https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/10/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-10-10 23:48:292023-11-09 06:24:35سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 218
404نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام و صد سلام به شما دو عزیز دوست داشتنی،که با تمام عشقتان ،آنچه را میبینید وتجربه میکنید ،سخاوتمندانه با ما به اشتراک میگذارید.
خدایا شکرت که در عصر طلایی زمین به سر میبرم که با پرواز یک موجود کوچک و دست ساز بشر،اینگونه به تماشای زیباییهای سیاره ی قشنگمان ،زمین،می نشینیم.
آغاز ویدیو تصاویر واقعا رویایی از یک جنگل سبز و پهناور که با اشعه های طلایی خورشیدِ سخاوتمند،چشم نوازِ نگاه هر بیننده ای بود.موسیقی بی کلام این ویدئو، حس پرواز بر روی این آبِ آبی و گاهی توسی به ما میداد ،
خدای من ،هر چی فکر کردم این آب جاری و آرام رو به چی تشبیه کنم واقعا نتونستم ،موج های ریز ریز این آب ،خطوط بسیار بینظیری رو ،روی آب انداخته بودن.
نگاه و خلوت خانم شایسته ی عزیز در کنار این رود ،ستودنی بود و چرخ چرخِ درون بچه ،بالای سر ایشان ،این عزیز دوست داشتنی رو به مرکز ثقل حرکتش تبدیل کرده بود.
گوارای وجودتان تماشای این خلقت بینظیر خداوند.
شکرگزاری عمیق استاد در اول صبح با نشان دادن ویوی جلوی دیدشان ستودنی بود؛حق هم داشتند.من که از این راه دور،خنکی صبح رو در هنگام حرکت لابلای اون درختانِ سبزِ فسفری احساس کردم.دیوانه کننده بود این مناظر بکر و فوقالعاده.اون سنجاب شیطون که لابلای درختان در حال فرار بود،اون تخته سنگهای قهوهای رنگ خوش تراش،که استاد عاشقشون شده ،احساس فوقالعاده ای به آدم میداد ،واقعا صد هزار مرتبه شکر.
صحنه ی مو کوتاه کردن خانم شایسته ی عزیز در اون فضای فوقالعاده زیبا ،با آینه ی آویزان از درخت و قربون صدقه های استاد و شوخی های نمکین این دو عزیز دوست داشتنی،ناخودآگاه لبخندی به پهنای صورت رو بر لبانمان نشاند.
خانم شایسته جان،ما بچه های سایت ،دیگهخوب میدونیم که زمان شما،اونقدر ارزشمند هست که فرصتی برای وقت تلف کردن و به آرایشگاه رفتن ندارید .شما به قول استاد«کچلتون هم خوشگله»
چقدر لذت میبرم از این دلبری ها و روابط پر از عشق شما.
چه چشمه ی بینظیری واقعاً ،چه صدای دلنشینی.وقتی استاد دست فرو کردن در آب چشمه و چشماشون رو بستن و با صدای بلند گفتن«ببینننننن،یخه یخ»،قشنگ میشد به یخ بودن آب کاملآ پی برد.
چقدر اون نوشته ی روی سنگ تحسین برانگیز بود وقتی شما با خوندنش خندیدید.واقعا آفرین به این خوش ذوقیشون.«آقا جان،جون مادرتون جای پارک ما رو نگیرید ،ما بزودی برمیگردیم »
«خدایا شکرت»فقط مال یه لحظه ش هست استاد،واقعا رویایی بود وقتی دوربین رو بردید روی آبی که از سنگ پایین میریخت ،چه صدایی،چه سنگهای شفافی،چه آب یخ و تمیزی.«الله واکبر »به این صحنههای فوقالعاده ،خدایا شکرت بابت نعمت موبایل و اینترنت که این احساس قشنگ رو با دیدن این تصاویر دریافت میکنیم.
خانم شایسته تبدیل شدن به آهنربای پول،خدای من در اون سوراخ سنبه های جنگل و چشمه پول پیدا میکنن و چقدر با احترام به پول ،اون رو به عنوان برکت در کیف صورتی خوشگلشون جا میدن.
استاد که در حال شستن صورت دوست داشتنی شون در آب یخِ سرچشمه هستن و از دشواری مسیر تا رسیدن به اون سرچشمه میگن خانم شایسته از کفشهای جدید پیادهروی شون ،رونمایی میکنن ،مبارکتون باشه عزیزم.
بعد از یه پیادهروی طولانی و سنگلاخی ،حالا وقت ناهاره.اونم چه ناهاری،
تحسین میکنم اون چاقوتیزکن خفن رو واقعا ،تحسین میکنم اون گوشتهای ضخیم و فوقالعاده رو که خانم شایسته ،هوشمندانه از وسط برش زدن تا بهتر پخته بشه،البته با هیولای نینجا ،هر گوشتی با هر ضخامتی ،نرم میشه.چه شکل و شمایلی داشت این استیک خوشرنگ شما.نوش جانتان.(یاد جملات استاد در یه فایلی افتادم که فرمودن:بندگی میکنی ؟بفرما بنده ی من…..)
جایزه ی استاد هم برای خودشون بعد از این پیادهروی طولانی ،تماشای بازی لیورپول هست.
عجب تگرگیییییی!خدای من!
قدرتت رو شکر خدای من،چقدر درشتن،زمین واقعا سفید شد.چه لذتی داره در حین خوردن اون استیک های خوش بر و رو،یه مرتبه ضربه های تگرگ و اون تق تق شون روی سقف ماشین رو بشنوی و سریع بیای از حیاط سرسبز خونه ت فیلم بگیری.
خدایا صدهزاااار بار شکرت که امروز هم این هدیه معنوی زیبا رو بهم دادی.
استاد جان سلام بانو مریم زیبا سلام
دستتون طلا استاد عزیزم سپاسگزارتم بابت تصاویر زیبایی که با Drones برای ما گرفتید و چقدر هم حرفه ای شدید.
رنگهای خداوند واقعا زیباست چقدر خداوند هنرمنده خداوند خود همین رنگهاست. بینهایت رنگ. یک طبف نوری بی نهایت خود خودشه. هر چه که هست و نیست خودشه. ترکیب رنگها توی زمین و آب و آسمون خارق العاده اس. چه عظمت و شکوه و زیبایی در این تصاویر دیدم خدایا شکرت. طیف رنگی داخل آب دریاچه مثل ابروباد، تپه هایی که سایه ابرها اونها رو رنگ امیزی کرده نور خورشید ابرای سفید رو درخشان کرده مثل یه تابلو نقاشی بی انتهاست الله اکبر. خدایا شکرت بی دلیل نیست که من دارم اینا رو میبینم حتما تو مدارشم. Maybe قراره به سمت مشابه این زیبایی ها هدایت شم ان شاءالله.
استاد عزیزم با Drones دور مریم خانم گردیدید. رابطه صمیمانه شما رو تحسین میکنم و سعی میکنم حسادت نکنم.
به چه جای باحالی هدایت شدین نزدیک Mountain National Park Rocky چه حیاط خونه باشکوهی، سنجابای کوچولو، من عاشق حیوونام حتی مورچه ها از دید من خیلی جالب و دیدنی هستن.
چه ویوی ابدی داره حیاط خونتون چه صخرههای عظیم فوق العاده ای!
مریم جان این عادت خوب شما رو تحسین میکنم بااینکه تو اوج ثروت و خوشبختی و عشق هستید ولی دست از سپاسگزاری برنمیدارید و سپاسگزاری هاتون رو توی دفتر مینویسید. نوشتن خیلی قدرت داره.
استاد عزیزم چقدر تعریف و تمجید صمیمانه ای از مریم جان کردید مریم عزیز با اعتماد به نفس گفتن I know
مریم عزیز آفرین که انقدر اعتماد به نفس دارین و اتفاقا چقدر پشت موهاتون رو خوب کوتاه کردین.
استاد جونم چقدر این اخلاقتونو دوس دارم که عشقتون رو به زبون میارین.
این zoom که رو چهره عشقتون میندازین نشون میده چقدر ایشون رو دوس دارین دقیقا همینطوری که هست دوسش دارین. بدون هیچ قر و فری، بدون هیچ آرایشی و عشقتون راحت میتونه خودش باشه بدون نگرانی. و اونم شما رو دقیقا همینطوری که هستین دوس داره. یک عشق بی قید و شرط.
مرسی مریم عزیز که زیبایی ها رو با دقت explorer میکنید چشمه زیبا با آب یخ هوای عالی مناظر رویایی نسیم مهربون عطر گیاهان پیچیده
استاد جون چقدر زبانتون عالی شده آفرین چقدر زود معنی این اصطلاح رو متوجه شدید:
Gone to store be back soon یعنی خواهشا کسی جای ما رو نگیره زود برمیگردیم!
مریم جان عزیز آهنربای پول شدید ثروت همینطوری دنبالتون میاد تو دل no where طبیعت پول پیدا کردید و چقدر جالب که اونو تو کیفتون گذاشتید. اون یه سکه اس که شاید ارزش چندانی نداشته باشه ولی همین خودش نشونه ثروته. منم چند بار پول و حتی یه تیکه طلا پیدا کردم و حس خوبی بهم داد. اونو یه جا بردم تحویل دادم ولی بعد از یه مدت خودم یه تیکه طلا برا خودم خریدم. خدایا شکرت.
واقعا این جنگل و آب خود ثروت و برکته که بینهایته.
چه کفش های ارزشمندی خریدید مریم جان این کفش ها مسیرهای دشوار رو براتون آسون کردن.
و Good to go یعنی آماده رفتن و ادامه دادن مسیر هستین.
چه عادت قشنگی که بعد از تدوین فایل زندگی ور بهشت یه جایزه به خودتون میدید و بازم تشکر میکنم که برای این فایلا وقت میذارید استاد جان.
مریم عزیز که قبل از برش دادن گوشت چاقوشو تیز میکنه و زمانی که میذاره برای تیزکردن چاقو کلی کارشو بهبود میده همینطور که اگر ما با باورهای بهتر دست به انجام کاری بزنیم اون کار راحتتر انجام میشه.
چه گوشت های با کیفیت هیوولایی به به نوش جونتون چه دستگاه گریل Woodfire فوق العاده ای برند Ninj واقعا عالیه.
تماشای تگرگ در حال ناهار خوردن هم یه حس متفاوت باحالی داره من خیلی تگرگ دوس دارم البته تگرگ ریز نه درشت! چه شگفتی هایی تو این دنیا وجود داره خداوندا شکرت همینم نشونه نعمات خداونده. چه جالب مریم جان همین که دستتون رو جلوی تگرگ گرفتید تبدیل به بارون شد!
چه باور خوبی دارید که همیشه حیاط خونه قبلی رو به قصد زیبایی های بیشتر ترک میکنید یعنی همیشه انتظار دارید زیبایی های بیشتری ببینید و دقیقا همین اتفاق هم براتون میفته! چون هر چیو باور داشته باشی همون اتفاق میفته.
این جاده باریک خاکی هم واقعا کم قشنگ نیست اصلا هر تیکه از اینجا زیبایی های خاص خودشو داره که نمیشه باهم مقایسه کرد! خدایا شکرت واقعا این مسیر مسیر بهشته.
و اون عروس و دامادی کنار دریاچه درحال عکس گرفتن نشونه عشقی امروز من بود خدایا شکرت! من این نشونه رو تایید و تحسین میکنم. خداوند داره با زبون نشونه ها با ما حرف میزنه!
انسان چه میتواند بگوید از وجود اینهمه زیبایی اینهمه تنوع اینهمه نظم اینهمه آراستگی و پیوستگی و موزونی
واقعاً که انسان نسبتبه پروردگارش ناسپاس است، به خودم میگویم که چقدر چشمانم بر روی نعمت ها بسته بود و زیباییها را نمیدیدم.
تقریباً سه هفته میشود که وارد مرحله جدیدی از زندگیام شدهام و زندگیم نسبت به مراحل قبلی متفاوت شده است، که از توکل سرچشمه میگیرد. توکل کردم و وارد این برهه از زندگی شدم، توکل کردم و تصمیم گرفتم، توکل کردم و اقدام کردم، چه اقدامی
ماه گذشته برایم ماه سفر رفتن به دل طبیعت بود یعنی تعطیلات پایان هفتهها را پشت سر هم به آغوش طبیعت میرفتم و تجارب بینظیری داشتم و بعد از آن هم تصمیمی جسورانه مرا وارد مرحلهی جدیدی از زندگیام کرد. در این ماه تصمیم گرفتم که هر هفته یک شب را در دل طبیعت بهتنهایی سپری کنم و دیشب اولین هفته ای بود که این تصمیمم را عملی کردم به جنگلهای شهرهای همجوار رفتم و تنهایی در دل طبیعت با خدایم خلوت کرده بودم.
جانم برایتان بگوید دیشب در سکوتی دلنشین با خدایم گفتوگو می کردم، خدایی که بسیار بسیار به من نزدیک بود و در آسمان پرستاره عظمتش را نظاره میکردم. جاییکه بودم که مطلقاً هیچ هیاهوی شهری وجود نداشت، هیچ صدایی جز صدای خداوند طبیعت وجود نداشت.
اللهاکبر
باید اعتراف کنم که من عاشق صبح طبیعت هستم یعنی وقتیکه چشمانت را باز میکنی در دل طبیعت باشی و برخیزی و هوای تازه طبیعی را به ریههایت هدیه بدهی و مناظر زیبای طبیعت را ببینی و مخصوصاً تسبیح پرندگان صبح را بشنوی.
آری این تجربهی امروزم بود ای کاش میشد تصاویر را اینجا به اشتراک گذاشت ولی همینکه میتوانم در اینجا بنویسم برایم بسیار لذتبخش است، گویی که دوباره به آنجا برگشتهام.
به ندای درونیام گوش کردم و پیادهروی صبحگاهی را شروع کردم و به سوی دره ای که صدای خروش آب از آن به گوش میرسید حرکت کردم و قدم به قدم هدایت شدم قدم به قدم به ندای درونم گوش سپردم و به آب رسیدم.
به قول استاد واقعاً اللهاکبر، چه منظرهی زیبایی چه حس فوقالعادهای و چه شوری
در مسیر آب کمی پیاده رفتم و در کنار آب نشستم و شعر پروین اعتصامی را که دیشب خوانده بودم دوباره آنجا در کنار آب مرور کردم که درمورد این بود که
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته رب جلیل …
که استاد در فایلی هم درمورد آن صحبت کرد. این برایم سرآغاز مراقبهای دلنشین در دامان رود بود و چه حس فوقالعادهای بود.
چه احساسی قدم به قدم فقط زیبایی بود، عطر طبیعت بود، خروش رود و نمای آبشار و سنگ و درخت و بوته بود. تکتک اینها برایم همچون نمازی زنده بود و من این نماز را زندگی کردم. من در رکعات این نماز متبلور و متجلی شدم …
بعد دوباره به محل اقامتم برگشتم و در مسیر باز نشانهها باز حضور باز تجلی دوست بود
آری دوست حقیقی
دوستی از من به من نزدیکتر
از رگ گردن به من نزدیکتر
وقتیکه دوباره به کمپ اولیه برگشتم دیگر به بالاترین سطح احساس تشکر رسیده بودم و برای تکتک اجزای حیات خانه امروزم خدا را شکر می کردم و اشک می ریختم.
چه حس فوق العاده ای بود، که شرحش در زبان نمی گنجد
تازه اینجا بود که به حقیقت این دعای ابراهیم علیه السلام پی می بردم
خدایا، کاری کن که من و بچهها و نسلم اهل نماز باشیم . خدایا، دعایم را برآورده بفرما.
امروز صبح خیلی بهتر فهمیدم که هدف از زندگی ام در لحظه بودن است، وقتی که در لحظه باشی خوب متجلی می شوی و حواست به خودت و خدایت هست، شاد سپاسگزار این بودن هستی و همین که هستی شکر گزار می شوی.
خلاصه که مثل یک باتری موبایل بودم با شارژی 100 ، فول فول
این فایل دوباره تک تک تجربه های امروزم را به پیش چشمم آورد و اشک شوقم را سرازیر کرد…
خیلی خیلی حس پاک و خدایی از کامنت تون دریافت کردم، خودم رو تصور کردم در تک تک لوکیشن ها و مخصوصا مناجات صبحگاهی
خودم امروز صبح هوای بهشتی رو بلعیدم رفتم برای پیاده روی پارک محل مون، راستش خواهرم گفت کاشکی الان فلان جا بودم حیف چه فایده و اینا. ولی من پاشدم رفتم ک از زیبایی هایی ک الان در دسترسم هست نهایت استفاده رو ببرم و ب خدا گقتم خدایا من این کار ازم برمیاد، من باید چشم نعمت بین و قدردان رو در خودم بسازم برو بریم.
ب قدری بهم خوش گذشت، یعنی اون لحظات رو با هیچ چیز عوض نمیکردم من. پارک خلوت، هوا عالی بهشتی بهشتی، بوی شمال رو میداد، ب قول شما صدای تسبیح پرندگان. نشستم قرآن گذاشتم تلاوت استاد عبدالباسط و محو معنی اش شدم، سوره حجرات( یعنی خدا قشنگ تو این سوره حتی گفته چه اخلاقیاتی داشته باشید یعنی کتاب راهنما از این بهتر؟ )
به خودم گفتم ناعمه فرض کن الان توی جنگل های شمال بودی، آیا تغییر لوکیشن تاثیری روی احساس تو داشت؟ دیدم نه انصافا اصلا اون حال و هوایی ک با خدات میشنی حرف میزنی رو چه قیمتی میتونی بزاری روش ؟
البته دلم بسیار فریاد میزنه توحیدی عمل کردن و تنهایی و هدایتی مسافرت رفتن رو. و میدونم چقدر روی رابطه ام با خدام، شناخت خودم، توحید و رفتن در دل ترس هام تاثیر میزاره.
البته ک منم میخوام حیاط خونه جدید رو تجربه کنم، میخوام زیبایی های بیشتر جهان اطرافم رو بگردم.
ولی شجاعت میخواد، کامنت شما برام نشانه بود، اینکه وقت عمله، اگر زیبایی میخوای بلند شو شجاعت داشته باش و با ایمان برو جلو. خدا میدونه چقدر باعث رشد شخصیت آدم میشه. خیلی بهتون تبریک میگم، کامنت تون رو 3 بار خوندم و هربار لذت بیشتری بردم نشانه ای از سمت خدا بود. سپاسگزارم ازتون. نوش جان و لذت ببرید.
در پناه الله
امروز صبح خیلی بهتر فهمیدم که هدف از زندگی ام در لحظه بودن است، وقتی که در لحظه باشی خوب متجلی می شوی و حواست به خودت و خدایت هست، شاد سپاسگزار این بودن هستی و همین که هستیشکرگزار می شوی.
اول، باید از تو بابت این کامنتت تشکر کنم و از ته دل میگویم سپاسگزارم از وجود دوستی چون شما.
دوم اینکه چه صورت و سیرت زیبا و چه نام زیبایی دارید.
ناعمه یعنی کسی که به او نعمت دادهشده، نرم و لطیف.
و سوم، داستان هدایت الهی من است در این یک ماه که تصمیم به تغییر جدیدی گرفتهام، باید این حرف استاد را با آب طلا بنویسیم که: ((خدا با شجاعان است.))
هر بار تجربه خلوت کردن من با خودم در دل طبیعت وحشی و مواجهه شدن با ترسهایم یک عطیه بزرگ را به من هدیه میدهد. هربار مرا دلگرمتر و باایمان تر به وجود یک دوست و رفیقی بینظیر میکند که در هر لحظه با من است و بینهایت هوایم را دارد، به خودش قسم که گاهی چنان سخنانش در وجودم طنینانداز میشود که فقط اشک شوق میریزم.
اینبار در مسیر برگشتم از طبیعت و جنگل به شهرم سمنان، در کنار چشمه ای نشستم و دو درخواست بسیار جدی و نزدیکم را با او ((دلی)) در میان گذاشتم، یعنی در چهارشنبه هفته قبل نوزده مهرماه. اولی ماشینی بهتر از پرایدم و دومی عشقی که جایش در سیاحتهایم در دل طبیعت بسیار خالی است.
امروز که این مطلب را برایت مینویسم دوشنبه بیست و چهار مهرماه است و خواسته اولم به بهترین وجه ممکن اجابت شد، یک هیوندای ورنای فوقالعاده تمیز و سالم که وقتی پیش مکانیک و معاینه فنی بردم با تعجب میگفتند: این را تو از کجا پیدا کردی!!!!!!!!
واقعاً چه میتوانستم به آنها بگویم…
این دو سه روز که مشغول کارهای نقلوانتقال ماشین بودم از سایت و فضای بهشتی اش دور بودم، ولی بسیار سعی میکردم تا به نشانهها و زیباییها توجه کنم و انصافاً خدای من این رفیق بی نظیرم، برایم سنگ تمام گذاشت.
وقتی وارد سایت شدم دایره آبی کنار اسمم مرا خوشحال کرد و به اینجا رسیدم. این کامنت تو برایم سرشار از نشانه هست و بوی رفیقم را میداد و مرا دوباره به چهارشنبه صبح و آن حس پاک الهی و نیز در شب و آن کامنت هدایتی برد (اصلاً بنا نداشتم که کامنتی در زیر آن فایل بگذارم ولی وقتیکه آن قسمت را دیدم دیگر دست خودم نبود و هدایت شدم که بنویسم او میگفت و من مینوشتم)
آری تصمیم گرفتم وقتیکه برای تعویض پلاک ماشینم میروم همانجا آن را پلاک بینالمللی بزنم و طرف خودم را برای رفتن در مدار جدیدتر انجام بدهم تا خدا هم سفرم را و هم همسفرم را به من برساند و یقین دارم که او نعم المجیبون است.
امیدوارم که آرامشی الهی و اطمینانی قلبی قرین تو باشد.
خدا با شجاعان است این خدا هر روز برام نشانه میفرسته، بخدا ک خودش از من مشتاق تره ک برم تو دل ترس هام، میخواد ایمانم، شجاعتم بیشتر بشه داره هلم میده و من باز هم میترسم.
ب خدا گفتم هر روز برام نشانه بفرست برای قوت قلبم( همین امروز زندگی در بهشت هوای مه آلود رو دیدم،همین امروز فایل جلسه 7 عزت نفس برای گرفتن تصمیم رو شنیدم و باز پاسخ شما ک نشانه ای دیگر شد برام.)
امروز صبح با نت پیانو رفتم ب جنگل های شمال و خودم رو پر غرور و راضی روی ارتفاعات و هوای مه آلود تصور کردم.
یک جمله ای رو خوندم ک میگفت جسارت در دل خودش نبوغ و رشد را دارد و من میدونم رفتن ب دل ترسها چقدر من رو بزرگتر میکنه، تجربه دارم با هر بار بیرون رفتن از منطقه امنم من بزرگتر شدم. وقت نشان دادن ایمانه، این لحظات رو دوست دارم.هم بوی ایمان میده هم کمی ترس.
هر بار تجربه خلوت کردن من با خودم در دل طبیعت وحشی و مواجهه شدن با ترسهایم یک عطیه بزرگ را به من هدیه میدهد. هربار مرا دلگرمتر و باایمان تر به وجود یک دوست و رفیقی بینظیر میکند که در هر لحظه با من است و بینهایت هوایم را دارد، به خودش قسم که گاهی چنان سخنانش در وجودم طنینانداز میشود که فقط اشک شوق میریزم.
خواهانم این حس را خواهانم
تبریک میگم از صمیم قلب چه احساس وصف ناپذیری.
در کمتر از یک هفته درخواست ماشین اجابت شد، خیلی خیلی بهتون تبریک میگم متشکرم بابت اشتراک این تجربه ک ب ایمان مون کمک میکنه. هیوندا ورنا دیدم عکسش رو، من از این سبک قدیمی طور ها خوشم می آید. زیبا بود. مبارک تون باشه تبررریک.
انشالله در زمان مناسبش( ک چندان هم دور نیست مانند اجابت ماشین) در سفرهای زیبای کشور و جهان در کنار عزیز دلتان ب سیاحت لذت بخش تر مشغول شوید.
خیلی خیلی متشکرم برای کامنت سرشار از نکته و پندت و ممنونم بابت ذوق و اشتیاقی که نسبتبه این نوشتهها و تجربیاتم داشتی
میلی درونی مرا به نوشتن برایت ترغیب میکند گویی که با آشنایی دیرین صحبت میکنم
خوشحالم که با عزیزی آگاه میتوانم درمورد تجربیات تخصصی و ظریفم حرف بزنم که سراسر پند و تذکر و منفعت است
به یاد این حدیث پیامبر میافتم که: ((مؤمن آینهی مؤمن است))
از وقتی تجربه شب تنها بودن در دل طبیعت را شروع کردم هر بار به میزان یک مدار رشد کردهام. اولینبار بر روی پشتبام خانهای در کنار کلاتهی پدربزرگم سپری شد که با امنیتی نیمبند شب را به صبح رساندم، دفعات بعد در کنار چشمه ای در اطراف روستایم شب را سپری می کردم و سپس برای رفتن به جنگل ابر و تنهایی دو شبه در طبیعت وحشی و مواجهه شدن با حیواناتش اقدام کردم (همه را او می گفت و من فقط با شهامت اجرا می کردم) بعد از این تجربه فوقالعاده ارزشمند، گویی چند مدار رشد کرده بودم و توانستم تصمیمات اساسی را بگیرم و تغییر زندگیام را تغییر رویه بدهم بدون هیچ دورنمایی. یکی از آن تصمیمات هر هفته یک شب تنها بودن در طبیعت است که به لطف خدا دارم انجامش میدهم.
فصل مشترک تمام این تجربهها احساس ترس خوشایندی است که هر بار به صورتی جدید خودش را به من میچسباند و به نظرم این ترسها نعمت است، چون به من میفهماند که تو به مرز دایره راحتی ات رسیدهای و میخواهی از آن عبور کنی و رشد کنی و رشد علت شوق من برای زندگی در این جهان است، هرچند که فراموشش کرده باشم.
لذا هر بار به شوق ایمانی که میخواهد از دل ترسهایم ظاهر شود دست به تجربه ناشناختههایم میزنم، البته بهاندازهی ظرف خودم و مداری که در آن هستم.
جانم برایت بگوید که چه درک هایی را وقتیکه با او هستم دارم، چون دقیقاً بر سر یک کلاس خصوصی حاضر میشوم که هیچکسی جز من و او نیست و نشانه و تجربه بهترین راه ارتباط او با من است، وقتیکه ذهنت را و دلت را پاک میکنی و منتظر درس جدید هستی او آرام و مطمئن همچون استادی دانا و صبور با تو درس را شروع میکند، قسمت جالب و زیبای ماجرا این است که هر جلسه فکر میکنی این بهترین چیزی است که دریافت کردهای. هر بار درکم از این اقیانوس بینهایت عشق و آگاهی و لذت بیشتر میشود و ظرف درونی ام افزایش مییابد.
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد فرصت یکروزهای
چه کسی گفته که خدا با من حرف نمیزند؟!!! او در هر لحظه در حال صحبت با من است، این من هستم که گوش نمیکنم و به ایدههایی که به من میگوید عمل نمیکنم (انصافاً خیلی بهتر از گذشته به ایدهها عمل میکنم و نتیجههای فوقالعادهاش را میگیرم) چون هم چیز خود اوست یعنی تکتک برنامههای بودن با او را هم خودش میچیند من فقط اجرایش میکنم، یعنی فقط وظیفه لذت بردن از این مسیر را دارم.
چهارشنبه هفته قبل که برای وعده هفتگی ام به نزدش می رفتم او عصر این شعر مولوی را به سرم انداخت
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
…
و آهنگی از محسن چاوشی را برایم آماده کرد که من بارها و بارها آن را زندگی کردم و تا شب گوشش دادم. قبلاز خواب درخواست خوابی زیبا را از او کردم
سبحان الله
چه میتوانم بگویم از اینهمه عشق و لطف و حمایت، خیلی بهتر این آیات را می فهمم.
و دست هرکه را خدا بگیرد، دیگر کسی او را به بیراهه نمیبرد. آیا خدا شکستناپذیرِ انتقامگیرنده نیست؟! زمر 36 و 37
صبح بعد از برخاستن حس خوبی داشتم و این بودن را با تمام وجود درک می کردم، سپس شروع به پیادهروی در کنار رودخانه کردم و کمکم حرف زدن هایش با من شروع شد و یکییکی افکار را با دقتی بینظیر وارد ذهنم میکرد، چون دیگر ذهنی وجود نداشت همهچیز با خواب پاک شده بود و صبح و هوا و صفایش مرا پذیرای تکتک افکارش کرده بود، یکییکی درسهایی را که در این هفته میبایست بگیرم را به من گفت، وقتیکه برگشتم به من گفت که در اینترنت سرچی برای تعبیر خوابت بزن و من سریع اجرایش کردم
اللهاکبر اللهاکبر اللهاکبر
به خودش قسم که زبانم قاصر از عظمت و بزرگیاش است و هر بار شگفتزدهام میکند و ارمغان و افقی فوقالعاده از زندگیام را به من نشان می دهد، من دیگر به سر ذوق آمده بودم، باز گفت که صحبت کن (من یک کانال کوچکی در ایتا دارم که هر وقت حال خوبی دارم صحبتهایم را در آن جا میگذارم و چندنفری هم عضو دارد) دقیقاً بیست دقیقه زبان او شدم و او میگفت من حکایت میکردم، بعد از آن گفت که این شعر نظامی را بخوان
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده…
بعد آهنگی با صدای محمد اصفهانی را دانلود کردم و وجد و سماعم شروع شد بینظیر بینظیر بینظیر بود بینظیر شد و دوباره پر شدم دوباره سرریز از عشق و رحمت و آگاهی شدم هر بار که خودم را به او میسپارم اینگونه مرا از خود بیخود میکند اینگونه به من قدرت میدهد، قدرت و پذیرشی برای تجربه دوباره زندگی اجتماعی با همهی اجزایش.
راز جز با رازدان انباز نیست
راز اندر گوش منکر راز نیس
بسیار ممنونم که گوشی برای شنیدن این اسرار شده ای و تو را به او می سپارم.
سلام سلام سلام خیلی خوشحال شدم باز مناجاتی از توحیدتون رو شنیدم، چقدر عالی صحبت کردین، چقدر توحیدی واقعا تبریک میگم بهتون
خیلی خیلی خوشحال شدم بابت پاسخ تون سپاسگزارم من.
علی آقا کامنتم رو از روستای فیلبند براتون میفرستم، یادمه کامنت شما آخرین نشانه و تیر خلاص بود از سمت خدا ک این سفر رو بیام.خیلی بهم شجاعت و ایمان داد. ماجرای مفصلش رو در کامنت های قبلم نوشتم.
آخرین پاسخی ک نوشتم براتون امروز صبح با نت پیانو رفتم ب جنگل های شمال و خودم رو پر غرور و راضی روی ارتفاعات و هوای مه آلود تصور کردم. بعد از 4 روز از نوشتن اون پاسخ من امروز غروب تجربه اش کردم، دیوانه شدم رفت. هنوز تو شوکم، نمیدونم چی شد اصلا. همه چیز جور شد، خدا خیلی خوب میزبانی کرد برام.
راستش امروز غروب ک از دشت برمیگشتم، خورشید دیگه غروب کرده بود و دیده نمیشد و با اینکه آخرین فردی ک تو دشت موند من بودم، ب خودم گفتم میتونی شب اینجا بمونی؟ یاد شما افتادم گفتم آقای قادری چه ایمانی در خودتون ساختین واقعا تحسین برانگیز هست. گفتم نه من هنوز این حد از ایمان رو نساختم ولی انجامش خواهم داد.
من بسیار دوست دارم از تجربیات توحیدی دوستانم بشنوم و حالا ک کامنت شما تلفیقی از طبیعت و توحید عه خیلی به وجد میاره منو. انگار خدا از طریق شما داره این آروزی منو برآورده میکنه، خدا میشه میل درونی شما برای نوشتن این جملات توحیدی ک من دیوانه شان شدم، خیلی زیبا از توحیدی میگین آدم عاشق خداتون میشه. بهم ایمان میده حرف هاتون.
فصل مشترک تمام این تجربهها احساس ترس خوشایندی است که هر بار به صورتی جدید خودش را به من میچسباند و به نظرم این ترسها نعمت است، چون به من میفهماند که تو به مرز دایره راحتی ات رسیدهای و میخواهی از آن عبور کنی و رشد کنی و رشد علت شوق من برای زندگی در این جهان است، هرچند که فراموشش کرده باشم.
خود را رها کردن، وابسته نبودن، نماندن در منطقه امن سخت عه،ایمان میخواد ولی دقت کردین با هربار رفتن تو دل ترس و انجام الهاماتش انگار برای الهامات بعدی رام و مطیع تر میشه آدم. دیگه صدای شیطان ک میخواد بترسونه آدم رو از ته چاه میاد؟ اصن انگار گم و گور میشه این دور و اطراف نیست، نیازی ب زور خاصی نداره چون زیاد پیداش نیست، دوره.
آیا خدا کفایتکنندۀ بندهاش نیست؟! که تو را از غیرخدا میترسانند. هرکه را خدا بهحال خودش رها کند، هیچ راهبری ندارد
و دست هرکه را خدا بگیرد، دیگر کسی او را به بیراهه نمیبرد. آیا خدا شکستناپذیرِ انتقامگیرنده نیست؟!
صبح و هوا و صفایش مرا پذیرای تکتک افکارش کرده بود، یکییکی درسهایی را که در این هفته میبایست بگیرم را به من گفت ای خدا فردا صبح من قراره پیاده روی در دشت های سبزش داشته باشم، اینم از شما ایده گرفتم، ولی من هنوز بلدم سکوت کنم. پس اینطور میخواهمش ازش هم صحبتی را.من فکر میکردم من فقط باید صحبت کنم ولی نمیدونستم خدا … میخواهمش میخواهمش.ب قول شما
راز جز با رازدان انباز نیست
راز اندر گوش منکر راز نیس
باید بیشتر پیش برم، هرچه میری جلو میگی بازم بیشتر بازم رابطه بهتر و باکیفیت تر و با ایمان تر.
خرسندم از وجود دوستان نازنینم در سایت چون شما، این محبت ها فرکانس خیلی قوی داره، حتما نیازی ب فیزیک نیست، فرکانس محبت کار خودشو میکنه و خوب میشینه ب قلب.
واقعا بهشت همین جاست . و هرجایی که در اون حالمون خوب باشه
استاد عزیزم . وقتی که دوربینتونو بردین روی آبی که از روی سنگ جاری بود در اون چشمه ی دلانگیز یاد این افتادم که توجه کردن مارو متصل میکنه به حال خوب یا بد . مارو دقیقا ازون جایی که هستیم برمیداره و میذارتمون همون جایی که داریم با دقت بهش نگاه میکنیم .
همین که این فکر از سرم گذشت یاد تجربه خودم افتادم
من یبار تصمیم گرفتم که مهاجرت کنم و تنها و دور از خونواده زندگی کردن رو تجربه کنم . هرچند رفتم خونه خاله م و تنها زندگی کردن رو تجربه نکردم اما بازم تنهایی بود یه جورایی. چون باید حواسم به دخل و خرجم میبود. خودم میرفتم محل کارم و در واقع دیگه یه فرد مستقل بودم . یه سری مسیرهارو یاد گرفته بودم . حالا اینجاش مهم نیست .قسمت قشنگ و جذابش اینه که من واقعا عاشق میوه درخت کاج و انار بودم و وقتی این دو میوه رو میدیدم قشنگ قند تو دلم اب میشد .. هرجا میدیدم جمع میکردم . هربار فصل انار که میشد به خاله م میگفتم انارای کوچولورو برام جمع کنه و وقتی همو دیدم بهم بده . وقتی در کمدم رو باز میکردی عین کمد آقای وُپی هرچی جمع کرده بودم میریخت بیرون . مامانم هربار که میخواست خونه تکونی کنه همه چیزایی که جمع کرده بودمو میریخت بیرون ، من دوباره میرفتم از تو آشغالا جمعشون میکردم میاوردم باخودم :))
تا اینکه هدایت شدم به شهر انار . ساوه !
وقتی توی خیابون راه میرفتم هم چون کلییی درخت کاج داشت هرجا که میایستادم چندین و چند میوه کاج زیر پام میدیدم .
یه جایی از دیدن این قسمت شگفت انگیز ، به خودم اومدم و دیدم لبام خندونن .
مریم جانمو خیلی تحسین میکنم به خاطر این که انقدر زیبا و با سلیقه ایستاده بودن و داشتن موهاشونو کوتاه و مرتب میکردن . منم دلم نمیخواد برم آرایشگاه . همیشه دوست دارم خودم موهامو کوتاه کنم . یا از همون اولم هروقت میخواستیم بریم عروسی یا مهمونی موهامو شونه میزدم و سشوار میکشیدم و خیلی شیک و ساده میرفتم . چند وقت پیش توی یه مهمونی ای بودم . یکی از دوستام به خاطر اون مهمونی ساده که تولد پسر دوستمون بود از ساعت دوازده ظهر رفته بود آرایشگاه.
مهمونی ساعت 5 شروع میشد دوستم ساعت هفت اومد. بعد حرف آرایشگاه و این داستانا شد . من گفتم من خیلی خیلی کمممم میرم ارایشگاه . شاید تا حالا به اندازه انگشتای یک دست بوده تجربه آرایشگاه رفتم . همه کارای لازم رو خودم انجام میدم . بعد یه نگاه عاقل اندرصفیح زیبا انداخت و در حالی که شوک شده بود گفت آها خیلی کار خوبی میکنی :))
حالا که مریم جانمو دیدم ، فهمیدم طبیعی و قشنگش همینه ؛)
در حالی این کامنتو مینویسم که یه شلوار بافت ضخیم و یه لباس بافتنی و یه پلیور بافتنی روی لباسم پوشیدم . جورابم پام کردم اما هنوز سرمارو احساس میکنم . وقتی استاد جانم گفتن آبش یخ یخ یخه و وقتی دیدم لباس تنشون نیست تنم لرزید :)))
درحالی که دوره احساس لیاقت رو میگذرونم ، خیلی هم توجه میکنم به اینکه باید چه نگاهی به خودم داشته باشم و باید چه گفت و گوهای ذهنی ای داشته باشم امروز داشتم با همسرم صحبت میکردم و دقیقا زمانی بود که ایشون با یکی از دوستانش که در المان زندگی میکنه صحبت کرده بود و قاطی حرفاش داشت به اون دوستش میگفت حالا تو جا بیفت ، من از خدامه که بیام و تصمیمشم دارم. یکم هنوز توی زبان اعتماد بنفس ندارم و …
بعد قطع کردن تماسش منی که همیشه با خودم میگم اگر من برم تو کشور غریب هم تنها میشم و هم کاری از دستم برنمیاد ، نمیدونم دقیقا ازش چی پرسیدم ، گفت من ازین کشور برم بیرون همه دنیا منو میخوان .
من یه لحظه موندم با این عزت نفس و حس لیاقتی که داره . یعنی انقدر با اعتماد بنفس همچین جمله ای رو گفت که من یه لحظه خشکم زد . چون هیچ اعتقادی هم به قانون نداره و به این شکل که من اجرا میکنمم اجرا نمیکنه هیج جوره
خیلی خداروشکر میکنم که علاوه بر شرکت در دوره بینظیر احساس لیاقت و دیدن این سفرنامه که مکمل دوره ست فرصت دیدن و زندگی کردن در کنار یه آدم با عزت نفس و با اعتماد بنفس و با ایمان و با لیاقت بهم داده شده . واقعا دیدن رفتارهاش و تحلیل و الگو برداری ازش یک دوره عملی دیگه ست و من با لطف خدا و گوش دادن به صحبتهای استاد به این مدار رسیدم .بنابراین خییلی زیااد ممنون و سپاسگزارم.
وقتی همسرم داشت با دوستش صحبت میکرد به خاطر اون باگهای ذهنی که اون بالا گفتم حسم یکم متشنج شد . میخواستم دیدم رو تغییر بدم. خدام کمکم کرد. در حال استفاده از دوتا محصول انگلیسی اصل بودم که به این فکر کردم که ببین واقعا مهاجرت چقدر میتونه به خانواده آدم هم کمک کنه. مثلا الان که خواهر همسرم انگلیسه تو همون یباری که اومده کلی دارو و تقویت کننده باخودش آورده که باعث شده سطح سلامتی و آرامش خانواده ش بالاتر بره و حتی پدر و مادرش جوونتر بشن. چون دارن از محصولات عالی درمانی استفاده میکنن. حالا این محصولات درمانی جدای همه ی خدماتیه که به خاطر زندگی در یک کشور پیشرفته به خانواده ش میکنه.
یادمه استاد در یکی از قدمها داشتن درباره مریم جان میگفتن که برای تولد پدرشون یک سانتافه خریده بودن . یا یبار استاد میگفتن که برای اینکه مادرشون مستقل شن و ثروت خلق کنن چندتا خونه براشون خریدن و مدیریت اجاره دادن اون خونه هارو به ایشون محول کردن .
واقعا وقتی که آدم رشد میکنه و میره به مدارهای بالاتر و باکیفیت تر چقدر زیاااد میتونه به خانواده و عزیزانش خدمت کنه. درعین حال خودش هم خیلی لذت میبره و استفاده میکنه.
اساتید جذابم و دوستای ارزشمندم نمیدونم که چرا همه افکارمو اینجا نوشتم فکر کنم این کامنتو باید توی دوره احساس لیاقت مینوشتم اما با دیدن این قسمت از سفر نامه تو ذهنم مرور شد و گفتم این قسمت خالی از عریضه نمونه .
من بعد از تضاد ریزی که باعث شد یکم ذهنم درگیر بشه و بهم یکم بربخوره و فکر کنم ، دوتا اقدام جدید انجام دادم که احساس میکنم به خاطر بهبود احساس لیاقتمه ..
اول اینکه فردا برای اولین بار میخوام برم کلاس یوگا.
اینم خدایی شد. من وقتی پیاده روی میرفتم از خدا خواستم که خدایا من دلم میخواد برم شهرو بگردم . تاحالا بدون ماشین و تنهایی نرفتم داخل شهر. میخوام تجربه کنم اما راستش جرات یا شهامت تجربه جدیدو ندارم. ده پونزده روز پیش دوستمو دیدم که گفت غزل من میرم یوگا اگر میخوای توام بیا باهم بریم. ما میخواستیم بریم شهرخانوادگیمون و گفتم هفته دیگه باهات هماهنگ میکنم.
امشب همه نجواها اومدن که بگن بابا بیخیال یه باشگاه همین نزدیکیا هست برو همینجا ولی برخلاف میلم و به زور :) به دوستم که باهاشم رودربایستی دارم پیام دادم و گفتم منم فردا باهات میام باشگاه .
حالا اگر نرم برام بد میشه خداروشکر :)
پس مجبورم برم. باشگاهشم مرکز شهره . یبار که باهم بریم من ترسم میریزه و ازینبعد خودم تنهایی میتونم برم.
دومین اقدامم که دیگه واقعا مربوط میشه به احساس لیاقت و غرش رو توی جلسه دوم تکمیلی زده بودم اینه که تصمیم گرفتم یه تغییراتی توی کسب و کارم بدم و ببرمش به سمتی که خیلی بیشتر باهاش لذت میبرم . من واقعا عاشق هنر و روانشناسیم اما انگار از تجربه مسیر تازه میترسیدم. میترسیدم که این دوتا رو باهم تلفیق کنم. اونروز که اون تضاد ریز پیش اومد و منو به فکر فرو برد گفتم چرا که نه . بذار ببینم چیکار از دستم برمیاد
من که توی هردو مسیر تخصص دارم و هم تجربه های زیادی دارم و هم میفهممش و هم هردومسیرو میتونم به خوبی تحلیل کنم .پس ترس واسه چیه ؟
بذار برم درباره Art therapy یا هنردرمانی تحقیق کنم و کسب و کارمو ببرم به سمت تخصصیتر شدن.
خداروشکر منابع فارسی خیلی کمی وجود داشت :) و من مجبور شدم توی سایتهای خارجی بگردم و همینم لطف خداست چون با یه تیر دو نشون میزنم. هم مجبورم زبان بخونمو ذهنمو تمرین بدم و سریعتر یاد میگیرم ، هم در حیطه تخصصیم پیش برم و مطالعه کنم.
وقتی به همسرمم گفتم گفت بذار برات مقاله های معتبر و به روز و مجلات آرت تراپی رو پیدا کنم و تو وقت بذار تا تخصصی تر به این حوزه بپردازی و یاد بگیری.
خلاصه که دیروز و امروز کلی وقت گذاشتم و مطالعه کردم و کلی دیدم باز شد و کلی تمرین پیدا کردم که فوق العاده فووق العاده ست .
اینکه میگن اگر قدم برداری درها به روت باز میشن واقعا درسته چون همزمانم دارم یه کتابیو برای بار دوم میخونم که پر از تمرینِ. اولین بار که خوندم وسطاش باخودم گفتم چقدر احمقانه ست . تمریناشو ادامه ندادم.
اما اینبار که دارم میخونم میبینم هرفهمی که امروز درباره تمرینات آرت تراپی به دست آوردم و هر منطقی که بهش رسیدم تو این کتاب هم درباره ش به زبان خودش گفته و حالا میتونم در کنار خوندن منابع دست اول ، برای فهم و یادگیری بهتر این کتابو هم بخونم و ازش یاد بگیرم.
یکی از تمرینات این کتاب اینه که هرروز سه صفحه بنویسید (حالا یه سری توضیحاتم داره که طولانی میشه اگر بخوام بگم) داشتم فکر میکردم نوشتن توی سایت هم مثل همین تمرینه . همین که ثبت میشه . همین که هرچی به ذهنت میرسه مینویسی خیلی خوبه و واقعا راهگشاست و باعث بازیابی خلاقیت میشه.
فکر کنم برا همین تصمیم گرفتم امشب در این قسمت بنویسم
در آخرین دقایق این قسمت از سفرنامه که مریم جانم زحمت کشیده بودن و از اون مسیر زیبا فیلم گرفته بودن ، من یاد یه سفر جاده ای افتادم که خداوند به اجبار مارو واردش کرده بود .
اونموقع من تازه با قانون آشنا شده بودم. داشتیم از یه جا برمیگشتیم و قرار بود سه ساعته برسیم اما هفت ساعته رسیدیم.
رنگ و لعاب مناظرش دقیقا مثل همین جاده بود. 7 اردیبهشت بود و بارون زده بود و گیاها خوشرنگ بودن و ما در یک مسیر کوهستانی بودیم.
انقدر زیبا بود اون مسیر که در وصف نمیگنجه و چثدر زیبا بود یادآوری اون روز با دیدن طبیعت زیبایی که باهامون به اشتراک گذاشتین.
مریم نازنینم. استاد عزیزم. دوستان ارزشمندم. من بینهایت ازتون ممنونم به خاطر تمام آگاهیها و زیباییهای نابی که به اشتراک میذارید
واقعا بودن در این فضا برای همه سوده و سوده و سووود .
خداروصدهزار مرتبه شکر که چشمان سالم وپرنورم بدیدن یه فایل عالی وزیبا روشن شد ولذت بردم.
چقدرعالی واقعاً احساس خوب وبی نظیری دراین مناظروجود داشت.
خداروشکر برای اینهمه زیبایی،فراوانی،پاکی،احساس خوب .آب آبی وپاک،منظره سرسبز وبی نظیر وعالی،کوههای بی نظیر وزیبا،یه تراک کمپر ودو انسان عاشق که باخودشون،همراهشون،طبیعت زیبای اطرافشون درصلح وصفا وشکرگذاری هستند ،خدایا سنجاب روببینید ،خدارهزار مرتبه شکر برای اینهمه برکت وفراوانی وپاکی وزیبایی وزیبایی وزیبایی.
یه نهار عالی دریه فضای عالی وهوای عالی ،مگه بهشت جزاینجا جای دیگه ای هم میتونه باشه؟سکه نماد برکت وثروته،چه سکه شانس خوبی،به به.
هرچه که نگاه میکنم،حضور خدا وآفریده ای قشنگش برام لذت بخش تره،خدایاهزاران بارشکرت.زیبامیبینم ولدت میبرم از سفرعالی استاد ومریم بانو،بسلامتی وخوشی،راهشون روشن.
استادجانو مریم جان بابت سریال های سفرنامه از شما سپاسگزارم بسیار انرژی بالایی داره و ورودی بسیار خوبی می باشد
امروز که داشتم از باشگاه می آمدم به خدا گفتم خدایا تا خانه به من نشانه عشق و ثروت نشان بده تو راه. یکدفعه انگار یکی سر من برگرداند زیر درخت پول افتاده بود گفتم خدایا شکرت من خیلی پول پیدا می کنم آنجا که استاد به مریم جان گفت ثروت دنبالت برای من نشانه بود بعدش آمدم خانه سریال دیدم نشانه عشق هم دیدم خیلی ذوق زده شدم خیلی خوشحال شدم گفتم خدایا تو چقدر سریع الجابه هستی خدا را صد هزار مرتبه شکر من خیلی ایمان دارم که به زودی نتایج بزرگی به امید خدای مهربانم می گیرم
بریم سراغ زیبایی ها ،اول بگم این آهنگ که انتخاب کردید بسیار هماهنگی با صحنه هایی که نشان می دهید دارد
عجب طبیعت بکر و زیبایی بود فرکانسش خیلی بالا بود از تصویر این فرکانس گرفتم درختان سر به فلک کشیده صخرها آب زلال و سرد و فراوان همه نشان از فراوانی است .
مریم جان برای کوتاهی مو چه به خودش راحت می گیره و کار راحت می کنه و استاد جان چه عشقی نثار مریم جان می کنه من این رابطه بی نظیر تحسین می کنم
آنجایی که استاد گفت مریم جان دفتر سپاسگذاری دستش گرفته خواهرم گفت استاد و مریم جان این طوری روی خودشان کار می کنند که همچین زندگی دارند استاد جان به لطف خداوند چند سال هست که تو همین مسیر هستم و تمام تلاشم کردم خودم تغییر بدهم الان با دوره لیاقت فهمیدم من خیلی خوب روی خودم کار کردم هر چند یک جایی به خاطر عدم درک قوانین اشتباه کردم ولی اون اشتباه هم برای من خیر بوده این مسیر خیلی لذت بخش با اینکه من هنوز به آن چیزهایی که می خواهم نرسیدم ولی کنترل ورودی و عمل به قوانین و از همه مهمتر توحید خیلی آرامش برای آدم می آورد
چه غذایی نوش جانتون دهنم آب افتاد
واقعا ثروتمند شدن خیلی باشکوه هست نوش جانتون باشه این لذتها همیشه شاد و سلامت باشید سپاسگزارم
واقعا فایل بهشتی و توحیدی بود خدارو میلیاردها بار شکرت
من اینقدر خودمو بستم به دوره ها استاد عزیزم تازه هم مدار این فایل سفر به دور امریکا شدم
خدارو میلیاردها بار شکرت برای هم فرکانس شدنه من با این ثروت نعمت زیبایی
واااای اون لحظه عروس و داماد خدارو میلیاردها بار شکرت واقعا فوق العاده بود یعنی من هم مدارم با این صحنه ی فرمالیته ی عروسی من ذوق خدارو میلیاردها بار شکرت خیلی خیلی قشنگ فیلمبرداری و عکاسی میکردن عجب نشونه ی باحالی بود خدای من داری با من چیکار میکنی عاشقتممممممم من
و از همه مهم تر حالا این بحث عروسی اینا مهم نیست این در صلح بودن خودمون مثل مریم جون بودن این همه زیبایی ارامش با خود در صلح بودن مریم جون که الگوی من هستن خدارو میلیاردها بار شکرت تحسین میکنم حسابی مریم جون خوشگل رو و منم شدما مثل مریم جون یه 80٪
20٪ جا داره که دارم حسابییییییییی کار میکنم روی خودم خدارو میلیاردها بار شکرت
واااای خدای من عجب ویووویییی استاد با درون گرفتین و غذای خوشمزههههههههههههه دوره ی قانون سلامتی خودمون خدارو میلیاردها بار شکرت عاشقتونمممممممم من
عجب تگرگی بود مریم جون رویایی فک کن با عشقت سفر به دور آمریکا باشی در دل جنگلهای امریکا باشی غذای خوشمزه دوره ی قانون سلامتی رو بخوری یه دفعه تگرگ رویایی بزنه چی از این رمانتیک تر عاشقونه تر اخههههههه خدااااجونم عاشقتونمممممممم من
خدارو میلیاردها بار شکرت
من در صلح و هماهنگی بودنه مریم جون رو بازم تحسین میکنم با تموم وجودم
الهی من قربونتون بشم مریم جون چقد زیبایین
استاد خوشتیپممممممم الهی من قربونتون بشم عاشقه جفتتونم با تموم وجودم رابطه ی رویایی رمانتیک عاشقونه سرشار از ازادی شما دونفر رو تحسین میکنم خدارو میلیاردها بار شکرت
استاد اخه شما حقتون نباشه کی حقش باشه این همه ثروت زیبایی که الگو شدین برای ما هممون میدونین دعای چند میلیاردنفر پشتتونه عاشقتونم بینظیرترین رویایی ترین استاد و مریم جونه دنیا
به نام نامی ربّ مهربانم.
سلام و صد سلام به شما دو عزیز دوست داشتنی،که با تمام عشقتان ،آنچه را میبینید وتجربه میکنید ،سخاوتمندانه با ما به اشتراک میگذارید.
خدایا شکرت که در عصر طلایی زمین به سر میبرم که با پرواز یک موجود کوچک و دست ساز بشر،اینگونه به تماشای زیباییهای سیاره ی قشنگمان ،زمین،می نشینیم.
آغاز ویدیو تصاویر واقعا رویایی از یک جنگل سبز و پهناور که با اشعه های طلایی خورشیدِ سخاوتمند،چشم نوازِ نگاه هر بیننده ای بود.موسیقی بی کلام این ویدئو، حس پرواز بر روی این آبِ آبی و گاهی توسی به ما میداد ،
خدای من ،هر چی فکر کردم این آب جاری و آرام رو به چی تشبیه کنم واقعا نتونستم ،موج های ریز ریز این آب ،خطوط بسیار بینظیری رو ،روی آب انداخته بودن.
نگاه و خلوت خانم شایسته ی عزیز در کنار این رود ،ستودنی بود و چرخ چرخِ درون بچه ،بالای سر ایشان ،این عزیز دوست داشتنی رو به مرکز ثقل حرکتش تبدیل کرده بود.
گوارای وجودتان تماشای این خلقت بینظیر خداوند.
شکرگزاری عمیق استاد در اول صبح با نشان دادن ویوی جلوی دیدشان ستودنی بود؛حق هم داشتند.من که از این راه دور،خنکی صبح رو در هنگام حرکت لابلای اون درختانِ سبزِ فسفری احساس کردم.دیوانه کننده بود این مناظر بکر و فوقالعاده.اون سنجاب شیطون که لابلای درختان در حال فرار بود،اون تخته سنگهای قهوهای رنگ خوش تراش،که استاد عاشقشون شده ،احساس فوقالعاده ای به آدم میداد ،واقعا صد هزار مرتبه شکر.
صحنه ی مو کوتاه کردن خانم شایسته ی عزیز در اون فضای فوقالعاده زیبا ،با آینه ی آویزان از درخت و قربون صدقه های استاد و شوخی های نمکین این دو عزیز دوست داشتنی،ناخودآگاه لبخندی به پهنای صورت رو بر لبانمان نشاند.
خانم شایسته جان،ما بچه های سایت ،دیگهخوب میدونیم که زمان شما،اونقدر ارزشمند هست که فرصتی برای وقت تلف کردن و به آرایشگاه رفتن ندارید .شما به قول استاد«کچلتون هم خوشگله»
چقدر لذت میبرم از این دلبری ها و روابط پر از عشق شما.
چه چشمه ی بینظیری واقعاً ،چه صدای دلنشینی.وقتی استاد دست فرو کردن در آب چشمه و چشماشون رو بستن و با صدای بلند گفتن«ببینننننن،یخه یخ»،قشنگ میشد به یخ بودن آب کاملآ پی برد.
چقدر اون نوشته ی روی سنگ تحسین برانگیز بود وقتی شما با خوندنش خندیدید.واقعا آفرین به این خوش ذوقیشون.«آقا جان،جون مادرتون جای پارک ما رو نگیرید ،ما بزودی برمیگردیم »
«خدایا شکرت»فقط مال یه لحظه ش هست استاد،واقعا رویایی بود وقتی دوربین رو بردید روی آبی که از سنگ پایین میریخت ،چه صدایی،چه سنگهای شفافی،چه آب یخ و تمیزی.«الله واکبر »به این صحنههای فوقالعاده ،خدایا شکرت بابت نعمت موبایل و اینترنت که این احساس قشنگ رو با دیدن این تصاویر دریافت میکنیم.
خانم شایسته تبدیل شدن به آهنربای پول،خدای من در اون سوراخ سنبه های جنگل و چشمه پول پیدا میکنن و چقدر با احترام به پول ،اون رو به عنوان برکت در کیف صورتی خوشگلشون جا میدن.
استاد که در حال شستن صورت دوست داشتنی شون در آب یخِ سرچشمه هستن و از دشواری مسیر تا رسیدن به اون سرچشمه میگن خانم شایسته از کفشهای جدید پیادهروی شون ،رونمایی میکنن ،مبارکتون باشه عزیزم.
بعد از یه پیادهروی طولانی و سنگلاخی ،حالا وقت ناهاره.اونم چه ناهاری،
تحسین میکنم اون چاقوتیزکن خفن رو واقعا ،تحسین میکنم اون گوشتهای ضخیم و فوقالعاده رو که خانم شایسته ،هوشمندانه از وسط برش زدن تا بهتر پخته بشه،البته با هیولای نینجا ،هر گوشتی با هر ضخامتی ،نرم میشه.چه شکل و شمایلی داشت این استیک خوشرنگ شما.نوش جانتان.(یاد جملات استاد در یه فایلی افتادم که فرمودن:بندگی میکنی ؟بفرما بنده ی من…..)
جایزه ی استاد هم برای خودشون بعد از این پیادهروی طولانی ،تماشای بازی لیورپول هست.
عجب تگرگیییییی!خدای من!
قدرتت رو شکر خدای من،چقدر درشتن،زمین واقعا سفید شد.چه لذتی داره در حین خوردن اون استیک های خوش بر و رو،یه مرتبه ضربه های تگرگ و اون تق تق شون روی سقف ماشین رو بشنوی و سریع بیای از حیاط سرسبز خونه ت فیلم بگیری.
خلاصه، سفرتون سبز و پر از اتفاقات شیرین.
خدایا صدهزاااار بار شکرت که امروز هم این هدیه معنوی زیبا رو بهم دادی.
استاد جان سلام بانو مریم زیبا سلام
دستتون طلا استاد عزیزم سپاسگزارتم بابت تصاویر زیبایی که با Drones برای ما گرفتید و چقدر هم حرفه ای شدید.
رنگهای خداوند واقعا زیباست چقدر خداوند هنرمنده خداوند خود همین رنگهاست. بینهایت رنگ. یک طبف نوری بی نهایت خود خودشه. هر چه که هست و نیست خودشه. ترکیب رنگها توی زمین و آب و آسمون خارق العاده اس. چه عظمت و شکوه و زیبایی در این تصاویر دیدم خدایا شکرت. طیف رنگی داخل آب دریاچه مثل ابروباد، تپه هایی که سایه ابرها اونها رو رنگ امیزی کرده نور خورشید ابرای سفید رو درخشان کرده مثل یه تابلو نقاشی بی انتهاست الله اکبر. خدایا شکرت بی دلیل نیست که من دارم اینا رو میبینم حتما تو مدارشم. Maybe قراره به سمت مشابه این زیبایی ها هدایت شم ان شاءالله.
استاد عزیزم با Drones دور مریم خانم گردیدید. رابطه صمیمانه شما رو تحسین میکنم و سعی میکنم حسادت نکنم.
به چه جای باحالی هدایت شدین نزدیک Mountain National Park Rocky چه حیاط خونه باشکوهی، سنجابای کوچولو، من عاشق حیوونام حتی مورچه ها از دید من خیلی جالب و دیدنی هستن.
چه ویوی ابدی داره حیاط خونتون چه صخرههای عظیم فوق العاده ای!
مریم جان این عادت خوب شما رو تحسین میکنم بااینکه تو اوج ثروت و خوشبختی و عشق هستید ولی دست از سپاسگزاری برنمیدارید و سپاسگزاری هاتون رو توی دفتر مینویسید. نوشتن خیلی قدرت داره.
استاد عزیزم چقدر تعریف و تمجید صمیمانه ای از مریم جان کردید مریم عزیز با اعتماد به نفس گفتن I know
مریم عزیز آفرین که انقدر اعتماد به نفس دارین و اتفاقا چقدر پشت موهاتون رو خوب کوتاه کردین.
استاد جونم چقدر این اخلاقتونو دوس دارم که عشقتون رو به زبون میارین.
این zoom که رو چهره عشقتون میندازین نشون میده چقدر ایشون رو دوس دارین دقیقا همینطوری که هست دوسش دارین. بدون هیچ قر و فری، بدون هیچ آرایشی و عشقتون راحت میتونه خودش باشه بدون نگرانی. و اونم شما رو دقیقا همینطوری که هستین دوس داره. یک عشق بی قید و شرط.
مرسی مریم عزیز که زیبایی ها رو با دقت explorer میکنید چشمه زیبا با آب یخ هوای عالی مناظر رویایی نسیم مهربون عطر گیاهان پیچیده
استاد جون چقدر زبانتون عالی شده آفرین چقدر زود معنی این اصطلاح رو متوجه شدید:
Gone to store be back soon یعنی خواهشا کسی جای ما رو نگیره زود برمیگردیم!
مریم جان عزیز آهنربای پول شدید ثروت همینطوری دنبالتون میاد تو دل no where طبیعت پول پیدا کردید و چقدر جالب که اونو تو کیفتون گذاشتید. اون یه سکه اس که شاید ارزش چندانی نداشته باشه ولی همین خودش نشونه ثروته. منم چند بار پول و حتی یه تیکه طلا پیدا کردم و حس خوبی بهم داد. اونو یه جا بردم تحویل دادم ولی بعد از یه مدت خودم یه تیکه طلا برا خودم خریدم. خدایا شکرت.
واقعا این جنگل و آب خود ثروت و برکته که بینهایته.
چه کفش های ارزشمندی خریدید مریم جان این کفش ها مسیرهای دشوار رو براتون آسون کردن.
و Good to go یعنی آماده رفتن و ادامه دادن مسیر هستین.
چه عادت قشنگی که بعد از تدوین فایل زندگی ور بهشت یه جایزه به خودتون میدید و بازم تشکر میکنم که برای این فایلا وقت میذارید استاد جان.
مریم عزیز که قبل از برش دادن گوشت چاقوشو تیز میکنه و زمانی که میذاره برای تیزکردن چاقو کلی کارشو بهبود میده همینطور که اگر ما با باورهای بهتر دست به انجام کاری بزنیم اون کار راحتتر انجام میشه.
چه گوشت های با کیفیت هیوولایی به به نوش جونتون چه دستگاه گریل Woodfire فوق العاده ای برند Ninj واقعا عالیه.
تماشای تگرگ در حال ناهار خوردن هم یه حس متفاوت باحالی داره من خیلی تگرگ دوس دارم البته تگرگ ریز نه درشت! چه شگفتی هایی تو این دنیا وجود داره خداوندا شکرت همینم نشونه نعمات خداونده. چه جالب مریم جان همین که دستتون رو جلوی تگرگ گرفتید تبدیل به بارون شد!
چه باور خوبی دارید که همیشه حیاط خونه قبلی رو به قصد زیبایی های بیشتر ترک میکنید یعنی همیشه انتظار دارید زیبایی های بیشتری ببینید و دقیقا همین اتفاق هم براتون میفته! چون هر چیو باور داشته باشی همون اتفاق میفته.
این جاده باریک خاکی هم واقعا کم قشنگ نیست اصلا هر تیکه از اینجا زیبایی های خاص خودشو داره که نمیشه باهم مقایسه کرد! خدایا شکرت واقعا این مسیر مسیر بهشته.
و اون عروس و دامادی کنار دریاچه درحال عکس گرفتن نشونه عشقی امروز من بود خدایا شکرت! من این نشونه رو تایید و تحسین میکنم. خداوند داره با زبون نشونه ها با ما حرف میزنه!
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
سلام
واقعاً اللهاکبر
انسان چه میتواند بگوید از وجود اینهمه زیبایی اینهمه تنوع اینهمه نظم اینهمه آراستگی و پیوستگی و موزونی
واقعاً که انسان نسبتبه پروردگارش ناسپاس است، به خودم میگویم که چقدر چشمانم بر روی نعمت ها بسته بود و زیباییها را نمیدیدم.
تقریباً سه هفته میشود که وارد مرحله جدیدی از زندگیام شدهام و زندگیم نسبت به مراحل قبلی متفاوت شده است، که از توکل سرچشمه میگیرد. توکل کردم و وارد این برهه از زندگی شدم، توکل کردم و تصمیم گرفتم، توکل کردم و اقدام کردم، چه اقدامی
ماه گذشته برایم ماه سفر رفتن به دل طبیعت بود یعنی تعطیلات پایان هفتهها را پشت سر هم به آغوش طبیعت میرفتم و تجارب بینظیری داشتم و بعد از آن هم تصمیمی جسورانه مرا وارد مرحلهی جدیدی از زندگیام کرد. در این ماه تصمیم گرفتم که هر هفته یک شب را در دل طبیعت بهتنهایی سپری کنم و دیشب اولین هفته ای بود که این تصمیمم را عملی کردم به جنگلهای شهرهای همجوار رفتم و تنهایی در دل طبیعت با خدایم خلوت کرده بودم.
جانم برایتان بگوید دیشب در سکوتی دلنشین با خدایم گفتوگو می کردم، خدایی که بسیار بسیار به من نزدیک بود و در آسمان پرستاره عظمتش را نظاره میکردم. جاییکه بودم که مطلقاً هیچ هیاهوی شهری وجود نداشت، هیچ صدایی جز صدای خداوند طبیعت وجود نداشت.
اللهاکبر
باید اعتراف کنم که من عاشق صبح طبیعت هستم یعنی وقتیکه چشمانت را باز میکنی در دل طبیعت باشی و برخیزی و هوای تازه طبیعی را به ریههایت هدیه بدهی و مناظر زیبای طبیعت را ببینی و مخصوصاً تسبیح پرندگان صبح را بشنوی.
آری این تجربهی امروزم بود ای کاش میشد تصاویر را اینجا به اشتراک گذاشت ولی همینکه میتوانم در اینجا بنویسم برایم بسیار لذتبخش است، گویی که دوباره به آنجا برگشتهام.
به ندای درونیام گوش کردم و پیادهروی صبحگاهی را شروع کردم و به سوی دره ای که صدای خروش آب از آن به گوش میرسید حرکت کردم و قدم به قدم هدایت شدم قدم به قدم به ندای درونم گوش سپردم و به آب رسیدم.
به قول استاد واقعاً اللهاکبر، چه منظرهی زیبایی چه حس فوقالعادهای و چه شوری
در مسیر آب کمی پیاده رفتم و در کنار آب نشستم و شعر پروین اعتصامی را که دیشب خوانده بودم دوباره آنجا در کنار آب مرور کردم که درمورد این بود که
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته رب جلیل …
که استاد در فایلی هم درمورد آن صحبت کرد. این برایم سرآغاز مراقبهای دلنشین در دامان رود بود و چه حس فوقالعادهای بود.
چه احساسی قدم به قدم فقط زیبایی بود، عطر طبیعت بود، خروش رود و نمای آبشار و سنگ و درخت و بوته بود. تکتک اینها برایم همچون نمازی زنده بود و من این نماز را زندگی کردم. من در رکعات این نماز متبلور و متجلی شدم …
بعد دوباره به محل اقامتم برگشتم و در مسیر باز نشانهها باز حضور باز تجلی دوست بود
آری دوست حقیقی
دوستی از من به من نزدیکتر
از رگ گردن به من نزدیکتر
وقتیکه دوباره به کمپ اولیه برگشتم دیگر به بالاترین سطح احساس تشکر رسیده بودم و برای تکتک اجزای حیات خانه امروزم خدا را شکر می کردم و اشک می ریختم.
چه حس فوق العاده ای بود، که شرحش در زبان نمی گنجد
تازه اینجا بود که به حقیقت این دعای ابراهیم علیه السلام پی می بردم
رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلَاهِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی ۚ رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ
خدایا، کاری کن که من و بچهها و نسلم اهل نماز باشیم . خدایا، دعایم را برآورده بفرما.
امروز صبح خیلی بهتر فهمیدم که هدف از زندگی ام در لحظه بودن است، وقتی که در لحظه باشی خوب متجلی می شوی و حواست به خودت و خدایت هست، شاد سپاسگزار این بودن هستی و همین که هستی شکر گزار می شوی.
خلاصه که مثل یک باتری موبایل بودم با شارژی 100 ، فول فول
این فایل دوباره تک تک تجربه های امروزم را به پیش چشمم آورد و اشک شوقم را سرازیر کرد…
واقعا که الله اکبر
سپاس سپاس سپاس
سلام دوست عزیزم، علی آقا
خیلی خیلی حس پاک و خدایی از کامنت تون دریافت کردم، خودم رو تصور کردم در تک تک لوکیشن ها و مخصوصا مناجات صبحگاهی
خودم امروز صبح هوای بهشتی رو بلعیدم رفتم برای پیاده روی پارک محل مون، راستش خواهرم گفت کاشکی الان فلان جا بودم حیف چه فایده و اینا. ولی من پاشدم رفتم ک از زیبایی هایی ک الان در دسترسم هست نهایت استفاده رو ببرم و ب خدا گقتم خدایا من این کار ازم برمیاد، من باید چشم نعمت بین و قدردان رو در خودم بسازم برو بریم.
ب قدری بهم خوش گذشت، یعنی اون لحظات رو با هیچ چیز عوض نمیکردم من. پارک خلوت، هوا عالی بهشتی بهشتی، بوی شمال رو میداد، ب قول شما صدای تسبیح پرندگان. نشستم قرآن گذاشتم تلاوت استاد عبدالباسط و محو معنی اش شدم، سوره حجرات( یعنی خدا قشنگ تو این سوره حتی گفته چه اخلاقیاتی داشته باشید یعنی کتاب راهنما از این بهتر؟ )
به خودم گفتم ناعمه فرض کن الان توی جنگل های شمال بودی، آیا تغییر لوکیشن تاثیری روی احساس تو داشت؟ دیدم نه انصافا اصلا اون حال و هوایی ک با خدات میشنی حرف میزنی رو چه قیمتی میتونی بزاری روش ؟
البته دلم بسیار فریاد میزنه توحیدی عمل کردن و تنهایی و هدایتی مسافرت رفتن رو. و میدونم چقدر روی رابطه ام با خدام، شناخت خودم، توحید و رفتن در دل ترس هام تاثیر میزاره.
البته ک منم میخوام حیاط خونه جدید رو تجربه کنم، میخوام زیبایی های بیشتر جهان اطرافم رو بگردم.
ولی شجاعت میخواد، کامنت شما برام نشانه بود، اینکه وقت عمله، اگر زیبایی میخوای بلند شو شجاعت داشته باش و با ایمان برو جلو. خدا میدونه چقدر باعث رشد شخصیت آدم میشه. خیلی بهتون تبریک میگم، کامنت تون رو 3 بار خوندم و هربار لذت بیشتری بردم نشانه ای از سمت خدا بود. سپاسگزارم ازتون. نوش جان و لذت ببرید.
در پناه الله
امروز صبح خیلی بهتر فهمیدم که هدف از زندگی ام در لحظه بودن است، وقتی که در لحظه باشی خوب متجلی می شوی و حواست به خودت و خدایت هست، شاد سپاسگزار این بودن هستی و همین که هستی شکرگزار می شوی.
یا رفیق
ناعمه جان سلاااااااااام
اول، باید از تو بابت این کامنتت تشکر کنم و از ته دل میگویم سپاسگزارم از وجود دوستی چون شما.
دوم اینکه چه صورت و سیرت زیبا و چه نام زیبایی دارید.
ناعمه یعنی کسی که به او نعمت دادهشده، نرم و لطیف.
و سوم، داستان هدایت الهی من است در این یک ماه که تصمیم به تغییر جدیدی گرفتهام، باید این حرف استاد را با آب طلا بنویسیم که: ((خدا با شجاعان است.))
هر بار تجربه خلوت کردن من با خودم در دل طبیعت وحشی و مواجهه شدن با ترسهایم یک عطیه بزرگ را به من هدیه میدهد. هربار مرا دلگرمتر و باایمان تر به وجود یک دوست و رفیقی بینظیر میکند که در هر لحظه با من است و بینهایت هوایم را دارد، به خودش قسم که گاهی چنان سخنانش در وجودم طنینانداز میشود که فقط اشک شوق میریزم.
اینبار در مسیر برگشتم از طبیعت و جنگل به شهرم سمنان، در کنار چشمه ای نشستم و دو درخواست بسیار جدی و نزدیکم را با او ((دلی)) در میان گذاشتم، یعنی در چهارشنبه هفته قبل نوزده مهرماه. اولی ماشینی بهتر از پرایدم و دومی عشقی که جایش در سیاحتهایم در دل طبیعت بسیار خالی است.
امروز که این مطلب را برایت مینویسم دوشنبه بیست و چهار مهرماه است و خواسته اولم به بهترین وجه ممکن اجابت شد، یک هیوندای ورنای فوقالعاده تمیز و سالم که وقتی پیش مکانیک و معاینه فنی بردم با تعجب میگفتند: این را تو از کجا پیدا کردی!!!!!!!!
واقعاً چه میتوانستم به آنها بگویم…
این دو سه روز که مشغول کارهای نقلوانتقال ماشین بودم از سایت و فضای بهشتی اش دور بودم، ولی بسیار سعی میکردم تا به نشانهها و زیباییها توجه کنم و انصافاً خدای من این رفیق بی نظیرم، برایم سنگ تمام گذاشت.
وقتی وارد سایت شدم دایره آبی کنار اسمم مرا خوشحال کرد و به اینجا رسیدم. این کامنت تو برایم سرشار از نشانه هست و بوی رفیقم را میداد و مرا دوباره به چهارشنبه صبح و آن حس پاک الهی و نیز در شب و آن کامنت هدایتی برد (اصلاً بنا نداشتم که کامنتی در زیر آن فایل بگذارم ولی وقتیکه آن قسمت را دیدم دیگر دست خودم نبود و هدایت شدم که بنویسم او میگفت و من مینوشتم)
آری تصمیم گرفتم وقتیکه برای تعویض پلاک ماشینم میروم همانجا آن را پلاک بینالمللی بزنم و طرف خودم را برای رفتن در مدار جدیدتر انجام بدهم تا خدا هم سفرم را و هم همسفرم را به من برساند و یقین دارم که او نعم المجیبون است.
امیدوارم که آرامشی الهی و اطمینانی قلبی قرین تو باشد.
بسیاااااار ممنونم ازت.
به نام خداوند هدایتگر و حمایتگرم
سلام علی آقای توحیدی دوست عزیزم
خدا با شجاعان است این خدا هر روز برام نشانه میفرسته، بخدا ک خودش از من مشتاق تره ک برم تو دل ترس هام، میخواد ایمانم، شجاعتم بیشتر بشه داره هلم میده و من باز هم میترسم.
ب خدا گفتم هر روز برام نشانه بفرست برای قوت قلبم( همین امروز زندگی در بهشت هوای مه آلود رو دیدم،همین امروز فایل جلسه 7 عزت نفس برای گرفتن تصمیم رو شنیدم و باز پاسخ شما ک نشانه ای دیگر شد برام.)
امروز صبح با نت پیانو رفتم ب جنگل های شمال و خودم رو پر غرور و راضی روی ارتفاعات و هوای مه آلود تصور کردم.
یک جمله ای رو خوندم ک میگفت جسارت در دل خودش نبوغ و رشد را دارد و من میدونم رفتن ب دل ترسها چقدر من رو بزرگتر میکنه، تجربه دارم با هر بار بیرون رفتن از منطقه امنم من بزرگتر شدم. وقت نشان دادن ایمانه، این لحظات رو دوست دارم.هم بوی ایمان میده هم کمی ترس.
هر بار تجربه خلوت کردن من با خودم در دل طبیعت وحشی و مواجهه شدن با ترسهایم یک عطیه بزرگ را به من هدیه میدهد. هربار مرا دلگرمتر و باایمان تر به وجود یک دوست و رفیقی بینظیر میکند که در هر لحظه با من است و بینهایت هوایم را دارد، به خودش قسم که گاهی چنان سخنانش در وجودم طنینانداز میشود که فقط اشک شوق میریزم.
خواهانم این حس را خواهانم
تبریک میگم از صمیم قلب چه احساس وصف ناپذیری.
در کمتر از یک هفته درخواست ماشین اجابت شد، خیلی خیلی بهتون تبریک میگم متشکرم بابت اشتراک این تجربه ک ب ایمان مون کمک میکنه. هیوندا ورنا دیدم عکسش رو، من از این سبک قدیمی طور ها خوشم می آید. زیبا بود. مبارک تون باشه تبررریک.
انشالله در زمان مناسبش( ک چندان هم دور نیست مانند اجابت ماشین) در سفرهای زیبای کشور و جهان در کنار عزیز دلتان ب سیاحت لذت بخش تر مشغول شوید.
در پناه الله باشید دوست خوبم.
ناعمه جان سلاااااام
امیدوارم در هر لحظه در حال خوب الهی باشی
خیلی خیلی متشکرم برای کامنت سرشار از نکته و پندت و ممنونم بابت ذوق و اشتیاقی که نسبتبه این نوشتهها و تجربیاتم داشتی
میلی درونی مرا به نوشتن برایت ترغیب میکند گویی که با آشنایی دیرین صحبت میکنم
خوشحالم که با عزیزی آگاه میتوانم درمورد تجربیات تخصصی و ظریفم حرف بزنم که سراسر پند و تذکر و منفعت است
به یاد این حدیث پیامبر میافتم که: ((مؤمن آینهی مؤمن است))
از وقتی تجربه شب تنها بودن در دل طبیعت را شروع کردم هر بار به میزان یک مدار رشد کردهام. اولینبار بر روی پشتبام خانهای در کنار کلاتهی پدربزرگم سپری شد که با امنیتی نیمبند شب را به صبح رساندم، دفعات بعد در کنار چشمه ای در اطراف روستایم شب را سپری می کردم و سپس برای رفتن به جنگل ابر و تنهایی دو شبه در طبیعت وحشی و مواجهه شدن با حیواناتش اقدام کردم (همه را او می گفت و من فقط با شهامت اجرا می کردم) بعد از این تجربه فوقالعاده ارزشمند، گویی چند مدار رشد کرده بودم و توانستم تصمیمات اساسی را بگیرم و تغییر زندگیام را تغییر رویه بدهم بدون هیچ دورنمایی. یکی از آن تصمیمات هر هفته یک شب تنها بودن در طبیعت است که به لطف خدا دارم انجامش میدهم.
فصل مشترک تمام این تجربهها احساس ترس خوشایندی است که هر بار به صورتی جدید خودش را به من میچسباند و به نظرم این ترسها نعمت است، چون به من میفهماند که تو به مرز دایره راحتی ات رسیدهای و میخواهی از آن عبور کنی و رشد کنی و رشد علت شوق من برای زندگی در این جهان است، هرچند که فراموشش کرده باشم.
لذا هر بار به شوق ایمانی که میخواهد از دل ترسهایم ظاهر شود دست به تجربه ناشناختههایم میزنم، البته بهاندازهی ظرف خودم و مداری که در آن هستم.
جانم برایت بگوید که چه درک هایی را وقتیکه با او هستم دارم، چون دقیقاً بر سر یک کلاس خصوصی حاضر میشوم که هیچکسی جز من و او نیست و نشانه و تجربه بهترین راه ارتباط او با من است، وقتیکه ذهنت را و دلت را پاک میکنی و منتظر درس جدید هستی او آرام و مطمئن همچون استادی دانا و صبور با تو درس را شروع میکند، قسمت جالب و زیبای ماجرا این است که هر جلسه فکر میکنی این بهترین چیزی است که دریافت کردهای. هر بار درکم از این اقیانوس بینهایت عشق و آگاهی و لذت بیشتر میشود و ظرف درونی ام افزایش مییابد.
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد فرصت یکروزهای
چه کسی گفته که خدا با من حرف نمیزند؟!!! او در هر لحظه در حال صحبت با من است، این من هستم که گوش نمیکنم و به ایدههایی که به من میگوید عمل نمیکنم (انصافاً خیلی بهتر از گذشته به ایدهها عمل میکنم و نتیجههای فوقالعادهاش را میگیرم) چون هم چیز خود اوست یعنی تکتک برنامههای بودن با او را هم خودش میچیند من فقط اجرایش میکنم، یعنی فقط وظیفه لذت بردن از این مسیر را دارم.
چهارشنبه هفته قبل که برای وعده هفتگی ام به نزدش می رفتم او عصر این شعر مولوی را به سرم انداخت
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
…
و آهنگی از محسن چاوشی را برایم آماده کرد که من بارها و بارها آن را زندگی کردم و تا شب گوشش دادم. قبلاز خواب درخواست خوابی زیبا را از او کردم
سبحان الله
چه میتوانم بگویم از اینهمه عشق و لطف و حمایت، خیلی بهتر این آیات را می فهمم.
أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ ۖ وَیُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ ۚ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ
آیا خدا کفایتکنندۀ بندهاش نیست؟! که تو را از غیرخدا میترسانند. هرکه را خدا بهحال خودش رها کند، هیچ راهبری ندارد
وَمَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ ۗ أَلَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ
و دست هرکه را خدا بگیرد، دیگر کسی او را به بیراهه نمیبرد. آیا خدا شکستناپذیرِ انتقامگیرنده نیست؟! زمر 36 و 37
صبح بعد از برخاستن حس خوبی داشتم و این بودن را با تمام وجود درک می کردم، سپس شروع به پیادهروی در کنار رودخانه کردم و کمکم حرف زدن هایش با من شروع شد و یکییکی افکار را با دقتی بینظیر وارد ذهنم میکرد، چون دیگر ذهنی وجود نداشت همهچیز با خواب پاک شده بود و صبح و هوا و صفایش مرا پذیرای تکتک افکارش کرده بود، یکییکی درسهایی را که در این هفته میبایست بگیرم را به من گفت، وقتیکه برگشتم به من گفت که در اینترنت سرچی برای تعبیر خوابت بزن و من سریع اجرایش کردم
اللهاکبر اللهاکبر اللهاکبر
به خودش قسم که زبانم قاصر از عظمت و بزرگیاش است و هر بار شگفتزدهام میکند و ارمغان و افقی فوقالعاده از زندگیام را به من نشان می دهد، من دیگر به سر ذوق آمده بودم، باز گفت که صحبت کن (من یک کانال کوچکی در ایتا دارم که هر وقت حال خوبی دارم صحبتهایم را در آن جا میگذارم و چندنفری هم عضو دارد) دقیقاً بیست دقیقه زبان او شدم و او میگفت من حکایت میکردم، بعد از آن گفت که این شعر نظامی را بخوان
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده…
بعد آهنگی با صدای محمد اصفهانی را دانلود کردم و وجد و سماعم شروع شد بینظیر بینظیر بینظیر بود بینظیر شد و دوباره پر شدم دوباره سرریز از عشق و رحمت و آگاهی شدم هر بار که خودم را به او میسپارم اینگونه مرا از خود بیخود میکند اینگونه به من قدرت میدهد، قدرت و پذیرشی برای تجربه دوباره زندگی اجتماعی با همهی اجزایش.
راز جز با رازدان انباز نیست
راز اندر گوش منکر راز نیس
بسیار ممنونم که گوشی برای شنیدن این اسرار شده ای و تو را به او می سپارم.
تا بعد…
سلام سلام سلام خیلی خوشحال شدم باز مناجاتی از توحیدتون رو شنیدم، چقدر عالی صحبت کردین، چقدر توحیدی واقعا تبریک میگم بهتون
خیلی خیلی خوشحال شدم بابت پاسخ تون سپاسگزارم من.
علی آقا کامنتم رو از روستای فیلبند براتون میفرستم، یادمه کامنت شما آخرین نشانه و تیر خلاص بود از سمت خدا ک این سفر رو بیام.خیلی بهم شجاعت و ایمان داد. ماجرای مفصلش رو در کامنت های قبلم نوشتم.
آخرین پاسخی ک نوشتم براتون امروز صبح با نت پیانو رفتم ب جنگل های شمال و خودم رو پر غرور و راضی روی ارتفاعات و هوای مه آلود تصور کردم. بعد از 4 روز از نوشتن اون پاسخ من امروز غروب تجربه اش کردم، دیوانه شدم رفت. هنوز تو شوکم، نمیدونم چی شد اصلا. همه چیز جور شد، خدا خیلی خوب میزبانی کرد برام.
راستش امروز غروب ک از دشت برمیگشتم، خورشید دیگه غروب کرده بود و دیده نمیشد و با اینکه آخرین فردی ک تو دشت موند من بودم، ب خودم گفتم میتونی شب اینجا بمونی؟ یاد شما افتادم گفتم آقای قادری چه ایمانی در خودتون ساختین واقعا تحسین برانگیز هست. گفتم نه من هنوز این حد از ایمان رو نساختم ولی انجامش خواهم داد.
من بسیار دوست دارم از تجربیات توحیدی دوستانم بشنوم و حالا ک کامنت شما تلفیقی از طبیعت و توحید عه خیلی به وجد میاره منو. انگار خدا از طریق شما داره این آروزی منو برآورده میکنه، خدا میشه میل درونی شما برای نوشتن این جملات توحیدی ک من دیوانه شان شدم، خیلی زیبا از توحیدی میگین آدم عاشق خداتون میشه. بهم ایمان میده حرف هاتون.
فصل مشترک تمام این تجربهها احساس ترس خوشایندی است که هر بار به صورتی جدید خودش را به من میچسباند و به نظرم این ترسها نعمت است، چون به من میفهماند که تو به مرز دایره راحتی ات رسیدهای و میخواهی از آن عبور کنی و رشد کنی و رشد علت شوق من برای زندگی در این جهان است، هرچند که فراموشش کرده باشم.
خود را رها کردن، وابسته نبودن، نماندن در منطقه امن سخت عه،ایمان میخواد ولی دقت کردین با هربار رفتن تو دل ترس و انجام الهاماتش انگار برای الهامات بعدی رام و مطیع تر میشه آدم. دیگه صدای شیطان ک میخواد بترسونه آدم رو از ته چاه میاد؟ اصن انگار گم و گور میشه این دور و اطراف نیست، نیازی ب زور خاصی نداره چون زیاد پیداش نیست، دوره.
آیا خدا کفایتکنندۀ بندهاش نیست؟! که تو را از غیرخدا میترسانند. هرکه را خدا بهحال خودش رها کند، هیچ راهبری ندارد
و دست هرکه را خدا بگیرد، دیگر کسی او را به بیراهه نمیبرد. آیا خدا شکستناپذیرِ انتقامگیرنده نیست؟!
صبح و هوا و صفایش مرا پذیرای تکتک افکارش کرده بود، یکییکی درسهایی را که در این هفته میبایست بگیرم را به من گفت ای خدا فردا صبح من قراره پیاده روی در دشت های سبزش داشته باشم، اینم از شما ایده گرفتم، ولی من هنوز بلدم سکوت کنم. پس اینطور میخواهمش ازش هم صحبتی را.من فکر میکردم من فقط باید صحبت کنم ولی نمیدونستم خدا … میخواهمش میخواهمش.ب قول شما
راز جز با رازدان انباز نیست
راز اندر گوش منکر راز نیس
باید بیشتر پیش برم، هرچه میری جلو میگی بازم بیشتر بازم رابطه بهتر و باکیفیت تر و با ایمان تر.
تازه داره حالیم میشه چیکارم، تازه دیدم حرف حسابت منم، طلای نابت منم …
خرسندم از وجود دوستان نازنینم در سایت چون شما، این محبت ها فرکانس خیلی قوی داره، حتما نیازی ب فیزیک نیست، فرکانس محبت کار خودشو میکنه و خوب میشینه ب قلب.
در پناه الله باشید دوست عزیزم.
به نام خداوند وهاب و شنوام
سلام به اساتید عزیز و بینظیرم و دوستان ارزشمندم .
شکر به خاطر دیدن و تجربه کردن اینهمه زیبایی .
واقعا بهشت همین جاست . و هرجایی که در اون حالمون خوب باشه
استاد عزیزم . وقتی که دوربینتونو بردین روی آبی که از روی سنگ جاری بود در اون چشمه ی دلانگیز یاد این افتادم که توجه کردن مارو متصل میکنه به حال خوب یا بد . مارو دقیقا ازون جایی که هستیم برمیداره و میذارتمون همون جایی که داریم با دقت بهش نگاه میکنیم .
همین که این فکر از سرم گذشت یاد تجربه خودم افتادم
من یبار تصمیم گرفتم که مهاجرت کنم و تنها و دور از خونواده زندگی کردن رو تجربه کنم . هرچند رفتم خونه خاله م و تنها زندگی کردن رو تجربه نکردم اما بازم تنهایی بود یه جورایی. چون باید حواسم به دخل و خرجم میبود. خودم میرفتم محل کارم و در واقع دیگه یه فرد مستقل بودم . یه سری مسیرهارو یاد گرفته بودم . حالا اینجاش مهم نیست .قسمت قشنگ و جذابش اینه که من واقعا عاشق میوه درخت کاج و انار بودم و وقتی این دو میوه رو میدیدم قشنگ قند تو دلم اب میشد .. هرجا میدیدم جمع میکردم . هربار فصل انار که میشد به خاله م میگفتم انارای کوچولورو برام جمع کنه و وقتی همو دیدم بهم بده . وقتی در کمدم رو باز میکردی عین کمد آقای وُپی هرچی جمع کرده بودم میریخت بیرون . مامانم هربار که میخواست خونه تکونی کنه همه چیزایی که جمع کرده بودمو میریخت بیرون ، من دوباره میرفتم از تو آشغالا جمعشون میکردم میاوردم باخودم :))
تا اینکه هدایت شدم به شهر انار . ساوه !
وقتی توی خیابون راه میرفتم هم چون کلییی درخت کاج داشت هرجا که میایستادم چندین و چند میوه کاج زیر پام میدیدم .
یه جایی از دیدن این قسمت شگفت انگیز ، به خودم اومدم و دیدم لبام خندونن .
مریم جانمو خیلی تحسین میکنم به خاطر این که انقدر زیبا و با سلیقه ایستاده بودن و داشتن موهاشونو کوتاه و مرتب میکردن . منم دلم نمیخواد برم آرایشگاه . همیشه دوست دارم خودم موهامو کوتاه کنم . یا از همون اولم هروقت میخواستیم بریم عروسی یا مهمونی موهامو شونه میزدم و سشوار میکشیدم و خیلی شیک و ساده میرفتم . چند وقت پیش توی یه مهمونی ای بودم . یکی از دوستام به خاطر اون مهمونی ساده که تولد پسر دوستمون بود از ساعت دوازده ظهر رفته بود آرایشگاه.
مهمونی ساعت 5 شروع میشد دوستم ساعت هفت اومد. بعد حرف آرایشگاه و این داستانا شد . من گفتم من خیلی خیلی کمممم میرم ارایشگاه . شاید تا حالا به اندازه انگشتای یک دست بوده تجربه آرایشگاه رفتم . همه کارای لازم رو خودم انجام میدم . بعد یه نگاه عاقل اندرصفیح زیبا انداخت و در حالی که شوک شده بود گفت آها خیلی کار خوبی میکنی :))
حالا که مریم جانمو دیدم ، فهمیدم طبیعی و قشنگش همینه ؛)
در حالی این کامنتو مینویسم که یه شلوار بافت ضخیم و یه لباس بافتنی و یه پلیور بافتنی روی لباسم پوشیدم . جورابم پام کردم اما هنوز سرمارو احساس میکنم . وقتی استاد جانم گفتن آبش یخ یخ یخه و وقتی دیدم لباس تنشون نیست تنم لرزید :)))
درحالی که دوره احساس لیاقت رو میگذرونم ، خیلی هم توجه میکنم به اینکه باید چه نگاهی به خودم داشته باشم و باید چه گفت و گوهای ذهنی ای داشته باشم امروز داشتم با همسرم صحبت میکردم و دقیقا زمانی بود که ایشون با یکی از دوستانش که در المان زندگی میکنه صحبت کرده بود و قاطی حرفاش داشت به اون دوستش میگفت حالا تو جا بیفت ، من از خدامه که بیام و تصمیمشم دارم. یکم هنوز توی زبان اعتماد بنفس ندارم و …
بعد قطع کردن تماسش منی که همیشه با خودم میگم اگر من برم تو کشور غریب هم تنها میشم و هم کاری از دستم برنمیاد ، نمیدونم دقیقا ازش چی پرسیدم ، گفت من ازین کشور برم بیرون همه دنیا منو میخوان .
من یه لحظه موندم با این عزت نفس و حس لیاقتی که داره . یعنی انقدر با اعتماد بنفس همچین جمله ای رو گفت که من یه لحظه خشکم زد . چون هیچ اعتقادی هم به قانون نداره و به این شکل که من اجرا میکنمم اجرا نمیکنه هیج جوره
خیلی خداروشکر میکنم که علاوه بر شرکت در دوره بینظیر احساس لیاقت و دیدن این سفرنامه که مکمل دوره ست فرصت دیدن و زندگی کردن در کنار یه آدم با عزت نفس و با اعتماد بنفس و با ایمان و با لیاقت بهم داده شده . واقعا دیدن رفتارهاش و تحلیل و الگو برداری ازش یک دوره عملی دیگه ست و من با لطف خدا و گوش دادن به صحبتهای استاد به این مدار رسیدم .بنابراین خییلی زیااد ممنون و سپاسگزارم.
وقتی همسرم داشت با دوستش صحبت میکرد به خاطر اون باگهای ذهنی که اون بالا گفتم حسم یکم متشنج شد . میخواستم دیدم رو تغییر بدم. خدام کمکم کرد. در حال استفاده از دوتا محصول انگلیسی اصل بودم که به این فکر کردم که ببین واقعا مهاجرت چقدر میتونه به خانواده آدم هم کمک کنه. مثلا الان که خواهر همسرم انگلیسه تو همون یباری که اومده کلی دارو و تقویت کننده باخودش آورده که باعث شده سطح سلامتی و آرامش خانواده ش بالاتر بره و حتی پدر و مادرش جوونتر بشن. چون دارن از محصولات عالی درمانی استفاده میکنن. حالا این محصولات درمانی جدای همه ی خدماتیه که به خاطر زندگی در یک کشور پیشرفته به خانواده ش میکنه.
یادمه استاد در یکی از قدمها داشتن درباره مریم جان میگفتن که برای تولد پدرشون یک سانتافه خریده بودن . یا یبار استاد میگفتن که برای اینکه مادرشون مستقل شن و ثروت خلق کنن چندتا خونه براشون خریدن و مدیریت اجاره دادن اون خونه هارو به ایشون محول کردن .
واقعا وقتی که آدم رشد میکنه و میره به مدارهای بالاتر و باکیفیت تر چقدر زیاااد میتونه به خانواده و عزیزانش خدمت کنه. درعین حال خودش هم خیلی لذت میبره و استفاده میکنه.
اساتید جذابم و دوستای ارزشمندم نمیدونم که چرا همه افکارمو اینجا نوشتم فکر کنم این کامنتو باید توی دوره احساس لیاقت مینوشتم اما با دیدن این قسمت از سفر نامه تو ذهنم مرور شد و گفتم این قسمت خالی از عریضه نمونه .
من بعد از تضاد ریزی که باعث شد یکم ذهنم درگیر بشه و بهم یکم بربخوره و فکر کنم ، دوتا اقدام جدید انجام دادم که احساس میکنم به خاطر بهبود احساس لیاقتمه ..
اول اینکه فردا برای اولین بار میخوام برم کلاس یوگا.
اینم خدایی شد. من وقتی پیاده روی میرفتم از خدا خواستم که خدایا من دلم میخواد برم شهرو بگردم . تاحالا بدون ماشین و تنهایی نرفتم داخل شهر. میخوام تجربه کنم اما راستش جرات یا شهامت تجربه جدیدو ندارم. ده پونزده روز پیش دوستمو دیدم که گفت غزل من میرم یوگا اگر میخوای توام بیا باهم بریم. ما میخواستیم بریم شهرخانوادگیمون و گفتم هفته دیگه باهات هماهنگ میکنم.
امشب همه نجواها اومدن که بگن بابا بیخیال یه باشگاه همین نزدیکیا هست برو همینجا ولی برخلاف میلم و به زور :) به دوستم که باهاشم رودربایستی دارم پیام دادم و گفتم منم فردا باهات میام باشگاه .
حالا اگر نرم برام بد میشه خداروشکر :)
پس مجبورم برم. باشگاهشم مرکز شهره . یبار که باهم بریم من ترسم میریزه و ازینبعد خودم تنهایی میتونم برم.
دومین اقدامم که دیگه واقعا مربوط میشه به احساس لیاقت و غرش رو توی جلسه دوم تکمیلی زده بودم اینه که تصمیم گرفتم یه تغییراتی توی کسب و کارم بدم و ببرمش به سمتی که خیلی بیشتر باهاش لذت میبرم . من واقعا عاشق هنر و روانشناسیم اما انگار از تجربه مسیر تازه میترسیدم. میترسیدم که این دوتا رو باهم تلفیق کنم. اونروز که اون تضاد ریز پیش اومد و منو به فکر فرو برد گفتم چرا که نه . بذار ببینم چیکار از دستم برمیاد
من که توی هردو مسیر تخصص دارم و هم تجربه های زیادی دارم و هم میفهممش و هم هردومسیرو میتونم به خوبی تحلیل کنم .پس ترس واسه چیه ؟
بذار برم درباره Art therapy یا هنردرمانی تحقیق کنم و کسب و کارمو ببرم به سمت تخصصیتر شدن.
خداروشکر منابع فارسی خیلی کمی وجود داشت :) و من مجبور شدم توی سایتهای خارجی بگردم و همینم لطف خداست چون با یه تیر دو نشون میزنم. هم مجبورم زبان بخونمو ذهنمو تمرین بدم و سریعتر یاد میگیرم ، هم در حیطه تخصصیم پیش برم و مطالعه کنم.
وقتی به همسرمم گفتم گفت بذار برات مقاله های معتبر و به روز و مجلات آرت تراپی رو پیدا کنم و تو وقت بذار تا تخصصی تر به این حوزه بپردازی و یاد بگیری.
خلاصه که دیروز و امروز کلی وقت گذاشتم و مطالعه کردم و کلی دیدم باز شد و کلی تمرین پیدا کردم که فوق العاده فووق العاده ست .
اینکه میگن اگر قدم برداری درها به روت باز میشن واقعا درسته چون همزمانم دارم یه کتابیو برای بار دوم میخونم که پر از تمرینِ. اولین بار که خوندم وسطاش باخودم گفتم چقدر احمقانه ست . تمریناشو ادامه ندادم.
اما اینبار که دارم میخونم میبینم هرفهمی که امروز درباره تمرینات آرت تراپی به دست آوردم و هر منطقی که بهش رسیدم تو این کتاب هم درباره ش به زبان خودش گفته و حالا میتونم در کنار خوندن منابع دست اول ، برای فهم و یادگیری بهتر این کتابو هم بخونم و ازش یاد بگیرم.
یکی از تمرینات این کتاب اینه که هرروز سه صفحه بنویسید (حالا یه سری توضیحاتم داره که طولانی میشه اگر بخوام بگم) داشتم فکر میکردم نوشتن توی سایت هم مثل همین تمرینه . همین که ثبت میشه . همین که هرچی به ذهنت میرسه مینویسی خیلی خوبه و واقعا راهگشاست و باعث بازیابی خلاقیت میشه.
فکر کنم برا همین تصمیم گرفتم امشب در این قسمت بنویسم
در آخرین دقایق این قسمت از سفرنامه که مریم جانم زحمت کشیده بودن و از اون مسیر زیبا فیلم گرفته بودن ، من یاد یه سفر جاده ای افتادم که خداوند به اجبار مارو واردش کرده بود .
اونموقع من تازه با قانون آشنا شده بودم. داشتیم از یه جا برمیگشتیم و قرار بود سه ساعته برسیم اما هفت ساعته رسیدیم.
رنگ و لعاب مناظرش دقیقا مثل همین جاده بود. 7 اردیبهشت بود و بارون زده بود و گیاها خوشرنگ بودن و ما در یک مسیر کوهستانی بودیم.
انقدر زیبا بود اون مسیر که در وصف نمیگنجه و چثدر زیبا بود یادآوری اون روز با دیدن طبیعت زیبایی که باهامون به اشتراک گذاشتین.
مریم نازنینم. استاد عزیزم. دوستان ارزشمندم. من بینهایت ازتون ممنونم به خاطر تمام آگاهیها و زیباییهای نابی که به اشتراک میذارید
واقعا بودن در این فضا برای همه سوده و سوده و سووود .
الهی شکر
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان
یعنی وقتی درون بچه میره بالا باید چهاردنگ حواس رو جمع کرد برای کلی زیبایی های وصف نشدنی
خدایا شکرت برای چنین تکنولوژی ای که این امکان رو فراهم میکنه که چنین لحظات زیبایی ثبت شه
خدای من
چقدر نامحدود زیبایی
چقدر فراوانی زیبایی و نعمت
خدایا شکرت که این فضا فراهم شده که ما بتونیم تمرکز بذاریم روی دیدن زیبایی ها و نکات مثبت
دریا .. خشکی… سرسبزی .. آسمون زیبا
این همه زیبایی و طبیعت بکر .. تموم نشدنیه این شاهکار خلقت
همه جا هم خلوت … چه حالی میده برای خلوت کردن با خودت … بی اندازه دلم میخواد به این جور جاها هدایت بشم … مطمئنم به زودی …
چه سنگ های زیبایی .. چه کوه های پرپشتی ! همش سرسبزی و درخت.. خدایا شکرت
چقدر فراوانی آب رودخوه و دریا و دریاچه و … این همه فراوانی رو ببینی و بازهم از کمبود نگران باشی؟!
واقعا شور و شوق خانوم شایسته رو تحسین میکنم
برای دیدن تگرگ.. برای سپاسگزار بودن از بابت حیاط خونه با صخره های زیباش
و چه باور قشنگی … که ایشون میگن به قصد تجربه دیدن زیبایی های «بیشتر» ترکش میکنیم
عکاسی عروسی توی چنین فضای زیبایی چقدر میتونه یونیک باشه…چه انتخاب جالبی..چه ویوی زیبایی برای عکس ها
اینم ایده خوبیه
در پناه الله یکتا
بنام اوکه زیباست وافریننده زیبائیها
خداروصدهزار مرتبه شکر که چشمان سالم وپرنورم بدیدن یه فایل عالی وزیبا روشن شد ولذت بردم.
چقدرعالی واقعاً احساس خوب وبی نظیری دراین مناظروجود داشت.
خداروشکر برای اینهمه زیبایی،فراوانی،پاکی،احساس خوب .آب آبی وپاک،منظره سرسبز وبی نظیر وعالی،کوههای بی نظیر وزیبا،یه تراک کمپر ودو انسان عاشق که باخودشون،همراهشون،طبیعت زیبای اطرافشون درصلح وصفا وشکرگذاری هستند ،خدایا سنجاب روببینید ،خدارهزار مرتبه شکر برای اینهمه برکت وفراوانی وپاکی وزیبایی وزیبایی وزیبایی.
یه نهار عالی دریه فضای عالی وهوای عالی ،مگه بهشت جزاینجا جای دیگه ای هم میتونه باشه؟سکه نماد برکت وثروته،چه سکه شانس خوبی،به به.
هرچه که نگاه میکنم،حضور خدا وآفریده ای قشنگش برام لذت بخش تره،خدایاهزاران بارشکرت.زیبامیبینم ولدت میبرم از سفرعالی استاد ومریم بانو،بسلامتی وخوشی،راهشون روشن.
زوج زیبا بالباس قشنگ عروس وداماد ،خدایا خوشبخت وسرافراز باصلح وسلامتی وثروت باهم ودرکنار هم خوش باشند.
چقدر لباس عروس ناز ساده وخوشگله عالیه،چه عکسها وثبت خاطراتی بشه این عکسهاشون،حرف نداره عالی
به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هام
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و تمامی دوستان
استادجانو مریم جان بابت سریال های سفرنامه از شما سپاسگزارم بسیار انرژی بالایی داره و ورودی بسیار خوبی می باشد
امروز که داشتم از باشگاه می آمدم به خدا گفتم خدایا تا خانه به من نشانه عشق و ثروت نشان بده تو راه. یکدفعه انگار یکی سر من برگرداند زیر درخت پول افتاده بود گفتم خدایا شکرت من خیلی پول پیدا می کنم آنجا که استاد به مریم جان گفت ثروت دنبالت برای من نشانه بود بعدش آمدم خانه سریال دیدم نشانه عشق هم دیدم خیلی ذوق زده شدم خیلی خوشحال شدم گفتم خدایا تو چقدر سریع الجابه هستی خدا را صد هزار مرتبه شکر من خیلی ایمان دارم که به زودی نتایج بزرگی به امید خدای مهربانم می گیرم
بریم سراغ زیبایی ها ،اول بگم این آهنگ که انتخاب کردید بسیار هماهنگی با صحنه هایی که نشان می دهید دارد
عجب طبیعت بکر و زیبایی بود فرکانسش خیلی بالا بود از تصویر این فرکانس گرفتم درختان سر به فلک کشیده صخرها آب زلال و سرد و فراوان همه نشان از فراوانی است .
مریم جان برای کوتاهی مو چه به خودش راحت می گیره و کار راحت می کنه و استاد جان چه عشقی نثار مریم جان می کنه من این رابطه بی نظیر تحسین می کنم
آنجایی که استاد گفت مریم جان دفتر سپاسگذاری دستش گرفته خواهرم گفت استاد و مریم جان این طوری روی خودشان کار می کنند که همچین زندگی دارند استاد جان به لطف خداوند چند سال هست که تو همین مسیر هستم و تمام تلاشم کردم خودم تغییر بدهم الان با دوره لیاقت فهمیدم من خیلی خوب روی خودم کار کردم هر چند یک جایی به خاطر عدم درک قوانین اشتباه کردم ولی اون اشتباه هم برای من خیر بوده این مسیر خیلی لذت بخش با اینکه من هنوز به آن چیزهایی که می خواهم نرسیدم ولی کنترل ورودی و عمل به قوانین و از همه مهمتر توحید خیلی آرامش برای آدم می آورد
چه غذایی نوش جانتون دهنم آب افتاد
واقعا ثروتمند شدن خیلی باشکوه هست نوش جانتون باشه این لذتها همیشه شاد و سلامت باشید سپاسگزارم
به نام خالق عشق ︎
سلام و درود استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان و خوش ذوق
عاشق فایلای سفر به دور آمریکام استاد چقد زیبایی و عشق و فراوانی و طبیعت بی نظیر به ما ارزانی میکنید
سپاسگزار خداوندم یک قسمت دیگر از سفر به دور آمریکا رو مشاهده کردم و کلی حالم خوب شد انرژی گرفتم
چقدر زیباس دریاچه ای که درون بچه برامون فیلمبرداری کرد بسی لذت بردم از تابش نور روی آب دریاچه رنگ آبی دریاچه آدمو به وجد میاره چشام کلی قلبی شد
اونجایی که مریم جان ایستاده بودند روبه دریاچه
چه حس رهایی و آزادی خاصی در وجودشان حس میشد
یه لحظه احساس کردم خودم جای مریم جان ایستاده ام
راحتی و عشقی که مریم جان دارند نسبت به خودشون قابل تحسینه
هیچ وقت موهامو خودم کوتاه نکردم ترسیدم خراب شه یا زشت بشع
بنطرم انجامش جسارت بالایی میخواد و عشقی فراوان به خود که هرجور هستی خودتو دوست داشتی باشی و راحت باشی
نه برای نگاه دیگران
عشق و احترامی که در رابطه تان دارید قابل ستایشه
ویوو حیاطتان هی قشنگ تر و قشنگ تر میشه
استاد خوش دل ما عاشق سنگهای حیاطمون شدند
وقتی استاد به هر چشمه ای میرسن آبی به صورت میزنن و لذت میبرن از خنکیش
و همیشه یه بطری کوچک آب برمیدارند و برام سوال شد چرا بیشتر آب به اون شیرینی و خنکی رو برنمیدارند
در این قسمت متوجه شدم استاد باور دارند به فراوانی باور دارند هروقت بخوان خلق میکنن و خدا هدایتشان میکند به چشمه آب شیرین و خنک
و استادم راحت یه بطری کوچک آب برمیدارند برای ادامه پیاده رویشون
عاشق گریل کردن گوشتای مریم جانمم چقد تصویرشان خوشمز اس چه برسه بخوریشون
و دیشب به گوشت گریل شده فک میکردم و امروز در فایل جدید مریم جان درست کردن
مریم جان وقتی دست بردند دونه تگرگ بیوفته رو دستشون بارون شد چه عشقی خداوند به مریم جان دارند
و از دریاچه ای به دریاچه ای دیگر سفر کردین
چه صحنه فوقالعاده ای بود آن عروس دوماد ساده پوش اما بشدت زیبا، عشق براشون
و آن خانواده گوگولی که دستای همو گرفته بودند و میرفتن تا لذت ببرند
︎︎︎
سلام استاد عزیز
سلام دوستان خوب خودم
چقدر عالی یک فایل سفرنامه دیگر شروع شد
پر از حس و حال خوب
پر از آرامش و پر از نکته های عالی
واقعا خداوند را سپاس گذار هستم که در این مسیر قرار گرفته ام
تمام صحنه هایی که استاد در این فایل به تصویر کشیدند همگی برای من یادآور سفر من به شمال بود
دقیقا همین صحنه ها برایم تکرار شد
چقدر صحنه هایی عالی برایم تکرار شد
چقدر حالم خوب بود
چشمه و جویبار
حرکت آب روی سنگ ها
رودخانه و درختان
همه اینها برای من این حکم را داشت که می توان از همین امکانات موجود در زندگی و در کنار خودم لذت ببرم
حتما نیازی نیست که کارهای خاصی انجام بدم
حتما نیازی نیست که کلی تجهیزات و امکانات برای خود چید و مهیا کرد بلکه به آسانی هم می توان شاد بود و لذت برد
خدای مهربان همه چیز را برای ما آفریده است تا ما لذت ببریم و حالمان خوب باشد
سپاس از استاد عزیز
سپاس از خدای فراوانی ها
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت اساتید بزرگم
واقعا فایل بهشتی و توحیدی بود خدارو میلیاردها بار شکرت
من اینقدر خودمو بستم به دوره ها استاد عزیزم تازه هم مدار این فایل سفر به دور امریکا شدم
خدارو میلیاردها بار شکرت برای هم فرکانس شدنه من با این ثروت نعمت زیبایی
واااای اون لحظه عروس و داماد خدارو میلیاردها بار شکرت واقعا فوق العاده بود یعنی من هم مدارم با این صحنه ی فرمالیته ی عروسی من ذوق خدارو میلیاردها بار شکرت خیلی خیلی قشنگ فیلمبرداری و عکاسی میکردن عجب نشونه ی باحالی بود خدای من داری با من چیکار میکنی عاشقتممممممم من
و از همه مهم تر حالا این بحث عروسی اینا مهم نیست این در صلح بودن خودمون مثل مریم جون بودن این همه زیبایی ارامش با خود در صلح بودن مریم جون که الگوی من هستن خدارو میلیاردها بار شکرت تحسین میکنم حسابی مریم جون خوشگل رو و منم شدما مثل مریم جون یه 80٪
20٪ جا داره که دارم حسابییییییییی کار میکنم روی خودم خدارو میلیاردها بار شکرت
واااای خدای من عجب ویووویییی استاد با درون گرفتین و غذای خوشمزههههههههههههه دوره ی قانون سلامتی خودمون خدارو میلیاردها بار شکرت عاشقتونمممممممم من
عجب تگرگی بود مریم جون رویایی فک کن با عشقت سفر به دور آمریکا باشی در دل جنگلهای امریکا باشی غذای خوشمزه دوره ی قانون سلامتی رو بخوری یه دفعه تگرگ رویایی بزنه چی از این رمانتیک تر عاشقونه تر اخههههههه خدااااجونم عاشقتونمممممممم من
خدارو میلیاردها بار شکرت
من در صلح و هماهنگی بودنه مریم جون رو بازم تحسین میکنم با تموم وجودم
الهی من قربونتون بشم مریم جون چقد زیبایین
استاد خوشتیپممممممم الهی من قربونتون بشم عاشقه جفتتونم با تموم وجودم رابطه ی رویایی رمانتیک عاشقونه سرشار از ازادی شما دونفر رو تحسین میکنم خدارو میلیاردها بار شکرت
استاد اخه شما حقتون نباشه کی حقش باشه این همه ثروت زیبایی که الگو شدین برای ما هممون میدونین دعای چند میلیاردنفر پشتتونه عاشقتونم بینظیرترین رویایی ترین استاد و مریم جونه دنیا
عاشقتونم
عاشقانه و مشتاقانه منتظر فایل بهشتی بعدی هستم
در پناه الله یکتا باشید