https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/08/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-08-12 02:36:352023-08-14 05:35:05سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 194
596نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام و صد سلام بر اساتید خودم استاد سید حسین عباسمنش و استاد مریم شایسته
بله مثل اینکه قطار سریال سفر دور آمریکا راه افتاده و داره میره سمت یه ایالت ناشناخته دیگه اونم با فورد
استاد جاتون خالی یه سفر رفتم تهران
رفته بودم چهار راه پارک وی وایساده بودم و فقط ماشین های خارجی مثل لندکروز،بی ام و،بنز میشمردم که چقدر ثروتمند هست تو تهران و اینا همش پوله یه سری هم زدم به آجیل فروشی معروفش که تو یه فایلی اشاره کرده بودید،فرش عظیم زاده تو خیابان فرشته،نمایشگاه های ماشین فوق العاده تو خیابون الف،خونه های الهیه با برج های عظیمش،همشا نگاه میکردم، لذت میبردم و به خودم قول دادم که یک روزی هم من این ماشین و خونه ها را میخرم و لذت میبرم
اما برگردیم به فایل واقعا انسان کلی از تجاربش را در مسافرت کسب میکنه چون میره تو دل ناشناخته ها و اتفاقاتی که از قبل قابل پیش بینی و برنامه ریزی و این نحوه برخورد و رفتار ماست که تعیین میکنه که مسافرت چطوری به ما میگذره،مسافرت شاید تو جاده بودن هست به خیال خیلی ها ولی در اصل مقدار انعطاف پذیری ما در مقابل ناشناخته ها،ارزش واقعی خود ما را تعیین میکنه،چون شاید ما الان تو خونمون بتونیم برای یکی دو ساعت جلوه مهمونا فیلم بازی کنیم و خوب برخورد کنیم ولی در مسافرت عیار و ذات وجودی و رفتاری ما پدیدار و قَلَیان میکنه و میشیم خود واقعیمون،بی ربط نیست که گذشتگان گفتن که اگه کسی را خواستی بشناسی تو مسافرت بشناس
واقعا سفر معجزات فراوانی در دل خودش جا داده از برخورد با شهر ها،روستاها،فرهنگ ها،زبان ها،طبیعت های مختلف و همین دیدن این فرهنگها دیدگاه و طرز نگرش و تفکر ما را در خیلی از مسائل تغییر میده،من دقیقا تجربه کردم وقتی یه مسافرت میرم موقع برگشت تبدیل میشم به یه آدم دیگه و میشم آدم جدید با فکر جدید،با بیان جدید و …
سلام از کیمیای عاشق سفر که هر لحظه دیدن این سفر دور آمریکا برام لذت بخش و برام پر از تجربه و حس خوب هست و از همه بهتر اینکه با هر بار نگاه کردنش خودمم هدایت میشم به یه سفر
آخ که من چقدر عاشق شما هستم که اینقدر هم فرکانس با هم هستید اینقدر رابطه عالی و خوبی دارید من عاشق رابطه شمام چقدر خوبه دونفر اینقدر پایه باشند برای سفر چقدر خوبه دو نفر اینقدر سلیقه هاشون شبیه هم باشه اینقدر کنار هم بهشون خوش بگذره و اینقدر صمیمی باشند باهم چقدر خوبه همسفر بودن با شما چقدر تحسین میکنم استادم و خانم شایسته عزیزم رو خدایا شکرت برای این الگو از یک رابطه زیبا که میتونم ببینم و لذت ببرم
صبح بیدار بشی و ببینی اتفاق های خوب پشت هم داره میوفته نتیجه توجه و تجسمت رو گرفتی و بعد بیای ببینی فایل جدید اومده از همین عکسی که روی فایل این قسمتها انرژی مثبت بگیری و مطمئنم که این سیکل اتفاقات خوب قراره تا شب ادامه داشته باشه
چقدر همسفر شدن با شما لذتبخشه چقدر حالم رو خوب میکنه
زمانی که خانم شایسته عزیزم راجب آسون گیر بودن در سفر صحبت کردن من هم یادم اومد چقدر تغییر کردم و این سیر تکاملی رو طی کردم و سفر هایی که باید حداقل دوتا چمدون و چندین ساک دیگه کنارش بوده الان رسیده به یک کوله پشتی که خیلی هم سبکه و خیلی راحت هرجا بخوام میتونم بندازم پشتم و راحت سفر کنم و من اینو از شما یاد گرفتم
یادم میاد قبلاً چه همه لباس با خودم میبردم که خیلی ها رو استفاده هم نمیکردم یادمه حتی با خودم اتو مو میبردم و انواعی از لاک !!!! که الان وقتی بهش فکر میکنم خندم میگیره اما هرچقدر بیشتر سفر کردم و راحتی سفر بیشتر برامارزش پیدا کرد هر دفعه کمتر کمتر شد وسایلام، تا حدی که الان به اندازه دوتا کتونی چند دست لباس ویک شامپو و یک مسواک و البته لوازم آرایشی که همچنان همراه منه :)
الان که بیشتر به لذت بردن و گشتن و دیدن جاهای جدید تو سفرهام فکر میکنم و لذت بردن و راحتی خودم بیشتر برام ارزش پیدا کرده میبینم که چقدر الان لذت بخشتر هستش سفر برام چقدر حس آرامشی که الان دارم بیشتره و چقدر آسون گیر بودن خوبه
خانم شایسته عزیز چقدر الگو خوبی شدین برای من ممنونم از شما و ممنونم از خدا که منو هدایت کرد تا شما رو ببینم و بتونم راحت تر از خیلی مسائل عبور کنم
برای منی که عاشق سفرم و کشف کردن مکان های جدید این سفر شما از تهران به جزیره هرمز خیلی خیلی برام هیجانی و لذتبخش هست و خیلی دلم خواست حتما تجربش کنم و بعد میام و مینویسم از اون تجربه هایی که بدست آوردم
استاد جان راجب دوره جدید صحبت کردید برای احساس لیاقت خیلی خیلی ذوق دااااارم که زودتر بزارید دوره رو و انشالله که بتونم بخرمش و مثل باقی دوره ها کلی آگاهی جدید بدست بیارم و باز هم از نظر شخصیتی رشد بیشتری داشته باشم من عاشق رشد و پیشرفت بیشتر خودمم و مطمئنم که خدا به جای درستی هدایتم کرده به سایتی که استادی داره که هر لحظه خودش داره بیشتر بیشتر پیشرفت میکنه و من شاهد این موضوع هستم مثل سلامتی ، به جایی که شاگردانش هر روز دارن از موفقیت و پیشرفت و بهبود در هر قسمتی از زندگیشون حرف میزنن و اینکه چقدر تغییر کردن خدایا شکرت که منو هدایت کردی به اینجا تا بتونم هر روز بیشتر بهت نزدیک بشم و بیشتر خودم رو رشد بدم
تو شاهکار خالقی، تحقیر را بــاور نکن
بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست تقدیر را بــاور نکن
تصویر اگر زیبا نبود، نقّاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن، تصویر را بــاور نکن
خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو، زنجیر را بــاور نکن
چقدر حس خوبی میده بهم هر بار خوندنش البته من الان کامل ننوشتمش
با هربار خوندن این شعر یادم میاد که هرجور بخوام میتونم خلق کنم زندگیم رو هر کجا بخوام میتونم سفر برم هر رابطه ای که بخوام رومیتونم داشته باشم کافیه خودم بخوام و باور داشته باشم به خودم و خدایی که همیشه برام بهترین رو میخواد و هرچی خواستم رو بهم داده
خدایا شکرت برای اینهمه زیبایی برای اینهمه آگاهی و برای اینهمه دوستان خوب همفرکانسی
صبح طبق معمول قبل صبحانه سایت چک کردم که با عکس زیبا بنر سایت ،گل از گلم شکفت ،آخه این یک عکس ساده نبود
پر از زیبایی های بصری پر از باورهای فوق العاده ،پر از امید پر از برای من شده پس توام ادامه بده بود
تازه خبر از این بود که ،کلی سورپرایز و زیبایی در راهه
ماشالله استاد هر روز جوان تر و مریم عزیزم هر روز زیباتر
چقدر هم زمانی خوبی بود حرف های مریم جون
دیشب در مسیر سفر یه روزه مادرم داشت از آرایش صحبت میکرد
من زیاد اهل آرایش نیستم با وجود اینکه همیشه لوازمش برام فراهم بود
اما گهگاهی در حد کم آرایش میکردم
دیشب مامانم دید که بدون هیچ آرایشی رفتیم بیرون انگار در ذهنش منو با هم سنام مقایسه کرد ،اشاره کرد به اینکه ،آرایش نباید جوری باشه که نتونی یک روز بدون اون بیای بیرون
امروز هم دوستم همینطوری شد !یه دفعه در خونشون زدن و مجبور شد بره جلو در
وقتی برگشت داشت از خجالت آب میشد مدام خودش سرزنش میکرد که ظاهرم خوب نبود کاش حداقل یه رژ میزدم!
احتمالا این تکرار موضوع برای من درسی داره که حواسم باشه ارزش و هویت خودم رو در گرو چی میدونم؟
آیا من بدون معیار های جامعه خودم ارزشمند میدونم
آیا من برای تایید بیرونی تلاش میکنم یا صرفا برای اینکه از این کار لذت میبرم و تفریح میکنم و زیبایی بیشتر تحسین میکنم؟
آیا وقتی از دید خودم همه چی خوبه ،منتظر تایید بیرونیم و اگه اون تایید نگیرم ،احساسم نسبت به خودم عوض میشه؟
یا برای جلب توجه بیشتر ،غلیظ تر آرایش میکنم و بیشتر عمل میکنم؟
انگاری نمیشه وارد موضوعی شد و توش باور لیاقت و فراوانی نباشه!
خودم تو این موارد خوب نیستم ولی خیلی بهتر شدم
یه آپدیت بدم :چند ردپای قبل گفتم یه شب برخلاف همیشه تا صبح خوابم نبرد چرا؟چون به یک باره کلی ایده راجب مهاجرت آمد! با وجود تاکید من به اینکه نمیخوام مهاجرت کنم
بعد چند روز من هدایت شدم به گرفتن گذرنامه و حتی صحبت راجب این موضوع تو خانواده
با استقبال همه ،مواجه شدم!البته بجز بابام که خب حق میدم من تک دخترم و خانواده زیادی وابسته، به زمان نیازه
برام جالب بود یه ایده الهامی منو حداقل تا همین حد وارد ماجرا کنه!
چندتا درخواست کار دارم ،چندتا قدم عقب افتاده رو درحال انجام دادنم
البته که هنوز متوجه نشدم چرا بعضی هاش کار پیش نمیره
تا حدی طبیعیه ،تا حدی به خاطر ترس خودمه
مثلا یه کار مهم با یه فردی داشتم که رفته بود مسافرت و کار یک هفته عقب افتاد
یا کار اداری با کسی که هر روز سر کار میومد اما اون روز مرخصی بود
امیدوارم بتونم متوجه بشم ایراد کار کجاس
نه که همه چیز گل و بلبل باشه ،اما به نظرم باید ساده تر پیش بره ،بدون چالش تر پیش بره ،بدون قطعی سیستم پبش بره( دارم به این کلمه آلرژی پیدا میکنم) پس حتما باوری اشتباه وجود داره
البته که این نگرش رو از استاد به یادگار دارم و همینطور مواجهه با مسائل و باور به الخیر فی ما وقع
مورد بعدی انجام کارهایی که هرگز فکر نمیکردم روزی انجام بدم ،این یه دونه رو بیشک از مریم جان آموختم
بعد سریال ها هدایت شدم به شرایطی که با کلی ابزارآلات کار کردم ،پمپ باد ،اتو لوله،کارواش ،بکس،دستگاه جوش، مینی فرز و…..
خلاصه هر چی از کارهای عجیب غریب بگم کم گفتم!
اصلا جاهایی رفتم که خودم باورم نمیشه :)))امروز پلیس +10بودم یه دفعه به خودم آمدم، خدای من چی شد که من الان اینجاممم
وارد روزهای شلوغ و هیجان انگیز دارم میشم که هر روز در حال سورپرایز شدنم
سلامِ مجدد همراه با عشق فراوان به فاطمه جانم و همه ی اعضای خانواده ی دوست داشتنی ام.
به به از این سوالاتِ عالی که نوشتی:
حواسم باشه ارزش و هویت خودم رو در گرو چی میدونم؟
آیا من بدون معیار های جامعه خودم ارزشمند میدونم
آیا من برای تایید بیرونی تلاش میکنم یا صرفا برای اینکه از این کار لذت میبرم و تفریح میکنم و زیبایی بیشتر تحسین میکنم؟
آیا وقتی از دید خودم همه چی خوبه ،منتظر تایید بیرونیم و اگه اون تایید نگیرم ،احساسم نسبت به خودم عوض میشه؟
یا برای جلب توجه بیشتر ،غلیظ تر آرایش میکنم و بیشتر عمل میکنم؟
احسنت به درایتت…
من خیلی خیلی کم آرایش میکردم و میکنم، به عبارتی بیشتر در مهمونی یا عروسی، در حالتِ عادی خودم راحتم ساده و ساده و نچرالِ خودم باشم و هیچی نزنم به صورتم.
به لطف خدا تو این زمینه صلحِ بسیار عالی با خودم دارم و قضاوت مردم خیلی خیلی خیلی خیلی کم میاد بالا برام…
من خودم اینطوری راحت ترم…
یادمه اوایل ازدواج، برام جذاب شده بود آرایش کردن، مخصوصا حس میکنم میخواستیم بریم خونه مادرشوهرم با آرایش میرفتم، چون ایشون وقتی با آرایش منو میدید تحسین میکرد…
که دیدم انگار داره برام تولیدِ اجبار میکنه تو ذهنم که با آرایش برو، اینطوری بهتر به نظر میرسی…
که متوجه شدم نه سمانه خانم، این من نیستم، من فقط هر وقت خودم دلم میخواد آرایش میکنم، وقتی بهم حس خوب میده از درونم، نه وقتیکه بخوام توجه و تحسین دیگران رو جذب کنم…
مدتهاست، ماه هاست آرایشی ندارم، اگه لاک میزنم چون خودم دلم میخواد، برای دل خودمه، اگه رژ میزنم به خاطر دل خودمه نه دیگران…
خلاصه که وقتی مریم جون از آرایش گفت، یاد خودم افتادم تو اون مواقع به شدت کمی که به دلیل زیبا دیده تر شدن پیش چشم دیگران آرایش کردم…
خدا رو شکر غالبِ عمر من، با خودش در صلح بوده با صورتِ طبیعی سمانه.
همه زیبا هستن، زیباییِ حقیقی از درون میاد روی چهره، با اخلاقِ خوب ظاهر میشه…
موهام داره رشد میکنه و متوجه تغییر حالتش شدم، اینم زیباست به قول یکی از بچه ها که امروز تو کامنت نوشته بود.
الان یاد یه چالشِ خفن با خودم افتادم پارسال:
پارسال تولد برادرزاده ی همسرم، که هم خانواده همسرم دعوت بودیم هم خانواده ی جاریِ نازنینم، با خودم گفتگو کردم سمانه امشب تولده و با توجه به پیشینه ی آدم های نازنینِ اون جمع میدونستم همه آرایش میکنن میان تولد…
سمانه تو چی؟
اول گفتم خب ضایع هست که بی آرایش برم مهمونیِ تولد با اون همه آدم…
بعد سمانه ی با صلح درون گفت نه اگه انتخاب خودته آرایش کن نه به خاطرِ جمع…
دیدم نه، انتخاب من نیست، من هر چی ساده تر راحت ترم…
با همه ی نجواها و ترس از قضاوت دیگران که باهام بود به لطف خدا با شجاعت بدون آرایش رفتم و لذت بردم…
خیلی به خودم افتخار کردم…
که مدارم بالاتر رفت…
اونجا نجوا میگفت آرایش میکردی بهتر نبود؟
گفتم نه، ممنون، راحتم…
عکس هم گرفتم…
خداروشکر که تو این موارد راحتم با خودم و صورتم و لباس هام.
چقدر برات خوشحالم که رفتی تو دل تجربه های جدید…
معلوم نیست چی به چیه و قراره از چه مسیری بری جلو
اما قشنگ معلومه تو مسیری هستی که تجربه کنی.
شاید چیزی که خودت فکر میکنی
شاید چیزهای متفاوت اما مناسب برای تو…
خدا میدونه
خودش بلده هدایتت کنه
نترس
چیزی نیست
خودش میگه چی به چیه، تو فقط آروم باش و هر کاری هدایت شدی به انجامش لذت ببر، تو مسیر حرکت کن به بقیه اش کاری نداشته باش…
من نمیگم فاطمه جان….
حسم میگه اینارو بنویسم…
ماچ به روی ماهِ توحیدی و شجاعت.
الهی شکر برای نعمتِ سپاس گزاری، برای نعمتِ حسِ خوب.
تو خیلی زرنگی دختررررر :)آرایش نکردی که زیبایی های درونت آدم هارو به وجد بیااااره نه به به و چه چه به خاطر تناسب رنگ رژ با سایه
و این چنین دل مادر شوهر جان رو بردی کلک
آخ آخ چقدر زرنگی تو عکس دسته جمعی هم آرایش نکردی که تک ستاره جمع باشی
به دور از شوخی های بی مزه نصفه شبی من (عادت به نصفه شب بیدار موندن ترک کردم دادم هزیون میگم)خیلی خوشحالم یه صالح صلح کننده از دستاورد عزت نفس بالاش برام حرف زد
به به دوباره مسافرت من عاشق مسافرتم و منتظر هدایت خداوند هستم که منو کجا میخواد ببره .
استاد مسافرت با شخصی که قانون را میفهمه و در کنار تو باشه و هر دو از قانون بگید و هی روی نکات مثبت و زیبایی ها زوم کنید اون مسیر مسیر بهشته مسیر لذت و زندگیه .
استاد سفر خوب و عالی برای شما آرزومندم .
و میدونم به عالم درس برای ما دارید و چقدر تجربه و حال خوب .
خانم شایسته عزیز عاشق لبخندهای زیباتون هستم .
استاد باور کنید هفته ی قبل ما رفتیم بیرون و شوهرم گفت کجا بریم گفتم خدا مارا به بهترین جا هدایت میکنه فعلا برو .
اما هدایت شدیم به گلبهار و روستای ابقد که از بالای جاده نگاه کردیم و دریاچه ی پاریداس را دیدیم استاد باور کنید مثل دریاچه پاریداس شما ومن ذوق کرده بودم و فقط محو تماشا بودم و گفتم وای چقدر قشنگ خدای من چه مناظری چه آبی .
و بعد جوج درست کردیم و جاتون خالی زدیم بر بدن و بعد سرمون و بلند کردیم دیدیم تاریک شده هوا و من گفتم من میخواستم فیلم بگیرم و …
آقا گفت یه روز دیگه زودتر میآییم و من خوشحال شدم گفتم خدایا شکرت
(اینجا اینو بگم که من دوهفته با خوندن قرآن همش روی اینکه خدا هی گفته من مالک آسمانها و زمینم من خالق زمین و آسمونم و هر سوره که میخوندم هی اینو تکرار و تکرار کرده گفتم خدایا چی روی میخوای به من نشون بدی من تو را قبول دارم میدونم تو مالک و فرمانروای زمین و آسمانها هستی عاشقتم خداجونم و عاشق زمین و آسمونت هستم .) حالا خدا میخواست به من :
بعد یه دفعه دختر وسطیم گفت مامان ستاره ستاره داره راه میره منو میگی اصلا هنگ کردم گفتم ستاره کو واقعاً ستاره بود داشت حرکت میکرد نه بابا اینجا هم ستاره است اول که ثابت بود بعد چشمک میزد چشمک میزد و حرکت میکرد وای چه چیزی ما دیدیم و بعد به شوهرم نشان دادم وبعد همه ستاره ها را دنبال میکردیم و نگاه میکردیم و ستاره ها راه میرفتند و بعد از طی کردن مسافت طولانی محو میشدند و من حالم دگرگون شده بود وای خدای من چی رو میخوای به من بگی اینها نشانه ی چیست ؟
جز این است که داری قدرتت را به من نشان میدی و میگی زینبم من تنها خالق زمین و آسمانها هستم من شب و روز را آفریدم و فقط و فقط اگه کسی میخواد ایمان بیاره به من فقط همین براش کافیه .
من اون حرکتها ی ستاره ها را دیدم و دیدم خدا با من حرف زد .
بازهم این جمعه دوباره خیلی هدایتی رفتیم اونجا و بازهم شب و حرکت ستاره ها و دنبال کردن اونها و من حالم دگرگون .
بله خدا میخواست اینها را به من نشون بده .
خدایا شکرت شکرت شکرت بابت تمام نعمتهایی که به ما دادی .
خدایا شکرت که مارا در مسیر آگاهی و شناخت خودت قرار دادی
خدایا شکرت که تو را یافتم و منو از گمراهی نجات دادی
خدایا شکرت که استاد که دستانی ست از طرف توست به طرف ما هدایت کردی
تو اول و آخری تو ظاهر و باطنی تو رحیمی تو رحمانی تو تو تو خودت همه چیزی تو همه کسی برای کسی که تو را شناخت .
خدایا شکرت شکرت شکرت
استاد سفر خوبی داشته باشید در کنار خانم شایسته عزیز.
به نام خالقِ مهربونم، خالقی که منو خالقِ زندگیم کرده، خالقی که هر لحظه به بهترین شکل، به بهترین مسیر هدایتم میکنه.
سلام به مریم جانِ نازنینِ نازنینم با صورت و چشم هایی زیبا و مهربون، با خنده ای بسیار زیبا و دل نواز.
سلام به استاد عباس منش جانِ نازنینِ نازنینم که بسیار مهربان و زیباست، و سپاس گزارِ نعماتِ بی شمارِ خداست.
سلام به دوستانِ نازنینم که تو سه روزی که کامنت ننوشتم حسابی دلم براشون تنگ شده.
و اما این فایل و سفر و تغییرات و بهبودهای سمانه جانم:
بسیار جالبه، همزمان با استاد و مریم جان، منم چهارشنبه شب عازمِ سفر شدم و جمعه شب برگشتم…
میخوام بنویسم از سفرِ خودم، شگفتی هاش و دلبری هاش…
البته که متوجه شدم چقدر عوض شدم، مخصوصاً تو این سفر و تجربیاتم.
همه شون از فضلِ خدا بوده و هست برام.
شروعش رویایی آغاز شد، زمانیکه کامنت سعیده جان شهریاری رو خوندم که هدایت شده بود به یه سفر و محل زیبا و بهش خوش میگذشت…
در حالیکه خودش هم تو یه کامنت از سفر رویاییِ یه دوست دیگه خونده بود و از خدا درخواست حضور در یک محل زیبا رو کرده بود و براش اجابت شده بود به سرعت…
برای منم همین شد، برای سعیده جان از ته دل آرزوی سفر خوش کردم، همون موقع از خدا خواستم منو هدایت کنه به یه باغ یا باغچه که هم محصول بچینم، هم نوشِ جان کنم…
مشخص نکردم از چه راهی، چند نفر هستن که باغچه دارن در نزدیکان، ولی من از قصد گفتم خدایا هر باغچه ای که تو فراهمش کنی…
نمیدونم دقیقا چقدر طول کشید، ولی نهایتا چند روز بعد جاریِ عزیزم زنگ زد که من پایه هستم با خودش و بچه هاش به همراه پدرشوهرم بریم باغچه اش تو روستایی از کاشان؟
همون لحظه که صحبت میکردیم، سورپرایز شدم از این خلق به لطف خدا…
و بعد تصمیمم رو گرفتم که برم باهاشون.
قبل از این تماس، من همیشه با همسرم رفتم روستا و خاطرات بسیار خوشی دارم از اونجا.
پس اولین روبه رویی با سمانه انجام شد: بدون همسرم برم تا ببینم چند چندم با خودم و وابستگی و استقلال؟
آیا بلدم خودم برم مستقل و لذت ببرم؟
البته باید بگم همونقدر که من شاکر خدا هستم برای همسرم، همونقدر هم سپاس گزارم برای خانواده ی دوست داشتنی اش، همه شون برام عزیزن، رابطه ام با پدرشوهر و جاری ام و برادرزاده های همسرم هم خدارو شکر عالیه و نوه ها رو عین خواهرزاده های خودم دوست دارم و با قلبم باهاشون بازی میکنم، گپ میزنم، نقاشی میکشیم و …
جالبه وقتی تو کامنت وجیهه جانم و رصوان جانم خوندم رابطه شون با بچه ها خوبه و محبوب بچه ها هستن، انگار تازه یادم بیاد منم همینم، ارتباطم با بچه ها خوبه، هم تو خانواده هم مدرسه زمانیکه معلم بودم، هم فعالیت های شغلیِ دیگم مرتبط با کودکان.
خدا رو خیلی سپاس گزارم برای این آپشنم، برای صبر و حوصله ام که اغلب زیاده برای بچه ها…
از فضلِ خداست و بس.
وگرنه من هیچی.
خلاصه سفر آغاز شد، از لحظه ی شروع تصمیمم برای سفر، تو نظر من سفر آغاز شد برام و مطمئن بودم حسابی خوش میگذره بهم، همینطور هم شد.
سفر پر باری رفتم و برگشتم.
خواسته ام خلق شد:
هم هدایت شدم به باغچه ی پدر شوهرم، تغییر آب و هوا دادم، محصول چیدم و خوردم (انگور، شاتوت، بادام، گردو)، در چیدن محصولِ اصلب باغچه (بادام) سه تایی اقدام کردی و من چندین بار خودمون رو تشویق و تحسین کارم.
امروز یهو تصویرت رو دیدم قسمت اعضای مورد علاقه ام و بعد پاسخت اومد…
دله دیگه، وصله به هم، و باز هم فرکانسِ ما آدم هاست که به هم ولمون میکنه فارغ از اینکه هر کدوم مون کدوم نقطه از جهان هستیم.
قلب ها در یک لحظه به هم گره میخوره.
الهی شکرت.
داشتم کامنتی از آقا حمیدِ امیریِ نازنین میخوندم و پاسخ مینوشتم که نقطه ی آبیِ شما ظاهر شد.
مرسی که برام نوشتی فاطمه جان.
تو سه روزی که کامنت ننوشتم هم خیلی مشغول بودم، هم اینترنت ضعیفی داشتم و بهتر دیدم روی زیبایی های سفر و محیط و عملکردهام تمرکز بذارن به جای غُر زدن برای سرعت اینترنت و …
و خودمو غرق کردم تو قشنگی ها…
تو همه چیز.
هر چیزی که داخلش بودم، میدیدم، میشنیدم…
امروز داشتم تعدادی بادوم میشکستم برای همسرم، یادِ باغ و لحظاتِ خوشِ چیدن بادوم ها افتادم…
خدارو شکر برای تک تکِ تجربه هام که منو بزرگتر میکنن.
در این عصرِ دل انگیزِ مردادی بهترین ها رو برای فاطمه جلنِ نازنینم میخ ام:
صبر
سکوت
تسلیمِ خدا بودن
درکِ هدایت های خدا، گوش کردن به هدایتهای خدا و چشم گفتن و عمل کردن…
تو هر مرحله از رشد گه هستی، بهترین ها پیشِ روت باشه عزیزِ زیبایِ من.
خدا از اول باهات بوده و هست و خواهد بود.
همون خدایی که بهت ایده های ناب داده و میده، خودش بلده هدایتت کنه از کدوم مسیر بری که بهترین، شیرین ترین، هموارترین باشه برای تو.
همون خدا تد رو آسان میکنه برای آسانی ها، تو فقط نفسِ عمیق بکش، زیبایی ها رو با عشق دعوت کن به درونت، مابقی اش با خداست، تو خودتو بکش کنار از مسیر، اجازه بده خدا بهت نشون میده چه باید بکنی….
یه چیزی که هر بار با جریانِ هدایت بهتر درکش کردم ب ای خودم اینه:
سمانه قرار نبوده و نیست با سختی انجامش بدی. اتفاقا قراره تو مدارِ هدایت قرار بگیری و با شیرینی و سادگیِ هر چه تمام انجامش بدی، عینِ زدنِ یه دکمه.
یعنی چی؟
یعنی قبل از اینکه تو جریانِ هدایت باشم، انجامِ کاری با ذهن خودم سخته، شونصدتا ترمز دارم، لذت هم نمیبرم، فقط به زور میخوام برسم…
و اما روی دیگه ی ماجرا:
وقتی تو جریانِ هدایتم، همون کار انجامش میشه عسل، ترمزی وجود نداره. فقط شور هست و عشق و اشتیاق.
وابستگی معنایی نداره.
میشه استقلالِ فکری و عملی.
میشه لذت بردن از مسیر…
هر وقت فکر کردم منم، منم که بلدم، منم که عقل و هوش و درایت و هوشمندی و تیزهوشی دارم، بچه خفنِ روزگارم، آسمون باز شده فقط من افتادم پایین (هر چی شرک و غرور و منیّت و خودپسندی هست برای من)، اونجاست که تو در و دیوارم…
اولش متوجه نشدم از کجا دارم میخورم ولی بعد کاشف به عمل میاد دلیلِ سخت شدنِ ایده های نابِ اولیه اینه که من یه لحظه گمان بردم ایده قشنگه از من بوده، حالا اجراش هم با منه و منم که همه چیز تمومم، تهِ خوبا و خفنایِ روزگار منم…
فاطمه جانم، پاسخِ اولم برات کاملا هدایتی بود و نوشتم، بعد اومدم ویرایش بزنم دیگه دکمه ویرایش طاهر نشد، گفتم باید همونطوری میرفته دیگه.
هیچی ات نمیشه سمانه جون نوشته ات با غلط املایی بره اینبار :))))
من دوست دارم همیشه ویرایش کنم و بعد متن، ثبت شه، گاهی میشه، گاهی نمیشه، اشکال نداره، تو تلاشمو بکن باقیشو رها کن…
دوباره الان کامنتتو یه بار دیگه خوندم، دیدم چند مورد جاش خالیه تو پاسخِ اولم برات، که اینجا مینویسم:
مرسی عزیزم که به یادمی و عدم حضورم رو متوجه شدی، این از عشق تو میاد و من قدردانِ عشقت به خودم هستم، ماچ به روی همچون ماهِ شجاعت.
مسافرت عالی بود، بهترین سفرها پیشِ روت باشه و کلی تجربه و زیبایی رو بچشی.
مرسی که انقدر زیبا در مورد رابطه من و بچه ها نوشتی، شیفته ی ادبیات مهربانانه ات هستم دخترِ مهربان و خوش قلب.
مرسی که برام کامنت نوشتی، هدیه ات دریافت شد، یه عالمه هدیه ی ناب بیاد سمتت.
ممنونم از توجهت به عکس پروفایلم، چند روزی بود دلم میخواست عکس جدید از الانم بگیرم و بذارم پروفایل، انجام شد، این عکس رو تو باغچه پدرشوهرم در روستا گرفتم، پشتم درخت مو و انگور خوشگل بنفش هست تو مسیر زیرزمین، که خیلی باسلیقه دو طرف پله کشیده شده برگ های مو و انگورها با خوشه های نابشون.
الهی شکر به این همه برکت و زیبایی.
خودِ الانم رو دوست دارم.
خودِ قبلی مو دوست دارم.
خودِ بعدی مو دوست دارم.
مرسی که با دیدن پروانه، یادِ من میوفتی، این مخلوقِ زیبای خدا برآن نشانه و یاداورِ زیبایی های فراوانِ خدا باشه همیشه.
تو بغلِ خدا باشی فاطمه جانم.
عرق در آرامش و امنیت و ثروت و حس خوب باشی همیشه.
الهی شکر برای دوستانِ نابم در سایتِ شگفت انگیزِ tasvirkhani.com
بسیار خوشحالم که دل به دل راه داشت و روزیِ ما به قول خودت !سمانه مهربون بود
تنت سلامت ایشالا شادی هات روز افزون باشه
تو زبان خدا شدی که بهم بگی
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس !مگه خودت نسپردی دست هدایت خدا ؟پس ترست چیه غمت چیه گریه و زاری چیه
خدا بوده و هست :)چقدر قشنگه نه؟
اخییییش
■تو خودتو بکش کنار از مسیر، اجازه بده خدا بهت نشون میده چه باید بکنی….
باید بذارمش جلو چشمم تا همیشه ببینمش ،سمانه من واقعا دوست دارم این خدارو بپرستم تا خداهای قبلی رو
امیدوارم همه روزی حس کنن همچنین خدایی رو
چقدر خوب برام نوشتی دخترررر
چقد خوشحالم بهت پیام دادم ،سوخت حرفات تموم شده بود
الان شارژ شارژ شدم
مخصوصا اینجااااا
اولش متوجه نشدم از کجا دارم میخورم ولی بعد کاشف به عمل میاد دلیلِ سخت شدنِ ایده های نابِ اولیه اینه که من یه لحظه گمان بردم ایده قشنگه از من بوده، حالا اجراش هم با منه و منم که همه چیز تمومم، تهِ خوبا و خفنایِ روزگار منم…
اینو بعد از حرفای استاد که میگفت این حرفا از من ندونین ،کردیتش مال من نیست باید میفهمیدم!
وقتی از خدا بدونی خب انجامش هم میسپاری دست خودش :)ایزی ایزی تامام تامام
یک ساعت پیش داشتم توی اپلیکیشن دیوار دنبال خونه میگشتم توی استان اصفهان و شهر زیبای شاهین شهر،
و همینجور که روی مپ دنبال خونه بودم،یهو نوشته بود اتوبان کاشان و کویر مرنجاب کاشان،
و من کلا دو بار اسم این کویر رو شنیدم،اولیش یک ساعت پیش بود و دومیش الان که شما راجع بهش گفتید،
میخوام بگم که هم خداوند خوشکل هدایت میکنه و نشونه میده که میگه داداش،توی مسیری و اصولی تر پیش برو،و هم اینکه من شکارچی خوبی شدم توی نشانه ها،
استاد یه ایمیل بهتون دادم دیروز، راجع به یه خواب که پریشب در مورد شما دیدم،کاش بخونیدش،
توی این فایل و صحبت های مریم بانو،یاد یه قضیه افتادم که به فکر فرو رفتم
حدود 6 سال پیش خواهر خانومم از اسکاتلند بعد از چند سال اومد ایران پیش ما،
ایشون دو تا دختر دارن که بزرگه اون 6 سال پیش تقریبا 20 سالش بود و دانشجو بود،
بعد زمانی که میخواستیم بریم بیرون بگردیم،همیشه نگاه میکردم به بقیه دخترا که خداشاهده آدم بود که 2 ساعت از قبل از رفتن میرفت جلو آینه و شروع به آرایش میکرد که تا زمان حرکت آرایشش تمام بشه،یعنی دو ساعت زمان میبرد،
بعد اون دختر خواهر خانومم که هم سن اون ها هم بود،اصلا من نمیدیدم این دختر بره پای آینه،
و فقط موقع حرکت لباس میپوشید و میزد بیرون،همیشه هم لبش خندون بود،
ولی من سفر به درون خودمو نزدیک به چهار ماهه شروع کردم.(عضو سایت شدم ) و این سفر برای من پایانی نداره .
استاد وقتی به گذشته بر میگردم و خودمو کالبد شکافی میکنم .می بینم درسته یه سری موفقیت ها داشتم ولی من اینجور موفقیتی رو دوست ندارم.
خوب قطعا نجوای های شیطان میاد و داد میزنه دیره و نمیشه…
ولی من دوست دارم هر چقدر از زندگی رو مونده آگاهانه زندگی کنم .
با عشق زندگی کنم .
بدونم هدفم چیه؟
به کجا میرم؟
چی میخام؟
تصمیم گیری کنم ؟
استاد من دوساله با شما آشنا شدم.ولی نزدیک چهار ماهه عضو سایت هستم ، (باورهای محدود ، مخرب و ویرانگر ) یک تضاد مالی برام پیش اومد که تمام زندگی ام رفت و هیچی برام نموند.و اومدم زیر صفر
ولی استاد وقتی درست فکر میکنم. من اون پیشرفت و موفقیت رو دوست نداشتم چون بدون آگاهی و شناخت بود .و مطمئن بودم الان نخورم .بعدا می خورم.
پس چه بهتر زودتر از جهان بخورم و مسیر رو عوض کنم …
من بعضی مواقع هیچ ناراحتم نمیشم ؟؟؟تازه میخندم .و کلی ازش درس میگیرم…
استاد شما، بدون تعارف میگم، شما یک موهبت الهی هستی .برای ما .برای کل دنیا …
امروز فایل سفر به دوره آمریکا رو که نگاه کردم. خانم شایسته گفتن من اینقدر وسایل با خودم میبردم برای اینکه به خودم برسم و آرایش کنم . ولی دیدم اشتباه دارم میکنم و کلی انرژی هدر میدم.
و باید کلی مواظب بود … خراب نشه،
و کلی باید حواسم بود .و کلی باید پاک میکردم.
حال فکر من !
من فکر میکردم .میگفتم استاد و یا خانم شایسته اشتباه نداشتن و اگرم داشتن کم.
اونا خدا براشون خواسته و هزار فکر دیگه
ولی الان که فکر میکنم نه با با خودشون خواستن و ادامه دادن و موفق شدن .
استاد من روی مسائل خیلی کنجکاوشدم و فکر میکنم و به لطف خدا از آموزش های شما بوده .
دیشب توی یک جمع نشسته بودم و داشتند حرف میزدن . همشونم اهل نماز و به اصطلاح خودمونی مذهبی بودن.
باور کنید اینقدر باور اشتباه داشتن و کامل میشد فهمید … واقعا منم قبل از آشنایی با شما این جوری و با کوله باری از شرک … بودم … و کلی ترمز سفت و سخت
منم چند جمله گفتم براشون و اونها هم میگفتن درسته ، ولی مجددا همون حرف های خودشون رو میزدن.
یکی شون که اصلا مقاومت بیشتری داشت و به اصطلاح خودش دلسوز بود ،
ولی میگفتم ای کاش داد بزنم و بگم این دلسوزی نیست. شرکه، شرک ، شرک به خداست…
خلاصه ما خدا حافظی کردیم و جلسه را ترک کردیم.
استاد منم چهار ماهه تو سفرم به صورت جدی … سفر به درون خودم… ببینم چه خبره؟
استاد این حال خوبم رو به هیچ چیزی عوض نمیکنم.
یه سری از کارهای روزانه که بیخودی بودن همه و همه حذف شدن…
چند تا رفیق داشتیم شب و روز با هم بودیم و یادمه یکی از دوستان از اهواز که میومید پیش زن و بچه هاش نمیرفت مستقیم میومد پیش ما و می رفتیم بیرون…
همه ی اونا حذف شدن خود به خود
الان چند وقتی هست انگار نه انگار که روزی با هم رفیق بودیم.
الگوهای داشتم که هی تکرار میشد.حالا نمیگم کلا حذف شدن ولی خیلی خیلی کم دارن تکرار میشن…به طوری که تو فایل های الگوهای تکرار شونده من چیز زیادی نداشتم بگم…
مشتری های خوب، به تورم میخورن ،به طور خیلی عجیب …
حساب طرف میشه مثلا یک میلیون و چهارصد می بینی یک و پانصد واریز کرد
همه چیز تغییر کرده …
خیلی صبور تر شدم .
هر چی بخوای برام فراهم میشه.
هر مشتری رو از خدا بخوام ، خداوند هدایت میکنه و میاد و پاسخ میده
و هزار اتقاق دیگه…
استاد این احساسی رو که میگید خوب نگه دارید من روش کار کردم واقعا.
یعنی به صورت آگاهانه اتفاقی میافته اول میگم خودم خلق کردم. دوم مدیریتش میکنم و میخندم میگم اومدی منو اعصبانی کنی و بهم بریزی، .اصلا نمی تونی .
و سوم حالمو خوب نگه میدارم به صورت درونی …
استاد عزیز و همه ی دوستانم.
این کامنت من ربطی به فایل نداشت ولی حسم گفت بنویس …
طوری شدم یکی حرفی میزنه .می تونم باورهای اونو متوجه بشم.
روی همه کارهام فکر میکنم .دقت میکنم
دقیق متوجه میشم این تغییر رو در خودم …
امروز صبح که از خونه رفتم بیرون یه نفر رو دیدم که حس خوبی بهش نداشتم قبلا
ولی امروز کلی منو تحویل گرفت .و اتفاقا منم خود به خود حسم بهش خوب شد . و الان که این کامنت رو می نویسم و این حرفها را میگم کلی تعجب میکنم …
خلاصه دیدم همه چیز اطراف من به صورت معجزه آسایی عوض شده ،
و کلی احساس خوب ، و اتفاق های خوب
خیلی مثال دارم بزنم و اگه بخوام بگم نمی تونم بگم و تمومی نداره…
باورتون میشه ثروت از جاهایی وارد زندگیم میشه که اصلا فکر شو نمیکنم .
استاد میگفتن ؟ میگفتم میشه، ولی میگفتم مال من نیست…
چند روز پیش یه مشتری براش کار کردم
و من قیمت کارو گفتم مثلا 4 میلیون تومان.
بعد از اتمام کار 5 میلیون واریز کرده. میگم خدایا من این مبلغ رو نداشتم…
مشتری زنگ زده میگه از کارت راضی بودم .و همه چیز گرون شده و چون کمی کارت طول کشید ، اونم برات فرستادم.
اصلا موندم توش .الله اکبر
خلاصه دوستان اذیتتون نکنم .
من قدرت نوشتاریم خوب نیست. باید ببخشید.
از استاد عزیزم از خانم شایسته
از کسانی که این سایت الهی رو مدیریت میکنن کمال تشکر رو دارم .
از دوستان بی نظیرم که خدا میدونه همیشه براشون دعای خیر میکنم.
نمیدونم از کجا بنویسم چون تغییراتم خیلی زیاده خداروشکر
به لطف دوره 12 قدم و راهکارهای عالی دوره و مهربونی های همسرم رسول عزیز
خوشحالم که اولین جلسه از قدم اول گفتین وتاکید کردین چکاب فرکانسی خودمون بنویسیم تا قدم اخر ببینیم چی شدیم
اولین قدم دوصفحه فقط مشکلاتم با ادمها اطرافم نوشتم که رفتارشون حرصم در میاورد و بعد که دونه به دونه عمل کردم به قوانین و راهکارهای استاد تو قدم 10 با همون ادمهایی که عصبی م میکردن به مسافرت رفتیم و عالی پیش رفت اشکم دراومد از اینهمه اتفاقات خوب و تمرکز ذهنم وپذیرفتن دیگران همون جور که هستن واحترام گذاشتن بهشون فارغ از دیدگاه شون.
تغییرات خودم که اوج مقاومتم دستشویی نرفتن بود توراه هیچی نمیخوردم که دستشویی نرم و حالا راحت بیرون هم میرم حتی جاهایی که سرویس بهداشتی نیست ……….
توسفرمون به اردبیل عملی خودمو به چالش کشیدم و از لباس راحتی وساده پوشیدن تا رفتن بدون ارایش به بیرون و خرید کردن و از طبیعت لذت بردن و دنبال عکس واستوری نبودن چون اینستا وفضای مجازی نداریم و تمرکزمون رو دوره و نتایج بزرگتره
توسفر تولد پسرم بود و کیک بردیم بیرون و تازه دیدیم که پیش دستی و چنگال جامونده توخونه و همونجا گفتم اشکال نداره کارتن کیک ببریم وپیش دستی کنیم و کارتن روی کیک هم چنگال و قیافه ها دیدنی بود همه تعجب کرده بودن و من و بچه هام هم با دست خوردیم و شادی کردیم ورقصیدیم هرچند برای ما تعجب نداشت ومهم نبود چون داریم همچنان تمرین میکنیم که دنبال تایید ونظربقیه نباشیم و روز بعد اقایون رفتن زیپ لاین سوارشن و گفتم اینم بایدم حل کنم و باترسم از ارتفاع روبرو بشم همسرم با خنده هاش بهم انرژی میداد لحظه ای که زیر پام خالی شد از ترس زبونم بند اومد ولی سریع حالت پرواز تجسم کردم و احساسم به صدم ثانیه اروم شد سبک ورهابودم وقتی تموم شدفقط چهره من دیدنی بود از ذوقم که با ترسم روبرو شدم اونم تو سفر با یه عده نه تو تنهایی . جالبه بعداز من پسرم هم که 10 سالشه زیپ لاین سوارشد وکیف کردم
بعددرمسیر برگشت تو بندر انزلی پوستم دچارخشکی شد و نوبت دکترگرفتم اماهمش تکرارمیکردم که چه نکته مثبتی از این لک وخشکی باید پیدا کنم و تو راه سوار ماشین که شدم شروع کردم تمرین اگهی تبلیغاتی با راننده اسنپ که پسرجوونی بود انجام دادم و کلی کیف کرد وگفت چه تمرین جالبی به عمرم ندیده بودم یکی ازخودش تعریف کنه و حالمو خوب کردین و در مطب منتظر اومدن دکتربودم که یه اقایی گفت من مهندس ارشد شرکت نفت هستم وتو اهواز خونه هوشمند خریدم که صاحب قبلی این خونه همین دکتره بود واومده بود برای حساب وکتاب خونه وعکسهای خونه رو نشونم داد و منم ذوق زده نگاه میکردم و بعدش هم گفت نمیدونم چه جوری شد که دوست داشتم به شما این عکسها رونشون بدم وگفتگو کنم و خبرنداشت من خیلی وقت بود دنبال خونه های هوشمند بودم ووقتی برگشتم خونه به همسرم که سرکاربود زنگ زدم و گفتم امروز تمرین عزت نفس انجام دادم و جالبه یادته دنبال عکس خونه های هوشمند بودم تو مطب دکتر یکی بهم نشون داد و الگوی خوبی برام شد
استاد ازشما وخانم شایسته و دوره 12 قدم و این فایل های دانلودی عاشقانه تون سپاسگزارم
رسول عزیزم ازشما هم بی نهایت سپاسگزارم از مهربونی ت و ازاد گذاشتنم .عاشقتم.
خداجونم سپاسگزارم به خاطر این فضای سرسبز وتمیزوفوق العادات.
خدا قوت استادعزیزم،سپاس مریم جان باصدای دلنشین وخنده ی زیباتون شعارAlabamaکه هیچ جا خونه ی خودآدم نمیشه رو بیان کردین.
این فایل خیلی خیلی نکات قابل تحسین داره ازفیلمبرداری مریم جانم گرفته که باعشق فیلمبرداری میکنن ومارو با خودشون همسفر میکنن،تاخوابیدن دختر بچه روی نیمکت،سپاسگزاربودن استادم درتمام لحظات،توضیحات مریم جانم در ورودی شهر Alabama، احترام گذاشتن استاد به نظرات مریم جان وفراهم کردن شرایط واسشون تا به راحتی تجربیاتشون رو به اشتراک بزارن.
مریم جانم واقعا قابل تحسین هستین که اینقدر خوب رو ی خودتون کار کردین وبه این حد از تغییر رسیدین،شما توهمه ی مسائل عالی وفوق العاده هستین وبهترین الگو واسه ما خانم ها که همیشه سعیم براین هست که درتمام مراحل زندگیم از شما الگو بگیرم.
استادم چقدرلذت بردم از اینکه با تمام وجود باعشق به صحبت های عزیزدلتون گوش میدادین وهرزگاهی هم با لبخند شیرین به مریم جان نگاه میکردین وهمینطور مریم جان با عشق ولبخند زیباشون با شما ارتباط میگرفتن چقدر این رابطه بوی خدا میده چقدر قابل تحسین هستین. همین یه تیکه فایل واسه ی من چقدر درس داشت خداجونم سپاسگزارم بخاطر وجود این دو بزرگوار.
سپاسگزارم مریم جان بخاطر توضیحاتی که دادین وتجربیاتتونو به اشتراک گذاشتین ومسیر و واسمون روشن کردین.
استاد عزیز نکته نکته جملاتی که بیاین کردین درس داشت انشاالله به لطف الله ی مهربان بتونم درسهام رو بگیرم وتمام این تجربیات رو درزندگیم تجربه کنم سپاسگزارم استادعزیزم.
خداجونم هر دواستاد عزیزم رو حفظشون کن وبه ما لیاقت همسفر بودن هم مسیر بودن باهاشون رو بده. 《سپاس》
به نام خدا
سلام و صد سلام بر اساتید خودم استاد سید حسین عباسمنش و استاد مریم شایسته
بله مثل اینکه قطار سریال سفر دور آمریکا راه افتاده و داره میره سمت یه ایالت ناشناخته دیگه اونم با فورد
استاد جاتون خالی یه سفر رفتم تهران
رفته بودم چهار راه پارک وی وایساده بودم و فقط ماشین های خارجی مثل لندکروز،بی ام و،بنز میشمردم که چقدر ثروتمند هست تو تهران و اینا همش پوله یه سری هم زدم به آجیل فروشی معروفش که تو یه فایلی اشاره کرده بودید،فرش عظیم زاده تو خیابان فرشته،نمایشگاه های ماشین فوق العاده تو خیابون الف،خونه های الهیه با برج های عظیمش،همشا نگاه میکردم، لذت میبردم و به خودم قول دادم که یک روزی هم من این ماشین و خونه ها را میخرم و لذت میبرم
اما برگردیم به فایل واقعا انسان کلی از تجاربش را در مسافرت کسب میکنه چون میره تو دل ناشناخته ها و اتفاقاتی که از قبل قابل پیش بینی و برنامه ریزی و این نحوه برخورد و رفتار ماست که تعیین میکنه که مسافرت چطوری به ما میگذره،مسافرت شاید تو جاده بودن هست به خیال خیلی ها ولی در اصل مقدار انعطاف پذیری ما در مقابل ناشناخته ها،ارزش واقعی خود ما را تعیین میکنه،چون شاید ما الان تو خونمون بتونیم برای یکی دو ساعت جلوه مهمونا فیلم بازی کنیم و خوب برخورد کنیم ولی در مسافرت عیار و ذات وجودی و رفتاری ما پدیدار و قَلَیان میکنه و میشیم خود واقعیمون،بی ربط نیست که گذشتگان گفتن که اگه کسی را خواستی بشناسی تو مسافرت بشناس
واقعا سفر معجزات فراوانی در دل خودش جا داده از برخورد با شهر ها،روستاها،فرهنگ ها،زبان ها،طبیعت های مختلف و همین دیدن این فرهنگها دیدگاه و طرز نگرش و تفکر ما را در خیلی از مسائل تغییر میده،من دقیقا تجربه کردم وقتی یه مسافرت میرم موقع برگشت تبدیل میشم به یه آدم دیگه و میشم آدم جدید با فکر جدید،با بیان جدید و …
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
به نام خداوند هدایت گرم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
سلام از کیمیای عاشق سفر که هر لحظه دیدن این سفر دور آمریکا برام لذت بخش و برام پر از تجربه و حس خوب هست و از همه بهتر اینکه با هر بار نگاه کردنش خودمم هدایت میشم به یه سفر
آخ که من چقدر عاشق شما هستم که اینقدر هم فرکانس با هم هستید اینقدر رابطه عالی و خوبی دارید من عاشق رابطه شمام چقدر خوبه دونفر اینقدر پایه باشند برای سفر چقدر خوبه دو نفر اینقدر سلیقه هاشون شبیه هم باشه اینقدر کنار هم بهشون خوش بگذره و اینقدر صمیمی باشند باهم چقدر خوبه همسفر بودن با شما چقدر تحسین میکنم استادم و خانم شایسته عزیزم رو خدایا شکرت برای این الگو از یک رابطه زیبا که میتونم ببینم و لذت ببرم
صبح بیدار بشی و ببینی اتفاق های خوب پشت هم داره میوفته نتیجه توجه و تجسمت رو گرفتی و بعد بیای ببینی فایل جدید اومده از همین عکسی که روی فایل این قسمتها انرژی مثبت بگیری و مطمئنم که این سیکل اتفاقات خوب قراره تا شب ادامه داشته باشه
چقدر همسفر شدن با شما لذتبخشه چقدر حالم رو خوب میکنه
زمانی که خانم شایسته عزیزم راجب آسون گیر بودن در سفر صحبت کردن من هم یادم اومد چقدر تغییر کردم و این سیر تکاملی رو طی کردم و سفر هایی که باید حداقل دوتا چمدون و چندین ساک دیگه کنارش بوده الان رسیده به یک کوله پشتی که خیلی هم سبکه و خیلی راحت هرجا بخوام میتونم بندازم پشتم و راحت سفر کنم و من اینو از شما یاد گرفتم
یادم میاد قبلاً چه همه لباس با خودم میبردم که خیلی ها رو استفاده هم نمیکردم یادمه حتی با خودم اتو مو میبردم و انواعی از لاک !!!! که الان وقتی بهش فکر میکنم خندم میگیره اما هرچقدر بیشتر سفر کردم و راحتی سفر بیشتر برامارزش پیدا کرد هر دفعه کمتر کمتر شد وسایلام، تا حدی که الان به اندازه دوتا کتونی چند دست لباس ویک شامپو و یک مسواک و البته لوازم آرایشی که همچنان همراه منه :)
الان که بیشتر به لذت بردن و گشتن و دیدن جاهای جدید تو سفرهام فکر میکنم و لذت بردن و راحتی خودم بیشتر برام ارزش پیدا کرده میبینم که چقدر الان لذت بخشتر هستش سفر برام چقدر حس آرامشی که الان دارم بیشتره و چقدر آسون گیر بودن خوبه
خانم شایسته عزیز چقدر الگو خوبی شدین برای من ممنونم از شما و ممنونم از خدا که منو هدایت کرد تا شما رو ببینم و بتونم راحت تر از خیلی مسائل عبور کنم
برای منی که عاشق سفرم و کشف کردن مکان های جدید این سفر شما از تهران به جزیره هرمز خیلی خیلی برام هیجانی و لذتبخش هست و خیلی دلم خواست حتما تجربش کنم و بعد میام و مینویسم از اون تجربه هایی که بدست آوردم
استاد جان راجب دوره جدید صحبت کردید برای احساس لیاقت خیلی خیلی ذوق دااااارم که زودتر بزارید دوره رو و انشالله که بتونم بخرمش و مثل باقی دوره ها کلی آگاهی جدید بدست بیارم و باز هم از نظر شخصیتی رشد بیشتری داشته باشم من عاشق رشد و پیشرفت بیشتر خودمم و مطمئنم که خدا به جای درستی هدایتم کرده به سایتی که استادی داره که هر لحظه خودش داره بیشتر بیشتر پیشرفت میکنه و من شاهد این موضوع هستم مثل سلامتی ، به جایی که شاگردانش هر روز دارن از موفقیت و پیشرفت و بهبود در هر قسمتی از زندگیشون حرف میزنن و اینکه چقدر تغییر کردن خدایا شکرت که منو هدایت کردی به اینجا تا بتونم هر روز بیشتر بهت نزدیک بشم و بیشتر خودم رو رشد بدم
تو شاهکار خالقی، تحقیر را بــاور نکن
بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست تقدیر را بــاور نکن
تصویر اگر زیبا نبود، نقّاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن، تصویر را بــاور نکن
خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو، زنجیر را بــاور نکن
چقدر حس خوبی میده بهم هر بار خوندنش البته من الان کامل ننوشتمش
با هربار خوندن این شعر یادم میاد که هرجور بخوام میتونم خلق کنم زندگیم رو هر کجا بخوام میتونم سفر برم هر رابطه ای که بخوام رومیتونم داشته باشم کافیه خودم بخوام و باور داشته باشم به خودم و خدایی که همیشه برام بهترین رو میخواد و هرچی خواستم رو بهم داده
خدایا شکرت برای اینهمه زیبایی برای اینهمه آگاهی و برای اینهمه دوستان خوب همفرکانسی
بنام خالق یکتا
سلام بر معطر ترین
سلام بر زیباترین
شقایق.
سلام ز اعماق وجودم
بر روی ماهت
بر زیباترین خواهرم
حالتون عالی و متعالی
کامنت تون بسیار جذاب بود
و کلی لذت بردم .
چقدر اون شعرت جالب بود و انرژی زیادی داشت.
تو شاهکار خالقی،
تحقیر رو باور نکن .
شات گرفتم ازش .مرسی
فرشته ی عاشق
ساعات و دقیق های زندگی به کامت باشه.
و به شادی بگذره
امیدوارم هر لحظه از زندگی رو به سوی بهتر شدن و سعادت قدم برداری.
و قله های موفقیت رو فتح کنی .
چقدر زیبا تحسین کردی
چقدر سبک سفری
انشاءالله هدایت بشی
به بهترین، بهترینها
دوستون دارم و
عاشقتونم
ازتون کمال تشکر رو دارم .
خواهر و جواهر ارزشمند .
سلام به آقای بساطیان عزیز
آره منم خیلی عاشق این شعر شدم انگار که داره قانون رو توضیح میده واقعا به دل منم نشستم
منم شمارو تحسین میکنم برای این همه توجهتون روی نکات مثبت کامنت ها
چقدر دعاهای قشنگی برای من کردی مرسی از شما
ممنونم که اینقدر حسخوبت رو بهم انتقال میدی
همیشه از خواندن کامنت های شما میشه اون انرژی مثبتی که موقع نوشتن داری رو گرفت
امیدوارم همیشه سلامت ثروتمند و شاد باشی دوست خوبم
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدایی که میدهد و میدهد.
کافی است تو از غار بیرون بیایی وگرنه خورشید همه جا هست.
استاد جانم سلام
خانم شایسته ی عزیزم سلام
امیدوارم که مثل همیشه در شادی و عشق و رحمت الهی و نعمت های فراوان و ثروتش سرشار باشید.
سفر کولورادو
قبل از لانچ دورهی دوره ی لیاقت
دورهی لیاقت که پایهای ترین دوره است برای هر کس که طالب ثروت و عزت نفس و روابط هست.
خدا را شکر که از بی نهایت رزقش من به راحتی و مثل آب خوردن این دوره را تهیه کردم.
مریم جانم خدا را شکر برای روی ماه شما
برای لبخندهای بی نظیر شما
برای رابطه ی عاشقانه تان
و برای عزت مندانه رسیدن به تمام خواسته هایشان
چقدر راحت خواسته های شما تیک میخورد که صد در صد پشت این راحتی جهاد اکبری نهفته است.
نوش جانتان
به نام خدا
ردپای 105
سلام استاد عزیز و دوستای خوبم
صبح طبق معمول قبل صبحانه سایت چک کردم که با عکس زیبا بنر سایت ،گل از گلم شکفت ،آخه این یک عکس ساده نبود
پر از زیبایی های بصری پر از باورهای فوق العاده ،پر از امید پر از برای من شده پس توام ادامه بده بود
تازه خبر از این بود که ،کلی سورپرایز و زیبایی در راهه
ماشالله استاد هر روز جوان تر و مریم عزیزم هر روز زیباتر
چقدر هم زمانی خوبی بود حرف های مریم جون
دیشب در مسیر سفر یه روزه مادرم داشت از آرایش صحبت میکرد
من زیاد اهل آرایش نیستم با وجود اینکه همیشه لوازمش برام فراهم بود
اما گهگاهی در حد کم آرایش میکردم
دیشب مامانم دید که بدون هیچ آرایشی رفتیم بیرون انگار در ذهنش منو با هم سنام مقایسه کرد ،اشاره کرد به اینکه ،آرایش نباید جوری باشه که نتونی یک روز بدون اون بیای بیرون
امروز هم دوستم همینطوری شد !یه دفعه در خونشون زدن و مجبور شد بره جلو در
وقتی برگشت داشت از خجالت آب میشد مدام خودش سرزنش میکرد که ظاهرم خوب نبود کاش حداقل یه رژ میزدم!
احتمالا این تکرار موضوع برای من درسی داره که حواسم باشه ارزش و هویت خودم رو در گرو چی میدونم؟
آیا من بدون معیار های جامعه خودم ارزشمند میدونم
آیا من برای تایید بیرونی تلاش میکنم یا صرفا برای اینکه از این کار لذت میبرم و تفریح میکنم و زیبایی بیشتر تحسین میکنم؟
آیا وقتی از دید خودم همه چی خوبه ،منتظر تایید بیرونیم و اگه اون تایید نگیرم ،احساسم نسبت به خودم عوض میشه؟
یا برای جلب توجه بیشتر ،غلیظ تر آرایش میکنم و بیشتر عمل میکنم؟
انگاری نمیشه وارد موضوعی شد و توش باور لیاقت و فراوانی نباشه!
خودم تو این موارد خوب نیستم ولی خیلی بهتر شدم
یه آپدیت بدم :چند ردپای قبل گفتم یه شب برخلاف همیشه تا صبح خوابم نبرد چرا؟چون به یک باره کلی ایده راجب مهاجرت آمد! با وجود تاکید من به اینکه نمیخوام مهاجرت کنم
بعد چند روز من هدایت شدم به گرفتن گذرنامه و حتی صحبت راجب این موضوع تو خانواده
با استقبال همه ،مواجه شدم!البته بجز بابام که خب حق میدم من تک دخترم و خانواده زیادی وابسته، به زمان نیازه
برام جالب بود یه ایده الهامی منو حداقل تا همین حد وارد ماجرا کنه!
چندتا درخواست کار دارم ،چندتا قدم عقب افتاده رو درحال انجام دادنم
البته که هنوز متوجه نشدم چرا بعضی هاش کار پیش نمیره
تا حدی طبیعیه ،تا حدی به خاطر ترس خودمه
مثلا یه کار مهم با یه فردی داشتم که رفته بود مسافرت و کار یک هفته عقب افتاد
یا کار اداری با کسی که هر روز سر کار میومد اما اون روز مرخصی بود
امیدوارم بتونم متوجه بشم ایراد کار کجاس
نه که همه چیز گل و بلبل باشه ،اما به نظرم باید ساده تر پیش بره ،بدون چالش تر پیش بره ،بدون قطعی سیستم پبش بره( دارم به این کلمه آلرژی پیدا میکنم) پس حتما باوری اشتباه وجود داره
البته که این نگرش رو از استاد به یادگار دارم و همینطور مواجهه با مسائل و باور به الخیر فی ما وقع
مورد بعدی انجام کارهایی که هرگز فکر نمیکردم روزی انجام بدم ،این یه دونه رو بیشک از مریم جان آموختم
بعد سریال ها هدایت شدم به شرایطی که با کلی ابزارآلات کار کردم ،پمپ باد ،اتو لوله،کارواش ،بکس،دستگاه جوش، مینی فرز و…..
خلاصه هر چی از کارهای عجیب غریب بگم کم گفتم!
اصلا جاهایی رفتم که خودم باورم نمیشه :)))امروز پلیس +10بودم یه دفعه به خودم آمدم، خدای من چی شد که من الان اینجاممم
وارد روزهای شلوغ و هیجان انگیز دارم میشم که هر روز در حال سورپرایز شدنم
الخیر فی ما وقع
به امید روزهای عالی تر
در پناه خدا باشید
سلامِ مجدد همراه با عشق فراوان به فاطمه جانم و همه ی اعضای خانواده ی دوست داشتنی ام.
به به از این سوالاتِ عالی که نوشتی:
حواسم باشه ارزش و هویت خودم رو در گرو چی میدونم؟
آیا من بدون معیار های جامعه خودم ارزشمند میدونم
آیا من برای تایید بیرونی تلاش میکنم یا صرفا برای اینکه از این کار لذت میبرم و تفریح میکنم و زیبایی بیشتر تحسین میکنم؟
آیا وقتی از دید خودم همه چی خوبه ،منتظر تایید بیرونیم و اگه اون تایید نگیرم ،احساسم نسبت به خودم عوض میشه؟
یا برای جلب توجه بیشتر ،غلیظ تر آرایش میکنم و بیشتر عمل میکنم؟
احسنت به درایتت…
من خیلی خیلی کم آرایش میکردم و میکنم، به عبارتی بیشتر در مهمونی یا عروسی، در حالتِ عادی خودم راحتم ساده و ساده و نچرالِ خودم باشم و هیچی نزنم به صورتم.
به لطف خدا تو این زمینه صلحِ بسیار عالی با خودم دارم و قضاوت مردم خیلی خیلی خیلی خیلی کم میاد بالا برام…
من خودم اینطوری راحت ترم…
یادمه اوایل ازدواج، برام جذاب شده بود آرایش کردن، مخصوصا حس میکنم میخواستیم بریم خونه مادرشوهرم با آرایش میرفتم، چون ایشون وقتی با آرایش منو میدید تحسین میکرد…
که دیدم انگار داره برام تولیدِ اجبار میکنه تو ذهنم که با آرایش برو، اینطوری بهتر به نظر میرسی…
که متوجه شدم نه سمانه خانم، این من نیستم، من فقط هر وقت خودم دلم میخواد آرایش میکنم، وقتی بهم حس خوب میده از درونم، نه وقتیکه بخوام توجه و تحسین دیگران رو جذب کنم…
مدتهاست، ماه هاست آرایشی ندارم، اگه لاک میزنم چون خودم دلم میخواد، برای دل خودمه، اگه رژ میزنم به خاطر دل خودمه نه دیگران…
خلاصه که وقتی مریم جون از آرایش گفت، یاد خودم افتادم تو اون مواقع به شدت کمی که به دلیل زیبا دیده تر شدن پیش چشم دیگران آرایش کردم…
خدا رو شکر غالبِ عمر من، با خودش در صلح بوده با صورتِ طبیعی سمانه.
همه زیبا هستن، زیباییِ حقیقی از درون میاد روی چهره، با اخلاقِ خوب ظاهر میشه…
موهام داره رشد میکنه و متوجه تغییر حالتش شدم، اینم زیباست به قول یکی از بچه ها که امروز تو کامنت نوشته بود.
الان یاد یه چالشِ خفن با خودم افتادم پارسال:
پارسال تولد برادرزاده ی همسرم، که هم خانواده همسرم دعوت بودیم هم خانواده ی جاریِ نازنینم، با خودم گفتگو کردم سمانه امشب تولده و با توجه به پیشینه ی آدم های نازنینِ اون جمع میدونستم همه آرایش میکنن میان تولد…
سمانه تو چی؟
اول گفتم خب ضایع هست که بی آرایش برم مهمونیِ تولد با اون همه آدم…
بعد سمانه ی با صلح درون گفت نه اگه انتخاب خودته آرایش کن نه به خاطرِ جمع…
دیدم نه، انتخاب من نیست، من هر چی ساده تر راحت ترم…
با همه ی نجواها و ترس از قضاوت دیگران که باهام بود به لطف خدا با شجاعت بدون آرایش رفتم و لذت بردم…
خیلی به خودم افتخار کردم…
که مدارم بالاتر رفت…
اونجا نجوا میگفت آرایش میکردی بهتر نبود؟
گفتم نه، ممنون، راحتم…
عکس هم گرفتم…
خداروشکر که تو این موارد راحتم با خودم و صورتم و لباس هام.
چقدر برات خوشحالم که رفتی تو دل تجربه های جدید…
معلوم نیست چی به چیه و قراره از چه مسیری بری جلو
اما قشنگ معلومه تو مسیری هستی که تجربه کنی.
شاید چیزی که خودت فکر میکنی
شاید چیزهای متفاوت اما مناسب برای تو…
خدا میدونه
خودش بلده هدایتت کنه
نترس
چیزی نیست
خودش میگه چی به چیه، تو فقط آروم باش و هر کاری هدایت شدی به انجامش لذت ببر، تو مسیر حرکت کن به بقیه اش کاری نداشته باش…
من نمیگم فاطمه جان….
حسم میگه اینارو بنویسم…
ماچ به روی ماهِ توحیدی و شجاعت.
الهی شکر برای نعمتِ سپاس گزاری، برای نعمتِ حسِ خوب.
سلام سلام
مرسی که برام از خودت گفتی لذت بردم از صلح با خودت
تو خیلی زرنگی دختررررر :)آرایش نکردی که زیبایی های درونت آدم هارو به وجد بیااااره نه به به و چه چه به خاطر تناسب رنگ رژ با سایه
و این چنین دل مادر شوهر جان رو بردی کلک
آخ آخ چقدر زرنگی تو عکس دسته جمعی هم آرایش نکردی که تک ستاره جمع باشی
به دور از شوخی های بی مزه نصفه شبی من (عادت به نصفه شب بیدار موندن ترک کردم دادم هزیون میگم)خیلی خوشحالم یه صالح صلح کننده از دستاورد عزت نفس بالاش برام حرف زد
عزت نفسی که تو کانسیلر و کرم پودر خلاصه نشده
مرسی از حست که میگه و تو می نویسی برام
ماچ به سمانه مهربون
در پناه خدا
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
به به دوباره مسافرت من عاشق مسافرتم و منتظر هدایت خداوند هستم که منو کجا میخواد ببره .
استاد مسافرت با شخصی که قانون را میفهمه و در کنار تو باشه و هر دو از قانون بگید و هی روی نکات مثبت و زیبایی ها زوم کنید اون مسیر مسیر بهشته مسیر لذت و زندگیه .
استاد سفر خوب و عالی برای شما آرزومندم .
و میدونم به عالم درس برای ما دارید و چقدر تجربه و حال خوب .
خانم شایسته عزیز عاشق لبخندهای زیباتون هستم .
استاد باور کنید هفته ی قبل ما رفتیم بیرون و شوهرم گفت کجا بریم گفتم خدا مارا به بهترین جا هدایت میکنه فعلا برو .
اما هدایت شدیم به گلبهار و روستای ابقد که از بالای جاده نگاه کردیم و دریاچه ی پاریداس را دیدیم استاد باور کنید مثل دریاچه پاریداس شما ومن ذوق کرده بودم و فقط محو تماشا بودم و گفتم وای چقدر قشنگ خدای من چه مناظری چه آبی .
و بعد جوج درست کردیم و جاتون خالی زدیم بر بدن و بعد سرمون و بلند کردیم دیدیم تاریک شده هوا و من گفتم من میخواستم فیلم بگیرم و …
آقا گفت یه روز دیگه زودتر میآییم و من خوشحال شدم گفتم خدایا شکرت
(اینجا اینو بگم که من دوهفته با خوندن قرآن همش روی اینکه خدا هی گفته من مالک آسمانها و زمینم من خالق زمین و آسمونم و هر سوره که میخوندم هی اینو تکرار و تکرار کرده گفتم خدایا چی روی میخوای به من نشون بدی من تو را قبول دارم میدونم تو مالک و فرمانروای زمین و آسمانها هستی عاشقتم خداجونم و عاشق زمین و آسمونت هستم .) حالا خدا میخواست به من :
بعد یه دفعه دختر وسطیم گفت مامان ستاره ستاره داره راه میره منو میگی اصلا هنگ کردم گفتم ستاره کو واقعاً ستاره بود داشت حرکت میکرد نه بابا اینجا هم ستاره است اول که ثابت بود بعد چشمک میزد چشمک میزد و حرکت میکرد وای چه چیزی ما دیدیم و بعد به شوهرم نشان دادم وبعد همه ستاره ها را دنبال میکردیم و نگاه میکردیم و ستاره ها راه میرفتند و بعد از طی کردن مسافت طولانی محو میشدند و من حالم دگرگون شده بود وای خدای من چی رو میخوای به من بگی اینها نشانه ی چیست ؟
جز این است که داری قدرتت را به من نشان میدی و میگی زینبم من تنها خالق زمین و آسمانها هستم من شب و روز را آفریدم و فقط و فقط اگه کسی میخواد ایمان بیاره به من فقط همین براش کافیه .
من اون حرکتها ی ستاره ها را دیدم و دیدم خدا با من حرف زد .
بازهم این جمعه دوباره خیلی هدایتی رفتیم اونجا و بازهم شب و حرکت ستاره ها و دنبال کردن اونها و من حالم دگرگون .
بله خدا میخواست اینها را به من نشون بده .
خدایا شکرت شکرت شکرت بابت تمام نعمتهایی که به ما دادی .
خدایا شکرت که مارا در مسیر آگاهی و شناخت خودت قرار دادی
خدایا شکرت که تو را یافتم و منو از گمراهی نجات دادی
خدایا شکرت که استاد که دستانی ست از طرف توست به طرف ما هدایت کردی
تو اول و آخری تو ظاهر و باطنی تو رحیمی تو رحمانی تو تو تو خودت همه چیزی تو همه کسی برای کسی که تو را شناخت .
خدایا شکرت شکرت شکرت
استاد سفر خوبی داشته باشید در کنار خانم شایسته عزیز.
به نام خالقِ مهربونم، خالقی که منو خالقِ زندگیم کرده، خالقی که هر لحظه به بهترین شکل، به بهترین مسیر هدایتم میکنه.
سلام به مریم جانِ نازنینِ نازنینم با صورت و چشم هایی زیبا و مهربون، با خنده ای بسیار زیبا و دل نواز.
سلام به استاد عباس منش جانِ نازنینِ نازنینم که بسیار مهربان و زیباست، و سپاس گزارِ نعماتِ بی شمارِ خداست.
سلام به دوستانِ نازنینم که تو سه روزی که کامنت ننوشتم حسابی دلم براشون تنگ شده.
و اما این فایل و سفر و تغییرات و بهبودهای سمانه جانم:
بسیار جالبه، همزمان با استاد و مریم جان، منم چهارشنبه شب عازمِ سفر شدم و جمعه شب برگشتم…
میخوام بنویسم از سفرِ خودم، شگفتی هاش و دلبری هاش…
البته که متوجه شدم چقدر عوض شدم، مخصوصاً تو این سفر و تجربیاتم.
همه شون از فضلِ خدا بوده و هست برام.
شروعش رویایی آغاز شد، زمانیکه کامنت سعیده جان شهریاری رو خوندم که هدایت شده بود به یه سفر و محل زیبا و بهش خوش میگذشت…
در حالیکه خودش هم تو یه کامنت از سفر رویاییِ یه دوست دیگه خونده بود و از خدا درخواست حضور در یک محل زیبا رو کرده بود و براش اجابت شده بود به سرعت…
برای منم همین شد، برای سعیده جان از ته دل آرزوی سفر خوش کردم، همون موقع از خدا خواستم منو هدایت کنه به یه باغ یا باغچه که هم محصول بچینم، هم نوشِ جان کنم…
مشخص نکردم از چه راهی، چند نفر هستن که باغچه دارن در نزدیکان، ولی من از قصد گفتم خدایا هر باغچه ای که تو فراهمش کنی…
نمیدونم دقیقا چقدر طول کشید، ولی نهایتا چند روز بعد جاریِ عزیزم زنگ زد که من پایه هستم با خودش و بچه هاش به همراه پدرشوهرم بریم باغچه اش تو روستایی از کاشان؟
همون لحظه که صحبت میکردیم، سورپرایز شدم از این خلق به لطف خدا…
و بعد تصمیمم رو گرفتم که برم باهاشون.
قبل از این تماس، من همیشه با همسرم رفتم روستا و خاطرات بسیار خوشی دارم از اونجا.
پس اولین روبه رویی با سمانه انجام شد: بدون همسرم برم تا ببینم چند چندم با خودم و وابستگی و استقلال؟
آیا بلدم خودم برم مستقل و لذت ببرم؟
البته باید بگم همونقدر که من شاکر خدا هستم برای همسرم، همونقدر هم سپاس گزارم برای خانواده ی دوست داشتنی اش، همه شون برام عزیزن، رابطه ام با پدرشوهر و جاری ام و برادرزاده های همسرم هم خدارو شکر عالیه و نوه ها رو عین خواهرزاده های خودم دوست دارم و با قلبم باهاشون بازی میکنم، گپ میزنم، نقاشی میکشیم و …
جالبه وقتی تو کامنت وجیهه جانم و رصوان جانم خوندم رابطه شون با بچه ها خوبه و محبوب بچه ها هستن، انگار تازه یادم بیاد منم همینم، ارتباطم با بچه ها خوبه، هم تو خانواده هم مدرسه زمانیکه معلم بودم، هم فعالیت های شغلیِ دیگم مرتبط با کودکان.
خدا رو خیلی سپاس گزارم برای این آپشنم، برای صبر و حوصله ام که اغلب زیاده برای بچه ها…
از فضلِ خداست و بس.
وگرنه من هیچی.
خلاصه سفر آغاز شد، از لحظه ی شروع تصمیمم برای سفر، تو نظر من سفر آغاز شد برام و مطمئن بودم حسابی خوش میگذره بهم، همینطور هم شد.
سفر پر باری رفتم و برگشتم.
خواسته ام خلق شد:
هم هدایت شدم به باغچه ی پدر شوهرم، تغییر آب و هوا دادم، محصول چیدم و خوردم (انگور، شاتوت، بادام، گردو)، در چیدن محصولِ اصلب باغچه (بادام) سه تایی اقدام کردی و من چندین بار خودمون رو تشویق و تحسین کارم.
سلام به سمانه عزیزم
به به عکس جدید ،امیدوارم خوب باشی
چند روزی کم پیدا بودی فکر کردم ایمیل پیامت نمیاد ،نگو خانم مسافرت بودن
چقدر عالی امیدوارم حسابی خوش گذشته باشه بهتون
چقدر خوشحالم که سمانه عزیز یه تجربه جدید کسب کرد ،سفر متفاوت از قبل
غیر از این بود جای تعجب داشت که سمانه با بچه ها رابطه خوبی نداشته باشه!
مهر محبت که از پشت گوشی حس میشه حکایت از قلب بزرگیه که بچه ها خیلی خوب حسش میکنن
ممنون که برامون از تجربه جدیدت گفتی از زیبایی های سفر گفتی
به کلمه ای در بین کلمات پیامت نیاز داشتم که اون رو هدایت خدا میدونم
چون بیشتر از هر کلمه ای بهم چشمک زدن
استقلال !
فک میکنم این روزها برای من آغاز داستان پر پیچ و تاب استقلال
برام دعا کن که آسون بشم برای آسونی ،صبر بهبود رو داشته باشم صبر رشد صبر تغییر و صبر مواجهه با چالش ها
راستی دیروز که پروانه دیدم ناخودآگاه یادت کردم ،برای من توی ذهنم پروانه مساوی شد با سمانه
شاد باشی دوست خوبم
در پناه خدا باشی عزیزم
سلام فاطمه جانِ قشنگم.
امروز یهو تصویرت رو دیدم قسمت اعضای مورد علاقه ام و بعد پاسخت اومد…
دله دیگه، وصله به هم، و باز هم فرکانسِ ما آدم هاست که به هم ولمون میکنه فارغ از اینکه هر کدوم مون کدوم نقطه از جهان هستیم.
قلب ها در یک لحظه به هم گره میخوره.
الهی شکرت.
داشتم کامنتی از آقا حمیدِ امیریِ نازنین میخوندم و پاسخ مینوشتم که نقطه ی آبیِ شما ظاهر شد.
مرسی که برام نوشتی فاطمه جان.
تو سه روزی که کامنت ننوشتم هم خیلی مشغول بودم، هم اینترنت ضعیفی داشتم و بهتر دیدم روی زیبایی های سفر و محیط و عملکردهام تمرکز بذارن به جای غُر زدن برای سرعت اینترنت و …
و خودمو غرق کردم تو قشنگی ها…
تو همه چیز.
هر چیزی که داخلش بودم، میدیدم، میشنیدم…
امروز داشتم تعدادی بادوم میشکستم برای همسرم، یادِ باغ و لحظاتِ خوشِ چیدن بادوم ها افتادم…
خدارو شکر برای تک تکِ تجربه هام که منو بزرگتر میکنن.
در این عصرِ دل انگیزِ مردادی بهترین ها رو برای فاطمه جلنِ نازنینم میخ ام:
صبر
سکوت
تسلیمِ خدا بودن
درکِ هدایت های خدا، گوش کردن به هدایتهای خدا و چشم گفتن و عمل کردن…
تو هر مرحله از رشد گه هستی، بهترین ها پیشِ روت باشه عزیزِ زیبایِ من.
خدا از اول باهات بوده و هست و خواهد بود.
همون خدایی که بهت ایده های ناب داده و میده، خودش بلده هدایتت کنه از کدوم مسیر بری که بهترین، شیرین ترین، هموارترین باشه برای تو.
همون خدا تد رو آسان میکنه برای آسانی ها، تو فقط نفسِ عمیق بکش، زیبایی ها رو با عشق دعوت کن به درونت، مابقی اش با خداست، تو خودتو بکش کنار از مسیر، اجازه بده خدا بهت نشون میده چه باید بکنی….
یه چیزی که هر بار با جریانِ هدایت بهتر درکش کردم ب ای خودم اینه:
سمانه قرار نبوده و نیست با سختی انجامش بدی. اتفاقا قراره تو مدارِ هدایت قرار بگیری و با شیرینی و سادگیِ هر چه تمام انجامش بدی، عینِ زدنِ یه دکمه.
یعنی چی؟
یعنی قبل از اینکه تو جریانِ هدایت باشم، انجامِ کاری با ذهن خودم سخته، شونصدتا ترمز دارم، لذت هم نمیبرم، فقط به زور میخوام برسم…
و اما روی دیگه ی ماجرا:
وقتی تو جریانِ هدایتم، همون کار انجامش میشه عسل، ترمزی وجود نداره. فقط شور هست و عشق و اشتیاق.
وابستگی معنایی نداره.
میشه استقلالِ فکری و عملی.
میشه لذت بردن از مسیر…
هر وقت فکر کردم منم، منم که بلدم، منم که عقل و هوش و درایت و هوشمندی و تیزهوشی دارم، بچه خفنِ روزگارم، آسمون باز شده فقط من افتادم پایین (هر چی شرک و غرور و منیّت و خودپسندی هست برای من)، اونجاست که تو در و دیوارم…
اولش متوجه نشدم از کجا دارم میخورم ولی بعد کاشف به عمل میاد دلیلِ سخت شدنِ ایده های نابِ اولیه اینه که من یه لحظه گمان بردم ایده قشنگه از من بوده، حالا اجراش هم با منه و منم که همه چیز تمومم، تهِ خوبا و خفنایِ روزگار منم…
برو عااااامو
برو دختر خوب
از اول خودش بوده
همش خودشه
اعتبار هر خیر و خوبی و زیبایی، از اللهِ یکتاست.
فاطمه جانم، پاسخِ اولم برات کاملا هدایتی بود و نوشتم، بعد اومدم ویرایش بزنم دیگه دکمه ویرایش طاهر نشد، گفتم باید همونطوری میرفته دیگه.
هیچی ات نمیشه سمانه جون نوشته ات با غلط املایی بره اینبار :))))
من دوست دارم همیشه ویرایش کنم و بعد متن، ثبت شه، گاهی میشه، گاهی نمیشه، اشکال نداره، تو تلاشمو بکن باقیشو رها کن…
دوباره الان کامنتتو یه بار دیگه خوندم، دیدم چند مورد جاش خالیه تو پاسخِ اولم برات، که اینجا مینویسم:
مرسی عزیزم که به یادمی و عدم حضورم رو متوجه شدی، این از عشق تو میاد و من قدردانِ عشقت به خودم هستم، ماچ به روی همچون ماهِ شجاعت.
مسافرت عالی بود، بهترین سفرها پیشِ روت باشه و کلی تجربه و زیبایی رو بچشی.
مرسی که انقدر زیبا در مورد رابطه من و بچه ها نوشتی، شیفته ی ادبیات مهربانانه ات هستم دخترِ مهربان و خوش قلب.
مرسی که برام کامنت نوشتی، هدیه ات دریافت شد، یه عالمه هدیه ی ناب بیاد سمتت.
ممنونم از توجهت به عکس پروفایلم، چند روزی بود دلم میخواست عکس جدید از الانم بگیرم و بذارم پروفایل، انجام شد، این عکس رو تو باغچه پدرشوهرم در روستا گرفتم، پشتم درخت مو و انگور خوشگل بنفش هست تو مسیر زیرزمین، که خیلی باسلیقه دو طرف پله کشیده شده برگ های مو و انگورها با خوشه های نابشون.
الهی شکر به این همه برکت و زیبایی.
خودِ الانم رو دوست دارم.
خودِ قبلی مو دوست دارم.
خودِ بعدی مو دوست دارم.
مرسی که با دیدن پروانه، یادِ من میوفتی، این مخلوقِ زیبای خدا برآن نشانه و یاداورِ زیبایی های فراوانِ خدا باشه همیشه.
تو بغلِ خدا باشی فاطمه جانم.
عرق در آرامش و امنیت و ثروت و حس خوب باشی همیشه.
الهی شکر برای دوستانِ نابم در سایتِ شگفت انگیزِ tasvirkhani.com
سلام سمانه عزیزم
بسیار خوشحالم که دل به دل راه داشت و روزیِ ما به قول خودت !سمانه مهربون بود
تنت سلامت ایشالا شادی هات روز افزون باشه
تو زبان خدا شدی که بهم بگی
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس !مگه خودت نسپردی دست هدایت خدا ؟پس ترست چیه غمت چیه گریه و زاری چیه
خدا بوده و هست :)چقدر قشنگه نه؟
اخییییش
■تو خودتو بکش کنار از مسیر، اجازه بده خدا بهت نشون میده چه باید بکنی….
باید بذارمش جلو چشمم تا همیشه ببینمش ،سمانه من واقعا دوست دارم این خدارو بپرستم تا خداهای قبلی رو
امیدوارم همه روزی حس کنن همچنین خدایی رو
چقدر خوب برام نوشتی دخترررر
چقد خوشحالم بهت پیام دادم ،سوخت حرفات تموم شده بود
الان شارژ شارژ شدم
مخصوصا اینجااااا
اولش متوجه نشدم از کجا دارم میخورم ولی بعد کاشف به عمل میاد دلیلِ سخت شدنِ ایده های نابِ اولیه اینه که من یه لحظه گمان بردم ایده قشنگه از من بوده، حالا اجراش هم با منه و منم که همه چیز تمومم، تهِ خوبا و خفنایِ روزگار منم…
اینو بعد از حرفای استاد که میگفت این حرفا از من ندونین ،کردیتش مال من نیست باید میفهمیدم!
وقتی از خدا بدونی خب انجامش هم میسپاری دست خودش :)ایزی ایزی تامام تامام
حالا خودش آسون میکنه خودش راهنما میشه خودش قدم بعدی میگه
سمانه با غلط املایی همون سمانه بی غلط املایی:)روح سمانه مهمه دل سمانه باهام حرف میزنه نه چیز دیگه
مرسی دوست خوبم خوشحالم که خوشحالی
سمانه سایت عباسمنش از ذهن من پاک نمیشه چرا؟
چون گره خورده به لحظه بسیار مهم زندگیم !
لحظه ای که حالم خوب نبود و تو سایتی از نشونه بودن پروانه خوندم و بعد رفتم تو حیاط نشستم که خدایا اگه صدام داری پروانه نشونم بده
و آمد:)))))))))
و بعد کامنت تو برام با جمله نشانه امروز هم آمد، پروانه !
هنوز هم این همزمانی و نشونه ها ذوق زدم میکنه
مرسی بابت حرفای قشنگت
در پناه خدا باشی
سلام به زوج بی نظیر
سلام به دوستان گلم
استاد ببین خداوند چطور من رو هدایت ها میکنه،
یک ساعت پیش داشتم توی اپلیکیشن دیوار دنبال خونه میگشتم توی استان اصفهان و شهر زیبای شاهین شهر،
و همینجور که روی مپ دنبال خونه بودم،یهو نوشته بود اتوبان کاشان و کویر مرنجاب کاشان،
و من کلا دو بار اسم این کویر رو شنیدم،اولیش یک ساعت پیش بود و دومیش الان که شما راجع بهش گفتید،
میخوام بگم که هم خداوند خوشکل هدایت میکنه و نشونه میده که میگه داداش،توی مسیری و اصولی تر پیش برو،و هم اینکه من شکارچی خوبی شدم توی نشانه ها،
استاد یه ایمیل بهتون دادم دیروز، راجع به یه خواب که پریشب در مورد شما دیدم،کاش بخونیدش،
توی این فایل و صحبت های مریم بانو،یاد یه قضیه افتادم که به فکر فرو رفتم
حدود 6 سال پیش خواهر خانومم از اسکاتلند بعد از چند سال اومد ایران پیش ما،
ایشون دو تا دختر دارن که بزرگه اون 6 سال پیش تقریبا 20 سالش بود و دانشجو بود،
بعد زمانی که میخواستیم بریم بیرون بگردیم،همیشه نگاه میکردم به بقیه دخترا که خداشاهده آدم بود که 2 ساعت از قبل از رفتن میرفت جلو آینه و شروع به آرایش میکرد که تا زمان حرکت آرایشش تمام بشه،یعنی دو ساعت زمان میبرد،
بعد اون دختر خواهر خانومم که هم سن اون ها هم بود،اصلا من نمیدیدم این دختر بره پای آینه،
و فقط موقع حرکت لباس میپوشید و میزد بیرون،همیشه هم لبش خندون بود،
توی بیرون رفتن ها دخترا میگفتن عرق نکنیم،ای وای آرایش پاک شد،حالا کجا اصلاحش کنم،توالت نیست که آینه داشته باشه،دستمال مرطوب کجاست،
اما اون شخصیت که توی اسکاتلند بزرگ شده بود اصلا توی این فاز نبود و فقط عکس برداری میکرد از جاهای زیبا از اتفاقات قشنگ،
و همیشه چندین ساله که اون مثال رو برا همسرم میزنم و میگم که درسا خانوم یه نمونه بارز برای راحتی با خودشه،و همونجوری که هست خودش رو می پذیره،
و الان که شایسته بانو راجع به این قضیه حرف زدن یه تیک خورد بهم که بله انسان با اون همه قائم شدن پشت ماسک ها،میتونه خودش رو بپذیره و عاشق خودش باشه،
چون درون که زیبا باشه،بیرون خودش زیبا میشه،
عاشقتم استاد
عاشقتم مریم بانو بخاطر همه چی تمام بودنت،
عاشق فورد شمام،
عاشق فرم زندکی کردنتونم
عاشق خدام
خدایا شکرت
دمتون گرم
خوش بگذره،
عالی هستین
شاد و ثروتمند باشید
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام و درود بر استاد گرامی
خانم شایسته ی، شایسته
و تمام دوستانم که از صمیم قلب دوسشون دارم .
استاد من نمی دونم چند وقته سفر رو شروع کردید؟
ولی من سفر به درون خودمو نزدیک به چهار ماهه شروع کردم.(عضو سایت شدم ) و این سفر برای من پایانی نداره .
استاد وقتی به گذشته بر میگردم و خودمو کالبد شکافی میکنم .می بینم درسته یه سری موفقیت ها داشتم ولی من اینجور موفقیتی رو دوست ندارم.
خوب قطعا نجوای های شیطان میاد و داد میزنه دیره و نمیشه…
ولی من دوست دارم هر چقدر از زندگی رو مونده آگاهانه زندگی کنم .
با عشق زندگی کنم .
بدونم هدفم چیه؟
به کجا میرم؟
چی میخام؟
تصمیم گیری کنم ؟
استاد من دوساله با شما آشنا شدم.ولی نزدیک چهار ماهه عضو سایت هستم ، (باورهای محدود ، مخرب و ویرانگر ) یک تضاد مالی برام پیش اومد که تمام زندگی ام رفت و هیچی برام نموند.و اومدم زیر صفر
ولی استاد وقتی درست فکر میکنم. من اون پیشرفت و موفقیت رو دوست نداشتم چون بدون آگاهی و شناخت بود .و مطمئن بودم الان نخورم .بعدا می خورم.
پس چه بهتر زودتر از جهان بخورم و مسیر رو عوض کنم …
من بعضی مواقع هیچ ناراحتم نمیشم ؟؟؟تازه میخندم .و کلی ازش درس میگیرم…
استاد شما، بدون تعارف میگم، شما یک موهبت الهی هستی .برای ما .برای کل دنیا …
امروز فایل سفر به دوره آمریکا رو که نگاه کردم. خانم شایسته گفتن من اینقدر وسایل با خودم میبردم برای اینکه به خودم برسم و آرایش کنم . ولی دیدم اشتباه دارم میکنم و کلی انرژی هدر میدم.
و باید کلی مواظب بود … خراب نشه،
و کلی باید حواسم بود .و کلی باید پاک میکردم.
حال فکر من !
من فکر میکردم .میگفتم استاد و یا خانم شایسته اشتباه نداشتن و اگرم داشتن کم.
اونا خدا براشون خواسته و هزار فکر دیگه
ولی الان که فکر میکنم نه با با خودشون خواستن و ادامه دادن و موفق شدن .
استاد من روی مسائل خیلی کنجکاوشدم و فکر میکنم و به لطف خدا از آموزش های شما بوده .
دیشب توی یک جمع نشسته بودم و داشتند حرف میزدن . همشونم اهل نماز و به اصطلاح خودمونی مذهبی بودن.
باور کنید اینقدر باور اشتباه داشتن و کامل میشد فهمید … واقعا منم قبل از آشنایی با شما این جوری و با کوله باری از شرک … بودم … و کلی ترمز سفت و سخت
منم چند جمله گفتم براشون و اونها هم میگفتن درسته ، ولی مجددا همون حرف های خودشون رو میزدن.
یکی شون که اصلا مقاومت بیشتری داشت و به اصطلاح خودش دلسوز بود ،
ولی میگفتم ای کاش داد بزنم و بگم این دلسوزی نیست. شرکه، شرک ، شرک به خداست…
خلاصه ما خدا حافظی کردیم و جلسه را ترک کردیم.
استاد منم چهار ماهه تو سفرم به صورت جدی … سفر به درون خودم… ببینم چه خبره؟
استاد این حال خوبم رو به هیچ چیزی عوض نمیکنم.
یه سری از کارهای روزانه که بیخودی بودن همه و همه حذف شدن…
چند تا رفیق داشتیم شب و روز با هم بودیم و یادمه یکی از دوستان از اهواز که میومید پیش زن و بچه هاش نمیرفت مستقیم میومد پیش ما و می رفتیم بیرون…
همه ی اونا حذف شدن خود به خود
الان چند وقتی هست انگار نه انگار که روزی با هم رفیق بودیم.
الگوهای داشتم که هی تکرار میشد.حالا نمیگم کلا حذف شدن ولی خیلی خیلی کم دارن تکرار میشن…به طوری که تو فایل های الگوهای تکرار شونده من چیز زیادی نداشتم بگم…
مشتری های خوب، به تورم میخورن ،به طور خیلی عجیب …
حساب طرف میشه مثلا یک میلیون و چهارصد می بینی یک و پانصد واریز کرد
همه چیز تغییر کرده …
خیلی صبور تر شدم .
هر چی بخوای برام فراهم میشه.
هر مشتری رو از خدا بخوام ، خداوند هدایت میکنه و میاد و پاسخ میده
و هزار اتقاق دیگه…
استاد این احساسی رو که میگید خوب نگه دارید من روش کار کردم واقعا.
یعنی به صورت آگاهانه اتفاقی میافته اول میگم خودم خلق کردم. دوم مدیریتش میکنم و میخندم میگم اومدی منو اعصبانی کنی و بهم بریزی، .اصلا نمی تونی .
و سوم حالمو خوب نگه میدارم به صورت درونی …
استاد عزیز و همه ی دوستانم.
این کامنت من ربطی به فایل نداشت ولی حسم گفت بنویس …
طوری شدم یکی حرفی میزنه .می تونم باورهای اونو متوجه بشم.
روی همه کارهام فکر میکنم .دقت میکنم
دقیق متوجه میشم این تغییر رو در خودم …
امروز صبح که از خونه رفتم بیرون یه نفر رو دیدم که حس خوبی بهش نداشتم قبلا
ولی امروز کلی منو تحویل گرفت .و اتفاقا منم خود به خود حسم بهش خوب شد . و الان که این کامنت رو می نویسم و این حرفها را میگم کلی تعجب میکنم …
خلاصه دیدم همه چیز اطراف من به صورت معجزه آسایی عوض شده ،
و کلی احساس خوب ، و اتفاق های خوب
خیلی مثال دارم بزنم و اگه بخوام بگم نمی تونم بگم و تمومی نداره…
باورتون میشه ثروت از جاهایی وارد زندگیم میشه که اصلا فکر شو نمیکنم .
استاد میگفتن ؟ میگفتم میشه، ولی میگفتم مال من نیست…
چند روز پیش یه مشتری براش کار کردم
و من قیمت کارو گفتم مثلا 4 میلیون تومان.
بعد از اتمام کار 5 میلیون واریز کرده. میگم خدایا من این مبلغ رو نداشتم…
مشتری زنگ زده میگه از کارت راضی بودم .و همه چیز گرون شده و چون کمی کارت طول کشید ، اونم برات فرستادم.
اصلا موندم توش .الله اکبر
خلاصه دوستان اذیتتون نکنم .
من قدرت نوشتاریم خوب نیست. باید ببخشید.
از استاد عزیزم از خانم شایسته
از کسانی که این سایت الهی رو مدیریت میکنن کمال تشکر رو دارم .
از دوستان بی نظیرم که خدا میدونه همیشه براشون دعای خیر میکنم.
همتون رو به الله مهربان می سپارم.
خدایا ،
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد .
احسان تو را شمار نتوانم کرد.
گر بر تن من زبان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد .
تا سفر به درون دیگر و نتایج خوبی دیگر
همه تون رو به خداوند منان می سپارم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون
نمیدونم از کجا بنویسم چون تغییراتم خیلی زیاده خداروشکر
به لطف دوره 12 قدم و راهکارهای عالی دوره و مهربونی های همسرم رسول عزیز
خوشحالم که اولین جلسه از قدم اول گفتین وتاکید کردین چکاب فرکانسی خودمون بنویسیم تا قدم اخر ببینیم چی شدیم
اولین قدم دوصفحه فقط مشکلاتم با ادمها اطرافم نوشتم که رفتارشون حرصم در میاورد و بعد که دونه به دونه عمل کردم به قوانین و راهکارهای استاد تو قدم 10 با همون ادمهایی که عصبی م میکردن به مسافرت رفتیم و عالی پیش رفت اشکم دراومد از اینهمه اتفاقات خوب و تمرکز ذهنم وپذیرفتن دیگران همون جور که هستن واحترام گذاشتن بهشون فارغ از دیدگاه شون.
تغییرات خودم که اوج مقاومتم دستشویی نرفتن بود توراه هیچی نمیخوردم که دستشویی نرم و حالا راحت بیرون هم میرم حتی جاهایی که سرویس بهداشتی نیست ……….
توسفرمون به اردبیل عملی خودمو به چالش کشیدم و از لباس راحتی وساده پوشیدن تا رفتن بدون ارایش به بیرون و خرید کردن و از طبیعت لذت بردن و دنبال عکس واستوری نبودن چون اینستا وفضای مجازی نداریم و تمرکزمون رو دوره و نتایج بزرگتره
توسفر تولد پسرم بود و کیک بردیم بیرون و تازه دیدیم که پیش دستی و چنگال جامونده توخونه و همونجا گفتم اشکال نداره کارتن کیک ببریم وپیش دستی کنیم و کارتن روی کیک هم چنگال و قیافه ها دیدنی بود همه تعجب کرده بودن و من و بچه هام هم با دست خوردیم و شادی کردیم ورقصیدیم هرچند برای ما تعجب نداشت ومهم نبود چون داریم همچنان تمرین میکنیم که دنبال تایید ونظربقیه نباشیم و روز بعد اقایون رفتن زیپ لاین سوارشن و گفتم اینم بایدم حل کنم و باترسم از ارتفاع روبرو بشم همسرم با خنده هاش بهم انرژی میداد لحظه ای که زیر پام خالی شد از ترس زبونم بند اومد ولی سریع حالت پرواز تجسم کردم و احساسم به صدم ثانیه اروم شد سبک ورهابودم وقتی تموم شدفقط چهره من دیدنی بود از ذوقم که با ترسم روبرو شدم اونم تو سفر با یه عده نه تو تنهایی . جالبه بعداز من پسرم هم که 10 سالشه زیپ لاین سوارشد وکیف کردم
بعددرمسیر برگشت تو بندر انزلی پوستم دچارخشکی شد و نوبت دکترگرفتم اماهمش تکرارمیکردم که چه نکته مثبتی از این لک وخشکی باید پیدا کنم و تو راه سوار ماشین که شدم شروع کردم تمرین اگهی تبلیغاتی با راننده اسنپ که پسرجوونی بود انجام دادم و کلی کیف کرد وگفت چه تمرین جالبی به عمرم ندیده بودم یکی ازخودش تعریف کنه و حالمو خوب کردین و در مطب منتظر اومدن دکتربودم که یه اقایی گفت من مهندس ارشد شرکت نفت هستم وتو اهواز خونه هوشمند خریدم که صاحب قبلی این خونه همین دکتره بود واومده بود برای حساب وکتاب خونه وعکسهای خونه رو نشونم داد و منم ذوق زده نگاه میکردم و بعدش هم گفت نمیدونم چه جوری شد که دوست داشتم به شما این عکسها رونشون بدم وگفتگو کنم و خبرنداشت من خیلی وقت بود دنبال خونه های هوشمند بودم ووقتی برگشتم خونه به همسرم که سرکاربود زنگ زدم و گفتم امروز تمرین عزت نفس انجام دادم و جالبه یادته دنبال عکس خونه های هوشمند بودم تو مطب دکتر یکی بهم نشون داد و الگوی خوبی برام شد
استاد ازشما وخانم شایسته و دوره 12 قدم و این فایل های دانلودی عاشقانه تون سپاسگزارم
رسول عزیزم ازشما هم بی نهایت سپاسگزارم از مهربونی ت و ازاد گذاشتنم .عاشقتم.
بنام پروردگارعشقم سفررو آغاز میکنیم.
خداجونم سپاسگزارم به خاطر این فضای سرسبز وتمیزوفوق العادات.
خدا قوت استادعزیزم،سپاس مریم جان باصدای دلنشین وخنده ی زیباتون شعارAlabamaکه هیچ جا خونه ی خودآدم نمیشه رو بیان کردین.
این فایل خیلی خیلی نکات قابل تحسین داره ازفیلمبرداری مریم جانم گرفته که باعشق فیلمبرداری میکنن ومارو با خودشون همسفر میکنن،تاخوابیدن دختر بچه روی نیمکت،سپاسگزاربودن استادم درتمام لحظات،توضیحات مریم جانم در ورودی شهر Alabama، احترام گذاشتن استاد به نظرات مریم جان وفراهم کردن شرایط واسشون تا به راحتی تجربیاتشون رو به اشتراک بزارن.
مریم جانم واقعا قابل تحسین هستین که اینقدر خوب رو ی خودتون کار کردین وبه این حد از تغییر رسیدین،شما توهمه ی مسائل عالی وفوق العاده هستین وبهترین الگو واسه ما خانم ها که همیشه سعیم براین هست که درتمام مراحل زندگیم از شما الگو بگیرم.
استادم چقدرلذت بردم از اینکه با تمام وجود باعشق به صحبت های عزیزدلتون گوش میدادین وهرزگاهی هم با لبخند شیرین به مریم جان نگاه میکردین وهمینطور مریم جان با عشق ولبخند زیباشون با شما ارتباط میگرفتن چقدر این رابطه بوی خدا میده چقدر قابل تحسین هستین. همین یه تیکه فایل واسه ی من چقدر درس داشت خداجونم سپاسگزارم بخاطر وجود این دو بزرگوار.
سپاسگزارم مریم جان بخاطر توضیحاتی که دادین وتجربیاتتونو به اشتراک گذاشتین ومسیر و واسمون روشن کردین.
استاد وقتی داشتین ازخاطرات سفرتون درایران تعریف میکردین چقدر دلم خواست خیلی دوست دارم اینجور سفرهارو تجربه کنم.
استاد عزیز نکته نکته جملاتی که بیاین کردین درس داشت انشاالله به لطف الله ی مهربان بتونم درسهام رو بگیرم وتمام این تجربیات رو درزندگیم تجربه کنم سپاسگزارم استادعزیزم.
خداجونم هر دواستاد عزیزم رو حفظشون کن وبه ما لیاقت همسفر بودن هم مسیر بودن باهاشون رو بده. 《سپاس》