سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 194 - صفحه 21

596 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    عصمت عجمی گفته:
    مدت عضویت: 1939 روز

    سلام به استاد عزیز و مریم جان کلی از این فایلتون لذت بردم و از همینجا شما رو میبوسم که اینقدر خوش اخلاق مهربون و خوش برخورد هستید. در رابطه با انعطاف پذیری که صحبت کردید منم به خودم نگه کردم دیدم جز ادمهایی هستم که خیلی همه چیز رو به خودم سخت میگیرم ومنعطف نیستم البته دارم روی خودم کار میکنم و به قول مریم جان یه درجه یه درجه مدارم و میبرم بالاتر من در رابطه با ارایش کردنم خیلی راحتم و هرجایی رو بدون ارایش میتونم برم و خیلی خودمواذیت نمیکنم که حتما باید ارایش داشته باشم اما درباره بچه هام که یه وقت چیزیشون نشه تو سفر خودم و بچه هامو خیلی اذیت میکنم خیلی سعی میکنم بیخیال باشم اماسخته البته خیلی نسبت به بچه ی اولم الان بهترشدم. از شما استادان عزیز ممنونم که مارو نسبت به همه چیز اگاه میکنین وباعث میشین که به درون خودمون سفر کنیم. همیشه درسفر باشین و بهتون حسابی خوش بگذره

    در پناه الله مهربان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    آذر عزیزی گفته:
    مدت عضویت: 1217 روز

    به نام خدای هدایت گرم

    سلام به استادهای خوش تیپ و دوست داشتنیم و همه ی دوستان عزیزم

    خدا رو شکر میکنم به خاطرشما استاد جان که در چنین کشور قشنگی زندگی می کنی که ماها فقط زیبایی میبینیم وزیبایی.

    تحسین میکنم این جاده ی با صفا وتمیز رو واین ماشین زیبا رو و همچنین شما ها رو استاد جان که روز به روز زیباتر میشید.

    به قول آقای خوشدل وقتی عکس اول فایل رو دیدم با لبخند زیبای خانم شایسته من هم یک لبخند بزرگ روی صورتم نقش بست.

    خوش به حال شما خانم شایسته ی عزیز که هر لحظه بااستاد هستین واز آموزه های استاد مستقیم استفاده می کنی. وتحسینتون می کنم که تونستین انقدر خوب رو خودتون کار کنین که از اون آدم قبلی که فرمودین به چنین شخصیتی تبدیل بشین.

    براتون آروزی روزهای خوشی رو در کنار استاد می کنم

    واز خدا می خواهم از این سفرها هم هر کدوم از ماها تجربه بکنیم.

    در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 861 روز

    به نام خدا

    ردپای 105

    سلام استاد عزیز و دوستای خوبم

    صبح طبق معمول قبل صبحانه سایت چک کردم که با عکس زیبا بنر سایت ،گل از گلم شکفت ،آخه این یک عکس ساده نبود

    پر از زیبایی های بصری پر از باورهای فوق العاده ،پر از امید پر از برای من شده پس توام ادامه بده بود

    تازه خبر از این بود که ،کلی سورپرایز و زیبایی در راهه

    ماشالله استاد هر روز جوان تر و مریم عزیزم هر روز زیباتر

    چقدر هم زمانی خوبی بود حرف های مریم جون

    دیشب در مسیر سفر یه روزه مادرم داشت از آرایش صحبت می‌کرد

    من زیاد اهل آرایش نیستم با وجود اینکه همیشه لوازمش برام فراهم بود

    اما گهگاهی در حد کم آرایش میکردم

    دیشب مامانم دید که بدون هیچ آرایشی رفتیم بیرون انگار در ذهنش منو با هم سنام مقایسه کرد ،اشاره کرد به اینکه ،آرایش نباید جوری باشه که نتونی یک روز بدون اون بیای بیرون

    امروز هم دوستم همینطوری شد !یه دفعه در خونشون زدن و مجبور شد بره جلو در

    وقتی برگشت داشت از خجالت آب می‌شد مدام خودش سرزنش می‌کرد که ظاهرم خوب نبود کاش حداقل یه رژ میزدم!

    احتمالا این تکرار موضوع برای من درسی داره که حواسم باشه ارزش و هویت خودم رو در گرو چی میدونم؟

    آیا من بدون معیار های جامعه خودم ارزشمند میدونم

    آیا من برای تایید بیرونی تلاش می‌کنم یا صرفا برای اینکه از این کار لذت میبرم و تفریح میکنم و زیبایی بیشتر تحسین میکنم؟

    آیا وقتی از دید خودم همه چی خوبه ،منتظر تایید بیرونیم و اگه اون تایید نگیرم ،احساسم نسبت به خودم عوض میشه؟

    یا برای جلب توجه بیشتر ،غلیظ تر آرایش میکنم و بیشتر عمل میکنم؟

    انگاری نمیشه وارد موضوعی شد و توش باور لیاقت و فراوانی نباشه!

    خودم تو این موارد خوب نیستم ولی خیلی بهتر شدم

    یه آپدیت بدم :چند ردپای قبل گفتم یه شب برخلاف همیشه تا صبح خوابم نبرد چرا؟چون به یک باره کلی ایده راجب مهاجرت آمد! با وجود تاکید من به اینکه نمیخوام مهاجرت کنم

    بعد چند روز من هدایت شدم به گرفتن گذرنامه و حتی صحبت راجب این موضوع تو خانواده

    با استقبال همه ،مواجه شدم!البته بجز بابام که خب حق میدم من تک دخترم و خانواده زیادی وابسته، به زمان نیازه

    برام جالب بود یه ایده الهامی منو حداقل تا همین حد وارد ماجرا کنه!

    چندتا درخواست کار دارم ،چندتا قدم عقب افتاده رو درحال انجام دادنم

    البته که هنوز متوجه نشدم چرا بعضی هاش کار پیش نمیره

    تا حدی طبیعیه ،تا حدی به خاطر ترس خودمه

    مثلا یه کار مهم با یه فردی داشتم که رفته بود مسافرت و کار یک هفته عقب افتاد

    یا کار اداری با کسی که هر روز سر کار میومد اما اون روز مرخصی بود

    امیدوارم بتونم متوجه بشم ایراد کار کجاس

    نه که همه چیز گل و بلبل باشه ،اما به نظرم باید ساده تر پیش بره ،بدون چالش تر پیش بره ،بدون قطعی سیستم پبش بره( دارم به این کلمه آلرژی پیدا میکنم) پس حتما باوری اشتباه وجود داره

    البته که این نگرش رو از استاد به یادگار دارم و همینطور مواجهه با مسائل و باور به الخیر فی ما وقع

    مورد بعدی انجام کارهایی که هرگز فکر نمیکردم روزی انجام بدم ،این یه دونه رو بی‌شک از مریم جان آموختم

    بعد سریال ها هدایت شدم به شرایطی که با کلی ابزارآلات کار کردم ،پمپ باد ،اتو لوله،کارواش ،بکس،دستگاه جوش، مینی فرز و…..

    خلاصه هر چی از کارهای عجیب غریب بگم کم گفتم!

    اصلا جاهایی رفتم که خودم باورم نمیشه :)))امروز پلیس +10بودم یه دفعه‌ به خودم آمدم، خدای من چی شد که من الان اینجاممم

    وارد روزهای شلوغ و هیجان انگیز دارم میشم که هر روز در حال سورپرایز شدنم

    الخیر فی ما وقع

    به امید روزهای عالی تر

    در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1953 روز

      سلامِ مجدد همراه با عشق فراوان به فاطمه جانم و همه ی اعضای خانواده ی دوست داشتنی ام.

      به به از این سوالاتِ عالی که نوشتی:

      حواسم باشه ارزش و هویت خودم رو در گرو چی میدونم؟

      آیا من بدون معیار های جامعه خودم ارزشمند میدونم

      آیا من برای تایید بیرونی تلاش می‌کنم یا صرفا برای اینکه از این کار لذت میبرم و تفریح میکنم و زیبایی بیشتر تحسین میکنم؟

      آیا وقتی از دید خودم همه چی خوبه ،منتظر تایید بیرونیم و اگه اون تایید نگیرم ،احساسم نسبت به خودم عوض میشه؟

      یا برای جلب توجه بیشتر ،غلیظ تر آرایش میکنم و بیشتر عمل میکنم؟

      احسنت به درایتت…

      من خیلی خیلی کم آرایش میکردم و میکنم، به عبارتی بیشتر در مهمونی یا عروسی، در حالتِ عادی خودم راحتم ساده و ساده و نچرالِ خودم باشم و هیچی نزنم به صورتم.

      به لطف خدا تو این زمینه صلحِ بسیار عالی با خودم دارم و قضاوت مردم خیلی خیلی خیلی خیلی کم میاد بالا برام…

      من خودم اینطوری راحت ترم…

      یادمه اوایل ازدواج، برام جذاب شده بود آرایش کردن، مخصوصا حس میکنم می‌خواستیم بریم خونه مادرشوهرم با آرایش میرفتم، چون ایشون وقتی با آرایش منو میدید تحسین می‌کرد…

      که دیدم انگار داره برام تولیدِ اجبار میکنه تو ذهنم که با آرایش برو، اینطوری بهتر به نظر میرسی…

      که متوجه شدم نه سمانه خانم، این من نیستم، من فقط هر وقت خودم دلم میخواد آرایش میکنم، وقتی بهم حس خوب میده از درونم، نه وقتیکه بخوام توجه و تحسین دیگران رو جذب کنم…

      مدتهاست، ماه هاست آرایشی ندارم، اگه لاک میزنم چون خودم دلم میخواد، برای دل خودمه، اگه رژ میزنم به خاطر دل خودمه نه دیگران…

      خلاصه که وقتی مریم جون از آرایش گفت، یاد خودم افتادم تو اون مواقع به شدت کمی که به دلیل زیبا دیده تر شدن پیش چشم دیگران آرایش کردم…

      خدا رو شکر غالبِ عمر من، با خودش در صلح بوده با صورتِ طبیعی سمانه.

      همه زیبا هستن، زیباییِ حقیقی از درون میاد روی چهره، با اخلاقِ خوب ظاهر میشه…

      موهام داره رشد میکنه و متوجه تغییر حالتش شدم، اینم زیباست به قول یکی از بچه ها که امروز تو کامنت نوشته بود.

      الان یاد یه چالشِ خفن با خودم افتادم پارسال:

      پارسال تولد برادرزاده ی همسرم، که هم خانواده همسرم دعوت بودیم هم خانواده ی جاریِ نازنینم، با خودم گفتگو کردم سمانه امشب تولده و با توجه به پیشینه ی آدم های نازنینِ اون جمع میدونستم همه آرایش میکنن میان تولد…

      سمانه تو چی؟

      اول گفتم خب ضایع هست که بی آرایش برم مهمونیِ تولد با اون همه آدم…

      بعد سمانه ی با صلح درون گفت نه اگه انتخاب خودته آرایش کن نه به خاطرِ جمع…

      دیدم نه، انتخاب من نیست، من هر چی ساده تر راحت ترم…

      با همه ی نجواها و ترس از قضاوت دیگران که باهام بود به لطف خدا با شجاعت بدون آرایش رفتم و لذت بردم…

      خیلی به خودم افتخار کردم…

      که مدارم بالاتر رفت…

      اونجا نجوا میگفت آرایش میکردی بهتر نبود؟

      گفتم نه، ممنون، راحتم…

      عکس هم گرفتم…

      خداروشکر که تو این موارد راحتم با خودم و صورتم و لباس هام.

      چقدر برات خوشحالم که رفتی تو دل تجربه های جدید…

      معلوم نیست چی به چیه و قراره از چه مسیری بری جلو

      اما قشنگ معلومه تو مسیری هستی که تجربه کنی.

      شاید چیزی که خودت فکر میکنی

      شاید چیزهای متفاوت اما مناسب برای تو…

      خدا میدونه

      خودش بلده هدایتت کنه

      نترس

      چیزی نیست

      خودش میگه چی به چیه، تو فقط آروم باش و هر کاری هدایت شدی به انجامش لذت ببر، تو مسیر حرکت کن به بقیه اش کاری نداشته باش…

      من نمیگم فاطمه جان….

      حسم میگه اینارو بنویسم…

      ماچ به روی ماهِ توحیدی و شجاعت.

      الهی شکر برای نعمتِ سپاس گزاری، برای نعمتِ حسِ خوب.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        Fatima گفته:
        مدت عضویت: 861 روز

        سلام سلام

        مرسی که برام از خودت گفتی لذت بردم از صلح با خودت

        تو خیلی زرنگی دختررررر :)آرایش نکردی که زیبایی های درونت آدم هارو به وجد بیااااره نه به به و چه چه به خاطر تناسب رنگ رژ با سایه

        و این چنین دل مادر شوهر جان رو بردی کلک

        آخ آخ چقدر زرنگی تو عکس دسته جمعی هم آرایش نکردی که تک ستاره جمع باشی

        به دور از شوخی های بی مزه نصفه شبی من (عادت به نصفه شب بیدار موندن ترک کردم دادم هزیون میگم)خیلی خوشحالم یه صالح صلح کننده از دستاورد عزت نفس بالاش برام حرف زد

        عزت نفسی که تو کانسیلر و کرم پودر خلاصه نشده

        مرسی از حست که میگه و تو می نویسی برام

        ماچ به سمانه مهربون

        در پناه خدا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1778 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام ب استاد عزیزم و مریم زیبا ونازنین

    وسلام ب خانواده ی فوق العاده ی خودم

    خیلی خوشحالم و خداروشکر میکنم بابت حضورم دراین جمع توحیدی

    چقد ذوق میکنم وقتی شما دوعزیز, بهترین الگوهای زندگیم و کنار هم میبینم

    الهی صدهزار بارشکرت

    من سفرنامه رو شروع کردم ب لطف الله و قسمت دوم و امشب دیدم و کامنتم و گذاشتم چقد حس فوق العاده ای دارم استاد

    چقد کامنت های دوستان فوق العاده س

    چقد ازشون انرژی میگیرم و ایمانم قوی تر میشه خداروشکر میکنم بابتش

    استاد من چن روز پیش ی سوالی برام پیش اومد ,اینکه شما و مریم جان

    برای پوست تون چی استفاده می کنین

    ماشالله پوست هردوی شما خیلی روشن تر جوانتر و شاداب تر شده

    خیلی دوسداشتم بدونم ,چون من در طی روز باید حتما ی مرطوب کننده بزنم یا پوستم و ماساژ بدم

    ک خیالم راحت بشه

    مخصوصا اینکه گوشه چشمم چین افتاده برای همین حساسم حسم بد میشه

    ولی خب بعضی وقتا هم خسته م میشم چیزی نمیزنم

    اینکه گفتین هیچی نمیزنین ب پوستتون خییلی حس خوبی گرفتم متوجه شدم

    اینم ی باوره ک من خیلی شنیدم باید ب پوستت برسی بعد25سالگی دیگه کلاژن استفاده کنی

    چقد تحسینت کردم مریم عزیزم

    چقد فوق العاده ای شما

    دقیقا چقد قابل لمس بود حرفات برام

    آرایش کردن چقد کار زمانبر وسختیه

    البته من اخیرا خیلی کم آرایش میکنم

    فقط ی رژ میزنم با سرمه چشم

    فقط کرم نرم کننده استفاده میکنم

    تقریبا یکی دوهفته س ک این دوتا رو هم استفاده نمیکنم ک مامانم میگه چقد رنگت پریده

    چون عادت نداره اینجوری ببینه منو

    ولی خیلی حس خوبیه آرایش نکردن

    روحت انگار سبک تره و رها تری

    چقد این قانون فرکانس عالیه

    چقد خوب هم فرکانس و همدارشدین شما دوعزیز دل

    چقد تحسینتون کردم این تحسبن کردناتونو این نگاه های پراز عشق تونو

    این صمیمیت و زلال بودنتونو

    این همراه وهمسفر بودنتون و

    استاد شما چقد فوق العاده ای

    چقد عالی خودتونو در همه ابعاد ب چالش میکشید

    چقد بهتون افتخار میکنم و ب خودم میبالم ک استادی چون شما دارم

    چقد خوبه ک همیشه ب دنبال ساده تر بودن و ساده تر کردن کارهاتون هستین

    و ب عبارتی چقد خوب آسان میشین برای آسانی ها

    الهی صدهزار بار شکرت ک جواب سوالام و گرفتم و هدایتم کردی مث همیشه

    خیلی دوستون دارممم

    مراقب خودتون باشین

    مشتاقانه منتظر قسمت بعدی سفر هستم ان شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1953 روز

    به نام خالقِ مهربونم، خالقی که منو خالقِ زندگیم کرده، خالقی که هر لحظه به بهترین شکل، به بهترین مسیر هدایتم میکنه.

    سلام به مریم جانِ نازنینِ نازنینم با صورت و چشم هایی زیبا و مهربون، با خنده ای بسیار زیبا و دل نواز.

    سلام به استاد عباس منش جانِ نازنینِ نازنینم که بسیار مهربان و زیباست، و سپاس گزارِ نعماتِ بی شمارِ خداست.

    سلام به دوستانِ نازنینم که تو سه روزی که کامنت ننوشتم حسابی دلم براشون تنگ شده.

    و اما این فایل و سفر و تغییرات و بهبودهای سمانه جانم:

    بسیار جالبه، همزمان با استاد و مریم جان، منم چهارشنبه شب عازمِ سفر شدم و جمعه شب برگشتم…

    میخوام بنویسم از سفرِ خودم، شگفتی هاش و دلبری هاش…

    البته که متوجه شدم چقدر عوض شدم، مخصوصاً تو این سفر و تجربیاتم.

    همه شون از فضلِ خدا بوده و هست برام.

    شروعش رویایی آغاز شد، زمانیکه کامنت سعیده جان شهریاری رو خوندم که هدایت شده بود به یه سفر و محل زیبا و بهش خوش میگذشت…

    در حالیکه خودش هم تو یه کامنت از سفر رویاییِ یه دوست دیگه خونده بود و از خدا درخواست حضور در یک محل زیبا رو کرده بود و براش اجابت شده بود به سرعت…

    برای منم همین شد، برای سعیده جان از ته دل آرزوی سفر خوش کردم، همون موقع از خدا خواستم منو هدایت کنه به یه باغ یا باغچه که هم محصول بچینم، هم نوشِ جان کنم…

    مشخص نکردم از چه راهی، چند نفر هستن که باغچه دارن در نزدیکان، ولی من از قصد گفتم خدایا هر باغچه ای که تو فراهمش کنی…

    نمیدونم دقیقا چقدر طول کشید، ولی نهایتا چند روز بعد جاریِ عزیزم زنگ زد که من پایه هستم با خودش و بچه هاش به همراه پدرشوهرم بریم باغچه اش تو روستایی از کاشان؟

    همون لحظه که صحبت میکردیم، سورپرایز شدم از این خلق به لطف خدا…

    و بعد تصمیمم رو گرفتم که برم باهاشون.

    قبل از این تماس، من همیشه با همسرم رفتم روستا و خاطرات بسیار خوشی دارم از اونجا.

    پس اولین روبه رویی با سمانه انجام شد: بدون همسرم برم تا ببینم چند چندم با خودم و وابستگی و استقلال؟

    آیا بلدم خودم برم مستقل و لذت ببرم؟

    البته باید بگم همونقدر که من شاکر خدا هستم برای همسرم، همونقدر هم سپاس گزارم برای خانواده ی دوست داشتنی اش، همه شون برام عزیزن، رابطه ام با پدرشوهر و جاری ام و برادرزاده های همسرم هم خدارو شکر عالیه و نوه ها رو عین خواهرزاده های خودم دوست دارم و با قلبم باهاشون بازی میکنم، گپ میزنم، نقاشی میکشیم و …

    جالبه وقتی تو کامنت وجیهه جانم و رصوان جانم خوندم رابطه شون با بچه ها خوبه و محبوب بچه ها هستن، انگار تازه یادم بیاد منم همینم، ارتباطم با بچه ها خوبه، هم تو خانواده هم مدرسه زمانیکه معلم بودم، هم فعالیت های شغلیِ دیگم مرتبط با کودکان.

    خدا رو خیلی سپاس گزارم برای این آپشنم، برای صبر و حوصله ام که اغلب زیاده برای بچه ها…

    از فضلِ خداست و بس.

    وگرنه من هیچی.

    خلاصه سفر آغاز شد، از لحظه ی شروع تصمیمم برای سفر، تو نظر من سفر آغاز شد برام و مطمئن بودم حسابی خوش میگذره بهم، همینطور هم شد.

    سفر پر باری رفتم و برگشتم.

    خواسته ام خلق شد:

    هم هدایت شدم به باغچه ی پدر شوهرم، تغییر آب و هوا دادم، محصول چیدم و خوردم (انگور، شاتوت، بادام، گردو)، در چیدن محصولِ اصلب باغچه (بادام) سه تایی اقدام کردی و من چندین بار خودمون رو تشویق و تحسین کارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      Fatima گفته:
      مدت عضویت: 861 روز

      سلام به سمانه عزیزم

      به به عکس جدید ،امیدوارم خوب باشی

      چند روزی کم پیدا بودی فکر کردم ایمیل پیامت نمیاد ،نگو خانم مسافرت بودن

      چقدر عالی امیدوارم حسابی خوش گذشته باشه بهتون

      چقدر خوشحالم که سمانه عزیز یه تجربه جدید کسب کرد ،سفر متفاوت از قبل

      غیر از این بود جای تعجب داشت که سمانه با بچه ها رابطه خوبی نداشته باشه!

      مهر محبت‌ که از پشت گوشی حس میشه حکایت از قلب بزرگیه که بچه ها خیلی خوب حسش میکنن

      ممنون که برامون از تجربه جدیدت گفتی از زیبایی های سفر گفتی

      به کلمه ای در بین کلمات پیامت نیاز داشتم که اون رو هدایت خدا میدونم

      چون بیشتر از هر کلمه ای بهم چشمک زدن

      استقلال !

      فک می‌کنم این روزها برای من آغاز داستان پر پیچ و تاب استقلال

      برام دعا کن که آسون بشم برای آسونی ،صبر بهبود رو داشته باشم صبر رشد صبر تغییر و صبر مواجهه با چالش ها

      راستی دیروز که پروانه دیدم ناخودآگاه یادت کردم ،برای من توی ذهنم پروانه مساوی شد با سمانه

      شاد باشی دوست خوبم

      در پناه خدا باشی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1953 روز

        سلام فاطمه جانِ قشنگم.

        امروز یهو تصویرت رو دیدم قسمت اعضای مورد علاقه ام و بعد پاسخت اومد…

        دله دیگه، وصله به هم، و باز هم فرکانسِ ما آدم هاست که به هم ولمون میکنه فارغ از اینکه هر کدوم مون کدوم نقطه از جهان هستیم.

        قلب ها در یک لحظه به هم گره میخوره.

        الهی شکرت.

        داشتم کامنتی از آقا حمیدِ امیریِ نازنین میخوندم و پاسخ مینوشتم که نقطه ی آبیِ شما ظاهر شد.

        مرسی که برام نوشتی فاطمه جان.

        تو سه روزی که کامنت ننوشتم هم خیلی مشغول بودم، هم اینترنت ضعیفی داشتم و بهتر دیدم روی زیبایی های سفر و محیط و عملکردهام تمرکز بذارن به جای غُر زدن برای سرعت اینترنت و …

        و خودمو غرق کردم تو قشنگی ها…

        تو همه چیز.

        هر چیزی که داخلش بودم، میدیدم، میشنیدم…

        امروز داشتم تعدادی بادوم میشکستم برای همسرم، یادِ باغ و لحظاتِ خوشِ چیدن بادوم ها افتادم…

        خدارو شکر برای تک تکِ تجربه هام که منو بزرگتر میکنن.

        در این عصرِ دل انگیزِ مردادی بهترین ها رو برای فاطمه جلنِ نازنینم میخ ام:

        صبر

        سکوت

        تسلیمِ خدا بودن

        درکِ هدایت های خدا، گوش کردن به هدایت‌های خدا و چشم گفتن و عمل کردن…

        تو هر مرحله از رشد گه هستی، بهترین ها پیشِ روت باشه عزیزِ زیبایِ من.

        خدا از اول باهات بوده و هست و خواهد بود.

        همون خدایی که بهت ایده های ناب داده و میده، خودش بلده هدایتت کنه از کدوم مسیر بری که بهترین، شیرین ترین، هموارترین باشه برای تو.

        همون خدا تد رو آسان میکنه برای آسانی ها، تو فقط نفسِ عمیق بکش، زیبایی ها رو با عشق دعوت کن به درونت، مابقی اش با خداست، تو خودتو بکش کنار از مسیر، اجازه بده خدا بهت نشون میده چه باید بکنی….

        یه چیزی که هر بار با جریانِ هدایت بهتر درکش کردم ب ای خودم اینه:

        سمانه قرار نبوده و نیست با سختی انجامش بدی. اتفاقا قراره تو مدارِ هدایت قرار بگیری و با شیرینی و سادگیِ هر چه تمام انجامش بدی، عینِ زدنِ یه دکمه.

        یعنی چی؟

        یعنی قبل از اینکه تو جریانِ هدایت باشم، انجامِ کاری با ذهن خودم سخته، شونصدتا ترمز دارم، لذت هم نمیبرم، فقط به زور میخوام برسم…

        و اما روی دیگه ی ماجرا:

        وقتی تو جریانِ هدایتم، همون کار انجامش میشه عسل، ترمزی وجود نداره. فقط شور هست و عشق و اشتیاق.

        وابستگی معنایی نداره.

        میشه استقلالِ فکری و عملی.

        میشه لذت بردن از مسیر…

        هر وقت فکر کردم منم، منم که بلدم، منم که عقل و هوش و درایت و هوشمندی و تیزهوشی دارم، بچه خفنِ روزگارم، آسمون باز شده فقط من افتادم پایین (هر چی شرک و غرور و منیّت و خودپسندی هست برای من)، اونجاست که تو در و دیوارم…

        اولش متوجه نشدم از کجا دارم میخورم ولی بعد کاشف به عمل میاد دلیلِ سخت شدنِ ایده های نابِ اولیه اینه که من یه لحظه گمان بردم ایده قشنگه از من بوده، حالا اجراش هم با منه و منم که همه چیز تمومم، تهِ خوبا و خفنایِ روزگار منم…

        برو عااااامو

        برو دختر خوب

        از اول خودش بوده

        همش خودشه

        اعتبار هر خیر و خوبی و زیبایی، از اللهِ یکتاست.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1953 روز

        فاطمه جانم، پاسخِ اولم برات کاملا هدایتی بود و نوشتم، بعد اومدم ویرایش بزنم دیگه دکمه ویرایش طاهر نشد، گفتم باید همونطوری می‌رفته دیگه.

        هیچی ات نمیشه سمانه جون نوشته ات با غلط املایی بره اینبار :))))

        من دوست دارم همیشه ویرایش کنم و بعد متن، ثبت شه، گاهی میشه، گاهی نمیشه، اشکال نداره، تو تلاشمو بکن باقیشو رها کن…

        دوباره الان کامنتتو یه بار دیگه خوندم، دیدم چند مورد جاش خالیه تو پاسخِ اولم برات، که اینجا مینویسم:

        مرسی عزیزم که به یادمی و عدم حضورم رو متوجه شدی، این از عشق تو میاد و من قدردانِ عشقت به خودم هستم، ماچ به روی همچون ماهِ شجاعت.

        مسافرت عالی بود، بهترین سفرها پیشِ روت باشه و کلی تجربه و زیبایی رو بچشی.

        مرسی که انقدر زیبا در مورد رابطه من و بچه ها نوشتی، شیفته ی ادبیات مهربانانه ات هستم دخترِ مهربان و خوش قلب.

        مرسی که برام کامنت نوشتی، هدیه ات دریافت شد، یه عالمه هدیه ی ناب بیاد سمتت.

        ممنونم از توجهت به عکس پروفایلم، چند روزی بود دلم میخواست عکس جدید از الانم بگیرم و بذارم پروفایل، انجام شد، این عکس رو تو باغچه پدرشوهرم در روستا گرفتم، پشتم درخت مو و انگور خوشگل بنفش هست تو مسیر زیرزمین، که خیلی باسلیقه دو طرف پله کشیده شده برگ های مو و انگورها با خوشه های نابشون.

        الهی شکر به این همه برکت و زیبایی.

        خودِ الانم رو دوست دارم.

        خودِ قبلی مو دوست دارم.

        خودِ بعدی مو دوست دارم.

        مرسی که با دیدن پروانه، یادِ من میوفتی، این مخلوقِ زیبای خدا برآن نشانه و یاداورِ زیبایی های فراوانِ خدا باشه همیشه.

        تو بغلِ خدا باشی فاطمه جانم.

        عرق در آرامش و امنیت و ثروت و حس خوب باشی همیشه.

        الهی شکر برای دوستانِ نابم در سایتِ شگفت انگیزِ tasvirkhani.com

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          Fatima گفته:
          مدت عضویت: 861 روز

          سلام سمانه عزیزم

          بسیار خوشحالم که دل به دل راه داشت و روزیِ ما به قول خودت !سمانه مهربون بود

          تنت سلامت ایشالا شادی هات روز افزون باشه

          تو زبان خدا شدی که بهم بگی

          تو پای به راه در نه و هیچ مپرس !مگه خودت نسپردی دست هدایت خدا ؟پس ترست چیه غمت چیه گریه و زاری چیه

          خدا بوده و هست :)چقدر قشنگه نه؟

          اخییییش

          ■تو خودتو بکش کنار از مسیر، اجازه بده خدا بهت نشون میده چه باید بکنی….

          باید بذارمش جلو چشمم تا همیشه ببینمش ،سمانه من واقعا دوست دارم این خدارو بپرستم تا خداهای قبلی رو

          امیدوارم همه روزی حس کنن همچنین خدایی رو

          چقدر خوب برام نوشتی دخترررر

          چقد خوشحالم بهت پیام دادم ،سوخت حرفات تموم شده بود

          الان شارژ شارژ شدم

          مخصوصا اینجااااا

          اولش متوجه نشدم از کجا دارم میخورم ولی بعد کاشف به عمل میاد دلیلِ سخت شدنِ ایده های نابِ اولیه اینه که من یه لحظه گمان بردم ایده قشنگه از من بوده، حالا اجراش هم با منه و منم که همه چیز تمومم، تهِ خوبا و خفنایِ روزگار منم…

          اینو بعد از حرفای استاد که می‌گفت این حرفا از من ندونین ،کردیتش مال من نیست باید می‌فهمیدم!

          وقتی از خدا بدونی خب انجامش هم میسپاری دست خودش :)ایزی ایزی تامام تامام

          حالا خودش آسون میکنه خودش راهنما میشه خودش قدم بعدی میگه

          سمانه با غلط املایی همون سمانه بی غلط املایی:)روح سمانه مهمه دل سمانه باهام حرف میزنه نه چیز دیگه

          مرسی دوست خوبم خوشحالم که خوشحالی

          سمانه سایت عباسمنش از ذهن من پاک نمیشه چرا؟

          چون گره خورده به لحظه بسیار مهم زندگیم !

          لحظه ای که حالم خوب نبود و تو سایتی از نشونه بودن پروانه خوندم و بعد رفتم تو حیاط نشستم که خدایا اگه صدام داری پروانه نشونم بده

          و آمد:)))))))))

          و بعد کامنت تو برام با جمله نشانه امروز هم آمد، پروانه !

          هنوز هم این همزمانی و نشونه ها ذوق زدم میکنه

          مرسی بابت حرفای قشنگت

          در پناه خدا باشی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    زهرا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1055 روز

    سلام و درود خدمت استاد نازنینم ، مریم جان مهربان و دوستان عزیزم سلام من را پذیرا باشید چون عاشقانه دوستتان دارم .

    تقریبا دو ماهی است به علت مشغله کاری فرصت فعال بودن در سایت را نداشتم البته که تمامی برنامه ها و فایل ها را دنبال می کردم ، اما نبودن در سایت خیلی خوشایند اوضاع و احوالم نبود تا اینکه دو روزی است گوشی بنده ریست شد و تمامی اطلاعات حافظه پاک شد و این اتفاق علتی شد که از فعالیت های پرفشار این چند وقته دور شوم و به سایت دوباره توجه ویژه ای انداختم … بسیار جالب است مثل اینکه این سایت و اهالی این سایت نور و برکت خاصی دارند که به محض وصل شدن اتفاقات خوب در زندگیم یکی پس از دیگری پیش می آید .

    نوری که خداوند در قلب استاد عزیز و مهربانم استاد عباسمنش متبلور کردند و ارتباط با آن نور را به ما یاد می دهند زیباست زیباتر از هر زیبایی ️️️

    مریم جان چقدر موهایتان از قبل زیباتر شده است ، خوش حالت ، چهره تان بسیار دلنشین است ، رابطه شما با استاد را بسیار بسیار تحسین می کنم ، صحبت های شما ، عشق شما ، نگاه شما ، آرامش درونیتان را بسیار تحسین می کنم امیدوارم سالیان سال در پرتو مهربان الهی در کنار یکدیگر شاد ، سربلند و سعادتمند باشید … ️

    احساس لیاقت ، با خود به صلح رسیدن و رضایت درونی از خود صفات انسان های خودساخته است … خود پرورش دهنده و تربیت کننده اصلی خود هستند … من نیز بسیار تلاش می کنم که چنین صفاتی را هر روز بیش از دیروز رعایت کنم .

    چقدر خوشحالم امروز خداوند خواست و من در سایت کامنت گذاشتم سپاسگزارم از خداوند بزرگ و مهربان️️️

    وقتی در سایت نیستم همرنگ مردم جامعه می شوم و زیبایی ها را با چشم و دل کمتر میبینم .

    شکر الله به یکی از آرزوهای اصلی زندگی دیدن شما استاد بزرگوارم و مریم جان مهربانم هستم که فکر می کنم بیش از یک سال نصیبم شود لطفا دعای دوستان نصیبم شود تا چنین آرزویی هر چه زودتر محقق شود .

    به قول استاد جان در پناه الله یکتا شاد ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید .️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    نازنین خشنود گفته:
    مدت عضویت: 1470 روز

    استاد جانم عاشقتونم ک انقدرررر قشنگ لبخند زدید توی عکس بنر اصن ذوق زده میشم وقتی میبینمش

    و عاشق مریم عزیزم ک چشاش داره میخنده

    چقدر لبخند ساده و بدون نقابتو دوس دارم مریم جانم

    چقدر خود واقعیتی

    چقدر توی تک تک حرفات صداقتو درستی میبینم

    عاشقتونم عالی بود توضیحاتت مریم جانم

    من هنوز نتونستم ارایشو بذارم کنار اما ب لطف خدا دارم کم کم کمش میکنم

    و میدونم ک یکی ازبزرگترین قدم های ساختن عزت نفسمه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    کبری گفته:
    مدت عضویت: 2243 روز

    بنام خدای مهربانم

    سلام عرض میکنم خدمت استاد بزرگوارم وخانم شایسته عزیزو تمام اعضای خانواده ی سایت عباس منش .

    خانم شایسته جان وقتی صحبتهای شما رو گوش کردم به یاد گذشته ی خودم افتادم که منم مثل شما بدون آرایش از خانه بیرون نمیرفتم البته بعد از ازدواج خیلی کمتر آرایش میکردم ولی همیشه محصولات عالی وگران قیمت از بهترین برندها خرید میکردم .ولی از وقتی با اموزشهای استاد عباس منش اشنا شدم تقریبا سه ، چهار ساله که دیگه وسایل ارایشی وبهداشتی نمیگیرم یا اگه چیزی خیلی ضروری باشه مارک ایرانی وقیمت مناسب میگیرم

    در گذشته چهره ی خودم رو دوست نداشتم ولی الان چهره ی خودم را دوست دارم وراضی هستم

    قبلا خیلی برام مهم بود که میرم بیرون چی بپوشم که خوش تیپ باشم وحرف مردم خیلی برام مهم بود

    ولی الان میرم بیرون به این فکر میکنم که چی بپوشم که راحت باشم

    وزیاد نگران حرف مردم نیستم

    سپاسگزارم از استاد عزیز که باعث شد من اینقدر تغییر کنم

    سپاسگزارم خانم شایسته عزیز که صحبتهای شما باعث شد من به گذشته خودم فکر کنم وبفهمم که چقدر من تغییر کردم ولی فراموش کرده بودم زندگی رو سخت میگرفتم و جهان هم به من سخت میگرفت

    وقتی سفر میرفتیم اصلا لذت نمیبردم چون همش در حال تمیز کردن بودم همیشه یه بطری بزرگ الکل تو ماشین بود خدارا شکر الان خیلی خیلی بهتر شدم نتیجش هم اینه که وقتی سفر میریم به جاهای تمیز هدایت میشویم

    خدارا شکر میکنم هر لحظه به تعداد نفسهایم ‌که منو به این مسیر الهی ولذت بخش هدایت کرد

    انشاالله همه ما در این مسیر الهی تا ابد هدایت شویم . خدایا به امید تو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    عادل مولانی گفته:
    مدت عضویت: 1687 روز

    سلام استاد خوش تیپ و مریم خانم خوش سیما

    دوباره سفر هیجان انگیز شروع شد و چقدر آدم میتونه درس بگیره از این سفرا و نکته جالب اینکه از سفر قبلیتون تا الان همش تو ذهنمه کارمو آنلاین کنم و آزادی مکانی و زمانی رو مثل آزادی مالی بدست بیارم و خداروشکر روز به روز هم خداوند مهربان هدایتم میکنه و در آینده نزدیک به این مهم نیز دست خواهم یافت

    خبر خیلی خوشحال کننده هم دوره جدید احساس لیاقت بود که خداروشکر میکنم که در مدار دریافتش هستم

    استاد جان با این فایل های با ارزش میلیاردی و همچنین دوره های چند میلیاردی دارید مارو بمباران نعمت و قشنگی در این بهشت زیبا میکنید و راهی جز تغییر برامون نمیذارید و اگر در این راه زیبا و بهشتی نتونیم واقعا خومونو تغییر بدیم واقعا در پیشگاه خدا باید جوابگو باشیم

    خدا من و همه دوستان را مورد رحمت و هدایت خود قرار بده و به همه خواسته هامون برسیم آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    dreams come true گفته:
    مدت عضویت: 971 روز

    بنام خداوند روشن ضمیر خداوند روشنگر بی نظیر سلااااااااااام به استاد بی نظیر سللللااااام به استاااااد مریم جان سلااااااااامم به دوستان همفرکانسیییی واااااای خدای من مریم جااانم چقدر که شما زیباترمیشید هربار بیشتراز قبل روشنایی وبراق شدن پوستتون تا درخشش چشماتون تا زیبایی موها ولباستون و چقدر من دوست دارم ازشما الگو بگیرم …. اول از همه بگم خیییییلی خوشحالم که سفرنامه جدید شروع شده خداروسپاسگذارم بینهایییییییت دوم اینکه وقتی از تفاوت سفرکردن قبل والانتون گفتین که چقدرالان سبک سفرمیکنین و یه شامپو بچه ضدافتاب و مسواک شده تموم وسایل آرایشی بهداشتی خیلی کیففففف کردم ویاد خودم افتادم که منم قبلا مث گذشته شما یه کیف پر از وسایل آرایشی همراه خودم میبردم وچقدررررر زجرآوره که قبل ازهمه بیدار شی تا آرایش کنی موهات رو درست کنی واون همه استرس و… به جون بخری تا زیبا بنظربرسی که همش از عدم عزت نفس وخود ارزشی میاد اما ازوقتی شما رو برای خودم الگو قرار دادم خیلی سریعتر آماده میشم وقتی جایی میریم (باید خیلی بهتر هم بشم هنوز جای کار داره)برای سفرهام دیگه خبری از یه کوله وسایل آرایشی نیست (ولی اندازه وسایل شما هم نیست یکم بیشتره باید روی خودم کار کنم)دیگه مث قبل خیلی حساس نیستم که لباسام اتو شون رفته باشه یکم چروک شدن هم برام دیگه اشکالی نداره وسخت نمی گیرم …. راسی وقتی گفتین ازشامپو بچه استفاده میکنین اونقدر خوشحال شدم چون منم چند ساله فقط شامپو بچه استفاده میکنم وخیلیم راضی ام خداروشکر وقتی استاد گفتین تو سفرهست که میشه آدم هارو شناخت واقعا همینه ومن تجربه کردم وبهم ثابت شده که ذات واقعی ادما تو سفرها بیرون میاد (البته تو مدل سفر رفتن شما بیشتر نشون میدن شاید تو سفرهای لاکچری تو هتل ها که همیشه غذا سروقت هست و کاری برای انجام دادن نیس وبقولی بخور بخواب باشه وقت و انرژی برای بازیگری کردن دارند) استاد ما هم زیاد سفرمیکنیم وسفرهامون شبیه شماست حتی پرچالشتر از شما تو چادرا میخوابیم جاهایی میریم که بکر باشه و هیجانی که کمتر کسی شاید جاهایی که ما میریم برن خلاصه که خییییییلی لذت باشه این مدل مسافرت ها)خداروشکررررررر از خداوند درخواست یه تراک کمپرقشنگ وعاااالی میکنمممم تا راحتر بتونیم سفرهای بیشتر طولانی مدت ولذت بخش وراحتر رو تجربه کنیم ودور دنیا رو بگردیم و سپاس گذار نعمت های خداوند باشیم ازتون بسسسسیااااار ممنونم دوستتون دارم خیلی زیاااااااااد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: