https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/08/abasmanesh-13.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-08-30 00:20:302023-09-03 07:10:00سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 203
561نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
ای خوشا در صحنه سبزه گلشن؛ قصه گفتن های باران با من
نقلِ تر میبارد دامن دامن…
چشم دل از این همه زیبایی روشن!
چشمه در چشم شادی میجوشد
خاک عریان رخت از گل میپوشد؛ نقل تر میبارد دامن دامن
چشم دل از این همه زیبایی روشن…
ای نسیم سحر! ای پیک بهاری!
در بر خود پیغام از دلبر داری؛ بوی گل میکشدم سوی شکفتن
بوی وفا بوی صفا بوی شکفتن…
نغمه خوان چلچله در جشن گل ها
نو به نو میخواند، هستی زیبا
نهایت چیزی که امشب بعد از شلوغی روزی که پر ازشادی بود برام ، از دیدن این فایل زیبااااااا و سراسر نور خدااااااا به جانم نشست …
این شعر و آهنگ آقای بهادری عزیز بود….
یادمه اولین کاستی که توی بچگی داشتم همین بود تمام بچه های کلاسمون علاقه منو به آقای بهادری میدونستن آهنگاشونو با درخواست بچه ها آخر کلاس میخوندم الانم آقای بهادری همتا نداره .الهی خدا بهشون عافیت و سلامتی و عمر باعزت ….هنوز توی گوشم داره میخونه ، :«زیباست در باران تازه شدن ها، رقص گل ها در آغوش چمن ها»
مخصوصا اون جایی که خانم شایسته عزیزم نشستن بین گل ها و گفتن چقدر نرمه ..انگار تشکه!!!!
همونجا خودمو تصور کردم که پیراهن سفید سرهمی آزادی پوشیدم و رقص کنان دارم با این آهنگ زیبا میرقصم و شادی میکنم و از خدا سپاسگزاری میکنم ….
الهی شکرررررت بخاطر گل های زرد قشنگی که باعث شد مریم عزیز احساس کنه توی بهشت نفس میکشم….
بنام خدای زیبا و زیبایی ها…………
خدای من ، معبود من،یگانه هستی بخش…
آرامش بخش قلب بی قرارم….
دهنده بی همتا….
الله یکتا……..
عاشقتم رب العالمین…..
بهترین حال جهان را داااااارم……….بهترین حااااال جهان را دارررررم…بهترین حااااال جهان را دارم….
الهی شکرررررت شکرررررت…خدایا عااااااشقتم….
سلام به عزیزای دلم ، که این مدت رفیق لحظه های من شدن، نور مسیر هدایت من شدن…
چی بگم از این فاااایل از این زیبایی ….همه چیز شگفت انگیز بود….
چند روز گذشته که درگیر شرایط بحرانی روحی و عاطفیم بودم….با هدایت الله و دوستای عزیزتر از جانم…..که دلم میخواد اسمای قشنگشون رو هر دفعه فریاد بزنم تا یادم بمونه این انرژی رو از کی گرفتم…..
سمااااانه من، آزاده عزیزززززم…..سید عظیم مهربانم….پاکیزه پاک و بهشتی …
این حال خوبم بخاطر ، قلب های مهربان شماست….
عاشقتونم ..قلبببببب ماااااااااچ فراوووننن….به روی ماهتون
یاد گرفتم که…..
حال خوب= اتفاقات خوب
یاد گرفتم از کامنت ابراهیم جانم …اعرااااااض کردن در روابط…..
یااااااد گرفتم از آزاده عزیزم توجه بر زیبایی ها….ذوق کردن ها…..
یااااااد گرفتم از سمانه قشنگمممممممم تحسین کردن هارو
یاد گرفتم از سید عظیم عزیزم بذل و بخشش عشق و مهربانی رو فارغ از جنسیت!!!!
و خیلی چیزای ناااااب دیگه از کامنت های سراسر شور و آگاهی هم خانواده های عزیزم در این سایت الهی…
حتی وقتی دارم کامنت مینویسم و یکی از عزیزان رو تحسین میکنم و عشق میدم …به الله قسم همون لحظه از جاهای دیگه بمباران عشق میشم ….
حتی فهمیدم کامنت نوشتن هم معجزه میکنه …
چون اون لحظه داریم از مغز و قلب و همه توجه مون میزاریم روی دیدن و بازگو کردن زیبایی ها…….
امروز پر از شادی و معجزه بود واسم…
بعد این تضاد بزرگ که برام پیش اومد ….امروز مثل معجزه بود….
احساس میکنم تضاد ها باید باشن، چون هر تضادی مثل نبرد سخت میمونه که با خودت داری…که با نیمه تاریک وجود خودت داری و اگه بتونیم شکستش بدیم .. بزرگ و بزرگ تر میشیم و پیروزی بعدش چقدر دلچسبه!!!
همون دو سه روزی که درگیر اون حال بحرانی بودم ..بیرون رینگ ننشستم تا از پا در اومدن قلبم رو مقابل نیمه تاریک وجودم ببینم …میدونستم نور نجاتم توی این سایته….. صادقانه از حال بدم نوشتم و هدایت ها اومد…..نور اومد… و بلند شدم….
فهمیدم حال بدم بخاطر دوست نداشتن خودم هست
شب بود پاشدم رفتم پشت بوم ، حسابی با خدا حرف زدم گریه کردم ..آروم که شدم صدای خودمو ضبط کردم و شروع کردم به تحسین و تقدیر و عشق ورزیدن به خودم با زیباترین کلمات….
هندزفری گذاشتم و تا صبح نگاه اینه کردم و گوشش دادم تا به عمق جونم بشینه…
همین نیم ساعت پیش که جلوی آینه خودمو دیدم ..بدون اینکه بخوام …ایستادم و قربون صدقه خودم رفتم ناخودآگاه….خودمو از روی اینه از ته دل بوس کردم ..دستامو بوس کردم …چقدر خودمو دوست داشتم ..چقدر دوست داشتنی بودم..چقدر پر انرژی بودم…..
حتی الان دوست دارم برم و یه دل سیر خودمو نگاه کنم و قربون صدقه خودم برم…
آخه خیلی خووووووبم من،…
عاشقتم فرزانه ، عاشقتم…..تو بی نظیری …تو لایق همه زیبایی ها دنیا و جهان هستی ، هستی نارنینم..
خالق تورا شاد آفرید ، آزاد آزاد آفرید …پرواز کن تا آرزو تحقیر را باور نکن…
الهی هزاران هزار بار شکرت بخاطر این حال خوب و احساس خوب و قوانین زیبای جهان هستی که خیلی آسون آسون در اختیار بنده هات گذاشتی …عاشقتم خدای من …. معبودم…هر که تورا داره ، چه ندارع!!!!!
با اینکه تابستون امسال همش در سفر به بی نظیر ترین مکان ها و بکر ترین طبیعت و کوه جنگل بودم اما….
چند روز پیش تصمیم گرفتم مثل ابراهیم جان در راستای عزت نفس و خودشناسی و خداشناسی، برای غلبه به ترسم از قضاوت خانواده ….سفر برم ، تنهایی!!!!
حتی چند تا تور پیدا کردم ….گفتم به کسی نگم ..قرار نیست به کسی جواب پس بدم …!!!
چرا بترسم!!!! از چی بترسم…..
چی میخواد بشه!!!!!!!
امروز ظهر پارتنرم که چند وقت هست که اختلاف باهم پیدا کردیم و دور از هم افتادیم
متفاوت تر از گذشته پیام داد.
عاشقانه تر از قبل …
که گیلان عجب هوایی داره…
میای باهم بریم ؟!!!!!
««دیشب کامنت ابراهیم عزیز که پرررررر از آگاهی بود رو خوندم و کیف کردم ..چقدر ناااااب بود ..انگار برای من نوشته بود…خوندمو فهمیدم چیزی که من از رابطه میخوام این نیست…..
نه باهاش میجنگم نه هیچی …
تنها میگممممم و میپرسم از خودم که من چی میخواااام»»
خیلی درس ها ازش گرفتم …همینجا از آقای ابراهیم عزیزم تشکر میکنم بخاطر اینکه سخاوتمندانه این آگاهی هاروبه اشتراک میزارند… سپاسگزارم دوست خوبم ..درود الله به قلب توحیدی شما آقای ابراهیم عزیز..
خلاصه ایشون در تلاش برای اینکه همراهی کنم…
حتی عکس چند منظره و لوکیشن از اونجا فرستاد گفت ببین چقدر زیباست….یکی از فیلم هایی که فرستاد …دقیقا دقیقا شبیه همون صحنه ای بود که خانم شایسته عزیزم روی تخته سنگ توی رودخونه نشسته بودن!!!
چقدر زیبا ودل انگیز…..
سبحان الله…
بهش گفتم نه نمیتونم همرات سفر بیام …
ترجیح میدم تنها برم….!!!!
خدای قشنگم یکی یکی داشت ،نشونه هاشو میفرستاد واسم …
دورش بگرددددم الهی …تازه داره باورم میشه هرچی از قوانین استاد عزیزم گفته..همش عین واقعیت هست ..کافیه بخوایم ..کافیه درک کنیم کافیه باور کنیم واقعی روی خودمون بیشتر کار کنیم…
در کنار همه اینا هیچ عجله ای هم نمیخواد بکنیم..
«اعتماد و ایمان به الله…»»
تو اعتماد داشته باش….هدایت ها میرسه….!!!!
خدایا تو چقدر با عظمت هستی …خدایا کمکم کن تا بتونم بهتر درک کنم .خدایا همه چیز تویی …!!!!
خدایا به هر خیری که از تو میرسه فقیرم….
دو ساعت بعد نزدیک غروب…
خواهرم تکست داد که قراره با دختر داییم بریم شمال …الان بهترین فصله…
من فقط در جوابش گفتم….
تو خواهرمی درکم میکنی ، فقط به تو میگم من میخوام تنها برم!!!!
من نمیخوام وارد شلوغی های شما بشم… نمیخوام سوار تله کابین و قایق سواری و موتور سواری بشم…
میخوام بزنم به جنگل و کوه و کلبه های چوبی!!!!!!!
گفت خب ماهم این برنامه رو داریم..میریم اسالم خلخال سرعین چه میدونم……
گفتم خواهر نکته اینجاست که میخوام تنهااااااا باشم!!!!!!!!!!
اما خیلی خیلی خیلی خوشحالم…..اینا همش هدایته همش نشانه ست….از این بابت حالم خیلی خیلی خوبه و….
میدونم توی مسیر درستی هستم و آخر تابستون قبل از شروع مدارس باید مثل ابراهیم بت های وجودم رو بشکنم……ازشون خلاص بشم….آزااااااد بشم!!!!!
خدایا شکرت هزاران بار که پشت و پناهم شدی….
چی بگم دیگه!!!!!!!
خانم شایسته عزیزم استاد مهربانم چقدر دوست تون دارم …لحظه ای که قاصدک رو فوت کردین همراه آرزوی های قشنگ استاد نازنینم …احساس کردم چقدرررررررر شما میتونید بزرگ باشید …که این لحظه هارو با ما شریک میشید و بیاد ما هستین….
تحسین میکنم استاد عزیزم ، مریم شایسته قشنگم رو بخاطر احترام و عشقی که بهم دیگه دارن…بخاطر همراهی و همدلی و همسری و همسفری بینظیری و بی همتایی که باهم دارن…
تحسین میکنم عشق و صلح و آرامشی که در کنار همدیگه دارن….
تحسین میکنم هیکل و اندام ورزیده استاد عزیزم رو که ماشاالله چقدر جذاب هستن …..
تحسین میکنم اندام ظریف و فیت خانم شایسته عزیزم رو..
تحسین میکنم ماشین فوق العاده استاد رو تمام سفر شگفت انگیز استاد رو صبورانه و پرقدرت همراهی کردن….
تحسین میکنم زیبایی و شکوه طبیعت رو … خدای من …. دلم میخواد یکی یکی این درختان که نگاه کردن بهشون قلب و روح رو جلا وصفا میده ببوسم..خدای من ……اصلا حتی اون تکه چوب هایی که لب برکه نامنظم روی هم چیده شده بودن هم با شکوه و باعظمت بود…
همه چیز زیبا و زیبا و زیبا ……بود…
اصلا زبانم نه قادره وصف کنه نه بلدم وصف کنم….
بی نهایت لذت بردم …بی نهایت زیبا بود….
خدایا شکررررررت بخاطر این دنیای زیبااااااا…..
دوست دارم از این طبیعت زیبا تشکر کنم و سجده کنم به این کوه و دشت و دریا و درختان و……..که همه نمود الله یکتاست…….
اون قطره های باران آخر فایل…صفارو تکمیل کرد…
همیشه باور دارم بارووووون کامل ترین و شگفت انگیز ترین نشانه قدرت و عظمت خداونده….
همیشه هروقت بارون میاد..هیچوقت چتر نمیگیرم… دوست دارم از هر قطره ای از این رحمت الهی که به من میباره لذت ببرم…
الهی شکرررررت بخاطر زیبایی بارووووون…
در پناه خداوند سعادتمند و شاد و سلامت و سبزززززززز باشید…
واااااااای نقطه آبی اونم از ابراهیم …نفر اووووول این روزای سااااایت….
ابراهیم جااااان چقدر نقطه آبی که از شما در شروع روز دریافت کردم ..قلبم رو اکلیلی کرد و مشت محکمی بر دهان ذهن عصیانگرم زد!!!؛
میگی چرا؟؟؟؟
چون دیروز وقتی کامنت ها منتشر شد…
من ذهنم داشت بازی در میآورد ..بعضی. کامنت هارو میخوندم بقول شما….خب چرااااا اینا اینقدر امتیاز گرفتن!!!!بعد میگفتم به خودم نه
حسود نباش…
استفاده کن….
بقول سمانه عزیزم من مشتاقم یا محتاااااج!!
چقدر این آگاهی نابه..که هرجا ذهنمون داشت مقایسه میکرد یا هرچیزی مثل این…بگیم من محتااااجم یا مشتاق!!!!
سمانه بگردم الهی دورت..که اینقدر خوب خودتو شناختی و مارو هم با این خودشناسی خودت شخم میزنی…..
اره دیدم من محتاجم…
بخاطر همین اومدم همه کامنت هارو هرچی از دستم برآمد 5 ستاره دادم تا تمرینی باشه برای من تا حسود نباشم…
بلی ابراهیم عزیزم …
اماااااا
امتیاز خدا به من میدونی چی بود!؟؟؟؟؟؟
کامنت مستقیم و پر از آگاهی ابراهیم بت شکن نفر اول سایت زیر دیدگاه من…و همینطور کامنت سمانه عزیزم که همین دو فایل پیش بود جزو دیدگاه های برتر شده بود.
خب اگر این مزد کنترل ذهنم نیست پس چیه!!!!!!!!؟؟
چندتا از دیدگاهای فایل ، ابراهیم عزیز مستقیما اونارو مورد عنایت قرار داده!!!!!
به خودم میبالم….
بقول معروف …
تو قدم در راه بنه…
خود راه بگویدت که چون باید رفت…
سبحان الله ..
ابراهیم عزیزم چقدر قشنگ و زیبا و قابل لمس خودتو شناختی و میای ردپا از خودت بجا میزاری و نمیدونی با همین خودشناسی ها و رد پاها چه کمک بزرگی چه نور هدایتی از جانب خدا برای بقیه عزیزان شدی ….
درود میفرستم به قلب پاک و نورانی شما ….
تحسینت میکنم دوست خوبم ….
دیروز بود داشتم پروفایلت رو نگاه میکردم …آپدیت جدید بود …چقدر تحسینت میکنم ابراهیم عزیزم …چقدر بهت افتخار میکنم اینقدر متعهدانه و پر قدرت یا تکیه به الله داری به اوج میرسی…
همینجوری که داشتم پروفایل شمارو میخوندم و رفتم توی دیدگاه های عقل کل تا مبادا چیزی از کامنت های شما از دستم در رفته باشه ..میخوندم میخوندم و لذت میبردم..
چقدر لیاقتت بالاست دوست خوبم …
یه جایی دیدم که دیگه دست از وابستگی ها شستی و داری خودتو و لیاقتت رو نگاه میکنی…و دیگه نگاهت به هیچکس نیست الا خودت….
یه جایی دیدم که داری مثل امیر حسین گلاب میگی ..
««چه شود هرکه ز ما نیست رود…
از بهشتم جهنم رودو…..»
دوست خوبم برای شما بهترین حال جهان رو آرزومندم از الله یکتاااااااااا….
میدونم داری به سرعت نور به سمتش میری..نوش حوووونت
گوارای وجووودت..
ابراهیم جان….دیروز بود که حالم خیلی خیلی خوب بود..خونه خواهرم بودم.
چپ و راست داشتم امتحان میشدم …
و من بودم و حسابی که روی خدا باز کرده بودم و تعهدی که به خودم داده بودم
نشانه ها یکی یکی داشتن میرسیدن...هرچی من بیشتر میگرفتشون …هدایت ها بیشتر میرسیدن!!!
قربونش برم رب العالمین که رو خودش میدونه کجا بزارع توی کاسه ام..
شب که رفتم خونه ..بابام گفت کارت رو بزار سرجاش...
نگاه کردم دیدم عههه نیستش ..گفتم جا موند..
به خواهرم پیام دادم گفتم پیداش کن بابا حساسه..
صبح خواهرم گفت هرچی گشتم نیستش .من تمام مدت داشتم با این موضوع شوخی میکردم…
اصلا حسم بد نشد..
ساعت 1 ظهر توی گرمای خوزستان…
خواهرم پیام داد..که یه پسری آورده دم در که پیداش کرده توی خیابون!!!!
گفتم بابا من اصلا توی خیابون نرفتم..مستقیم تا توی خونه با ماشین بودم..
گفت بابا دروغم چیه!!!! خلاصه همونجا بود فهمیدم خدا داره چشمک میزنه کنارتم…اینو بگیر تا باقی نشونه ها بیاد!!! تا ایمانتو محک بزنم…
عصر رفتم خونه خواهرم …یهوووو دیدم مدیرمون توی شاد پیااااام داده با عصبانیت که اسمت رو از اداره کل فرستادن .. چرااااا طرح شهاب رو ثبت نکردی!!! بهم زنگ بزن..
زنک زدم بهش که مدیرجان بخدا من اولین نفر انجام دادم…حتما اشتباهی شده …اقاااااا نگاه کردم دیدم اسم همه همکاران از همه خوزستان توی فایل اکسل فرستادن که چند درصد این طرح رو انجام دادیم…حالا من توی بعضی قسمت هاش خیلی جزیی کم و کسری داشت..
خلاصه چون جزییات زیاد داشت..من داشتم گیج میشدم که کجاش انجام نشده چرا نمیبنیمش!!!!
همینجوری که داشتم بررسی میکردم با خواهرم دور میز ناهار خوری داشتیم عصرونه میخوردیم..
خواهرم داشت میگفت ..ببین زیاد خودتو توی چشم نکن…چرا سرگروه فلان طرح شدی ..همکارات حسودی میکنن زیر ابت رو میزنن.
حالا من همون لحظه که سرم توی گوشیم بود داشتم جواب همکارم رو میدادم که خودش پیام داد که زود کد پرسنلی و رمز بفرست بدم کسی برات چک کنه و اذیت نشی!!!
از اونور اون همکارم پیام داد که دردت به جونم میدونم تو همیشه همه چیز تمامی …!!!!
من داشتم زیر چشمی به خواهرم نگاه میکردم که داشت منو منع میکرد از زیر آبی زدن همکاران.گفتم خواهر حسابم با خداست ..کی میتونه کاری با من بکنه ..!!! اون نگهدار منه.…
میدونم داری از بیکاری و جهت تفریح اینارو میگی ولی سرت تو کار خودت باشه لدفن!!!!!!
اونم دید همراهی نمیکنم سریع بحث رو عوض کرد…!!!!
بلند شدم آهنگ زندگی با تو چقدر قشنکه خوب من رو گذاشتم و با دختر همچو ماهش رقصیدم و شادی کردم… و احساس کردم این بچه پاک و الهی همون خداست که دستش توی دستمه..!!!
سیر بوسش کردم و بوی تنش رو به جانم کشیدم
ابراهیم عزیزم ببخشید که طولانی شد..دیگه اومد و نوشتم
بی نهایت بی نهایت بینهایت سپاسگزارم که نوشتی برام..منت سرم گذاشتی دوست خوبم
زندگیت پر از نور عشق و ثروت و برکت و ایمان و سلامتی باشه دوست خوبم
پیشاپیش بهترین و زیباترین سفرِ توحیدی رو برات آرزو میکنم.
مطمئنم با خدا میری، با خدا برمیگردی…
چقدر فکر کردن به سفرهای توحیدی هیجان انگیزه…
بی نهایت بهت خوش بگذره فرزانه جانِ توحیدی و شجاع.
تو بغلِ خدا، حسابی بهت خوش بگذره.
امیدوارم تو سفر به هر مقصدی که خدا هدایتت میکنه و برات چیدمان میکنه، بهترین سفر به درونِ خودت رو هم تجربه کنی.
بینهایت برات خوشحال شدم عزیزِ دلم.
ماچ به روی ماهت.
یه اتفاقِ ویژه افتاد موقعی که الان، داشتم برات مینوشتم:
نمیدونی میدونی یا نه، من باورها، آیه ها، آگاهی های هدایتی بهم رو روی مقوا یا کاغذ سفید نوشتم، دورش رو با ابر تزئین کردم و اوریگامی های پروانه ی قشنگم رو هم چسبوندم روی هر مقوا، من میگم قابِ هنری
از میونِ اون همه قابِ هنری روی دیوار که با چسبِ کاغذی چسبوندم، صبح یه کدومشون افتاد زمین، چسبوندمش سر جاش، الان که داشتم برای تو مینوشتم هم همون صبحیه، باز شد افتاد زمین، با اینکه محکم فشارش داده بودم روی دیوار…
فکر میکنی نوشته ی روی دیوار که 2 بار افتاد پایین چیه؟
سمانه جان، به توحید برسی به همه چیز می رسی.
آدمهای بدنه جامعه شاید درکی نسبت به این اتفاق نداشته باشن، شاید بگن تصادفیه، خب چسبش شُل شده افتاده دیگه…
نه، اینا نیست، تعدادی از این قابها تقریبا همزمان چسبیده شدن روی دیوار، اما اینکه این قاب، دقیقا وقتی دارم تو کامنت از توحید باهات حرف میزنم، یهو کنده میشه میوفته بی دلیل نیست…
من میگم نشانه است…
سمانه به توحید توجه کن
فرزانه به توحید توجه کن…
چند وقت پیش هم دوباره همین قاب افتاد رو زمین، همون لحظه، که افتاد شنیدم صداشو…
انگار صدام کرد که برم ببینم چی میخواد بهم بگه…
دقیقا حسِ من اینه.
یا من اینطوری هم حرف میزنه خدا.
مثلا نشستم تو اتاق جلوی بالکنِ ابتکاریم، یهو نگاهم میره روی یکی از این قاب ها، میخونم و میفهمم داره از طریقِ اون نوشته باهام صحبت میکنه.
64 تا قاب هنری زدم روی دیوار که متناسب با احوالاتم، توجهم رو جلب میکنه بهشون.
فعلا روی دو تاش توجه ویژه دریافت کردم.
16 تا هم زدم اتاق خوابمون، روبه روی تختمون، با همسرم میبینیم و میخونیمشون…
فرزانه جانم برات یه همسفر، یه همراهِ توحیدی از خدا میخوام.
انقدر که نان استپ به خدا بگی الهی شکرت.
خدایا شکرت که تو زندگیِ همه مون هستی و نقشت انقدر مهم و پر رنگه.
روزی منو خدا به دست شما عشق جان حواله کرد 1000 کیلومتر به سرعت نور به دستم رسید و قلبم رو نورانی کرددددددد….
دوستت دارم…
همین نیم ساعت پیش داشتم توی دیدگاه بی نظیری که نوشته بودی ، صحبت های قلبمو مینوشتم برات….
سریع نقطه آبی ازت گرفتم وقتی تموم شد….
حس و حالی که الان بهت دارم غزل زیبای مولانای جان هست:
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم
چو آب صاف باشد یار با یار
که بنماید در او عکس بنانم…
الله اکبر سمانه جان…
نمیدونم چی بگم از چی بگمممممم….
از دو ساعت پیش که داشتم با خودم فکر میکردم و مرور میکردم دیروز و اتفاقات شیرنش رو یا نجواهای ذهنم که داشت منو گول میزد که دختر اینقدر نقل قول های بچه های سایت رو تکرار نکن ،کمی خودت باش!!!!
میدونی چیه شاید باورت نشه ..الان یک هفته ست آهنگ چه شود امیرحسین گلاب که سعیده جانم همیشه توی بعضی کامنتهاش میخونه با عشق رو دانلود کردم و روزی صدبارررررر گوشش میدم.((
همین الان که دارم برات مینویسم داره میخونه واسم …داره میخونه …فکر کنم بار 50 وم شده و تکرار و تکرار شده…))
همین نیم ساعت یکی از کامنت هاتو نمیدونم برای خودم نوشتی یا کسی دیگه رو خوندم…گفتی اینقدر بهم نزدیکیم که از هم دیگه نقل قول میگیم
حالا اینو داشته باش تا بهت بگم دوساعت پیش ..داشتم توی خواب وبیداری به شیرینی های دیروز فکر میکردم اون وسط مسطاش هم ذهنم داشت میگفت اینقدر نقل قول از بچه ها نگووووو…
شاعر میگه : خلق را تقلیدشان بر باد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد!!!
بعدش بلافاصله یکی از کامنت هاتو خوندم که گفتی قشنگی های کلام بچه ها شده ورد زبونم….!!!!!
باز کنترل ذهنم اومد دستم ..
گفتم ای ذهن نازنین …اون تقلیدی که میگی کجااااا این تقلید کجااااا …کاش همه تقلید ها از این آگاهی های نورانی بود!!!!
خیلی دیگه برام عجیبه چررررررا هرچی از دهنم میگذره …در کسری از ثانیه من توی کامنت شما بهش میرسم به جووووواب میرسم؟!؟!!
دیگه برام شوگه کنندست و شیرین ..
داره بیشتر باورم میشه که جای درستی ایستادم!!!!
الهی کرور کرووووووور شکرت خدای من .. بغضضضضض خیلی خیلی از سر شووووووق!!!
سمااااانه یکی دیگه از چیزای که گفتی …همون قاب هایی بود که خوشگل کردی و آگاهی هاتو روی دیوار اتاقت زدی ..!!!!!
سمااااانه جاااانم الله اکبر…
من چون سفر توحیدیم رو توی تابستون شروع کردم ..همش این مدت داشتم فکر میکردم ..وقتی مهرماه شد و کامل رفتم خونه خودم و دیگه رفت و آمدم بین خونه خودم و پدرم کم میشه ( من مجردم و مستقل از پدر مادر زندگی میکنم اونم یه شهر دیگه))
اونوقت میشینم درست حسابی آگاهی هایی که بیشتر لازمه بدونم هر روز رو قاب میکنم به دیوار اتاقم تا هر روووووز جلوی چشمم باشه …
عزیزدلم الان که اینو گفتی.. فهمیدم این مسیر ، خیلی مسیر درستیه و حتما به الهامی که بهم شد عمل کنم…..خیلی دوستت دارم که اینو بهم یادآوری کردی ..دورت بگرددددم من
سمانه به توحید توجه کن
فرزانه به توحید توجه کن.
و اون قابی که افتاد و تاکید کرد به من به تووووو عشقم!!!!
سمااااانه خوشا به سعادتت که همسری داری هم مسیر و هم فرکانس با خودت….
چقدر خوشبختی ..
چقدر ماشاالله به این خوشبختی و این عشق و این فرکانس و این همسری شما و عزیزدلت میفرستم…
دوستتون دارم .
الهی که عشق بین شمااااااا و عزیزدلتون لحظه لحظه پر بارتر و سبزتر و الهی تر بشه …الهی شکرررررت خدای خوبم بخاطر اینکه امروز صبح هم یه نشونه دیگه بهم دادی که همسران توحیدی کم نیستند که نشونم دادی توهم میتونی…
گوارای وجووودت سمانه عزیزم ..لایق همه قشنگی ها و زیبایی های الهی دنیا و آخرت هستی….
سمانه اینو بگم و زحمت روکم کنم
سمانه اول تشکر کنم بخاطر آرزوی قشنگی که در آخر برام کردی
متشکررممممم عزیزم..الهی شکرت خدای خوبم که این آرزوی خوب در حق من از قلب نورانی بنده خوبت سمانه عزیزم گذشت..الهی امضای قشنگت همین الان برای اجابت پای این درخواست های قلبی بزنی و به اتاق فرمانت بفرستی الله یکتاااااااااا
هزاران هزار بار شکرت…..
سمانه نازنینم خواهر خوبم ….دیروز هم فرشته بهشتی و بانوی زیبای سید حبیب حافظان عزیز…وجیهه بانوی مهربانم این آرزوی زیبا رو در حق من از خدا درخواست کردن!!!
من ذوووووق!!!!
همه چی ارررررومه من چقدر خوشحالم….
سمانه عزیزم من اصلا وابستگی به این موضوع ندارم
اما سید حبیب حافظان همسر بهشتی وجیهه بانو توی یکی از کامنت هاشون گفتن
با عشق میشه آدم به همه چی برسه...
گفتن استاد در کنار عشق ، به این تکامل و این جایگاه رسیدن ..!!!!ا
پس من هم از همین تریبون از الله یکتا ، از رب العالمین شهد شیرین عشقی رو میخوام که نمودی از عشق خودش بشه توی زندگیم که من در کنارش به کمال برسم به خودش برسم….!!!
که منم مثل سمانه ، بدون ترس ، آگاهی های قشنگ قشنگ رو بزنم جلوی چشممون توی اتاق خوابمون….
تا من هم مثل وجیهه بانو وقتی کامنت بزارم اینحا، اون عشق و عزیزدلم بیاد و بمباران عشق و انرژی خوبم کنه!!!
تا منم مثل مریم شایسته گرانقدر …عزیزدلم هر جمله ای که میگه یه عاشقتم توش باشه !!!!!
تحسین میکنم همه روج های عاشق و هم فرکانس و در صلح و آرامش به همدیگه رو…!!!
البته که عشق زمینی ، ادامه عشق الله یکتا به ماست
چرا که نهههههه!!!!!
حتما میشه!!!!
دو سه شب پیش ، یکی از کسایی که قبلاً به نیت ازدواج خاستگاری کرده بودن و من بعد از شناختی که ازشون پیدا کردم، متوجه شدم که اصلا نمیتونیم برای یه زندگی همراه هم باشیم، و علیرغم تلاشی که برای ادامه چه از جانب خودش و چه خانواده داشتن من خیلی قاطع بهشون گفتم نمیخوام و آرزوی خوشبختی کردم براشون.
دیشب بود پیام دادن که من دچار سو ظن بهشون شدم و نباید قضاوتش میکردم و باید بهش بیشتر فرصت میدادم و در آخر گفتن که نامزد کردن و امیدوار هستن که خوشبخت بشن..میدونی سمانه جان نمیدونم توی قلبم چی بود که جوابش رو ندادم…اصلا حسادت نبود…
اما فکر کنم نگاه از بالا به پایین یا کینه ای بود که از دوران آشنایی از تضادهای که باهاشون داشتم بود که اجازه نده قلبم روشن بشه و براش عشق و خوشبختی بفرستم انرژی خوب و الهی رو آزاد کنم..
اینم یه درس خودشناسی دیگه که بقول سمانه عزیرم روزی امروزم شد..یه درس رهایی دیگه!!!
الهی شکرت …صد هزار بار معبودم..
همش به دلم اومد جوابش رو بدم و براش آرزوی خوشبختی کنم..
اما انگار زمان درست الانه!!!
در آخر…
درود میفرستم از همین جا به سید حبیب حافظان عزیز و همسر بهشتی شون وجیهه بانوی مهربان و زیبا..
اول که بنویسم برات اهنگِ چه شود آقای گلاب رو دانلود کردم دارم میشنوم…
بهترین حالِ جهان را دارم
خدایا این آهنگهای توحیدی چه میکنن با قلبِ آدم…
الهی شکرت.
سمانه به نگاهِ تو بستگی داره…
تو میتونی هر چی دیدی و شنیدی، توحیدی نگاه کنی و بشنوی…
میفهمم وقتی میگی بالای 50 بار گوش میدی…
من یه پوشه دارم تو موبایلم که تنها موسیقی های موبایلمه، اسم GOD گذاشتم براش، تو این پوشه آهنگها و ایه های قرآنه، هر چی که مستقیم سیمم رو وصل میکنه به اللهِ یکتا…
آهنگهایی که بارها اشکم رو درآوردن…
آهنگهایی که اینجا بچه ها معرفی کردن…
آهنگهایی که تو فایلهای استاد هم هستن.
آهنگهایی که خودم از قبل اتصالِ قلبی باهاشون گرفتم…
این آهنگ هم رفت تویِ لیست.
بَه بَه چه شود…
سریع نقطه آبی ازت گرفتم وقتی تموم شد…
من این همزمانی رو با وجیهه بانوی عزیزم، دو بار تجربه کردم، چقدر لذت بخش بود و هست برام…
جالبه که برات بنویسم، چند روز پیش تو یه کامنتی نوشتم از تقلید و الگوبرداری…
نمیدونم ارسالش کردم یا نشد…
درک کردم که تقلید یعنی تبعیتِ ذهن بدون درک…
الگو برداری میشه، درک میکنم یه چیزی خوبه، منم خوشم میاد، میارمش تو زندگیم با تبعیتِ قلبم …
پس خیالت تخت و راحت…
ببین داری تقلید میکنی یا الگو برداری…
الگوبرداری، برای من وقتی پیش میاد که قلبم شاده با موضوعی و میگه همینه، منم میخوام اینطوری شم…
پیامبر اکرم (ص) مشهور بودن به محمد امین، قبل از بعثت، یعنی انقدر امین بودن آوازه شون پیچیده بوده با این ویژگیِ ناب، منم دوست دارم امین باشم و الگو برداری میکنم از ایشون…
استاد، استادِ سپاس گزاری و تحسین کردن هستن، منم الگو میگیرم ازشون و تمرین میکنم…
بهترین حالِ جهان را دارم
با تو پیدا و نهان را دارم
درودِ خدا برای همه ی کسانیکه این اهنگِ جذابِ دلی رو آماده کردن و تو که نوشتی برام و دسترسیم بهش باز شد.
مرسی از همه
مرسی از تو و سعیده ی به شدت شگفت انگیز و لطیفم.
فرزانه ی نازنینم روح و قلبت رو رها کن.
بذار کنجکاوی کنه.
بذار پرواز کنه.
خدا هست.
خدا مواظبمونه.
این حرفها برای سمانه هم هست…
سمانه جون:
رها، رها، رها…
حتما تا حالا متوجه شدی ساده گرفتن زندگی چقدر باعث آرامشت شده، همین فرمون رو بگیر برو جلو…
حتما تا حالا متوجه شدی کنترل ذهن چطوری داره معجزه وار، آرامش بیشتری رو تزریق میکنه به لایه های درونت…
حتما تا حالا متوجه شدی توجه و تمرکزت روی زیبایی ها و تحسینِ زیبایی ها چطوری زندگیتو زیر و رو کرده، پس پرقدرت تر برو جلو…
راه رو فهمیدی…
مسیر هم که بازه…
فقط برو جلو…
عقب خبری نیست، هر چی هست ادامه ی مسیره، اون دالان سبزه که عاشقشی، جلو هست…
جاده سبز، اطرافش پر از گُله، درختها دالان ساختن برات که از زیرشون رد شی و کیف کنی، ابرهای کپلی رو ببینی تو آسمون، باد بخوره به صورتت، باد برگها رو تکون میده و تو میبینی و دلت قنج میره براشون، نمِ بارون هم میزنه بوی خاک بلند میشه و تو دیگه روی زمین نیستی…
خدایا شکرت که هستی تو زندگیِ من و همه.
خدایا شکرت که خودت اینچنین مستقیم و بی واسطه با همه مون صحبت میکنی.
خدایا شکرت که دسترسی بهت رو همیشه برامون باز گذاشتی و میذاری.
خدایا شکرت که همیشه بیداری و حاضر.
خدایا شکرت که همیشه آغوشت بازه برای همه مون.
مرسی برای همه چیز…
این موسیقی به شدت، قلبم رو لمس کرد…
مرسی فرزانه جاااااااااانِ جانانم….
فرزانه، فرزانه، فرزانه
مرسی که امروز هم کلی روزی برام باز شد به فضلِ خدا با دستهایِ ارزشمندِ تو…
فرزانه آغوشم بازه، بیا چند دور همو بغل کنیم و بچرخیم و بچرخیم…
و اجازه بدیم اشکهامون روانه بشن از عشقِ خدا…
بهترین حالِ جهان را دارم
با تو پیدا و نهان رو دارم
هر چه خوشبخت شدن، می خواهم
من کنارِ تو، همان را دارم
الهی بی نهایت شکر برای حضورِ خودت تو زندگیم، تو اومدی با خودت صفا و عشق آوردی تو لحظاتم، تو اومدی و با خودت صبر و آرامش رو برام اوردی، تو اومدی و قلبمو صیقلی کردی، تو اومدی و قلبمو لطیف کردی، تو اومدی و منو به خواسته هام رسوندی و میرسونی هر لحظه، از خودت خودتو میخوام هر لحظه بدونِ توقف.
سلام مجدد از دل نیمهشب…به سمانه عزیزم …که دیگه دور نیست…
امیدوارم الان درگیر یه حال خوب خوب خوب باشی عزیزدلم…
سمانه جان…میدونی سید عظیم جان حق داره…میگه کامنت های سمانه رو بخون..
بشدت توحیدی و پر از آگاهی….
البته حق داره…البته که سمانه خیلی مدارش بالاست
اصلا جنس صحبتاش فرق داره…
چیزایی میگه که من مثل شاگردای آماتور دارم دوست دارم کلمه به کلمه اشو هضم کنم اما گاهی کم میارم ..
اما میدونم این معلم صبور..هرووقت بخوام به حرمت همون کلمه برام میگه و میگه….
سمانه عزیزم …از امروز که من هرچی از ذهنم گذشت ، جوابش رو شما به من دادی…
دیگه شکم خیلی کم شده به این مسیر …
داره باورم میشه …
که من توی این مسیرم ، دیگه با توجه به ظرفم من نشانه ها و آگاهی هارو میگیرم…
هرچی من بگم از احساسی که دارم اصلا نمیتونم وصف کنم عزیزدلم…
اما اونقدر زیاااااااااد هر کامنتی بهم رسیده پر از آگاهی هست که یک ساعت پیش تصمیم گرفتم سر فرصت یک دفترچه بردارم برم توی قسمت پاسخ به دیدگاه های من و نت برداری کنم….
اینقدر ارزشمند و ناب هستن..
امروز اینقدر آگاهی بهم رسید که حیفم میاد به سادگی ازشون بگذرم….واقعا این کامنت ها و پاسخ ها….با عشق و وقت و ایمان گذاشته شدن…
میبوسم روی تک تک این عزیزان رو …
خیلی دوستشون دارم…خیلی دوستتون دارم
احساس میکنم در خاص ترین مکان دنیا. با خاص ترین رفقای دنیا هستم و این حال رو به هیچ چیز دوست ندارم عوض کنم…
جایی که من دل از فضای مجازی کندم
از خانواده و دورهمی ها کندم و اینجا شده خونه من..دور همی من…زندگی من….
میدونی نمیدونم وقتی مهر بیاد من چقدر میتونم وقت بزارم..
اما امیدوارم بازهم با لذت انجام بدم…
سمانه جان راستی گفته بودی معلم هنر بودی ، من این موضوع از زیر دستم سر خورد
خدای من…تصورتون کردم یک عدد معلم بی نظیر توی حیاط قدم بزنه و چندتا شاگرد که عاشق این معلم هستن دنبالش باشن….
دقیقا حس همون اردک مادر به آدم دست میده…
چقدر خوشحالم که همکار خوب و توحیدی چون شما دارم…
من قبلاً مقطع دبیرستان بودم که چند سالی هست پایه چهارم تدریس میکنم….
وانگهی سال گذشته خسته شده بودم از مقطع ابتدایی ، امسال درخواست تغییر وضعیت دادم که موافقت نشد…
خواهر خوبم ، صد رصد تصمیم دارم امسال خیلی متفاوت تر باشه ..
توحیدی تر…
حتی شکرگزاری رو هر روز انجام بدم سرکلاس تا از همین بچگی قلب این بچه ها آماده دریافت و پذیرش خدا باشه ..
نه خدایی که اون ها رو از بیرون بودن مو و عذاب سخت بترسونه..
خدایی که میگه همه پاره تن هم هستیم..
خدایی که میگه همه چیز میتونی داشته باشی و لایق همه زیبایی هستی..
امیدوارم بتونم این رسالت رو به خوبی انجام بدم..
سمانه عزیزم ، کامنت قبلی که برام نوشتی سرشار از هدایت بود….
اونجایی که گفتی از سر راه خدا کنار برو ، بزار خودش معاشرینت رو گل چین کنه…
منم میگممممم چشممممممم….
چشممممممم عزیزدلم …
از امشب از سر راهش کنار میرم…
فرمون دست خود الله یکتاست…
منم نگاهم اون بالاست….
متشکرم عزیزدلم که وقت ارزشمندتو در اختیارم گذاشتی …نوشتی برام و قلبم رو باز کردی…
بیااااا سمانه بیا همدیگه رو بغل کنیم..عشق بدیم …صفا بدیم….
راستی عزیزدلم …آرامش در پرتو آگاهی رو قسمت اولش رو یک شهریور دیدم بمناسبت تولدم گذاشتم….همونجا که جشن تولد کوچکی توی کافه تنهایی برای خودم گرفتم…
فایل یک رو چندین بار گوش دادم بی نظیر بوووود…
اونجایی که آخرش گفت فقط سه روز به همه چیز عشق بورز..همه چیز رو جزیی از خودت بدون.
تو منی.
من تو هستم
من و تو از خداییم .
پاره تن هم هستیم.
بله سید عظیم مهربانم چه قلب بزرگی داره.. بی توجه به قضاوت های ذهنی عشق میده .…چقدر بزرگ و عظیم هستن ایشون…
عاشقشم….
کلمات زیبایی که به زبان میاره من که دخترم خیلیاشو بلد نیستم..خخخخخ
شاید باورت نشه توی تمرین اینه …گاهی از زیبایی های کلماتی که سید عظیم بذر و ببخشش میکنه برام.به خودم میگم…
امروز یه کلمه خیلی خیلی زیبا ازش یاد گرفتم…
نگار من.. به به
سمانه عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که سخاوتمندانه برام مینویسی ..قدر دانت هستم عزیز نازنینم….
بهترین حالِ جهان را دارم
با تو پیدا و نهان رو دارم
هر چه خوشبخت شدن، می خواهم
من کنارِ تو، همان را دارم
الهی بی نهایت شکر برای حضورِ خودت تو زندگیم، تو اومدی با خودت صفا و عشق آوردی تو لحظاتم، تو اومدی و با خودت صبر و آرامش رو برام اوردی، تو اومدی و قلبمو صیقلی کردی، تو اومدی و قلبمو لطیف کردی، تو اومدی و منو به خواسته هام رسوندی و میرسونی هر لحظه، از خودت خودتو میخوام هر لحظه بدونِ توقف.
به نام خدایی که عاشقِ همه ی مخلوقاتشه، و منِ مخلوق، هم، عاشقشم.
سلام به دوستِ قشنگِ توحیدی و با صفایِ من، فرزانه جانِ قشنگم.
شکرگزاری رو هر روز انجام بدم سرکلاس تا از همین بچگی قلب این بچه ها آماده دریافت و پذیرش خدا باشه …
نه خدایی که اون ها رو از بیرون بودن مو و عذاب سخت بترسونه...
خدایی که میگه همه پاره تن هم هستیم…
خدایی که میگه همه چیز میتونی داشته باشی و لایق همه زیبایی هستی…
من از همین الان ساعت 22:12 یکشنبه شب 12 شهریور 1402 میگم، خوش به سعادتِ فرزانه و دانش آموزهاش برای اینچنین سالِ تحصیلی که میخوان به یاریِ خدا آغاز کنن.
بَه بَه.
من تو دورانِ تدریس تو مدرسه، خیلی چیزها از بچه ها یاد گرفتم، بسیار مهربون و بامعرفت بودن، بسیار صاف و خالص، بسیار شیرین با همه ی شیطنتهاشون که گاهی رویِ مُخِ معلمها راه میرن :)))))
اما یه چیزی رو تست کردم که دیدم حرفِ بقیه ی همکارا در مورد بچه ها صدق نمیکرد…
من سال 97 در یه ارامشِ شگفت انگیز سال تحصیلی رو گذروندم، و دیدم اتفاقا اونسال مدرسه خیلی بیشتر بهم خوش گذشت.
همکارا میگفتن هر سال بچه ها از نظرِ تربیتی و اخلاقی بدتر میشن و کنترلشون سخت تر میشه…
الان میفهمم این یه باور ترمز بوده…
چون با تمام وجودم متوجه شدم سال 97 که خودم آرومتر و خوشحال تر بودم از درونم هم ارتباطم با بچه ها خیلی عشقولانه تر بود هم با همکارام.
یادش خوش، واردِ کلاسِ اولی ها که میشدم انفجارِ احساسی داشتیم با بچه ها، چه صفایی، چه خلوصی…
الان فهمیدم وقتی خودم از درون خوش اخلاق و آروم بودم رویِ خوش و مهربانِ بچه ها برانگیخته میشد.
و وقتی خودم کلافه و عصبی بودم، اتفاقا تو کلاس بیشتر به مشکل میخوردم، سر و صدا بیشتر بود، بیشتر شیطنت میکردن…
امشب دوباره دلم پَر زد پیشِ جوجه هام، البته الان دیگه برای خودشون مردی شدن :)
خدا پشت و پناهِ همه شون.
چقدر با هم حرف های خارج از درس هم میزدیم، خدا رو شکر برای کلاسِ هنر که خدا آورد تو زندگیم تا هم خیلی چیزها یاد بگیرم هم اوقاتِ شیرینی رو با بچه های دبستان تجربه کنم.
روحم پرواز میکرد با بچه ها.
بهترین موقعیتی که خودمم کودکِ درونم رو رها کنم تا شادی و ذوق کنه، معلمِ هنرِ دبستان غیر انتفاعیِ پسرانه بودن واسم فراهم کرد…
چه صفایی داشت تو کلاس بازی میکردیم، شیطنت و شوخی داشتیم، مسابقه داشتیم، شعر خوانی داشتیم، نقاشی و رنگ آمیزی و اوریگامی داشتیم و یه دنیا کار هنریِ دیگه…
خدایا، یعنی انقدر که من کیف کردم و لذت بردم به اونا هم تو اون 4 سال خوش گذشت؟
نمیدونم چی شد که اینجا و امشب شد دفترِ خاطراتِ شیرینِ من…
یادش به خیر چقدر عکس میگرفتیم با هم تو کلاس گروهی و سلفی…
تو حیاط تا دوربین دستم میدیدن خودجوش میومدن تو قابِ عکس، منم که خودم پایه، عشق میکردیم با هم…
اتفاقا مهر که شد و رفتی مدرسه بیا اینجا از تجربیات و بهبودها و رشدهات تو کلاسِ درس برامون بنویس.
بچه ها بهترین منبعِ الگوبرداری هستن، چون خیلی وصلن به خدا…
ماچ به روی ماهِ خودت و بچه هایِ امسال.
خانم معلم جانم، خوش بدرخشی همیشه.
ممنونم برای همه ی تحسینهات نازنینم.
منم مثل خودت و بقیه ی بچه ها با نوسان در مسیرم، که دارم تلاش میکنم برگردم تو مسیر هر لحظه.
همه ی زیبایی ها از خداست و ما وسیله ایم برای به اشتراک گذاریش تا به همدیگه کمک کنیم تو این مسیر.
ماچ به روی ماهت.
شب و روز و هر لحظه ات پرتقالی.
مرسی که اینچنین صادقانه و عاشقانه برام نوشتی و مینویسی همیشه.
باعثِ افتخار و سعادتِ منه هم کلامی باهات خانم معلم جانِ قشنگم.
چه باحاله، مدتِ عضویتم در سایت شده 1234 روز :) عجب عدد رند و قشنگی.
خدایا شکرت برای تمامِ تجربه های زندگیم، تجربه های زیبا و نازیبا، همه شون منو رسوندن به سمانه ی الان که من عاشقشم.
سلام به فرزانه عزیزم به خواهر نازارم(به کوردی گفتم)نازار یعنی خیلی طرفو دوست دارند و این کلمه رو براش بکار میبرن همون نازنین میشه گفت اما این خیلی عمقی تره و به یه دختر میگن
عزیزدلم کامنت سراسر عشقتو خوندم سپاسگزارم که به منو بچه های سایت محبت داری و اسممونو تو کامنتهات میاری .این قطعا محبت و لطف خداونده که اسم ما بر زبانت جاریه نازنیم
خوشحالم حالت خوبه
خوشحالم قصد سفر کردی
خوشحالم که جسارت به خرج دادی و به پارتنرت و خواهرت گفتی میخام تنها برم
خوشحالم که میخای بر ترست غلبه کنی و تو دل ناشناخته ها بری قطعا که خداوند رحمان و رحیم و وهاب در این راه پشت و پناه و راهنماته
خوشحالم که خودتو دوست داری و خودتو بغل کردی و بوس کردی
منم از اینجا صورت ماهتو میبوسم عزیزدلم
میخام برات بنویسم اما شاید کامنتم طولانی بشه اگه شد در صفحه بعدش مینویسم
میخام از خودم بگم یکم
گفتی پارتنرم گفتم یه داستان برات تعریف کنم سعی میکنم کوتاه باشه اما یه دنیا تجربه اس
داستان از اینجا شروع میشه منو یه نفر عشق(اگ میگم عشق چون من و اون شخص یا پارتنرم به قول معروف هنوزم همو دوست داریم)اما به خاطر شرایطی که در ادامه میگم تصمیم گرفتم ابراهیم باشم و رها کنم همون جوری که ابراهیم زن و بچه اشو رها کرد رفت دنبال رسالتش منم همین تصمیم گرفتم که ادامه مسیر زندگیمو برم دنبال رسالتم و با خدا باشم بقیش دست من نیست که نتیجه اش چی میشه
از خودم میگم که باورهاتو شخصیتتو عزت نفستو تقویت کنی نازارم
من یه دختری بودم فوق العاده شاد و به قول همه سرزبان دار و همه فکر میکردند اعتماد به نفسم بالاست الانم میگم در خیلی جاها واقعا اعتماد به نفسم بالایه بالاست اما بخاطر باورهایی که از خانواده و بقیه گرفته بودم از لحاظ دوست داشتن خودم عزت نفسم پایین بود البته من نمیدونستم پایینه فکر میکردم بهترینم اما همیشه یه خلاءدر روابط عاطفیم داشتم یا طرف ولم میکرد کسی که دوستم داشت ها یا من نمیخاستمش
به هزار در و دیوار میزدم خودمو کوچک میکردم فکر میکردم این درسته ولی همچنان اون رفتارها بود
تا اینکه با همین پارتنرم اشنا شدم از طریق پسردایی ایشون در یک گروه تلگرامی
من چون از ایشون بزرگتر بودم 10 سال اصلا به رابطه ای فکر نمیکردم بخام با این اقا دوست بشم تا اینکه ورق برگشت و این اقا بعد از بکی دوسال از اون گروه که من دیکه عضوش نبودم اومد تو زندگی من اولشم به حالت پیامهای مسخره بود و خنده دار همین تا اینکه ایشون بعد یه مدت از شخصبت من خوشش اومد و اومد باهام اشنا تر بشه از اولشم گفت قصدش ازدواجه ولی شرایط نداره منم قبول کردم چرا اینو قبول کردم چون عزت نفسم پایین بود میگفنم خب اگ این نشه دیگه سنم بالاتر میره دیگه نمیشه و خیلی باورهای دیگه
خلاصه بگذریم بعد یه مدت هی رابطه ما کات میشد و هی ادامه دار.خانواده اش کاملا در جریان بودند که منو دوست داره اما جرات حرکت کردن نداشت
ایشون فوق العاده مهربان خوش اخلاق خوش رو و خوش برخورد بود هر کاری برای خوشحالی من میکرد و حتی میدونست من مثبت فکر میکنم سعی میکرد کلمه متفی درباره مشکلاتش با من نگه هرچند بعضی وقتها دیکع خسته میشد و میگفت ار بیکاریش اما کلا سعی میکرد نگه.ایشون خیلی اقا و با شخصیت بود درکش بالا بود فهمش بالا بود و دلسوز
ینی 90 درصد خصوصیاتی که میخاستم داشت.پایه بود و رفیق مثل دو تا دوست و خوش قلب و چشم و دل پاک بودو دست و لباز بود
ارزوش یک لحظه کنار من بود که حالش خوب باشه
منو ایشون در کنار هم رشد کردیم بزرگ شدیم .هر.روز از اینکه ایشون اومد تو زندکیم از خدا سپاسگزارم که باعث شد به خودم و خدام نزدیک تر بشم .من هیچ بدی از ایشون به یاد ندارم انقد خوبی داره و داشت که من اگ بدی هم بوده اصلا یادم نیست
اما عزت نفس پایینی داشت جرات حرکت کردن نداشت همش از این میگفت سرمایه انچانی نداره
و سیگار میکشید
اینارو کی جذب کرده بود من
من ازاده ای که عزت نفسم پایین بود
که برای خودش ارزش قائل نبود که احساس لیاقت نداشت
اینارو چجور جذب کرده بودم از باورهای جامعه از خانواده ای که من شاد بودم میخندبدم بهم میگفتن دختر نباید بخنده زیاد
دختر نباید مثل بچه ها رفتار کنه باید بزرگ باشه
میگفتن تو خجالت نمبکشی با بچه ها بازی میکنی یا با سن پایین تر خودت رفت و امد میکنی و خیلی باورهای دیگه
ولی من به حرفششون گوش نمیدادم تازه گاهی در مقابل پدرم حاضر جواب بودم و تحقیر میشدم
نمیدونستم من مقصرم پدرمو و بقیه رو مقصر میدونستم
بخاطر تضادهایی که با این آقا پیدا کردم در روابط از طریق دستان خدا با قانون جذب و شکرکزاری اشنا شدم یه مدت همین جوری شکر گزاری میکردم حالم خوب بشه همشم تو خواسته هام فقط دلم میخاست این اقا کنارم باشه فکر میکردم اگ ایشون نباشه بهتر از ایشون نیست .فکر میکردم چون ما همو دوست داریم پس حتما ایشونه و یه ته امیدی به خوب شدن شرایطش داشتم که همه چی درست بشه اما یه مدت خوب یه مدت بد .تا اینکه گفتم با قانون جذب اشنا شدم بعد یه دوره از یه خانوم که استاد موفیقت بود گرفتم .البته که دوره این خانوم میشه گفت تکاملم بود باید طی بشه..و بعد که اشنا شدم فقط به نیت برگشتن ایشون(این آقا) تمرینی انحام میدادم ایشون هم بعد یه مدت بر میگشت اما یه مدت کوتاه بود.بعد تو همون گروه با یکی دو تا از خانومها اشنا شدم یکیشون از کامنتهای بچه های سایت استاد توهمون گروه میزاشت اون موقع اسم استادرو شنیدم اما مدارم پایین بود.دوستم بهم گفت بیا عضو سایت شو گفتم ول کن همین گروه خوبه هرچند من چیزی از دوره ایشون نمیفهمیدم و از دوره های رایگان اساتید دیگه موفقیت استفاده میکردم .و خیلی جالب بود وقتی که بچه های همون گروه میگفنن باید تغییر کنیم میگفتم خب من که مشکلی ندارم این اقا یا بقیه مشکل دارنباید اونا تغیبر کننددر این حد فکر کن
تا اینکه با یکی دیگه از بچهها اشنا شدم که ایشون عضو سایته الان.و وقتی منو اون اقا به تضاد جدی خوردیم و کات شدیم به قولی برای همیشه این دوستم از استاد شریفی و عباس منش صحبت میکرد منم تصمیم گرفتم تو اینستا گرام پیج این اساتید نگاه کنم.وقتی نگاه به نتایج استاد کردم سریع اومدم عضو سایت شدم.اصلا جنس حرفای ایشون با بقیه فرق داشت چیزی بود که میخاستم جواب تمام سوالاتمو داشت
دیگه احتیاج نبود برم از بقیه دوستام بپرسم(در حدی سوال بزام پیش میومد سر دومین سوالم میگفتن برو خودت بگرد دنبال سوالتحتی یکیشون اسم منو گذاشته بود ازاده سوالی)
خلاصه بگم من اومدم تو سایت از فایلهای رایگان شروع کردم رو خودم کار کردن بعد چند ماه این اقا دوباره برگشت(حالا چرا هی برمیگشت و من قبول میکردم بخاطر اینکه فکر میکردیم ما هم مداریم و اگ کسی هم مدارت باشه هی برمیگردهو امید داشتم همه چی درست بشه
ایشون برگشت و اولین دیدارمون انجام شد بعد دوسال .دیداری که قبلش هرچی زور میزدیم نمیشد.ومن هی میگفتم ایشون تلاشی برای من نمیگنه فکر میکنم چیزی که شنیده بودم که باید با تلاش بدست بیاد️️برعکس باورهایی که استاد گفتن بود
خلاصه دیدارمون به قشنگ ترین شکل انجام شد و بهتربن لحطات کنار هم داشتیم
این گذشت باز بعد چند ماه تو روابط مشکل داشتیم اینم بگم ما از لحاظ رفتاری هیچ مشکلی باهم نداشتیم مشکل ما شرایط ایشون بود همین.
خلاصه من زدم دوره عشق و مودت خریدم رو خودم کار کردم اما درکم پایین بود زیاد عمل نمیکردم به حرفای استاد فکر میکردم از لحاظ شخصیتی (عزت نفس)مشکلی ندارم.ینی به قول استاد من اونی بودم که استا میگه بعضی بچه ها دوست دارند چیزی که دلشون میخاد بفهممن نه حرفای منو
بعد من رو خودم کار کردم به قول خودم و به یه شغل هنری هدایت شدم و شروع کردم به همون کار .دقیقا 15 روز مونده به سال 1401.درامد من صفر بود تو همون 15 روز کلی به من روزی دادچیزی که فکرشو نمیکردم
3 روز از عید 1401 گذشت که این اقا پیام تبریک به من گفتن..من باز هم بخاطر احساس عدم لیاقت و خود ارزشی جواب پیام ایشون دادم تازه کلی خوشحال شدم که جواب داد همه چی
رابطه ما خوب شد ینی سال 1401 بهترین سال بود برام با وجود تمام تضادها تو روابط
چند بار دیدارمون فراهم شد به قشنگترین شکل ممکن.چون ایشون همشهری اقای زرگوشی هستند.و فاصله امون یکم دور بود..قشنگ ترین لحظات کنار هم داشتیم
تا اینکه تو خرداد امسال با وجود اینکه جند روز از دیدارمون گذشته بود همون دوستم که استاد به من معرفی کرد گفت آزاده تا کی میخای این رابطه رو ادامه بدی.البته تو همین بهار من بارها به خدا گفتم خدایا خسته شدم بهم نشونه بده که خدا از طربق این دوستم داد.گفت چند ساله باهمید چی شد نتیجه.تا چند سال دیگه میخای تحمل کنیچرا برای خودت ارزش قائل نیستی و عزت نفست پایینه.اینو که گفت بدون هیچ مقاومتی پذیرفتم مقصر منم.من مسبول همه چیزم.همش خودم بودم با باورها و فرکانسم ایشون جذب کرده بودم.چند دقیقه بعد این مکالمه ایشون با من تماس گرفتند که من بهش گفتم ببین اگ منو میخای بیا جلو یا به خانوادت بگو به من تماس بگیرند که حداقل منم بدونم و بمونم پات.گفت ازادع میدونی ارزومه با تو باشم خودت میدونی چقدر دوست دارم اما من شرایط ندارم بارها بهت گفتم ازاده من شرایط ندارم.گفتم اوکی پس دیگه با من تماس نگیر اگزم بگیری جواب نمیدم..و همه چی تموم شد اولش یکم تا چند روز حالم اوکی نبود اما هی میگفتم اشکال نداره باید لیاقتمو به جهان نشون بدم از این اقا یهترم هست و مطمینم خدا بهترینها رو برای ما هردونفر میاره یا من تغیبر میکنم و این اقا اگه تو مدار من باشه تغییر میکنه یا بهتر از ایشون میداد
اومدم رو فایلهای توحیدی ورایگان کار کردم فهمیدم چقدر شرک داشتم چقدر قدرت به دست بقیه دادم.بارها گوش دادم و کامنتها رو خوندم سعی کردم رو عزت نفسم کار کنم(با کمک همون دوستم) شخصبتمو تغیبر بدم…باور میکنی فرزانه جان وقتی شروع کردم رو کار کردن عزت نفس و تغیبر شخصبت گفتم خدایا من انقد داغون بودم نمیدونسنمفکر میکردم من بهترینم و ایرادی ندارم
الله اکبر وقتی شروع کردم کم کم ادمهایی اومدن تو زندگیم راهایی برام باز شد قبلا نبود.و خیلی تو این دوسه ماه نتیجه کوجک (البته اینا بزرگه میشه گفت)گرفتم.و روز به روز این شخصیت جدیدمو دوست دازمو دارم و خیلی از این مسبر راضیم.حتی بعد یک ماه این اقا پیام داد ازاده با دوستام اومدم کرمانشاه یادت افتادم چقدر بغصم گرفت(حساب کن ایشون برای هر چیزی اشکش در نمیومد حتی اگ ناراحت بود اما برای من اشکش دراومده بود اولین بار بود این اتفاق افتاد )من پیامشو خوندم و اشک ریختم اما گفتم نه دیگه تموم شد.جوابشو ندادم.دوبار بعدش تو ماه گذشته پسردایش تماس گرفت بار اول جواب دادم گفت باهاش حرف میزنی گوشی بدم بهش گفتم نه دیگه تموم شد خواهش میکنم شمام بامن تماس نگیرید..چند هفته بعد دوباره پسردایش تماس گرفت اما جوابشو ندادم دیگه.دیگه برام مهم نیست خودمم مهمم.امروز تولد این اقا بود.اگ قبلا بود سعی میکردم به هر طریقی شده حتی اگ با هم نبودیم تولد همو تبریک بگیم.اما دیکه من وابسته نیستم و برام مهم نبود.دیشب ساعت 12 شب زمانی که همیشه تولد همو تبریک میگفتیم من دستمو رو قلبم گذاشتم باهاش صحبت کردن که تولدت مبارک و بهترینها رو برات ارزو میکنم.امیدوارم وقتی ببینمت به موفقیت رسیده باشی.
ببخش کامنتم طولانی شد
ادامه کامنتو در جواب کامننم که اقای زرگوشی برام کامنت گذاشتم میگم دوست داشتی بخونشس تا وجود خدا را بیشتر درک کنی عزیزم
امیدوارم درسهای این کامنت برات مهم باشه .فقط خواستم بگم خودت مهمی هیج کس به اندازه خودت تو این دنیا مهم نیست.تو با اززشی تو با لیاقتی.رو عزت نفست کار کن.من نمیدونم رابطه شما چطوره و در چه حده اما فقط میگم احساس لیافتت و عزت نفستو بالا ببر همون افردا میان برات سردست میشکنن.چییزی که من تجربه کردم و ارزو میکردم این اقا به من زنگ بزنه.الان اونا ارزوی منو دارند..
بخدا فرزانه جان انقد ادمها هستند تو زندکی خودم ینی اطرافم ارزو دارند با من باشند.ببین وقتی رو خودت کار میکنی همه چی به نفع تو میشه این بار تو انتخاب میکنی کدومو بخای کدومو نخای..فقط بشین ریشه های وابستگی و رو در بیار.بشین لیافتتو بالا ببر قطعا بهترینها برات پیش میاد
هدف من از نوشتن این داستان فقط این بود از تجربه من استفاده کنی اگ دوست داشتی و با عشق برات نوشتم.من نمیگم با این پارتنرت تموم کنی میگم فقط رو خودت کار کن همین
تو بهترینی خیلی دوست دارم
ادامه کامنت در جواب کامنت خودم تو صفحه 7 نمیدونم دقیق چنده در جواب اقای زرگوشی ببین حتما تا خدارا بیشتر ببینی
البته که میدونم نازار یه کلمه کردی به معنای دوست داشتن و عزیزدل و….هستش…
چقدر من این کلمه رو دوست دارم…چقدر دوستش دارم…
آزاده عزیزم ، روی ماهتو از دور میبوسم….
نازارم….چقدر تو منی…چقدر منیییییییی….
هرچی مینوشتی مخصوصا اولش که شاد و پرانرژی هستی ..انگار خودم بود…
آزاده جان، قبل از هرچیز سپاسگزارم که منو لایق این دونستی و تجربه و درسی که از رابطه ات گرفتی به من هم در اشتراک گذاشتی…
خیلی خیلی متشکرم….
قطعا این موضوع نمیتونه تصادفی باشه برای من و شما….
قطعا هم فرکانس هستیم که الان داریم باهم تبادل نظر میکنیم… داستان گذشته عاشقانه شمارو خوندم ، متاثر شدم …
اما خودم به وفور با این تجربه ها مواجه شدم…نه تنها من ، اکثر ادم ها حداقل یکبار توی زندگیشون از این تجربه ها بوده…
قبلا خودمو توبیخ میکردم، اذیت میشدم …فکر میکردم من کم هستم ..دست و پا میزدم و خیلی کارای دیگه که همونجور که گفتی ریشه همشون همون عزت نفس نداشته ای بود که سالها از باور های جامعه و خانواده و دوستان و ….به ما تزریق شده بود….
جنس چیزایی که تجربه کردی رو کاملا درک میکنم….
میدونی عزیزم .. منم مثل تو احساس میکردم اعتماد بنفسم بالاست…
واقعا توی بعضی موارد واقعا بالاست…
مثلا توی محل کارم وقتی جلسه یا کارگاهی باشه ..اولین نفری که صحبت میکنه خودم هستم…کوچکترین شون هم خودمم…!!!!
اما توی روابط با جنس مخالف من باور های خیلی خیلی خیلی اشتباهی داشتم…
میدونی جنس آدمهایی که من باهاشون برمیخوردم از نظر اجتمایی شاید بشه گفت از خودم بالاتر بود و اینو یک ضعف برای خودم میدونستم بخاطر همین ، خودمو پایین میکشیدم….
مثلا ، یه زمانی میگفتم خب من مشکل شنوایی دارم کمی…
پس حتما باید با کسی ازدواج کنم که یک نقطه ضعف داشته باشه..
یک مدت میشد اکثر کسانی که سر راهم سبز میشدن، یا عذر میخوام مطلقه بودن یا بچه داشتن!!!!!!!!!!! (( من هیچ وقت مطلقه بودن یا بچه داشتن رو بد نمیدونم و نمیدوستم))
چیزای دیگه ای برام مهم بود…
اما خب نگاه و باور جامعه در این مورد ضعف بود…
گفتم خب من یه نقطه ضعف دارم اونم داره…!!
تا دیدم نه چرا من همش باید روی این موضوع تمرکز کنم
اومدن تمرکزم رو عوض کردم…
اون موقع ها خواهر عزیزم که ایران زندگی نمیکنه ، شاگرد آقای شریفی و عرشیانفر بودن و کم و بیش از قوانین برام میگفت..
الان هم شاگرد استاد عباسمنش عزیز هستن و خیلی از دوره های ایشون رو خریدن و با صحبت های ایشون من به این سایت و این مسیر الهی هدایت شدم…
خب چند سالی درگیر روابط چندان مطلوبی نبودم..
اما هیچوقت زیر بار کمتر از اون چیزی که میخاستم نمیرفتم…
قانون رو نمیدونستم اما خب از ایده آل هام هم کوتاه نمی اومدم…
همین خواهرم میگه اندازه کل دخترای فامیل تو خواستگار داشتی ولی نتونستی یکیشون رو تور کنی!!!!! خخخخخ ..تورررررررر
الله اکبر از باورهای غلط جامعه …از کوچک کردن و تحقیر دختران سرزمینمون..!!!
بعد ازاینکه من چند ماه گذشته با سایت وقوانین آشنا شدم تا حدی، کم و بیش از رابطه با پارتنر یا کیس های ازدواجم برای خواهرم میگفتم…بالاخره ایشون چندین سال شاگرد این مکتب هستن و نتایج فوق العاده ای کسب کردن…
خب من الان درگیر یه رابطه هستم …یعنی دوتا رابطه !!!!
اینجا دیگه خجالت میکشم بگم اینارو ولی خب با خودم صادق هستم…
من اسم این رابطه هارو عشقی نمیزارم.. چون دل نبستم بهشون…چون از همون اول خط قرمز هامو براشون گفتم….
چون هرچی درس از تجربه هام گرفتم رو اجرا کردم…
بهشون گفتم دلبستگی نداریم…
رابطه باز هست….
انتظاری از شما ندارم شما هم نداشته باشین …
مثلا تولدم رو تبریک نگفتن…حتی یه ذره برام مهم نبود….
همیشه وقتی صحبت میشد .. بهشون میگفتم که هروقت صلاح دیدیم که بدرد هم نمیخوریم ..میتونیم ترک رابطه کنیم..خیلی بهشون برمیخورد… میگفتن مگه چموووونه؟؟؟؟؟
مثلا یه هفته هم زنگ و پیام نداشته باشم ازشون مهم نیست..
این اواخر از یکیشون داشتم فاصله میگرفتم خودم نمیفهمیدم و به یکی دیگشون دلبسته میشدم…
همین چند روز پیش تو دهنی محکمی از این شرک خوردم…
و اومدم مصمم تر روی عزت نفسم کار کردم…
همونی که میگفت چرا منو نمیخوای..؟؟؟؟؟!
بهم گفت …چیزی نگووووو که فکر کنم همو نمیفهمیم…
بهم برخورد…
گفتم این داره تهدیدم میکنه به رفتن ؟؟؟؟ بخاطر کدوم حرفم…؟؟ مگه چی ازش خواستم…
فقط گفتم تنها میخوام برم سفر…
اونم گفت چرا تنها؟؟
گفتم چون دوست دارم..
گفت خب پس وقتی میگم میخوام تنها باشم درکم کن..
گفتم ببخشید چند بار من خاستم خودمو توی لحظه هات جا بدم؟؟؟؟؟؟؟ هروقت تو هرجا رفتی من حتی نپرسیدم کجا رفتی…!!!!
میدونی فهمیده بود دلبسته دارم میشم!!!!
اون داشت فاصله رو حفظ میکرد…..
تو دهنیشو هم محکم خوردم….!!!
الان اینقدر ساخته شدم که دیگه دل نمیبندم ..فقط آشنا میشم…..
داشتم به خواهرم میگفتم که مثلاً با اینها چه صحبت هایی دارم..
زمانی که تو با خودت توی صلح باشی…دیگه نیاز نیست کاری بکنی …نیاز نیست بحث کنی با کسی..نیاز نیست دنبال راه حل باشی…
جهان یکی میزاره توی زندگیت که مثل خودت توی صلح باشه….
تو الان داری نون باورهاتو میخوری…
پس هرچی بهت میگذره رو قبول کن و بپذیر و باهاشون نجنگ..
این صحبتش قشنگ منو بیدار کرد و گفتم خب این دو نفر واقعا آدمهای خوبی هستن هر مشکلی هست من با خودم توی رابطه آوردمش….
بهش گفتم میدونم، بقول تو مقاومت نکردم…
پذیرفتم…
تصمیم گرفتم باهاشون نجنگم و رها باشم و اصلا نه قصد ترک داشته باشم نه قصد وصل…..
من فقط باید روی خودم کار کنم ..من فقط باید خودمو لیاقتم رو ببینم….
خودمو بسازم …اون میاد…به موقع در بهترین زمان ….ساده شیک عزتمندانه...الهی…
از وقتی که اون سیلی رو خوردم …چون خودم فهمیدم دلبسته و وابسته شدم..
نشانه ها یکی یکی اومد…هدایت ها یکی یکی اومد…..و فهمیدم من فقط باید به خدا توکل کنم ..باید با خودم عشق کنم باید با خودم توی صلح باشم که بگم اره هرچی گفتم حرف مفت نبود…و واقعا توکل کردم و ایمان داشتم و تسلیم شدم..
تا الله یکتا مزد صبوری و توکل و ایمانم رو بده…
میتونی عزیزدلم….بقول تو من یا ما فکر میکنیم خیلی میدونیم ، قانون رو درست نمیفهمیم…هرجور دوست داریم میفهمیم و برداشت. میکنیم…
میدونی عزیزدلم من میدونممممم توی رابطه برای داشتن یه رابطه خوب….اول اول اول من باید عاشق خودم باشم هیچ عامل بیرونی توی جذب چیزی که میخوام نقش نداره….
آزاده جان میدونستی امروز 777 مُین روز عضویتت تو سایت بود؟ من الان دیدم ، این اعداد بی حساب و کتاب نیستن،هیچ چیز تو جهان بی قاعده و قانون نیست 7 عدد ارزشمندیه اونم سه بارپشت هم قطاری خخخخ حتما حکمتی توش هست برات
خدا میدونه چقدرررررررر درس داشت کامنتت برام،فقط خدا میدونه چقدرررر به تک تک جملاتت نیاز داشتم ، دختر توچطورتونستی اینقدرخوب رو خودت کارکنی؟ تحسینت میکنم واقعاکه چه تعهدی الله اکبر واقعا قابل تحسینی یعنی من خودم رو جای توگذاشتم هربارکه میگفتی اون آقا که سالها برای یه لحظه باهاش بودن کلی کلاس و تمرین و دوره رو میرفتی چندین و چندبار التماس کرد، میگفتم الانه که آزاده جون بنویسه من دیگه جوابش و دادم و باهم زندگی خوب و خوشی روشروع کردیم ولی دقیقا مثل بعضی از دوستان ماکه همسرمعتادی داشتن و هربار این معتاد قول میداد دیگه ترک میکنه اون دخترساده بخاطر عشق و وابستگیش باور مبکرد و دوباره میرفت باهاش زندگی میکرد. دوماه بعد روز از نو روزی از نو، مثل یویو سالهای سال این رابطه مخرب ادامه داشت.اما شما چه کردی باورنکردنی ، از همه مهمتر چقدر قشنگ با جزئیات خودافشایی کردی و نترسیدی از قضاوت و… خداخیردنیا و آخرت بهت بده که هرچی بردلت اومد به قلم آوردی ،دوست دارم تمام کامنتهات و بخونم و بیشتر بدونم چطور به چنین تعهد باورنکردنی بعد اونهمه وابستگی رسیدی، دست مریزاد، احسنت باریکلا، دمت گررررم، گل کاشتی، ایول، میبوسمت نازنین
سپاسگزارم برای کامنتی که برام نوشتی .خیلی دوست دارم
کامنتت امروز بعدظهر دست من رسید حتما خدا بهترین زمانوشو الان دونسته
در مورد 777 روز من اصلا نمیدونستم و امروز کامنتت اومد خیلی خوشحال شدم و اینو بادم اومد
که کسی ز اسرار جهان هیچ نداد نه من دانم نه تو
و خیلی خوشحال شدم
در مورد ابنکه با جزییات نوشتم من اصلا هیچ ابایی ندارم این سایت تنها سایتی که میشه بدور از قضاوت ادم حرفاشو بزنه بدون ترس
البته من ناخوداگاه بعضی جاها واقعا ابنطور رفتار مبکنم و برام مهم نیست بقیه چی میگن بعضی وقتهام ن
در مورد رهایی عزیزم من کلا یه ادمیم وقتی تصمبم جدی بگیزم در هر کاری سریع عمل میکنم دیگه به بعدش فکر نمیکنم
نمیگم من صدرصد به تصمیماتم عمل میکنم اما وقتی تهعد جدی بدم واقعا عمل میکنم.بعضی وقتهام نه.البته الان که سریع قانون یادم میاد و عمل میکنم
یه چیزی یادم اومد بگم 7با8 سال پیش من دم عید بود یه جایی کار کردم داخل یه مغازه بود که لباس زیر زنونه میفروخت فروشندکی کردم حدود 1 ماه اونجا بودم که یهو گوشیم سوخت و بعد چند روز چادرم خورد به بخاری سوخت
صاحب مغازه یه آدمی بود مشتری نداشت به من میومد میگفت تو مشتری میاد به زور جنسو بهش نمیدی منم تو کتم نمیرفت
(البته یه زمانی بود چادر مبپوشیدم کلاس قران میرفتم وگرنه هی نمیپوشم)بعدفهمیدم اینجا جای من نیست و خدا میگه برو
با دوستم تو اون مغازه بودیم که دوستم یه هفته وایساد بعد یه کاری براش جور شد رفت و من موندم که اون اتفاقها افتاد بعد همون دوستم که فهمید منم نمیخام اینجا بمونم از طرف خود خدا یه اگاهی میبینه که کانون قلم چی به یه منشی نیاز داره و به من زنگ زد گفت میری گفتم اره
من حتی دیگه به صاحب مغازه نگفتم مبخا برم سریع رفتم به یه فروشنده دیگه گفتم بهش بگو حقوقمو بده که من دیگه رفتم و اینجا نمیمونم
ایشون حتی حقوق منو عمدا بعد دو هفته داد اونم بخاطر اینکه من بی اجازه اش رفته بودم 50 تومن حقوقمو نداداون زمان ناراحت شدم حقمو خورد خیلی هم بهش گفتم اما نداد
البته مهم نیست چون خدا دوستم داشت نزاشت من جای اشتباه بمونم
خدایا شکرت واقعا
(الان که این خاطره یادم افتاد یهو قانون یادم امد که ببین خدا نخاست من پیش ادم و جای نا مناسب و اشتباه بمونم ولی مثل رزا که یک ماه کار کرد داخل رستوران منم اونجا یک ماه کار کردم که پولش برام بمونه.یه جورایی تکاملم بود که برای خرید طلا و گوشی که با حقوقی که از قلم چی هم میگرفتم و عیدی هایی که بهم داده بودند تو اسفند من تونستم اون چیزایی که میخام بخرم..همون سال چند ماه بعد عید من با این اقا اشنا شدم.الان یادم اومد فک کنم سال 97بود یا 6دقیق یادم نیست
الله اکبر از هدایت خدا
واقعا خدایا صدهزار مرتبه شکزت
من وقتی رفتم به اون قلم جی سریع به داداشم گفتم یه گوشی و یه تیکه طلا زنجیر پلاک بود اگ اشتباه نکنم برام بخر با پولی که داشتم و حقوقی که از قلم چی میگرفتم و عیدیهایی که داداشام اینا بهم داده بودند چون اون زمان ماهی 200 هزار حقوق میداند
و یه مقدار پول کم داشتم و اون زمان من تو مدار استاد و قانون نبودم مثل همه فکر میکردم باید قسطی بخرم و نمیتونم و رفتم گوشی و طلا رو قسطی خریدم دوماهه
در مورد رابطم من چند سال بود واقعا خودم رابطه رو کشش دادم و برای خودم ارزش قائل نبودم
همش منتظر تماس بودم اگ دیر زنگ میزد.وابسته بودم البته ایشونم بود.رابطه هه قشنگ بود ها باهم خیلی خوب بودیم اما من وابستگیم زیاد بود و بخاطر شرایطش گاهی به تضاد میخوردیم و من ادامه میدادم.دیکه بعد عید خسته شدم یه جایی کم اوردم و خیلی باهمم خوب بودیم در عین دوست داشتنمون .جوری شده بود عادت کرده بودیم به دیدن هم اگ دیدار نمیشد سختمون بود ینی وابستگی بیشتر شده بود
اینجا دیکه خدا هدایت کرد دوستم با من تماس گرفت(ینی من دو هفته قبلش با دوستم تماس گرفته بودم ایشون کار داشت یادش رفته بود تماس بگیره که طی همون دو هفته ما دیدارمون اتفاق افتاد دقیقا خدا اینجوری هدایت کرد که دو روز بعد دیدارمون در خرداد دوستم با من تماس گرفت گفت یادم رفته که تماس بگیرم اینم کار خدا بوده
بعد گفت چه خبر و از رابطه چه خبر منم خیلی با ریلکس و خوشحالی تمام اتفاقات تعریف کردم فکر کردم بهترین رابطع رو دارمیهو دوستم گفت آزاده یه لحظه به خودت بیا تا کی میخای ادامه بدی جند سال دیگه میتونی با این شرایط که به امید اینکه ایا شرایط درست بشه بمونی پای این اقا
گفت من اصلا نمبخام وادارت کنم که کات کنی اما خودت بشین بهشون فکر کن بعد تصمیم درست بگیر یا ادامه بده یا تمام کن
خدای من شاهده همون لحظه این اقا اومدپشت خط بدون فکر کردن بهش گفتم اگه میخای با همین شرایطط با خانوادت بیای جلو من میمونم پات تا درست بشه همه چی اگ نه ما وابستگیمون بیشتر شده بهتر تمموم کنیم
که ایشون گفتن من با وجود اینکه دوست دارم اما بخدا به جان خودت شرایط ندارم
وقتی قسم منو میخورد ینی همه دنیاش بودم.خخخ
همین الانشم به دوست داشتنش شک ندارم اما من دست خدازا بسته بودم
بعد بهش گفتم پس اوکی دیگه اسم منو نیار من جوابتو نمیدم حتی تماس بگیری یا پیام بدی مگه مادرت تماس بگیره
شاید ما راهمون از هم جدا بشه
شایدم یه زمانی مال هم شدیم اینو خدا میدونه
حتی ایشون گفت من که این امید ندارم اما بهتره بری زندکی خودتو بکنی من ارزوی قلبیم اینه تو خوشبخت بشی چه با من چه با هرکسی دیگه(خخخ اینو الان گفتم اشک تو چشام جمع شد)خخخ
این اشک هم بخاطر دوست داشتنش.خخخ
بگذریم
خلاصه اینو گفت گفتم اوکی خدا نگهدارت همون روز من یکم ناراحت شدم حتی گریه کردم اما هی گفتم آزاده تو لیاقتت بهترینه این همه سال وقت تلف کردی پس بیخیال
دیگه بعد چند ساعت گریه و ناراحتی من تموم شد اما تا یه هفته کلا بی انگیره بودم و همش میگفتم من لیاقتم بهترینه مهم نیست اصلا
واروم میشدم
ولی طی این یه هفته چند تا کار مهمم انجام دادم
مثلا سعی کردم زباله ترو خشک جدا کنم که حسم خوب بشه
کلا وسط غذا و اخر غذا اب رو ترک کردم
به تمیزی خونه بیشتر اهمیت دادم با حس و حال خوب
اینجوری حسم خوب شد بعد یه هفته اومدم رو عزت نفس و شخصیتم کار کردم
و دارم ادامه میدم و خداوند راهایی رو باز کرده ارتباطهایی رو برام درست کرده با آدمهای درست هیج وقت فکرشو نمیکردم این اتفاقها بیفته
و هی کم کم رو شخصیته کار میکنم اولش سخت بود مثلا بگم چشم یا بگم بفرمایید.ولی انجام دادم از هر 10 تا 5 تا میگفتم
سختم بود بحث نکنم اما سعی کردم که یه بار انجام ندادم خودمو اذیت نکنم البته اوایل اذیت میکردم چرا من فقط یه بار بحث نکردم و 9 بار بحث شد بعد اون دوستم خیلی تو این مسیر کمکم کرد من سپاسگزارشم از شاگردهای استادم هست
بعد گفت خودتو سرزنش نکن از همینها الگو بکیر هی یادت بیار هی تکرار کن
هنوزم رفتارها و ترک عادت هنوز جز شخصیتم نشده و 3 ماهه اما
کم کم هی ادامه دادم و میدم و خیلی خوشحال و راضیم
و طی این 3 ماهه این اقا و پسردایش که واسطه اشنایمون بود 4 بار تماس گرفتند و پیام دادند
حتی ایشون اومده بودند کرمانشاه یاد من افتاده بودند کسی که اشک نمیریخت به من پیام داد یادت افتادم کلی اشک ریختم اما من جوابشو ندادم با وجود اینکه اشک خودمم دراومد همون لحظه اما گفتم من مهممم ن هیج کسی دیگه
پسردایش چند بار تماس گرفت جواب ندادم بجز یه بار گفتم دیگه جواب نمیدم
حالا ببین منی که وایسته و منتظر یه تماس ایشون بودم
اما الان ایشون دنبال منه
ایشون بیشتر قدر منو میدونه
و من همیشه و همیشه دعاش میکنم و خاطرات خوبش یادم میاد.چون ایشون باعث شد من خودمو بشناسم و خدارابیشتر بشناسم .بیام تو این مسیر با اومدنش تو زندگیم.بارها و بارها چه وقتی باهم بودیم چه الان که نیستیم من هم از خودش هم خدا بخاطر وجودش سپاسگزاری میکردم و میکنم ایشون باعث شد رشد کنیم در کنار هم .هنوزم دوستش دارم اما برام مهم نیست چه اتفاقی میفته فقط میگم خدایی که منو تا اینجا اورده بقیشم میاره و فردی که هم فرکانس منه میاد تو زندگی من چه ایشون باشه چه هرکس دیگه
خدایا شکرت
سپاسگزارم ازت پریای عزیز باعث شد دوباره قانون برام یاداوری بشه
انشالله تو همین ماه یا ماه بعد تمام اتفاقات قشنگی که برام افتاده و نتایجم رو داخل کامنت طی این 3 ماه تعهدم مینویسم
دیگه اصلا به خودم فشار نمیارم که زود باش، پاسخ بنویس برای محبت دوستات و ازشون تشکر کن…
میدونی چرا؟
چون اگه دلی ننویسم نه به خودم مزه میده نه به دوستم…
چون میدونم ما میتونیم عشق و محبتِ خالص رو تشخیص بدیم از ورایِ این کامنتها…
عصر، که نقطه آبی، کامنتتو رسوند دستم، خوشحال شدم. جدیدا تا نقطه آبی مشاهده میشه بلافاصله میگم الهی شکر با یه لبخند روی صورتم.
تولد اول شهریورت مبارک فرزانه جانم.
منم 36 سالمه و با عشق و افتخار یه شصت و شیشیه باصفا هستم :) (ایموجیِ بازکردنِ نوشابه برایِ خود و خنده ی دندونیِ زیاد)
جالبه بعد از اینکه نوشتم برات فایلهای آرامش در پرتو اگاهیِ استاد رو گوش بدی هدایت شدم به کامنتت در صفحه ی قسمت اول این فایل.
اینجا بهم ثابت شد که تو چرخه ی هدایت، مهم نیست من چطوری فکر میکردم در مورد چیزی یعنی میدونستم یا نمیدونستم، من فرستاده شدم که یادآوری شه بهت همون مسیر رو ادامه بدی…
از کافه رفتنت تنهایی و تولد گرفتن برای خودت خیلی کیف کردم…
تو نظرمه حتما تجربه ی تنهایی کافه رفتن و بردن دفتر سپاس گزاری مو اونجا، حتما تست کنم…
اونجا هم خلوت کنم با خودم.
و تنهایی خودمو دعوت کنم و لذت ببرم از تنهایی با سمانه جانم.
ممنونم از همه ی تحسین هات.
از همه ی انرژیِ قشنگی که برای من و همسرم فرستادی.
بهترین و توحیدی ترین همسفر واردِ زندگیت بشه، به طوریکه الهی شکر الهی شکر از زبون و قلبت نیوفته فرزانه ی قشنگم.
خدایاشکرت که در فرکانس دیدن این همههه زیبایی هستم.
سلاممممممم استاد عزیزم مریم جانم.
فایل با چه صحنه زیبایی آغاز شد،شکر گزاری مریم جون ،،،،،
شکر نعمت،نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
مریم جان ممنون که از تمرین شکرگزاری برامون گفتی،شکر گزاری من طی مراحلی تکاملی پیش رفته و نزدیک به یکی دو سال هست که هر روز صبح شکرگزاری میکنم ،یه قسمت از دفترمم اختصاص دارم به زیبایی ها و نکات مثبت هر روز ،از صدای زیبای پرنده تا دیدن روی ماه مادرم و بغل کردنش.هر روز هم به زیبایی ها و نکات مثبت بیشتری هدایت میشم،خدای منن مهربان من زبانم کوتاه میاد در شکر نعمت هایت،چقدر خوبههه نشستن تو دل طبیعت و شکرگزار بودت،چقدر زیباستتتتت این صدای آب و درختای سروی که سر به فلک کشیدن و سبزی رنگشون ترکیب فوق العاده با آبی آسمون داره،مریم جان چقدر هر روز ماه تر و خوش اندام تر میشی و اینه برکت تعهد به آموزه های استاد.
استاد عزیززززم عاااشقتم که همیشه مریم جونو تعریف و تحسین میکنی و با عشق ازش حرف میزنیییی،چقدر زیباست رابطه ای به عاشقانگی،چقدر زیباست دست در دست عشق تو همچین جاده معرکه ای قدم بزنی ،جاده ای که تماما پر شده از زیبایی ها،خدایاشکرررررت.
خدا بهتون قوت بده استاد عزیزممممم.
خدا بهت قوت بده مریم بانوی شایسته که همیشه پا به پا و همراه استادین.
چقدر خوبه کارت و تفریحت یکی باشه
چقدر خوبه از کارت لذت ببری و با عشق تو مسیر باشی ،خدایاشکرت.
خدای من ،پروردگار من ،خدای من،حتی تو وجود حیواناتم اون نظم و ترتیبو قرار دادی، که لونه هاشونو با ترتیب خاص میسازن ،مثل همین سمور آبی که با این نظم و ترتیب همچین سدی ساخته خدایاشکرتتتتتت .
چقدررررر آسمون زیباستتتتت
آبییییی اسمون و این هوای پاکشو از همینجااا دارم نفس میکشم ،باد خنکی که به صورتم میخوره،وای خداای من چه بوی عطری تو فضاست بوی گل های سفید و زرد ،بوی چمن تازهههه،چقدر فضا خوشبو و با طراوته خدایاشکرت.
به به مریم جون چه جای زیبایی عکس گرفتن ،فوق العاده ویو زیبایی هست ،این همههه فراوانی درخت و آب و چمن.
خدایاشکرت برای چشمای سلامتی که دادی بتونه این همه زیبایی ببینه
چقدر خوبه سفر کردنو به تعویق ننداریم
چقدر خوبه با همون چیزی که داریم تو لحظه زندگی کنیم
چقدر خوبه بزنیم تو دل جاده ،
با ماشین
با دوچرخه
با تراکمپر
یا با خط 11 :))))))))(منظور پیاده است با دو تا پای توانا و سلامت)
چه نکته عالی گفتی مریم جون که با همون چیزی که داریم سفر کنیم و لذت ببریم از داشتع ها تا به چیزای بیشتر هدایت بشیم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز ببین چقدر در فرکانس زیبایی ها هستم تا وارد سایت شدم رفرش زدم فایل جدید استاد واسم اومد الله اکبر ….خدایا شکرت در مدار زیبایی ها قرار گرفتم چقدر لذت بخشه استاد تو این طبیعت فوق العاده شکرگزاری بنویسی کاری که خانم شایسته عزیز انجام دادند خدای من شکرت چقدر زیبایی داره این فایل از کوه ها و آسمان آبی با ابرهای پنبه ای و اون سگ ابی که سد درست کرده الهی شکرت چقدر زیبایی داشت این فایل چقدر زیبا بود پاهای حیون هایی که رو زمین بود خدای من شکرت مثل نقاشی بود اصلا همچی این فایل بی نهایت نقاشی خداوند بود من که هنوز با یک بار دیدن این فایل سیر نشدم باید برم 10 بار دیگم ببینم چنان احساس منو خوب کرد این فایل که نمیتونم توصیف کنم خدایا شکرت این همه زیبایی رو داریم میبینیم خدایا شکرت این فایل ها رو شما اماده میکنید و ما میتونیم بی نهایت استفاده رو ببریم من به قوانین خدا شک ندارم
از وقتی قوانین رو جدی گرفتم و دارم بصورت جدی به زیبایی ها توجه میکنم اصلا جنس اتفاقای زندگیم تغییر کرده 2 روز دیگه سفر داریم میریم کاملا هدایتی که نصف ایران رو داریم میریم بگردیم این سفر ها استاد قبلا نبوده از وقتی به زیبایی ها توجه کردم داره این اتفاقا میفته …
خدایا بی نهایت شکرت برای قوانینت این بزرگترین سپاسگزاری من شده ….دوووووست دارم فرمانروای کیهان
الله اکبر از این حجم زیبایی و این هوای پاک و این انرژی خالص .
خدای من شکرت که جهان به این زیبایی را آفریدی
خدای من شکرت
واقعا نوشتن سپاسگزاری در دل این طبیعت بکر و زیبا حال و هوای خیلی بهتری دارد و باعث می شود که از جنس همین سپاسگزاری ها نعمت بیشتر و بیشتر وارد زندگی ما شود .
خدای من شکرت که به من هم یادآوری می کنی که باید هر لحظه سپاسگزار نعمتهایی باشم که دارم و یاد بگیرم وتمرین کنم که به داشته های خودم فکر کنم که طبق قانون جهان هستی از جنس همان داشته ها بیشتر و بیشتر وارد زندگی من شود.
این را به خودم خیلی زیاد دارم در این روزها یادآوری میکنم که بیشتر و بیشتر از گذشته سپاسگزار باشم. اصل سپاسگزاری یعنی توجه به نکات مثبت و انسان به خاطر توجه به نکات مثبت است که از خدا تشکر می کند و ما هرچه بیشتر و بیشتر به این جنس نکات توجه کنیم طبق قانون از همانها وارد زندگی ما میشود.
این درس ساده اما مفیدی بود که من باید به خودم یادآوری می کردم در این فایل زیبا.
و هم در طلب رضای خدا راه صبر پیش میگیرند و نماز به پا میدارند و از آنچه نصیبشان کردیم پنهان و آشکار انفاق میکنند و در عوض بدیهای مردم نیکی میکنند، اینان هستند که عاقبت منزلگاه نیکو یابند
آن منزل بهشتهای عدن است که در آن بهشتها خود و همه پدران و زنان و فرزندان شایسته آنها داخل میشوند در حالی که فرشتگان بر (تهنیت) آنها از هر در وارد میگردند.
(و میگویند) سلام و تحیت بر شما باد که صبر پیشه کردید، و بس نیک است سرانجام این سرای
صدای منا از یه شیفت شبکاری میشنوید
راس ساعت 1:30بامداد
سلام و درود به استاد گرانقدرم
و استاد شایسته که واقعا هر چه از شما تشکر و قدردانی کنیم حق سپاسگزاری را در مورد شما نمیتونیم واقعا به جا بیاریم
به خاطر گرفتن این تصاویر زیبا و رویایی
البته که استاد هم خیلی تو این کار به شما کمک میکنند
الهی شکرت به خاطر وجود الهی و زیباتون
سلام به همه دوستان الهی و خوش قلب و زیبا اندیش و زیبا روی خودم.
اول به قول معروف سمانه صوفی عزیز که از ایشون یاد گرفتم
یه کم قربون صدقه خودمون بریم
عاشقتم رسول عزیز
قربونت برم که در مسیری و کلی رشد کردی و قد کشیدی و با این دوستان الهی همکلام و هم مسیر شدی.
میریم برای عشق بازی با خداوند و نعمتها و برکاتش
وقتی این منظره را میبینی که خانم شایسته نشسته برروی تخته سنگ و سپاسگزاری انجام میده و مکتوب میکنه
حس باز شدن قلب به انسان دست میده
الهی شکرت
که مارا طوری آفریدی که راحت در یه چشم بهم زدن خودمونا اونجا در اون مکان حی و حاضر میبینیم و لذتشا میبریم.
الهی شکرت
به خاطر این میزان درخت جنگلی و سبزه و گل و گیاه که حس طراوت و تازگی به ما میده که واقعا با هیچ چیز دیگه نمیشه عوضش کرد
بامشاهده این سد ،یاد کارتونهای زمان بچگیم افتادم،که خیلی از قاب تلویزیون دیده بودم.
الهی شکرت
چقدر این آدمهایی که به این کمپ و تریل اومدن را تحسین میکنم که خودشون را دراین مکان زیبای وصف ناپذیر به خدا سپردن و اون احساس سبکی و شادابی و حال خوش را در آغوش خدا نوش جان میکنند و
هر جایی که میرن ذره ذره اون را به آدما و محیط اطرافشون میپراکنند.(بوی خوش و حس و حال انسان سپاسگزار را همه جا میشه حس کرد)
یاد حرف آقای محمدی
مجری برنامه سالهای دور روزها و شبهای شفاهی افتادم که میگفت
یه جام بلورین پر از مهر و محبت و عاطفه باشید و همه ی انسانهارا با اون به دنبال خودتون بکشید
که واقعا در مورد شما دو عزیز صدق میکنه.
الهی شکرت به خاطر وجود ارزشمندتون.
دوستان من چند روز پیش به یکی از پاشنه های اشیلم
در وجودم بر خوردم و ناخوداگاه یه استغفر الله گفتم و
معنی و احساس جدیدی را از طرف الله شنیدم.
خدایا منا ببخش و من به سوی تو توبه میکنم.
احساس کردم خدا داره میگه من همون لحظه که اشتباهی کردی و یا احساس بدی داشتی تو را بخشیدم (اشاره به نگاه سیستمی خداوند)و هر لحظه دارم نعمتهام را به تو میدم و حالا که داری رو خودت کار میکنی و مقداری حال دلتا خوب نگه داشتی.
من به تو میگم عاشقتم بنده من و دوستت دارم که این پاشنه آشیل را به صورت اتفاقات برات گزاشتم که تو رشد کنی و ظرف وجودتا بزرگتر کنی.
پس تو هم همه ی اون احساسهای گناهی که در مورد این پاشنه های آشیل داشتی را رها کن و خودتا ببخش و همون لحظه به کلید رهایی از همه پاشنه های آشیل دست پیدا کن که نتیجش حال خوش درونی و وصل شدن به منه.
63-بگو چه کسی شما را از تاریکیهای خشکی و دریا رهایی می بخشد؟در حالی که او را آشکارا و در پنهانی می خوانید(و می گوئید):اگر از این(خطرات و ظلمتها)ما را رهایی بخشیدی از شکرگزاران خواهیم بود.
64-بگو خداوند شما را از اینها و از هر مشکل و ناراحتی نجات می بخشد باز هم شما برای او شریک می سازید!
این آیه درمورد انسانهای ناسپاس و ناشکر هست که شرک ورزیدن
که خدا میگه هر لحظه ما داریم شمارا از تاریکی و ظلمت نجات میدیم.
ولی باز ناسپاس هستید.
یاد حرف استاد افتادم که میگفت اگه یه نفر افسرده شده دوسال با حس بد و توجه بد به اون مرحله رسیده و اگه یه ماه راه شکر و سپاسگزاری را پیش بگیره
افسردگی از بین میره.
ما با این خدا طرفیم
و یه دنیا حس بد که از بچگی از دورو اطرافمون بهمون رسیده و این شیطان رجیم بر آتش این حس بد دمیده.
الهی هزاران بار شکر که مخلوق این خداییم و داریم از نعمتهای بیکرانش استفاده میکنیم و
الهی که لایق باشیم و سپاسگزار.
من چند روز پیش اولین روز کاریم را در شغل جدیدم تجربه کردم ،به خاطر اینکه 24/48 هستم راحت میتونم زمانم را برای یادگیری بزارم.الهی صدهزار مرتبه شکر.
واقعا برا کسی که تقریبا 15 ساله کارمنده و در یه مکان امن بوده سخت بود شروع ،ولی انجامش دادم
و از خودش کمک خواستم و رفتم برای یادگیری
چقدر احساس کردم برای شروع یه کار این شیطان درون فقط داره احساس بد میده.
ولی با یه مقدار سپاسگزاری جانانه از پسش بر اومدم و داخل کارگاه شدم و با انسانهای شریف آشنا شدم و کارم را شروع کردم.
و دیگه اون ترس واقعا و کاملا رفته بود.
با اینکه 4 ساعت کلاس داشتم خیلی تونستم با دوستان ارتباط بر قرار کنم و حال خوبی را تجربه کنم.
به استاد گفتم اگه امکان داره فردا من هم صبح بیام و هم بعد از ظهر
خلاصه این شد که من ساعت 10 تا 2 کلاس داشتم ،
کارم را خوب انجام دادم و یه ساعت زودتر پروسه یادگیری در جلسه دوم انجام شد و من از تهران تا خونه با مترو اومدم و تو همون مسیر هم سر کلاس توحید استاد بودم و فایلهای استاد را گوش میدادم.و رسیدم خونه و ناهار خوردم و دوباره راه افتادم.
رسیدم کلاس و موقع رفتنم به اموزشگاه تمام احساسهای خوبم و شکرگزاریهام را هم جهت کردم به سمت این کار و از خدا خواستم که بهشون شکل بده
بهش گفتم خدایا من بعد 15 سال دارم تجربه یه کار جدیدا انجام میدم کمکم کن تو ببر تو شکل بده تو با دوستای اون مجموعه ارتباط برقرار کن تو سپاسگزاری کن و همینطور شد و حتی خودما مورد ازمایش قرار دادم تو جلسه دوم رفتم به مدیر اموزشگاه پیشنهاد دادم برای بهتر شدن پروسه یادگیری و اون بنده خدا هم با جدیت گفت دوست ندارم حرف شمارا گوش کنم.منم لبخندی زدم و گفتم من نظرما گفتم و نظر شما هم برام قابل احترامه.
اگه رسول قبل بود تا دو روز به خودش نمیومد
تا ساعت 10 شب اونجا بودم که کارم تموم شد و یه حال خوش تازه و ناب بهم دست داد
و راهی خونه شدم.
برای نوشتن این حرفها مقاومت داشتم ولی نوشتم
هنوز اول راهم و واقعا چیزی برا گفتن ندارم ولی امیدوار به رحمت خودش و باور به خودم که میشود که میشود
بعد چندین سال به علاقه خودم رسیدم چون حال خوبی را دارم تجربه میکنم و گذشت زمان را متوجه نمیشم.
احساس کردم خدا داره میگه من همون لحظه که اشتباهی کردی و یا احساس بدی داشتی تو را بخشیدم
اصلا آرامش خیلی زیادی بهم داد انگار همین الان خدا داره اینو بهم میگه و چقدر حس خوبیه حس نابیه و چقدر حس عذاب وجدان رو ازم دور میکنه همین یک جمله
چقدر آیه های قشنگی رو تو کامنتت توضیح دادی آگاهی ناب داشت برام برادر توحیدی من چقدر خوب شکرگزاری رو نوشتی چقدر لذت بردم از خوندنشون
آخر کامنت نوشتید که احساس میکنم روز های درخشانی در انتظارمه راستش منم این روز ها این حس رو خیلی زیاد دارم خیلی حالم خوبه و احساس میکنم که مدارم داره تغییر میکنه و خیلی خوشحالم از این موضوع چون احساس خوب = اتفاق های خوب
دوست خوبم امیدوارم هر روز پر از انرژی مثبت و حس خوب باشی
خدایا چطور توصیف کنم اینهمه زیبایی رو ، اینهمه سرسبزی رو، این آسمان آبی که رنگش بی همتاست ، این دشت سرسبز که رنگ سبزش رو هیچ جای دیگه نمیتونی ببینی، اون صخره های زیبایی که مریم بانو روشون نشسته بودن و سپاسگزاری میکردند، اون آب زلالی که از لابه لای این صخره ها راهشو پیدا میکرد و صدای دلنشینش، اون صحنه ای که عین کارت پستال بود، اون تلالوی نور خورشید زیبا، این آرامشی که در فضا حکم فرماست. الله اکبر. واقعا ستایش مخصوص خداست.
هدایت شامل همه مخلوقات میشه، ای خداوند بزرگ. این سگ آبی که به این زیبایی چنان سد زیبایی میسازه، واقعا اعجاب انگیزه.
درسته مریم بانو، مفاصل مون برای سلامتی نیاز به تحرک دارند ، یه زمانی بدلیل بی تحرکی تمام زانوهام درد میکرد، کمرم درد میکرد ، گردنم درد میکرد، کلی فیزیوتراپی رفتم، فکر میکردم باید استراحت کنم تا خوب بشه ولی خداوند قدم به قدم هدایتم کرد اول به پیاده روی های کوتاه، کم کم بلندتر، بعد ورزش با دستگاه های موجود در پارک، بعد ثبتنام در یک باشگاه ورزشی و منی که در اوج جوانی کلی درد عضلانی داشتم الان سالم سالمم و روز بروز پر انرژی تر میشم. خدایا شکرت بخاطر هدایتت که هر کسی ازت هدایت بخواد هادیش میشی.
استاد عزیزم ، مریم بانوی مهربان ، شاد و سلامت باشید در پناه خداوند بلندمرتبه
درود براستاد توانمند و مریم جان مهربان سپاس فراوان برای ب تصویر کشیدن این همه زیبایی و نعمت خداوند من بعد از مدتها دوری از برنامه های سایت اتفاقی با کششی زیاد ب این سمت سوق داده شدم و با این که کوهنوردی میکردم و فضاهای خیلی زیبایی از طبیعت رو میدیدم اما مدتی بود ک دور بودم از جریان کوهنوردی و حتی از برنامه های سایت هم همینطور ک بعد از مدتها انرژی منو ب این سمت کشید و با این همه زیبایی روبرو شدم و الان ک چند روزی هست ک تصاویر و فیلم های طبیعت و ازین سایت میبینم خیلی عجیب هدایت شدم ب فضاهایی برای پیاده روی ک فوقالعاده سرسبز و زیبا هستند و من اینهارو نشانه ای از توجه کردن ب هر آن چیز ک در مسیر هست میدونم ک واقعا برام حیرت انگیز بود وقتی توی موقعیت قرار میگرفتم و خداروشکر میکردم ک ب قول استاد ک توجه ما ب هر چیز باشه از جنس همونو جذب میکنیم و من با توجه کردن ب این زیبایی ها طی چند روز اخیر ب سمت همچین جنس و همچین فضاهایی از انرژی هدایت شدم و میدونم ک اگر در مسیرم پیش ببرم این روند ب مسیرهای قشنگتریم هدایت میشم و لطف خداوند همیشه همه جا برای ما هست چه در کوه چه در طبیعت چه در دریا زیباییاش نمایانگر عظمت بی منتهایش هست و امیدوارم بتونم در این مسیر استوار و محکم پیش برم و سپاس ویژه دارم از استاد گرانقدر برای این همه ایمان محکم و بی نظیرتون ک وقتی صحبت میکنید از خداوند آنن قلب آدم باز میشه و انگار همون اتفاقی ک میخوایم و در موردش تجسم میکنیم در حین صحبتاتون انگار داره اتفاق میوفته و از خدا میخوام ک قسمت ماهم بکنه این حد قدرت از ایمان و.. ک غیر ازین چیز دیگری نجات دهنده نیست در مسیر زندگی در سراشیبی و سربلندی ها ک فقط خداست امید قلب ها…
در آخر سپاس گذار حضور استادعباس منش و مریم جان در کنارتون برای ثبت لحظاتی ب این زیباییی🩷🩷🩷
سلام به استاد عزیزم مریم جان و همه ی دوستان همسفرم
من بازم اومدم تا بنویسیم از تجارب زیبایی که دارم کسب میکنم تا ایمان و یقین خودم به این مسیر بیشتر بشه
الان که دارم این کامنت رو می نویسم توی منطقه قلعه رودخان هستم
استاد جانم بازم شاگرد اول شد و بر یکی دیگه ازترس هاش غلبه کرد ترس جدا شدن از گروه تور
لیدر گفت قراره از از مسیر طولانی پله ای برین بالا و برسین به قلعه
منم با چند تا دوستام راه افتادم وقتی داشتیم بالا میرفتیم دیدم اونا کم آوردن و هی میخوان بشینن اما من به لطف دوره سلامتی سرحال و قبراق ادامه میدیم تا اینکه ی سوم مسیر رو که اومدم دیدم نمیتونم مناظر اینا بمونم بنابراین تصمیم گرفتم تنهایی برم اما ترس داشتم از جدا شدن از بچه ها
اما همونجا دای شما توی سرم پیچید که اگر میترسی ایمان نداری بنابراین تصمیم گرفتم برم تو دل ترسم
اولش دیدم من هستم و یکی از پسرهای گروه گفتم اگه شما هستین منم میلم که ادامه بدیم اما بعدش که فکر کردم دیدم اینم باز نشان از ترس من داره که میخواد یکی پایش باشه بنابراین به خودم یادآوری کردم که خدا با منه از چی میترسی برو اون حواسش بهت هست
اونایی که پله های قلعه رو رفتن بالا میدونن من دارم چی میگم
بنابراین راه افتادم تنهای تنها و رفتم مسیر هزارتایی پله ها رو طی کردم و رسیدم به قلعه و بخودم آفرین گفتم که از گروه 30 نفره فقط من فاتح قلعه شدم و از اون پسره هم خبری نبود
استاد جان توی مسیر چقدر لبخند زدم به غریبه ها و تشویقشون کردم برای ادامه دادن .خدا رو شکر دیدم چقدر در ارتباط برقرار کردن با غریبه ها پیشرفت کردم همون چیزی که قبل سفر نوشته بودم
وقتی داشتم برمیگشتند تا از بچه ها رو دیدم و چند نفرشون که پسر هم بودن چقدر تشویقم کردن
احساس غرور میکردم ی غرور مفید چون به دل یکی دیگه از ترس هام غلبه کردم
و البته که این اقدام نتیجه ی دوره سلامتیه با وجود اینکه من کامل به دوره هم عمل نکردم ولی اون چربی و پروتئین هایی که توی این دو سال خوردم امروز نتیجش رو دیدم که چقدر سر حال بودم با وجود اینکه هزار پله رو رفتم و اومدم پایین
سپاسگزارم استاد عزیزم
احساس میکنم عین ی کشاورزی هستم که الان داره نتایجش رو برداشت میکنم کشاورزی که سختی و زجری نکشیده فقط روی ذهنش کار کرده
استادعزیزم مریم جانم ازتون سپاسگزارم که اینقدر مسیرتون درست بوده وهست که خداوندم شمارو به این بهشت رویایی دعوت کرده.
همینطور که استادعزیزم،در تمام درسهاتون به دانشجوهاتون گفتین که برای رسیدن به هرخواسته ای باید دوره ی تکاملتونو بگذرونید واین قانون خداونده وهیچ وقت تغییر نمیکنه… والان دارم با دیدن این زیبایی های بینظیر به این باورمیرسم که حتی خداوندم برای اینکه مؤمنان،بنده های پاک ومقدسشش رو به بهشت آخرتش هم ببره، ازقبل درهمین دنیا دراین کره خاکی تیکه هایی از بهشتش رو نشونشون میده تا تجربه کنه وتکاملشو بگذرونه تا به بهشت ابدی برسن.سپاسگزارم خداجونم بخاطر عدالتت وبزرگیت وقدرت وعظمتی که داری.
سپاسگزارم استادعزیم ومریم جانم بخاطراین دعای زیبایی که درحق همه ی ما بچها کردین خیلی خیلی واسم ارزشمنده،سپاسگزارم که باسخاوتمندی تمام مارو هم شریک تجربه های ناب وبی نظیرتون کردین که هرلحظه اش واسه ی ما درس داره که باید بارها وبارها این فایلهارو ببینیم وبه اندازه سطلمون ازش برداشت کنیم ورشدکنیم.
وجا داره اینجا از تمام دوستان هم فرکانسیم که دراین مسیر الهی همسفریم،هم سپاسگزاری کنم که اینقدر کامنتها ودیدگاهای فوق العاده خوب عالی میگذارن که کلی درس دارن به حدی این کامنتها بی نظیرن وقابل تحسینن که منواز نوشتن کامنت باز میداره می مونم چی بنویسم.اینقدر که از خوندن کامنتها شگفت زده میشم.خداروشکرکه اینقدربچها خوب رشدوپیشرفت کردن.سپاسگزارم.
سپاسگزار شما هستم که انقدر زیبا از تکامل ورود به بهشت برین صحبت کردید، دقیقاً همین اتفاق داره در جهان میفته. یادم میاد ویو خونه قبلی فقط یه درخت سرو بزرگ بود که من همیشه نگاهش میکردم حس شکوه و عزمتش رو تحسین میکردم و بهخاطرش از خدای خودم سپاسگزار بودم و الان در خونه جدید هر طرف که نگاه میکنی پر از درخته، دقیقاً یاد استاد افتادم که میگفتن من یه درخت جلوی خونم بود هر روز بابتش سپاسگزاری میکردم و آرام آرام هدایت شدم به جاهای زیباتر و سرسبزتر، هر چیزی رو ما بهش تو زندگی توجه کنیم بهصورت تکاملی گسترشش میدیم.
مطمئن هستم که به زودی چیزهای بسیار خوبی را تجربه خواهید کرد چون انقدر قشنگ به زیباییها توجه کردید
از خدای مهربان برای شما دوست عزیزم بهترین و نابترین لحظات و تجربیات رو آرزومندم
خداروصد هزارمرتبه شکر و خوشحالم از اینکه که شما به این خوبی تکاملتونو گذروندید والان درخونه جدیدتون با بهترین وزیباترین ویو…،زندگی پرازعشق خداوند رو شروع کردین جدا که قابل تحسین هستین.انشاالله که درزندگیتون شادی ولذتهای بیشتری رو تجربه کنیدوهر دفعه بیشتراز قبل به لذتها وشادیهاتون افزوده شود.
ودر آخر سپاسگزارم آقا احسان دوست خوبم بخاطر دعای زیبا وقشنگی که درحقم کردین سپاس
کامنتت به جونم چسبید مخصوصا اونجا که گفتی خدا قبل از اینکه مارو وارد بهشت کنه، یه تیکه هاییش رو بهمون نشون میده برای اینکه تکاملمون رو طی کنیم و من چقدر حالم خوب شد و از دیروزسپاسگزار تر شدم بخاطر اینکه توی یکی از زیباترین شهرای شمالی زندگی میکنم که هر روز میتونم عظمت کوه و جنگل و دریا رو با تمام وجودم ببینم و تا جای ممکن درک کنم. هرچند که هیچموقع دریا برام تکراری نشده، هربار که کوه و جنگل میرم مث کسایی که برای بار اول اومدن کلی ذوق میکنم و خداروشکر میکنم که خدای مهربونم دیدن این همه زیبایی و ثروت رو روزی هر روز من دونست. الهی شکرت الهی شکرت الهی شکرت
زنده باشی عزیزم.راستش من از اول شروع سفر استاد ومریم جان،تعهد دادم که برای تمام فایلها کامنت بزارم واز کامنت دوستان هم استفاده ببرم.دیروز چند دفعه فایل 203 رو دیدم از اونور هم کامنت بچهارو میخوندم واز تک تک کامنت ها لذت میبردم. ولی هردفعه اومدم کامنت بنویسم دستم به نوشتن نمیرفت نمیدونستم از کجا شروع کنم از چی بگم ساعت2 بعداز نصف شب بعدازاینکه چندفعه فایل رو دیدم وکامنت دوستان رو خوندم. از خدا خواستم گفتم خداجونم من تعهد دادم کامنت بزارم دوست هم ندارم هرچی از فایل دیدم رو تکرار کنم وتحسین کنم خودت هدایتم کن یه درک درستی از این فایل داشته باشم وکامنت بزارم هم رد پای باشه واسه خودم هم هرکس کامنتم رو خوند واسش هدایت باشه.بعد رفتم صفحه فرستادن دیدگاه روباز کردم گفتم خداجونم من آماده هستم خودت هدایتم کن وشروع کردم. بنام خداوندم که همیشه وهرلحظه کنارمه …ودر آخرهم بهم گفته شد،ساعت 3:14دقیقه دیدگاهم رو فرستادم.(سپاسگزار خداوندم)
فرزانه جان چقدر زندگیتون قابل تحسینه خداروصدهزارمرتبه شکر که دربهشت خداوند زندگی میکنید وازهمه مهمتر که این بهشت هیچ وقت واستون تکراری نشده وهمیشه سپاسگزارین واقعا که قابل تحسین هستین عزیزم.
سلام به استاد قشنگم و مریم جون عزیزم و دوستان نازنینم
لطف خدا شامل حالم شده که توی این سایت الهی هستم، این روزها حالم خیلی خوبه جلسات عزت نفس رو دارم گوش می کنم، جلسه دوم عزت نفس استاد میگن تنهایی برو و با خودت و خدا خلوت کن و لذت ببر
الان که دارم کامنت میذارم صبح تصمیم گرفتم از خونه بزنم بیرون و برم تو دل طبیعت،فلاسک چایم رو برداشتم و یه زیرانداز یه جای دنج توی پارک پیدا کردم و این فایل رو تماشا کردم سپاسگزارم از این همه زیبایی که با ما به اشتراک می گذارید
واقعا شبیه کارت پستاله و بی نظیر، از وقتی این فایل ها رو می بینم هدایت میشم به جاهایی شبیه اینا جاهایی بکر پر از درخت و رودخونه و سکوت
چقدر زیبا مریم جون قاصدک رو فوت کرد و آرزو کرد برای هممون،اشکم دراومد یهویی
بله تصمیم گرفتم از این به بعد بیشتر تنها برم بیرون دیروز خیلی خوش گذشت بعد از دیدن این فایل خودم رو به یه رستوران عالی دعوت کردم و تا غروب بیرون بودم یه تجربه عالی بود برام
و این رو متوجه شدم تا زمانیکه تمریناتی که استاد میدن رو انجام ندم چیزی بهم اضافه نمیشه هر چقدرم که فایل ها رو گوش کنم
زیباست در باران؛ تازه شدن ها
رقص گل ها؛ در آغوش چمن ها
میرسد پیغام آسمانی، زندگانی زیبا زندگانی
ای خوشا در صحنه سبزه گلشن؛ قصه گفتن های باران با من
نقلِ تر میبارد دامن دامن…
چشم دل از این همه زیبایی روشن!
چشمه در چشم شادی میجوشد
خاک عریان رخت از گل میپوشد؛ نقل تر میبارد دامن دامن
چشم دل از این همه زیبایی روشن…
ای نسیم سحر! ای پیک بهاری!
در بر خود پیغام از دلبر داری؛ بوی گل میکشدم سوی شکفتن
بوی وفا بوی صفا بوی شکفتن…
نغمه خوان چلچله در جشن گل ها
نو به نو میخواند، هستی زیبا
نهایت چیزی که امشب بعد از شلوغی روزی که پر ازشادی بود برام ، از دیدن این فایل زیبااااااا و سراسر نور خدااااااا به جانم نشست …
این شعر و آهنگ آقای بهادری عزیز بود….
یادمه اولین کاستی که توی بچگی داشتم همین بود تمام بچه های کلاسمون علاقه منو به آقای بهادری میدونستن آهنگاشونو با درخواست بچه ها آخر کلاس میخوندم الانم آقای بهادری همتا نداره .الهی خدا بهشون عافیت و سلامتی و عمر باعزت ….هنوز توی گوشم داره میخونه ، :«زیباست در باران تازه شدن ها، رقص گل ها در آغوش چمن ها»
مخصوصا اون جایی که خانم شایسته عزیزم نشستن بین گل ها و گفتن چقدر نرمه ..انگار تشکه!!!!
همونجا خودمو تصور کردم که پیراهن سفید سرهمی آزادی پوشیدم و رقص کنان دارم با این آهنگ زیبا میرقصم و شادی میکنم و از خدا سپاسگزاری میکنم ….
الهی شکرررررت بخاطر گل های زرد قشنگی که باعث شد مریم عزیز احساس کنه توی بهشت نفس میکشم….
بنام خدای زیبا و زیبایی ها…………
خدای من ، معبود من،یگانه هستی بخش…
آرامش بخش قلب بی قرارم….
دهنده بی همتا….
الله یکتا……..
عاشقتم رب العالمین…..
بهترین حال جهان را داااااارم……….بهترین حااااال جهان را دارررررم…بهترین حااااال جهان را دارم….
الهی شکرررررت شکرررررت…خدایا عااااااشقتم….
سلام به عزیزای دلم ، که این مدت رفیق لحظه های من شدن، نور مسیر هدایت من شدن…
عاشقتونم….
الهی هرجا هستین ، خداااااااااا یک لحظه ازتون چشم برنداره …
چی بگم از این فاااایل از این زیبایی ….همه چیز شگفت انگیز بود….
چند روز گذشته که درگیر شرایط بحرانی روحی و عاطفیم بودم….با هدایت الله و دوستای عزیزتر از جانم…..که دلم میخواد اسمای قشنگشون رو هر دفعه فریاد بزنم تا یادم بمونه این انرژی رو از کی گرفتم…..
سمااااانه من، آزاده عزیزززززم…..سید عظیم مهربانم….پاکیزه پاک و بهشتی …
این حال خوبم بخاطر ، قلب های مهربان شماست….
عاشقتونم ..قلبببببب ماااااااااچ فراوووننن….به روی ماهتون
یاد گرفتم که…..
حال خوب= اتفاقات خوب
یاد گرفتم از کامنت ابراهیم جانم …اعرااااااض کردن در روابط…..
یااااااد گرفتم از آزاده عزیزم توجه بر زیبایی ها….ذوق کردن ها…..
یااااااد گرفتم از سمانه قشنگمممممممم تحسین کردن هارو
یاد گرفتم از سید عظیم عزیزم بذل و بخشش عشق و مهربانی رو فارغ از جنسیت!!!!
و خیلی چیزای ناااااب دیگه از کامنت های سراسر شور و آگاهی هم خانواده های عزیزم در این سایت الهی…
حتی وقتی دارم کامنت مینویسم و یکی از عزیزان رو تحسین میکنم و عشق میدم …به الله قسم همون لحظه از جاهای دیگه بمباران عشق میشم ….
حتی فهمیدم کامنت نوشتن هم معجزه میکنه …
چون اون لحظه داریم از مغز و قلب و همه توجه مون میزاریم روی دیدن و بازگو کردن زیبایی ها…….
امروز پر از شادی و معجزه بود واسم…
بعد این تضاد بزرگ که برام پیش اومد ….امروز مثل معجزه بود….
احساس میکنم تضاد ها باید باشن، چون هر تضادی مثل نبرد سخت میمونه که با خودت داری…که با نیمه تاریک وجود خودت داری و اگه بتونیم شکستش بدیم .. بزرگ و بزرگ تر میشیم و پیروزی بعدش چقدر دلچسبه!!!
همون دو سه روزی که درگیر اون حال بحرانی بودم ..بیرون رینگ ننشستم تا از پا در اومدن قلبم رو مقابل نیمه تاریک وجودم ببینم …میدونستم نور نجاتم توی این سایته….. صادقانه از حال بدم نوشتم و هدایت ها اومد…..نور اومد… و بلند شدم….
فهمیدم حال بدم بخاطر دوست نداشتن خودم هست
شب بود پاشدم رفتم پشت بوم ، حسابی با خدا حرف زدم گریه کردم ..آروم که شدم صدای خودمو ضبط کردم و شروع کردم به تحسین و تقدیر و عشق ورزیدن به خودم با زیباترین کلمات….
هندزفری گذاشتم و تا صبح نگاه اینه کردم و گوشش دادم تا به عمق جونم بشینه…
همین نیم ساعت پیش که جلوی آینه خودمو دیدم ..بدون اینکه بخوام …ایستادم و قربون صدقه خودم رفتم ناخودآگاه….خودمو از روی اینه از ته دل بوس کردم ..دستامو بوس کردم …چقدر خودمو دوست داشتم ..چقدر دوست داشتنی بودم..چقدر پر انرژی بودم…..
حتی الان دوست دارم برم و یه دل سیر خودمو نگاه کنم و قربون صدقه خودم برم…
آخه خیلی خووووووبم من،…
عاشقتم فرزانه ، عاشقتم…..تو بی نظیری …تو لایق همه زیبایی ها دنیا و جهان هستی ، هستی نارنینم..
خالق تورا شاد آفرید ، آزاد آزاد آفرید …پرواز کن تا آرزو تحقیر را باور نکن…
الهی هزاران هزار بار شکرت بخاطر این حال خوب و احساس خوب و قوانین زیبای جهان هستی که خیلی آسون آسون در اختیار بنده هات گذاشتی …عاشقتم خدای من …. معبودم…هر که تورا داره ، چه ندارع!!!!!
با اینکه تابستون امسال همش در سفر به بی نظیر ترین مکان ها و بکر ترین طبیعت و کوه جنگل بودم اما….
چند روز پیش تصمیم گرفتم مثل ابراهیم جان در راستای عزت نفس و خودشناسی و خداشناسی، برای غلبه به ترسم از قضاوت خانواده ….سفر برم ، تنهایی!!!!
حتی چند تا تور پیدا کردم ….گفتم به کسی نگم ..قرار نیست به کسی جواب پس بدم …!!!
چرا بترسم!!!! از چی بترسم…..
چی میخواد بشه!!!!!!!
امروز ظهر پارتنرم که چند وقت هست که اختلاف باهم پیدا کردیم و دور از هم افتادیم
متفاوت تر از گذشته پیام داد.
عاشقانه تر از قبل …
که گیلان عجب هوایی داره…
میای باهم بریم ؟!!!!!
««دیشب کامنت ابراهیم عزیز که پرررررر از آگاهی بود رو خوندم و کیف کردم ..چقدر ناااااب بود ..انگار برای من نوشته بود…خوندمو فهمیدم چیزی که من از رابطه میخوام این نیست…..
نه باهاش میجنگم نه هیچی …
تنها میگممممم و میپرسم از خودم که من چی میخواااام»»
خیلی درس ها ازش گرفتم …همینجا از آقای ابراهیم عزیزم تشکر میکنم بخاطر اینکه سخاوتمندانه این آگاهی هاروبه اشتراک میزارند… سپاسگزارم دوست خوبم ..درود الله به قلب توحیدی شما آقای ابراهیم عزیز..
خلاصه ایشون در تلاش برای اینکه همراهی کنم…
حتی عکس چند منظره و لوکیشن از اونجا فرستاد گفت ببین چقدر زیباست….یکی از فیلم هایی که فرستاد …دقیقا دقیقا شبیه همون صحنه ای بود که خانم شایسته عزیزم روی تخته سنگ توی رودخونه نشسته بودن!!!
چقدر زیبا ودل انگیز…..
سبحان الله…
بهش گفتم نه نمیتونم همرات سفر بیام …
ترجیح میدم تنها برم….!!!!
خدای قشنگم یکی یکی داشت ،نشونه هاشو میفرستاد واسم …
دورش بگرددددم الهی …تازه داره باورم میشه هرچی از قوانین استاد عزیزم گفته..همش عین واقعیت هست ..کافیه بخوایم ..کافیه درک کنیم کافیه باور کنیم واقعی روی خودمون بیشتر کار کنیم…
در کنار همه اینا هیچ عجله ای هم نمیخواد بکنیم..
«اعتماد و ایمان به الله…»»
تو اعتماد داشته باش….هدایت ها میرسه….!!!!
خدایا تو چقدر با عظمت هستی …خدایا کمکم کن تا بتونم بهتر درک کنم .خدایا همه چیز تویی …!!!!
خدایا به هر خیری که از تو میرسه فقیرم….
دو ساعت بعد نزدیک غروب…
خواهرم تکست داد که قراره با دختر داییم بریم شمال …الان بهترین فصله…
من فقط در جوابش گفتم….
تو خواهرمی درکم میکنی ، فقط به تو میگم من میخوام تنها برم!!!!
من نمیخوام وارد شلوغی های شما بشم… نمیخوام سوار تله کابین و قایق سواری و موتور سواری بشم…
میخوام بزنم به جنگل و کوه و کلبه های چوبی!!!!!!!
گفت خب ماهم این برنامه رو داریم..میریم اسالم خلخال سرعین چه میدونم……
گفتم خواهر نکته اینجاست که میخوام تنهااااااا باشم!!!!!!!!!!
اما خیلی خیلی خیلی خوشحالم…..اینا همش هدایته همش نشانه ست….از این بابت حالم خیلی خیلی خوبه و….
میدونم توی مسیر درستی هستم و آخر تابستون قبل از شروع مدارس باید مثل ابراهیم بت های وجودم رو بشکنم……ازشون خلاص بشم….آزااااااد بشم!!!!!
خدایا شکرت هزاران بار که پشت و پناهم شدی….
چی بگم دیگه!!!!!!!
خانم شایسته عزیزم استاد مهربانم چقدر دوست تون دارم …لحظه ای که قاصدک رو فوت کردین همراه آرزوی های قشنگ استاد نازنینم …احساس کردم چقدرررررررر شما میتونید بزرگ باشید …که این لحظه هارو با ما شریک میشید و بیاد ما هستین….
الهی شکرررررت بخاطر وجود شما دوتا فرشته الهی….. دوستتون دارم زیاد زیاد…..
تحسین میکنم استاد عزیزم ، مریم شایسته قشنگم رو بخاطر احترام و عشقی که بهم دیگه دارن…بخاطر همراهی و همدلی و همسری و همسفری بینظیری و بی همتایی که باهم دارن…
تحسین میکنم عشق و صلح و آرامشی که در کنار همدیگه دارن….
تحسین میکنم هیکل و اندام ورزیده استاد عزیزم رو که ماشاالله چقدر جذاب هستن …..
تحسین میکنم اندام ظریف و فیت خانم شایسته عزیزم رو..
تحسین میکنم ماشین فوق العاده استاد رو تمام سفر شگفت انگیز استاد رو صبورانه و پرقدرت همراهی کردن….
تحسین میکنم زیبایی و شکوه طبیعت رو … خدای من …. دلم میخواد یکی یکی این درختان که نگاه کردن بهشون قلب و روح رو جلا وصفا میده ببوسم..خدای من ……اصلا حتی اون تکه چوب هایی که لب برکه نامنظم روی هم چیده شده بودن هم با شکوه و باعظمت بود…
همه چیز زیبا و زیبا و زیبا ……بود…
اصلا زبانم نه قادره وصف کنه نه بلدم وصف کنم….
بی نهایت لذت بردم …بی نهایت زیبا بود….
خدایا شکررررررت بخاطر این دنیای زیبااااااا…..
دوست دارم از این طبیعت زیبا تشکر کنم و سجده کنم به این کوه و دشت و دریا و درختان و……..که همه نمود الله یکتاست…….
اون قطره های باران آخر فایل…صفارو تکمیل کرد…
همیشه باور دارم بارووووون کامل ترین و شگفت انگیز ترین نشانه قدرت و عظمت خداونده….
همیشه هروقت بارون میاد..هیچوقت چتر نمیگیرم… دوست دارم از هر قطره ای از این رحمت الهی که به من میباره لذت ببرم…
الهی شکرررررت بخاطر زیبایی بارووووون…
در پناه خداوند سعادتمند و شاد و سلامت و سبزززززززز باشید…
با عشق فراواااااان
سلام به روایتیه ذره ذره داره رسد میکنه.
تعهد!
این قسمتیه که همه نمیتونن اش وایسن!
این دعوت ها از اینکه شما باهاشون برید سفر میخواد تعهد شما رو محک بزنه!
برید سفر
برید سفر
تنهایی هم برید.
ببینید دوست خوبم!
من بیش از 1چ بار با خانواده رفتم سفر، تو اون سفر ها کللللی میخندیدم، کلللی خوراکی ها و میوه ها و باغ ها و استخر ها و… رو میرفتیم،
من مجردی هم رفتم سفر، بیینهایت میخندیدیم جوری که دل درد میگرفتیم، و تو دریا لذذذذته بینهایت رو میبردیم
من با همسرم هم رفتم سفر هم ماه عسل هم اصفهان اما!
بعد از اون سفر تنهاییم احساس میکنم هیییییچوقت دوست ندارم با کسی برم سفر!
حس میکنم دوست دارم فققققط تنهای تنها برم مسافرت!
میدونی چرا!؟
چون اون فضاها، انگار همه حاشیه بودن میدونی چی میگم!؟
مثله اینکه که دیگه نتونی از بازی کردن با ماشین پلاستیکی لذت ببری فققققط رانندگی با ماشین واقعی بهت لذت میده!
دلم تنگ شده واسه مسافرت تنهایی!
من بقدری عاشق تنهایی شدم که 1 ماه دیگه که هوا خوب شد میخوام شب ها برم پشت بوم بخوابم، میخوام باهاش حرف بزنم،
میدونی!
همین الان بغضم شکست!
حسه اسیری رو دارم که بعد از 10 سال برگشته کنار خانواده اش، دوست نداره هیچچچچی اونو از خانواده اش دور کنه، دوست داره با خانواده اش صحبت کنه، بغلشون کنه
من خیلی خدامو دوست دارم
هم من میدونم هم اون میدونه
من کسی جز اون ندارم که همیشگی باشه
من کسی جز اون ندارم که همیشه همراهم باشه
نمیدونم چی شد که اینارو گفتم اما بهت تبریک میگم که داری عمل میکنی به آنچه که بهت گفته میشه
منتظر خبرای خوب از سفرت هستم
سلام به ابراهیم بت شکن…
صبح بخیر دوست عزیزم …
واااااااای نقطه آبی اونم از ابراهیم …نفر اووووول این روزای سااااایت….
ابراهیم جااااان چقدر نقطه آبی که از شما در شروع روز دریافت کردم ..قلبم رو اکلیلی کرد و مشت محکمی بر دهان ذهن عصیانگرم زد!!!؛
میگی چرا؟؟؟؟
چون دیروز وقتی کامنت ها منتشر شد…
من ذهنم داشت بازی در میآورد ..بعضی. کامنت هارو میخوندم بقول شما….خب چرااااا اینا اینقدر امتیاز گرفتن!!!!بعد میگفتم به خودم نه
حسود نباش…
استفاده کن….
بقول سمانه عزیزم من مشتاقم یا محتاااااج!!
چقدر این آگاهی نابه..که هرجا ذهنمون داشت مقایسه میکرد یا هرچیزی مثل این…بگیم من محتااااجم یا مشتاق!!!!
سمانه بگردم الهی دورت..که اینقدر خوب خودتو شناختی و مارو هم با این خودشناسی خودت شخم میزنی…..
اره دیدم من محتاجم…
بخاطر همین اومدم همه کامنت هارو هرچی از دستم برآمد 5 ستاره دادم تا تمرینی باشه برای من تا حسود نباشم…
بلی ابراهیم عزیزم …
اماااااا
امتیاز خدا به من میدونی چی بود!؟؟؟؟؟؟
کامنت مستقیم و پر از آگاهی ابراهیم بت شکن نفر اول سایت زیر دیدگاه من…و همینطور کامنت سمانه عزیزم که همین دو فایل پیش بود جزو دیدگاه های برتر شده بود.
خب اگر این مزد کنترل ذهنم نیست پس چیه!!!!!!!!؟؟
چندتا از دیدگاهای فایل ، ابراهیم عزیز مستقیما اونارو مورد عنایت قرار داده!!!!!
به خودم میبالم….
بقول معروف …
تو قدم در راه بنه…
خود راه بگویدت که چون باید رفت…
سبحان الله ..
ابراهیم عزیزم چقدر قشنگ و زیبا و قابل لمس خودتو شناختی و میای ردپا از خودت بجا میزاری و نمیدونی با همین خودشناسی ها و رد پاها چه کمک بزرگی چه نور هدایتی از جانب خدا برای بقیه عزیزان شدی ….
درود میفرستم به قلب پاک و نورانی شما ….
تحسینت میکنم دوست خوبم ….
دیروز بود داشتم پروفایلت رو نگاه میکردم …آپدیت جدید بود …چقدر تحسینت میکنم ابراهیم عزیزم …چقدر بهت افتخار میکنم اینقدر متعهدانه و پر قدرت یا تکیه به الله داری به اوج میرسی…
همینجوری که داشتم پروفایل شمارو میخوندم و رفتم توی دیدگاه های عقل کل تا مبادا چیزی از کامنت های شما از دستم در رفته باشه ..میخوندم میخوندم و لذت میبردم..
چقدر لیاقتت بالاست دوست خوبم …
یه جایی دیدم که دیگه دست از وابستگی ها شستی و داری خودتو و لیاقتت رو نگاه میکنی…و دیگه نگاهت به هیچکس نیست الا خودت….
یه جایی دیدم که داری مثل امیر حسین گلاب میگی ..
««چه شود هرکه ز ما نیست رود…
از بهشتم جهنم رودو…..»
دوست خوبم برای شما بهترین حال جهان رو آرزومندم از الله یکتاااااااااا….
میدونم داری به سرعت نور به سمتش میری..نوش حوووونت
گوارای وجووودت..
ابراهیم جان….دیروز بود که حالم خیلی خیلی خوب بود..خونه خواهرم بودم.
چپ و راست داشتم امتحان میشدم …
و من بودم و حسابی که روی خدا باز کرده بودم و تعهدی که به خودم داده بودم
نشانه ها یکی یکی داشتن میرسیدن...هرچی من بیشتر میگرفتشون …هدایت ها بیشتر میرسیدن!!!
قربونش برم رب العالمین که رو خودش میدونه کجا بزارع توی کاسه ام..
پریشب با کارت پدرم رفته بودم خرید ..از اونجا رفتمخونه خواهرم ..
دیگه من کارتی با خودم خونه پدرم نیوردم..
«پدرم خیلی روی کارت بانکیش حساسه » خخخخ
شب که رفتم خونه ..بابام گفت کارت رو بزار سرجاش...
نگاه کردم دیدم عههه نیستش ..گفتم جا موند..
به خواهرم پیام دادم گفتم پیداش کن بابا حساسه..
صبح خواهرم گفت هرچی گشتم نیستش .من تمام مدت داشتم با این موضوع شوخی میکردم…
اصلا حسم بد نشد..
ساعت 1 ظهر توی گرمای خوزستان…
خواهرم پیام داد..که یه پسری آورده دم در که پیداش کرده توی خیابون!!!!
گفتم بابا من اصلا توی خیابون نرفتم..مستقیم تا توی خونه با ماشین بودم..
گفت بابا دروغم چیه!!!! خلاصه همونجا بود فهمیدم خدا داره چشمک میزنه کنارتم…اینو بگیر تا باقی نشونه ها بیاد!!! تا ایمانتو محک بزنم…
عصر رفتم خونه خواهرم …یهوووو دیدم مدیرمون توی شاد پیااااام داده با عصبانیت که اسمت رو از اداره کل فرستادن .. چرااااا طرح شهاب رو ثبت نکردی!!! بهم زنگ بزن..
زنک زدم بهش که مدیرجان بخدا من اولین نفر انجام دادم…حتما اشتباهی شده …اقاااااا نگاه کردم دیدم اسم همه همکاران از همه خوزستان توی فایل اکسل فرستادن که چند درصد این طرح رو انجام دادیم…حالا من توی بعضی قسمت هاش خیلی جزیی کم و کسری داشت..
خلاصه چون جزییات زیاد داشت..من داشتم گیج میشدم که کجاش انجام نشده چرا نمیبنیمش!!!!
همینجوری که داشتم بررسی میکردم با خواهرم دور میز ناهار خوری داشتیم عصرونه میخوردیم..
خواهرم داشت میگفت ..ببین زیاد خودتو توی چشم نکن…چرا سرگروه فلان طرح شدی ..همکارات حسودی میکنن زیر ابت رو میزنن.
حالا من همون لحظه که سرم توی گوشیم بود داشتم جواب همکارم رو میدادم که خودش پیام داد که زود کد پرسنلی و رمز بفرست بدم کسی برات چک کنه و اذیت نشی!!!
از اونور اون همکارم پیام داد که دردت به جونم میدونم تو همیشه همه چیز تمامی …!!!!
من داشتم زیر چشمی به خواهرم نگاه میکردم که داشت منو منع میکرد از زیر آبی زدن همکاران.گفتم خواهر حسابم با خداست ..کی میتونه کاری با من بکنه ..!!! اون نگهدار منه.…
حساب ویژه ای پیش خودش باز کردم.
حالا چاه کن هم اول چاه خودشو میکنه!!!!
دوباره اومد درگیر خود خوری ها از این و اون بود..
نگاش کردم گفتم بهش بخداااااا که چقدرررررر خوشبختی …خدا چقدر خوشبختی بهت داده….
ول کن بقیه رووووو…
بیا از این جوجه که خدا بهت بخشیده لذت ببریم…
یه آهنگ بزار برقصیم…
میدونم داری از بیکاری و جهت تفریح اینارو میگی ولی سرت تو کار خودت باشه لدفن!!!!!!
اونم دید همراهی نمیکنم سریع بحث رو عوض کرد…!!!!
بلند شدم آهنگ زندگی با تو چقدر قشنکه خوب من رو گذاشتم و با دختر همچو ماهش رقصیدم و شادی کردم… و احساس کردم این بچه پاک و الهی همون خداست که دستش توی دستمه..!!!
سیر بوسش کردم و بوی تنش رو به جانم کشیدم
ابراهیم عزیزم ببخشید که طولانی شد..دیگه اومد و نوشتم
بی نهایت بی نهایت بینهایت سپاسگزارم که نوشتی برام..منت سرم گذاشتی دوست خوبم
زندگیت پر از نور عشق و ثروت و برکت و ایمان و سلامتی باشه دوست خوبم
قلب فراوااااان
سلام به فرزانه ی موحدِ قشنگم.
پیشاپیش بهترین و زیباترین سفرِ توحیدی رو برات آرزو میکنم.
مطمئنم با خدا میری، با خدا برمیگردی…
چقدر فکر کردن به سفرهای توحیدی هیجان انگیزه…
بی نهایت بهت خوش بگذره فرزانه جانِ توحیدی و شجاع.
تو بغلِ خدا، حسابی بهت خوش بگذره.
امیدوارم تو سفر به هر مقصدی که خدا هدایتت میکنه و برات چیدمان میکنه، بهترین سفر به درونِ خودت رو هم تجربه کنی.
بینهایت برات خوشحال شدم عزیزِ دلم.
ماچ به روی ماهت.
یه اتفاقِ ویژه افتاد موقعی که الان، داشتم برات مینوشتم:
نمیدونی میدونی یا نه، من باورها، آیه ها، آگاهی های هدایتی بهم رو روی مقوا یا کاغذ سفید نوشتم، دورش رو با ابر تزئین کردم و اوریگامی های پروانه ی قشنگم رو هم چسبوندم روی هر مقوا، من میگم قابِ هنری
از میونِ اون همه قابِ هنری روی دیوار که با چسبِ کاغذی چسبوندم، صبح یه کدومشون افتاد زمین، چسبوندمش سر جاش، الان که داشتم برای تو مینوشتم هم همون صبحیه، باز شد افتاد زمین، با اینکه محکم فشارش داده بودم روی دیوار…
فکر میکنی نوشته ی روی دیوار که 2 بار افتاد پایین چیه؟
سمانه جان، به توحید برسی به همه چیز می رسی.
آدمهای بدنه جامعه شاید درکی نسبت به این اتفاق نداشته باشن، شاید بگن تصادفیه، خب چسبش شُل شده افتاده دیگه…
نه، اینا نیست، تعدادی از این قابها تقریبا همزمان چسبیده شدن روی دیوار، اما اینکه این قاب، دقیقا وقتی دارم تو کامنت از توحید باهات حرف میزنم، یهو کنده میشه میوفته بی دلیل نیست…
من میگم نشانه است…
سمانه به توحید توجه کن
فرزانه به توحید توجه کن…
چند وقت پیش هم دوباره همین قاب افتاد رو زمین، همون لحظه، که افتاد شنیدم صداشو…
انگار صدام کرد که برم ببینم چی میخواد بهم بگه…
دقیقا حسِ من اینه.
یا من اینطوری هم حرف میزنه خدا.
مثلا نشستم تو اتاق جلوی بالکنِ ابتکاریم، یهو نگاهم میره روی یکی از این قاب ها، میخونم و میفهمم داره از طریقِ اون نوشته باهام صحبت میکنه.
64 تا قاب هنری زدم روی دیوار که متناسب با احوالاتم، توجهم رو جلب میکنه بهشون.
فعلا روی دو تاش توجه ویژه دریافت کردم.
16 تا هم زدم اتاق خوابمون، روبه روی تختمون، با همسرم میبینیم و میخونیمشون…
فرزانه جانم برات یه همسفر، یه همراهِ توحیدی از خدا میخوام.
انقدر که نان استپ به خدا بگی الهی شکرت.
خدایا شکرت که تو زندگیِ همه مون هستی و نقشت انقدر مهم و پر رنگه.
سمااااااانه عزیزم سلاااااام به روی ماااااهت….
منت سرم گذاشتی و نوشتی برامممم…
چقدر الان بغضممممم گرفت…از ذوووووووق….
روزی منو خدا به دست شما عشق جان حواله کرد 1000 کیلومتر به سرعت نور به دستم رسید و قلبم رو نورانی کرددددددد….
دوستت دارم…
همین نیم ساعت پیش داشتم توی دیدگاه بی نظیری که نوشته بودی ، صحبت های قلبمو مینوشتم برات….
سریع نقطه آبی ازت گرفتم وقتی تموم شد….
حس و حالی که الان بهت دارم غزل زیبای مولانای جان هست:
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم
چو آب صاف باشد یار با یار
که بنماید در او عکس بنانم…
الله اکبر سمانه جان…
نمیدونم چی بگم از چی بگمممممم….
از دو ساعت پیش که داشتم با خودم فکر میکردم و مرور میکردم دیروز و اتفاقات شیرنش رو یا نجواهای ذهنم که داشت منو گول میزد که دختر اینقدر نقل قول های بچه های سایت رو تکرار نکن ،کمی خودت باش!!!!
میدونی چیه شاید باورت نشه ..الان یک هفته ست آهنگ چه شود امیرحسین گلاب که سعیده جانم همیشه توی بعضی کامنتهاش میخونه با عشق رو دانلود کردم و روزی صدبارررررر گوشش میدم.((
همین الان که دارم برات مینویسم داره میخونه واسم …داره میخونه …فکر کنم بار 50 وم شده و تکرار و تکرار شده…))
همین نیم ساعت یکی از کامنت هاتو نمیدونم برای خودم نوشتی یا کسی دیگه رو خوندم…گفتی اینقدر بهم نزدیکیم که از هم دیگه نقل قول میگیم
حالا اینو داشته باش تا بهت بگم دوساعت پیش ..داشتم توی خواب وبیداری به شیرینی های دیروز فکر میکردم اون وسط مسطاش هم ذهنم داشت میگفت اینقدر نقل قول از بچه ها نگووووو…
شاعر میگه : خلق را تقلیدشان بر باد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد!!!
بعدش بلافاصله یکی از کامنت هاتو خوندم که گفتی قشنگی های کلام بچه ها شده ورد زبونم….!!!!!
باز کنترل ذهنم اومد دستم ..
گفتم ای ذهن نازنین …اون تقلیدی که میگی کجااااا این تقلید کجااااا …کاش همه تقلید ها از این آگاهی های نورانی بود!!!!
بشین آروم سرجات!!!!!
سمااااااانه دارم درهم و بزنم مینویسم برات ..اصلا نمیدونم چی بگم!!!!
خیلی حرف دااااارم
دوست دارم همه چیو بهت بگم..اما مگه سمانه بیکاره بشینه نشخوار های ذهنی تورو گوش بده!!! خخخخخ
سمااااانه عزیزم …
خیلی دیگه برام عجیبه چررررررا هرچی از دهنم میگذره …در کسری از ثانیه من توی کامنت شما بهش میرسم به جووووواب میرسم؟!؟!!
دیگه برام شوگه کنندست و شیرین ..
داره بیشتر باورم میشه که جای درستی ایستادم!!!!
الهی کرور کرووووووور شکرت خدای من .. بغضضضضض خیلی خیلی از سر شووووووق!!!
سمااااانه یکی دیگه از چیزای که گفتی …همون قاب هایی بود که خوشگل کردی و آگاهی هاتو روی دیوار اتاقت زدی ..!!!!!
سمااااانه جاااانم الله اکبر…
من چون سفر توحیدیم رو توی تابستون شروع کردم ..همش این مدت داشتم فکر میکردم ..وقتی مهرماه شد و کامل رفتم خونه خودم و دیگه رفت و آمدم بین خونه خودم و پدرم کم میشه ( من مجردم و مستقل از پدر مادر زندگی میکنم اونم یه شهر دیگه))
اونوقت میشینم درست حسابی آگاهی هایی که بیشتر لازمه بدونم هر روز رو قاب میکنم به دیوار اتاقم تا هر روووووز جلوی چشمم باشه …
عزیزدلم الان که اینو گفتی.. فهمیدم این مسیر ، خیلی مسیر درستیه و حتما به الهامی که بهم شد عمل کنم…..خیلی دوستت دارم که اینو بهم یادآوری کردی ..دورت بگرددددم من
سمانه به توحید توجه کن
فرزانه به توحید توجه کن.
و اون قابی که افتاد و تاکید کرد به من به تووووو عشقم!!!!
سمااااانه خوشا به سعادتت که همسری داری هم مسیر و هم فرکانس با خودت….
چقدر خوشبختی ..
چقدر ماشاالله به این خوشبختی و این عشق و این فرکانس و این همسری شما و عزیزدلت میفرستم…
دوستتون دارم .
الهی که عشق بین شمااااااا و عزیزدلتون لحظه لحظه پر بارتر و سبزتر و الهی تر بشه …الهی شکرررررت خدای خوبم بخاطر اینکه امروز صبح هم یه نشونه دیگه بهم دادی که همسران توحیدی کم نیستند که نشونم دادی توهم میتونی…
گوارای وجووودت سمانه عزیزم ..لایق همه قشنگی ها و زیبایی های الهی دنیا و آخرت هستی….
سمانه اینو بگم و زحمت روکم کنم
سمانه اول تشکر کنم بخاطر آرزوی قشنگی که در آخر برام کردی
متشکررممممم عزیزم..الهی شکرت خدای خوبم که این آرزوی خوب در حق من از قلب نورانی بنده خوبت سمانه عزیزم گذشت..الهی امضای قشنگت همین الان برای اجابت پای این درخواست های قلبی بزنی و به اتاق فرمانت بفرستی الله یکتاااااااااا
هزاران هزار بار شکرت…..
سمانه نازنینم خواهر خوبم ….دیروز هم فرشته بهشتی و بانوی زیبای سید حبیب حافظان عزیز…وجیهه بانوی مهربانم این آرزوی زیبا رو در حق من از خدا درخواست کردن!!!
من ذوووووق!!!!
همه چی ارررررومه من چقدر خوشحالم….
سمانه عزیزم من اصلا وابستگی به این موضوع ندارم
اما سید حبیب حافظان همسر بهشتی وجیهه بانو توی یکی از کامنت هاشون گفتن
با عشق میشه آدم به همه چی برسه...
گفتن استاد در کنار عشق ، به این تکامل و این جایگاه رسیدن ..!!!!ا
پس من هم از همین تریبون از الله یکتا ، از رب العالمین شهد شیرین عشقی رو میخوام که نمودی از عشق خودش بشه توی زندگیم که من در کنارش به کمال برسم به خودش برسم….!!!
که منم مثل سمانه ، بدون ترس ، آگاهی های قشنگ قشنگ رو بزنم جلوی چشممون توی اتاق خوابمون….
تا من هم مثل وجیهه بانو وقتی کامنت بزارم اینحا، اون عشق و عزیزدلم بیاد و بمباران عشق و انرژی خوبم کنه!!!
تا منم مثل مریم شایسته گرانقدر …عزیزدلم هر جمله ای که میگه یه عاشقتم توش باشه !!!!!
تحسین میکنم همه روج های عاشق و هم فرکانس و در صلح و آرامش به همدیگه رو…!!!
البته که عشق زمینی ، ادامه عشق الله یکتا به ماست
چرا که نهههههه!!!!!
حتما میشه!!!!
دو سه شب پیش ، یکی از کسایی که قبلاً به نیت ازدواج خاستگاری کرده بودن و من بعد از شناختی که ازشون پیدا کردم، متوجه شدم که اصلا نمیتونیم برای یه زندگی همراه هم باشیم، و علیرغم تلاشی که برای ادامه چه از جانب خودش و چه خانواده داشتن من خیلی قاطع بهشون گفتم نمیخوام و آرزوی خوشبختی کردم براشون.
دیشب بود پیام دادن که من دچار سو ظن بهشون شدم و نباید قضاوتش میکردم و باید بهش بیشتر فرصت میدادم و در آخر گفتن که نامزد کردن و امیدوار هستن که خوشبخت بشن..میدونی سمانه جان نمیدونم توی قلبم چی بود که جوابش رو ندادم…اصلا حسادت نبود…
اما فکر کنم نگاه از بالا به پایین یا کینه ای بود که از دوران آشنایی از تضادهای که باهاشون داشتم بود که اجازه نده قلبم روشن بشه و براش عشق و خوشبختی بفرستم انرژی خوب و الهی رو آزاد کنم..
اینم یه درس خودشناسی دیگه که بقول سمانه عزیرم روزی امروزم شد..یه درس رهایی دیگه!!!
الهی شکرت …صد هزار بار معبودم..
همش به دلم اومد جوابش رو بدم و براش آرزوی خوشبختی کنم..
اما انگار زمان درست الانه!!!
در آخر…
درود میفرستم از همین جا به سید حبیب حافظان عزیز و همسر بهشتی شون وجیهه بانوی مهربان و زیبا..
دوستتون دارم
با عشق. فراوان
سلام دوباره به نازنین فرزانه ی خدا…
اول که بنویسم برات اهنگِ چه شود آقای گلاب رو دانلود کردم دارم میشنوم…
بهترین حالِ جهان را دارم
خدایا این آهنگهای توحیدی چه میکنن با قلبِ آدم…
الهی شکرت.
سمانه به نگاهِ تو بستگی داره…
تو میتونی هر چی دیدی و شنیدی، توحیدی نگاه کنی و بشنوی…
میفهمم وقتی میگی بالای 50 بار گوش میدی…
من یه پوشه دارم تو موبایلم که تنها موسیقی های موبایلمه، اسم GOD گذاشتم براش، تو این پوشه آهنگها و ایه های قرآنه، هر چی که مستقیم سیمم رو وصل میکنه به اللهِ یکتا…
آهنگهایی که بارها اشکم رو درآوردن…
آهنگهایی که اینجا بچه ها معرفی کردن…
آهنگهایی که تو فایلهای استاد هم هستن.
آهنگهایی که خودم از قبل اتصالِ قلبی باهاشون گرفتم…
این آهنگ هم رفت تویِ لیست.
بَه بَه چه شود…
سریع نقطه آبی ازت گرفتم وقتی تموم شد…
من این همزمانی رو با وجیهه بانوی عزیزم، دو بار تجربه کردم، چقدر لذت بخش بود و هست برام…
انگار خدا مستقیم داره باهات گفتگو میکنه، میگه حله، برو جلو عشقم، سمانه ی من…
جالبه که برات بنویسم، چند روز پیش تو یه کامنتی نوشتم از تقلید و الگوبرداری…
نمیدونم ارسالش کردم یا نشد…
درک کردم که تقلید یعنی تبعیتِ ذهن بدون درک…
الگو برداری میشه، درک میکنم یه چیزی خوبه، منم خوشم میاد، میارمش تو زندگیم با تبعیتِ قلبم …
پس خیالت تخت و راحت…
ببین داری تقلید میکنی یا الگو برداری…
الگوبرداری، برای من وقتی پیش میاد که قلبم شاده با موضوعی و میگه همینه، منم میخوام اینطوری شم…
پیامبر اکرم (ص) مشهور بودن به محمد امین، قبل از بعثت، یعنی انقدر امین بودن آوازه شون پیچیده بوده با این ویژگیِ ناب، منم دوست دارم امین باشم و الگو برداری میکنم از ایشون…
استاد، استادِ سپاس گزاری و تحسین کردن هستن، منم الگو میگیرم ازشون و تمرین میکنم…
بهترین حالِ جهان را دارم
با تو پیدا و نهان را دارم
درودِ خدا برای همه ی کسانیکه این اهنگِ جذابِ دلی رو آماده کردن و تو که نوشتی برام و دسترسیم بهش باز شد.
مرسی از همه
مرسی از تو و سعیده ی به شدت شگفت انگیز و لطیفم.
فرزانه ی نازنینم روح و قلبت رو رها کن.
بذار کنجکاوی کنه.
بذار پرواز کنه.
خدا هست.
خدا مواظبمونه.
این حرفها برای سمانه هم هست…
سمانه جون:
رها، رها، رها…
حتما تا حالا متوجه شدی ساده گرفتن زندگی چقدر باعث آرامشت شده، همین فرمون رو بگیر برو جلو…
حتما تا حالا متوجه شدی کنترل ذهن چطوری داره معجزه وار، آرامش بیشتری رو تزریق میکنه به لایه های درونت…
حتما تا حالا متوجه شدی توجه و تمرکزت روی زیبایی ها و تحسینِ زیبایی ها چطوری زندگیتو زیر و رو کرده، پس پرقدرت تر برو جلو…
راه رو فهمیدی…
مسیر هم که بازه…
فقط برو جلو…
عقب خبری نیست، هر چی هست ادامه ی مسیره، اون دالان سبزه که عاشقشی، جلو هست…
جاده سبز، اطرافش پر از گُله، درختها دالان ساختن برات که از زیرشون رد شی و کیف کنی، ابرهای کپلی رو ببینی تو آسمون، باد بخوره به صورتت، باد برگها رو تکون میده و تو میبینی و دلت قنج میره براشون، نمِ بارون هم میزنه بوی خاک بلند میشه و تو دیگه روی زمین نیستی…
خدایا شکرت که هستی تو زندگیِ من و همه.
خدایا شکرت که خودت اینچنین مستقیم و بی واسطه با همه مون صحبت میکنی.
خدایا شکرت که دسترسی بهت رو همیشه برامون باز گذاشتی و میذاری.
خدایا شکرت که همیشه بیداری و حاضر.
خدایا شکرت که همیشه آغوشت بازه برای همه مون.
مرسی برای همه چیز…
این موسیقی به شدت، قلبم رو لمس کرد…
مرسی فرزانه جاااااااااانِ جانانم….
فرزانه، فرزانه، فرزانه
مرسی که امروز هم کلی روزی برام باز شد به فضلِ خدا با دستهایِ ارزشمندِ تو…
فرزانه آغوشم بازه، بیا چند دور همو بغل کنیم و بچرخیم و بچرخیم…
و اجازه بدیم اشکهامون روانه بشن از عشقِ خدا…
بهترین حالِ جهان را دارم
با تو پیدا و نهان رو دارم
هر چه خوشبخت شدن، می خواهم
من کنارِ تو، همان را دارم
الهی بی نهایت شکر برای حضورِ خودت تو زندگیم، تو اومدی با خودت صفا و عشق آوردی تو لحظاتم، تو اومدی و با خودت صبر و آرامش رو برام اوردی، تو اومدی و قلبمو صیقلی کردی، تو اومدی و قلبمو لطیف کردی، تو اومدی و منو به خواسته هام رسوندی و میرسونی هر لحظه، از خودت خودتو میخوام هر لحظه بدونِ توقف.
سلام مجدد از دل نیمهشب…به سمانه عزیزم …که دیگه دور نیست…
امیدوارم الان درگیر یه حال خوب خوب خوب باشی عزیزدلم…
سمانه جان…میدونی سید عظیم جان حق داره…میگه کامنت های سمانه رو بخون..
بشدت توحیدی و پر از آگاهی….
البته حق داره…البته که سمانه خیلی مدارش بالاست
اصلا جنس صحبتاش فرق داره…
چیزایی میگه که من مثل شاگردای آماتور دارم دوست دارم کلمه به کلمه اشو هضم کنم اما گاهی کم میارم ..
اما میدونم این معلم صبور..هرووقت بخوام به حرمت همون کلمه برام میگه و میگه….
سمانه عزیزم …از امروز که من هرچی از ذهنم گذشت ، جوابش رو شما به من دادی…
دیگه شکم خیلی کم شده به این مسیر …
داره باورم میشه …
که من توی این مسیرم ، دیگه با توجه به ظرفم من نشانه ها و آگاهی هارو میگیرم…
هرچی من بگم از احساسی که دارم اصلا نمیتونم وصف کنم عزیزدلم…
اما اونقدر زیاااااااااد هر کامنتی بهم رسیده پر از آگاهی هست که یک ساعت پیش تصمیم گرفتم سر فرصت یک دفترچه بردارم برم توی قسمت پاسخ به دیدگاه های من و نت برداری کنم….
اینقدر ارزشمند و ناب هستن..
امروز اینقدر آگاهی بهم رسید که حیفم میاد به سادگی ازشون بگذرم….واقعا این کامنت ها و پاسخ ها….با عشق و وقت و ایمان گذاشته شدن…
میبوسم روی تک تک این عزیزان رو …
خیلی دوستشون دارم…خیلی دوستتون دارم
احساس میکنم در خاص ترین مکان دنیا. با خاص ترین رفقای دنیا هستم و این حال رو به هیچ چیز دوست ندارم عوض کنم…
جایی که من دل از فضای مجازی کندم
از خانواده و دورهمی ها کندم و اینجا شده خونه من..دور همی من…زندگی من….
میدونی نمیدونم وقتی مهر بیاد من چقدر میتونم وقت بزارم..
اما امیدوارم بازهم با لذت انجام بدم…
سمانه جان راستی گفته بودی معلم هنر بودی ، من این موضوع از زیر دستم سر خورد
خدای من…تصورتون کردم یک عدد معلم بی نظیر توی حیاط قدم بزنه و چندتا شاگرد که عاشق این معلم هستن دنبالش باشن….
دقیقا حس همون اردک مادر به آدم دست میده…
چقدر خوشحالم که همکار خوب و توحیدی چون شما دارم…
من قبلاً مقطع دبیرستان بودم که چند سالی هست پایه چهارم تدریس میکنم….
وانگهی سال گذشته خسته شده بودم از مقطع ابتدایی ، امسال درخواست تغییر وضعیت دادم که موافقت نشد…
خواهر خوبم ، صد رصد تصمیم دارم امسال خیلی متفاوت تر باشه ..
توحیدی تر…
حتی شکرگزاری رو هر روز انجام بدم سرکلاس تا از همین بچگی قلب این بچه ها آماده دریافت و پذیرش خدا باشه ..
نه خدایی که اون ها رو از بیرون بودن مو و عذاب سخت بترسونه..
خدایی که میگه همه پاره تن هم هستیم..
خدایی که میگه همه چیز میتونی داشته باشی و لایق همه زیبایی هستی..
امیدوارم بتونم این رسالت رو به خوبی انجام بدم..
سمانه عزیزم ، کامنت قبلی که برام نوشتی سرشار از هدایت بود….
اونجایی که گفتی از سر راه خدا کنار برو ، بزار خودش معاشرینت رو گل چین کنه…
منم میگممممم چشممممممم….
چشممممممم عزیزدلم …
از امشب از سر راهش کنار میرم…
فرمون دست خود الله یکتاست…
منم نگاهم اون بالاست….
متشکرم عزیزدلم که وقت ارزشمندتو در اختیارم گذاشتی …نوشتی برام و قلبم رو باز کردی…
بیااااا سمانه بیا همدیگه رو بغل کنیم..عشق بدیم …صفا بدیم….
راستی عزیزدلم …آرامش در پرتو آگاهی رو قسمت اولش رو یک شهریور دیدم بمناسبت تولدم گذاشتم….همونجا که جشن تولد کوچکی توی کافه تنهایی برای خودم گرفتم…
فایل یک رو چندین بار گوش دادم بی نظیر بوووود…
اونجایی که آخرش گفت فقط سه روز به همه چیز عشق بورز..همه چیز رو جزیی از خودت بدون.
تو منی.
من تو هستم
من و تو از خداییم .
پاره تن هم هستیم.
بله سید عظیم مهربانم چه قلب بزرگی داره.. بی توجه به قضاوت های ذهنی عشق میده .…چقدر بزرگ و عظیم هستن ایشون…
عاشقشم….
کلمات زیبایی که به زبان میاره من که دخترم خیلیاشو بلد نیستم..خخخخخ
شاید باورت نشه توی تمرین اینه …گاهی از زیبایی های کلماتی که سید عظیم بذر و ببخشش میکنه برام.به خودم میگم…
امروز یه کلمه خیلی خیلی زیبا ازش یاد گرفتم…
نگار من.. به به
سمانه عزیزم بی نهایت سپاسگزارم که سخاوتمندانه برام مینویسی ..قدر دانت هستم عزیز نازنینم….
بهترین حالِ جهان را دارم
با تو پیدا و نهان رو دارم
هر چه خوشبخت شدن، می خواهم
من کنارِ تو، همان را دارم
الهی بی نهایت شکر برای حضورِ خودت تو زندگیم، تو اومدی با خودت صفا و عشق آوردی تو لحظاتم، تو اومدی و با خودت صبر و آرامش رو برام اوردی، تو اومدی و قلبمو صیقلی کردی، تو اومدی و قلبمو لطیف کردی، تو اومدی و منو به خواسته هام رسوندی و میرسونی هر لحظه، از خودت خودتو میخوام هر لحظه بدونِ توقف.
دوستت دارم عزیزم
به نام خدایی که عاشقِ همه ی مخلوقاتشه، و منِ مخلوق، هم، عاشقشم.
سلام به دوستِ قشنگِ توحیدی و با صفایِ من، فرزانه جانِ قشنگم.
شکرگزاری رو هر روز انجام بدم سرکلاس تا از همین بچگی قلب این بچه ها آماده دریافت و پذیرش خدا باشه …
نه خدایی که اون ها رو از بیرون بودن مو و عذاب سخت بترسونه...
خدایی که میگه همه پاره تن هم هستیم…
خدایی که میگه همه چیز میتونی داشته باشی و لایق همه زیبایی هستی…
من از همین الان ساعت 22:12 یکشنبه شب 12 شهریور 1402 میگم، خوش به سعادتِ فرزانه و دانش آموزهاش برای اینچنین سالِ تحصیلی که میخوان به یاریِ خدا آغاز کنن.
بَه بَه.
من تو دورانِ تدریس تو مدرسه، خیلی چیزها از بچه ها یاد گرفتم، بسیار مهربون و بامعرفت بودن، بسیار صاف و خالص، بسیار شیرین با همه ی شیطنتهاشون که گاهی رویِ مُخِ معلمها راه میرن :)))))
اما یه چیزی رو تست کردم که دیدم حرفِ بقیه ی همکارا در مورد بچه ها صدق نمیکرد…
من سال 97 در یه ارامشِ شگفت انگیز سال تحصیلی رو گذروندم، و دیدم اتفاقا اونسال مدرسه خیلی بیشتر بهم خوش گذشت.
همکارا میگفتن هر سال بچه ها از نظرِ تربیتی و اخلاقی بدتر میشن و کنترلشون سخت تر میشه…
الان میفهمم این یه باور ترمز بوده…
چون با تمام وجودم متوجه شدم سال 97 که خودم آرومتر و خوشحال تر بودم از درونم هم ارتباطم با بچه ها خیلی عشقولانه تر بود هم با همکارام.
یادش خوش، واردِ کلاسِ اولی ها که میشدم انفجارِ احساسی داشتیم با بچه ها، چه صفایی، چه خلوصی…
الان فهمیدم وقتی خودم از درون خوش اخلاق و آروم بودم رویِ خوش و مهربانِ بچه ها برانگیخته میشد.
و وقتی خودم کلافه و عصبی بودم، اتفاقا تو کلاس بیشتر به مشکل میخوردم، سر و صدا بیشتر بود، بیشتر شیطنت میکردن…
امشب دوباره دلم پَر زد پیشِ جوجه هام، البته الان دیگه برای خودشون مردی شدن :)
خدا پشت و پناهِ همه شون.
چقدر با هم حرف های خارج از درس هم میزدیم، خدا رو شکر برای کلاسِ هنر که خدا آورد تو زندگیم تا هم خیلی چیزها یاد بگیرم هم اوقاتِ شیرینی رو با بچه های دبستان تجربه کنم.
روحم پرواز میکرد با بچه ها.
بهترین موقعیتی که خودمم کودکِ درونم رو رها کنم تا شادی و ذوق کنه، معلمِ هنرِ دبستان غیر انتفاعیِ پسرانه بودن واسم فراهم کرد…
چه صفایی داشت تو کلاس بازی میکردیم، شیطنت و شوخی داشتیم، مسابقه داشتیم، شعر خوانی داشتیم، نقاشی و رنگ آمیزی و اوریگامی داشتیم و یه دنیا کار هنریِ دیگه…
خدایا، یعنی انقدر که من کیف کردم و لذت بردم به اونا هم تو اون 4 سال خوش گذشت؟
نمیدونم چی شد که اینجا و امشب شد دفترِ خاطراتِ شیرینِ من…
یادش به خیر چقدر عکس میگرفتیم با هم تو کلاس گروهی و سلفی…
تو حیاط تا دوربین دستم میدیدن خودجوش میومدن تو قابِ عکس، منم که خودم پایه، عشق میکردیم با هم…
اتفاقا مهر که شد و رفتی مدرسه بیا اینجا از تجربیات و بهبودها و رشدهات تو کلاسِ درس برامون بنویس.
بچه ها بهترین منبعِ الگوبرداری هستن، چون خیلی وصلن به خدا…
ماچ به روی ماهِ خودت و بچه هایِ امسال.
خانم معلم جانم، خوش بدرخشی همیشه.
ممنونم برای همه ی تحسینهات نازنینم.
منم مثل خودت و بقیه ی بچه ها با نوسان در مسیرم، که دارم تلاش میکنم برگردم تو مسیر هر لحظه.
همه ی زیبایی ها از خداست و ما وسیله ایم برای به اشتراک گذاریش تا به همدیگه کمک کنیم تو این مسیر.
ماچ به روی ماهت.
شب و روز و هر لحظه ات پرتقالی.
مرسی که اینچنین صادقانه و عاشقانه برام نوشتی و مینویسی همیشه.
باعثِ افتخار و سعادتِ منه هم کلامی باهات خانم معلم جانِ قشنگم.
چه باحاله، مدتِ عضویتم در سایت شده 1234 روز :) عجب عدد رند و قشنگی.
خدایا شکرت برای تمامِ تجربه های زندگیم، تجربه های زیبا و نازیبا، همه شون منو رسوندن به سمانه ی الان که من عاشقشم.
بنام خالقمون
سلام بر روی ماهت
سلام بر خواهرم
سلام بر فرشته ی نازنینم
نمی دانم کدام جمله رو در وصف گلم بنویسم. نمیدانم ‘
چقدر زیبا
چقدر زیبا
الله اکبر، چی نوشتی نازنین خواهر ”
کامنت زیبات رو خوندم و کلی لذت بردم و چه نکاتی زیبایی داشت و پر بود از آگاهی…
اول بگم دوستانی دارم دارم از عسل شیرین ترن ”
و مثل گل من کامنت ها شون رو بو میکنم، ودریچه ی قبلم باز میشه ”
گفتی آقا ابراهیم ” واقعا دمش گرم خیلی تجربه داره و من همیشه کامنت هاشو میخونم ”
چقدر ، خوشحال شدم
چقدر کار خوبی کردی، فدای خواهر گلم ”
که نوشتی.
خدایا هزاران مرتبه شکر که خوشحالی و برامون نوشتی ”
میدونی فرشته ی نازنین ”
گفتی میخام تنها باشم
چون مدارت داره میره بالا.
باخودت حرف بزن ”
از خودت سوال بپرس ”
خودتو لایق بدون ”
خوشحال باش ”
خودت خالق زندگیت هستی”
من چند وقتیه شب قبل از خواب ده تا اتفاق (در حد باورام ) خوب رو می نویسم
که دوست دارم برام اتفاق بیفته ،
فردا صبح که بیدار شدم به صورت روز نامه وار می خونم و دیگه فکر نمی کنم بهش
شب مجددا می خونم و میبینم چند مورد اتفاق افتاده برام .و روز به روز دارم خودم خالق زندگیم میشم ”
همین حال خوبتو، کنترل کن ،
با توجه به نکات مثبت
با شکر گذاری
با تحسین کردن
با اومدن توی سایت
کامنت بچه ها رو خوندن
تضاد ها اومدن ما رو بسازن
که خواسته هامون چیه؟
از زندگی چی میخایم؟
چکاره آیم؟
اهدافتو بنویس ” واضح و مشخص
بشتر وصل شو ، به الله
نکات ضعف و قوت
خودتو شناسایی کن .
هیچ کس در دنیای مادی کامل نیست.
باور کن وقتی کامنت بچه هارو میخونم اگه زلزله بیاد تکون نمی خورم و با جان ودل میخونم.
اینقدر غرق کامنت خوب و زیبات شدم .
یادم رفت چی بنویسم.
چقدر با احساس نوشتی .
بهترین آرزوها بدرقه ی راهت.
بارالها؛
هزار مرتبه شکر برای خواهر گلم .
خدایا سایش بالا سرمون باشه. و روز به شاهد موفقیت هاش باشم.
روز تون آرام
پر از لحظه های شاد
و سرشار از خوشبختی و عشق
مواظب خودت باش.
بازم دوست دارم و عاشقتم
برو بالا …. برو بالا…..
از درگاه خداوند متعال و تبارک ”
توفیق روز افزون رو برات دارم.
شکر و هزاران شکر
برای وجود ارزشمند خواهر گل و عزیز تر از جانم “
بنام الله یکتا
سلاااااام به روی ماهت سید عظیم عزیزم
باید با شما کمی قرطی تر نوشت!!!! خخخخ
ولی نمیدونم چراااااااا!!!!
احساس میکنم بقول معروف خیلی شیطونی یا همون با صطلاح پاستوریزه اش..کودک درونت فعاله!!!!
سید عظیم داستان این برو بالا چیه داداش!!!!؟؟؟؟
خیلی بامزست بخدا
داداش خوبم ، بمب انرژی و دینامیت عشق و لطف الهی….
از اینکه هربار منو مورد لطف و عنایت قلب لطیف خودت قرار میدی
سپاسگزارم عزیزدلم….
دوستت دارم ، خب؟؟؟؟
برو بالااااااااا
وای…از دستت سید عظیم…((ایموجی میمون که دستش رو چشماشه و ایموجی لبخند دندونی))
سید عظیم جانانم ، سپاسگزار تک تک کلمات قشنگی هستم که به روح و جان من میفرستی…
چه زیباست خدایا ، چه زیباست….
سیدجانم مهربانم…چه آگاهی های ناب و چه تمرین های ارزشمندی رو به من یاد آوری کردی…باید اینارو بنویسم توی نت گوشیم و هر روز بهشون عمل کنم….
چقدر سپاسگزارم از خدای خوبم که با شروع روز ، هدایت های خودشو برام رزق کرده …
خدایا شکررررررت رب العالمین…
ممنونم که هر لحظه کنار منی و منو به حال خود واگذار نکن..
چه ایده های نابی سید عظیم جان…
از خودت سوال بپرس..
««
همین حال خوبتو، کنترل کن ،
با توجه به نکات مثبت
با شکر گذاری
با تحسین کردن
با اومدن توی سایت
کامنت بچه ها رو خوندن
تضاد ها اومدن ما رو بسازن
که خواسته هامون چیه؟
از زندگی چی میخایم؟
چکاره آیم؟
اهدافتو بنویس ” واضح و مشخص
بشتر وصل شو ، به الله
نکات ضعف و قوت
خودتو شناسایی کن .
هیچ کس در دنیای مادی کامل نیست»»
تحسینت میکنم سید عظیم جانم بخاطر تعهدی که توی این مسیر الهی به خودت دادی..
خیلی خیلی سپاسگزارم از درگاه خدا که منو لایق این قرار داد که توی این مسیر هر روز از وجود ارزشمند شما آگاهی کسب کنم و بالا و بالاتر برممممم
بمونی برای من و این سایت ..
سایه ات کم نشود حضرت دوست…
دوستت دارم زیاد زیاد…
قلب فراوااااان..
بنام خالق یکتا
سلام به فرزانه توحیدی
سلام به فرزانه زیبارو و زیباصیرت
سلام به فرزانه دوست داشتنی
سلام به فرزانه عزیزم به خواهر نازارم(به کوردی گفتم)نازار یعنی خیلی طرفو دوست دارند و این کلمه رو براش بکار میبرن همون نازنین میشه گفت اما این خیلی عمقی تره و به یه دختر میگن
عزیزدلم کامنت سراسر عشقتو خوندم سپاسگزارم که به منو بچه های سایت محبت داری و اسممونو تو کامنتهات میاری .این قطعا محبت و لطف خداونده که اسم ما بر زبانت جاریه نازنیم
خوشحالم حالت خوبه
خوشحالم قصد سفر کردی
خوشحالم که جسارت به خرج دادی و به پارتنرت و خواهرت گفتی میخام تنها برم
خوشحالم که میخای بر ترست غلبه کنی و تو دل ناشناخته ها بری قطعا که خداوند رحمان و رحیم و وهاب در این راه پشت و پناه و راهنماته
خوشحالم که خودتو دوست داری و خودتو بغل کردی و بوس کردی
منم از اینجا صورت ماهتو میبوسم عزیزدلم
میخام برات بنویسم اما شاید کامنتم طولانی بشه اگه شد در صفحه بعدش مینویسم
میخام از خودم بگم یکم
گفتی پارتنرم گفتم یه داستان برات تعریف کنم سعی میکنم کوتاه باشه اما یه دنیا تجربه اس
داستان از اینجا شروع میشه منو یه نفر عشق(اگ میگم عشق چون من و اون شخص یا پارتنرم به قول معروف هنوزم همو دوست داریم)اما به خاطر شرایطی که در ادامه میگم تصمیم گرفتم ابراهیم باشم و رها کنم همون جوری که ابراهیم زن و بچه اشو رها کرد رفت دنبال رسالتش منم همین تصمیم گرفتم که ادامه مسیر زندگیمو برم دنبال رسالتم و با خدا باشم بقیش دست من نیست که نتیجه اش چی میشه
از خودم میگم که باورهاتو شخصیتتو عزت نفستو تقویت کنی نازارم
من یه دختری بودم فوق العاده شاد و به قول همه سرزبان دار و همه فکر میکردند اعتماد به نفسم بالاست الانم میگم در خیلی جاها واقعا اعتماد به نفسم بالایه بالاست اما بخاطر باورهایی که از خانواده و بقیه گرفته بودم از لحاظ دوست داشتن خودم عزت نفسم پایین بود البته من نمیدونستم پایینه فکر میکردم بهترینم اما همیشه یه خلاءدر روابط عاطفیم داشتم یا طرف ولم میکرد کسی که دوستم داشت ها یا من نمیخاستمش
به هزار در و دیوار میزدم خودمو کوچک میکردم فکر میکردم این درسته ولی همچنان اون رفتارها بود
تا اینکه با همین پارتنرم اشنا شدم از طریق پسردایی ایشون در یک گروه تلگرامی
من چون از ایشون بزرگتر بودم 10 سال اصلا به رابطه ای فکر نمیکردم بخام با این اقا دوست بشم تا اینکه ورق برگشت و این اقا بعد از بکی دوسال از اون گروه که من دیکه عضوش نبودم اومد تو زندگی من اولشم به حالت پیامهای مسخره بود و خنده دار همین تا اینکه ایشون بعد یه مدت از شخصبت من خوشش اومد و اومد باهام اشنا تر بشه از اولشم گفت قصدش ازدواجه ولی شرایط نداره منم قبول کردم چرا اینو قبول کردم چون عزت نفسم پایین بود میگفنم خب اگ این نشه دیگه سنم بالاتر میره دیگه نمیشه و خیلی باورهای دیگه
خلاصه بگذریم بعد یه مدت هی رابطه ما کات میشد و هی ادامه دار.خانواده اش کاملا در جریان بودند که منو دوست داره اما جرات حرکت کردن نداشت
ایشون فوق العاده مهربان خوش اخلاق خوش رو و خوش برخورد بود هر کاری برای خوشحالی من میکرد و حتی میدونست من مثبت فکر میکنم سعی میکرد کلمه متفی درباره مشکلاتش با من نگه هرچند بعضی وقتها دیکع خسته میشد و میگفت ار بیکاریش اما کلا سعی میکرد نگه.ایشون خیلی اقا و با شخصیت بود درکش بالا بود فهمش بالا بود و دلسوز
ینی 90 درصد خصوصیاتی که میخاستم داشت.پایه بود و رفیق مثل دو تا دوست و خوش قلب و چشم و دل پاک بودو دست و لباز بود
ارزوش یک لحظه کنار من بود که حالش خوب باشه
منو ایشون در کنار هم رشد کردیم بزرگ شدیم .هر.روز از اینکه ایشون اومد تو زندکیم از خدا سپاسگزارم که باعث شد به خودم و خدام نزدیک تر بشم .من هیچ بدی از ایشون به یاد ندارم انقد خوبی داره و داشت که من اگ بدی هم بوده اصلا یادم نیست
اما عزت نفس پایینی داشت جرات حرکت کردن نداشت همش از این میگفت سرمایه انچانی نداره
و سیگار میکشید
اینارو کی جذب کرده بود من
من ازاده ای که عزت نفسم پایین بود
که برای خودش ارزش قائل نبود که احساس لیاقت نداشت
اینارو چجور جذب کرده بودم از باورهای جامعه از خانواده ای که من شاد بودم میخندبدم بهم میگفتن دختر نباید بخنده زیاد
دختر نباید مثل بچه ها رفتار کنه باید بزرگ باشه
میگفتن تو خجالت نمبکشی با بچه ها بازی میکنی یا با سن پایین تر خودت رفت و امد میکنی و خیلی باورهای دیگه
ولی من به حرفششون گوش نمیدادم تازه گاهی در مقابل پدرم حاضر جواب بودم و تحقیر میشدم
نمیدونستم من مقصرم پدرمو و بقیه رو مقصر میدونستم
بخاطر تضادهایی که با این آقا پیدا کردم در روابط از طریق دستان خدا با قانون جذب و شکرکزاری اشنا شدم یه مدت همین جوری شکر گزاری میکردم حالم خوب بشه همشم تو خواسته هام فقط دلم میخاست این اقا کنارم باشه فکر میکردم اگ ایشون نباشه بهتر از ایشون نیست .فکر میکردم چون ما همو دوست داریم پس حتما ایشونه و یه ته امیدی به خوب شدن شرایطش داشتم که همه چی درست بشه اما یه مدت خوب یه مدت بد .تا اینکه گفتم با قانون جذب اشنا شدم بعد یه دوره از یه خانوم که استاد موفیقت بود گرفتم .البته که دوره این خانوم میشه گفت تکاملم بود باید طی بشه..و بعد که اشنا شدم فقط به نیت برگشتن ایشون(این آقا) تمرینی انحام میدادم ایشون هم بعد یه مدت بر میگشت اما یه مدت کوتاه بود.بعد تو همون گروه با یکی دو تا از خانومها اشنا شدم یکیشون از کامنتهای بچه های سایت استاد توهمون گروه میزاشت اون موقع اسم استادرو شنیدم اما مدارم پایین بود.دوستم بهم گفت بیا عضو سایت شو گفتم ول کن همین گروه خوبه هرچند من چیزی از دوره ایشون نمیفهمیدم و از دوره های رایگان اساتید دیگه موفقیت استفاده میکردم .و خیلی جالب بود وقتی که بچه های همون گروه میگفنن باید تغییر کنیم میگفتم خب من که مشکلی ندارم این اقا یا بقیه مشکل دارنباید اونا تغیبر کننددر این حد فکر کن
تا اینکه با یکی دیگه از بچهها اشنا شدم که ایشون عضو سایته الان.و وقتی منو اون اقا به تضاد جدی خوردیم و کات شدیم به قولی برای همیشه این دوستم از استاد شریفی و عباس منش صحبت میکرد منم تصمیم گرفتم تو اینستا گرام پیج این اساتید نگاه کنم.وقتی نگاه به نتایج استاد کردم سریع اومدم عضو سایت شدم.اصلا جنس حرفای ایشون با بقیه فرق داشت چیزی بود که میخاستم جواب تمام سوالاتمو داشت
دیگه احتیاج نبود برم از بقیه دوستام بپرسم(در حدی سوال بزام پیش میومد سر دومین سوالم میگفتن برو خودت بگرد دنبال سوالتحتی یکیشون اسم منو گذاشته بود ازاده سوالی)
خلاصه بگم من اومدم تو سایت از فایلهای رایگان شروع کردم رو خودم کار کردن بعد چند ماه این اقا دوباره برگشت(حالا چرا هی برمیگشت و من قبول میکردم بخاطر اینکه فکر میکردیم ما هم مداریم و اگ کسی هم مدارت باشه هی برمیگردهو امید داشتم همه چی درست بشه
ایشون برگشت و اولین دیدارمون انجام شد بعد دوسال .دیداری که قبلش هرچی زور میزدیم نمیشد.ومن هی میگفتم ایشون تلاشی برای من نمیگنه فکر میکنم چیزی که شنیده بودم که باید با تلاش بدست بیاد️️برعکس باورهایی که استاد گفتن بود
خلاصه دیدارمون به قشنگ ترین شکل انجام شد و بهتربن لحطات کنار هم داشتیم
این گذشت باز بعد چند ماه تو روابط مشکل داشتیم اینم بگم ما از لحاظ رفتاری هیچ مشکلی باهم نداشتیم مشکل ما شرایط ایشون بود همین.
خلاصه من زدم دوره عشق و مودت خریدم رو خودم کار کردم اما درکم پایین بود زیاد عمل نمیکردم به حرفای استاد فکر میکردم از لحاظ شخصیتی (عزت نفس)مشکلی ندارم.ینی به قول استاد من اونی بودم که استا میگه بعضی بچه ها دوست دارند چیزی که دلشون میخاد بفهممن نه حرفای منو
بعد من رو خودم کار کردم به قول خودم و به یه شغل هنری هدایت شدم و شروع کردم به همون کار .دقیقا 15 روز مونده به سال 1401.درامد من صفر بود تو همون 15 روز کلی به من روزی دادچیزی که فکرشو نمیکردم
3 روز از عید 1401 گذشت که این اقا پیام تبریک به من گفتن..من باز هم بخاطر احساس عدم لیاقت و خود ارزشی جواب پیام ایشون دادم تازه کلی خوشحال شدم که جواب داد همه چی
رابطه ما خوب شد ینی سال 1401 بهترین سال بود برام با وجود تمام تضادها تو روابط
چند بار دیدارمون فراهم شد به قشنگترین شکل ممکن.چون ایشون همشهری اقای زرگوشی هستند.و فاصله امون یکم دور بود..قشنگ ترین لحظات کنار هم داشتیم
تا اینکه تو خرداد امسال با وجود اینکه جند روز از دیدارمون گذشته بود همون دوستم که استاد به من معرفی کرد گفت آزاده تا کی میخای این رابطه رو ادامه بدی.البته تو همین بهار من بارها به خدا گفتم خدایا خسته شدم بهم نشونه بده که خدا از طربق این دوستم داد.گفت چند ساله باهمید چی شد نتیجه.تا چند سال دیگه میخای تحمل کنیچرا برای خودت ارزش قائل نیستی و عزت نفست پایینه.اینو که گفت بدون هیچ مقاومتی پذیرفتم مقصر منم.من مسبول همه چیزم.همش خودم بودم با باورها و فرکانسم ایشون جذب کرده بودم.چند دقیقه بعد این مکالمه ایشون با من تماس گرفتند که من بهش گفتم ببین اگ منو میخای بیا جلو یا به خانوادت بگو به من تماس بگیرند که حداقل منم بدونم و بمونم پات.گفت ازادع میدونی ارزومه با تو باشم خودت میدونی چقدر دوست دارم اما من شرایط ندارم بارها بهت گفتم ازاده من شرایط ندارم.گفتم اوکی پس دیگه با من تماس نگیر اگزم بگیری جواب نمیدم..و همه چی تموم شد اولش یکم تا چند روز حالم اوکی نبود اما هی میگفتم اشکال نداره باید لیاقتمو به جهان نشون بدم از این اقا یهترم هست و مطمینم خدا بهترینها رو برای ما هردونفر میاره یا من تغیبر میکنم و این اقا اگه تو مدار من باشه تغییر میکنه یا بهتر از ایشون میداد
اومدم رو فایلهای توحیدی ورایگان کار کردم فهمیدم چقدر شرک داشتم چقدر قدرت به دست بقیه دادم.بارها گوش دادم و کامنتها رو خوندم سعی کردم رو عزت نفسم کار کنم(با کمک همون دوستم) شخصبتمو تغیبر بدم…باور میکنی فرزانه جان وقتی شروع کردم رو کار کردن عزت نفس و تغیبر شخصبت گفتم خدایا من انقد داغون بودم نمیدونسنمفکر میکردم من بهترینم و ایرادی ندارم
الله اکبر وقتی شروع کردم کم کم ادمهایی اومدن تو زندگیم راهایی برام باز شد قبلا نبود.و خیلی تو این دوسه ماه نتیجه کوجک (البته اینا بزرگه میشه گفت)گرفتم.و روز به روز این شخصیت جدیدمو دوست دازمو دارم و خیلی از این مسبر راضیم.حتی بعد یک ماه این اقا پیام داد ازاده با دوستام اومدم کرمانشاه یادت افتادم چقدر بغصم گرفت(حساب کن ایشون برای هر چیزی اشکش در نمیومد حتی اگ ناراحت بود اما برای من اشکش دراومده بود اولین بار بود این اتفاق افتاد )من پیامشو خوندم و اشک ریختم اما گفتم نه دیگه تموم شد.جوابشو ندادم.دوبار بعدش تو ماه گذشته پسردایش تماس گرفت بار اول جواب دادم گفت باهاش حرف میزنی گوشی بدم بهش گفتم نه دیگه تموم شد خواهش میکنم شمام بامن تماس نگیرید..چند هفته بعد دوباره پسردایش تماس گرفت اما جوابشو ندادم دیگه.دیگه برام مهم نیست خودمم مهمم.امروز تولد این اقا بود.اگ قبلا بود سعی میکردم به هر طریقی شده حتی اگ با هم نبودیم تولد همو تبریک بگیم.اما دیکه من وابسته نیستم و برام مهم نبود.دیشب ساعت 12 شب زمانی که همیشه تولد همو تبریک میگفتیم من دستمو رو قلبم گذاشتم باهاش صحبت کردن که تولدت مبارک و بهترینها رو برات ارزو میکنم.امیدوارم وقتی ببینمت به موفقیت رسیده باشی.
ببخش کامنتم طولانی شد
ادامه کامنتو در جواب کامننم که اقای زرگوشی برام کامنت گذاشتم میگم دوست داشتی بخونشس تا وجود خدا را بیشتر درک کنی عزیزم
امیدوارم درسهای این کامنت برات مهم باشه .فقط خواستم بگم خودت مهمی هیج کس به اندازه خودت تو این دنیا مهم نیست.تو با اززشی تو با لیاقتی.رو عزت نفست کار کن.من نمیدونم رابطه شما چطوره و در چه حده اما فقط میگم احساس لیافتت و عزت نفستو بالا ببر همون افردا میان برات سردست میشکنن.چییزی که من تجربه کردم و ارزو میکردم این اقا به من زنگ بزنه.الان اونا ارزوی منو دارند..
بخدا فرزانه جان انقد ادمها هستند تو زندکی خودم ینی اطرافم ارزو دارند با من باشند.ببین وقتی رو خودت کار میکنی همه چی به نفع تو میشه این بار تو انتخاب میکنی کدومو بخای کدومو نخای..فقط بشین ریشه های وابستگی و رو در بیار.بشین لیافتتو بالا ببر قطعا بهترینها برات پیش میاد
هدف من از نوشتن این داستان فقط این بود از تجربه من استفاده کنی اگ دوست داشتی و با عشق برات نوشتم.من نمیگم با این پارتنرت تموم کنی میگم فقط رو خودت کار کن همین
تو بهترینی خیلی دوست دارم
ادامه کامنت در جواب کامنت خودم تو صفحه 7 نمیدونم دقیق چنده در جواب اقای زرگوشی ببین حتما تا خدارا بیشتر ببینی
0
سلام به روی ماهت خواهر خوبم
به به با یک دختر اصیل کرد زبان در حال عشق هستم…
عزیزدلم ، نازارم…
البته که میدونم نازار یه کلمه کردی به معنای دوست داشتن و عزیزدل و….هستش…
چقدر من این کلمه رو دوست دارم…چقدر دوستش دارم…
آزاده عزیزم ، روی ماهتو از دور میبوسم….
نازارم….چقدر تو منی…چقدر منیییییییی….
هرچی مینوشتی مخصوصا اولش که شاد و پرانرژی هستی ..انگار خودم بود…
آزاده جان، قبل از هرچیز سپاسگزارم که منو لایق این دونستی و تجربه و درسی که از رابطه ات گرفتی به من هم در اشتراک گذاشتی…
خیلی خیلی متشکرم….
قطعا این موضوع نمیتونه تصادفی باشه برای من و شما….
قطعا هم فرکانس هستیم که الان داریم باهم تبادل نظر میکنیم… داستان گذشته عاشقانه شمارو خوندم ، متاثر شدم …
اما خودم به وفور با این تجربه ها مواجه شدم…نه تنها من ، اکثر ادم ها حداقل یکبار توی زندگیشون از این تجربه ها بوده…
قبلا خودمو توبیخ میکردم، اذیت میشدم …فکر میکردم من کم هستم ..دست و پا میزدم و خیلی کارای دیگه که همونجور که گفتی ریشه همشون همون عزت نفس نداشته ای بود که سالها از باور های جامعه و خانواده و دوستان و ….به ما تزریق شده بود….
جنس چیزایی که تجربه کردی رو کاملا درک میکنم….
میدونی عزیزم .. منم مثل تو احساس میکردم اعتماد بنفسم بالاست…
واقعا توی بعضی موارد واقعا بالاست…
مثلا توی محل کارم وقتی جلسه یا کارگاهی باشه ..اولین نفری که صحبت میکنه خودم هستم…کوچکترین شون هم خودمم…!!!!
اما توی روابط با جنس مخالف من باور های خیلی خیلی خیلی اشتباهی داشتم…
میدونی جنس آدمهایی که من باهاشون برمیخوردم از نظر اجتمایی شاید بشه گفت از خودم بالاتر بود و اینو یک ضعف برای خودم میدونستم بخاطر همین ، خودمو پایین میکشیدم….
مثلا ، یه زمانی میگفتم خب من مشکل شنوایی دارم کمی…
پس حتما باید با کسی ازدواج کنم که یک نقطه ضعف داشته باشه..
یک مدت میشد اکثر کسانی که سر راهم سبز میشدن، یا عذر میخوام مطلقه بودن یا بچه داشتن!!!!!!!!!!! (( من هیچ وقت مطلقه بودن یا بچه داشتن رو بد نمیدونم و نمیدوستم))
چیزای دیگه ای برام مهم بود…
اما خب نگاه و باور جامعه در این مورد ضعف بود…
گفتم خب من یه نقطه ضعف دارم اونم داره…!!
تا دیدم نه چرا من همش باید روی این موضوع تمرکز کنم
اومدن تمرکزم رو عوض کردم…
اون موقع ها خواهر عزیزم که ایران زندگی نمیکنه ، شاگرد آقای شریفی و عرشیانفر بودن و کم و بیش از قوانین برام میگفت..
الان هم شاگرد استاد عباسمنش عزیز هستن و خیلی از دوره های ایشون رو خریدن و با صحبت های ایشون من به این سایت و این مسیر الهی هدایت شدم…
خب چند سالی درگیر روابط چندان مطلوبی نبودم..
اما هیچوقت زیر بار کمتر از اون چیزی که میخاستم نمیرفتم…
قانون رو نمیدونستم اما خب از ایده آل هام هم کوتاه نمی اومدم…
همین خواهرم میگه اندازه کل دخترای فامیل تو خواستگار داشتی ولی نتونستی یکیشون رو تور کنی!!!!! خخخخخ ..تورررررررر
الله اکبر از باورهای غلط جامعه …از کوچک کردن و تحقیر دختران سرزمینمون..!!!
بعد ازاینکه من چند ماه گذشته با سایت وقوانین آشنا شدم تا حدی، کم و بیش از رابطه با پارتنر یا کیس های ازدواجم برای خواهرم میگفتم…بالاخره ایشون چندین سال شاگرد این مکتب هستن و نتایج فوق العاده ای کسب کردن…
خب من الان درگیر یه رابطه هستم …یعنی دوتا رابطه !!!!
اینجا دیگه خجالت میکشم بگم اینارو ولی خب با خودم صادق هستم…
من اسم این رابطه هارو عشقی نمیزارم.. چون دل نبستم بهشون…چون از همون اول خط قرمز هامو براشون گفتم….
چون هرچی درس از تجربه هام گرفتم رو اجرا کردم…
بهشون گفتم دلبستگی نداریم…
رابطه باز هست….
انتظاری از شما ندارم شما هم نداشته باشین …
مثلا تولدم رو تبریک نگفتن…حتی یه ذره برام مهم نبود….
همیشه وقتی صحبت میشد .. بهشون میگفتم که هروقت صلاح دیدیم که بدرد هم نمیخوریم ..میتونیم ترک رابطه کنیم..خیلی بهشون برمیخورد… میگفتن مگه چموووونه؟؟؟؟؟
مثلا یه هفته هم زنگ و پیام نداشته باشم ازشون مهم نیست..
این اواخر از یکیشون داشتم فاصله میگرفتم خودم نمیفهمیدم و به یکی دیگشون دلبسته میشدم…
همین چند روز پیش تو دهنی محکمی از این شرک خوردم…
و اومدم مصمم تر روی عزت نفسم کار کردم…
همونی که میگفت چرا منو نمیخوای..؟؟؟؟؟!
بهم گفت …چیزی نگووووو که فکر کنم همو نمیفهمیم…
بهم برخورد…
گفتم این داره تهدیدم میکنه به رفتن ؟؟؟؟ بخاطر کدوم حرفم…؟؟ مگه چی ازش خواستم…
فقط گفتم تنها میخوام برم سفر…
اونم گفت چرا تنها؟؟
گفتم چون دوست دارم..
گفت خب پس وقتی میگم میخوام تنها باشم درکم کن..
گفتم ببخشید چند بار من خاستم خودمو توی لحظه هات جا بدم؟؟؟؟؟؟؟ هروقت تو هرجا رفتی من حتی نپرسیدم کجا رفتی…!!!!
میدونی فهمیده بود دلبسته دارم میشم!!!!
اون داشت فاصله رو حفظ میکرد…..
تو دهنیشو هم محکم خوردم….!!!
الان اینقدر ساخته شدم که دیگه دل نمیبندم ..فقط آشنا میشم…..
داشتم به خواهرم میگفتم که مثلاً با اینها چه صحبت هایی دارم..
ایشون گفتن ببین فرزانه ….تو هرچی تجربه میکنی نتیجه باور های خودته.
زمانی که تو با خودت توی صلح باشی…دیگه نیاز نیست کاری بکنی …نیاز نیست بحث کنی با کسی..نیاز نیست دنبال راه حل باشی…
جهان یکی میزاره توی زندگیت که مثل خودت توی صلح باشه….
تو الان داری نون باورهاتو میخوری…
پس هرچی بهت میگذره رو قبول کن و بپذیر و باهاشون نجنگ..
این صحبتش قشنگ منو بیدار کرد و گفتم خب این دو نفر واقعا آدمهای خوبی هستن هر مشکلی هست من با خودم توی رابطه آوردمش….
بهش گفتم میدونم، بقول تو مقاومت نکردم…
پذیرفتم…
تصمیم گرفتم باهاشون نجنگم و رها باشم و اصلا نه قصد ترک داشته باشم نه قصد وصل…..
من فقط باید روی خودم کار کنم ..من فقط باید خودمو لیاقتم رو ببینم….
خودمو بسازم …اون میاد…به موقع در بهترین زمان ….ساده شیک عزتمندانه...الهی…
از وقتی که اون سیلی رو خوردم …چون خودم فهمیدم دلبسته و وابسته شدم..
نشانه ها یکی یکی اومد…هدایت ها یکی یکی اومد…..و فهمیدم من فقط باید به خدا توکل کنم ..باید با خودم عشق کنم باید با خودم توی صلح باشم که بگم اره هرچی گفتم حرف مفت نبود…و واقعا توکل کردم و ایمان داشتم و تسلیم شدم..
تا الله یکتا مزد صبوری و توکل و ایمانم رو بده…
میتونی عزیزدلم….بقول تو من یا ما فکر میکنیم خیلی میدونیم ، قانون رو درست نمیفهمیم…هرجور دوست داریم میفهمیم و برداشت. میکنیم…
میدونی عزیزدلم من میدونممممم توی رابطه برای داشتن یه رابطه خوب….اول اول اول من باید عاشق خودم باشم هیچ عامل بیرونی توی جذب چیزی که میخوام نقش نداره….
میدونم وقتی خودم عاشق خودم باشم….عاشق خدا باشم…اون میاد..همونجوری که میخوام…
اینو باید اینقدر تمرین کنم اینقدر تکرار کنم…تا بره توی تک تک سلول های وجودم و یادم نره ..اووووول باید عاشق خودم باشم….
خودم…..
میدونی ابراهیم جان خیلی قشنگ اساس رابطه رو توی دیدگاه دو فایل قبلی باز کردن….
اینکه من اول خودمو ببینم دوست داشته باشم..لایق بدونم … و بپرسم من چی میخوام….من الان از رابطه چی میخواااااام..
باید روی زیبایی های رابطه ها و انسان ها و ….تمرکز کنم
با توجه کردن بهشون من اونارو توی زندگیم دعوت میکنم….
باور هامو درست کنم…
و اگر توی رابطه ای هستیم هم فقط به زیبایی ها توجه کنیم و اعراض از نازیبایی ها…
و همونجور که دست روی قلبت گذاشتی و برای تولدش براش انرژی خوب فرستادی ما هم برای کسایی که توی زندگیمون بودن و رفتن..انرژی خوب بفرستیم….
خب خب نکته اینجاست که من الان که اینارو میدونم …باید عمل کنم….
دیگه بعد اینهمه درس و عبرت باید خیلی ضعیف باشم اگه بخوام عمل نکنم…
باید به هرچی میدونم عمل کنم..
باید هرجا ذهنم داشت گولم میزد تو کمی…
بیا یکم از خودت مایه بزار…
تا دوستت داشته باشه …
یا هرچیزی مثل این…..
مچ خودمو بگیرم…
میدونی اگه خیلی خودمونو لایق بدونیم و عزت نفس داشته باشیم هم دیگه هیچکدوم از این نجواهای باطل ذهنی رو اساسآ نداریم هم….!!!!
عزیزدلم …البته که خسته نشدم از صحبت های که داشتی …و خیلی دوست دارم ببینم برای آقای اسدالله چی نوشتی... ادامشو از اونجا پیگیر میشم…
نازارم…
تو لایق بهترین هایی …
تو شایسته عشق و احترای
تو عزیز خدای عز وجلی…
تو روح پاک خدایی
تو زیبای دوست داشتنی ، لیاقت یک زندگی پر از عشق و شادی و ثروت و برکت و سلامتی رو کنار همسر الهی و بهشتی داری….
برات از صمیم قلبم از درگاه رب العالمین امضای خدا پای خواهش قلبیت رو دارن..
بی نهایت دوستت دارم..
ماااااچ به روی ماهت
سلام به آزاده ی آزاد و رها
آزاده جان میدونستی امروز 777 مُین روز عضویتت تو سایت بود؟ من الان دیدم ، این اعداد بی حساب و کتاب نیستن،هیچ چیز تو جهان بی قاعده و قانون نیست 7 عدد ارزشمندیه اونم سه بارپشت هم قطاری خخخخ حتما حکمتی توش هست برات
خدا میدونه چقدرررررررر درس داشت کامنتت برام،فقط خدا میدونه چقدرررر به تک تک جملاتت نیاز داشتم ، دختر توچطورتونستی اینقدرخوب رو خودت کارکنی؟ تحسینت میکنم واقعاکه چه تعهدی الله اکبر واقعا قابل تحسینی یعنی من خودم رو جای توگذاشتم هربارکه میگفتی اون آقا که سالها برای یه لحظه باهاش بودن کلی کلاس و تمرین و دوره رو میرفتی چندین و چندبار التماس کرد، میگفتم الانه که آزاده جون بنویسه من دیگه جوابش و دادم و باهم زندگی خوب و خوشی روشروع کردیم ولی دقیقا مثل بعضی از دوستان ماکه همسرمعتادی داشتن و هربار این معتاد قول میداد دیگه ترک میکنه اون دخترساده بخاطر عشق و وابستگیش باور مبکرد و دوباره میرفت باهاش زندگی میکرد. دوماه بعد روز از نو روزی از نو، مثل یویو سالهای سال این رابطه مخرب ادامه داشت.اما شما چه کردی باورنکردنی ، از همه مهمتر چقدر قشنگ با جزئیات خودافشایی کردی و نترسیدی از قضاوت و… خداخیردنیا و آخرت بهت بده که هرچی بردلت اومد به قلم آوردی ،دوست دارم تمام کامنتهات و بخونم و بیشتر بدونم چطور به چنین تعهد باورنکردنی بعد اونهمه وابستگی رسیدی، دست مریزاد، احسنت باریکلا، دمت گررررم، گل کاشتی، ایول، میبوسمت نازنین
سلام به پریای عزیز و دوست داشتنیم
سپاسگزارم برای کامنتی که برام نوشتی .خیلی دوست دارم
کامنتت امروز بعدظهر دست من رسید حتما خدا بهترین زمانوشو الان دونسته
در مورد 777 روز من اصلا نمیدونستم و امروز کامنتت اومد خیلی خوشحال شدم و اینو بادم اومد
که کسی ز اسرار جهان هیچ نداد نه من دانم نه تو
و خیلی خوشحال شدم
در مورد ابنکه با جزییات نوشتم من اصلا هیچ ابایی ندارم این سایت تنها سایتی که میشه بدور از قضاوت ادم حرفاشو بزنه بدون ترس
البته من ناخوداگاه بعضی جاها واقعا ابنطور رفتار مبکنم و برام مهم نیست بقیه چی میگن بعضی وقتهام ن
در مورد رهایی عزیزم من کلا یه ادمیم وقتی تصمبم جدی بگیزم در هر کاری سریع عمل میکنم دیگه به بعدش فکر نمیکنم
نمیگم من صدرصد به تصمیماتم عمل میکنم اما وقتی تهعد جدی بدم واقعا عمل میکنم.بعضی وقتهام نه.البته الان که سریع قانون یادم میاد و عمل میکنم
یه چیزی یادم اومد بگم 7با8 سال پیش من دم عید بود یه جایی کار کردم داخل یه مغازه بود که لباس زیر زنونه میفروخت فروشندکی کردم حدود 1 ماه اونجا بودم که یهو گوشیم سوخت و بعد چند روز چادرم خورد به بخاری سوخت
صاحب مغازه یه آدمی بود مشتری نداشت به من میومد میگفت تو مشتری میاد به زور جنسو بهش نمیدی منم تو کتم نمیرفت
(البته یه زمانی بود چادر مبپوشیدم کلاس قران میرفتم وگرنه هی نمیپوشم)بعدفهمیدم اینجا جای من نیست و خدا میگه برو
با دوستم تو اون مغازه بودیم که دوستم یه هفته وایساد بعد یه کاری براش جور شد رفت و من موندم که اون اتفاقها افتاد بعد همون دوستم که فهمید منم نمیخام اینجا بمونم از طرف خود خدا یه اگاهی میبینه که کانون قلم چی به یه منشی نیاز داره و به من زنگ زد گفت میری گفتم اره
من حتی دیگه به صاحب مغازه نگفتم مبخا برم سریع رفتم به یه فروشنده دیگه گفتم بهش بگو حقوقمو بده که من دیگه رفتم و اینجا نمیمونم
ایشون حتی حقوق منو عمدا بعد دو هفته داد اونم بخاطر اینکه من بی اجازه اش رفته بودم 50 تومن حقوقمو نداداون زمان ناراحت شدم حقمو خورد خیلی هم بهش گفتم اما نداد
البته مهم نیست چون خدا دوستم داشت نزاشت من جای اشتباه بمونم
خدایا شکرت واقعا
(الان که این خاطره یادم افتاد یهو قانون یادم امد که ببین خدا نخاست من پیش ادم و جای نا مناسب و اشتباه بمونم ولی مثل رزا که یک ماه کار کرد داخل رستوران منم اونجا یک ماه کار کردم که پولش برام بمونه.یه جورایی تکاملم بود که برای خرید طلا و گوشی که با حقوقی که از قلم چی هم میگرفتم و عیدی هایی که بهم داده بودند تو اسفند من تونستم اون چیزایی که میخام بخرم..همون سال چند ماه بعد عید من با این اقا اشنا شدم.الان یادم اومد فک کنم سال 97بود یا 6دقیق یادم نیست
الله اکبر از هدایت خدا
واقعا خدایا صدهزار مرتبه شکزت
من وقتی رفتم به اون قلم جی سریع به داداشم گفتم یه گوشی و یه تیکه طلا زنجیر پلاک بود اگ اشتباه نکنم برام بخر با پولی که داشتم و حقوقی که از قلم چی میگرفتم و عیدیهایی که داداشام اینا بهم داده بودند چون اون زمان ماهی 200 هزار حقوق میداند
و یه مقدار پول کم داشتم و اون زمان من تو مدار استاد و قانون نبودم مثل همه فکر میکردم باید قسطی بخرم و نمیتونم و رفتم گوشی و طلا رو قسطی خریدم دوماهه
هرچی داداشم گفت بابا دونه دونه بخر سختته قسطش گفتم خدا میرسونه سخت نیست بخر و خریدممنظورم اینه وقتی بخام صدرصد کاریو انجام بدم واقعا دیگه بهش فکر نمیکنم چی میشه انجام میدم
در مورد رابطم من چند سال بود واقعا خودم رابطه رو کشش دادم و برای خودم ارزش قائل نبودم
همش منتظر تماس بودم اگ دیر زنگ میزد.وابسته بودم البته ایشونم بود.رابطه هه قشنگ بود ها باهم خیلی خوب بودیم اما من وابستگیم زیاد بود و بخاطر شرایطش گاهی به تضاد میخوردیم و من ادامه میدادم.دیکه بعد عید خسته شدم یه جایی کم اوردم و خیلی باهمم خوب بودیم در عین دوست داشتنمون .جوری شده بود عادت کرده بودیم به دیدن هم اگ دیدار نمیشد سختمون بود ینی وابستگی بیشتر شده بود
اینجا دیکه خدا هدایت کرد دوستم با من تماس گرفت(ینی من دو هفته قبلش با دوستم تماس گرفته بودم ایشون کار داشت یادش رفته بود تماس بگیره که طی همون دو هفته ما دیدارمون اتفاق افتاد دقیقا خدا اینجوری هدایت کرد که دو روز بعد دیدارمون در خرداد دوستم با من تماس گرفت گفت یادم رفته که تماس بگیرم اینم کار خدا بوده
بعد گفت چه خبر و از رابطه چه خبر منم خیلی با ریلکس و خوشحالی تمام اتفاقات تعریف کردم فکر کردم بهترین رابطع رو دارمیهو دوستم گفت آزاده یه لحظه به خودت بیا تا کی میخای ادامه بدی جند سال دیگه میتونی با این شرایط که به امید اینکه ایا شرایط درست بشه بمونی پای این اقا
گفت من اصلا نمبخام وادارت کنم که کات کنی اما خودت بشین بهشون فکر کن بعد تصمیم درست بگیر یا ادامه بده یا تمام کن
خدای من شاهده همون لحظه این اقا اومدپشت خط بدون فکر کردن بهش گفتم اگه میخای با همین شرایطط با خانوادت بیای جلو من میمونم پات تا درست بشه همه چی اگ نه ما وابستگیمون بیشتر شده بهتر تمموم کنیم
که ایشون گفتن من با وجود اینکه دوست دارم اما بخدا به جان خودت شرایط ندارم
وقتی قسم منو میخورد ینی همه دنیاش بودم.خخخ
همین الانشم به دوست داشتنش شک ندارم اما من دست خدازا بسته بودم
بعد بهش گفتم پس اوکی دیگه اسم منو نیار من جوابتو نمیدم حتی تماس بگیری یا پیام بدی مگه مادرت تماس بگیره
شاید ما راهمون از هم جدا بشه
شایدم یه زمانی مال هم شدیم اینو خدا میدونه
حتی ایشون گفت من که این امید ندارم اما بهتره بری زندکی خودتو بکنی من ارزوی قلبیم اینه تو خوشبخت بشی چه با من چه با هرکسی دیگه(خخخ اینو الان گفتم اشک تو چشام جمع شد)خخخ
این اشک هم بخاطر دوست داشتنش.خخخ
بگذریم
خلاصه اینو گفت گفتم اوکی خدا نگهدارت همون روز من یکم ناراحت شدم حتی گریه کردم اما هی گفتم آزاده تو لیاقتت بهترینه این همه سال وقت تلف کردی پس بیخیال
دیگه بعد چند ساعت گریه و ناراحتی من تموم شد اما تا یه هفته کلا بی انگیره بودم و همش میگفتم من لیاقتم بهترینه مهم نیست اصلا
واروم میشدم
ولی طی این یه هفته چند تا کار مهمم انجام دادم
مثلا سعی کردم زباله ترو خشک جدا کنم که حسم خوب بشه
کلا وسط غذا و اخر غذا اب رو ترک کردم
به تمیزی خونه بیشتر اهمیت دادم با حس و حال خوب
اینجوری حسم خوب شد بعد یه هفته اومدم رو عزت نفس و شخصیتم کار کردم
و دارم ادامه میدم و خداوند راهایی رو باز کرده ارتباطهایی رو برام درست کرده با آدمهای درست هیج وقت فکرشو نمیکردم این اتفاقها بیفته
و هی کم کم رو شخصیته کار میکنم اولش سخت بود مثلا بگم چشم یا بگم بفرمایید.ولی انجام دادم از هر 10 تا 5 تا میگفتم
سختم بود بحث نکنم اما سعی کردم که یه بار انجام ندادم خودمو اذیت نکنم البته اوایل اذیت میکردم چرا من فقط یه بار بحث نکردم و 9 بار بحث شد بعد اون دوستم خیلی تو این مسیر کمکم کرد من سپاسگزارشم از شاگردهای استادم هست
بعد گفت خودتو سرزنش نکن از همینها الگو بکیر هی یادت بیار هی تکرار کن
هنوزم رفتارها و ترک عادت هنوز جز شخصیتم نشده و 3 ماهه اما
کم کم هی ادامه دادم و میدم و خیلی خوشحال و راضیم
و طی این 3 ماهه این اقا و پسردایش که واسطه اشنایمون بود 4 بار تماس گرفتند و پیام دادند
حتی ایشون اومده بودند کرمانشاه یاد من افتاده بودند کسی که اشک نمیریخت به من پیام داد یادت افتادم کلی اشک ریختم اما من جوابشو ندادم با وجود اینکه اشک خودمم دراومد همون لحظه اما گفتم من مهممم ن هیج کسی دیگه
پسردایش چند بار تماس گرفت جواب ندادم بجز یه بار گفتم دیگه جواب نمیدم
حالا ببین منی که وایسته و منتظر یه تماس ایشون بودم
اما الان ایشون دنبال منه
ایشون بیشتر قدر منو میدونه
و من همیشه و همیشه دعاش میکنم و خاطرات خوبش یادم میاد.چون ایشون باعث شد من خودمو بشناسم و خدارابیشتر بشناسم .بیام تو این مسیر با اومدنش تو زندگیم.بارها و بارها چه وقتی باهم بودیم چه الان که نیستیم من هم از خودش هم خدا بخاطر وجودش سپاسگزاری میکردم و میکنم ایشون باعث شد رشد کنیم در کنار هم .هنوزم دوستش دارم اما برام مهم نیست چه اتفاقی میفته فقط میگم خدایی که منو تا اینجا اورده بقیشم میاره و فردی که هم فرکانس منه میاد تو زندگی من چه ایشون باشه چه هرکس دیگه
خدایا شکرت
سپاسگزارم ازت پریای عزیز باعث شد دوباره قانون برام یاداوری بشه
انشالله تو همین ماه یا ماه بعد تمام اتفاقات قشنگی که برام افتاده و نتایجم رو داخل کامنت طی این 3 ماه تعهدم مینویسم
خدایا شکرت
خیلی دوست دارم
در پناه الله یکتا باشی عزیزم
بنام آرامش بخش دلها
سلام و درود فراوان بر عزیز دلم ”
بر تاج سرم ”
بر گل معطر ”
بر نگار من ”
اومدم توی سایت یه حسی گفت برات بنویسم ”
گفتم بابا من دیروز نوشتم ”
برای عشقم (ببخشید بابت صمیمیتی که دارم میگم )
برای خواهرم’
گفتم چشم می نویسم ”
هر کجا هستی حالتون عالی و متعالی
مواظب خودت باش
سفر توحیدی خوبی داشته باشی .
توحیدی باش دختر ”
شجاع باش ”
خداوند به شجاعان پاسخ میدهد ”
به قول سمانه (فرشته ی عاشق الله )
به توحید برسی
به همه چیز میرسی ”
فرزانه جان توحید ”
توحید و توحید
دقیق حس من اینه ”
بیفت تو بغل خدا ،
احاطه بشی از وجود خدا
اینجوری بهت خوش میگذره.
کامنت های سمانه رو زیاد بخون و روشون خیلی فکر کن.
تمرکز کن”
مو به تن آدم سیخ میشه ”
این فرشته لبریز از عشق خداست.
الله اکبر
الله اکبر
اسمشم آرامش میاره.
بازم دوست دارم
بازم عاشقتم
مواظب خودت باش
خودتو بسپار به اون
تسلیمه
تسلیم باش.
در پناه رب العالمین باشی .
فرشته ی نازنین
سلام سید جان.
سلام برادر خوبم.
شما یه دونه از فرشته های مهربونِ خدایی رویِ زمین.
من بی نهایت از خدا سپاس گزارم برای وجودِ نازنین و سرشار از مهرِ شما نسبت به خودم، نسبت به همه ی بچه های سایت…
هر کامنتی از شما میخونم داری با کلامت، با قدرتِ کلامت، روحِ پاکت، روحِ پاکِ بقیه رو نوازش میکنی.
قلبی که داری، عینِ الماس میدرخشه.
از خداوند میخوام نورِ وجودت رو لحظه به لحظه بیشتر کنه.
ظرفِ وجودت رو بزرگتر کنه، چون هر چی بزرگتر میشه مهربونیِ بیشتری پخش میکنی بینِ همه…
امیدوارم انقدر ظرفت بزرگ شه و نعمتهای خدا رو دریافت و فعال کنی برای خودت که لحظه ای الهی شکر، الهی شکر از زبون و قلبت نیوفته.
از قلبم برات میخوام تو زندگیت شاد باشی کنارِ عزیزانت، در کنارِ بهترین همسفر قرار بگیری و با هم پله های رشد رو بالا برین…
به قولِ خودت که برای فرزانه جانم نوشتی:
برو بالا، برو بالاتر…
سید جان، همین الانشم ظرفیتِ قلبت خیلی بالاست، من از خدا میخوام انقدر ظرفیتِ قلبت رو بزرگتر کنه که خدا رو تو هر ثانیه ی زندگیت، بدونِ توقف، حس کنی.
این کامنت، که کاملا هدایتی به سمتش اومدم، بهم انگیزه داد ازت تشکر کنم برای محبتی که در پاسخ ها برای خودم مینویسی.
و محبتی که اینجا در پاسخِ دوستانم، نسبت به من داری و ازم یاد کردی…
قند تو دلم آب میشه تو کامنتها میخونم بچه ها از سمانه جانم، یاد میکنن…
دوست دارم از کلمه سمانه استفاده کنم، به جای من…
دارم تمرین میکنم از منیّت جدا شم…
اینم یه روشیه:)))))
تا الان که خوب جواب داده برام.
اعتبارِ هر زیبایی از اللهِ یکتاست.
هر کدوم مون که باعثِ خوشحالیِ مخلوقی میشیم از قلبمون میاد…
قلب هم که جایگاهِ خداست…
ما خلیفه های خدا روی زمینیم برای همدیگه…
خدا از زبانِ ما و بی طریق روشِ دیگه، پیامهاشو میرسونه دستِ بنده های دیگه اش…
سمانه، سپاس گزارِ خداست تا همیشه، که اینجاست و این همه دوستِ ناب و پاک و مهربون داره.
یه صحنه ای شکار کردم امروز عصر تو پیاده روی که حس میکنم اینجا بنویسمش، واسه یکی از مهربونترین داداش های دنیا، سید عظیمِ بساطیانِ نازنینِ سایت:
یه خانمی تو پیاده رو، سوسیسی که خریده بود رو داشت پوست میکند بده به یه گربه جان بخوره…
یا خدااااااا
از کنار خانم که رد شدم گفتم دَمِ شما گرم…
میدونی به چی فکر کردم اون لحظه سید جان؟
که خدایا، این بنده ات چه مهربونه، داره از غذایی که واسه خودش خریده به مخلوقت میده….
الله اکبر
خدایا شکرت که چشمهام داره بازتر میشه واسه دیدنِ قشنگی هات، مخلوقاتِ نازنینت…
دیشب که از تولد خواهرم برمیگشتیم، یهو وقتی از ماشین پیاده شدم یه عالمه ابر خوشگل دیدم تو آسمون، با یه ماهِ کامل و بزرگ و زیبا…
خدا رو شکر همسرم هم کاملا توجه میکنه به زیبایی ها و تازگی ها داره تو دفترچه اش روزانه مینویسم، صداش کردم که ببین ماه چقدر بزرگه، چقدر نزدیکه…
حس میکردم ماه اومده نزدیکِ ما انقدر که بزرگه…
انقدر که دلم میخواست بچینمش…
چی تو زندگیمون قشنگتر از اینه که از وقتی داریم روی خودمون کار میکنیم، چشمهاتون بازتر شده به قشنگی های خدا…
آیا میشه روی این نعمت قیمت گذاشت؟
من نمیتونم…
من دلم میخواست، ماهِ زیبا و کاملِ دیشب رو بذارم روی قلبم…
سید جان، این عشقی که به همه مون میدی با صفایِ باطنت، به قول پاکیزه جانم، کرور کرور برگرده سمتِ خودت، زندگیت، عزیزانت…
هر ثانیه ات پر شه از شادی و آرامش، انقدر که الهی شکرت، الهی شکرت از زبونت نیوفته…
چقدر خوبه که سایت، سید عظیم بساطیان رو داره.
در پناهِ رب العالمینِ نازنینم باشیم همگی.
دقیقا وقتی دکمه ارسال رو زدم، نقطه آبی مشاهده شد.
این یکی از جذابترین نشانه های خداوند، برای منه.
الهی شکرت برای نعمتِ مهربونی.
سمانننننه نازنینم سلام به روی ماهت عشقممممممم…
امروز هرچی دنبال کامنت و دیدگاه جدیدت گشتم پیدا نکردم…
تا اینکه همین الان نقطه آبی سید عظیم رو دریافت کردم که نوشته بود کیف کرده که براش نوشتی برو بالااااااا…..
وای خدایا سمانه عزیزم این سید جان چه قلب لطیفی داره به الله قسم…
چیزایی میگه که من دخترم نمیتونم اینقدر با لطافت بهشون فکر کنم….
تحسینش میکنم….
واقعا ها دعایی از درگاه خدا براش درخواست کردی ، من کرور کرور براش از صمیم قلبم درخواست میکنم….
خیلی خاصه….عین یه فرشته توی کامنت ها هی میگرده و هی عشق میده اونم چه عشقییئییی!!!!
عظیم عزیزم دوستت دارم
برووووو بالاااااااااا…
در مورد ماه نوشتی عزیزدلمممممممم...
ماه دو شب پیششششش چقدر چقدر چقدر یا عظمت بود …اونقدر با عظمت بود که من تا همین دیشب داشتم بهش توجه میکردم و عشق میدادم …
وای که چقدر ماه ، این ماه بنظرم زیبا اومد…
حتی سایه های روش هم برام قابل لمس بود….
کامنت های دوستان رو هم که خوندم ..متوجه شدم خیلی از عزیزان متوجه زیبایی و عظمت ماه دوشب پیش شده بودن…
این همزمانی واین فرکانس مشترک خیلی خیلی برام لذت بخش بود…و یه نشونه و هدایت عالی بود که تا بفهمم بله….توی مسیر درستی هستم و اینا همش نشانه ست…
چقدر خوشحالم که اینجا هستم و با اینهمه فرشته پاک و الهی همصحبت و هم مدار شدم…
چقدر تحسین میکنم شما و همسر الهی تون رو ، چقدر به عشقی که بین شماست به هماهنگی و صلح و آرامشی که بین شماست دورود میفرستم….
لایقش هستی سمانه جانانم…لایقش هستی …
الهی شکرت اول اول برای وجود نازنین سمانه صوفی قشنگ و دلربای من…
الهی هزاران هزار مرتبه شکرت بخاطر هماهنگی و عشق و صلحی که بین سمانه و یار زندگیش هست….
الهی شکرت که همسر سمانه جان، یار بهشتی چون سمانه رو داره…. خوشا به سعادتش….
چه شووووود!!!
خیلی خیلی خیلی بیشتر لایقش هستی…
عاشقتمممممم خب؟؟؟
برو بالااااااااا عزیزدلم….
بووووووس به روی ماهت
سلام فرزانه جانم.
الان واردِ فرکانسی شدم که بتونم بنویسم برات.
دیگه اصلا به خودم فشار نمیارم که زود باش، پاسخ بنویس برای محبت دوستات و ازشون تشکر کن…
میدونی چرا؟
چون اگه دلی ننویسم نه به خودم مزه میده نه به دوستم…
چون میدونم ما میتونیم عشق و محبتِ خالص رو تشخیص بدیم از ورایِ این کامنتها…
عصر، که نقطه آبی، کامنتتو رسوند دستم، خوشحال شدم. جدیدا تا نقطه آبی مشاهده میشه بلافاصله میگم الهی شکر با یه لبخند روی صورتم.
تولد اول شهریورت مبارک فرزانه جانم.
منم 36 سالمه و با عشق و افتخار یه شصت و شیشیه باصفا هستم :) (ایموجیِ بازکردنِ نوشابه برایِ خود و خنده ی دندونیِ زیاد)
جالبه بعد از اینکه نوشتم برات فایلهای آرامش در پرتو اگاهیِ استاد رو گوش بدی هدایت شدم به کامنتت در صفحه ی قسمت اول این فایل.
اینجا بهم ثابت شد که تو چرخه ی هدایت، مهم نیست من چطوری فکر میکردم در مورد چیزی یعنی میدونستم یا نمیدونستم، من فرستاده شدم که یادآوری شه بهت همون مسیر رو ادامه بدی…
از کافه رفتنت تنهایی و تولد گرفتن برای خودت خیلی کیف کردم…
تو نظرمه حتما تجربه ی تنهایی کافه رفتن و بردن دفتر سپاس گزاری مو اونجا، حتما تست کنم…
اونجا هم خلوت کنم با خودم.
و تنهایی خودمو دعوت کنم و لذت ببرم از تنهایی با سمانه جانم.
ممنونم از همه ی تحسین هات.
از همه ی انرژیِ قشنگی که برای من و همسرم فرستادی.
بهترین و توحیدی ترین همسفر واردِ زندگیت بشه، به طوریکه الهی شکر الهی شکر از زبون و قلبت نیوفته فرزانه ی قشنگم.
مرسی که انقدر قشنگی و قشنگ مینویسی.
مشتاقِ دیدنِ روی ماهت در پروفایلت هستم.
ماچ به رویِ ماهت.
خدایا شکرت برای دیدن، شنیدن، خوندن، نوشتن، حس کردن، درک کردنِ زیبایی های جهانِ پهناورت.
بنام خالق زیبایی ها
می نویسم با قشنگ ترین احساسم
برای بهترین خواهر دنیا
سلام بر خواهر توحیدی
و بی نظیرم
می نویسم برای خواهرم
(همیشه نقطه ی خواهر میفته میشه جواهر )
متشکرم بابت لطف بیکرانت
تشکر دارم از سر و دل
خواهری دارم از برگ یاس و
زلال تر از آب چشمه
توفیق روز افزون رو دارم برات.
اینجوری ننویس دختر خوب .
منم سرشار از احساسم
خدای ناکرده، میفتم.
بیا درستش کن .
من چقدر خوشبختم
که سمانه ای دارم
آزاده ای دارم.
فرزانه ای دارم.
شما برای من نعمت اید.
خدایاشکرت
برای وجودت .
خدایا شکرت و ممنونم ازت .
ازتو سپاسگزارم ای معبود من .
منم خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم.
تو این سایت الهی
که سمانه ” رو داره
که دوستان نابم رو داره،
چقدر زیبا
چقدر زیبا
همیشه آرزو داشتم
که دوستان خوبی داشته باشم .
بله، بسیار ی از آنچه که دارم،
همان دعاهایی بود.
که فکر میکردم خدا آنها رو نمی شنود ،
خدایا برای داده هایت شکر ،
الهی در های مهربانی به روی دلت باز شه. دختر
تو شایسته ای ”
تو بهترینی ”
عزیز تر از جانم ”
شما کلامت
نفست
حرفات
همش توحیدیه .
خداوندا دوستان خوبم
شاد و خوشبخت
باشند .
مرسی که برام نوشتی ”
چقدر با کامنتات
حس و حالم
توحیدی میشه و
باعث میشه بیشتر
به اون منبع وصل شم.
فرشته ی عاشق
روز گارت شاد شاد
بزم عشقت پر سرور
قلب نارنینت از غصه دور .
عمر شیرینت بلند .
چقدر خوب گفتی
برو بالا …. دوست دارم
من بیشتر ….
کلی انرژی گرفتم. و کلی خندیدم .
(داری میای تو خط ایول دختر )
مواظب خودت باش.
در پناه رب العالمین
باشی.
سلامتی
ثروت
مهر ، روابط عالی
آسایش روح
آسایش دل .
هر چه لطف خداست.
رو برات آرزو میکنم.
دوست دارم من بیشتر
برو بالا …
بنام خدای زیبایی ها.
خدایاشکرت که در فرکانس دیدن این همههه زیبایی هستم.
سلاممممممم استاد عزیزم مریم جانم.
فایل با چه صحنه زیبایی آغاز شد،شکر گزاری مریم جون ،،،،،
شکر نعمت،نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
مریم جان ممنون که از تمرین شکرگزاری برامون گفتی،شکر گزاری من طی مراحلی تکاملی پیش رفته و نزدیک به یکی دو سال هست که هر روز صبح شکرگزاری میکنم ،یه قسمت از دفترمم اختصاص دارم به زیبایی ها و نکات مثبت هر روز ،از صدای زیبای پرنده تا دیدن روی ماه مادرم و بغل کردنش.هر روز هم به زیبایی ها و نکات مثبت بیشتری هدایت میشم،خدای منن مهربان من زبانم کوتاه میاد در شکر نعمت هایت،چقدر خوبههه نشستن تو دل طبیعت و شکرگزار بودت،چقدر زیباستتتتت این صدای آب و درختای سروی که سر به فلک کشیدن و سبزی رنگشون ترکیب فوق العاده با آبی آسمون داره،مریم جان چقدر هر روز ماه تر و خوش اندام تر میشی و اینه برکت تعهد به آموزه های استاد.
استاد عزیززززم عاااشقتم که همیشه مریم جونو تعریف و تحسین میکنی و با عشق ازش حرف میزنیییی،چقدر زیباست رابطه ای به عاشقانگی،چقدر زیباست دست در دست عشق تو همچین جاده معرکه ای قدم بزنی ،جاده ای که تماما پر شده از زیبایی ها،خدایاشکرررررت.
خدا بهتون قوت بده استاد عزیزممممم.
خدا بهت قوت بده مریم بانوی شایسته که همیشه پا به پا و همراه استادین.
چقدر خوبه کارت و تفریحت یکی باشه
چقدر خوبه از کارت لذت ببری و با عشق تو مسیر باشی ،خدایاشکرت.
خدای من ،پروردگار من ،خدای من،حتی تو وجود حیواناتم اون نظم و ترتیبو قرار دادی، که لونه هاشونو با ترتیب خاص میسازن ،مثل همین سمور آبی که با این نظم و ترتیب همچین سدی ساخته خدایاشکرتتتتتت .
چقدررررر آسمون زیباستتتتت
آبییییی اسمون و این هوای پاکشو از همینجااا دارم نفس میکشم ،باد خنکی که به صورتم میخوره،وای خداای من چه بوی عطری تو فضاست بوی گل های سفید و زرد ،بوی چمن تازهههه،چقدر فضا خوشبو و با طراوته خدایاشکرت.
به به مریم جون چه جای زیبایی عکس گرفتن ،فوق العاده ویو زیبایی هست ،این همههه فراوانی درخت و آب و چمن.
خدایاشکرت برای چشمای سلامتی که دادی بتونه این همه زیبایی ببینه
چقدر خوبه سفر کردنو به تعویق ننداریم
چقدر خوبه با همون چیزی که داریم تو لحظه زندگی کنیم
چقدر خوبه بزنیم تو دل جاده ،
با ماشین
با دوچرخه
با تراکمپر
یا با خط 11 :))))))))(منظور پیاده است با دو تا پای توانا و سلامت)
چه نکته عالی گفتی مریم جون که با همون چیزی که داریم سفر کنیم و لذت ببریم از داشتع ها تا به چیزای بیشتر هدایت بشیم
خدایاشکرت.
و تو امید من و تمام منی
پروردگارم در زمان مناسب و مکان مناسب قرارم بده.
سفرتون بسلامت.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز ببین چقدر در فرکانس زیبایی ها هستم تا وارد سایت شدم رفرش زدم فایل جدید استاد واسم اومد الله اکبر ….خدایا شکرت در مدار زیبایی ها قرار گرفتم چقدر لذت بخشه استاد تو این طبیعت فوق العاده شکرگزاری بنویسی کاری که خانم شایسته عزیز انجام دادند خدای من شکرت چقدر زیبایی داره این فایل از کوه ها و آسمان آبی با ابرهای پنبه ای و اون سگ ابی که سد درست کرده الهی شکرت چقدر زیبایی داشت این فایل چقدر زیبا بود پاهای حیون هایی که رو زمین بود خدای من شکرت مثل نقاشی بود اصلا همچی این فایل بی نهایت نقاشی خداوند بود من که هنوز با یک بار دیدن این فایل سیر نشدم باید برم 10 بار دیگم ببینم چنان احساس منو خوب کرد این فایل که نمیتونم توصیف کنم خدایا شکرت این همه زیبایی رو داریم میبینیم خدایا شکرت این فایل ها رو شما اماده میکنید و ما میتونیم بی نهایت استفاده رو ببریم من به قوانین خدا شک ندارم
از وقتی قوانین رو جدی گرفتم و دارم بصورت جدی به زیبایی ها توجه میکنم اصلا جنس اتفاقای زندگیم تغییر کرده 2 روز دیگه سفر داریم میریم کاملا هدایتی که نصف ایران رو داریم میریم بگردیم این سفر ها استاد قبلا نبوده از وقتی به زیبایی ها توجه کردم داره این اتفاقا میفته …
خدایا بی نهایت شکرت برای قوانینت این بزرگترین سپاسگزاری من شده ….دوووووست دارم فرمانروای کیهان
به نام خداوند جان آفرین
حکیم سخن بر زبان آفرین
سلام استاد گرامی
سلام خانم شایسته
سلام دوستان هم خانواده
الله اکبر از این حجم زیبایی و این هوای پاک و این انرژی خالص .
خدای من شکرت که جهان به این زیبایی را آفریدی
خدای من شکرت
واقعا نوشتن سپاسگزاری در دل این طبیعت بکر و زیبا حال و هوای خیلی بهتری دارد و باعث می شود که از جنس همین سپاسگزاری ها نعمت بیشتر و بیشتر وارد زندگی ما شود .
خدای من شکرت که به من هم یادآوری می کنی که باید هر لحظه سپاسگزار نعمتهایی باشم که دارم و یاد بگیرم وتمرین کنم که به داشته های خودم فکر کنم که طبق قانون جهان هستی از جنس همان داشته ها بیشتر و بیشتر وارد زندگی من شود.
این را به خودم خیلی زیاد دارم در این روزها یادآوری میکنم که بیشتر و بیشتر از گذشته سپاسگزار باشم. اصل سپاسگزاری یعنی توجه به نکات مثبت و انسان به خاطر توجه به نکات مثبت است که از خدا تشکر می کند و ما هرچه بیشتر و بیشتر به این جنس نکات توجه کنیم طبق قانون از همانها وارد زندگی ما میشود.
این درس ساده اما مفیدی بود که من باید به خودم یادآوری می کردم در این فایل زیبا.
سپاسگزاری هر چه بیشتر بهتر و تاثیرگذار تر
در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند
وَالَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاهَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِیَهً وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئَهَ أُولَٰئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ
و هم در طلب رضای خدا راه صبر پیش میگیرند و نماز به پا میدارند و از آنچه نصیبشان کردیم پنهان و آشکار انفاق میکنند و در عوض بدیهای مردم نیکی میکنند، اینان هستند که عاقبت منزلگاه نیکو یابند
جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ ۖ وَالْمَلَائِکَهُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بَابٍکه
آن منزل بهشتهای عدن است که در آن بهشتها خود و همه پدران و زنان و فرزندان شایسته آنها داخل میشوند در حالی که فرشتگان بر (تهنیت) آنها از هر در وارد میگردند.
سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ ۚ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ
(و میگویند) سلام و تحیت بر شما باد که صبر پیشه کردید، و بس نیک است سرانجام این سرای
صدای منا از یه شیفت شبکاری میشنوید
راس ساعت 1:30بامداد
سلام و درود به استاد گرانقدرم
و استاد شایسته که واقعا هر چه از شما تشکر و قدردانی کنیم حق سپاسگزاری را در مورد شما نمیتونیم واقعا به جا بیاریم
به خاطر گرفتن این تصاویر زیبا و رویایی
البته که استاد هم خیلی تو این کار به شما کمک میکنند
الهی شکرت به خاطر وجود الهی و زیباتون
سلام به همه دوستان الهی و خوش قلب و زیبا اندیش و زیبا روی خودم.
اول به قول معروف سمانه صوفی عزیز که از ایشون یاد گرفتم
یه کم قربون صدقه خودمون بریم
عاشقتم رسول عزیز
قربونت برم که در مسیری و کلی رشد کردی و قد کشیدی و با این دوستان الهی همکلام و هم مسیر شدی.
میریم برای عشق بازی با خداوند و نعمتها و برکاتش
وقتی این منظره را میبینی که خانم شایسته نشسته برروی تخته سنگ و سپاسگزاری انجام میده و مکتوب میکنه
حس باز شدن قلب به انسان دست میده
الهی شکرت
که مارا طوری آفریدی که راحت در یه چشم بهم زدن خودمونا اونجا در اون مکان حی و حاضر میبینیم و لذتشا میبریم.
الهی شکرت
به خاطر این میزان درخت جنگلی و سبزه و گل و گیاه که حس طراوت و تازگی به ما میده که واقعا با هیچ چیز دیگه نمیشه عوضش کرد
بامشاهده این سد ،یاد کارتونهای زمان بچگیم افتادم،که خیلی از قاب تلویزیون دیده بودم.
الهی شکرت
چقدر این آدمهایی که به این کمپ و تریل اومدن را تحسین میکنم که خودشون را دراین مکان زیبای وصف ناپذیر به خدا سپردن و اون احساس سبکی و شادابی و حال خوش را در آغوش خدا نوش جان میکنند و
هر جایی که میرن ذره ذره اون را به آدما و محیط اطرافشون میپراکنند.(بوی خوش و حس و حال انسان سپاسگزار را همه جا میشه حس کرد)
یاد حرف آقای محمدی
مجری برنامه سالهای دور روزها و شبهای شفاهی افتادم که میگفت
یه جام بلورین پر از مهر و محبت و عاطفه باشید و همه ی انسانهارا با اون به دنبال خودتون بکشید
که واقعا در مورد شما دو عزیز صدق میکنه.
الهی شکرت به خاطر وجود ارزشمندتون.
دوستان من چند روز پیش به یکی از پاشنه های اشیلم
در وجودم بر خوردم و ناخوداگاه یه استغفر الله گفتم و
معنی و احساس جدیدی را از طرف الله شنیدم.
خدایا منا ببخش و من به سوی تو توبه میکنم.
احساس کردم خدا داره میگه من همون لحظه که اشتباهی کردی و یا احساس بدی داشتی تو را بخشیدم (اشاره به نگاه سیستمی خداوند)و هر لحظه دارم نعمتهام را به تو میدم و حالا که داری رو خودت کار میکنی و مقداری حال دلتا خوب نگه داشتی.
من به تو میگم عاشقتم بنده من و دوستت دارم که این پاشنه آشیل را به صورت اتفاقات برات گزاشتم که تو رشد کنی و ظرف وجودتا بزرگتر کنی.
پس تو هم همه ی اون احساسهای گناهی که در مورد این پاشنه های آشیل داشتی را رها کن و خودتا ببخش و همون لحظه به کلید رهایی از همه پاشنه های آشیل دست پیدا کن که نتیجش حال خوش درونی و وصل شدن به منه.
چند روز پیش این آیه روزی من شد
63 قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرینَ
64 قُلِ اللّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها وَ مِنْ کُلِّ کَرْب ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ
63-بگو چه کسی شما را از تاریکیهای خشکی و دریا رهایی می بخشد؟در حالی که او را آشکارا و در پنهانی می خوانید(و می گوئید):اگر از این(خطرات و ظلمتها)ما را رهایی بخشیدی از شکرگزاران خواهیم بود.
64-بگو خداوند شما را از اینها و از هر مشکل و ناراحتی نجات می بخشد باز هم شما برای او شریک می سازید!
این آیه درمورد انسانهای ناسپاس و ناشکر هست که شرک ورزیدن
که خدا میگه هر لحظه ما داریم شمارا از تاریکی و ظلمت نجات میدیم.
ولی باز ناسپاس هستید.
یاد حرف استاد افتادم که میگفت اگه یه نفر افسرده شده دوسال با حس بد و توجه بد به اون مرحله رسیده و اگه یه ماه راه شکر و سپاسگزاری را پیش بگیره
افسردگی از بین میره.
ما با این خدا طرفیم
و یه دنیا حس بد که از بچگی از دورو اطرافمون بهمون رسیده و این شیطان رجیم بر آتش این حس بد دمیده.
الهی هزاران بار شکر که مخلوق این خداییم و داریم از نعمتهای بیکرانش استفاده میکنیم و
الهی که لایق باشیم و سپاسگزار.
من چند روز پیش اولین روز کاریم را در شغل جدیدم تجربه کردم ،به خاطر اینکه 24/48 هستم راحت میتونم زمانم را برای یادگیری بزارم.الهی صدهزار مرتبه شکر.
واقعا برا کسی که تقریبا 15 ساله کارمنده و در یه مکان امن بوده سخت بود شروع ،ولی انجامش دادم
و از خودش کمک خواستم و رفتم برای یادگیری
چقدر احساس کردم برای شروع یه کار این شیطان درون فقط داره احساس بد میده.
ولی با یه مقدار سپاسگزاری جانانه از پسش بر اومدم و داخل کارگاه شدم و با انسانهای شریف آشنا شدم و کارم را شروع کردم.
و دیگه اون ترس واقعا و کاملا رفته بود.
با اینکه 4 ساعت کلاس داشتم خیلی تونستم با دوستان ارتباط بر قرار کنم و حال خوبی را تجربه کنم.
به استاد گفتم اگه امکان داره فردا من هم صبح بیام و هم بعد از ظهر
خلاصه این شد که من ساعت 10 تا 2 کلاس داشتم ،
کارم را خوب انجام دادم و یه ساعت زودتر پروسه یادگیری در جلسه دوم انجام شد و من از تهران تا خونه با مترو اومدم و تو همون مسیر هم سر کلاس توحید استاد بودم و فایلهای استاد را گوش میدادم.و رسیدم خونه و ناهار خوردم و دوباره راه افتادم.
رسیدم کلاس و موقع رفتنم به اموزشگاه تمام احساسهای خوبم و شکرگزاریهام را هم جهت کردم به سمت این کار و از خدا خواستم که بهشون شکل بده
بهش گفتم خدایا من بعد 15 سال دارم تجربه یه کار جدیدا انجام میدم کمکم کن تو ببر تو شکل بده تو با دوستای اون مجموعه ارتباط برقرار کن تو سپاسگزاری کن و همینطور شد و حتی خودما مورد ازمایش قرار دادم تو جلسه دوم رفتم به مدیر اموزشگاه پیشنهاد دادم برای بهتر شدن پروسه یادگیری و اون بنده خدا هم با جدیت گفت دوست ندارم حرف شمارا گوش کنم.منم لبخندی زدم و گفتم من نظرما گفتم و نظر شما هم برام قابل احترامه.
اگه رسول قبل بود تا دو روز به خودش نمیومد
تا ساعت 10 شب اونجا بودم که کارم تموم شد و یه حال خوش تازه و ناب بهم دست داد
و راهی خونه شدم.
برای نوشتن این حرفها مقاومت داشتم ولی نوشتم
هنوز اول راهم و واقعا چیزی برا گفتن ندارم ولی امیدوار به رحمت خودش و باور به خودم که میشود که میشود
بعد چندین سال به علاقه خودم رسیدم چون حال خوبی را دارم تجربه میکنم و گذشت زمان را متوجه نمیشم.
این قدم اول هست و من دارم خودما تجربه میکنم .
الهی شکرت منا به این مسیر هدایت کردی.
احساس میکنم روزهای درخشانی در انتظار منه.
در پناه الله یکتا
بهترینها را براتون آرزو میکنم.
از آرامش و شادمانی و ثروت و برکت و رحمت .
و حس خوب.
سلام به آقای خانکی عزیز
این جمله کامنت شما که نوشتید
خدایا منو ببخش و من به سوی تو توبه میکنم.
احساس کردم خدا داره میگه من همون لحظه که اشتباهی کردی و یا احساس بدی داشتی تو را بخشیدم
اصلا آرامش خیلی زیادی بهم داد انگار همین الان خدا داره اینو بهم میگه و چقدر حس خوبیه حس نابیه و چقدر حس عذاب وجدان رو ازم دور میکنه همین یک جمله
چقدر آیه های قشنگی رو تو کامنتت توضیح دادی آگاهی ناب داشت برام برادر توحیدی من چقدر خوب شکرگزاری رو نوشتی چقدر لذت بردم از خوندنشون
آخر کامنت نوشتید که احساس میکنم روز های درخشانی در انتظارمه راستش منم این روز ها این حس رو خیلی زیاد دارم خیلی حالم خوبه و احساس میکنم که مدارم داره تغییر میکنه و خیلی خوشحالم از این موضوع چون احساس خوب = اتفاق های خوب
دوست خوبم امیدوارم هر روز پر از انرژی مثبت و حس خوب باشی
سلام و درود فراوان به خانم رضایی عزیز
سپاس که وقت گزاشتید و کامنت من را مطالعه کردید
بسیار بسیار خوشحالم که شما هم دارید حس میکنید که مدارتون بالا رفته
همین که الان تعداد آدمهای منفی را کم میبینیم
این یعنی بالا رفتن مدار
همین که اگه جمله منفی شنیدیم و احساسمون بد نشد ، یعنی بالا رفتن مدار
همین که آفریده هاش را میبینیم
از درخت و سرسبزی و مخلوقاتش را
و احساس شور و شعف میکنیم یعنی بالا رفتن مدار
همین که بدنمون سالمه و سلامتی داریم و از ته دل شکرش را به جا میاریم یعنی بالا رفتن مدار
همین حال خوبمون نتیجه ی اصلی محسوب میشه و در موقع خودش پاداشها بهمون داده میشه.
البته که همین احساس خوب پاداش هست.
الهی شکر که حال دلتون خوبه و در آغوش خدا هستید.
به قول دوستان توحیدیم تو سایت
واقعا اعتبار این احساس و کلمات از خودشه.
براتون بهترینها را آرزو میکنم.
سلامت و ثروتمند باشی خواهر الهی ام.
به نام خداوند بخشاینده و مهربان
سلام به هم فرکانسی های عزیزم
سریال زیبایی ها ادامه داره
خدایا چطور توصیف کنم اینهمه زیبایی رو ، اینهمه سرسبزی رو، این آسمان آبی که رنگش بی همتاست ، این دشت سرسبز که رنگ سبزش رو هیچ جای دیگه نمیتونی ببینی، اون صخره های زیبایی که مریم بانو روشون نشسته بودن و سپاسگزاری میکردند، اون آب زلالی که از لابه لای این صخره ها راهشو پیدا میکرد و صدای دلنشینش، اون صحنه ای که عین کارت پستال بود، اون تلالوی نور خورشید زیبا، این آرامشی که در فضا حکم فرماست. الله اکبر. واقعا ستایش مخصوص خداست.
هدایت شامل همه مخلوقات میشه، ای خداوند بزرگ. این سگ آبی که به این زیبایی چنان سد زیبایی میسازه، واقعا اعجاب انگیزه.
درسته مریم بانو، مفاصل مون برای سلامتی نیاز به تحرک دارند ، یه زمانی بدلیل بی تحرکی تمام زانوهام درد میکرد، کمرم درد میکرد ، گردنم درد میکرد، کلی فیزیوتراپی رفتم، فکر میکردم باید استراحت کنم تا خوب بشه ولی خداوند قدم به قدم هدایتم کرد اول به پیاده روی های کوتاه، کم کم بلندتر، بعد ورزش با دستگاه های موجود در پارک، بعد ثبتنام در یک باشگاه ورزشی و منی که در اوج جوانی کلی درد عضلانی داشتم الان سالم سالمم و روز بروز پر انرژی تر میشم. خدایا شکرت بخاطر هدایتت که هر کسی ازت هدایت بخواد هادیش میشی.
استاد عزیزم ، مریم بانوی مهربان ، شاد و سلامت باشید در پناه خداوند بلندمرتبه
به نام فرمانروای کل هستی
درود بر آوا جان مهربان و یکتا پرست
به رسم ادب ، سپاسگزار خداوند مهربون هستم بابت همه نعمتها و موهبتهای که به جمع ما عنایت کرده
بابت کامنت زیبای که نوشتید سپاسگزارم.
خود نگاه کردن به این فایل ها ، دیدن زیبای هاست ، و طبق قانون ، تمرکز بر روی زیبایی ها مساوی است با اتفاقات زیباتر و احساس خوبتر
برای شما بهترینها رو آرزو میکنم
در پناه آلله یکتا شاد، تندرست، خوشبخت، ثروتمندوسعادتمنددردنیاوآخرت باشید.
آمین
جناب احمدی عزیز
سلام و عرض ادب
ممنونم از وقتی که گذاشتید و کامنتم رو مطالعه فرمودید.
واقعا ما خالق زندگی مون هستیم.
امروز برای یه لحظه از ذهنم گذشت که دلم میخواد چراغ آبی جلوی اسمم روشن شه.
نمیدونم چند ساعت از این خواسته م گذشته بود که چراغ آبی و کامنت بسیار خوشحال کننده ی شما رو دیدم.
ممنونم از حس خوبی که بهم دادید.
مدتی هست که این جمله ی تاکیدی رو با خودم تکرار می کنم
«دنیا سرشار از انسانهای پاک و مهربان و مودب و فوق العاده ایست که بهترین تجربه و احساس رو بهم میدن»
و شما مطمئنا یکی از این انسانها هستید.
براتون تجربه های فوق العاده آرزومندم.
شاد و سلامت باشید در پناه خداوند متعال
درود براستاد توانمند و مریم جان مهربان سپاس فراوان برای ب تصویر کشیدن این همه زیبایی و نعمت خداوند من بعد از مدتها دوری از برنامه های سایت اتفاقی با کششی زیاد ب این سمت سوق داده شدم و با این که کوهنوردی میکردم و فضاهای خیلی زیبایی از طبیعت رو میدیدم اما مدتی بود ک دور بودم از جریان کوهنوردی و حتی از برنامه های سایت هم همینطور ک بعد از مدتها انرژی منو ب این سمت کشید و با این همه زیبایی روبرو شدم و الان ک چند روزی هست ک تصاویر و فیلم های طبیعت و ازین سایت میبینم خیلی عجیب هدایت شدم ب فضاهایی برای پیاده روی ک فوقالعاده سرسبز و زیبا هستند و من اینهارو نشانه ای از توجه کردن ب هر آن چیز ک در مسیر هست میدونم ک واقعا برام حیرت انگیز بود وقتی توی موقعیت قرار میگرفتم و خداروشکر میکردم ک ب قول استاد ک توجه ما ب هر چیز باشه از جنس همونو جذب میکنیم و من با توجه کردن ب این زیبایی ها طی چند روز اخیر ب سمت همچین جنس و همچین فضاهایی از انرژی هدایت شدم و میدونم ک اگر در مسیرم پیش ببرم این روند ب مسیرهای قشنگتریم هدایت میشم و لطف خداوند همیشه همه جا برای ما هست چه در کوه چه در طبیعت چه در دریا زیباییاش نمایانگر عظمت بی منتهایش هست و امیدوارم بتونم در این مسیر استوار و محکم پیش برم و سپاس ویژه دارم از استاد گرانقدر برای این همه ایمان محکم و بی نظیرتون ک وقتی صحبت میکنید از خداوند آنن قلب آدم باز میشه و انگار همون اتفاقی ک میخوایم و در موردش تجسم میکنیم در حین صحبتاتون انگار داره اتفاق میوفته و از خدا میخوام ک قسمت ماهم بکنه این حد قدرت از ایمان و.. ک غیر ازین چیز دیگری نجات دهنده نیست در مسیر زندگی در سراشیبی و سربلندی ها ک فقط خداست امید قلب ها…
در آخر سپاس گذار حضور استادعباس منش و مریم جان در کنارتون برای ثبت لحظاتی ب این زیباییی🩷🩷🩷
به نام خداوند مهربان
درود بر خانم رویا سلطان آبادی ثروتمند
به رسم ادب سپاسگزارم از خدای مهربان بابت همه نعمتها و موهبتهای که به جمع ما عنایت کرده
به درستی شما فرمودید که ، توکل به خداوند و رعایت قوانینی که گذاشته یرای سعادت انسان ها تنها راه رسیدن به خوشبختی است.
براتون بهترینها رو آرزو میکنم.
در پناه آلله یکتا شاد و خوشبخت باشید. آمین
سلام دوست عزیزم رویا جان
امکانش هست به سوالمو جواب بدی
چرا من نمیتونم برترین دیدگاه ها رو ببینم؟
بالای همه دیدگاه های ما استاد سه تا دیدگاه که از همه بهتر باشن رو امتیاز میده
ولی من نمیتونم ببینم چرا ؟.شما هم نمیبینید ؟
یا تغییراتی در سایت ایجاد شده من خبر ندارم
ممنون میشم راهنماییم کنی
سپاسگزارم دوست عزیزم
سلام کلثوم جان
عزیزم اون قسمتی ک زده نمایش
پایین اون قسمتی ک نوشته دیدگاه
خود را ارسال کنید هست
اونجا قسمتی داره ک ب ترتیب امتیاز ب ترتیب تاریخ …داره
اونجا فکر میکنم بتونی ببینی
اگر نه غیر ازین منهم ندیدم
بنام خدای زیباییها
سلام به استاد عزیزم مریم جان و همه ی دوستان همسفرم
من بازم اومدم تا بنویسیم از تجارب زیبایی که دارم کسب میکنم تا ایمان و یقین خودم به این مسیر بیشتر بشه
الان که دارم این کامنت رو می نویسم توی منطقه قلعه رودخان هستم
استاد جانم بازم شاگرد اول شد و بر یکی دیگه ازترس هاش غلبه کرد ترس جدا شدن از گروه تور
لیدر گفت قراره از از مسیر طولانی پله ای برین بالا و برسین به قلعه
منم با چند تا دوستام راه افتادم وقتی داشتیم بالا میرفتیم دیدم اونا کم آوردن و هی میخوان بشینن اما من به لطف دوره سلامتی سرحال و قبراق ادامه میدیم تا اینکه ی سوم مسیر رو که اومدم دیدم نمیتونم مناظر اینا بمونم بنابراین تصمیم گرفتم تنهایی برم اما ترس داشتم از جدا شدن از بچه ها
اما همونجا دای شما توی سرم پیچید که اگر میترسی ایمان نداری بنابراین تصمیم گرفتم برم تو دل ترسم
اولش دیدم من هستم و یکی از پسرهای گروه گفتم اگه شما هستین منم میلم که ادامه بدیم اما بعدش که فکر کردم دیدم اینم باز نشان از ترس من داره که میخواد یکی پایش باشه بنابراین به خودم یادآوری کردم که خدا با منه از چی میترسی برو اون حواسش بهت هست
اونایی که پله های قلعه رو رفتن بالا میدونن من دارم چی میگم
بنابراین راه افتادم تنهای تنها و رفتم مسیر هزارتایی پله ها رو طی کردم و رسیدم به قلعه و بخودم آفرین گفتم که از گروه 30 نفره فقط من فاتح قلعه شدم و از اون پسره هم خبری نبود
استاد جان توی مسیر چقدر لبخند زدم به غریبه ها و تشویقشون کردم برای ادامه دادن .خدا رو شکر دیدم چقدر در ارتباط برقرار کردن با غریبه ها پیشرفت کردم همون چیزی که قبل سفر نوشته بودم
وقتی داشتم برمیگشتند تا از بچه ها رو دیدم و چند نفرشون که پسر هم بودن چقدر تشویقم کردن
احساس غرور میکردم ی غرور مفید چون به دل یکی دیگه از ترس هام غلبه کردم
و البته که این اقدام نتیجه ی دوره سلامتیه با وجود اینکه من کامل به دوره هم عمل نکردم ولی اون چربی و پروتئین هایی که توی این دو سال خوردم امروز نتیجش رو دیدم که چقدر سر حال بودم با وجود اینکه هزار پله رو رفتم و اومدم پایین
سپاسگزارم استاد عزیزم
احساس میکنم عین ی کشاورزی هستم که الان داره نتایجش رو برداشت میکنم کشاورزی که سختی و زجری نکشیده فقط روی ذهنش کار کرده
فعلا تا تجربه ای دیگه بدرود
سلام به نسرین عزیز،نسرین شجاع
نسرین جان چقدر خوشحال شدم وتحسینت کردم بخاطر شجاعتی که به خرج دادی وبر ترست غلبه کردی
احسنت به تو عزیزم
آفرین ،مرحبا چه حس قشنگیه آن حس غلبه بر ترس وآن حس پیروزی
از شاگرداستاد عباسمنش غیر از این نمیشه توقع داشت
سپاسگزارم عزیز دلم که از تجربه هات ردپا میگذاری تا ماهم لذت ببریم ویادمون بمونه ایمان بی عمل حرف مفت
وجودت سرشار از عشق ونور الهی
امیدوارم هرلحظه در بهترین مکان وبهترین زمان باشید وتجربه خیلی خوب وخوشی را در این سفر پیش رو داشته باشید
میبوسمت
یاحق
بنام خداوندم که همیشه وهرلحظه کنارمه
سلام به همه خوبان
خداجونم سپاسگزارم بخاطر این همه زیبایی وفراوانی نعمت.
خداروصدهزارمرتبه شکر،هرچقدر سپاسگزارنعمتهات باشم بازهم کمه. خداررررررروشکر،خداررررررروشکر،خداررررررروشکر
استادعزیزم مریم جانم ازتون سپاسگزارم که اینقدر مسیرتون درست بوده وهست که خداوندم شمارو به این بهشت رویایی دعوت کرده.
همینطور که استادعزیزم،در تمام درسهاتون به دانشجوهاتون گفتین که برای رسیدن به هرخواسته ای باید دوره ی تکاملتونو بگذرونید واین قانون خداونده وهیچ وقت تغییر نمیکنه… والان دارم با دیدن این زیبایی های بینظیر به این باورمیرسم که حتی خداوندم برای اینکه مؤمنان،بنده های پاک ومقدسشش رو به بهشت آخرتش هم ببره، ازقبل درهمین دنیا دراین کره خاکی تیکه هایی از بهشتش رو نشونشون میده تا تجربه کنه وتکاملشو بگذرونه تا به بهشت ابدی برسن.سپاسگزارم خداجونم بخاطر عدالتت وبزرگیت وقدرت وعظمتی که داری.
سپاسگزارم استادعزیم ومریم جانم بخاطراین دعای زیبایی که درحق همه ی ما بچها کردین خیلی خیلی واسم ارزشمنده،سپاسگزارم که باسخاوتمندی تمام مارو هم شریک تجربه های ناب وبی نظیرتون کردین که هرلحظه اش واسه ی ما درس داره که باید بارها وبارها این فایلهارو ببینیم وبه اندازه سطلمون ازش برداشت کنیم ورشدکنیم.
وجا داره اینجا از تمام دوستان هم فرکانسیم که دراین مسیر الهی همسفریم،هم سپاسگزاری کنم که اینقدر کامنتها ودیدگاهای فوق العاده خوب عالی میگذارن که کلی درس دارن به حدی این کامنتها بی نظیرن وقابل تحسینن که منواز نوشتن کامنت باز میداره می مونم چی بنویسم.اینقدر که از خوندن کامنتها شگفت زده میشم.خداروشکرکه اینقدربچها خوب رشدوپیشرفت کردن.سپاسگزارم.
درپناه الله مهربان شاد وسلامت باشید.
درود بر شما فاطمه جان
سپاسگزار شما هستم که انقدر زیبا از تکامل ورود به بهشت برین صحبت کردید، دقیقاً همین اتفاق داره در جهان میفته. یادم میاد ویو خونه قبلی فقط یه درخت سرو بزرگ بود که من همیشه نگاهش میکردم حس شکوه و عزمتش رو تحسین میکردم و بهخاطرش از خدای خودم سپاسگزار بودم و الان در خونه جدید هر طرف که نگاه میکنی پر از درخته، دقیقاً یاد استاد افتادم که میگفتن من یه درخت جلوی خونم بود هر روز بابتش سپاسگزاری میکردم و آرام آرام هدایت شدم به جاهای زیباتر و سرسبزتر، هر چیزی رو ما بهش تو زندگی توجه کنیم بهصورت تکاملی گسترشش میدیم.
مطمئن هستم که به زودی چیزهای بسیار خوبی را تجربه خواهید کرد چون انقدر قشنگ به زیباییها توجه کردید
از خدای مهربان برای شما دوست عزیزم بهترین و نابترین لحظات و تجربیات رو آرزومندم
سلام آقا احسان عزیز دوست خوبم
خداروصد هزارمرتبه شکر و خوشحالم از اینکه که شما به این خوبی تکاملتونو گذروندید والان درخونه جدیدتون با بهترین وزیباترین ویو…،زندگی پرازعشق خداوند رو شروع کردین جدا که قابل تحسین هستین.انشاالله که درزندگیتون شادی ولذتهای بیشتری رو تجربه کنیدوهر دفعه بیشتراز قبل به لذتها وشادیهاتون افزوده شود.
ودر آخر سپاسگزارم آقا احسان دوست خوبم بخاطر دعای زیبا وقشنگی که درحقم کردین سپاس
فاطمه جانم سلام
کامنتت به جونم چسبید مخصوصا اونجا که گفتی خدا قبل از اینکه مارو وارد بهشت کنه، یه تیکه هاییش رو بهمون نشون میده برای اینکه تکاملمون رو طی کنیم و من چقدر حالم خوب شد و از دیروزسپاسگزار تر شدم بخاطر اینکه توی یکی از زیباترین شهرای شمالی زندگی میکنم که هر روز میتونم عظمت کوه و جنگل و دریا رو با تمام وجودم ببینم و تا جای ممکن درک کنم. هرچند که هیچموقع دریا برام تکراری نشده، هربار که کوه و جنگل میرم مث کسایی که برای بار اول اومدن کلی ذوق میکنم و خداروشکر میکنم که خدای مهربونم دیدن این همه زیبایی و ثروت رو روزی هر روز من دونست. الهی شکرت الهی شکرت الهی شکرت
سلام فرزانه جانم.
زنده باشی عزیزم.راستش من از اول شروع سفر استاد ومریم جان،تعهد دادم که برای تمام فایلها کامنت بزارم واز کامنت دوستان هم استفاده ببرم.دیروز چند دفعه فایل 203 رو دیدم از اونور هم کامنت بچهارو میخوندم واز تک تک کامنت ها لذت میبردم. ولی هردفعه اومدم کامنت بنویسم دستم به نوشتن نمیرفت نمیدونستم از کجا شروع کنم از چی بگم ساعت2 بعداز نصف شب بعدازاینکه چندفعه فایل رو دیدم وکامنت دوستان رو خوندم. از خدا خواستم گفتم خداجونم من تعهد دادم کامنت بزارم دوست هم ندارم هرچی از فایل دیدم رو تکرار کنم وتحسین کنم خودت هدایتم کن یه درک درستی از این فایل داشته باشم وکامنت بزارم هم رد پای باشه واسه خودم هم هرکس کامنتم رو خوند واسش هدایت باشه.بعد رفتم صفحه فرستادن دیدگاه روباز کردم گفتم خداجونم من آماده هستم خودت هدایتم کن وشروع کردم. بنام خداوندم که همیشه وهرلحظه کنارمه …ودر آخرهم بهم گفته شد،ساعت 3:14دقیقه دیدگاهم رو فرستادم.(سپاسگزار خداوندم)
فرزانه جان چقدر زندگیتون قابل تحسینه خداروصدهزارمرتبه شکر که دربهشت خداوند زندگی میکنید وازهمه مهمتر که این بهشت هیچ وقت واستون تکراری نشده وهمیشه سپاسگزارین واقعا که قابل تحسین هستین عزیزم.
شادوسالم ثروتمند باشید.
سلام به استاد قشنگم و مریم جون عزیزم و دوستان نازنینم
لطف خدا شامل حالم شده که توی این سایت الهی هستم، این روزها حالم خیلی خوبه جلسات عزت نفس رو دارم گوش می کنم، جلسه دوم عزت نفس استاد میگن تنهایی برو و با خودت و خدا خلوت کن و لذت ببر
الان که دارم کامنت میذارم صبح تصمیم گرفتم از خونه بزنم بیرون و برم تو دل طبیعت،فلاسک چایم رو برداشتم و یه زیرانداز یه جای دنج توی پارک پیدا کردم و این فایل رو تماشا کردم سپاسگزارم از این همه زیبایی که با ما به اشتراک می گذارید
واقعا شبیه کارت پستاله و بی نظیر، از وقتی این فایل ها رو می بینم هدایت میشم به جاهایی شبیه اینا جاهایی بکر پر از درخت و رودخونه و سکوت
چقدر زیبا مریم جون قاصدک رو فوت کرد و آرزو کرد برای هممون،اشکم دراومد یهویی
سپاسگزارم از خدا برای وجود با ارزشتون
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به شما خانم فلاحی
کامنت زیبای شما را مطالعه کردم چقدر کار خوبی کردی تنهایی رفتی پارک و برای خودت هم چای بری، ان شالله
در مسیر احساس لیاقت و ارزشمندی موفق باشی .احسنت به شما، کارت عالیه دور از هیاهوی شهر با خودت و خدای دروننت خلوت کردی با عشق این فایل را نگاه کردی ،
برات آرزوی موفقیت و سلامتی دارم
سلام آقای مقدم ممنونم از لطفتون و کامنت زیباتون
بله تصمیم گرفتم از این به بعد بیشتر تنها برم بیرون دیروز خیلی خوش گذشت بعد از دیدن این فایل خودم رو به یه رستوران عالی دعوت کردم و تا غروب بیرون بودم یه تجربه عالی بود برام
و این رو متوجه شدم تا زمانیکه تمریناتی که استاد میدن رو انجام ندم چیزی بهم اضافه نمیشه هر چقدرم که فایل ها رو گوش کنم
با آرزوی بهترین ها برای شما