عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 39

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ضیا سعادت گفته:
    مدت عضویت: 1663 روز

    بنام خداوند آگاهی ها و هدایت گر

    سلام و صد درود خدمت استاد عزیزم عباسمنش و بانو شایسته عزیزم و خانوده نازنین ام که کلی هدایت اگر و راهنمای ماست وقتی کامنت ها را میخوانم حال میکنم

    من تا بحال کامنت نگذاشتم

    میرم سر موضوع

    تصمیم احساسی من که وقت این فایل ها را گوش میدهم دارم درک میکنم نظام چه به چه است

    من 27 سالم است از روابط عاطفی و عشقی گرفته تا بیزنس و روابط اجتماعی ام اهداف و‌ رویا هایم همه همه ضربه خوردم یعنی میگم از تمام این ها از تصمیم های عجولانه و احساسی ام یادم است شاید بالای 10 تا دختر پیشنهاد دوستی دادم حتا ازدواج بر اساس همین تصمیم احساسی

    چندین تجارت را شروع کردم قبل از اینکه روند تکاملی ام را طی کنم پول قرص کردم یک جورای کلو گذاشتم تجارت ام را زدم که همش از هر لحاظ چند برابر شان را از دست دادم عتبار اجتماعی گرفته تا پول و‌ وقت همه چیزم را

    حاله هم تو جای هستم تو بیزنیس هستم که شریک هستم که انسان های نامناسب است

    از طرف عابرو از همه جا رفته است

    پولدار دست دادم که هیچ چیز وقت از دست رفت حالا هم در شرایط ناگوار

    حالا مگذریم

    من پذیرفتم که عامل تمام اتفاقات خودم هستم مسئول صد درصد خودم هستم من پذیرفتم و قبول میکنم

    و حالا بخشیدم از هر حالت که سرم میایه از جان دل قبول میکنم و می پذریم از ارتعاش های نامناسب عدم احترام به قانون خدا است

    حالا شده روزگارم سایت استاد عباسمنش

    فایل های دانلودی را مطالعه میکنم

    عقل کل میرم

    کامنت های عزیزان را میخوانم و سریال به دور امریکاه را به شدت دنبال میکنم

    مطمئن هستم دارم هدایت میشم به سمت خدا یعنی ثروت عشق واقعی خودشناسی

    الهی صد هزار مرتبه شکر

    حالا در گذشته هر چه بودم بخشیدم

    تشکر میکنم بابت تضاد هایم

    درود خداوند به شما عزیزان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    احمدرضا رحمتی گفته:
    مدت عضویت: 2026 روز

    با سلام به استاد عزیزم و دوستان خوبم به نظر من یکی از روش هایی که من خودم در شرایطی که به چالش بر میخورم تا بتوانم ذهنم را ارام کنم اینه که به خودم میگم ودر واقع این سوالها رو از خودم میکنم که ده سال دیگه این چالش برات چه شکلیه؟ برات خاطره هستش یا چالش؟ ده ساله دیگه بهش میخندی یا براش زار زار گریه میکنی ؟ یا اومده تا لانه کنه یا یک مهمانه که اومده چیزی رو بهت یاد بده ؟ و کلی از این سوالات و جالب اینه که پرسیدن سوالات و در واقع سوال درست اول این که منو از فرکانس اولیه خارج میکنه و دومم من رو ارام میکنه و قطعا زمانی که انسان ارام باشد و ارامش در وجودش جریان داشته باشد خداوندم پاسخ های درست رو بهش با نشانه هایش نشان میدهد. یکی از تمرین های دیگه من گوش دادن به موسیقی های ارامش بخش که باعث میشه سطح انرژی بدن تغییر کنه که واقعااا عالیه. یکی دیگه از تمرین های دیگه قدم زدن در پارک و توجه اگاهانه به اطراف و تحسین زیبایی های طبیعت هستش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    tarlan گفته:
    مدت عضویت: 1491 روز

    سلام

    به استادخوشتیپ وخوش لباس وخوش سلیقه ومهربون وسخاوتمندم

    همش فکرمی کنم که خداچه جایگاهی می خوادبه استادمابده که لایقش باشه

    شکروجودت مررد

    سلام به بانوی خوشگل وخوش صدا که مثل یه پروانه رنگی رنگی توی پرادایس می چرخع

    وماازوجودش لذت می بریم

    شکروجودت بانوشایسته

    شکرعشقتون شکربهشتتون

    شکرسخاوتتون که این سفره یً رنگی هرروز سلولی ازذهن من زودرمان می کنه

    الهیییی من قربونتون برررم

    شکروجودتک تک افرادی که هستن وکامنت می زارن

    اره دوستان عزیزم بدجورهدایت میشیم به موادلازم وجود درست

    من فکرمی کردام که من دراین زمینه عوض شدم

    ولی اتفاقی توی این سفربرام افتادکه دیدم نع

    من هنوززودهیجان زده میشم

    زودناراحت میشم

    وحتی توی اون بهشت شمال کشور کناردریا

    هم نتونستم خودمواروم کنم

    مشکلات قبلی اومدن رو

    یعنی خودم حس کردام خدامی خوادبهم بگه کجام

    ومن مثل قبل واکنش نشون دادم

    عصبانی شدم وخودموکنترل نکردام

    وبعدش تاااااتونستم خودخوری کردام

    حسادت کردام مثل قبل که ببین مابچه های بزرگ خانواده باچه شرایطی بزرگ شدیم

    والان این خواهرکوچیکه چقددازادی و. داره

    خودمودیدم تنها وهمسفرامودیدم دست دردست همسر

    ومن تنها

    اصلا احساس پوچی کردام

    وخودموحقیردیدم

    نت هم نبودکه بیام سایت

    خلاصه چندروززجراورداشتم

    وفهمیدم ودرک کردام حرف استادروکه همچی ازدرونه

    من توی یه بهشت بودم ولی داشتم می سوختم

    البته همشش خودخوری داشتم سعی دراروم کردن خودم داشتم ولی افرادخوبی روبرای هم سفری انتخاب نکرده بودم

    درواقه کسی راضی نبود اون دونفری که باعث حال خرابی من شدن بیان

    ولی من بخاطرحس ترحم اوردمشون

    وچنان پشت دستی خوردم

    که ازشمال پرت شدم به مرکزکشور

    وقتی راه افتادیم طرف خونه من بهترشدم وکنترل خودموبدست گرفتم

    وباچنتا درس اومدم خونه

    ونوشتم ونوشتم وهدایت شدم به این قسمت ازبههشت عباسمنش دست طلایی خدا

    وفهمیدم که من بایدخییلیً روی خودم کارکنم

    فهمیدم هنوزترحم می کنم

    هنوزعصبانی میشم وکنترل ندااارم!

    فهمیدم که عزت نفسم احتیاج به تقویت شدن داره

    چون خودمولحاظ نکردام

    وفقط فکرخوشحال کردن بقیه بودم

    مثل قبل

    الله اکبر

    امیدوارم که این سفرشمال برام یادگاربمونه اینجاهم نوشتم بلکه افاقه بشه

    برای فروزان خانم

    استادالهییی من بیام اونجا ودورتون بگردام

    الهییی هزاارسال شادوخوشتیب و والا مرتبه زندگی کنی

    باعث افتخارایل بختیاری هستی

    وقتی می گی کور وابیدوم

    اتیش می گیرم

    والبته خیلی حس خوبی میده که ازاین کلمات استفاده می کنی

    من برم

    دوباره میام خدمتتون عرض می کنم که فروخانم درکدامین خانه چه کرده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    نرگس سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 796 روز

    درود بر استاد عزیز….. برای من اتفاقات ناگوار افتاده در شرایط احساسی و غافل از اینکه این رفتارها بعضی اوقات شناسایی رفتارهای احساسی خیلی سخت هست ولی من حدود چهار تا از بدترین اتفاقات زندگیم سر تصمیمات احساسی بوده از همه مهم تر اخساس ترحمی بود که باعث شد داسته باشم و یه تصمیم بزرگ بگیرم و بعد ها متوجه سدم این حس دلسوزی بوده و نه این حس کمک یا حس همدلی….. این اتفاق انقدر طوفان بپا کرد و تاوان های سنگین پس دادم که حدود ده سال کل جوانب زندگی منو پوش داده و بسیار زیاد تمام زندگی منو تحت الشعاع قرار داد…. و موارد کوچکتر که همیشه با جریان احساسی سرمایه ی مالی حودم رو از دست دادم و تا کنون ضررات زیادی به من وارد شده که امروز با گوش دادن و شناسایی این باگ متوجه و اگاه شدم و این خیلی خیلی برام زیباهست تا بفهمم کی و کجا در این لحظات احساساتی نشم و یا بتونم احساساتمو کنترل کنم و بتونم از این لحظه به بعد درس این رفتارمو بگیرم و این نگاهمو به خودمو تغییر داد چون در شرایط هیجانی و احساساتی اتفاقات نازیبا افتاد…. ممنون واسه این درس بزرگ……. چون من تمام عوامل رو بررسی کردم اما الان متوجه شدم احساس من نقش هزار داشته در کل تصمیماتم که اغلب احساس ترحم و احساس دلسوزی گرانترین تاوان ها رو برام داشته. ممنون که هستین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 1317 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام استاد قشنگم و مریم مهربونم

    استاد جان خودت من الان چی بگم؟؟

    اصلا دقت کردین اگه شما بگین اونجا چه فصلی هست وگرنه سر سوزنی طبیعت عوض نمیشه که ما بفهمیم که چخبره

    یا ی وقتی شما لباس عوض کنین ما بفهمیم هوا سرده یا گرم

    الله اکبر

    خدا وحشتناک عظیمه

    اصلا مگه میشه جغرافیایی وجود داشته باشه که تغیی فصل هیچ تاثیری بر زیبایی طبیعت نداشته باشه؟؟؟

    خدایا چقدر علم ما محدوده در قبال قدرتت

    استاد هزارویکمین بار تبریک این بهشت و این اندام فوق العاده

    من عاجزم از این همه علم و آگاهی شما که اینقدر صادقانه به ما هدیه میدین

    استاد من قبلا هم گفتم هر جای دنیا از هرچیزی که نشانه ضعف و شکست و …. هست فقط منو مثال بزنین

    اصلا من میشم همون الگو که شما بابت هر چیزی مثال بزنین که نمونه بدش هست

    و قول میدم بابت هر کدومش گونی گونی مدرک هم بیارم

    من همون دختری که با غلیان احساسش گند زد به رابطه

    همون دختری که با غلیان احساسش گند زد به ملکی که به سختی خریده بود

    همون دختری که با غلیان احساسش گند زد به تمام پولش که به جون کندنی تو چند سال ساخته بود

    همون دختری که احساسی معامله کرد و از حرص و طمع تمام پس انداز یکسالش دود شد

    همون دختری که با احساس بیخودش قول پول به خواهرش داد نه تنها نتونست پرداخت کنه شد ادم بده روزگار

    همون دختری که از ضعف و احساس زیادی پولشو خیرات کرد

    بععععععله

    همون دختری که برای تک تک کلمات تو این فایل نمونه و الگو بود

    و استاد انصافا چقدر عوض کردن حس و حال سخته

    حتی همین دیشب

    به هر دری میزدم حسم خوب نمیشد

    با اینکه اغلب نفس عمیق هم کار میکردم بازم جواب نبود

    با اینکه هزاران فایل گوش داده بودم که باید حستو در هر شرایطی خوب نگه داری

    باید هماهنگی ذهن و روح داشته باشی

    اما قدرتم جواب نمیداد

    استاد اینقدر سطح انرژی و مدار من پایین بود که اصلا نمیتونستم به سایت سر بزنم

    با کلی حال بد خوابم برد

    و صبح هم با حال بد شروع شد

    و امروز کلا سعی کردم حالمو تغییر بدم ک خداروشکر موفق شدم

    همین کارهای کوچک همین تمرین ها گاها به سختی جابجایی کوه میمونه

    اصلا کنترل احساس و خشم؟؟؟؟

    اووووه کو این قدرت اخه

    ولی کم کم یاد گرفتم راهی جز این کار ندارم

    حداقل از ده تا دو موردش کنار بیا و کم کم راه بیفت و تکاملتو طی کن

    خوبم

    خداروشکر امروز خوبم

    و خدارو هزاران بار شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    مریم غدیری گفته:
    مدت عضویت: 3760 روز

    درود درود

    من تقریبا هر روز دارم این فایل را گوش میدهم . و به خیالم که عالی ام .امروز پس از خشم زیاد که از نظر فیزیکی تمام سلول‌های بدنم و انرژیم انگار میخواست بیرون بیاید و درد قلب و حنجره و بعد داد و هوار زدن و بعد گریه های دردمندانه و عاجزانه فهمیدم چقدر جاهل هستم و به خشم اجازه دادم اینچنین کند، اصلا میگم این من بودم. و جواب اینه: بله این تو بودی، خود واقعی ات.

    مریم تا وقتی تغییر نکنی در همین مدار خواهی بود. اینجا بهتر معنی ظلم بر خود را میفهمم .

    تکنیک آب سرد را انجام دادم ولی بعد از داد و هوار. خدایا شکرت که می‌دانم هرچه هست از طرف منه و من باید تغییر کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    خداهست گفته:
    مدت عضویت: 974 روز

    بنام الله یکتاوهادی که منو به این فایل زیباهدایت کرد

    ارزش این فایل میلیاردی بودبرام وپاشنه آشیل منه

    عدم کنترل احساسات برمیگرده به کمبودعزت نفس، کسی که عزت نفس بالایی داره مسلطه به عواطفش به احساساتش حتی به خندش…

    بادیدن این فایل دلیل خیلی ازاشتباهات گذشته خودمو پیداکردم،

    یادمه وقتی شوهرم اومدخواستگاری (اون موقع هیچی ازقانون نمیدونستم وباسایت شماهم آشنانبودم )

    درسته شوهرم خیلی آدم متشخص وخداشناس ودرکل یه انسانیه که ضعف های شخصیتی خیلی خیلی کمی داره ولی وقتی اومدخواستگاری فکرمیکردم این تنهاپسرِ خوب درکل کیهانه وخواستگاری بهترازاین دیگه نیس(باورکمبودشدیدی داشتم وبعدهامتوجه شدم اشتباه فکرمیکردم وشریک زندگیم میتونس خیلی بهترازاینم باشه…)

    درجلسه خواستگاری دوسه تا شرط وشروط براساس عقایدمذهبیش برام تعیین کرد ومن بااینکه پذیرش اون عقایدوشروط برام سخت واذیت کننده بود،قبول کردم چون احساسی تصمیم گرفتم وفک میکردم دیگه روی زمین مردِ خوبی وجودنداره ونزدیکای عقدم ازلحاظ عاطفی وابسته شده بودم

    بااینکه اززندگیم وشوهرم راضی ام ولی بخاطرتصمیمات احساسی منفی ومثبتی که گرفتم واون شرط وشروط رو قبول کردم بعدهایجوری ضربه خوردم که دردش تامغزواستخونم رومیسوزوند صب تاشب لعنت میکردم خودمو،،،،دعاهام آرزوی مرگ برای خودم بود،همین قبول چندتاشرط کوچیک وجزئیِ احساسی(بگم خنده دارمیادبنظرتون) بقدری زندگیو برای منوشوهرم جهنم کردکه چندبارتصمیم به خودکشی گرفتم چندبارکیفموبرداشتم برم گم وگورشم که کسی دستش بهم نرسه وتاچندوقتِ پیش گاها اختلاف مینداخت توزندگیمون(البته بخاطرضعف شخصیتیم وباورهای اشتباهمم بود)سرم پیشِ خودم وشوهرم پایین بود چون میگفت اگه نمیتونستی انجامش بدی چرا الکی بهم دروغ گفتی چراقبول کردی؟چراوعده دادی؟اومدی وزندگی منوخراب کردی؟وهمش سرزنش سرزنش سرزنش شب وروزم گریه شده بود…

    ولی به لطف الله باسایت آشناشدم ومتوجه اشتباهم شدم وخیلی خصوصیات وباورهارو درخودم تغییردادم وجلوی خیلی ازاتفاقات بدی که میتونس بیوفته روگرفتم (اونجابودکه باعمق وجودم متوجه شدم من خالق زندگی خودمم) خداروشکرالان خیلی خیلی اوضاع زندگیمون بهتره وارتباطمون خیلی عاشقانه ترشده

    جدیدترین اتفاقی که ضربه دیدم هفته پیش بودتواینستا ازاین دوره هایی که میذارن مثلامیگن ساعت12 فلان تاریخ ظرفیت فقط وفقط برای 50نفربازکردیم وبااین دوره زندگیت متحول میشه ومستقل میشی ودیگه تکرارنمیشه بااین قیمت ودیگه تاچندماه ثبتنام نداریم و….منم میخواستم دوره رو تهیه کنم ولی همون لحظه موجودی حسابم کم بودنشدثبتنام کنم (انگارقسمت نبودولی به هرزورواصراری بود خواستم ثبتنام کنم)هرچقدخواهش کردم دلیلو گفتم که به این خاطر جاموندم ازثبتنام اجازه بدین منم ثبتنام کنم قبول نکرد….منم باخشم وعصبانیت وبااحساس ترس ودلهره رفتم سراغِ پیجای دیگه، باحالِ بدوانگاراجباری تهیه کردم تقریبا دوسه روزبعددیدم عه همون پیج اولی باقیمت خیلی مناسب اونم اقساطی مجددا ثبتنام گذاشته(همونی که باخواهش واصرارثبتنامم نکرد)وتقریبا دوهفته ای یبارثبتنام میذاره باکلی هدیه وآپدیت ورفع اشکال وپشتیبانی وجوایزو….درحالیکه گفته بودتااخرتابستون ثبتنام نداریم

    پیج دومی هم که دوره اش روتهیه کردم چند روزبعدهمون دوره رو فقط 100هزارتومن گذاشته بود،، برگام ریختتتتتت

    بدیش اینجابود نحوه تدریسش خیلی افتضاح بودومن هیچ استفاده ای ازاون دوره نکردم والان پشیمونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    حسین ریاضی گفته:
    مدت عضویت: 2160 روز

    سلام استاد خوبی

    والا استاد من خیلی تواین شرایط قرار گرفتم مثل وام گرفتن برای دیگران تا قرار گرفتن عصبا نیتم توی رابطم و زمانی گند زدم که روی خودم کار نمیکردم ورابطم با خدا خوب نبود ولی یادم میاد زمانی که رابطم با خدا وخودم خوب بود اصلا تصمیم نادرستی نمیگرفتم چون خدا با احساساتت بهت میفهمونه که این تصمیم درسته یانه ،یا اگر تصمیم نادرستی هم میگرفتم سریع مثل GPSبرمیگشتم تو راه درست ،ولی الان وقتی یه مقدار دور شدم سعی میکنم چند روز به این تصمیم فکر کنم وبعدش عمل کنم راستی استاد من تا حالا بهت نگفتم دوستت دارم ولی فکر کنم منم دوستت دارم ،الان دوباره دارم سعی میکنم برگردم به راه درست و دوباره داره نیروهام برمیگرده ،این فایلم توی نشانه من بود توی راهنمایی امروزم خدا رو شکر میکنم چون منم در یک قدمی تصمیماتم هستم امیدوارم خدا هممونو راهنمای کنه ممنون استاد برای راهنمایی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    الهه عباسی گفته:
    مدت عضویت: 729 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانواده ی مهربونم .

    مدت زمان زیادی نیست که من عضو این خانواده ی مهربون شدم ، بااین حال تغییرات روحی خیلی خوبی داشتم . که برام خیلی باارزشه. یه موضوعی هست که ذهن منو خیلی مشغول کرده . حیرونم کرده . احساس میکنم بزرگ‌ترین ترمز زندگی منه . الان باهاش چگونه مقابله کنم رو نمیدونم . دچار یه جنگ درونی شدم . امیدوارم دوستان منو راهنمایی کنن چون واقعا دارم بخاطر این ترمز در جا میزنم ..

    من یه عمر و سالها بااین باور و عقیده و دلایل اثبات شده بر این باور بودم که دشمن خونوادگیمون برامون مخصوصا من ، حالا کاری به بقیه ندارم ، برای من سحر و جادو درست کرده . خیلی این موضوع شفاف بود حتی خودشم اعتراف کرده بود و همه ی ما میدونیم که واقعا سحر و جادو وجود داره و تو قرآن هم اومده .

    از اتفاقایی که تو زندگیم بوجود اومد و گریبانش شدم و درهایی که همیشه به روم بسته میشه تااا شکست پشت شکست . چیزی که هدف اون شخص بود و هست . من تمام سالها مقابله کردم ‌سعی کردم با هرروشی باطلش کنم اما موفق نشدم . تا الان با کمک شما و رو آوردن به قرآن و خدا و چله نشینی و دعا مناجات وارد مسیر جدیدی شدم . بر این باور نشستم که خداااا بزرگ‌ترین قدرت رو داره و به خواست منه که اتفاقات زندگیم رو رقم بزنم . اما باز درونم یه جنگه . همین که من منتظرم اون سنگینی از زندگیم بره ، همین که دارم چله نشینی میکنم دعا میخونم تا سحر رو باطل کنم با ایمان به خدای خودم ، این یعنی من به اون سحر و جادو و قدرت اون ایمان دارم . و این یعنی تضاد !

    اگه من به خدا ایمان دارم پس چرا اونو بهش باور دارم و منتظرم باطل بشه ؟ نمیدونم منظورم رو واضح رسوندم یا نه ؟ از طرفی هم میبینم هنوز سنگینی رو حس میکنم ، مثال میزنم … همه ی کارهای بیزنسی من ، همه و همه بدون استثناء پشت سر هم کنسل میشه .دو ساعت قبل عمل یا یه روز .. به هر طریقی به هر دلیلی من هفته به هفته مثلا میگم فلان قیمت قرار بوده من به دستم بیاد کار کنم بهم پیشنهاد دادن برنامه ریختیم ، همون قیمت ، همون کارها همشون کنسل شده و درآمد من 0 میشه . این موضوع تمام زندگی منو تحت شعاع قرار داده . درهای بسته …

    من واقعا نمیدونم بااین ایمان قوی که به خدا دارم ، بااین حجم از شکرگزاری روزانه ، ترمز من واقعا همون قدرتی هست که به سحر دادم؟ چطور اینو از باور خودم پاک کنم وقتی تو قرآن هم اومده؟ لطفا راهنماییم کنید . ممنونم از دوستانی که وقت میزارن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      حامد و نرگس گفته:
      مدت عضویت: 1989 روز

      سلام دوست عزیز

      در پاسخ به سوال شما در حد علمم وآگاهی که الان دارم راهنماییتون میکنم یکی اینکه ممکنه دلیل این اتفاقات فقط قدرت دادن شما به سحر و جادو نباشه و شاید ترمز های دیگه ای دارید و باور های مخرب دیگ‌های تو دهنتون هست که اونم با روزانه دنبال کردن فایلهای استاد به صورت تکاملی حل میشه میتونید مجموعه فایلای توحید در عمل رو ببینید

      مطمئنم خیلی کمکتون می‌کنه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      همای سعادت گفته:
      مدت عضویت: 2312 روز

      سلام دوست عزیزم

      بنده به اندازه درک خودم پاسخ میدم امیدوارم به کارتون بیاد

      اگر شما ایه سحر رو مطالعه کنید انتهای ایه میگه و نمیتواند به انها ضرر برساند مگر انکه خدا بخواهد یا مشیت الهی باشد

      همونطور که استاد بارها فرمودن مشیت یعنی قوانین الهی

      یعنی پیرو قوانین باش و بندگی کن و قدرت را از هرکسی غیر از خدا بگیر من(خدا) اور سحروجادو رو هم برات خنثی میکنم

      نه شیطان

      نه وسواس فکری

      نه چشم زخم

      نه سحر وجادو

      هیچکدوم قدرتی ندارن زندگی مارا تحت تاثیر قرار بدهند مگراینکه ما بهشون قدرت بدیم

      بنده یه پسر هفت ساله دارم وقتی دو سالش بود خیلی تپل وخوشکل و ناز بود منم لباسای قشنگ تنش میکردم همه میگفتن چشم میخوره نکن اما من میگفتم هیچکس قدرت چشم زدن بچمو نداره و هیچوقتم بعد از مهمونیا اتفاقی براش نمیافتاد

      اتفاقا خواهر شوهر عزیزم به چشم ونظر اعتقاد داشت و اتفاقا دخترش چند ماه با پسر من اختلاف داشت و همش لباسای زشت تنش میکرد و بیرون نمیرفت که چشم نخوره واتفاقا انقدر سر این بچه اذیت شد و انقدر مریض میشد و بد اخلاقی میکرد که حد نداشت

      این باور برای شما بنیادینه توقع نداشته باش دو روز با سپاسگذاری واینا برطرف بشه زمان میبره اما ادامه بده

      ونکته دیگه اینکه عزیزم اگر شما سپاسگذار هستی و داری خوب عمل میکنی پس بازگو‌کردن نکات منفی و مرور ذهنی و دنبال مقصر گشتن دیگه اشتباهه

      تمرکزتو‌ببر سمت نکات مثبت زندکی وانقدر برای خودت بزرگش کن که کم کم کل زندگیت تغییر کنه

      ممنونم از نگاه قشنگت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    سیروس گفته:
    مدت عضویت: 2341 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم ودوستان خوب دراین سایت گران بها…من یک مورد رو که همین یکی دو روز قبل واسم اتفاق افتاد رو به طور خلاصه میگم: این مورد مربوط میشه به تصمیم گیری احساسی ولی از نوع مثبت هیجانی…داستان از این قراره که من ماشین همسرم که ام وی ام 110 بود وبه خاطر داشتن دوتا فرزند کوچیک دیگه سوارنمیشد رو واسش فروختم.قبلش بگم چون این ماشین رو پدر همسرم بهش هدیه داده کاری درخصوص تعویض پلاک و انتقال سند و ….انجام نگرفته و ماشین به نام یک نفر دیگه بود.من وقتی کارهای فروش ماشین رو انجام دادم وپول رو هم گرفتم ، قرارشد که صاحب اصلی ماشین وخریدار جدید بیان برای انتقال سند وکارهای اداری.ازاونجایی که صاحب ماشین تهران زندگی میکنه هی امروز وفردا میکرد واسه اومدن به محضر وانجام کارهای اداری.وچون من طرف حساب خریدار جدید بودم همش به من زنگ میزد که پیگیر باشم.خلاصه من همش باخودم فکر میکردم که چرا من که پرونده رو تموم شده میبینم و همش واسه فروش و بسته شدن این موضوع ازخداوند سپاسگزاری میکنم هنوز پام گیره.اونجا بود که یک ترمز وباور مخرب رو پیدا کردم واون هم این بود که من یک سری مدارک ازماشین رو نگه داشتم واسه روز مبادا با این دید که نکنه یک روزی لازمم بشه.و واسه همین باور پای من هنوز گیر بود.

    من هم به خاطر خوشحالی برای پیدا کردن این باور و اینکه به جهان ثابت کنم که این باور رو تغییر دادم دریک حرکت احساسی از نوع مثبتش اومدم وتمام پوشه اون مدارک رو بدون اینکه دقیق چک کنم انداختم داخل سطل آشغال شهرداری تو کوچه!!!ونتیجه این شد که سند ماشین هم داخل اون پوشه بود وبعداز چند روز بامن تماس گرفتند ودنبال سند میگشتن.هرچند که این قضیه بخیر گذشت البته برای من ،ولی درس اساسی که گرفتم این بود که حتی تصمیم احساسی از نوع مثبتش هم میتونه انسان رو توی چالش بندازه.با تشکر از استاد عزیز وخانم شایسته واطلاعات نابی که دراختیار ما میذارن…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: