گفتگو با دوستان 57 | به هیچ چیز باج نده - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/05/abasmanesh57.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-05-13 08:09:592024-04-30 04:17:00گفتگو با دوستان 57 | به هیچ چیز باج ندهشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و مریم جانم. سلام به اعضای صمیمی خانوادهام و به دوست همنامم، لیلای عزیز.
استاد تا گقتید سلام لیلا جان، قلبم ریخت. 😍 قند تو دلم آب شد یهو. حتماً یک روز هم من نتایج عالی میگیرم و میآم باهاتون در میون میذارم. 👌😍
لیلا جان خیلی ازت سپاسگزارم که اومدی و نتیجههات رو گفتی. ماشاالله چقدر نتایج خوبی گرفتی. هزارماشاالله. 😍😍😍👏👏👏 خدا رو شکر. تحسینت میکنم و تبریک میگم بهت. چقدر لذت بردم از صحبتهات. چقدر خوب و روان حرف زدی. تحسینت میکنم برای این نتایج، برای صحبتهای خوبت. برای سه برابر شدن و بیش از سه برابر شدن درآمدت. تحسینت میکنم و تبریک میگم. عاشقتم عزیزم. چقدر باورهای خوبی در خودت ایجاد کردی. باید ازت یاد بگیرم که چطور ترمزهای خودت رو در زمینه ثروت برداشتی. 👏👏👏👏❤️❤️
خوشحالم که در عزت نفس نتیجه خوب گرفتی و توانایی خودت رو در کار دیدی و تونستی حق خودت رو در قبال همکارهای مردت دریافت کنی.
تحسینت میکنم برای سلامت جسمانیت. برای سیستم ایمنی قوی بدنت.
نکته ای که لیلا جان در مورد مستقل شدن و جدا شدن از خانواده گفتند عالی بود. بینظیر هستی لیلا جان. آفرین. تونستی بر ترسهات غلبه کنی و با توکل به خدا در شهرستان به حرفهای مردم بیاعتنا بشی و استقلال پیدا کنی.
غلبه بر ترست از تاریکی که از بچگی باهات بوده فوقالعاده بود لیلای عزیزم. خیلی لذت بردم. خیلی. تحسینت میکنم. از شنیدن نتایجت اصلاً غرق لذت و خوشحالی و حس خوب و امیدواری شدم.
اونجا که گفتی بعد از شنیدن فایل «مثل ابوموسی نباشیم» ترست رو زیر پا گذاشتی و تنها و پیاده رفتی کنار سد و یک ساعت نشستی و هیچ مشکلی هم پیش نیومد، خیلی خوشحال شدم.
استاد عاشقتونم و سپاسگزارم برای معرفی این الگوهای موفق و عالی.
تحسینتون میکنم استاد عزیزم. تجربه شما و مریم عزیزم در جزایر هاوایی، در سفر به دور امریکا و پریدن از هواپیما و چترسواری فوقالعاده بود استاد. مریم عزیزم تحسینتون میکنم که تونستید به ترستون غلبه کنید و اون کار رو انجام بدید. ❤️❤️👏👏
ما به اندازهای که میتونیم روی ترسهامون پا بذاریم، میتونیم لذتهای بیشتری رو تجربه کنیم.
استاد شما و مریم جون وقتی تونستید لذت رهایی و سبکی و پرواز مثل یه پرنده سبکبال رو در آسمون و در بالای ابرها تجربه کنید که بر اون ترس بزرگتون غلبه کردید. اگه بر ترس خودتون چیره نمیشدید و نمیرفتید چترسواری، هرگز طعم اون لذت رو نمیچشیدید.
آفرین لیلا جان. ما اول باید ناجی خودمون باشیم، نه ناجی دیگران. باید خسیس باشیم در صرف انرژی خودمون. نباید به دیگران باج بدیم. نباید دنبال خوشایند دیگران باشیم.
باید با خودمون در صلح باشیم. برامون مهم نباشه که مردم چی میگن. چون به هر حال، ما هر کاری که بکنیم، یه گروه از مردم یه چیزی میگن.
باید چیزی رو که هستیم عاشقانه دوست داشته باشیم. و مثل لیلای عزیز که گفت من اهل عمل هستم، اهل عمل باشیم. نتایج لیلای عزیز بهخاطر باور عمیق و عمل گرا بودن و ایمان فعال ایشونه.
خدایا شکرت که به این مسیر توحیدی هدایتم کردی. خدایا شکرت به خاطر این سایت، به خاطر وجود استاد عزیزم و مریم دوستداشتنی و این اعضای صمیمی و خالص. به خاطر وجود لیلا که اومد و تجربههای خوبش رو گفت تا ما باور کنیم که «میشود». باور کنیم که «ما هم میتونیم». در پناه خدا. ❤️🙏
بنام خالق هستی بخش❤️
سلام به استادعزیزم ومریم نازنین❤️
سلام به تمامی اعضای توحیدی خانواده عباسمنش❤️
گفتگوی استادبادوستان همزمان شدباشب جشن عروسی داداشی عزیزم ومن نتونستم ازاین صحبت های ارشمنداستفاده کنم اماخداروشکرکه ضبط میشه ودرسایت گذاشته میشه🙏😍
تمام صحبت های دوستان عزیزم تاحالا وپاسخی که استادمیدن دراین گفتگودقیقاحرفاوسوالای من بوده واینکه چقدرهمه بچه هادراین سایت وجه مشترک داریم، ترس هامون، ترمزهای ذهنیمون درموردثروت، احساس لیاقت.. همه مون درمسیررشدهستیم الهی شکر
ومن کلی پاسخ سوالاتم روبه لطف الله گرفتم وهمینطورکلی ترمزهای مخفی ذهنیم رومتوجه شدم، ممنونم ازدوستان عزیزم برای این صحبت های طلاییشون، وتبریک میگم برای نتیجه های فوق العادشون الهی صدهزارمرتبه شکر🙏❤️
منم انشالله یه روزدرمدارصحبت باشمااستادعزیزم قرارمیگیرم وازنتایجم وزیروروشدن شخصیتم وزندگیم واینکه چقدآرامشم واتصالم باخالقم بیشترشده چقدرتوحیدی عمل میکنم چقدررهاترشدم به لطف الله وآموزه های شماصحبت میکنم😍
من تبریک میگم به لیلای عزیزبرای نتایج فوق العادش، برای توحیدی عمل کردنش وتحسین میکنم شجاعتت رولیلای عزیزکه تونستی برترست غلبه کنی، چون مهمترین عامل بازدارنده درماترس هست، ترس ازثرتمندشدن ودورشدن ازخدا، ترس ازتنهایی، ترس ازتاییدنشدن و… اماوقتی به یکی ازاین ترس هابامنطق غلبه میکنیم بقیه ی ترس هاهم دیگ ریشه شون سست ترمیشه والهی صدهزارمرتبه شکرکه الگویی چون استادومریم جان داریم مابچه های خانواده عباسمنش واقعاخوشبختیم الهی صدهزارمرتبه شکر🙏😊
یکی ازخواسته های بزرگم که هنوزانجام نشده وترس ومانع هام رومینویسم تابه یادگاربمونه ووقتی بهش غلبه کردم بدونم که وتاییدباشه که ترس هاواهی وپوچن ودلیلش شرک هست ونااگاهی ازقدرتی که درانسان وجودداره وحمایتی که داریم میشیم توسط جهان👌
من ازسالهاپیش هدفم این بودکه بتونم ازادانه هرکجاکه میخوام برم سفرکنم ولذت ببرم ومهمتراینکه به دلیل تضادی که انتخاب کردم قبل ازورودم به این جهان شگفت انگیز، اونم زندگی درجنوب ونبودسرسبزی هست که خواسته زندگی دریه جای سرسبزوپرباران درمن شکل بگیره، وازقدرتی که بهم داده شده برای رسیدن بهش استفاده کنم آخه لذتبخش ترین کاربرای روح دراین جهان حل کردن تصادهابوسیله قدرتی که بهش داده شده هست 😊
اونموقع هاقانون رونمیدونستم اماهمش میگفتم باخودم چطورمیشه من برم مثلا شمال زندگی کنم امااین مانع میومدکه همه ازشمال میان اینجاجنوب برای زندگی ودرامدتوبری اونجادرآمدنیست🤔🙄 اماازاونجایی که روحِ جستجوگری دارم ونامیدنمیشم به آسانی ازاین خواسته قلبیم صرفنطرنکردم، تااینکه هدایت شدم به این خانواده وفهمیدم که همه جافراوانی هست همه جاثروت مثل باران میباره ومن میتونم دریافت کنم، امادوساله که ازادی مکانی وزمانی به لطف خدابهش رسیدم امامهاجرتم به یه شهرشمالی جورنمیشد، من ترس ازتنهایی ومستقل شدن به خیال خودم نداشتم چون هیچوقت روکسی حساب نمیکردم وهمیشه تقریبامستقل بودم وابستگی هم نداشتم، باخودم فکرمیکردم پس چرانمیشه🤔
صحبت های لیلای عزیزوهمینطورراهنمایی های استادروکه شنیدم چندین باگ ذهنی خودم رومتوجه شدم، فهمیدم هنوزترس ازناشناخته هادرونم هست، اینکه خیلی شنیده بودم شمالیاازجنوبیاخوششون نمیاد.. اینکه ممکنه اونجامزاحمتی برام ایجادکنن چون بومی نیستم… اینکه خونه به غریبه ومجردنمیدن…
اینکه یه زن تنهانمیتونه بره یه جای غریبه زندگی کنه فقط باازدواج کردن ممکنه، منم انگارته ذهنم منتظربودم که یه مردشمالی واردزندگیم بشه تااین خواسته ام محقق بشه😂😂
واحتمالا مانع های دیگه ای هم هست توذهنم🤔
اماگفتم من تنهاوتنهاقراره روی نیروی رب حساب کنم که همه چیزمیشودوهمه کس واومدم که خواسته هاموتجربه کنم، قویترین نیروی جهان باهامه این شرک مسخره چیه که من دارم🙄 من همچنان به مسیررشدولذت بردنم ادامه میدم ومنتظرنمیشینم کسی بیادبه من لذت رسیدن به خواسته هاموبده، من هیچوقت تنهانبودم درطول مسیرزندگیم ونخوام بودتازنده ام.. 👍
وبامنطق به ذهنم میگم که چندبارتاحالا رفتی شهرهای شمالی، چقدرادمای بامحبتی بودن چقدرمهربون ومهمان نوازبودن، تازه توکه میدونی که نیروی خداونده که همیشه توروبه بهترین مکان وزمان وادمهاهدایت میکنه، توکه میدونی جهان قانونش دقیق ومحکمه وهرگزخطایی درقانون خداوندنیست پس این ترسابی منطقه وهمش بخاطرشنیده های پوچ گذشته ست
اینکه مگه اینهمه ادمایی که ازشهرای دیگ اومدن توشهرتوکسی باهاشون بدبرخوردمیکنه، نه خیلی ام باهاشون خوبن تازه هرادمی باتوجه به فرکانس های خودش بازخوردمیگیره، توکه باکسی مشکلی نداری همه ی ادمارودوست داری پس طبیعیه که خداهم توروهدایت کنه به جایی وادمایی که عاشق شخصیت دوستداشتنی تومیشن، چون توخیلی مهربون وپرازعشقی، قلب پاکی داری، محبتت خالصه، عاشق زیبایی هایی، خوش صحبتی وتاثیرگذاری روی ادما، مهمترروی خداحساب میکنی.. پس حله دیگ ترس بی مورده👌
ومطمعنم که انشالله هدایت میشم به زیباترین مکان دربهترین زمان، ونازنین ترین دستان خداوندسرراهم قرارمیگیرن 🤗😍خدابینهایت راه داره بینهایت دست داره من به خدااعتماددارم👌❤️
خدایاشکرت برای آگاهی هایی که روزی ام میکنی ازطریق دستان نازنینت استادعزیز مریم جانم وبچه های نازنین سایت🙏❤️
خداروشکربرای وجودارزشمندتون🙏❤️❤️
به الله یکتامیسپارمتون
به نام خدایی که هر لحظه هادی و حامی من هست
عجب همزمانی بین شرایط الان من و این فایل هست و من چقدر باشنیدن حرفهای لیلا جان از شدت اشتراکهای که با ایشون داشتم اشک ریختم و خوشحال شدم که چقدر حرفهای ایشون از اعماق وجود من هست و چقدر جالبه که من لیلا جان رو با تمام وجودم اینقدر درک کردم .
من ازوقتی وارد دوره های شما استاد شدم و سبک زندگی شما و سبک زندگی خانم شایسته و روابط زناشویی شما رو دیدم با تمام وجودم زنهای قوی و مستقل رو و روابط زیبای دو نفر رو تحسین کردم برای همین من همیشه هم در اطرافیانم و هم خانم شایسته ی نازنین رو با تمام وجودم تشویق کردم خصوصا آن زمانی که ایشون در پرادایس تنها بود و اینقدر زیبا و مستقل با حال خوب زندگی میکرد و به راحتی زندگی در کشور غریب در دل جنگل رو اداره میکرد برای من جالب و بینظیر بود و واقعا برای من خانم شایسته یه الگو بودن و هستند و همیشه از خدا میخواستم به قول استاد اگر زنم اما یک زن قوی باشم و اما باید بگم من در زندگیم به لطف خدایبه همسر بینظیر دارم که همیشه اون رو دستی اردستان خداوند میدانم که میخواد خدا ازطریق ایشون به من نعمت و ارامش،وثروت و سلامتی بیشتری بده ولی خوب شرایط زندگیم طوری هست که ما همیشه در کنار هم و با هم یک زندگی مسالمت آمیز و زیبایی داشتیم و داریم و تا حدودی هم باید بدون دروغ بگم همیشه مورد حمایت همسرم بودم و ایشون همه جوره در خدمت من بودند و هستند که تمام کارهای منزل مثل خرید کردن و …. رو انجام میدن و من اصلا درگیر این کارها در زندگی نیستم و ایشون با همچین حالتی در کنار من هستند و من همیشه ازاین حالت ایشون راضی بودم تا زمانی که وارد سایت شدم و شخصیت و روابط شما و خانم شایسته رو دیدم و دلم به شخصیت جدید میخواست که مستقل تر و قویتر و با اعتماد به نفس تر وشجاع تر …. باشم و باید بگم
شرایط طوری جلو رفت که جهان با من هماهنگ شد و من رو به خواستم رسوند مثلا من خیلی وقت هست رانندگی بلد هستم اما چون همیشه همسرم در کنارم هستن به جز یه جای کوتاه و نزدیک و یه جای امن و ساده و اونم در شرایطی که واقعا نیاز باشه دیگه با ماشین جایی نرفتم اما به خاطر همین بیماری که سرویس مدارس نبود و همسرم هر کاری کرد که سرویس مدرسه ی بچه ها رو جور کنه ، نشد و گیرش نیومد من مجبور شدم هر دو فرزندم رو با یه حالت اجباری اما ته دلم خوشحال بودم(چون در دورهاتون میدیدم میگفتین برین در دل ناشناخته ها یا مثل ابوموسی نباشید و یا ….) و میگفتم بزار منم یه حرکت جدید کنم وشروع کردم دخترم و پسرم رو مدرسه بردن در صبح زود چون مدرسه ی دخترم از منزل ما بسیار دور بود در منطقه ای دور از ما بود اما من میبردم طوری که مادرم و پدرم بارها میگفتن این کار رو نکن خطرناکه اونجا تنهایی نرو با ماشین با تمام این حرفها من میرفتم وهیچ اتفاق خاصی هم خدا رو شکر برای من نیفتاد یا منی که جای شلوغ محال ممکن بود با ماشین برم پسرم رو با مدیریت زمان بعد از دخترم. به مدرسه در جایی بسیار شلوغ بر عکس مدرسه دخترم که مرکزشهر بود میبردم که همش ترافیک و شلوغی بود ورانندگی در اون زمان کار هر کسی نبود در دلم خودم رو تحسین میکردم و یکم حسم به خودم بهتر شد و این رو هم بگم سعی میکردم در طول مسیر با حال خوب به مناظر و سرسبزی اطرافم و آسمان زیبا نگاه کنم و کارم رو انجام بدم و اما نکته ی جالبش این هست که من به علت یه کاری که برای همسرم پیش اومد ایشون به یه سفری رفتن که تا حالا در طول این بیست سال زندگی مشترک سابقه نداشته ما بیشتر ازبک روز از هم جدا بشیم اما به خاطر اینکه دخترم فصل امتحاناتش هست نشد ما با ایشون همراه بشیم و هر چند همسرم دوست داشت با هم بریم اما نشد و ایشون به تنهایی رفتن و من با دو فرزندم به مدت هفت روز ی هست از ایشون جدا زندگی میکنیم و ایشون هم در تهران بهدنبال کار شخصی خودشون هستن که به محض اینکه کارشون انجام بشه برخواهندگشت و اما در این مدت تجربه های بی نظیری داشتم مثلا به طرز عجیبی همسرم از من خواست که ایشون رو به راه آهن که در شهر کوچکی که به شهر ما چسبیده هست ببرم و اما من اولش مقاومت کردم و به ایشون گفتم که دیگه نه این یه کار رو نمیکنم و برام سخت هست چون تا حالا داخل شهر به زور رانندگی کرده. بودم و اما خیلی زود گفتم چرا نه ؟؟؟چون مدتها هست که توانایی خودم رو دیده بودم و باور کرده بودم که میتونم و گفتم کار سختی نیست اما ذهنم مدام مخالفت میکرد که نه نمیشه بری آخه این کار تو نیست ولی من دیگه فرق کرده بودم و پا بر روی ترسم گذاشتم و این کار رو کردم و بازم زمانی که خانوادم متوجه شدند کلی اظهار نگرانی کردند که کارت درست نبوده جای نا امنی به تنهایی رفتی اما من میدونستم دارم چیکار میکنم و به حرف هیچ کس گوش ندادم و اما اینکه اطرافیانم و حتی همسرم از من خواسته بودند که هیچوقت ظهر یا آخر وقت با ماشین به تنهایی حایی نری چون در کشور ناامنی و دزدی و …زیاد هست و منم گوش
میدادم اما ته دلم باور نمیکردم و میگفتم هر کس در مدار خودش در این دنیا زندگی میکنه اگر مدارک درست باشه هرگز این اتفاق ها رو تجربه نخواهم کرد تا اینکه فردا دخترم اومد گفت ساعت سه ظهر من کلاس تقویتی دارم باید برم مدرسه اونم در اون مکان دور از ما که گفتم و اما بازم گفتم باید حرکت کنم و رفتم و دخترم رو بردم و اومدم و هیچ اتفاقی نیفتاد .
و مورد دیگه اینکه دو شب پیش پسرم از داخل خواب حالش بد شد و همش بالا می آورد و کمی بد حال شده بود و من اولش،گفتم خدایا حالا ساعت چهار صبح به کی زنگ بزنم و کجا ببرمش دوباره گفتم این چه کاری تو خودت باید به تنهایی از پس همچین مشکل بر بیایی وچی کار کسی داری خلاصه من سریع یه درمانگاه شبانه روزی نزدیک خونه در اینترنت سرچ کردم و به تنهایی رفتم و در صبح واقعا زود حدود ۶صبح که تا حالا سابقه نداشت از خونه برم بیرون با توکل به خداوند اما رفتم و دارو خریدم و بدون هیچ مشکلی برگشتم و یا اینکه اگر بخوام هنوزم بگم من دیروز مجبور بودم در مراسم عزاداری عزیزی در بهشت آباد شهرم شرکت کنم که واقعا با ماشین رفتن و جای پارک پیدا کردن در بهشت آباد کار سختی بود هم احتمال تصادف و هم احتمال جای پارک پیدا نکردن و مشکلات دیگه بود و من برای به لحظه میخواستم به بقیه ی خانوادم زنگ بزنم و بگم اگر جای خالی دارین منم بیام و دیگه خودم با ماشین نرم اما این کار رو نکردم و نه تنها خودم بلکه خواهرمم با خودم بردم و بسیار راحت و عالی به اونجا رفتم و جای پارک پیدا کردم و در مراسم شرکت کردم و اما باید از غلبه بر ترسهام یه مورد بسیار مهم دیگه که بگم این هست که منی که در گذشته امکان نداشت به تنهایی در خانه ویلایی باشم و ترس شدید از تنهایی داشتم حالا از همون شب اول حتی بدون ذره ای احساس ترس ونگرانی با دو فرزندم در خانه میخوابم و اصلا نه تنها هیچ ترسی ندارم بلکه ارامش عمیقی در وجودم و در خانه حس میکنم و به راحتی میخوابم و این ها با گذشته ی خودم قابل مقایسه نیست و هر چقدر خانوادم زنگ میزنن و همش اظهار نگرانی میکنن که باید بیایی اینجا و تنها نباش خطرناکه من اصلا گوش نمیدم و میگم راحتم ترسی هم ندارم .
و یه مورد دیگه در مورد عزت نفس باید بگم خیابان ما باریک هست و اگر کسی جلوی خونه ی
ما پارک کنه بیرون آوردن یا داخل بردن ماشین برای من سخت میشه ولی خب انجام میشه و اما من هر وقت در این مدت که همسرم نیست این مشکل باشه خیلی راحت میرم زنگ هر خونه ای که ماشینش پارک باشه میزنم و میگم لطفاً جابه جا کنید تا من بتونم کارم رو انجام بدم و جالبه که اونها هم با روی باز میپذیرن و کلی عذر خواهی میکنن و سریع ماشینشون رو جابه جا میکنن و خلاصه لیلا جانم منم مثل شما به خیلی
ازترسهام در همین یک هفته غلبه کردم هم تنهاییی خوابیدن هم تنهایی با دو بچه زندگی کردن رو دارم تجربه میکنم اونم در کمال آرامش و شادی درونی و حال خوب که خیلی برام ارزشمند هست من در گذشته اگر همسرم نبود دیگه حتی برای خودم یه چایی دم نمیکردم و میگفتم بابا دیگه نمیخوام چه اهمیتی داره برای خودم درست کنم حوصله ندارم اما با عزت نفس که پیدا کردم بهترین چایی رو که باید با هل و زعفرون و گل محمدی برای خودم درست میکنم و میخورم .
باید بگم تمام درخواستهای فرزندانم رو در این مدت سعی کردم بدون پاسخ نزارم و مثل یه خانم قوی رفتار کنم مثلا بچه هام دوست داشتن برن فست فودی با عشق وآرامش به تنهایی با ماشین خودم رفتم و با مادرم و خواهرم قرار گذاشتم اونجا همدیگه رو ببینیم و اونها رو هم در فست فودی دیدم یا اینکه دخترم چند شب پیش دلش میخواست با ماشین داخل شهر چرخی بزنیم اما همه گفتن این کار رو نکنید ما نگران میشیم اما من خیلی راحت گفتم با ترس که ه نمیشه زندگی کرد من احساس خفگی میکنم ازاین همه محدودیت که از ترس های اطرافیانم میاد پس با باورهای درست خودم که خدا با من هست بر تمام اون ترسها غلبه کردم و هر آنچه که حالم رو خوب میکنه در این مدت انجام دادم و از جاهای متعارف که خیلی خلوت نبود با بچه هام چرخی زدیم و اومدیم خونه و خلاصه هر روز با برنامه ریزی که دارم هم خرید خونه میکنم و هم بچه ها رو مدرسه میبرم هم ناهار های عالی درست میکنم و هم کلاس زبان میرم و هر جایی که باید برم میرم و …. خلاصه تمام اینها باعث شد از خودم بیشتر راضی باشم و لذت ببرم و احساس غرور کنم و باعث حیرت تمام اطرافیانم شدم و اما من میدونم منشأ تمام این رفتارهای من فقط به خاطر وجود داشتن چنین استادی همچون عباس منش و همچون خانم شایسته ی نازنین هست و عاشق این جمله ی استاد در فایل شدم که گفتن من نباید به چیزی باج بدم من نباید اسیر موضوعی باشم و خود من باید هنوزم روی این موضوع کار کنم و جلوی نشستی انرژی خودم رو بگیرم چون من کسی بودم که در گذشته حرف مردم بسیار برام مهم بوده و بسیار ترسو بودم و بسیار وابسته به همسرم بودم و اما الان من هیچ ربطی به گذشته ی من نداره و من با تمام وجودم عاشق خودم که یک زن خانه دار هستم شدم و دارم سعی میکنم خودم رو همینطور که هستم بپذیرم و به خودم عشق بدم و این رو هم بگم من مدتی هست به خاطر یه سری اهدافم دارم روی زبانم کار میکنم و اون رو تقویت میکنم و اگر گذشته بود میگفتم نه بابا حالا که چی برم کلاس زبان ، من که به راحتی یاد نمیگریم سخته نمیخوام ؛اما حالا به لطف خدا با شناختن خودم و تمام توانایی هام که فرد توانمندی هستم شروع به یادگیری زبان هم کردم و واقعا دوست دارم که پیشرفت کنم و یه زن قوی و به روز و مستقل باشم چون قانون جهان این هست که آدم های ضعیف زودتر از بین میرن .
من نمیدونم چقدر نتایجم برای بقیه و استاد ارزشمند هست ولی واقعا خودم از خودم تا الان راضی هستم پس در مسیر میمانم تا به اوج خودم برسم
سلام استاد عزیزم
واقعا ساعتها باید فکر کرد و نوشت
در مورد حرف مردم که اگر پاشنه آشیل ۱۰۰ درصد افراد نباشه ولی پاشنه آشیل ۹۹ درصد آدم ها هست . در مورد خودم قضیه اینطور بود که بعد از آشنایی با شما که از کتاب رویاها شروع شد و فایلهایی که گوش می کردم و بعدها که دوره عزت نفس را خریدم ، توی جواب دادن به افراد بهتر شدم یعنی قبلش اینطور بود که اگر مورد قضاوت قرار می گرفتم و کسی چیزی بهم میگفت به شدت بهم می ریختم و میرفتم تو اتاق یک ساعت گریه میکردم ولی بعد از اینکه روی خودم کار کردم دیگه گریه نمی کردم و بعدش بازم بهتر شدم و همون موقع که حرف مفت میزدند جواب میدادم طوریکه طرف حداقل جلوی من خودشو جمع میکرد و رفتارشو کنترل میکرد و من دیگه هیچوقت گریه نکردم و همین گریه نکردن خودش کنترل احساس محسوب میشد و من از لحاظ احساسی ثبات بیشتری گرفتم . بعدش که محکم تر شدم هرجا لازم بود جواب بدم جواب های درست و کوتاه به زبونم میومد و میدادم و همین واکنش های به موقع ، احساسمو بهتر میکرد و فکر می کردم این به معنی کامل شدن من در این موضوع باشه . حالا همیشه شما می گفتید پاشنه آشیل خودتون حرف مردم هست و من فکر می کردم خودم اصلا این پاشنه آشیل را ندارم و در واقع بنظرم حرف مردم یک پاشنه آشیل پیش پا افتاده ست و برام عجیب بود که پاشنه آشیل شما حرف مردم باشه تا اینکه چند روز پیش پسرم در مورد اینکه عید که مسافرت خونه عمه ش رفته بود و شوهر عمه ش پشت سر همسرم حرف زده بود و کلا زندگی ما را قضاوت کرده بودند ، صحبتهایی کرد و خیلیم ناراحت بود که در مورد پدرش حرف شنیده و من همون موقع بهش گفتم اشکال نداره میدونم چقدر احساست بد شد وقتی پشت سر ما حرف زدند ولی برای خودت تجربه خوبی بود که انقدر روی آدم ها حساب نکنی و بعدش دیدم هم من و هم همسرم بر طبق حرفهایی که در موردمون گفتند خودمونم داریم خودمونو قضاوت میکنیم یعنی داریم توی مکالمه های دو نفره مون دلیل میاریم که اگر فلان کار را کردیم به فلان دلیل بوده و حق داشتیم و مدام توجیهاتی میاوردیم که از توبیخ و سرزنش خودمون جلوگیری کنیم بعد یهو گفتم یعنی چی این حرفها ؟ چرا ما تحت تاثیر حرفهای دیگران داریم خودمونو توجیه می کنیم ؟ اصلا درستی و غلطی تصمیمات ما به کسی ربطی نداره که حالا ما هم به دنبال قضاوت اونها بشینیم خودمونو توجیه و تفسیر کنیم بعد دیگه تصمیم گرفتم نه به تعریف هایی که ازم میکنند اهمیت بدم نه به انتقاداتی که به گوشم میرسه و گفتم من اگر میخوام بزرگ بشم نباید به قضاوت ها اهمیت بدم و خدا را شکر خودمم پتانسیل اینو دارم که در این زمینه خوب بشم یعنی ترمز ها خیلی سریع و با کمی منطقی کردن موضوع برداشته میشند و راستشو بخواهید الان دیگه دلم می خواد حتی پشت سرم حرف بزنند که من بخندم و بگم چقدر از کارهایی که من میکنم زورشون اومده که نمی تونند جلوی حرصشونو بگیرند و زبونشون را کنترل کنند .
سلام
همیشه یک عده هستند که از کارهای ما خوششان نمی آید این طبیعی ست چون همه ما آدمهای خاصی هستیم و منحصر به فرد هستیم، اگر کاری را که داریم انجام می دهیم و راضی هستیم و به ما جواب می دهد پس آن را انجام می دهیم جدای از اینکه دیگران موافق هستند یا نیستند
برای خودمان زندگی کنیم و فقط و فقط خود را در نظر بگیریم چون ما هیچوقت نمی توانیم همه را راضی کنیم پس بهتره که همیشه فقط و فقط برای خود زندگی کنیم و از آن استفاده کنیم یک چیز را هم خوب متوجه شدم چیزی که برای یک نفر خوب است لزوما برای دیگران هم خوب نیست، هر کسی بنا به شرایطی که دارد خودش را با بهترین استاندارد تنظیم میکند و نتایج خوبی هم می گیرد جدا از اینکه برای دیگری مناسب بوده است یا نه.
چقدر ازترس مطالب عالیه گفتید متشکرم اینکه ترس ذهنی است پس این ذهن است که باید بر آن غلبه کند و با ذهن هم از میان برود.
همیشه موفقیتها پشت نقاب ترس قرار گرفته است وقتی از ترسها می گذریم اعتماد به نفس ما خیلی بالا می رود و خیلی خیلی چیزها یاد می گیریم که فقط با غلبه بر ترسها میتوانیم به آنها دست پیدا کنیم و غلبه بر ترسها خیلی خیلی فایده دارد و چنان آدم را به بالا می کشد که به نظر من هیچ چیزی دیگری نمی تواند درسها و تجربه های عالی به ما بدهد وقتی دردل ترسها وارد می شویم چنان اعتماد به نفسی نصیب ما می شود که حدی ندارد من برای ترسهایم کم کم یک کارایی انجام میدهم و هر دفعه که موفق می شوم حسی عالی دارم
عزت نفس ما فقط با پیشرفت ایجاد می شود و برعکسش هم صادق است یعنی این معادله ای دو طرفه است
در مورد ترس ذهنی چقدر عالی صحبت کردید متشکرم
در مورد باج دادن عالی بود هیچوقت یادم نمی رود مخصوصا اینکه دارم روی خودم خیلی کار میکنم مرحبا وقتی می ترسم انگاردارم به دیگران باج می دهم و این کار راهم خیلی بدم می آید پس هرگز یادم نخواهد رفت
بالاترین اولویت زندگیم این باشد که برای ترسهایی که دارم رویشان کار میکنم بیشتر کار کنم و بیشتر سعی کنم که آنها را از بین ببرم بهترین کاری که در حال حاضر دارم انجام میدهم استفاده ازاهرم رنج و لذت و تجسم است که گفته های شما هم مزید بر آن شد
تشکر میکنم آرزوی بهترینها را برای شما و خانواده دارم.
just do it now
به نام خداوند بخشاینده و مهربان
دو روز پیش روز اول کاریم در یک شرکت جدید بود. هم خوشحال هم مضطرب بودم. وقتی در جایگاه خودم قرار گرفتم در همون ساعات اولیه ی کارم شاهد برخوردهای بسیار بد صحبتهای بسیار تند مدیر و کارکنان با یکدیگر بودم. حتی صحبتهای عادی شون هم با لحن بسیار تند و خشن گفته می شد. چهره ای اون روز از محل کارم دیدم صدوهشتاد درجه با چیزی که روز مصاحبه دیده بودم فرق داشت. منیکه بسیار محترمانه با آدمها صحبت میکنم کاملا خودم رو از اون جمع جدا دیدم و دیدم اصلا متعلق به اونجا نیستم. درونم آشوبی برپا شد. من با کلی کارکردن روی خودم و با کمک فایلهای استاد به آرامش خوبی رسیده و بودم و کلی از بیماریهام که بدلیل ناراحتی و حرص خوردن بود درمان شده بود و بعد از کلی بیکاری الان صاحب شغلی شده بودم که برام مثل روز روشن بود که من رو به وضعیت نگران قبلیم بر می گردونه. بااینکه روز اولم بود مدیر با من هم با لحن تندی صحبت میکرد. جالب اینجا بود که مدیر جدیدم چه از لحاظ ظاهر چه رفتار کپی برابر اصل مدیر قبلیم بود که از اون هم خاطره ی خوبی نداشتم و متوجه شدم ناخواسته م رو خلق کردم.متوجه شدم اینقدر نفرتم نسبت به مدیر سابقم در اعماق وجودم قویه که به سمت شخصی دقیقا با همون خصوصیات هدایت شدم. یعنی حتی قد و هیکلشون هم مثل هم بود. تو ذهنم فکرای زیادی اومد به مادرم چی بگم به خواهرام چی بگم الان همه فکر میکنن من آدم تنبلی هستم. از اون طرف کلی پول آزمایشات قبل کار رو و کلی هزینه ی رفت و آمد مصاحبه هام به این شرکت دور از شهر رو داده بودم. اینها کلی ترمز بود که در مورد حرفِ دیگران داشتم. تو ذهنم خدارو هم محکوم میکردم چون روز مصاحبه از خداوند هدایت خواسته بودم. با توجه به حرفهای رزا با استاد با کلی امید به خداوند گفته بودم تسلیم توام من نمیدونم تو برام تعیین کن که چه تصمیمی بگیرم و بعد از مصاحبه بسیار خوشحال بودم و مدیر اثر خوبی روم گذاشته بود و اون لحظه جو شرکت بسیار آروم بود و هر کسی به کار خودش مشغول بود و من مطمئن شدم این همون شغل دلخواهمه ولی الان در اولین روز کاریم شاهدِ چیزی کاملا برعکس بودم. بعد از اتمام کارم اینقدر حالم بد بود و نمیدونستم چیکار کنم که پیاده رفتم قبرستون و در اون فضای وسیع در کنار قبرها زار زار با صدای بلند و راحت گریه کردم. راه میرفتم و گریه میکردم. انگار تمام آرزوهامو بربادرفته میدیدم. شاید یک ساعت راه رفتم تا آروم شدم و به خودم اومدم. با خودم گفتم باید تصمیم بگیرم و به حرف دیگران اهمیتی ندم. اگر بخوام بخاطر حرف دیگران تو این شرکت بمونم بیماری ها و عذاب هاش نصیب من میشه نه مردم. پس باید قوی باشم و فقط و فقط به خودم و صلاح خودم فکر کنم همون موقع تصمیم گرفتم اون روز آخرین روز کارم تو اون شرکت باشه و دیگه نرم. مدیر بهم گفته بود دو سه روز فکراتو بکن. اولش میخواستم دو سه روز برم بعدش بگم نمیام تا یه موقع فکر نکنه من انسان ضعیفی هستم. ولی دیدم بازم دارم به حرف بقیه اهمیت میدم. قاطع شدم تصمیممو گرفتم. هر فکری میخوان بکنن چه اهمیتی داره من نیاز به چند روز فکر کردن ندارم همین الان برام همه چیز روشنه. دیگه نمیرم. بااینکه قرارداد امضا کرده بودم و سفته داده بودم ولی باید به فکر خودم میبودم. من لایق بهترینها هستم. وقتی خونه رفتم برخلاف تصورم هم مادرم هم خواهرام با شنیدن تصمیمم ازم حمایت کردن. ولی تو ذهنم همش با خدا درگیر بودم که اگه این کار مناسبم نبود پس چرا روز مصاحبه اونطوری هدایتم کرد. دو روز حتی برنامه ی روزشمار تحولم رو که 96 روز بدون توقف انجامش داده بودم کنار گذاشتم. بعد کلی فکر به این نتیجه رسیدم که من باید به چشم خودم میدیدم که دیگه دوره ی کارمندی من تموم شده. من ایده ی کسب و کاری که اینقدر در شروعش تعلل کردم شروع کنم. منیکه فایلهای استاد رو میبینم و میدونم میتونم به هر آنچه میخوام برسم این شرکت و امثال این دیگه راضیم نمیکنه و واقعا هم همینطور بود وقتی پشت میزم در شرکت نشسته بودم تو ذهنم همکارا و حتی اون مدیر مورد تحسینم نبودن. به این فکر میکردم من میتونم کارفرما باشم چرا خودمو تو این محیط محدود کردم و حتی قبلِ دیدن برخوردهای بدشون تو ذهنم میدونستم مدت زیادی اونجا نمیمونم و این شغلها برام کوچیک شده. بعد یک روز وقفه, دیشب نشونه م رو گرفتم و یکی از برنامه های سفر به دور آمریکای استاد اومد و آخرای فایل استاد فرمودن” هر چی پیش بیاد به نفع منه” این جوابِ من بود درسته. واقعا اگر در مسیر درست باشم هر چی پیش بیاد به نفع منه. و من دوباره به خودم اومدم. خودم رو جمع و جور کردم. وقتی تو قبرستون گریه میکردم وسط گریه هام به خودم میگفتم من باید همه رو ببخشم مدیر سابقم و هر کسی که تهِ ذهنم دلخوری ای ازش دارم تا به سمت آدمهای محترم و آروم و مهربون هدایت بشم و امروز شروع کردم. تمامی خصوصیات خوبِ دو مدیر و یک همکار سابقم رو نوشتم و واقعا از تهِ دل حس کردم دوستشون دارم. چقدر خصوصیاتِ خوب داشتن که من ندیده بودم. حتی همین مدیری که دو روز پیش باهام تند صحبت کرده بود هم کلی خصوصیات خوب داره که میخوام تمرکزمو بذارم روش. و امروز این فایلِ گفتگوی استاد با دوستان رو دیدم که استاد و لیلای عزیز, همش در مورد بی توجهی به حرفهای دیگران صحبت کردند که تائید تصمیم من بود. دوباره برمیگردم به روزشمارِ تحولم و ایندفعه بهتر, خودم رو می سازم تا لذت و آرامش و ثروتِ حلال خداوند رو تجربه کنم. ممنونم استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیزم و لیلای عزیز. بسیار استفاده کردم از سخنانِ نابتون. شاد و سلامت باشید🍀🍀🍀🍀🍀💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖🍀🍀🍀🍀🍀🍀
اوای عزیزم تحسینت میکنم بخاطر این تصمیم مهم و جدی که گرفتی
من هم یه زمانی وارد بازار کار شده بودم و در کنارش به یادگیری مهارت موردعلاقم مشغول بودم .مدت کوتاهی رفتم سر کار اما هرروز بیشتر حس میکردم که من ادمه کار کردن برای بقیه نیستم .تو اون مدت چندجارفتم و زود برگشتم بیرون و مطمئن تر شدم که باید روی خودم ومهارتم کارکنم … اون موقع بدترین زمان بودچون حس میکردم زندونی شدم توقفس و فقط برای لقمه نانی دارم نفس میکشم وکارمیکنم وزندگیم داشت هدرمیرفت فهمیدم اصلا اون نوع زندگی رو دوست ندارم . البته که درسهایی گرفتم و باتضادهایی مواجه شدم که باعث شد مسیرمو تنظیم کنم و مصمم باشم.امیدوارم باکمک قوانین جهانی و الهی به کمال برسی💫🌸🌹
زهرای عزیزم
ممنونم از وقتی که گذاشتی و نوشته ام رو خوندی. در واقع کامنتم برام یادآور تصمیمی بود که گرفته بودم.
چه دعای قشنگی برام کردی
به کمک قوانین الهی و جهانی به کمال برسی
بسیار ممنونم ازت. به امید خدا شما و همه ی دوستان این سایت پله پله تکاملمون رو طی میکنیم و به کمال میرسیم. آمین🍀🍀🍀🍀💖💖💖💖🍀🍀🍀🍀🍀🍀
به نام خدا
سلامت خدمت استاد عزیز و همه ی دوستان بینظیرم
رفتن تو دل ترس ها ، عجب موضوع خوبی بود برای این جلسه
حدود دو ماه بود که من نشونه هایی رو داشتم دریافت میکردم از اینکه باید شروع به کار کردن روی باورهای ثروتم کنم دوباره ، من از دی ماه 99 حدود شش هفت ماه خیلی جدی روی باورهای مالیم کار کردم و اتفاقی که افتاد این بود که رشد 10 برابری داشتم . و بعد مدت ها کنار گذاشتم آموزه های دوره ثروت رو و رفتم سراغ دوره های دیگه و دیگه رو اونا کار نکردم ، من به خیلی راحت تر از قبل میتونستم چیزهایی که دوست دارم رو بخرم و شاید تو این یک سال من به اندازه چندین نفر به خواسته هایی که داشتم رسیدم خدا رو شکر . اما از دو ماه پیش بود که یه نشونه ای خیلی داشت برام شدید میشد و اون هم این بود که هزینه هام هر روز داشت از ورودی هام بیشتر میشد ، تا دو روز پیش بخاطر شرایطی که پیش اومد انگار ذهن من مشغول شد سر این موضوع که گفتم من حتما باید روی دوره ثروت شروع کنم به کار کردن . مخصوصا وقتی زدم نشونه روز من هدایت شدم به فایل مصاحبه با استاد قسمت 18 که درمورد این صحبت میکنید چطور روی دوره ثروت کار کنیم و اهمیت باورسازی و نحوه ی باور ساختن رو توضیح میدید و امروز هم هدایت شدم به قسمت 32 سفر به دور آمریکا که توش درمورد دوازده قدم و تو توضیحات اون هم درموردش صحبت میکنید . من همون اول دوره ثروت رو همزمان با دوره دوازده قدم شروع کردم و معجزاتش بی حد و حساب بود . این بار هم تصمیم گرفتم این دو تا دوره رو با هم پیش ببرم ، خدا رو شکر امسال دره ثروت 2 رو هم تهیه کردم و تصمیمم اینه هر سه تا دوره ثروت رو با دوره دوزاده قدم جلو ببرم .
استاد عزیزم بدترین و رنج آورترین موضوع توی ذهن من اینه که من سربازیم رو تموم کنم و تا اونموقع هیچ کاری تو زندگیم نکرده باشم ، هیچ ورودی مالی نداشته باشم ، هیچ کاری نداشته باشم و همون حقوق ناچیز سربازی باشه که اونم وقتی تموم بشه دیگه چیزی نمیمونه و من بخوام سربار خانوادم باشم . این بار خیلی جدی تصمیم گرفتم روی این موضوع کار کنم ، گفتم من شروع کنم به کار کردن روی خودم ، من حدود 10 ماه از سربازیم مونده ، یعنی اسفند ماه تموم میکنم سربازیم رو و دوست دارم تا اونموقع شروع کرده باشم کسب و کارم رو و یه مهارتی که میخوام رو به خوبی یاد گرفته باشم . مهارتی که میخوام کلا برم سمتش و خیلی بهش علاقه دارم بحث بک اند وب هستش و الان یه دوره خریدم که درمورد کلا اصول طراحی وب صحبت میکنه ، خدا رو شکر میخوام این رو شروع کنم . استاد من همیشه یه مهارتی رو میخواستم یاد بگیرم اینطوری بودم که چند جلسه دیدم ، دیدم که خوب درک نکردم و ولش کردم بخاطر همین یه اقیانوسم با عمق یک متر بخاطر اینکه از هر مهارتی یه سری چیزا یاد گرفتم و ولش کردم و هیچ وقت عمیق نشدم . این بار تصمیم گرفتم که رو این دوره جدی کار کنم و نخوام هی ولش کنم .
دیروز من چکاپ فرکانسی خیلی کامل و با جزئیاتی تو حوزه مالی از خودم گرفتم و توضیحات خوبی دادم ، از جلسه 1 ثروت 2 یاد گرفتم که روند مالی خودم رو ثبت کنم ، بخاطر همین یه اکسل باز کردم و به شکل داده ها و نمودار ها آوردم که هر ماه روندم چجوریه ؟ آیا صعودیه یا نزولی ؟ مدت های خیلی زیادی بود که تصمیم داشتم کسب و کار داشته باشم اما هیچ ایده ای براش نداشتم و منتظر ایده بودم براش ، اما دیشب یه وقتی موفقیت های گذشتمو داشتم مرور میکردم یادم اومد که وقتی قدم برداشتم ، قدم بعدی بهم گفته شده . پس گفتم من کاری که الان میدونم و با شرایط فعلیم هماهنگه رو انجام میدم . اون قدم چی بود ؟ من رفتم دامنه .ir رو برای سایتی که قراره داشته باشم خریدم و تصمیم دارم تحقیق کنم برای یه هاست مناسب که بخرم و شروع کنم . نمیدونم قراره چی بشه ؟ اصلا درمورد چی میخواد باشه ؟ ولی گفتم این بهم گفته شده و من قراره کسب و کار آنلاینی داشته باشم پس من قدمی که الان میدونم رو برمیدارم . ترس های زیادی هم داشتم و دارم . ترس هایی که شاید هر کسی موقع شروع کسب و کارش داره ؟ اینکه قراره چطوری مدیریت کنم ؟ قراره چه محتوایی تولید کنم ؟ نکنه پولی نتونم بسازم ؟ نکنه مخاطبی نداشته باشم و این نجواهای شیطانی ولی گفتم من همراه با شروع دوره ثروت قدم برمیدارم و وقتی باورهامو بهتر کنم ، مهارت هامو تو حوزه کاری مورد علاقه بیشتر کنم و قدم های عملی بردارم خدا منو به سمت خواسته هام هدایت میکنه و اون ها رو هم وارد زندگیم میکنه پس نباید بترسم .
چند روز پیش هم تو یه کامنتی گفتم میخوام پیاده از راه جنگل برم گیلان ، از دو سه روز پیش که اون انگیزه ابتدایی کم شد خیلی ترس ها وارد شد . اینکه اگه بری بلایی تو جنگل سرت بیاد چی ؟ تو که اصلا کسی رو تو گیلان نداری ؟ اگه مشکلی پیش بیاد چی ؟ اگه حیوانی بهت حمله کنه ؟ اگه اونجا کسی بخواد اذیتت کنه ؟ تنهایی میخوای کجا بمونی ؟ و هزار تا از این ترس ها که شیطان بهم میداد . و همین ترس ها باعث میشد تصمیمم کمرنگ بشه و بیخیال شم آروم آروم که بیخیال حالا بذار بعدا وقتی تونستم خونه بگیرم اونجا میرم الان وقتش نیست و کارای مهم تری دارم و از این بهونه ها ولی خیلی سریع متوجهش شدم و گفتم نه ، همون خدایی که تا به امروز ازم مراقبت کرده و محافظم بوده از این به بعدش هم هوامو داره ، اگه قرار باشه لحظه ی مرگم فرا برسه به هیچ روشی نمیتونم ازش فرار کنم و اگه قرار باشه زنده باشم و زندگی کنم هیچ احدی نمیتونه بهم صدمه ای بزنه و خداوند از من مراقبه و این قدم رو بهم گفته تا بردارم و پا از ترس هام فراتر بذارم و چون ترس برادر شرک و ایمان مقابل ترسه ، من باید ایمانم رو به خداوند نشون بدم .
قدم بعدی که میدونم بعد سربازیم میخوام انجام بدم مهاجرت کردنه ، تا همین دیروز میگفتم میخوام دو سه سال تو ایران بمونم بعدش مهاجرت کنم به کشور دیگه ولی انقدر نشونه ها زیاده و محدودیت داره شدید تر میشه هر روز که یاد صحبت های سپیده عزیز تو گفتگوی استاد با دوستان افتادم که درمورد مهاجرت خودش گفت . گفتم حالا که اینطوره من به محض تموم شدن سربازیم میرم ، از اینجا میرم و تا اون روز میدونم که موفقیت های زیادی رو کسب خواهم کرد و برای اینکه این قدم رو بردارم باید قدم هایی که الان بهم گفته شده رو بردارم .
ترس ها زیاده ولی من باید ایمانم رو نشون بدم و صحبت های دوست عزیزمون تو این قسمت خیلی باعث شد که مسیر برام روشن تر بشه و توضیحات فوق العاده شما ، بینهایت ازتون ممنون و سپاسگزارم
سلام علیرضای عزیز
سپاسگزارم بخاطر کامنت زیباتون
وقتی رسیدم اینجای کامنتتون
قراره چه محتوایی تولید کنم ؟
نمیدونم چرا ولی همون لحظه حسم گفت بنویس براش که برو سمت همون چیزی که علاقه داری
برو سمت طراحی سایت همون چیزی که دوست داری
من از طراحی سایت هیچی نمیدونم پس این خداونده که داره بهت الهام میکنه
میگه با طراحی سایت همه چیز در اختیارت داری تنها چیزی که نیازه یه گوشی و لپ تاپ و همون سایتی که راه اندازی کردی هست
نه نیاز به جای خاص داره
نیاز به کارمند نداری…..
یعنی آموزش طراحی سایت
نمیدونم چقدر با خواسته ی شما هماهنگه ولی این خداست که نوشته من هیچی نمیدونم
امیدوارم که به تک تک آرزو های زندگی تون با لذت و شادی و حال خوب برسید
در پناه خدای مهربان سلامت و ثروتمند باشید
♥♥♥♥♥♥
سپاسگزارم بابت کامنت زیبات نرگس جان
امروز داشتم رویجلسه ۱ ثروت ۱ کار میکردم و من یه روند خاصی برای کار کردن روی جلسات دارم . امروز بود که متوجه باورهای نامناسبم شدم و هر روز هم بهتر میفهمم خودم رو و بهتر از قبل کشف میکنم ناشناخته های وجودمو . دوره ثروت ۱ فوق العاده ست و این جلسه که گفتم نمیدونم قراره چیتولید کنم؟ ممنونم بابت پیشنهاد فوق العاده ن حتما تزش استقبال میکنم و این کار رو انجام خواهم داد و یه نشانه ی جالب داشت کامنتت که ساعت ۰۹:۰۹ ثبت شده که خیلی جالب بود برام و نظرم رو جلب کرد :)
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
سلام خدمت دوستان عزیزم
خدایا شکرت چقدر این فایل بینظیره
لیلا جان چقدر نتایج فوقالعاده ای گرفتین واقعا قابل تحسینه 👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
در آمد چند برابریت خیلی عالیه
در مورد عزت نفس خیلی عالی پیشرفت کردین که از نحو صحبت کردن تون کاملا پیداست
چقدر اون شخصیت معلم بودنت رو دوست دارم خیلی عالیه
یک معلم جدی و با تجربه🌺🌺🌺
در مورد سلامتی خیلی عالیه که همیشه سلامت هستین
چقدر تحسین تون کردم بخاطر غلبه بر ترساتون و مستقل دارید زندگی میکنید احسنت بر شما 👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
ان شاءالله که به زودی خبر مهاجرت تون رو هم میشنویم چقدر قشنگ دستان خدا بهتون داره کمک میکنه برای مهاجرت خیلی عالیه
صحبت های استاد بعد حرفهای دوستان واقعا معحزه است
در مورد ترس و غلبه بر ترس و ارتفاع و عزت نفس گفتین
اول میخوام نظر خودم رو بگم که چرا این ترساها و شکستن عزت نفس بوجود میاد و چیزی که الان دارم میبینم و درک کردم
بچه های مثلا دو سهماهه یا مثلا بزرگتر ۳، ۴ساله و…..
وقتی در این سنین بودیم ما رو از همه چیز میترسوندن
اگر گریه میکردیم میگفتن ایس الان آپو میاد میخوردت
یا خونه رو تاریک میکردن که ساکت باش فلان چیز میاد میخوردت
در سنین تا مثلا ۲ سالگی از هزار جور موجودی که یا وجود داشت یا ساخته ی ذهن خودشون بوده و از تاریکی میترسوندن
یا میزدن به یه در و دیواری صدا در میاوردن که مثلا ما بترسیم
بعد اون دیگه یکم که بزرگ تر شدیم از افراد میترسوندن ما رو مثلا از پدر یا مادر یا مثلا یه فرد عصبی، میگفتن اگر این کار رو بکنی فلانی میگفتن اگر شلوغ کنی باباتو صدا میزنم یا فلانی رو صدا میزنم آروم باش بچه
بخاطر همینه که باباهای خیلی از ماها توی ذهنمون شدن یه غول یه بتی که شکستنش سخته ولی شدنیه
این ترسیدنهای ما بوده که عزت نفسمون رو خرد کرده در همون بچگی
همین ترسها بوده که باعث میشه ما از افرادی که هم نوع خودمونه بترسیم
همین ترسها باعث شده که ما الان از موجودات بترسیم
بعضی هام که وعده های دروغین بهمون میدادن میگفتن اگه دختر یا پسر خوبی باشی فلان چیز رو میخرم برات و هیچ وقت نخریدن
این باعث شده که ما به کسی اعتماد نکنیم و بد بین باشیم به همه چیز
باعث شده اینقدر از افراد و موجودات بترسیم که خدا رو کلا از یاد ببریم چون با این ترسها جایی نمیمونه
من هیچ وقت یادم نمیاد کسی نشسته باشه و از خدا گفته باشه با اینکه در خانواده ای مذهبی بودم ولی واقعا اصلا یادم نمیاد کسی چیزی از خیر و خوبی خدا و قرآن گفته باشه
ولی خیلی یادم میاد که همش از ترس جهنم گفتن از این که هر کاری میکردم میگفتن نکن گناهه در مورد خیلی چیزهای بی ارزش و مطمئنم که خیلی از دوستان هم تجربه دارن این چیزها رو
خیلیا هم به بچها میگن این کار رو نکن زشته و اون کار رو نکن زشته
این لباس بهت نمیاد اگر بپوشی زشت میشی بقیه بهت میخندن دیدی مثلا بچه ی دایی یا خاله، فلانی لباسش چقدر قشنگ بود اگر میخای مثل اون خوشکل بشی اینو بپوش
این باعث شده که ما خودمون رو با دیگران مقایسه کنیم و برای دیدن دیگران لباس بپوشیم یا همون حرف مردم برامون مهم شده
اینا رو که گفتم بخاطر بچه هایی که در اقوام و در اطرافیانم دیدم و فکر کردم بهشون و برگشتم به زمان بچگی خودم و گفتم منم یه روزی منم همین جور تحقیر شدم و ترسیدم وقتی ما بچه بودیم مثل عروسک بازیچه ی دست بزرگترها بودین و به هر سازی که میزدیم میرقصیدیم اگر به بچه های الان نگاه کنید قشنگ میشه درک کرد ولی الان امکانات یکم پیشرفت کرده و اوضاع یکم بهتر شده
من وقتی یه بچه ای رو میبینم تمام سعی ام رو میکنم که از جهان و از خودم یه خاطره ی خوب بسازم در ذهنش
بخاطر همین وقتی مهمون میاد یا میرم جایی دورم پر میشه از بچه ها همه شون میان سمتم و بیشتر با بچه ها ارتباط دارم با بچها تا بزرگتر ها چون ذهنیت سالم تری دارن و شادی و رفتارهاشون رو دوست دارن
خانواده ی ما هم چنین رفتارهایی باهاشون شده و یادگرفتن ولی افراد کمی خواستن تغییر کنن
ماهم بخاطر همین تغییر الان اینجا هستم در این سایت توحیدی که ما رفتارها و گفتار متفاوت داشته باشیم همون طور که ابراهیم بود همون طور که محمد بود و همون طور که استاد عباسمنش هست
حالا میخوام از خودم بگم
من هیچ وقت از تاریکی نترسیدم و وقتی میخوابم اتاقم تاریکی مطلقه و این برای خیلی های تعجب آور بوده که چطوری میتونی بخوابی نمیترسی؟
یا مثلا میرم روی چارپایه بلند یا نردبان یا بالا پشت بام و یا بالای درخت خیلی ها تعجب میکنن که چطور اینقدر شجاعی من بجای تو ترسیدم
همیشه دوست دارم برم توی دل ناشناخته ها وقتی میرم یه جایی میرم جاهای جدید رو تجربه میکنم و اینم برای خیلی ها تعجب آوره میگن آخه دختر تو چطور اینقدر نترسی اگه فلان فلان بلا سرت بیاد چی میگم خدا هست با خودم میگم هرچی بشه تهش مرگه یاد حرف استاد میوفتم میگم من با تهش راضیم
از ارتفاع میترسیدم یکم ولی بخاطر همین غلبه بر ترسهام یه روز روی دیوار نشسته بودم دیدم خواهرم پرید پایین بدون هیچ ترسی گفتم چقدر راحت پرید و لذت برد گفتم منم میتونم خیلی سخت بود ولی پریدم پایین و چقدر لذت بخش بود
الان وقتی به استاد فکر میکنم میبینم که استاد هم با تکامل رفتن زیپ لاین و اسکاید آیوین رو تجربه کردن اول از نردبون بلند و بعد تراکتور ما دیدم توی زندگی در بهشت که کارها رو خیلی انجام میدادن و بنظرم همین ها باعث شد تا تجربه ی چیزهای دیگه براشون آسون تر بشه
در مورد حرف مردم هم دوباره بر میگرده به بچگی مون که در تمام وجود ما ریشه زده
الان من به این درک رسیدم که آدم هر جوری که باشه باز دیگران یه چیزی دارن که بگن بخاطر همین حرف مردم توی ذهنم شکسته یکم چون این دیگران که در فرعیات گیر کردن پشت سر بهترین بنده ی خدا هم صحبت میکنن اونا که هستن حتی پشت سر پیامبران هم مهم چرت میگفتن ولی مهم خودشون بودن که دوری میکردن ازشون مهم ما هستیم که دوری کنیم و اعراض کنیم از این جور افراد خیلی جالبه وقتی ما خودمون به خودمون احترام میذاریم بقیه هم خود به خود احترام میذارن من همیشه یعنی بعد ورودم به این مسیر بیشتر خودم هستم هر جور دوست دارم رفتار میکنم هر جور که فکر میکنم درسته لباس میپوشم بخاطر همین خودم بودنه همین دیگران عاشقم هستن خیلیاشون با یه لحن خوبی با تعجب میگن بهم میگن نرگس تر چقدر راحتی با همه چیز اصلا فیلم بازی نمیکنی برای بقیه خودشون اعتراف میکنن میگن من هیچ وقت نمیتونم مثل تو صادق باشم و صادقانه رفتار کنم
سپاسگزارم استاد عزیزم چقدر تجربیات تون بهم کمک میکنه همیشه
خدایا شکرت چقدر همه چیز عالیه
بهترین بهترینها رو براتون آرزو دارم
ان شاءالله که همیشه در پناه خدای مهربان بهترین لحظات رو تجربه کنید
عاشقتونم بینهایت
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
سلام ب نرگس عزیز اگ اشتباه نکنم من همیشه کامنتهاتو میخونم و همیشه تحسینت میکنم برای بیان شیوا و رسات و قدرت نوشتن بی نظیرت و اینکه همیشه از تحربیاتت میگی ک باعث میشه خیلی از چیزها برامون یاداوری بشه سپاسگذارم ازتون….
واقعا تمام این حرفایی ک زدید درست بود از بچگی مارو از خیلی چیزها ترسوندن از موجودات و حیوات ک من خودم ترس از سگ و خیلی حیوانات حتی ی پروانه ک میپره دارم خودم میرم پروانه رو میگیرم اما همین ک بپره از پرییدنش میترسم😂😂تازه از وقتی اومدم تو این سایت خیلی سعی میکنم از کنار ی سگ ک میگذرم با هزار دعا وگفتگو با خدا رد میشم اما این کار و میکنم ک ترسم کمتر بشه اینا رو بگم من کلا از تنها چیزی ک میترسم این موجودات جانداره بهشون عشق میورزم اما بازم ترس دارم ازشون همیشه ام ب خدا میگم من جایی زندگی کنم ک گاو و گوسفند اینا داشته باشه ک ترسم بشکنه و همیشه میگم دوست دارم ک ازدواج کردم بچه هام شجاع باشن از حیوانات
ولی کلا ادم شجاعی هستم همیشه هبجانو دوست دارم جسارت دارم میرم همه کارها رو انجام میدم حتی تو ارتفاع و نردبان و یا میرم شهربازی کلا دوست دارم سوار همه اون وسایل بشم و هیجان داشته باشم عاشق این کارهام خودم برای این کارها تحسین میکنم
واقعا وقتی حرفاتو خوندم یاد همه این چیزها افتادم ک از بچگی عزت نفسمونو این طور پایین اوردن البته و صدالبته الان خیلی عالی هستیم و عالی ترم میشبم ب لطف خدا و استاد عزیزم و مریم جانم ک الگوی من هستن و شما دوستان عزیز
ممنونم ازت ک این تجربیات ب اشتراک گذاشتید سپاسگذارم
و سپاسگذارم از استاد عزیزم ک این گفتگو با دوستان برامون انجام میدن
خیلی خوشحالم در این سایت الهی هستم❤💖😘
به نام خدا
سلام به استاد و مریم خانم.
خیلی حس خوبی داره وقتی با استادت میتونی صحبت کنی. اونهم در زمانی که به طور ذهنی آماده شدی و خودت رو لایق دونستی. و اینکه نتایجت رو با هیچ کس مقایسه نمی کنی. در طول این دو سال آشنایی با شما متوجه شدم که چقدر عزت نفس من پایینه، چقدر خود سرزنشی دارم و چقدر به خودم سخت میگیرم. وقتی خودم به کارهای مثبت حال کوچک و یا بزرگ افتخار نمیکردم و مرتب به خودم میگفتم ، خوب همه این کار رو میتونن انجام بدن. نتیجه اش بی توجهی و ناسپاسی افرادی بود که اون خدمات بهشون ارائه میشد. و اصلن مهم نبود که چقدر این خدمت با کیفیت و خالصانه بوده. با دوره ی عزت نفس به الگوهایی ذهنی معیوبی در خودم پی بردم که برخی مواقع خودم تعجب می کردم. از اینکه من کافی نیستم، من زیبا نیستم من دوست داشتنی نیستم و من لایق احاطه شدن با افراد نازنین رو ندارم. کار میکردم، مطالعه میکردم، رشد کاری داشتم ولی چون این ترمز و باورهایی مخرب رو داشتم، همیشه یک الگو و جریان تکراری در زندگیم تکرار میشد. مثلن دوستهام من رو به عروسی هاشون دعوت نمیکردن در حالیکه اگر چیزی لازم داشتند و یا خدمتی، اولین نفری بودم که به من مراجعه میکردن. و خلاصه شده بودم بانک خیریه و تسویه کردن چک دوستان و غیره. و روزی از خودم پرسیدم پس چرا این افراد من رو هیچ وقت در خوشی هاشون شریک نمی کنند. و جواب رو در درون خودم پیدا کردم. من از استاد عباس منش یاد گرفتم که قشنگ درون خودت رو شخم بزن و خودت رو بشناس. و برای خودت احترام قائل باش در غیره این صورت هر چقدر هم آدم خوب و مهربانی باشی، هر چقدر در کارت حرفه ای باشی، چون عزت نفس نداری رشد نمی کنی. چون خودت اجازه و احترام و لیاقت مدار بالاتر رو به خودت نمیدی.
استادعباس منش همون آینه ای برای من بودند که تمام واقعیت رو همون جوری که هست به من نشون دادند. و حالا دارم باور من لیاقت دارم رو ایجاد می کنم. از وقتی این رو ایجاد و باور کردم استاد در بدنم تنش کمتری هست و راست قامت تر راه میرم. نا خودآگاه اتفاق افتاد. قبلن همیشه شونه های به طرف پایین و با شرم راه میرفتم. ولی الان احساس می کنم مثل سرو راست قامت شدم.
الان دید و رفتار افراد با من عوض شده و این رو از دوره های شما میدونم. میدونم که هنوز ضعفهای زیاد دارم و باید خیلی کار کنم اما میدونم خیلی خیلی از قبل بهتر شدم. هر زمان به حرف های شما گوش کردم و قلبا باور کردم، واقعا بلافاصله نتایج رو دیدم ولی هر وقت عمل نکردم و یا بد تعبیر کردم و یا حتی عیبی بوده و یا نقطه ضعفی و یا عامل حواس پرتی که حاشیه بوده، بی توجهی کردم، نتیجه ش رو دیدم و زمین خوردم. و چون با قانون آشنا بودم اصلن از نتیجه منفی و یا مثبت تعجب نکردم. هر زمان که خیلی خوب جلو میرم استاد شما رو تو خواب میبینم. برای من این یک نشانه است. این قدر فایل های شما رو گوش میدم که گاهی با صدای شما از خواب بیدار میشم. حتی در مواقعی توی ذهنم با شما مشورت می کنم و حرف میزنم. و جوابم رو هم میدید. شبی با صدای ابراهیم بود و ابراهیم، ابراهیم بود و تنهایی. هر وقت روی کسی غیر خدا حساب می کنیم اگه از پشت بهمون خنجر هم نزنه، ولمون میکنه و میره و این هم نتیجه شرکه. این زمانی بود که دقیقا من بهش نیاز داشتم. و با صدای شما از خواب بیدار شدم. گفتم ببین این همه نتیجه حساب کردن رو افراد.
استاد من از پارسال خیلی از اوقاتم رو با فایل های شما سپری می کنم. با صدای بلند فایل های تصویری رو میزارم و انگار دارید فقط به من درس میدید. بیرون هم با هندزفری و خلاصه همیشه و همه جا با من بودید و هستید.
روزی با فایل قانون جذب در قرآن، یک حالت و آرامش خاصی بهم داد که کم سابقه بود. خیلی حالم بد بود ولی به سمت این فایل هدایت شدم. این قدر نت نوشته بودم که احساس درد رو توی دستهام حس می کردم، ولی توجه نمیکردم. اینقدر این فایل رو گوش دادم. نت برداری کردم که یک لحظه احساس کردم ذهنم مکثی کرد و آرامش سرتاسر وجودم رو گرفت و ناخودآگاه سوره حمد رو زمزمه کردم بارها و بارها. اشک از چشمام سرازیر شد و متوقف نمیشد. حس ناب که قابل توصیف نبود. با این فایل در طول یک هفته تونستم بر حس بد تضادی که برام پیش اومده بود و نشخوار ذهنی که متوقف نمیشد ، غلبه کنم. در و دیوار رو نت چسبونده بودم. که دلم نمیخواد دستم بسوزه. خود شناسی و خداشناسی و حس خوب و کنترل ذهن رو به تمام معنا از شما یاد گرفتم با اینکه از خیلی از کتابها و افراد میشنیدم. ولی همیشه میگفتم چه طور. تنها کسی که به طور عملی و به زبان ساده این مفاهیم و آگاهی ها رو ازشون یاد گرفتم شما بودید استاد. اولین باری که از شما شنیدم مهم ترین رابطه شما با خودتون و خدای شماست، تعجب کردم و این زمانی بود که میخواستم روی روابطم کار کنم. چقدر برای من ناب بود که خودم باشم و لازم نیست به کسی بچسبم و یا باج بدم تا من رو دوست داشته باشه. در حالی که من همیشه میشنیدم، آره دیگه چون فلانی رو دوست داری باید از خیلی چیزها بگذری. تک تک جملاتی که می شنیدم رو به خودم میگرفتم و می دیدم و می بینم که باید روی روابط خیلی کار کنم.
چقدر خوشحال و سپاسگزارم که با شما آشنا شدم، چقدر خوشحالم که جریان زندگی من رو به مسیری هدایت کرد که شما بودید. چقدر خوشحالم که من آماده شدم و ملاقات رخ داد. ایمان دارم که اگر درست به آگاهی های که به من میدید ، درست عمل کنم، جریانی از برکت و فراوانی به سمت زندگیم روانه میشه. این رو قلبن باور کردم. پس من باید شاگرد و جوینده خوبی باشم.
سپاسگزارم که این فرصت به من داده شد. و خدا رو شاکرم برای حضور شما در زندگیم.
سلام و درود بر لیلای عزیز
لیلا جان بسیار لذت بردم از صحبت های شما
میدونید وقتی یکی میاد و باصداقت و خالصانه صحبت میکنه …
وقتی کسی که از یه درد و تضادی خودش بلند شده و حرکت کرده …
وقتی کسی داره عمل میکنه و تو مسیره …
وقتی این فرد داره حرف میزنه
حرفاش فارغ از نوع کلمات و تونالیته صداش
به دل آدم میشینه ….
و من واقعا حرفاتون به دلم نشست و اتفاقا یه جاهایی دیدم تضاد های شما پاشنه آشیل منم هست
واین باج دادن برای دوست داشته شدن خیلی خیلی مخفی هست تو وجود ما که ذهن ما اون رو به فداکاری و گذشت و از این چیزهای نادرست برای ما و میلیاردها انسان دیگه تشبیه کرده و خواهد کرد
و همین مخفی بودن و تغییر شکل دادنش توسط ذهنه که نمیتونیم خیلی جاها تشخیصش بدیم
خیلی خیلی شمار و تحسین میکنم برای حرکت کردن و عمل کردن و تو مسیر بودن
خیلی خیلی شما رو تحسین میکنم برای اینکه متوجه شدید قدم اول و منزل اول این راه عزت نفسه و صادق بودن با خوده
و براتون آرزو میکنم که هر روز بیشتر از روز پیش
عاشق خودتون و خالق خودتون بشید
و امیدوارم به بهترین جایی که علایق و آرزوهای شما همین حالا اونجا هست و موجوده
به راحتی و آسانی هدایت بشید و همینطور به جاهای بهتر و بهتر و بهتر
شاد و سلامت و ثروتمند و با عشق در پناه الله یکتا باشید
لیلای عزیز و ارزشمند
عالی بود دوست خوبم عاااااالیییییی تک تک حرفاتون یکی یکی چراغ های ذهن من رو روشن کرد
ببخشید سلام🙈 یادم رفت
انگار آیینه گذاشتن جلوم و خودم رو دارن بهم نشون میدن حرفاتون خیلی چیزا رو برام روشن کرد منم باید دست به کار بشم و عمل کنم از همین الان
براتون قشنگترینا رو آرزو میکنم برای همه دوستانم آرزو دارم که به این حس خوب و عالی برسن❤️❤️
داستان لیلا جان
عالی و آموزنده
چقدر مدارتون بالا رفته
چقدر تعهد به کاربردی
تحسن برانگیزید
رشد روزبه روز داشتید درهمه موارد واین قشنگه
رفتن تو دل ترسها
استقلال از خانواده
رفتن تو دل تاریکی
رفتن کنار سد
اونقدر صلح درونی لیلا جون بالارفته که اینقدر آرام شده
چقدر رشد یافتگی درایشون زیاده
تحسین برشما
رسیدن به خودشناسی
خداشناسی
اینها هم از همت شما برای تغیییر
و تغییر در درامد
و استقلال مالی بیشتر
و حتی دعوت شدنتون به کانادا
همه اینها یعنی شما مرحله مرحله تکامل رو طی کردید
افرین بر شما
امروز به ترسهام نگاه کنم ببینم باید براشون چیکار کنم
چطور برم تو دلشون
.
ممنون لیلا جان
عالی هستی
به نام تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستی
سلام به همه عزیزانم
تحسین میکنم لیلای نازنین که آنقدر زیبا و با اعتماد به نفس صحبت کردند که در تک تک لحظات فقط داشتم تحسینشان میکردم آنقدر که رسا و فوق العاده و مفید صحبت کردن
و تبریک میگویم به ایشان برای شجاعتشان برای رفتن به دل ترس از جدا شدن از خانواده و مستقل شدن ترس از سگها و…
استادم امروز با شنیدن این فایل بسیار هدایتها دریافت کردم حتی آمدم در سایت بنویسم اما نجوای ذهن بود که من را منصرف کرد
امروز چه زیبا برایم از رفتن به دل ترسها گفتید
ترسهایی که اسیرمان کرده اند و با نرفتن دلشان در مدار باج دادن قرار میگیریم و مهر تأییدی زدید بر رفتن به دل بزرگترین ترس زندگیم ترسی که همیشه از روبرو شدن با آن فرار میکردم و باج میدادم اما در گلوگاهی که نه راه پس بود نه راه پیش تصمیم گرفتم با توکل بر خدای مهربانم قدم در دل آن بگذارم و برایش قدم بردارم و علفهای کنار رودخانه را که خیلی سفت چسبیده بودم رها کنم
استادم این روزها بیشتر از همیشه احساس میکنم باید خودم را با فایل های توحیدی شما بمباران کنم چون مدتی بود آنها را گوش نداده بودم چقدر موذیانه شرک ها از آن زیر سر درآورده بودند چنان که با کوچکترین نجوایی همه چیز یادم میرفت و متوجه شدم من چقدر به تکرار این آگاهی ها نیاز دارم
این روزها احساس کردم چقدر ناخودآگاه همچون قوم بنی اسرائیل عمل میکردم و هدایت می آمد اما من منتظر بودم خدا برود و انجام دهد چون ترس داشتم
دوست دارم نتایجش را بگیرم بعد در موردش صحبت کنم چون احساس میکنم چقدر در این مسئله ضعیف هستم انقدر که حاضر بودم بمیرم اما با این ترس روبرو نشوم و خدا برود و حلش کند و به عینه میدیدم که در نتیجه همان عمل نکردن نتایج دارد تغییر میکند و تضاد ها دارد می آید
خدا رو شاکرم که پا در دل این ترس گذاشتم و طرف خودم را انجام دادم و دقیقا این فایل را در یک هم زمانی فوق العاده گوش دادم حتی خیلی جملات انگار مهر تایید بود بر تصمیمم تا قلبم مطمئن تر شود دوست دارم با نتایجش برایتان بنویسم
اما میخواهم از یک تصمیم خوب و نتیجه خوب برایتان بنویسم
استاد نازنیم عشق به نوشتن و بازخوردهای زیبایی که ازشود از دستان پر از عشق عزیزانم در این سایت دریافت کردم و صحبت های زیبای شما در فایل های مصاحبه با استاد که برایم همه هدایت بود در مورد تقویت مهارت مرا مصمم کرد که مهارتم در نویسندگی را تقویت کنم
الهامی که خیلی وقت بود دریافت کرده بودم اما مقاومت میکردم تا زمانیکه هدایت شدم به خواندن کتاب جدایی معنوی از دبی فورد که بسیار با نوشته هایش در ابتدای مسیرم ارتباط برقرار کردم و نویسنده مورد علاقه من است
مخصوصا که یک تشابهاتی با هم داشتیم که ایشون هم کار مد و لباس را کنار گذاشته بودند و به دنبال روانشناسی و خودشناسی رفته بودند
ایشان هم گذشته ای پر حاشیه داشتند
اولین بار که کتاب نیمه تاریک وجود ایشان را خواندم بود که در دلم میل به نوشتن و الهام بخش بودن شکل گرفت
آنقدر که روزی به خود آمدم که دیدم طبق تکاملم من هم دارم در بهترین سایت موفقیتی جهان مینویسم و خدا این آرزوی من را محقق کرده
آرزویی که فکر میکردم به خاطر موقعیتم نمیتوانم به آن برسم چون من میخواستم از خودم بنویسم میخواستم از معجزات خدا در زندگی ام بگویم
بگویم من کجا بودم و خدا برایم چه کرد و خدا مرا به این سایت هدایت کرد
بعد از خواندن کتاب جدایی معنوی بود که قدم بعدی به من گفته شد و دیدم ایشان هم دوره های مهارت نویسندگی را گذرانده اند
از خدا هدایت خواستم و خدا مرا به یکی از بهترین دوره های نویسندگی هدایت کرد
من که مقاومت داشتم که نکند استادش بخواهد از مسائل سیاسی و غم و تراژدی صحبت کند برای نوشتن چشم باز کردم دیدم چقدر قانون دقیق کار میکند و استادی بینظیر که در صدایش سراسر آرامش در کلامش توجه به زیبایی ها و نکات مثبت موج میزند
استادم چقدر این قانون کبوتر با کبوتر دقیق کار می کند همان بود که میخواستم در صلح آرام صبور شنونده ای عالی و خدا چه زیبا هدایت میکند
مگر میشود هدایتی بفرستد و تو عمل کنی و لعلک ترضی نشوی
با دیدن آن ویژگی ها در سایتشان فرم مصاحبه قبولی را پر کردم بعد از ۱۴ روز به من تماس گرفته شد و من آنقدر ذوق داشتم که خدا میداند
مصاحبه به بهترین شکل انجام شد و در تک تک سوالها من با بهترین جوابهایی که خدا به قلبم می انداخت استادم را غرق در تحسین و شگفتی میکردم
و در انتها ایشان گفتن با کمال میل افتخار میکنم شما در دوره ما باشید و به بهترین شکل در این دوره ثبت نام کردم
در تک تک لحظات هدایتم به این استاد و مراحل ثبت نام هدایت خدا را لمس کردم
و بیشتر یاد گرفتم وقتی خدا هدایتی بفرستد و تو عمل کنی خودش صفر تا صد را بر عهده میگیرد
آنقدر صدای زیبا و الهی و گوش نواز شما را تحسین کردم و لذت بردم که هدایت شدم به این استادم که ایشان هم صدایی بسیار آرامبخش دارد به گونه ای که در طول مصاحبه دوست داشتم بیشتر صحبت کند
و در نهایت هم برای آرامشی که در صدایشان بود تحسینشان کردم
استادم میخواستم با تمام وجود از شما سپاسگزاری کنم شما نه تنها قوانین الهی را با عشق به من یاد دادید بلکه اصول نویسندگی را هم به من یاد دادید وقتی گفتید بچه ها عمل کنید نتیجه بگیرید بعد بنویسید با نتایجتان صحبت کنید
و یکی از سوالات مصاحبه من همین بود که در چه موردی میخواهید بنویسید و من همین را که به من یاد دادید گفتم و این بهترین جواب بود که بسیار بابتش تحسین شدم
شما به من شجاعت داشتن در خودافشایی را آموزش دادید اصلی که با آن نوشته هایت منحصر بفرد میشود
وقتی استاد نویسندگیم گفت شما راهتان در نویسندگی بسیار روشن است وقتی برایش از توانمندی هایم با اعتماد به نفس گفتم
میدانستم که بخشی از این نتیجه از داشتن استاد الهی همچون شما بوده که خدا در زندگی ام قرار داد
از شما بسیار سپاسگزارم برای این سایت برای اتاق شخصی که در این سایت به من دادید
از تک تک دوستانم هم تشکر میکنم که با پاسخ های زیبا و سراسر عشقی که در کامنت هایم نوشتن به من انگیزه ای دادند که در این مسیر جدی تر قدم بردارم
الان داشتم لایوی از دوره های نویسندگی ام میدیدم و صحبت از این بود که شما شروع کنید به نوشتن ایده نوشتن می آید
یاد صبح افتادم که ایده آمد که بنویسم ولی یک موردی پیش آمد و من منصرف شدم در صورتی که عاشقانه منتظر زمانی بودم که این خبر قبولی ام را به شما استاد عزیزم بدهم
استادم من امروز دیوانه اعتماد به نفستان شدم دیوانه ایمانتان به خدا شدم شما در مسافرخانه های ناصر خسرو بودید اما می آمدید و از قدرت خدا میگفتید از عشقتان به خدا میگفتید
من با کلی معجزه در زندگی ام با کلی نتیجه در دستم با یک تضاد که در دلش گنج ها نهفته است نوشتن را برای خدا مشروط کردم
اما شما هرگز گفتن از توحید و آموزش قوانین را برای خدا مشروط نکردید تحت هر شرایطی پای تعهدتان به خدا ماندید و چقدر لایق این جایگاه هستید
آری وقتی خدا فرزندتان را گرفت باز هم از خدا و عشقش گفتید حتی سیاه نپوشیدید
وقتی غرق در بدهی بودید و باز هم از خدا گفتید و عشقش را فریاد زدید با اینکه مسخره شدید که تو که انقدر خدا خدا میکنی کو ثروتت اما شما نا امید نشدید و و ایمانتان را به نتیجه گره نزدید و خدایی که پاداش ایمان را ضایع نمیکند
میدانید شما خدا را شرمنده این ایمانتان کردید
و من امروز متوجه شدم چقدر ایمانم به خدا ضعیف است
چقدر وابسته به نتیجه هستم
و امروز چقدر قشنگ نجوای ذهن با یک مشغولیت ذهنی که از ترس نشأت گرفت مرا از نوشتن باز داشت از آن ذوقی که برای نوشتن داشتم تا برایتان بگویم
اما با دیدن آن لایو تلنگری به من زده شد که اگر من متعهد شده ام بنویسم باید تحت هر شرایطی وقتی به من گفته میشود بنویس بنویسم و اجازه ندهم اتفاقات بیرونی مرا از این کار باز دارد
همانطور که هیچ تضادی هیچ مانعی دلیل بر این نشد استادت از توحید نگوید از قوانین الهی نگوید و به رسالتش ادامه ندهد
سلام نفیسه جان عزیز .بهت تبریک میگم عزیزم برا پیدا کردن عشق و علاقه ی واقعیت .میحوام یچیزی بگم که حتما باورت میشه .من چند شب پیش از خداوند خواستم که ی نشانه ای از رسالتم توی قسمت نشانه ی من بهم بده و وقتی کلیک کردم یکی از قسمت های سفر به دور آمریکا بود که زیرش کامنت برگزیده ی یکی از بچه ها بود که توش از عشق و علاقش به نوشتن و شعر و شاعری گفته بود. چیزی که توی وجود من هم هست و حتی یکزمانی که از خداوند توی قرآن هدایت خواستم من رو هدایت کرد به سوره ی شعرا اونم نه ی بار دوبار توی دو زمان مختلف قرآن رو باز کردم و همون سوره و همون صفحات اومد اما بقول شما من توجهی نکردم .امشب بازم هدایت شدم به این کامنت زیبای شما و بعد یادم اومد که توی دریم بوردم هم خودم رو به عنوان ی نویسنده معرفی کردم که ماهانه فلان درآمد رو داره . این ها همه برای من نشونه است که باید اینها رو جدی بگیرم.من حتی نصف کتاب شعرم رو هم نوشتم اما باورهای شرک آلود و محدود کننده نذاشتن که ادامه بدم . منم مثل شما الان مدتیه که عطش توحید افتاده توی وجودم و روی آوردم به فایل های توحیدی و دوست دارم تسلیم و سرسپردگی رو اجرا کنم .خیلی لذت بردم از کامنتت عزیزم و برات آروزیی موفقیت بی پایان میکنم.ممنون میشم اگر ی سرنخی از اون استاد هم بهم بدی
نفیسه نفیسه نفیسههه
همین دیشب بود که به فکرت بودم مدتی بود کامنت نذاشته بودی
و حسابی دلم تنگ شده بود
انقد که خوب مینویسی
و انقد که راحت ازهرچیزی که بخوای مینویسی
قشنگ متوجه شدم با تمام وجودت کلمه به کلمه این دیدگاه رو تایپ کردی
و واااقعا منو بردی به دنیای دیگه
میخواستم بازهمممم تحسینت کنم برای راحتیت برای پذیرفتن زندگیت و اتفاقاتی که تجربه کردی
برای این استعداد و علاقه
و بهت تبریک بگم بخاطر قبولیت عزیزم
من خودم صحبت کردنم خوبه مثل استاد اونطوری راحت ترم خیلی با نوشتن ارتباط برقرار نمیکنم
اما بعضی از بچه ها انقد خوب مینویسن که واقعا میشن دلیل سپاسگزاری من
مثل تو
انقد خوب نوشتی و با اعماق وجودت نوشتی و هرانچه گفته شد رونوشتی که نتونستم دیدگاه بقیه روبخونم
منتظر خبرای بهتر تر تر از تو هستم
موفقیت های بیشتر شادی بیشتر تر و آرامش هرلحظه و حس نزدیکی به خداوند رو برات آرزومندم
عاشقتم ❤️
سلام به استاد عزیزم
سلام نفیسه جان
چقدر از خواندن نوشته شما لذت بردم .استعداد نویسندگی شما از متن وزین و زیباتون مشخص هست .و خیلی خوشحالم که علاقه خودتون رو پیدا کردین و حرکت کردین و به دنبال پیشرفت بودین و به شما تبریک میگم قبولیتون رو و منتظر شنیدن پیشرفت هاتون هستم.وبخاطر این جمله که استاد در هر شرایطی ایمان خودشون رو حفظ کردن و ادامه دادن و ماهم سعی کنیم اینگونه باشیم ازت ممنونم
تحسینت میکنم دوست عزیزم
سلام نفسیه جان
دوست عزیز و توحیدی من
چقدر کلام شیوا و قلمی روان دارید ،اینقدر با احساس و با قدرت نوشتید که هر کلامش مستقیم دست روی نقطه ایمان ما میگذاشت و کلامتان اینقدر حق بود که هر مقاومتی که از شرک در وجود من بود به لرزه در میاورد ،قشنگ شکستن سیمان بتنی شرک رو توی وجودم حس میکردم و دیدن نور در لابه لای این شرک میدیدم
نفسیه جان توحید چیزی بود که من با وجود اینکه در سنین جوانانی بسیار بهتر عمل میکردم در این زمینه اما الان به وضوح میبنم ترسها یه لایه عمیق روی توحید من رو پوشونده
من در این لحظه و در همین ثانیه به خودم و خدای خودم تعهد میدم که با قلبی باز برای دریافت الهامت الهی پیش بسوی ترسهام گام بردارم و غلبه کنم روی تک تک این ترسهای پوچ که مثل کف روی آب دریا هیچ پایه و اساسی ندارن
توکل به خدای مهربان
سپاسگزارم از شما خانوم محسنی و بی نهایت سپاس از استاد بی نظیر من که کلامش بر قلب من میشنه و راه درست بهم نشون میده
سلام میکنم به شما نفیسه خانم که کلامتون بوی توحید و بوی خدا دارد
تحسین میکنم شما رو بابت این ذهنیت بابت این درک از خداوند درک توحید درک هدایت و ایمان.
چقدر کامنت شما حال و هوای این روزهایی که دارم رو شرح داد
از گره زدن ایمان به نتایج، که وقتی نتیجه بیاد ایمان دارم، وقتی نتیجه نیاد ایمانم از بین میره.
پیام شما در واقع کلا رب العالمین به من بود که امیر حسین جان، ذهنیتت رو نسبت به من اصلاح کن
در هر شرایطی باید ایمان داشته باشی، باید توکل داشته باشی، باید ثابت کنی که ایمان داری،
اون وقت هست که لعلک ترضی میشوی
اون وقت هست که وعده خداوند که میگوید: پاداش ایمان اوردگان، چه یهودی، چه نصاری، چه ستاره پرست و هرکس که به خدا و روز آخر ایمان داشته باشه و عمل صالح انجام بده در دنیا و آخرت اندوهگین نمیشود.
بله من فکر میکردم ایمان دارم اما با کوچیکترین تضاد و به اصطلاح فروش نداشتن ، ایمانم میخوابید و نجوا ها بلند میشد.
من اعتراف میکنم که ایمانم ضعیف بود من اعتراف میکنم که باورهای ضعیف هستن
من باید خیلی کار کنم من باید از حواشی دوری کنم
من باید روی خودم کار کنم
من باید ایمان نشون بدم
البته خودم رو تحسین میکنم چون گاهی اوقات شجاعت هایی نشان دادم و خدا هم بهم پاداش داد.
هر موقع ایمان نشون دادم قلبم پر میکشید، قلبم سرشار از احساس آرامش بود، احساس توکل بود و آرام بودم.
چقدر احساس خوبیه آرامش و ایمان به الله.
عاشق این ویژگی الله هستم که میگوید: لعلک ترضی.
برای شما دوست عزیز که اینقدر توحید در کامنت تون موج میزد آرزوی خوشبختی، سلامتی، ثروت، شکوه و جلال آروز میکنم.