موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- سوال جادویی: “چطور از این بهتر؟!”
- وقتی شخصیت فرد تغییر کند، جهان لاجرم شرایط او را تغییر می دهد. به این معنا که اگر اوضاع تغییر نکرده، یعنی باورهای بنیادین فرد هنوز تغییر نکرده؛
- رفتارهای متفاوتی که در شرایط چالش برانگیز بروز می دهیم، تعیین کننده میزان تغییرات بنیادین در شخصیت ماست؛
- کار ما فقط بهبود شخصیت خودمان است، مابقی تغییرات را جهان خود به خود برای ما انجام می دهد؛
منابع بیشتر:
«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD181MB11 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 9 | دلیل نتایج پایدار10MB11 دقیقه
بنام خداوند بخشنده مهربان و حکیم.
خداوندی که زیباست.و دوستدارد تا با افکارمون درونمون و اطرافمونو زیبا کنیم.
و جا داره این آبشن زیبای الهی که به استاد عباسمنش عزیزم وحی منزل شده رو سپاسگزار باشم..من از زره زره وجودیم سپاسگزار این روز عزیز پروردگارم هستم.
استاد عزیزم من خیلی بازم از شما تشکر میکنم چقدر این جریان نسانه ها زیباست..
دقیقا صحبتی که کردین..
از تغییر درون..همینه…وقتی که حالم خوبه به خودم میگم نگاه کن تغییر کردی که اینقدر نگرانیات کم شده..
چند روز پیش بازم همون الگوی تکرار شونده یه لحظه از رفتار یکی از نزدبکانم عصبانی شدم..
همون لحظه گفتم آخ بازم نشتی دارم..فورا جمع جورش کردم..فهمیدم نه از این خبرا نیست..
اون لحظه که گفتین وقتی توحالتی که قرار میگیرین زیر منگنه میرین دقیقا یادم از رفتار خودم اومد…
چقدر ابن موقعها یه حس خوبیه.که داریم شخصیت درونیمونو تو تضادها به رخ میکشونیم..من حالم اولش بهم میریزه ولی زود میدونم این رفتار داره بهم میگه…
که باید رو خودم کار کنم..
استاد عزیزم من به خودم افتخار میکنم..دقیقا صحبتهای سحر یجورایی به منم برمیگرده..میخام هم نشینی نشانها رو بگم..
چقدر کار خداوند زیباست..چقدر خداوند هوامونو داره..داره همجوره ما رو هدایت میکنه..
من یپاسگزار این خدای عزوجلم من از تمام وجودم سپاسگزارشم.
استاد عزیزم.دوستدارم منم از نتایجی که گرفتم بگم..
الان که گذشته میدونم فقط خودم بودم که زندگیمو داشتم روزانه رقم میزدم..
من از بچگی با اعضای خانواده ام و مخصوصا یکی از برادارانم مشکل شدید داشتم.
دوستداشتم امروز بنویسم تا برام بمونه بدونم چقدر نتیجه گرفتم..ذهنم تسلیمش بشه..
جوری بود همش فکر میکردم میخاد به من سو استفاده کنه..همجوره..همیشه با هم دعوا داشتیم.تا شبی که ازدواج کرد و هز محل زندگیمون رفت…
و این داستان ایشون از خانمش جدا شد..بازم ترسهای قدیمی به من برگشت…
تا اینکه دانسجوی همون شهری شدم که ایشون بود.بهم گفت بیا اول ترم پیش من..
ولی دیگه من تغییر کردم.روزهای خوبی با هم داشتیم.دیگه رفتارهای فدیمی نداشت.همون موقع خانمشون بودن..خیلی تو هر جنبه ایی بدردم میخورد..دیگه ذهن من با ایشون پاک شد…
تاداینکه تصمیم طلاقشون جدی شد و ایشون جدا شدن…
بخاطر یسری مشکلات شخصی برگشتن به محل قبلیش.که خونه ما باشه..
استاد یادم میاد خیلی پشیمانم.از رفتارهام..اینقدر همو کتک میزدیم شدتش خیلی زیاد بود..بادتمام اعضای خانوادم شدید شد..هر روز خودخوری.شدید…
نشانها میومد ولی من هم کر بودم و هم لال بودم..
استاد حتی رابطم با افراد دیگه هم به همین نحو بود.خلاصه رابطه های تشنج بین دوستان..رابطه وابسته بودن شدید و فقط خارج شدن از محیط خونمون..ووووو کلی چیزای دیگه همه جوره..مثل کثافتی که یجا جمع شده فقط بوی گند میده..دقیقا مثل توالت سرریز کرده بودم.
هر شب خوابهای ناجور میدیدم..ولی نمیشنیدم صدای درونیمو..
تا اینکه یه گوش پیچ محکمی از همون اطرافیانم بهم چسبوند..
و ناگفته نمونه خاسته ایی داشتم..خداوند به واضح بهم نیگفت اینراهت درسته ها..بیا برگرد..
ولی صدای این مورد خیلی کم بود.من بیشتر روی ذهنم این روندو ادامه میدادم..
و خلاصه این همه کثافتا..یدفعه تو درون من انقلابی پیش اومد..
ولی استاد همیشه سوره حمد مبخوندم.میگفتم خدا تو چه کسی هستی من میخام تو رو بشناسم.کمکم کن.من نمیدونم چجوری بیا هدایتم کن..
بوجودی از کلمه هدایت چیزی نمیشناختم..
استادم این گذشت و داستانش ساعتها طول میکشه…و شروع کردم با شما همپا شدم.
از موقعه ایی که بنیادی تغییر کردم..
رفتارهای خانواده ام برادرم.همگی کم کم تغییر کرد..دقیقا تکامل رو میتونم ببینم کجا بودم بکجا رسیدم.
وقتی تغییر کردم کلا اطرافیانم تغییر کرد.
استادم به محض که اشتباهی ازم سر مزنه.از طریق خواب یا بیداری خیلی سریع بهم نهیب داده میشه..
چند وقت پیش یکی از دوستانم بهم گفت چرا دیگه باهامون در ارتباط نیستی..
شب خواب دیدم رفتم خونه دوستم.ولی تو یه سراشیبی تند بودم..یه درخت سرسبز حوانه زیبا دور تا دورش سیم مرغیا زده بودن…گفتم فلانی اب میخام.لیوانش سوراخدار بود…
دقیق خداوتد بهم گفت اونجایی که میخای بری با تو هم فرکانس نیست.من کلا زیرشو کشیدم.
استادم تا صبح از نتایجی که گرفتم.استاد استاد زیبا بگم کمه..
ولی به وضوح خاستمو خداوند از همه طریقی بهم وحی میکنه..و من فقط دنبال
اون منگنه ایی که امروز گفتین.هستم..تا ببینم بازم چه لنگی دارم.
استاد عزیزم.صحبتهایی که جمعی خانوادگی هست.من فقط تمام حواسمو میزارم که نکنه خطا کنم..اینقدر اون لحظه آرام هستم.که یکی از نزدیکیام گفته بود اصلا تو باغ نیست..
رابطه ام با خانواده هیلی خوب شده..برام سوغاتی میخرن.داداشم بیشتر وقتا بیرون با هم میریم..برام بستنی میخره..
مدام بخودم میگم.که همون طرفی که باهاش مشکل اساسی داشتی امروز بهترینت شده..
همه لطف پروردگار..و شما استاد عزیزم که پا در راه تغییر گذاستین و باعث شد جهان رو با صحبتاتون گسترش بدیین هست..قربون زره زره توحید درونتون برم.عزیز من.
خیلی استادم نتیجه گرفتم..
دیروز ظهر خداوند بهم گفت بخواب!گفتم باشه ..گفت نگاه تو پنچره اتاقت کن.گفتم چشم!
دیدم تو میون شاخکهای خشک گل پیچ پشت اتاقم یه رجه برگ سبز سبز سبز..رشد کرده بوده.
ولی من ندیده بودمش..
بهم گفت..نگاه کن..تضادها هست..ولی تو داری رشد میکنه مواظب شاخکات باش..همیشه سبز باشن..
نورم تابیده بود بهش.
یادم اومد شبی که خواب دیدم.تو یکی از سردرهای بهشت.پر از پیچکهای سبز سبز زیبایی یه پرنده بزرگ سبز دقیقا رنگ پیچک..آواز میخوند.
استاد میدونی هدایت من..که نشانهاش خیلی زیاده..چی بود!شکل پرنده…
قبل از اشنایی با شما.من یه پرنده با کاموا بزرگ یه حاکلیدی برای کلید در کمد اتاقم درست کردم.
خداوند هر دفعه نشانه برام میفرسته از طریق پرنده حیاطمون برام بازگو میکنه..الان صداشون داره میاد..
استادم بازم گفتم ایتادم..آخه کلمه استاد خیلی برازنده شما هست.کیف میکنم.لذت میبرم..
میخام بگم من همجوره تغییر کردم زندگی من به تمام معنا بهشته..
ولی میدونم باید خیلی خودمو از همه لحاظ بهبود بدم..و هر روز صبح از خواب بیدار میشم..بخودم نهیب میزنم تا بتونم خودمو بیشتر بشناسم و از تمام…
وجودم خودم خودم تغییر کنم…
سپاسگزار این روز الهیم هستم..که نشانه پروردگار زره زره وجودیم هست..من بجز خداوتد هیچکس رو ندارم..
تمام من شده خداونده..
استادم شما با توحید به این همه خوشبختی و سعادتمندی رسیدین..خوشبختی از همه جنبه های زندگی نه فقط یه چیز..بلکه همجوره..
که ما هر روز این بزرگ شدن شما رو شاهدش هستیم..
دوستتون دارم بابت زره زره این وجود شما و عزیز دلتون..و همکاران عزیزتون..و دل روده این سایت توحیدی پروردگار!…..
سلام و درود بشما دوست عزیز..
بازم چه زیبا نگارش کردین..
صحبت زیباتون راجع به نوفقعیت افراد دیگه…
دقیقا پاشنه سرسخت من بود..من وقتی میدیدم افرادی هستن تو حیطه رشته من.اینقدر موفق هستند..و از نظر مدرک و چیزایی دیگه زود خودشون پیدا کردن.الان توکارشون بسیار موفق هستند..
حس حسادت درونمو میگرفت همین باعث میشد.من مدام حسرت بخورم..و میخاستم کنجکاو بشم ایشون چکار کرده..
اتفاقا هفته گذشته این پاشنه با صحبت یکی اطرافیانم برام بولد شد..
گفتم بببین پاشنت اومد بیرون..
فهمیدم طی این چند سالی که تو کارم موفق نیستم چون دارم موفقعیت دیگران را کنجکاو میشم.هر کاری اطرافیانم میکنن منم میخام مثل اونا باشم.همین دلیل هست..که من با وجود استعدادهای درونیم که خداوند بهم وحی کرده ادامه بده…
حابجا میشدم و هنوز نتیجه ایی رو دریافت نکردم.
میخام بگم!قانون الهی خیلی زیبا داره عمل میکنه.ماها تو این مدتی که عضو این بهشت هستیم..تمام پاشنه هایی که در میاد!نقطعه پروازمون به اوج سعتدتمندی در دنیا و آخرتمون هست..
واقعا خوشحال میشم.موقعه ایی که پاشنمون پیدا میشه!
دقیقا بازم نوشتتون برام تلنگری بود که خیلی رو این موضوع کار کنم.
مخصوصا ما خانم ها شدتش خیلی زیاده..میخاییم فقط ببینیم دیگران چکار میکنن..
مثل قضیه داستان ملا نصرالدین..و خرش و بچش..
به لطف الله هر روز بیشتر دارم آگاهیها تو زره زره وجودم رخنه میکنه!
بازم سپاسگزار آقا سجاد گل هستم.مشخصه فرکانستون بالاست..موفق و پایدار باشید.