ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی - صفحه 39 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/11/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-11-15 05:22:082024-11-24 13:52:03ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
استاد ی حسی تو قلبم یا دلم بهم گفت بیام و در مورد اتفاق امروز براتون کامنت بزارم دوست داشتم با شما صحبت کنم براتون تعریف کنم اتفاقات امروز زندگیمو.
معجزاتی که همه ی اونها فقط از شنیدن حرف های شما و عمل کردن تا اون حدی که درک کردم و تونستم مفهوم عمل بفهمم بدست آوردم
استاد
من امروز دعوت شدم به یکمهمانی که نمیدونستم کیا هستن و اصلا این دور همی در مورد چی هست
فقط دوستم که منو دعوت کرده بود چون میدونست من یک شاخته ی کاری جدید که هیرکالر هست یاد گرفتم و میخوام
در این زمینه کار کنم بهمپیام داد با دوستام ی دور همی داریم تو هم بیا
و این پیامی بود که برای من فرستاده
فردا عصر ساعت 4:30دورهمی داریم بادوستان همکار وسالن دار دوست دارم درکنارمون باشی حال دلت تغیرر کنه
گفتم حتما قرار هست برم
که دعوت شدم
یک ساعت قبل از رفتنم ی حسی بهم گفت چرا میخوای وقت بزاری و از کارهای خودت بزنی و بری قشنگ متوجه شدم نرم بهتره احساس ام آنقدر واضح بود اما
گفتم شاید باید برم
شروع کردم به دلیل اوردن که اصلا برای اینکه مهمونی هست و قطعا خوش میگذره میرم
استاد وقتی رفتم متوجه شدم به ی جمع دوستانه و کاری که تو زمینه ی فروش محصولات آرایشی و دارویی و از این شرکت های هرمی هست دعوت شدم و خودم اصلا خبر نداشتم که قرار هست اونجا دعوت به کار بشم و پرزنت بشم که با این افراد در این شرکت مثلا کار کنم
اولش خیلی ناراحت شدم که چرا منو بدون اطلاع دعوت کرده و دلیل اصلی دعوت منو بهم نگفته
ولی بعد گفتم اشکالی نداره قطعا باید ذهنم کنترل کنم و به نتایجی که این افراد گرفتن توجه کنم
و بزار ببینیم آخر این مهمونی چی میشه
با اینکه خیلی خوشم نیومد از جمع اون افراد.
استاد عزیزم از همین جا دستان شما رو میبوسم با من کاری کردین که دیگه وسوسه نمیشم ببینم این کار چیه
چقدر درآمد داره
قراره چی بفروشن
حتی ی لحظه با خودم نگفتم حالا برم شاید بعد برام اتفاقات خوبی افتاد
با چند نفر آشنا میشم و حتی بتونم کار خودم برای این خانم ها انجام بدم
حتی ی لحظه به این فکر نکردم که یک نفری هست که منو حمایت میکنه
مشاور دارن ی نفر هست که میگه تو فقط معرفی کن بقیش با ما
منو راهنمایی میکنه بهم یاد میده چیکار کنم
بهم یاد میده چه طور بفروشم
بهم یاد میده چه طور آدم ها رو به کار دعوت کنم
و کلی از این افکار
استاد امروز با رفتن به مهمونی ای که قبلش احساسم بهم گفت نرو و رفتم
رفتنش هم کلی معجزه بود
استاد
فهمیدم چقدر منو تغییر دادین
چقدر آرام تر ام
چقدر شخصیت ام عوض شده
چقدر دیگه نگاهم به کمک و حمایت دیگران نیست
چقدر تغییر کردم
چقدر عجله ندارم برای رسیدن به ی خواسته و حالم خوبه
چقدر خوشبختی خودم در گرو رسیدن به خواسته هام نمیدونم
چقدر فقط خدا رو حامی و بالاسری و حمایت کننده ی خودم نه در زبان و حرف در قلب ام میدونم
واااااااای راستی
امروز اولین باری بود که تو ی مهمانی زنانه رفتم و فقط ی سایه ساده زدم احساس کردم چهره ام چقدر بدون رژ لب خاص تر و جذاب تر ام
و بدون رژ و آرایش خاصی رفتم
خدااااااای من
استاد شما با من چیکار کردین
چقدر خوشحالم تو این مسیر در کنار شما و مریم جان قرار گرفتم
استاد نمیدونم حس عجیبی که بعد از این مهمونی دارم چه طور بهتون بگم
خودم میدونم چقدر شخصیت ام تغییر کرده
از اینکه برم تو ی سازمانی که اونها به جای من کار کنن هر چند قبلا برام جذابیت داشت و وسوسه میشدم و آدمی بودم که یک بار تو این نوع شرکت ها وارد شده بودم و چند نفر زیر مجموعه ساخته بودم
امروز برای اولین بار در زندگیم وسوسه ی موقعیت و تندیس ها و موفقیت های دیگران نشدم با اینکه فیلم جمعیت و عظیمی که در همایش این شرکت در هتل اسپیناس تهران بهم نشون دادن نگفتم واااای ببین چی همه آدم رفتن و موفق شدن من هم میتونم برم و با ی دو دو تا چهار تای ساده خودم گول بزنم.
وقتی فیلم جمعیت تو همایش که مدیران اون شرکت برگزار کرده بودن دیدم گفتم خدایا شکرت این همه آدم این همه مشتری برای ی کسب و کار
این یعنی منم میتونم این همه افراد برای کارم به سمت خودم جذب کنم
الان دیگه میدونستم قانون چیه
الان دیگه میدونستم مسیر درست چیه
الان دیگه حاضر نیستم به آموزه های ی استاد دیگه گوش کنم
الان دیگه نمیخوام بدونم دیگران از چه راهی موفق شدن و به موفقیت رسیدن
الان تونستم فقط با یک تشکر از دعوت و پذیرایی اونها بیام از مهمونی بیرون و بگم من باید برم
استاد قلبم آرام بود و برام جای تعجب بود
چقدر آموزش های شما وقتی بهش عمل میکنیم تازه مفهوم شیرینی و لذتش رو میفهمیم چقدر عمل به این قوانین لذت بخشه و چقدر حال آدم خوبه
آرامشی که در وجود آدم هست اصلا قابل توصیف نیست
استاد ی حال عجیبی دارم
فقط میخوام ازتون تشکر کنم
و بگم منو از ی الهام ترسو و پر از نگرانی و ترس و افکار بیهوده و منفی بافی تا دلتون بخواد که هییییییچ کنترلی روی ذهن و افکارش نداشت
تبدیل کردین به الهامی که حتی اگر ی فکر نادلخواه تو ذهنم میگذره سریع به خودم بگم دوست داری این اتفاق در زندگیت واقعی تجربه کنی و جوابم قطعا نه هست
بعد به خودممیگم پس این فکر دیگه ادامه نده و اون چیزی رو که دوست داری برای خودت بساز.
بی نهایت از حضور شما و خانم شایسته ی عزیز در زندگیم خداوند رو شاکر ام
الان ساعت 11:30 دقیقه ی شب هست و من همیشه ساعت 9 تا 10 شب میخوابم
اما امشب ی حسی تو وجودم بیدار شده که نمیزاره حتی جسم ام بخواب بره.
استاد سپاسگذارم از تک تک کلمات و تک تک لحظات و ثانیه هایی که برای ما فایل آماد میکنید.
عااشقتونم و از خدای بزرگ براتون سعادت و سلامتی و ثروت و خوشبختی هم در این دنیا و هم در آخرت میخوام
سلام نمیدونم چی بنویسم ولی میدونم که در حال آسان شدن برای آسانی ها هستم چون توی ذهنم دارم جنگ و دعوا ها رو جمع میکنم دیگه با کسی که تو ذهنم بود و با سختی کشیدن خیلی حال میکرد حال نمی کنم دیگه دوست ندارم بگم فلان جا پدرم در اومد دوست ندارم بگم اون روز خیلی سخت گذشت فقط دوست دارم بگم خیلی حال داد چقدر لذت بخش بود حالا میفهمم که من به خودم ستم کردم من به خودم ظلم کردم اما از این به بعد جلوی این ظلم که فقط برای خودنمایی هست رو میگیرم آرزو میکنم تا ابد برای راحتی ها آسان باشم .
سلام بر شما استاد. توجه به دیدگاه توحیدی شما و توجه به باورهایی که نسبت به خداوند ساختم با توجه به آموزشهای شما. مسیر زندگیم را دگرگون کرده. چرخ زندگیم راحت تر از قبل حرکت می کنه. شکی در حرفهای شما نیست. به دوستان می گویم که جای پای شما محکم تمرین مسیر برای آرامش و موفقیت است. صدای گرم و پر آرامش شما نشان از راه توحید است. از خداوند می خواهم که دنباله رو زندگی شما باشم. می خواهم تمام صحبتهای شما رو با عمق جان درک کنم و بهش عمل کنم. راهی که هیچ شک و شبه ای در آن نمی بینم. چقدر حرفهای شما دلنشین است خداوندا متشکرم و بسیار خوشحالم که منو در این مسیر هدایت کردی. سپاس استادم سپاس
بنام خدای بخشنده ومهربان
خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می خواهم .
سلام به استاد عباس منش و خانم شایسته و دوستان
خدارا سپاس می گویم برای دیدن و شنیدن این همه آگاهی ناب وخالص . خدا را سپاس می گویم برای حضور استاد عباس منش در زندگی ام . خدا را سپاس می گویم برای این همه سخاوتمندی استاد عزیزم . استاد جانم بی نهایت شما را تحسین می کنم بابت این همه سخاوت و بخششی که دارین و این همه آگاهی ناب را به رایگان در اختیار ما قرار دادین . الهی که همیشه سلامت و سعادتمند در دنیا و آخرت باشین .
بسیار آگاهی های ناب و ارزشمندی استاد در این فایل بیان کردین . من بعد از هر چند دقیقه که گوش میکردم و می نوشتم از پای لب تاپ بلند میشدم و قدم میزدم و کمی آگاهی ها را با خودم تکرار میکردم تا بتوانم کمی درک کنم .
خلاصه اینکه استاد جانم بعد از چند ساعت گوش کردن و نوشتن آمدم سراغ سایت برای نوشتن کامنت.
این فایل هم در زمان مناسب به دستم رسید و از دل این آگاهی ها مطالبی بیان شد که برای من عین هدایت خداوند برای مسیری هست که برایش هدفگذاری کردم (خدایا شکرت) و با کلام شما حجت بر من تمام شد که مسیر درست است و شک و تردیدها را رها کنم و با تعهد بیشتری ادامه دهم .
اما چیزی که باعث شد بیام این جا و کامنت بنویسم این هست که چند روز پیش داشتم با خودم فکر میکردم که چرا در یکسری زمینه ها من خیلی راحت به نعمتها میرسم و در یکسری موضوعات خیلی سخت و با تقلا و زجر به نتیجه میرسم؟
و الان جوابم را از این فایل به خوبی دریافت کردم .
من یکسری چیزها همیشه برایم راحت پیش رفته حتی زمانی که هنوز با قوانین آشنا نبودم . یکسری نعمتها را من راحت دریافت میکردم .
مثلا در زمینه خوراک و پوشاک آنقدر نعمتها برای من راحت در دسترس قرار میگیرد وحتی رایگان بدون اینکه آب تو دلم تکان بخورد.
در کامنت قبلی هم اشاره کردم :
همسرم برای من روغن زیتون آورد رایگان / ماهی پاک کرده و خورد شده و تمیز آورد به رایگان بدون اینکه من درخواستی داشته باشم .
چند روز پیش خاله همسرم برای من کلی سوغات از شمال برای من فرستاده بود از برنج و رب انار و تخم مرغ محلی .
این نعمتها در اکثر موارد در زندگی من جاریه و من فقط تجربیات چند وقت پیش را این جا عنوان کردم .
ماه قبل من هدایت شدم به فروشگاهی و بدون اینکه بدون اینکه اطلاعی از تخفیفات آن داشته باشم کلی لباسهای قشنگ برای خودم خریدم و در زمان حساب کردن متوجه شدم همه لباسهایی که برداشتم تخفیف داشت و با مبلغ کمتری خرید کردم و خیلی ذوق کردم .
یا اینکه یه وقتهایی بنزین ماشینم رایگان میشه . چند روز پیش هم رفته بودم برای پسرم نون بگیرم وقتی کارت بانکی را دادم به فروشنده که حساب کنه وقتی کارت کشید با لهجه ی مشهدی گفت شما خوش طالع هستین من گفتم چرا / گفت امروز هر کسی کارت بانک ملت آورد برای حساب کردن کارت مشتری ها خطا میزد و درست عمل نمیکرد چون سیستم بانک ملت امروز مشکل داشته ولی برای شما سریع جواب داد بعد من با خنده گفتم برای من همیشه کارها عالی پیش میره و بعد هم گفتم با خدا باش و پادشاهی کن . کمی باتعجب به من نگاه کردن و من نون گرفتم و سریع برگشتم سمت خوونه .
یادم میاد چند سال پیش یه مبلغ پولی داشتم و همسرم از این مقدار پول من اطلاع داشت / یک روز اومد گفت یه زمین دیدم خیلی خوبه بیا بخر . من گفتم پول من کمه و من نمی تونم . همسرم گفت بقیه من میدم تو کاری نداشته باش فقط پولتو از بانک بیار بیرون تبدیل کن به ملک من هم اطلاع زیادی از خرید وفروش ملک و زمین نداشتم ولی حرفش گوش کردم و کل پولی که داشتم دادم و خودش هم بقیه کسری پول را گذاشت و این زمین خرید و بنام من هم زد . من اصلا تو فکر سرمایه گذاری و خرید زمین نبودم ولی در عرض چند هفته صاحب زمین شدم و تمام کارهای اداری همسرم انجام داد فقط من رفتم محضر و امضا کردم . خیلی راحت خداوند برای من کارها را انجام داد.
با شناختی که از خودم دارم میدونم که من آدم سختی کشیدن نیستم و نبودم و هر کجا عرصه برای من تنگ میشد مغزم هنگ میکرد و رها میکردم . من آدمی نیستم که تحمل گرسنگی یا تشنگی را داشته باشم . من آدمی نیستم که کمبود امکانات را در هر زمینه ای تحمل کنم . من آدمی نیستم که سختی زیاد را بتونم تحمل کنم . همیشه دوست داشتم و دارم همه چیز در بهترین حالت را تجربه کنم.
چند روز پیش رفتم آموزشگاه زبان پسرم و درخواست کردم از ترم بعد پسرم با جلسات خصوصی ادامه بده . مدیر آموزشگاه گفت چرا ؟ از مدرس ناراضی هستی ؟ گفتم نه اتفاقا همه چیز این جا عالی ولی در کلاسهای گروهی باید روزهای بیشتری پسرم بیارم و زمان زیادی از من گرفته میشه و روند رشد پسرم داره کمی کند پیش میره و برای من رضایت بخش نیست و از آنجایی که جمعیت کلاس زیاده در نتیجه سطح کیفیت تدریس خودبه خود پایین میاد ولی در کلاس خصوصی مدرس فقط با پسر من کار میکنه و سطح کیفی کلاس بالاتر میره و کلاس جدی تر میشه و روند هم سریعتر پیش میره و من همیشه در همه چیز دنبال راحتی و آسانی و بهترین کیفیت هستم . حتی اگه یه وقتی احساس کنم کلاس بهتری هم هست حتما فرزندم را در آن کلاس ثبت نام میکنم . یعنی در همه چیز من دنبال راحتی و آسانی و کیفیت هستم و اینکه باعث سختی من نباشه . الان فقط هفته ای یک بار برای پسرم وقت میزارم برای رفتن به کلاس و وقت خودم اینطوری آزادتر شد تا به خودم اختصاص بدم.
من پسرم از کلاس اول فرستادم مدرسه غیر انتفاعی فقط برای اینکه در شرایط عالی و با کیفیت تر وسالمتری تحصیل کنه ولی بعد از چهار سال به دلیل قوانینی که برای من اذیت کننده بود و خیلی از من وقت وانرژی میگرفت وفضا مدرسه و اولیا کاملا رقابتی و چشم هم چشمی شده بود بعد من تصمیم گرفتم از مدرسه غیر انتفاعی که شهریه زیادی هم پرداخت میکردم به مدرسه دولتی ببرم و الان دوساله در مدرسه دولتی پسرم داره درس میخوونه و همه چیز خیلی خوب و راحته و تازه من پولی هم پرداخت نمی کنم و شرایط و امکانات مدرسه خوبه و پسرم خیلی راضیه و یک زمین چمن عالی رایگان هم کنار مدرسه هست و از آنجا که فرزندم علاقه شدید به فوتبال داره حسابی داره کیف میکنه و درس می خوونه . با این کار هزینه های من کاهش پیدا کرد / مسیر مدرسه کوتاهتر شد/ هیچ رقابتی نیست .
من اعتبار تمام این شرایط و اتفاقات خوب زندگیم فقط به خدا میدم و سپاسگزار نعمتهایی هستم که خدا به رایگان و راحت وارد زندگی من کرده .
نمی دونم چقدر دارم درست عمل می کنم و درست پیش میرم ولی میدونم هربار باطی کردن تکاملم من رشد میکنم و درک ام از قوانین بیشتر میشه .
اما یه جاهایی هم هست که من تقلا کردم و هنوز هم این تقلا هاو سختی ها و عجله کردن ها و توکل نکردن ها هست .
از آنجایی که انسان عجولی هستم یه وقتهایی کنترل ذهن از دستم خارج میشه و تقلا میکنم و بعد هم سیلی محکمی از جهان میخورم .
من در دریافت پول خیلی تقلا میکنم . باشنیدن این جلسه فهمیدم که من به دلیل باورهای نامناسب آرامش ندارم در مورد مسایل مالی که آرام باشم و اجازه بدم خدا منو هدایت کنه.
البته که این باور که همه چیز خیلی ساده به دست میاد ولی پول به سختی به دست میاد در ذهنم نتیجه اش میشه اینکه پول را به سختی جذب میکنم ولی سایر نعمتها را راحت خلق میکنم . خیلی عجله دارم برای نتایج مالی .
ولی عامل مهم اینکه باید روی ایمان و توحید و باورهای توحیدی کار کنم و به آرامش بیشتری برای دریافت پول و ثروت برسم .
استاد خیلی خیلی سپاسگزار شما هستم بابت این فایل .
در پناه الله یکتا
به نام خدای بخشنده و مهربان
سلام به همه عزیزانم
میخوام از آسانیها بگم از کاری که خدا برام انجام داد به راحتی و آسانی که میگفتن غیر ممکن ست اما غیر ممکنی برای خداوند نیست
پسرم امسال کلاس اول دبستان ست و یک آموزگار بینهایت خوب از لحاظ آموزش داشت اینقدر با قصه و داستان و عکس و تصویر خوب به بچه ها آموزش میداد که همیشه تحسینش میکردم با خمیر بازی و بازیهای مختلف به بچه ها کمک میکرد تا دستهای قوی برای نوشتن و آموختن نوشتن داشته باشن .
اما خب برای من غیر از آموزش درس مسائل دیگه ای هم مهم بود به یکی از اموزگارها گفتم میشه پسرم بیاد کلاس شما گفت هیس هیچی نگو من حواسم به هر سه کلاس هست من دیگه صحبتی در این مورد با اون آموزگار نداشتم و همیشه اینو به خدا میگفتم که خدایا من نمیدونم چی خوبه چی بد ، من همه چی رو به خودت میسپارم
همینطور که خداوند خودش گفته چه بسا یک چیزی برامون خوب باشه و ما دوسش نداشته باشیم و یا یک چیز برامون خوب نباشه و ما بخوایمش
خلاصه یک روز که تسلیم در برابر خداوند بودم در تاریخ 12 ابان ماه معلم دلخواهم اومد و پسرم رو برد کلاس خودش
من بهشون گفتم آقای مدیر چی؟؟ گفت برو بهشون بگو آقای مدیر کلاس پسرم رو عوض کنید هر زمان هر کاری داشتین براتون انجام میدم و ،،،،صحبتهای دیگه اون رو گذشت و من روز بعد دیدم مدیر تنهاست داره میره توی اتاقش رفتم گفتم آقای مدیر میشه یه لطفی بکنید کلاس پسرم رو عوض کنید دیدم اصلا به حرفهای من گوش نمیده و با بقیه صحبت میکنه دیگه صحبتی نکردم و رفتم گفتم خدایا با خودت هر چی خوبه همون بشه
چند روزی پسرم توی اون کلاس بود تا اینکه من معاون آموزشی رو دیدم و باهم صحبت کردیم و میرفتیم و داخل اتاق آقای مدیر شد بهشون گفتم واقعا از خانم فلانی (آموزگار فعلی پسرم)ممنونم خیلی آموزگار خوب و عالی هستن و معاون گفت خدارو شکر و رو کرد به آقای مدیر گفت یادمون باشه توی سیستم کلاسشو عوض کنیم به همین راحتی و آسونی این در حالی بود که یک مادری بعد هفته اول مدارس برای تعقیر کلاس پسرش هر روز میومد مدرسه و تا اداره آموزش و پرورش هم رفته بود و به من گفته بود باید گفت آهنی بپوشی برای تعقیر کلاس من آموزش و پرورش هم رفتن و اونا گفتن هر چی مدیر بگه و مدیر هم میگفت همه ثبت سیستم شدن و نمیشه تعقیر ش داد
ولی من که بعد یک ماه تازه تصمیم به تعقیر گرفتم همون روزهای اول به راحتی و آسانی انجام شد
همش لطف خداوند و کمکهای خداوند بود و چه آسون و راحت همه جی انجام شد بدون هیچ تلاشی فقط با توکل و ایمان به خدا
من فقط خواستم و سپردم به خودش و خودش همه چی رو درست کرد
بارها و بارها خدارو شکر کردم و همیشه گفتم خدایا هرچی برامون خوبه همون شه من که هیجی نمیدونم اما تو آگاهی و دانا به همه جی پس خودت همه چی رو درست کن
خدایا شکرت که تو رو دارم و هستی و تو خودت برامون کافی هستی
خدایا به خاطر تمام انسانهای خوبی که در مسیرم قرار دادی شکر الهی شکر الهی شکر
خدایا مارا هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین
در پناه خدای مهربانم باشید
به نام خدای رزاق، وهاب و مهربان.
آسمان عزیز سلام.
من یه دور کامل همهی کامنتای این فایل رو خوندم اونایی که مطالب مهمی داره رو سیو کردم تا دوباره بخونم و نکات مهمشون رو یادداشت کنم.
اول میخواستم چند تا جمله از کامنتتون رو یادداشت کنم اما تک تک کلماتتون برای من درس داشت برای همین کلشو کپی کردم.
اولین نکتهای که تو کامنتت برام جالب بود اینکه چقدر سپاسگزار بودین نسبت به معلم اول پسرتون حتی با وجود اینکه ترجیح میدادین کلاسشو عوض کنید تمام مدت ذهنتون رو نکات مثبت ایشون بوده.
و دومین نکته اینکه وقتی میخواستین با مدیر صحبت کنید و ایشون حواسشون به شما نبود برای خودتون ارزش قائل شدید و به صحبت کردن ادامه ندادین.
سپاسگزارم از شما که این تجربهی زیباتون رو اینقدر قشنگ برای ما گفتین.
در پناه الله یکتا شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
چرا کارها برای بعضی ها روان پیش میره و برای بعضی ها سخت؟
تو دوره کشف قوانین زندگی هم استاد یه همچین سوال رو پرسیدن من فکر کردم که کجاها برام کارها راحت پیش رفته و چرا راحت بوده؟
اولین مورد این بود که وقتی برای مصاحبه استخدامی رفتم، اونجا بابام گفت به فلانی بگو کی هستی هوات رو داره، اما من اصلا چیزی نگفتم چون برام خیلی مهم نبود تو این مصاحبه قبول شم بعد که مصاحبه کننده ها ازم سوال کردن سوالاتشون این شکلی بود که شما خرید میرید خودتون نظر آخر رو میدین یا دیگران سوالات این حالتی حالا بعد از مصاحبه به هر کسی میگفتم این سوالات رو ازم پرسیدن هیچ کسی باورش نمیشد میگفتن از سیاست و احکام و اینا چی؟ میگفتم والله که یه دونه سؤال اینجوری ازم نپرسیدن
بعد تو مرحله اول قبول شدم رفتم گزینش همراه داییم بودم همونجا آقایی که مسئول گزینش بودن از شاگردای داییم بودن و با هم احوال پرسی کردن و یکسری صحبتها بعد برگه من رو هم امضا کردن به همین راحتی
از طرف دیگه رفتم برای معاینات پزشکی همین که وارد اون کلینیک شدیم رئیس کلینیک بابام رو می شناخت گفت نمیخواد بری برای هیچکدوم از کارها و خودش برگه رو مهر و امضا کرد در صورتی که همه میگفتن آقای دکتر فلانی از پشت عینک که بهت نگاه می کنه می ترسی ولی کار من به راحتی آب خوردن انجام شد( اونجا بابام چیزی بهم نگفت که علتش چی بود بعدا خود آقای دکتر رو که بعد از چند سال دیدم بهم گفتن که زمان بچه گی خونه پدربزرگت مدرسه می رفتم و اونا خیلی بهم محبت کردن حالا اینجا خدا ایشون رو سر راه من قرار داد) به خودم گفتم حالا چرا کارها اون سال برام راحت پیش رفتن که همیشه به عنوان اینکه برام معجزه شده ازشون یاد می کنم؟ اینکه من اصلا باور غلطی راجع به موضوع مصاحبه نداشتم هر چی فکر می کنم اصلا پیشینه فکری و ترسی راجع به این موضوع نداشتم و اصلا چنین افکاری به ذهنم هم نیومد اگه نشه چی، این برام خیلی مهمه باید بشه
در واقع بین من و اون خواسته مانعی نبود باور اشتباه تو ذهنم نبود برای همین به آسونی و راحتی کارها پیش رفتن.
به نام الله بخشنده و بخشایشگر
خداجانم با اجازه ی شما
سلام استاد خوشتیپ جذاب زیبا مهربون و خوش قلبم استاد جان چقدر خوشگل شدین زیبا شدین روحانی شدین خدارو شکر،
استاد حس میکنم دارید به اون چیزی که همون اول که این مسیر رو آغاز کردین که درخواستتون از خداوند اشاعه ی توحید در جهان بود و میخواستی ابراهیمی باشید دارید میرسید
قبلا این کارو کردید اما الان من حسو حال دیگه ای دارم از شما میبینم
میدونید مثل خودم میمونه من تقریبا 25 روش رزمی مبارزه ای و کاملا کاربردی رو بلدم آموزش دیدم سالها تمرین کردم و تو هر قسمتش مبارزه ها داشتم
درسته هنر انتهایی نداره خلق کردن انتهایی نداره
اما الان دیگه کسی نمیتونه به من بگه چرا مشتتو این طوری میزنی چرا گاردت اینجوریه چرا فلان چرا بیسار
اینقدر از درون پر هستم و اینقدر اعتماد دارم به چیزهایی که خداوند در این مسیر به من گفته که اصلا حتی من دیگه یک بار هم کسی بهم نگفته چرا تو اینطوری مشت میزنی یا چرا گاردت اینجوریه،
اتفاقا اونا دارن به این میرسن که بابا این چیزایی که علی رجایی میگفت همشو دارن تو خود آمریکا تدریس میکنن،
شما هم الان همینه استاد شما دیگه اینقدر فکت و دلیل و منطق تو ذهنتون هست که اصلا کسی نمیتونه دیگه به شما بگه که مگه تو کی هستی که از خدا داری صحبت میکنی
قشنگ ترین حس دنیا اینه که خدای خودتو بشناسی در موردش فکر کنی در موردش سوال کنی
من به شخصه جدیدا سعی میکنم خدارو نزدیکم حس کنم
یعنی اینطوری فکر میکنم که کلا تو این جهان منمو خدا
خدا وایستاده حی و حاضر نه میخوابه نه حواسش پرت میشه نه هیچی هیچی چهار چشمی به من دل زده منتظره من فقط لب تر کنم
منتظره به کانون توجه من به احساس من پاسخ بده
و منتظره طبق فرمان و درخواست من هر آنچه که لازم هست رو به تسخیر من در بیاره
درسته خیلیییی زود یادم میره و درگیر حاشیه میشم اما سریع میشینم حالا یا مینویسم یا بهش فکر میکنم یعنی سعی میکنم حسش کنم همین اطرافم
کلن وقتی قرآن میخوندم و میخونم همین حس رو داشتم حس میکردم که انکار کلن منمو خدا،
انگار خیلی صمیمی و خودمونی بهمون گفته بالا من هستم به من اعتماد کن چی میخوای
اما خب اون موقع ها قانونشو خداییش بلد نبودم
یعنی نمیفهمیدم چطور باید بخوام آیا باید براش زجخ بزنم؟ آیا باید براش برم روضه سینه بزنم تو سر خودم بزنم؟ آیا باید پای پیاده برم کربلا بلکه لایق یک زندگی خوب بشم؟! آیا همیشه باید پدر مادرمون راضی نگه دارم؟!
اون موقع ها که اصلا نمیدونستم میتونم مستقیم بدون واسطه از خودش بخوام ،
الان خدارو شکر خدارو صد هزار مرتبه شکر خدای مهربانم هر لحظه در زندگیم حضور داره
خدارو صد هزار مرتبه شکر تو بحث روابط خیلی قوی شدم البته که تو بحث رابطه ی عاشقانه میدونم هنوز باک دارم وابستگی دارم ولی اون انشاالله به لطف خودش حل میشه
بعضی روز ها که از خواب بیدار میشم تو همون رخت خواب
وقتی این سوال رو از خودم میپرسم که چی میتونه منو نگران کنه و بترسونه فقط و فقط مسائل مالیه
یعنی واقعا این پاشنه آشیلمه
هنوز متعهدانه براش وقت نذاشتم و باید به همون میزان که برای علایقم وقت میگذارم برای تغییر فکرم در مورد پول در مورد خدا در مورد ثروتمندان وقت بگذارم ،چون قرار نیست معجزه ای اتفاق بیفته
تا وقتی مثل قبل فکر میکنم مثل قبل رفتار میکنم و تا وقتی مثل قبل رفتار کنم مثل قبل نتیجه میگیرم
,
خدارو صد هزار مرتبه شکر
جدیدا خیلی از خودم سوال میپرسم خیلی
خیلی دوست دارم با خودم تنها بشم و خودم خودم رو کوچکنم سوالات کوچینگی از خودم بپرسم خیلیییی حال میده
خیلی به وضوح میرسم
واقعا استاد مهربونم هرجایی میرم برام اونجا تبدیل میشه به بهشت
درسته همون خیلی زود هدایت هارو فراموش میکنیم
اما استاد من الان هدایت شدم کیش یعنی واقعا نمیدونستم قراره بیام اینجا
همینطوری با دوستم حرکت کردیم به سمت جنوب و بعد از 10 روز مراقبه تو دل طبیعت هرمز یه حسی منو کشوند اینجا
و استاااااد نگم براتون از هوا از طبیعت از ماه شبها از طلوع و غروب ها
از اتفاقاتی که داره برام میفته از هدایت هایی که دارم میشم از آدم هایی که دارن میان تو زندگیم
اصلا وقتی به خودم نگاه میکنم میگم علی تو واقعا همون علی هستی؟
دست خالی پاشدی اومدی اینجا و اینقدر آرامش داری اینقدر خیالت راحته اینقدر رابطه ایجاد کردی تو همین مدت کم ؟
و صد در صد کردیتشو میدم به خداوند و به عشقی که خداوند تو وجودم قرار داده،
اینقدر کار خدا دقیقه که دقیقا منو زمانی بکشونه اینجا که یه نفر دیگه درخواست از خدا این بوده که یه شخصی مثل من با توانایی های من با شخصیت من بیاد تو زندگیش
بعد من چی بشه آگهی بزنم تو دیوار برا آموزش
بعد اون بیاد با من آشنا بشه بعد اصلا اینکار درو تخته باهم جفت بشه
کی داره واقعا این کارو میکنه؟!
خیلی خیلی واقعا این جهان داره دقیق کار میکنه
به خدا که از یک دقیقه بعدم خبر ندارم
هرکس میگه چیکار میخوای بکنی تا کی میخوای اینجا بمونی کی میخوای برگردی
همش میگم نمیدونم به خدا اصلا نمیدونم قراره تا کی اینجا باشم و بعدش قراره کجا برم
فعلا اینجا دارم رشد میکنم دارم جوونه میزنم دارم خدای خودمو بیشتر باور میکنم
آخه باور ساختن بدون عمل که حرف مفته
من باید باورهایی که داشتم میساختم رو باز هم به خودم ثابت میکردم
و هنوز دارم بیشتر به این باور میرسم که خداوند براش هیچ فرقی نمیکنه که من کجام ،
فقط اینو از من میخواد که
تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس خود راه بگویند که چون باید کرد
واقعا خیلی جاها از لحاظ فیزیکی باید شل کنیم
فقط باید کار ذهنی انجام بدیم یعنی سعی کنیم با باور سازی با هدایت افکارمون به سمت چیزی که به ما احساس بهتری میده با کنترل ورودی های ذهنمون سعی کنیم به احساس بهتری برسیم و اگر ایده ای برای حرکت در مسیر مورد علاقمون یا برای رسیدن به اهدافمون بهمون داده شد با ایمان بریم و انجامش بدیم اگر هم ایده ای نداشتیم اجازه بدیم هدایتمون کنه بهمون بگه
استاد چقدر باورهایی که در این تو این جلسه گفتین فوق العاده بودن
خداوند عاشقانه در هر لحظه میخواد به ما کمک کنه
خداوند بیشتر از خود من میخواد که من خوشبخت موفق ثروتمند بشم
خداوند بیشتر از من میخواد که من در آرامش زندگی کنم
خداوند حامیه منه مراقبه منه حواسش به من هست
و واقعا استاد باید روی باور هامون در مورد خداوند بیشتر وقت بگذاریم،
یه بازیه به نظر من
هی باید باوره رو درست کنی بعد وقتی باوره رو درست میکنی ایمانت برای ساختن باورهای دیگه برا خواستن چیزهای دیگه بیشتر میشه
و دوباره به خواسته هات میرسی بعد دوباره خواسته ها بزرگ تر میشه باید دوباره بیای رو باورهای در مورد خداوند کار کنی قوی ترش کنی تا بتونی اقدام کنی به سمت اون خواسته های جدید وخلقشون کنی و این یک روند دائمی هست،
خدارو شکر میکنم که کوش من رو مهرم کرد برای شنیدن این آگاهی ها خدارو صد هزار مرتبه شکر
خیلی خیلی خیلی ازتون ممنونم
و از خداوند میخوام که کمکم کنه بیشتر هدایتشو باور کنم بیشتر باور کنم که من ناتوانم در مقابل قدرت خداوند و خداوند که قادر مطلقه و اونه که داره خواسته های منو اجابت میکنه
خدارو شکر
به نام خدای مهربان سلام
خداروشکر میکنم که قدرت خلق زندگیم رو به من داده
قسمت ششم
بررسی یه مسئله در محل کار
امروز وقتی ما در قسمت شستشو جمع بودیم درجایی که مدت خیلی زیادی هست که مشکل داریم و اکثر کارها در آنجا برگشت میخورد و و این باعث پایئن آمدن آمار شده بود
کلی تقلاها صورت گرفت ولی نشد که نشد
تا امروز که داشتیم دنبال مشکل میگشتیم هر کسی یه چیزی میگفت ، و خب وقتی هم که ایدهای اون فرد رو دنبال میکردیم هیچ نتیجه ای نمیگرفتیم
تا اینکه چیزی به چشم من بلد شد، و وقتی که رفتم سراغش و چند نمونه دادم دیدم که مشکل کاملا حل شد
خب همه میگفتن دمت گرم چکار کردی
ولی من در دلم میگفتم خدایا تو این کارو کردی ها
تو به من گفتی ها ،وگرنه من که از کجام درآوردم که مغز جن هم نمیرسید که مشکل از کجا بود
دقیقا دوباره مثل دستگاه جوش که اون کسی که اومد راه اندازیش کرد گفت که هیچ کس نمیدونه و باید از چین نفر بیارید و نمیشه و از این حرفها و میخواست که ما دنبال اون باشیم فقط
ولی من باز با اون الهامات خداوند تونستم مدلهای مختلف رو باهاش جوش بدم
چرا این اتفاقات افتاد ؟
چون چندین روزه که من دارم هی در طول روز یادآوری میکنم که خدایا تو هستی که داری کارها رو انجام میدی
و واقعا دیگه مطمئن شدم که خداوند داره انجام میده و ایده ها رو میده ، چون وقتی که به ایده ای که اومد تو سرم برای درست شدن قسمت شستشو ، دیدم که واقعا این ایده از من نبود و یکی در دلم این رو به من گفت و من فقط اجرا کننده بودم انگار
پس این نشون میده که واقعا خداونده که داره کارها رو انجام میده
و من نمیدونستم که ایمان رو من باید بسازم ، فک میکردم که این وظیفه خداونده ،و میگفتم خودش آفریده دندش نرم خودش هم من رو با ایمان کنه
دیدم که نه به حرف نیست ، باید عمل کرد و ایمان رو ساخت ، با توجه ، با تکرار با وصل کردن اتفاقات به خداوند
عمل به قانون
دقیقا بعد از اینکه اون ایده الهامی اجرایی شد و همه دیدن که چقد کار خوب پیشرفت و مشکل حل شد
من دیدم که مدیر و مدیر کنترل کیفیت داشتن صحبت میکردن و فک کنم ، به نظرم اومد ، شایدم اشتباه کنم ، ولی احساس کردم که مدیر هم داشت میگفت که منم تو این قسمتش نقش داشتم و انگار یه چیزی درونم میگفت برو هی وسط بگو که دیدید چی شد ،و اونها از تو تعریف کنن و فک نکنن که اونها نقشی داشتن و فقط تو نقش داشتی
این فکر باعث شد که من دو قدم به سمتشون بردارم و نزدیکشون که داشتم میشدم گفتم هی چکار داری میکنی ، مگه مهمه که نظر بقیه در مورد تو چیه؟
مگه تو برای نشون دادن خودت به اینها این کارو کردی ؟
گفتم که ول کنن بابا من بخوام بیام به اینها ثابت کنم که ببینید من چقد خوبم و چقد حرفه ای ام ، گفتم ولش کن اون کسی که باید رضایت داشته باشه منم
و من بجای اینکه بیام روی دیگران تمرکز کنم و خودم رو به دیگران بخوام ثابت کنم که تایید بگیرم خودم خودم رو تحسین میکنم و تایید میگیرم از خودم
و از اونجا دور شدم
چون دیده بودم که بارها اومده بودم گفته بودم فلانی و بهمانی دیدید که چقد فلان کاره خوب شد و همه به به و چه چه میکردن و من احساس غرور میکردم و خب کلا به اندازه یک ساعت هم این حس نبود و دوباره برمیگشت به حال اول
ولی گفتم ولش کن بابا ،من دنبال تایید شما نیستم ،و اصلا مهم نیست که من رو تایید کنید یا نکنید
مهم نگاه خودم به خودم هست
و دیدم که اینطوری خیلی بهتره
قبلا در این مواقع بسیار عصبانی میشدم و همش توقع داشتم که دورم مثل پروانه بچرخن و به به و چه چه کنن و بگن بابا تو دیگه کی هستی ، تو مارو نجات دادی و به این واسطه من احساس مهم بودن کنم
و اگر این کارو نمیکردن به شدت بهم میریختم و میگفتم برید پی کار تون، دیگه من کاری برای شما نمیکنم
ولی وقتی که این بار نگاه کردم به خودم دیدم که کلا فرق کردم
و دیدم که همین که اون فکر رو در نطفه کشتم خیلی برام بهتر شد،و ایمانم قوی تر شد
به نام خدای مهربون، رزاق، وهاب
آقا مجتبی عزیز سلام. امیدوارم در بهترین زمان و مکان کامنت منو دریافت کنید. ازتون سپاسگزارم که این کامنت زیبا رو نوشتید. این تیکه از صحبتاتون دقیقا موضوعی بود که من داشتم امروز بهش فک میکردم.
«قبلا در این مواقع بسیار عصبانی میشدم و همش توقع داشتم که دورم مثل پروانه بچرخن و به به و چه چه کنن و بگن بابا تو دیگه کی هستی ، تو مارو نجات دادی و به این واسطه من احساس مهم بودن کنم»
منم قبلا دقیقا حسو داشتم نسبت به هر کار خوبی که انجام میدادم. به شدت نیازمند تعریف و تمجید بودم. هر چند که هنوز خیلی راه داره اما نسبت به قبل خودم خیلی بهتر شدم و چقدر آرامشم بیشتره اینطوری.
چون در طول روز افکار خیلی زیادی تو سرم میاد خیلی چیزا رو دقیق متوجه نمیشم، اما وقتی میام کامنتا رو میخونم که هر کس از یه جنبهی متفاوت به خودش نگاه کرده خیلی قشنگتر متوجه و سپاسگزار تغییرات خودم میشم. الهی شکرت.
هر کجا هستید در پناه الله یکتا، شاد، سالم ثروتمند و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت.
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
هر زمان که از خدای خودم کمک می گیرم او برای من بهترین ها را در کنار هم جور می کند
هر زمان که از او بخواهم او آنقدر ساده و روان دستهای من را می گیرد که من بدون اینکه بخواهم بترسم و یا اینکه آب در دل من تکان بخورد من به جلو می روم و کارهای من بخوبی و آسانی رواج پیدا می کند
او برای من بهترین یار و پشتیبان است
جالب در ابن است روی دیگران حساب باز می کنم و در نهایت دچار دردسر و اعصاب خوردی و ناراحتی می شوم
اما هر زمان که از او کمک می خواهم همان آدم هایی که زمانی به دنبال انها می دویدم همان ها خودشان بدون اینکه من درخواستی کنم خود به کمک من می آیند
خودشان به بهترین شکل ممکن دست به کمک کردن برای من انجام می دهند
این درس جالب را من باید بارهای بار با خودم تکرار کنم
هر چه بیشتر دل به خدای خودم ببیندم
بیشتر روی او حساب باز کنم آنوقت من خوشحال تر خواهم بود
من سرحال تر خواهم بود
همه چیز برای من زمانی رخ می دهد که به او اعتماد کنم و روی او حساب باز کنم
بتوانم او را ببینم و به او اعتماد کنم
او که از همه نیاز های من با خبر است دیگر چه لزوم دارد که بخواهم این همه دست و پا بزنم
بخواهم خودم را به آب و آتیش بزنم
من باید به او توکل کنم
من باید او را ببینم
من باید به او اعتماد و ایمان داشته باشم
من همیشه خوشحال و خوشبخت خواهم بود
کارها و روند امور جهان را وقتی که به دست او بسپارم بی شک او برای من به بهترین راه و روش ممکن همه چیز را ختم به خیر می کند
بی شک او بر همه امور این جهان واقف است
او بر همه عالم آگاه است و از همه بهتر می داند
چطور وقتی که به پدر و مادر خودم اعتماد می کنم
چطور وقتی که یک نفر قولی را به من می دهد و حال من را خوب می کند
پس چرا به کسی اعتماد نکنم که او واقف بر همه چیز است
چرا دل به کسی نبندم که او بر همه عالم و همه امور دانا است و آنوقت من بی شک خوشحال و خوشبخت خواهم بود
اما و اما نکته در این است که اگر من به بنده اعتماد می کنم به این دلیل است که با چشم خودم انرا می بینم به آن اعتماد می کنم
اما و اما به خدای خودم چون نمی بینم او را به راحتی اعتماد نمی کنم
این درس و نکته واقعا مهم و اساسی و مهم است
یک درس دیگر که برای من بود این است که روند زندگی من ساده و آسان و راحت باشد
این یعنی اینکه من در مسیر درست هستم
چقدر این نوع نگاه و باور عالی و فوق العاده است
من باید و باید همیشه جوری رفتار کنم که همه کارهای من به آسانی و سادگی انجام بشود و این مهمترین درس و نکته امروز برای من بود
من چکار می کنم که کار من به سختی پیش می رود
این بسیار عالی و فوق العاده است
همه اینها به این معنی است که می توان هم به راحتی و اسانی به خواسته ها و اهداف خودم دست پیدا کنم
شرط آن این است که به خدای خودم ایمان داشته باشم و روی او حساب باز کنم
انوقت من همیشه در مسیر رسیدن به خواسته خودم هستم
واقعا ممنون استاد عزیز هستم که ما را با این قوانین آشنا می کند
از خدای خودم ممنون هستم که من را امروز به این فایل هدایت کرد
سپاس از خدای هدایتگر خوب خودم
سپاس از خدای مهربان وزیبای خودم
سپاس از خدای فراوانی ها
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 25 آبان رو مینویسم
امروز صبح که بیدار شدم اولین جمعه ای بود که بعد از چند ماه مداوم رفتن به جمعه بازار ، نرفتم جمعه بازار
میتونستم برم ، اما نقاشی تمرین رنگ روغن کلاسیم عقب بود و باید کار میکردم
از طرفی هم دلم میخواست برم برای فروش نقاشیام ولی نرفتم و کارامو انجام دادم
وقتی اومدم سایت دیدم یه فایل جدید اومده رو سایت خیلی خوشحال شدم و خداروشکر کردم چون موضوع فایل قشنگ با من صحبت میکرد که طیبه این فایل برای تو هست و مرتبط بود با این چند روز من که افکار و خواسته هایی داشتم
وقتی گوش دادم و متوجه چند تا موضوع شدم شروع کردم به نوشتن و خیلی درس ها داشت برای من
و از خدا میخوام قلبم رو باز کنه تا بتونم به درس هایی که گرفتم عمل کنم
کل روز رو نجوای ذهنم هی میگفت، اگر الان گل سر میفروختی تا شب 10 میلیون یا بیشتر تو حسابت بود
و من سعی میکردم خودمو کنترل کنم
و از خدا کمک میخواستم
و به خودم یادآوری میکردم که اگر باورهای من درمورد فروش نقاشی قوی بشه ، صد در صد فروشم زیاد میشه
مادرم که تمام گل سراشو تا شب درست کرده بود و تا دیر وقت بیدار بود و داشت درست میکرد تا صبح ببره
صبح به من گفت میره و با خواهرم رفتن
منم نشستم تا بعد از ظهر تمرین رنگ روغنم رو کار کردم و بعد به دوستانی که در سایت پاسخ نوشته بودن برای من ،پاسخ نوشتم
پاسخ دوستان رو در سایت نوشتم ، که گفته بودن به زودی از نقاشی درآمدت بالا خواهد بود و نشونه بود برای من که طیبه خدا به وعده اش عمل میکنه کافیه که تو به وعده هات که عمل به قوانینه و اصل هست عمل کنی
و من انقدر خوشحال بودم از این همه همزمانی و قرار گرفتن در زمان مناسب که این پیام هارو دریافت کردم
چون بیشتر پیام هارو از 17 آبان ماه یک بار خونده بودم ولی فرصت نمیشد که جواب بدم و حتی وقتی خونده بودم اصلا هیچ درکی از پیام ها نداشتم که خدا یکی یکی در روز های مختلف پیامی که مرتبط بود با افکار و خواسته های اون روزم بهم نشون میداد و هدایت میشدم که بخونمشون و پاسخ دوستان رو بنویسم
و امروز خیلی واضح با این هماهنگی به من فهموند که رفتن به مدارهای بالاتر در راهه که باید عمل کنم برای فروش نقاشی هام و باورهای قوی بسازم
خداروبی نهایت سپاسگزارم
و در کل روز داشتم به حرف هایی که دوست آگاهمون آقای نارنجی ثانی در سایت بهم گفته بود فکر میکردم تا بفهمم حرفاشو و درک کنم تا عمل کنم
شب نیم ساعت قبل اومدن مادرم ،گفتم برم ظرفایی که از صبح مونده رو بشورم ،یهویی دیدم صدای آب میاد
وای خدای من
داداشم رفته بود ظرفارو میشست
انقدر خوشحال بودم خیلی خیلی خداروشکر کردم
خیلی حس خوبی داشتم
وقتی مادرم اومد رفتم بهش سلام بدم و نتونستن خوشحالی خودمو نگه دارم
سریع گفتم
مامان داداش ظرفارو شسته
خیلی ذوق داشتم که من تونستم به کارای خودم برسم
وقتی مادرم برگشت خونه و خواهرمم اومد
فروششون کم بود ،البته در مقایسه با فروش هفته قبل و فروش من
جالبه من به مادرم گفته بودم که مادر خودت بفروش و تنها برو و با خواهرم که هردوتون یه مدل گل سر دارین یه جا نشینین
یه وقت از گل سرای تو زیاد میخرن خواهرم ناراحت میشه
مادرم گفت نه ناراحت نمیشه خودش گفته که بیا باهم بشینیم و به همدیگه کمک کنیم
و وقتی شب اومدن ، خواهرم خودش گفت که مادر دیگه باهم نفروشیم از کارای تو میخرن و به کارای من نگاه نمیکنن
هی سعی میکردم هیچی نگم ،تلاش میکردم آروم باشم و کنترل کنم خودمو
و همزمان داشتم به حرف دوست آگاه سایت فکر میکردم
و فهمیده بودم که من درک های این چند روزم اشتباه بوده و پی بردم و سعی میکنم درک هایی که داشتم عمل کنم
جا داره از خدا به خاطر اپلیکیشنی که نصب کردم تشکر کنم
اپلیکیشن نصب کرده بودم که تمام تراکنش های فروش کارتخوانم رو نشون میداد
انقدر قشنگ بود که دیگه از این جمعه به مادرم گفتم به مشتریا رسیدشو بده و من از گوشیم تمام تراکنش هارو میبینم ..
خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم به خاطر این همه برنانه های نابی که کارهای ما رو آسون میکنن
شکرت
ان شاء الله هفته بعد خودم میرم برای فروش نقاشیام و شروع میکنم
سلام طیبه جان.
خودت شاید ندونی ولی برای من و خیلی ها شدی الگوی ایمانِ با عمل.
دختری که تغییر کرده به واسطه ی بهبودهاش.
بهبودهایی که از عمل میاد نه فقط حرف های قشنگ زدن.
تو سختت بوده اوایل ولی رفتی و محصولاتت رو فروختی تو جمعه بازار، مترو، اتوبوس، جلوی مدرسه و …
تو کار عملی کردی روی عزت نفست، اعتماد به نفست.
تو افرین داری.
طیبه جان همه مون اشتباه داریم تو عملکردمون ولی خدا میاد و از طریقی اگاهمون میکنه که گیر کارمون کجاست.
خیلی برات خوشحالم که فاز اول رو با موفقیت سپری کردی حالا میری فاز دوم یعنی فروش محصولات نقاشیت.
چیزی که براش داری دوره تخصصی میبینی.
واقعا تحسین برانگیزی دختر.
منم محصول هنری تولید میکنم ولی پشت سدها و ترمزهای ذهنم موندم.
چند بار فروش داشتم، ولی باورهای خوب و قوی ندارم و ادامه اش ندادم.
تو برای من الگو هستم.
چند روز پیش به خودم گفتم ببین طیبه تونسته با خودش و خجالت هاش و تردیدهاش کنار بیاد و محصولش رو فروخته، تو هم میتونی.
باور مهمه، ولی به قول سعیده جان رضایی، باور و اقدام عملی، دو بال پرنده هستن که با هم کار میکنن و جواب میدن…
دارم با خودم مرور میکنم.
منم میبینم که کامنت مینویسی مثل همیشه و از فروش خوبت در زمینه ی نقاشی هات تو جمعه بازار یا هر مکانی که خدا هدایتت میکنه برای فروش، مینویسی.
همون خدایی که گل سرهای جوانه و قورباغه و … رو برات میفروخت، برات مشتری میشد، برات درامد میشد، کارتخوانت رو فعال میکرد، همون خدا واسه نقاشی هاتم مشتری میشه.
مثل گل سرهات قیمت خوب میذاری، تخفیف هم نمیدی و فروش عالی خواهی داشت.
چقدر دلم میخواد یه روزی بیام پیشت و خودت و محصولات هنری تو ببینم و ازت با عشق خرید کنم.
قبلش ذوق کنم بگم، اِ این بانو که طیبه جانِ خودمونه، رفیقِ خودمونه در سایت…
همونکه شغل خودشو ستخته برای خودش، کارافرینی هم کرده…
چه سعادتیه دیدن تو از نزدیک.
مشتاق دیدن روی ماهت هستم نازنین دختر.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام ربّ
این روزا فقط دارم اشک میریزم از این همه دقت و چیدمان خدا
حتی تو پاسخ دوستان به من
قبلنا که اوایل مینوشتم رد پاهامو یه چند باری که پاسخ دوستان میومد مغرور میشدم که منم دارم کامنت مینویسم
ولی بعد که حتی تو این کامنت نوشتن هم تکاملمو دارم هر روز طی میکنم
الان دیگه با هر بار دیدن دایره آبی کنار اسمم سریع خوشحال میشم که خدا یه سری حرفا داشته که میخواد بهم بگه
و انقدر سعیمو میکنم تا شاخکامو تیز کنم
و از هیچ صحبت دوستی سعی کنم ناراحت نشم که اگر حرفی گفت مثلا مثل قبلنا نگم این حرفو چرا زد
با تک تک کامنت دوستان فکر میکنم میگم طیبه این پیام صد در صد برای تو حرف داره که خدا با بی نهایت دست هاش به تو داره پیامشو میرسونه
خوشحالم از این که حتی تو نوشتن رد پاهام و خوندن پاسخ های دوستان تکاملم رو دارم طی میکنم و قشنگ حس میکنم از این نتیجه
حالا نتیجه ام اینه که تا دایره آبی میبینم خوشحالم که خدا یه پیام دیگه داده به من از طریق دوستان نابی که در این سایت پر از عشق هستن و به حسشون پایخ دادن و برای من زمان ارزشمندشونو گذاشتن و نوشتن و خوندن رد پامو
سمانه جان دو جا تو نوشته هات عمیقا گریه کردم چون درک کردم پیام خدا رو
چقدر زیبا نوشتی برام
همون خدایی که گل سرهای جوانه و قورباغه و … رو برات میفروخت، برات مشتری میشد، برات درامد میشد، کارتخوانت رو فعال میکرد، همون خدا واسه نقاشی هاتم مشتری میشه.
مثل گل سرهات قیمت خوب میذاری، تخفیف هم نمیدی و فروش عالی خواهی داشت.
این روزا هر کس پیامی برای من گذاشته جملاتی شبیه به جگله ای که شما نوشتین نوشته
انگار یه جور تایید قوی هست برای من که آفرین شروع کن و دیگه زمانش رسیده
یه صفحه جدید که خودت عاشقش هستی طیبه
عاشق اینکه وقتی داری نقاشی میکشی بیشتر به من فکر میکنی و سعی داری حتی ریز ترین کارهاتم به من بسپری
ولی باید بیشتر آگاه باشم به رفتارام تا بتونم دریافت کنم این همه محبت خدا رو
اینجا خیلی گریه کردم
وقتی نوشته تونو خوندم گفتم ببین خدا داره چجوری بهت میفهمونه با پیام سمانه جان
که ببین طیبه من کنارتم و نشونه ها رو بهت میدم که از فروش نقاشی هات بی نهایت ثروت بهت داده خواهد شد
پس پر قدرت ادامه بده
و در آخر که نوشتین
گریم بیشتر شد
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
این آیه رو من این چند روزه که وقتی میرم از ایستگاه بی آرتی سوار بشم برم مترو و روبه روی مترو رو دیوار مددسه این آیه نوشته شده میخونم و میخندم و میگم تو با منی و از من محافظت میکنی
و ازش کلی درخواست میکنم به روش حضرت موسی و میگم قلبم رو باز کن برای درک آگاهی ها
سمانه جان بی نهایت ازت سپاسگزارم که باز هم برای من نوشتی
چقدر خوب که دوست هنرمندی در این سایت دارم که پر از حس خوبه و پر از آگاهی
نور خدا بی نهایت در زندگیتون به شکل عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و برای کار و محصولات هنری شما مشتری بی نهایت بشه
خیلی سپاسگزارم سمانه جان