موضوع گفتگو: چه زمانی تصمیم به تغییر می گیرید؟
مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:
- خداوند همواره و به هزاران طریق، ما را به “چگونگی تحقق خواسته هایمان”هدایت می کند؛
- سمت من در تحقق خواسته ام، عمل به الهامات و جدّی گرفتن هدایت هاست؛
منابع بیشتر:
«می خواهی جزو کدام گروه باشی؟»
این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse است.
آدرس clubhouse استاد عباس منش:
https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh
برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه، کلیک کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD267MB17 دقیقه
- فایل صوتی گفتگو با دوستان 12 | پیروی از الهامات قلبی15MB17 دقیقه
ه نام الله مهربان
استادعزیزم اصلا این برنامه فوق العاده است و چقدر به ما کمک میکنه تا بهتر باور کنیم موضوعات رو
فقط استاد این فایل ها رو یه ساعته بذاریدئ رو سایت
ممنون از شما که هر کاری میکنید تا ما بهتر اموزس ببینییم و موفق باشیم
با سلام خدمت سید حسین عزیز و دوست داشتنی و ازتون ممنونم بخاطر اینکه مسیری که رفتین را بهمون یاد دادین.خدا را شکر میکنم بخاطر ورودم به این مسیر
استاد اینکه بچه ها در سن کم به نتایج عالی رسیدن و خدا را شکر که این عزیزان در مسیر درست قرار گرفتن.اما ازتون میخام اون عزیزانی که در سن بالاتر هستند هم تشویق بفرمایید
سلام خدمت استاد عزیزم
این فایلهای گفتگو با دوستان واقعا بی نظیره.
شنیدن تجربه های دوستان که چه اتفاقاتی افتاده ،از کجا شروع کردن و چه جوری رشد کردن واقعا انگیزه بخشه و بهم نشون میده اگر منم ایمانم نشون بدم بیشتر روی ذهنم کار کنم خواسته هام عملی میشن، صحبتهای استاد هم که بعد از حرفهای دوستان در مورد قانون های استفاده شده توضیح میدن و نکات مهم اون صحبتها رو برامون تشرح میکنن واقعا عالیه.
استاد واقعا سپاسگزارم
سلام دوستان
تشکر میکنم از به اشتراک گذاشتن نظرات عالی دوستان . برای ما که نمیتونیم تو کلاب باشیم خیلی غنیمته .
یکی از اقوام نزدیک من دقیقا همین مورد براش پیش اومد در دبی موقع گرفتن ویزای آمریکا ، وقتی فهمیدن دوران خدمتش در سپاه بوده متاسفانه بهش ویزا ندادن با اینکه پذیرش دانشگاه هم داشت
فکر کردم شاید به همین دلیل از استاد پرسیدن خدمت رفتین یا نه ..
بازم ممنونم از همگی شما دست اندرکاران این سایت عالی و به ویژه استاد عباسمنش
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
-باورهای ما به حقیقت می پیوندند
-زمانی که خواسته های ما با باورهایمان در تضاد باشد به آنها دست نمیابیم
-جهان هیچ گاه ثابت نیست حتی قوانین و مرزها می توانند با داشتن باورها و افکار درست به نفع ما تغییر یابند
-با داشتن باورهای مناسب اقداماتی به ما الهام شده که در نهایت با انجام آنها به خواسته های خود دست میابیم
-زمانی که متعهد به ایجاد تغییر باشیم توسط خداوند از هزاران طریق هدایت می شویم
-اگر همواره به نشانه های خداوند توجه کرده به الهامات خود عمل کنیم اتفاقاتی که در انتظارش هستیم برای ما رخ می دهد
-به ندای قلب خود به جای نجواها و گفتگوهای ذهن مان توجه کنیم
-به تدریج با توجه به ندای قلبمان تشخیص بین الهامات الهی و نجوای شیطانی بهتر و بهتر می شود
-اگر قصد تحقق خواسته های خود را داریم به الهامات خداوند عمل کنیم
-هم زمانی های خداوند باعث تحقق خواسته های ما می شود
-مسیری که دیگران برای تحقق اهداف خود طی می کنند متفاوت از مسیر ماست
-هر فردی به شیوه ی متفاوت به سمت خواسته های خود هدایت می شود
-به پلن های خداوند برای تحقق اهدافمان اعتماد کنیم
-به ایده های الهام شده ی خداوند فارغ از منطقی یا غیر منطقی بودن آن عمل کنیم
خدایا شکرت
عاشقتونیم
🥀به نام خدای مهربان🥀
گفتگوی استاد عباسمنش با دوستان قسمت ۱۲🪴
علی:
من توی خانوادهای بزرگ شدم که رو به متوسط پایین بودیم یه سری چیزها رو میخواستیم همیشه نبود، بابام همیشه میگفت بقیه که ندارن چی؟ اونایی که ندارن رو ببین، ما خیلی بهتر از اوناییم، من همیشه میگفتم چرا اونایی که ندارن رو ما ببینیم اون هایی که دارن پس چی؟
بعد همیشه این سوال توی ذهنم بود که حتما آدمایی که شرایطشون یه خورده بهتر از ماست اونا چیکار میکنن، یه کارهایی حتما میکنن، یه چیزهایی هست که ما نمیدونیم🪴
و من از سن ۱۳ سالگی دوست داشتم روی پای خودم وایسم میرفتم سرکار. توی همون کارهایی که کردم یه چند سال توی خشک شویی کار کردم، به کارهای نجاری خیلی علاقه داشتم، بعد رفتم یه جا کارآموزی و کابینت های فلزی درست میکردیم و اونجا من با شما آشنا شدم و الان توی حوزه صنایع دستی فعالیت میکنم، خراطی میکنم
نتایجم خوب بوده، ولی خیلی جاداره بهتر بشه، درآمدم صفر بوده الان هر روز داره بهتر میشه، و توی یه چیزی ترمز دارم اونم فکر میکنم که باید ایمانم رو نشون بدم تا این مشکل حل بشه و نمیدونم چه جوری باید ایمانم رو به خدا نشون بدم و هر سری که میگم باید بری سربازی تو ذهنم میاد نه سربازی امکان نداره تو نمیری، حالا دیگه درست میشه
من توی خانواده مون با بابام دوتایی شما رو دنبال میکنیم، خیلی خوب بوده، دارم کم کم به آزادی میرسم، حرص خیلی چیزها رو نمیخورم، مشکلاتم خیلی زودتر از قبل داره حل میشه😊👏🪴
استاد:
من یه تجربه ای از سربازیم میگم، هیچ اصراری هم ندارم که بگم این مسیریه که همه باید برن یا همه میتونن برن، یه درس هایی توش داره برام، منم مثل علی همیشه میگفتم که من سربازی نمیرم من تک پسر بودم سربازی هم علاقه نداشتم و میگفتم برم سربازی چیکار و از ۱۵، ۱۶ سالگی هم برای خودم مغازه داشتم، یه جورایی روی پای خودم هم بودم، هیچ وقت هم نمیخواستم برم مثلاً دو سال برای کسی دیگه ای کار کنم به اسم سربازی
همیشه این ذهنیت، درست یا غلطش رو کاری بهش نداریم، خیلی هم شاید خوب باشه برای اینکه کلی کمک میکنه به کشور و چون نرفتم نمیدونم چه اتفاقی میفته
وقتشون تلف میشه سرباز ها یا نمیشه
چون تجربه ای ندارم، هیچ ایدهای هم در موردش ندارم که بخوام بگم
فقط این نگاه رو داشتم🥰⚘
یعنی میخوام بگم که باورهای ما به حقیقت میپیوندند، این نگاه رو داشتم که من سربازی نمیرم، بابام همیشه مسخره میکرد منو، میگفت آره فکر میکنی، همچین میبرنت که فلان و بهمان
منم همیشه میگفتم نه من نمیرم سربازی هیچ ایدهای هم نداشتم براش، تا اینکه یه قانونی اومد، یعنی میخوام بگم که وقتی که آدم یه خواسته هایی رو داره حالا این در مورد سربازی نیست در مورد کل داستانه، میخوام بگم این نیست که اگه سربازی نریم خوبه، خیلی ها سربازی رفتن چقدر براشون خوب بوده، خیلی ها اونجا چقدر با تجربه ها بزرگ شدن، رشد کردن، بحث رفتن به سربازی و نرفتن نیست، ممکنه سربازی رفتن یه دریچه ای برای شما باز کنه که باعث بشه مسیرت ساده تر هم بشه، ولی برای من اینجوری بود تجربه من، این خواسته رو داشتم و جهان اینجوری پاسخ داد💖🥰⚘
خیلی موقع ها ما یکسری خواسته ها داریم ولی مثلاً میگیم من چه فایده، با این خواسته ای که من دارم قانون کشور اجازه نمیده که مثلاً من به این خواستم برسم، ولی قانون میتونه عوض بشه، یا شما میتونی کشورت رو عوض کنی، یعنی این نیست که سالید باشه جهان، فکر نکنید که مثلاً جهان سالیده و شما نمیتونید جهان رو تغییر بدید
نه جهان تغییر میکنه با شما به شکل های مختلف👌🌿
در مورد سربازی یه قانونی اومد که مثلاً یه پولی باید میدادی تا میتونستی خدمتت رو بخری، خب منم که داشتم کار میکردم و یه پولی هم جمع کرده بودم که خدمتم رو بخرم دیگه یه حسی به من گفتش دیگه برو این کارو انجام بده با اینکه مثلاً قانون اینجوری بود که انگار مثلاً هر سال هست، یعنی هیچ چیزی نبود که بگن از امسال دیگه نیست، یعنی قانونه اومده بود و چند سال هم بود که داشت اجرا میشد و لوکسش هم اینجوری بود که انگار همیشه هست
وقتی که تصمیم گرفتم که این کارو انجام بدم روز ۲۸ اسفند بود و نمیدونم چه سالی بود و من کلا خیلی جدی نمیگرفتم این کارها رو همیشه میگفتم هر وقت وقت شد میرم، حالا اون روز انگار یه حسی داشت به من میگفت امروز برو انجامش بده
من رفتم مدارک رو گرفته بودم رفتم همون نظام وظیفه توی قم جاده قدیم تهران
بعد رفتم اونجا مدارک رو دادم و افسر نگاه کرد گفت تو که متولد تهرانی و گفتم آره ولی ما قم زندگی میکنیم
گفتن نه تو باید بری تهران استعلام بگیری، چون متولد تهرانی اونجا باید استعلام بدن، ما هرچی گفتیم یه کاری کن
گفت راه نداره
بعد همون حسی که گفت امروز انجامش بده تصمیم گرفتم که هر جوری شده انجامش بدم و اون افسره گفتش الان که دیگه نزدیک ظهر داره میشه عملاً که نمیتونی بری تهران و برگردی تموم شد و رفت فردا هم که تعطیله، بعدش هم که عیده، بمون سال بعد
هر سال هم پنج درصد یا ۱۰ درصد یه عددی گرون تر میکنن این خرید خدمت رو، بمون سال بعد با قیمت جدید بیا☹🤔⚘
ولی اون الهامه اون حسه به من گفت نه تو همین الان باید این کارو انجام بدی، منی که اصلاً هیچ وقت یه همچین ویژگی نداشتم که بچسبم یه کاری رو انجام بدم همیشه مینداختم پشت گوش و خیلی تنبلی میکردم ولی اون روز برای اولین بار در زندگیم تصمیم گرفته بودم که این کار انجام بشه
اون موقع یه خط های پژو بود قم- تهران
میرفتن
یه پژو دربست کردم نظام وظیفه تهران. اون موقع ها هم تند میرفتن، پلیس هم نبود، سرعت گیر هم نبود، اینا شوتی ۲۱۰ تا میرفتن، سوار کرد ما رو برد تهران و اتفاقاً خلوت هم بود اون روز، انگار که هیچکس هم نبود، خیلی راحت یه اتاق خالی بود رفتم گفتم استعلام میخوام و استعلام رو گرفتم و سوار پژوهه شدم و برگشتم اومدم قم.
گفتم من این مدارک رو آوردم
گفتش که چی آوردی؟
گفتم که همین استعلام رو
گفت استعلام برداشتی آوردی، تو الان یک ساعت پیش اینجا بودی، حالا استعلام برداشتی آوردی، جت بودی پرواز کردی رفتی تهران استعلام آوردی، سرباز بندازش بازداشتگاه
خلاصه از ما اصرار که به خدا من رفتم تهران،
اون میگفت تو فکر کردی من خرم من اینجا گنجشک رنگ میکنم جای قناری میفروشم، تو میخواهی برای ما فیلم بازی کنی
و به زور داشتن منو میکردن بازداشتگاه که تو اومدی جعل اسناد کردی
میبرنت دادگاه پدرت رو در میارن چند سال هم آب یخ میخوری که جعل اسناد کردی و سند جعل کردی
خلاصه ما هر چقدر داد و بیداد میتونستیم کردیم که حتی تهدید هم کردن که میگیریم میزنیمت که مثل سگ که دیگه صدات در نیاد🙄☹🪴
من گفتم باشه هر کاری میخواید بکنید،
بکنید
فقط شما یه زنگ بزنید ببینید واقعاً این اتفاق افتاده یا نه
خلاصه با چه بدبختی این ها رو راضی کردم که به تهران زنگ بزنن و زنگ زدن و گفت که این برگه درسته و ما بهش دادیم و این برگه رو امضا کردیم و بهش دادیم و برگه درسته
و من فقط خوشحال بودم که بازداشتگاه نرفتم و این کار انجام شد🥰🍀
و چه اتفاقی افتاد سال بعد؟
اتفاقی که افتاد گفتن که دیگه خدمت نمیفروشیم و تا جایی که من توی ایران بودم و یادمه خدمت نفروختن، بعد دیگه کلا این قانون رو برداشتن که تو میتونستی بری خدمتت رو بخری و من همیشه به خودم میگفتم ببین اینکه قلب آدم، اصلا این بحث هدایت که انگار یه چیزی باهات صحبت میکنه، این که قلب من بهم گفت منی که هیچ وقت در زندگیم این نبود که پیگیره کاری اینجوری بشم، همیشه مینداختم پشت گوش، و همه کارهام رو پشت گوش مینداختم، اون روز به صورت استثنایی روز ۲۸ اسفند بلند شدم رفتم و این کار خرید خدمت رو انجام دادم و خلاصه خدمته درست شد🙃😅
ولی به خودم میگفتم ببین این یک پیغام بود هیچ کس فکر نمیکرد سال بعد یهویی بگن تموم شد دیگه خدمت نمیفروشیم و منی که در واقع اصلا خبر نداشتم که سال بعد میخواد این اتفاق بیفته ولی قلب من داشت بهم میگفتش که امروز باید بری این کارو انجام بدی و منی که مثلا اون پوله هم پول زیادی بود که من دربست کنم برم
اون موقع هم اینقدر از این گدا بازی ها در میاوردم، عمراً من این پول رو خرج نمیکردم، چی بشه که من اون روز این پول رو خرج کنم یه ماشین دربست بگیرم برم
غیر از این که قلبم هم داشت بهم میگفت و من داشتم گوش میکردم
به ندای قلبم و اون روز باعث شد که اون اتفاق بیفته، اون خواسته که من میخواستم خدمت نرم و همیشه میگفتم خدمت چیه اتفاق افتاد و اینکه فهمیدم انگار وقتی که آدم یه همچین اتفاقی میفته و به قلبش گوش میکنه انگار بعدا زبان قلب رو بهتر میفهمه، زبون خداوند رو بهتر میفهمه که کجاها داره هدایتت میکنه هی بهتر و بهتر میشه آدم⚘🙃
فهمیدم که وقتی آدم عمل میکنه به چیزی که بهش گفته میشه هر چند که خیلی هم غیر منطقیه روز ۲۸ اسفند این همه بدویی ماشین بگیری و بری و بیایی و این کارها رو انجام بدی در حالی که همه فکر میکردن سال بعد درست میشه و سال بعد هم میشه بخری این به من گفت که تو باید به الهاماتت، اگه میخوایی به خواسته هات برسی مسیرش عمل کردن به الهاماتته، مسیرش تغییر دادنه، میگم منی که آدم تنبلی بودم
حالا موقعی که ما میخواستیم بیایم آمریکا با ویزای توریستی اومدم آمریکا و بعد اومدیم اینجا برای اقامت مون کار کردیم
من وقتی که میخواستم بیام اون روز خاص سفارت آمریکا در فرانسه در پاریس اون روز خاص یه خانمی بود که فارسی میتونست صحبت کنه در حالیکه ایرانی هم نبود و اون روز فقط اونجا بود و باعث شد این همه نقطه ها به هم وصل شد و این خواسته مهاجرت به این سادگی اتفاق افتاد و من اومدم آمریکا🥰🪴
به هرکی میگی باورش نمیشه که اینقدر راحت سوار هواپیما بشی بدون اینکه هیچ کاری بکنی و بیای اینجا و بعد کارهای اقامت رو بکنی، همش غیر قابل باوره و به هرکی بگی میگه تو داری دروغ میگی و اون روز که اون خانوم فارسی میتونست صحبت کنه و من اصلاً انگلیسی بلد نبودم و توی سفارت آمریکا در مادرید به خاطر اینکه من نتونستم انگلیسی صحبت کنم اصلاً گفت تو که نمیتونی صحبت کنی ما نمیتونیم با تو مصاحبه کنیم برو همون کشورهایی که کارمند سفارت آمریکا فارسی صحبت میکنن مثل دبی و ترکیه
ولی ما هدایت شدیم به فرانسه و بعد اونجا اون طرف فارسی صحبت میکرد و وقتی که مدارک رو گرفت گفت من خیلی دوست دارم که شما رو بفرستم آمریکا، همینجوری
اصلاً بدون اینکه ما چیزی بگیم و فقط یک سوال دارم
خدمت کجا رفتی؟
من نمیدونم حالا این سوال رو برای چی پرسید که چرا مهمه که من خدمت کجا رفتم ولی وقتی که من جواب دادم من خدمتم رو خریدم خدمت نرفتم
اصلاً خوشحال شد و گل از گلش شکفت گفت نگرانی من فقط همین بود
اگه خدمت نرفتی تموم شد و رفت
دیگه مدارک رو گرفت، گفت یه هفته دیگه ویزاتون آماده میشه
که همون شب ایمیل زدن که ویزا تون آماده است و فرداش ویزا رو دادن به ما و اومدیم آمریکا و همه این داستان ها رو ببین چی بشه خدا اونجا هدایت کنه
میگم هر کسی برای خودش
تاکید میکنم به این معنا نیست که خدمت رفتن بده👌⚘👏
در مورد من با خواسته های من خدا اینجوری هدایت کرد که این راه برای من خوب بوده ممکنه برای کس دیگه اون مسیر خوب باشه ما اینو نمیدونیم،
به همین دلیل تسلیم بودن اصلِ داستانِ هدایته
ولی من تسلیم شدم، اون موقع که بهم گفت همین الان ۲۸اسفند برو و هر جوری شده این کارو انجام بده من گفتم چشم
تنبلی نکردم و بعدش هم توی سفارت هم این بنده خدا گفت من همینو میخواستم مطمئن بشم که اینو گفتی خرید کردم و دیگه تموم شد و بعدا من نشستم فکر کردم گفتم ببین این پلن انگار خدا از قبل برنامه ها رو چیده بود برای یک سری اتفاقات🤗💚🪴
سپاسگزارم از شما استاد عزیز وخانم شایسته جان
🤗🌹💖💝🦋🥀⚜🌼🌷🌻⚘