https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/10/abasmanesh-8.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-10-17 02:25:302023-11-09 06:24:48سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 220
319نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
220بار کلام مکرر الهی برای نشانه های زیبایی ها و عظمت خداوند و در دل هر قسمت از این 220 بار هزاران نکته و نشانه و در دل هر کدوم از اون نشانه ها هزاران نکته الهی و آموزنده بهمون یادآوری میکنند
شاید بعضی مواقع برا گذاشتن کامنت اینجا دیر و زود داشته باشم اما سوخت و سوز ندارم حتما باید بیام،، چندتا نکته آموزنده و سازنده برا زیباتر شدن آینده، بگم که یکی اینکه چقدر اینجا رو این تابلو دیدگاههایی مشابه با دیدگاههای این خانواده مینویسند که آقا فکر نکن با غذا دادن و آماده خواری حیوانات دارید بهشون لطف میکنید بلکه دارید کاملا ضعیف و نابودشون میکنید و تو کشور ایران هم مدتی هست که مد شده اکثر جاهای تهران که میری میبینی غذای آماده برا حیوانات گذاشتند که قبل از اینکه به اون مرحله منقرض و معضلات جانوران موذی به بار بیاد بلکه از همین الان هم کلی مشکلات ایجاد کردن با گذاشتن غذا برا حیوانات باعث شده کلی مانند بهم خوردن بهداشت محیط شدند
نکته زیبای بعدی اینکه مریم بانوی عزیز اینجا داخل این موزه وقتی رقص میکنه و اون نورهای سفید هم وانکش نشون میدن آدم فکر میکنه یه دختر بچه کوچک داره رقص میکنه واقعا خیلی بامزه شده ایشون
نکته بعدی اینکه چقدر عالیه این هدایت کردن کانون توجه به زیبایی ها که چنددقیقه این دوربین deronبچه رو این عروس و داماد خشکل بود که واقعا احساس منو خیلی خوب کرد
نکته بعدی اینکه من وقتی به مضرات و ضربه هایی که براساس قانون طبیعت هست از این آماده خوری یاد کارکرد عضله های بدن میفتم ما با هیچ عامل بیرونی نمیتونیم عضله رو قویتر کنیم مگر اینکه به حرکت درش بیاریم تا اون هم از درون خون بیشتری به جریان بندازه و آروم آروم خودسازی کنه و…
امروز اهرم رنج و لذت در جلسه سوم شیوه حل مسائل زندگی رو خودم فکر میکنم بهتر از روزهای قبل انجامش دادم و در این قسمت اینجایی که درمورد حیوانات نوشته غذا بهشون ندید یاد تمرین اهرم رنج لذت امروزم افتادم که اگه خود من رفاه کامل و یسری از تضادها در زندگیم نبود شاید اینقدر متعهدانه و با انگیزه تمریناتمو انجام نمیدادم البته کاملا نمیدونم ولی میگم شاید اینطور تمزینات و ساخت باورهامو جدی نمیگرفتم،،
نکته بعدی اینکه هربار زیبایی های طبیعت و معجزات این قسمت هارو میبینم یاد این آگاهی میفتم که هرزمان اوضاع برامون سخت میشه یکی از بهترین،و راحت ترین،و کم هزینه ترین و لذتبخش ترین و موثرترین کارهایی که میتونیم انجام بدیم تجسم کردن روزهای قشنگه واقعا خیلی به احساس خوب و ساخت باور به آدم کمک میکنه و باعث میشه که دیگه تمرکز از رو کانال منفی برداشته بشه و بیاد رو کانال نعمت افزون
اگه یه زمانی استاد به کسی میگفت من میتونم به همچین تجربه ها و نعمت هایی برسم اصلا یک در میلیون هم باور نمیکرد و حتی همین الان هم خیلی ها این واقعیت رو نمیتونند باور کنند چه برسه به اون زمان اما ما مدتهاست که داریم با خداوند هم گام و هم مسیر حرکت میکنیم فقط در این مسیر نیازمند به یادآوری و فراموش نکردن نقطه آغازه
خدایا بهترین درخواست و نعمتی که همیشه ازت دارم این درخواسته برام که همیشه و اولویت اول من داشتن احساس خوب و آرامشه و همچنین این نعمت رو برا دیگران هم آرزومندم،شیک و مجلسی در عشق بازی با خودتون و خدای خودتون باشید چونکه بالاتر از این نعمت رو سراغ نداشتم که براتون آرزو کنم خیلی دوستتون دارم.
سلام به استاد عباسمنش عزیز و همچنین سرکار محترم خانم شایسته گرامی و نیز به شما دوست گرانقدری که به مهر مشغول مطالعه این کامنت هستید.
قسمت 220م از سریال دیدنی سفر به دور امریکا را با منظرهها و صحنههای زیبایی که توسط درون بچه ضبط گردیده مشاهده کردیم.
مناظر دیدنی شامل دریاچه زیبا بر فراز رشته کوه قشنگ راکی همراه با درختانی سر به فلک کشیده و باشکوه و سرسبز جادههای قشنگ و کوهستانی مملو از مسافران و گردشگران خدایا شکرت چقدر دنیای زیبایی آفریدی.
دیباچه این سریال همزمان گشته با شروع زندگی زوجی جوان که برای آنها و همه جوانهایی که زندگیشان را با امید و آرزو آغاز نمودهاند آرزوی خوشبختی و سعادتمندی و شادی و سلامتی در دنیا و آخرت دارم.
همچنین برای دختر عزیزم که او نیز همین چند روز پیش جشن عروسیش را برگزار نمود.
در ادامه استاد به محلی رسید که در آنجا توصیه شده بود به حیوانات غذا ندهید و استاد به ویدیوی چند سال پیش خود به درستی اشاره کرد.
بنده در اینجا به نکته کوچکی میپردازم:
من فکر میکنم وقتی مرغ میخرم بخشی از آن که شامل پوست اسکلت سر بال و گردن میباشد را باید به حیوان بدهم.
اما نه به حیوان مشخصی،بلکه وقتی مرغ را خریدم از آقای فروشنده خواهش میکنم که سینههایش را برایم فیله کند به همراه پوست و اسکلت و گردن و سر بال درکیسهای جداگانه میگیرم و سپس آنها را در باغچهای روبروی منزلمان میگذارم.
درست وقتی میگذارم که هیچ حیوانی در کوچه نیست به منزل برمیگردم پس از مدتی میبینم یک حیوان که به دنبال غذا میگردد اینها را یافته و نوش جان میکند.
لازم است اشاره کنم که پس از این کار هم اتفاقات بسیار عالی و خوشایندی را تجربه مینمایم.
بسیار خوشحال میشوم اگر شما دوست عزیزی که این کامنت را میخوانید در رد یا تایید این عمل نظرتان را بفرمایید.
البته اضافه مینمایم که به نظر خودم این کاری پسندیده و صحیح است.
همه شما عزیزان را به خدای مهربان میسپارم و برایتان شادی؛ سلامتی؛ ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم.
سلام آقا مجید عزیز و مومن و موحد و ثروتمند و خداجو
اول از همه عروسی دختر نازنین و قشنگ تون رو تبریک میگم. ان شاءالله در پناه خدا خوشبخت و سعادتمند و ثروتمند و عاقبت به خیر شود.
دوم از شما بابت پاسخ به کامنتم و تعریف و تمجید از پروفایلم از شما بسیار سپاسگزارم.
سوم باز بسیار سپاسگزارم که با این که در داستان هدایت نوشتید که زیاد اهل نوشتن نیستید ولی باز برایم کامنت گذاشتید.
چهارم شما را تحسین می کنم بخاطر تعهد و ایمان و نتیجه های عالی که گرفتید.
پنجم در مورد سوالاتون، به نظر خودم کار درستی می کنید، چرا که این غذای سگ های ولگرد یا گربه ها می شود که اونها غریزه مهاجرت ندارند یا جایی برای شکار و یکجورایی زندگی آنها مثل حیوانات اهلی به زندگی آدم ها وابسته است.
ششم از خدای مهربان میخوام، اینقدر نتایج تون عالی و بزرگ باشه که فیلم مستند تون تو سایت عباسمنش دات کام قرار بگیره و زندگی تون سراسر لذت و خوشی و حال خوب و سپاسگزاری باشه.
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر باشید آقا مجید عزیز
رضوان خانم عزیز سلام وقت شما بخیر امیدوارم حالتون عالی باشه در آغاز لازم است از شما پوزش بطلبم که اینقدر دیر پاسختان را مینویسم.
صادقانه بگویم پس از خواندن پیام پرمهر و محبت شما به دنبال کاری رفتم و بعد از آن هم کلاً فراموشم شد که از شما تشکر کرده و برایتان بنویسم عذرم را بپذیرید به نظر نشانههای پیریست شاید قرار است به زودی بابا بزرگ بشم!!!
استیکرخنده از ته دل،همراه با دو قطره اشک از گوشهی دو چشم!!!
اول تبریک گفتید عروسی حانیه جانم را،ضمن تشکر از شما من نیز برای فرزند دلبندتان سعادت و آخر عاقبت بخیری طلب میکنم.
دوم یادم آوردید که چقدر پروفایلهای شما پرمعنی و قشنگ است.
همیشه با دیدن پروفایل هایتان که پی در پی آنها را نو و جدید میکنید کلی لذت میبرم و به همسر نازنینم نیز نشانشان میدهم،جالب است که بدانید عکس بنر قسمت 222 سریال سفر به دور امریکا را که استاد عزیزمان را در کنار یک بوفالو نشان میدهد،و بسیار بسیار زیباست را به عزیز دلم نشان دادم و کلی با هم خندیدیم ایشان معتقد بود که این فتوشاپ است و من به او گفتم که استاد اهل فتوشاپ موتوشاپ نیست!!!
منتها بعد که دیدم شما به کمک فتوشاپ سوار بر آن بوفالو شده بودید کلی خندیدم و به عقیده و ایده خودم شک کردم و گفتم لابد همونطور که شما با فتوشاپ رو کمر این بوفالو نشستهاید لابد استاد هم به کمک فتوشاپ دست به گردن آنجناب شدهاند!!!
اما به قول سارا خانم مرادی همت باید صبر کرد و منتظر ماند احتمالاً خبرهایی در راه است!!!!
در مورد اینکه سختم هست تایپ کنم اشاره نمایم که از جناب آقا ابراهیم مسئول فنی سایت آموختم که به کمک یک نرمافزار میتوانم سخن بگویم و وویسم به متن تبدیل شود!!!
که در اینجاازایشان نیز مجدداً سپاسگزاری میکنم،و نیز از خداوند مهربان سپاسگزارم که خالق این همه زیبایی و فراوانی و قشنگی است اوست که مرا هدایت کرده است خدایا شکرت!!!
ممنونم که به قوانین عمل میکنید و با عمل به قوانین ما را نیز در این مسیر راهنمایی مینمایید.
تحسین افراد موفق یکی از قوانینی است که شما آن را به خوبی عمل و به ما میآموزید
در مورد ایدهام هم به لطف و به مهر پاسخ گفته و نظرتان را مرحمت نمودید خیلی خیلی ممنونم.
دوست دارم در اینجا خاطرهای را برایتان بازگویم.
ابتدا اشاره میکنم که بنده به لطف خدا توفیق خدمتگزاری زائرین بیت الله الحرام را دارم.
برای اینکه بتوان خادم زائرین شد میبایست در کلاسهای آموزش که از طرف سازمان حج و زیارت برگزار میگردد شرکت جست.
که بنده این مطلب را در آن کلاسها آموختم.
لازم است کهاضافه کنم که توفیق خدمتگزاری زائرین بیت الله الحرام به واسطه عزیز دلم همسر نازنینم برایم مهیا شد فکر میکنم خداوند این لطف را به طفیلی ایشان به من عطا نمود.(البته منظورم خدای ناکرده شرک نیست!!!همسرنازنینم وقتی با یکی از همکلاسیهای سابقش تلفنی گفتگو میکرد متوجه وجود چنین کلاسهایی شد که بمن هم گفت،و من نیز از پدر یکی از دوستان عزیزم جهت شرکت در آن کلاسها معرفی نامه گرفتم.زیرا میبایست یک نفر مدیر حج معرفی نامه بدهد،که پدر دوستم خدابیامرز مدیر حج بود و این محبت را برایم کرد.)
این داستان پیرامون موضوع مهم غذا دادن به حیوانات برای ما بیان شد ماجرا برمیگردد به زمانی که در شهر نجف طلبهای به نام سید رشتی به تحصیل اشتغال داشته و این شخص مدتی بیپول شده که به دلیل اینکه پول نداشته کم کم وعدههای قضاییش را کم میکند تا جایی که دیگر چیزی برای خوردن نداشته .یک روز تصمیم میگیرد برای جلوگیری از تلف شدن یکی از کتابهای ارزشمند خطی خود را نزد کتاب فروشی به امانت گذاشته و پولی قرض بگیرد که با آن پول بتواند مدتی گذران کند تا اینکه از ایران و از طرف خانوادهاش برایش پول برسد زمانی که پول را میگیرد به سمت حجره خود میرود. ابتدا از یک قصابی مقداری جیگر سفید میخرد ،میدانید که ارزانترین چیزی که از قصابی میتوان خرید همین جیگر سفید است در راه حجره ایشان ماده سگی را میبیند که کنار خیابانی دراز کشیده و تولههایش از آن شیر میخورند در حالی که استخوانهای این ماده سگ بیرون زده بود و بسیار لاغر و نحیف شده بود .دلش میسوزد و به فکرش میرسد که جیگر سفید خریداری شده را جلوی این حیوان بگذارد و همین کار را میکند که با زوزهای تشکرآمیز مواجه میگردد قصه در اینجا به پایان میرسد و سید رشتی گذران میکند و فقیهی ارزشمند میشود و عالمی جلیل القدر میگردد به ایران بازگشته و در اصفهان مسجدی بنا میکند به نام مسجد سید پس از فوتش یکی از شاگردانش وی را در خواب میبیند و از ایشان میپرسد که به چه دلیل این مسجد بنا شده اینقدر با فضیلت و کرامت است به طوری که اهالی برای گرفتن حاجت به این مسجد میروند شمارضوان خانم میدانید که نزد شیعیان اعتقاد بر این است که امامان و امامزادهها صاحب کرامتند و میتوانند رفع حاجت کنند و مساجد تنها محل عبادت است و خانه خدا و کسی اگر حاجت و نیازمندبه شفاباشد به امام رضا(ع) یا دیگر امامزادهها و امامان مراجعه میکند.نه به مسجد!!!اما مسجد سید هم دارای ضریح است و خیلیها موقع حاجت و گرفتاری در این مسجد از خداوند درخواست میکنند،و جالب است که بدانید این اعتقاد آنقدر قوی است که به پادشاهان هم رسیده و استاد ما در کلاس درس گفتند که در زمان ناصرالدین شاه یکی از اهالی اصفهان برای شکایت نزد ناصرالدین شاه رفت و از والی آن زمان شکایت کرد وقتی ناصرالدین شاه از او پرسید از کجا آمدهای؟؟؟
آن شخص گفت از اصفهان. کهناصرالدین شاه در پاسخ گفت: تو از اصفهان آمدهای؟؟؟
پس چرا حاجتت را به مسجد سید نبردهای؟؟؟
و استادمان میگفت که این مسجد انقدر حاجت داده که ناصرالدین شاه هم به آن معتقد شده است و این در تاریخ آمده است!!!
استاد ما میگفت حتماً بروید و این مسجد را ببینید که من این کار را کردم.
خلاصه آن شاگرد وقتی که سید رشتی را در خواب میبیند و از ایشان دلیل این همه فضیلت و کرامت مسجدش را میپرسد و میگوید که خدا به چه دلیل این همه این مسجد را مورد لطف و کرم قرار داده به خاطر این تعداد شاگردی که پرورش دادی یا به خاطر تلاش و کوششی که در فقه کردی؟؟؟
که سید در پاسخ میگوید: نه همه اینها به خاطر آن ماجرایی بود که در ابتدا برایتان تعریف کردم.(غذا دادن به آن ماده سگ گرسنه)
در پایان مایلم که آمین بگویم به دعای زیبایتان و من نیز برایتان هر آنچه خیر و خوشی و نیکی و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت باشد خواستارم.
به قول سعیده خانم شهریاری نازنین کهبرایتان نارنگی پوست کنده کنار میگذارد،من نیز از انارهای ساوه برایتان هدیه میدهم. خدانگهدار.
سلام هلن خانم وقت شما بخیر امیدوارم حالتون عالی باشه،
اول تشکر میکنم که به سوالم پاسخ دادید،دوم پوزش میطلبم که به دلیل اینکه در سفر بودم با تاخیر این پیام را برایتان مینویسم.
خدمتتون عرض کنم که بنده مدتی سعادت داشتم که به زائران بیت الله الحرام خدمت نمایم.
و برای آنکه بتوانم خدمتگزار شوم لازم بود که در کلاسهایی آموزشی که توسط سازمان حج و زیارت برگزار میشد شرکت جویم.
در یکی از آن کلاسها استادمان از مسجد سید واقع در شهر اصفهان مطالب شگفت انگیزی بیان کرد.
و چون شما در پیامتان اشاره به دلی بودن این کار کردید حیفم آمد که این مطلب را خدمتتان نگویم.
استاد ما میگفت اگر به اصفهان رفتید حتماً سری به مسجد سید بزنید.
همین جا اشاره کنم که بنده این کار را انجام دادم.
خیلی جالب است بدانید که از نظر شیعیان امامها و امامزادهها قدرت رفع حوائج و درخواستها و همچنین شفا دارند.
اما تاکنون این قداست را بههیچ مسجدی ندادهاند. یعنی برای مسجد حرمت قائل هستند به عنوان خانه خدا اما هیچکس به عنوان مثال برای شفا به مسجد نمیرود بلکه به حرم امام رضا یا بقیه ائمه میرود.
حال با این مقدمه عرض میکنم که در اصفهان مسجدی است به نام مسجد سید که پیشینه آن به زمان ناصرالدین شاه میرسد،وجود دارد که مانند امام رضا ضریح دارد و مردم برای رفع حوائجشان به آنجا میروند.
استادمان میگفت اعتقاد به شفاعت این مسجد حتی به پادشاهان هم رسیده و در تاریخ داریم که شخصی از اهالی اصفهان نزد ناصرالدین شاه رفته و از والی آن زمان شکایت کرده و پادشاه در پاسخ به او گفته که تو مسجد سید را ول کردهای و سراغ ما آمدهای؟؟؟
و توضیح میداد این یعنی اینکه پادشاهان هم به معجزات این مسجد معتقد بودند.
و جالبتر اینکه فلسفه وجودی این مسجد برمیگردد به زمانی که طلبهای در نجف هنگام تحصیل پول و مایحتاجش تمام میشود.
او ابتدا وعدههای قضاییش را کم میکند تا جایی که روزی یک وعده غذا میخورده،پس از مدتی دو روز یک وعده و بعداً چند روز یک وعده تا جایی که دیگر هیچ چیزی برای خوردن نداشته و برای اینکه نمیرد با خود فکر میکند که بهتر است کتابی خط نوشته یعنی دست نوشته باشد نه چاپی را به کتاب فروشی امانت دهد و به ازایش پولی بگیرد تا غذایی تهیه نماید.
پس از اینکه پول را گرفت از قصابی مقداری جیگر سفید خرید (میدانید که ارزانترین چیزی که از قصابی میتوان خرید همین جیگر سفید است)
در حالی که به سمت حجره خود میرفت تا آن را بپزد و بخورد در راه ماده سگی را دید که مشغول شیر دادن به تولههایش بود. در حالی که بسیار لاغر و نحیف شده بود.
او دلش به حال این ماده سگ سوخت و جیگر سفید را جلوی آن گذاشت و رفت.
پس از فوتش یکی از شاگردانش در خواب و رویا از ایشان میپرسد که به چه علت خداوند به مسجدی که او در اصفهان بنا کرده به نام همین مسجد سید انقدر فضیلت عطا کرده و ایشان در پاسخ به این داستان اشاره میکند.
این شخص سید رشتی یکی از علمای صاحب نام است.
این داستان همیشه برای من بسیار پند آموز بود همیشه در کلاسهایم به شاگردانم تعریف میکردم.
بد نیست اگر شما هم گذرتان به شهر اصفهان افتاد سری به مسجد سید بزنید.
برایتان شادی سلامتی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم.
واااقعا ازین اون تیکه ی این فایل ک خانم شایسته سرویس بهداشتی والمارت رو نشون دادن لذت بردم و واااقعا قابل تحسین هستن کارکنان و پرسنل این فروشگاه.
خصوصااا اون پگهای دستمال بهداشتی ک روی توالت فرنگی کشیده بودن و یکبار مصرف بود. چقدررر عالی بود، خصوصاااال برای کسانی ک وسواس دارن یا ب خیس بودن و مرطوب بودن سرویسهای بهداشتی حساس هستن مثل خودم، چقدررر این ایده، ب دردشون میخوره و مشکلشون رو حل میکنه
ااافرین ب این خلاقیت
افرین براین همه تمیزی
انگار ک سرویس بهداشتی شخصی هست.
وااااقعل لذت بردم.
وقتی کشوری ثروتمند باشه، بعید نیست ک همه چیش عالی و پرفکت باشه.
ثروتمند شدن باشکوه است و البته لذتبخش چ این ثروت فردی باشه ک ثروت جمعی
استاد الله اکبر از اون ویوی درون بنظرم این بهترین تصویر بود توی عمرم ک از درون دیدم، فقط ب قول خودتودن میتونم بگم الله اکبر نگاهش کن نگاهش کن.
هر قسمت جدید ک میاد میگم این دیگه نهایت زیبایی عه، این قسمت بهترین بود ولی باز قسمت بعد زیبایی های بیشتری رو بهمون نشون می دین، سبحان الله.
آخه دقیقه 20 و 2 رو ببینید من ک غشششش. اصن حتی تو خفن ترین مستندها هم من ندیده ام همچین ویوی تاکنون. مستند چیه نقاشی شم ندیدم. سپاسگزارم استاد ماهر در استفاده از درون و شکارچی زیبایی ها.
دلم خواست روی این قسمت درون آهنگ خدا همینجاست پخش بشه ک بیشتر عظمت و بزرگیش رو بیاد بیارم. یادمه یکی از قسمت های سفر بدورامریکا با همچین ویویی و طلوع آفتاب این آهنگ پخش شد و اشکی بود ک سرازیر میشد.
استاد و خانم شایسته عزیز شما بهترین مستندساز های دنیا هستین ک هنوز کشف نشدین برای جهانیان( البته برای شاگردهاتون بله)، واقعا میگم توی هر کاری بهترین هستین. از کیفیت محتوای آموزشی، کیفیت دوربین، کیفیت نکات مثبت و…
باز هم دیدن گوزن ها در دل شهر بهم احترام ب حیوانات و فرهنگ زیبای مردم رو یادآوری کرد. و چه جالب ک آروم حرکت میکردن تا منجر ب ضربه زدن بهشون نشه.
آسمون با اون ابرهای زیباش ک مثل اقیانوس بود دلم را برد، اتفاقا امروز خسته با کلی بار در اتوبوس شلوغ بودم و من تنها چیزی ک نگاهش میکردم ابرهای پفکی از پشت شیشه بود و احساسم رو خوب میکرد. جایزه شم این بود ک تا یه مسیری تو محل مون از یک خانم درخواست کردم منو با ماشین شون تا مغازه ام ببرن و ایشون اولش گفتن مسیرم اون طرف نیست ولی چند ثانیه بعد گفتن عزیزم بیا سوار شو، قبلش وایستادم یه جا و ب خدا گفتم من دیگه نمیتونم خسته ام خودت برام یکی رو بفرست.
جالبه من یه وقتایی یه درخواستی از خدا دارم ولی خودم هیچ حرکتی نمیکنم (مثل همین اتفاق امروزم) بعد میگم خدایا من وایمستم همینجا خودت معجزه کن، درصورتی ک سمت من اینه ک درخواست کنم، نترسم خجالت نکشم.
دقیقا خدا از همون اول بهم گفت تو درخواست کن نگران حرف مردم نباش تو حرکت کن مردم کی ان بابا؟ بعد ذهنم قانعم کرد ول کن بابا ضایع میشی ببر دیگه. و رفتم سمت برعکس خیابون، بعد یه جا وایستادم خیلی خسته بودم دیدم اون حس واضح تر گفت برگرد برو اون سمت خیابون و وایستا یه جا و درخواست کن و این دفعه دیگه چون فشار اومده بود روم گفتم باشه بریم ببینیم چی میشه ؟ خدایا می بینی هنوزم اون اعتماد کامل رو ندارم بهت؟ با اینکه کلییی تجربه و خاطره از کمک هات دارم ولی فراموشم میشه و با عقلم دودوتا چهار تا میکنم.
خدایا مرا تسلیم ترم کن، تو برای من آسانی و راحتی میخواهی ولی من خودم ب خودم ظلم میکنم.
یه اتفاق جالب دیگه ام این بود ک امروز من رفتم مغازه ای خرید کردم اومدم بیرون بعد یه آن وایستادم دفترم ک لیستی از اجناس مورد نیازم بود رو باز کردم دیدم عه چسب نخریدم بزار برگردم دوباره رفتم دیدم یکی از مشماهام رو جا گذاشتم اونجا فروشنده هم سرش شلوغ بود اصن نفهمید ک بخواد ب من یادآوری کنه، بعد همون لحظه گفتم خدایا شکرت.
یه موقع هایی آدم یه سری کارهارو ناخودآگاه انجام میده ینی اون حسه میگه تو همون لحظه میگی چشم بعد میگی اَهههه سبحان الله خدایا خودت بودی خودت.
یا چند روز قبلش یکی از فاکتورهای خرید رو برای اولین بار جمع زدم دیدم 670 تومن اضافه است و زنگ زدم و همون موقع واریز کردن برام. ینی من تا قبلش به هیچ عنوان جمع نمیزدم فاکتور هارو نمیدونم چیشد ک اونو جمع زدم انگار من نبودم دستام خودشون رفتن رو ماشین حساب بدون هیچ فکری اون کارو کردم.
میدونید چرا؟ خودم میدونم.
چون صبح قبل از حرکت ب خدا میگم خدایا تو هدایتم کن ب منصف ترین انسانها، بهترین اجناس، من هیچی نمیدونم. تو مثل همیشه محافظ مال و جان من باش. و روی عقل خودم هیچ حساب نمیکنم.
بچه ها واقعا تمرین ستاره قطبی معجزه میکنه، بخواین ازش.روی عقل خودمون حساب کتاب نکنیم. بگیم من به هر خیری ک از تو برسه محتاجم.من هیچی نمیدونم تو بگو.
آخیییش خداروشکر جاده ترافیک بود یه بار ما این ماشین های خفن و لاکچری رو تونستیم آروم از نزدیک ببنیم و حظ کنیم.
محبت بیجا حتی برای حیوانات هم اشتباه ست، پس چرا من بیام برا انسانها دلسوزی بیجا کنم و خودم رو توی شرایط اضطرار بزارم؟ خوب شد چون امروز یه دلسوزی بیجا کردم و چند ثانیه بعدش یه صحنه ای دیدم و ب خودم خندیدم( برای دلسوزی یه وسیله ای رو خریدم ک میدونستم بدردنخوره و استفاده اش نمیکنم) باید روی خودم بیشتر کار کنم و نخوام ادای انسان های دلسوز و مهربان رو در بیارم. همه ما ب یک اندازه ب خدا دسترسی داریم. من حتی مادرم سرما خورده بود بهش چند بار گفتم برو دکتر نرفت و بعدش هرچه سرفه میکرد دلم نمیسوخت و دیگه تکرار نکردم، یا چند روز پیش براش اسنپ گرفتم ب اقای اسنپ گفته اونجا شلوغه شما نرید من خودم میرم. یه مسیر حدود 15 دقیقه تا رسیدن ب خونه مون رو پیاده اومده بود با وسیله های دستش. یک نگاه عاقل اندر سفیهی کردم گفتم اوکی به من چه فقط خودت رو لایق بدون اون فرد وظیفه اش بوده.
البته من خودم قبلا ک عزت نفسم پایین بود اسنپ میگرفتم و توی ترافیک می موندیم، با خودم میگفتم ببین بیچاره چقدر راه اومده از کجا تا کجا چه ترافیکی هم هست و کلی خودسرزنشی میکردم. و اتفاقا راننده هم هی نوچ نوچ میکرد. ولی دیگه هیج سرزنشی درکار نیست و تخت میگیرم میخوابم، حتی یه بار ک شماره کارت خواستم ازشون گفتن آبجی بیشتر بزن و من گفتم متاسفم نرخ کرایه رو میزنم ؛)
من عاشق خوابیدن اون بچه ها رو سنگا شدم ک انقدر راحت میگیرن خودشونن، از لحظه لحظه هاشون استفاده میکنن. حتی رفتار مادرشون برام قابل تحسینه ک اجازه میدن بچگی کنن.
عاشق تیپ های ساده و راحتی مردم آمریکا شدم، من عاشق این آزادی هستم، آزاد لباس پوشیدن، راحت بودن، رها بودن. خواهانم، تحسین میکنم تا هدایت شوم.
جاده های آسفالت کشی و نو و تمیز رو ک به آسانی و راحتی رانندگی کنی رو خیلی دوست داشتم مخصوصا درختان سرسبز و تازه ی کنار جاده رو.
اون آقا توی والمارت چقدر فرندلی و باحال بودن واقعا دمشون گرم، چه روحیه ی شادی دارن چقدر مثبت نگر و شاد هستن توی هر جایگاهی ک دارن نهایت لذت رو از شغل شون میبرن و عاشقانه نه ب زور و اجبار، توی شغل شون ب مردم شون خدمت میکنن.
قبلا من از زندگیم میزدم و از کلی تجریبات خودم رو محروم میکردم تا قالبم رو حفظ کنم. خانم شایسته و من این ویژگی آسان گرفتن ب خودم رو از شما یاد گرفتم و به راحتی از دست شویی های عمومی استفاده میکنم و ب خودم سخت نمیگیرم و تقریبا میشه گفت بیشترشون تمیز بودن.و مثل شما ک ب ما یاد دادین از تمیزی اش تعریف میکردم و یا از مسئول سرویس تشکر میکردم.
اون موزه هم جالب بود یه قسمت هاییش رو دوست داشتم و فیس استاد خیلی برام جالب بود استادم چقدر خودتون هستین و این رو میزارین و براتون مهم نیست نظر بقیه. من خودم هم به شخصه موزه رفتن برام boring هست و فیسی شبیه همین فیس شما دارم ک خب دیدیم بریم بیرون و دیدنم هم کلی و در حد چند دقیقه است.
خانم شایسته جان هم شیپ بدن زیباتون رو تحسین میکنم هم حس کنجاوی و کودک درون تون، این شادی درون تون ک همه چیز رو امتحان میکنید و من یاد می گیرم از شما. و استاد عزیز ک عاشقانه از شما فیلم می گیرن.
خدا جونم بی نهایت سپاسگزارم که زیبایی های فوق العاده ی دیگری را به من نشان دادی.
چقدر طبیعت بی نظیری بود، چه قدر رویایی بود
پروژکتور خداوند روی دریاچه افتاده بود و دریاچه رو بی نظیر کرده بود.
خدایا شکرت
چه درختان فوق العاده و سرسبزی، چقدر همه چیز بی نظیر بود.
چه آهوهای خوشگلی کنار جاده بودند.
خدایا شکرت
چقدر جاده مرتب خط کشی شده بود و ویوی بی نظیر جنگل داشت.
چقدر فراوانی در این عالم هست، از ماشین های فوق لوکس گرفته تا جنگل ها و کوه های بی نظیری که دیدیم.
واقعا نمیتوان نعمت های پروردگار شمرد چون انتهایی براشون نیست.
چقدر مردم آمریکا خودشونن بدون اینکه خجالت بکشند یا نگران چیزی باشند. هر کی هر جور دوست داره لباس می پوشه، هر کی هر جور دوست داره خوشحالی می کنه.
تحسین می کنم این عزت نفس بالاشون رو.
استاد جان چقدر هیکلت فوق العادست، تحسینتون می کنم.
خانم شایسته چقدر شما بی نظیرید که حتی نکات مثبت سرویس های بهداشتی رو هم میگید و بهشون توجه می کنید.
خانم شایسته شما چقدر روی خودتون کار کردید که خیلی راحت و با اون نورهایی که روی زمین می افتاد بازی می کردید بدون این که خجالت بکشید واقعا تحسینتون می کنم.
از درون جان و راننده بی نظیر آن هم سپاسگزارم که این هم زیبایی رو به ما نشون میده.
سلام دوستای عزیزدل و استاد بزرگوارم، الان اتفاقی افتاد که نتونستم برم سر کارام و ترجیح دادم اول اینجا ثبتش کنم که بارها و بارها بخونمش بعدا و یادم باشه خدا چطور مارو هدایت میکنه
من تو کامنت های قبلیم توضیح داده بودم که مشکلاتی توی کارم واسم پیش اومده و به قول استاد یه سری افراد شیطونی هایی کردن که نذارن من کار کنم و جلوی فعالیت منو بگیرن
خب من از این طریق هدایت شدم به پروسه مهاجرت و دقیقا الان که دارم مدرک زبانم رو میگیرم و به امتحانم خیلی نزدیک هستم، دوباره پرونده من به جریان افتاده و دادگاه و… از روزی که دوباره پیامک دادگاه واسم اومد یکم ترسیدم اما خیلی کمتر از دفعه قبل
رفتم اونجا، و متوجه شدم چطور تضاد ها مارو رشد میدن! دفعات قبلی چون بار اولم بود و خیلی شرک بیشتری داشتم و میترسیدم بدترین کارمند ها به پستم میخوردن و حتی خودشون کلی منو تهدید و سرزنش میکردن با اینکه خیلی خوب میدونستن همه اینا پرونده سازیه…
ولی این دفعه اوضاع فرق میکرد، ادما هایی کارهای من رو انجام دادن بسیار صبور و خوش برخورد، کلی بهم امید دادن و گفتن که اصلا ممکنه تبرئه بشم و نباید انقدر بترسم و یه سری موارد قانونی رو توضیح دادن واسم… خب خیلی خوشحال شدم چون یادمه این دفعه وقتی داشتم میرفتم از خدا خواستم باهام بیاد و نذاره کسی بهم توهین کنه و منو بترسونه
با اینکه هنوز نمیدونم جواب دادگاه چی میشه و همش میترسم تو پروسه مهاجرتمم تاثیر بذاره و سختش کنه یا مجبور شم از طریق دیگه ای برم، اما باز این چند روز همش از خدای درونم راهنمایی خواستم و هی گفت سپاسگزاری، سپاسگزاری، سپاسگزاری
منم گوش دادم و سعی کردم اروم اروم اخلاق سپاسگزاری مداوم رو توی خودم نهادینه کنم! امروز داشتم سپاسگزاری میکردم به محض بیدار شدن و اصلا تو یه حال و هوای عرفانی بودم، یهو یاد یکی از حرفای اقای عطار روشن افتادم که گفتن وقتی بدهی سنگینی داشتن تو دفترشون نوشتن : خدایا بدهی بندتو پرداخت کن
نمیدونم یه حسی بهم گفت بنویس، اخه من همیشه فقط شکرگزاری میکردم هیچ وقت درخواست نمیکردم ( باور غلط اینکه ما باید خدارو واسه خودش بخوایم نه اینکه ازش درخواست کنیم)
خلاصه یهو اینو از ته قلبم نوشتم ، گفتم خدایا فضلت رو شامل حال من کن نه عدل ت ، چون میدونم گناهکارم و اشتباهات زیادی داشتم اما من واقعا جرمی که به من نسبت دادن رو مرتکب نشدم
من هیچ کاری نکردم همیشه وجدان داشتم تو کارم و همه ازم راضی بودن، خودت حق بنده ت رو بگیر و اگه گناهی کردم منو ببخش و کمکم کن تبرئه بشم
قرآن رو باز کردم اومد :
در هر وضع و حالی که باشی و هر بخشی از قران را که تلاوت کنی ، و هر عملی انجام دهید جز این نیست که ما شاهد بر شما هستیم همانگاه که در آن مشغول شدید، نه چیزی به وزن ذره ای در آسمان ها و زمین از دید پروردگارت پنهان میماندو نه کوچکتر و بزرگتر از آن، مگر آنکه در کتاب مبین است… ( یونس 61)
گفتم خدایا با این ترس چیکار کنم، رفتم آیه بعدی، گفت :
اولیای خدا نه غمی بر آن هاست ( گذشته) نه ترسی دارند ( آینده) ( یونس 62)
خلاصه باز آرامشم بیشتر شد و تصمیم گرفتم تا جایی که میتونم تو لحظه حال زندگی کنم
تو دفترم نوشتم، چطور جز اولیای خدا باشم؟
آیه بعدی جواب داد :
ایمان بیار و تقوا پیشه کن ( یونس 63)
ایمان رو که دارم روش کار میکنم و همون توحید هست، تو ذهنم گفتم تقوا رو چیکار کنم؟ گفتم اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که سریال مورد علاقه ام رو حذفش کنم، چون شبا دقیقا قبل خواب میبینم و باعث میشه سپاسگزاری شبانه نداشته باشم و هی بگم حسش نیست
فعلا واسه قدم اول کنترل نفس این رو انتخاب میکنم
رفتم آیه بعد، گفت بشارت ویژه آن هاست هم در دنیا هم آخرت (یونس 64)
یعنی گفت اگه هرکاری هم میکنی برای دنیا و اخرت خودت خوبه، و باعث میشه زندگی راحتی داشته باشی
تو دفترم نوشتم، خدایا من میخوام با عزت و سربلندی مهاجرت کنم، من نمیخوام از کسی بترسم
میخوام اون جوری شایسته و لایق من هست بتونم برم نه اینکه هر روز بترسم
رفتم آیه بعدی و تیر خلاص رو به قلبم زد :
و سخنان آنان تورا اندوهگین نکند، بی تردید تمام عزت از آن خداست، اوست بسیار شنوا ( به درخواست های تو) و بسیار آگاه ( به نیاز های تو)
وااای اصلا باورتون نمیشه، من دقیقا به سوره ای هدایت شدم که دونه دونه تو دفترم ترسام رو نوشتم و توی هر آیه جوابشو گرفتم
یکم بامزه بود ، انگار داشتم با خدا چت میکردم :)
یعنی هرچی پرسیدما، درجااااا جوابمو داد
اصلا قلبم یه جوری شد و هنوزم همونجوریه
خیلی ایمان اوردم که این تضاد اومده زندگیمو متحول کنه ، و به خودم قول دادم هرچی شد فقط به خدا ایمان بیارم که بهترین هارو سر راهم میذاره
ایمان بیارم هرکی میخواد بهم صدمه بزنه فقط رایگان داره به من خدمت میکنه، فارغ از اینکه نیت درونیش چی باشه
ایمان آوردم که عزت تماما مال خداست و اون بهم گفت سخنانشون تورو اندوهگین نکنه ، قول دادم تقوا داشته باشم و نذارم صداهای ذهنم من رو بترسونه
دیگه از دادگاه و قاضی و نظام پزشکی نمیترسم، خیلی خیلی حس قدرت دارم که واقعا تا حالا تو عمرم همچین احساسی رو تجربه نکرده بودم! حس میکنم هرچی پیش بیاد مهم نیست چون یه قدمه واسه رسیدن به خواسته هام حتی اگه به چشمم زشت باشه
مثل این تضاد که اولش واسم زشت ترین و تلخ ترین اتفاق دنیا بود اما الان میفهمم انقدر منو به خدا نزدیک کرده که تا سوال میپرسم جواب میده :) مطمئنم یه روزی بالاخره میام مینویسم که چطور این تضاد من رو به بزرگترین و قشنگ ترین موفقیت های زندگیم هدایت کرده
•• چند روزی میشه که کامنت ننوشتم و فعالیتم کم شده اما امروز دست پر اومدم ، اومدم بنویسم چقدر حضور خداوند تو زندگیم پررنگتر شده چقدر رهاتر شدم چقدر آرومتر شدم و چقدر نتیجه گرفتم که احساسم به خودم بهتر شده.
••استاد جان دیروز بیست و شیشم مهرماه بود و دقیقا یکماه از مهاجرتم میگذره ، امروز قرارداد یکماهه کاریم تموم شد و قبلا خداوند بهم الهام کرده بود که حتما بعد از اتمام کارم سفر برم و تمدید قرارداد نکنم ، استاد امروز همون روزه پربرکتیه که خداوند بهم وعده داده بود.
•• دوسه روز مونده به پایان قراردادم توی محیط کارم شرایطی به وجود اومد که جالب نبود و روحم اذیت میشد ولی من با وجود اون شرایط دفتر وخودکارمو برمیداشتمو خداروشکر میکردم که چنین ناخاسته و تضادی بوجود آورده که اولا بفهمم خواسته دقیق وواضحم چیه ودوما بیشتر و بیشتر به خودش و الهاماتش ایمان بیارم که دلیل اینکه بهم گفته بود قراردادت روتمدید نکن چیه….
•• خداوند دانا با نشونه هاش بهم میگفت بعد از اتمام قرارداد، سفرم به شهر زیبای چالوس باید باشه و منم تسلیم امرش بودم ،باوجود اینکه خواهر مهربان وجوانم رو هفتم مهر از دست دادم و ذهنم میگه باید بری خونه و سری به خانواده خواهرت و مادرت بزنی ،اگه نری میگن براش مهم نبود،اگه نری خواهرزادت ناراحت میشه ،اگه نری بعدا چجوری میخوای تو چشمشون نگاه کنی و کلی نجوای دیگه اما احساسم نمیذاره برم تو مراسم غم و غصه چون اگر برم احساسم بد میشه حتی اگر به اندازه سرسوزنی احساسم بد بشه من نباید به خودم ظلم کنم و نباید به نجواها قدرت بدم، تصمیمم و تسلیم بودنم پاگذاشتن روی ترسهای بزرگ ذهنیم هست اکثرا شنیدیم بهمون گفتن اگه کاری پیدا کردی شرایطش عالی بود( همونجا پاتو محکم کن )(دیگه کار خوب پیدا نمیکنی)( سعی کن توی یک شغل بمونی و جابجا نشی و….) ولی تسلیم امر خداوند بودن کاملا خلاف شنیده ها و باورهای ماست …شرایط کارم خوب بود به جز تضاد روزهای آخر بقیه روزها با احساس خوب سپری شد این شغل شرایط مدنظرم را داشت در کل.با وجود نجواهای ذهنی ،قاطعانه تصمیمم را به مدیرم اعلام کردم و دیروز تسویه کردم . خداروشکر بینهایت احساس خوبی داشتم و حس سبکی داشتم.
•• اکثر افرادی که مسافرت میکنن مدتها براش برنامه ریزی میکنن بلیط تهیه میکنن، هتل رزرو میکنن اما خداوند هدایتگر ازم خواست همه کارها رو در لحظه انجام بدم ،ازم خواست سکوت کنم و به راهم ادامه بدم و طبق تعهدی که دادم تسلیم امرش بودم ،اینروزها اتفاق مثبتی که برام رخ داده کنترل کردن نجواهای ذهنی در کمترین زمان ممکن و با صرف کمترین زحمتیه که باعث تعجبم هست …
•• صبح که تسویه کردم تو خیابون پیاده روی کردم و توی بازار گشتم از فراوانی اجناس و پول لذت بردم خداروشکر کردم بازاری ها انقدر مشتری دارند که فقط جنس عمده میفروختن خودشونو درگیر فروختن یک عدد جنس به مشتری نمیکردن وقتی سوال میکردم تکی میفروشین قاطعانه میگفتن خیر! لذت بردم از این فراوانی و ثروت …فست 15 ساعته بودم و همچنان مشغول پیاده روی و عشق و حال، خدا بهم گفته برم چالوس اما میگفت نه هتلت رو زودتر رزرو کن نه بلیط بگیر! صبر کن خودم بهت میگم!
بعد ازظهر که شد هدایتم کرد به سمت ترمینال تا برای چالوس بلیط بگیرم ،نجوای ذهنم میگفت اگه الان بری شب میرسی برای هتل گرفتن دچار مشکل میشی ،شب برسی خطرناکه و کلی چرت و پرت دیگه! اما من قدرتم از نجواها بیشتر شده با ی حرکت اساسی پشتشو به خاک مالیدم ! سکوت مطلق توی ذهنم برپا شد و من با قلبم حرکت کردم،وقتی برای تهیه بلیط مراجعه کردم اتوبوس مشغول سوار کردن مسافر بود بعد از ده دقیقه سوار شدم هیچ معطلی نداشتم و در لحظه همه چیز انجام شد.
•• وقتی رسیدم شب بود و اتوبوس اول شهر پیادم کرد نجواها میگفتن حالا میخوای چیکار کنی کجا بری اینوقت شب ! نجواهارو کم محلش میکنم (شنیدین میگین کم محلی از صدتا فحش بدتره؟ حکایت من و نجواهای ذهنمه!) اسنپ گرفتم و مقصد رو لبِ لبِ دریا انتخاب کردم به راننده گفتم مقصدو همینجوری زدم چون میخوام محلی که میگیرم خیلی نزدیک دریا باشه، گفت درست انتخاب کردی جای خوبیه نزدیکم هست امکانات داره!!
همونجایی که مقصد زده بودم پیاده شدم که فاصله یکی دودقیقه ای از دریا هست ، همونجا ی حیاط بزرگ تروتمیز بود وقتی پیاده شدم یه آقایی اومد و راهنماییم کرد به داخل گفت سوییت داریم(تو ذهنم این بود که هتل رزرو کنم اما فهمیدم بخاطر ترسهامه که دنبال هتلم چون شنیدم هتل امن تره !( خلاصه تیشه زدم به ریشه باورم ! گفتم هتل به هیچ وجه! میخوام سوییت شخصی بگیرم)آقاهه گفت هرشبی 700 هزار اجاره هست من همسایه هستم خانمی که صاحب این حیاطه بالاس، منتظر شدم و خانم محترمی اومد یکی از اتاقها رو بهم نشون داد و با لبخند بهم گفت برای شما 500 تومن ! انگار خدا به قلبش گفته بود تخفیف بده ! چی بگم من وقتی خدا اینجوری همه چیزو برنامه ریزی میکنه بدون اینکه یک کلمه حرف بزنم اون آقا خودش به سمتم اومد و آورد دم در این سوییت ، بدون اینکه حرفی بزنم اون خانم بهترین سویبتش که دو تخته و بزرگتره مثل یک خونه جمع و جور و نقلیه بهم معرفی کرد تا اینجای کار یه ربع گذشته و هنوز ساکتم ! وقتی خودش اینجوری تخفیف میده با وجود اینکه همه میگن آخر هفته اجاره ها بیشتر میشه و فلان ! مگه من میتونم با وجود اینهمه برکت الهی،حرفی بزنم! نه نمیتونم چون خدا میخواد بگه همینه ! همینجا بمون! من مات و مبهوت فقط دنباله روی احساسم بودم، به شدت از این سوییت50 متری ترو تمیز خوشم اومد چون خیلی شیکه دوطرفش پنجره بزرگ داره وسایل داخلش رنگ شاد و نو و گل منگلیِ ،ویو دریا داره ،پنجره توی حیاط ویوی درخت پرتغال داره خیلی نورپردازی داخلی قشنگی داره و پرنوره منم حسابی از نور زیاد خوشم میاد، خب مسئله سوییت حل شد دوباره نجواها ضایع شدن!
•• داخل سوییت که بودم دلم خواست برم دریا اما دوباره نجوا شروع شد ! نه نرو الان شبه! همه جا تاریکه! ببین صدای سگ میاد ! دیروقته به جای رفتن به دریا فکری بحال شام امشبت باش امروز فست بودی چیزی نخوردی ! یادگرفتم راه کم محلی به ذهنمو! هرچی چرت وپرت گفت ازین گوش شنیدم و از اون گوش بیرون انداختم، لباسمو پوشیدمو با ساده ترین حالت ممکن رفتم دریا ! یعنی با دمپایی و لباسی که تو خونه میپوشم و یدونه هد کوچیک روی موهام ! خیلی حسم عالی بود دریا خلوت بود همه رفته بودن چون هوا کمی خنک بود ولی چندنفر میرقصیدن رفتم کنارشون دست بهشون تکون دادم ازشون فیلم گرفتم از کنار هرکی رد میشدم لبخند میزدم .
•• تو این سفر سعی میکنم راحت بگیرم تجملاتو کنار بذارم ساده باشم و لذت ببرم ، شب مث ی نوزاد خوابیدم و صبح زود هواتاریکی رفتم دریا برای تماشای طلوع این معجزه بینظیر خلقت ! بغض عجیبی توی گلومه که نمیترکه ! الان که مینویسم از دریا برگشتم داخل سوییت،چایی خوردم، کمی چرت زدم و دارم خودمو مرور میکنم ، رشدم رو ، پا گذاشتن روی ترسهارو، مسیری که اومدمو ، شغلی که برام پربرکت بود و خلاصه همه چی رو!
•• نمیدونم خدای هدایتگرم با این سفر چی میخواد بهم بگه ولی امروز که کنار دریا راه میرفتم سوره شمس رو مرور میکردم گفتم خدایای عزیزم شما به خورشید ،ماه ، روز ، شب، آسمون، زمینت به خودت قسم خوردی که همواره خیر و شرم رو بهم الهام میکنی پس واضحتر بهم بگو باید چیکار کنم ؟ من اولین قدم رو وقتی برداشتم که بهم گفت مهاجرت کن و وارد فلان شغل خاصی شو ! بدون هیچ پیش زمینه ای به قدم اول عمل کردم و حالا دومین قدم رو بهم گفته سفر شمال برو ، اول بی مقصد بود ولی نشونه ها سمت چالوس زیبا مانور میدادن تو این قَدَم ایمانم رو نشون دادم ….از قدم بعدی هیچ اطلاعی ندارم ولی احساسم عالیه چون نتیجه دل سپردن به الله جز آرامش و سعادت نیست!
••ولی پر واضحه که یکی از بهترین لذتهای من بودن کنار دریا و زندگی تو شهر ساحلیه و کلا دریا و بوی خاصش روحمو به شدت به خدا نزدیک میکنه امروز که اینجام به الله قسم روحم تو آسموناست من هنوز هیچ ایده ای ندارم که از چالوس قراره به کجا برم ! هنوز هیچ هدایتی دریافت نکردم ولی خیالم راحته
چون با وجود اینهمه قسمی که خداوند خورده هیچوقت خلف وعده نمیکنه پس من تا آخرین لحظه سفرم فقط لذت میبرم
الان تصمیم دارم برم داخل شهر و دوباره پیاده روی کنم و غذای محلی بخورم ،از مراکز خرید و جاهای دیدنی لذت ببرم و کلا تنهایی حال کنم!!!
•• این قسمتو دیشب که از دریا برگشتم دیدم خیلی عالی بود خودمو تو تمام ثانیه ها تصور کردم تو دفترم زیباییشو نوشتم لذت بردم از این نوع زندگی کردن، خیلی عالیه و شاید منم باید اینجوری زندگی کنم یعنی هر ماه داخل ی شهری برم کار کنم و تفریح و دوباره شهر بعدی!
این ایده به قلبم اومده ولی آنچنان واضح نیست انشاالله خداوند هدایتگرم برام برنامه ریزی میکنه!
دیگه داشتم می خوابیدم که به خودم گفتم بزار یه کامنت دیگه بخونم و با حس خوب بخوابم و… چقدر خوشحالم که کامنت شما رو خوندم عزیزم. تحسینت میکنم بخاطر این هدایتهایی که روش حساب کردی و این استقامت و کنترل ذهن. مرحبا
در مورد سفر توحیدی بینظیری که نوشتی، انگار عیناً اولین سفر تنها و توحیدی منو تعریف کردی! بار اولی که سفر رفتم، کلللللی ترس و کللللی نجوا داشتم. منم از جاده چالوس رفتم و ساعت 9 و 10 شب رسیدم ، اونم بدون هییییچچچ برنامه ای. کاملا هدایتی، فقط با تکیه بر خدا…و اصـلا نمی دونستم که لب سـاحل هسـتم چون هنـوز تو خیابون بودم فقط از یک آقایی تو مغازه املاک پرسیدم آیا این نزدیکیها، هتلی چیزی هست؟! و اون شخص گفت بله همینجاست فقط صد متر برو جلوتر!!!! وقتی صـدمتر جلـوتر رفتم، رسیدم به دریـا!!! وااای،خـداااای من!!!! اطراف ساحلو نگاه کردم دیدم یک اتاق نگهبانی هست رفتم بپرسم دیدم نگهبان سوئیت ساحلیه، همـه چیـز انگار از قبـل برام آماده شـده بود. خیــلی براحتی و به آسـونی رفتم داخل سوئیتی که ویوی دریا رو داشت و فرداش دقیقا طلوع خورشیدو از لب ساحل (چند قدمی سوئیت) تماشا می کردم و اشک می ریختم و چقدر اون سفر، منو بزرگ کرد و رشد داد. امسال سومین سالی بود که رفتم. دیگه هر سال، به عشق همون سالی که خدا منو برده بود، میرم دقیقا همون ساحل و همون سوئیت. البته بخوام از قدمهای هدایتش بگم خیلی طولانی میشه ولی این برام خیلی جالب بود که خدا شما رو به آسونی جایی برده که منو برده بود! باز هم بهت تبریک میگم نجمه جان، اینکه تسلیم نجواها نشدی و روی ترسهات پا گذاشتی، مقدمهی خیلی خوبیه برای قدمهای بعدی و هدایت های آینده و پیروزیهای پیش رو. احسنت بهت. عاشقتم.
الهی در پناه الله یکتا، شاد و سلامت و ثروتمند باشی
سلام خانم رضایی خیلی اتفاقی والبته هدایتی کامنت شمارو خوندم دمتون گرم و واقعا براتون ایستاده دست میزنم بابت جسارتتون و به خودم افتخار میکنم که تو این سایت هم چین خانواده ای دور هم هستیم که جسور بودن و با یاایمان بودن و توکل کردن جزوه ویژگی هایی هست که هرجای دنیا برن تو درونشونه این ویزگی از اونها جدانیست من همچین تجربه ای رو بعنوان مسافرت به شهر محمود اباد مازندران داشتم و فقط فرقش این بود من خونه رو از یه سایتی رزرو کردم و بعدش با اتوبوس رفتم و خدارو شکر اینقدر لذت بردم که حد و حساب نداره و کلی تغییر تو باورام ایجاد شد که شایدم خودم حواسم بعش نبود بعدها که تعریف میکردم به دوستام و ایناا و میگفتن واقعا چجوری تونستی تنهایی بری مسافرت اونموقع بود که فهمیدم من با خودم چند چندم و چقدر جسارت و توانایی تو وجودم هست… این که هتل هم رزرو نکردید و هدایت شدید به اون سوییت و اون خانم که با عشق از طرف خدا بهتون تخفیف داد شیرینیش خیلی خیلی زیاده که فقط شمایی که تجربه کردید با پوست وگوشت استخون لمسش کردید بارم بهتون تبریک میگم که بینظیر هستید…
امیدوارم همونجور که خودتون گفتید خداوند قسم خورده به ماه و خورشید وروز و شب خیلی ساده بغل گوشتون الهاماتی که مسیر رو براتون راحت میکنه رو بهتون بگه مرسی از اینکه این کامنت رو منشر کرده بودید خدانگهدارتون
چقدر زیبا بود کامنتت، چقدر لذت بردم و چقدر خوشحالم که اینجا در جمع شما دوستان عزیر و در مسیر رشدم.
دارم تو مترو مینویسم مهم نیست اینجا چه آدم هایی منو احاطه کردن و چقدر میشناسمشون. مهم برای من اینه هرجایی باشم میتونم هدفون بزارم و بیام تو سایت با استاد و شما عزیزان احاطه بشم. چون همه چی همه جا هست حتی زیر زمین تو مترو…
واقعا سادگی زیباست
و چقدر اینجا زیبا نوشتی:
هردو ب یه منبع وصل هستیم
ریشه هامون تو یه زمین هست
و خورشبد ب طور یکسان میتابه
سپاسگزارم برای وجودت زکیه جان
تبریک میگم و تحسین میکنمت حضورت رو در کلاس درس احساس لیاقت درونی…
سلام و درود به اهل بهشتم به زیباییهایی که هر چه به اعماقش فرو میرم سیری ناپذیره..
چند روزه تاهد بیشتر و سعی کردم بیشتر قوانین الهی را گوش بفرما باشم.
و الان چند روزه!
در کنار کار سفارشیم شروع کردم به گوش دادن صحبتهای استاد! که با نام فایل خداوند سیو کردم..
یه صحبتی استاد راجع به باور و انگیزه ..بود
یه فایل راجع به قوانین الهی
و باورها و خداوند و توحیدی..هر چی بود این هفته درکنار کارم که بازم هدایت الله بود شروع کردم به گوش دادن…چقدر جرقه ها تو ذهنم شروع به رشد کردن کرد…
دقیقا یادم از این فایلهای سفر به دور امریکا…و باورهای استاد بصورت تصویری در این فایلها برام بولد شد…
چقدر این قانون الهی درست و دقیقه..هر چی گوش میدم این فایلها رو و در کنارش نقش عملکرد درست استاد عزیزم رو میبینم و صحنه هایی که نمایان میشه ..مثل تیریه که دقیقا تو نقطعه وسط زده میشه!
از نکات مثبت از دیدن این تصاویز زیبا و شکارچی خوشبختی آدمها…
چند تا از این فایلها فقط جشن عروسیه حال دلمونو عالی میکنید…یه رابطه توآم با عشق و سادگی….
استاد عزیزم…چقدر مردم این سرزمین با خودشون در صلحن..چیزی که از بچگی تو سریالها میدیدم همیشه عاشق این سبک زندگی بودم….از مسن ترین افراد گرفته تا بچه هاسون همه ساده خوشحال خندان…احساس آرامش رو تو درونشون حس میکنی…
نکته ایی که خیلی تو این صحنه..و صحبت شما راجع به فایلی که امروز بازم هدایتی برام باز شد…بحث انگیزه و باور بود…
که شما فرمودین! همون شور شوق…اره..همینه(صحبت شما)
تو همین تصویر خانم مسن با لباسی زیبا و کفش زیبای اسپورتشون..و حس آرامش..که خداوند امروز تو یکی از ایه های زیباشون در مورد مومنان سفارش کرده بود….
چقدر این خانمهای نقاش تو این سن انگیزه و همون شور شوقشون به زندگی..زیاد بود…
کلا این جامعه از بچگی به همین شیوه تربیتشون کردن..که همیشه انگیزه داشته باشن..
بخاطر همین که فوت میکنن.و از دنیای مادی میرن..اعضای خانوادشون اینقدر ارامش دارن..خیلی خوب معنای توحید را اگاهانه یا ناآگاهانه دارن رعایت میکنن….کلا در همه حال آرامش دارن…
همین جشن این دو زوج چقدر ساده چقدرراحت چقدر ازامشبخش..کنار این دریاچه زیبا با ویوی کوه سرسبز معنای این خوشبختیها را زیاد کرده بود…رو نمایان میکرد…
یادم از شعر انشرلی با اون دریاچه نقره ایی اومد!
میخام بگم…سادهگی تو لحظه به لحظه رفتاراشون میشه دید و درک کرد…
چقدر عروس خانمها و آقایون داماد…خودشون بودن..اینجا هم طرف میره ارایشگاه…اینقدر مواد ارایشی بهشون میزننن..که فقط به زور تحمل میکنه اون حجم از ارایش و لباس..
یه مدتی هست که اقایونم به شکلهای مختلف آرایش میکنن…میخام بگم….
استادم این اعتماد بنفس و عزت نفس رو بیشتر در این فایلاتون دارم درک میکنم…چقدر زندگی کردن آسون با درک کیهانی عالیه!
میدونی چرا..؟….چون میدونم بزرگترین سرمایه انسان از دید خودم همین اعتماد بنفس..عزت نفس ..احساس لیاقت وووووو کلا تو همین زمینه هست…
زندگی من با درک این موضوعات…میخام بگم هزینه زندگی شخصیم از 100در صد…به 10در صد رسید..من یه فرد ساده ایی بودم اینقدر هزینهام تو این زمینه خیلی زیاد میشد…
و با آموزشهای شما همه چیز به بالای 50رسید..چیزایی مثبتم…
الان از زندگی خیلی راضیم…
و مدام بیام قانون رو برای خودم باز کنم…
1-احسان خوب رو در لحظه به لحظه زندگیم جای بیشتری براش بزارم…
نکته بعد!
2-..تمرکزم روی نعمتهای پروردگارم باشه از همین جایی که هستم به نحو احسن ازش استفاده کنم…
3-مدام انگیزهام باورهام و شور شوقم را برای خودم بولد کنم.
4-بهبود گرایی و عملکرد درزمینه کاریم.که به لطف خدا دارم خیلی عالی پیش میرم.و ناگفته نمونه هدایت الله خیلی درها رو برام داره باز میکنه..دستانش میان..من فقط مات و مبهوتم از کارکرد پروردگارم..
حدودا چند سال پیش برای یه ارگان دولتی براشون کار میکردم با التماس و هزینه گزاف..
با قوانین الهی و دستان خداوند خودشون التماس میکنن.هر چی بگم سه سوته برام انجام میدن..کلی تحول برام پیش اومد..فقط میگم خدایا اینهمه خوشبختی الانم فقط از طرف پروردگارمه و قانون زیباییش!من هیچی در مقابل این عظمتش ندارم!
5-..باور به خداوند که او تنها روزی دهنده هست..اگه بهش ایمان داشته باشی همکار برات انجام میده..و بشینی باورهای خوب براش بسازی..که منم دارم سعی میکنم..ولی هر روز داره هدایتام قوی میشه…
من دیروز یه مسئله کوچیک بعد از چند ماه تکرار..و بسختی انجام دادن اونکار دیگه برام یکم سخت..و سوال برام پیش اومد…
یه لحظه سکوت کردم بهم گفت فلان کار رو انجام بده…
گفتم الله اکبر…گفتم خدایا !چرا من قبلا اینو درک نکردم..استفاده کنم که نخام اینقدر برام زجراور بشه…
اینقدر این هدایتها تو زندگیم سرازیر میگم خدایا من در مقابل تو هیچی نیستم..خیلی زیبا و ارام ما رو هدایت میکنه…ساعتها..غذاخوردنم ثانیهام همه شده فقط سعی کنم به قانون عمل کنم…چون نتیجه زندگی اصلا هیچ ربطی به گذشته نداره…
امروز یه مثالی تو نوشتن ستاره قطبیم پیش اومد…
گفتم خدایا یه گل افتاب گردن..زندگیشو با طلوع صبح با نور خورشید آغاز میکنه و تا غروب با خاموشی به خواب میره..
و این نشانه ایی بود از سوی پروردگارم..که ما انسانها با هدایت الله همون نور الهی هست داریم سعادت دنیوی و اخرویمونو میسازیم..
انشالله برای همیشه این نور الهی جابجای زندگیمون باشه..
و شاهد عینی الان من!
استاد عزیزم…که همیشه بهترینها سراغاز زندگیشه!.که ما هر روز شاهد این زیباییها در این فایلها هستیم..
استادم میخام بگم!….زندگی با پروردگارمون…کاملا متفاوته..هر چی این رب برام بولد میشه بیشتر عاشقش میشم…
دوستی هست که بهت آرامش میده..بهت همه چیز میشه..ولی بخاطر بودن این نجوا بعضی موقعها میاد شیطون بازی میکنه…ولی اینقدر این الله بزرگه…که نمیزاره دوام بیاره..زود از بیین میبرتش!
پس توحید همه چیز میشه!که بازم نیاز به بها داره….که این بها…رو بایدبهش پاییبند باشی!
چون ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت هست..و این تاهد همیشه باید امضا کرده باشه!…..
خوش حالم برای این که فرصتی پیش آمد تا در این سفر همراهتون باشم تا در کنارتون زیبایی های این کشور زیبا و دوست داشتنی و ببینم تحسین کنم و شکر گزارش باشم و سر تعظیم خم کنم در برابر تنها نقاش چیره دست جهان تنها خالق و قدرت مطلق جهان رب العالمین دوست داشتنیم خداجونم عشق اول و آخرم خدایا شکرت شکر شکر شکر
خداجونم چی داری نشونم میدی یک دریاچه رویایی در دل کوهستان سر سبز رنگارنگ
خداجونم متشکرم برای انبوهی از درختان انگار هرجا فرصت و شرایطش براشون فراهم بوده سر از خاک درآورده و قد کشیدن و بزرگ شدن متشکرم خداجونم متشکرم .
خیلی خوش بختم چون به لطف تو این زیبایی ها رو میتوانم ببینم و غرق لذت و شادی باشم متشکرم متشکرم رب جونم .
خدای من چقدر زیباست دیدن یک زوج دوست داشتنی در کنار این دریاچه چقدر عروس ساده و راحت هست چقدر در صلح اند با خودشون
چه عکس های فوق العاده ای بشه این عکس های عروسی ایشاالله خوش بخت و عاقبت بخیر باشند زندگیشون غرق در شادی و عشق باشه از در و دیوار براشون اتفاقات زیبا بیافته مبارکتون باشه
استاد جونم تحسینتون میکنم برای داشتن این عضلات عالی برای این اندام خوش تراش مبارکتون باشه
خدای من چقدر این آهو ها زیباند چقدر سنجاب ها دوست داشتنی هستند این موجودات باهوش .
مردم آمریکا تحسین برانگیزند به خوبی از زیبایی های محیط اطرافشون استفاده میکنند به خوبی بلدند چه جوری این همه نعمت و فراوانی و با دیگران به اشتراک بزارند برای همین آنقدر ثروتمند آنقدر شادند خدایا شکرت شکر صد هزار مرتبه شکر
کیف میکنم سوار ترک کمپر زدیم به دل جاده اونم جاده ای که هر طرفش نگاه میکنیم پر از درختان زیباست سرسبز سرسبز
مریم جونم تحسینتون میکنم برای این تعهدتون برای این که انقدر خوب روی خودتون کار میکنید پاتون فراتر از محدودیت هاتون میزارید تحسینتون میکنم برای این حد از در صلح بودن با خودتون .
به قول شما دم والمارتی ها گرم برای خدماتشان برای این که روشویی گذاشتن برای بچه ها این طوری راحت میتوانند خودشون دستاشون بشورند
چقدر خوب جایگاهی برای تعویض کودک گذاشتن و با تصویر توضیح دادن تا راحت تر مادرها استفاده کنند جایی برای آویزون کردن وسایلشون عالیه آفرین به مسئولین این جا چقدر برای مشتری هاشون ارزش قائل هستند خیلی عالیه تحسین میکنم سازنده والمارت چقدر عالی هست کاور های یک بار مصرفی که گذاشتن برای سرویس بهداشتی ها
تحسین می کنم اندام زیبای خانم سفید پوش رو
اول که وارد این موزه عجیب شدیم فکر کردم اودیم شهر بازی چقدر جالبه این جا نشون میده میشه با ساده ترین کارها ثروت ساخت
بینهایت ایده بی نهایت کار برای خلق ثروت وجود داره
چه ترکیب رنگ های جالبی انگار اومدیم در سرزمین عجایب
چه جالبه این طاق کتاب ها با مبل راحتی که در زیرش گذاشته شده
مریم جون عاشق این بازی کردنتونم این شاد بودنتونم این حد از راحت بودنتون آفرین به شما آفرین .
انشالله هرجا هستید سعادتمند و ثروتمند و سلامت در دنیا و آخرت باشید .
به نام عشقی که ما را از جنس عشق افرید
سلام به همگی عشق ها
220بار کلام مکرر الهی برای نشانه های زیبایی ها و عظمت خداوند و در دل هر قسمت از این 220 بار هزاران نکته و نشانه و در دل هر کدوم از اون نشانه ها هزاران نکته الهی و آموزنده بهمون یادآوری میکنند
شاید بعضی مواقع برا گذاشتن کامنت اینجا دیر و زود داشته باشم اما سوخت و سوز ندارم حتما باید بیام،، چندتا نکته آموزنده و سازنده برا زیباتر شدن آینده، بگم که یکی اینکه چقدر اینجا رو این تابلو دیدگاههایی مشابه با دیدگاههای این خانواده مینویسند که آقا فکر نکن با غذا دادن و آماده خواری حیوانات دارید بهشون لطف میکنید بلکه دارید کاملا ضعیف و نابودشون میکنید و تو کشور ایران هم مدتی هست که مد شده اکثر جاهای تهران که میری میبینی غذای آماده برا حیوانات گذاشتند که قبل از اینکه به اون مرحله منقرض و معضلات جانوران موذی به بار بیاد بلکه از همین الان هم کلی مشکلات ایجاد کردن با گذاشتن غذا برا حیوانات باعث شده کلی مانند بهم خوردن بهداشت محیط شدند
نکته زیبای بعدی اینکه مریم بانوی عزیز اینجا داخل این موزه وقتی رقص میکنه و اون نورهای سفید هم وانکش نشون میدن آدم فکر میکنه یه دختر بچه کوچک داره رقص میکنه واقعا خیلی بامزه شده ایشون
نکته بعدی اینکه چقدر عالیه این هدایت کردن کانون توجه به زیبایی ها که چنددقیقه این دوربین deronبچه رو این عروس و داماد خشکل بود که واقعا احساس منو خیلی خوب کرد
نکته بعدی اینکه من وقتی به مضرات و ضربه هایی که براساس قانون طبیعت هست از این آماده خوری یاد کارکرد عضله های بدن میفتم ما با هیچ عامل بیرونی نمیتونیم عضله رو قویتر کنیم مگر اینکه به حرکت درش بیاریم تا اون هم از درون خون بیشتری به جریان بندازه و آروم آروم خودسازی کنه و…
امروز اهرم رنج و لذت در جلسه سوم شیوه حل مسائل زندگی رو خودم فکر میکنم بهتر از روزهای قبل انجامش دادم و در این قسمت اینجایی که درمورد حیوانات نوشته غذا بهشون ندید یاد تمرین اهرم رنج لذت امروزم افتادم که اگه خود من رفاه کامل و یسری از تضادها در زندگیم نبود شاید اینقدر متعهدانه و با انگیزه تمریناتمو انجام نمیدادم البته کاملا نمیدونم ولی میگم شاید اینطور تمزینات و ساخت باورهامو جدی نمیگرفتم،،
نکته بعدی اینکه هربار زیبایی های طبیعت و معجزات این قسمت هارو میبینم یاد این آگاهی میفتم که هرزمان اوضاع برامون سخت میشه یکی از بهترین،و راحت ترین،و کم هزینه ترین و لذتبخش ترین و موثرترین کارهایی که میتونیم انجام بدیم تجسم کردن روزهای قشنگه واقعا خیلی به احساس خوب و ساخت باور به آدم کمک میکنه و باعث میشه که دیگه تمرکز از رو کانال منفی برداشته بشه و بیاد رو کانال نعمت افزون
اگه یه زمانی استاد به کسی میگفت من میتونم به همچین تجربه ها و نعمت هایی برسم اصلا یک در میلیون هم باور نمیکرد و حتی همین الان هم خیلی ها این واقعیت رو نمیتونند باور کنند چه برسه به اون زمان اما ما مدتهاست که داریم با خداوند هم گام و هم مسیر حرکت میکنیم فقط در این مسیر نیازمند به یادآوری و فراموش نکردن نقطه آغازه
خدایا بهترین درخواست و نعمتی که همیشه ازت دارم این درخواسته برام که همیشه و اولویت اول من داشتن احساس خوب و آرامشه و همچنین این نعمت رو برا دیگران هم آرزومندم،شیک و مجلسی در عشق بازی با خودتون و خدای خودتون باشید چونکه بالاتر از این نعمت رو سراغ نداشتم که براتون آرزو کنم خیلی دوستتون دارم.
مهرآفرین پاک را یاد باد
سلام به استاد عباسمنش عزیز و همچنین سرکار محترم خانم شایسته گرامی و نیز به شما دوست گرانقدری که به مهر مشغول مطالعه این کامنت هستید.
قسمت 220م از سریال دیدنی سفر به دور امریکا را با منظرهها و صحنههای زیبایی که توسط درون بچه ضبط گردیده مشاهده کردیم.
مناظر دیدنی شامل دریاچه زیبا بر فراز رشته کوه قشنگ راکی همراه با درختانی سر به فلک کشیده و باشکوه و سرسبز جادههای قشنگ و کوهستانی مملو از مسافران و گردشگران خدایا شکرت چقدر دنیای زیبایی آفریدی.
دیباچه این سریال همزمان گشته با شروع زندگی زوجی جوان که برای آنها و همه جوانهایی که زندگیشان را با امید و آرزو آغاز نمودهاند آرزوی خوشبختی و سعادتمندی و شادی و سلامتی در دنیا و آخرت دارم.
همچنین برای دختر عزیزم که او نیز همین چند روز پیش جشن عروسیش را برگزار نمود.
در ادامه استاد به محلی رسید که در آنجا توصیه شده بود به حیوانات غذا ندهید و استاد به ویدیوی چند سال پیش خود به درستی اشاره کرد.
بنده در اینجا به نکته کوچکی میپردازم:
من فکر میکنم وقتی مرغ میخرم بخشی از آن که شامل پوست اسکلت سر بال و گردن میباشد را باید به حیوان بدهم.
اما نه به حیوان مشخصی،بلکه وقتی مرغ را خریدم از آقای فروشنده خواهش میکنم که سینههایش را برایم فیله کند به همراه پوست و اسکلت و گردن و سر بال درکیسهای جداگانه میگیرم و سپس آنها را در باغچهای روبروی منزلمان میگذارم.
درست وقتی میگذارم که هیچ حیوانی در کوچه نیست به منزل برمیگردم پس از مدتی میبینم یک حیوان که به دنبال غذا میگردد اینها را یافته و نوش جان میکند.
لازم است اشاره کنم که پس از این کار هم اتفاقات بسیار عالی و خوشایندی را تجربه مینمایم.
بسیار خوشحال میشوم اگر شما دوست عزیزی که این کامنت را میخوانید در رد یا تایید این عمل نظرتان را بفرمایید.
البته اضافه مینمایم که به نظر خودم این کاری پسندیده و صحیح است.
همه شما عزیزان را به خدای مهربان میسپارم و برایتان شادی؛ سلامتی؛ ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم.
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام آقا مجید عزیز و مومن و موحد و ثروتمند و خداجو
اول از همه عروسی دختر نازنین و قشنگ تون رو تبریک میگم. ان شاءالله در پناه خدا خوشبخت و سعادتمند و ثروتمند و عاقبت به خیر شود.
دوم از شما بابت پاسخ به کامنتم و تعریف و تمجید از پروفایلم از شما بسیار سپاسگزارم.
سوم باز بسیار سپاسگزارم که با این که در داستان هدایت نوشتید که زیاد اهل نوشتن نیستید ولی باز برایم کامنت گذاشتید.
چهارم شما را تحسین می کنم بخاطر تعهد و ایمان و نتیجه های عالی که گرفتید.
پنجم در مورد سوالاتون، به نظر خودم کار درستی می کنید، چرا که این غذای سگ های ولگرد یا گربه ها می شود که اونها غریزه مهاجرت ندارند یا جایی برای شکار و یکجورایی زندگی آنها مثل حیوانات اهلی به زندگی آدم ها وابسته است.
ششم از خدای مهربان میخوام، اینقدر نتایج تون عالی و بزرگ باشه که فیلم مستند تون تو سایت عباسمنش دات کام قرار بگیره و زندگی تون سراسر لذت و خوشی و حال خوب و سپاسگزاری باشه.
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر باشید آقا مجید عزیز
رضوان خانم عزیز سلام وقت شما بخیر امیدوارم حالتون عالی باشه در آغاز لازم است از شما پوزش بطلبم که اینقدر دیر پاسختان را مینویسم.
صادقانه بگویم پس از خواندن پیام پرمهر و محبت شما به دنبال کاری رفتم و بعد از آن هم کلاً فراموشم شد که از شما تشکر کرده و برایتان بنویسم عذرم را بپذیرید به نظر نشانههای پیریست شاید قرار است به زودی بابا بزرگ بشم!!!
استیکرخنده از ته دل،همراه با دو قطره اشک از گوشهی دو چشم!!!
اول تبریک گفتید عروسی حانیه جانم را،ضمن تشکر از شما من نیز برای فرزند دلبندتان سعادت و آخر عاقبت بخیری طلب میکنم.
دوم یادم آوردید که چقدر پروفایلهای شما پرمعنی و قشنگ است.
همیشه با دیدن پروفایل هایتان که پی در پی آنها را نو و جدید میکنید کلی لذت میبرم و به همسر نازنینم نیز نشانشان میدهم،جالب است که بدانید عکس بنر قسمت 222 سریال سفر به دور امریکا را که استاد عزیزمان را در کنار یک بوفالو نشان میدهد،و بسیار بسیار زیباست را به عزیز دلم نشان دادم و کلی با هم خندیدیم ایشان معتقد بود که این فتوشاپ است و من به او گفتم که استاد اهل فتوشاپ موتوشاپ نیست!!!
منتها بعد که دیدم شما به کمک فتوشاپ سوار بر آن بوفالو شده بودید کلی خندیدم و به عقیده و ایده خودم شک کردم و گفتم لابد همونطور که شما با فتوشاپ رو کمر این بوفالو نشستهاید لابد استاد هم به کمک فتوشاپ دست به گردن آنجناب شدهاند!!!
اما به قول سارا خانم مرادی همت باید صبر کرد و منتظر ماند احتمالاً خبرهایی در راه است!!!!
در مورد اینکه سختم هست تایپ کنم اشاره نمایم که از جناب آقا ابراهیم مسئول فنی سایت آموختم که به کمک یک نرمافزار میتوانم سخن بگویم و وویسم به متن تبدیل شود!!!
که در اینجاازایشان نیز مجدداً سپاسگزاری میکنم،و نیز از خداوند مهربان سپاسگزارم که خالق این همه زیبایی و فراوانی و قشنگی است اوست که مرا هدایت کرده است خدایا شکرت!!!
ممنونم که به قوانین عمل میکنید و با عمل به قوانین ما را نیز در این مسیر راهنمایی مینمایید.
تحسین افراد موفق یکی از قوانینی است که شما آن را به خوبی عمل و به ما میآموزید
در مورد ایدهام هم به لطف و به مهر پاسخ گفته و نظرتان را مرحمت نمودید خیلی خیلی ممنونم.
دوست دارم در اینجا خاطرهای را برایتان بازگویم.
ابتدا اشاره میکنم که بنده به لطف خدا توفیق خدمتگزاری زائرین بیت الله الحرام را دارم.
برای اینکه بتوان خادم زائرین شد میبایست در کلاسهای آموزش که از طرف سازمان حج و زیارت برگزار میگردد شرکت جست.
که بنده این مطلب را در آن کلاسها آموختم.
لازم است کهاضافه کنم که توفیق خدمتگزاری زائرین بیت الله الحرام به واسطه عزیز دلم همسر نازنینم برایم مهیا شد فکر میکنم خداوند این لطف را به طفیلی ایشان به من عطا نمود.(البته منظورم خدای ناکرده شرک نیست!!!همسرنازنینم وقتی با یکی از همکلاسیهای سابقش تلفنی گفتگو میکرد متوجه وجود چنین کلاسهایی شد که بمن هم گفت،و من نیز از پدر یکی از دوستان عزیزم جهت شرکت در آن کلاسها معرفی نامه گرفتم.زیرا میبایست یک نفر مدیر حج معرفی نامه بدهد،که پدر دوستم خدابیامرز مدیر حج بود و این محبت را برایم کرد.)
این داستان پیرامون موضوع مهم غذا دادن به حیوانات برای ما بیان شد ماجرا برمیگردد به زمانی که در شهر نجف طلبهای به نام سید رشتی به تحصیل اشتغال داشته و این شخص مدتی بیپول شده که به دلیل اینکه پول نداشته کم کم وعدههای قضاییش را کم میکند تا جایی که دیگر چیزی برای خوردن نداشته .یک روز تصمیم میگیرد برای جلوگیری از تلف شدن یکی از کتابهای ارزشمند خطی خود را نزد کتاب فروشی به امانت گذاشته و پولی قرض بگیرد که با آن پول بتواند مدتی گذران کند تا اینکه از ایران و از طرف خانوادهاش برایش پول برسد زمانی که پول را میگیرد به سمت حجره خود میرود. ابتدا از یک قصابی مقداری جیگر سفید میخرد ،میدانید که ارزانترین چیزی که از قصابی میتوان خرید همین جیگر سفید است در راه حجره ایشان ماده سگی را میبیند که کنار خیابانی دراز کشیده و تولههایش از آن شیر میخورند در حالی که استخوانهای این ماده سگ بیرون زده بود و بسیار لاغر و نحیف شده بود .دلش میسوزد و به فکرش میرسد که جیگر سفید خریداری شده را جلوی این حیوان بگذارد و همین کار را میکند که با زوزهای تشکرآمیز مواجه میگردد قصه در اینجا به پایان میرسد و سید رشتی گذران میکند و فقیهی ارزشمند میشود و عالمی جلیل القدر میگردد به ایران بازگشته و در اصفهان مسجدی بنا میکند به نام مسجد سید پس از فوتش یکی از شاگردانش وی را در خواب میبیند و از ایشان میپرسد که به چه دلیل این مسجد بنا شده اینقدر با فضیلت و کرامت است به طوری که اهالی برای گرفتن حاجت به این مسجد میروند شمارضوان خانم میدانید که نزد شیعیان اعتقاد بر این است که امامان و امامزادهها صاحب کرامتند و میتوانند رفع حاجت کنند و مساجد تنها محل عبادت است و خانه خدا و کسی اگر حاجت و نیازمندبه شفاباشد به امام رضا(ع) یا دیگر امامزادهها و امامان مراجعه میکند.نه به مسجد!!!اما مسجد سید هم دارای ضریح است و خیلیها موقع حاجت و گرفتاری در این مسجد از خداوند درخواست میکنند،و جالب است که بدانید این اعتقاد آنقدر قوی است که به پادشاهان هم رسیده و استاد ما در کلاس درس گفتند که در زمان ناصرالدین شاه یکی از اهالی اصفهان برای شکایت نزد ناصرالدین شاه رفت و از والی آن زمان شکایت کرد وقتی ناصرالدین شاه از او پرسید از کجا آمدهای؟؟؟
آن شخص گفت از اصفهان. کهناصرالدین شاه در پاسخ گفت: تو از اصفهان آمدهای؟؟؟
پس چرا حاجتت را به مسجد سید نبردهای؟؟؟
و استادمان میگفت که این مسجد انقدر حاجت داده که ناصرالدین شاه هم به آن معتقد شده است و این در تاریخ آمده است!!!
استاد ما میگفت حتماً بروید و این مسجد را ببینید که من این کار را کردم.
خلاصه آن شاگرد وقتی که سید رشتی را در خواب میبیند و از ایشان دلیل این همه فضیلت و کرامت مسجدش را میپرسد و میگوید که خدا به چه دلیل این همه این مسجد را مورد لطف و کرم قرار داده به خاطر این تعداد شاگردی که پرورش دادی یا به خاطر تلاش و کوششی که در فقه کردی؟؟؟
که سید در پاسخ میگوید: نه همه اینها به خاطر آن ماجرایی بود که در ابتدا برایتان تعریف کردم.(غذا دادن به آن ماده سگ گرسنه)
در پایان مایلم که آمین بگویم به دعای زیبایتان و من نیز برایتان هر آنچه خیر و خوشی و نیکی و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت باشد خواستارم.
به قول سعیده خانم شهریاری نازنین کهبرایتان نارنگی پوست کنده کنار میگذارد،من نیز از انارهای ساوه برایتان هدیه میدهم. خدانگهدار.
سلام
من هم همچین اعتقادی دارم.حتی گاهی به صورت نذر انجام میدم.هر وقت مخصوصا تو زمستون که گربه ها و پرنده ها غذا گیرشون نمیاد وبرف اومده.
من غذا براشون میریزم.و برام خیلی خیر وبرکت داره.
و کلا فامیلامون هم همین اعتقاد رو دارن و اتفاقات خوبی براشون میفته.
خودم که خیلی برام معجزه و برکت داشته.
من فک میکنم این غذا دادن بستگی به نیت آدمها داره.
وقتی به خاطر خدا داری به حیوون غذا میدی، خدا داره میبینه و برات خیر وبرکت میده.
برای کمک به آدمها من هر وقت خودم پر باشم و سر ریز باشم و نیاز به پول یا اون مالم نداشته باشم کمک میکنم.
یعنی وقتی حسم خوبه کمک میکنم.
اگه خوب نبود کمک نمیکنم.
و دیدم که اینجور کمک کردن هم خیر وبرکت بدام داره و دهها برابر وارد زندگیم شده.
اینا موارد دلی و تجربه خودمه.
نمیدونم از نظر دین و خدا و….چی میشه.
ولی هر وقت خالصانه و با حس خوب کمک کردم چه به حیوون و چه ادمها، نتایج خوبی هم گرفتم.
سلام هلن خانم وقت شما بخیر امیدوارم حالتون عالی باشه،
اول تشکر میکنم که به سوالم پاسخ دادید،دوم پوزش میطلبم که به دلیل اینکه در سفر بودم با تاخیر این پیام را برایتان مینویسم.
خدمتتون عرض کنم که بنده مدتی سعادت داشتم که به زائران بیت الله الحرام خدمت نمایم.
و برای آنکه بتوانم خدمتگزار شوم لازم بود که در کلاسهایی آموزشی که توسط سازمان حج و زیارت برگزار میشد شرکت جویم.
در یکی از آن کلاسها استادمان از مسجد سید واقع در شهر اصفهان مطالب شگفت انگیزی بیان کرد.
و چون شما در پیامتان اشاره به دلی بودن این کار کردید حیفم آمد که این مطلب را خدمتتان نگویم.
استاد ما میگفت اگر به اصفهان رفتید حتماً سری به مسجد سید بزنید.
همین جا اشاره کنم که بنده این کار را انجام دادم.
خیلی جالب است بدانید که از نظر شیعیان امامها و امامزادهها قدرت رفع حوائج و درخواستها و همچنین شفا دارند.
اما تاکنون این قداست را بههیچ مسجدی ندادهاند. یعنی برای مسجد حرمت قائل هستند به عنوان خانه خدا اما هیچکس به عنوان مثال برای شفا به مسجد نمیرود بلکه به حرم امام رضا یا بقیه ائمه میرود.
حال با این مقدمه عرض میکنم که در اصفهان مسجدی است به نام مسجد سید که پیشینه آن به زمان ناصرالدین شاه میرسد،وجود دارد که مانند امام رضا ضریح دارد و مردم برای رفع حوائجشان به آنجا میروند.
استادمان میگفت اعتقاد به شفاعت این مسجد حتی به پادشاهان هم رسیده و در تاریخ داریم که شخصی از اهالی اصفهان نزد ناصرالدین شاه رفته و از والی آن زمان شکایت کرده و پادشاه در پاسخ به او گفته که تو مسجد سید را ول کردهای و سراغ ما آمدهای؟؟؟
و توضیح میداد این یعنی اینکه پادشاهان هم به معجزات این مسجد معتقد بودند.
و جالبتر اینکه فلسفه وجودی این مسجد برمیگردد به زمانی که طلبهای در نجف هنگام تحصیل پول و مایحتاجش تمام میشود.
او ابتدا وعدههای قضاییش را کم میکند تا جایی که روزی یک وعده غذا میخورده،پس از مدتی دو روز یک وعده و بعداً چند روز یک وعده تا جایی که دیگر هیچ چیزی برای خوردن نداشته و برای اینکه نمیرد با خود فکر میکند که بهتر است کتابی خط نوشته یعنی دست نوشته باشد نه چاپی را به کتاب فروشی امانت دهد و به ازایش پولی بگیرد تا غذایی تهیه نماید.
پس از اینکه پول را گرفت از قصابی مقداری جیگر سفید خرید (میدانید که ارزانترین چیزی که از قصابی میتوان خرید همین جیگر سفید است)
در حالی که به سمت حجره خود میرفت تا آن را بپزد و بخورد در راه ماده سگی را دید که مشغول شیر دادن به تولههایش بود. در حالی که بسیار لاغر و نحیف شده بود.
او دلش به حال این ماده سگ سوخت و جیگر سفید را جلوی آن گذاشت و رفت.
پس از فوتش یکی از شاگردانش در خواب و رویا از ایشان میپرسد که به چه علت خداوند به مسجدی که او در اصفهان بنا کرده به نام همین مسجد سید انقدر فضیلت عطا کرده و ایشان در پاسخ به این داستان اشاره میکند.
این شخص سید رشتی یکی از علمای صاحب نام است.
این داستان همیشه برای من بسیار پند آموز بود همیشه در کلاسهایم به شاگردانم تعریف میکردم.
بد نیست اگر شما هم گذرتان به شهر اصفهان افتاد سری به مسجد سید بزنید.
برایتان شادی سلامتی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم.
سلام ب استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربان
واااقعا ازین اون تیکه ی این فایل ک خانم شایسته سرویس بهداشتی والمارت رو نشون دادن لذت بردم و واااقعا قابل تحسین هستن کارکنان و پرسنل این فروشگاه.
خصوصااا اون پگهای دستمال بهداشتی ک روی توالت فرنگی کشیده بودن و یکبار مصرف بود. چقدررر عالی بود، خصوصاااال برای کسانی ک وسواس دارن یا ب خیس بودن و مرطوب بودن سرویسهای بهداشتی حساس هستن مثل خودم، چقدررر این ایده، ب دردشون میخوره و مشکلشون رو حل میکنه
ااافرین ب این خلاقیت
افرین براین همه تمیزی
انگار ک سرویس بهداشتی شخصی هست.
وااااقعل لذت بردم.
وقتی کشوری ثروتمند باشه، بعید نیست ک همه چیش عالی و پرفکت باشه.
ثروتمند شدن باشکوه است و البته لذتبخش چ این ثروت فردی باشه ک ثروت جمعی
فرقی نمیکنه.
ممنونم از خانم شایسته و استاد عزیزز
به نام خداوند بخشاینده و مهربان
سلام ب استاد عزیز خانم شایسته زیبا و دوستانم
استاد الله اکبر از اون ویوی درون بنظرم این بهترین تصویر بود توی عمرم ک از درون دیدم، فقط ب قول خودتودن میتونم بگم الله اکبر نگاهش کن نگاهش کن.
هر قسمت جدید ک میاد میگم این دیگه نهایت زیبایی عه، این قسمت بهترین بود ولی باز قسمت بعد زیبایی های بیشتری رو بهمون نشون می دین، سبحان الله.
آخه دقیقه 20 و 2 رو ببینید من ک غشششش. اصن حتی تو خفن ترین مستندها هم من ندیده ام همچین ویوی تاکنون. مستند چیه نقاشی شم ندیدم. سپاسگزارم استاد ماهر در استفاده از درون و شکارچی زیبایی ها.
دلم خواست روی این قسمت درون آهنگ خدا همینجاست پخش بشه ک بیشتر عظمت و بزرگیش رو بیاد بیارم. یادمه یکی از قسمت های سفر بدورامریکا با همچین ویویی و طلوع آفتاب این آهنگ پخش شد و اشکی بود ک سرازیر میشد.
استاد و خانم شایسته عزیز شما بهترین مستندساز های دنیا هستین ک هنوز کشف نشدین برای جهانیان( البته برای شاگردهاتون بله)، واقعا میگم توی هر کاری بهترین هستین. از کیفیت محتوای آموزشی، کیفیت دوربین، کیفیت نکات مثبت و…
باز هم دیدن گوزن ها در دل شهر بهم احترام ب حیوانات و فرهنگ زیبای مردم رو یادآوری کرد. و چه جالب ک آروم حرکت میکردن تا منجر ب ضربه زدن بهشون نشه.
آسمون با اون ابرهای زیباش ک مثل اقیانوس بود دلم را برد، اتفاقا امروز خسته با کلی بار در اتوبوس شلوغ بودم و من تنها چیزی ک نگاهش میکردم ابرهای پفکی از پشت شیشه بود و احساسم رو خوب میکرد. جایزه شم این بود ک تا یه مسیری تو محل مون از یک خانم درخواست کردم منو با ماشین شون تا مغازه ام ببرن و ایشون اولش گفتن مسیرم اون طرف نیست ولی چند ثانیه بعد گفتن عزیزم بیا سوار شو، قبلش وایستادم یه جا و ب خدا گفتم من دیگه نمیتونم خسته ام خودت برام یکی رو بفرست.
جالبه من یه وقتایی یه درخواستی از خدا دارم ولی خودم هیچ حرکتی نمیکنم (مثل همین اتفاق امروزم) بعد میگم خدایا من وایمستم همینجا خودت معجزه کن، درصورتی ک سمت من اینه ک درخواست کنم، نترسم خجالت نکشم.
دقیقا خدا از همون اول بهم گفت تو درخواست کن نگران حرف مردم نباش تو حرکت کن مردم کی ان بابا؟ بعد ذهنم قانعم کرد ول کن بابا ضایع میشی ببر دیگه. و رفتم سمت برعکس خیابون، بعد یه جا وایستادم خیلی خسته بودم دیدم اون حس واضح تر گفت برگرد برو اون سمت خیابون و وایستا یه جا و درخواست کن و این دفعه دیگه چون فشار اومده بود روم گفتم باشه بریم ببینیم چی میشه ؟ خدایا می بینی هنوزم اون اعتماد کامل رو ندارم بهت؟ با اینکه کلییی تجربه و خاطره از کمک هات دارم ولی فراموشم میشه و با عقلم دودوتا چهار تا میکنم.
خدایا مرا تسلیم ترم کن، تو برای من آسانی و راحتی میخواهی ولی من خودم ب خودم ظلم میکنم.
یه اتفاق جالب دیگه ام این بود ک امروز من رفتم مغازه ای خرید کردم اومدم بیرون بعد یه آن وایستادم دفترم ک لیستی از اجناس مورد نیازم بود رو باز کردم دیدم عه چسب نخریدم بزار برگردم دوباره رفتم دیدم یکی از مشماهام رو جا گذاشتم اونجا فروشنده هم سرش شلوغ بود اصن نفهمید ک بخواد ب من یادآوری کنه، بعد همون لحظه گفتم خدایا شکرت.
یه موقع هایی آدم یه سری کارهارو ناخودآگاه انجام میده ینی اون حسه میگه تو همون لحظه میگی چشم بعد میگی اَهههه سبحان الله خدایا خودت بودی خودت.
یا چند روز قبلش یکی از فاکتورهای خرید رو برای اولین بار جمع زدم دیدم 670 تومن اضافه است و زنگ زدم و همون موقع واریز کردن برام. ینی من تا قبلش به هیچ عنوان جمع نمیزدم فاکتور هارو نمیدونم چیشد ک اونو جمع زدم انگار من نبودم دستام خودشون رفتن رو ماشین حساب بدون هیچ فکری اون کارو کردم.
میدونید چرا؟ خودم میدونم.
چون صبح قبل از حرکت ب خدا میگم خدایا تو هدایتم کن ب منصف ترین انسانها، بهترین اجناس، من هیچی نمیدونم. تو مثل همیشه محافظ مال و جان من باش. و روی عقل خودم هیچ حساب نمیکنم.
بچه ها واقعا تمرین ستاره قطبی معجزه میکنه، بخواین ازش.روی عقل خودمون حساب کتاب نکنیم. بگیم من به هر خیری ک از تو برسه محتاجم.من هیچی نمیدونم تو بگو.
آخیییش خداروشکر جاده ترافیک بود یه بار ما این ماشین های خفن و لاکچری رو تونستیم آروم از نزدیک ببنیم و حظ کنیم.
محبت بیجا حتی برای حیوانات هم اشتباه ست، پس چرا من بیام برا انسانها دلسوزی بیجا کنم و خودم رو توی شرایط اضطرار بزارم؟ خوب شد چون امروز یه دلسوزی بیجا کردم و چند ثانیه بعدش یه صحنه ای دیدم و ب خودم خندیدم( برای دلسوزی یه وسیله ای رو خریدم ک میدونستم بدردنخوره و استفاده اش نمیکنم) باید روی خودم بیشتر کار کنم و نخوام ادای انسان های دلسوز و مهربان رو در بیارم. همه ما ب یک اندازه ب خدا دسترسی داریم. من حتی مادرم سرما خورده بود بهش چند بار گفتم برو دکتر نرفت و بعدش هرچه سرفه میکرد دلم نمیسوخت و دیگه تکرار نکردم، یا چند روز پیش براش اسنپ گرفتم ب اقای اسنپ گفته اونجا شلوغه شما نرید من خودم میرم. یه مسیر حدود 15 دقیقه تا رسیدن ب خونه مون رو پیاده اومده بود با وسیله های دستش. یک نگاه عاقل اندر سفیهی کردم گفتم اوکی به من چه فقط خودت رو لایق بدون اون فرد وظیفه اش بوده.
البته من خودم قبلا ک عزت نفسم پایین بود اسنپ میگرفتم و توی ترافیک می موندیم، با خودم میگفتم ببین بیچاره چقدر راه اومده از کجا تا کجا چه ترافیکی هم هست و کلی خودسرزنشی میکردم. و اتفاقا راننده هم هی نوچ نوچ میکرد. ولی دیگه هیج سرزنشی درکار نیست و تخت میگیرم میخوابم، حتی یه بار ک شماره کارت خواستم ازشون گفتن آبجی بیشتر بزن و من گفتم متاسفم نرخ کرایه رو میزنم ؛)
من عاشق خوابیدن اون بچه ها رو سنگا شدم ک انقدر راحت میگیرن خودشونن، از لحظه لحظه هاشون استفاده میکنن. حتی رفتار مادرشون برام قابل تحسینه ک اجازه میدن بچگی کنن.
عاشق تیپ های ساده و راحتی مردم آمریکا شدم، من عاشق این آزادی هستم، آزاد لباس پوشیدن، راحت بودن، رها بودن. خواهانم، تحسین میکنم تا هدایت شوم.
جاده های آسفالت کشی و نو و تمیز رو ک به آسانی و راحتی رانندگی کنی رو خیلی دوست داشتم مخصوصا درختان سرسبز و تازه ی کنار جاده رو.
اون آقا توی والمارت چقدر فرندلی و باحال بودن واقعا دمشون گرم، چه روحیه ی شادی دارن چقدر مثبت نگر و شاد هستن توی هر جایگاهی ک دارن نهایت لذت رو از شغل شون میبرن و عاشقانه نه ب زور و اجبار، توی شغل شون ب مردم شون خدمت میکنن.
قبلا من از زندگیم میزدم و از کلی تجریبات خودم رو محروم میکردم تا قالبم رو حفظ کنم. خانم شایسته و من این ویژگی آسان گرفتن ب خودم رو از شما یاد گرفتم و به راحتی از دست شویی های عمومی استفاده میکنم و ب خودم سخت نمیگیرم و تقریبا میشه گفت بیشترشون تمیز بودن.و مثل شما ک ب ما یاد دادین از تمیزی اش تعریف میکردم و یا از مسئول سرویس تشکر میکردم.
اون موزه هم جالب بود یه قسمت هاییش رو دوست داشتم و فیس استاد خیلی برام جالب بود استادم چقدر خودتون هستین و این رو میزارین و براتون مهم نیست نظر بقیه. من خودم هم به شخصه موزه رفتن برام boring هست و فیسی شبیه همین فیس شما دارم ک خب دیدیم بریم بیرون و دیدنم هم کلی و در حد چند دقیقه است.
خانم شایسته جان هم شیپ بدن زیباتون رو تحسین میکنم هم حس کنجاوی و کودک درون تون، این شادی درون تون ک همه چیز رو امتحان میکنید و من یاد می گیرم از شما. و استاد عزیز ک عاشقانه از شما فیلم می گیرن.
سپاسگزارم بابت تهیه و تدوین این فایل گرانبها
در پناه الله
به نام خالق زیبایی ها
خدا جونم بی نهایت سپاسگزارم که زیبایی های فوق العاده ی دیگری را به من نشان دادی.
چقدر طبیعت بی نظیری بود، چه قدر رویایی بود
پروژکتور خداوند روی دریاچه افتاده بود و دریاچه رو بی نظیر کرده بود.
خدایا شکرت
چه درختان فوق العاده و سرسبزی، چقدر همه چیز بی نظیر بود.
چه آهوهای خوشگلی کنار جاده بودند.
خدایا شکرت
چقدر جاده مرتب خط کشی شده بود و ویوی بی نظیر جنگل داشت.
چقدر فراوانی در این عالم هست، از ماشین های فوق لوکس گرفته تا جنگل ها و کوه های بی نظیری که دیدیم.
واقعا نمیتوان نعمت های پروردگار شمرد چون انتهایی براشون نیست.
چقدر مردم آمریکا خودشونن بدون اینکه خجالت بکشند یا نگران چیزی باشند. هر کی هر جور دوست داره لباس می پوشه، هر کی هر جور دوست داره خوشحالی می کنه.
تحسین می کنم این عزت نفس بالاشون رو.
استاد جان چقدر هیکلت فوق العادست، تحسینتون می کنم.
خانم شایسته چقدر شما بی نظیرید که حتی نکات مثبت سرویس های بهداشتی رو هم میگید و بهشون توجه می کنید.
خانم شایسته شما چقدر روی خودتون کار کردید که خیلی راحت و با اون نورهایی که روی زمین می افتاد بازی می کردید بدون این که خجالت بکشید واقعا تحسینتون می کنم.
از درون جان و راننده بی نظیر آن هم سپاسگزارم که این هم زیبایی رو به ما نشون میده.
خدایا شکرت
به نام الله صمد
سلام دوستای عزیزدل و استاد بزرگوارم، الان اتفاقی افتاد که نتونستم برم سر کارام و ترجیح دادم اول اینجا ثبتش کنم که بارها و بارها بخونمش بعدا و یادم باشه خدا چطور مارو هدایت میکنه
من تو کامنت های قبلیم توضیح داده بودم که مشکلاتی توی کارم واسم پیش اومده و به قول استاد یه سری افراد شیطونی هایی کردن که نذارن من کار کنم و جلوی فعالیت منو بگیرن
خب من از این طریق هدایت شدم به پروسه مهاجرت و دقیقا الان که دارم مدرک زبانم رو میگیرم و به امتحانم خیلی نزدیک هستم، دوباره پرونده من به جریان افتاده و دادگاه و… از روزی که دوباره پیامک دادگاه واسم اومد یکم ترسیدم اما خیلی کمتر از دفعه قبل
رفتم اونجا، و متوجه شدم چطور تضاد ها مارو رشد میدن! دفعات قبلی چون بار اولم بود و خیلی شرک بیشتری داشتم و میترسیدم بدترین کارمند ها به پستم میخوردن و حتی خودشون کلی منو تهدید و سرزنش میکردن با اینکه خیلی خوب میدونستن همه اینا پرونده سازیه…
ولی این دفعه اوضاع فرق میکرد، ادما هایی کارهای من رو انجام دادن بسیار صبور و خوش برخورد، کلی بهم امید دادن و گفتن که اصلا ممکنه تبرئه بشم و نباید انقدر بترسم و یه سری موارد قانونی رو توضیح دادن واسم… خب خیلی خوشحال شدم چون یادمه این دفعه وقتی داشتم میرفتم از خدا خواستم باهام بیاد و نذاره کسی بهم توهین کنه و منو بترسونه
با اینکه هنوز نمیدونم جواب دادگاه چی میشه و همش میترسم تو پروسه مهاجرتمم تاثیر بذاره و سختش کنه یا مجبور شم از طریق دیگه ای برم، اما باز این چند روز همش از خدای درونم راهنمایی خواستم و هی گفت سپاسگزاری، سپاسگزاری، سپاسگزاری
منم گوش دادم و سعی کردم اروم اروم اخلاق سپاسگزاری مداوم رو توی خودم نهادینه کنم! امروز داشتم سپاسگزاری میکردم به محض بیدار شدن و اصلا تو یه حال و هوای عرفانی بودم، یهو یاد یکی از حرفای اقای عطار روشن افتادم که گفتن وقتی بدهی سنگینی داشتن تو دفترشون نوشتن : خدایا بدهی بندتو پرداخت کن
نمیدونم یه حسی بهم گفت بنویس، اخه من همیشه فقط شکرگزاری میکردم هیچ وقت درخواست نمیکردم ( باور غلط اینکه ما باید خدارو واسه خودش بخوایم نه اینکه ازش درخواست کنیم)
خلاصه یهو اینو از ته قلبم نوشتم ، گفتم خدایا فضلت رو شامل حال من کن نه عدل ت ، چون میدونم گناهکارم و اشتباهات زیادی داشتم اما من واقعا جرمی که به من نسبت دادن رو مرتکب نشدم
من هیچ کاری نکردم همیشه وجدان داشتم تو کارم و همه ازم راضی بودن، خودت حق بنده ت رو بگیر و اگه گناهی کردم منو ببخش و کمکم کن تبرئه بشم
قرآن رو باز کردم اومد :
در هر وضع و حالی که باشی و هر بخشی از قران را که تلاوت کنی ، و هر عملی انجام دهید جز این نیست که ما شاهد بر شما هستیم همانگاه که در آن مشغول شدید، نه چیزی به وزن ذره ای در آسمان ها و زمین از دید پروردگارت پنهان میماندو نه کوچکتر و بزرگتر از آن، مگر آنکه در کتاب مبین است… ( یونس 61)
اصلا یه آرااااامشی گرفتما، گفت دارم نگاهت میکنم! گفت فراموشت نکردم
گفتم خدایا با این ترس چیکار کنم، رفتم آیه بعدی، گفت :
اولیای خدا نه غمی بر آن هاست ( گذشته) نه ترسی دارند ( آینده) ( یونس 62)
خلاصه باز آرامشم بیشتر شد و تصمیم گرفتم تا جایی که میتونم تو لحظه حال زندگی کنم
تو دفترم نوشتم، چطور جز اولیای خدا باشم؟
آیه بعدی جواب داد :
ایمان بیار و تقوا پیشه کن ( یونس 63)
ایمان رو که دارم روش کار میکنم و همون توحید هست، تو ذهنم گفتم تقوا رو چیکار کنم؟ گفتم اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که سریال مورد علاقه ام رو حذفش کنم، چون شبا دقیقا قبل خواب میبینم و باعث میشه سپاسگزاری شبانه نداشته باشم و هی بگم حسش نیست
فعلا واسه قدم اول کنترل نفس این رو انتخاب میکنم
رفتم آیه بعد، گفت بشارت ویژه آن هاست هم در دنیا هم آخرت (یونس 64)
یعنی گفت اگه هرکاری هم میکنی برای دنیا و اخرت خودت خوبه، و باعث میشه زندگی راحتی داشته باشی
تو دفترم نوشتم، خدایا من میخوام با عزت و سربلندی مهاجرت کنم، من نمیخوام از کسی بترسم
میخوام اون جوری شایسته و لایق من هست بتونم برم نه اینکه هر روز بترسم
رفتم آیه بعدی و تیر خلاص رو به قلبم زد :
و سخنان آنان تورا اندوهگین نکند، بی تردید تمام عزت از آن خداست، اوست بسیار شنوا ( به درخواست های تو) و بسیار آگاه ( به نیاز های تو)
وااای اصلا باورتون نمیشه، من دقیقا به سوره ای هدایت شدم که دونه دونه تو دفترم ترسام رو نوشتم و توی هر آیه جوابشو گرفتم
یکم بامزه بود ، انگار داشتم با خدا چت میکردم :)
یعنی هرچی پرسیدما، درجااااا جوابمو داد
اصلا قلبم یه جوری شد و هنوزم همونجوریه
خیلی ایمان اوردم که این تضاد اومده زندگیمو متحول کنه ، و به خودم قول دادم هرچی شد فقط به خدا ایمان بیارم که بهترین هارو سر راهم میذاره
ایمان بیارم هرکی میخواد بهم صدمه بزنه فقط رایگان داره به من خدمت میکنه، فارغ از اینکه نیت درونیش چی باشه
ایمان آوردم که عزت تماما مال خداست و اون بهم گفت سخنانشون تورو اندوهگین نکنه ، قول دادم تقوا داشته باشم و نذارم صداهای ذهنم من رو بترسونه
دیگه از دادگاه و قاضی و نظام پزشکی نمیترسم، خیلی خیلی حس قدرت دارم که واقعا تا حالا تو عمرم همچین احساسی رو تجربه نکرده بودم! حس میکنم هرچی پیش بیاد مهم نیست چون یه قدمه واسه رسیدن به خواسته هام حتی اگه به چشمم زشت باشه
مثل این تضاد که اولش واسم زشت ترین و تلخ ترین اتفاق دنیا بود اما الان میفهمم انقدر منو به خدا نزدیک کرده که تا سوال میپرسم جواب میده :) مطمئنم یه روزی بالاخره میام مینویسم که چطور این تضاد من رو به بزرگترین و قشنگ ترین موفقیت های زندگیم هدایت کرده
با یه آرامش درونی منتظر اون روزم…
خدایا شکرت
به نام رب هدایتگرم.
سلام دوستان عزیزم،سلام استاد مهربانم،امیدوارم حالتون عالی باشه.
•• چند روزی میشه که کامنت ننوشتم و فعالیتم کم شده اما امروز دست پر اومدم ، اومدم بنویسم چقدر حضور خداوند تو زندگیم پررنگتر شده چقدر رهاتر شدم چقدر آرومتر شدم و چقدر نتیجه گرفتم که احساسم به خودم بهتر شده.
••استاد جان دیروز بیست و شیشم مهرماه بود و دقیقا یکماه از مهاجرتم میگذره ، امروز قرارداد یکماهه کاریم تموم شد و قبلا خداوند بهم الهام کرده بود که حتما بعد از اتمام کارم سفر برم و تمدید قرارداد نکنم ، استاد امروز همون روزه پربرکتیه که خداوند بهم وعده داده بود.
•• دوسه روز مونده به پایان قراردادم توی محیط کارم شرایطی به وجود اومد که جالب نبود و روحم اذیت میشد ولی من با وجود اون شرایط دفتر وخودکارمو برمیداشتمو خداروشکر میکردم که چنین ناخاسته و تضادی بوجود آورده که اولا بفهمم خواسته دقیق وواضحم چیه ودوما بیشتر و بیشتر به خودش و الهاماتش ایمان بیارم که دلیل اینکه بهم گفته بود قراردادت روتمدید نکن چیه….
•• خداوند دانا با نشونه هاش بهم میگفت بعد از اتمام قرارداد، سفرم به شهر زیبای چالوس باید باشه و منم تسلیم امرش بودم ،باوجود اینکه خواهر مهربان وجوانم رو هفتم مهر از دست دادم و ذهنم میگه باید بری خونه و سری به خانواده خواهرت و مادرت بزنی ،اگه نری میگن براش مهم نبود،اگه نری خواهرزادت ناراحت میشه ،اگه نری بعدا چجوری میخوای تو چشمشون نگاه کنی و کلی نجوای دیگه اما احساسم نمیذاره برم تو مراسم غم و غصه چون اگر برم احساسم بد میشه حتی اگر به اندازه سرسوزنی احساسم بد بشه من نباید به خودم ظلم کنم و نباید به نجواها قدرت بدم، تصمیمم و تسلیم بودنم پاگذاشتن روی ترسهای بزرگ ذهنیم هست اکثرا شنیدیم بهمون گفتن اگه کاری پیدا کردی شرایطش عالی بود( همونجا پاتو محکم کن )(دیگه کار خوب پیدا نمیکنی)( سعی کن توی یک شغل بمونی و جابجا نشی و….) ولی تسلیم امر خداوند بودن کاملا خلاف شنیده ها و باورهای ماست …شرایط کارم خوب بود به جز تضاد روزهای آخر بقیه روزها با احساس خوب سپری شد این شغل شرایط مدنظرم را داشت در کل.با وجود نجواهای ذهنی ،قاطعانه تصمیمم را به مدیرم اعلام کردم و دیروز تسویه کردم . خداروشکر بینهایت احساس خوبی داشتم و حس سبکی داشتم.
•• اکثر افرادی که مسافرت میکنن مدتها براش برنامه ریزی میکنن بلیط تهیه میکنن، هتل رزرو میکنن اما خداوند هدایتگر ازم خواست همه کارها رو در لحظه انجام بدم ،ازم خواست سکوت کنم و به راهم ادامه بدم و طبق تعهدی که دادم تسلیم امرش بودم ،اینروزها اتفاق مثبتی که برام رخ داده کنترل کردن نجواهای ذهنی در کمترین زمان ممکن و با صرف کمترین زحمتیه که باعث تعجبم هست …
•• صبح که تسویه کردم تو خیابون پیاده روی کردم و توی بازار گشتم از فراوانی اجناس و پول لذت بردم خداروشکر کردم بازاری ها انقدر مشتری دارند که فقط جنس عمده میفروختن خودشونو درگیر فروختن یک عدد جنس به مشتری نمیکردن وقتی سوال میکردم تکی میفروشین قاطعانه میگفتن خیر! لذت بردم از این فراوانی و ثروت …فست 15 ساعته بودم و همچنان مشغول پیاده روی و عشق و حال، خدا بهم گفته برم چالوس اما میگفت نه هتلت رو زودتر رزرو کن نه بلیط بگیر! صبر کن خودم بهت میگم!
بعد ازظهر که شد هدایتم کرد به سمت ترمینال تا برای چالوس بلیط بگیرم ،نجوای ذهنم میگفت اگه الان بری شب میرسی برای هتل گرفتن دچار مشکل میشی ،شب برسی خطرناکه و کلی چرت و پرت دیگه! اما من قدرتم از نجواها بیشتر شده با ی حرکت اساسی پشتشو به خاک مالیدم ! سکوت مطلق توی ذهنم برپا شد و من با قلبم حرکت کردم،وقتی برای تهیه بلیط مراجعه کردم اتوبوس مشغول سوار کردن مسافر بود بعد از ده دقیقه سوار شدم هیچ معطلی نداشتم و در لحظه همه چیز انجام شد.
•• وقتی رسیدم شب بود و اتوبوس اول شهر پیادم کرد نجواها میگفتن حالا میخوای چیکار کنی کجا بری اینوقت شب ! نجواهارو کم محلش میکنم (شنیدین میگین کم محلی از صدتا فحش بدتره؟ حکایت من و نجواهای ذهنمه!) اسنپ گرفتم و مقصد رو لبِ لبِ دریا انتخاب کردم به راننده گفتم مقصدو همینجوری زدم چون میخوام محلی که میگیرم خیلی نزدیک دریا باشه، گفت درست انتخاب کردی جای خوبیه نزدیکم هست امکانات داره!!
همونجایی که مقصد زده بودم پیاده شدم که فاصله یکی دودقیقه ای از دریا هست ، همونجا ی حیاط بزرگ تروتمیز بود وقتی پیاده شدم یه آقایی اومد و راهنماییم کرد به داخل گفت سوییت داریم(تو ذهنم این بود که هتل رزرو کنم اما فهمیدم بخاطر ترسهامه که دنبال هتلم چون شنیدم هتل امن تره !( خلاصه تیشه زدم به ریشه باورم ! گفتم هتل به هیچ وجه! میخوام سوییت شخصی بگیرم)آقاهه گفت هرشبی 700 هزار اجاره هست من همسایه هستم خانمی که صاحب این حیاطه بالاس، منتظر شدم و خانم محترمی اومد یکی از اتاقها رو بهم نشون داد و با لبخند بهم گفت برای شما 500 تومن ! انگار خدا به قلبش گفته بود تخفیف بده ! چی بگم من وقتی خدا اینجوری همه چیزو برنامه ریزی میکنه بدون اینکه یک کلمه حرف بزنم اون آقا خودش به سمتم اومد و آورد دم در این سوییت ، بدون اینکه حرفی بزنم اون خانم بهترین سویبتش که دو تخته و بزرگتره مثل یک خونه جمع و جور و نقلیه بهم معرفی کرد تا اینجای کار یه ربع گذشته و هنوز ساکتم ! وقتی خودش اینجوری تخفیف میده با وجود اینکه همه میگن آخر هفته اجاره ها بیشتر میشه و فلان ! مگه من میتونم با وجود اینهمه برکت الهی،حرفی بزنم! نه نمیتونم چون خدا میخواد بگه همینه ! همینجا بمون! من مات و مبهوت فقط دنباله روی احساسم بودم، به شدت از این سوییت50 متری ترو تمیز خوشم اومد چون خیلی شیکه دوطرفش پنجره بزرگ داره وسایل داخلش رنگ شاد و نو و گل منگلیِ ،ویو دریا داره ،پنجره توی حیاط ویوی درخت پرتغال داره خیلی نورپردازی داخلی قشنگی داره و پرنوره منم حسابی از نور زیاد خوشم میاد، خب مسئله سوییت حل شد دوباره نجواها ضایع شدن!
•• داخل سوییت که بودم دلم خواست برم دریا اما دوباره نجوا شروع شد ! نه نرو الان شبه! همه جا تاریکه! ببین صدای سگ میاد ! دیروقته به جای رفتن به دریا فکری بحال شام امشبت باش امروز فست بودی چیزی نخوردی ! یادگرفتم راه کم محلی به ذهنمو! هرچی چرت وپرت گفت ازین گوش شنیدم و از اون گوش بیرون انداختم، لباسمو پوشیدمو با ساده ترین حالت ممکن رفتم دریا ! یعنی با دمپایی و لباسی که تو خونه میپوشم و یدونه هد کوچیک روی موهام ! خیلی حسم عالی بود دریا خلوت بود همه رفته بودن چون هوا کمی خنک بود ولی چندنفر میرقصیدن رفتم کنارشون دست بهشون تکون دادم ازشون فیلم گرفتم از کنار هرکی رد میشدم لبخند میزدم .
•• تو این سفر سعی میکنم راحت بگیرم تجملاتو کنار بذارم ساده باشم و لذت ببرم ، شب مث ی نوزاد خوابیدم و صبح زود هواتاریکی رفتم دریا برای تماشای طلوع این معجزه بینظیر خلقت ! بغض عجیبی توی گلومه که نمیترکه ! الان که مینویسم از دریا برگشتم داخل سوییت،چایی خوردم، کمی چرت زدم و دارم خودمو مرور میکنم ، رشدم رو ، پا گذاشتن روی ترسهارو، مسیری که اومدمو ، شغلی که برام پربرکت بود و خلاصه همه چی رو!
•• نمیدونم خدای هدایتگرم با این سفر چی میخواد بهم بگه ولی امروز که کنار دریا راه میرفتم سوره شمس رو مرور میکردم گفتم خدایای عزیزم شما به خورشید ،ماه ، روز ، شب، آسمون، زمینت به خودت قسم خوردی که همواره خیر و شرم رو بهم الهام میکنی پس واضحتر بهم بگو باید چیکار کنم ؟ من اولین قدم رو وقتی برداشتم که بهم گفت مهاجرت کن و وارد فلان شغل خاصی شو ! بدون هیچ پیش زمینه ای به قدم اول عمل کردم و حالا دومین قدم رو بهم گفته سفر شمال برو ، اول بی مقصد بود ولی نشونه ها سمت چالوس زیبا مانور میدادن تو این قَدَم ایمانم رو نشون دادم ….از قدم بعدی هیچ اطلاعی ندارم ولی احساسم عالیه چون نتیجه دل سپردن به الله جز آرامش و سعادت نیست!
••ولی پر واضحه که یکی از بهترین لذتهای من بودن کنار دریا و زندگی تو شهر ساحلیه و کلا دریا و بوی خاصش روحمو به شدت به خدا نزدیک میکنه امروز که اینجام به الله قسم روحم تو آسموناست من هنوز هیچ ایده ای ندارم که از چالوس قراره به کجا برم ! هنوز هیچ هدایتی دریافت نکردم ولی خیالم راحته
چون با وجود اینهمه قسمی که خداوند خورده هیچوقت خلف وعده نمیکنه پس من تا آخرین لحظه سفرم فقط لذت میبرم
الان تصمیم دارم برم داخل شهر و دوباره پیاده روی کنم و غذای محلی بخورم ،از مراکز خرید و جاهای دیدنی لذت ببرم و کلا تنهایی حال کنم!!!
•• این قسمتو دیشب که از دریا برگشتم دیدم خیلی عالی بود خودمو تو تمام ثانیه ها تصور کردم تو دفترم زیباییشو نوشتم لذت بردم از این نوع زندگی کردن، خیلی عالیه و شاید منم باید اینجوری زندگی کنم یعنی هر ماه داخل ی شهری برم کار کنم و تفریح و دوباره شهر بعدی!
این ایده به قلبم اومده ولی آنچنان واضح نیست انشاالله خداوند هدایتگرم برام برنامه ریزی میکنه!
.
.
در پناه حق تعالی باشید.
به نام تنها قدرت جهان
سلام نجمهی عزیزم
دیگه داشتم می خوابیدم که به خودم گفتم بزار یه کامنت دیگه بخونم و با حس خوب بخوابم و… چقدر خوشحالم که کامنت شما رو خوندم عزیزم. تحسینت میکنم بخاطر این هدایتهایی که روش حساب کردی و این استقامت و کنترل ذهن. مرحبا
در مورد سفر توحیدی بینظیری که نوشتی، انگار عیناً اولین سفر تنها و توحیدی منو تعریف کردی! بار اولی که سفر رفتم، کلللللی ترس و کللللی نجوا داشتم. منم از جاده چالوس رفتم و ساعت 9 و 10 شب رسیدم ، اونم بدون هییییچچچ برنامه ای. کاملا هدایتی، فقط با تکیه بر خدا…و اصـلا نمی دونستم که لب سـاحل هسـتم چون هنـوز تو خیابون بودم فقط از یک آقایی تو مغازه املاک پرسیدم آیا این نزدیکیها، هتلی چیزی هست؟! و اون شخص گفت بله همینجاست فقط صد متر برو جلوتر!!!! وقتی صـدمتر جلـوتر رفتم، رسیدم به دریـا!!! وااای،خـداااای من!!!! اطراف ساحلو نگاه کردم دیدم یک اتاق نگهبانی هست رفتم بپرسم دیدم نگهبان سوئیت ساحلیه، همـه چیـز انگار از قبـل برام آماده شـده بود. خیــلی براحتی و به آسـونی رفتم داخل سوئیتی که ویوی دریا رو داشت و فرداش دقیقا طلوع خورشیدو از لب ساحل (چند قدمی سوئیت) تماشا می کردم و اشک می ریختم و چقدر اون سفر، منو بزرگ کرد و رشد داد. امسال سومین سالی بود که رفتم. دیگه هر سال، به عشق همون سالی که خدا منو برده بود، میرم دقیقا همون ساحل و همون سوئیت. البته بخوام از قدمهای هدایتش بگم خیلی طولانی میشه ولی این برام خیلی جالب بود که خدا شما رو به آسونی جایی برده که منو برده بود! باز هم بهت تبریک میگم نجمه جان، اینکه تسلیم نجواها نشدی و روی ترسهات پا گذاشتی، مقدمهی خیلی خوبیه برای قدمهای بعدی و هدایت های آینده و پیروزیهای پیش رو. احسنت بهت. عاشقتم.
الهی در پناه الله یکتا، شاد و سلامت و ثروتمند باشی
سلام خانم رضایی خیلی اتفاقی والبته هدایتی کامنت شمارو خوندم دمتون گرم و واقعا براتون ایستاده دست میزنم بابت جسارتتون و به خودم افتخار میکنم که تو این سایت هم چین خانواده ای دور هم هستیم که جسور بودن و با یاایمان بودن و توکل کردن جزوه ویژگی هایی هست که هرجای دنیا برن تو درونشونه این ویزگی از اونها جدانیست من همچین تجربه ای رو بعنوان مسافرت به شهر محمود اباد مازندران داشتم و فقط فرقش این بود من خونه رو از یه سایتی رزرو کردم و بعدش با اتوبوس رفتم و خدارو شکر اینقدر لذت بردم که حد و حساب نداره و کلی تغییر تو باورام ایجاد شد که شایدم خودم حواسم بعش نبود بعدها که تعریف میکردم به دوستام و ایناا و میگفتن واقعا چجوری تونستی تنهایی بری مسافرت اونموقع بود که فهمیدم من با خودم چند چندم و چقدر جسارت و توانایی تو وجودم هست… این که هتل هم رزرو نکردید و هدایت شدید به اون سوییت و اون خانم که با عشق از طرف خدا بهتون تخفیف داد شیرینیش خیلی خیلی زیاده که فقط شمایی که تجربه کردید با پوست وگوشت استخون لمسش کردید بارم بهتون تبریک میگم که بینظیر هستید…
امیدوارم همونجور که خودتون گفتید خداوند قسم خورده به ماه و خورشید وروز و شب خیلی ساده بغل گوشتون الهاماتی که مسیر رو براتون راحت میکنه رو بهتون بگه مرسی از اینکه این کامنت رو منشر کرده بودید خدانگهدارتون
ب نام خدای بخشنده ی مهربان
سلااام ب استاد خوشتیپ خوش استایل جذابم
سلام ب مریم بانوی نازنین خوش استایل زیبا
سلااام ب دوستان عزیز ارزشمندم
الهی صدهزاررر بار شکرت
ب قول پاکیزه ی شیرین بیان
خدایا کرور کرور شکرت
بخاطر اینکه همدار شدم با این قسمت از سریال
این همه زیبایی
این همه آگاهی
خدایا شکرت ک هدایتم کردی ب این مسبر پراز عشق
پراز آرامش
پراز حال خوب
پراز دوستان توحیدی
خدایا شکرت ازت ممنونم ک نذاشتی جاهل از این دنیا برم
سپاسگزارم ک قلبم و ب سمت خودت
ب سمت این آگاهی ها
ب سمت این آرامش و حال خوب باز کردی
خدایا ازت خیییلی ممنونم بخاطر وجود ارزشمند و نازنین استاد عزیزم و مریم نازنین تو زندگیم
خدایا ازت ممنونم بخاطر وجود دوستان ارزشمند و پاک نارنینم
چقددد بهم کمک میکنن تا بهتر قانون و درک کنم
خدای من ازت ممنونم ک ب درخواستم پاسخ دادی و منو با دوره احساس لیاقت همدار کردی
و ب راحتی وآسانی تهیه ش کردم.
این از فضل بی انتهای توست رب من خیییلی عاشقتممم
حس عجیب و بینظیری دارم و احساس میکنم دارم وارد فصل جدیدی از زندگیم میشم ک پراز خوشبختیه
پراز ثروته
پراز سلامتیه
پراز یاد خداست
من واقعا منتظر اتفاقات عال هستم حسم داره بهم میگه ب زودی چنان بهت عطا کنم ک بی نیاز بشی
الهی صدهزاررر بارشکرت خدای من
چقد این قسمت از سریال برام متفاوت تره
چون احساس میکنم من لایق دیدن و تجربه ی این زیبایی ها هستم من لیاقتشو دارم
چقد دقایق اول فیلم زیبا و باشکوه بود چ حس عالی گرفتم ازش
ی عروس و داماد ک بینهایت باخودشون درصلح هستن
ب ساده ترین شکل ممکن لباس پوشیدن و با عشق و با آرامش تمام دارن عکس میگیرن حتی ژست هاشونم ساده ست
چقد تحسبن کردم اقا داماد رو ک لباس عروسش و با عشق درست کرد و چقد زیبا دست دور کمر هم انداختن و عکس گرفتن
چقد استایل عروس خانوم زیبا و فوق العاده بود تحسبن میکنم موهای خوش رنگ و مدل موی باز ساده ش رو
واقعا زیبایی در سادگیه
چقد رنگ مت وشلوار آقا داماد زیبا بود رنگی ک من دوسدارم
بهشون تبریک میگم و براشون بهترین ها رو از الله یکتا میخوام ان شاالله درکنار هم باعشق زندگی کنن و خوشبخت بشن و باهم رشد کنن
عجب تصاویر نابی با درون عزیز گرفته شد
چقد راحت میشه از طریق درون با این تصاویر زیبا پول ساخت
رلی استاد با سخاوت شون این تصاویر ارزشمند زیبا رو دراختیار ما ب رایگان میزارن
سپاسگزارم استاد
چقد این کوها زیبا و باشکوه هستند چقد این دریاچه بزرگ و زیبا و خوشرنگ بود
این درختان کاج وسرو بزرگ و کوچیک داشتن در کنار هم رشد میکردن و تکاملشونو طی میکردن
مث ما بچه های سایت دوستان جدیدک عضویتشون کمتره و دوستانی ک عضویتشون بیشتره
هردو ب یه منبع وصل هستیم
ریشه هامون تو یه زمین هست
و خورشبد ب طور یکسان میتابه
ولی میزان مراقبت و کنترل ذهن و تکامل و کندن علف های هرز هم تاثیر گذاره
الهی صدهزار بار شکرت ک ریشه های خواسته ی من تو دل خاک دارن ب سرعت رشد میکنن و ب زودی اینقد قوی میشن ک مث درخت بامبو یک ان از دل خاک سر برمیارن
خدایا شکرت چقد این جاده ها م دوطرفش درخت هست رویایه چقدددد زیباست خدای من
چقد آسمون با اون ابرهاش, دلبری میکنه
خدای من چقد فراوانی ثروت
ماشین های زیبای لوکس چقد زیبابودن
چقد این مردم فوق العاده ان خدای من ب همه چیز اهمیت میدن
چقد حواسشون ب همه چی هست
جز این نیست ک تو هرلحظه زندگی میکنن و قاتون احساس خوب:اتفاقات خوب
و با عشق تحربه میکنن
چقد تحسبن کردم این موزه ی فوق العاده جالب و عجیب و حس کردم تو ی انیمیشن واقعی هستم
چقد این مردم خلاق ان. و باعشق کارشونو انجام میدن
چقد سرویس والمارت مجهز بود
چ حس فوق العاده ای میده ب کسی ک میاد اونجا وازش استفاده میکنه
خدای من ی روشویی کوچیک برای بچه ها هم تعبیه کردن
دمشون گرم
چقد زیبا تمیز وشیک بود فضای سرویسبهداشتی
حتی جای مخصوص نوزاد داشت بزای تعویض دولت
چقد تیپ مریم عزیز زیبا بود خییلی بهش میومد
چقد بدن آمااده ای داشت
چقد اون مردی ک جلوی دوربین مریم جان شروع کرد ب رقص و انرژی دادن باحال بود چ حس خوبی ازش گرفتم چقد باخودش در صلح بود
تحسبنش میکنم واقعا
سپاسگزارم عزیزان من
واینکه عاشقتونممممم:))
سلام به تو دوست ارزشمندم
سلام به زکیه جان عزیزم
چقدر زیبا بود کامنتت، چقدر لذت بردم و چقدر خوشحالم که اینجا در جمع شما دوستان عزیر و در مسیر رشدم.
دارم تو مترو مینویسم مهم نیست اینجا چه آدم هایی منو احاطه کردن و چقدر میشناسمشون. مهم برای من اینه هرجایی باشم میتونم هدفون بزارم و بیام تو سایت با استاد و شما عزیزان احاطه بشم. چون همه چی همه جا هست حتی زیر زمین تو مترو…
واقعا سادگی زیباست
و چقدر اینجا زیبا نوشتی:
هردو ب یه منبع وصل هستیم
ریشه هامون تو یه زمین هست
و خورشبد ب طور یکسان میتابه
سپاسگزارم برای وجودت زکیه جان
تبریک میگم و تحسین میکنمت حضورت رو در کلاس درس احساس لیاقت درونی…
ارادتمندت فهیمه
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام و درود به اهل بهشتم به زیباییهایی که هر چه به اعماقش فرو میرم سیری ناپذیره..
چند روزه تاهد بیشتر و سعی کردم بیشتر قوانین الهی را گوش بفرما باشم.
و الان چند روزه!
در کنار کار سفارشیم شروع کردم به گوش دادن صحبتهای استاد! که با نام فایل خداوند سیو کردم..
یه صحبتی استاد راجع به باور و انگیزه ..بود
یه فایل راجع به قوانین الهی
و باورها و خداوند و توحیدی..هر چی بود این هفته درکنار کارم که بازم هدایت الله بود شروع کردم به گوش دادن…چقدر جرقه ها تو ذهنم شروع به رشد کردن کرد…
دقیقا یادم از این فایلهای سفر به دور امریکا…و باورهای استاد بصورت تصویری در این فایلها برام بولد شد…
چقدر این قانون الهی درست و دقیقه..هر چی گوش میدم این فایلها رو و در کنارش نقش عملکرد درست استاد عزیزم رو میبینم و صحنه هایی که نمایان میشه ..مثل تیریه که دقیقا تو نقطعه وسط زده میشه!
از نکات مثبت از دیدن این تصاویز زیبا و شکارچی خوشبختی آدمها…
چند تا از این فایلها فقط جشن عروسیه حال دلمونو عالی میکنید…یه رابطه توآم با عشق و سادگی….
استاد عزیزم…چقدر مردم این سرزمین با خودشون در صلحن..چیزی که از بچگی تو سریالها میدیدم همیشه عاشق این سبک زندگی بودم….از مسن ترین افراد گرفته تا بچه هاسون همه ساده خوشحال خندان…احساس آرامش رو تو درونشون حس میکنی…
نکته ایی که خیلی تو این صحنه..و صحبت شما راجع به فایلی که امروز بازم هدایتی برام باز شد…بحث انگیزه و باور بود…
که شما فرمودین! همون شور شوق…اره..همینه(صحبت شما)
تو همین تصویر خانم مسن با لباسی زیبا و کفش زیبای اسپورتشون..و حس آرامش..که خداوند امروز تو یکی از ایه های زیباشون در مورد مومنان سفارش کرده بود….
چقدر این خانمهای نقاش تو این سن انگیزه و همون شور شوقشون به زندگی..زیاد بود…
کلا این جامعه از بچگی به همین شیوه تربیتشون کردن..که همیشه انگیزه داشته باشن..
بخاطر همین که فوت میکنن.و از دنیای مادی میرن..اعضای خانوادشون اینقدر ارامش دارن..خیلی خوب معنای توحید را اگاهانه یا ناآگاهانه دارن رعایت میکنن….کلا در همه حال آرامش دارن…
همین جشن این دو زوج چقدر ساده چقدرراحت چقدر ازامشبخش..کنار این دریاچه زیبا با ویوی کوه سرسبز معنای این خوشبختیها را زیاد کرده بود…رو نمایان میکرد…
یادم از شعر انشرلی با اون دریاچه نقره ایی اومد!
میخام بگم…سادهگی تو لحظه به لحظه رفتاراشون میشه دید و درک کرد…
چقدر عروس خانمها و آقایون داماد…خودشون بودن..اینجا هم طرف میره ارایشگاه…اینقدر مواد ارایشی بهشون میزننن..که فقط به زور تحمل میکنه اون حجم از ارایش و لباس..
یه مدتی هست که اقایونم به شکلهای مختلف آرایش میکنن…میخام بگم….
استادم این اعتماد بنفس و عزت نفس رو بیشتر در این فایلاتون دارم درک میکنم…چقدر زندگی کردن آسون با درک کیهانی عالیه!
میدونی چرا..؟….چون میدونم بزرگترین سرمایه انسان از دید خودم همین اعتماد بنفس..عزت نفس ..احساس لیاقت وووووو کلا تو همین زمینه هست…
زندگی من با درک این موضوعات…میخام بگم هزینه زندگی شخصیم از 100در صد…به 10در صد رسید..من یه فرد ساده ایی بودم اینقدر هزینهام تو این زمینه خیلی زیاد میشد…
و با آموزشهای شما همه چیز به بالای 50رسید..چیزایی مثبتم…
الان از زندگی خیلی راضیم…
و مدام بیام قانون رو برای خودم باز کنم…
1-احسان خوب رو در لحظه به لحظه زندگیم جای بیشتری براش بزارم…
نکته بعد!
2-..تمرکزم روی نعمتهای پروردگارم باشه از همین جایی که هستم به نحو احسن ازش استفاده کنم…
3-مدام انگیزهام باورهام و شور شوقم را برای خودم بولد کنم.
4-بهبود گرایی و عملکرد درزمینه کاریم.که به لطف خدا دارم خیلی عالی پیش میرم.و ناگفته نمونه هدایت الله خیلی درها رو برام داره باز میکنه..دستانش میان..من فقط مات و مبهوتم از کارکرد پروردگارم..
حدودا چند سال پیش برای یه ارگان دولتی براشون کار میکردم با التماس و هزینه گزاف..
با قوانین الهی و دستان خداوند خودشون التماس میکنن.هر چی بگم سه سوته برام انجام میدن..کلی تحول برام پیش اومد..فقط میگم خدایا اینهمه خوشبختی الانم فقط از طرف پروردگارمه و قانون زیباییش!من هیچی در مقابل این عظمتش ندارم!
5-..باور به خداوند که او تنها روزی دهنده هست..اگه بهش ایمان داشته باشی همکار برات انجام میده..و بشینی باورهای خوب براش بسازی..که منم دارم سعی میکنم..ولی هر روز داره هدایتام قوی میشه…
من دیروز یه مسئله کوچیک بعد از چند ماه تکرار..و بسختی انجام دادن اونکار دیگه برام یکم سخت..و سوال برام پیش اومد…
یه لحظه سکوت کردم بهم گفت فلان کار رو انجام بده…
گفتم الله اکبر…گفتم خدایا !چرا من قبلا اینو درک نکردم..استفاده کنم که نخام اینقدر برام زجراور بشه…
اینقدر این هدایتها تو زندگیم سرازیر میگم خدایا من در مقابل تو هیچی نیستم..خیلی زیبا و ارام ما رو هدایت میکنه…ساعتها..غذاخوردنم ثانیهام همه شده فقط سعی کنم به قانون عمل کنم…چون نتیجه زندگی اصلا هیچ ربطی به گذشته نداره…
امروز یه مثالی تو نوشتن ستاره قطبیم پیش اومد…
گفتم خدایا یه گل افتاب گردن..زندگیشو با طلوع صبح با نور خورشید آغاز میکنه و تا غروب با خاموشی به خواب میره..
و این نشانه ایی بود از سوی پروردگارم..که ما انسانها با هدایت الله همون نور الهی هست داریم سعادت دنیوی و اخرویمونو میسازیم..
انشالله برای همیشه این نور الهی جابجای زندگیمون باشه..
و شاهد عینی الان من!
استاد عزیزم…که همیشه بهترینها سراغاز زندگیشه!.که ما هر روز شاهد این زیباییها در این فایلها هستیم..
استادم میخام بگم!….زندگی با پروردگارمون…کاملا متفاوته..هر چی این رب برام بولد میشه بیشتر عاشقش میشم…
دوستی هست که بهت آرامش میده..بهت همه چیز میشه..ولی بخاطر بودن این نجوا بعضی موقعها میاد شیطون بازی میکنه…ولی اینقدر این الله بزرگه…که نمیزاره دوام بیاره..زود از بیین میبرتش!
پس توحید همه چیز میشه!که بازم نیاز به بها داره….که این بها…رو بایدبهش پاییبند باشی!
چون ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت هست..و این تاهد همیشه باید امضا کرده باشه!…..
به امید خوشبختی و سعادتمتدی بیشتر…
سلام به نام خالق زیبایی ها به تمام همسفران عزیزم
خوش حالم برای این که فرصتی پیش آمد تا در این سفر همراهتون باشم تا در کنارتون زیبایی های این کشور زیبا و دوست داشتنی و ببینم تحسین کنم و شکر گزارش باشم و سر تعظیم خم کنم در برابر تنها نقاش چیره دست جهان تنها خالق و قدرت مطلق جهان رب العالمین دوست داشتنیم خداجونم عشق اول و آخرم خدایا شکرت شکر شکر شکر
خداجونم چی داری نشونم میدی یک دریاچه رویایی در دل کوهستان سر سبز رنگارنگ
خداجونم متشکرم برای انبوهی از درختان انگار هرجا فرصت و شرایطش براشون فراهم بوده سر از خاک درآورده و قد کشیدن و بزرگ شدن متشکرم خداجونم متشکرم .
خیلی خوش بختم چون به لطف تو این زیبایی ها رو میتوانم ببینم و غرق لذت و شادی باشم متشکرم متشکرم رب جونم .
خدای من چقدر زیباست دیدن یک زوج دوست داشتنی در کنار این دریاچه چقدر عروس ساده و راحت هست چقدر در صلح اند با خودشون
چه عکس های فوق العاده ای بشه این عکس های عروسی ایشاالله خوش بخت و عاقبت بخیر باشند زندگیشون غرق در شادی و عشق باشه از در و دیوار براشون اتفاقات زیبا بیافته مبارکتون باشه
استاد جونم تحسینتون میکنم برای داشتن این عضلات عالی برای این اندام خوش تراش مبارکتون باشه
خدای من چقدر این آهو ها زیباند چقدر سنجاب ها دوست داشتنی هستند این موجودات باهوش .
مردم آمریکا تحسین برانگیزند به خوبی از زیبایی های محیط اطرافشون استفاده میکنند به خوبی بلدند چه جوری این همه نعمت و فراوانی و با دیگران به اشتراک بزارند برای همین آنقدر ثروتمند آنقدر شادند خدایا شکرت شکر صد هزار مرتبه شکر
کیف میکنم سوار ترک کمپر زدیم به دل جاده اونم جاده ای که هر طرفش نگاه میکنیم پر از درختان زیباست سرسبز سرسبز
مریم جونم تحسینتون میکنم برای این تعهدتون برای این که انقدر خوب روی خودتون کار میکنید پاتون فراتر از محدودیت هاتون میزارید تحسینتون میکنم برای این حد از در صلح بودن با خودتون .
به قول شما دم والمارتی ها گرم برای خدماتشان برای این که روشویی گذاشتن برای بچه ها این طوری راحت میتوانند خودشون دستاشون بشورند
چقدر خوب جایگاهی برای تعویض کودک گذاشتن و با تصویر توضیح دادن تا راحت تر مادرها استفاده کنند جایی برای آویزون کردن وسایلشون عالیه آفرین به مسئولین این جا چقدر برای مشتری هاشون ارزش قائل هستند خیلی عالیه تحسین میکنم سازنده والمارت چقدر عالی هست کاور های یک بار مصرفی که گذاشتن برای سرویس بهداشتی ها
تحسین می کنم اندام زیبای خانم سفید پوش رو
اول که وارد این موزه عجیب شدیم فکر کردم اودیم شهر بازی چقدر جالبه این جا نشون میده میشه با ساده ترین کارها ثروت ساخت
بینهایت ایده بی نهایت کار برای خلق ثروت وجود داره
چه ترکیب رنگ های جالبی انگار اومدیم در سرزمین عجایب
چه جالبه این طاق کتاب ها با مبل راحتی که در زیرش گذاشته شده
مریم جون عاشق این بازی کردنتونم این شاد بودنتونم این حد از راحت بودنتون آفرین به شما آفرین .
انشالله هرجا هستید سعادتمند و ثروتمند و سلامت در دنیا و آخرت باشید .
یاحق