خالق شرایط یا قربانی شرایط؟ - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)

417 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فرزانه گفته:
    مدت عضویت: 1763 روز

    سلام به استاد عزیز، خانم شایسته نازنین و دوستان گرامی

    ما هر کدوم این جمله ها رو هزاران بار شنیدیم:

    کاش دیپلم بگیرم، سربازی برم، امتحانات تموم بشه و راحت بشم… ماها از بچگی توانایی حل مسئله برامون ارزش نبوده راحتی و مشکل نداشتن معیار کاذب خوشبختی اکثر آدمای معمولیه… وقتیم که چالش پیش میاد دلمون میخواد یکی سکانس آخر ماجرارو نشونمون بده جسارت و شجاعت کافی نداریم….

    یا به قول استاد در جلسه آخر قدم چهارم اگه درست یادم مونده باشه که جلسه ای بود در مورد مدار آسانی ها و مدار سختی ها اون چیزی که فک میکنیم حل مسئلس در واقع یه تلاشیه با حس سنگین و سیاه که بازم فقط میخوایم تموم بشه بعد یه دفعه چشم باز میکنیم می‌بینیم کلا زندگیمون تموم شده و عزرائیل جلومون ایستاده…

    من یه کار پژوهشی انجام دادم راجع به افراد سالمند یکی از روش های تمرینی ورزشی سخت و پیچیده رو مقایسه کردم با یه روش آسون و یکم تغییرش دادم و در پایان توضیح دادم که لازم نیست بریم سراغ اون روش سخته با زحمت و انرژی کمتر مربی و سالمند میشه همون نتیجه رو گرفت و خب با اینکه من یه تغییر بسیار ساده ایجاد کردم نتیجه عالی بود و خود صاحب اون روش تمرینی ساده با این که چند برابر بیشتر من سواد داره و استاد تمامِ قبلا به ذهنش نرسیده بود و کلی خوشش اومد و منو تشویق کرد. از طرفی این سالمندانی که باهاشون کار میکنم خیلی به من کمک می‌کنند تا قوانین و دوره ها رو بهتر متوجه بشم.

    برای مثال یه خانمی تو شاگردای من هست ایشون همه چی براش حاضر بود ملکه وار زندگی کرده بعد از اون طرف هر بار هر مسئله ی پیش اومده فقط تونسته شکایت کنه و غصه بخوره و هر بار بیشتر و بیشتر انعطافشو از دست بده و الان من دارم ته داستان رو میبینم در آخرین مرحله ی زندگی با پشیمانی های بی سر و ته و عدم عزت نفس و عدم توانایی حل مسئله و تکرار شدن مسائل به شکل های مختلف مواجه شده، یعنی انگار یه نفر نشسته سر دستگاه زیراکس و حدود هشتاد سال زندگی با یه نظم شگف انگیزی کپی کرده‌.

    از طرفی سالمندی بوده که برعکس هر بار از جوونی مسئله ای رو حل کرده از اینکه شوهر پدر برادر رو با هم از دست داده، بچه بزرگ کرده، خونه ساخته و …. تا الان که در آخرین مرحله ی زندگیش میاد تو موسسه سر کلاس زبان میشینه بعد میره سر کلاس که یاد بگیره چطوری با گوشی کار کنه و … و وقتی باهاش حرف میزدم به اندازه ساعت ها دستاورد حل مسئله کوچیک و بزرگ داشت تعریف کنه خالق زندگیش شده بود نه قربانی!

    همین آقای ایلان ماسک پنجاه و یک سالشه آمار بگیریم ببینیم چند تا پنجاه و یک ساله داریم که اینقدر مشتاقند مسئله حل کنند. موضوع اینکه اکثر اوناییم که در مسیر تلاشند دنبال فرمتای محدود هستن، یه سبک روتین و با کیفیت کاملا معمولی توانایی حل مسئله همچنان خاموشه‌

    بنابراین فک میکنم اولین گام برای خیلی از ما اینکه از درون جوری تنظیماتمون رو تغییر بدیم که وقتی با یه مسئله ای مواجه میشیم فک نکنیم چقدر بدبختیمو اگه شانس داشتیم الان زندگیمون فلان بود و بهمان … دستگاه زیراکس کائنات هیچ کسی نمیتونه از کار بندازه پشت سر هم همون مسئله رو میاره تا زمانی که به آخرین نفس برسیم یا اینکه حلش کنیم از ریشه.

    بزرگترین و اولین خوبیه این دوره اینکه این آگاهی رو به درک ما تزریق میکنه که خوشبختی برای ما مساوی با بی مسئله بودن نیست.

    واقعا واقعا واقعا افرادی که اطلاعات غلطی داشتن و مفهوم مدار آسانی، چالش های زندگی زمینی و توانایی حل مسئله رو به درستی درک نکردند و الان هفتاد سال به بالا دارن به معنای واقعیه کلمه احساس پوچی دورشون چنبره زده‌ و حتی قادر نیستند کوچکترین تغییری حتی در حد تا سر کوچه رفتن در خودشون ایجاد کنند. مراقب خودمون و سال‌های زندگیمون باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    ندابشارتی گفته:
    مدت عضویت: 1395 روز

    باسلام خدمت همه ی دوستان و استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربون

    من دوره ی باارزش شیوه ی حل مسایل رو اسفندماه،به عنوان کادو از خواهر عزیزم لیلا بشارتی گرفتم

    درست به موقع

    وقتی شروع به دیدن فایل کردم،میگفتم ابجی چه به موقع خریدی واسم،اصلا انگار این دوره واسه من داره راهنمایی میکنه،ابجیم با خنده میگفت تو چه خوب موقعی به دنیا اومدی..

    در واقع میخوام بگم همزمانی ،توی همه مسائل هست

    من درگیر یه مساله ای بودم ک 6 سال طول کشید،البته هنور تموم نشده

    ولی با توجه به تمارین ناب و خیلی ریشه ای دوره ی باارزش شیوه ی حل مسائل و همین طور کشف قوانین ،دارم نتایجی رقم میزنم که عجییب در عجبم..عجیب لذت میبرم و اعتماد به نفس پیدا میکنم و ارامش خاطر بیشتری دارم

    من اواسط کشف قوانین،درست در زمان گزاشتن شیوه ی حل مسائل،هدایت شم به این دوره

    اصلا تا بحال اینقدر خودمو نزاشته بودم زیر ذره بین

    حتی گاها،میترسیدم از اینکه بخوام خودمو مرور کنم و ترمزای وحشتناکمو قبول کنم

    از بس خودمو،قربانی میدانستم که از قربانی کردنه کویرهای بی نهایتم میترسیدم

    ترمزهایی توی این دوره پیدا کردم از خودم،که توی کشف قوانین اصلا نفهمیده بودم

    نگاهم به خودم عوض شده بود توی شروع دوره!نسبت به کشف قوانین

    اونم بخاطر اگاهیهایی بود ک از سایتو دوره های مختلف بخودم میدادم

    دنبال مسائلی بودم ک خودم حلشون کردم تا بتونم باور پذیر کنم که من میتونم مسائل رو حل کنم

    شروع تمرین،اصلا دلم میخواست مسائل پیش بیاد ک حل کنم که توی دفترم بنویسم افرین دیدی حل کردی؟

    شب عید موقع خونه تکونی،نصب پرده ،اخر شب با تمام خستگی کل روز،وقتی دیگه نا نداشتم

    مامان گفت این پرده باتو و خودشون خوابیدن

    قبلشم گفت اگه خسته بودی بمونه فردا!

    من از ذوق اینک اون چندتا پرده بااون دکور سختش که چندتا روهم بودن ،بتونم نصبش کنم و به خودم بگم افرین ندا دیدی تونستی،یک ساعتو نیم دقیقا،هی گیره ها رو جا ب جا کردم هی پرده زیری ،رویی…خلاصه تونستم و پرده جوری نصب شد ک روز اول ک نصاب نصب کرده بود،به میزونی و ترازی ک من نصب کرده بودم نبود

    هی میومدم از دور نگا میکردم میگفتم افرین ندا

    ذوق داشت از چشام میزد بیرون،اصلا انگار نه انگار 1 شب بود و از صب داشتم کار میکردم

    کل خستگیم رفته بود همش دلم میخواست مامانم بیدار شه ببینه نتیجرو…

    یا

    موقع تمرین ورزشی دیده بودم ک همیشه ایرپاد از گوش ورزشکارا میفتع،میخواستم بخرم اما دلم میخواست چیزی بگیرم ک وقتی میدوام یا رو دستام وایمیستم از گوشم در نیاد،خیلی راحت وقتی این درخواستو به موبایل فروشی گفتم،گفت از ایرپادو این چیزا عالی تر،اسکال کندی،گیره داره اصلا مختص ورزشکاراست،خریدمش خیلی خوشحالم بودم که این موضوع و مساله هم با پیشرفت علم حل شده و من با اقدام عملی تونستم بدستش بیارم

    سرکلاسام،وقتی تجهیزات ورزشی مناسب کار و هدف من برای شاگردام نیس،سریع راهشو پیدا میکنم

    مثل این اواخر،احتیاج به یک باکس داشتیم که ازتفاع اون 50 سانت باشه واسه پریدن،و اون اندازه خیلی مهم بود جون مسابقه بود

    اما باکس ما 45 سانت بود!!

    یهو ایده اومد که زیرش دوتا تشک تمرینی بزاریم،و راحت شد 50 سانت و بازهم من ذوق مرگ..

    خیلی مثال های دیگ….

    انگار قبلا حل میکردم ولی این توانایی رو در خودم قبول نداشتم،یا مثلا میگفتم اینا ک چیزی نیست

    انگار توی ذهنم فقط به کسی ک مسائل پیچیده و بزرگ چه از نظرمالی چه کیفی یا هر جنبه ای حل کنه،امتیاز میدادم

    ولی با تمرینها،دیدم من چققدر مساله حل کردم توی زندگیم که اگه بخوام بگم به بقیه،باورشون نمیشه من راه حل پیدا کردم

    که اینم خودش،از ترمز وحشتناکه لایق ندونستن خودمه که خودمو قبول نداشتم

    وقتی مثلا پکیج خونرو با وجود اینکه یه کار فنی بود ،اما منه دختر درستش کردم به خودم نگفتم افرین،اما توی این تمرینا تازه ارزش حلشو فهمیدم

    حالاحتی بقیه هم میدونن که من میتونم پکیجو تنظیم یا ایرادشو بفهمم جوری ک بابابزرگم همیشه وقتی به مشکل میخورن بین 9 تا بچشو سی چهل نا نوه نتیجه،میگه فقط به ندا زنگ بزنین

    یا یادمه پمپ بنزین ماشین داداشمو من عوض کردم چون دستای کوچیکتری میخواست! راه حل دستای من بود

    یا وقتی بیرون میخواستیم اتیش درست کنیم با‌چوبای خشک،هی الکلو اتش زا میریختن اکی نمیشد و اتیش خاموش میشد! بعد از نیم ساعت من خیلی با اعتماد به نفس رفتم دوتا تیکه زغال برداشتم گزاشتم کنار چوبا،زغالا ک گرفت چوبا کم کم اتیش گرفتن..

    خیلی مثال هست واسه اینک بخوام بگم

    با همین مثالا ،اعتماد به نفسم رفت بالاتر

    انگار اون سیمانای مغزم شل شدن واسه اینک خودمو حلال بدونم

    کم کم با تمرینا نزدیک شدم به نقاط سیاه مغزو و جودو زندگیم

    که حالا قرار بود اونارو پاک کنم

    ریشه هارو پیدا کنم

    یکسری مسایل توی زندگیم بودن که خیلی وقت بود،میخواستم حلشون کنم

    اما بعضی وقتا جوابشون،مواجه شدن با خود واقعیم بود و نمیخواستم بپذیرم

    چون نمیخواستم قبول کنم مشکل از منه

    چون میترسیدم قربانی کنم غرورمو

    چون میترسم حقم ناحق بشه!غافل ازینک هیچ حقی ناحق نمیشه مگر اینک خودت با باورات اینکارو کنی

    ولی با این دوره،باید فقط خوده خوده خودتو پیدا کنی

    انقدر کنکاش کردم انقدر مغزو قلبو باهم درگیرکردم

    ساعت ها تنهایی بین کوهای داراباد قدم زدمو نشستمو نوشتمو دوباره قدم زدمو اشک و …

    تا تونستم حداقل ،پیش خودم ،خلوت خودم قربانی کنم غرورمو،کویرمو..

    گشتمو گشتم ترمز ریشه ای پیدا کردم و نمیدونستم اسمشو چی بزارم ولی بهش گفتم وابستگی مادی..

    دیدم من چقد چسبیدم به پولو مادیات این دنیا که یکسری مسائلم، جوابش رها بودنه

    خیلی راحت راه حل پیدا شد…

    ندا رها باش .. در لحظه زندگی کن… نگران پولو کم شدن سرمایت نباش… که خرج نکنی چون شاید مثلا فردا بهت فلان پیشنهادو بدن تو نتونی پولشو بدی؟؟

    الان بهترین غذایی که دلت میخوادو نخوری چون ممکنه پولت برای فردا کم بشه؟

    الان اون لباسی که میخوای و دوسش داریو نخری که فردا طلابالاتر میره به جای یه شلوار یا کتونی 5 6 ملیونی برو طلا بخر پولت ارزشش حفظ بشع!!!!

    نجواهای ذهنو احساس ترسو نگرانی قلب

    توی همون تمرینا گفتم ندا خبر داری که داری با رفتارایی ک میکنی باور کمبودو هروز قوی تر میکنی؟

    اصلا مگه معلومه فردا زنده ای؟؟چرا با باورای ادمای دورت داری زندگی میکنی؟اونا نتیجه ی این زندگیشون چجوره ؟همیشه نگران همیشه احساس میکنن واای عقب موندن از بقیه ،واای همه چی داره گرون میشع

    حالا من اصلا شبیه این ادما نبودم از قبل ها،بهترین لباس یا رستوران یا هرچی انجام میدادم اما دروغ چرا!خیلی موقع ها نگران بودم

    کم کم فهمیدم راه حل،حذف این ترمزاست

    شروع کردم با تمرینای دوره پیش رفتن

    جلسه سوم که شروع نتایج من بود

    راه حل اون مساله ی 6 سالم،همین وابستگی مادی بود

    کم کم ذهنمو رها کردم برای این وابستگیا

    باورای جدید

    اهرم رنجو لذت

    خدا ا‌دمایی رو برای من چید ،بدون اینک من خبر داشته باشم حرفایی بینشون زده شد که نتیجه ی اون جلسشون،این شد ک من هدایت بشم به جایی که یهو ببینم چیزی ک میخواستم به نفع من اتفاق افتاده

    البته باید مننظر باشم تا نتیجه نهایی شه

    حالا توی این پروسه:

    نجواها

    رشوه بده فلانی کارتو حل کنه

    (با خودم عهد کردم فقط رها باشمو به منبع وصل باشم و قدرتو به خودش بدم ،شرک نه)

    فلانی حتما پارتی داره و میتونه به ضررت تموم شه

    (هیچ احدی ،نمیتونه حق کسیو بخوره یا به کسی ظلم کنه به هیچ طریقی مگر اینک خود شخص در مدار مظلوم بودن و قربانی شدن باشه با باوراش ،واصلا این اتفاق بیفته طرف با رشوه وکیلو پارتی کارشو پیش ببره،این دنیا در مقابل زندگی ابدی،بازیی بیش نیس ،اونجا میخواد چجوری رشوه بده؟؟؟

    این اگاهی ها رو از تحول روز شمار من،جلسه اول و دوم فصل اول،که به صورت رایگان توی دانلودهاست بدست اوردم)

    اصلا جدیدا،هر فایلی که هدایت میشم دقیقا داره راجب همین ترمزه من،و باورای جایگزینش حرف میزنه

    بیشتر ایمان پیدا میکنم که ترمزو درست پیدا کردم

    چون قبلا هم ترمز پیدا کرده بودم و کلی هم داشتم وقت میذاشتم اما نتایجش مثله این ترمز که تا پیدا کردم به فاصله دو هفته یهو نتایج اومدن یا هدایتم به فایلای هم راستا ،نبود

    و همین باعث شد بفهمم ترمز اصلی اینه و با فرع فرق داره و هم راغبتر بشم ک روش کار کنم

    و اصلا نشونه ها چقدر توی زندگیم زیاد شدن که بیشتر باعث احساس خوبم میشن!

    اتفاقایی که اگه بخوای با مغز جلو بری،هیچ رقمه نمیتونی حتی احتمال بدی که بشه نتیجشو عوض کنی

    اما من با همین شناخت ترمز وابستگی و در لحظه نبودن،حالا نه تنها جنبه ی مادی ،کلا وابستگی به همه ی مسایل و عقل کل دونستن خودتو راه حل هایی که خودت به اندازه باورات میسازی با نداشتن شجاعت برای قربانی کردنه کویرهات،بدونه اینک اصلا بدونی وقتی رهایی و نچسبیدی به راه حل خاص،ایده ها و راها و الهاماتو بهتر درک میکنی و میبنی و ننیجه هارو بسپاری به خدا و بگی من نمیدونم چجوری ،فقط بگو من انجام میدم،

    امروز اتفاقی واسم افتاد که فقط میخواستم یکیو پیدا کنم تو چشماش نگاه کنم و از خوشحالی جیغ بزنم و اونم بفهمه من دارم با جیغ چی میگم …

    من کاملا نتایجمو دارم درک میکنم و میفهم بخاطر عوض شدن فرکانسامه

    من ی مسابقه ای شرکت کرده بودم که 20 نفر فینال میرفتن فقط! مسابقه ایرانی نبود و خب همه چیش برنامه ریزی شده بود

    یک هفته پیش،نتایج اومد من شدم 21 ام

    عملا ینی از دست دادم و ناراحت نبودم ولی خوشحالم نبودم ولی طی همین پروسه کلی از اموزش های استاد استفاده کرده بودم

    تا اینکه امروز داشتم برای خوشحالیه شاگردام خوشحالی میکردم بابت اینکه توی دسته های دیگ فینالیست شده بودن،یهو رفتم ایمیلمو چک کردم

    دیدم دوتا ایمیل اومده ک ندا خانم فینالیستی شمام!شمام بفرما فینال

    من فقط امتیازشو به فرکانسام و انرژیم دادمو خدا و اموزه های استاد

    خوشحالیم واسه نتایجم بود ک داره کم کم میاد

    قلبم داشت منفجر میشد

    هی میگفتمو میگم :خدایا پس میشه!!

    برای یه همچین چیزی ک اصلا فایلشو بستن یا امکان این فرصت دادنا به کسی نیس،ولی برای من شد

    اگه ندای قبل بودم ،میکفتم حتما کسی نمیره دارن به همه ایمیل میزنن

    اما این ندا درک میکنه اتفاقارو

    خیلی خوشحالم ،که با حل کردن یه موضوع اونم به صورت ریشه ای،میشه همه ابعاد و موضوعات دیگرو حل کرد

    خیلی طولانی شد…

    شکر که اصلا الان تایمم داره برای تایپ و مرورخودم و دوباره خوشحالی کردن برای نتایجم میره

    اگه ندای قبل بود،الان داشت اینستا میچرخید تا چشماش خسته بشه بخوابه

    که بازهم این فرکانسه مداره…

    واقعا برای همه ی این اگاهیها که اصلا ازینک میفهم الان از اعماق قلبم دارم حس میکنم چون الان دیگ دارم نتیجه میبنیم،حرف نیس لاف نیس تلقین نیس ،شکر

    از خدا میخوام در تمام ابعاد زندگیم ،هدایتم کنه تا بتونم نتایج مالی چشمگیرهم داشته باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام رب هدایتگرم

    سلام به تمامی دوستان عزیزم

    وقتی استاد از آدمهای نوع اول صحبت میکردن چقدر ملموس و قابل درک بود که منم در این دسته قرار داشتم البته هنوز هم در بعضی موضوعات در کنار همین نوع انسانها قرار میگیرم!

    تا قبل از اینکه بسته عزت نفس رو تهیه کنم در تمامی موارد من از نوع انسانهای قربانی بودم، از همه چیز و همه جا و‌همه کس نالان و شاکی و نتایجم طبیعتا داغون !!

    اما الان من کجام؟

    الان بهترم پیشرفت کردم جای پیشرفتهای بیشتری رو دارم

    آگاهتر شدم نسبت به این نوع دیدگاه و آگاهانه در حال تلاشم تا ازاین مدار خارج بشم

    نسبت به تلاشایی که داشتم نتیجه گرفتم

    احساسم بهتر شده حالم خوب شده تمرکزم روی خودم رفته .

    گاهی یادم میره کار کنم و به سرعت ذهنم میخاد مثل قبل فکر کنه اما من جلوشو میگیرم چون من قدرتم از ذهنم بیشتره.

    .

    استاد فرمودن از مسئله ای بنویس که حل کردی و احساست رو بعد از پیروزی در اون مسئله بنویس.

    چشم استاد من اینجام تا از حل کردن یکی از مسائلم بگم.

    در ابتدا ی توضیحاتی بدم:

    من تنها و مستقل در مشهد زندگی میکردم و خانوادم تو روستای یک استان دیگه هستن که با مشهد 3ساعت فاصله زمانی داره

    من از 14 سالگی از روستا دور بودم و زندگی کاملا شهری داشتم

    حدودا یکساله که اومدم کنار خانواده زندگی میکنم و محیط روستا کاملا برام جدیده

    توی روستا ی حیاط تقریبا 500 متری داریم که حدودا 15 تا درخت داره سه تا بوته گل محمدی بزرگ اندازه درخت داره یک قسمت هایی از حیاط قناصی داره ته حیاطه همیشه تاریکه

    یک دستشویی توحیاط داریم که تقریبا ته حیاطه

    و پشتش یک فضای خالی هست که همیشه تو شبها تاریکه و نور اونجا نمیوفته

    اوایل که اومده بودم روستا از اینکه شبها برم تو حیاط وحشت داشتم،از سایه خودمم تو شب میترسیدم

    شبها از پنجره توی حیاط رو نگاه میکردم و سایه درختها رو میدیدم وحشت میکردم

    شبها هیچوقت اون دستشویی ته حیاط نمیرفتم از دستشویی داخل خونه استفاده میکردم

    مواقعی که ضروری بود به سرعت برق و باد میدویدم تا سر جیک ثانیه برسم به دستشویی ته حیاط و سریع درشو قفل میکردم و بعدهم به سرعت میدویدم تا خونه این سرعتم اونقدر زیاد بود که گاهی میخاستم زمین بخورم و حین دویدن اصلا پشت سرم رو نگاه نمیکردم

    من ترس از تاریکی داشتم این ترس خیلی محدودم میکرد

    ی چند مدتی ب همین روال گذروندم ولی دیدم نه نمیشه ترس من از تاریکی خیلی ضعیفم کرده .

    تصمیم گرفتم این ترس رو از خودم دور کنم

    ی شب که توی روستا عروسی بود و همه اعضای خانواده و حتی همسایه ها عروسی رفته بودن

    من اعلام کردم که نمیام عروسی و میخام تو خونه باشم

    این اولین تجربه تنها موندنم تو خونه روستامون بود

    اولش تردید داشتم

    ولی گفتم نه هرجوری شده باید انجامش بدم

    اصن بمیرم بهتر از اینه که کم بیارم

    عروسیای روستا شبه و خیلی زودم شروع میشه یعنی خانوادم از 8شب رفتن تا 2

    تو این تایم که تنها بودم ساعتای اولش که خیلی عادی بیرون خونه نشستم تمام لامپای خونه و حیاط روشن بود هندزفری داشتم و مشغول فایل گوش کردن بودم

    اما گفتم نه اینجوری که فایده نداره این اون چیزی نیست ک من میخام !

    پس ی تصمیمی گرفتم

    تمام لامپای خونه رو خاموش کردم ،تمام چراغای حیاط رو خاموش کردم،گوشیمم بردم تو خونه گذاشتم.خودمم رفتم تو حیاط

    حیاط تو تاریکی مطلق فرو رفت هیچ روشنایی نبود حتی روشنایی از خونه های اطراف هم نبود چون همه رفته بودن عروسی

    ی ترس عجیبی سراغم اومد میخاستم منصرف شم

    اما ی حسی بهم قوت قلب میداد

    سایه درختا روی در و دیوار افتاده بود انگار فردی باشه که پشت درختها و بوته ها پنهون شده باشه سایه ها اینجوری بودن

    واقعا میترسیدم

    ولی خودمو با حرفهام آروم میکردم

    کم کم راه رفتم جلوتر رفتم جلوی در حیاط رسیدم یکمی نشستم

    گوشهامو تیز کرده بودم به محض اینکه صدای خش خش شنیدم فرار کنم

    هی کم کم میرفتم جلوتر تا برسم بین انبوه شاخ و برگها و سایه ها،ترسامم بیشتر میشد قلبم تند تند میزد

    حس میکردم ی نفر پشت سرمه از ترس نمیتونستم پشت سرمو نگاه کنم چشامو بسته بودم فقط میرفتم

    قدمهامو شمرده و اروم اروم برمیداشتم پاهام قفل شده بود

    کم کم چشمامو باز کردم جرات کردم به پشت سرم نگاه کردم جرات کردم به چپ و راست نگاه کردم

    نجواها خیلی زیاد بود سعی داشتن منصرفم کنن اما خب من میخاستم هرجوری شده از این فرصت تنهایی استفاده کنم

    انقد رفتم تا رسیدم وسط درختها اونجا پر از سایه برگ و بوته بود چند دقیقه اول همه بدنمو منقبض کرده بودم حتی پنجه های پاهامو جمع کرده بودم به زمین فشار میدادم هرچی بیشتر موندم،ترسم کمتر میشدم بعد از مدتی که خوب همه جارو نگاه کردم مطمعن شدم چیزی نیست آروم تر شدم نفس عمیق کشیدم خودمو رها کردم

    دور همه درختها رفتم

    ی حسی میگفت نیم ساعت همین وسط بشین

    وای خدا چقدر سخت بود

    به ترسم غلبه کردم همون وسط نشستم و ناخوداگاه گریه کردم

    گریه ترس نبود حس نزدیکی به خدا بود

    حسم بهم میگف برو اون ته حیاط ک فرعیه و همیشه ازش میترسیدی

    وای اینجا برام خیلی وحشتناک بود

    نجواهارو ساکت میکردم گفتم بابا تو رفتی وسط درختها دیدی چیزی نیس همش توهمات ذهنی بوده

    اونجا ته حیاطم چیزی نیس

    تاریکی چ فرقی با روز داره درختا همونا هستن بوته ها همونا هستن هیچ چیز ترسناکی نیس

    نجمه شجاع باش برو برو

    آروم اروم رفتم ته حیاط همون قسمت ک تاریکترین بود اونجا خیلی بیشتر ترسیدم ولی رفتم وسط اون تاریکی گفتم یا مرگ یا حل این مسئله ! ی لحظه از رو دیوار ی کبوتر پر زد وای خدا قلبم داشت کنده میشد تو اون سکوت و تاریکی مطلق صدای پر زدن باعث شد دومتر بپرم هوا ولی ولی بعدش

    وای خدایا باورم نمیشد هیچی هیچی نبود ترسم کامل ریخت گفتم همش همین بود دیدی هیچ‌چیز ترسناکی نیس آفرین بهت

    بعد از نیم ساعت دوباره ی دور کامل داخل حیاط زدم

    دوباره رفتم بین درختها دوباره تا ته حیاط رفتم و برگشتم

    چقدر حس خوبی داشتم.

    تا ساعت یک شب من نشستم داخل حیاط تو تاریکی مطلق ،با خدا حرف زدم یدونه لامپم روشن نکردم

    تو ی حالت ارامش عجیبی بودم اشک ریختم شادی کردم رقصیدم

    هیچوقت اونشب رو یادم نمیره تجربه عالی ای بود .

    بعد از اونشب من شجاع شده بودم کاملا واضح بود

    چندین ماه از اون اتفاق میگذره فک کنم تیر یا مرداد 401بود و من الان همیشه شبها تو حیاطمون قدم میزنم به راحتی بین درختا میشینم تاریکی یا روشنایی برام مهم نیس

    احساس میکنم بزرگتر شدم بعد از اون قضیه کم کم مسئله ترسم از سگها رو واردش شدم هنوز کامل حل نشده ولی خیلی بهتر شدم کنار چندتا سگ نشستم لمسشون کردم از پارس سگهای روستا نترسیدم فرار نکردم ،تنهایی تا زمینای کشاورزیمون که همیشه پر از سگه رفتم

    باور کردم من قدرتم خیلی بیشتر از ترسهامه

    حل این مسئله تاریکی باعث شد ایمانم بیشتر بشه

    چندوقت پیش مشهد بودم ساعت10 شب رسیدم نزدیک خونه برادرم و چون اتوبانه باید از زیرگذر عابر پیاده رد میشدم

    ی زیرگذر تاریک که قبلا حتی توی روز هم میترسیدم ازش رد بشم ولی به راحتی بدون ترس رفتم

    دوسه بار دیگه هم ازش رد شدم تو شب

    و این شجاعت رو مدیون حل مسئله ام تو اونشب تابستونی هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      زہرا کاظمے گفته:
      مدت عضویت: 1136 روز

      سلام دوست گلم منم دقیقا تجربه ی شما رو دارم چقدر تحسینت میکنم ایول از الان به بعد تو همیشه ی ورژن خفن تری از خودت داری من که اینطوریم یک بار انجامش دادم واسه ی همیشه ترسم ریخت تجربه ی من ترس وحشتناک از سگ بود که از بچگی میترسیدم تیکه پارم کنه یا گازم بگیره رفتم لمسش کردم الان از بغل کردنش هم ابایی ندارم اما روزی که میخواستم لمسش کنم مردم و زنده شدم میگفتم یا میمیرم یا انجامش میدم فوقش پاچمو میگیره دستمو گاز میگیره ولی من نمیخوام ترسو باشم اونم از چی از سگ که حیوون قشنگ خداست الان تو یک شهرک صنعتی برای کار میرم گله گله سگ هستن که بقیه ازشون وحشت میکنن ولی من به عنوان زیبایی نگاهشون میکنم و دوسشون دارم نزدیکمم بشن تو وجودم ی خیال راحته که خدای من خدای اوناهم هست

      ترس از تاریکی داشتم که بدتر از سگ بود بخاطر ورودی های نامناسب که شب تنها بیرون نری یکی میدزدتت و فلان من 12شب از کار تنها اومدم خونه تمام شهر رو زیر پا گذاشتم و ترسی که داشتم باعث شده بود عرق بریزم اما ریخت بازم انجام دادم دیدم اگه کل دنیا بگه این شهر امن نیست من میگم خداوند محافظت میکنه ازم چون دوبار تجربه کردم شب با شوهرم تو دره خوابیدیم اون میترسید اما من نه تو آب سرد خودم رو پرت کردم در حالی که اون حتی پاشپ نزاشت داخلش اینا بهم عزت نفس میده ترس از تنهایی رو نداشتم خداروشکر الان ترس های مالی دارم که باید رفع کنم این نیاز به ایمان بیشتری داره در هر صورت هزاران بار تحسین میکنم شما رو و تبریک میکنم شجاعت ستودنیتونو ادامه بده ماشالا باز هم بنویس تا ایمان منم بیشتر بشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        نجمه رضائی گفته:
        مدت عضویت: 1926 روز

        سلام عزیزم

        خیلی خوشحالم که دوستان شجاع و قوی و باعزت نفسی دارم

        تحسینت میکنم برای این اقدامات بزرگی که تو دلشون رفتی

        با خوندن کامنتت این بیت شعر مدام تو وجودم زمزمه میشد:

        .

        «گر نگهدارِ من آنست که خود میداند

        شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد»

        در پناه الله یکتا شاد و سعادتمند باشی.

        یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    شهلاحیدری گفته:
    مدت عضویت: 1263 روز

    سلام استاد جانم،مریم عزیزم ودوستان نابم

    استاد جان ،هر لحظه که اندام زیبای شمارو میبینم،لذت میبرم ،شما بهترین هستین..

    من از فروردین پارسال،یک اتفاق به ظاهر وحشتناک از لحاظ مالی برام اتفاق افتاد وتقریبا میتونم بگم،کل سرمایه ای که درطول سال‌های عمرم با کار کردن ، بدست آورده بودم،به خاطر یک اعتماد بیجا ،از دست دادم…

    به جرات میتونم بگم اگه شاگرد شما نبودم، ودرسهای شمارو بلد نبودم، الان خدا میدونه از لحاظ روحی وروانی کجا قرار داشتم…

    تقریبا تمام دوستان واطرافیان وحتی دوتا فرزندم،انتظار داشتن که حداقل من یک دوره افسردگی بگیرم

    ولی خدارو شاهد میگیرم،آب تو دلم تکون نخورد

    همیشه یاد اون حرف های شما میفتادم تو قدم پنجم جلسه چهارم…به جرات میتونم بگم،مسکن من تو اون زمان اون فایل بود،وروزی پنج بار هم میشد،که گوش میدادم،وحالم رو خوب نگه میداشتم..

    آخه درد ازدست دادن دارایی خودم به کنار ،دوستان به ظاهر دوست، هم که اسباب آزار واذیت رو برای من وزندگیم فراهم کرده بودن هم به کنار، ما تو یه شرکتی سرمایه گذاری کرده بودیم،واونها با میل خودشون اومده بودن،ولی تا این اتفاق افتاد،همه من رو مقصر میدونستن،خلاصه بماند……

    منی که تو خونه بزرگ نوساز، تو بهترین محله،با بهترین درآمد،با کلی تفریحات، کلی خریدهای لباس وطلا و….بودم ،رسیدم به جایی که از صفر مطلق شروع کردم،محل زندگیم رو مجبور شدم عوض کنم،به خونه ای نقل مکان کنم که طبقه چهارم بدون آسانسور،بیست وپنج سال ساخت،از درآمد صفر با دوتا بچه ….بدهی داشتم،وجالب دنبال کار هم میرفتم انگار طلسم شده بود…ولی خودم رو نباختم،اول از همه سعی کردم،هر کسی که بهم انرژی منفی میده حتی عزیزانم رو ازشون اعراض کنم،واین باعث شد که یا سکوت کامل کنن،یا آرام از زندگیم برن بیرون

    سعی کردم احساسم رو خوب کنم،نه در ظاهر وموفق شدم

    مقداری طلا داشتم ،فروختم ،اول از بدهی‌هایی که داشتم سبک کردم،بعد دنبال کار گشتم،وآرام آروم وکم کم خدا گفت تو از من خواستی،پس من هم کنارت هستم،نترس برو جلو

    یادم میاد سری اول که رفتم سرکار،چون قراداد نبسته بودیم،حقوقی که قرار بود بهم داده بشه،یک سوم رو صاحبکار داد وگفت همین رو میتونم بدم،به جای اینکه بگم آخه چرا و….گفتم اشکالی نداره شهلا،همین هم عالی ،کم هست ولی شکر، باهاش یه مقدار از مایحتاج خونه رو تهیه کردم..

    باورتون نمیشه،سالها من به بچه ها م میگفتم دیگه شما بزرگ شدین،باید سرکار برید،ازین گوش می‌شنیدن ازون گوش در میکردن ،ومن شده بودم منبع پول برای اونها

    وقتی این اتفاق افتاد،این دوتا بچه کم‌کم بدون اینکه من بهشون دیگه اصرار کنم خودشون شروع کردن به کار کردن،تا جایی من فکرش رو هم نمیکردم….خونه ی بدون آسانسور وقدیمی رو برای خودم بهشت کردم،با حالی خوب که در عمرم تجربه ش نکردم..آدم‌هایی که نباید تو زندگیم میبودن،بی سرو صدا رفتن برای همیشه،یه جاهایی به مو رسید ولی پاره نشد،یه جاهایی واسه هزار تومن مونده بودم،ولی میگفتم میگذره،سختش نکردم

    خدا صاحبخونه فوق العاده ای سر راهم قرار داد..کرایه خونه عقب میفتاد بعضی وقتا،ولی اصلا به روم نمیورد

    اینارو دارم مینویسم، اشک شوق دارم میریزم،که چقدر قوی شدم

    هر وقت یه کوچولو حالم بد میشد، میومدم سایت،واصلا دنیام عوض میشد….

    بااون روزگار به ظاهر بد،اگه پولی برام پس انداز میشد،میومدم محصولات رو میخریدم، سخت بود ولی لذتش از سختیش خیلی بیشتر بود….خلاصه شدم اون شهلای قوی،که سالها میخواستم باشم ونمیشد،چه تصمیات جدی گرفتم،که قبلا اصلا جرات فکر کردن بهشون رو نداشتم،ولی شد وتونستم…

    الان که دارم این کامنت رو مینویسم،از بزرگی ولطف خدا،کامل بدهی‌های من پرداخت شده،هر سه تامون سر کار هستیم،نمیگم خیلی زیاد درآمد داریم ولی هزاران با سپاسگزارم که روزی داریم…. باید اون تکامل طی بشه

    وهر روز یه حسی در قلبم بهم میگه،که اون سرمایه هم به وقتش برمیگرده، خدا بهتر میدونه من نمیدونم

    حکمتی تو این اتفاقات بود،که خودم بهتر میدونم،الخیر فی ماوقع

    همه اطرافیان فکر میکنن،من شکست بدی خوردم،ولی به بزرگی الله قسم میخورم،که اگه این اتفاق به ظاهر بد نمیفتاد،خدا میدونه چه عاقبتی زندگی من پیدا می‌کرد …

    دارم خودم روپیدا میکنم،وچه لذتی داره باخدا عشق بازی کردن،خدایی که رفیق خالص من شده،روزی دهنده بی‌منت، ومونس تنهایی مطلق من…

    ثروت، من خودم هستم،با حالی بسیار خوب،به جرات میتونم بگم اینقدر به خدا نزدیک شدم،که مفهوم حال بد رو نمیدونم یعنی چی

    ثروت من بچه های نازنینی که دارم،وزندگی وهدف هاشون وحال خوبشون،چه خنده های ازته دلی که کنار هم داریم

    ثروت من شما استاد هستین،وشما مریم زیبایم

    ثروت من شما دوستان نابی هستین،که ندیدمتون ولی از هزار تا برادر وخواهر نداشته ام (من خواهر وبرادر ندارم وتک فرزند هستم) به من نزدیکتر وعزیزتر هستین

    مممونم از شما دوستی که کامنت من رو که میدونم طولانی شد،باصبر وحوصله خوندی

    خواستم از خودم رد پایی گذاشته باشم،وسالها بعد اگه خدا عمری بهم داد،بیام واز زندگی جدیدم براتون بنویسم….

    عاشقتونم

    در پناه حق باشید….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      زهره هوشیارمنش گفته:
      مدت عضویت: 2092 روز

      سلام دوست عزیز بهت تبریک میگم که آنقدر عالی هستی و تونستی زندگیتو دوباره بسازی با احساس خوب و کنترل ذهن آفرین

      امیدوارم هر روز در مسیر پیشرفت باشی و به مراحل عالی برسی و اینجا برامون کامنت بزارید از موفقیتهات

      شاد و پیروز باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        شهلاحیدری گفته:
        مدت عضویت: 1263 روز

        سلام دوست نازنیم،زهره جانم

        سپاسگزارم که وقت گذاشتین وکامنت من رو خوندین

        من هم برای شما آرزوی بهترینهاروا دارم

        تا همین لحظه ،ثانیه ای از یاد خدا غافل نبودم،ودارم از لحظه به لحظه زندگیم، در آغوش خودش لذت میبرم

        برای شما هم این حال خوب رو از خدا خواستارم.

        درپناه خودش باشید،مهربانو جانم…

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    مهدی حوازاده گفته:
    مدت عضویت: 1321 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان عزیز

    داشتم فکر میکردم که اتفاقات این سفر بینظیری رو که رفتم کجا بنویسم که هدایت شدم به این صفحه

    من 8 روز پیش تاریخ 19/6/1403 سفرم رو شروع کردم و امروزم که 27 ام هست

    اون موقعی که میخواستم راه بیوفتم هیچ ایده ی خاصی نداشتم که کجا برم توی ذهنم شیراز بود که اول برم شهرم اصفهان و بعد برم شیراز و برگردم

    قبل از اینکه حرکت کنم داداشم روی شوخی گفت پایه ای بریم کیش و منم گفتم اره و البته در حد همون شوخی موند اما من یه حسی بهم گفت تو لباس های مناسب کیش رو بردار حالا بدون اینکه ایده ای داشته باشم

    خلاصه راه اوفتادم و از خدا خواستم که در زمان درست در مکان درست باشم

    از مازندران شروع کردم و به سمت اصفهان راه اوفتادم

    وقتی رسیدم اصفهان دیدم بهترین موقع ممکن رسیدم

    هم تولد بود هم مهونی بود و خلاصه انقدر خوش گذشت که نگو

    یکی از شبا که مهمونی بود من رفتم خونه خالم و خلاصه حرف تو حرف شد که کجا میخوایی بری گفتم شیراز و شوهر خالم بهم گفت که به جای اون برو خونه ی من کیش و خلاصه کلی اصرار و کلید خونش رو بهم داد

    یعنی من تویه یه شب هم سفر کیشم اوکی شد هم یه خونه در اختیارم قرار گرفت

    خلاصه که دیروز صبح تصمیم گرفتم راه بیوفتم با ماشین از اصفهان به سمت کیش و گفتم یه شب شیراز بخوابم و بعد برم بندر چارک و با لندینگ کرافت برم اونطرف

    همون صبح که راه اوفتادم شوهر خالم زنگ زد گفت میخوایی بری خونه دوستم توی جم شب بخوابی و من قشنگ حس میکردم هدایت خداوند رو

    و من با یکم تعارف گفتم بله

    خلاصه راه اوفتادم رفتم توی راه با کلی آدمای بینظیر برخورد کردم و شب رسیدم و رفتم خونه اون بنده خدا و کلی هم شهر جم رو گشتم

    داشتم با خودم فکر میکردم تفاوت من با بقیه آدما چیه که همه چیز تو سفر برام خوب پیش میره

    به قول استاد دیدم من خیلی علی بی غمم توی سفر

    خداشاهده تا حالا یادم نمیاد برای سفر هایی که خودم رفتم برنامه ریزی و زمان بندی کرده باشم هر وقت حسم بهم بگه میزنم به دل جاده و وقتی مقایسه میکنم خودم رو با آدمایی که میشنن لحظه به لحظه برنامه میریزن تازه میفهمم داره از کجا آب میخوره

    یعنی عمه اینای من اومده بودن شمال با کلی زمان بندی از همون اول ماشین خودشون خراب شد توی راه بعد ماشین دامادش خراب شد شمال بعد کلا هوا وسط تابستون چنان بارونی شده بود که بیرون نمیشد بری

    یه چیز خیلی جالب دیگه ای هم که برام پیش اومد اینکه هرکسی میدید من تنها سفر کردم اونم با ماشین از شمال تا جنوب اصن هنگ میکرد

    میگفتن چطوری؟ حوصلت سر نمیره؟

    و من متعجب بودم که شما واقعا چطور تنها سفر کردن رو دوست ندارید تجربه کنید

    به قول استاد انگار آدم فضایی دیدن

    و واقعا این سفر داره بهم خیلییییی خوش میگذره

    خلاصه که امروز صبح رسیدم به بندر چارک ساعت 12 ظهر و تا رسیدم گفتن کشتی خراب شده و ساعت 4:30 کشتی بعدی میاد و هوا گرم بود زیاد حدود40 درجه

    به خودم گفتم الخیر فی ما وقع اصن میرم توی ماشین میگیرم میخوابم

    خلاصه خوابیدم تا اینکه با زنگ بابام از خواب پریدم و جواب دادم و بابام بهم گفت میخوایی به جای اینکه ماشینت رو ببری اونطرف ماشینو بزاری پارکینگ و خودت بری ‌ من یه دفعه گفتم اااا چه ایده ای و اصن به ذهن من نخورده بود چون من فقط الگوی با ماشین رفتن رو دیده بودم

    و خلاصه هم کلییی از هزینه ها کم کرد هم از دردسر ماشین بردن توی کیش و اصن گیم چنجر بود ایده و کارو خییلی راحت کرد

    یه چیزی که توی سفر بهم خیلی کمک کرده این انعطاف پذیر بودن هست

    این باور که خداوند منو هدایت میکنه و من بهش ایمان دارم

    خلاصه که ماشینو گذاشتم پارکینگ زیر سایبون و رفتم بلیط رو گرفتم و ساعت 15 حرکت بود و من در اخرین لحظه ها رسیدم بهش یعنی در زمان درست در مکان درست بودم و اگر 10 دقیقه دیر تر میشد کلا به کشتی نمیرسیدم و یه صندلی کنار پنجره بهم رسیدم و الانم توی راهم خدا میدونه چقدر موجزه برام توی راه هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 765 روز

    سلام بر استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز.

    من هم دوست دارم تجربه خودم را بنویسم. بعد از فوت پدرم از شدت غصه و گریه و زاری مبتلا به Ms شدم و پزشکان گفتن سال دیگه این موقع روی ویلچری برو به زندگی رو ویلچر خودتو عادت بده و بجای جنگ و مبارزه بپذیرش و سعی کن به این زندگی خو بگیری چون این بیماری پیشرونده است و هیچ راه درمانی نداره اولش ناامید و گریان شدم ته دلم خالی شده بود ولی یهو به خودم اومدم و گفتم چرا به زندگی رو ویلچر خودمو عادت بدم ذهنمو تربیت می کنم با همین پاهایی ک خدا بهم داده قوی تر و محکمتر از قبل قدم برمیدارم اونموقع نه سایت میشناختم و نه با استاد آشنا بودم. همین ک اینو گفتم انگار بارقه ای از نور و امید در وجودم شعله ور شد. یادمه همونطور ک خوابیده بودم داشتم اینستاگردی میکردم ک یه کلیپی توجه منو جلب کرد . کلیپ جلسه دورهمی اساتید موفقیت بود و به زبان انگلیسی.تا آخر کلیپ رو گوش دادم و فقط یه جمله از دکتر جو دیسپتزا را متوجه شدم ک در پاسخ به آقای گِرِگ بِرِیدن گفت من عاشق اینم ک صبح ساعت چهارونیم صبح از خواب بیدار بشم چون فرکانس اون موقع در بالاترین حد خودشه و مراقبه سپاسگزاری انجام میدم این جمله انچنان شوری در من انداخت ک بعد از مدت ها از جا بلند شدم و ایستاده و روی پاهام نماز خوندم و گفتم این هم نشونه اش ک من رو پاهای خودم راه میرم . به خدا متوسل شدم و از خودش کمک خواستم و محکم تکرار کردم حرفی ک پزشکان میزنن تنها راهکار و آخرین راهکار نیست خدا میلیونها راهکار برام داره و خودش منو به این راهها به راحت ترین شکل ممکن هدایت میکنه و هدایت کرد. فردای همون روز یکی از همکاران برای جلسه ای با من تماس گرفت و من گفتم نمیتونم در جلسه حضور پیدا کنم گفت میتوم بپرسم چرا ؟ م نتونستم بگم ام اس دارم گفتم کمرم درد میکنه و نمیتونم بیام. گفت دیسک کمر داری ک البته اونم داشتم و گفتم بله گفت خب زودتر به من میگفتی من میتونم تمریناتی بهت بدم ک درد کمرت رو میندازه و در صورت ادامه بهبود پیدا میکنی یا حداقل زمینگیر نمیشی . خلاصه هماهنگ کردیم و رفتیم و تمرینات رو به من داد حالا من چرا رفتم؟ چون نمیخواستم متوجه بشه ک من مبتلا به ام اس ام گفتم حالا میرم تمرینات رو میگیرم و بیخیالش دیگه. فوقش انحام نمیدم و بعدش میپیچونم. وقتی برای گرفتن تمرینات رفتم ایشون ازم خواست یه سری حرکات کششی رو انجام بدم ک مطمئن بشه درست انجامشون میدم یا نه ؟ منم وضعیت عضلانم داغون بود ولی به رو خودم نیوردم و با هر زور و بدبختی بود انجام دادم. ایشون با تعجب زیاد بم نگاه میکرد و گفت چقدر عضلاتت ضعیفه حداقل دوسال زمان میبره عضلاتت عادی بشه منم اصلا به رو نیوردم اومدم خونه و وسوسه شدم تمرینات را انجام بدم وبا اینکه خیلی برام سخت بود تا جاییکه بعضی مواقع اصلا نمیتونستم انجام بدم ولی انجام میدادم تا شش ماه همین تمرینات کششی را انجام دادم بعد از اون کم کم دیدم حرکات دست و پاهام خیلی بهتر شده منی ک نمیتونستم یه لیوان تو دستم بگیرم الان داشتم سینی ظرف بلند میکردم منی ک بیست قدم را به سختی و در نیم ساعت حداقل برمیداشتم الان داشتم عادی راه میرفتم . امیدوار شدم همین تمرینات را ادامه دادم در ماه هشتم دیدم میتونم بدون لکنت صحبت کنم و میتونم با دستم بنویسم . تیرگی پوستم داشت برطرف میشد و بدنم داشت وزن میگرفت و رسیدم به هفتاد کیلو. اصلا شگفت انگیز بود من ک هرروز داشتم آب میشدم و پوست بدنم شل شده بود و وقتی به استخونای در حال تحلیلم میخورد صدامیداد منی ک نصف بدنم رو فقط میکشیدم و نصف بدنم فلج شده بود. معجزه بود جرات پیدا کردم و شروع کروم به روزانه یکساعت پباده روی در روز تو پیست پیاده روی هرچند سخت بود ولی باید انجامش میدادم سخت بود ولی میارزید به قول دکتر دیسپنزا و من در کنار تمرینات مدام به سمینارهای دکتر دیسپنزا و کتابها و آثار ایشون هدایت شدم و مدام بارها بارها اونها را گوش میدادم و میخوندم و به الهامات خداوندی مطمئن بودم و عمل میکردم تا وضعیت عمومی بدن من خوب شد ولی به مرحله پایداری نرسیده بودم به دکتر باقری ک مربی بدنسازی بودم هدایت شدم و با ایشون مشکل ام اس و تمریناتی ک انجام داده بودم را مطرح کردم ایشون چهاردوره به من تمرینات دادن در کنازش رژیم غذایی و من بعد از هشت ماه کار با تمرینات ایشون و رعایت رژیم غذایی تعادل خودم رو به دست اوردم و الان سالم و قوی هستم هیچ قرص اعصاب و خواب و ام اس نمیخورم. روی ویلچر نیشتم و روی پاهای خودم راه میرم و روزانه تا دوساعت پیاده روی دارم و بابت هرقدمی ک برمیدارم میلیاردها بار خدا را مرسی. میدونم پشت یک قدم راه رفتن چ خبرهاست. وزن بدنم رو 53 کیلو و کاملا نرماله. پوستم شفافه و من همه را وامدار خداوند هدایت هاش و الهاماتش هستم ک اوست ک بر هی چیزی وکیل است اوست ک بر هر چیزی توانمند است اوست ک بر هرچیزی گواه است اوست ک بر هرچیزی دانا و شنوا و بیناست اوست ک دانای غیب و شهادت است اوست ک داناست به آنچه انجام می دهیم اوست ک‌پاداش محسنین را تباه نمی کند اوست که هدایت برعهده اش است اوست ک حی قیوم است خواب و چرتی نمیگیردش اوست ک قدرت مطلق دارد اویت ک اول و آخر است اوست ک‌ظاهر و باطن است اوست ک بسیار داننده پنهان هاست اوست ک هرکه را بخواهد بی حد و حساب روزی می دهد اوست ک مریض می کند و شفا می دهد اوست ک از جایی ک‌گمان نمی کنی به تو روزی می دهد اوست ک خالق آسمانها و زمین و هرکس و هرچه بین آنهاست اوست ک رزّاق ذوالقوه المتین است همه از جانب اوست و اوست که می داند و ما نمی دانیم

    ادامه در کامنت دوم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    نیلوفر قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1152 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم ، خانم شایسته زیبا و تمام دوستان خوبم در این سایت بی نظیر

    مدتی هست در پی حل کردن یکی از قدیمی ترین ، مهم ترین و درگیر کننده ترین مسائل زندگیم هستم

    تو سالی که گذشت مسائل زیادی رو حل کردم

    یعنی من یادمه که تو شروع سال هرچی میخواستم هدف جدید بنویسم قلم ام نمینوشت تا اینکه به من الهام شد

    امسال نوبت هیچ هدف جدیدی نیست امسال فقط باید مسائلی تکراریت رو حل کنی باید گذر کنی از اونا باید جای گذاشتن هدف های جدید به هدف های قدیمیت برسی

    و سال من شد سال حل مسائل

    الان که نگاه میکنم تو این 9 ماه من چقدر مسئله حل کردم !

    چقدر رفتم تو دل ترس هام

    چقدر رشد کردم

    از اولین مسئله ام که سلامتی بود که سالیان سال درگیرم کرده بود

    که قانون سلامتی زد از ریشه این مسئله رو قطع کرد و حل‌کرد که نتایج ام تو کانال تلگرام هست و تو خود دوره نوشتم

    تا مسئله ام تو روابط که با کار کردن رو ارزشمندی چققققدر بهتر شدم

    همین هفته پیش وارد یه رابطه خیلی کوتاه با فردی نا مناسب شدم قبلا من خیلی به این فرد علاقه مند بودم و زمانی که علاقه ام از بین رفت خودش پیشنهاد داد اما تو مدت یک هفته متوجه شدم چقدر نامناسب هستیم واسه هم و چقدر راحت جدا شدم درصورتی که اگه گذشته بود من چقدرررر تو شکستگی و احساس بد بودم که چرا نشد چرا ؟

    اما‌اینبار انقدرررر حال ام خوب بود گفتم مطمعنم این رابطه یه درس خوبی برام داشت و قراره ظرفم اماده افراد‌بهتربشه

    اینا همش به لطف کار کردن رو ارزشمندیم بود !

    و حتی دوری از کمال گرایی چون من همش میگفتم من که دوره احساس لیاقت رو ندارم اما شروع کردم خودم به خودم تمرین دادم و چقدرررر الهامات ام بهم کمک کرد که باید چیکار کنم و مطمعنم مدارم بره بالاتر خیلی راحت دوره احساس لیاقت رو میخرم و باز به مراتب احساس لیاقتم افزایش پیدا میکنه

    و خیلی برام جالبه اون فرد زمانی که میخواست رابطه رو تموم کنه میگفت من احساس بی لیاقتی در مقابلت میکنم

    نمیخوام به خودم مغرور بشم اما توهمون مدت کوتاه متوجه این ضعف در طرف مقابل شدم

    شما فکر کن کسی که من یه زمان فکر میکردم چقدر از من بهتره !

    همین الان ام تو ظاهر داستان از من موفقیت های بیشتری داره

    و به من قانون ثابت شد که مهم ایجاد ارزش درونیه تا ویترین ای که ادما از من میبیند !

    و من این خواسته توم ایجاد شد که خدایا ادمی رو بیار‌که برای هم کافی باشیم

    نه اون احساس بی ارزشی در مقابل من بکنه نه من در مقابل اون

    و چقدر اینطوری رابطه ارامش و احساس امنیت و ارامش بیشتری درش هست بدون شک

    و من احساس میکنم من تمام تمرکزم رو مسائل مالیمه خدا خودش داره مسئله ام تو بحث روابط رو حل میکنه و هدایت میکنه

    البته که همش هدایته

    حل هر مسئله ای لازمه اش هدایته

    مسئله بعدی که حل‌کردم مسئله ام تو رقص بود

    واقعا من با استایل رقص ام مسئله داشتم

    که به عنوان یه دنسر چی ام کی ام؟

    و خدا جوری هدایت کرد واسه حل این مسئله که باورم‌نمیشه

    قدم به قدم رفتم‌جلو

    هی بیشتر و بیشتر با خودم به صلح رسیدم

    با استایل ام با بدن ام

    قانون سلامتی ام‌که کاری با فیزیک ام‌کرد باور نکردی

    و تمام اون مسائل حل شد

    الان چقدرررر دارم از رقصیدن بیشتر لذت میبرم

    وقتی میرم تمرین ذهنم اروم‌تره

    چقدر تجربه به دست اوردم تو راه حل کردن این مسئله

    و چققققققدر دنسر بهتری شدم

    یوقتایی باورم نمیشه این منم!!!!

    ده بار فیلمو میزنم عقب و به خودم نگاه میکنم

    دیگه دارم روزانه رشد میکنم اگه قبلا ماهانه یا هفتگی رشد میکردم تو مهارت ام

    چقدر واضح تر شد برام که به شاگردام میخوام چی یاد بدم

    چون من اصلا خودم تکلیف روشنی با خودم نداشتم

    کاری که من‌میکردم تو ایران کمتر کسی میتونست بفهمه یعنی چی تا که هدایت شدم به جمع‌ و مسیری که تمام وجودم تایید گرفتم از جهان که اقاااا مسیرت درست درسته

    برو جلو

    و من الان خیییییلی بهتر میدونم باید چی یاد بدم به شاگردم

    چی بگم بش

    از دری وارد بشه

    و دریچه دریافت الهاماتمم تو این موضوع خییییلی کمکم کرد

    بین این همه هیاهو اینکه ببینیم این دنسر چی میگه اون چی میگه من اصل رو گرفتم و ول نکردم

    الان به هر دنسری بگم که من مدیتیشن میکنم و به من الهام میشه که این تمرین رو انجام بده

    اینو به شاگردت بگو اونو بگو شاید بخنده اما بچه های سایت میفهمن من چی‌میگم

    و جالب تر از اون اینکه زمانی که من یه سوال داشتم که خدایا پس اینکارو برای چی باید تو رقص انجام بدم

    باز به من الهام شد به این دلیل

    یادم‌نمیره من خواب بودم و همون لحظه بیدار شدم و تو دفترم نوشتم اینو

    و از اون‌جالب تر اینکه من قوانین جهان‌رو اوردم تو رقص و جواب گرفتم :)

    اخه کی باورش میشه؟؟؟

    که قانون رقص فیری استایل همون قانون جهان باشه

    به صفر رسیدن

    اجازه ورود به نیروی برتر و انجام دادن کارها موقع رقص

    اهمیت ندادن به نظر تماشاچی ، داور یا هرکس دیگه

    ارزشمندی و عزت نفس تو رقص

    لذت بردن از موزیک

    کیف کردن با فیزیکت و موزیک

    و تمام‌کاسنپ هایی که قراره به شاگردام یاد بدم !

    و این رو میدونم که چقدر فیزیک ما محدوده و من الان بیشتر دارم رو تمرین های ذهنی کار میکنم واسه رقص و تاثیرش رو فیزیک ام باور نکردنیه

    و بارها و بارها بهش فکر‌میکنم‌ که چقددددر من خوشبخت بودم که زندگیم رو خدا اینطور هدایت کرد به مسیر درست

    از رفتن تو مسیر علاقه ام که اولین‌چیزی بود که از استاد یاد گرفتم و شروع دوباره رقص برای من همزمان شد با شروع فعالیت ام تو سایت

    از اینکه یاد گرفتم از مسیرم لذت ببرم

    از اینکه قانون سلامتی معجزه کرد تو زندگیم

    از اینکه دنسرم و عاشششق حرفه ام هستم

    از اینکه قوانین ای که از جهان درک کردم رو تونستم تو رقص ام بیارم

    از اینکه میدونم تو این مسیر چقدر قراره به من نعمت داده بشه

    چقدر قراره مسائل ام راحت حل بشه و نگران چیزی لازم نیست باشم

    چقدرررر شکر گزارش ام چقدر شکر گزارشم

    اینهمه مسئله حل شد از من

    با هدایت پروردگار

    حالا نوبت رسیده به یکی دیگه از مسائل ام

    که بسیار واسم ارزشمنده حل شدن این مسئله

    اونم پول ساختن از علاقه ام هست

    البته پول ساختن خودش یک مسئله جداست

    و شاگرد گرفتن یک مسئله جدا

    اما خب من تو قدم اول به این نکته رسیدم که پایداری تو مسیر درست تو زمینه ثروت

    اولین شرط اش پول ساختن از علاقه است

    اونجایی که خدا تو آیه ی 60 سوره ی عنکبوت میگه :

    وَکَأَیِّنْ مِنْ دَابَّهٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاکُمْ ۚ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ

    و (در کار رزق به خدا توکل کنید نه بر سعی خود که) چه بسیار حیوانات که خود بار روزی خود نکشند، خدا (بدون هیچ کوشش) به آنها و هم به شما روزی می‌رساند، و او شنوا (ی دعای محتاجان) و دانا (به احوال بندگان) است

    یعنی کار خدا روزی دادنه !

    لازم‌نیست بری دنبال پول

    این اصلا کار‌تو نیست

    تو نیومدی بدوئی دنبال پول

    تو همه‌ داشتی اون دنیا اصلا

    تو اومدی لذت رو تجربه کنی

    علایقت رو تجربه کنی

    توش مهارت کسب کنی و عشششق کنی

    اصلا کار خدا این بوده

    ما اشتباه فهمیدیم داستانو !!!!

    ما بد باورش کردیم کافیه فقط باورمون رو راجب رزق و رزاق بودن خدا تغییر بدیم !!!

    واسه همین من این مسائل رو از هم جدا نکردم

    من دارم با علاقه ام کیف میکنم و رو باور هام کار میکنم و خدام از جایی که فکرش رو نمیکنم روزی میده

    یک ماهه رو این مسئله متمرکزم

    خیلی سخت بود

    همش ذهنم میخواست اذیت کنه

    همش میخواستم فرار کنم برم سراغ کارایی که ازشون قبل این پول میساختم

    من فقط دو هفته طول کشید ترس هام کمتر بشه

    اولش انننننقدر ترس داشتم که اصلا نمیتونستم کاری کنم

    و هیچ کاری نمیکردم براش حتی رو باور هام کار نمیکردم

    اصلا جرعت نمیکردم فکر کنم به خواسته ام

    تا اینکه اروم اروم ترس ها کمتر شد

    و الان واقعااااا رشد کردم

    یعنی شاید نرسیدم به هدف ام

    اما ترس هام خیلی کمتر شده

    ترمز هام رو بهتر شناسایی میتونم بکنم

    و راحت تر دارم پیش میرم توش

    هنوز واسم کنترل ذهن سخته

    اما ادامه میدم و خودمو از مسئله ام بزرگتر میکنم

    حالا میخوام تو کامنتم چندتا نکته رو به خودم یاداوری کنم

    یک :

    نیلوفر فکر نکن اگه فرار کنی ازش

    اگه بری باز از راه دیگه پول بسازی تغییر خاصی تو زندگیت ایجاد میشه !

    اونا راه حل موقته اونا مثل مسکن عمل میکنه !

    تو عااااشق اینکاری

    تو زنده ای واسه اینکار

    میری تو مسیر دیگه

    دلت پیش رقصه تمرکزت پاره پاره است و از اون مسیرم نتیجه مالی خاصی حاصل نمیشه برات !!!!

    و این مسئله حل نشده چقدر عزت نفس ازت میگیره !!!!

    این مسئله تکراری رو حل کن و بزار بری واسه مسائل جدیدت تو کاری که عاشقشی مسئله حل کنی

    اونوقت مسائل کسب و کارتو با عششق حل میکنی !!!

    و چقدر ظرفت بزرگتر میشه و قوی میشی

    بشین یک بار برای همیشه این مسئله رو از ریشششه حل کن

    تا روز به روز درامدت بیشتر بشه

    و هرچقدر زمان بزاری برای حل مسئله ات ارزش داره !!!!

    چون راه رسیدن به خواسته ات رو قدم به قدم یاد‌گرفتی و خیلییی راحت ادامه اش میدی و روز به روز همه چیز برات بهتر میشه !

    دو :

    نیلوفر

    اصلا مهم نیست قبلا چیشده !!!!

    مهم نیست تو حل این مسئله چندبار شکست خوردی

    اولا که کلی چیز یاد گرفتی

    دوم اینکه اصلا مهم نیست چند سال درگیرت کرده

    چقدر درگیرت کرده و….

    مهم اینکه اندازه ات رو نسبت به مسئله ات بزرگتر کنی

    قوی تر بشی

    بهتر کنترل ذهن یاد بگیری

    توحیدی تر بشی

    شجاع تر بشی !!!

    تو اون ادم قبل نیستی که انتظاراتت مثل قبل باشه تو حل این مسئله

    تو قوی تر شدی

    تو بزرگ تر شدی تو تجربه های زیادی تو خلق خواسته داشتی تو این‌مدت و اصلاااا قرار نیست اون اتفاقات رو باز تجربه‌ کنی !!!!

    تو اینبار از پس حل کردنش بر میای

    به میزانی که اعتماد میکنی به میزانی که ارومی به میزانی که توکل میکنی

    اسان میشی برای اسانی ها و خدا قدم به قدم هدایتت میکنه برای حل مسئله ات !

    سه :

    نیلوفر

    تو روند حل مسئله ات هیچ عامل بیرونی رو در نظر نگیر !

    نگو کشور

    نگو دولت

    نگو خانواده

    نگو فلان ادم

    نگو شرایط ام

    نگو سوشال مدیا

    نگو شهرت

    نگو جنسیت

    بگو

    خودم خودم خودم و خودم !!!!!

    تمام عامل خودتی

    اگه نرسیدی که نشد خودت بودی

    هرجام رسیدی و شد خودت بودی !

    حاضر بودی برای خدا که شد

    اماده بودی برای خدا که شد

    دل سپردی به هدایت که شد !!!!

    هیییییچ عاملی تو هیچ جایی از زندگیت نقش نداشته و تمامش خودت بودی

    خدایی که این قدرت رو داره :

     ان یقول له کن فیکون ( من میگم‌باش و اون میشود )

    و خدایی که این قدرت رو به بنده اش سخاومت مندانه داده

    به تو قدرت تسخیر داده !!!!

    چی میخواد تاثیر بزاره

    اصلا مگه میتونه تاثیر بزاره؟؟؟؟

    اصلا مگه توانایی تاثیر داره ؟؟؟

    خودتی و خودت و خودت هرجا نشد و شد

    یاد نره

    چهار :

    نیلوفر

    تو روند حل مسئله ات کمال گرا نباش !

    و خودتم با کسی مقایسه نکن !

    واسه کوچیک ترین نتایج ذوق کن و خوشحال باش

    واسه کوچیک ترین نشانه ها ذوق کن و خوشحال باش

    نگو چه فایده فلانی درامدش فلانه

    چه فایده منکه هنوز اینهمه همه کلاس و شاگرد و… ندارم

    کیف کن با مسیرت

    چیکار‌داری کی کجاست؟؟؟

    مگه میشه تضمین کرد تو یک سال دیگه بالاتر از خیلیا نباشی

    اما میخوای لذت نبری از مسیرت چون یسریا نتیجه شون از تو بزرگ تره؟؟؟؟

    تو کیف کن با زندگیت اصلا مهم نیست کجایی

    چقدر پول داری چقدر شهرت داری

    تو با سرعت بیشتر رشد میکنی وقتی مقایسه نکنی خودتو

    وقتی نخوای خودتو ثابت کنی به کسی

    وقتی نخوای پوز کسی رو بزنی

    اصلا کسی وجود نداره !

    بخوای مقایسه کنی هیچوقت راضی نخواهی شد چون همیشه بهترش هست که مقایسه کنی

    پولدارترش زیباترش موفق ترش !!!!‌

    اما اصل احساس خوبت تو مسیره

    واسه کوچیک ترین رشد هاتت ذوق کن جشن بگیر

    جایزه بده به خودت

    پاداش بده به خودت

    سپاس گزار باش

    کیییف کن !!!!

    حتی قبل نتایج مالی

    اگه دیدی امروز 1 مرحله احساست بهتر از دیروزه بگو خدایا شکرت من دارم باز نزدیک تر میشم به هدفم

    الان نخوا به بهترین احساس برسی چون اصلا بهترین احساس نداریم

    بخوا یک قدم یک مرحله بهتر از دیروز باشی

    فقط با یک روز قبل خودت رقابت کن و برنده شو

    اینطوری تو همیشه برنده این مسابقه ای‌

    و قدم به قدم به جایی میرسی که باورت نمیشه تا این حد ارومی و تغییر کردی

    و کیف میکنی با تغییرات خودت

    رسالت تو اینکه احساس خوب داشته باشی !!!

    پنج :

    نیلوفر

    تو روند حل مسئله تمرکزت رو فقط بزار رو برداشتن محدودیت های ذهنیت

    و کار‌به چگونگی‌نداشته باش

    چون زمانی که مدارت تغییر کنه از همون جایی که هستی

    به هر طریقی شده هدایت میشی به ثروت و نعمت بیشتر

    جهان‌نمیتونه اینکارو نکنه

    این وظیفه و قانونشه که انجام بده

    از همون جا و شرایطی که توش هستی !!!!

    و در اخر

    تو قربانی این مسئله نیستی

    تو قربانی شرایط بد مالی ایت نیستی

    تو خالقشی و میتونی تغییرش بدی

    و سپاس گزار باش به خاطر این تضاد که میخواد زندگیت رو پر از برکت و نعمت بکنه‌

    سپاس گزار‌باش و تمرکزت رو از روی تضاد بردار

    چون زمان که تو احساس بد تضاد نمونی

    و ذهنت رو کنترل کنی

    و به چشم موهبت بهش نگاه کنی

    خداوند تورو بشارت میده به پاداش های اون تضاد

    امروز یکشنبه تو تاریخ 25 آذر 1403

    تو این صبح سرد و زیبا

    من تضمین میدم

    و ایمان دارم

    این مسئله از آسان ترین روش حل میشه و نعمت ها و برکاتش وارد زندگیم میشه

    و این تضاد یک بار برای همیشه از زندگیم میره و دیگه برنمیگرده :)

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1325 روز

      به نام هدایت الله

      سلام خدمت خواهر عزیزم نیلوفر دوست ارزشمند وتوحیدی و فعال سایت

      از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما می‌توانم حس کنم ولذت ببرم

      آنقدر خوب بودی دختر که کامنت خوبی برای رد پا برای خودت به جا گذاشتی

      بهت تبریک میگم چقدر قانون رو خوب درک کردی و خوب اجرا می‌کنی در زندگی

      دوستان خوب وثابت قدم مثل شما در این سایت الهی نعمتی هستند که پدیده ها و اتفاقات را خاص میکنند و از این بابت از خداوند و از شما سپاسگزارم امروز هم با کامنت خوب شمارو به رو شدم ووجود خدا رابیشتر حس کردم

      امیدوارم همیشه مثل ستاره های آسمان بدرخشی و ما هم لذت ببریم از نتایج خوبت

      در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    سمیرا سعادتمند گفته:
    مدت عضویت: 1517 روز

    بنام الله مهربانی ها

    چه فایل بینظیری ما خالق شرایط مون هستیم ،

    قبل از وارد شدن به این سایت و آشنا نبودن با قوانین جهان هستی ، من خودم و قربانی شرایط میدونستم ، اما امروز با گوشت و استخونم اینو متوجه شدم خودم‌هستم که خالق شرایط زندگی خودم هستم در روابط ، در کسب و‌ کارم ، در جذب ثروت ، … در همه ابعاد و حوزه های زندگی ام خودم مسئولیت تمام جنبه های زندگی مو بپذیرم …و ریشه ای همه مسائلی و بتونم حل کنم و اعتماد به نفس و عزت نفسم بالاتر بره و هر بار با حل مسائلی ظریفیتم افزایش و بزرگ‌تر شم ،همین پذیرش خالق زندگی خود بودن و تسلیم بودن در مقابل پروردگار جهان هستی اولین قدم برای متفاوت زندگی کردن ماست ، خدایی که زندگی رو به ما هدیه داد و ما انسان‌ها را خالق زندگی مون قرار داده ، خدایی که از روح خود در ما دمید و ما جزئی از وجودش هستیم .

    چقدر این پذیرش این واژه خالق بودن خود نه قربانی بودنمان به ما آرامش و احساس خوب میده …وقتی برمیگردیم به نتایج زندگی مون در همه ابعاد و زوایا نگاهی میاندازیم ، متوجه میشیم همه جا خودمون بوجود آورنده آن بودیم و هستیم نه جامعه نه همسر و پدر و مادر نه مدرسه و دانشگاه …

    استاد سپاس ،مریم بانوی نازنین تشکر فراوان فراوان از شما دو عزیز ، بابت این فایلهای بینظیر ارزشمند و محتواهایی که هزاران باز هم گوش بدیم و ببینیم باز هم کمه ، آگاهی هایی که تکرارش همیشه برامون جدیده و کلی درس آموزنده داره…

    سپاس خداوند هدایتگر که مارا لایق و شایسته شنیدن و دیدن و درک و اجرای این آگاهی ها و بودن در این دانشگاه توحیدی و این مکان مقدس میداند و ما را به این سایت زیبا هدایت مون نمود.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  9. -
    ملورین گفته:
    مدت عضویت: 1828 روز

    خدایا شکرت برای این همه آگاهی که هر روز به شکلی کاملا بدیهی و رایگان دریافت میکنم.

    سلام به استادان بزرگوارم استاد عباس منش و خانم شایسته بهترین و شایسته ترین الگوهای زندگی من و یک خدا قوت میگم برای این همه تلاش بی وقفه و بی توقع و هر روز بهترین سوال ها را مطرح میکنید و ما را وادار میکنید که سیر و سیاحتی به دنیای درون خود داشته باشیم و ناشناخته های بیشتری را کشف کنیم.

    امروز دوباره خداوند درهای رحمتش را به رویم گشود و با دیدن پارادیس زیبا و فورد با ابهت و زیبا و از همه مهمتر با دیدن استاد عزیزم لحظه هایی قشنگ و پر از درس را برایم رقم زد و با هوای بی نظیر و بهشتی اردیبهشت و صدای پرندگان که گوش هایم را نوازش میدهند؛ خداوند حجتش را بر من تمام کرد.

    استاد عزیزم؛ امروز قبل از نوشتن دیدگاهم خیلی به جواب سوال شما فکر کردم و یک نیرویی به من گفت قرآن را باز کن و از همان قدرت بی نهایت طلب یاری کن و وقتی قرآن را باز کردم سوره حج آیه 65 باز شد أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ

    آیا ندیدى که خداوند آنچه را در زمین است و نیز کشتى‌هایى که به امر او در دریا مى‌روند براى شما رام کرده است و آسمان را نگاه داشته تا جز به فرمان او به زمین نیفتد؟ همانا خداوند نسبت به مردم رأفت ورحمت دارد و در واقع موضوع آیه کاملا به مبحث امروز مربوط میشد که خداوند آنچه را در زمین است مسخر انسان کرده و این موضوع اشاره دارد به قدرت بی نهایت درونی انسان برای خلق آنچه که طلب میکند.

    از خداوند کمک خواستم تا یاری ام کند و هدایتم کند تا جوابی برای سوال استاد داشته باشم که حداقل خودم را قانع و دلخوش کنم برای این که بدانم من هم شیوه ایی برای حل ممسئله ایی به صورت اساسی داشتم؛ کم کم داشتم ناامید میشدم چون هر چه فکر کردم چیزی به یاد نیاوردم (البته من هنوز موفق به خرید محصول فوق العاده شیوه حل مسائل نشدم) اما بعد از حدود یک ساعت یاد مسئله ایی افتادم که دو سال ونیم بود کلا تمام انرژی من صرف این موضوع شده بود.

    من دی ماه سال 1399 و زمانی بود که من تازه با استاد آشنا شده بودم و وارد سایت شدم اما نه به صورت جدی که در این اثنا دستگاه گوارش من مشکل جدی پیدا کرد، رفلاکس های شدید، سر دردهای شدید، احساس درد شدید در کتف و یک عالمه علائم شدید دیگر که اصلا دوست ندارم دربارشون صحبت کنم و هر وقت با خانوادم در این باره صحبت میکردم میگفتند چیزی نیست عرق نعنا بخور یا فلان دمنوش رو دم کن بخور و هیچ کس حرف من را باور نمیکرد و من فقط داشتم درد و عذابی را تجربه میکردم وصف ناپذیر و راستش من از اینکه به پزشک فوق تخصص مراجعه کنم میترسیدم (در واقع گذاشتن آشغال ها زیر مبل) ، و به خاطر همین ترسم به چندین پزشک عمومی رفتم و هر کدام یک تعدادی دارو تجویز میکردند و من همچنان درد با من همراه بود حتی چنان گوش های من گرفته بود که من به پزشک گوش و حلق و بینی مراجعه کردم و ایشون هم مثل سایرین بدون اطلاعی از مشکل اصلی دارو تجویز کردند و خوب قاعدتا هیچ بهبودی در من حاصل نشد و جالب اینجاست که برادرم آدرس یک دکتر فوق تخصص دستگاه گوارش را به من دادند که خیلی هم به ما نزدیک بود و خیلی هم از ایشون تعریف میکردند و برادزادم قبلا دقیقا همین مشکل را داشتند و به راحتی درمان شدند یعنی هدایتی به این وضوح اما من فقط به خاطر ترس از آندسکوپی و این که باید 4 صبح میرفتم برای وقت گرفتن، برای رفتن مقاومت میکردم تا جایی که پارسال اونقدر دردهام زیاد شد به قدری حتی نمیتونستم درست راه برم و 11 کیلو وزن کم کردم و خلاصه واقعا مرگ رو به چشمان خودم میدیم تا این که مصمم شدم و یک روز ساعت 4 صبح بیدار شدم و رفتم وقت گرفتم و دکتر بعد از معاینه بلافاصله برای من آندوسکوپی نوشتند و من با کمال میل پذیرفتم و مراحل درمان اساسی را شروع کردم و گرفتن وقت آندوسکوپی خودش پروسه ایی بود ولی من اونقدر مصمم بودم و اونقدر از خداوند کمک و هدایت میطلبیدم که خداوند دستهاشو برای من فرستاد و برادر عزیزم به راحتی برای من وقت گرفت و بعد دیدم که چه کار راحتی بود و مشخص شد که دستگاه گوارشم عفونت کرده و فقط همین که اگر همان اول مسئله رو اساسی حل کرده بودم این همه عذاب و درد را متحمل نمیشدم و همین موضوع باعث شد مرحله درمان من طولانی بشه و در ضمن اهرم رنج و لذت هم خیلی به من کمک کرد و تنها امیدم خداوند و راز و نیازهایی بود که با پروردگارم داشتم و خواب های بی نظیری که میدیدم و کاملا خداوند را کنار خودم احساس میکردم که دائم توی خواب و بیداری به من میگفت که هواتو دارم خیالت راحت باشه ؛ تمام خانوادم رو میدیدم که هر کدام به سهم خودشون برای من هر کاری که میتونستند انجام میدادند.

    هر روز وارد سایت میشدم و زمانی بود که شما با کشتی کروز در سفر بودین و من همیشه میدیدم و لذت میبردم و نکات مثبت فایل ها رو میدیدم اما اصلا توان نوشتن کامنت نداشتم؛ بهترین فرصت شده بود برای من که تمام کامنت ها رو بخونم و لذت ببرم؛پرسش و پاسخ های عقل کل رو مطالعه کنم و مطالب جدید یاد بگیرم و لذت ببرم.

    دائم از خودم می پرسیدم چرا اینجوری شد؟چرا من به این بیماری سخت مبتلا شدم؟ و جواب هایی که دریافت می کردم این بود که: تو سالیان سال باورهای اشتباه داشتی در تمام جنبه ها و جواب دیگه ایی که در گوشم به صدا در می اومد این بود که این ها آزمایش های خداوند هستند و من باید به جهان اثبات می کردم که چقدر لایق ماندن در مسیر توحید هستم و چقدر به پروردگارم و معجزاتش ایمان دارم و خوشحالم حتی یک لحظه به قوانین خداوند شک نکردم و با ایمان به مسیرم ادامه دادم و مزیتی که برای من داشت این بود که بیش از پیش به خداوند نزدیک شدم و این ثمره این تضاد برای من بود و این که بی نهایت قدر سلامتی را بدونم و برای داشتنش هر روز و هر لحظه از پرودگار سپاسگزاری کنم.

    در حال حاضر هم هر بار که برای ویزیت مراجعه میکنم داروهام کمتر و کمتر میشه و محدودیت های غذاییم خیلی کم شده و تقریبا مجاز به خوردن اکثر مواد غذایی هستم و حالم عالیه و تا یکی دو ماه دیگه کلا داروهام قطع میشن و تمام این ها رو مدیون خداوند و معجزاتش و شما استاد عزیزم هستم که اگر با شما و قوانین جهان آشنا نشده بودم و لیلای قبل بودم شاید حتی الان زنده نبودم.

    استاد جانم واقعا جملات طلایی شما رو همیشه و هر لحظه تجربه میکنم و حس میکنم که اگر مسئله ایی ریشه ایی حل نشه اون مشکل خیلی حادتر و بدتر از قبل برمیگرده؛ در ضمن از خانم شایسته نازنین بی نهایت سپاسگزارم که عاشقانه شبانه روز زحمت کشیدن و این محصول جادویی شیوه حل مسائل رو به روز رسانی کردن و این که پا به پای استاد گام بر میدارن و بسیار استادانه و بدون کوچکترین لرزش دست، هم راه میرن و هم به صورت کاملا حر فه ایی فیلم برداری میکنن شما فوق العاده هستید شایسته ترین بانو.

    برای استادان عزیزم و تمام اعضای محترم سایت آرزوی تنی سالم و دلی پر از عشق به خداوند دارم

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      سید عظیم بساطیان گفته:
      مدت عضویت: 826 روز

      سلام بر لیلای عزیز ، کامنت تون رو مطالعه کردم، اولش ناراحت شدم و حرصم گرفت که چرا زودتر پیگیر نشدید، و زودتر اقدام نکردید، خدا رو شکر به خاطر اینکه سلامت هستید ، خدا وند به هتون سلامتی ، و تنی سالم بده، ممنون که نوشتید. ماهم شما رو دوست داریم و ان شالله سایتون بالای سر خانواده ی محترم متون باشه… در پناه خداوند متعال باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    عمران نوری گفته:
    مدت عضویت: 1994 روز

    سم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت دوستان و استاد عباس منش عزیز

    خدایا شکرت صبح اومدم سمت سایت و دیدم استاد فایل اموزشی جدید گذاشته خدایا شکرت خیلی ذوق کردم

    و همین انرژی و ذوق و شوق رو اگر همه‌مون بذاریم انشالله مثل قدیم می‌افتیم تو دور و یک روز در میون فایل خوب از استاد و سایت عباس منش داد کام خواهیم داشت

    بنابراین برای بیشتر کردن این انرژی من به نوبه خودم میام امروز تو این جمع دوست داشتنی کامنت میذارم تا کمک کوچیکی باشم برای گسترش و زیاد شدن این اگاهی در جهان

    در تمرین این جلسه که استاد در مورد شیوه حل مسائل صحبت کرده میخوام مثالی از خودم بزنم که ممکنه بهتون ایده بده

    جالبه همین دیروز یه اتفاق تکراری برای کسب و کارم رخ داد که باعث شد من به فکر فرو برم و بیام بشینم و دو دو تا چهار تا کنم و بفهمم ایراد از کجاست و چرا این سناریو تکراری برای من همیشه رخ میده

    و از اونجایی که من دارم روی خودم کار میکنم و خداشکر به این مرحله از باور رسیدم که من خالق زندگی خودم هستم و هر اتفاقی تو جهان اطرافم رخ میده چه از لحاظ سلامتی ، روابط ، معنویت ، مالی چه خوب چه بد صد در صد باعثش من هستم و عوامل بیرونی هیچ تاثیری تو اتفاقات زندگی من ندارند

    این من هستم که اصل هستم

    این من هستم که خالق هستم

    این من هستم که قدرت خداوند رو در وجود خودم دارم

    این من هستم که با افکار و باورهام میتونم هر چیزی رو خلق کنم

    بنابراین با این باور من صد در صد مسئولیت اتفاقات زندگی خودم رو می‌‌پذیرم

    برای همین دیروز دیگه اومدم نشستم تا کامل و دقیق بیام بررسی کنم که داستان این مسئله تکراری چیه و از کجا اب میخوره؟

    حالا داستان چیه؟

    من تو کسب و کارم بارها بارها شده مشتری می‌اومده با من ارتباط میگرفته و تا مرحله تمایل به خرید و قرار داد پیش میرفته و جالبتر از این شماره کارت میگرفته تا پول واریز کنه ولی یهویی غیبش میزنه و تماس میگرفتم و پیگیری میکردم جواب نمیداد و خبری ازش نمیشد

    این اتفاق چند بار برای من رخ داد اوایل که با قانون کامل اشنا نبودم شاکی هم میشدم از مشتری که چرا پول نزده و میگفتم اون مشتری یه مشکلی داره

    من که کار خودم رو درست انجام دادم

    ولی هر چقدر که جلوتر رفتم و بیشتر روی خودم و درک بهتر قوانین حاکم بر جهان هستی کار کردم و مخصوصا تعدد این اتفاق تکراری رو تو زندگیم بارها بارها دیدم

    دیگه فهمیدم که بابا ایراد از جای دیگه‌ست این من هستم که مشکل دارم نه اون مشتری

    یه جایی تو افکار و باورهای من ایراد وجود داره و ترمزی هست که نمیذاره تو اون لحظه اخر اون اتفاق دلخواه رقم بخوره

    دیروز دیگه به خودم گفتم این فایده نداره من باید الان بشینم این مسئله رو برای همیشه حلش کنم

    بنابراین مثل همیشه از خدا کمک خواستم و به خدای خودم گفتم که

    خدایا بارها بارها تو این مسیر من به مسائل و تضادهای زیادی خوردم که هر موقع ازت هدایت خواستم خیلی راحت اومدی از طریق نشونه‌ها بمن الهام کردی و کمک کردی تا من اون تضاد رو حل کنم بنابراین باز هم میخوام منو هدایت کنی و بمن کمک کنی

    و این باور رو در خودم ایجاد کردم که

    خدا عاشق منه

    خدا در وجود منه

    و جواب تمام سوالات رو داره

    و عاشقانه دوست داره منو هدایت کنه تا در مسیر خوشبختی و گسترش حرکت کنم

    این باورهای قدرتمند کننده رو بارها بارها با خودم تکرار کردم

    و البته یه باور دیگه هم دیروز تو کامنت بچه‌ها که استاد تو فایل قبلی در موردش صحبت کرده بودن هم یاد گرفتم که

    جواب تمام سوالات بسیار ساده و دم دست و بغل گوش ماست

    این باور رو بارها بارها با خودم تکرار کردم و بعد نشستم تو خودم ریز شدم که چرا من تو فروش فلان محصول بعضی اوقات به مشکل میخورم

    ( کار من کشت و تولید و خرید و فروش برگ و پاجوش الوئه وراست که فروش پاجوش که همون بوته‌های کوچیک میشه خیلی سخت‌تر از فروش برگ تو بازار هست برای همین اکثر همکارها پاجوش الوئه ورا از گیاه جدا میکنند و دور میریزند تا گیاه اصلی رشد بهتری داشته باشه برای محصول برگ )

    ( خیلی جالبه داشتم این توضیح اضافه رو میدادم که شما بهتر درک کنید که داستان دقیقا چیه

    بعد یهویی تو همین نوشتن یه باور کمبود دیگه تو باورهام شناسایی کردم که چرا من فکر میکنم فروش پاجوش سخت‌تره در صورتی که این باورهای محدود کننده منه که اتفاقا باید روی این مورد هم کار کنم تا درستش کنم خدایا شکرت منو هدایت کرد تا بهتر خودم و باورهام رو بشناسم و بفهمم کجا تو افکارم ایراد دارم )

    خلاصه چون این باورهای محدود کننده رو دارم برای همین زیاد برای محصول پاجوشم ارزش قائل نیستم و بارها شده این محصول بدون اینکه پولی از کسی بگیرم به دوستان و نزدیکان همین جوری دادم

    و وقتی اومدم فکر کردم و بررسی کردم که چرا این رفتار رو از خودم نشون میدم رسیدم به این اصل که من هنوز برای این محصول خودم ارزش قائل نیستم و محصول مهم و با ارزشی نمیدونم و چون این باور رو داشتم برای همین مشتری که خریدار این محصول بود با من ارتباط میگرفت و تو اون لحظه اخر پشیمون میشد و معامله انجام نمیشد

    وقتی که من این ترمزم رو شناسایی کردم و به لطف هدایت خداوند فهمیدم لااقل ایراد این مسئله‌ای از کجاست و خیلی خوشحال شدم از اینکه فهمیدم مشکل از کجا اب میخوره

    مثل مکانیکی که وقتی میفهمه ایراد ماشین از کجاست هنوز هیچ کاری براش نکرده میبینی خیلی خوشحاله که تونسته درست ایراد رو تشخیص بده و بعد میاد با رفتارهای درست حلش میکنه

    من تقریبا تو ابتدا همین حس و حال رو داشتم

    و بعد از خدا هدایت خواستم که چه عملی باید در راستای حل این مسئله انجام بدم

    و همون لحظه بمن الهام شد به پسرعموی زنگ بزن که بهش پاجوش مفتی دادی و بهش بگو‌ گیاهی رو که بهت دادم رو حساب کنه و پولش رو برام واریز کنه

    واقعا انجام اینکار خیلی سخت بود و من هی از خودم میپرسیدم چی بگم به این بنده خدا و ممکنه طرف ازم ناراحت بشه و بقیه مردم اگه بشنوند چی میگن و خلاصه کلی از این نجواها تو ذهن من می‌اومد که سعی داشت جلوی منو بگیره

    ولی من اومدم از اهرم رنج و لذت استفاده کردم از اونجایی که هدف اصلیم رشد و پیشرفت و فروش بیشتر تو کسب و کارم هست بنابراین به خودم گفتم اگر میخوام رشد کنم باید اینکار رو انجام بدم و وارد دل ترسهام بشم و این مسئله رو برای همیشه حلش کنم و اگر اینکار رو نکنم تا اخر عمر همین مشکل با من خواهد بود و خلاصه من همون لحظه گوشی رو گرفتم برای پسرعموم زنگ زدم و بهش توضیح دادم که این تعداد پاجوش از من گرفتی و زحمت بکش فلان مبلغ رو برام واریز کنه ( البته خیلی دوستانه و محترمانه )

    جالبه پولش چیز خاصی نمیشد در حد 100 هزار تومن بود

    ولی خود انجام اینکار پا گذاشتن روی ترسهام بود که خیلی به رشد اعتماد بنفس من کمک میکرد که بدنبال راضی کردن دیگران نباشم و کاری که از نظر من درسته و منو راضی میکنه رو انجام بدم

    خیلی جالبه من تلفنی در حال صحبت کردن با پسرعموم بودم که داشتم درمورد پرداخت پول صحبت میکردم که همون لحظه چندین بار پشت خطی داشتم و نگاه کردم ببینم کیه !!!؟؟

    شاید باورتون نشه ، دیدم همون مشتری که شماره کارت ازم گرفت ولی پول نزد و یهویی غیبش زده بود و حتی جواب تماس منو رو هم نمیداد الان پشت خطی من بود

    همون لحظه کلی خدا رو شکر کردم از اینکه چقدر جهان سریع پاسخ میده و نذاشت به فردا بکشه سریع نتیجه ایمان رو پاداشهای خودش بمن جواب داد و سمت من فرستاد

    اگر این اتفاقات معجزه نیست پس چیه؟؟؟

    من ایمان خودم رو نشون دادم و حرکت کردم تا مسئله رو حل کنم و بلافاصله جهان پاسخ داد

    خلاصه اینکه من از پسرعموم پول اون تعداد پاجوش که بهش دادم رو گرفتم و بعد اون مشتری یه ساعت بعد دوباره با من ارتباط گرفت و کلی ازم عذر خواهی کرد و گفت من تا چند ساعت دیگه پول به حسابتون واریز میکنم

    که همین اتفاق هم رخ داد

    اقاااااااااا وقتی نتیجه رخ داد و اون مشتری پول زد و سفارش داد منی میگی انگار بزرگترین کار دنیا که غیرممکن بود و کسی نمیتونست انجام بده ولی من تونستم انجامش بدم

    درست مثل کارهای بسیار بزرگ و جهانی که ایلان ماسک تو پروژه‌هاش انجام داده و کسی تا حالا نتونسته

    من همون حس و حال داشتم و تو اتاق از خوشحالی مثل دیوانه‌ها می‌دویدم و میرقصیدم و هی بالا و پایین میپریدم و هی به خودم میگفتم

    من تونستم

    من تونستم

    اره پسر همینه

    من فوق العاده‌ام

    من بالاخره موفق شدم

    همسر و بچه‌هام که با تعجب منو میدیدن

    خلاصه خیلی خوشحال بودم از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم

    البته این ذوق و شوق من نه اینکه بخاطر پولی که دریافت کردم بود بلکه بیشتر بخاطر مسئله‌ای که چندین سال با من بود و همیشه کار رو خراب میکرد و تو اون لحظه اخر نمیذاشت من به خواسته‌ام برسم بود که تونستم بالاخره شکستش بدم و بیام اون مسئله رو حلش کنم و پول نتیجه درست اون رفتار بود که کاملا طبیعی من بهش برخورد کردم

    خداشکر باز هم من توسط خداوند سوپرایز شدم و از هدایت و الهامات خداوند استفاده کردم و خیلی راحت با یه تماس وارد دل ترسهام شدم که البته اولش سخت بود وقتی که وارد شدم دیدم چقدر راحت بود

    تازه پسرعموی من خیلی هم استقبال کرد و کلی هم تشویقم کرد که چقدر خوب بلدی بفروشی که من باید ازت کلی چیز یاد بگیرم

    و من بعدش چقدر به خودم افتخار کردم و چقدر به خودم افرین گفتم از اینکه من چقدر به محصولم علاقه دارم که براش ارزش قائلم و چون دوستش دارم به هر کسی که این محصول رو میدم از طرف انتظار دارم بابت این محصولی که بهش دادم ازش پول درخواست کنم

    که خود انجام اینکار خیلی به رشد اعتماد بنفس من کمک میکنه

    ببخشید دوستان کامنتم طولانی شد دوست داشتم با دیتیل کامل توضیح بدم تا کامل براتون جا بیافته داستان چی بود و من دقیقا چطور رفتار کردم و از همه مهمتر چه عملهایی انجام دادم که باعث شد این نتیجه عالی رو بگیرم

    البته نمیگم کامل مسئله حل شد چون باورهای کمبود همیشه با من هست

    من با کار کردن و تکرار کردن این نوع رفتار و بهبود دائمی میتونم ارام ارام نقش و تاثیر گذاری این باور کمبود رو کم رنگ کنم و بجاش باورهای قدرتمند کننده و باورهای فراوانی و باور ارزش لیاقت رشد بدم و اعتماد بنفس خودم رو هی بالاتر بالاتر ببرم

    دوستان و استاد عزیز عاشق همه تون هستم

    دوست داشتم تو این جلسه اتفاقی که دیروز برام رخ داد که اتفاقا ربط داشت به موضوع این جلسه با شما عزیزان درمیون بذارم هم کمکی کرده باشم برای تقویت باورهام و هم ایده داده باشم برای بقیه دوستان برای بهتر حل کردن مسائل زندگیشون

    انشالله هر کجا از این کره خاکی هستید در پناه الله یکتا ، شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید

    فعلا

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: