گفتگو با دوستان 55 | احساس لیاقت بی قید و شرط - صفحه 13

196 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Shahla گفته:
    مدت عضویت: 2561 روز

    سلام خدمت شما استاد عزیزم، بانو شایسته عزیز و دوستان بینظیر

    استاد امروز گوش کردن و نت برداری این فایل، خیلی کمک کننده بود برام.

    امروز هم در بخش چهارم قانون آفرینش و هم در جواب کامنت یکی از دوستان در جلسه 7 عزت نفس، درمورد تصمیمم برای قطع رابطه با یکی از نزدیکترین افراد خانوادم صحبت کردم.

    و از خداوند هم هدایت میخواستم درباره انجام این تصمیم.

    و حالا با گوش دادن این جلسه و مفاهیم عزت نفس و ارزش قائل بودن برای خود، باز هم نشانه و هدایت از جانب خداوند دریافت کردم برای تایید درستی تصمیمم.

    امروز خیلی درباره این تصمیم باخودم صحبت کردم. اینکه سالهاست نزدیکترین فرد خانواده من، براحتی تهمت میزنه، قضاوت میکنه و واکنش نشون میده و من هربار به دلایل مختلف که طوری نیست اعصابش خرد بوده، مریض احواله یا بزرگتره یا…. می‌گذشتم.

    سال گذشته به دلیل همین رفتارش گذاشتمش کنار ولی خودش پیام داد، زنگ زد و باز مجدد این رابطه از سر گرفته شد.

    ولی اینبار تصمیم جدی گرفتم برای قطع کامل این رابطه.

    امروز، در صحبتهایی که باخودم میکردم دقیقا همین مساله احترام بخودم و ارزش قائل شدن برای خودم را هم مطرح کردم.

    براش ارزش قائلم ولی باید برای خودمم ارزش قائل بشم. براش آرزوهای خوب دارم و دعا میکنم. دوستش دارم ولی میخوام اینبار، خودمو بیشتر از اون دوست داشته باشم.

    میخوام عشق، علاقه و احترام خودم به خودم را بخودم ثابت کنم و حتما باکمک خداوند سر تصمیمم و این قطع رابطه میمونم و ادامش میدم.

    خداراشکر میکنم که همواره هدایتم میکنه و در هیچ موضوعی تنهام نمیزاره.

    استاد عزیزم بینهایت سپاسگزار شما هستم بخاطر آموزش های بینظیرتون.

    اگر بخاطر آموزش های دوره عزت نفس نبود من بازم مثل سالهای قبل، درقبال این عضو خانوادم رفتار میکردم و هربار ناراحتی من نسبت بهش بیشتر می‌شد.

    درصورتیکه من واقعا خواهان اینم که همواره احساس خوب داشته باشم و خودمو لایق داشتن احساس خوب میدونم.

    خیلی دوستتون دارم. درپناه خداوند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    پرستو گفته:
    مدت عضویت: 203 روز

    به نام خدا‌وند زیبایی ها

    سلام و احترام به استاد بزرگوار و خانوم شایسته ی نازنین و دوستانم در سایت

    خدایا هزاران بار شکرت برای امروز و البته هر روز که هدایت میشم به سایت استاد عباسمنش ….

    فایل رو کامل گوش دادم خب راجب لیاقت بود که من این دوره رو هنوز تهیه نکردم چون فک میکنم باید هدایت بشم برای خرید این دوره ی قطعا بی نظیر …

    اما دلم میخواد اینجا بگم که من هم متاسفانه یه زمانی خیییلی نظر دیگران برام مهم بود و همش نگران نظرات دیگران نسبت به خودم بودم من چادری شدم فقط به خاطر نظرات دیگران نه به خاطر دل خودم چون من واقعا چادر دوست نداشتم … و خدارو صدهزار مرتبه شکر تونستم خودمو قانع کنم که اونجوری که دوست داری و دلت میخواد پوششتو انتخاب کن … و چادر رو کنار گذاشتم …. و الان نه تنها چادری نیستم که اون مدلی لباس میپوشم و شال سر میکنم یا حتی دیگه گاهی سر نمیکنم که خودم دلم میخواد حرف دیگران برام هیچ ارزشی نداره و اصلا توجهی نمیکنم و حتی من بارها تیکه از اطرافیانم شنیدم که خدا بی حجاب‌ها رو نمیدونم عذاب میده و …. و منم محکم جواب دادم هر کسی رو توی قبر خودش میخوابونن….. الانم که دیگه کامل با حجاب و ایه هایی که خداوند راجب حجاب در قرآن اومده آگاهی پیدا کردم و عاااشق خدا شدم و متاسفانه همیشه خدا رو یه موجود ترسناک و عذاب دهنده به ما شناسوندن و همین باعث میشد هیچوقت سمت قرآن نرم منی که امروز نزدیک به سه ساعت فقط چند صفحه از کتاب چگونه فکر خدا رو بخوانیم باعشق خوندم و نکته برداری کردم و نوشتم …وااای استاد شما نمیدونید چه کردید من که همیشه دنبال پول و کارم بودم و همیشه هم شکست میخوردم به خاطر اهداف غلطی که داشتم الان چنان آرامشی دارم که کارمو رو فعلا رها کردم روزانه فقط دارم نکته برداری میکنم و مینویسم و خیییلی جالبه من که دنبال کارم فعلا نیستم پیشنهادهای جالبی داره برام میشه که هنوز تصمیم نگرفتم و باااید قشنگ فکر کنم تا هدایت و نشونه های خدارو با تمام وجودم درک کنم و بفهمم……من عااااشقققتمممم خدای قشنگممم خیییلی دوستت دارم …… در پناه خدا شاد و سلامت باشید ……

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    عسل گفته:
    مدت عضویت: 745 روز

    1403/10/15روز183

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد و مریم عزیز ودوستان‌گل

    خدایا شکرت بخاطر یک روز فوق العاده دیگه خدایا شکرت بخاطر یک فایل پر از آگاهی های ناب

    عزت نفس: دوست داشتن خودمون بی قید و شرط بدون داشتن موقعیت اجتماعی،شغل،ثروت،زیبایی و….

    من از وقتی که دوره عزت نفس و خریدم و روی خودم کار کردم یسری اتفاقاتی رخ داد که خیلی جالب بود

    من با اینکه همه میگفتن زیبا هستی و توی ظاهر ازشون تشکر میکردم اما از درون از خودم خوشم نمیومد میرفتم جلو آیینه چشمامو دوست نداشتم یا وقتی همه میگفتن چقدر بانمک میخندی دوست نداشتم چون وقتی میخندم چشمام بسته میشه و میشه یه خط️

    اما چون کلا آدم خنده رویی هستم بعضی وقتا خودمو میزدم به بیخیال اما خب همیشه از درون باهاش مشکل داشتم . اما ازوقتی روی دوره عزت نفس کار کردم عاشق چشمام شدم عاشق خنده های از ته دل که چشمام این مدلی میشه شدم عاشق صورت بدون میکاپ خودم شدم

    و جالبه آدم‌های بیشتری جذب من شدن و همینطور که من خودمو دوست دارم دیگران هم بیشتر انرژی خوبی ازمن دریافت می‌کنند و به زبان میارند .

    این برای من یه اتفاق فوق العاده بود چون من هیچوقت بدون مژه و خط چشم نبودم .

    توی روابط با دوستان و همکاران و کارفرماها:

    قبلا خیلی خشک و مقدس بودم انگاری همش احساس میکردم همه میخوان سواستفاده کنن یا حسادت دارن

    اما وقتی روی عزت نفس کار کردم اینقدر راحت صحبت می‌کنم اینقدر روابطم عالی شده که همه اشون میگن چقدر مهربونی چقدر خوش انرژی و … ‌بدون اینکه ازشون درخواستی کنم بهم مشاوره میدن و راهنمایی می‌کنند .

    با اینکه من همیشه نسبت به ادما مخصوصا مردها گارد داشتم اینم بخاطر باورها و تجربه هایی که درگذشته داشتم که اگر با مردها راحت صحبت کنم و بخندم ممکنه در معرض سواستفاده قرار بگیرم اما وقتی با خودم درصلح هستم وقتی خود واقعی ام هستم و نوع نگاه من با همکارانم مثل یک همجنس هست اصلا برام حاشیه ایی ایجاد نمیشه توی این موضوع واقعا به وضوح دیدم که اگر درگذشته حواشی داشتم تنها دلیلش بخاطر افکار و باورهای خودم بود چون آدم‌هایی که درگذشته بامن طور دیگه ایی رفتار میکردن الان طور دیگه ایی رفتار میکنن وبهم ثابت شد که خودم مسئول هر رفتاری از طرف دیگران هستم رفتار دیگران آیینه وجود و باورهای منه

    درمورد اینکه ساعت کاری ربطی به درآمد نداره:

    خداروشکر درمورد این موضوع خیلی مقاومتی نداشتم

    چون کلا انگار ازهمون اول با کارمندی کردن مشکل داشتم و جاهایی که کار کردم خود مدیرانش بارها بهم میگفتن که تو مثل یه کارمند نیستی و همیشه توجه ام روی پیشرفت بود نه پرکردن ساعت کاری

    و خداروشکر از وقتی تصمیم گرفتم برای خودم کار کنم هم آزادی زمانی دارم هم مکانی قشنگ توی خونه با لب تاب هرموقع بخوام میشینم طراحی می‌کنم و لذت میبرم و درامدهم خداروشکر آروم آروم داره ایجاد میشه ایمان دارم که هر روز بهتر ازدیروز میشه

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1731 روز

    بنام خدای مهربان و بخشنده،رب هدایتگرم ،خداوند روزی رسانم بی حسابم

    سلام ب همگی عزیزانم

    الهی صدهزار مرتبه شکر بخاطر حضورم توی این سایت الهی و هدایتم ب این مسیر زیبا

    چ نعمت بزرگیه کامنت نوشتن و ثبت نتایج هرچند کوچیک ولی بزرگ برای قوی تر کردن ایمانم ب مسیر

    اینکه قانون جواب میده خداوند خیلی سریع پاسخ میده

    چقد خوشبختم من ب محض اینکه از مسیر خارج میشم خداوند باز دعوتم میکنه ب سمت خودش و برگشت ب مسیر.

    الهی صدهزار مرتبه شکرت

    اتفاقات قشنگی داره برام میفته

    از وقتی ک باز تسلیم الله شدم و گفتم خدایا خودت هدایتم کن من هیچی نمی‌فهمم درحد درکم باهام حرف بزن هدایتم کن

    بهم بگو چیکار کنم؟

    چطور مسیر و ادامه بدم؟

    چطور از آگاهیا درعمل استفاده کنم؟

    خداوند ب اندازه ظرفم و باورم و قدرتی ک بهش میدم داره هدایتم میکنه

    یکی دوساعت پیش میخواستم کامنت بنویسم

    گفتم برم اول کامنتهای دوستان و بخونم تا بهتر درک کنم صحبت‌های استاد رو

    وقتی شروع کردم اولین کامنت مال هلنای عزیز بود ک کلی نتیجه گرفته بود خداروشکر کلی انرژی گرفتم

    و هدایت شدم ب پروفایل قشنگش

    ماشاالله بهش واقعا چقد عالی رو خودش کار کرده بود و چقددد نتیحه گرفته بود خداروشکر

    کلی انرژی گرفتم و ایمانم قوی ترشد

    و بعد دیدم ذهنم داره شروع میکنه ب پارازیت انداختن ک تو چی تو ج نتیحه ای گرفتی

    میخوایی چی بنویسی تو کامنتت اصن

    ک کلا منصرف شدم و بقیه کامنت هارو خوندم

    ی جا خود کامنت نگار عزیز گفته بود

    سال گذشته انقدر روی خودم کار کردم که بالاخره به یک نتیجه رسیدم این که من نباید جایگاهی که الان درش هستم را با جایگاه فعلی دیگران مقایسه کنم به این دلیل که نقطه شروع ما یکسان نیست آنها متفاوت هستند مسیر و بک گراند ما متفاوت بوده.

    دقیقا نقطه ی شروع ما یکی نیست

    بکگراند ما هم یکی نیست

    شرایط ما یکی نبوده

    و باورهای ما متفاوت بوده

    اصلا نباید خودمون و بابقیه قیاس کنیم

    پلی میشه ازشون الگو گرفت ک اگه نگار عزیز و هلنا جان تونستن ب این نتایج عالی برسن یعنی قانون جواب میده مسیرم درسته

    تنها کاری ک باید بکنم اینه ک تمرکزم و بزارم روی خودن و باورها و بهبود خودم

    اگه اونا تونستن ب این معنیه ک برای منم می‌شود ارررره میشه قانون جواب میده بخدااا 100٪جواب میده

    خودم ازش نتیجه گرفتم و این مسیر بازم نتیحه میده این روند بازم کاز میکنه

    چون داره هرروز جواب میده

    چن روز پیش هدایت شدم ب کامنت یکی از دوستان تو جلسه تکمیلی1 احساس لیاقت

    گفته بود هدایت شدم ب زیر زمین خونه مون ک ی سویت کامله برای خودش و شب هم اونجا تنها میخوابه

    و خییلی آرامشش بیشتر شده و بهتر داره روی خودش کار میکنه و هرروز داره رشد میکنه و..

    و بهتر میتونه ورودی هاشو کنترل کنه

    من بهش فک کردم و گفتم چقد خوبه آدم همچین خلوتگاه هی برای خودش داشته باشه و حس خوبی داشتم از این فکر

    ک ی ایده اومد برام ک چرا من نرم تو اتاق مهمان ک تو حیاط خونه مون هست ک جداست از خونه هم خالیه و هم بخاری داره و فرشه…

    میتونم باخیال راحت روی خودم کار کنم

    و هم دیگه صدای اخبار تو گوشم نیست

    و هم صدای سریالهای روزانه مادر پ نمیشنوم

    و هم روی دوره ی خیاطی با تمرکز بیشتری کار میکنم

    الهی صدهزار مرتبه شکرت

    الان دوسه روزه با خیال راحت میریم توی غارحرای پراز سکوت و آرامشم و چقد بهتر شده حالم

    و مطمئنم خیییلی ب سرعت رشدم کمک میکنه

    ی اتفاق دیگه ک افتاد

    خونه ی ما روستاست و زمین کشاورزی داریم

    داداش کوچیکترم ک الان مهاجرت کرده تهران

    تقریبا امسال میشه 3سال موقعی ک بیکار بود کاه های گندممون رو گرفت برای فروش

    سال اول نزدیک 10 تومن فروخت

    سال دوم 30 تومن ک گرون شده بود

    و بار آخری ک کاه ها رو جمع کرد بارون رحمت الهی اینقد بارید ک کاه ارزون شد و داداشم گفت نمی‌فروشم چون خیلی انرژی گذاشته بود برای گرفتنشون

    خلاصه امسال سال سوم بود ک تقریبا کیسه های کاه بعضی هاشون پاره شده بودن بخاطر گرمای تابستون

    و داداشم اینجا نبود ک بفروشه

    برای همین همین جوری مونده بودن تو انبار

    ک ی روز من هدایت شدم و نگاشون کردم و گفتم حیفه اینا همین جور بمونن یعنی حسم گفت

    گفت بزن تو دیوار

    خودمم زیاد مطمئن نبودم ک عمل کنم بهش یان

    حسم گفت میخوایی میزان ایمانت ب خدا رو ببینی بزن تو دیوار

    ببین چقد ایمان داری و اینکه خدا چقد تواناییش و داره ک برات بفروشه

    کاری ک تاحالا من تو عمرم نکردم

    و پدر عزیزم هی میگفت هیششششکی نمیخوره

    مشتری کجاست

    هر کی خودش 1000 تا کیسه انبار کرده برای فروش

    ووو

    من زدم تو دیوار و ب پدر هم نگفتم خخخخخ

    خلاصه بعد 2 روز ی نفر پیام داد ک شماره تو بزار زنگ بزنم

    ب پدر گفتم اصلا قبول نکرد ک شماره شو بدم

    داداشم گفت من شرکتم اصلا وقت نمیکنم

    خودمم نمتونستم یا بهتر بگم جرات نمیکردم

    و البته شایدم حرف زدن باهاشون ودر شان خودم نمیدیدم یا شایدم بخاطر ترس از پدر بود

    چون خیلی حساسه

    خلاصه چن نفر پیام دادن ک بالاخره شماره پدر و دادم و وقتی سپردم ب خدا کار رو

    انگار دل پدر نرم شد و قبول کرد ک حرف بزنه باهاشون

    و قیمتی ک هم زده بودم تو آگهی جفتی 180

    ولی پدر چون باورش این بود ک کسی نمیخوره

    زود میومد رو 140،160

    ک چن نفر زنگ زدن و نیومدن آخری گفت 150میبرم ک گفت فردا میام و نیومد

    .ک گقتم خدایا چرا اینا فروش نمیره

    با خودم گفتم حتما قراره باقیمت بالاتر ببرنشون اینا هم ب پدر گفتم

    ک باز بعد دو روز دو نفر دیگه زنگ زد گ پدر دیگه رو قیمت 180 موند و نیومد پایین

    .ک خداروشکر امروز 30 تاشو فروختیم

    قراره بیان 30 تای دیگه ببرن

    اونم ب قیمتی ک من تو آگهی زدم

    و داداشم هم بعد از اولین واریزی ک خریدار براش فرستاد

    300 تومن هم ب من شیرینی داد

    و چقد ایمان من قوی تر شد ک غیر ممکن وجود نداره همه اش باوره

    وتمرین ستاره ی قطبی من هم تیک خورد خداروشکر

    و باز امشب ی نفر دیگه پیام داد برای بقیه اش

    ذهنم خیلی سعی کرد کریدیتش و بده ب خودم

    ولی من بارها ب خودم گفتم

    ک خدای من این کارو مرد

    مشتری فرستاد

    من هیچ توانی ندارم

    ن جسمم مال خودمه

    ن روحم

    و ن ایده هام

    همه چی مال اونه

    و بقیه رو هم ب راحتی میفروشه

    الهی صدهزار مرتبه شکرت عاشقتمممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 696 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 18 آذر رو باعشق مینویسم

    نمیدونستم این رد پام رو تو کدوم فایل بنویسم نوشتم لیاقت و این فایل توجهمو جلب کرد

    چقدر امروز من با موضوعات این فایل مرتبط بود خدایا شکرت

    تو خالق تک تک ،جزئیات زندگی خودت هستی طیبه

    هرچی دارم پیش میرم بیشتر این جمله رو قبول میکنم

    اوایل ورودم به سایت درسته قبول میکردم ولی یه وقتایی فکر میکردم همینجوریه

    اما الان دیگه به این نتیجه رسیدم که خودمم که تک تک جزئیات زندگیمو رقم میزنم

    حالا یا خوب عمل میکنم و نتیجه خوب میگیرم

    یا ناخوب عمل میکنم و نتیجه ناشایستی رو میبینم

    من این روزا ، دارم به این حرف استاد میرسم و دارم‌کم کم یاد میگیرم این جمله رو ، و با هر بار تمرین‌کردن پیشرفتمو حس میکنم.

    امروز صبح که حاضر شدم تا برم کلاس ورکشاپ رایگان پاساژی که اونجا میرم کلاس نقاشی ، تو راه دوباره چشمم افتاد به درخت کاج و اون ایده گرنبند یادم اومد که حتما کاج برمیدارم و عمل میکنم‌به این ایده

    امروز یکم دیر رفتم و حدود ساعت 11:30 رسیدم ورکشاپ

    تو راه ،از اینستاگرام داشتم به فایلای تیکه ای از استاد نگاه میکردم، که چند تا فایل مربوط به تغذیه ، برام اومد و بعدش یه فایل بی نهایت ارزشمند

    که من با دیدنش فهمیدم معنی اراده داشتن و سریع عمل کردن رو

    همیشه میگفتم اراده چجوری قوی میشه

    و امروز جواب رو گرفتم با دیدن این ویدیو از اینستاگرام

    یه دکتر داشت صحبت میکرد

    اولش، روی ویدئو این حرفو نوشته بود و توجهمو جلب کرد و منم بازش کردم تا ببینم چی میگه

    نوشته بود :

    آخرین مطالعه ای که روی مغز انجام شده قطعا شوکه ات میکنه

    و دکتر شروع کرد به صحبت کردن :

    اکثر مردم اینو نمیدونن که

    بخشی در مغز وجود داره به اسم

    anterior cingulate cortex

    وقتی کارهایی رو انجام میدی که تمایلی به انجامشون نداری

    این بخش مغز بزرگتر میشه

    مثلا سه ساعت به ورزش روزانه یا هفتگیت اضافه کنی

    یا وقتی رژیم میگیری و از خوردن چیزی اجتناب میکنی ،

    در کل این بخش از مغز ، نه تنها یه بخش بنیادی برای نیروی اراده محسوب میشه

    بلکه میزان تمایل شما به زندگی کردن رو افزایش میده

    و دکتری که این مطلب رو میگفت ، گفت ، روزی که این مطلب رو فهمیدم

    از شدت هیجان از جام بلند شدم

    وقتی این فایل رو دیدم ،تو قطار مترو نشسته بودم، انقدر شگفت زده شدم که خداروشکر کردم

    چون خدا راه با اراده شدن رو بهم گفت

    و من دو روز بود که تصمیم گرفته بودم در طول روز اگر چای خوردم با قند نخورم و دیروز، مادرم کیک گرفت با اینکه بی نهایت دوست داشتم کیک بخورم، گفتم نمیخورم

    مادرم تعجب کرد، گفت طبیه چرا

    تو به کیک نه نمیگی تازه گفته بودی به من کیک بپزم برات

    گفتم دلم میخواد برای دوره قانون سلامتی خودمو آماده کنم

    و امروز هم بازم بی قرار بودم ، چون از صبح با چای قند نخورده بودم و به این فکر بودم که اگر تو ورکشاپ که هر هفته چای و شیرینی میدن ،چیکار کنم ؟؟!!!

    بخورم یا نخورم؟

    خندم میگیره

    ببین چقدر مقاومت داشتم و حس بی قراری داشتم

    وای چقدر زندگی جذابه

    الان یهویی متوجه شدم

    هر روز برای من بی نهایت متفاوت تر از دیروزمه ،حتی لحظات من در کل روز کاملا متفاوته ، دلم میخواد کوچیکترش کنم

    هر ثانیه ام با ثانیه قبلم داره متفاوت تر میشه

    در صورتی که قبلا من هر روزم تقریبا ، کاملا شبیه به روز قبلم بود و یکنواخت بود و تکراری

    اما الان کاملا جذابه و دوست داشتنی و هر لحظه یه اتفاق ناب میفته

    که دارم سعی میکنم که یاد بگیرم و عمل کنم

    وقتی داشتم میگفتم شیرینی بخورم یا نخورم

    که بارها گفتم همین یه روزو بخورم ،اما گفتم نه ، دیگه طیبه اینبار تو میخوای لیاقتت رو نشون بدی که لایق دریافت آگاهی های دوره قانون سلامتی هستی

    و متوجه شده بودم که ، چرا خدا اجازه نداد اولین دوره ای که میخواستم بخرم ، دوره قانون سلامتی رو گفت نخر و با نشونه هاش گفت 12 قدم رو بخر

    در اصل من لایق دریافت دوره قانون سلامتی نبودم در اول آبان ماه

    و من لایق دریافت دوره 12 قدم بودم

    چون داشتم روی خودم کار میکردم و به ایده های فروش عمل میکردم و وقتی به فروش نقاشیام فکر میکردم که تمرکز بذارم روش ، یادمه وقتی از پاسخ یکی از دوستان که برام نوشته بود چند روزیه بهم‌گفته میشه بهت بگم دوره 12 قدم رو بخری و بهم گفته بود

    بعد اون دو نفر هم گفتن که به اون ها هم گفته شده بود بهم‌بگن بخرم دوره 12 قدم رو

    و یه جورایی من آماده شنیدن دوره 12 قدم بودم ، طبق تمام قدم هایی که برداشته بودم و خودمو لایق دریافتش کرده بودم

    اما فاصله دارم با دوره قانون سلامتی

    چرا ؟؟؟

    چون که من اصلا تغذیه ام رو رعایت نمیکنم و هر چی که دلم میخواستو میخوردم و بیشتر مواد غذایی که سرد هستن رو میخورم و هیچ توجهی نمیکردم که بدنم درست کار میکنه یا نه

    بعد گذشت تقریبا دوماه

    من دلیل اینکه خدا گفت اولین دوره ات رو نباید قانون سلامتی بخری رو ،متوجه شدم

    چقدر خدا قشنگ‌ و بهتر از من میدونه که چی برای من مفیده

    در صورتی که تا چند روز پیش ، گیر داده بودم به خانواده ام که میگفتم بیاین باهم دوره قانون سلامتی رو بخریم و داداشم واضح گفت که ما نمیخوایم

    تو بخر و استفاده کن

    اگر نتیجه تو رو دیدیم و دوست داشتیم خودمون میخریم

    و این درس بزرگی برای من شد که اصرار نکنم و با درک هایی که داشتم که برام روشن شد چرا نمیشه دوره قانون سلامتی رو بخرم تازه متوجه شدم جریان اصایو یادم رفته

    من باید لیاقتم رو اول نشون بدم

    یادمه تو یکی از فایلای استا که میگفت تو اول لایق بشو ، تو لیاقتتو نشون بده تا اون چیزی که میخوای خودش بیاد سمتت

    مثلا میگفت تو یه همسر خوب میخوای که مهربون و آگاه و با احترام و پر از صفات خوب باشه ؟؟؟

    تا تو اون صفات خوبو در خودت ایجاد نکنی و خوب نشی همچین همسری سمتت نمیاد

    تو باید خودتو لایق داشتن چنین همسری بکنی که خودش به راحتی به سمتت بیاد

    چقدر یادآوری به جایی بود

    سعی میکنم به یادم نگه دارم و یادآوری کنم که همیشه برای رسیدن به هر خواسته ای باید لیاقتم رو برای اون خواسته نشون بدم تا خدا ببینه که من لایقشم ،بهم عطا کنه

    مثل دوره 12 قدم که دید لایقشم و به ساده ترین راه هدایتم کرد و خریدم

    و خدا این روزا بهم فهموند دلیل اینکه اجازه ندارم الان از دوره قانون سلامتی استفاده کنم چیه

    و من چشم میگم و الان دوروزه که در تلاشم که اراده داشته باشم تا قند نخورم و حذف کنم

    و البته پارسال اسفند ماه ،سر اینکه درک نادرستی داشتم از فایلای رایگان توضیحات قانون سلامتی ، سرخود غذا نخوردم

    به خیال خودم میگفتم استاد گفته لاغر ترین افراد هم چربی دارن و غلط درک کرده بودم این حرف استاد رو و این سبب شد که لاغر تر بشم

    و مواد پرتئینی هم کم خوردم که یهو 5 کیلو لاغر تر شدم

    و اونموقع بود که مواد کارخانه ای مثل بیسگوییت ،و کیک و شکلات و تی تاب و چیپس و پفک و هرچی که تو کارخانه ها هست رو به کل نخوردم و الان 9 ماهه که من چیپس و پفک‌ و بیسگویت و چیزای دیگه نخوردم

    حتی دیگه دلم‌ نمیخواد بخوردم ، هر کس کنارم چیپس یا پفک میخوره و چیزای دیگه ذره ای دهنم آب نمیفته

    چون طیبه 9 ماه پیش تا چیپس و پفک میدید سریع میخورد

    سریع از این کیکای دو قلو و های بای و هرچی کاکائو بود که اگر داداشم میخرید برمیداشتم و میخوردم

    وای خدای من شکرت

    تو این 9 ماه من لب به هیچ کدوم از اینا نزدم

    و این یه موفقیت بزرگه که امروز متوجهش شدم

    پس وقتی من تونستم این کار رو به درستی انجام بدم ،پس میتونم ادامه بدم و لیاقتم رو برای دریافت دوره قانون سلامتی نشون بدم و میدونم که صد در صد بدنم باهام همکاری میکنه

    حتی تک تک سلول های بدنم مشتاقن ،چون میدونن که اگر درست انجام بدم و به تعهدی که در قلبم به خودم دادم عمل کنم ، صد در صد اون ها هم با من همکاری میکنن برای ترمیم کل بدنم و از نو میسازن بدنم رو به اذن ربّ من

    تازه حس خوبی دارم الان ،حس میکنم قبل اینکه دوره قانون سلامتی رو بخرم خدا بی نهایت فراوانی و ثروت بهم عطا میکنه که من راحت بتونم مواد غذایی پرتئین دار رو خرید کنم و به شیوه قانون سلامتی عمل کنم

    خدایا شکرت که این درک هارو بهم میدی

    هرچی بیشتر مینویسم درکای بیشتری درمورد کل روزم و اتفاقاتش میدا میکنم

    که اصلا متوجه نمیشم از کجا ،یهویی به زبونم جاری میشه و مینویسمش

    خدایا شکرت

    در صورتی که قبلا من تا از جلو سوپر مارکت رد میشدم هر چند وقت یکبار به مادرم میگفتم پفک و چیپس بخر یا کاکائو و کیک و چیزای دیگه

    چقدر یادآوری خوبی بود

    9 ماه شد من نمیخوردم و الان تصمیم گرفتم شیرینی و کیک خونگی و قند رو هم کنار بذارم

    تا لایق دریافت دوره قانون سلامتی باشم

    خدایا شکرت

    ممنونم که با دیدن این فیلم کوتاه بهم فهموندی که اگر تلاش کنم

    و اینکه گفت

    وقتی رژیم میگیری و از خوردن چیزی اجتناب میکنی

    در کل این بخش از مغز ، نه تنها یه بخش بنیادی برای نیروی اراده محسوب میشه

    بلکه میزان تمایل شما به زندگی کردن رو افزایش میده

    چه خبر خوبی بود

    خیلی خوشحالم که متوجه شدم

    پس من درمورد کارهای دیگه ام هم این کار رو انجام میدم تا اراده ام قوی و قوی تر بشه

    فکر کنم مثل تمرین اهرم رنج و لذت باشه

    درسته که من چند باری اون تمرینو انجام دادم و رها کردم ولی میخوام از همین یادآوری که 9 ماهه من هیچ مواد کارخانه ای نخوردم از این موفقیتم استفاده کنم برای موفقیت های بعدیم

    تا لیاقتم رو برای دریافت باقی خواسته هام نشون بدم

    خدایا شکرت

    وقتی رسیدم ورکشاپ ، دیدم یه گاری پر هندوانه گذاشتن و استادا شروع کرده بودن به کشیدن طرح

    من از صبح هم که بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم ،تو تمرینم نوشته بودم که امروز دلم میخواد استادا ازم گردنبند و گوشواره انار بخرن

    وقتی رسیدم، دیدم موضوع امروز هندوانه شب یلداست

    وای خدای من چی داشتم میدیدم

    پر از استاد و هنرجو بود

    امروز برخلاف هر هفته ،خیلی زیاد بودن و جا کم بود برای نشستن تو زاویه های خوب تر

    وقتی رفتم زاوایه طراحیمو مشخص کردم و نشستم ، تا موقع اذان ظهر داشتم به گاری نگاه میکردم

    وقتی شروع کردم به طراحی ، داشتم به این فکر میکردم که برم از رستوران کنار سالن کباب بگیرم بخورم ، برای خودم غذای خوب هدیه بدم چه اشکالی داره

    نشسته بودم و طراحی میکردم ،ساعت 1 ظهر بود ، دیدم یکی از نقاشا یهویی گفت

    کسی بیرون نره ، یکی از نقاشا همه مونو مهمون کرده برای ناهار

    وای خدایا ، من گفتم خودم بگیرم، ولی یه نفر دیگه خرید ،

    سپاسگزارم و فقط میگفتم خدایا شکرت

    صبح که میومدم ، تو راه درمورد تغذیه رونالدو گوش دادم که جورجینا میگفت صبحانه ژامبون میخوره و چند تا چیز دیگه

    وای همه نشونه هست از وقتی سعی دارم که تغذیه ام رو اصلاح کنم چیزایی رو میبینم که در مورد مواد پرتئینی هست

    بعد که ناهار آوردن و رفتیم بخوریم ، ناهار لوبیا پلو بود و انقدر زیاد گذاشته بودن که غذای دو نفر بود

    وقتی قاشق رو زدم به برنج ،دیدم وسطش پر از گوشت هست

    داشتم ذوق میکردم

    میگفتم یعنی منم که دارم خلق میکنم زندگیمو ، آره واقعا این منم که با افکارم دارم اتفاقات رو رقم میزنم

    چقدر تمرین ستاره قطبی غوغا میکنه

    تا گفتم ،شد

    برنج بود با کلی گوشت

    که هرچی میخوردی تمومی نداشت

    و وقتی دیدم که زیاده گفتم نگه دارم و ببرم خونه

    جالبه امروز نه تنها خواسته من رخ داد ، بلکه خواسته مادرمم رخ داد

    چند هفته پیش که مادرم اومد پاساژ و خواست از غذا خوری ،غذا بگیره و بهم گفت بیا لوبیا پلو بگیریم که من گفتم نه و کباب خرید

    امروز که دیدم لوبیا پلو هست یاد خواسته مادرم افتادم گفتم ببین چقدر همه چی دقیق داره رخ میده

    و نصفشو خوردم و دیدم استادا همه نصفه گذاشتن و اصلا برنداشتن سهمشونو

    به دوستم گفتم ، چرا گذاشتن رفتن ، حیفه ، غذارو الان میریزن آشغال

    حداقل ببرن خونه هاشون

    و به دوستم گفتم من سهممو میبرم هرچی میخوان بگن بگن

    انگار میترسیدم از حرف مردم و این شرک مخفی بود که بعد به خودم اومدم گفتم هرکی هرچی دلش میخواد بگه مهم نیست

    دوستمم برداشت و گفت هیچی نمیگن بابا ،بردار سهم خودته

    ولی برام عجیب بود که چرا نصفه گذاشتن و همه رو ریختن آشغال

    نمیدونم از باور محدود من هست یا نه

    با خودم حتی گفتم اگرم نمیخوردین قبل خوردن جدا میکردین و یه ظرف میکردین میدادین به یه نیازمند تا از این گوشتا و برنج بخوره

    بازم نمیدونم که این حرفام از باور محدود میاد یا نه

    وقتی برگشتیم سرکارامون ،من همه اش میگفتم خدایا شکرت

    چون یه سری اتفاقای امروزمو نوشته بودم در دفترم

    نشسته بودم و مدام این دست و اون دست میکردم که گوشواره های انارمو به استادا نشون بدم که ازم بخرن

    ذهنم مدام میگفت نمیخرن ، چرا نشون میدی

    یا میگفت خودتو کوچیک نکن، بری نخرن، ضایع بشی

    یا میگفت اگه نخرن چی ؟

    و این افکار سبب میشد من خجالت بکشم و شرک بورزم

    ولی از طرفی هم میگفتم طیبه باید این کارو انجام بدی

    چون تو فایل استاد شنیده بودم تو دوره 12 قدم و فایلای رایگان که اگر باورهاتون به اقدام نرسه هیچ فایده ای نداره

    اگر به عمل نرسه باوری ساخته نشده

    و من با این یادآوری به خودم گفتم باید انجامش بدی و بلند شدم و رفتم به دوستم گفتم خجالت میکشم چجوری بگم

    یهویی گفتم خدا کمکم کن و تو میتونی طیبه و رفتم سمت اولین استاد و گفتم این کارارو خودم درست کردم دوست داشتین ازم بخرین

    دو تا از استادا گفتن ،بعد ورکشاپ بیا گالریمون بخریم

    و یه استاد محلم نذاشت وقتی نزدیکش شدم با یه چهره ای که لبشو خم کنه زیر لب آروم چیزی گفت و من متوجه نشدم و دستشو با اشاره برد بالا باز هیچی نفهمیدم

    فکر کردم که داره میگه صبر کن

    وایسادم ، دیدم گفت برو من از این چیزا نمیخرم

    یه لحظه ناراحت شدم از برخوردش

    ولی تو اون لحظه گفتم حق نداری ناراحت بشی طیبه

    اوالا اینکه فکر کن طیبه

    بارهاشده خود توام این کارو با دست فروشا کردی و دهنتو کج کردی و به مامانت گفتی نخر و بیا بریم

    پس حق نداری ناراحت بشی

    این برخوردش یه درس داره برات و آروم باش و سعی کن از این به بعد با دست فروشا با احترام صحبت کنی و مراقب رفتارت باشی و زیر زبون و آروم صحبت نکنی که ناراحتش نکنی

    چون این جهان مثل آینه عمل میکنه طیبه

    به قول یه ضرب المثل ترکی هست که همیشه میگیم

    نَ مَ نه سالسان آشان چیخار قاشیغان

    به فارسی یعنی :

    هرچی تو آشت بریزی به قاشقت میاد

    و همونو میخوری

    و من هر رفتار حتی ریز ترین رفتارم رو دقت بکنم هرجور رفتار کنم همونجور هم نتیجه میبینم

    تو اگر ریز ترین رفتار رو میبینی چه خوب چه ناخوب

    خودت صد در صد انجامش دادی که میبینی و رخ میده برات

    پس این در اصل یه هدیه بود از طرف خدا برای من

    که حواسم باشه به رفتارام ، وقتی دستفروش یا حتی آدمای دیگه رو که باهاشون صحبت میکنم دقت کنم

    خدارو شکر میکنم که یاد گرفتم ، که سریع سعی میکنم تو اون لحظه متوجه بشم و خودمو کنترل کنم و کسی رو مقصر ندونم

    وقتی به بقیه خانما نشون دادم یه استاد ازم خرید و واریز کرد و سه نفر گفتن بعد ورکشاپ‌ بیا در گالریمون

    من بی نهایت خوشحال بودم

    من از اینکه به ذهنم توجه نکردم و شرک‌ نورزیدم و از خدا کمک خواستم و بلند شدم و گفتم و ازم خرید کردن خوشحال بودم ، چقدر حالم خوب بود

    چقدر لحظه به لحظه تو ورکشاپ میگفتم خدایا شکرت و عمیقا حس خوبی داشتم

    وقتی تموم شد کارم و گاری هندونه رو کشیدم

    یکی از استادا انقدر دوستش دارم ،یه خانم با چهره ناز و دوست داشتنی که همیشه وقتی میرم کلاس روز شنبه بهش سلام میدم

    بهم گفت بیا من برای بچه های فامیلمون ازت بخرم و 4 تا گوشواره خرید و 200 کارت به کارت کرد

    و منم رفتم تا به دوتا استاد دیگه بفروشم

    وقتی سر ورکشاپ بودیم و من مشغول نشون دادن گردنبندای انار بودم چای و شیرینی آوردن و نتونستم چای بردارم و وقتی شیرینی رو گذاشتم روی جامدادیم

    اولش گفتم میخورمش همین یه باره

    ولی یادم اومد اون فایل اراده و بخش کورتکس مغز که اگر من تلاش کنم قند و شیرینی نخورم ،چه اراده عظیمی در من بوجود میاد

    و مشتاق هستم که این اراده در همه کارهام در مغزم شکل بگیره

    و من به تعهدم عمل کردم و شیرینی رو گذاشتم تو نایلون کیک که صبح برداشته بودم اما نخوردمش

    خدایا شکرت

    این روزا دارم یاد میگیرم

    وقتی رفتم طراحیمو به استادم نشون بدم سر کلاس بود و تقریبا 20 نفری سر کلاس بودن

    هر بار که میرم یکم با استادمم صحبت میکنم یه حسی دارم که کارم درست نیست سرکلاسشون میرم و وقت کلاسشونو میگیرم

    یه لحظه با خودم گفتم یه روز براشون یه چیزی ببرم و بگم ببخشید که وقت کلاستون رو هر هفته، چند دقیقه ، میگیرم

    بازم نمیدونم که این باورم محدوده یا نه

    وقتی من رفتم به گالری یه استاد ، دیدم مادرش اونجا بود

    نیم ساعت قبلش رفته بودم ، بهم گفت دخترم میاد و بعد دوباره رفتم گفت رفته خونه

    و گفت برو آسانسور اومد ،دخترم نمیاد

    خیلی از برخوردش ناراحت شدم ،جوری رفتار کرد انگار با زیر دستش داشت صحبت میکرد و پادشاه بود و من فقیر

    باز به خودم گفتم طیبه آروم باش

    باید به اینم فکر کنی

    این برای تو درس داره که هیچ وقت با آدما اینجوری رفتار نکنی و مودبانه کلماتت رو بگی

    و تشکر کردم و گفتم نه با آسانسور نمیرم یکی از استادا گفته ازم میخره ،میرم گالریشون

    و رفتم و ازم خرید کرد و تحسین کرد و یه خانم بی نهایت زیبا و بی نهایت مودب بود ،همون استادی بود که راز زود خشک شدن رنگ روغن رو بهم گفته بود تو هفته های قبل

    و امروز ازش پرسیدم نقاشیای شما خیلی با استادای دیگه فرق داره و رنگاش زنده تره و شفاف تر

    و بهم‌گفت که تو انتخاب رنگ و مکمل و چیزای دیگه دقت میکنم

    و با احترام باهام صحبت کرد

    و وقتی از گالریش اومدم بیرون دیدم مادر استادی که رفته بود نگاهم میکرد

    به خودم گفت طیبه تو نباید ناراحت بشی تو باید پیدا کنی که یاد بگیری از تک تک این رفتارایی که باهات میشه

    اگر دست فروشی از این به بعد اومد سمتت با خوشرویی و احترام به چشماش نگاه میکنی و سپاسگزاری میکنی و میگی پر برکت باشی و اگرم خرید نکردی براش طلب خیر میکنی و با احترام صحبت میکنی

    این درس بزرگ امروز تو بود

    نه فقط برای دست فروشا بلکه با همه باید اینجوری باشی و همیشه به خودت یادآوری کنی

    این درس امروز تو هست طیبه

    تا یاد بگیری و عمل کنی تا به سمت تو انسان هایی بیان که با احترام باهات رفتار کنن

    چقدر خوشحالم از اینکه دارم یاد میگیرم و سعی میکنم در عمل اجرا کنم خدایا شکرت

    اینم یادم اومد ،وقتی به استادای دیگه نشون دادم یه استاد نگاه کرد گفت بچه گانه هست

    من داشتم رفتارای خودمو تو اون سه تا استاد که برخورد داشتن باهام میدیدم

    درسته تو این یکسال سعی کردم درست رفتار کنم

    اما طیبه چند سال پیشم درست رفتار کردن و صحبت کردن رو اصلا بلد نبود

    حتی یادم اومد روزی رو که بارها به دستفروشا میگفتم اینا چین میفروشن ، یا بچگانست من نمیخوام یا حرفای شبیه به این

    من داشتم رفتارای خودمو میدیدم در دنیای بیرونم تا بهم گفته بشه که ببین طیبه سعی کن این رفتارهاتو اصلاح کنی

    اگر اصلاح کنی دیگه هیچ وقت چنین رفتاری با تو نخواهد شد

    و یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگفت اگه تو نونوایی کسی از صف جلو میزنه و تو اصولت باشه که جلو نزنی از صف

    اگر دیدی این برات دوباره رخ میده صد در صد یه ربطی به اون اتفاق داری که هنوز داره تکرار میشه

    و زمانی که اصولت شد و رعایت کردی دیگه هیچ وقت برات رخ نمیده

    خدایا شکرت که یادم داری

    و من چشم میگم و به تک تک درس های امروزم که گرفتم سعی میکنم تا جایی که میتونم آگاه باشم‌به رفتارام

    و عمل کنم

    خدایا شکرت

    امروز 450 ازم انار خریدن خدایا شکرت

    بارها به خودم گفتم بببین طیبه

    دیدی شد

    دیدی شد

    تو لحظه ای که گفتی خدایا کمکم کن و رفتی با استادا صحبت کنی ،درسته 3 نفر فقط خریدن ولی بازم خدارو شکر 450 فروش داشتی

    اما اینا همه نشونه اینه که تو اگر ایمانت رو در عمل نشون بدی خدا بهت روزی بی نهایت میده

    به این فکر کن اگر تسلیم ذهن میشدی و هیچ حرکتی نمیکردی هیچ فروشی هم نداشتی و هیچ پولی به حسابت نمیومد

    خیلی خداروشکر میکنم که کمکم کرد حرکت کنم

    وقتی برگشتم‌و رفتم سمت مترو اول نمازمو خوندم تو نمازخونه مترو و بعد رفتم‌خونه

    اولش گفتم وضو نگرفتم بی خیال نمازمو تو خونه میخونم ولی گفتم چه اشکالی داره با آب بطریم وضو میگیرم

    با خودم فکر میکردم میگفتم چقدر به خاطر وضو گرفتن نماز نخوندم و با خدا صحبت نکردم که همه اش جزئیات بود

    خدایی که قبول میکنه که اگر وضو نگرفتم هم باهاش حرف بطنم ،چرا باید خودمو درگیر جزئیات کنم

    وقتی سوار قطار شدم انقدر دلم میخواست سوپ بخورم برای شام

    نزدیکای خونه به مادرم زنگ زدم ، گفتم شام چی داریم ؟؟؟

    گفت سوپ

    وای یعنی من داشتم از خوشحالی میترکیدم

    سوپ بود برای شام

    وای خدایا

    چقدر این روزا بیشتر از قبل هرچی میگم میشه

    خیلی خوشحال بودم

    وقتی رسیدم خونه سریع سوپ برداشتم و خوردم خیلی خوشمزه بود

    شب تا دیر وقت مامانم مشغول درست کردن عروسک بود

    اومد عروسکو نشونم بده گفتم اسم بذار براش

    چرا اسم نمیذاری براش بدون اسم مونده

    همون موقع داشتم رد پای روزم رو میذاشتم تو سایت

    نمیدونم چی شد یهویی به زبونم جاری شد ژاکلین

    حالا چرا ژاکلین

    تعجب کردم

    اسم آشنا بود ، یکی دوبار شنیده بودم ولی هیچی از معنی اسم نمیدونستم

    پرسیدم ژاکلین؟!!!!!؟؟؟؟؟

    خدا چی میخوای بهم‌ بگی

    سریع رفتم تو گوگل نوشتم معنی اسم ژاکلین

    ژاکلین یک اسم زیبای دخترانه با ریشه فرانسوی است، معنی اسم ژاکلین “محافظت شده از سوی خدا؛ تسلی” ذکر شده است.

    وای خدای من چه معنی قشنگی داشت

    محافظت شده از سوی خدا

    تسلی

    خدا داشت بهم میگفت که دنبال اسم نگرد طیبه ، در هر صورت همه محافظت میشن از سوی من

    از سوی ربّ جهان هستی

    اسم فقط اسمه

    اما معنای پشت اسم رو من تازه فهمیدم

    که به اصل توجه کن نه اسم یا چیز دیگه

    پیام پشت اسم برای من ربّ و صاحب اختیارم بود که فرمانروای جهان هستی هست و قدرتمند ترین نیروی جهان هستی

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    بابت تک تک لحظات امروزم ازت بینهایت سپاسگزارم

    خیلی دوستت دارم ماچ ماچی جانم

    نور پر عظمتت رو به شکل شادی و سلامتی و آگاهی بی نهایت و عشق و ثروت بی نهایت در زندگی استاد عباس منش و مریم جان شایسته که شایسته این همه نعمت و فراوانی هستن و برای تک تک اعضای سایت از تو میخوام

    برای تک تکشون بهترین ها از بینهایت فراوانی ها باشه

    آمین

    خیلی دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      خدیجه غلام زاده گفته:
      مدت عضویت: 1914 روز

      سلام به طیبه عزیزم

      چه قدر زیبا مینویسی دختر.

      دمت گرم، چه قدر با احساس و با جزییات مینویسی چه خوب احساسات شخصی خودتو میشناسی و چه خوب همزمانی های الله رو درک کردی.

      و چه خوب با تمرین ستاره قطبی ارتباط گرفتی.واقعا لذت میبرم از کامنت هات و عالی هستی.

      برداشت من از کامنتت این بود. توی دوره احساس لیاقت مباحث استاد روی خودشناسیه و این که همه چیز به خود ما و درون ما بستگی داره و دیگرانی وجود ندارد. زمان زیادی برد تا من این جمله که اصلا دیگرانی وجود ندارد را درک کنم.

      یعنی هرچی تجربه می کنیم رو خودمون خلق کردیم و ما خالق شرایط خویش هستیم. و نظر دیگران و حرفشون خیلی مهم نیس. البته هرگز نباید بی احترامی شود. و در یکی از جلسات همین دوره استاد میگن اگر محصولاتت رو ازت ارزان میخرن یا چک و چونه میخرن. خودت برا کارت ارزش قایل نیستی.

      کامنتت رو خوندم یاد این موارد افتادم و با خودم گفتم طیبه با اینکه دوره لیاقت رو نداره ولی خیلی خوب درکرده که هر شرایط و تجربه ای براش پیش میاد فقط از درون و افکار خودشه.

      و با خودم گفتم وقتی طیبه با توحید و تعهد میره میره جلو و ادامه میده، ناخداگاه قانون انجام میده و حتما موفق میشه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 696 روز

        به نام ربّ

        سلام خدیجه جان

        چه به موقع بود پیامتون

        من عمین الان داشتم تمرین دو روز قبل که تو فایل جلسه دوم قدم اول نوشتم رو میخوندم و گریه میکردم

        انقدر حالم خوب بود که فقط اشک میریختم

        چون امروز من تو جمعه بازار با توجه به اتفاقایی که افتاد و تو رد پام مینویسم ، خدا کاری کرد که اشکم دراومد از خوشحالی

        و دوست داشتم دوباره مرور کنم‌نوشته هامو

        و بعد دیدم یه دایره آبی اومده کنار اسمم

        وقتی پیامتونو خوندم دقیقا مرتبط بود با امروزم

        و اینجا که برام نوشتین:

        و در یکی از جلسات همین دوره استاد میگن اگر محصولاتت رو ازت ارزان میخرن یا چک و چونه میخرن. خودت برا کارت ارزش قایل نیستی

        دقیقا من این حرفو تو جمعه بازار به این شکل گفتم به خودم

        که طیبه فکر کن ببین چرا نفاشیتو نخریدن ،اولش هی میگفتم آره میخرن منتظر میمونم خدا میفرسته مشتری رو

        ولی بعد نزدیکای غروب بود که یهو دوباره پرسیدم

        تا اینکه خودم جواب خودمو دادم

        گفتم ببین طیبه خدا سمت خودشو درست انجام میده

        تویی که سمت خودتو دریت انجام ندادی و نقاشیت فروش نرفت

        حالا با جزئیاتش مینویسم چه افکاری داشتم و چی رخ داد

        خیلی خیلی سپاسگزارم بابت دعای بی نهایت ارزشمندت و ممنونم بابت وقتی که گذاشتی و برای من نوشتی تا من پیام نوشته ات رو درک کنم

        نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و عشق فراوان در زندگیت جاری بشه

        وای خدایا شکرت

        امروز اولین باری بود با نوشتن این جمله تک تکشون رو برای کسی تصور کردم

        نمیدونم چرا گریم گرفت یهو

        وقتی داشتم مینوشتم نور خدا به شکل شادی ، درسته چهره تونو ندیدم ولی تصور کردم که شادین و میخندین

        وقتی گفتم آرامش انقدر حس خوبی داشتین

        وقتی سلامتی رو نوشتم

        تجسم کردم که تو بدنتون تک تک سلول های بدنتون دارن از حال خوب و سلامتی میرقصن

        وقتی عشق خواستم تجسم‌کردم که انقدر سرشار از عشقین که حالتون عالیه

        وقتی ثروت فراوانی رو نوشتم تجسم کردم کلی پول وارد حسابتون شده

        چند روزیه که وقتی تمرین ستاره قطبی رو انجام میدم به طرز شگفت انگیزی حس میکنم راحت تر شده دیدنم

        و چقدر سریع رخ میدن

        خدایا شکرت

        خیلی دوستت دارم خدیجه جان

        از خدا سپاسگزارم که خانواده به این زیبایی در این سایت پر از عشق دارم

        خدایا شکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          خدیجه غلام زاده گفته:
          مدت عضویت: 1914 روز

          سلام عزیزم

          برای منم چه قدر به موقع نقطه ابی شما رو دیدم. وقتی که حسم عالی بود به خاطر سپاسگذاری از خدا واسه مشتری هایی که فرستاد و فروشی که انجام شد. از بعدظهر که اومدم خلوت بود یکم گذ‌شت به خدا گفتم هر وقت کسی نمیاد میفهمم که یه چیزی توی سرم و ذهنم ایجاد شده که در رحمتت بسته است و سریع افکارمو بررسی میکنم و میبینم ردپای مخفی شرک و عوامل بیرونی روُ و سریع از خدا معذرت میخام و بارها دیدم که در همون لحظه مشتری میاد داخل و فروش. بعد

          که مشتری میره فک میکنم و قشنگ میفهمم نقش فرکانس و افکار رو.

          امشبم هی توی ذهنم به شب یلدا فک میکردم و لباس های یلدایی که اوردیم. بعد یادم افتاد شب یلدا، شب عید، روز مادر، اخر هفته و…. همه و همه عوامل بیرونیه. اونچه که مشتری و فروش میشه فقط فرکانس من و همسرم و لطف و هدایت خداست.

          چند ماه پیش خیلی اتفاقی کامنت های شما رو خوندم و قشنگ حس کردم هدایت الله بود که ازت خیلی چیزها یاد بگیرم.

          منم خیلی دوستت دارم عزیزم.

          خیلی وجه اشتراک داریم با هم. من مدت هاست با استادم ولی جدی نبودم یک سال و چند ماهه متعهد شدم.

          دمت گرم تو این مدتِ

          عضویت خیلی رابطه ات با خدا و قانون قشنگه.

          ممنون از دعای قشنگت منم تجسم کردم یه روز بیام تهران ببینمت. عکسمو حتما میزارم خیلی وقته میخام بزارم فراموش میکنم.

          خداروشکر میکنم که کامنتم برات مفید بود و حس خوب بهت داد.

          این حستو درک میکنم منم وقتی همزمانی های الله رو میبینم عرق نور حق میشم و حس خوشبختی میاد، انگار به همه خواسته هات رسیدی.

          و ارامش دارم که چه خدای مهربونی داریم که داره هدایتمون میکنه بعد به خودم میگم با وجود همچین خدایی چرا بترسیم چرا ناراحت باشیم……

          ممنونم ازت. موفق و ثروت مند با‌شی.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            طیبه گفته:
            مدت عضویت: 696 روز

            به نام ربّ

            سلام خدیجه جانم

            با این حرفت

            امشبم هی توی ذهنم به شب یلدا فک میکردم و لباس های یلدایی که اوردیم. بعد یادم افتاد شب یلدا، شب عید، روز مادر، اخر هفته و…. همه و همه عوامل بیرونیه. اونچه که مشتری و فروش میشه فقط فرکانس من و همسرم و لطف و هدایت خداست.

            دقیقا فکرای توی مترو و توی ورکشاپ امروزم اومد به یادم

            من امروز مدام میگفتم این همه انار مونده چرا فروش نمیرن و برای یلدا درست کردم

            از طرفی هم مدارس تهران تعطیل شده و من به این فکر بودم که چرا نشد بفروشم و چند روز بیشتر نمونده

            انگار یه جورایی تقلا میکنم که چند تا گردنبندی که مونده رو بفروشم

            الان با پیامت متوجه شدم که داشتم تقلا میکردم و رها نبودم

            چقدر دقیقه خدا کا همین امروز که فروش نداشتم و البته خودمم کمی کوتاهی کردم

            و نرفتم جلو در مترو وایسم مدام چشمم دنیال دوربینای مترو بود یا چشمم دنبال این بود که میگفتم اینجا واینستم مشتری کمه

            نگو داشتم شرک میورزیدم و فراموش کرده بودم که خدا مشتری میشه

            خدا میتونه دوربین رو قطع کنا و کسی نبینه من دارم تو ورودی مترو تجریش انار میفروشم

            خدایا منو ببخش

            یه وقتایی از این همه بزرگی خدا ، و این همه شرک ورزیدن خودم خجالت میکشم که چرا آگاهانه به رفتار هام دقت نکردم

            به قول استاد تو یکی از فایلاش میگفت که دقیق جمله اش یادم نیست

            میگفت اگر بخوایم اینجوری ببینیم خدا باید خیلی بیشتر از اینا ما رو مجازات میکرد

            با شرک هایی که داریم و هر بار فراموش میکنیم و اما خدا به ما کمک میکنه

            چقدر بزرگه آخه

            چقدر بخشنده هست

            بعد من با یه حرف یه دختر تو مترو ناراحت شدم

            تو مترو انارامو آویزون کرده بودم یه جریانی شد

            یه فروشنده گفت صاحب این انارا کیه

            درمورد چیزی سوال داشت و یکی از مسافرا بدون اجازه دیدم یکی از وسیله هایی که سوال داشت رو برداشت و داد به فروشنده

            و فروشنده فکر کرد داره رایگان میده و برگشت گفت فروشنده انارا شمایید

            مسافر گفت نه مگه قیافه من شبیه فروشنده هاست

            ناراحت شدم کمی ولی نباید ناراحت میشدم ،باید فکر کنم که چه افکاری داشتم که این حرفو شنیدم

            بعد فروشنده گفت خانم مگه ما فروشنده ها چی کم داریم از آدمای عادی

            حرفش راستش بهم برخورد

            سعی میکنم از این به بعد جوری قدم هامو بردارم که پیشرفتم بیشتر بشه

            این جریان امروز یادم اومد و یه لحظه گفتم ببین تو داشتی هی به این برخوردش فکر میکردی

            اما خدا سریع میبخشه

            ببین چقدر بخشنده هست

            توام ازش یاد بگیر طیبه

            ممنونم ازت خدیجه جان دوباره پیامت سبب شد من به رفتار امروزم فکر کنم و درسشو بگیرم و سبب بشه بیشتر از قبل تلاشمو بیشتر کنم

            خدایا شکرت

            چه تجسم قشنگی کردی ان شاء الله به زودی رخ میده و میبینیم همدیگه رو

            بی نهایت مشتری باشه برات خدیجه جان

            سپاسگزارم که برای من نوشتی

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
            • -
              خدیجه غلام زاده گفته:
              مدت عضویت: 1914 روز

              سلام طیبه عزیزم

              امروز صبح من پیامت رو دیدم. همون موقع خواستم بنویسم برات ولی فرصت و تمرکز نبود. الان دوباره ایمیل رو دیدم تو گوشیم حس کردم برات بنویسم.

              به خودت افتخار کن دختر جدی میگم. چرا ناراحت بشی از حرف مردم.

              تو حرکت کردی با هرانچه که داشتی و دستتو به زانو گرفتی برا خلق کردن هر چه قدر کم یا زیاد. دوست خوبِ من دخترای زیادی هستند که طلب کار و متوقع از خانواده شون برا رفع خواسته هاشون. چرا راه دور برم خودِ من یکی شون بودم و بعد ازدواج به جای خانواده متوقع و طلب کار بودم از شوهرم. هر موقع یه خواسته دا‌شتم و امکانش نبود. اولا به کمبود توجه میکردم بعدشم انگشت اتهامم سمت شوهرم بود.چیزی نمیگفتم توی ذهنم میچرخید.

              توجیه ام این بود که من بچه هام هستن اون فقط باید یه حرکتی برنه. تا اینکه

              با همین سایت رو خودم کار کردم یکم معنای شرک و توحید رو فهمیدم و یه روز با کامنت اقای نارنجی در عقل کل اهرم قوی در من ساخته شد.

              با این جمله به یک خانم : اگه برا رفع نیازهات منتظر جیب شوهرتی و از اون توقع داری بدون تو مشرکی.

              یهو با خودم گفتم داره به من میگه

              بعد صدای استاد توی گوشم پلی شد خداوند هر گناهی را میبخشد جز ش. ررررک. بعد فکر کردم گفتم اره من روی بنده خدا حساب کردم اره درسته.

              حالا ‌شما تو این سن و سال و مجرد هستی و مولد هستی و حرکت کردی. این عالیه…

              من درکت میکنم چون قبل مادر شدنم منم توی مترو و اتوبوس شماره تماس میگرفتم که مشاوره برای محصولات ارایشی و پوستی بدم به مردم و بفرو‌شم. خیلی ها مث خانواده خودم و همسرم مخالف بودند. ولی من ادامه دادم. خیلی تجربه ها کردم و حرکت اون روزها باعث شد من از شرایط اون زمانم (حرف های خاله زنکی) دور بشم و پاداش های خداوند بعد مدتی رسید. به قول استاد بوم بوم بوم….

              تک تک خاسته هام تیک میخورد به راحتی. ماشین اومد بعد بچه اومد بعد خونه اومد.فقط ما تو باد این نتایج نشستیم ولی الان دوباره شروع کردیم. انگار فکر میکنم با درک الانم یک ثبات فرکانسی میشه که بعد نتایج رخ میده.

              واقعا در زمان های مختلف زندگی به میزانی که متعهدانه روی خودم کار کردم خدا پاداشمو داده و

              دیگه برام باور شده هر وقت ایمان نشون بدیم و کنترل ذهن کنیم خدا پاداش میده به موقعش. نمدونم چرا اینا رو واست نوشتم یهویی شد.

              و بدون ادم های موفق زیادی از کوچیک شروع کردن.

              خیلی الگو هستی برام دوست خوب من. فقط باید ادامه بدیم.

              موفق باشی و ثروت مند.

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            طیبه گفته:
            مدت عضویت: 696 روز

            به نام ربّ

            سلام خدیجه جان

            دقیقا حرفات به موقع بود

            من اون روز درسته ناراحت شدم وتو مترو یه لحظه احساس بدی داشتم، که اون دختر گفت مگه قیافه من به فروشنده ها میخوره

            راستش وقتی حرفشو شنیدم سکوت کردم صورتم یهو داغ شد از خجالت که حس کردم داغ شدن گونه هامو و حرفی نزدم که شنیدم چند نفر پرسیدن صاحب این انارا کیه ؟!

            و یکی گفت صاحب نداره

            منم سکوت کردم

            ولی مادرم که نشسته بود و انارا پیشش بود و بعدش پرسیدم تو چرا نگفتی برای منه ، گفت طیبه دیدم مسافر بدون اجازه دست زد به انارات و سنجاقتو درآورد تا بده به اون فروشنده خودم هیچی نگفتم که ببینم چرا این کارو کرد

            بعد که اون دست فروش با این کار مسافر فکر کرد که دستفروشه و گفت شما اینا رو میفروشید

            بعد مسافر اون حرفو زد

            که سبب ناراحتی در ثانیه های اولم شد

            ولی بعد به خودم گفتم طیبه نباید ناراحت بشی

            دقیقا حرفای شمارو به خودم با این جمله گفتم که تو داری تلاش میکنی

            اگرم الان در اینجا هستی باید ادامه بدی

            هیچ وقت تو، تو این مدار پایین نمیمونی، مطمئن باش چون داری تلاش میکنی

            اما باید رو باورام کار کنم

            و سعی کردم سریع حالمو خوب کنم

            نمیدونم چرا سکوت کردم ،ولی نه خوب میدونم ،چون خوب خودمو میشناسم

            اون لحظه احساس بی ارزشی بهم دست داد، از این نظر که دستفروشا فقیرن و از فقر و نداری میان دستفروشی

            که این باور محدود رو از بچگی از همه جا شنیده بودم

            امروز هم رفته بودم برای فروش، یه اتفاقی افتاد که سبب شد فکر کنم و الان که رسیدم خونه با پیام شما ،متوجه شدم که نباید جایگاه الانم سبب بشه من درجا بزنم

            اتفاقا حرفاشون باید به من قدرت بده تا تلاشمو بیشتر کنم

            امروز یه مشتری یه حرفی زد

            سبب شد من فایل جلسه دو قدم دو رو گوش بدم و تازه از جملات استاد شنیدم که همه چی باوره و کار فیزیکی زیاد ،هیچ کاری نمیکنه

            انگار خدا فرستاد تا به من دوتا حرف بگه و من به خودم بیام که روی باورام فقط کار کنم

            و وقتی جلسه دو قدم دو رو دوباره گوش دادم این رو تازه شنیدم که باید بیشتر وقتمو بذارم روی تکرار باورا و در کنارش مهارتم نقاشی رو پیشرفت بدم و البته که باید برای فروش برم

            اما بیشتر از قبل باید روی باورام زمان بذارم

            اینو بارها تو فایلای رایگان گوش داده بودم

            اما انگار امروز باید درکش میکردم تا سعی کنم از امشب دیگه وقتمو بذارم برای نوشتن و تکرارشون با صدای خودم و دیگه هر روز گوش بدم

            قبلا ضبط کرده بودم اما کم و بیش گوش میدادم تا اینکه امروز متوجهش شدم

            که دیگه باید چه کاری انجام بدم

            چقدر قشنگ بود تک تک حرفایی که برام نوشتین

            سعیمو میکنم رو باورام بیشتر کار کنم

            چون وقتایی که از صبح تا شب بیشتر به صدای ضبط شده خودم و فایلای استاد گوش میدادم مشتریا خود به خود میومدن سمتم بدون اینکه من کار خاصی بکنم

            اما یه چند هفته شده باز صدای خودمو گوش ندادم و فقط به فایلای استاد گوش میدم

            البته الانم اینجوریه ها سعیمو میکنم به طرق مختلف تکرار کنم باورای قوی رو

            اما در مورد نقاشی باید باورای قوی بسازم

            میدونم که میشه

            وقتی تو این یک سال شد ،پس از این به بعدش اگر متعهد تر پیش برم سرعت میگیرم و به قول استاد و نوشته شما

            بووووووووومممممممم

            و میام و از نتایج فوق العاده ام مینویسم و با عشق رد پا میذارم

            بی نهایت از شما سپاسگزارم که وقت گذاشتین و برام نوشتین

            نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و عشق در زندگیتون جاری بشه

            آمین

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      زکیه لرستانی گفته:
      مدت عضویت: 1731 روز

      بنام رب هادی

      سلام ب طیبه ی عزیزم

      چقدددد لذت بردم از کامنتت دختر

      چقددد عالی داری رو خودت و افکارت کار میکنی

      چقد قشنگ در عمل داری از آگاهیا استفاده میکنی

      دمت گرم واقعا خییلی لذت بردم و تحسینت کردم

      واقعا همینه پیشرفت ها ذره ذره

      بزرگ میشه اگه مسیرو ادامه بدیم همین نتایج کوچیک هی بزرگ تر میشه

      خییلی تحسینت کردم ک تونستی از کار دستت بفروشی خیلی لذت بخشه

      چقد قشنگ توضیح دادی ک برای رسیدن ب خواسته ای باید قبلش باهاش همدار بشیم

      وخودمون و لایق بدونیم تا محقق بشه

      دقیقا وقتی ک از لحاظ ذهنی باور کردیم ک میشه

      و امکان پذیره رسیدن ب خواسته ام

      ب راحتی برات اتفاق میفته از جایی ک فکرش و نمیکنی

      الهی صدهزار مرتبه شکرت

      چقد کامنتت عالی بود اصن دوسنداشتم تموم بشه

      خییلی بهم انرژی داد

      مخصوصا اسم ژاکلین و معنی زیباس

      ژاکلین یک اسم زیبای دخترانه با ریشه فرانسوی است، معنی اسم ژاکلین “محافظت شده از سوی خدا؛ تسلی” ذکر شده است

      محافظت شده از سوی خدا

      چقد قشنگه

      و چقد قشنگ گفتی

      پیام پشت اسم برای من ربّ و صاحب اختیارم بود که فرمانروای جهان هستی هست و قدرتمند ترین نیروی جهان هستی

      فرمانروای جهان هستی و قدرتمند ترین نیروی جهان هستی

      رب و صاحب اختیارم

      انرژی ک حتی برگی بدون اذنش از درخت نمی افته

      و همه چی تحت سیطره ی مالکیت و قدرتشه الله اکبر

      خدایا کمکم کن درک کنم این آگاهی ها رو و درعمل ازش استفاده کنم

      الهی صدهزار مرتبه شکرت بخاطر هدایتم ب این مسیر زیبا و این کامنت ارزشمند

      سپاسگزارم دوست قشنگم

      برات بهترین ها رو میخوام از الله یکتا

      و اینکه عاشقتمممم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 696 روز

        به نام ربّ

        سلام زکیه جانم

        سپاسگزارم از اینکه برای من نوشتی

        اینجا که نوشتی و پیامت رو خوندم حسم بهم میگه یه پیامی داره این نوشته ات

        نمیدونم الان درکش نکردم صد درصد به وقتش بهم گفته میشه که دلیل این پیامت چی بوده که نوشتی :

        وخودمون و لایق بدونیم تا محقق بشه

        دقیقا وقتی ک از لحاظ ذهنی باور کردیم ک میشه

        و امکان پذیره رسیدن ب خواسته ام

        ب راحتی برات اتفاق میفته از جایی ک فکرش و نمیکنی

        الهی صدهزار مرتبه شکرت

        وقتی نوشتی عاشقتم قبلش داشتم میخندیدم از ته دلم

        یهویی گریم گرفت و گفتم منم عاشقتم

        خدایا شکرت

        بی نهات نور خدا به شکل نعمت و ثروت و آرامش و سلامتی و شادی و عشق جاری بشه در زندگیت زکیه جان

        ممنون که برای من نوشتی

        امروز من یه قدمی برداشتم و تو رد پام نوشتم

        عاشقتمی که نوشتی خیلی بهم چسبید چون حامل پیام خیلی بزرگی برای من بود که کلی کیف کردم

        منم عاشقتم زیه جانم

        سپاسگزارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    عباس نوربخش گفته:
    مدت عضویت: 642 روز

    بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش

    سلام وادب واحترام

    قربون دهانتان استادعزیزم حرف دله منوزدیدتواین فایل و منم همینجوری هستم بامرغ وخروس وباغ وطبیعت وباقیافه وحرف زدن خودم وراه رفتن خودمو پوشیدنوخلاصه همه چی خودم اوکی هستم ولذت میبرم و اصلا،اصلا برام مهم نیست دیگران چه برداشتی ازم دارن/خخخ/ وخداروشکرباخودم اوکی هستم استادوعاشق این کارهام هستم وهمه چی عالی پیش میره وفوق العاده خودم رودوست دارم وهرکاری که ازبچگی تاالان انجام دادم رو، میگم اوکی بوده وهست وبرای تجربه زندگی بهتربایدمیشده وخداروشکرباخودم درصلح هستم وخیلی خوشحال شدم این فایل روشنیدم که حرف دلم روزدیدودوست داشتم بگم هرکسی باخودش درصلح باشه همه چی براش خوب پیش میره واین یک قانون هست…

    دوستون دارم /یاحق///

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    مریم احدی گفته:
    مدت عضویت: 1006 روز

    بنام خدا

    روزشمار تحول زندگی من روز 185

    امروز یک روز دیگه شروع شد کاملآ متفاوت از قبل

    فرصتی بود تا تنهایی برم به خودم برسم ،چون همیشه همسرم بود که منو همه جا میبرد ومیاورد وکلی اعصاب خورد کنی برمیگشتم پرازاسترس

    حس خوبی بود ولی ذهنم نمیذاشت لذت هارو حس کنم خیلی سریع ماشین پیداشد سرموقع رسیدم ورنگ موی کاملآ متفاوت با همیشه گذاشتم باز ذهنم نجوا میکرد که قشنگ نیست وتکرار میکرد نمیتونستم کنترلش کنم

    برگشتم خونه ولی غر میزدم نمیدونم چرا چون تمرین ستاره قطبی رو صبح انجام ندادم شب قبلم همین طور،چون بعد اینکه من کلی تواین قدم وتمرینش رشد کردم وبعد یه سری حال بدی پیش اومد به هرحال ذهنم منو فریب داد

    من امروز چندین اتفاق عالی برام پیش اومد که واقعاً زیبا بودولی ذهنمو مه گرفته بود ونمیتونستم بخندم الان بارون میاد دلم میخاد شادباشم حسم عالی باشه ذوق داشته باشم ولی امروز نداشتمش

    اینو گفتم تا برگردم به خودم به دوست داشتن خودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 550 روز

    سلام به استاد عزیزم،خانم شایسته نازنین و دوستای خوبم

    خداروشکر که منو به این فایل هدایت کرد

    اینکه قبول کنیم همه رفتار خوب و بد دارن و انسان ها با هم متفاوتند خیلی بهمون کمک میکنه که توی روابطمون بهتر عمل کنیم و افراد رو کمتر قضاوت کنیم در واقع این مسیر با پذیرش رفتار و‌عادت های خوب و بد خودمون شروع میشه و به پذیرش دیگران میرسه .

    وقتی به مشکلاتی ک توی روابطم ایجاد شده فکر‌میکنم میبینم منم خیلی از مواقع اشتباه کردم و مقصر همیشه طرف مقابل من نبوده منم رفتار بد دارم و باید در مرحله اول‌ بپذیرمش و در‌مرحله دوم روش کار کنم نه اینکه با مقصر دونستن دیگران روس رفتار خودم سرپوش بزارم .

    همین دیشب بود که داشتم فکر‌میکردم که حرفه مورد علاقمو رها کنم و یه حرفه جدید دیگه یاد بگیرم که امروز خدا به این فایل هدایتم کرد و من فهمیدم که باید کاری رو انجام بدم که از ته دلم دوستش دارم و خدا هدایتم میکنه به جاهایی ک بتونم از این تواناییم استفاده کنم من فقط باید ادامه بدم و ایمانم رو نشون بدم .

    در پناه الله یکتا شاد،سالم و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 624 روز

    به نام خداوند زیبایی ها

    قدم 185

    خداروشکر برای قرار گرفتن در مدار این اگاهی های بی نهایت ارزشمند.

    صحبت های استاد چراغ هایی تو ذهنم روشن کرد و درکم رو بهتر کرد و باعث شد بعضی الگوها رو توی ذهنم بیام مرور کنم و دنبال موارد بگردم یه جورایی انگار حرف استاد برام تازه بود .

    من قبل از اشنایی با استاد به واسطه باورهای مذهبی که توی ذهنم بود و درکی از قانون و خداوند نداشتم و همیشه تصورم این بود که اقا طرف اگر رفتار بدی داره یا دلی شکسته, دیگه حتما یه بلایی سرش میاد و چندین الگو هم دیدم که دوست دارم در مورد نتیجه اش بگم

    افرادی که به هر دلیلی توی ذهنشون بخاطر اشتباهشون خودشون رو مقصر میدونن یا احساس گناه میکنن و فکر میکنن که اشتباهی که کردن یه بلایی سرشون میاد دقیقا یه بلایی سرشون میاد حالا هر اشتباهی که باشه

    ولی افرادی که نه به این چیزها فکر نمیکنن و بدترین کار از نظر ما رو انجام میدن و باهاش راحتن و احساس گناهی ندارن هیچی اتفاقی براشون رقم نمیخوره .

    پوینت اصلی اینجا که ما با باورهامون و تفکراتمون اتفاقات رو رقم میزنیم. دنیا مثل خمیر بازی یا رنگ هست که ما طرحش رو میکشیم

    من دوستی داشتم که توی زمینه ای خیلی رفتار بدی داشت و من فکر میکردم خب این ادم یه جایی بد میخوره اما با خودش که صحبت میکردم اصلا هیچ احساس اشتباهی نداشت و همچین اتفاقی خداروشکر پیش نیومد و اینو بارها مشاهده کردم که طرف با خودش راحته .

    ولی حتا توی خانواده و دوستان دیدم که طرف مثلا برای یه نمره خیلی ناراحت بوده و خودش رو سرزنش میکرد و دقیقا این عمل دوباره تکرار شده و بیشتر ناراحت شده.

    نکته جمع بندی اینه که هرکاری اشتباه کردم اصلا به هیچ عنوان احساس بد نداشته باشم و قانون رو بیاد بیارم که من به اتفاقات شکل میدم و اصل اینه: احساس بد= اتفاقات بد و احساس خوب= اتفاقات خوب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    فاطمه فضائلی گفته:
    مدت عضویت: 1238 روز

    سلام

    إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا ﴿٣﴾

    ما راه را به او نشان دادیم یا سپاس گزار خواهد بود یا ناسپاس

    امروز وقتی دیدم هزااارمین روز از عضو شدن من و پیوستن به مسیر درستی هست به خودم گفتم باید نتایجت رو جز به جز بنویسی فاطمه . حتی یک مورد کوچیک رو هم دست کم نگیر .صفحه نشانه هارا زدم و تصمیم گرفتم اینجا بنویسم

    من یک تصویری رو از متن خانم شایسته اسکرین گرفتم و یه مدت روی صفحه گوشیم بود و خیلییی سعی درعمل کردن بهش دارم:

    تا نعمتهای کوچک را نبینیم و تایید نکنیم و بخاطرشان سپاسگزار نباشیم راهی به سوی نعمت های بیشتر نداریم

    این یک قانون است که تنها راه رسیدن به نعمتهای بیشتر شنیدن پیغام نشانه هاست و شنیدن پیغام نشانه ها یعنی تحسین انها و سپاس گزاری به خاطر انها و به یاد اوردن انها و تاکید بر حضور انها

    به خودت قول بده از همین امروز گوش شنوایی برای پیغام این نشانه ها داشته باشی . این توانایی بزرگی است . زیرا به اندازه ای که میتوانی نعمتهای کوچک را ببینی و به انها اهمیت بدهی نعمتها نیز به شما اهمیت بیشتری میدهند..

    ابان برای من خیلیی برکت داشته همیشه .

    ابان 1400 بود که تصمیم گرفتم یه کاری برای زندگیم انجام بدهم . ترم اخر مهندسی بودم و شده بودم 9 ترمه و کاراموزی میرفتم و بخاطر 9ترمه شدنم و جو دانشگاه ازاد که همه رااااحت درسارو میفتادن و هفت ساله درسو تموم میکردند خیلیییی استرس داشتم که حتما این ترم درسم تموم بشه ولی یک پروژه لیسانسی داشتم که برنامه نویسی بود و باید یک برنامه برای ثبت نام باشگاه ورزشی مینوشتم و من اصلا سواد برنامه نویسی نداشتم و وقت یادگیریشم نداشتم علاقم نداشتم و پولم نداشتم بدم یکی دیگه بنویسه .استرس لیسانس داشت دیوونم میکرد

    وضعیت مالی بخاطر شنیدن این همه باور کمبود و گرانی انقدر بد شده بود که بلیز چارصد تومنی هم میخواستم بخرم پولم تموم میشد بهمین راحتی

    وضعیت خانوادگیم که اصلا یه وضع ناجوری . برادرم سه سال بود عقد بود و نرفته بود سرخونه زندگیش و روابط بد و دعواهای ما باعروس و …. نمیخوام بنویسم برادرم بیکار بود و با یه پراید اسنپ کار میکرد.بابامم بازنشسته و بیکار بود و مامانم هم بدجوررر عصبی بود.روابط با خاله و عمه و اینام همش قهر و غیبت و …

    یه رابطه عاطفی هم داشتم این وسط که از بس باورامون داغون بود و همدیگرو مسئول حال خوب هم میدونستیم و دو طرف وابستگی شددددییددد . که هیچوقت اون صحنه را یادم نمیره . یکبار که پیش هم نشسته بودیم و جالبه اصلا هم حس خوبی نبود فکر میکردیم حالمون کنارهم خوبه ولی نبود به خودم گفتم من عمرااااا بتونم ازین شخص دل بکنم .استیصال تو وابستگیم رو قشنگ یادمه .استیصال!

    وضعیت سلامتیمم خواب که اصلا نداشتم و ریزش موی زیادی داشتم از استرس و حال بد

    و از مهمتر معنویتتتتت: اون یکسال بخاطر ادمهای مذهبی که از زیر ترکونده بودن تو فساد تصمیم گرفته بودم خدارو بیخیالش بشم . من خدارو اگاهانه تو اون سال گذاشته بودم کنار و نتیجش هم مشخص بوود

    تصمیم گرفته بودم تا عید همه چیز رو درستش کنم . اخ از وقتی ادم بخواد هدایت بخواد

    شروع کردم هرچی پی دی اف بود در مورد کتابهای موفقیت رو میخوندم و نت بردای میکردم و هربار هم میگفتم ایییین بهترین کتابی بود که خوندم مثلا کتاب باشگاه پنج صبحی ها تصمیم گرفتم پنج صبح پاشم و روی احساس خوب و مدیتیشن و ازین حرفا که تازه یاد گرفته بودم کار میکردم. اون موقع ها برای من گشایشی رخ داده بود و کاراموزی میرفتم دانشگاه و هر روز سعی میکردم به زیبایی های دانشگاه توجه کنم و عکس میگرفتم و فقط لحظاتی احساسم رو بهتر میکردم چون ذهنم پر از نجوا بود

    اون احساس خوب کار خودشو انجام میداد. و من با کتاب سپاسگزاری اشنا شدم و چهار اثر . صبح ها پنج تا هفت روی جملات تاکیدی و سپاسگزاری کار میکردم و یه سری خواسته هامو مثل خرید تخت خواب و نمرات بیست هر درس و سالم شدن موهام رو تجسم میکردم

    اولین معجزات رخ داد . برادرم گفت بهمن ماه عروسی میگیره و رفت سرخونه زندگیش اونم تو یه شهر دیگه .یه عالمه از دعواهایی که ما با عروسمون داشتیم براحتی رفع شد . واقعااااا معجزه بود .تازه شروع معجزات بود به درخواست منو دوستم جشن فارغ تحصیلی برای بچه های مهندسی گرفتند چون سال قبلش و قبلش بخاطر پندمیک ول شده بود ولی به برمت درخواست شد. نمراتم یکی در میون بیست و نوزده شد و اون ترمم تموم شده بود و درسهایی مثل سیگنال سیستم رو مثلا بیست گرفته بودم .مونده بود پروژه ام . وقتی با مباحث معنویت اشنا شدم گفتم خدایا وضعیت رو میدونی همه چیییییز این پروژه با تو ! یکی از دوستام یه دوست برنامه نویس داشت که مشکل شنوایی و اینا داشت و نمیتونست دیگه بره سرکار و میخواست بهش کمک کنه و گفت بگو پروژتا بنویسه من براش پولشو میزنم اینجوری به رفیقم کمکی کردم غیرمستقیم .این معجزه اول پروژه .دومیش باید یه ورد 140 صفحه ای راجب این پروژه مینوشتم و داشتم با دوستم صحبت میکردم و اون گفت که یکی از اساتید دروس اختیاری ترم قبلش برای نمونه ورد یکی از بچه های سال قبلی که راجب همین ورزشگاه ورزشی بوده را فرستاده برامون و برام فرستاد و من فقط اسم و مشخصات خودمو روش نوشتم و تحویل دادم و استاد گفت چقدر کامل و عالیه و روز ارائه پروژه که شد اصلا نمی دونستم چی به چیه و پررو رفتم پیش استاد و گفتم اره واقعیتش خودم ننوشتم و حالیمم نیست روندشو گفت بببااااشه طوری نیست چون گزارش کارت کامله من نمرتو بهت میدم(بنده خدا نمیدونست گزارشمم خودم ننوشتم خخخخ) فکرکنم 19 یا 18 داد که گفتم 20 بده گفت دیگه پررو نشووو! و من لیسانسمو گرفتم بعدها فهمیدم که این استاد اگه میفهمیده کسی تقلب داشته مثل من مینداختش ولی منو فهمید و نمرمم داد و وقتی به دوستامم گفتم باور نمیکردن و یکی از دوستامو که بامنم بود انداخت و اونم بخاطر اینکه بخاطر سه واحد نره ترم بعد خسته شد و درسو ول کرد کامل

    بخاطر اون مدیتیشن ها موهام سالم و بلند و پرپشت شد و حتی چهار تار موی سفیدهم از ریشه مشکی در اومد

    رابطمم خوب تر شده بود تا اینکه بخاطر مداومت من با استاد اشنا شدم

    درسته . از ابان تا فروردین عدد زیادی نیست ولی همه ی اون زندگی لب مزری من درست شد

    بعد اشنایی با استاد همون اوایل شاید یکی دوماه اول یک خواسته ای داشتم که دوچرخه بخرم ولی بابام اجازه نمیداد میگفت زشته و فلان ولی شجاعت اینو پیدا کردم که بخرم و دیگه تفریحات من شروع شده بود .

    هنوز اون رابطه ی بلاتکلیف رو داشتم تا اینکه یکی از قسمتهای اولیه زندگی در بهشت استاد گفت اون چیزی که مجبور میشی در اینده قطعش کنی را همییین حالا قطعش کن و من کاری که فکرشم نمیکردم و انجام دادم بدون گریه و ناراحتی و فلان و شماره و هرچی ازش داشتم رو پاک کردم. خودشم باورش نمیشد بهم میگفت حداقل باهم بریم و بیاییم ولی عاشقانه نباشه گقتم نمییییتونم و تمام . واقعا به هرکی میگفتم باورشم نمیشد

    من یه معتاد واقعی به اینستاگرام بودم و خداشاهده پاکش کردم و دیگم نصبش نکردم هنوز.

    روابطمون خیلی بد بود همش قهر و کینه و دلخوری همش یعنی همشششش و من وقت گذاشتم و لیست خوبیای ادم های اطرافم رو مینوشتم و مرور میکردم و انقدر روابطمون خوب شد و دیگه پشت سر هیچ کس غیبت نکردم .حتی اگه خوبشم نمیگفتم بد طرفو اصلا و ابدا نمیگفتم و این شد که با ادمهایی که بیست سال بود تو قیافه بودیم میرفتیم استخر و باغ و مهمونی و حس خوووب تا همین الان و اصلا نمیدونم قبلا چرا همش دلخوری بود.انگار که اون روزها کلا نبوده

    اینها هنوز نتایجم با فایلهای هدیه ست.به خاطر دیدن فایل سفر به امریکا بعد ده سال شمال رفتم و انقدرررر خوش گذشت . خیلییییی سفرهای یک روزه تو طبیعت رفتم و قشنگ سفر به امریکا و خوندن کامنتهای بچه ها و کامنت نوشتن خودم دری از مسافرت و باغ و جاهای جدید رو وارد زندگیم کرد. تا سال قبلش حتی اگه به بابام میگفتم بریم باغ پدربزرگم کلی دعوا میشد

    خلاصه تصمیم گرفتم برم سراغ کارموردعلاقم . نقاشی . باورام داااااااغون بودن.تا حالا یه فروش کوچیک یا سفارشم نداشتم با اینکه هفت هشت سال بود نقاشی میکردم و عاشقشم بود

    با پولی که جمع شده بود در واقع بهتره بگم برکت پیدا کرده بود من قدم اول رو خریدم و روی باورهایی که تو جلسه سوم بود کار میردم راجب نقاشی و خیلیم سخت بود اینکار چون ذهنم مقاومت شدید داشت . قدم دوم هم خریدم ولی ناامید نشدم و همچنان روی خودم کار میکردم و به یه کارگاه مینیاتور هدایت شدم . اونجا دقیقا نقاشی منو میخواستند و صاحب اونجا دوستم شد و خیلیییی باهم رفیق بودیم و قشنگ اونجا فرشته نحات شده بودم و انقدر کارم پرارزش شده بود و درامدم از علاقم شروع شد. با ستاره قطبی برکتهای زندگیم افزایش پیدا میکرد و بعد مدتی تصمیم گرفتم خودم تو خانه کار کنم و اومدم بیرون و ماه پیش که درامدم رو حساب کردم دیدم اون تعهد سه برابری که نوشته بودم اون روزها تبدیل شده بود به 17 برابر و من هرچییی خواستم برای خودم خریدم .انقدر کمدم پر از لباس شده که یه عالمش هنوز نوعه نوعه

    نتایجم از دوره لیاقت که موضوع همین فایل هم هست . نمیشه نوشتش خیلییی رفتاری و درونیه ولی نتایج عینی اینکه من بعد 6 سال که گواهینامم خاک میخورد بخاطر عدم لیاقت و اعتماد به نفس میشینم پشت ماشین. یک طبقه خونه با تماممممم وسایل در اختیارمه که کلی ازادی بهم داده هروقت میخوام هرکاری میخوام انجام میدم . دوستام اصلا نمیتونستم بیارم خونمون ولی الان اوکیه . یه باور مخرب حمایتگری را تونستم جلوشو بگیرم و دیگه انقدر خودمو نمیندازم وسط برا بقیه . خیلیییی رها شدم تو روابط . دخالت هیچ کس تو زندگیم نیست .قوه تصمیم گیری بالایی رو پیدا کردم که واقعا یک نعمت بزرگیه که از شناخت خودم شروع شد.

    تلویزیون و اخبار و سریال اصلا نمی بینم . در صورتی که قبلا من یه فیلم بین حرفه ای بودم . فیلمهای خارجی و هالیوودی بریکینگ بد و….. ولی حالا همشو پاک کردم

    روابطم عااالی شده دوستای من که قبلا خیلی منفی بودن و دنبال ارزشهای نامناسب الان چندتا دوست دارم که انقدر سالم و صادق و سبکی زندگی عالی ای رو دارند که فقط وقتی همو می بینیم راجب اموزش و چیزایی که بلدیم و اتفاقات خوب صحبت میکنیم. انقدر صداقت که حد نداره به معنای واقعی غنی شدیم

    بابای من بعد 15 سال بازنشستگی داره میره یکساله سرکار و روحیش خیلی خوب شده .مامانم کلی دوست پیدا کرده و میره باشگاه و عالی شده روحیش و اصلا اون ادم قبلی نیست. داداشم سرکار خوبی میره و ماشینشم عوض کرده . خونشم یکبار عوض کرد و تو یه منطقه خوبی و نسبتا ثروتمندی میشنیه

    من ترس از حیوان داشتم جوری که از قناری هم میترسیدم ولی با تکامل بهش غلبه کردم و بغلشون میکنم و نمیترسم.قبلا از ترس بنفش میشدم کاملا نمیدونمم چرا. از تاریکی از قبرستون و پارک توی شب و خیابون خلوت هم میترسیدم ولی با تکامل رفتم تو دلش . از سگ و گربم میترسیدم که دیگه نمیترسم

    برکت رو نمیشه سایزگیری کرد ولی به چشم میبینم زندگیم و خودم و پولم و نعمت هام برکت دار شده و وسایل خونه تدریجی عوض و بهتر شدند حتی.سه تا حساب پر از پول دارم من اصلااااااا جرئت نداشتم به ده میلیون فکر کنم ولی حالا یکی از حسابهام بالای صدمیلیون پول داره بخاطر دوستی با پول.هنوزم نجواها میان ولی من یاد گرفتم تو نطفه خفشون کنم. مخصوصا اینکارو تو دوره لیاقت بیشتر یاد گرفتم

    از لحاظ سلامتی من کلا باورام تو سلامتی خوب بوده از بچگی ولی سالی چندتا سرماخوردگی برام عادی بود انگار و سردردهای هفتگی . سردرد که اصلااااااا ندارم. سرماخوردگی هم اصلا فقط یکبار کسالتی پیش اومد دوسه روزه که با تمرکز بر چیزای دگیه نزاشتم جولان بده تو ذهنم و سریع سلامتیم برگشت .شکرخدا من چندساله قند و شکر و فست فو نمیخورم وهمه ی اینها سلامتیم رو بیشتر کرده

    من 25 سالمه . اینارو نوشتم که تعهدم رو برای شروع هزاره ی دوم بیشتر و بیشتر کنم و چندتا هدف دارم که تا عید میخوام بهشون برسم و حالا که روند قبلی رو نوشتم بیستر باورم شد که اون هدفهام تا عید تیک میخوره انشالله

    ادمیزاد خیلییی ناسپاسه . یه عالمه دیگم نتیجه شاید باشه و البته که هست ولی به چشمم رفته و منتظر ماشین ساسی بلندشه که انشالله تو هزار دوم به توسان یا سانتافه چون به هیوندا شاسی دار علاقه مندم برسم .

    هدفهای شغلی زیادی دارم تو هنرم که کمابیش بهش رسیدم ولی میخوام اموزشگاه بزنم که انشالله با تمرکز بیشتر بتونم اینارو هم بدست بیارم

    واقعا خوب خداییه !

    شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: