گفتگو با دوستان 51 | شرایط دریافت هدایت خدا - صفحه 4
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/12/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-12-27 07:33:072024-04-30 02:31:56گفتگو با دوستان 51 | شرایط دریافت هدایت خداشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با سلام به استاد عزیزم. داشتم برای بار دوم به اگاهی های که می فرمودید گوش میدادم و تا جایی که گفتید اگه بعد یه مدت برگردید و اون اتفاق به ظاهر ناجالب رو نگاه کنید می بینید اتفاقا به نفع تون بوده، یک تجربه ای که چند سال قبل داشتم یادم افتاد و یه حسی گفت بیاو بنویس.
استاد حدود ۷ سال قبل که داشتم ترم آخر ارشدم رو تموم میکردم، یکی از فامیل هامون رو که الان دارن خارج از ایرانزندگی می کنند رو تو یکی از شبکه های اجتماعی پیدا کردم و کم کم جویای من و خانواده و غیره می شدن و یه روز گفت حالا که تو داری ارشدت رو تموم می کنی، چرا مهاجرت نمی کنی؟ بعد گفتن زبانت خوبه و خلاصه این شد یک مقدمه و من هم که از خدا خواسته و همیشه عاشق مهاجرت کردن بودن کم کم دلم رو خوش کردم. ایشون گفتن که توی پروسه کمکت می کنم و حتی حاضر شدن پول کلاس زبانم رو هم تقبل کردن. البته خیلی خیلی اصرار کردن و این هم فکر کنم به خاطر احساس دینی بود که به پدرم داشتن. من هم قبول کردم و پروسه رو شروع کردم. هر چقدر پیش می رفتم، بیشتر به این قضیه و روی این آقا بیشتر حساب میکردم تا جایی که کم کم خودم فهمیدم دیگه دارم زیاد به این جریان وابسته میشم و فکر میکردم دیگه تمام پروسه مهاجرت دست ایشونه و اگه چند روزی پیداشون نبود با خودم می گفتم خدایا نکنه منصرف بشه؟ ( الان می بینم که مشرک من بودم، چون فکر میکردم قدرت دست ایشونه) و حتی یک موقع های احساس میکردم این شخص داره وقتم رو بی جهت تلف میکنه ولی من اینقدر اعتماد به نفسم پایین بود که جرات نداشتم بگم من درس و پایان نامه دارم که باید تمومش کنم. و کم کم داشتم ناامید میشدم و ایشون سفری رو ترتیب دادن که توی ترکیه ملاقاتشون کنیم و من و برادرم رفتیم ولی وقتی ملاقاتشون کردم، استاد خدا شاهد احساس کردم دیگه هیچ وقت ایشون رو نمی بینم و واقعا هم ایشون کاملن غیب شدن و تمام برنامه های که گذاشته بودم نقش برآب شد. اینجا یاد حرف استاد که می گفتند هر وقت روی کسی حساب می کنیم و نه روی خدا اگه این فرد از پشت خنجر نزنه ولی بهت پشت میکنه.
بعد از غیب شدن ایشون، مدتی طول کشید تا حالم رو خوب کنم ، به خودم میگفتم: من شغلی ندارم چه طوری پول کلاس زبانم رو بدم؟ و هزارها سوال که فقط توی ذهنم میومدن و می رفتن. خوشبختانه میتونم بگم ادم قوی هستم ، یه یا الله ی گفتم و پا شدم rise above و اون موقع به خودم گفتم مسئولیت این قضیه دست خودته. درس بگیر و تکرار نکن. به خودم گفتم باید اول کاری پیدا کنم ، یکم می ترسیدم چون پایان نامه مم مونده بود و دفاع نکرده بود. اما شغل پیدا کردم. گفتم این آرزوی منه و من باید به خواسته م برسم. سخت بود خیلی برام سخت بود ولی انجام دادم. صبح ها کار و عصرها کلاس زبان و و یا زبان خوندن و تا حدی پایان نامه کار کردن. واقعا این قدر خسته میشدم که بلافاصله شب ها میخوابیدم. ولی می گفتم اشکال نداره. تا یه مدت به این منوال ادامه پیدا کرد ولی دیدم ساعت کاریم هی داره اضافه میشه و تصمیم گرفتم از شغلم استعفا بدم. و با اینکه خیلی اصرار به موندن کردن ولی اومدم بیرون. پایان نامه رو تموم کردم و دفاع کردم. کلاسهای زبانم رو با جدیت خیلی خیلی بیشتر از قبل ادامه دادم. اون اقا به من قول داده بودند که کمک میکنه زبانم پیشرفت کنه، حالا که جیم شده بودند، به خودم قول دادم بدون کمک کسی به حدی از تسلط برسم که احتیاجی نباشه روی کسی حساب کنم. به خودم گفتم این همه آدم نیتو، فلانی کیه؟ مگه آدم قحطه.
استاد با یک برنامه جدی از ساعت ۶ صبح کار روی زبان و مطالعه میکردم کار میکردم تا ساعت ۷:۳۰ حتی چندتا از تمرینات رو اماده میکردم و ایمیل به استادم. و سر ساعت ۸ صبح کلاسم بودم. استاد اینقدر جدی شده بودم که مثل موسس فیسبوک یک لباس می پوشیدم خیلی ساده ، ارایش کمی که داشتم حذف و مرتب فایل های انگلیسی توی گوشم بود. روزی بین ۱۰ تا ۱۴ ساعت درس میخوندم. عین ساعت کار میکردم. تمام روابط و دوستی های بی خود رو حذف کردم. اگر خاطرات بدی هم مرور میشد اینقدر تسلط پیدا کرده بودم ، که اجازه نمیدادم روی مطالعه ی من تاثیر بزاره. استاد شخصیت من تغییر کرده بود. اصلن غیر از هدفم کسی یا چیزی رو نمیدیدم. بقیه فکر میکردن دارم خودم رو زجر میدم اما اینطور نبود. لیزر فوکوس بودم همین. قول و تعهد و اینکه فقط روی خودم و خدا حساب میکردم.
استاد بعد از ۸ الی ۹ ماه از بس فایل های انگلیسی گوش داده بودم که توی خوابم انگلیسی صحبت می کردم و یک شب با صدای خودم که داشتم انگلیسی صحبت میکردم از خواب بیدار شدم. یک ساعت تمام من ذهنم انگلیسی صحبت کرد و اجازه دادم کارش رو بکنه. خوشحال بودم و خوشحال و فردا صبحش من یک ساعت و نیم با استادم انگلیسی صحبت کردم. و ادامه دادم و ادامه دادم و من تونستم آیلتس هم بگیرم با نمره ی خوب در مدت خیلی کمتر از چیزی که خیلی ها فکر میکردن، امکان پذیر نیست. و همون زبان رو ارتقا دادم و برای من شد دوست و عشق و یار و کار و درامد و همدم و ثروت. الان هم من با شما دارم فارسی حرف میزنم و گوش میدم و گرنه فارسی زبان مادی من نیست و سالها است که تقریبا چیزی رو به فارسی نمیخونم و یا گوش نمیدم. این جریان به ظاهر منفی به من کمک کرد که شخصیت قوی تر و مستقل تری از خودم بسازم. کاری کرد که یاد بگیرم دستم رو جلوی این و اون دراز نکنم و خودم باید روی خودم و خدام حساب کنم. البته استاد نمیگم اشتباه نکردم بعد از اون ماجرا، اما دیگه نه اوجور بوده و به اون وخامت. اون قدر قوی بودم و هستم که با همین نتایج کوچکم به بقیه و من جمله خانواده ی خودم و دوستانم کمک کردم . باز یاد حرف استاد افتادم شخصی که قوی میتونی به بقیه کمک کنه نه فرد ضعیف. ممنونم استاد از اینکه این قدر با حوصله وقت میذارید و آگاهی ها رو مرتب برامون توضیح و ساده سازی میکنید. بهترین معلم دنیا هستید. عاشقونم.
بنام خداوند وهاب من.
سلام به خانواده صمیمی عباسمنش.
تشکر میکنم از استاد عرشیانفر بابت سوالات زیباشون که جواب های زیبایی از استاد عزیزمون دریافت میکنیم.
درسته که پاسخ زیبای حضرت زینب پاسخی است که ممکنه ما درکش نکنیم…اما وقتی از منظر قانون بررسیش میکنیم متوجه میشیم داستان همونه که ما این همه راجع بهش صحبت کردیم:
احساس خوب = اتفاقات خوب
نگاه الخیر فی ما وقع را داشتن
استاد چه دری از آگاهی رو برومون باز میکنید شما با داستان های زیبای تکاملی تون…
تو داستان مهاجرت شما وقتی نگاه میکنم میبینم که آره واقعا شاید کسی به زیبایی و راحتی شما توی کل تاریخ ایالات متحده وارد این کشور نشده باشه…
آرامش رو شما زمانی تجربه کردی که بهتون گفتن شما و خانم شایسته باهم هستین؟ برید اون پشت تا به کارتون رسیدگی بشه ولی شما نجوا خفه کردید و اون خانم مسئول گفت شما پاین خدمت تون رو ببینم و بعد گفت دوست دارم کار شما رو راه بندازم…
آرامش رو شما وقتی اجراش کردید که تو دادگاه به مترجم گفتی من خودم با قاضی صحبت میکنم و بعد قاضی بشینه باهات از کباب ایرانی صحبت کنه برات فارسی بشماره…
شهود و آرامش و نگاه الخیر فی ما وقع رو زمانی میفهمم که زمان فروش ویژه سایت مسدود میشه ولی باز شما نه که برگردی عقب بلکه جامپ کنی جلو و بری آمریکا…
شهود و آرامش رو وقتی درس میدی که تو هواپیما تخت میخوابی و وقتی میگن فرمی که پر کردی کو؟ برنمیگردی بگی ای وای کدوم فرم؟ من خواب بودم…
الله اکبر…یه زمان هایی هست یه تایم هایی هست تو زندگی ماها که وقتی یه اتفاقاتی از همین جنس میافته ممکنه برگردم عقب و بگم خدایا نکنه من اشتباه کردم…نکنه تصمیم تصمیم تو نبوده،خواست تو نبوده…
میدونید….خیلی این مسیر آدم شجاعی میخاد بنظر من که پای حرف خودش پای کلام خودش پای تصمیم خودش بمونه و گردن بگیره…مسئولیت تمام اتفاقات زندگی رو گردن بگیره…
تازگی به این نتیجه رسیدم هرچی تو آینه نگاه میکنم میبینم اونی که تو آینه هست هم میتونه رویاهام رو بگیره ازم و هم میتونه رویاهام رو به واقعیت تبدیل کنه…
اینی که من نمیفهمم چطور حضرت زینب میتونه بگه غیر زیبایی چیزی ندیدم…به این خاطره که فکر میکنم ایشون یه آدم خاصی بوده و داستان و افسانه بوده…اون ویژه بوده و من؟
اما یادمون میره معجزه خیلی طبیعیه وقتی ما تو مدار درستی هستیم.
معجزه همین سلامتی منه
معجزه نگه داشتن یاد خداست
معجزه همین حال خوب منه
معجزه همین نگاه زیبابین منه
معجزه سید زندگی ماهاست
و معجزه حس خوب زنده بودنه
این طور نیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
سپاسگزار خداوندهستم که درمسیری قرار دارم که میشنوم این آموزشها رو ومیتونم درزندگیم اجراکنم
تحسین میکنم استاد عزیز رو بخاطر همچین شاگرد عالی که تعلیم دادن وتحسین میکنم آقای عرشیانفر روکه خوب دارن روخودشون کارمیکنن واستاد هم ازشون راضی هست آقای عرشیانفر باخواستهای عالی که میدن وموضوع های مهمی دردرموردش صحبت میشه واستاد عزیز باعشق وقت میگزارن وجواب میدن
واقعیت وقتی صحبت از حضرت زینب شد واون کنترل ذهن ونگاهی که به اون موقع داشتن چند دقیقه ای به فکر رفتم وگفتم من به اندازه موهای سرم روضه رفتم وشنیدم چند سال به خاطر باورهایی که داشتیم تو منزلمون روضه میخوندیم ومن چایی بده بودم
یک بار همچین صحبتهای رونشنیدم چه توتلوزیون چه رادیو هیچ کدوم فقط تا دلتون بخواد این رو از طلاب شنیدم که شمر رفت توقطلگاه وروسینه امام حسین نشست وال کرد ول کرد
خود آقای عرشیانفر هم فکر نکنم هیچ وقت این مطالب روقبل ازآشنایی با استاد زده باشن
یعنی اصلا آدم وقتی این صحبتها رو میشنوه پی به موضوع میبره چی میشه یه عده مثل خود من از اسلام ودین زده شدن
ومتجه میشه دلیلی که استاد بارها میگن ذهنتون روپاک کنید ازهرچی قبلا شنیدید
وبیاد 6ماه 1سال به این روش زندگی کنید وعمل کنیداگه نتیجه نگرفتید به همون روش قبل عمل کنید
بخدا اگه من خودمن واقعا متعهد بشم وعمل کنم زندگی من قابل مقایسه باگذشته نیست چرا؟
چون من فقط یک درصد دارم به این آموزشها عمل میکنم وزندگیم تغیر کرده
استادعزیز بااجازه برم قدم بزنم ویکباره دیگه گوش کنم
بنام خداوند بخشنده بخشایشگر….
سلام به استاد عزیز و مریم جان دوست داشتنی و سلام به تمام دوستان نازنینم ….
امیدوارم در حال خوب الهی باشید…
خداروشکر بخاطر این سایت الهی…خداروشکر برای این آگاهی های ناب و ارزشمند…
این قسمت از صحبتاتون خیلی تاثیرگذار بود که الخیر فی ما وقع…در هر اتفاقی که رخ میده خیری نهفتست…این یک باوره….یک باوری که وقتی توی وجودمون شکل بگیره منجر میشه به اینکه خیلی راحتتر بتونیم در مواجه با تصادها یا ناخواسته ها ذهنمون رو کنترل کنیم و به احساس یه کم بهتر برسیم….
و آرام آرام به احساس خوب برسیم….
اوایل فایل که آقای عرشیانفر در مورد ذهن و شهود صحبت کردن یاد جلسه اول از دوره عشق و مودت در روابط افتادم…توی این فایل خیلی دقیق و با جزییات در مورد دیدگاه ذهن و روح استاد توضیح میدن…
و اینکه چطور بفهمیم که به دیدگاه روح یا همون خداوند نزدیکیم یا دور ….از احساسمون باید اینو متوجه بشیم….
اگر احساس ارامش، امید،شادی، لذت و…داریم یعنی دیدگاه ذهنمون به دیدگاه روح نزدیکه و اگر احساس غم، افسردگی، ناامیدی و…داریم یعنی از دیدگاه روح فاصله گرفتیم….پس از این حرف متوجه اهمیت احساس میشیم….
اینکه ما باید سعی کنیم در اکثر مواقع احساسمون رو خوب نگه داریم ….وقتی احساس خوب باشه نتایج و اتفاقات زندگیمونم خوب میشه….
من خودم قبلا وقتی از دست همسرم ناراحت میشدم یا مسئله یا ناخواسته ایی پیش میومد عادت داشتم خیلی با خودم در مورد رفتار بد طرف مقابلم صحبت میکردم…در واقع غر میزدم پشت سرش….اما الان متوجه شدم که خداروشکر این عادت از زندگیم حذف شده….بصورت ناخودآگاه وقتی با همچین ناخواسته ایی مواجه میشم که خداروشکر خیلی کم پیش میاد زبونم رو کنترل میکنم و دیگه غر نمیزنم….این غر زدنه باعث میشد که احساسم بد بشه و مدت زمان بیشتری رو در این احساس بد بمونم…اما خداروشکر دیگه این رفتار رو ندارم و تبدیل شده به یه رفتار درست…کنترل میکنم ذهنمو….
به قول شما استاد عزیز توی جلسه اول از قدم اول دوره ۱۲ قدم ما ناظر بر افکارمون هستیم….ما باید افسار این ذهن چموش رو به دست بگیریم…
و چه لذتی داره اون حال بعد از کنترل ذهن و رسیدن به احساس یه کم بهتر….اولش یه کم سخت هست اما وقتی یه کم بهتر شد راحتتر میتونیم بهترترش کنیم….
درک قوانین خیلی بهمون کمک میکنه….
قانون فرکانس….قانون احساس خوب =اتفاقات خوب…قانون وضوح از طریق تضاد….و قوانین دیگه ایی که استاد برامون توی فایلهای مختلف دارن به زیبایی هر چه تمامتر بیان میکنن….همه این قوانین یعنی یک قانووون و اون یک قانووون هم اینه که هرکس خودش مسئول ۱۰۰ درصد اتفاقات و شرایط زندگیشه….قانون ثابت و بدون تغییر خداوند….
خودمون خالق زندگیمون هستیم…..خالق ۱۰۰درصد شرایط و اتفاقات زندگیمووون….
استاد عزیزم بینهایت ازتون سپاسگزارم برای این آگاهی های ارزشمند….
مراقب احساساتمون باشیم دوستان خووووبم…🤩🤩😊☺
عاشقتووونم و سپاسگزاررررر😍😍😘😘😘🤗
سلام بر استاد جان و مریم بانو و همه دوستان
استاد شبی که لایو بود هرررر کاری کردم نتم یاری نکرد ولی واقعا از ته قلبم دوست داشتم و نیاز داشتم گوش بدم ب حرفهاتون ولی همون شب گفتم حتما میاد رو سایت.
باورتون نمیشه من با این سه قسمت لایو دارم دیوونه میشم …همش میگم آخه تسلط تا این حددددددد🤯🤯 استاد شما به صورت عجیبی قانون رو آسون توضیح میدید ک مستقیممممم هم تو مغز میره و هم قلب ؛ من منطقم هم تسلیم شده بدون ذررررررره ای مقاومت. این منطق شما درمورد تکامل برای احساس خوب در شرایط نازیبا،وااااقعا بی نظیره. من قبلا تا حالم خراب میشد اینقدر خودمو سرزنش میکردم ک من رو خودم کار کردم و چرا الان حالم خوب نیست و تصورم این بود باید یهویی بتونم خوب کنم حالمو و چون توانا نبودم بدتر حالم خرابتر میشد ولی الان دیگه قانونش رو میدونم ، ذره ذره بهتر شدن حال و واااااقعا عالی جواب داده، چون هی ذره ذره ک بهتر میشم خودم متوجه میشم و همون یه ذره باعث خوشحالیم میشه و باز بهتر میشم تا در نهایت ب آرامش و ریلکسی و یا به طور کامل باعث منحرف شدن ذهنم ازون ماجرا میشه.
استاد، دقیقاااا روز شنبه یک مساله ای برای من و دوستم همرمان پیش اومد اولش واقعا برام سنگین بود ولی بعدش یه خاطره بامزه تعریف کردم( البته ناآگاهانه بود)، هر چند که فقط در حد یه لحطه خندیدن بود ولی تو اون شرایط عالی بود..بعدم گفتم بریم کافه و همینطور کم و کم بهتر شدم تا دو ساعت بعدش من کلا نشسته بودم پروژمو انجام میدادم و شبش هم از هر شب زودتر خوابم برد… ولی دوستم شبش از فکر نخوابید و کل روزش رو داشت با بقیه درمورد همین قصیه و ناراحتیش حرف میزد و تا فرداش هم درگیر بود اگر مثلا پارسال بود من تا دو روز حالم گرفته بود و ناراحت بودم و گریههههه ولی من واقعا این روزا خیلی تمرکز کردم روی خوب شدن و خوب بودن حال و احساسم.
(استاد اون اتفاق ک افتاد یاد شما افتادم ولی من هنوز نمیدونم درسی ک باید میگرفتم چی بود
من و دوستم همون موصوعی ک شما با حراست براتون پیش اومد، برامون با حراست دانشگاه پیش اومد.)
خدایا سپاسگزارم که مرا در مسیر مستقیم
مسیر کسانی که به آنها نعمت عطا کردی قرار دادی
الخیر فی ماوقع
هراتفاقی که بی افته همون برای من بهترینه خدایا شکرت که هرجا در زندگیم به هر تضادی خوردم واین باور رو عملی انجامش دادم همیشه در رحمت وخیر خداوند به روم باز شده و ارتباطم با خداوند نزدیکتر از هر زمان دیگری شده
مثالهای زیادی در زندگی تک تک ما هست مثلا برای خود من از دست دادن برادرم که بیست ساله بود و بسیار زیبا وپاک که همدیگر را خیلی دوست داشتیم
ولی برخورد من با این اتفاق از بین تمام خانواده ام سختی آن برایم یک روز بود و بعداز آن بعنوان لطف و رحمت خدا
وقتی که این حال تو را به هم نریزد احساسی در درونت به وجود میآید که جز خدا چیزی نمی بینی
انقدر قوی میشوی که خود را کمتر ابراهیم کمتر ازذینب نمی بینی
وهمیشه درهر اتفاقی که می خواهد به ضرر تو تمام شود اوضاع به نفع تو بر میگردد
یادم میآید سانحه ای برایم پیش آمد که نتوانستم ذهنم را کنترل کنم و شروع به ناسپاسی کردم وتمام داشته هایم را نادیده گرفتم به مدت چند روز وانگار که با خدا وخودم لج کرده باشم البته نوع نگاهم به خداوند نگاهی از جنسی دیگر نه خدای که یک سیستم است وفقط به فرکانس و باورهای من پاسخ میدهد
وجواب فرکانس خودم را گرفتم و آنهم تا مرحله قطع نخاع ولی در همان زمان وهمان لحظه پی به اشتباه خودم بردم و کسانی که آنجا شاهد اتفاق بودند منتظر مرگ من بودند ولی درهمان حالت من سپاسگزاری کردم و از خداوند کمک خواستم به وضوح دیدم که شرایط به نفع من برگشت واز آن زمان تابه حال سعی کردم در هر اتفاق خیریتی ببینم
مهمتر از همه اینها برای من تمام تضادهای که برایم اتفاق افتاده همه وهمه دست به دست هم دادهاند که من در این مسیر و زیباترین مسیر قرار بگیرم مسیری که استاد عباس منش جلودار آن است در واقع مرد راه حقیقت وراستی و صداقت مرد راه خدا ست
من دیگر با اسطوره ها زندگی نمیکنم با خودم وخداوند رب العامین زندگی میکنم
من دیگر منتظر منجی نیستم،خودم را مسول تمام زندگیم میدانم
برای ارتباط با خدا شفیع نمیخواهم خدا را در وجود خودم میجویم،در وجود یک گل زیبا در وجود یک درخت یک پرنده میبینم
اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
پس چرا هیچ کسی در قفسش کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
در این مسیر زیبا اگر به دنبال خیریت باشم هم لطیف میشوم وهم قوی وسر سخت چون طرف من خداوند است نه پدر نه مادر وخانواده نه شغل ونه استعداد وشانش نه سن من ونه محل زندگی من وجنسییت من وزمانی که در آن زندگی میکنم ،بلکه خداوند فقط باور های من را تاید میکند حالا چه خوب چه بد
خدایا سپاسگزارم که فرصت تجربه زندگی را به من عطا کردی
به نام خدای یکتا و هدایتگر 🤍🌿
سلام استاد جانم💞
استاد جان از شما ممنونم که کتاب الهی رو زیباتر برامون شرح میدین،سپاسگزارم بابت اینکه دستی از دستان خدا هستین و مارو آگاه میسازین
واقعا واقعا الان بهتررررر درک میکنم
واقعا لذت میبرم وقتی موضوعی رو با آیه ای از قرآن توضیح میدین
واقعا ایمانم قوی تر شده
و از خداوند درخواست میکنم که بیشتر آگاهی هارو بهم نشون بده و در مسیر حامیم باشه ❤️
سلام استادعزیزم
استادجان چقدرزیباگفتین ماخودمون بایدشروع کننده این باشیم که چه اتفاقی درزندگیمون بیفته نه اینکه واکنش نشون بدیم به اتفاقات .مااول ازخدامیخواهیم هدایتمان کندبه مسیردرست مسیرنعمت وثروت.وخداجواب میدهدولی یه شرط داره که بتونی هدایت روبشنوی وقتی دلت بایادخداآرام باشدبه اینکه بدونی قدرت دست خداست وبرگی بی اذن خدابرزمین نمی افتدوهرچه پیش آیدخیراست برای من .مطمیناخداجواب همین درخواستمومی دهدخداوندهمیشه هدایت می کندولی مابایدقلبمونوبازکنیم برای شنیدن هدایت خداوآونهم باخوب کردن احساسمون انجام خواهدشدخدایاشکرت برای اینکه استادجوری آموزش می دهدکه چطوری هدایت رادریافت کنیم من به این دقت این موضوع رادرک نکرده بودم ولی الان باجدیت تمام سعی دارم خودموآروم کنم تاخداقدمهاشوبگه ومن حتمابایدکارعملی انجام بدهم وباجان ودل به هدایت خداعمل کنم.خدایاشکرت برهرنفسی که میکشم یادتوست ودست پرقدرت تواستادعزیزم که یادم می دهداعتمادکنم بهت هرچندبدترین اتفاق بیفتدبازهم خیراست الهی شکربراستادعزیزم که دراین مسیردستانموگرفت وهرروزمیگیردتابتوانم اعتمادموبه خدابیشترکنم وخودموآروم کنم.خدایاشکرت برای این آگاهیها خدایاشکربروجوداستادعزیزم.یعنی اگرمن استادونمیشناختم صددرصدبدبخت وبیچاره بودم همانطورکه قبل ازآشناییم بااستادزندگیم پربودازحس قربانی شدن وبدبختی وگریه وضعف .خدایاشکرت برقانون خداوندکه حس خوب مساوی اتفاق خوب هست.الهی شکربرحال خوبم که برای استادم همیشه اتفاقات عالی میفتدبس که این بشرقانون راخوب عمل میکندمنم جایزه میخوام هم دراین دنیاوهم دراون دنیا.استادجان سعیمومیکنم وازخداکمک میخواهم که بتوانم زیبازندگی کنم وجهان راجای خوبی برای زندگی کنم .ماناباشید
سلام مجدد به استاد عزیزم و همه دوستان خوبم…
اول از هر جیزی خداوند رو سپاسگزارم بابت انتخاب شما استاد عزیزم که دنبال حاشیه نیستید و فقط به دنبال اصل هستید و قشنگ تفاوتتون با بقیه دوستانی که در این مسیر هستند محسوس هست…
چرا اینقدر دوست داریم مسئله رو برا خودمون سخت کنیم و همش بپیچونیمش،حضرت زینب،حضرت یوسف،حضرت ابراهیم و همه و همه شخصیت های دینی هم مثل ما انسان بودند و با طی کردن تکاملشون و البته کنترل ذهن و کار کردن روی خودشون تونستند زندگی موفقی داشته باشند همه ما روزهای سخت زیادی تو زندگیمون داشتیم که اگه بتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم و حالمون رو خوب نگا داریم قطعا و لاجرم نتیجه اتفاق به ظاهر بد برای ما خیر بوده و به نفع مون تموم شده….اصل افکار،احساسات و باورهای ما هست که زندگی حال و آینده ما رو رقم میزنه…خداوند هر لحظه در حال هدایت ما هست،این خود ما هستیم که با افکار و باورهامون به مسیر های مختلف هدایت میشیم،اگر در حال و احساس خوب باشیم و قلبمون باز باشه قطعا الهامات خداوند را دریافت میکنیم و به مسیر های درست هدایت میشیم و اگر در مدار خشم و عصبانیت و ناراحتی و….باشیم اونوقت هست که درهای هدایت رو بستیم و نجواهای شیطان رو میشنویم (وبه قول قران میگه نجوا از سمت شیطان هست تا که محزونت کند) و اینجاست که اگر احساساتمون رو کنترل نکنیم اونقدر نجواها بیشتر میشه که دیگه افسار از دستمون میره و طبق قانون احساس بد=اتفاق بد و کسی که این قانون رو درک کرده باشه حتما راهی پیدا میکنه که در احساس بد نمونه و به هر نحوی خودش رو از آتیش نجات میده
مثلا تمرین هایی که من برای منحرف کردن ذهنم انجام میدم(تکرار جمله ^الخیر فی ما وقع^که خیلی بهم آرامش میده و باورش دارم،بازی کردن تو گوشی،زنگ زدن به کسی و صحبت کردن راجع به موضوعی،دوش گرفتن،تمیز و مرتب کردن خونه،آهنگ گوش دادن،پیاده روی و……)و بارها و بارها شده که یه اتفاق به ظاهر بد برام رخ داده اما با درک کردن قانون و کنترل ذهن ،نتیجه اون اتفاق رو به نفع خودم رقم زدم….چون این رو هم پذیرفتم که مسئولیت تمام و کمال زندگی من در دست خودم هست و تحت سیطره افکار و باورهای خودم هست و این من هستم که به اتفاقات زندگیم رنگ و نقش میدم وگرنه تمام اتفاقات زندگی ما،ارتعاش هایی هستند که ما آنها را به ماده تبدیل میکنیم و در زندگیمون به جریان میاریمشون…..
امیدوارم پیوسته در ارتعاشات مثبت باشیم و اتفاقات مثبت رو برای خودمون رقم بزنیم…
در آغوش پر مهر خداوند باشید….
خدانگهدار.
سلام بر استاد عزیز
وقتی کلام آتشین و پر از احساس آقای عرشیانفر رو شنیدم سریع به ذهنم رسید که چرا اینقدر لحن گفتار از آرامش دوره و برای چه نیاز به اثبات برای بعضیا دارند ؟ ما چه نیازی به کندو کاو باورهای دیگران داریم که بعضیها قائل به شهودند و بعضی قائل به ذهن ، که با این شدت و حدت نیاز به اثبات نظریات خود و یا تایید دیگران باشیم . بالشخصه آموزه های استاد توحید عملی است که سطح اجرای آن قابل مقایسه نیست با افراد و اساتید دیگر و ما هم نه قصد مجیز گویی استاد را داریم و نه قصد مقایسه ، ولی این روش را میشنویم و بهترین را انتخاب میکنیم و بقول قرآن الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه ، سعی میکنیم بشنویم و بهترین را تبعیت کنیم ، آنچه از استاد من و امثال منو مجاب میکنه اینه که صداقت در عمل در سخت ترین وجه اعتقادی یعنی توحید عملی، با نتایجی به این وضوح ، داره خودنمایی میکنه ، و ایشون هیچوقت کسی رو اجبار به قبول آموزه های دیگران نکردند و هیچوقت نیازی به تایید دیگران نداشتند و حرص هم نخوردند که دیگران چه قائلند. ما اساتید زیادی داریم که اهل سخنند حتی در سخنوری چنان جملاتی الهام میشه بهشون که وقتی میشنویم جا میخوریم ، ولی یک شمه از زندگی عملی اینا رو نمیتونیم برای گواه ذهن خودمون پیدا کنیم و باصطلاح فرق اینه که اساتید با گفتار میخواهند ثروتمند بشوند ولی استاد اول با عمل به گفتار ثروتمند شدند وبعد این لیاقت را در خود دیدند که درب آموزه های ناب را برای دیگران باز کنند. بسیار خوشحالم که در مسیری هستیم که عملگرایی را بر شعار ترجیح داده و نتایج خود بهترین گواه است. یاد این بیت افتادم میان ماه من تا ماه گردون ، تفاوت از زمین تا آسمان است. هر چه از این گردنه صعب العبور باورهای ژنتیکی ، محیطی ، فرهنگی ، آموزشی ، خرافی ، مذهبی ، کنده میشویم تازه میفهمیم چه پوستی از استاد کنده شده و در حالیکه همیشه عنوان کردند از همون لحظه اول حالم خوب شده و این از دقت نظر ایشون از توجه به نکات مثبت هستش ، در پناه خدا باشید.