گفتگو با دوستان 44 | ساختن باور فراوانی - صفحه 15

به نام خدای معجزه ها

یادگار 131

سلام استاد عزیزم و مریم قشنگم

و سلام به همه همراهان این مسیر الهی

استاد اول از همه من ی دنیا از شما و مریم جان سپاس گذارم که این سفرنامه رو به این فوق العاده تدارک دیدین

ممنونم که این فصل ها روز به روز داره بیشتر میشه

برای من نوعی که نمیدونستم به چه متدی این فایل های رایگان رو گوش بدم اینجوری خیلی راحت دارم خط مش میگیرم و جلو میرم

واقعا ازتون سپاس گذارم و خدارو هزاران بار شکرت که هر روز مسیر رهایی من و به کمال رسیدنم در حال ابدیت شدنه

استاد منی که الان تو این موقعیت هستم انصافا مدیون شما هستم مدیون این سایت الهی مدیون اینکه ی جاهایی با لبخند قشنگتون گفتین چه اشکال داره دل بده چه اشکال داره تو هم لذت ببر

ی جاهایی با تشر و داد وبیداد گفتین اگه این قانون رو نمیپذیری من اصلا حرفی با شما ندارم

ی جاهایی گفتی من اصلا برام مهم نیست شما حرف منو قبول کنی یا نه اونی که باید بفهمه خودش میاد دنبالش

ی جاهایی گفتین الخیر فی ماوقع

استاد شما برای من ی معلم نمونه بودین

ی معلمی که هر جا لازم بود با تشر صحبت کرد هر جا لازم بود با لبخند هرجا لازم بود با منطق هر جا لازم بود با مدرک و سند

و خدا میدونه من یکی چقدر شیفته این سایت این خونه مقدس شدم

استاد من هیچ کاری نکردم هیچ

حتی حرفی هم نزدم

مسئول فروش دفترم خودش داره فایل های شمارو گوش میده ی چیزایی مینویسه

ی خواهرم خودش رفته دفتر خریده داره برای خودش ی چیزایی مینویسه

ی دختر خواهرم که با من هم خونست اصلا نمیدونم چیه ولی دفتر خریده داره مینویسه حتی دیدم به خواهرمم میگفت اینجوری باید شروع کنی

استاد من هیچ کاری نکردم هیچ و هیچ

ولی با ی پسری اشنا شدم که هر حرفی میخواد بزنه ایه قرانی میاره

با ی مسئول نمایندگی خودرویی تو نمایشگاه اشنا شدم که مدیر اون قسمت هست ولی خودش شماره منو گرفت و گفت خودم برات ماشین اوکی میکنم و جالب اینجاست میگه ازت حس خوب میگیرم

استاد ی دوستم مادرش تازگیا از بیمارستان مرخص شده هر روز دوستم میگه بیا خونمون مامانم همش داره بهونتو میگیره

داشتم ی سری کارای پزشکی برای پدر مادر دوستم انجام میدادم اینقدر از خوبی من تعریف کردن که خودم هنگ شدم حتی از راه رفتن من هم تعریف میکردن

استاد من ی جلسه نمیرم باشگاه همه زنگ میزنن چرا نمیای

از مشتری هام نگم که خدا شاهده یکی از اون یکی با محبت تر

من شغلم طوریه که خیلی تایمی با مراجعه کننده ندارم ولی مشتری میاد میبینم تو دستش ی سوغاتی اورده

میان ی سری سوالات نرم افزاری میپرسن انصافا من بلد نیستم ولی همینکه دست میزنم به گوشیشون قشنگ کارشون راه می افته

اصلا من میگم خدا کارو زندگیشو ول کرده فقط منو محبوب قلب ادما کرده

دقیقا منی که همین یک سال پیش در نقطه ای از افسردگی بودم که انصافا به خودکشی هم فکر میکردم

استاد هرچقدر از لطف و نگاه خدا بگم واقعا کم گفتم

من عهد کرده بودم اصلا سمت اینستا گرام نرم

ولی اتفاقی چندتا از شاگردای شمارو پیدا کردم که خداروشکر روز به روز دارن پیشرفت میکنن

هر روز ی سر میزنم و میبینم چقدر دارن از حال خوبشون عکس میزارن و من میگم ببین دختر این شاگرد استاد بوده برای اینا شده قطعا برای شما هم میشه

اصلا باید برای تو بشه شده برای هیچکی نشه

تو که تو این مسیری

تو که بالاخره ی ذره قانون رو درک کردی

پس باید برات بشه

و من چقدر از این فایل حال کردم

چقدر خوبه دوست عزیزمون با ی مثال ساده باور فراوانی رو بهم تزریق کرد

دیشب گفتم ساناز

در تو هزاران ساناز هست

پس وقتی در ماه ی ساناز اینقدر پول میسازه

پس مابقی ساناز هم میتونه

پس تو به راحتی میتونی در ماه هزار تای الان پول بسازی

خدارو هزاران بار شکر

امسال رو روابط و ماشین و خونه هدف گذاری کردم

و از خدا خواستم فقط هدایت کنه و از من به سر دویدن

خداروشکر برای هر کدومش قدم های الهی گفته میشه

میگم ساناز فقط ی لحظه استپ کن و به زندگی الانت توجه کن

انصافا کدومشو خودت ساختی؟

مگه نکه میگفتی خدایا من قدم برمیدارم و مابقیش با تو

و انصافا همون قدم اول هم خدا برات برمیداشت تو فقط انگاری داشتی جسم فیزیکی رو جابجا میکردی

پس ایمان داشته باش مابقی مسیر هم همینه

فقط فیزیک رو‌جابجا کن و ذهن و روح رو بسپار به خودش

امروز عید بود

عید قربان

با اینکه مشتری نداشتم گفتم میرم دفتر شده ی فایل استاد گوش میدم خیلی بهتر از این هست که بیفتم خونه و خواهرم از مشکلاتش با همسرش بگه

تازه برای منی که هر روز دارم ی عالمه باور قدرتمند در مورد روابط میسازم

چه دلیلی داره گوش بدم؟

اصلا گوش بدم به چه نتیجه ای میرسم؟

من چه کاری میتونم انجام بدم اخه

و دقیقا امروز همینکه شروع کرد حرف بزنه گفتم مشکلات تو برای خودته به ما ربط نداره پس بازگو نکن

انصافا تموم شدم تو این خانواده

چقدر ی قسمتو من بکشم و حمل کنم و اخر کار هم ببینم به هیچ کجا نرسیده

اخر همین هفته همه خانوادم میخوان دور هم جمع بشن و در مورد ارث پدری صحبت کنن

قطعا که صحبت نیست و جر و بحث هست

و همشون هم این دغدغه رو دارن که منو ببرن

حتی ی خواهرم میگفت شده دست و پاتو میبندم و میبرم

گفتم من نه چیزی میخوام نه قدمی برمیدارم

و اینقدر شان و منزلت دارم که نخوام تو این جمع بشینم و حرفای بی محتوا بشنوم

اصلا من ارثمو از خدا میخوام مگه نداره که بده

یعنی حال کردم وقتی مقاومت خودمو میبینم

البته گاها از کوره در میرم و تو جمع هایی که دارن درباره عروس ها غیبت میکنن شرکت میکنم اونم با چه ابهتی

ولی یهو به خودم میام میگم من به استاد قول دادم طبق حرف و متد اون پیش برم و الان دارم به استاد خیانت میکنم که تو این جمع ها هستم

و خدارو شکر به لطف خدا ی ذره کنترل ذهن خوبی دارم

خدایا شکرت

استاد وقتی شما میای از باور فراوانی حرف میزنی وقتی میای از کنترل ذهن و توجه حرف میزنی وقتی میای از قانون حرف میزنی من کی باشم که بخوام مخالفت کنم اخه

و خدا میدونه چه لطفی در حق من کردین

خدایا شکرت که استاد رو دارم

خدایا هزاران بار شکرت

خدایا هزاران بار شکرت

خدایا هزاران بار شکرت

راستی استاد قشنگم عیدت مبارک