهم فهموند
این برگا که برات سوال شده بود ،
جزئی از مسیر رسیدن به خواسته ات هست و در مسیر تکاملت لازمه انجامش بدی
پس انجامش بده
طیبه ، میبینی اول با جوانه گل سر قلاب بافی شده ، وارد زندگیت شدم تا باورهاتو درمورد خودم ، درمورد ثروت و خیلی چیزها قوی کنم
که سرمایه خیلی زیادی نمیخواست
اولین باری که من شروع کردم گل سر ببافم ، یادمه فکر کنم رفتم 300 هزار تمن کاموا خریدم و 10 تا یا 20 تا بود فکر کنم ، شروع کردم و هر هفته بیشتر و بیشتر شد و تنوعم هم بیشتر شد
و الان خدا با یادآوری این که هر دو با برگ شروع شد طیبه ،دقت کن ،تاکید کرد برای من
الان هم صفحه جدید و شروع مدارت از فروش نقاشی
درخت بید مجنون رو بر سر راه مسیرت قرار دادم تا از برگ های پهن و بزرگش استفاده کنی
و به آسان ترین و کم هزینه ترین شکل ممکن بهت ثروت عطا کنم
طیبه جان عزیز دلم دقت کن
از جوانه تا جوانه یه پیام داره برای تو
میخوام بهت یاد بدم ، تو هم مثل یه جوانه داری تکاملت رو طی میکنی و ریشه میزنی و باهر بار عمل کردن ریشه هات قوی میشن و باورهاتو قوی میکنی و شاخ و برگ هات بزرگ و بزرگ تر میشن
وبا هر بزرگ شدن تو، شاخه های اضافه که دیگه نیازی بهشون نداری یا ازت گرفته میشه تا سریع تر رشد کنی ، یا خودت تصمیم به جدا کردن شاخ و برگ های اضافه میکنی تا آگاهانه تصمیم به رشد بیشتر کنی
میبینی چقدر همه چیز ساده هست طیبه
درک من هم انقدر ساده هست و آسان باید بگیری تا بفهمی من رو
بهت قول و وعده اینو میدم که اگر مصمم و با تعهد 7 قدم از دوره 12 قدم رو که خریدی گوش بدی و عمل کنی زندگیت چنان تغییر میکنه که ، طیبه ی همین الانتم دیگه نمیشناسی
طیبه جان عمل کن ، اگر ببینم تلاشت برای عمل کردن بیشتر شده محدودیت هاتو ازت میگیرم و سرعت میگیره تکاملت ،ایمان داشته باش و حرکت کن
حتی یادت باشه ،حتی اگر ایده ای در این مسیر جواب نداد، تو به مسیر ادامه بده و قدم اول رو برداری ،قدم دوم و ایده های بعدی بهت گفته میشه
پس پر قدرت قدم بردار
22:39
من بعد اینکه تو گوگل درایو نوشتم ، دوباره رفتم تا برگارو خشک کنم
یه برگ رو دیدم و گفتم وای خدای من چقدر این برگ و چند تا برگ درخت بید شبیه پرای پرنده ها هستن
و یاد پر کبوتری افتادم که پارسال بچه بود و جلو در خونه مون مادرم دیده بودتش و آورد تا بهش غذا بدیم و بزرگش کنیم چون خیلی کوچیک بود و یکم از پراش دراومده بودن
حدود یک ماه خونه مون بود و انقدر بهش دونه دادیم و بزرگ شد و من هر روز میبردمش پشت بوم
الان خندم میگیره میومد میچسبوند خودشو به من و دلش نمیخواست تو پشت بوم بمونه منم هلش میدادمو باهاش حرف میزدم میگفتم تو پرنده ای باید پرواز کنی
چرا میترسی ؟؟؟
نگو من اون روزا تکامل رو نمیدونستم که تا زمانی که کامل پر و بالاش و دمش پر نداشته باشه نمیتونه پرواز کنه و هرچی تلاش بکنم بی فایده هست که بخوام بگم نترس
چون باید رشد کنه تا بتونه با رضایت و آگاهی خودش پرواز کنه
یادمه چون بچه بود با دیدن هر پرنده ای یا کلاغ یا حتی کبوتری که هم جنس خودش هست وحشت میکرد و سریع میومد وایمیستاد پیش من و انگار منو پناهگاه میدید و کسی که میتونم ازش محافظت کنم
یه غول بزرگ که میتونی از حمله کلاغ و پرنده های دیگه درامان باشی
یاد حرف استاد افتادم میگفت خدارو یه انسان خیلی خیلی بزرگ و غول پیکرد فرض کنین که به همه چی اشراف داره و میتونه شمارو به هرچی که میخواین برسونه و با هر قدمش میتونه همه چیز رو به سرعت طی کنه
چقدر قشنگ خدایا شکرت
یادمه انقدر با تعجب به آسمون و پرواز پرنده ها نگاه میکرد و تا یه پرنده با اوجی که گرفته بود میومد از نزدیک ما پرواز میکرد ،کبوتر میترسید و قلبش به تپش میفتاد و میپرید رو پای من
یادمه وقتی روز به روز شاهد بزرگ شدنش بودم و هر روز صبح بیدار میشدم و گندم میدادم بهش یه روز دیدم بال بال میزنه و اونموقع تو بالکنمون بود و بعد انتقالش دادم سمت راه پله مون که طبقه هشتمیم و اونجا با خاکای گلدونام براش خونه ساختم و بردم گذاشتمش اونجا تا دیگه اونجا ادامه روند بزرگ شدنشو طی کنه و یه پنجره دایره تو راه پله داشتیم که از اونجا بیرونو نگاه میکرد
من فردای اون روز یکم دیر بیدار شدم و وقتی رفتم درو باز کنم دیدم وایساده جلو در ورودی مون و روی پادری جلو در و منتظر بود من براش غذا ببرم چون هنوز کامل پر زدن رو بلد نبود و از بیرون رفتن وحشت داشت
تا اینکه یه روز دیدم هی بال بال میزنه و یادمه دستمو مثل پرنده ها باز میکردم و به خیال خودم میگفتم بال بزن و با حرکت دادن دستام اونم شروع میکرد بال زدن و یه چند باری یادش میدادم با اشاره دستم پرواز میکرد و میومد رو دستم مینشست
و اونموقع بود که فهمیدم که وقت پروازشه
بردمش پشت بوم روز اول فقط نگاه میکرد به اطراف
روز بعد باهم رفتیم و من نشستم و کبوتر روی پاهام نشسته بود یهویی دو تا قمری اومدن و تا اونارو دید پرواز کرد و با اونا رفت
یادمه یه بغضی کردم که گریم گرفت گفتم چقدر سریع رفت
اون لحظه ازش فیلم گرفتم
بعد دیگه گفتم باید میرفت و تو تا اینجا کمکش کردی تو بزرگ شدنش چون مادرش نبود ، از اینجا به بعدش دیگه دست خداست
بعد شب، داداشم که از سرکار اومد گفت کبوتر اینجاست تو که گفتی رفت ؟!
خوشحال شدم جالب بود مدیر ساختمونمون میگفت رفته بودم پشت بوم دیدم یه کبوتر آروم از در اومد تو فهمیدم همون کبوتره که بزرگ شده
و صبحش دوباره رفتم دیدم هی اینور اونور میپرید و میخواست بره ، در پشت بومو که باز کردم با من اومد بیرون و گذاشتمش رو سکوی دیوار پشت بوم، همینجور داشت نگاه میکرد منم فیلم میگرفتم
میدونستم که اگر بره دیگه رفته و دوست داشتم یه فیلم بگیرم و نگه دارم از پروازش در روز سوم که صبح حدود ساعت 7 بود
که دوتا کبوتر اومدن و از جلوش پرواز کردن و این پشت سرشون پرواز کرد و رفت
خیلی حس خوبی داشتم خیلی
من اون روز در پنجره راه پله رو باز کردم و شب دیدم برگشته تو راه پله و تا دوماه من دونه و گندم میذاشتم و میومد میخورد و میرفت تا اینکه مدیر ساختمونمون گفت همه جا کثیف شده و منم رفتم جمع کردم
و فکر کردم گفتم تو که خدا نیستی میگی من دونه بریزم براش به اینجا عادت کرده ، بعدشم نگران نباش خدا همه جا روزیشو میفرسته براش
و من با این درک هام پنجره راه پله رو برای همیشه بستم و گفتم خدایا ببخش که من میخواستم نگهش دارم و شرک داشتم
الان که فکر میکنم میبینم کبوتر وقتی بچه بود آگاه نبود از پرواز کردن و احساس خوب پرواز و اینکه چه لذت هایی برای اون خواهد داشت ، که خدا رو سپاسگزاری خواهد کرد
، و میترسید و وقتی تکامل رشدش رو طی کرد رفته رفته با بزرگ شدنش آگاه شد که چه خبره و از رسالتش آگاه شد که باید پرواز کنه و با همنوعانش از جهان هستی لذت ببره و پرواز کرد و رفت
وقتی من برگشتم یه پَرش افتاده بود و من اونو نگه داشتم تا به امروز که الان برگ درخت بید رو که دیدم دقیقا هم شکل اون پر کبوتر بود بلند شدم و کنارش گذاشتم چقدر دقیق هم شکل پر کبوتر بود
الله اکبر
الله اکبر
برگ درخت بید چقدر برای من درس داشت
اینو حس کردم که همه چیز در این جهان هستی به هم متصله یه سری مستندایی رو بهم یادآوری کرد که مثلا نشون میداد هویچ شبیه مردمک چشم انسانه یا چیزای دیگه موجود در طبیعت
خدا با این یادآوریا ، خواسته بهم بگه ببین چقدر بزرگ و با عظمتم ، هر لحظه بیشتر دقت کن به شگفتی های من تا بیشتر بزرگی من به تو یادآوری بشه
بعد که داشتم برگارو خشک میکردم یه برگ هم که تازه جدید رشد کرده بود رو هم خشک کردم و خیلی نازک و شکننده بود به خودم گفتم ببین این هم تکامله
اول نازک و شکننده هست و بعد به مرور زمان تکامل پیدا میکنه و ضد آب میشه که تو الان داری محکم میکشی رو پارچه نمیشکنه و ضخیمن برگای بزرگتر
این یادآوری درمورد تکامل به من داره یاد میده که منم مثل جوانه از هیچ شروع کردم به تکامل ، و دارم در این جهان هستی هر روز رشد میکنم با قدم برداشتن و عمل کردن
23:30
دارم با اشک مینویسم
اشکی که بند نمیاد و انقدر بلند گریه کردم که دراز کشیده بودم و پیام رو خوندم و همزمان داشتم به فایل استاد گوش میدادم و بلند شدم نشستم و گریه کردم
خدای من ،من داشتم به حرفای استاد گوش میدادم تو فایل
ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی
که رفتم ببینم پسر داییم در مورد ابلاغیه که بعد از ظهر بهش فرستادم تا ببینه چی نوشته بهم بگه و خودمو آماده کرده بودم که بگه طیبه دیگه روند شکایتت تموم شد
طبق درک هایی که از ابلاغیه متوجه شدم
الان رفتم ببینم چی نوشته پیامشو ببینم
دیدم نوشته سلام خوبی
اینکه به نفعت شده خداروشکر
الان میری همان شعبه قبلی پیگیر میشی
اعسارت قبول شده تمام
میری عدالت
وای چی داشتم میخوندم
من چند ساعت پیش گفتم دیگه هیچی نمیخوام، من درسایی که باید میگرفتم رو گرفتم ، درسته که من نزدیک غروب که ابلاغیه رو دیدم و خوندم و هیچی نفهمیدم ازش و از جملات سختی که درکش برام سخت بود خوندم و گفتم یعنی قاضی قبول نکرده که پرونده شکایت من از پاره کردن بوم نقاشیم ادامه دار بشه ؟؟؟
و هزاران فکری که داشتم اون لحظه
یه لحظه الان به خودم گفتم نکنه متن ابلاغیه رو خدا عوضش کرد ؟؟؟.چرا من وقتی خوندمش اینو درک کردم که همه چی تموم شد و نمیتونم شکایتم رو پیگیری مجدد کنم ؟!
وقتی بیشتر فکر میکنم ،نمیدونم شاید ولی این درکو میکنم که من درکم برعکس شده و خدا میخواسته ببینه از این ماجرا میگذرم یانه ؟؟
به خودم که یادآوری کردم چند ساعت قبلمو ، که خودمو آروم کردم و گفتم باشه خدا ،هرچی تو بگی
میدونم من بودم که پارسال تازه شروع کردم آگاهیارو شنیدن و رفته بودم به نمایشگاه نقاشی و اونجا نقاشیمو پاره کردن
و عدم تعهدشون به ترمیم و خسارت تابلوم سبب شد من برم شکایت کنم
و تو با آیه ولسوف یعتیک ربک فترضی بهم گفتی که برو خیالت راحت
من برات وکیل میشم
من برات همه کس میشم
و تو این مسیر کلی یاد گرفتم و میدونم که باورهای محدود من بود که سبب شد این جریان رخ بده
باشه چشم قبول میکنم
اشکالی نداره تموم شد ،ولی کلی درس یاد گرفتم و تو برای من کافی هستی که من دارم با شناختن تو رشد میکنم
ولی هنوز به تو امید دارم ربّ من
که میتونی به یک باره همه چی رو تغییر بدی
اینو چند ساعت پیش گفتم و گذشتم و به کارام رسیدم
و الان که دیدم پسر داییم گفت طیبه قبول شده گریه میکردم
مادرم یهویی اومد تو اتاق بهش گفتم جریانو
گفت چه خوب
بعد من انقدر خوشحال بودم که گریه میکردم از چی ؟؟
از اینکه خدا چقدر امروز منو شگفت زده کرده که دارم درک های جدیدی رو میفهمم
بازم میگم خدا متن ابلاغیه رو تغییر داد هنوز تو حیرتش موندم
خدایا شکرت
ان شاء الله شنبه قبل کلاسم میرم دادگاه تا بپرسم روندش چجوری باید پیش بره
خدای من بی نهایت ازت سپاسگزارم که این همه منو دوست داری و کمکم میکمی و هر لحظه هدایتم میکنی
ربّ من سپاسگزارم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
طیبه عزیزم سلام ، ساعت 4 صبحه و با عشق کل پیام طولانیت رو خوندم
اینده درخشانی پیش روت هست . بزودی آثارت توی نمایشگاه امریکا برنده میشه ، با همین فرمون جلو برو.
سبک کامنتهات من و یاد جودی ابت کارتون بابا لنگ دراز میندازه .
دختر شیرین سخن پرحرف خلاق دوست داشتنی مهربان باانگیزه
دوستت دارم
امیدوارم روزی بیام و دوتا از تابلوهای ارزشمندت رو از یه نمایشگاه درجه یک با قیمت خیلی بالا
بخرم یکی برای خودم یکی برای هدیه دادن به یک عزیزدل. بعد ببینم عههههههههه امضای طیبه پای نقاشیه :))
همون طیبه ایی که من کامنتهاشو میخوندم و بگم خدایا شکرت که در بهترین زمان و مکان
من و به یه دوست توحیدی هدایت کردی:))
به نام ربّ
سلام پروین جان
سپاسگزارم که برای من نوشتی
تا من متوجه یه موضوع بشم
آخر صحبت هات که نوشتی :
سبک کامنتهات من و یاد جودی ابت کارتون بابا لنگ دراز میندازه .
دختر شیرین سخن پرحرف خلاق دوست داشتنی مهربان باانگیزه
وقتی این حرفتونو خوندم راستش ناراحت شدم
از نوشتن جمله پر حرف و جوابی نداشتم بنویسم و نتونستم ازتون تشکر کنم
اما امروز به یکباره یاد صحبت شما افتادم و از خودم پرسیدم چرا طیبه؟
چرا ناراحت شدی از حرف پروین جان
متوجه باور محدودم شدم
که ار بچگی و البته استاد عباس منش میگفت که سعی کنید نکات مثبت رو ببینید
من اون روزی که پیامتونو خوندم تمرکزم رفت روی کلمه پر حرف
و سبب ناراحتیم شد
در صورتی که شما قبل و بعدش نوشتین که
دختر شیرین سخن پرحرف خلاق دوست داشتنی مهربان باانگیزه
5 بار تحسین کردین و البته پرحرف شاید از نظر من ناراحت کننده بود و طبق باور محدودم میدونم که سبب ناراحتیم شد
و سبب شد فکر کنم
به اینکه وقتی بچه بودم و 8 یا 9 سالم بود مدام سوال میپرسیدم از پدرم ،از خانواده
و انقدر سوالم زیاد بود درمورد همه چیز که تمومی نداشت
یه روز سوالی پرسیدم و مثل همیشه پدرم با آغوشی باز به من جواب رو میگفت و یاد میداد
اما تا اینکه روزی من سوال کردم و از چند نفر شنیدم تو چقدر زیاد سوال داری و حرف میزنی بسه دیگه
و من دیگه از پدرم و یا اطرافیانم سوال نپرسیدم
دیگه همه بچه ها دوران کودکی پر از سوال هست در فکرشون
اما سبب شد من دیگه حرف نزنم
وای خدای من
چی دارم درک میکنم از کامنت شما
چند هفته پیش یه نفر به من گفت دلیل این اتفاقی که برای سلامتیت رخ داده اینه که نتونستی حرف بزنی و ساکت موندی
و حتی من اون لحظه ساکت بودم و ازم سوال کرد درمورد سوالی که پرسیدی درمورد سلامتی آیا اون سوالت در درون خودت هست ؟؟؟
و مادرم گفت بگو دیگه طیبه خجالت نکش
و من نمیخواستم بگم
الان فهمیدم که چرا نمیخوام سوال بپرسم و یا چرا نمیخوام حرف بزنم و سعی در سکوت کردن دارم
اما از وقتی در این سایت پر از آگاهی اومدم ، یه اراده ای سبب میشه که من این صحبت هارو و این اتفاقات روزم رو ریز به ریز بنویسم و درک کنم و یاد بگیرم
و سعی کنم عمل کنم
چقدر به موقع بود پیام شما
تازه متوجه شدم از چه زمانی این موضوع در من شکل گرفته و سبب شده نتونم حرفمو به آدما بزنم و خجالت کشیدم که حتی سوالم رو بپرسم
تا جواب دریافت کنم
و این درس رو یاد گرفتم الان ،که بیشتر توجه کنم به نکات مثبت
اینکه شما این همه تحسین کردین به نکات مثبت توجه کنم
دوباره کامنتتونو الان خوندم
چقدر حس خوب داشت و من ندیدم این همه حس خوب پیامتونو
اینجا که نوشتین :
امیدوارم روزی بیام و دوتا از تابلوهای ارزشمندت رو از یه نمایشگاه درجه یک با قیمت خیلی بالا
بخرم یکی برای خودم یکی برای هدیه دادن به یک عزیزدل. بعد ببینم عههههههههه امضای طیبه پای نقاشیه :))
و چقدر من اون روز رو الان تصور کردم که داشتم امضاش میکردم امضای مخصوص ، باید یه امضای مخصوصم از همین الان داشته باشم
ممنونم که به من یادآوری کردین تا به فکر امضای مخصوص خودم باشم
و از الان پای تمام کارهام باشه
بی نهایت سپاسگزارم پروین جان زیبا
بی نهایت ثروت و شادی و سلامتی و آرامش و عشق باشه برای شما
سلام طیبه جانم دختر هنرمند سایت
ببخش که ناراحت شدی
میدونی چیه من شما رو خیلی تحسین میکنم
همین حرف زدن با جزییات از هوش بالای شما میاد .
من خودم به ندرت جزییات یادم میمونه و از اینکه میبینم شما اینقدر جزیی مسائلت رو مینویسی و تحلیل میکنی و تمام حرکاتت رو به چالش میکشی ذوق میکنم و برام جالبه.
به نظرم شما در رمان نوشتن هم خیلی با استعداد هستی. دیدی که رمان ها چقدر با جزییات نوشته میشه و مخاطب های خاص خودش رو هم داره.
راستی طیبه جان اون شب پیامت بهترین موقع ممکن بدستم رسید. یه ناراحتی نسبت به یکی از اعضای خانواده م پیش اومده بود که داشتم با خداجونم حرف میزدم که چیکار کنم . نقطه ابی رو که دیدم گفتم خدا جون این نشونه باشه. اونجا که گفتی ، بیشتر توجه کنم به نکات مثبت،
من هم درسم رو گرفتم و شب راحت خوابیدم . ممنون که برام نوشتی دوست جونی من
خدایا شکرت خدایا سپاسگزارتم به اندازه عظمتت
به امید دیدارت در گالری نقاشیت
در پناه الله یکتا شاد و موفق و ثروتمند باشی
به نام ربّ
سلام پروین جان
ازت ممنونم ،اتفاقا سپاسگزار توام که به من فهموندی کجای کارم ایراد داره ، با نوشته ات بهم یاد دادی که اون همه تحسین نوشته بودی و من ندیدمش و فقط به یه کلمه از نظر من و باورهای محدود من ،منفی بود اذیتم کرد
اتفاقا باید درسمو میگرفتم و گرفتم از تک تک صحبت های زیبات
دیگه بالاخره خودمو میشناسم ،نمیتونم فرار کنم از افکارم
باید سریع مچ ذهنمو بگیرم
نگو ببخش ،شما برای من پیامی دادی که سبب رشدم بشه و به سمت جلو حرکت کنم
خیلی هم الان خوشحالم و اون لحظه هم که فهمیدم سبب ناراحتیمو که از کجاست ،اونموقع هم خوشحال بودم که فهمیدم و درک کردم
و مهم ترین پیامش برای من
تمرکز به روی نکات مثبت بود در همه جنبه های زندگیم
یادمه استاد میگفت نه تحسین آدما خوشحالتون کنه نه حرفایی که سبب ناراحتیتون میشه
چون باید در هر دو صورت من فکر کنم ببینم چه کاری باید انجام بدم
مثلا وقتی تحسین میشم باید سریع به خودم بگم
طیبه تو هیچی نیستیا ، یه وفت فکر نکنی که تویی داری این کارارو به این زیبایی انجام میدی
همه اینها کار خداست و تو هیچی نیستی
این یادت باشه که هیچی نیستی
و تحسین ها سبب غرورت نشن
و وقتی چیزی ناراحتم میکنه از این سایت پر از آگاهی یاد گرفتم که فکر کنم به دلیل ناراحتیم و به قول استاد خودمو بشناسم و بپرسم که چرا ناراحت شدم
دلیلش چیه
و انقدر بپرسم سوالاتی رو که سبب بشه متوجه ناراحتی پشتش بشم و باور محدودش رو پیدا کنم و باور قوی براش بسازم و در عمل رفتارهامو اصلاح کنم
من اینا رو یاد گرفتم و هر رور تا جایی که میتونم سعیمو میکنم که دقت کنم
از شما هم بی نهایت سپاسگزارم پروین جان که در رشد من و مسیر تکاملم حامل پیام بودی برای من و از اینکه وقت ارزشمندت رو برای من گذاشتی و رد پامو خوندی و اومدی نوشتی و باز هم وقت ارزشمندت رو گذاشتی سپاسگزارم
بابت دعای بسیار زیبات سپاسگزارم
الهی به زودی رخ میده با عمل کردن من و قدم برداشتن هام و شما رو در نمایشگاه و گالری که نقاشی هام برای فروش به نمایش گذاشته میشه ، از نزدیک ملاقات کنم
راستی وقتی نوشتی میتونم رمان بنویسم ، یاد حرفای استاد و افکار چند وقت پیشم میفتادم
استاد میگفت که برای نوشتن کتاباش میرفت تو طبیعت چند روز و اونجا کتابشو مینوشت و به خدا میگفت من شروع میکنم تو نوشته های کتاب رو بگو
و وقتی من میشنیدم صحبت های استاد رو میگفتم منم یه وقتایی دوست داشتم کتاب بنویسم و اون روز این خواسته درمن شکل گرفت ولی زیاد بهش فکر کردم
وقتایی که رد پاهامو مینویسم یه وقتایی شده پرسیدم که یعنی میتونم منم کتاب بنویسم
اما نمیدونم چی
ولی حس میکنم باید رها باشم تا اگر خدا بخواد خودش هدایتم کنه چون خیلی چیزها باید یاد بگیرم تا بتونم کتابی بنویسم و خدا به من یاد بده
خیلی دوست دارم بنویسم
ولی هرچی خدا بگه و هدایتم کنه به مسیرش
اگر بشه خوشحال میشم و اگر نشه خیری هست صد در صد
الهی نور خدا به شکل شادی و ثروت و عشق و زیبایی و سلامتی آرامش بشه و جاری بشه در زندگی پر نورت
خیلی دوستت دارم پاره ای وجود خدا پروین جان
به نام خدای مهربون و رزاق و وهابم.
سلام طیبهی عزیزم امیدوارم حالت عالی باشه و در بهترین زمان و مکان کامنت منو باز کنی.
الان که دارم این کامنتو برات مینویسم صبح روز دوشنبه 15 بهمنه. دیشب قبل از خواب کامنتتو خوندم تا فرکانسامو برای روز بعد آماده کنم.
همون دیشب خدا بهم گفت برات بنویسم ولی خیلی خوابم میومد گوش نکردم و خوابیدم امروز صبح که دوباره اومدم سایتو باز کنم میخواستم برم کامنتای صفحهی بعد رو بخونم که دوباره خدا گفت اول برای طیبه بنویس و بعد برو صفحهی بعد منم گفتم چشم.
این شد که اومدم بهت بگم چقدر از نوشتههات لذت میبرم چقدر ساده و صمیمی مینویسی انگار که داری برای یه دوست صمیمی خاطراتتو تعریف میکنی.
کامنت ستارهی عزیز که نوشته بود مثل جودی ابوت مینویسی تو ذهنم جرقه زد که آره همون سبکی مینویسه. من عاشق این کارتون بودم.
منم منتظرم زیباترین تابلوت رو از گالریت تو آمریکا با امضای خودت بخرم.
موفق باشی دختر قوی دختر شجاع دختر مهربون.
در پناه رب شاد سالم ثروتمند و سعادتمند باشی عزیزم.
اول باید بگم که من به شکل کاملا هدایتی به این صفحه و به این فایل کشیده شدم اون هم زمانی که صبحش در زمان رانندگی به سمت مدرسه در جاده ی ابتر ( این یه خواسته ب محقق شده است و نباید فراموش کنم ) از خداوند درخواست کردم که باورم رو نسبت به خودش تقویت کنه و همینطور رابطهم رو. و وقتی با این فایل رو ب رو شدم و گوشش دادم ، اون آرامش صدای استاد و حالت معنویای که در کلامش بود من رو شگفتزده کرد . میخکوب شدم . احساس کردم این کلام کلام یک انسان نیست .
هرچقدر جلو تر میرفتم انگار خداوند داشت بهم نکات کلیدی فوق العادهای رو یادآور میشد و بیشتر برام واضح میشد که خداوند به درخواست من پاسخ داده و این همون پاسخی هست ک من ب دنبالش بودم . یه جورایی انگار میانبر عمیقی رو برای من ایجاد کرده بود تا سریع برسم به اصل مطلب که خودش بقیهی جزییات و فرعیات رو دربرمیگیره و اگر درست بشه بقیهی آنچه باید درست بشه درست میشه .
واقعا خداوند رو شکر میگم بابت این سیستم پاسخگویی شگفتانگیز ش .
چی میشه که زندگی گاهی نرم و روان پیش میره و یا گاهی سخت پیش میره ؟؟؟
رابطه ی ما با خداوند پاسخ این سوال هست . و
نگاهی که ما به خداوند داریم باعث میشه که تفاوت ایجاد کنه در کیفیت رابطهی ما با خداوند . باور من نسبت به خداوند تعیین کننده است در میزان هدایتشدگی و هدایت پذیری من.
باور اینکه
خداوند نیرو و انرژیای هست که جهان رو خلق کرده و در حال رهبری و هدایتش هست .
خداوند قادر مطلق هست. هرکاری رو ک بخواد میتونه انجام بده
خداوند عالم مطلق هست .بر همه چیزی آگاهی و تسلط داره .
خداوند خالقه و خداوند قدرت خلق زندگی من رو به من داده .
به نسبتی که من به خداوند قدرت میدم و باور میکنم که او به مسایل من آشنا و آگاه هست ،
خداوند خواستههای من رو میدونه و نسبت به راه رسیدن من به خواستههام آگاهه.
خداوند هدایتکننده ی من هست .
خداوند میخواهد که به من نعمت بیشتری بدهد .
خداوند لذت میبرد از اینکه من زندگی زیبایی داشته باشم .
خداوند میخواهد که نعمت و فراوانی در زندگی من باشد .
خداوند همواره در حال هدایت کردن من به مسیر درست هست …
هرچقدر من این باورهای قدرتمند کننده رو در خودم تکرار کنم احساس آرامش و اطمینان قلبی وجود من رو در برمیگیره و این آرامش ایجاد شده من رو با فرکانس خداوند هماهنگ میکنه و من رو دریافت کنندهی هدایتها میکنه .
هرچقدر حال من خوب باشه ، ترس ها و نگرانیها در وجود من کمتر باشه ، آرام باشم ، احساس سپاسگزاری در قلبم بیشتر باشه ، با تکرار و مرور باورهای درست در مورد خداوند به آرامش بیشتر برسم، باعث میشه تا من بیشتر به هدایت خداوند دسترسی داشته باشم .
بنابراین اگر خواسته داشته باشم و آرامش داشته باشم و بدون شتاب و عجله، امیدوارانه از خداوند هدایت بخواهم و باور کنم که او نسبت به نیازهای من و خواستههای من آگاه هست ، باور داشته باشم که خداوند پشتیبان نیازهای بندگان هست و باور کنم که همواره در حال رفع این نیازها هست ، خداوند همواره در حال هدایت ماست و هدایت رو وظیفهی خودش میداند . او به تمام نعمتها و امکانات دسترسی داره . خداوند منبع رزق و ثروت هست. خداوند بیشتر از ما میخواهد که ما رو به نعمت و ثروت بیشتر برساند و … با رسیدن به این حد از اطمینان و آرامش ، قدمها و ایده ها به من گفته میشه و در مسیر من قرار گرفته میشه.
اگر باورهای درست رو در مورد خداوند در خودم ایجاد کنم و تکرار کنم می بینم که خداوند چطور مسیرها رو باز میکنه . من رو در مسیر درست قرار میدهد .
بنابراین زندگی من میتونه روان باشه . زندگی میتونه به آسانی و راحتی پیش بره و خواسته هام به راحتی و نرمی رقم بخوره . میتونم در مسیر خداوند قدم بردارم و همه چیز برای من براحتی رقم بخوره مثل حضرت مریم و موسی و …
بنابراین من باید ب جای اینکه بر «تاب آوری» خودم کار کنم بر این کار کنم که میزان هدایت پذیری خودم رو بیشتر کنم . تا بیشتر دست خداوند رو در زندگیم باز بگذارم و اجازه بدم که خداوند من رو برای آسانی ها آماده کنه . از خداوند بخواهم که من رو برای آسانی ها آسان کند نه اینکه در سختی ها سختکوش و قوی پنجه عمل کنم .
من باید باور کنم که خداوند هرلحظه من رو هدایت میکند و من هم به این هدایت دسترسی دارم و با این نگاه به آرامش و اطمینان خاطر برسم و این آرامش دسترسی من رو به خداوند بیشتر کنه.
من باید با کنترل دائمی ذهنم ، ایمان بیاورم به این که خداوند قادر مطلق هست و ایمان بیاورم که خداوند همواره در حال هدایت من هست . این ایمان باعث میشه تا برای من موقعیت های مناسب ، روابط مناسب ، شرایط مناسب ایجاد بشه .
وقتی که من در فرکانس خوب هستم میزان هدایتها بیشتر و بیشتر میشه . وقتی در فرکانس ناخوب هستم خودم رو از دریافت هدایت و نعمتهای الهی دور میکنم .
باید نگاه خودم رو به خداوند اصلاح کنم که خداوند همواره در حال هدایت من به سمت نعمت ها و خوشبختی هاست.
اگر بتونم این باورها رو در مورد خداوند در خودم تکرار کنم و ایجاد کنم من آسان میشم برای آسانی ها و همه چیز ب من گفته خواهد شد .
همه ی اینها یک نشانه است. نشانه ای از روان شدن چرخ زندگی …
خداوند همواره داره ما رو هدایت میکنه .
اگر سوالی داریم به یه شکلی داره پاسخ داده میشه . اگر نیازی داریم به یه شکلی داره پاسخ داده میشه .
اما چی میشه که ما همواره آسان میشیم برای آسانی ها ؟؟
چی میشه که ما همواره در حال دریافت نعمتها باشیم؟
موقعی که ما نگاه مون رو عوض کنیم . موقعی که ما باور داشته باشیم ک خداوند همواره به ما نزدیکه . از رگ گردن به ما نزدیک تره .
دوستی از من به من نزدیکتر/ از رگ گردن به من نزدیکتر
«ان ربی قریب مجیب » همانا «پروردگار من نزدیک و پاسخ دهنده است»
همواره داره گوش میکنه ، همواره داره میبینه ، همیشه در حال هدایت هست . عالم مطلق هست ، قادر مطلق هست ، بخشنده است ، مهربانه
مهربان و ساده و بیکینه است / مثل نوری در دل آیینه است
…
این باورها ما رو به آرامش میرساند و این آرامش زندگی ما را نرم و روان میکند و پاسخها دریافت میشه به شکلهای مختلف . اونوقت خود رو لایق پاسخهای خداوند میبینیم . خداوند رو به خودمون نزدیک میبینیم . خداوند رو نعمت دهنده و روزیرسان میبینیم .
خداوند در قلب ما با ما صحبت میکنه . به ما مسیرها رو میگه . ایده ها رو به ما میده .
« وقتی کارها داره ساده انجام میشه یعنی خدا داره انجام میده .»
نشان دهنده اینکه خداوند در حال انجام دادن کارها هست اینه که کارها خود ب خود انجام میشه. بنابراین اگر کارها ب سختی پیش میره باید توقف کنیم و با تنظیم مسیر مجدد وارد فرکانس خداوند بشیم .
زمانی وارد فرکانس خداوند میشیم که به آرامش برسیم . کی به آرامش میرسیم ؟ زمانی که باورهای درست و مناسبی در مورد خداوند داریم . اینکه خداوند من و اشتباهات من رو بخشیده . همینطور ک هستم من رو پذیرفته ، خداوند همواره میخواد مسیر بهتری ب من بده . خداوند دروازهای از نعمتها رو به روی من باز میکنه .
باید اینو بدونم ک :
زمانی که احساس رضایت نسبت ب زندگی داشته باشم دسترسی بیشتری به خداوند دارم. زمانی که احساس من خوب نباشه من خودم رو از فرکانس خداوند دور میکنم .
تاب آوری و مقاومت در برابر سختی برای نشان دادن قدرت و توانمان به دیگران تفکر ضعیفی هست . به جای آن تفکر هوشمندانه این است که ما قدرت را به خداوند بدهیم و اجازه دهیم کارها به آسانی و راحتی انجام شوند .
من نباید اهمیتی به نظر و رای بقیه در مورد خودم داشته باشم که مثلا من ادامه دهنده هستم و کوتاه نمیام . به جای آن من در مسیری قدم برمیدارم ک همواره بگم «خدایا شکرت که من در مسیری قدم برمیدارم که تو من رو هدایت میکنی .»« تو کارهای من رو پیش میبری .»« تو مسیر رو برای من هموار و لذت بخش میکنی .»
نمونه ای از هدایتهای خداوند در این چند روز اخیر :
یکشنبه که قرار بود برای اولین بار در مسیری رانندگی کنم ک بسیار پر ترافیک هست و البته باید به موقع هم میرسیدم به مدرسه، از خداوند هدایت خواستم و از مسیری ک قلبم گفت به سمت مدرسه حرکت کردم ، واقعا راه برام باز میشد و راحت میتونستم در تقاطع ها بپیچم و حتا وقتی به محل پارک رسیدم فقط و فقط یه جای پارک بود و من پارک کردم .
وقتی که برای درست کردن دمنوش درخانه تصمیم گرفتم اونها رو در پاکتهای زیپ دار بگذارم خداوند به وسیلهی همسایه ی مهربان مان برام خرید و آورد دم در خانه تحویل داد.
وقتی که ظهر مدرسه بودم و همکارم بهم پیام داد ک مشکلی براش پیش اومده و من میتونم به جاش برم مدرسه و کلاس فوق با بچهها کار کنم(که البته این خواسته م هم بود)، اومدم تو ماشین بشینم ک همسرم گفت مامان زنگ زده و ناهار درست کرده و فرستاده ، من گفتم چ جالب اتفاقا من باید ب جای همکارم برم کلاس و فقط یه ساعت هم وقت استراحت دارم و رفتیم خونه و از همون غذای خوشمزه و گرم ک اتفاقا چندین وقت بود هوس کرده بودیم ماهی بخوریم خوردیم و کمی هم استراحت کردم و ب مدرسه رفتم .
وقتی که از خدا خواستم شرایطی ایجاد کنه ک بیشتر بتونم در مدرسه کار کنم و مطالب درس رو به حد نصاب برسونم و زمانی ک سر کلاس بودم معاون عزیزمان اومد و بهم اطلاع داد ک میتونم ساعت آخر دو کلاس رو ادغام کنم چون همکارمون ب دلایلی رفتن .
یا اینکه وقتی دنبال یه فایل هستم به راحتی به سمتش هدایت میشم و به طرز معجزه آسایی پیداش میکنم .
یا اینکه برای بالارفتن کیفیت کلاس و تدریس م در بخش تدریس عروض از خداوند هدایت خواستم و کلیپهایی رو به دستم میرسونه و بهم ایده میده برای پخش شون در کلاس و وقتی پخش میکنم بچه ها خیلی علاقه نشون میدن و کلی پیگیر اون مطالب میشن و به این شکل عروض رو هم بهتر یاد میگیرن و ب کلاس هم علاقه مند تر میشن.
دیشب دوستم پریسا باحالت نگرانی گفت : فردا ناهار چی درست کنم ؟ و من یه لحظه در ذهنم عبور کرد ک تا فردا خداوند روزی رسانه و جالب که امروز به صورت هدایتی و غیرمنتظره ناهاری بسیار خوشمزه و باکیفیت و باکلی محبت و تکریم خوردیم و مهمان خداوند بودیم .
باوری ک در مستندها منتقل میشه این هست ک قهرمان کسی است که همواره در حال جنگیدن با مشکلاته . اما باید از خودم بپرسم اصلا چرا باید بجنگم؟ چرا اجازه ندهم که اتفاقات زندگی من خیلی راحت و روان اتفاق بیفتند . چرا اجازه ندهم ک خداوند به راحتی نعمت و ثروت وارد زندگی من کنه. چرا من همیشه سالم نباشم ک نیاز به جنگیدن با بیماری نداشته باشم ( همین امروز در جمع همکاران بودیم ک همه از مریضی ها و قرص های ک میخورن می گفتن و من گفتم من سالهاست داروی شیمیایی دریافت نکردم و اصلا دچار مریضی خاصی نشدم.) چرا برای ساختن کسب و کار و رشدش باید بجنگم ؟ چرا نگم که خداوند همواره من رو هدایت کرد و کارها و آدمها رو ب شکلی در زندگی من چید ک همه چیز رو ب راحتی به دست آوردم . چرا بخوام برای تأثیرگذاری بر آدمها زندگی خودم رو پر از درد و رنج کنم تا برای انسانهای داستان الهام بخش از قدرت و تاب آوری خودم تعریف کنم ؟؟؟ در حالی که
زندگی میتونه راحتتر و سادهتر و لذتبخشتر باشه وقتی که با فرکانس خداوند هماهنگ باشم.
وقتی باور کنیم که خداوند نمیخواد که ما زجر و سختی بکشیم برای رسیدن به خواستهها ، خداوند میخواد که ما به راحتی به خواستهها برسیم .
اگر من خداوند رو درست باور کنم
عجله نکنم
خودم رو مقایسه نکنم
هر فکری که احساس بدی میده رو متوقف کنم
متوجه باشم ک احساس بد من رو از فرکانس خداوند دور میکنه و دور شدن از خداوند مساوی با آسان شدن برای سختیهاست ، اونوقت خودم رو آماده میکنم برای دریافت هدایتهای الهی و آسان شدن برای آسانیها.
باور کن نیاز نیست زجر بکشی تا لایق نعمتهای الهی بشی .
اگر احساس لیاقت داشته باشی، اگر خودت رو ب شکل درونی ارزشمند بدونی نعمت ها راحت در اختیارت قرار میگیره .
نرگس عزیزم !
من نیاز دارم ک خداوند رو باور کنم
باور کنم ک نزدیک هست
داره پاسخ میده به درخواست هام
نسبت ب نیازهای من آگاه هست
راه حل های ساده ای برای مسایل من داره ،
و من فقط باید روی خودم کار کنم . روی افکاری کار کنم که ب من آرامش بیشتری میده . من روی سپاسگزاری کار کنم . ب خواسته هام فکر کنم و خواسته های زیادی داشته باشم .
خداوند لذت میبره برای اینکه ازش خواسته داشته باشم اما ب اندازه ی ظرفم بهم داده میشه . زمانی ک آماده باشم .
نعمتهای خداوند بی نهایته
باران نعمت الهی در حال باریدن هست.
به همون نسبت که میبینم کارها روان انجام میشه .باورم تقویت میشه که : میتواند کارها ساده انجام شود .
میتواند آدمهای باکیفیتتر وارد زندگی من بشن و کارها بهتر انجام شوند . (شکل آدمهای زندگی شما، میزان تغییر باورهای شمارو نشان میدهد.)
دیدی من یه کم تغییر کردم چقدر اتفاقات تغییر کرد ؟ دیدی من از هدایت خدا تبعیت میکنم چقدر کارها بهتر انجام میشوند ؟
پس
من باید بیشتر تغییر کنم . من باید بیشتر از هدایت خداوند تبعیت کنم . من باید بیشتر باورهایی در خودم ایجاد کنم ک من لایق هدایت هستم . هرروز به خداوند بگم که من رو به راه نعمت داده شده ها هدایت کن . هرروز به خداوند بگم ک من تنها تو را بندگی میکنم و تنها از تو کمک میگیرم . هرروز به خودم یادآوری کنم مهربان و بخشنده بودن خداوند رو . یادآوری کنم ک خداوند مسخر کرده زمین و آسمان رو برای من . هرروز روی ایمانم کار کنم. هرروز روی ورودیهای خودم کار کنم .
من دوست دارم زندگی من روان و نرم باشد .
من دوست دارم بر روی شانهی خداوند بنشیم و خداوند هدایتم کند .
من میخوام از درون غنی و پر باشم و نیازی به دیده شدن و تایید شدن توسط دیگران نداشته باشم .
من میخوام ارتباط قشنگ و قوی با خداوند داشته باشم و نیازی ب تایید شدن توسط غیر خدا نداشته باشم .
من میخوام کارهام راحت انجام بشه .
من میخوام اجازه بدم که خداوند مدیریت زندگی من رو به عهده بگیره .
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان هم فرکانسی خودم در این خانواده بزرگ
استاد تو این فایل مباحث زیاد و خیلی مهم و پرباری رو فرمودین که منی که تقریبا همه دوره های شما رو به همراه همسرم تهیه کردم به جرات میگم یه فایل مکمل برای همه اون دوره هاست و راجع به همه چیز گفتید.
نکته اصلی در بحث کنترل ذهن و هم مدار شدن با الهامات الهی و یا برعکسش هست که من هر دو رو تجربه کردم.
استاد میخوام در مورد پاشنه آشیلی بگم که خیلی دارم روش کار میکنم و اون هم بحث ثروت و استقلال مالی هست و بخاطر تضاد های دوران کودکی و نوجوانی و مواردی که تا چند سال گذشته تجربه کردم بی اثر کردنشون و هرس کردن این علف های هرز تنیده در هم داره مدت زمانی رو از من میگیره و هربار یه درخت هرز پیدا میکنم.
اما یه بحث دیگه دارم در مورد این آیه که شیطان وعده فقر و فحشا مید و خداوند وعده فضل و بخشش و فزونی و این دقیقا همون چیزی هست که شما جزء به جزء در این فایل به انواع مختلف بهش اشاره کردید.
همین بخش وعده فقر و فحشا همون پاشنه آشیل اصلی ماست و خصوصا خود من هم روش مشکل دارم.
کاری انجام میشه و پولی واریز میشه، تا قبل از واریز مبلغ نگرانی اینکه کی واریز میشه و چرا واریز نشد رو به دل ما میندازه و بعد واریز شدنش هم مدام هشدار اتمام و پایانش رو میده و نمیذاره از اومدن اون پول و از بودنش و از خرج کردنش لذت ببریم و من میخوام روی این باور که خداوند وعده فزونی و فضل و بخشش داده همچنان کار کنم و روی شیطان رو بالاخره کم کنم دهنش رو ببندم و بگم بیا اینام نتایج ببین و ساکت شو همچنان که داشتم شرایطی رو که من رو از منفی چندین میلیون و از یخچال و سفره خالی و استیصال نجات داده چون وعده ی خداوند حق هست و من باورش کردم.
الانم که این مطالب رو نوشتم به این دلیل بود که استاد در پایان فایل فرمودن باورهاتون رو مثل حضرت سلیمان بزرگ کنید و از خدا زیاد بخواهید چرا که خداوند بسیار بخشنده و وهاب هست و به این لول و جایگاهی که رسیدید بسنده نکنید و باز هم از خدا بخواهید و ایمان داشته باشید که جواب میده.
رو همین حساب من که همیشه این نوع در خواست هام رو تو دفترم مینوشتم اینبار اومدم و توی سایت مینویسم.
با لطف خدا امروز هم یک واریزی داشتم و در تاریخ 1403/09/12 من به یک نقطه صفر و صفر رسیدم و یک استپ و جایگاهی که چندین ماه پیش آرزوم بود امروز برام محقق شد.
نمودار های مالی 6 ماه اخیرم به لطف خدا همگی سعودی بودن و کلی مشتری برای ارائه خدمات فنی مهندسی داشتم و اینبار هدفم رفتن به یک لول بالاتر و فروش کالا و محصول خودم هست و میخوام به شکلی بشه که سایتی هم که برای فروش محصول شرکت نوپای خودم تدارک دیدم از حالت آزمایشی به حالت بارگذاری اطلاعات و فروش ارتقاء پیدا کنه و اینبار مشتری ها به سراغ من بیان و دیگه از ترددهای جاده ای و بین شهری من کم بشه.
استاد تا جایی که تونستم و حالیم شده و درک کردم به آموزش هاتون عمل کردم و از راهکارها و گفته هاتون به اندازه برداشت های خودم تو کار و زندگیم پیاده کردم هنوز گل و بلبل نشده ولی توقع هم ندارم سی و پنج سال ورودی منفی رو به یه چشم به هم زدن اصلاح کنم اما همینجا از خدا میخوام مثل همون نور امیدی که سه ماه پیش از جایی که حتی فکرشم نمیکردم به زندگیم وارد کرد باز هم وارد زندگیم کنه و من رو در مسیر تحقق این خواسته های جدیدم قرار بده.
دوسداشتم منی که تضاد بین دو حالت الهامات شیطانی و الهامات پروردگار و کنترل ذهن در شرایط زیر صفر مالی رو تجربه کردم یه رد پایی از خودم بذارم تا بقیه هم با خوندنش باور کنن همه چیز کنترل ذهن ماست و وقتی خودمون رو در مسیر الهامات خدا و گوش دادن به آیات توحیدی اون و فکر کردن در سرگذشت پیامبرانش قرار بدیم ما هم به همون مسیرهای درست و ساده هدایت میشم.
چند ماه پیش درست در اوج بی پولی از جایی پولی به حساب من اومد که اگر میخواستم با شرایط اون موقعم پس اندازش کنم بایستی دو سال هیچی نمیخوردم تا بتونم نصفش رو پس انداز کنم و اون تجهیزاتی که نیاز داشتم رو باهاش تهیه کنم اما به یکباره یه فرشته وارد زندگی من شد و کل پول رو در قالب پیش خرید محصولم داد و تجهیزات مورد نیازم رو خرید و من الان دارم با سرمایه شخص دیگری که در واقع دستگاه نیمه کاره ای رو دیده بود کار R&D محصولم رو انجام میدم و نمونه ها و مدل هام رو هم اصلاح میکنم و جالبه که توی این مدت سه چهار تا تماس از چند جای معتبر هم برای خرید محصول و حتی برای همکاری در تولید انبوهش شده ولی اینا نشانه های مقدماتی اتفاق اصلی هستن و همونطور که استاد گفت بایستی باور به جمله الخیر فی ماوقع رو هم در ذهنمون پرورش بدیم و ایمان داشته باشیم اگر کار رو به دست خدا بسپاریم اون شاهکار میکنه و نمیخوام حواسم پرت این چند تا زنگ و تماس و درخواست بشه و میخوام بذارم جریان هدایت باز هم من رو پیش ببره .
قطعا به زودی اتفاقات بزرگی خواهد افتاد و میخوام این فایل رو اینجا توی سایت داشته باشم که هم تعهدی باشه به خودم و هم یک رد پا برای اینکه بعدا بدونم در این تارخ کجا و در چه شرایطی بودم.
استاد من به خودم قول رسیدن دادم و به جریان هدایت ایمان دارم و از خدا قدرتی برای عمل کردن و انجام دادنش رو میخوام.
فکر نمیکردم نوشته هام اینقدر طولانی بشه اما به هر کسی که این فایل رو گوش میده میگم که من تجربه ش کردم و کلمه به کلمه ش رو حس کردم، هر جا گوش بدی و تسلیم بشی و بری سمت خدا مسیرت روان میشه و هر جام پارازیت بندازی و بزنی تو مسیر خاکی و از الهامات دور بشی و ورودی ها رو کنترل نکنی قلبت به تنگ میاد و نفست حبس میشه و کار رو برخودت دشوار میکنی پس آرام باشیم و اجازه بدیم هدایت بشیم و این آرامش هم با کنترل ورودی هامون بدست میاد.
وقت همگی بخی
سپاس از توجهتون
به نام خالق بخشنده و مهربانم
سلام به استاد و الگوی عزیزم به بانو شایسته مهربان و دوستان و خانواده عزیزم
خداوند منبع آرامش
خداوند منبع زیبایی
خداوند عالم مطلقه
خداوند خالق همه چیزه
خداوند آگاه کامله
خداوند منبع راه حل هاست
خداوند منبع پاسخ هاست
خاوند همه راه حل های مسائل من رو میدونه خداوند میخواهد که راه حل ها را به من به بی نهایت طریق نشان دهد
خداوند میخواهد که من زندگی نرم و روانی داشته باشم
خداوند میخواد که به من نعمت و آرامش و راحتی بیشتری بدهد
خداوند همیشه و همواره با منه میبینه میشنوه و در وجودمه و همیشه مراقبه همیشه کنارمه این قدرت مطلق این منبع خیر و میخواهد که منو رشد بده میخواد که برام لباس بهتر شغل بهتر روابط عاشقانه زیبا روابط دوستانه زیبا ماشین بهتر خانه ای مستقل درک بیشتر از سپاسگزاری درک بیشتر از خودش درک بیشتر از دریافت الهامات و هدایت ها رو بهم بده و لذت میبره که من خواسته های زیادی ازش داشته باشم چون نعمت های خالقم بی انتهاست و همیشه این فراوانی در حال بیشتر و بیشتر شدنه من فقط باید تسلیم رب مهربانم باشم باید بهش بیشتر اجازه بدم کار زندگی ام رو دست بگیره بیشتر هدایتم کنه بیشتر آسان کند منو برای آسانی ها بیشتر توحیدی ام کند من به تو فرمانروایم اجازه میدهم 0 تا 100 کارهارو برام انجام بدی چون این نگاه درسته این پاسخ درست به درخواست های منه من فقط باید روی سپاسگزاری کار کنم رو مرور نعمت هام کار کنم روی اعتمادم به تو کار کنم روی باور الخیر فی ما وقع کار کنم و از لحظه ام از زندگی لذت ببرم و حال کنم با هر آنچه زیبایی که در اون لحظه وجود دارد و میتونم به خاطرش سپاسگزار باشم تمرکز و توجه کنم خدایا شکرت به خاطر این باورها که کلید گنج ها را من پیدا کردم با هدایت هایت من کلید صندوق آسانی برای آسانی ها را از تو دریافت کردم و ایمان دارم به تو
پیروزی از آن ماست کافیه ایمانم رو حفظ کنم و از داشته هام لذت ببرم و احساس ارزشمندی و لیاقتم کار کنم که من لایق نعمت ها و هدایت ها و الهامات هستم تو رو همواره به خودم نزدیک و نزدیک تر احساس و باور کنم تا آسان شوم برای آسانی ها برای آرامش بیشتر برای رشد و گسترش بیشتر برای دریافت فراوانی ها برای دریافت زیبایی ها برای دریافت معجزاتت برای دریافت الهامات برای دریافت احساس خوب بیشتر خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
خدایا من میخوام بیشتر در کارگه تقدیر تسلیمت باشم میخوام آرامتر از آهو و بی باک تر از شیر باشم میخام در آغوش تو باشم میخام مثل یک بچه که در آغوش پدر با خیال راحت میخوابد و آرام است در آغوش تو باشم و راحت بخوابم با این باور که تو معبود قدرتمند و ثروتمند و مهربانم حواست بهم هست و مرا نوازش میکنی مرا در آغوش میگیری و در مسیر درست و مستقیم هدایتم میکنی و فقط برام خیر و خوبی در تمام جنبه ها را میخواهی و این کار رو خیلی آسان و راحتتر از آب خوردن برای من بنده ات انجام میدهی خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
استاد عزیزم سلام خدمت شما و خانم شایسته گرامی و همچنین خدمت دوستان و همراهان سایت
استاد اگر بخوایم کل این فایل رو در یک کلمه خلاصه کنیم ، اون کلمه ” آرامش ” هست
آرامشی که از چهرتون ، از تک تک کلماتتون ، حتی از بکگراند پشت سرتون میباره
و یکی از بهترین عوامل و راه هایی که میشه به خداوند رسید و در فرکانس خداوند بود ؛ همین آرامش هست .
وقتی قلبت آرام باشه اونوقت نمیترسی ، عجله نمیکنی و توکل میکنی به خداوند و به اون توکلی که کردی اعتماد داری و میدونی که خداوند نیروی برتر و حاکم مطلق جهان هست .
من خودم خیلی از کارهام رو خداوند خودش دست گرفته ولی گاهی انقد ناسپاس میشم و البته فراموشکار میشم که یادم میره
ولی خب از نمونه هایی که همیشه برام بُلد بوده ؛ مساله ازدواجم بوده که از اول آشنایی م تا سفره عقد رو خداوند خودش منو بلند کرده بود و رو شونه هاش گذاشته بود و برام طی کرد
مساله دیگه خونه خریدنمون بود ؛ بدون هیچ مقاومتی خودم سپردم به خداوند و خدا هم خوب خدایی کرد و شاید در عرض بیست روز خونه ای با بودجه مون با یه فروشنده ای که یهویی آشنا در اومد و من همیشه میگم خود خود خود خداوند برامون معامله رو جوش داد و بدون اینکه ما حرفی از تخفیف بزنیم خودش تخفیف گرفت برامون و ما تونستیم شروع رندکی مشترکمون وارد خونه خودمون بشیم . و در راااااااحت ترین حالت ممکن برامون پیش برد و من همیشه با صدای بلند میگم که خداوند خودش اومد در غالب انسانها برای من اینکارو انجام داد و البته که چقدر حس عاااالی میگیرم از این حرف . و افتخار میکنم
هممون اگر ریز بشیم تو اتافاقات زندگی مون متوجه میشیم زمان هایی که اروم بودیم و قلبمون رو سپردیم بهش اتفاقات رو برامون پیش برد ولی جه کنیم که انسان کفور هست و فراموشکار
خدایا ازت میخوام همواره بتونم شاگردی استاد عزیزم رو به جا بیارم
و براتون از پروردگار همیشه مهربان سلامتی و عشق و برکت و اسایش و ارامش طلب میکنم .