سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 194 - صفحه 23

596 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آسمان گفته:
    مدت عضویت: 1614 روز

    به نام خدای زیباییها خدایی که به شدت کافیست

    سلام به همه عزیزانم

    زیباترین جمله استاد در این فایل از نظر من جمله ای بود که استاد به مریم جان گفتن که(شما پاداش خداوندین به من)این یعنی نهایت سپاسگزاری از وجود نازنین یک چنین بانوی در زندگی، یعنی نهایت سپاسگزاری از اخلاق و رفتار و منش یک بانو در زندگی، یعنی نهایت رضایتمندی از وجود این بانو در زندگی. و این برای من خانم یعنی نهایت لذت از زندگی که کسی که در کنار من و همراه من هست از در کنار خود منه واقعی لذت میبره و این برای منه خانم لذت‌بخش‌تر از هر چیزی هست.

    در تمام مدت که این فایل رو میدیدم این سوال در ذهنم بود که مریم جان چه خواسته و باورهایی داشتن که در کنار چنینی فردی قرار گرفتن چون این خواسته رو اکثر خانمها دارن که در کنار فردی قرار بگیرن که از همه لحاظ بهتر از خودشون باشن به خصوص از لحاظ رفتاری و فکری و ذهنی

    من در زندگی و در تفریحات به لطف خدای مهربانم خیلی آرام‌تر و صبورتر از همسرم هستم ومثبت اندیشتر که همسرم هم خودش این رو بیان میکنه و خیلی دوست دارم که وقتی با همسرم هستم توجهش به زیباییها باشه تا ناخواسته ها البته این رو بگم که به لطف خدای مهربانم همسرم هم به تازگی گاهی توجه به زیباییها رو داره. من در تمام این دو سه سال که همراه استاد قدم در این مسیر گذاشتم یکبار از این مطالب به همسرم چیزی نگفتم ولی اگر یک نکته زیبا میدیدم بلند عنوان میکردم که چقدر قشنگه و این باعث شده که گاهی همسرم هم بگه اینو ببین چه قشنگه مثلا ماه یا حتی یک اتوبوس و خدارو شکر میکنم که همسرم هم کم کم داره متوجه زیبایی‌های اطرافش میشه و بیانشان میکنه خدایا شکرت

    استاد در مورد احساس لیاقت و ارزشمندی چند هفته است که بهش فکر میکنم .من وقتی که درآمد داشتن و به لطف خدای مهربانم روز به روز سفارشها بیشتر میشد یک احساس ارزشمندی داشتم از اینکه من باعث ایجاد خلق ارزش شدم و کسی هست که برای این هنر من پول میده و خیلی برام با ارزش بود .استاد من ارزش رو خلق کردم و خودم رو ثابت کردم اما نشد که نگهش دارم همیشه یادم بود که شما گفتین خودتون رو بیکار نکنید اما نمیدونم چرا در لحظه این جمله شما رو یادم رفت و به طرف گفتم دیگه براتون کار نمیکنم بماند که طرف قول داد جبران کنه و مقداری بیشتر از درآمدم به حسابم واریز کرد اما گفتم نه.شاید چون این جمله تون توی ذهنم پررنگتر شده بود که اگر کسی بهتون گفت( قول میدم که دیگه تکرار نشه)بدونید باز هم تکرار میشه و این الگوی اون فرده.چون در تمام مدتی که با ایشون کار میکردم این جمله که خودتون رو بیکار نکنید باعث شده بود تا حالا با ایشون ادامه بدم.

    همیشه در تمام فایلها و تمام سوالاتی که از خودم و خدای خودم میپرسم و هدایت‌ها، تهش به امید ختم میشه و میدونم که این یک سکوی پرتابی برای من هست برای رفتن به مدار و درجه بالاتر اما عجول بودن انسان گاهی انسان رو سرخورده میکنه و خدارو شکر میکنم که حتی در همان لحظات هم لبخندهای خداوند و آرام باش و صبور باشهای خداوند دلم را آرام‌تر میکنه

    خدایا ازت میخوام از صمیم قلبم که خود گواهی به درونم، من هم توانایی خرید دوره جدید استاد رو داشته باشم به محض گذاشتن روی سایت همراه و همقدم با دوستان دیگه در لحظات اولیه و کسب انرژیی که در لحظات اول در این دوره در جریانه، به امید الله مهربانیها و بخشنده که ثروت‌های زمین و آسمان در دستان اوست.

    استادان عزیز از هر دوی شما بینهایت سپاسگزارم بابت رشد شخصیتم و بهبود زندگیم

    خدایا ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین

    در پناه خدای مهربانم باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    سیدحبیب حافظان گفته:
    مدت عضویت: 2113 روز

    درود

    و تقدیم به استادان جان و همسفران عشق

    برای قلبی مینوسم که عاشق سفر است.

    برای جانی میگویم که شیفته رفتن است.

    برای پرواز بر خاک و آغاز خزیدن برای رمیدن تا دویدن

    سبکبال چون قاصدک سوار بر نسیم رویاهایم

    همسفر باد و همراه باران به دیدار دریا میروم

    تا جویای حال راه شوم تا مقصد

    لذت رسیدنی در کار نیست

    چون همه مسیر مقصد است و معبد و تمام راه به ذکرم و وجودم به سجود از عظمت این سکوت

    لحظه های خلوت آرامش در نبود آسایش

    مشق رفتن است در سکون و برای رفتن ایستاده ام تا دل به انفجاری عظیم روانه آسمان بی انتهای آرزوهایم شود

    همسفران کجایید؟ دلتنگتانم

    مرکب باد عجب رهوار است و چه رقصان به جهان می نازم

    گاه از ترس کمی هم دل خود میبازم

    جگری نیست که شیری بخورد سیر شوم

    وه که آفاق چه زیباست و گلهای خدا رنگانگ

    سبزی این همه دشت این همه وسعت چو خدا

    و من از این همه عشقی که جاریست به جان مدهوشم

    کوه جاریست به گهواره خاک ، چه کسی گفته که او آرام است ؟ آگاه است

    در دلش پنجره ها میبینم رو به جهان پایین

    دلشان تاریکست و کمی پایین تر خورشیدیست و گمانم پایان

    چه عظیم است افلاک و چه رویائیست رویای زمین و در آمیخته با عطر زمان

    و در این لحظه اکنون مقدس چه خوشم

    و سفر بی پایان و خدا در آغاز

    رستگاریست دعایم و اجابت قطعاً

    چون خداست عاشق من عاشق ما عاشق کل عالم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      وجیهه بانو گفته:
      مدت عضویت: 1875 روز

      درودی بیکران ، پر از مهر از قلبم به قلب پر از مهرت سیدحبیب خدا

      هر دفعه این کامنتت رو میخونم انگار سوار بر موجی آرام میشم که میاد و به ساحل دل میشینه…

      چقدرررررررررررررر خداوندعزیزم رو شاکرم برای همه ذوق و شوق و روحیه لطیف …..

      اینکه پرواز رو آغاز کردی و رمیدن و رها شدن رو ، عظیم ترین لطف الهی ست به هر بنده ایی که از بند ها منفصلش کنه و به خودش متصل….

      چه پاداشی از این نابتر برای سفر!!!

      عاشقتم با این قسمتی که گفتی :

      همه مسیر مقصد است و معبد و تمام راه به ذکرم……..

      آخه از کجا تراوش کرده این همه ذوق…. ؟؟؟!!!!

      این همه شوق….؟؟؟!!!

      این همه عشق ….؟؟!!!

      معبد منم…

      معبد تویی…

      معبد تک تک عزیزان در این مأمن الهی هستند که خدا رو در وجودشون جستجو کردند و یافتند الحمدالله…

      معبد مقدسِ من، حبیب جان

      اگر بخوام در مورد خط به خط این کامنت بنویسم صفحه ها پر میشه…

      چرا که عظیمتر از افلاک و رؤیایی تر از زمین ، روح الهی تو ء انسانه که با خودش در آمیخته شده در این متن…

      ممنون از دعای قشنگت :

      رستگاری…

      بیانش هم زیباست

      رستگار و سعادتمند دنیا و اخرت باشی و غرق در نور و عشق الهی حبیب جانم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    سمیه بهشتی گفته:
    مدت عضویت: 834 روز

    سلام به استاد گرامی و مریم جان و تمامی دوستان

    واقعا از دیدن این ویدیو لذت بردم و خدارو صدهزار مرتبه شکرگزارم که روزم رو با این ویدیو انگیزشی زیبا شروع کردم و حالم عالیه

    واقعا امیدوارم که یک سفر به دور امریکای دیدنی و جذابی داسته باشید

    ما هرروز و همیشه همراهتون هستیم و سپاسگزارم مه مارو در این سفر همراه خودتون میبرید البته مجازی

    ممنونم از شما

    عالیه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    امیر علایی گفته:
    مدت عضویت: 2855 روز

    سلام استاد عزیزم و سلام خانم شایسته

    سلام به همه ی دوستان عزیزم

    چقدر تجربه کردیم هممون این مطالبی رو که گفتید

    اینکه گاهی اوقات میخوایم همه چی از قبل درست شده باشه

    اینکه حتی میریم مسافرت که بکنیم تو چشم دیگران که ببین من کجاها میرم

    اینکه اگه یه چیزی جا به جا بشه چقدر غرغر میکنیم

    اینکه چقدر زنجیر داریم به دست و پامون و چقدر لذت نمیبریم از زیبایی ها

    چقدر درگیر این هستیم که دیگران الان چی در مورد من فکر میکنن

    اگه این لباسی که توش راحت هستم رو بپوشم رو نکنه زشت باشه و بقیه دوستش نداشته باشن

    میدونین استاد چه خودمون این کارها رو کردیم چه بارها با دیگران تجربش کردیم که اون رو هم خودمون خواستیم

    خیلی از ماها فکر کردیم دوست داشتن یعنی به هر نحوی ناز طرف مقابل و کشیدن

    بارها رفتیم مسافرت و زمانی که چیزی مثلا بر وقف مراد نبوده غرغرها شروع شده

    چقدر گرمه

    چقدر سرده

    دستشوییش کثیفه

    اینجا غذا نخوریم

    نریم جنگل من کفشام خراب میشه

    بارون میاد نریم بیرون من موهام خراب میشه و….

    و ما چقدر فکر کردیم که خوب اصلش همینه دیگه

    باید حواسمون به پارتنرمون باشه دیگه

    باید اینجوری دوست داشتنم و نشون بدم

    من خودم و میگم استاد

    چرا یه بار از طرفم نخواستم اون دوست داشتنش رو به من نشون بده

    آرایشت خراب میشه خب بشه بیا بریم

    بریم زیر بارون

    بریم تو آب بازی کنیم

    بریم جنگل لذت ببریم و…

    اینهایی که گفتم استاد برای قبل بود

    الان خیلی وقته تا جایی که تونستم رها هستم

    تا جایی که تونستم دارم همچنان روش کار میکنم تا

    الخیر و فی ماوقع رو زندگی میکنم

    خانم شایسته چه جمله ای گفتی

    وقتی شنیدمش ازتون همونجا فیلم و نگه داشتم شروع کردم تو دفترم نوشتن

    توی صحبت هاتون گفتید احساس لیاقت من وابسته شده به چی؟

    یه چیزی تو ذهنم صدا کرد

    به خودم گفتم امیر احساس لیاقتت وابسته شده به چی؟

    به ماشینی که سوار میشی؟ اگه نباشه سر جلسات کاری نمیری؟؟؟

    به لباسی که میپوشی؟

    به اندامی که داری؟

    به میزان درآمدت و حساب بانکیت؟

    به لول کاری که داری؟

    به ارتباطات و کسایی که میشناسی؟

    حتی به اینکه اگه کامنتی توی سایت میزاری کی امتیاز میده و نظر بقیه چیه اگه کسی امتیازی نده پس خوب نیستی؟

    به اینکه موفق شم تا دیگران در موردم درست فکر کنن؟

    به اینکه دیگران چه تعریفی از من تو ذهنشون هست؟

    حتی در مورد کسب درآمد لیاقتم بسته شده به اینکه چقدر کار میکنم؟

    اگه یه روزی با کار کمتری پول بیشتری دربیارم باور پذیریش هنوز سخته برام؟

    و اینکه هویت من چیه؟

    چه چیزی هویت من رو تعریف میکنه؟

    جایگاه اجتماعیم؟

    میزان درآمدم؟

    نگاهی که دیگران به من دارن؟؟؟…

    چقدر مشرک هستیم یه جاهایی استاد

    چقدر قدرت از خدامون میگیریم میدیم به چیزهای دیگه

    و چقدر این خدا باهامون راه میاد تا آدم بشیم و تو همه ی جنبه ها اعتماد به نفسموم این باشه که خدایا تورو دارم با بقیه کاری ندارم.

    مرسی بایت این ویدئو

    برای من درسی بود تا خودم رو بهتر بشناسم و ببینم که شرک چجوری مثل مورچه سیاه بر روی سنگ سیاه در دل تاریک شب پنهانه.

    این ویدئو باعث شد حواسم خیلی بیشتر به رفتارم باشه و اگر جایی دارم قدرت رو به چیز دیگه ای به جز خدا میدم رهاش کنم و برم تو دل ترسم تا بزرگ بشم.

    عاشقتونم استاد عزیز و خانم شایسته

    استاد چقدر خوبی که گفتی به خانم شایسته شما پاداش من از طرف خداوندی

    چقدر با خودتون در صلح هستید هم شما استاد عزیز هم خانم شایسته

    میدونم تو مسیر درستی هستم مثل خیلی از دوستان و لایق این هستم تجربیات عالی رو بدست بیارم چون تمام تلاشم رو میکنم فقط روی خدای خودم حساب کنم.

    دوستووون دارم

    شاد باشید

    سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  5. -
    شیما محسنی گفته:
    مدت عضویت: 3611 روز

    استاد جااان، مریم جوووون، سلااااام.

    خدا قوت …

    واقعا سفر عااالیه، همیشه دوست داشتم سفر رفتن را و اما بعد از آشنایی با شما و آموزه ها، بیشتر و بیشتر. به امید خدا که بخوام و هدایت بشم به سفرهایی مثل سفر شما. آزاد و رها از هر چیز…..

    سفر شما آغاز شده و اینگاری، سفر ما آغاز شده که اینقدر ذوق و هیجان دارم. به امید خدا. در پناه خدا

    مریم جون ممنون از این صحبت ها و یادآوری به من که چه ویژگی مثبتی داشته ام و دارم. اینکه ساده و راحت بودن رو همیشه میپسندم و دارم. اینکه ذاتا اهل آرایش و … نیستم. لباس ساده و راحت پوشیدن را دوست دارم. اینکه اولویت من چیزی است که بهم حال خوب نصیب کنه. اینکه قید و بند به من نده. اگر لباس یا وسیله ای داشته ام که من رو بیشتر در قید و بند میزاره، ازش رها شده ام. اما گاهی اوقات بوده که از دیگران شنیده ام که بالا شیما بیشتر آرایش کن و بیشتر به خودت و موهات برس …. و من تحت تاثیر قرار گرفته ام و چند وقتی به دنبال این مسایل بوده ام. اما از آنجاییکه خود واقعی ام نبوده ام … زود زود رها شده ام. خدا را سپاس از شنیدن این صحبت های شما که کلی برام درس داشت. و واقعا رابطه شما با استاد عزیز را تحسین میکنم و خودم را لایق همچین ارتباطی می‌دونم.

    شیما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 2765 روز

    به نام رب تنها فرمانروای کیهان کسی که قدرت آسمان ها و زمین در دستان اووست

    دروود بر استادان بزرگوارم امیدوارم حسابی ازین سفر زیبا و الهیتون لذت ببرید و شاد باشید و هر لحظه در پناه رب العالمین.

    درود بر همه دوستان عزیزم درین خانواده ی الهی و درین سفر زیبا.

    خداروشاکرم بخاطر حضورم درین خانواده ی الهی در حضور چنین استادی که نمونه ی بارز توحید عملی هستن و مستفیظ شدن از کامنتهای عزیزانی مثل آقای رضا احمدی آقای احسان مقدم و آقای سید علی خوشدل عزیز.از خداوند منان طبق دوره قانون آفرینشو کدهایی که مینوشتم هر روز آگاهی بیشتر رو میخواستم و قلبا خواستار روابط عالی و با کیفیت بودم و دوستانی که کلی میشه ازشون آموخت و چقدر خداوند عالمین سریع الجوابه.به لطف خدا و استاد بزرگوار که شرایط مطلع شدن از کامنت دوستان رو برامون فراهم کرده دوستانی که خدای عشقم برام گلچین کرده رو پیدا کردم و هر روز از طریقشون به دستان بیشتر و دوستان الهیه بیشتری هدایت میشم.دوستانی که در طبق اخلاص خودشونو بیان میکنن و دانسته هاشونو با ما به اشتراک میگذارن.واقعا تو این سایت چه خبره.واقعا خدارو شاکرم برای فرصت بودنم درین خانواده ی الهیی.بر حسب شرایط وقت نمیکنم خیلی کامنت بگذارم اما در تلاشم که بیشتر کامنت بگذارم چون ایمان دارم باعثه رشد بیشتر خودمه و باعثه گسترش بیشتره این جهان زیباست و هم ردپایی هس از من برای یادآوری به خودم که همیشه ادامه دادم و شاید گاهی آهسته تر ولی واقعا باید وجود نازنیمو تحسین کنم و شب و روز سپاسگزار رب العالمینم که ثانیه ای منو رها نکرده.پارسال همین روزا بود که کامنتی رو بعد از مدت ها روی سایت گذاشتم و دلیل غیبت طولانیمو توضیح دادم و از قضا دوسته الهیه عزیزی برام کامنت گذاشتن و متوجه شدم تولدشون 26 مرداد هست.رویا مهاجر سلطانیه عزیزم.رویا جان اگه کامنتمو خوندی تبریک منو برای تولد زیبات و نعمت بودنت درین دنیارو پذیرا باش.بهترین هارو از بخشنده ترین کسی که میبخشد و اگر بگوید باش میشود و تنها شرطش خواستنه خودمونه عزیز دلم خواستارم.امیدوارم بهترین سال زندگیتو تجربه کنی و هر چه بیشتر از حضور ثانیه به ثانیت درین سفر الهی زندگی درین دنیای بی نظیر بهره ببری.

    سفر

    سفر

    چقدر این کلمه زیباست بوی رهایی و توکل میده بوی عشق و هیجان و تجربه های بیشتر میده.خصوصا اگه همفسرت ناب باشه اگه همسفرت به قول خودمون پایه باشه اگه مقصد سفرت اونجایی که خدا هدایتت میکنه باشه اگه به قول خانم شایسته ی عزیز که شعار استیت آلاباما رو زوم کردن home sweet home هیچ جا خونه ی خودم آدم نمیشه رو هم به همراه خودمون تو زنبیل سفرمون گذاشته باشیم و بدونیم که واقعا این دنیا کلش خونه ی ماست و هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه.هر روز یه جای جدید و پنجره ی تراک کمپر که خیلی برای من نمایش راحتی آسایش ثروت و لذت بیشتر و استقلال بیشتر رو داره هر روز صبح بعد از یه خواب لذت بخش و عمیق به یه حیاط جدید باز شه که خدا میدونه قراره تو این حیاط ها به وسعت دنیا چه چیزایی منتظرمون باشه.یه روز دریا یه روز جنگل یه روز رودخونه یه روز یه بیشه ی سر سبز یا یه روز سحرااا.

    خداروشاکرم که به لطف خدا برای ما علاوه بر استاد عباسمنش عزیز استاد خانمی هم هس که یه چیزایه دیگه ای رو که تجربه ی خاص خانم هاس از ایشون یاد بگیریم و یادآوری بشه برامون.خانم شایسته ی عزیزم چقدر شما متواضعین.چقدر شمااا بزرگوارید که حق شاگردی رو با اینکه خودتون استاد بی نظیری هستین کاملا در حق استاد عباسمنش تمام کردید.همیشه ازیشون تشکر میکنید و چقدر خالصانه و بدون ترس خودتون رو تعریف کردید.الحق حالا شاید اون زمان در یه سری مسایل مثل آرایش کردن و مراقبت های شخصی سخت گیر بودین اما بدون شک انقدر به وجود ارزشمند خودتون پی برده بودین و در تلاش برای بهبود خودتون بودین که درون مدار و ملاقات با استاد عباسمنش و فرصت هم کاری باهاشونو داشتید و چه بسا که حضور الان شما درین زمان و مکان و کنار استاد جان خودش گواهه این جهاد اکبر شما هست و انصافا قابله تحسینه.استاد شایسته همیشه شمارو قلبا ستایش میکنم.در مورد آرایش من هم قدیماا رفته رفته آرایشم بیشتر میشد :):):):) انگاری داشتم تکاملم رو در آرایش کردن طی میکردم :):):):):) خداییم از خودم راضی بودم.حقیقتش من از بچگی در زمینه نقاشی بی نظیر بودم و این هنر رو از طریق آرایش نشون میدادم.حالا خیلیم نبود ولی انصافا مگه خط چشمی میکشیییدم :):):) اما رفته رفته انگار تو یه دنیایی آدم غرق میشه هر روز یه چیزی اضافه میشه و دیگه بعدش که قربون اینستاگرام برم که بلاگرایی هستن که خوب حرفه شون اینه اما یه چیزایی نشون میدن و روز به روز اضافه تر میشن استفاده میکنن که با اینکه دوس داشتم یاد بگیرم آخر نشد اما یه قلماییشو که تو ذهنم موند تهییه کردم که حتی هنوزم بازشونم نکردم.حالا من مراقبت پوستی رو میپسندم و گاها دوست دارم آرایش کنم اما به عنوان چیزی که باید حتما باشه تا بتونم برم بیرون نیست انصافا.بیشتر برای احترام به خودم از پوستم مراقبت میکنم و گاهی یه آرایش بسیار لایت میکنم که وقتی خودمو میبینم تو آیینه بیشتر قربون صدقه خودم برم.حالا الانا احساس میکنم یکم بهتر شده آرایشا لایت شده به سمته نچرالی میره اون زمان ما یعنی حدودا 7 یا 8 سال پیش خط چشم خلیجی بورس بود :):):)

    واای یاد چه چیزای جالبی افتادم.

    خانم شایسته ی عزیزم سپاس ازین جسارتتون و این بیان شیرینتون.کلامتون استاد عباسمنش رو هم به تحسین شما واداشت.انصافا چه نکته ی مهمیه که هم سفر منعطف باشه و شما درین زمینه بی نظیرید با شرح حالی که استاد دادن.انصافا قابل درک هس که با آر وی با اون بزرگی و سانتافه پشتش چقدر میتونسته این سفر چالش داشته باشه اما چقدر عاشقانه و ماهرانه و خداگونه تجربش کردید.هنوز اون آهوو که بعد از بارون تو اون استیت پارکه اومده بود نزدکیتون رو خاطرم هس.بله این جسارت افرادیه که توکل میکنن و پای در تجربه ی ناشناخته ها میذارن و توکل میکنن و با شعار هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه میزنن به دل جاده.معلومه که باید چیزای ناب و خاص و الهیی رو به دعوت ربشون ببینن و لذت ببرن.استاد جانم به قول نامه های قدیمی اگر جویای حال من باشید باید بگم منم همسفرتونم فعلا و همچنین به شدت متوجه شدم که باید روی موحد بودنم و توحید عملی بیشتر کار کنم.در حال کار رویه دوره قانون آفرینشم و همچنین تلاش برای آموزش دیدن شغل الهیم که درآمدش به دلاری خواهد بود.قبلش دچار وسواس شده بودم و انصافا فراموش کرده بودم که باید از مسیر لذت ببرم و اگه روزی کم کاری میکردم به خودم سخت میگرفتم اما به لطف خدا بازم بهم یادآور شد که نگین زیبای من تو آمدی که تجربه کنی و لذت ببری و ثابت قدم باشی.دقیقا این عجله داشتن شده بود پاشنه ی آشیل من.نمیگذاشت که از نعمت حضورم درین مکان بهشتی که توش زندگی میکنم لذت ببرم.در واقع یادم رفته بود که وظیفمه لذت ببرم و خودمو کم کم رشد بدم و اجازه بدم ظرف وجودم بزرگتر بشه تا برای نعمت های بعدی آماده تر بشم.استاد جانم انقدر درگیر افکار اشتباهی شده بودم مثل دلتنگی برای خانوادم و عجله که تا سال تحصیلی شروع نشده حتما ایران برم و همه رو ببینم و یا اینکه زوود آموزشامو بگذرونم که کارمو شروع کنم که حتی با اینکه به لطف قانون سلامتی در سلامتی کامل و شیپ بی نظیر هستم اما از بسکه پشت سیستم مینشستم و روزی تنها فعالیتم درست کردن یه وعده غذا بود بدنم خشک شده بود و یهو به خودم اومدم که من دارم چیکار میکنم و به لطف کامنتای بی نظیر دستان خدا درین سایت الهی و هدایت شدنم به سمتشون انگار پرده ی فراموشی از جلویه چشمانم کنار رفت.با جانه دلم میریم باشگاه و انقدر لذت بخشه الان با این استایل و هیکل.من که خطای شکمم کاملا زده بیرون و وقتی تو آیینه خودمو میبینم یه ذوقی میکنم و چه اعتماد به نفس بیشتری دارم به لطف و عنایت خدا.خداروشاکرم که این خواستمم که با جانه دلم برم باشگاه رو هم دارم تجربه میکنم اونم زیر نظر خودش که بهترین استاد بدنسازیه و چقدر لذت بخشه این لحظات.استاد تو سفرای قبلی میرفتین باشگاه یادتونه چقدر زیبایی و تمیزی اون باشگاها الهام بخش و خواستنی بود..استاد واقعا درین سفر زندگی درسته خیلی جاها از بیراهه رفتم اما به جرات میتونم بگم برای ساال های قبل بود و من به حدی الان از زندگیم راضیم و اطمینان از هر لحظه بهتر بودنه آیندم و از لحظاتی که به لطف ربم دارم تجربش میکنم ازین شرایطی که ازش خواستم و بیشتر از خواسته هام بهم ارزانی داشته مثل همیییشه ازین حس لذت بخش زندگی ازینکه میبینم همه ی نعمت هاشو و زبونم قاصره برای شکرش راضیم.الله اکبر. رب من همه تویی و من چی بگم در مقابل این عظمت و این عشقی که به من میبخشی.

    استاد من واقعا جهاد اکبر کردم و خداوند همسفری رو درین مسیر بهم بخشید که چقدر بابت حضورش تو زندگیم خدارو شاکرم و باهم با جسارت و توکل داریم قدم به قدم خودمونو و زندگیمونو میسازیم و چقدر مراقبیم برای ورودی های ذهنمون برای انتخاب افرادی که باهاشون مصاحبت میکنیم برای افکارمون و استاد میدونین خیلی لذت بخشه که همسرمم مثل من صبح ها میشینه مینویسه خواسته هاشو سپاسگزاریاشو و چقدر باعث سپاسگزاریه من از خدا میشه و یادآور میشه که متوکل تر باشم موحدتر باشم و با جسارت تر و قوی تر.این خواسته ی قلبیه من بود که همسری داشته باشم که شور زندگی داشته باشه شور لذت بردن از زندگی رو داشته باشه و پر تلاش باشه خوش خنده باشه شوخ طبع باشه خوش تیپ و خوش هیکل و خوشگل باشه ثروتمند باشه و موحد باشه و جسووور.استاد جانم شب و روز سپاسگزار رب العالمین باشم بازم کمه و از خودش شناخت بیشتر خودم و خودشو میخوام.دوس دارم بیشتر خودم رو بشناسم دوس دارم بیشتر ربم رو بشناسم و دوس دارم تو عشقش غرق بشم که شیرین ترین آرامش زمانیه که باهاش خلوت میکنم.خداروسپاسگزارم برای هدایتش به این سایت الهی.

    استاده عشق با تمام قلبم ازتون سپاسگزارم.در پناه حق باشید درین سفر بی نظیرتون .یه کاسه آب پر از برکت و پاکی پشت سرتون که به لطف خدای عالمین بیمه ی جسم و قلب و روحتون باشه.

    دوستون دااارم.

    در پناه حق ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  7. -
    یاسمن ایزانلو گفته:
    مدت عضویت: 1362 روز

    سلام به تمام عزیزان

    خدای من! چقدر اتفاقات اطرافمون با تفکراتمون یکسانه! همین دیشب بود که داشتم فکر میکردم من از زبان استاد خیلی چیزها شنیدم و داستان زندگیشون رو میدونم. از تجربیاتشون استفاده کردم و تونستم زندگیم رو بهتر از قبل بسازم. ولی در مورد تجربیات زندگی مریم جان چیز زیادی نمی دونم. این فقط یه فکر بود که برای یه لحظه از ذهنم گذشت و من امروز که فایل رو گوش کردم خشکم زد! چطور انقدر همه چیز هماهنگ عمل می کنه؟ این قوانین خیلی ساده هستن! خیلی ساده تر از اون چیزی که ما فکر می کنیم دارن عمل می کنن! خدایا شکرت!

    مریم جان عزیزم سپاسگزارم از شما بابت این تجربه ی ارزشمند.

    احساس لیاقت چیزیه که من فکر می کنم دارم، اما افکارم نشون میده توی این مسیر باید بیشتر پیشرفت کنم. اعمالم رو درست کردم ولی افکارم هنوز جای کار داره. هرچند همون ها هم دارن هر بار بهتر و بهتر میشن و من این روند رو می بینم. اما باید تکاملش طی بشه که بتونم به اون جایی برسم که با اطمینان بگم: “من احساس ارزشمندی می کنم”.

    یادمه در دوران کودکی و نوجوانی خیلی وسیله نگه می داشتم. همه چیز رو جمع می کردم و هیچ چیزی رو دور نمی نداختم. همین باعث شده بود دور و برم پر بشه از انباشتگی و چیزهای به درد نخور. تمام این وسایل رو، هم تو اتاقم جا می دادم و هم اون هایی که دیگه استفاده نمیشد رو می بردم تو زیرزمین خونمون می ذاشتم.

    یادمه یه روز در دوران نوجوانی نشستم و به اطرافم نگاه کردم. به این آشفتگی ها نگاه کردم و از خودم پرسیدم کجای کار ایراد داره؟ اونجا بود که گفتم من باید یه تغییر اساسی توی سبک زندگیم ایجاد کنم.

    از اتاقم شروع کردم. تمام وسایلم رو از توی کمدها بیرون کشیدم و بعد از تمیز کردن داخل کمدها، فقط چیزهایی رو دوباره توشون گذاشتم که همیشه استفاده می کردم. این کار رو برای زیرزمین هم انجام دادم و باورتون نمیشه چقدررررر فضا اضافه اومد! چند وقت بعد هم یه ماشین بازیافتی اومد دم خونه و ما تمام اون انباشتگی ها رو بهش دادیم ببره و فضا از قبل هم وسیع تر شد. از همون موقع به بعد تصمیم گرفتم دیگه چیزی رو که استفاده نمی کنم نگه ندارم.

    این ها رو گفتم که بگم همون تجربه باعث شد وقتی بزرگتر شدم هم به دنبال چیزهایی نباشم که انباشتگی ایجاد می کرد. یه دورانی بود که لوازم آرایش زیادی نداشتم ولی خیلی غلیظ آرایش میکردم.

    گذشت و گذشت و من دیدم کم کم دیگه حوصله ی آرایش کردن هم ندارم. وقتی با استاد و مریم جان آشنا شدم، انقدر باورهام متحول شد که بدون آرایش می رفتم بیرون. هنوزم همینطورم. اگه بخوام برای دل خودم یه رژ میزنم و اگه نخوام هم همینطوری بیرون میرم.

    این قضیه به حدی رسیده که چند وقت پیش همسرم بهم می گفت ماشالا به این سیبیلا! دیگه برا خودت مردی شدی! و باورتون نمیشه من با همین موهای پشت لب و بدون آرایش میرم بیرون. گاهی شده که خواستم برم صورتمو اصلاح کنم اما نرفتم. چون نیاز دارم احساس ارزشمندی رو برای خودم درونی کنم. گاهی شده فکر کنم اگه رژ بزنم موهای پشت لبم کمتر دیده میشه و همون موقع اتفاقا تصمیم می گیرم بدون رژ برم بیرون. من زمانی ابروهام رو برمیدارم که خودم دلم بخواد. اگه این فکر از توی ذهنم بگذره که: “حالا با این ابروها، مردم دربارم چه فکری میکنن”، ابروهام رو برنمی دارم و اتفاقا همینجوری توی اجتماع حاضر میشم.

    این کارها برای من یه تمرینه. یه تمرین که بهم احساس ارزشمندی رو یادآوری میکنه. ممکنه زمانی که به احساس لیاقت و ارزشمندی واقعی رسیدم، سعی کنم آراسته تر باشم، ولی هنوز وقتش نرسیده.

    سپاسگزارم از استاد عزیز و مریم جان نازنین که همیشه درس های بزرگی به ما میدن.

    خدایا شکرت که حالم عالیه و دارم پیشرفت می کنم.

    خدایا سپاسگزارم به خاطر همه چیز.

    من همین جوری که هستم ارزشمندم. من به خاطر وجود خودم ارزشمندم.

    خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    فاطیما گفته:
    مدت عضویت: 1384 روز

    سلااااااااام به خانواده ی عزیزم

    سلام به استاده جان و مریم فوووووووق العااااااااده

    دیروز فایل قبلی رو دیدم و متوجه شدم که سفر به دور آمریکای جدید شروع شده

    اگر بدووووووووووونید چقدر خوشحال شدم

    و به دوستایی که شما رو میشناسن گفتم که استاد سفر جدید رو شروع کردن

    و اگر بدونید استاد که با دیدن فایل های شما چققققققدر مسافرت های حتی شده کوتاه برام پیش اومده

    اگر بدونید به چه جاهای زیبایی هدایت میشم

    به طوری که فقط میشه نگاه کرد به اون همه زیبایی و خدارو شکر کرد

    دقیقا جمعه که داشتیم از یه جای فوق العاده برمیگشتیم ، یاد سفر به دور آمریکا افتاده بودم و داشتم به این فکر میکردم که ، یه زمانی همه مشغول اغتشاش و درگیری بودن و تو همون زمان ، نگاه ما به زیبایی بود و لذت

    پس اگر در زندگیمون هم به چیزهایه زیبایی برسیم نوش جونمون

    چون واقعا تو اون شرایط که همه تعداد کشته شدگان رو میشمردن ،ما در حال شمردن نکات مثبت و زیبایی های سفر شما بودیم

    خیلی خوشحالم که خدا برای هدایت من ، شما رو انتخاب کرد ، و من رو به سمت بهترین استاد هدایت کرد

    استادی که هر کلامش به جانم میشینه

    و انگار دقیقا همون حرف هاییه که من نیاز دارم بشنوم ، روحم نیاز داره بشنوه

    مریمی که هربار من رو به خود واقعیت نزدیک تر میکنه و باعث میشه هربار از خودم بیشتر لذت ببرم و روز به روز بیشتر عاشق خودم باشم

    خیلی دوستتون دارم

    انشالله که سایتون سال های سال بالای سر ما باشه

    شما چراغ راهین

    و خدا رو هزاران بار شکر به خاطر این هدایت فوق العاده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  9. -
    مارال کریمی 1 گفته:
    مدت عضویت: 1327 روز

    استاد جانم سلام خانم شایسته مهربانم سلام

    نمیدونم از کجا براتون بنویسم ، این فایل رو دقیقا دیروز بعد از اینکه داشتم فصل های سفر به دور آمریکا رو توی نوت پد گوشیم بالا پایین میکردم ، دقیقا همون لحظه دیدم سفر جدید شروع شده

    چقدر من مقاومت داشتم به آزادی زمانی و مکانی استاد ، چقدر درس ها گرفتم

    هدفم چقدر واضح تر شده ، چقدر همزمانی که دقیقا منم داشتم به حس لیاقت فکر میکردم و شروع دوره عزت نفس ، که دوباره خانم شایسته اومدن و لاجرم راجبش صحبت کردن

    استاد توی بیلبورد سایت ی باز خانم شایسته زده بودن:

    دوره 12 قدم : مسیر تکاملی

    بعد من بعد از 585 روز که با شما آشنا شدم، میگفتم واسه چی من نمیتونم شرایط دلخواهم رو بسازم؟ چرا من زندگی رویایی و ثروتمندان ندارم ؟؟؟ منکه اینجا دارم با دوره های استاد کار میکنم؛ولی نکته اینه:

    من با دوره های استاد کار میکردم ، که پدرم پولدار بشه و اون شرایط خودمو ایجاد کنه توقع داشتم، حس قربانی بودن، چقدر 12 قدم متفاوته

    با 12 قدم حتی 6پک هم ساختم!

    به آزادی مکانی شما حسادت میکردم، مقاومت داشتم و میگفتم مگه فوتبالیست میتونه آزادی زمانی داشته باشه؟

    وقتی برای جلب رضایت دیگرانه ، وقتی اعتبارش میدی به اونا ، وقتی خودت اعتماد بنفس و باور قدرتمند برای تمرکز روی کار نداری و خودتو قربانی شرایط سخت توی طول فصل یا بازی میدونی ، وقتی این گاری زوار در رفته سنگین رو داری که اعتبار و تجربه مربی ، کار فرما، یا مشتری مهمه و مؤثره مؤثره پیشرفت تو ؛

    و حتما بقیه تاییدت کنن ، این باور محدود میکنه تمرکزمو ، این باور اعتبار منه

    موفقیت یعنی مثل سگ صبح تا شب تقلا کردن ،

    فوتبالیست مثل فایل توحید عملی 5؛کی رو داره جز مردم و مشتری؟ چه کسی مالک توئه؟

    فوتبالیست متعلق به مردمه ، هر چی داره از مردمه ، همه چیش ، نعمتا و امکاناتی که توی باشگاه های جهان مسخر شده ، فرصتا، موقعیتای پولساز از مردمه اعتبارش از مردمه.

    به آزادی زمانی و مکانی استاد حسادت میکردم

    مقاومت داشتم ، ولی استاد میگن توحید رو به عنوان اصل و اساس آزادی زمانی و مکانی و مالی بدون ، این زنگ خورد توی گوشم…

    که به قول یکی از بچه ها توی کامنت منتخب سفر به دور آمریکا فصل اول ، قسمت 26 نیاگارا، یکی از بچه ها میگفت باورای محدود منه ، که آزادیمو میگیره ، فهمیدم دارم خودمو قربانی شرایط میدونم ، به قول متن دوره عزت نفس ، محدودیت هامو پذیرفتم، که آره دیگه همینه فوتبالیست مجبوره به باج دادن ، حالا بقیه که قرار داد مالی میبندن ، اون بدبختا هم حتما اسیر مشتری شدن دیگه گیر افتادن …

    ولی من عزت نفس نداشتم

    من کجا بودم که اینقدر شرایط برام خوب بود و وابسته پدر بودم که استقلال مالی اینقدر برام سخته؟ مثل ارشیا ، یا خانم آزاده طیبی یا…

    همش میگفتم خدایا برای هدفگذاری، استاد میگن ، باید تمرکزی بزاری روی هدف

    خب پس چیه من هر چی تقلا میکنم ، هر چی خودمو وقف هدف میکنم ، هر چی صبح تا شبمو میدوزم برای هدف ، زجرم میکشم ؛خب پس چرا نمیشه!!!!!!!!؟؟؟؟؟

    حالا با متن ، فقط متنای خانم شایسته برای دوره عزت نفس که

    من حتی هر چی تمرین انجام میدادم و کامنت میزاشتم از خدا نه، از استاد خشیت می‌بردم، استاد اینو اینجا مینویسم، چون به یاد بیارم که خدا بود که از بینهایت طریق، منو هدایت کرد سمت شما ، با چیزی که بهش نیاز داشتم ؛

    فایل رابطه ما با انرژی که اسمش را خدا نامیده ایم

    خدا زمانه ، خدا مکانی، خدا حسه ، خدا همه چی ….

    اگه خدا همه این‌است؛اعتماد بنفس من مشکل داره ، خودم نمیتونم تمرکز بزارم روی کار ، که الهام خدا رو بشنوم ، که زیبایی هایی که میگه اجرا کن رو، اون حرکتا رو اجرا کنم ،بعد میگم اگه با آدما قرار داد ببندم ، برم خودم سمت استقلال مالی ، از پدر وابستگی رو قطع کنم ، اونجا دوباره مجبورم به اسارت و شروع کردن تلاش‌های طاقت فرسا و زجر و اسارت برای راضی نگه داشتن مشتری ،

    آخه 17 سالمه اینم هست که تو سنت هم کمه!

    عین اینکه خدا گفت ؛یا محمد شنید؟؟

    حس لیاقته

    خودمو قربانی میدونیم، خدا علاقم رو برای من صلاح نمیدونه ، اصلا برای رشد جهان اوکی نیست… خدا داره الهام میکنه که توی علاقت رشد کنی این حس لیاقته

    من کجا بودم

    فقط حرف بودم

    فقط جمله بندی بودم

    خجالت میدیدم از خودم

    حقم بود جلوی همه از خودم گوش خودمو بپیچونم

    به هدف نمیرسی، تا وقتی اهرم هات غلطه تا وقتی عادتات محدود کنندست که موفق بشی که بقیه تاییدت کنن

    حتی هی راه رو باز میزارم یکم موفق شدم ، دوباره ول کنم

    استاد توی فایل توحید عملی 5 میگفتن چه آدم پستی من باید باشم ، که خدا نعمت بده ، بعد من بیام اعتبارش رو بدم به مردم ، این چه زندگی ایه که ما همه رو تو ذهنمون گنده کردیم، خودمونو کردیم برده

    یادم میارم ، که من کجا بودم و از چه مسیر سنگلاخی داشتم پیش می‌بردم علاقم رو ، توی چه کیفیت افتضاحی ، چه آدم های نامناسبی رو بهشون چسپیده بودم ،که صحبتای سپیده جان توی گفتگو با دوستان 2 و توحید عملی‌2 خیلی کمکم کرد

    اما الان خدا داره برای یادگیری علاقم از چه مسیر سریع آسان و لذت‌بخش منو میبره

    12 قدم مسیر تکاملیه،ولی این قدمای تکاملی زود داره اتفاق میفته ، تکاملی یعنی قدمی که پله به پلست، ولی. سریع میتونه رخ بده

    الله اکبر ، اگه دوست عزیزم کامنت منو میبینی، آقا افلاطون نوروزی گل؛ اینو بگم نتایجت تکونم داد

    که توی خونه خودت نشستی و مستقلی

    رویای منو شما خودت محقق کردی

    و دیدم منم اندازه شما عضوم ، چرا پس من خونه ثروتمندانه و رویایی ندارم؟

    چون من منتظر بودم پدرم ایجاد کنه ، با خانواده بریم خونه بهتر ، لایو 35 خیلی کمکم کرد

    چقدر منومتوقعم کسی برام کاری کنه

    ی خود افشایی کردم بعد 585 روز!

    شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1952 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان.

    سلام به همه ی عزیزانم.

    دیشب موقع نوشتن کامنت اولم انقدر خوابم گرفت که انتخاب کردم ارسالش کنم و ادامه شو تو کامنت های بعدی بنویسم.

    از یه طرف کمال گرایی چندین بار میگفت بعداً بنویس و کامل بنویس بعد ارسال کن.

    از طرف دیگر بهبود گرایی ام گفت اتفاقا بنویس، شروع کن حتی اگه کامل نشده…

    تا جایی که میتونی بنویس، بعدا ادامه اش بده.

    خب خدارو شکر بهبودگرایی زورش چربید به کمال گرایی.

    حالا ادامه ی کامنت اولم تو این صفحه:

    تو سفری که تجربه اش کردم و برام خیلی جالبه همزمان شده بود با فایلهای سفر به دور امریکا، دو قسمت آخر، چند تا هدیه خیلی بزرگ دریافت کردم…

    چند روز پیش تو کامنتی از یکی از دوستان خوندم: خداوند به شجاعان پاسخ می دهد و به چشم دیدم این باورِ زیبا و توحیدی رو.

    شب دومِ سفرم، تنهایی بیرون از خونه، در ایوانِ منزل خوابیدم در محیطِ باز، زیرِ سقفِ آسمانِ خدا، زیرِ چترِ ستاره های فراوانِ خداوند، یعنی به محضِ خاموشیِ همه ی چراغ های داخل منزل و بیرون، تازه چشمم خورد به ستاره های فراوان تو دل اسمونِ زیبای خدا…

    خب اولین جایزه رو اینجا دریافت کردم.

    دلم میخواست برم تو دل ترس هام، ببینم چی میشه؟ چند چندم با خودم.

    پدرشوهرم بهم گفت در ورودی باغ رو قفل کرده، خودشم هست اگه کاری چیزی داشتم بهش بگم، بیشتر منظورش توجه و رسوندن محبت بود و اینکه اگه ترسیدم یا هر چی شب، بیرون از خونه، هستش و هوشیاره…

    اینجا هم مجدد حمایت و مهر خداوند رو دریافت کردم از طریق دست مهربونش.

    و اما سمانه و ترسش از تاریکی، شب، تنهایی، خوابیدن در ایوانِ باغِ باصفای پدرشوهرم که بارها گفته از فضلِ خداست و بسیار مهمان نوازه.

    سمانه و صدای پارسِ سگ ها و زوزه ی شغال که از بیرون و محیطِ روستا میومد…

    جالبه بارهای قبلی از تو خودِ اتاق که میشنیدم هم گاهی میترسیدم چون تو زندگیِ شهری که خبری از این صداها نیست و آدم انتظارشو هم نداره.

    اما حالا با ورژنِ دیگه ای از سمانه روبه رو شدم به لطفِ خدا…

    گفتم به خودم هیچ مسئله ای نیست، تنهایی و شب و سکوتِ شب رو تجربه کن، ترس ها رو تجربه کن، صدای محیط و حیوانات رو تجربه کن، اگه حس کردی نیاز داری بری داخل خونه هم میتونی بری…

    و اما اولش دلم یه طوری بود از صداهای سگ ها و شغال ها، تازه فکر میکردم صدای گرگه که صبح پدرشوهرم گفت صدای شغاله نه گرگ…

    حالا به هر حال ترکیب صدای سگ و شغال هم به خودی خود باعث ترس بود…

    و اما بعد…

    گفتم، توحید

    گفتم خدا

    گفتم هست

    از چی میترسی؟

    گفت اگه یه حیوان بیاد تو حیاط، بیاد کنار تختِ تو که خوابی و حواست نیست چی؟

    گفتم خدا هست، اینا ترسهای پوچه…

    یاد استاد و داستانِ جنگل و ترس و چادر و … هم افتادم که تو کتابشون نوشته بودن، صداهایی که یا واقعا بود یا ترس به آدم القا می‌کرد و استاد رفت بیرون چادر و دید هیچی نیست….

    منم گفتم هیچی نیست، خدا هست، تو در مدار امنیت هستی…

    در محضرِ خدا همه چیز شفاف، روشن، امن و زیباست

    قبل از خوابیدن تو دفترم سپاس گزاری نوشتم بعد جمع کردم، چراغ ها خاموش، لحاف رو کشیدم روم و گفتم تخت بخواب، خدا هست.

    حتی قصد داشتم هدفون بذارم با فایل استاد، بعد گفتم نه صدای محیط رو گوش بده و بخواب، استفاده کن از این موقعیت و نعمت، صدای ویز ویزِ زنبور میومد، صدای حیواناتِ خدا که حالا دیگه ترسناک نبودن کم کم…

    میدونین چرا؟

    چون یه لحظه حس کردم تو از کجا میدونی؟

    شاید این زوزه ی شغال و پارسِ سگ ها سبکشون برای ستایشِ خدا نباشه مثل آواز پرندگان؟

    خب هر مخلوقی به زبان خودش داره تشکر میکنه دیگه…

    و ترس هم رفت و من تو اون هوای خنک و مطبوع زیرِ چتری از ستاره ها خوابم برد خیلی زود…

    خدایا شکرت برای شجاعتی که خودت دادی، ستاره های خوشگلی که دیدم انقدر نزدیک، هوای مطبوع و خنک…

    و معجزه ی بعدی اتفاق افتاد…

    صبح زود قبل از روشنیِ هوا، یهو بیدار شدم آسمون بالایِ سرمو دیدم، سرم کمی چرخونده شد توسط خدا به بالاتر و کلیک…

    چی دیده باشم خوبه؟

    هلالِ ماه به زیبایی جلوی چشمهام ظاهر شدن…

    به قول دوستم مرسی که سر منو چرخوندی سمتِ ماه…

    اونم چه ماهی …

    انقدر نزدیک، انقدر خفن؟

    مرسی که دقیقا خودت بیدارم کردی ماه رو ببینم و دوباره بعدش خوابیدم…

    حتی تو خواب و بیداری حس کردم عکس بگیرم، چند بار چشم هام باز و بسته شدن ماه رو دیدم و بعد خوابم برد…

    و صبح با صدای پرندگان، در محیطِ روشن و جذابِ باغ بیدار شدم، من کنار یکی از باغچه ها چسبیده به ایوان روی تخت خوابیدم و درخت پر بار شاخه هاش داخلِ ایوان هم اومده بودن…

    فکر کنین شب بخوابی و صبح تو همون فضای رویایی چشم باز کنی با صدای محیطِ روستا و یادت بیاد بامداد خدا بیدارت کرده ماه رو ببینی…

    چقدر ذوق کردم، الهی شکرت.

    یه پله اومدم بالا، سپاس گزار خدا هستم چون شجاعت هم از خودشه، قرارگرفتن تو مدار توحید و سپاس گزاری هم از خودشه…

    صبح بیدار شدم مسواک زدم رفتم سراغ دفترم و نوشتن هام همون بیرون، تا اینکه پدرشوهرم زیر کتری رو روشن کرد و منم رفتم داخل…

    ازم پرسید نترسیدی، گفتم نه، تجربه ی باحالی بود…

    خیلی برام مهم بود ببینم چقدر با مفهوم توحید ارتباطِ قلبی پیدا کردم و میتونم در عمل، با فرصتی که پیش اومده اینو نشون بدم به خودم…

    حالا جالبه من شبِ اول هم یهو دلم خواست بیرون بخوابم تو ایوان، اما چون پدر شوهرم اونجا خوابید من رد شدم از این خواسته ام و داخل خوابیدم و چقدر عالی و راحت.

    فرداش خود پدرشوهرم چون حس کرد شاید داره سرما میخوره گفت امشب تختِ بیرون از خونه در ایوان، آزاده هرکی خواست استفاده کنه و من رو هوا زدم، گفتم خدایا شکرت تو خودت فرصتش برام فراهم کردی حالا وقتشه سمانه خودشو نشون بده ببینیم چند چندیم با هم در زمینه ی توحید و شجاعت.

    پس با این سفر به دو خواسته ی بزرگم رسیدم:

    یکی حضورم در باغچه و چیدن و نوش جان کردن محصولات.

    دومی، خوابیدن بیرون از خونه، شب، تنهایی…

    واقعا به خودم افتخار میکنم و تحسین میکنم خودمو، حمایت خدا رو دارم و با امید به خودش دارم خلق میکنم مواردِ جدیدی رو برای خودم.

    جالبه امروز هم ساعت 5 صبح بیدارم کرد خدا جان، که ستاره قطبیمو نوشتم و سپاس گزاری و بعدش اینجام و دارم ادامه کامنت دیشبم رو مینویسم، صدای باد به شاخه ها میاد، صدای آواز پرندگان میاد، صدای بوقِ ماشین تو خیابون میاد و منم و خدا و شمایی که داری میخونی‌..

    شدیدا سپاس گزار خدا هستم.

    حالا جالبه برام از اونجا که وابسته بودم به همسرم و حضورش قبلا، بعدِ سفر میرفتم خونه خودمون تو برگشت، اینبار فرق کرد، تو مسیر بازگشت، همه رفتیم خونه مادرشوهرم و شب بودیم و عصر ماشین گرفتم برگشتیم خونه مون.

    اینم برای من یه تغییر بزرگه…

    اینکه بدون وابستگی بلدی خوش بگذرونی خودت تنهایی؟

    خب الحمدالله دیدم بله، ورژنِ جدید سمانه به لطف خدا اعتماد به نفس و عزت نفسش بالاتر رفته، نه نمایشی، کاملا حقیقی و به چشم دارم میبینم.

    طیِ دو روزی که تو باغ/باغچه بودیم بچه ها مشغول بازی شون بودن، ما سه تا (تیم جادویی مون متشکل از پدرشوهرِ نازنینم که خیلی باحال و شوخ طبع و فعاله+ جاریِ نازنینم که بسیار مهربانِ مهربانِ مهربانه+ سمانه جونِ عزیزِ دلِ باصفام) مشغولِ چیدن بادام هایی بودیم که پوستشون اصطلاحا دهان باز کرده بود و رسیده بودن.

    چقدر کیف کردم…

    چقدر لذت بردم پدرشوهرم یه جا بهم گفت دخترِ روستا، اصلا قند تو دلم آب شد…

    چون روز اول من صبح 6:35 بیدار شدم توسط خداوند و رفتم تنهایی شروع کردم به چیدن تا بعدش بقیه هم پیوستن بهم و چقدر تجربه ی جذابی بود برام…

    هر شاخه یه عالمه بادوم که صدا میکردن منو بچین.

    و من هر کدومو می چیدم می گفتم الهی شکر…

    الهی شکر به اون فراوانیِ محصولات

    الهی شکر به اون فراوانیِ حالِ خوب

    الهی شکر به اون فراوانیِ رابطه ی خوب

    الهی شکر به اون فراوانیِ حس های خوب

    سفرنامه ی من برای خودم 2 روز نبود، انگار یه هفته بود هر روزش، از بس برام نکته و جذابیت و زیبایی داشت، خاطره و تجربه های خوب داشت…

    با بچه های جاریِ عسلم که عینِ خواهرزاده ها و برادرزاده خودم عاشقشونم (مانی 11 ساله و سِودا 5 ساله) کلی عشق و صفا کردم، مداد رنگی برده بودم و دفترهامو، کنار هم بودیم لحظاتی و هر کدوم مشغولِ مشق های خودمون و کیف میکردیم:

    من، سپاس گزاری مینوشتم.

    مانی، مشقِ کلاس زبانش رو می‌نوشت.

    سودا، نقاشی می‌کرد.

    خوشم میاد کنارِ هم بودیم، بدون وابستگی هر کسی کاری که دلش می‌خواست رو انجام میداد و از با هم بودنمون هم کیف میکردیم الهی شکر…

    جالبه قبل از خواب، تو ایوان تنهایی، چراغ ها روشن بود. سودا اومدم پیشم با هم بازی می‌کردیم و عشق میکردیم به لطف خدا رابطه مون خیلی خوبه، بعد مانی هم اومد، بازی میکردیم و غش کرده بودیم از خنده و بعد اونا رفتن داخل و من در تنهایی و سکوت رفتم که بخوابم…

    الان متوجه شدم خودِ این شادی و خنده با بچه ها، قبل از خواب و تنها بودنم چقدر بهم انرژیِ مثبت داده.

    یعنی همه چیز به بهترین حالت چیدمان شد که من مدارم در توحید بهبود پیدا کنه.

    یادِ حرف آقا اسداللهِ زرگوشیِ نازنین افتادم که دیروز هم به همسرم گفتم:

    بچه ها تربیت نمیخوان، بچه ها اومدن تا به ما یادآوری کنن چطوری بهتر و درست تر زندگی کنیم.

    آخه ما آدم بزرگها داخل بزرگ شدنمون یادمون رفته به مرور اصل چیه و درگیرِ حاشیه شدیم…

    پس کافیه ما دقیق شیم رو رفتار بچه ها…

    نحوه ی رسیدن سریع شون به خواسته هاشون، چون ترمز ذهنی ندارن، میخوان و میشه…

    وای از محبتشون

    وای از عشقی که به آدم میدن

    خدایا شکرت بی نهایت…

    الان 6:27 دقیقه است و مشغولِ نوشتنم همچنان…

    خیلی دوست داشتم این تجربه رو به اشتراک بذارم اینجا، خودم بارها و بارها کامنتهای بچه ها و تجربیاتشون برام الهام بخش بوده، تو سفر هم کامنتها و بچه ها و استاد جان و مریم جان و فایلهای سایت تو ذهنم و قلبم همراهم بود.

    جالبه که کاملا تو محیط با حشرات و … حل شده بودم، خیلی بیشتر از دفعه های قبلی، کلا من راحت بودم تا حدودی، اما اینار خیلی خیلی راحت تر، ساده تر با محیط، صمیمی تر با محیط…

    تو همون باغچه که پارچه پهن کرده بودیم زیر درخت، بادوم ها روش ریخته بود همونجا نشستم و شروع کردم به جدا کردن پوست سبز از بادام…

    به خودم گفتم نگاه کن چقدر راحتی با انواع و اقسام مورچه و حشرات که اطرافتن، چقدر لذت میبردم از دوستانِ حشره ی متفاوت و واکنش‌های خودم که ریلکس بودم و لذت میبردم از محیط…

    حتی یادمه یه زنبور کاملا دور و ورم بود با اونم سلام احوالپرسی داشتم و گفتگو میکردیم…

    ترس، مفهومی نداشت و نداره، وقتی یاد توحید میوفتم، یاد اینکه اینا همه مخلوقات خدا هستن…

    خیلی خیلی الهی شکر تو این سفر، فرمِ سمانه به اندازه ی زیادی فرق کرد با تجربه های قبلی، خیلی راحت تر بودم، ساده تر، شیرین تر بود همه چیز، لذت بردم، خودم واسه خودم سرگرمی تولید میکردم، خودم حالمو با خودم خوب میکردم بدون وابستگی به حضور یا عدم حضور دیگری، کاملا مشغول بودم و کیف کردم.

    الهی شکر برای کنترل ذهن هایی که داشتم.

    الهی شکرت برای نعمتِ سفر که روزی ام شد و همزمانی سفر من و احتمالا خیلی های دیگه از بچه های سایت با سفر استاد و مریم جان.

    قشنگیِ ماجرا و همزمانی ها چیه، من به پدرشوهرم گفتم یه بار برنامه بچینه بریم کویرِ مرنجاب (روستاشون نزدیک کاشانه) که شب و ستاره هارو ببینیم، حتی بمونیم شب اونجا…

    بعد دیروز فایل 194 رو که دیدم، میبینم استاد و مریم جان هم از سفرشون به کویر مرنجاب صحبت کردن.

    الله اکبر

    همه چیز فرکانسه همینه، فاصله فیزیکی معنی شو از دست میده و داده …

    خیلی سپاس گزار خدا هستم برای نعمتهام.

    روزی حساب و غیر حساب فراوانی که هر لحطه میده بهم.

    برای همسرم و خانواده ی دوست داشتنی و محترمش که چقدر تک تکشون رو دوست دارم و عزیزن، چقدر خوشحالم که با این خانواده دوست داشتنی آشنا شدم و خانواده شدم.

    هر کدوم یه مدل مهربون و باصفا و شوخ طبع و باحال.

    الهی شکرت.

    الهی شکرت به اندازه ی بی اندازه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
    • -
      وجیهه بانو گفته:
      مدت عضویت: 1875 روز

      هزاران درود به سمانه نازنینم

      عجب تجربه فوق العاده ایی….

      حظ بردم از خوندش…

      حظ بردم از رشد خواهر خوبم سمانه جان…

      حظ بردم از ورژن جدید سمانه ایی که از خودش و خدای خودش راضیه…

      حظ بردم از این طبیعتی که خداوند مثل سفره ایی برای بهترین بندگانش پهن کرده…

      حظ بردم از اون ماه و ستاره و اسمون و درختان پر بار و صدای زوزه سگهای و شغال‌هایی که خداوند رو به زبان خودشون ستایش میکردن…

      حظ بردم از طلوع پر مهرِ خورشید…

      و بسیاااااااااااااااااااار حظ بردم از رابطه عزیزانی که همه پاره ایی از روح الهی ، خدایی هستین که سراسر عشقین و عشق…

      الهیییییی شکر پروردگار مهربونم رو که اینجاییم برای خوندن و به اشتراک گذاشتن بهترین لحظه های زندگیمون…

      تا برای ذهن های هم فکتهایی باشیم از این که :

      همیشه از این بهتر میشود زندگی کرد

      همیشه از این ساده تر میشود زندگی کرد

      همیشه از این عاشق تر میشود زندگی کرد

      همیشه از این توحیدی تر میشود زندگی کرد…

      و همیشه از این ، باز هم از این خدایی تر میشود زندگی کردن را زیست…

      خدایا شکرت که غرق در نعمت و الطاف توایم…

      ممنونم سمانه نازنینم، دوست قشنگم عالی بود..

      الهی غرق در نور و عشق الهی باشی..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1952 روز

        هزاران هزار سلام سمانه به وجیهه بانوی نازنینم، به خواهرِ خوب و مهربانم، خواهری که قلب زیبا و روشن و درخشانی داره برای همه ی مخلوقاتِ خدا.

        تحسینت میکنم وجیهه جانم که نان استپ زیبا میبینی، زیبا توصیف میکنی، زیبایی خلق میکنی.

        کلا تو کارِ ساخت و سازِ زیبایی ها هستی.

        کیف میکنم کامنت های سرشار از نورت رو میخونم در سایت، چه کامنتهای مستقل‌ ات رو، چه کامنتهای پاسخ به دوستان.

        خدا رو شکر جایی هستیم که آگاهانه داریم تمرین میکنیم برای توجه و درک بیشتر و بهتر زیبایی ها و نکات مثبت.

        کاملا راحت مینویسیم، بدون کمترین نگرانی از قضاوت .

        همه ی زیبایی های بی انتهای خداوند، بیان سر راهِ نگاه و گوش و احساست.

        یه دنیا ماچ به روی همچون ماهت، به قلبِ صیقلی و قشنگت عزیزِ دلم.

        بی نهایت ممنونتم که برام نوشتی، پیام محبتِ خدا رو با قلبِ مهربونت رسوندی دستم.

        مرسی برای هدیه ی دلچسبی که بهم دادی.

        الهی شکرت برای روزیِ حساب و غیرِ حسابِ فراوانی که هر لحظه وارد زندگیم میکنی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      زهرا نظام الدینی گفته:
      مدت عضویت: 2446 روز

      سمانه جون عزیز دل دوست‌داشتنی، دختر زیباروی روستا، دختر قصه‌های شاه پریون

      حقیقتا روح خدا در اطراف تو در جریانه.

      هر موقع دلم یه نسیم خنک، یه رهایی تو دل طبیعت، یه شادی از نوع شادی‌های بی‌بهانه، یه حس خوب بودن رو بخوام تجربه کنم، سری به کامنت‌های تو می‌زنم.

      بی‌آلایش از زیبایی‌ها تعریف می‌کنی و گاه کارهای شجاعانه‌ای می‌کنی که قابل تحسینه.

      آفرین به سمانه‌ی شاد!

      آفرین به سمانه‌ای که خوبی‌ها رو می‌بینه!

      آفرین به سمانه‌ای که با صدای ‌پرنده‌ای شاد می‌شه با دیدن قرص ماه به خدا می‌رسه!

      آفرین به بودنت، به این‌گونه بودنت.

      برات نوشتم تا هم تمرینی باشه برای تمرکز بر نکات مثبت و هم سپاسگزاری از کامنت زیبات.

      دلم خواست؛ هوای خنک، شب پرستاره، جای سرسبز، صدای ‌پرنده‌ها و یه خلوت و رهایی.

      روز و روزگارت خوش!

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1952 روز

        سلام به یکی از قشنگ ترین زهراهای خدا جان.

        بخواه تا بهت بده.

        همونطور که سفر تو دل طبیعت رو به یکی از دوستان داد.

        به سعیده جان شهریاری داد.

        به سمانه صوفی جانم داد.

        و حالا تو و هر کسی که دلش سفر تو دل طبیعت میخواد، فقط کافیه از خدا بخوای با قلبت…

        چطوری؟ چه زمانی؟ کجا؟ چند روز و … کار ذهنه.

        به ما ربط نداره.

        خودش فراهمش میکنه…

        همین روزا میای میگی خدا برات سفره ی نعمت چیده یه جای خوش آب و هوا و رفتی و کلی تجربه خوب، شادی، نشاط، حال خوش خلق کردی واسه خودت.

        همونی که دلت میخواد رو بهت میده.

        آدمهای خوب میاره سر راهت.

        کلی نعمت میده بهت در مسیر.

        کلی آرامش بهت هدیه میده.

        ممنونم از پاسخت زهرا جانِ نازنینم…

        هر بار دیدنِ نقطه آبی منو به وجد میاره، امروز 6 تا پاسخ خوندم یکی از دیگری دلبرتر…

        خوشحال کردی برام نوشتی.

        مرسی که روح منو میبینی، تحسینم میکنی، بهم عشق میدی.

        همه ی این عشق و عاشقی و لطافت از درونِ خودت میاد.

        روستا، همیشه به نظر من، یه خلوصِ خاصی داره، خودِ محیطش چون خیلی وصله به اصل (طبیعت)

        طبیعت اصله، چون داره از انرژیِ منبع به شدت تغذیه میشه، از انرژیِ کوه ها، درختان، جنگل، گل ها، آسمونِ تمیز با ابر یا صاف، ستاره ها، ماه و خورشید، بارون و برف، باد، دریا، دریاچه، رودخانه و …

        همه شون به شدت خالصن.

        حیوان های توی روستا یه چیز دیگه هستن.

        آدمهای روستا خیلی خالصن، چون وصل تر هست به انرژیِ اصل و خالص…

        هر وقت رفتم تو روستا (همین روستای پدرشوهرم)، راه رفتم داخلِ روستا، آدم هایی که غریبه هستن، به راحتی لبخند میزنن به روم، سلام و احوالپرسی میکنیم، انگار نیازی نیست آشنا باشیم یا نسبتی داشته باشیم برای سلام و احوالپرسی…

        این از خلوصِ جایی که زندگی میکنن میاد.

        تو روستا ملاحظات و پیچیدگی های زندگی شهری وجود نداره، آدم بهتر وصل میشه به خودش…

        برات یه همچین محلی رو آرزو میکنم که بری…

        که با صدای حیوانات و دیدن محیطِ نابش و تجربیاتِ عالی و بکر، بند بند وجودت نان استپ بگه الهی شکر، الهی شکر، الهی شکر…

        این حالِ خوب از خداست.

        اعتبار هر خیر و نیکی و زیبایی، از اللهِ یکتاست.

        خدایا شکرت، برای تک تکِ کامنت‌هایی که امروز خوندم و نوشتم به لطف و فضلِ خودت.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: