گفتگو با دوستان 18 | حُزن در قرآن - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)

198 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سجاد طبسی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2836 روز

    به نام پروردگاری که هرلحظه هدایت میکنه من را

    تو را

    اون را

    سلام سلام

    تبریک میگم به هم خانواده ی عزیزمون آوان جان درسته در این فایل صداش رو نشنیدیم اما مثل اینکه صحبتهای زیادی رو با استاد عزیز داشته

    امیدوارم صدای مریم جان رو هم در این فایل بشنویم یا در فایل های بعدی سریال زندگی در بهشت صدا با تصویرشو باهم ببینیم و بشنویم

    خب من میخواهم بگم جملاتی رو در این فایل با کمی کلمات بدیهی میشنویم اما با فرکانس های عالی و از زوایای مختلف که بازم درک ما رو بهتر میکنه و باعث میشه که ذهن ما بهتر کار کنه

    مانند جمله ی بسیار خوبی که استاد گفت کارهایی که ما فکر میکنیم اشتباه بوده و خودمونو سرزنش میکنیم،،چونکه‌ ما اونور قضیه رو نمیبینیم

    آره نظر من نوعی اینه درسته که هنوز شاید بعضی اوقات خود سرزنشی رو کمی داشته باشم اما همیشه بدنبال بهتر کردن و اصلاح مسیر زندگی و سعی ام بر رشد و بسمت مسیر درست باشه اما اگه اشتباهی هم کنم نسبت به قبل بیشتر به خودم میگم آره اون خطا و اشتباه در مسیر رشد و پیشرفت من بوده

    اصلا بذار همه بگن وای فلانی چقدر بد شروع کرد

    چقدر بد عمل کرد

    چقدر ضعیف عمل کرد

    این آخرش هیچی نمیشه به هیچ کجا نمیرسه

    کارهاش خیلی خنده داره

    و…..

    اصلا برام مهم نیست

    (البته بعضی اوقات سعی میکنم که برام مهم نباشه)

    مهم اینه تلاش کنم که اون خطاها کمتر بشه

    مشکلات برطرف بشه،،

    بازم یه جمله قشنگ ازشما استاد عزیز میگی اینارو میگم که ذهن تون بهتر کار کنه

    خب این یعنی اینکه ما باید از هر ابزار و از هر زاویه ای که میتونیم استفاده کنیم تا بتونیم افسار ذهن مون رو بدست بگیریم و بتونیم قانع اش کنیم،

    و نذاریم ما رو بسمت ناامیدی ببره،،

    به بقیه دوستان هم که با استاد در این فایل گفتگو کردند تبریک میگم و آرزوی موفقیت دارم براتون،،

    خیلی حرف های بسیار داشتم در این فایل نمیدونم چرا همه پریدن

    اما سعی میکنم در فایل بعدی جبران کنم

    چونکه اولین نفر دارم برا خودم جبران میکنم امروز واقعا اینو مجدد احساس کردم که چقدر فعالیت کردن در اینجا داره به خودم کمک میکنه،،

    و بازم تشویق بیشتر شدم و نشانه ای شد برام که بیشتر در قرآن تفکر کنم که خداوند خودش میگه ما باید همیشه احساس غم رو از خودمون دور کنیم واقعا چقدر این نوع دیدگاه به ما کمک میکنه و سرنوشت ساز زندگیمون میشه هرچند که خیلی فکر میکنند احساس خوب داشتند فقط یه چیز ساده ست اما نمیدونند که واقعا یه موضوع بسیار مهم و قدرتمنده که از جنس خداوند و قدرت بسیار بالاست،،

    خداوند همیشه بشکل احساس خوب وارد زندگیتون بشه،،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    مهسا گفته:
    مدت عضویت: 1792 روز

    استاد عزیزم واقعا حمید خیلی خوب گفت که من خدا رو با شما پیدا کردم

    فکر میکنم این حرف همه ی بچه های اینجاست واقعا.‌..تا قبل اومدن به این بهشت و دنیای قشنگ اینجا خدا برای من همونی بود که فقط میخواست عذاب بده و از ترس جهنم و رفع تکلیف یه سری کارها رو انجام می‌دادم اما همیشه قلبم دنبال یه آرامش می‌گشت دنبال یک آغوش امن و گرم و خدا هدایتم کرد به این سایت و اینجا من با خدایی آشنا شدم که مهربونترین و هر چی خوبیه واسه من میخواد و همه چی رو مسخر من کرده که فقط من زندگی کنم و لذت ببرم…

    با شنیدن حرفای حمید نتونستم جلوی اشکامو بگیرم

    این داستان خیلی از ماهاست

    و خدارو هزاران بار شکر میکنم که اینقدر قشنگ منو هدایت کرد و جواب خیلی از سوالامو اینجا بهم داد اونم از طریق استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    ماریا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1846 روز

    به نام مهربان پروردگارباسخاوتم که هدایتم کرد به این سایت توحیدی

    قانون احساس خوب =اتفاق خوب

    خدارو شاکرم که این اصل رو درک کردم و واقعا پایه ی همه ی زندگیم شده

    استاد عزیزم رو سپاسگزارم که این آگاهی رو دراختیارمون قراردادن

    توی این هفتهذکه الان چهار روزش گذشته باخودم تعهد بستم که مدت زمان بیشتری دراحساس خوب بمونم

    توجه همو در هر صورت و تحت هر شرایطی روی نکات مثبت بذارم واحساسمو خوب نگه دارم

    چون واقعا درک کردم اهمیت این موضوع رو.

    خداروشکر که در این سایتم و ازاین آگاهی ها هرروز بهرمند میشم

    دوستتون دارم و عشق برای همه بچه‌های این سرزمین توحیدی❤️💚

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    سمانه امینی گفته:
    مدت عضویت: 958 روز

    به نام یگانه خالق زمین و آسمان

    سلام استاد

    خداراشاکرم که دقیقا در زمانی که نیازمند به شنیدن این فایل بود خداوند مرا طبقه نشانه ام هدایت کرد برای شنیدن دوباره این فایل ولی این بار تک تک حرف هایتان برایم جدید بود و حالا می‌توانم ساعت ها درباره همین یک فایل با ارزش صحبت کنم ….

    استاد نمیدونم من این طوری هستم یا همه ام مثل منند اینکه روح و قلبم خیلی آنچه که درست یا اشتباه است را می‌فهمد انگار تمام آگاهی ها را داشته ام ولی الان فراموش کرده ام ووقتی صحبت های شما نوع زندگیتان را می‌بینم انگار برایم آشناست انگار می‌دانستم ولی نیاز داشتم برایم دوباره کسی بازگو کند و واقعا میتونم بگم فقط شمایید که همه حرف هایتان باهم هم خوانی دارد و به جانم مینشیند و وقتی عمل به آنها میکنم نتایج زیبایی میگیرم استاد سپاسگزارم که برای گسترش جهان از هیچ دریغ نمیکنید سپاسگزارم که زندگی شخصی‌تان را برایمان به نمایش گذاشتید تا گفته هایتان را در عمل دقیق و واضح ببینیم …

    استاد هیچ چیزی زیباتر نیست در رابطه عاطفی که وابسته یک دیگر نباشیم ،اینکه عاشق درون هم باشیم،اینکه آزاد باشیم در رابطه عاطفی خوده واقعیمان باشیم نه آنچه که شریک زندگیمان دوست دارد یا ندارد چیزی که خیلی عادی هست در روابط وهمه فکر می‌کنند باید همین طوری باشد چون الگوهای مناسب ندیده اند ،استاد اکثر آدم ها باورهای اشتباهی درباره رابطه دارند و بی شک نتایج همه یکی است، من از وقتی که رابطه شما را دیدم و در عمل به کار گرفتم وبیشتر و مهم تر شروع کردم که روی خودم کار کنم رابطه ی آرام وعاشقانه ای تجربه کردم با همسرم به لطف خدا منی که همیشه توی حاشیه بودم همیشه من و همسرم باهم بحث ها داشتیم سر این باور که دعوا و بحث نمک زندگیه همه دعوا دارند ولی دیدم که شما و مریم جان با اینکه ساعت ها و روزها کناره هم هستید نه تنها هیچ بحثی ندارید بلکه عشقتان چند برابر همه است ،میدانید رابطه عاشقانه برایم جدیدا اینطور معنا می‌شود که من بدون اینکه نیاز داشته باشم کسی برایم کاری انجام دهد اینکه کسی به من خدمتی کند بتوانم به او ابراز عشق داشته باشم درواقع رابطه امان بده وبستان نباشد ،شرطی نباشد او را دوست بدارم چون درون زیبایی دارد او را دوست بدارم چون هدیه ای از جانب خداست اورا دوست بدارم به خاطر اینکه یک آدم منحصر به فردی نه آنچه که من می‌خواهم داشته باشد او را دوست بدارم چون حالش با خودش خوب است،

    _و نکته مهم برایم ابن بود تا خیلی چیز ها را اگر

    ببینینم(طبیعت،روابط،سلامتی،ثروت،تفریح،شادی،)

    خواسته هایی درونمان شکل می‌گیرد و با دیدنشان برایمان باور پذیر تر میشود پس سعی کنم در هر موضوعی به دنبال پیدا کردن الگو هایی مناسب باشمو همین طور مراقب باشم که با چه کسانی در ارتباطم ….

    _

    نکته مهم دیگر که آقا حمید اشاره کردند این بود هر زمانی که فشار در هر موضوعی بهم وارد میشه(برداشت من ازصحبت هاشون) متوجه میشوم که عیب از من است و من باید بدونم این جا چه درسی داره که باید بگیرم ،چه باورهایی رو باید تغییر بدم ،چه ورودی های اشتباهی داشتم در نتیجه باید همه را از خودم بخواهم… بیرون ز تو نیست در عالم از خود بطلب هر آنچه که خواهی….

    _هر روز به دنبال بهتر شدن باشیم ، هر روز از خداوند بخواهم که چگونه میتونیم بهتر باشیم هر روز در حال بهبود باشیم اونوقته که نتایج عالی در هر ابعادی که روی خودمون کار کردیم رو میگیریم

    _ بدترین احساس که همه احساس ها را خراب میکنه احساس گناه و خود سرزنشگری خودمون هست چرا؟ چون احساس بد میگیرم که طبق قانون احساس بد =اتفاقات بد هست

    خدایاشکرت که توانایی درک این فایل رو بهم دادی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  5. -
    معصومه گفته:
    مدت عضویت: 1042 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربان و هدایتگرم

    سلام به استاد عزیزم ومریم خانم شایسته نازنین و دوستان همراه

    این فایل به عنوان نشانه امروزم بهم نشون داده شد

    از صحبتهای دوستان عزیزم و راهنمایی های استاد لذت بردم و وقتی استاد موضوع جلسه رو بطور واضح مطرح کرد به فکر فرو رفتم

    سوال این بود:

    چه زمانی تغییر کردین و چه زمانی اینقدر تغییر نکردین تا مجبور به تغییر شدین

    استاد عزیزم میخوام قسمتی تجربه های خودم رو بنویسم که تو پروفایلم بمونه و رد پام بشه

    من حدود 30 سالگی وقتی کتاب ملت عشق رو خوندم بخاطر تضادهای زیادی که تا به اون سن تحمل کرده بودم تصمیم گرفتم روی خودم کار کنم

    و خداشاهده که چقدر خوشحالم که این تصمیم رو گرفتم و الان با آموزشهای شما متوجه شدم که این اتفاق هدایت خدا بوده و خداراشکر که من هدایت شدم

    استاد مسیر تغییر من خیلی کند بوده( حدود ده سال تا قبل از آشنایی من با شما) چون از ریشه باید خودم رو تغییر میدادم و نمیدونستم که باید روی عزت نفسم کار کنم

    اماااااا با این وجود همینکه تصمیم گرفتم تغییر کنم کم کم نشانه ها اومد و من با همون آگاهی کم اقدام میکردم

    اول از تغییر ظاهر شروع کردم عمل بینی انجام دادم کاری که سالها آرزو داشتم و بخاطر مسایل مختلف به تعویق افتاده بود، این موضوع خیلی روی اعتماد بنفسم تاثیر خوبی داشت بعد به لطف خدا بعد از یکسال به شهر دیگه مهاجرت کردم،یعنی بخاطر مدرسه بچه ها مهاجرت کردیم و دو خونه شدیم،خونه خودمون تو شهر خودمون و یه خونه استیجاری تو شهر مجاور…… این جابجایی با تمام خوبیها و بدیهاش بازم برام مفید بود

    آشنایی با محیط جدید، داشتن همسایه هایی با فرهنگهای مختلف درسهایی زیادی برام داشت

    همون سال تو اینستاگرام با خانم دکتر نازنینی آشنا شدم که تمام حرفاش به دلم مینشت و انگار به من یاد میداد که چطور رفتار کنم اون روزها خیلی اتفاقت خوب برام میفتاد چون حالم خیلی خوب بود خداراشکر

    امااا نمیدونم چرا فرکانسم تغییر کرد بعد از دو یا سه سال با اینکه دنبال کسب آگاهی بودم ولی هر روز از لحاظ روحی بهم میرختم با اینکه شرایطم از همه لحاظ خوب بود همسر خوب، فرزندان خوب، محیط زندگی خوب، انسانهای خوبی که اطرافم داشتم، توانمندیهای زیادی که داشتم ولی احساس آرامش درونی نداشتم و متوجه شدم که این همه سال من باید به آرامش درونی فکر میکردم در صورتی که

    افکار مزاحم، کمبود عزت نفس، مقایسه خودم با بقیه، مقایسه بچه هام با بقیه، مقایسه همسرم با بقیه، ندیدن نعمتهایی که دارم هر روز و هر روز عرصه رو برام تنگ میکرد

    آرزوی داشتن ثروت زیاد و استقلال مالی با وجود یه عالمه فکر مسموم و باورهای محدود کننده امری محال شده بود

    تا اینکه کرونا آمد بیماریی که اگر چه اتفاقات بدی به همراه داشت اما برای من و خیلی از دوستان پر از برکت بود و من همیشه ازش ممنونم در اصل از خدا. و حکمتش، از قدرت خدای مهربان سپاسگزارم که هر اتفاقی برای ما خیر است اگر سعی کنیم به خوبی بهش نگاه کنیم

    حالا توضیح میدم که چطور این بیماری رو پر از برکت برای خودم میدونم

    همانطور که گفتم چندسالی دو خونه شده بودم اوایل خیلی سخت نبود ولی بعد از مدتی رفت و امد هر هفته بین دو خونه برام تکراری شد، علاوه بر این مجبور بودم به دو تا خونه رسیدگی کنم، و این روند تکراری طی حدود چهار سال خستم کرده بود از شرایطم راضی نبودم و به نظر چاره ای نداشتم و باید تحمل میکردم از طرفی بخاطر بچه ها مجبور بودم در اون شهر بمونم از طرفی شغل همسرم تو شهر خودمون بود و همین عامل باعث میشد که ما هر هفته در رفت و آمد باشیم خلاصه اوج نارضایتی من در اون زمان با اومدن کرونا همزمان شد وبخاطر تعطیلی مدارس ما فقط تو خونه خودمون تو شهر خودمون موندیم و این موهبتی بود که من اون موقع لازم داشتم (خدایا شکرت)

    در ضمن بخاطر شغل همسرم تو تمام سالهایی زندگی مشترک من و همسرم حتی یک روز هم بطور کامل کنار هم نبودیم و بازم این جریان باعث شد ما کنار هم بودن رو تجربه کنیم و اتفاقات خوب بیفته

    رشد آگاهی همسرم و همراه شدنش با من هم در همان سالها رخ داد همسرم قبلا به مسیر من و دیدگاهای من درباره زندگی اهمیت نمیداد و اصلا با مطالب روانشناسی، خودشناسی موافق نبود

    خلاصه…..

    یکی دیگه از موهبتهایی که تغییر شرایط برای من داشت شروع یه هنر جدید و راه اندازی پیجم بود

    با شروع کرونا، با توجه به شرایطی که توضیح دادم کمی احساس آرامش وجودم رو فرا گرفت و احساس کردم که الان که کارم کمتر شده بهتره تو اینستاگرام فعلیت کنم و کسب درآمد کنم

    همانطور که استاد میگن برای هر کاری ذوق داشته باشین و اونوقت اتفاقات خوب رخ میده و خدا کمک میکنه، دقیقا برای من همینطور بود

    اوایل کار که خیلی ذوق داشتم با اینکه اصلا هیچی از اینستا نمیدونستم و حتی تو کار خودمم مشکل داشتم و مهارت کافی نداشتمو هنوز آموزش کافی ندیده بودم و بصورت خودآموز شروع کرده بودم ولی اوضاع بشکل معجزه آسایی خوب بود هر روز امیدوارتر میشدم و مشتاق یادگیری و کسب مهارت بیشتر بودم تا وقتی که دوباره مقایسه بسراغم اومد

    تا وقتی که اوضاع درس پسرم کمی ناجور شد، روابطمون بد شد، حال من بد شد، همسرم شرایطم رو درک نمیکرد و کار تو اینستاگرام خیلی از وقتم رو میگرفت،میخواستم تمرکزم هم روی کارم باشه هر روز درآمدم رو بیشتر کنم هم مادر خوب و همراهی برای پسرم باشم که پسر درس خون تربیت کنم ،هم همسر خوبی برای همسرم باشم و عملا با اون عزت نفس داغونم این اتفاق نمیفتاد و اونجا بود که با توجه به رشد خوبی که داشتم تصمیم گرفتم شغلم رو کنار بزارم

    اگر چه که اگر اون زمان با قوانین آشنا شده بودم حتما تصمیم بهتری میگرفتم اما خدا بازم هدایتم کرد و به من فهموند که این مسیر درست نیست

    پس اینبار با آگاهی و خیلی مصمم تصمیم گرفتم فقط روی خودم و کسب آرامش خودم و بخصوص برگردوندن آرامش پسرم که با نا آکاهی من و همسرم از بین رفته بود کار کنم، برای همین اینستاگرامم رو حذف کردم پیجم رو رها کردم و فقط تلاش میکردم که آرامش پیدا کنم ایراداتم رو بفهمم همه چیزهایی که تمرکزم رو کم میکرد رها کنم

    و انجا بود که به فایلهای استاد هدایت شدم

    چه روزهایی قشنگی بود هر روز که گوش میدادم ارتباطم با خدا بهتر میشد، تازه داشتم خدا را میشناختم

    استاد همیشه براتون دعای خیر دارم که باعث شدین خدا را بشناسم، بفهمم که خدا چقدر مهربونو رحمان و بخشنده س و اصلا با خدایی که تو ذهنم داشتم قابل مقایسه نیست

    قبل از شنیدن حرفهای شما هم خدا رو دوست داشتم ولی ترس از خدا بیشتر آزارم میداد احساس گناه عذابم میداد ((تو پرانتز بگم که من نه آدم مذهبی بودم و نه آدم بیخیال،،، نه آدمای خیلی مذهبی رو درک میکردم و نه آدمایی که بظاهر بی دین بودن برام قابل درک بودن)))

    خلاصه…..

    تمام اتفاقات نا خوشایند باعث شدن تا من مجبور به تغییر اساسی بشم وبعد از ده سال سردرگمی و کشمش با خودم بالاخره به ساحل خوشبختی برسم

    آشنایی با استاد در اوج نا امیدی چراغی بود که خدا یرای من روشن کرد

    و من سعی میکنم همیشه و همیشه سپاسکزار خدای مهربانم باشم و هر دم و بازدم زندکیم رو به او بسپارم و از استاد نازنین آقای عباسمنش مهربان و آگاه هم بسیار سپاسکزارم که با تفکر و تعقل راه زیبا زیستن رو آموخت و با سخاوت و مهربانی مثل پدری دلسوز به ما یاد میدهد.

    استاد و دوستان عزیزی که تا اینجا همراه من بودین تنتون سالم، لبتون خندون، دلتون آروم، نعمت و ثروت در زندگیت فراوون

    خدا پشت و پناهتون

    خدایاشکرت…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 696 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    160. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    قدرت خدا

    من صبح وقتی بیدار شدم دنبال یه عکس میگشتم که چند سال پیش رو بوم کشیده بودم

    چهره دو نفر رو و میخواستم بذارم تو پیجم که دیروز بهم الهام شد که شروع کنم و برگه بدم به همه و کار بکنم و تلاشمو برای نقاشی دیواری شروع کنم

    تا ظهر که گشتم ولی نتونستم پیدا کنم و تمرین رنگ روغنم رو شروع کردم

    مادرم گفت میای بریم خونه مادربزرگ ؟؟ گفتم نه باید تمرینامو انجام بدم و اگه تموم بشه میام

    بعد زنگ زد مادر بزرگم خونه عموم بود و نشد بره

    دید اونجا نشد ، میخواست بره خونه خاله ام که اسباب کشی داره و قرار شد بره اونجا

    بعد از ظهر حدود ساعت 6 هوا شدید باد وزید و طوفانی شد

    منم از شدت گرما که نمیتونستم نقاشی بکشم خوابم برد و با صدای افتادن وسیله اتاقم بیدار شدم که رفتم پنحره رو ببندم

    همین که بلند شدم و دیدم ، گفتم ببین تو یه لحظه خدا میتونه همه چی رو نابود کنه ،حتی وقتی تو خواب باشی یا حتی تو بیداری و آیه قرآن یادم اومد که میگفت

    خدا بخواد میتونه کل جهان هستی رو نابود کنه و از اول دوباره جهان تاره خلق کنه

    و این همه عظمت و قدرت فقط برای خداست

    و همینطور داشتم فکر میکردم و میگفتم حمد و ستایش مخصوص توست

    بعد مادرم گفت برو از تره بار پیاز بخر و از اونجا قرار بود برم از گنجه دیجی کالا وسیله داداشمو بردارم

    وقتی رفتم بیرون دوباره طوفانی بود و انقدر باد خوب و خنکی بود ،گفتم خدا ممنونم ازت که دو روزه ازت درخواست کردم هوا رو خنک کنی که من بتونم شب تمرین رنگ روغنمو انجام بدم و دیگه خونه مون گرم نباشه

    و سپاسگزاری میکردم و باد شدید میوزید وقتی رسیدم تره بار همون درخت زیبا و شبیه انسان که دستاشو بلند کرده بود رو دوباره دیدم و وایسادم با حرکت برگاش دیدم که داشت انگار صحبت میکرد و باز یاد آیه قرآن افتادم

    که میگفت همه چیز در حال ستایش خداست

    خیلی حس خوبی داشت به درختای دیگه هم توجا کردم و عظمت خدا رو دیدم که حتی برگای درختا هم کنار هم شکل انسانن و دعا میکنن

    وقتی برگشتم خونه مادرم گفت نشد برم خونه خواهرم

    گفتم مامان ببین احتمالا که نه حتما صلاح نیست تو امروز جایی بری برای همین پشت سرهم نمیشه

    دو جا خواستی بری نشد

    پس بمون خونه یه روز دیگه میری

    این حس رو گرفتم که اگر بیرون نره براش بهتره

    وقتی داشتم از بیرون برمیگشتم دیدم درخت کنار خونمون نصفش شکسته ،وایسادم و نگاهش کردم و دو چیز اومد به زبونم

    قدرت خدا

    و یکی هم یاد حرف استاد افتادم که میگفت ضعیف ها از بین میرن و قوی ها میمونن

    و اینکه اگر وقت چیزی برسه که از بین بره و یا برای انسان مرگ هست ،باشه ، درست در زمانش میره و کسی نمیتونه نگهش داره

    وقتی به این آیه ها فکر میکنم از خدا میخوام کمکم کنه عمل کنم‌

    هرچقدر فکر کنم به آیات ولی عمل نکنم مفت نمی ارزه

    و فقط ازش میخوام کمکم کنه کنترل کنم ذهنم رو

    امروز به خودم گفتم همه چی تو یه لحظه رخ میده ،سعی کن خوب باشی تلاش کنی تا هر روز بیشتر قدم برداری

    خوشحالم از اینکه خدا مراقبمه و هرلحظه آرومم میکنه و باهام حرف میزنه

    الان که دارم مینویسم 21:37 رعد و برق زد

    راستی یه چیزی بگم من قبلا از سوسک شدید میترسیدم ولی الان متوجه شدم ترسم تا حدود زیادی رفته و وقتی سوسک میبینم کنارش وایمیستم و فرار نمیکنم یا کنارم ببینم جیغ نمیزنم

    چند روز پیش از پنجره باز بالکن سوسک اومده بود یکم ترسیدم ولی بیرون که میبینم و از کنارم رد میشه خیلی خیلی کم شده این ترس و همه اینا کار خداست که به یکباره تمام محدودیت هارو میگیره و وقتی یهویی متوجهش میشی میگی به خودت که

    من که تلاشی برای این ترس نکردم چجوریه که نمیترسم و فرار نمیکنم

    حتی از سگ هم اینجوری شد

    از زمانی که آگاهانه خواستم تا از گربه ترسم رو بریزم به یک باره دیگه از سگ هم ترسی نداشتم و فقط خدا رو میبینم تو همه جا

    چند روز پیش وایساده بودیم تا بی آر تی بیاد ، دیدم رو گوشیم رتیل شبیه عنکبوت مشکی بود ،آروم برداشتم و گوشیمو کنار میله گذاشتم تا بره

    اگر قبلا میدیدم صد در صد جیغ میزدم و میکشتمش با زدن دستم به روی خودم و عنکبوت که پرتش کنم ولی الان متوجه شدم که چقدر آروم شدم

    هرموجودی سمتم میاد دیگه واکنش نشون نمیدم و حتی باهاش حرف میزنم میگم کجا میخوای بری بهت کمک کنم

    و این لذت بخش بود که خدا خودش بی نهایت قدم برای من برمیداره کافیه که من یه نیسم قدم چیه یه نقطه حرکت کنم

    یه نقطه بذارم و خدا کل صفحات رو برای من پر میکنه

    بی نهایت سپاسگزارم ازش بی نهایت

    برای تک تک خانواده صمیمی عباس منش بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و ثروت از خدا میخوام

    و سعادت در دنیا و آخرت باشه برای همه مون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    فاطمه کیاستی گفته:
    مدت عضویت: 2013 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیزم و مریم جانم و همه دویتان عزیزم در این سایت بهشتی و مقدس

    این فایل نشونه امروز من بود

    این صحبت ها و این قانون که توی فایل توضیح دادین برای 3 سال پیش میشه

    اون موقع اوایل آشناییم با شما بود و توی در و دیوار بودم و اصلا درکی از احساس خوب=اتفاقات خوب . هدایت های خداوند نداشتم و همش توی سایت دنبال حرف جدید بودم ازتون

    یادمه توی یکی از لایواتون دقیقا همین بحث رو مطرح کردین که بچه ها قانون و اصل یکی و من حرفی که 15 سال پیش زدم رو الانم میزنم دنبال حرف جدید نباشین دنبال این باشینچطور هربار از این قانون استفاده کنین تا هی بهتر و بهتر بشین. خوب من اون موقع درکی نداشتم که

    استاد بعد گذشت سه سال و کار کردن روی خودم الان تازه درک میکنم هدایت چیه، احساس خوب=اتفاقات خوب چیه

    الانم در حد خودم و آماده بودن و در مدار بودنم درک میکنم ها مطمئنم سال دیگه باز میگم منکه اصلا اون موقع اینو نمیفهمیدم دقیقا عین حرفی که به سپیده جان زدی که هربار که میگذره و برمیگردی عقب با خودت میگی منکه اصلا اون موقع نمیفهمیدم هدایت چی هست دقیقا برای منم همینه و این مسیر درک قانون درک کردن هدایت خداوند اصلا ته نداره که هربار که بری هی بهتر و بهتر میشی و چقدر هم مسیر شیرینیه و چقدر هم که بهت حال میده

    احساس گناه: تا قبل دوره احساس لیاقت خوب خیلی احساس گناه رو داشتمو اصلا هم فکر نمیکردم در این حد مخرب باشه و من اصلا بلد نبودم با خودم درست صحبت کنم اصلا اما به لطف دوره فوق العاده احساس لیاقت خیلی بهتر شدم و یک نمونه اش همین دیروز که چند وقتی بود تمرکز کافی نداشتم نه روی باورها کار کردنو نه اینکه بشینم علاقمو انجام بدم دیشب داشتم توی حیاط راه میرفتم و همینکه ذهنم اومد و خواست نجوا کنه و شروع کنه که منو سرزنش کنه که وقتتو هدر دادی از بقیه عقب افتادی فرکانسات خراب شدن و از این حرفا من همونجا سریع شروع کردم به گفت‌وگوی مثبت با خودم داشتن و گفتم فاطمه‌ی من قربونت برم من الهی اصلا اشکالی نداره و تو میتونی دوباره از فردا با قدرت پاشی و کارهات رو انجام بدی نه چیزی از دست دادی و نه در مسابقه ای که بخوایی از کسی برنده بشی فقط خودتی و خودت و هیچ اشکالی نداره دوباره خدا هدایتت میکنه و میری روی روتینتو استاد چقدر حالم خوب شد و من این قانون و به هرتربیتی هربار به خودم یادآوری میکنم که احساس خوب = اتفاقات خوب و اصلا مهم نیست چقدر حق داری ناراحت باشی نزار احساست بد باشه عین حرفی که توی لایوتون با اقای عرشیانفر زدین و من همیشه این رو کردم سرلوحه زندگیم و الان خیلی توش بهتر شدم به لطف الله و هربارم که بره واقعا مطمئنم که بهتر هم خواهم شد

    استاد عزیزم اگه رسالتتون این بود که خدارو بشناسونین به آدما و اگه حتی یکنفرم یکتا پرست میشد رسالتتون انجام شده بود اما نه تنها یکنفر استاد قشنگم هزاران نفر و بلکه میلیون نفر به واسطه شما خداروشناختن

    من خداروبا شما پیدا کردم خدایی که یه عمر به من میگفتن اینطوریه و اونطوریه و خدایی که توی این مدت آشناییم با شما باهاش آشنا شدم زمین تا آسمون فرق داره و این خدا چقدر شیرینه چقد عادله چقدر وهاب و مهم تر از همه چقدر واقعا منو دوست داره

    استاد من دارم به خودم یاد میدم هیچ کارمو بدون هدایت الله انجام ندم حتی برای از این کوچه رفتن یا اون کوچه یا الان اینکارو بکنم یا اونکارو همیشه در حال صحبتم باهاش و همیشه هم سعی میکنم ازش هدایت بخوام برای کوچکترین کارهاا و انصافا هم از همه چیز که آگاهه و میدونه چی برای من بهتره میاره.

    استاد من خدارو با شما شناختم و شما به من خدایی رو نشون دادین که تکیه کردن بهش تمام نگرانی هامو برده. من خیلی آرومتر شدم. خیلی آرامشم بیشتر شده. استاد دیگه خیلی کم نگران میشم از خیلی چیزا نمیترسم و هرجا هم که بخواد این احساست غم و ترس و نگرانی باید واقعا پناه میبرم به خودش و میبینم که چطور برای من میچینه و چطور دور میکنه ازم اینارو و خدایا صدهزار مرتبه شکرت

    من خیلی تغییر کردم استاد خیلی.

    آدم مشرکی که همه براش خدابودن و همیشه میخواسته کاراشو با عقل خودش انجام بده و میگفت نه همین فقط همین و همش و هر روز نگران بود و اگه اوضاعی که میخواسته کنترل کنه کنترل نمیشد و چقد دلش میگرفت و اصلا خدا جایی تو زندگیش نداشت تبدیل شد به آدمی که الان حتی بدون خدا و هدایت های خدا قدم برنمیداره الان اصلا حاضر نیستم بگم من میدونم یا بیام برای خودم پلن بریزم من تسلیم شدم تسلیم نیرویی که منو خلق کرده و داره هدایتم میکنه و به پلن خدا اعتماد میکنم و میرم تو مسیری که اون بهم میگه

    این بزرگترین تغییر زندگیم و شیرین ترین تغییر زندگیم بود و هست

    من دارم بهش اجازه میدم که زندگیمو پیش ببره و خدایی هم چقدر قشنگ برات پیش میبره طبق شرایطت همه چیو عالی برات میچینه

    استاد قشنگم سپاس گزارم ازتون بابت این همه وقتو زمانی که برای ما میذارید و این همه فایلا عالی تولید میکنید

    خدا شمارو برای ما حفظ کنه

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    ابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1397 روز

    سلام

    حمید عزیز خدا رو تو کوهها و در تنهایی و سکوت پیدا کرد و ما هم پیدا کردیم وقتی که خواستیم.حالا که پیدا کردیم بین اون وقتها و الان چه تفاوتی در شخصیت ما ایجاد شده؟

    این همون نتیجه است که استاد میگه ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است.اگر نتایجمون تغییر نکرده پس ما خدا رو پیدا نکردیم و فکر می‌کنیم که پیداش کردیم یا هنوز یقین نکردیم.

    هر کس خدا رو پیدا کرده پس باید ترس و حزنش تموم بشه اگه غیر اینه یه جای کار میلنگه،هر کس خدا رو پیدا کرده باید تو جاده جنگلی سوت بزنه بره یعنی کارهاش به آسونی انجام بشه،اگه غیر اینه پس یه جای کار میلنگه.

    خدایا من به هر خیری از جانب تو بهم برسه فقیرم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    عباس نوربخش گفته:
    مدت عضویت: 642 روز

    بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش

    سلام وادب واحترام

    استادعزیزم درتاریخ 1403/08/30بنده صبح بعدازفرکانس مثبتی که هرروزروذهنم میدم وکارمیکنم توفروشگاهم نشسته بودم که بهم الهام شد لپ تاپت “روبازکن وقسمت دوربین وفیلمبرداری روبزن “باورکنیداستادتااون روز دوربین فیلمبرداری لپ تاپ رو تست نکرده بودم/خخخ/ “حالا ببین چی گفت: خداوندگفت :درمورد اصل واساس قوانین جهان که درزندگی خودت اتفاق افتادازسال1398 تابه امروزبگو”استادمیدونم باورت میشه چون تمام فایلهاتون به صورت هدایتی هست “استادخدامیگفت من فقط لب خونی میکردم ودرفایل24دقیقه ای کله:اصل واساس قانون جهان رو گفتش که خدامیدونه روزی چندبارخودم گوش میدم وهرباریک درس جدیدازش میگیرم زندگیم شده الگوبرداری ازخودم وخودم…وخیلی خوشحالم/خخخ

    وخیلی دوست دارم این فایل روبه دستتون برسونم تا شما هم ببینیدوهمچنین دوستان هم فرکانسم ببینند”خداوندچجوری

    اززبان افرادصحبت میکنه/خیلی خیلی خوشحال هستم که خداوندمنولایق دونست وازطریق منه بنده کوچک خداوندیکتاصحبت کرد/خدایا بی نهایت سپاسگزارم///

    این فایل هم به صورت هدایتی شدوکلمه حزن درقرآن روهمین که دیدم” (احساس خوب=اتفاقات خوب/احساس بد=اتفاقات بد)خداگفتش مطرح کن ومن وظیفه دونستم به الهاماتم گوش بدم وبگم که بچه ها خداوندبی نظیره واتفاقا””اونجایی که استادبادستش به صورت مستطیلی میگه همه چی حال خوبه هست واین اصل قانونه”توهمین کلیپی که خداوندبازبان خودش ولب خونی من گفتش همینجوری درمورداحساس خوب میگه “همینجوری که استادگفت ومن ازخوشحالی الان قلبم بازشده وبی نهایت سپاسگزارخداوندهستم///

    راستی درآخراینم بگم که”کروناعشق من شد که اومدودرسال 1398 تا1401وتاامروز1403/09/14زندگی منه عباس نوربخش رو”به کل درتمام جنبه هاش تغییرداد/وازخدای کرونا بی نهایت سپاسگزارم//

    امیدوارم هرکجاهستیددرپناه خداوندیکتا:شاد/سالم/خوشبخت وخوشحال/ثروتمندوسعادتمنددردنیاوآخرت باشید///

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    مریم م گفته:
    مدت عضویت: 2736 روز

    به نام خدای مهربان ، سلام 🌹

    استاد عزیز، خدارو هزاران بار شکر میکنم برای وجوده شما و این مسیر الهی که چقدر همیشه جوابهای سردرگمیهای زیادی رو از توی فایلها و صحبتهاتون پیدا کردم

    درست مثل همین فایل ؛

    آخ که چقدر من شیفته سریال زندگی در بهشتم ، یکی از مهم دلایلش بعد ازدیدن زیبایی های فراوان

    دیدن الگوهای مختلف در چیزهای بسیاری ست که هر بار یه شدن را در مغزم تیک میزنه

    که میشود

    میشود یه زندگی این چنینی داشت ، و فقطدر فیلمها و کارتونهای دوران کودکیم نیست

    فراتر از فیلمها و کارتونهای زیبا و رویایی در زندگی بهشت وجود دارد

    از این هنه آزادی مالی که هر لحظه اراده میکنید اون چیزی که لازم دارید و میخواید رو میگیرید و به راحتی در دسترستون هست

    از اینکه میشه هم کار کرد و هم لذت برد

    اینکه میشه توی بهترین مکان دنیا در کنار عزیزانت باشی و ثروت خلق کنی ، اونم با عشق

    با عشق و شور به اون کار

    اینکه میشه یه رابطه فوق رویایی و ازاد داشت پر از عشق و احترام بدون اینکه هیچ بندی و شرطیو امضاییو قرار دادی باشه بین دو آدم

    و هر آنچه هست از روی عشق و در کمال آزادی باشه

    اینکه میشه جاییکه هستی هر روز زیباتر و بهتر بشه

    و کلی کاربرد ابزارهای مختلف رو یادبگیرم

    و یه عالمه الگوی در این سریال که هر بار هر کدوم رو دیدم دنیایی از شدن در وجودم متبلور شده و غباری که گاهی روی روحم رو میگیره مثل آب زلال پاک میکنه

    و دریچه روحم رو شفاف میکنه برای دیدن و باور بیشتر

    خدایا وصف این همه زیبایی و نعمتی که توی این سریال میبینم کمه

    الگویی چون خانم شایسته عزیز که اینقدر آزاد ورها اونطوری که دوست داره زندگی میکنه و از هر آنچه هست لذت میبره

    الگویی از عشق ورزیدن به همه چیز حتی مرغ و خروسها

    الگو در رفتار با آدمها چه غریبه و چه اشنا

    در رفتار با فرزند که چطور ازاد و رها درباره ش تصمیم گرفتید

    بله استاد عزیز خواسته های مناسب در ما لیجاد میشه با دیدن الگوی مناسبی چون شما

    خدایا شکر ، شکر شکر ، آره استادِ جان شما همه جوری الگو شدید ❤

    چقدر این سوال پرسیدن از خدارو دوست دارم ،اینو از شما یاد گرفتم که میشه ازش پرسید

    چیزی که قبلا فقط پیشش شکایت میکردم و ناله و حالا الان درصدش خیلی کم شده و اصلا نمیتونم با حال بد باهاش حرف بزنم برای مدت طولانی

    از شما یاد گرفتم هدایت میکنه و اون هدایت هم باز تکامل میخواد درکش

    استاد عزیز چقدر نکته مهمی همه مساعل رو نمیتون با هم حل کنم اون مهمه رو بپرسم و عمل کنم

    وقتی انجام شد ایمانم بیشتر میشه و میرم سراغ بعدی

    یاد باشه بهبود باید داعمی باشه و اونوقته که زندگی سرشار از خوشبختی میشه

    وای استاد عزیزم این موضوع احساس گناه که توی عزت نفس هم چقدر عالی درباره ش گفتید با تضادی در این چند روز روبرو بودم و دو روز بود احساسم داشت به شدت بد میشد که این فایل و این اشاره شما آبی بود روی آتیش برام

    با اینوه بارها در عزت نفس گوش کرده بودمش ،

    خدایا خدایا تو چطوری هدایت میکنی آخه😭به این زیبایی و واضحی

    و اونجا که گفتید توی اینجور مواقع باید برعکس عمل کنم و بگم حتما خیریتی توش بوده

    دست بردار مریم از سرکوب کردن خودت

    استاد دیگه نمیتونم برای ندت طولانی تو احساس بد بمونم

    به خدا برام سخت شده ، انگار دارم بدترین خیانت رو به خودم میکنم ، حرفهای شما توی اینجور نواقع هنش مثل زنگ میاد توگوشم

    محتوای این نوار جز احساس بد چیزی نداره

    چقدر دیشب داشتم خود خوری میکردم و گریه ، و چه جهنمی داشتم برای خودم درست میکردم

    امروز گفتم خدایا بسه نمیتونم بمونم تو این حال مگه چی میشه ته ش ، خودت هدایتم کن

    و بعد این فایل و این نکته های ارزشمند و با ارزش تر از الماس رو از زبان شما بشنوم 😭

    خدایاااا شکررر

    چرا با حال بد خودم رو از فرصتها محروم کنم

    استاد عزیز دقیقا وقتی میگید یکی از کارهایی که توش تبهر دارید اینه که خودتون رو سرزنش نمیکنید ، حالا به هر دلیلی یه تصمیم به ظاهر اشتباه هم گرفته باشید

    و خیلی زود ازش میگذرید و به خدا که همین کارتون هم یکی از چیزهایی ست که ازش الگو گرفتم

    استاد اصلا همین ویژگی که از شما یاد گرفتم باعث شده ترسهام تو تصمیماتم کمتر بشه و از بعدش نترسم ، درسته که هنوز خیلی مونده که واقعا قوی بشم توش ولی ترس احساس گناه در زندگیم باعث شده خیلی از کارها و تصمیماتم رو نگیرم

    آخ که چقدر این نکته های این قسمت هم حالم رو خوب کرد😌

    مریم هزار بار بگو این یه اصله و همه چی رو با این قانون باید بسنجی

    که احساس بد= اتفاقات بد

    احساس خوب= اتفاقات خوب

    و خیلی از تصمیماتی که فکر میکنم اشتباه کردم ، به خاطر اینوه یه طرف قضیه رو دیدم

    و اما ، حمید عزیز با اون حال قشنگ و سرشار از عشقش ، استاد ما هم با تک تک بچه ها با بغضهای پر از حس خدایشون اشک ریختیم

    حمید یاد شعر قیصر امین پور عزیز افتادم که استاد عزیزمون توی عزت نفس میخونه و من بارها اون شعر رو از زبان استاد شنیدم و اشک ریختم

    پیش از اینها فکر می کردم خدا

    خانه ای دارد کنار ابر ها

    مثل قصر پادشاه قصه ها

    خشتی از الماس، خشتی از طلا

    پایه های برجش از عاج و بلور

    بر سر تختی نشسته با غرور

    ماه برق کوچکی از از تاج او

    هر ستاره پولکی از تاج او

    اطلس پیراهن او آسمان

    نقش روی دامن او کهکشان

    رعد و برق شب طنین خنده اش

    سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

    دکمه ی پیراهن او، آفتاب

    برق تیر و خنجر او، ماهتاب

    هیچ کس از جای او آگاه نیست

    هیچ کس را در حضورش راه نیست

    پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

    از خدا در ذهنم این تصویربود

    آن خدا بی رحم بود و خشمگین

    خانه اش در آسمان دور از زمین

    بود، اما در میان ما نبود

    مهربان و ساده و زیبا نبود

    در دل او دوستی جایی نداشت

    مهربانی هیچ معنایی نداشت

    … هر چه می پرسیدم از خود از خدا

    از زمین از آسمان از ابرها

    زود می گفتند: این کار خداست

    پرس و جو از کار او کاری خطاست

    هر چه می پرسی جوابش آتش است

    آب اگر خوردی جوابش آتش است

    تا ببندی چشم کورت می کند

    تا شدی نزدیک دورت می کند

    کج گشودی دست، سنگت می کند

    کج نهادی پای لنگت می کند

    تا خطا کردی عذابت می دهد

    در میان آتش آبت می کند

    با همین قصه دلم مشغول بود

    خواب هایم خواب دیو و غول بود

    خواب می دیدم که غرق آتشم

    در دهان شعله های سرکشم

    در دهان اژدهایی خشمگین

    بر سرم باران گرز آتشین

    محو می شد نعره هایم بی صدا

    در طنین خنده ی خشم خدا…

    نیت من در نماز و در دعا

    ترس بود و وحشت از خشم خدا

    هر چه می کردم همه از ترس بود

    مثل از بر کردن یک درس بود ..

    مثل تمرین حساب و هندسه

    مثل تنبیه مدیر مدرسه

    تلخ، مثل خنده ای بی حوصله

    سخت، مثل حل صد ها مسئله

    مثل تکلیف ریاضی سخت بود

    مثل صرف فعل ماضی سخت بود

    تا که یک شب دست در دست پدر

    راه افتادم به قصد یک سفر

    در میان راه، در یک روستا

    خانه ای دیدیم، خوب و آشنا

    زود پرسیدم: پدر! اینجا کجاست؟

    گفت: اینجا، خانه ی خوب خداست!

    گفت: اینجا می‌شود یک لحظه ماند

    گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

    با وضویی دست و رویی تازه کرد

    با دل خود، گفتگویی تازه کرد

    گفتمش پس آن خدای خشمگین

    خانه اش اینجاست؟ اینجا در زمین؟

    گفت :آری خانه ی او بی ریاست

    فرش هایش از گلیم و بوریاست

    مهربان و ساده و بی کینه است

    مثل نوری در دل آیینه است

    عادت او نیست خشم و دشمنی

    نام او نور و نشانش روشنی

    خشم، نامی از نشانی های اوست

    حالتی از مهربانی های اوست

    قهر او از آشتی شیرین تر است

    مثل قهر مهربان مادر است

    دوستی را دوست معنی می دهد

    قهر هم با دوست معنی می دهد

    هیچ کس با دشمن خود قهر نیست

    قهر او هم یک نشان از دوستی است

    تازه فهمیدم خدایم این خداست

    این خدای مهربان و آشناست

    دوستی از من به من نزدیک تر

    از رگ گردن به من نزدیک تر!

    آن خدای پیش از این را باد برد

    نام او راهم دلم از یاد برد

    آن خدا مثل خیال و خواب بود

    چون حبابی نقش روی آب بود

    می توانم بعد از این با این خدا

    دوست باشم دوست، پاک و بی ریا

    می توان با این خدا پرواز کرد

    سفره ی دل را برایش باز کرد

    می توان در باره ی گل حرف زد

    صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

    چکه چکه مثل باران راز گفت

    با دو قطره صد هزاران راز گفت

    می توان با او صمیمی حرف زد

    مثل یاران قدیمی حرف زد

    می توان تصنیفی از پرواز خواند

    با الفبای سکوت آواز خواند

    می توان مثل علف ها حرف زد

    با زبانی بی الفبا حرف زد

    می توان در باره ی هر چیز گفت

    می توان شعری خیال انگیز گفت

    مثل این شعر روان و آشنا:

    پیش از اینها فکر می کردم خدا …

    چقدر این هدایت زیباست ، چقدر شیرینه

    و استاد عزیز شما دریچه ای نو از درک خدواند در دل تک تکمون باز کردید که در تمام عمرم هیچ وقت اینطوری لمسش نکرده بود ، استاد عزیزم بی نهلیت خدارو شاکرم برای وجوده پر از عشقتون

    برای بودنن در این مسیر

    هر چند قدمهام بزرگ نیست ولی به خدا که نمیتونم دست بردارم از این مسیر

    اگه یه روز نباشم در این مسیر ، یه گمشده بیش نیستم

    انگار هیچ چیزی ندارم ، زندگی برام بی مفهموم میشه

    خدایا محتاجم به هدایتت همواره ، به راه راست به راه کسانی همچون سید حسین عباس منش ، به راه کسانی که به آنها نعمت داده یی

    شکررررر عجب برکت بزرگی بود امروز این فایل برام ❤❤❤🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌱🌲☘️🌳🌳🌿🌿🌵🌿☘️🌳🌴🌴🌴🌳🍀☘️☘️☘️🍀🍀🌲🌲🌲☘️☘️☘️☘️🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: