https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/10/abasmanesh-12.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-10-23 05:17:292023-11-09 06:25:33سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 222
363نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
◀واقعا این دنیا و این طبیعت شگفت انگیز نیست ؟ هر نقطه ای زیبایی خاص خودشو داره و چیزهایی عجیب میشه دید. هرچقدر باورها تغییر میکنه انگار چشم درونی ادم ها بیشتر به نعمت ها باز میشه اگه چندسال پیش این فایل رو میدیدم قطعا نگاهش نمیکردم اما الان خوراک هرروزه ام هست
خیلی از ما خصوصا به خودم میگم مایل هستیم که زندگیمون مثل شما باشه . اما چیزی که در شما میبینم اون تغییر واقعی شخصیتی هست که نگاه رو تغییر داده و این به حرف نیست بلکه اعمال شما داره نشون میده و اینکه خانم شایسته عزیز با کارکردن روی خودشون در مدار شما قرارگرفتن نشون میده که اگه همون تعهد و استمرار و باورهای استاد که در فایل ها گفتن رو انجام بدیم یه شخصیت جدید میگیریم و نکته اینکه مهم نیست کجا هستیم میتوانیم از هرجایی شروع کنیم به کار کردن روی خودمون
پاکسازی طبیعت از زباله نمونه ای از سپاسگذاری برای طبیعت هست . هرروز صبح رفتگر محله میاد و کل کوچه رو جارو میکشه و تمیز میکنه و تحسین میکنم کل کائنات در کارن که ما لذت ببریم و خودمون هم باید به زندگی و افرینش احترام بذاریم و برای دل خودم باشه و تشکر از هر جنبنده ای بهش احساس خوب میده و این انرژی به زندگی ما بر میگرده
جمله روی لباس خانم شایسته توجهم رو جلب کرد ویه نشونه شد
walk by faith not by sight
با ایمان قدم بردار نه با چشم
خداروشکر این کشور علاوه بر فراوانی تفریحات بیشماری هم داره مثل تمرین تیراندازی و پیاده روی و …. واقعا این ارزشمندی که برای کشورشون قائل میشن تحسین برانگیزه
با عرض سلام خدمت شما جناب استادددد و خااانم شایسته نازنین ….
در این دوره زیبایییی از سفر به دور آمریکا قسمت 222 استیم فعلاا خدایاااااشکرررررر میکنممم بابت این همه آگاهی هااا
نکته مهم در قدم این خودتان استین که چقدر در فکر این محیط استین یعنی محیط زیست را بلد استین مثلا گاهی وقتاااا خودممم بیرون از شهر یا که براییی تفریح میرفتممم اشغالی را پرتاب میکردممم روی زمین و این جمله میگفتممم (شهر ما خانه ماست ) که یکی از افکار منفی و فقیر است یگانه کار بی وجدانی است .
این سنگ چقددررر قشنگ و زیبااا در یک محل میان دو سنگ قرار گرفته به گفته خود شما استاد این هم یکی از ساخته هایی از خداوند است .
خدایاااااشکررررررت بابت این همه زیبایی ….!!!
خیلییی فضای سرسبزی دارد این جنگل قشنگ میشود حس کرد شب ماند کنار آن درخت آن قشنگ و با فضای از شرشرره هاییی از برگان درختان و آواز خوانی کبوتران …واقعااااا ارامشششش میدهد .
ان چشماااان قشنگ اهووو که خیلیی جذاب و خیره کننده است و حیوان اهلی مورد علاقه من که همین اهو است خداوند عمر طولانی نصیبش کند الهیییییی …
و چقدررر با انگیزه است این نشانه هاییی که بخاطر محیط ست شده برای آگاهی .
یعنییی هرقدر از زیبااییی ویدئو بگویمممم کم است
الهییی همیشه در پناه الله شاد سالم و ثروتمند باشید
چقدر لذت بخشه در همچین مکان زیبایی در این تریل رویایی یه اهو رو در چند قدمی خودت ببینی وجود این اهو صحنه رو ماوراطبیعی کرد تا قبل از دیدن سریالهای سایت همیشه بر این باور بودم که اهو و خرسها و …رو فقط تو کتابهای بخوانیم ابتدایی و در انیمیشن ها وجود دارن و نهایتش میگفتم تو یه باغ وحش تعداد بسیار محدودی ازشون هست خخخخ چقدر خوشحالم که این باور در وجودم نهادینه شد منم میتونم از نزدیک همچین حیواناتی رو ببینم بدون محافظ میله های قفسها..استاد منم هر بار میرم طبیعت همه ی اشغالهای اون اطراف و تمیز میکنم ولی تفاوت من و شما در اینه که من ساعتهای اخری که بخایم اون محل رو ترک کنیم این کار میکردم اونم با این باور که همه رو جمع کنم توی اتیش بسوزونم بااینحال الان درسی که از این قسمت از سفرنامه گرفتم اینه برای خودم و چیزهای که میبینم ارزش قائل باشم و به محض ورودم به جایی که اشغال داشته باشه اونجا رو تمیز کنم و باعشق به محیط اطرافم بنگرم
لطفا اگه تو جمع نشستی برو تو خلوت یا صدای تلوزیون زیاده خاموشش کن
با کلی معجزه ی خدا تو روز اول سفر توحیدیم اومدم براتون .
داستان سفرم رو از اینجا شروع میکنم که دیشب رفتم سوسن بخرم تو مسیر بخورم ،خدا گفت نخر تو جاده هست،گفتم نه نیست و 1 کیلو سوسن خریدم(اینکه گفتم نه نیست یعنی خدا تو بلد نیستی،تو اگه نیستی من بهتر از تو بلدم و بهت اعتماد ندارم)
این سوسن هارو داشته باشین تو ادامه کارش دارم.
صبح که افتادم تو جاده کلی با خدا صحبت کردم و بهش گفتم تو مواظب من و دلفین باش،من مهمان توام تو این سفر،نو میدونی که برای رشد خودم و لذت بردن و دیدنه زیباییهات و هم صحبتی با تو و خلوت کردن با تو اومدم مسافرت،پس همه چیز دسته خودته و این کلمه ی اینکه(من پهمان توام هرچی تو چنته داری رو کن واسم)خیلی حالم رو خوب میکرد.
ما زدیم به دله جاده و یه آهنگه شجریان که میگه(من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت،که اول نظر به او خیره ور شدم)
پلی کردم و لذت بردم و حسم خیلی عالی شد.
رسیدم به نورآباد ممسنی دیدم سر جاده انار میفروشن،چچچه انارایی!!!دون سیاه!
زدم کنار به فروشنده گفتم 4 دونه انار واسم بزار،اما برا اینکه جنسش رو بفروشه 8 تا گذاشت، گفتم 4 دونه بزار استفاده ندارم خودن تنهام!
دوباره 6 تت گذاشت و در نهایت تا همون حرفه خودم نشد نبردمشون (هدفم بیشتر کار کردن روی اعتماد به نفسم بود که قرار نیست من دلخواه تو باشم ،اون چیزیکه من نیاز دارم و میدونم برام کافیه رو استفاده میکنم)یه فضای سبزی بود چون از رانندگی خسته شدم زدم کنار که هم انار بخورم هم یه استراحتی کرده باشم.همین که اومدم پیاده بشم ذهنم شروع کرد که میخوای چکار کنی!
زشته بری یه پلاستیک برداری تو پارک انار بخوری ،دور و وریات چی فکر میکنن در موردت!
تو پارک هم 7،8نفر اون بالا نشستی بودن که با دیدنه اونها دیگه نجواها خیلی شدید تر شد که نبرو زشته!
اما من میدونستم اسم این سفر توحیدیه، یعنی نظر آدما برات مهم نباشن!
و با لذت نشستم 2 تا انار خوردم ،خداشاهده یکیش اینقدر اینقدر دون سیاه بود که طعمه گیلاس رو میداد!!!
خلاصه انارو نوشه جانم کردم،اومدم از جاده برم بیرون دیدم نوشته موزه ی نورآباد!
تو یه خیابون فرعی بود،گفتم میرم ببینم چیه.
رفتم و تو مسیر دو نفر استاده بودن ایستادم بهشون گفتم موزه کجاست!خندید گفت موزه نداره اینجا!
فقط خوبیش اینه که نزدیکه خونمونه کوچمون معروفه اصن چیزه خاصی تو موزه نیست ولی بازه برو خیابون دومی رفتم دیدم فقط یه نفر نشسته اونجا گفتم موزه چی داره نگاه کنم!؟
گفت دوتا پایه ستون داره یکیش دوره ی هخامنشیان و یکیشم ساسانیان رفتم نگاشون کردم و ذووووق کردم.
من چند بار رفتم تخت جمشید اما هیچوقت نمیشد به این نزدیکی،با این راحتی،تو این خلوتی و سکوت خودت تنها باشی و دوتا پایه ستون 2500سال پیش!!!
نشستم رو دوزانو و متعجب بودم که خدایا چطور امکان داره 2500سال پیش این ظرافت روی سنگ بکار برده بشه!!!
و لذت بردم و لذت بردم لذت بردم!(فهمیدم که به هیچ عنوان نباید طبق میل و دیدگاه بقیه آدم مسیرش رو تغییر بده! اگه من میخواستم به حرفه اون آقا که آدرس ازش پرسیدم برم اصلا نمیرفتم موزه و اینقدر کیف نمیکردم از دیدنه اون دوتا سر ستون.شاید اگه اون کنار من بود بهم میخندید که چطور دارم روی قوس و منحنی گل های روی سنگی که 2500سال پیش تراش داده شده دقت میکنم اما من لذت میبردم و بیشتر درک کردم که نظر هیچکس نباید برام مهم باشه چون هر شخصی علایق خودش رو داره)اومدم برم مسئول موزه گفت چرا از جاده ی دشت ارژن نرفتی اون که جاده اش بهتر بود!
گفتم میخواستم روستای بوآن رو ببینم.گفت الان که قشنگ نیست!
آلان فصلش نیست که!
گفتم به هر حال میخوام از اینجا برم.
از موزه زدم بیرون دیدم یه جوونی سوار اسب داره میاد،تو دلم برای شوخی با خودم گفتم اینجا دیگه خیلی موزه است با اسب تردد میکنن!تا اینکه پسره از کنارم با اسب رد شد دیدم دوتا عصا تو خورجینه اسبشه، نگاه کردم دیدم پاهاش از زانو به پایین قطع بود(فهمیدم هیچوقت نباید هیچکس رو قضاوت نکنم!حتی اگه ظاهر قضیه چیزی باشه که تو مطمئن باشی درسته موضوع بعدی اینکه این شخص چقدر قدرتمند بود که ننشست تو خونه تا یکی بیاد صبح با ویلچر بزارش دمه در عصر ببرش تو خونه!تو فکرشو کن هررررجا که میخواست سوار اسبش میشد و میرفت، واقعا تحسینش کردم)
خلاصه من اومدم تو جاده و رسیدم به یه آبشار کوچیک کنار جاده کللللی لذت بردم و رفتم بالای آبشار دیدم درخته گردو هست گفتم خدایا گردو بهم بده یه دونه،گفت مگه آبشار کن بود برات!بهش خندیدم گفتم ما را به خنده انداختی!
تتو ثروت و نعمتهات بییینهایته!
به خدای واحد قسم همین از ذهنم گذشت دیدم صدای شکسته شدن زیر پام اومد دیدم یه گردو زیره پامه شکوندم و خوردم گفتم یکی دیگه بهم بده!اما همراه با این درخواستم خودم هی چشم چشم میکردم که گردو پیدا کنم وقتی پیدا نکردم اومدم که بمر دیدم یکی دیگه هم کنار جوی آب بود (رها کن!
اگه از خدا میخوای رها کن دیگه نگران باش!
تا زمانی که من چشم چشم میکردم برا گردو ،گردو نمیدیدم اما همینکه رها کردم بهم داد،درسته زبونی از خدا خواستم و بهش سپردم اما دلی نسپردم!)
زدم تو جاده و تو مسیر دیدم یه درخت بزرگ با برگای قررررمز هست اینقدر ذوق کردم که نگو زدم کنار و شروع کردم به پیاده روی تو کوه و کمر تا رسیدم به درخته وقتی دیدمش ایییینقدر لذت بردم و یه باد نازی میومد و همینکه باد میومد کلللی برگ ازش میریخت دیدم عه!این درخته بن هست و چندتا بن چیدن ازش و خوردم و حال کردم دوباره شروع کردم به قدم زدن دیدم جلل خالق!، درخته سوسن یا همون زالزالک جلومه و کللللی هم زالزالک داره گفت یادته دیشب بهت گفتم زالزالک نخر تو جاده هست!گفتی نه نیست من بهتر میدونم!خواستم بهت بگم من بهتر از تو میدونم، خلاصه زالزالک های خدا رو خوردم در حالی که زالزالک های خودم تو یخچال دارن خراب میشن و یادم رفت بیارمشون(همیشه ظاهر قضیه و چیزی که تو داری میبینی قطرهای در برابر دریاست در برابر علم خدا و تسلیم بودن نهایت افتادگی در نزد خداست!تسلیم بودن یعنی چشم گفتن به امر خدا حتی اگه ظاهرش به ضررت باشه)
اومدم دوباره تو جاده رسیدم به یه سرازیری و دوتا کوه خیییییلی بزرگ شبیه 7 که یه جاده ی خاکی مییییرفت تا آخر!اما شیب کوه ها ملایم بود و شخم زده بود،بهم گفت دوربین گوشیتو بردار و فیلم بگیر!
شروع کردم فیلم گرفتن گفت برو تو جاده خاکی،رفتم چند دقیقه رفتم گفت بزن کنار،زدم کنار پیاده شدم و شروع کردم پیاده رفتن که یهو یه برگ جگری رنگ،به اندازه ی کف دست،با یه همون چیزایی که زنبورا میخورن ازش اسمشو بلد نیستم وسطش بود،و یه زنبور داشت از شهدش میخورد!
بهم گفت ما حتی روزی این زنبور رو تو این کوه و بیابون میدیم من قققققفل کردم!!!
گفتن آخه!تو این جاده بگی بزن کنار،بگی اینجا وایسا،بگی از اینجا برو که این گل رو نشونم بدی!!!
خم شدم گل رو بوسیدم و جالب اینجاست تو اون کوه هرچی من رفتم و نگاه کردم هیییییچ گلی نبود!!!نگاهش میکردم و بهش میگفتم نه دلم میاد با خودم ببرمت،نه دلم میاد ازت جدا بشم.
اما سلام من رو یه خالقت برسون و بهش بگو ممنونم ازت و کمکم کنه از شکرگزارانت باشم و واقعا دلم تنگ شده بود برا اون فضا(قطعا هدایت شما بر ماست)بلاخره رسیدم شیراز و اومدم هتل چمران رو که 5 ستاره است رزرو کنم با هزینه شرکت فولاد و تو مسیر از نمای بیرونش فیلم گرفتم.
نشستم تو لابی و حدود 1 ساعت هرررررکاری میکردم نمیشد اتاق رزرو کنم تا اینکه بیخیال شدم و یه هتل 3 ستاره نقریبا بی کیفیت گرفتم.البته چون خسته بودم اصلا چک نکردم که امکانتش چیه و کیفیتش چطوره
وقتی از هتل چمران زدم بیرون همش از خودم میپرسیدم که چرا این هتل چمران اوکی نشد!؟چه پیامی داشت این!؟(قلبم بهم گفت چون میخواستی فیلم هتل رو نشون بقیه بدی بگی من فلان هتل خفن رو رفتم،چون خواستی به رخ بقیه بکشی، چون مغرور شدی)و گفتن آره راست میگه همینه.
خداروشکر میکنم بابت این روز بییینظیر و پر از الهام و آگاهی.
ایشالا ببینمتون و بشخصه از نزدیک چیزایی که اینجا مینویسم رو نشونتون بدم.
و چه سعادتی نصیب ما شده تو این پاییز قشنگ خدا که شاگرد توحیدی استاد پا گذاشته به شهرمون و چقدر خوش به حال منه که در شهری هستم که رگه های توحید هم تا اینجا کشیده شده
داداش ابراهیم چقدر به موقع اومدی شیراز
ی نگاه کن به آسمون شیراز ببین ابرها چی دارن میگن؟؟؟دقیقا همین ابرها دارن از قدرت زیبایی این خالق بی همتا صحبت میکنه
دیگه طوری شده اطرافیان هرکی منو میبینه میگه ساناز ی نگاه بنداز تو آسمون دیگه اینا هم دارن این خالق یکتا رو پیدا میکنن.
روزهای قشنگی اومدی شیراز. تا 18 آبان تمام اماکن تاریخی رایگانه به تک تکشون سر بزن و سلام منو برسون.
صبحانتو ی سر برو طبقه 23 هتل چمران نزدیک به شونصد مدل صبحونس منو آزاد.
شبت هم برو باغ رستوران شهرزاد موسیقی ازاد و فضای فوق العاده دنج و شیک. فست فود برو گابریک تو بلوار دکتر حسابی برو ته باغ بشین میز شماره 30 بگو ساناز اینجا هزار بار نشسته و کامنت نوشته استیک مرغ بخور و سالاد سزار گریل.
همبر و کباب ترکی برو خیابان انوری فست فود 110.
یادت نره تو خیابون ارم پیاده روی کنی و اسمون نگاه کنی. کوچه باغای قصردشت هم ی سر بزن.
امیدوارم سفر بالذت و پر از اتفاقات عالی داشته باشی و کلی بهت خوش بگذره.
امیدوارم با هدایت های خدا از امروز به بعد دیگه نباشه.
مدتیه هر روز صبح از خدا میخام ، خدایا هدایتم کن براه راست
خدایا میخام نحوه نگرشم به دنیا بشه اون نگرشی که درسته ، بشه اونی که باید باشه.
نحوه نگرشم به خودم به خدا به دنیا به قانون
بشه مثل نحوه نگرش سلیمان
به جرات میتونم بگم تو این دو هفته ترمزهایی در وجودم کشف و رفع شده که تو تمامپنج سال گذشته آرزوشو داشتم
ترمزهای سنگین هااااا
یکی از اونها این بود که چرا من باید به تواناییهام افتخار کنم؟
چرا طبق دوره احساس لیاقت باید به دست اوردهام افتخار کنم؟
حدود یک ماه پیش اومدم کل ریشه های غرور رو بررسی کردم
و دیدم غرور هیییییچ ارتباطی به اون چیزی که ما فکر میکنیم نداره
کامنتهای بسیار کاملی در موردش نوشتم که اگر بخونی کل موضوع برات باز میشه
الان که نتونستی هتل پنج ستاره بگیری و فکر گردی مغرور شدی دلمگفت باید این نکات رو بهت بگم.
علت غرور نیست ابراهیم جان.
علت اینه که ذهن ما اجازه نمیده ما کاریو انجام بدیم که در اعماق ذهنمون داریم باهاش میجنگیم.
دیروز در پی سوالم که از خدا پرسیدم چرا من باید به تواناییها و دست آورد هام افتخار کنم خدا گفت برو ریشه کلمه فضل رو بررسی کن
و من هم گفتمچشم.
مدتیه از خدا خواستم که خیلی آسون منو هدایت کن.
من حوصله حرفها و کامنتهای فلسفی و عارفانه و سخت و صقیل رو ندارم.
اگه محمد بیسواد بود و فهمید، منم باید بفهمم .
اگر سخته نه اینکه من نمیفهمم بلکه یعنی اینکه من تو گمراهی هستم و این جواب سوال من نیست
خلاصه ریشه فضل رو سرچ کردم و دیدم صد و بیست بار در قرآن تکرار شده
نحوه درک من از قرآن اینطوریه که من فقط اون آیه رو نمیخونم ،برای اینکه درکم از موضوع کامل بشه کل اون سوره ای که اون کلمه در یک آیه اش اومده میخونم و نکاتش رو مینویسم تا بفهمم داستان چیه.
وقتی دیدم صد و بیست تا ریشه اس گفتم خدایا قرار یود آسون هدایت کنیها ، داری شلوغش میکنی عزیزم.
، گفت برو از اولی شروع کن غر نزن
اولی سوره نمل بود.
تمام اینا رو گفتم تا برسم به اینجا ابراهیم جان:
برو سوره نمل رو بخون
برو ایات مربوط به سلیمان رو بخون
فضل چیه ؟
فضل همون تواناییهای ماست
همون استعدادهای ما
همون نقاط برتری ما نسبت به بقیه
همون جیزی که برای من معماریه
برای استاد درک قانونه
برای ساناز عزیز که الان کامنتشو خوندم فروشه
خدا میگه ما به داوود و سلیمان علم دادیم
که در واقع طبق آموزه های دوره دوازده قدم ، خدا نداده، سیستم داده ، سیستم هم شانسی نداده ، داوود و سلیمان خواستن و خدا داده
یعنی اون چیزی که همه میگن خدا داده نیست
در واقع داوود و سلیمان کسبش کردن
در ادامه میگه
اونها ( داوود و سلیمان ) گفتند خدایا شکرت که ما برتری و فضیلت داریم بر بسیاری از بندگان مومنت
آقا من اینجا هنگ کردم
گفتم اااااا
سلیمان ، الگوی ثروت در تمام قرآن، خیلی شیک و راحت داره میگه بله ما برتری داریم بر مومنان
برتری بقول سارای عزیز یعنی نقطه برتری
یعنی من علم دارم و این علم همون فضله و این فضل نقطه برتری منه
مثلا من معمارم
باید مثل سلیمان بگم خدایا شکرت که من برترم از مردم در زمینه معماری
سلیمان نه تعارف کرد نه تواضع به خرج داد ته فروتنی دیده میشه تو حرفش
خیلی محکم گفت خدایا شکرت که من این برتری رو دارم.
اینجا برام منطقی شد که چرا باید بدون تواضع بدون خودکم بینی خیلی راحت بلد باشم توانایی خودم رو ببینم
این یه ترمز بود.که واقعا بخاطرش خیلی به خودم ظلم کردم
اکه معنای غرور رو مطالعه کنی ابراهیم جان میفهمی کلا غرور یه معنی دیکه داره
سلیمان داره میکه اااای مردم ببینید من این علمو دارم
ااااای مردم ببینید من معمار خفنیم
ببینید ساناز عجب فروشی میکنه
اکر من دنبال ثروتم الگوم باید سلیمان باشه
نه اونچیزی که عوام در مورد غرور میگن
تازه در ادامه سلیمان میگه اییییی مردم ببینید من هرررر چی میخام ( کل شی ) دارم
اینارو میگه
ولی خودش میدونه همه اینها از فضل خداست
فضل خدا هم شانسی و رندومی نیست
اینارو داره چون خودش خواسته و بدست آورده
خدا داده ها ، ولی یه روزی خودش خودشو لایق دونست که گفت به من ثروتی بده که تا حالا به کسی ندادی.
ابراهیم جان اون چیزی که باعث شد تو نتونی تو هتل پنج ستاره اتاق بگیری غرور نبود فیلم گرفتن و نشون دادن به بقیه نبود
بلکه اون احساس بد و احساس گناهی یود که فکر میکردی قرار با نشون دادن فیلم اون هتل تو رو از خدا دور کنه.خود خدا داره الگو میده میگه ببین سلیمان گفت ای مردم ببینید من چه تواناییها و چه دست آوردهای دارم
و طبق قانون ، ذهن برای محافظت از تو در برابر این احساس بد بهت احاره نداد اتاق بگیری.
ابراهیم جان برو تو اون هتل ، اتاق بگیر ، فیلمهم بگیر ، به همه هم نشونبده ، بگوووو ااااااای مردم ببینید من چه پست خفتی دارم
ببینید سازمان برای منِ ابراهیم چه بریز و به پاشی میکنه
ببینید من چقدر خفن و ارزشمندم
ببینید من همه چی برام فراهمه.
هر جا ذهنت خواست حرف مفت بزنه بگو ساکت . سلیمان گفت منم میگم خوبشممیگم تازه بیشتر ازون هم میگم
ولی بدون که هذا من فضل ربی
نیاز نیست وقتی داری به بقیه میگی مدام تو جملاتت بگی اینو خدا داده
مثل سلیمان که نگفت
اون تو دلش میدونه خدا داده
ولی میگه اییین توانایی منه
این دست آورد منه
همممممممه چی دارم
این هم یک خرنز بزرگ دیگه بود که واقعا برام منطقی شد که من اشتباه میکردم
و اما بعدی
یکی دیگه از ترمز هام همین بود که من همه چیزو سخت بهش میرسیدم و این برام شده بود یه فضیلت
اما اونجا که گفتم صد و بیست تا ریشه برای فضل اومد
با اون مدل خوندن من یکهفته کار میبرد
خدا گفت برو بخون
و سوره نمل اولین سوره بود
خدا گفت ببین من به حرفت گوش میدم
تو دنبال الگوهای سلیمان بودی منم تو اولین سوره سلیمانو آوردم جلو چشمات
گفت اونچیزی که باید میفهمیدی فهمیدی حالا بقیه شو اگر دوست داشتی بخون
در ادامه یه نکته ای هست در مورد آسانی
سلیمان میگه تخت ملکه صبا رو برام بیارید
یه جنی میگه تا از روی تخت پاشی من برات میارم
ازون طرف یکی دیگه میگه من تا پلکنزدی تخت ملکه رو برات میارم
و ازونجایی که جناب سلیمان خوب قانون رو درککرده بوده
میگه پس تو بیار
یعنی پاشدن از تخت مثلا ممکنه سه ثانیه طول بکشه
ولی سلیمان میگه تویی که به اندازه یه پلک زدن زمان نیاز داری برام بیارش
این همونیه که استاد میگه
همیشه میگه ازین هم ساده تر.
حتی باورهای سلیمان اتقدر قوی بوده که بین پلک به هم زدن و سه ثانیه ، آسون تره رو انتخاب میکنه
من دقت کردم و سلیمان رو با بقیه پیامبران مقایسه گردم
دیدم تمام پیامبرا سختی میکشیدن هی دعوت میکردن هی نادیده گرفته میشدن
هی اذیتشون میکردن
کسی واسه حرفها و هدایتهاشون ارزشی قاعل نمیشده
تهدید میشدن کشته میشدن
مثلا قوم ثمود میگن اگر زیاد حرف بزنی با بقیه دست به یکی میکنیم خودتو خانوادتو میکشیم بعدشم همگی باهم میزنیم زیرش
ولی سلیمان اهل این برنامه ها نبوده
نامه میزنه به ملکه صبا
از موضع قدرت
با صلابت
با شکوه
هیچ نشانی از تواضع و فروتنی هم در برابر بقیه مردم نشون نمیده
تواضع درونیه
ملکه صبا خودش کلی تاج و تخت و قدرت و عظمت و سپاه جنگاور داشته
نامه میزنه میگه یا تسلیمپروردگار من میشی یا با تمام سپاه ام با تمام قدرتم یه جوری میام بالا سرت که با خفت و خواری ازون جایی که هستی بیرونت میکنم
این آیه رو که میخوندم کییییییف کردم
گفتم دمت گرم
نوش جونت سلیمان
بقیه پیامبران التماس میکردن
سلیمان شاخ و شونه میکشه.
چون هم علمش رو داره هم قدرتش هم ثروتش و هم سپاه اش رو
اقاااا تو علم و حکمت رو درک کن
دنیا جرات نمیکنه جلوت نفس بکشه
ملکه صبا هم میاد و تسلیم میشه
به همین سادگی
نه جنگی نه کشت و کشتاری نه خونریزی
با یه نامه محکم از موضع قدرت
این یعنی سادگی.
این یعتی درک و استفاده از قانون
حالا ما میخایم دو تا عکس از یه هتل زیبا به بقیه نشونبدیم تن و بدنمون میلرزه که این یعنی غرور و الان دیگه مغرور شدم خدا میزنه نصفم میکنه
کدوم غرور بابا
آقا من یکی گفتم چند روزه
من میخام سلیمان بشم
من باید سلیمان بشم
حقمه
لیاقتشو دارم
دارم برای رسیدن به اون درک شب و روزمو میزارم و بابتش بها پرداخت گردم
باید بشم سلیمان
تازه نه سلیمان
بهتر از سلیمان
ابراهیم جان کامنتت بسیار زیبا بود و از خوندنش گلی لذت بردم و احساس کردم باید این کامنت رو برات بنویسم
سلام به شما اقا حمیدرضای عزیز بابا دسخوش بابا دم شما گرم ممنونم ترمزاتونو پیدا میکنین و به ماهم میگین الان ساعت دو بیست دقیقه شبه و ایمل برام اومد شما پیام کذاشتین منم با خشحالی اومدم خوندم اول چشام گرد شد. عع خدا این همون همون ترمز منه که فکر میکردم کار درستی میکنم عاشق اینم بیام به بقیه بگم من فلانچیزارو انقدر خریدم یا مثلا با عشقم سوار تلکابین وی آی پی ک قیمتش خیلی بالا بود شدیم اینارو میگفتم به بقیه ولی حسم بد میشد طبق قانون میخاستم بگم توجه کنم تا جذب کنم ولی ته دلم یکجوری میشدم الان میفهمم برمیگرده به کودکی ک بهم میگفتن داشته هاتو بکسی نگو میشع پز دادن شاید طرف دلش بخاد دلش بشکنه….
الان شما این پیامو دادین هنوز نتونستم خوب درک کنم کلی باید فکر کنم تا مغزم بتونه هضمش کنه کلی ازتون ممنونم سوال برام پیش اومد من حتی تو سایتم اتفاقات خوبو مینویسم همون حس میاد سراغم که دارم پز میدم الان کلا گیج شدم الان این حسو دارم که مثلا نوشتم تلکابین (از دستی نوشتم تا منظورمو متوجه بشید) مثلا پز دادم ولی میخام اینو بشکنم این باور از اینستا میاد هرکی خوشحالیشو پست کرد من کلی کامنت میخوندم که طرفو مسخره میکردن و غیره ولی امشب با هدایت خدا و کامنت عالی شما یکی از تضادامو فهمیدم اگر میتونین بیشتر توضیح بدین تا بتونم قشنگ درک کنم هضم کنم فرق پز دادن یا غرور یا لیاقت که شما گفتین میدونم همش درونیه و بستگی به طرز فکر خودم داره ولی بازم دوست دارم بیشتر درموردش بدونم ممنون میشم
چقد زیبا مینویسین چقد رون چقدر ساده نمیدونین هر بار که کامنتهاتون رو میخونم هنگ میکنم بخاطر راحتی بیان و نوشتارتون اینقد رون و و ساده مثال میزنین که قلبم مالامال از عشق میشه
حقیقشو بخواین اول کامنتهای ساراجان رو باز کردم تا بخونم دیدم در پاسخ به شما میخان بگن و من میومدم بالا که اول کامنتتون رو بخونم بعد پاسخ ایشون
اقا حمید واقعا تحسینتون میکنم هم شما هم ساراجان هم اقا ابراهیم و سعیده جان و همه و همه ای که اینقد قشنگ دارن رو خودشون کار میکنن و تمرکز گذاشتن و میذارن و اینقدر توحیدین وقتی میام و کامنتهارو میخونم نمیتونم تحسین نکنم ،الان که دارم مینویسم قلبم هنوز داره میزنه از عشق از پاسخهای شما و دوستان
من همیشه از قدیما دنبال پاسخ بودم و این خواسته اینقد زیاد بود که الله مهربان هدایتم کرد به این سایت و این جمع دوست داشتنی و درس گرفتن تامل کردن الگو گرفتنو ..
فقط از خدا میخوام که روز به روز درک و اگاهیمو بیشتر کنه و ظرف وجودیم رو بزرگ و بزرگتر تا بتونم قوانین بدون تغییر خدارو بهتر درک و فهم کنم و از لحظه لحظه اش لذت ببرم و عمل کنم تو زندگیم
بازم ازتون بی نهایت تشکر و قدردانی دارم و تحسینتون میکنم که باعث میشین مطالب رو راحتتر و جامعتر درک کنم و عمل کنم.
سلام مجدد به شما اقاحمیدرضا . اومدم کامنتم رو بخونم دیدم بجای اسم شما اسم اقا ابراهیم رو بردم. گفتم بیام عذرخواهی کنم ،من اسم رو اشتباه نوشتم چون قبلش داشتم کامنت اقا ابراهیم رو میخوندم. از جابجایی اسم ها چشم پوشی کنین . سپاس از شما
ازخوندن کامنتت خیلی لذت بردم نه یکباریلکه سه چهاربارخوندمش وهرباربعضی جاهابرمی گشتم اون پاراگراف رومجددامی خوندم مطمئنم بازهم روزهای دیگه خواهم خوندچون شمابادلیل ومدرک ازقرآن اونم اززندگی ونحوه نگرش سلیمان نبی دارین ازقانون صحبت می کنین واینکه بایدهرچیزی روباتوجه به قدرت وتوانایی هام ازخداطلب کنم اونم باآسانی وراحتی .
کاملا درسته من نیازمندم وخداوند بی نیازه ولی همین نیازمندی ام ازخدا روبایدجوری درخواست کنم که لایقش هستم به عنوان بنده ارزشمند وبالیاقتش ازش درخواست نعمت وبرکت وفراوانی بکنم باورکن احساسم هم خیلی خوب میشه اصلایک احساس لذت بخشی بهم دست میده که نمیتونم حتی کامنت بچه هابی که ازموضع ضعف وناتوانی ازخدادرخواست می کنند روبخونم چون بلافاصله احساسم منفی میشه
برادرعزیزدرسی که امروزازشماگرفتم سرلوحه درخواست هام برای بدست آوردن نعمت هاوزیبایی های بیشتردرزندگی قشنگم وپرازتوانایی هام ، قرارخواهم داد ودراین راه همیشه دراحساس خوب خواهم بودولاجرم اتفاقات خوب هم خواهدافتاد
ازت بی نهایت سپاسگزارم برای این جواب عالی ،منطقی وبر اساس قرآن
نمیدونم باور میکنی یا نه،همین چند دقیقه پیش داشتم به جلسه 4 قدم2 گوش میدادم،دقیقا به جایی رسید که استاد داشت از راحتی کار سلیمان میگفت که چطور همه چیز در خدمتش بودند…بعد یک شرایطی پیش اومد نتونستم فایل رو بیشتر کنم،گفتم اوکی،حتما تا همینجا فعلا بسه!
الان هدایت شدم به خوندن این کامنت شما…چنان صحبت های استاد و این پاسخ و سرچ قرآنی شما،توی ذهن من جفت وجور شد و سرجاش نشست که الان میفهمم چرا باید فایل رو فعلا تا همینجا گوش میکردم…
بینهایت از شما و از قلب سلیمت سپاسگزارم و برات بهترین هارو آرزو میکنم،ممنونم برای تموم پاسخ های توحیدی که به بچه ها میدی،هر کدومش یک چراغی که مسیر مارو روشن وروشن تر میکنه . . .
جناب ثانی من دیشب هدایت شدم به این کامنت شما و بسیار لذت بردم ازش و یکسری مسائل برام روشن شد. بسیار ممنونم ازشما.
دوست عزیز یسوالی دارم و میخوام نظر و درک شما را در مورد سوالم بدونم چون بدنبال درک این موضوع هستم و دیشب اومد توی وجودم که سوالمو هم از شما بپرسم هم از آقای احمدی بزرگوار.
واما سوال مدنظر من:
دیدین میگن برای دریافت خواسته ها و آرزوهاتون شبیه بچه ها بشین و یا به گفته حضرت عیسی تا شبیه بچه ها نشین به ملکوت خدا راه پیدا نمیکنید.
من یه خواهرزاده دارم وقتی چیزی میخواد اونقدر پشت سرهم تکرارش میکنه و گیر میده به آدم تا به خواستش برسه وهیچ چیزی نمیتونه جلوی درخواستش را بگیره مثلا دارم غذا درست میکنم میاد مدام میگه خاله بیا بریم باهم بازی کنیم میگم باشه عزیزم صبرکن غذامو آماده کنم. میگه باشه حالا بیابریم بازی بعد غذا آماده کن.
باز میگم خب اونموقع دیروقت میشه برای آماده کردن غذا.
میگه میدونم دیر میشه ولی حالا اول بیا بریم باهم بازی کنیم
باز مثلا بگم مگه نمیبینی دستم بنده میگه آره میدونم ولی طوری نیست حالا بیابریم باهم بازی کنیم.
خلاصه کاری میکنه که واقعا آدم تسلیمش میشه و اون به چیزی که میخواد میرسه و کیف میکنه انگار خدا دنیا را بهش داده. این تا اینجای کار
حالا از اونطرف قضیه رهایی هست.
که خواستت را مطرح کن و دیگه رهاش کن.
درصورتیکه میبینم بچه ها اصلا رهایی را متوجه نمیشن و اونقدر درخواست میکنن تا بالاخره برسن به اون چیزیکه میخوان.
و حالا سوال من درباره ارتباط این دوتا موضوعه بهم هست. میدونم هردوش درسته و دوست دارم ارتباط بین این دو را درک کنم.
چون یبار دوسه ماه پیش سر یه مساله ای که یکمرتبه برام پیش اومد انگار واقعا مثل بچه ها شدم. و گیر دادم بخدا که مگه نگفتی هرچی میخوای بخودم بگو الانم اینو میخوام من نمیدونم چجوری چطور فقط میخوام. یعنی باورتون نمیشه واقعا عین بچه ها شده بودم و از غروب که اون مساله پیش اومد و من شدم یه بچه فردا ظهرش انجام شد برام حتی خیلی بیشتر از اونچه که میخواستم هم انجام شد.
حالا دوست دارم آگاهانه برسم به درک و ارتباط این دوموضوع بهم دیگه.
ممنونم میشم اگر آگاهی و درکی درمورد سوالم دارین برام مطرح کنید
چقدر جالب که من چند روز پیش به یک چنین مفهومی در قرآن رسیدم
مفهوم تضرع از ریشه ض ر ع
اگر دوست داشتید این کامنت و پاسخ هاشو بخونید.
انگار این جیزی که شما گفتید، یعنی بچه شدن برای رسیدن به خواسته دقیقا همینه که خدا گفته:
abasmanesh.com
و اما در مورد رهایی
من فکر میکنم اکثر ما رهایی رو درست متوجه نشدیم
رهایی به معنای بیخیال شدن و دست کشیدن از هدف نیست
رهایی از توکل میاد
توکل چیه ؟
من قبلا نگاهم به توکل ،یه نگاه احساسیِ گوگولیِ این شکلی بود
اما توکل یعنی ایمان و یقین به جهانی که قانونمنده.
یعنی یقین به قوانین بدونتغییر جهان
توکل اصلا یه بحث معنوی و مذهبی نیست
توکل به قول استاد در قدم سوم جلسه چهارم :
یعنی اینکه بپزیری هر کسی هر جایی که هست جای درستشه ، یعنی قوانین دنیا ثابته ،و من در این لحظه کاملا عادلانه تو این شرایط هستم
اونی هم که تو همین هوای سرد کارتن خوابه کاملا عادلانه تو اونشرایطه اونی هم که تو قصرش زندگی میکنه کاملا عادلانه داره لذتمیبره
توکل یعنی این
رهایی یعنی بدونی دنیا قانون داره و کاملا بینقص عمل میکنه
ببینید مثلا چون من همین الان چای دم کردم مثال همین چای رو میزنم
رهایی یا توکل یعنی من چایی دم میکنم و از آشپزخونه میام بیرون و میرم سراغ بقیه کارهام.
این به معنای دست کشیدن از خوردن چای یا آماده سازی چای نیست که ،
یعنی من یقین دارم چای برای دم کشیدن احتیاج داره تت به فرایندی رو طی کنه
تازه اینم میدونم اگر چای خارجی دم کنم ده دقیقه زمان نیاز دارا
ولی مثل الان اگر چای طبیعی ایرانی دم کنم باید پنجاه دقیقا صبر کنم تا چای دم بکشه
اصلا کل تلاش ما رسیدن به درکهمین قوانین دنیاست
وقای بدونی که تو مراحل آماده سازی چای رو انجام دادی و طبق قانون باید اجازه بری جای دم بکشه دیکه رها هستی ،دیگه هر دو دقیقه یکبار نمیگی جرا دم نکشید ؟ پس چرا رنگ نداد ؟ پس کو عطرش ؟
میری به کارهای دیگم میرسی
از خوردنچای که دست نکشیدی ،ولی دیگه نگران هم نیستی ،و تازه یقین داری که پنجاه دقیقه دیگه یه چای خوش عطر ایرانی با اون بوی بینظیرش قرارِ که بخوری
این یعنی رها هستی
یعنی توکل داری
یعنی یقین داری به نتیحه ای که هست باید باشه و قطعا رخ میده حتی اگر در این لحظه هییییچ اثری از رخ دادنش وجود نداشته باشه
ممنونم که کامنت منو خوندین و با محبت جواب منو دادین.
خیلی لذت بردم از پاسخی که دادین بخصوص مثال چایی که مطرح کردین خیلی خیلی حس خوبی بهم داد.
جناب ثانی عزیز حدود دوهفته اخیر هدایتهای زیادی در مورد مساله رهایی از جانب خداوند دریافت میکنم و دقیقا همینی هست که شما مطرح کردین. تمام گفته های شما توی هدایتهایی که خداوند به وجودم جاری میکرد بود. و گفته های شما بازم مهر تاییدی بود برای اون آگاهی ها. ولی راستش هنوز به درک مثل بچه شدن نرسیدم. اون لینکی که برام فرستادین را هم خوندم ولی هنوز نتونستم درکش کنم. ممنون میشم اگر برام توضیح بدین.
جناب ثانی عزیز چقدر مشتاق اینم که بتونم دوره 12 قدم، احساس لیاقت و روان شناسی ثروت یک را تهیه کنم.
شبی که اولین کامنت را برای شما نوشتم خدا هدایتم کرد که تمام کامنتهای شما را داخل سایت بخونم و نمیدونید با خوندن اونها چه پرده هایی که از جلوی چشمام کنار رفت. حدودا 3 شبانه روز من مشغول خوندن کامنتهای شما بودمو چقدرررر لذت بردم و حیف که اون محصولاتی که شما داشتین را من نداشتم و دسترسی نداشتم به کامنتهای اون محصولات که نوشتین. انشااله بزودی بلطف خداوند در مدار دریافتشون قرار بگیرم.
قبل از هر چیز این نکته را بگویم که من جواب شما را اینجا میدهم چون که وقتی که نیت کردم که جواب شما را در قسمتی که برایم پاسخ گذاشته بودید ، بدهم ؛ گزینه پاسخ را در انتهای کامنتتان مشاهده نکردم و گفتم که در اینجا جواب شما را بدهم…
اول از همه سپاسگزارم از شما بابتِ لطفُ و محبتی که نسبت به متن هایِ نوشته شده توسط من دارید…
و دوم از همه ؛ لازم است این را بگویم که عذرخواهی من را بابت تاخیر در جواب ، پذیرا باشین زیرا که تا احساسم زیبا نباشد ، به خودم اجازه نوشتن نمیدهم که البته درکنار این مساله ؛ مشغله هایی که در زندگی شخصی و کاری خودم دارم ، مَزید بر علت میشود تا نتوانم که بلافاصله پاسخگوی شما باشم….
سوالی که شما پرسیدید ، ساعتها من را به فکر فرو برد که بابت این امر سپاسگزار شما هستم و سپاسگزار خدایی هستم که در زمانی که تقسیم کننده و توزیع کنندهِ رزقی از جنسِ توفیقِ تفکر برای جهانیان بود ، این توفیق را روزی من کرد که در این سوال تفکر کنم و….
…وَمَا تَوۡفِیقِیۤ إِلَّا بِٱلله…
…و توفیق من جز به دستانِ خدا نیست…
[سوره هود ٨٨]
وقتی که به عظمتِ فرمانروایِ کیهان نگاه میکنم ، به ناچیز بودن و نادانی و ناتوانیِ خودم در برابر این حجم از عظمت بیشتر و بیشتر پی میبرم و اقتدا میکنم به این انسانِ الهی و همچون او چنین دعایی را زیرِ لب زمزمه میکنم که….
…وَ وَفِّقْنِی لِلَّتِی هِی أَزْکی…
…و به پاکیزهترین روش مرا توفیق ده…
[حضرت سجاد علیه السلام ، دعای بیستم صحیفه سجادیه]
آری ، وقتی که هیچِ هیچِ هیچ بودنم را در برابر پادشاه عالم ملاحظه کنم ، پناه میبرم به تنها سرمایه زندگی ام که آن هم دعاست ، زیرا که خودِ خودِ خودش فرموده است که…
و هر گاه بندگانم از از تو در مورد من سوال کردند به آنان بگو که من نزدیکم….
[سوره البقره 186]
خب اگر که او فَإِنِّی قَرِیبٌ است ، پس چرا من بوی او را احساس نمیکنم؟؟!!
شاید بوی تعفنِ شرک و ناپاکی های وجودِ من حجابی شده است بین من و او تا نتوانم بوی او را استشمام کنم ، پس توبه میکنم و به استعانت از خودِ خودِ خودش تلاش میکنم تا پاک شوم…
پس تلاش میکنم تا تک تک اعضای بدنم را پاک پاک پاک کنم
مثلا تلاش میکنم تا قلبم را از کینه و رنجش و گوشم را از شنیدن سخن های غیر الهی پاک کنم…
تلاش میکنم تا حنجره ام را گفتن کلام های غیر الهی سم زُدایی کنم…
تلاش میکنم تا پاهایم را از رفتن به دورهمی های هایی که جز خسارت چیزی برایم به همراه ندارد ، مصون و محفوظ نگه دارم…
تلاش میکنم تا…(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
آری ، تلاش میکنم تا ذره ذره وجودِ خودم را پاک کنم زیرا که…
واااای که چقدر گنجِ مخفی نهفته شده در کلمه “الۡمُتَطَهِّرِینَ” ، دیوانه کننده است….
در قرآن واژه ای داریم با نام “الۡمُطَّهِّرِینَ” به معنای پاکیزگان و واژه ای دیگر با عنوان “الۡمُتَطَهِّرِینَ” بنام پاکی طلبان ، یعنی آنهایی که در جستجوی پاکی هستند…
حال گنج مخفی در کلمه “الۡمُتَطَهِّرِینَ”ی که خدا آنان را دوست دارد ؛ چیست؟؟!!
یعنی تو فقط با یک نیت صادق و درخواستِ عاجزانه به پیشگاه خدایی برو “یَعۡلَمُ مَا فِی قُلُوبِکُم” است تا نیتِ صادق و عجزُ و فقرِ تو را ببیند که واقعا آمده ای که تا با تمام وجود تغییر کنی تا خودِ خودِ خودش دست به کار شود و صفر تا صد وجودت را سم زُدایی کند از هر چه ناپاکی است….
یعنی تو با این ذکرِ مقدسِ “من نمیدانم و تو میدانی” و “من نمیتوانم و تو میتوانی” به پیشگاه پادشاه عالم برو و جهت پیشکشی به محضر این پادشاه قدرتمند ، هدیه ای از جنسِ ناکامی های و ناتوانی ها و نادانی های گذشته ات را که حامل این پیام است که “ببین خدایا ، چقدر تلاش کردم و نشد و دیگه خسته شدم از راه هایی که رفتم و اکنون آمده ام تا تو آن ها را درست کنی” ؛ تقدیمش کن تا خودِ خودِ خودش دست به کار شود و تمامی گره ها و انسدادهایِ وجودت را برطرف کند…
همین دیگه ، این عاجز شدن به درگاه خدا معجزه ها میکند ، زیرا که بر سر در حریم الهی نوشته اند که…
معجزه مخصوص عاجزهاست همان کسانی که در بارگاه الهی فروتن هستند
آری ، باید عاجز شویم تا معجزه را ببینیم همانگونه که برای حضرت موسایی شد که با ندای “رَبِّ إِنِّی لِمَاۤ أَنزَلۡتَ إِلَیَّ مِنۡ خَیۡرࣲ فَقِیرࣱ” به بارگاه الله یکتا رفت و …
پس باید عاجز شد و با این بیت مقدس حافظ خود را به وارد حریم الهی کنیم که…
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رَحمی
که جُز وِلایِ تُواَم نیستْ هیچْ دست آویز
پس باید پاک شویم تا به لقاء الله برسیم و وقتی که به لقاءالله برسیم ، جواب تمامِ سوالهایمان از درونمان شروع به جوشیدن میکند….
همه اینها را گفتم تا این شاه کلید را به خودم و شما شهلا خانم بزرگوار و هر کسی که در مدار خواندن این نوشته است تقدیم کنم که….
وقتی به لقاءالله برسیم جواب تمامی سوالهایمان از درونمان شروع به جوشیدن میکند…
مسلما آن جوابی که از درون شهلا خانم میجوشد ، به کیفیت جواب من نیست زیرا که من هم در این امر سوال دارم و در جستجوی جوابِ هستم….
اعتقاد من بر این است که سوال قدرتی وصف ناشدنی دارد ، قدرتی از جنسِ کشش انسان به سویِ دریچه آگاهی…
حال هر سوالی که زیبا باشد دریچه ای از آگاهی هایِ زیبا را بروی انسان باز میکند ، دقیقا مثل این سوال نیوتون که از خودش پرسید که “چرا سیب به سمت زمین سقوط کرد؟؟؟!!!” و به برکت این سوال به سمت قانون جاذبه هدایت شد و قانون جاذبه هم زیر بنای بسیاری از علوم و اختراعات بشری شد و….
این قدرت سوال است که دریچه ای از آگاهی ها را بروی انسان باز میکند ، به تعبیر حضرت محمدی که مولانای عزیز از ایشان به عنوان قافله سالار یاد میکند…
اَلْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِیحُهُ اَلسُّؤَالُ
دانش ، گنجینه هایى است و کلیدهاى آنها پرسش است
و این سوال شما هم از جنسِ همان سوالهای زیبا بود…
در جواب سوال شما لازم دانستم که یک خاطره ای را که همین چند وقت پیش در مجتمع مسکونیِ ما اتفاق افتاد ذکر کنم که من این داستان را از زبانِ همسایه طبقه پایینی مان نقل میکنم….
داستان از این قرار است که همسایه پایینی ما 4 فرزند دارد که آخرین آنها یک دختر کوچولوی تقریبا هفت هشت ماهه است…
حال همسایه ما تعریف میکرد که چند وقت پیش به همراه این فرزند کوچولو و فرزند بزرگترش ؛ در آسانسور مجتمع بودند که ناگهان یک مشکل فنی برای آسانسور بوجود می آید و آسانسور در میانِ طبقات متوقف میشود و…
خب از آنجایی که این واقعه کمی ترسناک است همه دچار اضطراب میشوند جز این بچه کوچولو…..
سوال این است که چرا این بچه کوچولو آرام بوده و آثاری از اضطراب و نگرانی در چهره اش نبوده؟؟؟!!!
و سوال بعدی این است که چه میشود که همین بچه کوچولو وقتی که بزرگُ و بزرگتر شود ، این آرامشِ دورانِ کودکی اش را فراموش میکند و در چنین اتفاقاتی دچار اضطراب میشود؟؟؟!!!
جواب سوال اول در یک کلمه است و آن اعتماد است ، اعتماد به انرژیِ منبعی که به تازگی از نزد او آمده است که به برکت این اعتماد ، مساله رهایی بوجود می آید ، زیرا تا وقتی که یک بیمار به پزشک و توانایی های او اعتماد نداشته باشد ؛ خودش را بروی تخت اتاقِ عمل رها نمیکند که پزشک بروی او تیغِ جراحی بکشد و…
و جواب سوال دوم در سه کلمه است و آن الگو بردای از اطرافیان است ، الگوبرداری هایی که منجر به ویروسی شدنِ ذهنِ پاکِ آن کودک میشود و او را روز بروز از خدایی که از نزد او آمده است دورُ و دورتر میکند…
کافیست کمی در فرآیند بزرگ شدن یک انسان از مرحله نطفه تا بزرگسالی نگاه کنیم و در این جمله زیر با دقت هر چه تمامتر فکر کنیم…
هر چه رهاتر بودیم ، نعمت هایِ گران بهاتری را دریافت کردیم…
فقط کافیست کمی تامل کنیم در آموزه های ابتدایی سوره ای از قرآن بنام انسان که نقطه شروع یک انسان را از یک نطفه میداند…
این ما بودیم که انسان را از نطفه ای مخلوط آفریدیم…
[سوره اﻹنسان ٢]
خب ما وقتی که نطفه ای بیش نبودیم و در دنیایِ شکمِ مادر ساکن بودیم ، اعتماد صد در صدی به خدای یگانه داشتیم و به معنایِ واقعی کلمه رهایِ رهایِ رها بودیم و عمل کننده به قانونِ رهایی به زیبایی هر چه تمامتر بودیم ؛ حال سوال این است که خداوند در برابر این حجم از اعتماد و رهایی ای که نسبت به او داشتیم چه کرد؟؟!!
چشمی به ما داد به ارزش ده ها هزار تریلیارد دلار که اگر تمام مهندسین عالم جمع شوند نمیتوانند مشابه آن را بسازند…
گوشی به ما عطا کرد به ارزش صدها هزار تریلیارد یورو که هنوز که هنوز است دانشمندان در حال کشف ابعاد پنهان و مخفی آن هستند…
قلبی به ما عطا کرد به ارزش هزاران هزار تریلیارد تومان که روز و شب در حال پمپاژِ خون به تمامِ بدنِ من است بدون ذره ای وقفه و تعلّل…
حال سوال این است که او که چنین نعمت هایِ باارزشی داده ، آیا قادر نیست که یک مرسدس بنز به ارزش 10 میلیارد تومان و یک پنت هاوس به ارزش 800 میلیارد تومان و و یک باغ ویلای لوکس 100 هکتاری بدهد؟؟!!
خب مسلما قطع به یقین ، جواب هر کسی به این سوال بله است ولی سوال بعدی این است که خب پس چرا نمیدهد؟؟؟!!!
نه نه نه ؛ بهتر است سوال خود را از “چرا نمیدهد؟؟؟!!!” به این سوال عوض کنیم که…
من چه کرده ام که در مسیر جریان بارش نعمت های الله انسداد ایجاد کرده ام؟؟؟
او که در هرلحظه و هر ساعت مشغول بارش برکت و نعمت به سمت من است ولی آیا من…؟؟؟!!! ، به تعبیر حافظ عزیز
هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست
ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کَس کوتاه نیست
حقیقتا این سوال ، سوالی بسیار زیباست که یک شاه کلید به ما معرفی میکند و شاه ترمز اصلی و اساسی ما را در مسیرِ موفقیت نمایان میکند…
پس شایسته است که جوابِ آن را مُراد و گمشدهِ زندگیِ خود قرار دهیم و با صدِ وجود درصددِ پیدا کردنِ آن باشیم ، دقیقا مثل وقتیکه شارژر گوشی مان را گم میکنیم در بدر از این اتاق به آن اتاق میرویم تا آن را بیابیم و توجیه ما در قبال چنین رفتاری اینگونه است که قراره فلان آدم مهم بهم زنگ بزنه و….
خب مسلما اهمیت پیداکردن یک شارژر گوشی در برابر پیداکردن جوابِ این سوال بسیار بسیار بسیااار ناچیز است ولی مساله این است که آیا ما برای پیدا کردن جواب این سوال که حکم یک شاه کلیدی را دارد که باز کننده تمامی درب های زندگی ماست ، به گونه ای زیباتر رفتار میکنیم؟؟؟ ؛ …به تعبیر حضرت علی علیه السلام…
در شگفتم از کسى که در پى یافتن گمشده خویش میگردد و این در حالی است که خودش را گم کرده است و در پى یافتن «خویش» نیست!!!
پس برای پیدا کردن جواب این سوال شایسته است که همچون حضرت محمدی شویم که به جهت پیدا کردن این سه سوال که از کجا آمده امُ و اینجا چکار میکنمُ و به کجا میروم؟؟؟ ؛ به غار حرا رفت و سکوت را سرلوحه خود قرار داد و منتظر آن ندایی شد که از درونش بالا آمد و…
پس برای پیدا کردن جواب این سوال ، شایسته است که با چاشنی یک صبر زیبا ، به دربِ خانه خدا برویم و آنقدر درب بزنیم و پشت دربنشینیم تا به او ثابت کنیم که دیگر بدنبال نخودسیاه نیستیم و با صد وجود آمده ایم که جواب این سوال کلیدی را بگیریم و…. ، به تعبیر مولانا…
آمدهام که سَر نَهَم عشق تو را به سر بَرَم
وَر تو بگوییم که نِی ، نِی شِکنم شَکَر بَرَم
و مسلما کسی که با این دید به درگاه خدا روی آورد و با احساسی زیبا ، دستورِ “ثُمَّ ٱسۡتَقَامُوا۟” را بجای آورد و در مسیرِ دریافتِ جوابِ خود بماند و پافشاری کند و درگیر حواشی نشود ، قطع به یقین به جواب میرسد و… ، به تعبیر مولانا..
باز گردد عاقبت این دَر ؟ بلی
رو نماید یارِ سیمین بَر ؟ بلی
ولی مساله این است که عده ای بسیار در این مرحله ریزش میکنند ؛ زیرا که آنها با نگاه “حالا بریم ببینیم چی میشه” آمده بودند تا جواب بگیرند که در کلاس درس خدا جایی برای چنین شاگردانی نیست که نیست و تنها کسانی حق نشستن سرِ کلاسِ درسِ خدا را دارند که در این مسیر تعهدی داده اند از جنسِ مرگ و زندگی ؛ مثل حافظ عزیز که میگوید…
دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان زِ تن برآید
پس برایِ پیدا کردنِ جواب این سوال ، شایسته است که همچون حضرتِ ابراهیمی شویم که در جستجویِ خدا بود و به خورشید پرستی و ماه پرستی و ستاره پرستی روی آورد و بعد از درمانده شدن از آفِل بودن الهه هایِ انتخابی اش ؛ با یک ذکر مقدس به درگاه خدا رفت و به درجه خلیل الله شدن رسید و آن ذر مقدس همین اظهار عجز او به درگاه خداست که…
ترجمه این عبارت به زبان خودمانی مان اینگونه است که…
خدایا من دیگر نمیدانم و تو میدانی و دیگر نمیتوانم و تو میتوانی و من فقط یک چیز میدانم و آن هم این هست که اگر هدایتم نکنی؛ قطع به یقین جزو کسانی خواهم بود که در تمام عمر خویش بدنبال نخود سیاه میروند و بویی از حقیقت نمیبرند و….
مسلما این اظهار عجز کردن به درگاه خدا حکم یک سکوی پرتاب را دارد کما اینکه برای حضرت ابراهیم اینگونه شد و او را به تمام جواب هایش رساند و…
و این چنین ، ملکوتِ آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین گردد
[سوره اﻷنعام 75]
پس شایسته است که کمی به خود بیاییم و در این هیاهوی عالم که خدای راستین به حاشیه رفته و بازار خدایان جعلی فراگیر شده ، همچون حضرت ابراهیم بدنبال خدای راستین باشیم به شوق دیدنِ “مَلَکُوتَ ٱلسَّمَـٰوَ ٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ” و احیایِ خدایِ راستین در زندگیِخویش تا در زمره کسانی نباشیم که…
و مانند کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند که این فراموشی باعث این شده که آنها عظمتِ خودشان را هم فراموش کنند ، آگاه باشید که آنان همان فاسقانند…
[سوره الحشر 19]
در این آیه یک گنج بسیارِ گران بها دفن میباشد که شایسته است آنهایی که ادعای ارتباط با اجنه برای گرفتن آدرس دفینه را در مخروبه ها و…میکنند ، به مراجعینِ خود آدرس این آیه قرآن را بدهند…
فقط کافی است تامل کنیم که…
فراموشی خدا مساوی است با فراموشی عظمتِ درون خودمان…
چه عظمتی آخه درون ماست؟؟؟!!!
عظمتی که فراموش کردنش مساوی است با بدنبال نخود سیاه رفتن و… ، به تعبیر مولانا…
پس فراموش شُدَستَت آنها
لاجَرَم خیره و سَرگَردانی
شایسته است که آن سوال مهم را مجددا از خود بپرسیم تا با چاشنی این آیه قرآن ، به جواب آن را نزدیک و نزدیکتر شویم…
حال سوال این است که او که چنین نعمت هایِ باارزشی داده ، آیا قادر نیست که یک مرسدس بنز به ارزش 10 میلیارد تومان و یک پنت هاوس به ارزش 800 میلیارد تومان و یک باغ ویلای لوکس 100 هکتاری بدهد؟؟!!
خب جواب چیست؟؟!!
خدای الان من با خدای دورانی که در شکم مادرم بودم تفاوتی که نکرده ، پس چرا نمیده؟؟؟!!!
خدا که فرقی نکرده و همان خداست ، پس چی فرق کرده؟؟؟!!!
شاید من فرق کردم…. ، در اینجا شایسته نیست که لفظ شاید را به کار ببریم بلکه باید بجای آن بگویم که قطعا…
من همان کسی هستم که وقتی که یک ماهم بود در برابر شنیدنِ خبرِ افزایش قیمت خیارسبز از 10 هزار تومان به 11 هزارتومان ، هیچ واکنشی نشان نمیدادم و عین خیالم هم نبود که چرا خیارسبز گران شد ولی الان چی شده که افزایش قیمت خیارسبز اینگونه حالت چهره من را عوض میکند و غم و ترس و اضطراب را به وجودم دعوت میکند؟؟؟!!
خب کمی بیاندیشم که این وسط چی عوض شد؟!
چی شد که از دورانِ پادشاه گونه ای که در شکم مادر داشتم و نشسته بودم و شاهکار خدا را در اعطای چشم و گوش و قلب و…. میدیدم ، تبدیل شدم به شخصی که افزایش قیمت بسته ماکارونی از 5 هزار تومان به 6 هزارتومان او را افسرده میکند؟؟!!
جواب واضح است…
ما در لحظات اولیه ای که لباس انسانیت به تن کردیم در اوج اعتماد به خدا به سر میبردیم ولی ذره ذره به واسطه الگوگیری های اشتباه از جامعه و مدرسه و خانواده و… یاد خدای راستین را به فراموشی سپردیم و مانند کسانی شدیم که “کَٱلَّذِینَ نَسُوا۟ ٱلله” و نتیجه چنین امری شد “فَأَنسَاهُمۡ أَنفُسَهُمۡ”… ، به تعبیر دیگر…
فراموش کردیم خدای راستین را و نتیجه چنین فراموشی ، غفلت از عظمت خویشتن شد و غفلت از عظمت خویشتن یعنی دنبال نخود سیاه رفتن ، یعنی نان و آب و پول و خوشبختی و…میدوند و از ما فرار میکنند و ما هم بدنبال آنها میدویم و هیچ وقت هم به آنها نمیرسیم جز برای اندکی که انرژی و جانی مختصر پیدا کنیم که دوباره و دوباره و دوباره بدویم و….
ولی ما خیلی خیلی خیلی خوشبختیم…
خوشبختیم که قبل از اینکه روزی برسد که پشیمانی سودی ندارد ، نسبت به این امر آگاه شدیم و…
پس با استعانت از الله یکتا ، میکوشیم که ذره ذره ؛ یاد خدای راستین را در زندگی خویش فعال کنیم همانگونه که ذره ذره آن را فراموش کرده بودیم…
همانگونه که شیطان در این راه عجله نمیکند و ذره ذره ما را از مسیر رهایی و پاکیِ دورانِ کودکی به مسیر تخم مرغ دزدی هدایت میکند و از آنجا به درجه شتر دزدی میرساند ، ما هم ذره ذره با استعانت از خودِ خودِ خودش و با تکیه بر عنایات خودش ، از مسیرِ شتردزدی به پاکی و رهایی دوران کودکی خود برمیگردیم و…
و قانون رهایی یعنی تمام سرمایه یِ امیدت ، خدا باشد و خودت را همچون یک کودک به آغوشِ خودش بسپاری و به اندازه یک سر سوزن به غیر او دل نبندی که اگر چنین باشد ، با سیلی های محکم و ملایم ؛ از غیر خودش ناامیدت میکند…
آری ، ناامید میکند از غیر خودش تا فقط به خودِ خودِ خودش دل ببندی و رهایِ رهایِ رها شوی همچون فردی تنها که بر یک تخته چوبی بروی سطح اقیانوس افتاده و در آن لحظه کسی را جز خدا نمیشناسد و از عمق وجودت فریاد “رَبِّ إِنِّی لِمَاۤ أَنزَلۡتَ إِلَیَّ مِنۡ خَیۡرࣲ فَقِیر” میزند و …
اوست آنکه باران را پس از آنکه ناامید شدند ، میفرستد و رحمتش را میگستراند و او سرپرستِ ستوده است
[سوره الشورى 28]
ناامید شدنِ در این آیه حکایت از ناامیدی از غیر خدا را دارد….
وقتی که ناامید از غیر خدا شویم ، همچون شخصی میشویم که بر یک تخته چوبی در وسط یک اقیانوس میباشد و رهایِ رهایِ رها در اختیار اموج اقیانوس است که هیچ کس جز خدا را نمیشناسد و در آن حالت دعای او خالصانه میشود و وقتی که دعا خالصانه شود ، بی برو و برگرد به مرحله اجابت میرسد…
این پاراگراف بالا حکایت آیه زیر را دارد که حامل پیام های آشکار و پنهان فراوانی است که مهمترین آنها این است که وقتی از قانون رهایی استفاده کردی و خالصانه خدا را خواندی و خودت را به آغوش او سپردی و به ساحل نجات رسیدی ، رسم ادب را بجای بیاور و لحظه ای از او غافل مباش و در برابر او منم منم منم نکن و…
و هنگانی که سوار کشتی میشوند 《و گرفتار طوفان و ترس از مرگ میشوند》؛ خدا را به خالصانه ترین شیوه بندگی میخوانند اما همین که به ساحل نجاتشان رساند ؛ در آن حالت شرک میورزند 《و نجات خود را به حساب شانس و عقل و تلاش خود میدانند》
[سوره العنکبوت 65]
و السلام…
دوست دارم همانگونه که شما با سوالِ خود مرا به اندیشیدن دعوت کردید ، منم با یک سوال شما را به تفکر دعوت کنم ، تفکری که قدرت این را دارد که موجب یک جهش عظیم در زندگی ما شود زیرا که این جمله ای است که از دوران مدرسه به ما آموخته اند که…
یک ساعت تفکر بالاتر از این 70 سال عبادت است
سوال همان است که در داخل متن بود…
حال سوال این است که او که چنین نعمت هایِ باارزشی از قبیل چشم و گوش و… داده ، آیا قادر نیست که یک مرسدس بنز به ارزش 10 میلیارد تومان و یک پنت هاوس به ارزش 800 میلیارد تومان و یک باغ ویلای لوکس 100 هکتاری بدهد؟؟!!
وقتی که ما بدنیا می آییم ، پرستار مهربان ما را در یک پتو میپیچد و تحویل مادرمان میدهد و در آن لحظات نگران هیچ چیز نیستیم به گونه ای که اگر کسی به ما بگوید که قیمت شیشه خیارشور از 8 هزار تومان به 9 هزارتومان رسید ، ما هیچ واکنشی نشان نمیدهیم…
وقتی هم که از دنیا هم میرویم ما را در یک پارچه سفید رنگ 3 متری میپیچند و آماده این میکنند که ما را به خاک که حکم مادرِ این کره زمین را دارد ، بدهند و مسلما در آن لحظات هم در برابر افزایش قیمت شیشه خیارشور هیچ واکنشی نشان نمیدهیم…
حالا چی میشه که در حدِ وسط این دو سکانسِ آغازین و انتهاییِ خودمان در این سیاره خاکی ، نگران افزایش قیمت شیشه خیارشور از 8 هزارتومان به 9 هزار تومان میشویم و…؟؟؟!!!
واقعا چی میشه؟؟؟!!!
مسلما جواب این سوال در همان آیه 19 سوره حشر است که…
فراموشیِ خدا = فراموشیِ عظمتِ درونِ خودمان
کافیست کمی بیندیشیم که در فرهنگ اسلامی رسم بر این است که در لحظاتِ آغازین ورود یک نوزاد به این سیاره خاکی ، در گوش او اذان(از+آن) میگویند و در لحظات آخر حضورِ او بروی اینسیاره خاکی بر او نماز میِّت میخوانند و او را به دل خاک میسپارند و…
عهه یعنی حدِ فاصلِ زندگیِ ما بروی این سیاره خاکی ؛ فقط چند ثانیه است در حد فاصله بین یک اذان و اقامه؟؟؟!!!
خب دیگه همینه ، مثل چشم بر هم زدن میگذرد ؛ تازه اگر بر اساس آیات 2 و 3 سوره معارج یک تناسب ریاضی ساده ببندیم متوجه این حقیقت میشویم که عمر 70 و 80 و 90 ساله ما در این سیاره خاکی در مقیاس ابدیت ، چند ثانیه ای بیش نیست….
خب حالا باید بنشینیم و تفکر کنیم که آیا این چند ثانیه زندگی مان ارزش تحلیلِ افزایشِ قیمت شیشه خیارشور از 8 هزار تومان به 9 هزارتومان را دارد یا نه؟؟!!
چه جالب شد…
در آغاز زندگی مان رهایِ رهایِ رها برویِ دستان پدر و مادر خود هستیم و در انتهای زندگی مان هم رهای رهای رها بروی دستانِ مردم ، به سمت قبرستان تشییع میشویم و….
حالا سوال این است که که در اول و آخر به معنای واقعی کلمه رهای رهای رها هستیم ولی چه میشود که در این حد میانه دست از رها بودن برمیداریم و شروع میکنیم دست و پا زدن و….؟؟؟!!!
شاید جواب در این حقیقت باشد که ما به صورت اتوماتیک وار در ابتدا و انتهای مسیرمان به عاجز بودنِ خودمان در بارگاه الهی اعتراف میکنیم و با تمام وجود به حقیقت “یَـٰۤأَیُّهَا ٱلنَّاسُ أَنتُمُ ٱلۡفُقَرَاۤءُ إِلَى ٱلله” پی میبریم و خدا هم جواب ما را به نحو احسنت میدهد ولی در حد میانهِ این آغاز و پایان ، درگیر حواشی میشویم و خدا را به حاشیه میبریم و….
از آنجاییکه در این نوشته اسمی از خدایانجعلی آمد یاد یک فیلم سینمایی زیبا افتادم بنام “پی کِی” که واقعا فیلمی بسیار زیباست در عرصه یکتا پرستی و در جستجوی خدای حقیقی بودن که در صورت تمایل ببینید…
از آنجاییکه حسن مطلع این نوشته ، یک بیت شعر از مولانای عزیز بود ، شایسته است حُسنِ ختام هم با یک بیت از مولانا باشد…
جناب احمدی بسیار بسیار سپاسگزار شما هستم که پیام منو باعشق خوندین، بهش فکرکردین و باعشق بمن جواب دادین.
و بسیار سپاسگزارم که اونقدر ارزش قائل بودین هم برای خودتون هم برای من که وقتی در فرکانس و انرژی بالا بودین جواب منو دادین. منتظر پاسخ شما بودم ولی نه انتظاری از روی عجله و بیقراری. میدونستم و مطمعن بودم که خداوند جوری مهره هارو برام میچینه که جواب شما دربهترین زمان بدستم برسه.
جناب احمدی عزیز من مثل شما قلم زیبایی ندارم ولی درعوض تا دلتون بخواد وقتی برم بالای منبر ساعتها نان استاپ میتونم صحبت کنم البته فقط در مورد سفر درونی ای که سالها تو خلوت خودم با خدای خودم در دل چالشهای زندگیم گذروندم که چقدرم برام لذت بخش بوده که حاضرنیستم سرسوزن اون لذتها را با هیچ چیزی عوض کنم.
بقدری کامنت شما عالی بود و پر از هدایت خداوند برای من و بقدری فرکانس این کامنت بالا بود که درحین خوندن نوشته های شما آگاهی بود که به وجودم جاری میشد از سمت خداوند که قطعا خودتون میدونید نمیشه کیفیت را با کلمات توضیح داد.
من باید بارها و بارها این نوشته های زیبای شما را بخونم و روی هر جمله اون تعمق کنم.
چیزیکه فکرمیکنم منو به اشتباه انداخت ظاهر قضیه عملکرد یه بچه بود(اون گفتن خواستش و تکرار کردنش و پیله شدنش) و اینکه اون گفتن های مداوم یه بچه را با جریان رهایی مقایسه میکردم. البته قلبا میدونستم هردوش درسته ولی ارتباط بین این دوموضوع را متوجه نمیشدم.
غافل شدم از اون چیزیکه پشت اون عملکرد ظاهری یه بچه هست.
و اونم بحث حساب نکردن روی خودش و روی هیچکس و هیچ چیز جز اون نیروی برترش که درمثال بچه اون نیروی برتر براش میشه پدر یا مادرش.
طاهر قضیه تکرار کردن و پیله شدن برای هدفش بود ولی پشت این پیله شدن همون اعتمادی بود که شما فرمودین و بدلیل این اعتماد نگرانی ای براش به وجود نمیاد چون خیالش راحته که میشه چون اعتماد داره به انجام شدنش.
جناب احمدی از سوال کردن و قدرت سوال گفتین. دقیقا سلولی این موضوع را قبول دارم و درکش کردم چون از شروع سال 91 تا همین لحظه این سوال کردن از خداوند جز جداناپذیر وجود من شده و در 98 درصد مواقع جواب سوالهام مستقیم به وجودم جاری میشه و من اون ندای درونی را میشنوم و دریافتش میکنم و دیوانه و عاشق اون ندا هستم و در 2 درصد بقیه خود خداوند هدایتم میکنه که بفرض از شما بپرسم یا به شکل های دیگه جوابمو میگیرم. اینم از فضل خداست بحق من.
و تمام این لذتهای ماندگار و عمیق از یه آرزوی دنیایی شروع شد توی وجودم. همیشه به این شکل میبینم که ظاهر قضیه یه آرزوی دنیایی بود و درپشت اون یه سفر درونی.
یه سفری که منو آماده و مهیای دریافت اون آرزو بکنه. سفری که آگاهی های همون جنین و نوزاد را بیادم بیاره.
گرچه درین سفر بارها پیش اومد که خسته شدم و فرو ریختم ولی خدا برام صبوری کرد بهم احترام گذاشت دستمو گرفت بلندم کرد خیلی خیلی باهام حرف زد تا الان که بشارت قرار گرفتن در مدار دریافت هدفم را بهم داده و آخرین مرحله برای دریافت اون هدیه که بشارت عظیم بودنش و بیشتر از چیزیکه خواسته بودم را بهم داده. و آخرین مرحله، مرحله رهاییه که باید انجامش بدم. که خودشم داره کمکم میکنه برای انجامش مثل بقبه مراحلی که با خودش گذروندم نه خودم تنهایی.
از رهایی ازش پرسیدم گفت احساس نیاز بهش نداشته باش
بش گفتم آخه خدا خودت میدونی که مثلا چقدر نیاز بپول دارم چجوری احساس نیاز نکنم بهش وقتی میدونم نیاز دارم.
گفت اگه بدونی هرچیزیکه بخوای الان تو زندگیت هست و داریش بازم احساس نیاز میکنی
گفتم خب نه!!
گفت همینه. خیالت راحت که همین الان اون چیزیکه میخوای تو زندگیت هست پس دیگه برو حال کن برو لذت ببر از همین شرایطت
بدون زیاد تو این خونه و شرایط دیگه نیستی برو لذت ببر از آشپزخونت، از پنجره اطاقت، از کوههایی که هرروز داری بارها نگاهشون میکنی و ارتباط روحی داری باهاشون، از….
خلاصه گفتو گفت از سرسوزن سر سوزن های زندگیم جز به جزئش که برو لذتشو ببر و نگران هیچی نباش.
میدونید چیه جناب احمدی آخه خودش درطول این سفر درونی کاری کرد بامن که بتونم بشناسمش، بتونم بهش اعتماد کنم بتونم….
یادمه چندسال پیش تو دل این سفر وقتی ازش هدایت میخواستم بهم میگفت بسپار بمن. بش میگفتم میخوام بسپارم ولی نمیتونم میترسم بگی اینکارو بکن اونکارو بکن…
بهم گفت خب معلومه که میترسی چون منو نمیشناسی. حق داری. وقتی منو نمیشناسی چجوری میتونی بهم اعتماد کنی و بسپاری بمن
و بخودش قسم خودش برام گوشه اطاقم کلاس خصوصی برام گذاشت منم شدم شاگرد خصوصیش و گفتو گفت….
حالا رسیدم به اینجا به مرحله رهایی به مرحله دریافت بشارت از خودش.
بجایی که وقتی به پشت سرم نگاه میکنم میبینم دیگه هیچ اثری از اون شهلای قبلی وجود نداره. و این شهلا یه شهلای جدیده
من پودر شدم و از اول ساخته شدم.
بگذریم بینهایت مفصله.
خیلی لذت بردم از خوندن نوشته های شما بینهایت لذت بردم از اینکه خودم براتون نوشتم. تمامش را درحال اشک ریختن نوشتم. خیلی خیلی حال خوبی پیدا کردم و از خدا میخوام هزاران برابر این حال خوب منو نصیب شما و استاد و هرکسی که این کامنتو میخونه بکنه.
یعنی در واقع توفیق قرار گرفتن در مدار آگاهی های شما به من عطا شد
و از این بابت هم از شما هم از استاد و هم از الله یکتا سپاسگزارم
راستش خیییلی خیییلی آرزو دارم این جنس هدایت مستقیمی که شما فرمودی از سال 91 از خدا دریافت میکنی ، من هم دریافت کنم
خیلی ازش خواستم ولی لابد یه ترمزی این وسط هست که مانع میشه
یا مدارم هنوز نرسیده به چنین درجه ای
میشه یکم بیشتر توضیح بدید چه کارهایی انجام دادید برای رسیدن به چنین مداری؟؟ مشخصا چه درخواستی ازش داشتید ؟؟؟.
خیلی دلم میخواد منم بشنوم صداش و
واضح و رسا
مخصوصا در سردرگمی های بزرگ زندگیم
این بخش ها از کامنت شما بسیار بسیار تاثیرگذار بودن برام
خیلی خیلی ممنونم که نوشتید
گفتید:
(وقتی برم بالای منبر ساعتها نان استاپ میتونم صحبت کنم البته فقط در مورد سفر درونی ای که سالها تو خلوت خودم با خدای خودم در دل چالشهای زندگیم گذروندم )
اگه برید بالای منبر من تا صبح محشر حاضرم بشینم و بشنوم بس که تشنه ی شنیدن چنین آگاهی های ناب و خالصی هستم
و اما بخش های تاثیرگذار کامنت شما برای من :
[[ از رهایی ازش پرسیدم گفت احساس نیاز بهش نداشته باش
بش گفتم آخه خدا خودت میدونی که مثلا چقدر نیاز بپول دارم چجوری احساس نیاز نکنم بهش وقتی میدونم نیاز دارم.
گفت اگه بدونی هرچیزیکه بخوای الان تو زندگیت هست و داریش بازم احساس نیاز میکنی
گفتم خب نه!!
گفت همینه. خیالت راحت که همین الان اون چیزیکه میخوای تو زندگیت هست پس دیگه برو حال کن برو لذت ببر از همین شرایطت
بدون زیاد تو این خونه و شرایط دیگه نیستی برو لذت ببر از آشپزخونت، از پنجره اطاقت، از کوههایی که هرروز داری بارها نگاهشون میکنی و ارتباط روحی داری باهاشون، از….
خلاصه گفتو گفت از سرسوزن سر سوزن های زندگیم جز به جزئش که برو لذتشو ببر و نگران هیچی نباش.
بسیاااار از شما سپاسگزارم بابت سوالی که مطرح کردین تا ما در مدار آگاهی ناب داش رضای عزیز قرار بگیریم و یک تزریق با دُز بالای انرژی خدا در درون ما جاری بشه ممنونم ازت دقیقا این سوال منم بود آخه یجا مشابه همین داستان سوال شما داش رضا عطارروشن از داستان خودش گفت که چیحوری با تکرار خواسته هاش در هر روز حس منفی گرفته بود و آیه ای از کتاب مسیح گفتن که کامل یادم نمیاد ولی مفهومش این بود که جاهل مباش و هرگز یک خواسته رو مکرر از خدا نخواه یه همچین چیزی بود که به کامنت شما رسیدم بفکر برم داشت که این فرموده حضرت مسیح و اینکه در برابر خدا مثل بچه باشیم و بعد موضوع رهایی چه ارتباطی باهم دارند که با کامنت رضای عزیز و با کامنت الان شما کاملا برام قابل هضم شد که همه چی برمیگرده به حس و فهم ما از خواسته و تکرار آن مثل بچه و حس رهایی دمتگررررم خیلی عالی گفتین که وقتی خواسته رو مثل بچها ها تکرار میکنیم و پا برزمبن میکوبیم اصلاااا نگران نباشیم که خدا نمیشنوه یا اگه بما نده چی هم در دلم ما نباشه و توکل و اعتماد کامل داشته باشیم دقیقا مثل مثال دم کشیدن چای و که گفته شد اینجوری باید اعتماد داشته باشیم یعنی وقتی پامیکوبیم و خواسته رو تکرار میکنیم هرلحظه فکرما این باشه خدا داره میشنوه و حتمااااا هم میده نگران نیستم که نکنه صدام بهش نرسیده باشه یا فراموش کرده باشه تمام احساس بد ما که آقا رضا گفتن همه بخاطر عجله و شک وتردید ماست که مثل بچه ها که پامیکوبه رها نیستیم برای من که عین چالش شمارو دارم بی پولی تنگدستی این کامنت رضای عزیز و این کامنت الان شما دوای شفابخش بود خیلی لذت بحش بود خصوصا اونجایی که گفتی خدایا من چیجوری بیخیال باشم رها باشم وقتی مشکل مالی دارم قرض دارم عیال وار هستم اوضام خرابه چیجوری نگران نباشم که خدا بهت گفت مگه کسی که از هرلحاط در وفور نعمت هست نگران روزش هست یا نگران فرداش هست گفتی نه و خدا گفت خوب تو هم فکر کن همین الان این پول بهت داده شد تو زندکیت هست برو حالشو ببر رها شو رهایی رو تمرین کن لاجرم زندگیت سرشار از نعمت میشه و تنها مشکل اساسی ما خودمون هستیم که خدا رو فراموش کردیم و از قدرت درونمان بی خبر و ناآگاهیم بقول بازی مافیا ما یک شهروند نااگاه هستیم که اومدیم اینجا دورهم تا آگاه شویم و مافیا رو شناسایی کنیم و ازبین ببریمش ما اینجا به کمک هم آگاه تر میشویم به لطف خدا به فضل خدا ممنونم خواهرگلم خیلی تحسینت میکنم خیلی لذت بردم که چالش شبیه من و داری انشالله بزودی برامون این حل بشه و دریچه ای زیبایی از زندگی برامون گشوده بشه دوست خوبم خواهرگلم بینهایت از آگاهیی نابی که بهم تزریق کردی ممنونم
سلام به اقا رضا سلام به عشق سلام به جوینده توحید و عشق رب…
سلام اقا رضا….
اول از اینکه بگم همیشه منتظر کامنتهای شما هستم.
کامنتهای شمارو که میخونم خیلی دگرگون میشم…
الان که این کامنت رو دارم مینویسم…
روبروی سیستم نشستم دارم کامنت رو میخونم و با گوشی دارم کامنت میزارم…
و برای بار دوم که میخوام کامنتتون رو بخونم….
از اینجا که شروع شد مجذوب شدم…
و توفیق من جز به دستان خدا نیست…
چقدر قشنگه که مرور میشه با کامنتهای شما برای من با این همه فکت قشنگ که.
حسین از توان تو خارج تو ناتوان ترینی در برابر این شکوه و عظمت رب…
و یاد گرفتم از شما….
که ازش بخوام….
و به پاکیزه ترین روش مرا توفیق ده….
رضا مرسی که اینقدر قشنگ و بدون دردسر بهم گفتی و ادرس خدارو با این کامنت بهم دادی….
و هر گاه بندگان من از تو سوال کردن بگو که من نزدیکم….
این نزدیکی اینقدر نزدیکه که یه وقتایی احساس میکنی….
دیدم اره دیدم این نزدیکیرو وقتی دستت رو میگیره میگه این رو انجام بده اینکارو کن این جوری باش.نترس و دلت رو قرص میکنه و دست تو دستش میری ولی زود فراموش میکنم که اااا این همونه که همیشه هست ولی من توجه ای ندارم بهش…
خدای من رب من خودت من رو پاک پاک کن که تو توبه پذیری بزرگ هستی ای نفس من….
اقا رضا میشه بگی تویه این چی کشف کروید
(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
تویه اکثر کامنتاتون اینرو خوندم و خیلی دوست دارم بدونم در موردش ممنون میشم بهم بگید مرسی عزیز دل….
یه کلیپ دیدم یادم نیست دقیقاااا جملاتش اما میگفت که عاشقی خوبه دوست داشتن خوبه عشق ورزیدن خوبه…
ولی اعتماد کردن فراتر از همه اینهاست اعتماد کردن خیلی خیلی قشنگتر از اینهاست…
حالا چطور باید برگردیم به کودکی به روزی که به این دنیا پا گذاشتیم روزی که بهمون گفت شد خوش اومدید برای خلق شرایط دلخواهتون خوش اومدید…..
و اعتماد داشتیم که اقا هر چیزی بشه یکی هست که به من اهمیت بده و کارام برام انجام بده ….
سلام و درود و صد سلااام بر داداش حسین عزیز و نازنین که بنده ی خوب خداست ، بنده ی خوبی از جِنسِ این آیه قرآن کریم….
…نِعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ…
…چه خوب بنده ای است…
[سوره ص 30 و 44]
چقدر شما خوبی و عزت نفس بالایی داری که انتهای هر کامنتت را با این عبارت ختم میکنی که…
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا
واقعا هم که بنده ی خوب خدا هستی…
نه نه نه ، بگذار اینگونه بگویم که تو یک روحِ انتخاب شده بودی که از جنجالی ترین آدمِ اعتصابات به یک شخص بسیار بسیار بسیار لطیف و مهربان تبدیل شوی ، حال اینکه چه کردی که اینگونه انتخاب شدی ، سوالی است که خودت باید در جستجوی آن بربیایی…
حال هر چه که هست ، مهم این است که تو الان انتخاب شدی ، انتخاب شدنی از جنسِ…
وَأَنَا ٱخۡتَرۡتُکَ فَٱسۡتَمِعۡ لِمَا یُوحَى
و ای موسی من تو را انتخاب کردم ، پس به آنچه که به تو وحی میشود گوش فرا ده
[سوره طه ١٣]
حضرت موسی کسی است که نامش در قرآن با تعداد 136 دفعه تکرار ، در رنکینگِ نامِ پیامبرانِ ذکر شده در این کتابِ آسمانیِ نازل شده بر حضرت محمد ، با اختلاف زیاد نسبت به شخصِ دومِ حاضر در این رنکینگ ، یعنی حضرت ابراهیم با 69 دفعه تکرار ،در رتبه اول قرار دارد….
این نکته از نام حضرت موسی ، برای ما چه پیام مهمی دارد؟؟؟
چرا خدا نام او را زیاد تکرار کرده است؟؟؟
خب یه کوچولو فکر کنیم در این امر که درس هااا و نکته هااا در این امر نهفته است…
آیا خداوند نام او را که گره خورده با داستان قوم بنی اسرائیل است ، زیاد تکرار کرد تا داستان او و قومش همچون کتاب قصه ای شود که به عنوان لالایی برای خواباندن بچه ها استفاده شود؟؟؟!!!
آیا هدف از ذکر نام موسی و داستان قومش این بود که ما آنها را بخوانیم و تکرار کنیم و بگیم به به چه داستان زیبایی؟؟؟!!! یعنی همیییین؟؟؟!!!
مسلما اینگونه نیست که نیست و خوش به حال آنکس که ساعتها بروی همین نکته قرآنی تفکر کند تا این حقیقت نازیبا از روی کالبدِ ذهنی اش پاک شود که…
هعی ، ما کجا و همصحبتی با خدا کجا؟؟؟!!!
و بجایش این حقیقت زیبا بروی آن نصب شود که…
اگر برای موسی شد ، برای من هم میشود….
آری ، میشود خوبش هم میشود…. ، به تعبیر حافظ
فیضِ روحُالقُدُس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
آره آره خودِ خودِ خودشه ؛ براساس این بیت حافظ باید گفت که…
اگر برای عیسی مسیح شد ، برای من هم میشود…
مسلما هدف خدا از آوردن نام عیسی و کارهای ماورایی او در کتاب آسمانی اش این نبوده که من رضا احمدی آن را برای حسین آقا بازگو کنم و حسین آقا هم بگوید “به به جانم عیسی مسیح ، عجب بنده ای بوده هااا” و رد شویم و برویم و….
آره آره ، خودِ خودِ خودشه… ؛ خدا نام عیسی مسیح و کارهای ماورایی اش را برای حسین آقا بیان میکنه و به او میگوید که…
ببین حسین جانم ، از این نمونه بنده ها هم دارم ، میخوای تقدیمت کنم؟؟؟!!!
… عیسی فرزند مریم را نشانه هایی روشن دادیم و او را به روح القدس نیرو بخشیدیم…
[سوره البقره 87]
مسلما ارزش یک ساعت تفکر کردن در این نکته قرآنی به قدری است که سالیان سال موجب جهشِ ما در نظامِ هستیِ هوشمندِ خدا میشود زیرا که…
یک ساعت تفکر بالاتر از هفتاد سال عبادت است
همین دیگه….(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمل)
این جمله یعنی که این سرنخ را بگیر و با آن به جاهای زیبا و زیباتر برو…
همانگونه که دنبال کردن یک نخ افتاده به زمین ما را به منبع آن یعنی کاموا میرساند ، دنبال کردن همان سه نقطه بعد از همین دیگه… ما را به منبعی میرساند از جنسِ میدانِ انرژیِ لایتناهیِ…(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمل)
میدونم حجم پیام های محبت آمیز و سپاسگزاری های دوستان به شما زیاده و وقت گرانبهای شما رو میگیره
ولی واقعا نتونستم در جواب اون حس فوق العاده عجیب و آرامش و ایمانی که در وجود من ایجاد کردید ، و بعد از شما کامنت شهلا جان در پاسخ به سخنان گهربار شما سکوت اختیار کنم و رسم ادب رو با سپاسگزاری بجا نیارم
حالا رسم ادب هیچی،
سپاسگزاری، ظرف وجود خودم رو بزرگتر میکنه برای ایجاد گنجایش بیشتر از این آگاهی های ناب
واقعا وقتی کامنت های شما رو میخونم انگار یک رساله ی دکترا رو دارم مطالعه میکنم و چه شوقی در وجودم شعله میکشه که ایکاش شما استاد دانشگاهی بودید و من هر طور بود آزمون میدادم. و در دانشگاهی که شما تدریس میکنید قبول میشدم و هر درسی که شما تدریس میکردید بر میداشتم و با جان و دل سر تک تک کلاسهای شما می نشستم
چون وقتی به این زیبایی در نوشتار اینهمه آگاهی ناب رو قطره قطره جذب وجود آدم میکنید ، آدم مات و مبهوت میمونه که در کلام، و حضوراً چه حظی میبرن نزدیکان شما از اینهمه معلومات . و غبطه میخورم به حالشون.
و امید دارم با تنها اهرمی که در دست دارم یعنی سپاسگزاری، به نعمت لَاَزیدَنَّکُم برسم
و از این جنس آگاهی ها بیشتر و بیشتر درک کنم و در مدار دریافتشون قرار بگیرم
گاهی میام قسمت هایی از کامنتهای شما رو که متناسب با حال و روز خودمه و جواب سوال اون لحظه ی خودمه رو برای خودم کپی میکنم که بارها و بارها بخونم اما حریف تعداد زیاد اونها نمیشم ، واقعا سخنان پرمغزی بر زبان شما جاری میکنه الله مهربان
دست مریزاد
قدر خودتون رو بدونید
و خوش به سعادت استاد که شاگردانی مثل شما کم ندارن
خوش بحالشون که تمام کامنتهای سایت رو میخونن و لذت میبرن
گوارای وجودشون
نمیدونم از کدوم قسمت کامنت شما بگم که دست رو هر قسمتیش میزاری انگار دری از درهای بهشت به روت باز میشه
مثل همون مثال نطفه ای که در رحم مادر آرام گرفته و بدون هیچ تقلایی خداوند بهش میلیاردها ثروت ارزشمند مثل چشم و گوش و مغز و قلب و… میده
ولی
این قسمتها طوفان به پا کرد در من:
[[ قانون رهایی یعنی تمام سرمایه یِ امیدت ، خدا باشد و خودت را همچون یک کودک به آغوشِ خودش بسپاری و به اندازه یک سر سوزن به غیر او دل نبندی
ترجمه این عبارت به زبان خودمانی مان اینگونه است که…
خدایا من دیگر نمیدانم و تو میدانی و دیگر نمیتوانم و تو میتوانی و من فقط یک چیز میدانم و آن هم این هست که اگر هدایتم نکنی؛ قطع به یقین جزو کسانی خواهم بود که در تمام عمر خویش بدنبال نخود سیاه میروند و بویی از حقیقت نمیبرند و….
مسلما این اظهار عجز کردن به درگاه خدا حکم یک سکوی پرتاب را دارد کما اینکه برای حضرت ابراهیم اینگونه شد و او را به تمام جواب هایش رساند و…
سوال قدرتی وصف ناشدنی دارد ، قدرتی از جنسِ کشش انسان به سویِ دریچه آگاهی…
…هیچ کس جز خدا را نمیشناسد و در آن حالت دعای او خالصانه میشود و وقتی که دعا خالصانه شود ، بی برو و برگرد به مرحله اجابت میرسد…
…“ببین خدایا ، چقدر تلاش کردم و نشد و دیگه خسته شدم از راه هایی که رفتم و اکنون آمده ام تا تو آن ها را درست کنی” ؛ تقدیمش کن تا خودِ خودِ خودش دست به کار شود و تمامی گره ها و انسدادهایِ وجودت را برطرف کند]]
و این قسمت کامنت شهلای عزیز در پاسخ به شما دیگه تیر خلاص رو زد به من
و مدهوش شدم از اینهمه آرامش خاطر :
(( از رهایی ازش پرسیدم گفت احساس نیاز بهش نداشته باش
بش گفتم آخه خدا خودت میدونی که مثلا چقدر نیاز بپول دارم چجوری احساس نیاز نکنم بهش وقتی میدونم نیاز دارم.
گفت اگه بدونی هرچیزیکه بخوای الان تو زندگیت هست و داریش بازم احساس نیاز میکنی
گفتم خب نه!!
گفت همینه. خیالت راحت که همین الان اون چیزیکه میخوای تو زندگیت هست پس دیگه برو حال کن برو لذت ببر از همین شرایطت
بدون زیاد تو این خونه و شرایط دیگه نیستی برو لذت ببر از آشپزخونت، از پنجره اطاقت، از کوههایی که هرروز داری بارها نگاهشون میکنی و ارتباط روحی داری باهاشون، از….
خلاصه گفتو گفت از سرسوزن سر سوزن های زندگیم جز به جزئش که برو لذتشو ببر و نگران هیچی نباش.))
خدا به همه تون سلامتی و سعادت دنیا و آخرت عطا کنه انشاءلله
(حیف که آقا هستید و نتونستم صفت زیبا و خوش پوش و… براتون استفاده کنم ) انشالله که همیشه همینطور زیبا و سالم و سرحال و شاداب و پر انرژی و سرشار از هدایت الهی بمونید
یه جمله ای توی این کامنتتون که جای پاسخ دادن نداشت و مجبور شدم اینجا پاسخ بدم ، بود :
abasmanesh.com
و اون اینکه فرمودید :
داستان موسی برای این در قرآن بیشتر از تمام پیامبران مطرح نشده که ما بگیم:
ما کجا و هم صحبتی با خدا کجا؟؟
یا بعنوان قصه شب و لالایی کودکان ازش استفاده کنیم
من یه برداشت دیگه ای دارم
راستش من دقیقا نمیدونم ابلاغ پیامبری به حضرت موسی کِی بوده؟
بعد از ارتکاب قتل غیر عمد یا قبلش؟؟!!
حاج آقای عابدینی که داستان های پیامبران رو شنبه ها در برنامه سمت خدا میگفتن کامل ، من مدتها دنبال میکردم ، حالا حافظه خوبی ندارم که همش یادم بیاد ولی یادمه که میگفتن قبل از اون قتل ، موسی میدونست پیامبره و چند نفری از بنی اسرائیل هم که اکثرا اقوامش بودن ، از یاران و پیروانش بودن و با هم مخفیانه جلساتی داشتن همیشه،
و وقتی اون قتل اتفاق افتاد ، اون کسی که موسی ازش طرفداری کرد یکی از همون یاران و بستگانش بود و طرف مقابل ، از فرعونیان بود
و فردای اون روز قتل باز دوباره موسی اون شخص رو که از یارانش بود دید که با یکی دیگه از سربازان فرعون درگیر شده و اون شخص باز هم از موسی کمک خواست
و موسی این بار دیگه قبول نکرد و گفت تو به دلگرمی کمک من هر روز میخوای دعوا کنی و توی دعوا هم ممکنه باز یه اتفاق بدی بیفته بنابراین من دیگه کمکی نمیکنم
و اینجا بود که اون شخص بلند بلند فریاد زد اگر کمکم نکنی همه چیز و لو میدم
باز هم موسی زیر بار نرفت و اون شخص برملا کرد که:
آهااای این موسی همون پیامبر وعده داده شده ست و جلسات مخفی هم داره و…
و موسی اونجا مجبور شد فرار کنه
چون روز اول که کسی غیر از خودش و یارش و اون سرباز فرعون ندیده بود که قتلی انجام داده و اون شخص سوم هم دیگه زنده نبود که بگه موسی کسی رو کشته
اما فردای اون روز شخص سوم که از یاران فرعون بود زنده بود
و از همه مهم تر الان دیگه برملا شده بود که موسی پیامبر موعوده
بنابراین مجبور شد فرار کنه
حتی اگه قاتل بودن موسی رو همه میفهمیدن ولی پیامبر بودنش رو نمی فهمیدن ( چون الان وقت علنی کردن رسالتش نبود) باز فرار نمیکرد
چون
بهر حال موسی تنها فرزند فرعون بود ، و خود فرعون 6000 نوزاد بی گناه رو کشته بود ، حالا یکی هم پدرخوانده ش بکشه ، طوری نمیشه که ، دیه شو فرعون میده ( مثلا)
اما اینکه الان فرعون بفهمه این همون موسی ست که 6000 کودک و بخاطرش کشته دیگه برای موسی زود بود
و
از اینها که بگذریم
قاتل بودن موسی بر همه عالم محرز هست
و اینکه خداوند اینهمه از پیامبری گفته که قتل انجام داده ، بنظرم میخواد اوج رحمتش رو نشون بده که ماها امیدوار بشیم
بگیم هر گناه یا خطایی کردیم دیگه از قتل که سنگین تر و غیر قابل جبران تر نیست که
اما خدا ، میتونه حتی یک قاتل رو ببخشه و به مقام رسالت برسونه
پس ناامید نباش
موسی تو کاخ فرعون بزرگ شده بود
پس خانواده و محیط هم تاثیری بر سرنوشت تو ندارن
آسیه هم تو کاخ فرعون بود
پسر نوح هم شاید 700 ، 800 سال سر سفره ی نوح نشسته بود
دلیل نمیشه تو خانواده رو مقصر گمراهی خودت از صراط مستقیم بدونی
دلیل نمیشه تو خطاها ت رو انقدر بزرگ جلوه بدی در نظرت که مانع رسیدن تو به الله بشه
داستان حرّبن ریاحی
رسول ترک
و خیلی های دیگه همه نشانه ان مثل داستان حضرت موسی برای ما
که ناامید نباش از فضل پروردگار
سلیمان هم سرگرم عیش دنیا شد. زیبایی اون اسب سفید چنان مدهوش ش کرد که صلات ظهرش رو فراموش کرد
اما از خدا خواست آفتاب رو برگردون تا صلاتم رو بجا بیارم و من و ببخش
و بلافاصله بعد از درخواست بخشش بزرگترین نعمت دنیا رو از خدا خواست:
مُلکی عطا کن که به هیچکس نداده باشی و ندی!!!!!!!!!
دیروز بصورت هدایتی از فایل جدید استاد بوسیله کامنت یکی از دوستان عزیز ،هدایت شدم اینجا تا در مدار کامنت بی نظیر شما قرار بگیرم .
رضا جان مثل همیشه سوپرایز کننده مثل همیشه ناک اوت کننده من در مقابل این کامنت ترجیح میدم هیچی نگم چون فکر میکنم از ارزشش کم بشه بخوام حرفی بزنم در برابر این آگاهی باید سجده کنیم و بگیم الهی شکررررر و در سکوت فرو رویم دقیقا سوال پاکسازی چند روز درگیرم کرده بود با متاسفم لطفا مرا ببخش متشکرم دوستت دارم جووایتلی..
گفتم شروع کنم به تکرار این کلمات بصورت مانترا روزانه و شبانه ام تا تسلیم شوم پاک شوم بتوانم راهی پیدا کنم که پاکسازی جدید و بهم یاد دادی با تکرار این جملات معنوی بیام ذهنمو قلبمو از وجود ابزار شیطانی پاک کنم از کینه از تنفر از قضاوت واز غیبت .
رضا جان دیگه میخوام به احترام این کامنت بسیاااااااااااااااار بی نظیرت سکوت اختیار کنم تا بتوانم تمام آگاهی رو به تمام سلولهای تنم جاری سازم
من سکوت میکنم رضای عزیز سکووووووت سکوت سکوت سکوت سکوت سکوت سکوت سکوت سکوووووووت باید کرد چه چیزی جز سکوت میشه گفت من دربرابر این آگاهی ناب الهی چی میتونم بگم بنظر من چیزی گفتن اشتباهست و درستترین کار سکوت هست از هزاران فریاد بلندتر.من دیگه داغ کردم سپااااااااااااااس رضا جانم انرژی بی نهایتت بوسیله این کامنت زیبات بهم رسید انشالله هر از گاهی همینطوری یهویی بیوفتم تو عسل در رودخانه شراب طهور البته یهویی در جهان وجود نداره خخخخ.عشقی داداشم عشقققققققق تو نابترینی رفیق تحسینت میکنم ترو ووخدای درون ترا وسکوت میکنم.
دوست عزیزم کامنتی که برام نوشته بودین را خوندم و نمیدونم چرا گزینه پاسخ نداشت به همین دلیل اینجا براتون مینویسم.
دوست عزیزم ممنونم بابت کامنت بسیار زیبایی که برام نوشتین که چقدر از نوشته های شما بازم آگاهی به وجودم جاری شد.
چقدر خدا قشنگ هدایت میکنه. الهی صدهزار مرتبه شکر.
آقا مجید کار و حرفه من ساختمانی هست. ساختو ساز، بازسازی دیزاین. خیلی خوب پیش میرفتم. یه هدف بزرگ تو زندگیم داشتم و دارم که تمام اونچه که سالها گذروندم همه درجهت تحقق اون هدفم که دیگه الان خدا بشارت تو مدار دریافتش قرار گرفتنو بهم داده بوده.
آقا مجید کارم خوب پیش میرفت یکمرتبه متوقف شدم. هیچ کاری انجام نمیشد هرکار دیگه ای هم که میخواستم انجام بدم اصلا جور نمیشد. دقیقا حس میکردم خدا برام برنامه داره. سالهاست با این رویه آشنام.
این مدت توقف مثل این بود که خدا دستمو گرفت گفت بیا بشین کارت دارم اینقدر بدو بدو نکن. بیا میخوام یچیزایی را یادت بدم. برنامه ها دارم برات. میدونستم باز قراره یه جهش بزرگ داشته باشم چون ازسال 91 بارها به شکلهای مختلف تجربش کرده بودم و اینبار به شکل توقف و دست کشیدن از بدو بدو بود.
ترس میومد سراغم از گذران زندگیم چون من مجردم و مستقل برای خودم زندگی میکنم و همه امور زندگیم برعهده خودم هست.
یادمه ملکی که آخرین بار ساختم و گذاشتم برای فروش، فروش نمیرفت و نرفته یبار خسته شدم بهش گفتم خدایا اصلا فکرنکنم تو هم بتونی این ملکو بفروشی آنی بهم گفت تو از کجا میدونی اون منم که اصلا نمیزارم فروش بره؟!!
ببخشین حرفام قاطی میشه بهم. ولی منظور اینکه متوقف شدم و دیگه هیچ کاری نتونستم انجام بدم. برای بار چندم درین چندسال خدا برام کلاس خصوصی گذاشت و منم شاگرد خصوصیش.
بهش گفتم پس گذران زندگیم چی؟ اونو چکارش کنم؟! گفت نگران نباش من مسئول توام. و بخدا قسم نزاشته من لحظه ای لنگ بمونم. البته اون رفاه و فراوانی نبود ولی درحدی بود که محتاج کسی نشم و دقیقا هم نشونم داد که اگر اون رفاه و فراوانی بود من یکسری چیزاییکه باید یاد میگرفتم را یاد نمیگرفتم. اصلا اوج قوی شدن توکل من بخدا و اعتماد بهش تو این پروسه انجام شد. باورتون میشه وقتی به پشت سرم نگاه میکنم خودم بخودم میگم چجوری جور شده چجوری گذروندم و خودم میمونم از کار خدا.
تااینکه برای چندمین بار بعد از کلی هدایت ازجانب خودش و آموزش دادنم رسیدیم به جریان سپردن.
سپردنو باکمک خودش انجام دادم ولی میدونستم یجای کار ایراد داره و لنگ میزنه.
ازش هدایت خواستم که خدایا بهم بگو ایرادم کجاست کجا را دارم اشتباه میرم.
درلحظه هدایتم کرد در مورد رهایی.
خیلی هدایتها و مسائل درمورد قضیه رهایی این اواخر برام پیش اومده
تااینکه یروز داشتم بهش میگفتم خدایا کمکم کن تا بتونم انجامش بدم. بش گفتم اصلا کاری به تحقق هدفم هم ندارم الان برام مهمه اینو انجامش بدم و واقعا هم همین بود. بارها تو این سالها برام پیش اومده بود که اون لحظه واقعا دیگه هدفم برام مهم نبود. مهم برام انجام اون هدایت خداوند بود. و از نظر خودم این قضیه رهایی خیلی سخت بود.
یبار داشتم درباره سختی انجام این موضوع فکر میکردم که اون ندای قشنگش تو وجودم جاری شد که : ازم بخواه که این کارو برات راحت کنم و هدایتت کنم به راحتو آسون انجام دادنش.
همون لحظه آنچنان شادی عظیمی تو وجودم جاری شد که حد نداشت و بهش گفتم خدایا آره برام راحتش کن انجام اینکارو
هدایتم کن میخوام انجامش بدم.
بخدا قسم اینقدر قشنگ با چندتا جمله که در کامنت قبلی نوشتم انجام شد اصلا فکرشو نمیکردم اینقدر راحت بتونم انجامش بدم. با هدایت های خودش آسون شد. خیلی آسون شد
حتی ازش پرسیدم دوست دارم همونجوری که بهم گفتی لذت لحظه لحظه های شرایط الانم ببرم هدایتم کن چجوری انجامش بدم.چجوری لذتشو ببرم.
بهم گفت برم کامنتهای آقای حمید نارنجی ثانی را بخونم.
یکی از کامنتهای ایشون درباره این بود که خطاب به همه دوستان سایت نوشته بودن که ظاهرا در اون فایل استاد داشتن دوش میگرفتن و بچه ها خیلی نگات مثبت اون فایلو ذکر کرده بودن و آقای ثانی خطاب به دوستان گفته بودن چقدر مثلا ذوق ساعت خودتون میکنید، یا اون چای و قهوه و…
و اون کامنت دقیقا هدایت خداوند بود برای من. و از اون لحظه یجوری عجیب تمام توجه من رفته روی سرسوزن سرسوزن های زندگیم.
خود خدا هم از تمام نعمت هام بهم گفت که دقیقتر نگاهشون کنم و لذتشون ببرم.
باورتون نمیشه از اون لحظه تا الان من کلا خودمو وسط زیبایی و لذت و نعمت میبینم. هیچ ایرادی انگار هیچ کجای زندگیم نیست. یوقتایی اونقدر غرق لذت و شادی میشم میگم خدایا آخه این همه لذتو چکار کنم من. از لحظه که چشم باز میکنم تو زیبایی و لذت و نعمت هستم تا لحظه ای که میخوابم. رختخوابم یجور دیگه شده برام، پنجره اطاقم یه شکل دیگه شده برام، کاشی های آشپزخونه یجور دیگه شده و….
و اینا تماما از لطف خودشه از فضل خودشه که داره کمکم میکنه رهای رها باشم.
دیروز صبح ازش خواستم خدایا بازم هدایتم کن درمورد رهایی که آیا دارم درست پیش میرم؟ از لحظه ای که ازش خواستم تا به این لحظه داره از رهایی میگه به شکل های مختلف و نشونم داده که آره درسته.
حتی همین کامنت شما هم یکی ازون نشونه ها و هدایت های خداوند بود.
اقامجید عزیز، بسیار سپاسگزارم ازشما که برام نوشتین، خدا شما را مامور کرد، خدا شما را انتخاب کرد برای نوشتن و مطمعن باشین بی دلیل نبوده.
امیدوارم بزودی خبرهای خیلی خوبی ازتون بشنوم و خودمم خبرهای خوبی بدم هم بشما هم به استاد هم اون خبر خوبو فریاد بزنم به کل خلقت خداوند.
اقامجید بهتون گفته بودم هر خبر خوبی که شد بهتون اطلاع بدم و الان میخوام اولین اتفاق درونی بسیار عالی و خوشایند را بهتون بگم.
خبری که میخوام بگم بهتون بازم درباره مثل بچه ها شدن و ارتباطش با رهایی بود.
وقتی اون سوال برام پیش اومد و خدا هدایتم کرد که سوالمو از آقای حمید ثانی و آقا رضا بپرسم و بعد از خوندن مطالبی که این دو دوست عزیز برام نوشتن و تعمق کردن به حرفهاشون و درکنارش هدایتهای که خداوند بدلم جاری میکرد قضیه رهایی خیلی برام واضح شد و آسون.
اون قسمت ایمان و اعتماد یه بچه به تحقق خواستش هم برام واضح شد ولی یجای کار هنوز برام لنگ میزد. هنوز پازل من کامل نشده بود.
از خدا میپرسیدم خدایا پس اگر یه بچه اعتماد داره به تحقق خواستش چرا هی بازم مثلا آویزون پدرش یا مادرش میشه پیله میشه گیر میده و هی مدام تکرارش میکنه؟!! خب اگر مطمعنه که میشه پس چرا هی تکرارش میکنه؟!!
و امروز صبح زود خدا جوابو به دلم جاری کرد.
خیلی خوشحالم.
میدونید چرا؟!! از شدت ذوق و اشتیاقشه که هی تکرار میکنه. ذوق اینو داره که هرچه زودتر تجربش کنه برا همین دیگه اصلا صبر حالیش نیست و مدام میگه و میخواد.
باورتون نمیشه از صبح تا حالا چه ذوقی توی وجودم جاریه.
و حالا میمونه عملکرد درست من. چون اون بحث اعتماد به تحقق هدفم و اون سپردن و رهایی برام حل شده بلطف خودش و براحتی دارم انجامش میدم ولی یه مانع و ترمز توی وجودمه که تا میخوام مثل اون بچه ذوق کنم و پیله بشم اون مانع خودشو نشون میده و نمیزاره. یکمرتبه اون مانع و نجوا میگه اگه پیله بشی یعنی به زمان بندی خدا اعتماد نداری درصورتیکه منم واقعا مثل بچه ها ذوق تحقق هدفمو دارم بخصوص که وعدشو هم خدا بهم داده که دیگه از رگ گردن بهم نزدیکتره.
و از خودش خواستم هدایتم کنه که به چه شکل به این مانع و ترمز نگاه کنم و برطرفش کنم تا دیگه مثل بچه ازشدت ذوقو اشتیاق خواستم پیله بشم بخودش.
دیروز که داشتم براتون مینوشتم حین نوشتن خدا هدایتم کرد که اینبار بشینم تمام کامنتهای آقا رضا که داخل سایت هستو دقیق بخونم. و مطمعنم خدا حرفها داره برام ازطریق کامنتهای آقا رضا.
اولین نفری هستین که این خبر خوش را بهش دادم. حسم میگفت براتون بنویسم.
دوست عزیزم امیدوارم بازم بزودی هم خبر خوش بدم هم خبر خوش دریافت کنم.
آقا رضا یادتونه هفته گذشته درباره ارتباط مثل بچه ها شدن و رهایی را ازتون پرسیدم.
پازل من امروز صبح زود با هدایت خداوند کامل شد.
وقتی اون سوال برام پیش اومد خدا هدایتم کرد و بهم گفت این سوالو هم ازشما و هم از آقا حمید ثانی بپرسم. و جوابهایی که شما دوستان عزیز بمن دادین بسیار عالی بود. درکنارش هدایتهای خود خداوند هم بود که مستقیم بدلم جاری میکرد.
با جواب های شما دو دوست عزیز و هدایتهای مستقیم خداوند به درک خیلی واضح و روشنی از مساله رهایی و ایمان و اعتماد یه بچه به تحقق هدفش رسیده بودم.
ولی یجای کار هنوز برام لنگ میزد. هنوز پازال من کامل نشده بود.
همش بخدا میگفتم خدایا پس اگر یه بچه اعتماد و ایمان داره به تحقق خواستش پس چرا بازم مدام گیر میده مثلا به پدر و مادرش پیله میشه و هی تکرارش میکنه؟!!
ازش هدایت میخواستم و امروز صبح زود خداوند جوابو بدلم جاری کرد و پازل من کامل شد.
جواب اشتیاق و ذوق اون بچه به تجربه لذت خواستش بود. ذوق داره هرچه زودتر اون چیزیکه میخوادو تجربه کنه به همین دلیلم صبر سرش نمیشه فقط پشت سرهم میگه میخوام.
آقا رضا اینقدر خوشحالم ازین موضوع ازین کامل شدن ازین جواب که حدنداره.
حالا دیگه فقط میمونه عملکرد من، میمونه بچه شدن من، که برای انجامش یه ترمز تو وجودم دارم که از خودش خواستم هدایتم کنه که به چه شکل اون ترمز برطرفش کنم.
خیلی دوست داشتم این تجربه را باشما به اشتراک بزارم.
راستی دیروز داشتم جواب کامنت یکی از دوستان را میدادم اقامجید که در حین جواب دادن خدا بدلم جاری کرد که بیام تمام کامنتهایی که شما داخل سایت گذاشتین را بخونم و مطمعنم خداوند خیلی هدایتها و حرفها داره برام در جهت سوالی که باز برام پیش اومده و نحوه مثل بچه شدنم.
آخه بارها تجربش کردم که خداوند زودتر از من دست بکار میشه برای هدایت من. قبل از اینکه سوال برام شکل بگیره خودش زودتر شروع کرده به جواب دادن.
و از همین لحظه میخوام شروع کنم به خوندن تمام کامنتهای شما.
گزینه پاسخ در جواب دلنشینی که بهم دادی نداشت اومدم اینجا بهت جواب بدم خیلی خوشحال شدم چراغ آبی رو دیدم و زیباتر این بود که دیدم شما هستین که دیروز و امروز از طرف شما آگاهیی ناب و لذت الهی به من تزریق شد و چقد لدت بردم از پاسخ شما به کامنت خودم چقد زیبا جواب سوال ذهنمو دادین واقعا برای منم عین بچه خواستن و رهایی کامل نشده بود دمتگرررررم عجب چیزی رو از خدا دریافت کردی دقیقااااا همینه از سر شوق و ذوق که بچه به خواستش داره ول بکن پدرومادرش نیست این کاملا منطقیه و حسم خوب شد با خوندنش واقعا عالیییی بود شهلا جان امروز از ایده صحبت کردن با خدا خصوصا در وسط نجواها که هستی در پاسخی که به نگین عزیر دادین و این آگاهی عین بچها خواستن و رهایی خیلی لذت بردم و ازت بسیااااار ممنونم و متشکرم که برام وقت گذاشتی و متشکرم که اولین خبر موفقیتت و عالی شدن حستو از الهام الهی رو بهم گفتی و من اولین نفری بودم که جواب سوال ذهن منو بهم دادی اینم کار خدا بود دم تو و خدای تو گرم و انشالله بیشتر از موفقیتهات بشنوم دلم را شاد کردی خدا شادت کنه حالمو خوب کردی خدا حالتو خوب کنه ،
در ضمن حال کردم که دیدم همکاریم باهم شما در امر ساخت و سازین من در کار فروش لوازم ساختمانی وبهداشتی هستم و چه پیام زیبایی کامنتت برام داشت من امروز گفتم خدایا ازاینکه دارم وقتمو تو مغازم میگذرونم دارم رو خودم کار میکنم و تکاملمو طی میکنم با بازارکسادی که دارم خودش بهم اجازه میده بیشتر رو خودم کار کنم تکاملم و طی کنم تا ریشه ام محکم بشه برای تبدیل شدنم به یک برج بسیاااااار بزرگ و بلند و قدرتمند شکرررررت الهی شکرررر
پیام شما بهم الان رسید خوندم دقیقا همچین پیامی رو دریافت کردم که امروز به دلم خطور کرد گفتم خداجونم این نامه تو بود بوسیله خواهر عزیزم به من دمتگرررررم خواهر گلم که اومدی از داستانت برام نوشتی که هشدار بود برای من که نگران نباشم و آرام باشم و لذت ببرم که خدا داره کارشو برام انجام میده بزودی بهم خبرش میرسه که فریاد موفقیتم همه جا جار زده خواهدشد.
ممنونم بخاطر تمام آگاهی های که در اختیار من و بقیه دوستان قرار میدهید،
سپاس،
یه سوال داشتم اگه لطف کنید و جواب بدید ممنون میشم،
در سوره ای طه از آیه 9 تا 70 خداوند درباره کارهای که برای موسی کرده میگوید تا روز مقتضی که خداوند میفرماید بروید سراغ فرعون و موسی وهارون با این همه نتیجه میگویند میترسیم، من فکر میکنم اگر من یک دهم این نتیجه ها دستم بود پیش فرعون که خوبه پیش بزرگتر از فرعون هم به راحتی میرفتم ،با این همه هر وقت نجواهای شیطان میاید به خودم میگم موسی با این همه نتیجه میترسه طبیعی که منم بترسم، ممنونون میشم اگه درک خودتون بگید چون نقطه مقابل ایمان ترس است،
اول از همه سپاسگزارم بابت اظهار لطف و محبتی که به من نوشته های من دارید….
شما در کامنت خودتان از داستان حضرت موسی و فرعون گفتید
جدا از داستان حضرتِ موسی و فرعونی که در کامنت خود ذکر کردین ، دو واژه ی بسیار مهم در نوشته شما وجود داشت که به من چشمک میزد و آن دو واژه ، واژه های “ایمان” و “ترس” بودند….
این دو واژه من را به یاد یک خاطره ای از زندگیِ شخصیِ خودم در دوران سربازی ام انداخت که ذکر آن مسلما میتواند برای شما و دیگر دوستانی که آن را مطالعه میکنند ؛ الهام بخش باشد…
این خاطره برای من حکمِ یک مرکزِ فیزیوتراپی را دارد تا با مرور آن عضلات ایمانِ خود را تقویت بخشم…
این خاطره برای من حکمِ جلساتِ پرتودرمانی ای را دارد که به برکت مرور چندین و چند باره آن ، میتوانم غده ترس را در وجود خودم روز بروز ضعیف و ضعیف تر کنم…
این خاطره برای من حکمِ یک کلاس کاردرمانی را دارد که با مرور آن ، میتوانم نیرویِ خفته ایمان را در وجود خودم بیدار کنم و آن را از حالت بالقوه به حالت بالفعل درآورم…
و در یک کلام این خاطره برایِ من حکمِ یک بمب اتمی را دارد که در انبار خاطراتِ خود ذخیره دارم تا زمانیکه جریان تاریکی به من حمله ور شد ، از آن رونمایی کنم و با عبارت “دیدی شد ؛ پس دوباره هم میشود” ، از جریان تاریکی پذیرایی کنم و آن را از صفحه مقدس ذهنِ خودم بدرقه کنم….
هدف من از ذکر این داستان ، توضیح یک آیه قرآنی زیباست که با چاشنی “ایمان” و “ترس” همراه است که یک گنجِ بسیار گرانبها درونِ خودش ذخیره دارد ، گنج نه هااا بلکه گنننننننننننننننج….
داستان از این قرار است که من در خدمت سربازی ، مسوولیت توزیع غذا در سطح شهر را داشتم که خودم به صورت تنهایی با ماشین نیروی انتظامی به سطح شهر میرفتم و طبق آماری که به من اعلام میشد ، غذا را توزیع میکردم….
همه چیز به خوبی پیش میرفت تا اینکه در اواخر شهریورماه سال 1401 بخاطر فوت خانم امینی ، مشکلاتی در کشور بوجود آمد که همه ما از آن مطلع هستیم که چه گردابی از حواشی را در سطح کشور ایجاد کرد….
در آن شب اولی که مردم در خیابان ها ریخته بودند ، منِ بی خبر در حال انجام وظیفه یِ خودم بودم که دیدن یک صحنه در من آشوبی ایجاد کرد که آن صحنه ، دیدن یک ماشین نیروی انتظامی ای بود که عده ای از مردم ، عقده هایشان را بر سرِ این ماشین خالی کرده بودند….
در آن لحظه یک نگاه به لباس خودم که لباسِ سربازی با آرم و نشان نیروی انتظامی بود ، کردمُ و سپس یک نگاه به ماشین که حاوی آرم و پلاک نیروی انتظامی بود کردم و….(چیزی که عیان است ، چه حاجت به بیان است)
خلاصه درگیر نجواهای ذهنی شدم که آره ، الان بهت حمله میکنند و عقده هایشان را بر سر تو خالی میکنند و….
و از آنجاییکه هیچ پناهی جز خدا نداشتم و به معنای واقعی کلمه مضطر بودم ، مشمولِ “یُجِیبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکۡشِفُ ٱلسُّوۤءَ” شدم و در مدار یک پیام زیبا از خدایی قرار گرفتم که هر لحظه در هر حال صحبت با همه ما است ولی…. ؛ به قول عطار نیشابوری…
دوست یکدم نیست خاموش از سخن
گوش کو ، تا بشنود آوازِ او
هیچ گاه آن احساسِ زیبایِ آن لحظه را فراموش نمیکنم که با دست خودم بروی پای خودم زدم که آره ، خودِ خودِ خودشه…
خلاصه کلام ، آن پیامِ زیبای خدا که در قالبِ احساسی زیبا در درونم زمزمه میشد ، این آیه قرآن بود که…
همانها که وقتى مردم به آنها گفتند : لشکر دشمن بر علیه شما اجتماع کردهاند ، پس از آنها بترسید ؛《ولی بجای اینکه آنها بترسند》 ایمانشان بیشتر شد و گفتند که خدا ما را کافی است و او بهترین حامى است.
[سوره آل عمران ، آیه 173]
معنی این آیه قرآن گویای همه چیز است و یک وصف حالی مشابه از شرایطی بود که من در آن قرار گرفته بودم…
خلاصه ی کلام من به برکت این کلام نورانیِ قرآن آرام شدم و توجهم به گنج نهفته ی در انتهای آیه رفت و ذکر لبانم این ذکرِ مقدسِ قرآنی شد که…
حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ
ذکری که توجه من را متوجه حقیقتی میکرد که “خدا داری ، پس چه غم داری؟؟!!”
ذکری که این حقیقتِ زیبا را به من گوشزد میکرد که “قدرتمندترین حقیقتِ عالم پشت و پناه تو است ، پس چرا باید بترسی؟؟!!”
همین دیگه ، سربازی من به خوبی و خوشی تمام شد بدونِ اینکه آسیبی به من وارد شود و من جز خوبی و خوشی چیزی ملاحظه نکردم و این در حالی بود که عده ای از دوستانم با لباس شخصی به خیابان میرفتند و پلاک هایِ انتظامی ماشین هایشان را میکندند تا یوقت مردم متوجه نشوند که….(چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است)
ولی من با همان حالت و فرمِ همیشگی ام رفتم و هیچ مشکلی هم برایم ایجاد نشد که نشد….
همین دیگه….
به برکت آن آیه قرآن یادگرفتم که تمرین کنم تا در مواقعی که جریان تاریکی با چاشنی ترس به من حمله ور میشود ؛ با خود بگویم که “آخ جووون ، یه فرصت دیگه برای ارتقاء درجه ایمان” و این همان معنی “فَزَادَهُمۡ إِیمَٰنࣰا” موجود در آیه به زبان عامیانه خودمان است…
وقتی در این آیه تفکر میکنم ، با خود میگویم که واقعا خیلی عجیبه که یه عده بیان و بگن که یه عده به شما حمله ور شدند ، لطفا بترسید ؛ بعد آنها بگویند که “آخ جووون ، یه فرصت دیگه برای ارتقاء درجه ایمان” و بعد این ذکر مقدس را زمزمه کنند که…
حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ
این ذکر ، حکمِ یک گنجی را دارد که سرشار از ارتعاشاتِ قدرتمند معنوی برای گوینده اش است که او را متوجه حقیقتی بسیار قدرتمند میکند که ما ایرانیان اسم آن را خدا مینامیم و عرب زبانان به آن الله میگویند و انگلیسی زبانان به آن GOD میگویند و….
و جالب است که در آیه بعد این آیه ، یعنی آیه 174 میگوید که…
پس با [دستى پر از] نعمت و فضلى از خدا بدون آنکه آسیبى به آنان برسد ، بازگشتند و خشنودىِ خدا را پیروى کردند و خدا داراى فضل و کرمى بزرگ است.
[سوره آل عمران ، آیه 174]
یعنی در ادامه همان آیه و بعد از آن ذکرِ زیبا که به برکت آن کنترل ذهن کردند و توجه خود را معطوف به قدرت بی کرانِ فرمانروای کیهان کردند ، چنین نتیجه ای برایشان رقم خود که حتی یک خطُ و خش هم بروی بدن آنان نیفتاد و از آن اتفاق ، دست پر برگشتند….
همین دیگه…
این داستان و و آن گنج نهفته در آن آیه قرآن ؛ به برکت فرازی کوتاه از سخن یک انسان الهی بود که میفرمایند…
عَجِبتُ لِمَن خاف کیفَ لا یَفزَعُ إلى قولِهِ عَزَّ و جلَّ : «حَسْبُنا اللّه ُ و نِعمَ الوَکیلُ» .؟! فإنّی سَمِعتُ اللّه َ جلَّ جلالُهُ یقولُ بِعَقِبِها : «فانقَلَبوا بِنِعمَهٍ مِنَ اللّه ِ و فَضلٍ لَم یَمسَسْهُم سُوءٌ»
در شگفتم از کسى که مى ترسد، اما چرا به این سخن خداوند عزّ و جلّ پناه نمى برد که «خداوند ما را بس است و او چه وکیل خوبی است»؟ زیرا شنیدم که خداوند جلّ جَلالُه به دنبال این آیه مى فرماید که «پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، [از میدان نبرد ]بازگشتند، در حالى که هیچ آسیبى به آنها نرسیده بود».
[حضرت صادق علیه السّلام]
همین دیگه…
امیدوارم این ذکر زیبایِ قرآنیِ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ زمزمه لب های ما شود تا در لحظاتی که ترس بر ما چیره میشود ، به برکت این ذکرِ مقدس ؛ کانون توجه ما متوجه قدرتمندترین حقیقت عالم شود و….
امیدوارم که این حقایق زیبای قرآنی را باور کنیم و با استعانت از الله یکتا در صدد عمل به آنان برآییم…
قطع به یقین در پشت این حقایق قرآنی یک مهندسی بسیار زیبا نهفته است که اگر آنها را درک کنیم ، دیگر نمیتوانیم از کنار آنان ساده رد شویم…
مثل همین حقیقتِ ذکرِ قرآنی حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ…
خب چیست؟؟!!
کافیست کمی جستجو و تفکر کنیم…
ما انسان هایی خوشبخت هستیم که در عصر طلایی کره زمین زندگی میکنیم که عصر انفجار آگاهی است و هر روز به قلمروهای ناشناخته تری از وجود فیزیکی و متافیزیکی خود پی میبریم….
آری ، هر روز حجم عظیمی از آگاهی های نوین در حال گشت و گذار بر فراز این سیاره خاکی هستند و ولی مساله این است که….
آیا من در حال ارتقا بخشیدن وجود خودم هستم تا بتوانم دعوت کننده آنها به وجود خودم باشم یا در حال پرسه زدن در اینترنت و چک کردن لحظه به لحظه یِ صحبت های ترامپ هستم که صحبت های او چه میزان تاثیری را بر افزایش قیمتِ خیارسبز خواهد داشت؟؟؟!!!
خب یکی از این آگاهی هایی که علم نوین امروزی به آن دست پیدا کرده و آنها را جزو درس های دانشگاهی خودش قرار داده ، بحث نورون های مغزی و ارتباطات سینابسی بین آنها است…
این نورون ها ، حکمِ ابرکامپیوترهایی را دارند که از طریق ورودی هایی که ما از طریق دیدن و گفتن و شنیدن و نوشتن و… ، به ذهن خود میدهیم ؛ به ارتعاش در می آیند و ارتباطاتی بین خود ایجاد میکنند بنام ارتباطات سینابسی…
حال این ارتباطات سینابسی ایجاد شده ، حکم لاین جدیدی را برای مغز دارند تا بر اساس آنها رفتار کند و هورمون هایی متناسب با آنها در بدن ایجاد کند..
حال انتخاب با ماست که از طریق سخت افزارهایی چون دست(نوشتن) و گوش(شنیدن) و چشم(دیدن) و زبان(گفتن) و… ، ورودی هایی از جنس فراوانی و ایمان به مغز خود بدهیم یا ورودی هایی از جنس ترس و کمبود…
حال انتخاب با من است که با پاهای خود به مجالسی بروم که سخن از قدرت و رزّاقیت خدا است یا اینکه به مجالسی بروم که سخن از تحلیلِ افزایشِ قیمتِ خیارسبز از 10 هزار تومان به 11 هزار تومان است؟؟؟!!!
خب الان شاید کمی بهتر مهندسی زیبای پشت این ذکر مقدس را دریابیم…
کسی که با ارتعاشِ کلامِ برخواسته از تارهای صوتی خود ، ذکر حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ را تکرار کند ، نورون های مغزی خود را به ارتعاشی زیبا در می آورد و برنامه جدیدی بروی کالبد ذهنی خود نصب میکند با عنوان “خدا داری ، چه غم داری؟؟!!” و چنین برنامه ای او را به یک انسان شجاع تبدیل میکند و….
حال انتخاب با من است که با این زبانِ خودم ، ذکر مقدسی چون حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ را بگویم یا سخن های چرت و پرتی بگویم که جز خسارت و دنبال نخود سیاه رفتن چیز دیگری را برایم ندارد….
امید است که خودِ خودِ خودِ خداوند این توفیق را عنایت کند که از این قابلیت های نهفته در وجودِ خویش به نحو احسنت استفاده کنیم و با حالتی “رَاضِیَهࣰ مَّرضِیَّهࣰ” به نزد خودش برگردیم…
و پناه بر خودِ خودِ خودش از اینکه این قابلیت های تعبیه شده در درون خویش را به صورت آکبند به گورستان ببریم….
چقدر این جمله وحشتناک است که این قابلیت ها “آک بره زیر خاک”
پناه بر خدا از آن روزی که انگشت ندامت بر پیشانی بگذاریم و بگوییم که…
هَلَکَ عَنِّی سُلۡطَانِیَه[سوره الحاقه ، آیه 29]
ترجمه این آیه به زبان خودمانی مان اینگونه میشود که….
هعیییی ، ای داد و بیداد ؛ قدرتم را به فنا دادم و نابود شد و رفت
پناه بر خدا از آن روزی که کار از کار گذشته باشد و ندای حسرت باری سر دهیم از جنس…
یَقُولُ یَـٰلَیۡتَنِی قَدَّمۡتُ لِحَیَاتِی
میگوید که ایکاش برای زندگی چیزی از قبل فرستادم
[سوره فجر ، آیه 24]
خب الحمدلله ما خییییییلی خوشبختیم زیرا که قبل از اینکه آن روزی بیاید که از دهان خیلی ها چنین ندایی بیرون می آید ؛ ما آگاه شدیم….
پس از الان زیباترین ها ارتعاشات و فرکانس ها و سیگنال ها را میفرستیم ، سیگنال هایی از جنسِ….
حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ
به تعبیر سعدی عزیز…
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
از خداوند متعال توفیق عمل به این آگاهی را خواستارم تا به برکت این آگاهی ، به نتایجی برسیم که نتایج ما دعوت کننده اطرافیان ما به سمت این جاده زیبا باشد….
همین دیگه امیر آقا….
حضرت موسی علیه السلام هم وقتی که این حقیقت را در وجود خود نهادینه کرد که “قدرتمندترین حقیقت عالم پشت و پناه من است” ، به جایگاهی والا رسید…
چقدر این آیه قرآن زیباست که خدا به حضرت موسی و هارون میگوید…
خدا به آن دو گفت که مترسید ، همانا من همراه شما هستیم و همراه شما میشنوم و میبنم…
[سوره طه ، آیه 46]
حال همین حقیقت نهادینه شده در وجود ایشان خودش را در جلوی دریا نشان داد وقتی که سخن همه در مورد هلاک شدن به دست لشکریان فرعون بود ، ایشان با قاطعیت تمام میگوید که…
قَالَ کَلَّاۤ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهۡدِینِ
هرگز چنین که میگویید نیست ، همانا خدا با من است و مرا هدایت خواهد کرد…
[سوره شعراء ، آیه 62]
همین دیگه
یک مستندِ علمی زیبا هم در مورد داستان حضرت موسی و فرعون وجود دارد بنام “فرعون ، رامسس دوم” که در قسمت دوم این مستند در مورد این داستان دریا و عبور لشکریان حضرت موسی و غرق شدن لشکریان فرعون صحبت میکند…
این مستند 34 دقیقه بیشتر نیست ولی قدرت این را دارد که به اندازه 34 سال موجب ارتقای من و شما شود ، شاید هم 340 سال ، شاید هم 3.400سال و شاید هم….
سپاسگزار خدا هستم بابت توفیق نوشتنی که به من در این سایت معنوی و الهی داد….
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید امیرآقای نازنین…
بی نظیییر بود کامنتت داداش حمیدرضا اول از همه از رب یکتا سپاسگزارم که انقدر زیبا من رو هدایت کرد به این کامنت دوم از شما که انقدر زیباااا این آگاهی ناب خودت رو با ما اشتراک گذاشتی که نه تنها کلی لذت بردیم بلکه سراسر کد و باورقدرتمند کننده داشت داخلش ازت ممنونم در پناه الله یکتا شاد و سلامت باشی
اونجا که میخاستن برای سلیمان نبی تخت رو بیارن یکی میگه تا پا به شی از تخت میارم یکی میگه چشم بر هم زدنی و اونی که میگه جشم بر هم زدنی رو تو قران در موردش میگه از اهل کتاب بوده
یعنی انسان میتونه اینقدر رشد کنه که این حد توانایی داشته باشه همین که روی زمین این اتفاق افتاده یکی تونسته اینکارو کنه ما نمیتونیم یا اینم هاشیس و ب در من نمیخوره فهمش یعنی استاد رو میبینم میگم بابا استاد کجا اینکارارو میتونه بکنه یا کرده همش داره از باور و عمل میگه کجا گفته اجی مجی بلدم و من فلان کارو کردم که اینشکلی باشه که اون فرد انجام داده
اصلا داستان چیه اقا من نمیفهمم این تیکه از گذشته و اتفاقاتش رو مثلا چطور میشه یکی در کسری از ثانیه ی تختو بیاره اقا ساعقه میزنه بعد بارون میباره ایا این جز از کار خداست که میگه باش و میشود
و اون فرد باورش خالص بوده در مورد خداوند و یقین کامل داشته به این باور و شدنش..
کامنت زیبای شما را در جواب آقا ابراهیم گل امروز به صورت هدایتی بهم رسید و چقد کیف کردم کامتت سلیمانی شدنت که به منم جرات سلیمان شدن و داده که بتونم جرات درخواستشو داشته باشم و چقد زیبا توضیح دادین که این غرور نیست مارو ازبین میبره اون حس بد پشت اینکار یعنی ما باید دلی از درون تواضع داشته باشیم ولی بدون هیچ ترسی داشته هامونو براحتی معرص
دید دیگران بزاریم بدون هیج حس منفی خیلی خیلی آگاهی نابی داشت کامتتون و بسیااااار بخاطر این کامنت بینظیرتون تحسینت میکنم واقعا درود بر تو دوست عزیزم درووووود برای این آگاهی نابی که بهم تزریق کردی واقعا نمیدونم چی بگم خیلی حال کردم خیلی لذت بردم و خیلی چیز یاد گرفتم و دل جرات پیدا کردم و معنی غرور و بهتر فهمیدم و دمتگرررررم که منم میخوام سلیمان خدا بشم .
اون جاده ایی که درست کرده بودن برای موتور برای و…چقدر عالی بود اینکه تو این کشور هر نقطش شرایط رو برای مردم فراهم میکنن لذت ببرن از علایقشون باعث پیشرفت آمریکا شده سخت کار کن سخت تفریح کن باعث شده کیفیت کارشون بره بالا و….
چقدر خدمت بزرگی کردید به طبیعت آشغالا رو جمع کردید واقعا این کارتون تحسین برانگیز بود
دیروز رفتم بیرون یه جایی که درخت و سبزه بود و..کافه رستوران بود با چند نفر از اقوام رفتم بعد اونجا بود که متوجه تفاوت فرکانسی شدم اصلا لنز من صد ها میلیون کیلومتر شایدم بیشتر با اونا متفاوت بود آنقدر که قشنگ حسش میکردم همشون افسرده ناراحت کسل
همونجا انقدرررررر خداروشکر کردم بابت این مسیری که توشم چون نعمت ها همینجا تو همین مسیر داده میشن تو لذت ببری و نعمت ها همینجوری خودشون میان کافیه زاویه دیدت رو تغییر بدی
چقدر حس قشنگی داشت تماشای این قسمت از سفر به دور امریکا
چقدر فراوانی بینهایته، چقدر خداوند امکانات داده به ما تا علایقمون رو دنبال کنیم و از زندگی لذت ببریم.
من خیلی علاقه ای به موتور سواری نداشتم ولی بعد از تماشای این ویدیو این علاقه در من شکل گرفت. فکر میکنم تجربه بینظری باشه موتور سواری تو دل جنگل.
چقدر نکته جالبی داشت این که دوستتون درمورد خرس ها پرسید و شما خیلی خونسرد از تجربه تماشای اونها بهشون گفتید، درصورتی که ما تصورمون از خرس ها چیز دیگست.
بعد از تماشای این کلیپ و دیدن بدنتون انگیزم برای شرکت در دوره سلامتی بیشتر شد.
اخه چقدر میتونه فرم بدن تغییر بکنهه.
وقتی بدن الانتون رو مقایسه میکنم با فیلمی که تو قدم اول دوازده قدم از خودتون گرفتید، شگفت زده میشم.
چقدر اون سنگ ها زیباا بودن، واقعا خداوند سنگ تموم گزاشته برای زیبا خلق کردن جهان و اگر ما از این زیبایی ها استفاده نکنیم ناسپاسی و اسراف کردیم. خدایا شکرتتت
تغییر مثبتی که سریال سفر به دور امریکا برای من داشت این بود که زاویه دید من کلا به کشور امریکا تغییر کرده،قبلا به واسطه فیلم ها و باور های غلط جامعه اصلا از امریکا خوشم نمیومد و فکر این که به این کشور سفر کنم هم آزار دهنده بود برام و الان یکی از آرزو هامه که این کشور رو ببینم.
چقدر مردم این کشور نسبت به مردم کشور های دیگه با خودشون درصلح هستن.
وای خدای اخه چقدر میتونه آزادی باشهه که هر تفریح روکه لخوای بتونی دنبال کنی.
من بی نهایت عاشق تیراندازی هستم، حتی برای این تفریح هم شرایطی رو آماده کردن.
هر چقدر به طبیعت احترام بذاری اونم زیبایی هاشو بهت نشون میده انصافا
آفرین همین رفتار شما به من یاد میده که جایی میری اونو تمیز کن تا بتونی ازش لذت ببری چون میخوای استفاده کنی از اون طبیعت عزیز
چه سنگهایی به چه عظمت و بزرگی که روی هم قرار گرفتن خدایا احسنت به این چینش واقعا جذابن کیف کردم نوش جونت این طبیعت زیبا استاد عزیزم
استاد چه پوست زیبایی داری شما واقعا قشنگه
و چه بدنی به چه زیبایی درست کردین دمت گرم استاد جان این بدن زیبا هم قشنگه و این شیو بودن شما هم بسیار عالیه البته الا سرتون فقط شیو شده واقعا این زدن موها هم شمارو جذاب کرده
و چه تریلی درست شده برای موتور سوارها
من خودم کلی کیف میکنم میبینم این موتور سوارها رو
واقعا مزه میده
من که دوس دارم اما تا حالا نرفتم ولی میبینم چون کوه نوردی میکنم زیاد میان سمت چشمهایی که میرم
جای خیلی خوبی درست کردن و گفتن که آقا فقط این وسایل بیان و حق اومدن با همین تریل ها رو تو جاده نداربن چون جای عبور ومرور ماشین هاس
آفرین به این فرهنگ
و در آخر اون آقایی که با ی تریل کوچیک رفت خیلی درس داره اون آدم داره تکامل رو طی میکنه نرفته از اولش ی تریل گنده بخره از اون کوچیکه شروع کرده آفرین هروز ی کوچولو بهبود میده بهبود گرای رو داره نشون میده ی قدم بهتر بشم بعد برم ی موتور دیگه
کمال گرایی رو گذاشته کنار آفرین واقعا میشه تکامل رو از همین انسان یاد گرفت عالیه این درس هایی که تو فایل هاتون میدین
بهبود گرا باشیم جلسه 4 شیوه حل مسائل زندگی
مقایسه نکرده فلانی داره من ندارم خودش رو با قبلش مقایسه کرده
دوره احساس لیاقت جلسه 1
خانم شایسته کار شمارو هم تحسین میکنم که هم لذت بردی از طبیعت هم خدمت کردی به طبیعت
به نام خالق بی همتا
سلام به دوستان گلم
◀واقعا این دنیا و این طبیعت شگفت انگیز نیست ؟ هر نقطه ای زیبایی خاص خودشو داره و چیزهایی عجیب میشه دید. هرچقدر باورها تغییر میکنه انگار چشم درونی ادم ها بیشتر به نعمت ها باز میشه اگه چندسال پیش این فایل رو میدیدم قطعا نگاهش نمیکردم اما الان خوراک هرروزه ام هست
خیلی از ما خصوصا به خودم میگم مایل هستیم که زندگیمون مثل شما باشه . اما چیزی که در شما میبینم اون تغییر واقعی شخصیتی هست که نگاه رو تغییر داده و این به حرف نیست بلکه اعمال شما داره نشون میده و اینکه خانم شایسته عزیز با کارکردن روی خودشون در مدار شما قرارگرفتن نشون میده که اگه همون تعهد و استمرار و باورهای استاد که در فایل ها گفتن رو انجام بدیم یه شخصیت جدید میگیریم و نکته اینکه مهم نیست کجا هستیم میتوانیم از هرجایی شروع کنیم به کار کردن روی خودمون
پاکسازی طبیعت از زباله نمونه ای از سپاسگذاری برای طبیعت هست . هرروز صبح رفتگر محله میاد و کل کوچه رو جارو میکشه و تمیز میکنه و تحسین میکنم کل کائنات در کارن که ما لذت ببریم و خودمون هم باید به زندگی و افرینش احترام بذاریم و برای دل خودم باشه و تشکر از هر جنبنده ای بهش احساس خوب میده و این انرژی به زندگی ما بر میگرده
جمله روی لباس خانم شایسته توجهم رو جلب کرد ویه نشونه شد
walk by faith not by sight
با ایمان قدم بردار نه با چشم
خداروشکر این کشور علاوه بر فراوانی تفریحات بیشماری هم داره مثل تمرین تیراندازی و پیاده روی و …. واقعا این ارزشمندی که برای کشورشون قائل میشن تحسین برانگیزه
به نام خدای مهربان خداوندا هر چه دارم از ان توست
تحسین میکنم این کشور زیبا و تمیز رو خدایاشکرت
تحسین میکنم این همه زیبایی و طبیعت قشنگ با کلی سنگ های هیولا رو خدایاشکرت
تحسین میکنم رابطه پر از عشق و احترام تون رو خدایاشکرت
تحسین میکنم رفتار خدای گونه تون رو و سپاسگزاری عملی تون رو خدایاشکرت
تحسین میکنم ازادی مالی زمانی و مکانی تون رو خدایاشکرت
تحسین میکنم این احساس خوبتون و نگاه زیبابین و این با خودتون در صلح بودن و مهربان بودن با خود خدایاشکرت
تحسین میکنم تراک زیباتون که همه چیز رو راحت کرد خدایاشکرت
سپاسگزارم از شما عزیزا در پناه خدا شاد باشید دوستون دارم
با عرض سلام خدمت شما جناب استادددد و خااانم شایسته نازنین ….
در این دوره زیبایییی از سفر به دور آمریکا قسمت 222 استیم فعلاا خدایاااااشکرررررر میکنممم بابت این همه آگاهی هااا
نکته مهم در قدم این خودتان استین که چقدر در فکر این محیط استین یعنی محیط زیست را بلد استین مثلا گاهی وقتاااا خودممم بیرون از شهر یا که براییی تفریح میرفتممم اشغالی را پرتاب میکردممم روی زمین و این جمله میگفتممم (شهر ما خانه ماست ) که یکی از افکار منفی و فقیر است یگانه کار بی وجدانی است .
این سنگ چقددررر قشنگ و زیبااا در یک محل میان دو سنگ قرار گرفته به گفته خود شما استاد این هم یکی از ساخته هایی از خداوند است .
خدایاااااشکررررررت بابت این همه زیبایی ….!!!
خیلییی فضای سرسبزی دارد این جنگل قشنگ میشود حس کرد شب ماند کنار آن درخت آن قشنگ و با فضای از شرشرره هاییی از برگان درختان و آواز خوانی کبوتران …واقعااااا ارامشششش میدهد .
ان چشماااان قشنگ اهووو که خیلیی جذاب و خیره کننده است و حیوان اهلی مورد علاقه من که همین اهو است خداوند عمر طولانی نصیبش کند الهیییییی …
و چقدررر با انگیزه است این نشانه هاییی که بخاطر محیط ست شده برای آگاهی .
یعنییی هرقدر از زیبااییی ویدئو بگویمممم کم است
الهییی همیشه در پناه الله شاد سالم و ثروتمند باشید
چقدر لذت بخشه در همچین مکان زیبایی در این تریل رویایی یه اهو رو در چند قدمی خودت ببینی وجود این اهو صحنه رو ماوراطبیعی کرد تا قبل از دیدن سریالهای سایت همیشه بر این باور بودم که اهو و خرسها و …رو فقط تو کتابهای بخوانیم ابتدایی و در انیمیشن ها وجود دارن و نهایتش میگفتم تو یه باغ وحش تعداد بسیار محدودی ازشون هست خخخخ چقدر خوشحالم که این باور در وجودم نهادینه شد منم میتونم از نزدیک همچین حیواناتی رو ببینم بدون محافظ میله های قفسها..استاد منم هر بار میرم طبیعت همه ی اشغالهای اون اطراف و تمیز میکنم ولی تفاوت من و شما در اینه که من ساعتهای اخری که بخایم اون محل رو ترک کنیم این کار میکردم اونم با این باور که همه رو جمع کنم توی اتیش بسوزونم بااینحال الان درسی که از این قسمت از سفرنامه گرفتم اینه برای خودم و چیزهای که میبینم ارزش قائل باشم و به محض ورودم به جایی که اشغال داشته باشه اونجا رو تمیز کنم و باعشق به محیط اطرافم بنگرم
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته و دوستان
گلم.
خدایا از تو میخوام بر قلمم جاری شوی.
صدای منو دارین از هتل جام جم شیراز…
لطفا اگه تو جمع نشستی برو تو خلوت یا صدای تلوزیون زیاده خاموشش کن
با کلی معجزه ی خدا تو روز اول سفر توحیدیم اومدم براتون .
داستان سفرم رو از اینجا شروع میکنم که دیشب رفتم سوسن بخرم تو مسیر بخورم ،خدا گفت نخر تو جاده هست،گفتم نه نیست و 1 کیلو سوسن خریدم(اینکه گفتم نه نیست یعنی خدا تو بلد نیستی،تو اگه نیستی من بهتر از تو بلدم و بهت اعتماد ندارم)
این سوسن هارو داشته باشین تو ادامه کارش دارم.
صبح که افتادم تو جاده کلی با خدا صحبت کردم و بهش گفتم تو مواظب من و دلفین باش،من مهمان توام تو این سفر،نو میدونی که برای رشد خودم و لذت بردن و دیدنه زیباییهات و هم صحبتی با تو و خلوت کردن با تو اومدم مسافرت،پس همه چیز دسته خودته و این کلمه ی اینکه(من پهمان توام هرچی تو چنته داری رو کن واسم)خیلی حالم رو خوب میکرد.
ما زدیم به دله جاده و یه آهنگه شجریان که میگه(من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت،که اول نظر به او خیره ور شدم)
پلی کردم و لذت بردم و حسم خیلی عالی شد.
رسیدم به نورآباد ممسنی دیدم سر جاده انار میفروشن،چچچه انارایی!!!دون سیاه!
زدم کنار به فروشنده گفتم 4 دونه انار واسم بزار،اما برا اینکه جنسش رو بفروشه 8 تا گذاشت، گفتم 4 دونه بزار استفاده ندارم خودن تنهام!
دوباره 6 تت گذاشت و در نهایت تا همون حرفه خودم نشد نبردمشون (هدفم بیشتر کار کردن روی اعتماد به نفسم بود که قرار نیست من دلخواه تو باشم ،اون چیزیکه من نیاز دارم و میدونم برام کافیه رو استفاده میکنم)یه فضای سبزی بود چون از رانندگی خسته شدم زدم کنار که هم انار بخورم هم یه استراحتی کرده باشم.همین که اومدم پیاده بشم ذهنم شروع کرد که میخوای چکار کنی!
زشته بری یه پلاستیک برداری تو پارک انار بخوری ،دور و وریات چی فکر میکنن در موردت!
تو پارک هم 7،8نفر اون بالا نشستی بودن که با دیدنه اونها دیگه نجواها خیلی شدید تر شد که نبرو زشته!
اما من میدونستم اسم این سفر توحیدیه، یعنی نظر آدما برات مهم نباشن!
و با لذت نشستم 2 تا انار خوردم ،خداشاهده یکیش اینقدر اینقدر دون سیاه بود که طعمه گیلاس رو میداد!!!
خلاصه انارو نوشه جانم کردم،اومدم از جاده برم بیرون دیدم نوشته موزه ی نورآباد!
تو یه خیابون فرعی بود،گفتم میرم ببینم چیه.
رفتم و تو مسیر دو نفر استاده بودن ایستادم بهشون گفتم موزه کجاست!خندید گفت موزه نداره اینجا!
فقط خوبیش اینه که نزدیکه خونمونه کوچمون معروفه اصن چیزه خاصی تو موزه نیست ولی بازه برو خیابون دومی رفتم دیدم فقط یه نفر نشسته اونجا گفتم موزه چی داره نگاه کنم!؟
گفت دوتا پایه ستون داره یکیش دوره ی هخامنشیان و یکیشم ساسانیان رفتم نگاشون کردم و ذووووق کردم.
من چند بار رفتم تخت جمشید اما هیچوقت نمیشد به این نزدیکی،با این راحتی،تو این خلوتی و سکوت خودت تنها باشی و دوتا پایه ستون 2500سال پیش!!!
نشستم رو دوزانو و متعجب بودم که خدایا چطور امکان داره 2500سال پیش این ظرافت روی سنگ بکار برده بشه!!!
و لذت بردم و لذت بردم لذت بردم!(فهمیدم که به هیچ عنوان نباید طبق میل و دیدگاه بقیه آدم مسیرش رو تغییر بده! اگه من میخواستم به حرفه اون آقا که آدرس ازش پرسیدم برم اصلا نمیرفتم موزه و اینقدر کیف نمیکردم از دیدنه اون دوتا سر ستون.شاید اگه اون کنار من بود بهم میخندید که چطور دارم روی قوس و منحنی گل های روی سنگی که 2500سال پیش تراش داده شده دقت میکنم اما من لذت میبردم و بیشتر درک کردم که نظر هیچکس نباید برام مهم باشه چون هر شخصی علایق خودش رو داره)اومدم برم مسئول موزه گفت چرا از جاده ی دشت ارژن نرفتی اون که جاده اش بهتر بود!
گفتم میخواستم روستای بوآن رو ببینم.گفت الان که قشنگ نیست!
آلان فصلش نیست که!
گفتم به هر حال میخوام از اینجا برم.
از موزه زدم بیرون دیدم یه جوونی سوار اسب داره میاد،تو دلم برای شوخی با خودم گفتم اینجا دیگه خیلی موزه است با اسب تردد میکنن!تا اینکه پسره از کنارم با اسب رد شد دیدم دوتا عصا تو خورجینه اسبشه، نگاه کردم دیدم پاهاش از زانو به پایین قطع بود(فهمیدم هیچوقت نباید هیچکس رو قضاوت نکنم!حتی اگه ظاهر قضیه چیزی باشه که تو مطمئن باشی درسته موضوع بعدی اینکه این شخص چقدر قدرتمند بود که ننشست تو خونه تا یکی بیاد صبح با ویلچر بزارش دمه در عصر ببرش تو خونه!تو فکرشو کن هررررجا که میخواست سوار اسبش میشد و میرفت، واقعا تحسینش کردم)
خلاصه من اومدم تو جاده و رسیدم به یه آبشار کوچیک کنار جاده کللللی لذت بردم و رفتم بالای آبشار دیدم درخته گردو هست گفتم خدایا گردو بهم بده یه دونه،گفت مگه آبشار کن بود برات!بهش خندیدم گفتم ما را به خنده انداختی!
تتو ثروت و نعمتهات بییینهایته!
به خدای واحد قسم همین از ذهنم گذشت دیدم صدای شکسته شدن زیر پام اومد دیدم یه گردو زیره پامه شکوندم و خوردم گفتم یکی دیگه بهم بده!اما همراه با این درخواستم خودم هی چشم چشم میکردم که گردو پیدا کنم وقتی پیدا نکردم اومدم که بمر دیدم یکی دیگه هم کنار جوی آب بود (رها کن!
اگه از خدا میخوای رها کن دیگه نگران باش!
تا زمانی که من چشم چشم میکردم برا گردو ،گردو نمیدیدم اما همینکه رها کردم بهم داد،درسته زبونی از خدا خواستم و بهش سپردم اما دلی نسپردم!)
زدم تو جاده و تو مسیر دیدم یه درخت بزرگ با برگای قررررمز هست اینقدر ذوق کردم که نگو زدم کنار و شروع کردم به پیاده روی تو کوه و کمر تا رسیدم به درخته وقتی دیدمش ایییینقدر لذت بردم و یه باد نازی میومد و همینکه باد میومد کلللی برگ ازش میریخت دیدم عه!این درخته بن هست و چندتا بن چیدن ازش و خوردم و حال کردم دوباره شروع کردم به قدم زدن دیدم جلل خالق!، درخته سوسن یا همون زالزالک جلومه و کللللی هم زالزالک داره گفت یادته دیشب بهت گفتم زالزالک نخر تو جاده هست!گفتی نه نیست من بهتر میدونم!خواستم بهت بگم من بهتر از تو میدونم، خلاصه زالزالک های خدا رو خوردم در حالی که زالزالک های خودم تو یخچال دارن خراب میشن و یادم رفت بیارمشون(همیشه ظاهر قضیه و چیزی که تو داری میبینی قطرهای در برابر دریاست در برابر علم خدا و تسلیم بودن نهایت افتادگی در نزد خداست!تسلیم بودن یعنی چشم گفتن به امر خدا حتی اگه ظاهرش به ضررت باشه)
اومدم دوباره تو جاده رسیدم به یه سرازیری و دوتا کوه خیییییلی بزرگ شبیه 7 که یه جاده ی خاکی مییییرفت تا آخر!اما شیب کوه ها ملایم بود و شخم زده بود،بهم گفت دوربین گوشیتو بردار و فیلم بگیر!
شروع کردم فیلم گرفتن گفت برو تو جاده خاکی،رفتم چند دقیقه رفتم گفت بزن کنار،زدم کنار پیاده شدم و شروع کردم پیاده رفتن که یهو یه برگ جگری رنگ،به اندازه ی کف دست،با یه همون چیزایی که زنبورا میخورن ازش اسمشو بلد نیستم وسطش بود،و یه زنبور داشت از شهدش میخورد!
بهم گفت ما حتی روزی این زنبور رو تو این کوه و بیابون میدیم من قققققفل کردم!!!
گفتن آخه!تو این جاده بگی بزن کنار،بگی اینجا وایسا،بگی از اینجا برو که این گل رو نشونم بدی!!!
خم شدم گل رو بوسیدم و جالب اینجاست تو اون کوه هرچی من رفتم و نگاه کردم هیییییچ گلی نبود!!!نگاهش میکردم و بهش میگفتم نه دلم میاد با خودم ببرمت،نه دلم میاد ازت جدا بشم.
اما سلام من رو یه خالقت برسون و بهش بگو ممنونم ازت و کمکم کنه از شکرگزارانت باشم و واقعا دلم تنگ شده بود برا اون فضا(قطعا هدایت شما بر ماست)بلاخره رسیدم شیراز و اومدم هتل چمران رو که 5 ستاره است رزرو کنم با هزینه شرکت فولاد و تو مسیر از نمای بیرونش فیلم گرفتم.
نشستم تو لابی و حدود 1 ساعت هرررررکاری میکردم نمیشد اتاق رزرو کنم تا اینکه بیخیال شدم و یه هتل 3 ستاره نقریبا بی کیفیت گرفتم.البته چون خسته بودم اصلا چک نکردم که امکانتش چیه و کیفیتش چطوره
وقتی از هتل چمران زدم بیرون همش از خودم میپرسیدم که چرا این هتل چمران اوکی نشد!؟چه پیامی داشت این!؟(قلبم بهم گفت چون میخواستی فیلم هتل رو نشون بقیه بدی بگی من فلان هتل خفن رو رفتم،چون خواستی به رخ بقیه بکشی، چون مغرور شدی)و گفتن آره راست میگه همینه.
خداروشکر میکنم بابت این روز بییینظیر و پر از الهام و آگاهی.
ایشالا ببینمتون و بشخصه از نزدیک چیزایی که اینجا مینویسم رو نشونتون بدم.
در پناه خدای واحد موفق باشید
به نام خدای معجزه ها
سلام داداش ابراهیم
خیلی خیلی خوش اومدی به شهر ما
و چه سعادتی نصیب ما شده تو این پاییز قشنگ خدا که شاگرد توحیدی استاد پا گذاشته به شهرمون و چقدر خوش به حال منه که در شهری هستم که رگه های توحید هم تا اینجا کشیده شده
داداش ابراهیم چقدر به موقع اومدی شیراز
ی نگاه کن به آسمون شیراز ببین ابرها چی دارن میگن؟؟؟دقیقا همین ابرها دارن از قدرت زیبایی این خالق بی همتا صحبت میکنه
دیگه طوری شده اطرافیان هرکی منو میبینه میگه ساناز ی نگاه بنداز تو آسمون دیگه اینا هم دارن این خالق یکتا رو پیدا میکنن.
روزهای قشنگی اومدی شیراز. تا 18 آبان تمام اماکن تاریخی رایگانه به تک تکشون سر بزن و سلام منو برسون.
صبحانتو ی سر برو طبقه 23 هتل چمران نزدیک به شونصد مدل صبحونس منو آزاد.
شبت هم برو باغ رستوران شهرزاد موسیقی ازاد و فضای فوق العاده دنج و شیک. فست فود برو گابریک تو بلوار دکتر حسابی برو ته باغ بشین میز شماره 30 بگو ساناز اینجا هزار بار نشسته و کامنت نوشته استیک مرغ بخور و سالاد سزار گریل.
همبر و کباب ترکی برو خیابان انوری فست فود 110.
یادت نره تو خیابون ارم پیاده روی کنی و اسمون نگاه کنی. کوچه باغای قصردشت هم ی سر بزن.
امیدوارم سفر بالذت و پر از اتفاقات عالی داشته باشی و کلی بهت خوش بگذره.
خدا شریک لحظه هات مهمون توحیدی.
سلام ابراهیم جانم
کامنتت خیلی زیبا بود
پر از درس و نکته
که برای من خیلی جذاب یود
اما بیشتر میخام در مورد اون بخش آخر کامنتت بگم
چون دقیقا ترمز خودم بوده و احتمالا هست
تا دیروز که بوده
امیدوارم با هدایت های خدا از امروز به بعد دیگه نباشه.
مدتیه هر روز صبح از خدا میخام ، خدایا هدایتم کن براه راست
خدایا میخام نحوه نگرشم به دنیا بشه اون نگرشی که درسته ، بشه اونی که باید باشه.
نحوه نگرشم به خودم به خدا به دنیا به قانون
بشه مثل نحوه نگرش سلیمان
به جرات میتونم بگم تو این دو هفته ترمزهایی در وجودم کشف و رفع شده که تو تمامپنج سال گذشته آرزوشو داشتم
ترمزهای سنگین هااااا
یکی از اونها این بود که چرا من باید به تواناییهام افتخار کنم؟
چرا طبق دوره احساس لیاقت باید به دست اوردهام افتخار کنم؟
حدود یک ماه پیش اومدم کل ریشه های غرور رو بررسی کردم
و دیدم غرور هیییییچ ارتباطی به اون چیزی که ما فکر میکنیم نداره
کامنتهای بسیار کاملی در موردش نوشتم که اگر بخونی کل موضوع برات باز میشه
الان که نتونستی هتل پنج ستاره بگیری و فکر گردی مغرور شدی دلمگفت باید این نکات رو بهت بگم.
علت غرور نیست ابراهیم جان.
علت اینه که ذهن ما اجازه نمیده ما کاریو انجام بدیم که در اعماق ذهنمون داریم باهاش میجنگیم.
دیروز در پی سوالم که از خدا پرسیدم چرا من باید به تواناییها و دست آورد هام افتخار کنم خدا گفت برو ریشه کلمه فضل رو بررسی کن
و من هم گفتمچشم.
مدتیه از خدا خواستم که خیلی آسون منو هدایت کن.
من حوصله حرفها و کامنتهای فلسفی و عارفانه و سخت و صقیل رو ندارم.
اگه محمد بیسواد بود و فهمید، منم باید بفهمم .
اگر سخته نه اینکه من نمیفهمم بلکه یعنی اینکه من تو گمراهی هستم و این جواب سوال من نیست
خلاصه ریشه فضل رو سرچ کردم و دیدم صد و بیست بار در قرآن تکرار شده
نحوه درک من از قرآن اینطوریه که من فقط اون آیه رو نمیخونم ،برای اینکه درکم از موضوع کامل بشه کل اون سوره ای که اون کلمه در یک آیه اش اومده میخونم و نکاتش رو مینویسم تا بفهمم داستان چیه.
وقتی دیدم صد و بیست تا ریشه اس گفتم خدایا قرار یود آسون هدایت کنیها ، داری شلوغش میکنی عزیزم.
، گفت برو از اولی شروع کن غر نزن
اولی سوره نمل بود.
تمام اینا رو گفتم تا برسم به اینجا ابراهیم جان:
برو سوره نمل رو بخون
برو ایات مربوط به سلیمان رو بخون
فضل چیه ؟
فضل همون تواناییهای ماست
همون استعدادهای ما
همون نقاط برتری ما نسبت به بقیه
همون جیزی که برای من معماریه
برای استاد درک قانونه
برای ساناز عزیز که الان کامنتشو خوندم فروشه
خدا میگه ما به داوود و سلیمان علم دادیم
که در واقع طبق آموزه های دوره دوازده قدم ، خدا نداده، سیستم داده ، سیستم هم شانسی نداده ، داوود و سلیمان خواستن و خدا داده
یعنی اون چیزی که همه میگن خدا داده نیست
در واقع داوود و سلیمان کسبش کردن
در ادامه میگه
اونها ( داوود و سلیمان ) گفتند خدایا شکرت که ما برتری و فضیلت داریم بر بسیاری از بندگان مومنت
آقا من اینجا هنگ کردم
گفتم اااااا
سلیمان ، الگوی ثروت در تمام قرآن، خیلی شیک و راحت داره میگه بله ما برتری داریم بر مومنان
برتری بقول سارای عزیز یعنی نقطه برتری
یعنی من علم دارم و این علم همون فضله و این فضل نقطه برتری منه
مثلا من معمارم
باید مثل سلیمان بگم خدایا شکرت که من برترم از مردم در زمینه معماری
سلیمان نه تعارف کرد نه تواضع به خرج داد ته فروتنی دیده میشه تو حرفش
خیلی محکم گفت خدایا شکرت که من این برتری رو دارم.
اینجا برام منطقی شد که چرا باید بدون تواضع بدون خودکم بینی خیلی راحت بلد باشم توانایی خودم رو ببینم
این یه ترمز بود.که واقعا بخاطرش خیلی به خودم ظلم کردم
آیه بعدی که کلا منو ترکوند:
وَقَالَ یَـٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ عُلِّمۡنَا مَنطِقَ ٱلطَّیۡرِ وَأُوتِینَا مِن کُلِّ شَیۡءٍۖ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡفَضۡلُ ٱلۡمُبِین
سلیمان میگه اهاااااااای ایها الناس
من علم سخن گفتن با پرندگان رو دارم
اقااااا کدوم تواضع؟؟؟ کدوم غرور ؟؟؟؟؟
اکه معنای غرور رو مطالعه کنی ابراهیم جان میفهمی کلا غرور یه معنی دیکه داره
سلیمان داره میکه اااای مردم ببینید من این علمو دارم
ااااای مردم ببینید من معمار خفنیم
ببینید ساناز عجب فروشی میکنه
اکر من دنبال ثروتم الگوم باید سلیمان باشه
نه اونچیزی که عوام در مورد غرور میگن
تازه در ادامه سلیمان میگه اییییی مردم ببینید من هرررر چی میخام ( کل شی ) دارم
اینارو میگه
ولی خودش میدونه همه اینها از فضل خداست
فضل خدا هم شانسی و رندومی نیست
اینارو داره چون خودش خواسته و بدست آورده
خدا داده ها ، ولی یه روزی خودش خودشو لایق دونست که گفت به من ثروتی بده که تا حالا به کسی ندادی.
ابراهیم جان اون چیزی که باعث شد تو نتونی تو هتل پنج ستاره اتاق بگیری غرور نبود فیلم گرفتن و نشون دادن به بقیه نبود
بلکه اون احساس بد و احساس گناهی یود که فکر میکردی قرار با نشون دادن فیلم اون هتل تو رو از خدا دور کنه.خود خدا داره الگو میده میگه ببین سلیمان گفت ای مردم ببینید من چه تواناییها و چه دست آوردهای دارم
و طبق قانون ، ذهن برای محافظت از تو در برابر این احساس بد بهت احاره نداد اتاق بگیری.
ابراهیم جان برو تو اون هتل ، اتاق بگیر ، فیلمهم بگیر ، به همه هم نشونبده ، بگوووو ااااااای مردم ببینید من چه پست خفتی دارم
ببینید سازمان برای منِ ابراهیم چه بریز و به پاشی میکنه
ببینید من چقدر خفن و ارزشمندم
ببینید من همه چی برام فراهمه.
هر جا ذهنت خواست حرف مفت بزنه بگو ساکت . سلیمان گفت منم میگم خوبشممیگم تازه بیشتر ازون هم میگم
ولی بدون که هذا من فضل ربی
نیاز نیست وقتی داری به بقیه میگی مدام تو جملاتت بگی اینو خدا داده
مثل سلیمان که نگفت
اون تو دلش میدونه خدا داده
ولی میگه اییین توانایی منه
این دست آورد منه
همممممممه چی دارم
این هم یک خرنز بزرگ دیگه بود که واقعا برام منطقی شد که من اشتباه میکردم
و اما بعدی
یکی دیگه از ترمز هام همین بود که من همه چیزو سخت بهش میرسیدم و این برام شده بود یه فضیلت
اما اونجا که گفتم صد و بیست تا ریشه برای فضل اومد
با اون مدل خوندن من یکهفته کار میبرد
خدا گفت برو بخون
و سوره نمل اولین سوره بود
خدا گفت ببین من به حرفت گوش میدم
تو دنبال الگوهای سلیمان بودی منم تو اولین سوره سلیمانو آوردم جلو چشمات
گفت اونچیزی که باید میفهمیدی فهمیدی حالا بقیه شو اگر دوست داشتی بخون
در ادامه یه نکته ای هست در مورد آسانی
سلیمان میگه تخت ملکه صبا رو برام بیارید
یه جنی میگه تا از روی تخت پاشی من برات میارم
ازون طرف یکی دیگه میگه من تا پلکنزدی تخت ملکه رو برات میارم
و ازونجایی که جناب سلیمان خوب قانون رو درککرده بوده
میگه پس تو بیار
یعنی پاشدن از تخت مثلا ممکنه سه ثانیه طول بکشه
ولی سلیمان میگه تویی که به اندازه یه پلک زدن زمان نیاز داری برام بیارش
این همونیه که استاد میگه
همیشه میگه ازین هم ساده تر.
حتی باورهای سلیمان اتقدر قوی بوده که بین پلک به هم زدن و سه ثانیه ، آسون تره رو انتخاب میکنه
من دقت کردم و سلیمان رو با بقیه پیامبران مقایسه گردم
دیدم تمام پیامبرا سختی میکشیدن هی دعوت میکردن هی نادیده گرفته میشدن
هی اذیتشون میکردن
کسی واسه حرفها و هدایتهاشون ارزشی قاعل نمیشده
تهدید میشدن کشته میشدن
مثلا قوم ثمود میگن اگر زیاد حرف بزنی با بقیه دست به یکی میکنیم خودتو خانوادتو میکشیم بعدشم همگی باهم میزنیم زیرش
ولی سلیمان اهل این برنامه ها نبوده
نامه میزنه به ملکه صبا
از موضع قدرت
با صلابت
با شکوه
هیچ نشانی از تواضع و فروتنی هم در برابر بقیه مردم نشون نمیده
تواضع درونیه
ملکه صبا خودش کلی تاج و تخت و قدرت و عظمت و سپاه جنگاور داشته
نامه میزنه میگه یا تسلیمپروردگار من میشی یا با تمام سپاه ام با تمام قدرتم یه جوری میام بالا سرت که با خفت و خواری ازون جایی که هستی بیرونت میکنم
این آیه رو که میخوندم کییییییف کردم
گفتم دمت گرم
نوش جونت سلیمان
بقیه پیامبران التماس میکردن
سلیمان شاخ و شونه میکشه.
چون هم علمش رو داره هم قدرتش هم ثروتش و هم سپاه اش رو
اقاااا تو علم و حکمت رو درک کن
دنیا جرات نمیکنه جلوت نفس بکشه
ملکه صبا هم میاد و تسلیم میشه
به همین سادگی
نه جنگی نه کشت و کشتاری نه خونریزی
با یه نامه محکم از موضع قدرت
این یعنی سادگی.
این یعتی درک و استفاده از قانون
حالا ما میخایم دو تا عکس از یه هتل زیبا به بقیه نشونبدیم تن و بدنمون میلرزه که این یعنی غرور و الان دیگه مغرور شدم خدا میزنه نصفم میکنه
کدوم غرور بابا
آقا من یکی گفتم چند روزه
من میخام سلیمان بشم
من باید سلیمان بشم
حقمه
لیاقتشو دارم
دارم برای رسیدن به اون درک شب و روزمو میزارم و بابتش بها پرداخت گردم
باید بشم سلیمان
تازه نه سلیمان
بهتر از سلیمان
ابراهیم جان کامنتت بسیار زیبا بود و از خوندنش گلی لذت بردم و احساس کردم باید این کامنت رو برات بنویسم
در پناه خدا باشی
و از سفرت لذت ببری در اون شهر زیبا
سلام به شما اقا حمیدرضای عزیز بابا دسخوش بابا دم شما گرم ممنونم ترمزاتونو پیدا میکنین و به ماهم میگین الان ساعت دو بیست دقیقه شبه و ایمل برام اومد شما پیام کذاشتین منم با خشحالی اومدم خوندم اول چشام گرد شد. عع خدا این همون همون ترمز منه که فکر میکردم کار درستی میکنم عاشق اینم بیام به بقیه بگم من فلانچیزارو انقدر خریدم یا مثلا با عشقم سوار تلکابین وی آی پی ک قیمتش خیلی بالا بود شدیم اینارو میگفتم به بقیه ولی حسم بد میشد طبق قانون میخاستم بگم توجه کنم تا جذب کنم ولی ته دلم یکجوری میشدم الان میفهمم برمیگرده به کودکی ک بهم میگفتن داشته هاتو بکسی نگو میشع پز دادن شاید طرف دلش بخاد دلش بشکنه….
الان شما این پیامو دادین هنوز نتونستم خوب درک کنم کلی باید فکر کنم تا مغزم بتونه هضمش کنه کلی ازتون ممنونم سوال برام پیش اومد من حتی تو سایتم اتفاقات خوبو مینویسم همون حس میاد سراغم که دارم پز میدم الان کلا گیج شدم الان این حسو دارم که مثلا نوشتم تلکابین (از دستی نوشتم تا منظورمو متوجه بشید) مثلا پز دادم ولی میخام اینو بشکنم این باور از اینستا میاد هرکی خوشحالیشو پست کرد من کلی کامنت میخوندم که طرفو مسخره میکردن و غیره ولی امشب با هدایت خدا و کامنت عالی شما یکی از تضادامو فهمیدم اگر میتونین بیشتر توضیح بدین تا بتونم قشنگ درک کنم هضم کنم فرق پز دادن یا غرور یا لیاقت که شما گفتین میدونم همش درونیه و بستگی به طرز فکر خودم داره ولی بازم دوست دارم بیشتر درموردش بدونم ممنون میشم
الله و لا اله الا الله
وای بینظیر بود
امشب من باید بزنم به دل جنگل چون اینجا کوه و دشت و بیابون نداریم
از بس هوا رویاییه ، تا چشم کار میکنه جنگل و دریا و رودخونه داریم
حمیدرضا دمت گرم گاز شو گرفتی به سمت فی دنیا حسنه و فی الاخره حسنه
آفرین آفرین آفرین
عشق کردم از نگاه عمیق و زیبات به جهان هستی و قوانین ثابتش
اتفاقا امروز سوره نمل و خوندم
بخدا که این قرآن بینظیره
در راستای صحبت های ارزشمندت باید اضافه کنم
باید غنی بشیم از همه چی
وقتی انسانهای غنی و میبینی یا تو مراسمی رفتارهاشون و صحبت هاشون و بررسی میکنی ، مو به مو عمل به قوانین و میشه دید
طرف با ماشین در حد جت میاد بعدش با ابهت ازش پیاده میشه و در رفتار نشون میده که من لایقش بودم و دارم حالش و میبرم
طرف اینقدر از درون غنی که اصلا به چیزهای سطح پایین توجه نداره
اصلا از یه مرحله یی که عبور کنی دیگه غرور و حسادت ، خود نمایی کلا از دایره ذهنت خارج میشه
من با تک تک جملاتت موافقم و تحسینت میکنم
خیلی خیلی هم ازت سپاسگزارم که با عشق این آگاهی های خالص و ناب و به اشتراک میزاری
ایشالا که سلیمان وار زندگی کنی و در بهترین زمان و بهترین مکان ملاقاتت کنم و ساعت ها در مورد مسیر لذت بخشی که طی کردیم برای هم بگیم و بشنویم و عشق کنیم
سلام سارای عزیزم
بینهایت ازت ممنونم بخاطر لطفت
چقدر جالب
خیلیییی وقتها تو تجسمهام یه جایی رو میبینم که استاد یه سمینار گذاشته و اون آدم موفقه توش حضور دارن
من هم هستم
و البته شما هم هستی
و من هم دارم باهات حرف میزنم
چقدر جالب
این صحنه رو هزاااار بار تجسم کردم.
و اتفاق خواهد افتاد به یقین
در پناه خدا باشی سارای نازنین
سلام به اقا ابراهیم دوست بسیار خوب و توحیدیم
اقا دیگه نتونستم صبر کنم وگفتم بزار براتون کامنت بزارم
چقد زیبا مینویسین چقد رون چقدر ساده نمیدونین هر بار که کامنتهاتون رو میخونم هنگ میکنم بخاطر راحتی بیان و نوشتارتون اینقد رون و و ساده مثال میزنین که قلبم مالامال از عشق میشه
حقیقشو بخواین اول کامنتهای ساراجان رو باز کردم تا بخونم دیدم در پاسخ به شما میخان بگن و من میومدم بالا که اول کامنتتون رو بخونم بعد پاسخ ایشون
اقا حمید واقعا تحسینتون میکنم هم شما هم ساراجان هم اقا ابراهیم و سعیده جان و همه و همه ای که اینقد قشنگ دارن رو خودشون کار میکنن و تمرکز گذاشتن و میذارن و اینقدر توحیدین وقتی میام و کامنتهارو میخونم نمیتونم تحسین نکنم ،الان که دارم مینویسم قلبم هنوز داره میزنه از عشق از پاسخهای شما و دوستان
من همیشه از قدیما دنبال پاسخ بودم و این خواسته اینقد زیاد بود که الله مهربان هدایتم کرد به این سایت و این جمع دوست داشتنی و درس گرفتن تامل کردن الگو گرفتنو ..
فقط از خدا میخوام که روز به روز درک و اگاهیمو بیشتر کنه و ظرف وجودیم رو بزرگ و بزرگتر تا بتونم قوانین بدون تغییر خدارو بهتر درک و فهم کنم و از لحظه لحظه اش لذت ببرم و عمل کنم تو زندگیم
بازم ازتون بی نهایت تشکر و قدردانی دارم و تحسینتون میکنم که باعث میشین مطالب رو راحتتر و جامعتر درک کنم و عمل کنم.
بهترین بهترینها براتک تکمون ارزو دارم
سلام مجدد به شما اقاحمیدرضا . اومدم کامنتم رو بخونم دیدم بجای اسم شما اسم اقا ابراهیم رو بردم. گفتم بیام عذرخواهی کنم ،من اسم رو اشتباه نوشتم چون قبلش داشتم کامنت اقا ابراهیم رو میخوندم. از جابجایی اسم ها چشم پوشی کنین . سپاس از شما
سلام حمیدرضاعزیز
ازخوندن کامنتت خیلی لذت بردم نه یکباریلکه سه چهاربارخوندمش وهرباربعضی جاهابرمی گشتم اون پاراگراف رومجددامی خوندم مطمئنم بازهم روزهای دیگه خواهم خوندچون شمابادلیل ومدرک ازقرآن اونم اززندگی ونحوه نگرش سلیمان نبی دارین ازقانون صحبت می کنین واینکه بایدهرچیزی روباتوجه به قدرت وتوانایی هام ازخداطلب کنم اونم باآسانی وراحتی .
کاملا درسته من نیازمندم وخداوند بی نیازه ولی همین نیازمندی ام ازخدا روبایدجوری درخواست کنم که لایقش هستم به عنوان بنده ارزشمند وبالیاقتش ازش درخواست نعمت وبرکت وفراوانی بکنم باورکن احساسم هم خیلی خوب میشه اصلایک احساس لذت بخشی بهم دست میده که نمیتونم حتی کامنت بچه هابی که ازموضع ضعف وناتوانی ازخدادرخواست می کنند روبخونم چون بلافاصله احساسم منفی میشه
برادرعزیزدرسی که امروزازشماگرفتم سرلوحه درخواست هام برای بدست آوردن نعمت هاوزیبایی های بیشتردرزندگی قشنگم وپرازتوانایی هام ، قرارخواهم داد ودراین راه همیشه دراحساس خوب خواهم بودولاجرم اتفاقات خوب هم خواهدافتاد
موفق باشید
سلام آقا حمید رضا
ازت بی نهایت سپاسگزارم برای این جواب عالی ،منطقی وبر اساس قرآن
نمیدونم باور میکنی یا نه،همین چند دقیقه پیش داشتم به جلسه 4 قدم2 گوش میدادم،دقیقا به جایی رسید که استاد داشت از راحتی کار سلیمان میگفت که چطور همه چیز در خدمتش بودند…بعد یک شرایطی پیش اومد نتونستم فایل رو بیشتر کنم،گفتم اوکی،حتما تا همینجا فعلا بسه!
الان هدایت شدم به خوندن این کامنت شما…چنان صحبت های استاد و این پاسخ و سرچ قرآنی شما،توی ذهن من جفت وجور شد و سرجاش نشست که الان میفهمم چرا باید فایل رو فعلا تا همینجا گوش میکردم…
بینهایت از شما و از قلب سلیمت سپاسگزارم و برات بهترین هارو آرزو میکنم،ممنونم برای تموم پاسخ های توحیدی که به بچه ها میدی،هر کدومش یک چراغی که مسیر مارو روشن وروشن تر میکنه . . .
در پناه نور باشی همیشه رفیق غار حرا
سلام بشما دوست عزیز.
امیدوارم حالتون عالی باشه.
جناب ثانی من دیشب هدایت شدم به این کامنت شما و بسیار لذت بردم ازش و یکسری مسائل برام روشن شد. بسیار ممنونم ازشما.
دوست عزیز یسوالی دارم و میخوام نظر و درک شما را در مورد سوالم بدونم چون بدنبال درک این موضوع هستم و دیشب اومد توی وجودم که سوالمو هم از شما بپرسم هم از آقای احمدی بزرگوار.
واما سوال مدنظر من:
دیدین میگن برای دریافت خواسته ها و آرزوهاتون شبیه بچه ها بشین و یا به گفته حضرت عیسی تا شبیه بچه ها نشین به ملکوت خدا راه پیدا نمیکنید.
من یه خواهرزاده دارم وقتی چیزی میخواد اونقدر پشت سرهم تکرارش میکنه و گیر میده به آدم تا به خواستش برسه وهیچ چیزی نمیتونه جلوی درخواستش را بگیره مثلا دارم غذا درست میکنم میاد مدام میگه خاله بیا بریم باهم بازی کنیم میگم باشه عزیزم صبرکن غذامو آماده کنم. میگه باشه حالا بیابریم بازی بعد غذا آماده کن.
باز میگم خب اونموقع دیروقت میشه برای آماده کردن غذا.
میگه میدونم دیر میشه ولی حالا اول بیا بریم باهم بازی کنیم
باز مثلا بگم مگه نمیبینی دستم بنده میگه آره میدونم ولی طوری نیست حالا بیابریم باهم بازی کنیم.
خلاصه کاری میکنه که واقعا آدم تسلیمش میشه و اون به چیزی که میخواد میرسه و کیف میکنه انگار خدا دنیا را بهش داده. این تا اینجای کار
حالا از اونطرف قضیه رهایی هست.
که خواستت را مطرح کن و دیگه رهاش کن.
درصورتیکه میبینم بچه ها اصلا رهایی را متوجه نمیشن و اونقدر درخواست میکنن تا بالاخره برسن به اون چیزیکه میخوان.
و حالا سوال من درباره ارتباط این دوتا موضوعه بهم هست. میدونم هردوش درسته و دوست دارم ارتباط بین این دو را درک کنم.
چون یبار دوسه ماه پیش سر یه مساله ای که یکمرتبه برام پیش اومد انگار واقعا مثل بچه ها شدم. و گیر دادم بخدا که مگه نگفتی هرچی میخوای بخودم بگو الانم اینو میخوام من نمیدونم چجوری چطور فقط میخوام. یعنی باورتون نمیشه واقعا عین بچه ها شده بودم و از غروب که اون مساله پیش اومد و من شدم یه بچه فردا ظهرش انجام شد برام حتی خیلی بیشتر از اونچه که میخواستم هم انجام شد.
حالا دوست دارم آگاهانه برسم به درک و ارتباط این دوموضوع بهم دیگه.
ممنونم میشم اگر آگاهی و درکی درمورد سوالم دارین برام مطرح کنید
درپناه خداوند باشین
سلام دوست عزیزم
چقدر جالب که من چند روز پیش به یک چنین مفهومی در قرآن رسیدم
مفهوم تضرع از ریشه ض ر ع
اگر دوست داشتید این کامنت و پاسخ هاشو بخونید.
انگار این جیزی که شما گفتید، یعنی بچه شدن برای رسیدن به خواسته دقیقا همینه که خدا گفته:
abasmanesh.com
و اما در مورد رهایی
من فکر میکنم اکثر ما رهایی رو درست متوجه نشدیم
رهایی به معنای بیخیال شدن و دست کشیدن از هدف نیست
رهایی از توکل میاد
توکل چیه ؟
من قبلا نگاهم به توکل ،یه نگاه احساسیِ گوگولیِ این شکلی بود
اما توکل یعنی ایمان و یقین به جهانی که قانونمنده.
یعنی یقین به قوانین بدونتغییر جهان
توکل اصلا یه بحث معنوی و مذهبی نیست
توکل به قول استاد در قدم سوم جلسه چهارم :
یعنی اینکه بپزیری هر کسی هر جایی که هست جای درستشه ، یعنی قوانین دنیا ثابته ،و من در این لحظه کاملا عادلانه تو این شرایط هستم
اونی هم که تو همین هوای سرد کارتن خوابه کاملا عادلانه تو اونشرایطه اونی هم که تو قصرش زندگی میکنه کاملا عادلانه داره لذتمیبره
توکل یعنی این
رهایی یعنی بدونی دنیا قانون داره و کاملا بینقص عمل میکنه
ببینید مثلا چون من همین الان چای دم کردم مثال همین چای رو میزنم
رهایی یا توکل یعنی من چایی دم میکنم و از آشپزخونه میام بیرون و میرم سراغ بقیه کارهام.
این به معنای دست کشیدن از خوردن چای یا آماده سازی چای نیست که ،
یعنی من یقین دارم چای برای دم کشیدن احتیاج داره تت به فرایندی رو طی کنه
تازه اینم میدونم اگر چای خارجی دم کنم ده دقیقه زمان نیاز دارا
ولی مثل الان اگر چای طبیعی ایرانی دم کنم باید پنجاه دقیقا صبر کنم تا چای دم بکشه
اصلا کل تلاش ما رسیدن به درکهمین قوانین دنیاست
وقای بدونی که تو مراحل آماده سازی چای رو انجام دادی و طبق قانون باید اجازه بری جای دم بکشه دیکه رها هستی ،دیگه هر دو دقیقه یکبار نمیگی جرا دم نکشید ؟ پس چرا رنگ نداد ؟ پس کو عطرش ؟
میری به کارهای دیگم میرسی
از خوردنچای که دست نکشیدی ،ولی دیگه نگران هم نیستی ،و تازه یقین داری که پنجاه دقیقه دیگه یه چای خوش عطر ایرانی با اون بوی بینظیرش قرارِ که بخوری
این یعنی رها هستی
یعنی توکل داری
یعنی یقین داری به نتیحه ای که هست باید باشه و قطعا رخ میده حتی اگر در این لحظه هییییچ اثری از رخ دادنش وجود نداشته باشه
براتون بهترینهارو آرزو میکنم دوست عزیزم
سلام به شما دوست عزیز.
ممنونم که کامنت منو خوندین و با محبت جواب منو دادین.
خیلی لذت بردم از پاسخی که دادین بخصوص مثال چایی که مطرح کردین خیلی خیلی حس خوبی بهم داد.
جناب ثانی عزیز حدود دوهفته اخیر هدایتهای زیادی در مورد مساله رهایی از جانب خداوند دریافت میکنم و دقیقا همینی هست که شما مطرح کردین. تمام گفته های شما توی هدایتهایی که خداوند به وجودم جاری میکرد بود. و گفته های شما بازم مهر تاییدی بود برای اون آگاهی ها. ولی راستش هنوز به درک مثل بچه شدن نرسیدم. اون لینکی که برام فرستادین را هم خوندم ولی هنوز نتونستم درکش کنم. ممنون میشم اگر برام توضیح بدین.
جناب ثانی عزیز چقدر مشتاق اینم که بتونم دوره 12 قدم، احساس لیاقت و روان شناسی ثروت یک را تهیه کنم.
شبی که اولین کامنت را برای شما نوشتم خدا هدایتم کرد که تمام کامنتهای شما را داخل سایت بخونم و نمیدونید با خوندن اونها چه پرده هایی که از جلوی چشمام کنار رفت. حدودا 3 شبانه روز من مشغول خوندن کامنتهای شما بودمو چقدرررر لذت بردم و حیف که اون محصولاتی که شما داشتین را من نداشتم و دسترسی نداشتم به کامنتهای اون محصولات که نوشتین. انشااله بزودی بلطف خداوند در مدار دریافتشون قرار بگیرم.
بازم از شما سپاسگزارم دوست عزیز.
درپناه خداوند باشین
بنام الله که بخشاینده و مهربان است…
سلام و درود بر شهلا خانمِ بزرگوار و نازنین…
قبل از هر چیز این نکته را بگویم که من جواب شما را اینجا میدهم چون که وقتی که نیت کردم که جواب شما را در قسمتی که برایم پاسخ گذاشته بودید ، بدهم ؛ گزینه پاسخ را در انتهای کامنتتان مشاهده نکردم و گفتم که در اینجا جواب شما را بدهم…
اول از همه سپاسگزارم از شما بابتِ لطفُ و محبتی که نسبت به متن هایِ نوشته شده توسط من دارید…
و دوم از همه ؛ لازم است این را بگویم که عذرخواهی من را بابت تاخیر در جواب ، پذیرا باشین زیرا که تا احساسم زیبا نباشد ، به خودم اجازه نوشتن نمیدهم که البته درکنار این مساله ؛ مشغله هایی که در زندگی شخصی و کاری خودم دارم ، مَزید بر علت میشود تا نتوانم که بلافاصله پاسخگوی شما باشم….
سوالی که شما پرسیدید ، ساعتها من را به فکر فرو برد که بابت این امر سپاسگزار شما هستم و سپاسگزار خدایی هستم که در زمانی که تقسیم کننده و توزیع کنندهِ رزقی از جنسِ توفیقِ تفکر برای جهانیان بود ، این توفیق را روزی من کرد که در این سوال تفکر کنم و….
…وَمَا تَوۡفِیقِیۤ إِلَّا بِٱلله…
…و توفیق من جز به دستانِ خدا نیست…
[سوره هود ٨٨]
وقتی که به عظمتِ فرمانروایِ کیهان نگاه میکنم ، به ناچیز بودن و نادانی و ناتوانیِ خودم در برابر این حجم از عظمت بیشتر و بیشتر پی میبرم و اقتدا میکنم به این انسانِ الهی و همچون او چنین دعایی را زیرِ لب زمزمه میکنم که….
…وَ وَفِّقْنِی لِلَّتِی هِی أَزْکی…
…و به پاکیزهترین روش مرا توفیق ده…
[حضرت سجاد علیه السلام ، دعای بیستم صحیفه سجادیه]
آری ، وقتی که هیچِ هیچِ هیچ بودنم را در برابر پادشاه عالم ملاحظه کنم ، پناه میبرم به تنها سرمایه زندگی ام که آن هم دعاست ، زیرا که خودِ خودِ خودش فرموده است که…
قُلۡ مَا یَعۡبَؤُا۟ بِکُمۡ رَبِّی لَوۡلَا دُعَاۤؤُکُمۡ…
ای محمد به آنان بگو که اگر دعاهاى شما نباشد ، خداوند به شما اعتنایى نخواهد کرد….
[سوره الفرقان 77]
پس بسم الله الرحمن الرحیم….
شایسته است که در مطلع سخن ، این بیت زیبای مولانا را زینت بخشِ این نوشته کنیم که میفرماید…
ای لقایِ تو ؛ جوابِ هر سوال
مُشکل از تو حَل شود بی قیل و قال
چه زیبا مولانا میگوید که برای دریافت جوابِ سوال هایت ، به دیدار خدا برو و جزو کسانی مباش که دیدار خدا را انکار میکنند و نسبت بدان امیدوار نیستند….
إِنَّ ٱلَّذِینَ لَا یَرۡجُونَ لِقَاۤءَنَا….
همانا کسانی که به دیدار ما امید ندارند….
[سوره یونس ٧]
پس باید به دیدار خدا رفت ولی آدرسِ خانه خدا کجاست؟؟!!
شاید جواب این سوال ، در همین چند کلمه نهفته باشد که ما خیلی ساده از کنارِ آن رد شده ایم…
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ…
و هر گاه بندگانم از از تو در مورد من سوال کردند به آنان بگو که من نزدیکم….
[سوره البقره 186]
خب اگر که او فَإِنِّی قَرِیبٌ است ، پس چرا من بوی او را احساس نمیکنم؟؟!!
شاید بوی تعفنِ شرک و ناپاکی های وجودِ من حجابی شده است بین من و او تا نتوانم بوی او را استشمام کنم ، پس توبه میکنم و به استعانت از خودِ خودِ خودش تلاش میکنم تا پاک شوم…
پس تلاش میکنم تا تک تک اعضای بدنم را پاک پاک پاک کنم
مثلا تلاش میکنم تا قلبم را از کینه و رنجش و گوشم را از شنیدن سخن های غیر الهی پاک کنم…
تلاش میکنم تا حنجره ام را گفتن کلام های غیر الهی سم زُدایی کنم…
تلاش میکنم تا پاهایم را از رفتن به دورهمی های هایی که جز خسارت چیزی برایم به همراه ندارد ، مصون و محفوظ نگه دارم…
تلاش میکنم تا…(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
آری ، تلاش میکنم تا ذره ذره وجودِ خودم را پاک کنم زیرا که…
…إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّ ٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ
…همانا خدا توبه کنندگان و پاکی طلبان را دوست دارد
[سوره البقره 222]
واااای که چقدر گنجِ مخفی نهفته شده در کلمه “الۡمُتَطَهِّرِینَ” ، دیوانه کننده است….
در قرآن واژه ای داریم با نام “الۡمُطَّهِّرِینَ” به معنای پاکیزگان و واژه ای دیگر با عنوان “الۡمُتَطَهِّرِینَ” بنام پاکی طلبان ، یعنی آنهایی که در جستجوی پاکی هستند…
حال گنج مخفی در کلمه “الۡمُتَطَهِّرِینَ”ی که خدا آنان را دوست دارد ؛ چیست؟؟!!
یعنی تو فقط با یک نیت صادق و درخواستِ عاجزانه به پیشگاه خدایی برو “یَعۡلَمُ مَا فِی قُلُوبِکُم” است تا نیتِ صادق و عجزُ و فقرِ تو را ببیند که واقعا آمده ای که تا با تمام وجود تغییر کنی تا خودِ خودِ خودش دست به کار شود و صفر تا صد وجودت را سم زُدایی کند از هر چه ناپاکی است….
یعنی تو با این ذکرِ مقدسِ “من نمیدانم و تو میدانی” و “من نمیتوانم و تو میتوانی” به پیشگاه پادشاه عالم برو و جهت پیشکشی به محضر این پادشاه قدرتمند ، هدیه ای از جنسِ ناکامی های و ناتوانی ها و نادانی های گذشته ات را که حامل این پیام است که “ببین خدایا ، چقدر تلاش کردم و نشد و دیگه خسته شدم از راه هایی که رفتم و اکنون آمده ام تا تو آن ها را درست کنی” ؛ تقدیمش کن تا خودِ خودِ خودش دست به کار شود و تمامی گره ها و انسدادهایِ وجودت را برطرف کند…
همین دیگه ، این عاجز شدن به درگاه خدا معجزه ها میکند ، زیرا که بر سر در حریم الهی نوشته اند که…
معجزه مخصوص عاجزهاست همان کسانی که در بارگاه الهی فروتن هستند
آری ، باید عاجز شویم تا معجزه را ببینیم همانگونه که برای حضرت موسایی شد که با ندای “رَبِّ إِنِّی لِمَاۤ أَنزَلۡتَ إِلَیَّ مِنۡ خَیۡرࣲ فَقِیرࣱ” به بارگاه الله یکتا رفت و …
پس باید عاجز شد و با این بیت مقدس حافظ خود را به وارد حریم الهی کنیم که…
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رَحمی
که جُز وِلایِ تُواَم نیستْ هیچْ دست آویز
پس باید پاک شویم تا به لقاء الله برسیم و وقتی که به لقاءالله برسیم ، جواب تمامِ سوالهایمان از درونمان شروع به جوشیدن میکند….
همه اینها را گفتم تا این شاه کلید را به خودم و شما شهلا خانم بزرگوار و هر کسی که در مدار خواندن این نوشته است تقدیم کنم که….
وقتی به لقاءالله برسیم جواب تمامی سوالهایمان از درونمان شروع به جوشیدن میکند…
مسلما آن جوابی که از درون شهلا خانم میجوشد ، به کیفیت جواب من نیست زیرا که من هم در این امر سوال دارم و در جستجوی جوابِ هستم….
اعتقاد من بر این است که سوال قدرتی وصف ناشدنی دارد ، قدرتی از جنسِ کشش انسان به سویِ دریچه آگاهی…
حال هر سوالی که زیبا باشد دریچه ای از آگاهی هایِ زیبا را بروی انسان باز میکند ، دقیقا مثل این سوال نیوتون که از خودش پرسید که “چرا سیب به سمت زمین سقوط کرد؟؟؟!!!” و به برکت این سوال به سمت قانون جاذبه هدایت شد و قانون جاذبه هم زیر بنای بسیاری از علوم و اختراعات بشری شد و….
این قدرت سوال است که دریچه ای از آگاهی ها را بروی انسان باز میکند ، به تعبیر حضرت محمدی که مولانای عزیز از ایشان به عنوان قافله سالار یاد میکند…
اَلْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِیحُهُ اَلسُّؤَالُ
دانش ، گنجینه هایى است و کلیدهاى آنها پرسش است
و این سوال شما هم از جنسِ همان سوالهای زیبا بود…
در جواب سوال شما لازم دانستم که یک خاطره ای را که همین چند وقت پیش در مجتمع مسکونیِ ما اتفاق افتاد ذکر کنم که من این داستان را از زبانِ همسایه طبقه پایینی مان نقل میکنم….
داستان از این قرار است که همسایه پایینی ما 4 فرزند دارد که آخرین آنها یک دختر کوچولوی تقریبا هفت هشت ماهه است…
حال همسایه ما تعریف میکرد که چند وقت پیش به همراه این فرزند کوچولو و فرزند بزرگترش ؛ در آسانسور مجتمع بودند که ناگهان یک مشکل فنی برای آسانسور بوجود می آید و آسانسور در میانِ طبقات متوقف میشود و…
خب از آنجایی که این واقعه کمی ترسناک است همه دچار اضطراب میشوند جز این بچه کوچولو…..
سوال این است که چرا این بچه کوچولو آرام بوده و آثاری از اضطراب و نگرانی در چهره اش نبوده؟؟؟!!!
و سوال بعدی این است که چه میشود که همین بچه کوچولو وقتی که بزرگُ و بزرگتر شود ، این آرامشِ دورانِ کودکی اش را فراموش میکند و در چنین اتفاقاتی دچار اضطراب میشود؟؟؟!!!
جواب سوال اول در یک کلمه است و آن اعتماد است ، اعتماد به انرژیِ منبعی که به تازگی از نزد او آمده است که به برکت این اعتماد ، مساله رهایی بوجود می آید ، زیرا تا وقتی که یک بیمار به پزشک و توانایی های او اعتماد نداشته باشد ؛ خودش را بروی تخت اتاقِ عمل رها نمیکند که پزشک بروی او تیغِ جراحی بکشد و…
و جواب سوال دوم در سه کلمه است و آن الگو بردای از اطرافیان است ، الگوبرداری هایی که منجر به ویروسی شدنِ ذهنِ پاکِ آن کودک میشود و او را روز بروز از خدایی که از نزد او آمده است دورُ و دورتر میکند…
کافیست کمی در فرآیند بزرگ شدن یک انسان از مرحله نطفه تا بزرگسالی نگاه کنیم و در این جمله زیر با دقت هر چه تمامتر فکر کنیم…
هر چه رهاتر بودیم ، نعمت هایِ گران بهاتری را دریافت کردیم…
فقط کافیست کمی تامل کنیم در آموزه های ابتدایی سوره ای از قرآن بنام انسان که نقطه شروع یک انسان را از یک نطفه میداند…
إِنَّا خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَـٰنَ مِن نُّطۡفَهٍ أَمۡشَاجࣲ…
این ما بودیم که انسان را از نطفه ای مخلوط آفریدیم…
[سوره اﻹنسان ٢]
خب ما وقتی که نطفه ای بیش نبودیم و در دنیایِ شکمِ مادر ساکن بودیم ، اعتماد صد در صدی به خدای یگانه داشتیم و به معنایِ واقعی کلمه رهایِ رهایِ رها بودیم و عمل کننده به قانونِ رهایی به زیبایی هر چه تمامتر بودیم ؛ حال سوال این است که خداوند در برابر این حجم از اعتماد و رهایی ای که نسبت به او داشتیم چه کرد؟؟!!
چشمی به ما داد به ارزش ده ها هزار تریلیارد دلار که اگر تمام مهندسین عالم جمع شوند نمیتوانند مشابه آن را بسازند…
گوشی به ما عطا کرد به ارزش صدها هزار تریلیارد یورو که هنوز که هنوز است دانشمندان در حال کشف ابعاد پنهان و مخفی آن هستند…
قلبی به ما عطا کرد به ارزش هزاران هزار تریلیارد تومان که روز و شب در حال پمپاژِ خون به تمامِ بدنِ من است بدون ذره ای وقفه و تعلّل…
حال سوال این است که او که چنین نعمت هایِ باارزشی داده ، آیا قادر نیست که یک مرسدس بنز به ارزش 10 میلیارد تومان و یک پنت هاوس به ارزش 800 میلیارد تومان و و یک باغ ویلای لوکس 100 هکتاری بدهد؟؟!!
خب مسلما قطع به یقین ، جواب هر کسی به این سوال بله است ولی سوال بعدی این است که خب پس چرا نمیدهد؟؟؟!!!
نه نه نه ؛ بهتر است سوال خود را از “چرا نمیدهد؟؟؟!!!” به این سوال عوض کنیم که…
من چه کرده ام که در مسیر جریان بارش نعمت های الله انسداد ایجاد کرده ام؟؟؟
او که در هرلحظه و هر ساعت مشغول بارش برکت و نعمت به سمت من است ولی آیا من…؟؟؟!!! ، به تعبیر حافظ عزیز
هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست
ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کَس کوتاه نیست
حقیقتا این سوال ، سوالی بسیار زیباست که یک شاه کلید به ما معرفی میکند و شاه ترمز اصلی و اساسی ما را در مسیرِ موفقیت نمایان میکند…
پس شایسته است که جوابِ آن را مُراد و گمشدهِ زندگیِ خود قرار دهیم و با صدِ وجود درصددِ پیدا کردنِ آن باشیم ، دقیقا مثل وقتیکه شارژر گوشی مان را گم میکنیم در بدر از این اتاق به آن اتاق میرویم تا آن را بیابیم و توجیه ما در قبال چنین رفتاری اینگونه است که قراره فلان آدم مهم بهم زنگ بزنه و….
خب مسلما اهمیت پیداکردن یک شارژر گوشی در برابر پیداکردن جوابِ این سوال بسیار بسیار بسیااار ناچیز است ولی مساله این است که آیا ما برای پیدا کردن جواب این سوال که حکم یک شاه کلیدی را دارد که باز کننده تمامی درب های زندگی ماست ، به گونه ای زیباتر رفتار میکنیم؟؟؟ ؛ …به تعبیر حضرت علی علیه السلام…
عَجِبْتُ لِمَن یُنْشِدُ ضـالَّتَهُ وَ قَدْ اَضَلَّ نَفْسَهُ فَلا یَطْلُبُها!!!
در شگفتم از کسى که در پى یافتن گمشده خویش میگردد و این در حالی است که خودش را گم کرده است و در پى یافتن «خویش» نیست!!!
پس برای پیدا کردن جواب این سوال شایسته است که همچون حضرت محمدی شویم که به جهت پیدا کردن این سه سوال که از کجا آمده امُ و اینجا چکار میکنمُ و به کجا میروم؟؟؟ ؛ به غار حرا رفت و سکوت را سرلوحه خود قرار داد و منتظر آن ندایی شد که از درونش بالا آمد و…
إقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ [سوره العلق ١]
پس برای پیدا کردن جواب این سوال ، شایسته است که با چاشنی یک صبر زیبا ، به دربِ خانه خدا برویم و آنقدر درب بزنیم و پشت دربنشینیم تا به او ثابت کنیم که دیگر بدنبال نخودسیاه نیستیم و با صد وجود آمده ایم که جواب این سوال کلیدی را بگیریم و…. ، به تعبیر مولانا…
آمدهام که سَر نَهَم عشق تو را به سر بَرَم
وَر تو بگوییم که نِی ، نِی شِکنم شَکَر بَرَم
و مسلما کسی که با این دید به درگاه خدا روی آورد و با احساسی زیبا ، دستورِ “ثُمَّ ٱسۡتَقَامُوا۟” را بجای آورد و در مسیرِ دریافتِ جوابِ خود بماند و پافشاری کند و درگیر حواشی نشود ، قطع به یقین به جواب میرسد و… ، به تعبیر مولانا..
باز گردد عاقبت این دَر ؟ بلی
رو نماید یارِ سیمین بَر ؟ بلی
ولی مساله این است که عده ای بسیار در این مرحله ریزش میکنند ؛ زیرا که آنها با نگاه “حالا بریم ببینیم چی میشه” آمده بودند تا جواب بگیرند که در کلاس درس خدا جایی برای چنین شاگردانی نیست که نیست و تنها کسانی حق نشستن سرِ کلاسِ درسِ خدا را دارند که در این مسیر تعهدی داده اند از جنسِ مرگ و زندگی ؛ مثل حافظ عزیز که میگوید…
دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان زِ تن برآید
پس برایِ پیدا کردنِ جواب این سوال ، شایسته است که همچون حضرتِ ابراهیمی شویم که در جستجویِ خدا بود و به خورشید پرستی و ماه پرستی و ستاره پرستی روی آورد و بعد از درمانده شدن از آفِل بودن الهه هایِ انتخابی اش ؛ با یک ذکر مقدس به درگاه خدا رفت و به درجه خلیل الله شدن رسید و آن ذر مقدس همین اظهار عجز او به درگاه خداست که…
…لَئن لَّمۡ یَهۡدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّاۤلِّینَ [سوره اﻷنعام 77]
ترجمه این عبارت به زبان خودمانی مان اینگونه است که…
خدایا من دیگر نمیدانم و تو میدانی و دیگر نمیتوانم و تو میتوانی و من فقط یک چیز میدانم و آن هم این هست که اگر هدایتم نکنی؛ قطع به یقین جزو کسانی خواهم بود که در تمام عمر خویش بدنبال نخود سیاه میروند و بویی از حقیقت نمیبرند و….
مسلما این اظهار عجز کردن به درگاه خدا حکم یک سکوی پرتاب را دارد کما اینکه برای حضرت ابراهیم اینگونه شد و او را به تمام جواب هایش رساند و…
وَکَذَ ٰلِکَ نُرِیۤ إِبۡرَ ٰهِیمَ مَلَکُوتَ ٱلسَّمَـٰوَ ٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِیَکُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِینَ
و این چنین ، ملکوتِ آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین گردد
[سوره اﻷنعام 75]
پس شایسته است که کمی به خود بیاییم و در این هیاهوی عالم که خدای راستین به حاشیه رفته و بازار خدایان جعلی فراگیر شده ، همچون حضرت ابراهیم بدنبال خدای راستین باشیم به شوق دیدنِ “مَلَکُوتَ ٱلسَّمَـٰوَ ٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ” و احیایِ خدایِ راستین در زندگیِخویش تا در زمره کسانی نباشیم که…
وَلَا تَکُونُوا۟ کَٱلَّذِینَ نَسُوا۟ ٱللَّهَ فَأَنسَاهُمۡ أَنفُسَهُمۡۚ أُو۟لَـٰۤئکَ هُمُ ٱلۡفَـٰسِقُونَ
و مانند کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند که این فراموشی باعث این شده که آنها عظمتِ خودشان را هم فراموش کنند ، آگاه باشید که آنان همان فاسقانند…
[سوره الحشر 19]
در این آیه یک گنج بسیارِ گران بها دفن میباشد که شایسته است آنهایی که ادعای ارتباط با اجنه برای گرفتن آدرس دفینه را در مخروبه ها و…میکنند ، به مراجعینِ خود آدرس این آیه قرآن را بدهند…
فقط کافی است تامل کنیم که…
فراموشی خدا مساوی است با فراموشی عظمتِ درون خودمان…
چه عظمتی آخه درون ماست؟؟؟!!!
عظمتی که فراموش کردنش مساوی است با بدنبال نخود سیاه رفتن و… ، به تعبیر مولانا…
پس فراموش شُدَستَت آنها
لاجَرَم خیره و سَرگَردانی
شایسته است که آن سوال مهم را مجددا از خود بپرسیم تا با چاشنی این آیه قرآن ، به جواب آن را نزدیک و نزدیکتر شویم…
حال سوال این است که او که چنین نعمت هایِ باارزشی داده ، آیا قادر نیست که یک مرسدس بنز به ارزش 10 میلیارد تومان و یک پنت هاوس به ارزش 800 میلیارد تومان و یک باغ ویلای لوکس 100 هکتاری بدهد؟؟!!
خب جواب چیست؟؟!!
خدای الان من با خدای دورانی که در شکم مادرم بودم تفاوتی که نکرده ، پس چرا نمیده؟؟؟!!!
خدا که فرقی نکرده و همان خداست ، پس چی فرق کرده؟؟؟!!!
شاید من فرق کردم…. ، در اینجا شایسته نیست که لفظ شاید را به کار ببریم بلکه باید بجای آن بگویم که قطعا…
من همان کسی هستم که وقتی که یک ماهم بود در برابر شنیدنِ خبرِ افزایش قیمت خیارسبز از 10 هزار تومان به 11 هزارتومان ، هیچ واکنشی نشان نمیدادم و عین خیالم هم نبود که چرا خیارسبز گران شد ولی الان چی شده که افزایش قیمت خیارسبز اینگونه حالت چهره من را عوض میکند و غم و ترس و اضطراب را به وجودم دعوت میکند؟؟؟!!
خب کمی بیاندیشم که این وسط چی عوض شد؟!
چی شد که از دورانِ پادشاه گونه ای که در شکم مادر داشتم و نشسته بودم و شاهکار خدا را در اعطای چشم و گوش و قلب و…. میدیدم ، تبدیل شدم به شخصی که افزایش قیمت بسته ماکارونی از 5 هزار تومان به 6 هزارتومان او را افسرده میکند؟؟!!
جواب واضح است…
ما در لحظات اولیه ای که لباس انسانیت به تن کردیم در اوج اعتماد به خدا به سر میبردیم ولی ذره ذره به واسطه الگوگیری های اشتباه از جامعه و مدرسه و خانواده و… یاد خدای راستین را به فراموشی سپردیم و مانند کسانی شدیم که “کَٱلَّذِینَ نَسُوا۟ ٱلله” و نتیجه چنین امری شد “فَأَنسَاهُمۡ أَنفُسَهُمۡ”… ، به تعبیر دیگر…
فراموش کردیم خدای راستین را و نتیجه چنین فراموشی ، غفلت از عظمت خویشتن شد و غفلت از عظمت خویشتن یعنی دنبال نخود سیاه رفتن ، یعنی نان و آب و پول و خوشبختی و…میدوند و از ما فرار میکنند و ما هم بدنبال آنها میدویم و هیچ وقت هم به آنها نمیرسیم جز برای اندکی که انرژی و جانی مختصر پیدا کنیم که دوباره و دوباره و دوباره بدویم و….
ولی ما خیلی خیلی خیلی خوشبختیم…
خوشبختیم که قبل از اینکه روزی برسد که پشیمانی سودی ندارد ، نسبت به این امر آگاه شدیم و…
پس با استعانت از الله یکتا ، میکوشیم که ذره ذره ؛ یاد خدای راستین را در زندگی خویش فعال کنیم همانگونه که ذره ذره آن را فراموش کرده بودیم…
همانگونه که شیطان در این راه عجله نمیکند و ذره ذره ما را از مسیر رهایی و پاکیِ دورانِ کودکی به مسیر تخم مرغ دزدی هدایت میکند و از آنجا به درجه شتر دزدی میرساند ، ما هم ذره ذره با استعانت از خودِ خودِ خودش و با تکیه بر عنایات خودش ، از مسیرِ شتردزدی به پاکی و رهایی دوران کودکی خود برمیگردیم و…
و قانون رهایی یعنی تمام سرمایه یِ امیدت ، خدا باشد و خودت را همچون یک کودک به آغوشِ خودش بسپاری و به اندازه یک سر سوزن به غیر او دل نبندی که اگر چنین باشد ، با سیلی های محکم و ملایم ؛ از غیر خودش ناامیدت میکند…
آری ، ناامید میکند از غیر خودش تا فقط به خودِ خودِ خودش دل ببندی و رهایِ رهایِ رها شوی همچون فردی تنها که بر یک تخته چوبی بروی سطح اقیانوس افتاده و در آن لحظه کسی را جز خدا نمیشناسد و از عمق وجودت فریاد “رَبِّ إِنِّی لِمَاۤ أَنزَلۡتَ إِلَیَّ مِنۡ خَیۡرࣲ فَقِیر” میزند و …
و چه زیبا گفت در این آیه قرآن…
وَهُوَ ٱلَّذِی یُنَزِّلُ ٱلۡغَیۡثَ مِنۢ بَعۡدِ مَا قَنَطُوا۟ وَیَنشُرُ رَحۡمَتَهُۥۚ وَهُوَ ٱلۡوَلِیُّ ٱلۡحَمِیدُ
اوست آنکه باران را پس از آنکه ناامید شدند ، میفرستد و رحمتش را میگستراند و او سرپرستِ ستوده است
[سوره الشورى 28]
ناامید شدنِ در این آیه حکایت از ناامیدی از غیر خدا را دارد….
وقتی که ناامید از غیر خدا شویم ، همچون شخصی میشویم که بر یک تخته چوبی در وسط یک اقیانوس میباشد و رهایِ رهایِ رها در اختیار اموج اقیانوس است که هیچ کس جز خدا را نمیشناسد و در آن حالت دعای او خالصانه میشود و وقتی که دعا خالصانه شود ، بی برو و برگرد به مرحله اجابت میرسد…
این پاراگراف بالا حکایت آیه زیر را دارد که حامل پیام های آشکار و پنهان فراوانی است که مهمترین آنها این است که وقتی از قانون رهایی استفاده کردی و خالصانه خدا را خواندی و خودت را به آغوش او سپردی و به ساحل نجات رسیدی ، رسم ادب را بجای بیاور و لحظه ای از او غافل مباش و در برابر او منم منم منم نکن و…
فَإِذَا رَکِبُوا۟ فِی ٱلۡفُلۡکِ دَعَوُا۟ ٱللَّهَ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ یُشۡرِکُونَ
و هنگانی که سوار کشتی میشوند 《و گرفتار طوفان و ترس از مرگ میشوند》؛ خدا را به خالصانه ترین شیوه بندگی میخوانند اما همین که به ساحل نجاتشان رساند ؛ در آن حالت شرک میورزند 《و نجات خود را به حساب شانس و عقل و تلاش خود میدانند》
[سوره العنکبوت 65]
و السلام…
دوست دارم همانگونه که شما با سوالِ خود مرا به اندیشیدن دعوت کردید ، منم با یک سوال شما را به تفکر دعوت کنم ، تفکری که قدرت این را دارد که موجب یک جهش عظیم در زندگی ما شود زیرا که این جمله ای است که از دوران مدرسه به ما آموخته اند که…
یک ساعت تفکر بالاتر از این 70 سال عبادت است
سوال همان است که در داخل متن بود…
حال سوال این است که او که چنین نعمت هایِ باارزشی از قبیل چشم و گوش و… داده ، آیا قادر نیست که یک مرسدس بنز به ارزش 10 میلیارد تومان و یک پنت هاوس به ارزش 800 میلیارد تومان و یک باغ ویلای لوکس 100 هکتاری بدهد؟؟!!
وقتی که ما بدنیا می آییم ، پرستار مهربان ما را در یک پتو میپیچد و تحویل مادرمان میدهد و در آن لحظات نگران هیچ چیز نیستیم به گونه ای که اگر کسی به ما بگوید که قیمت شیشه خیارشور از 8 هزار تومان به 9 هزارتومان رسید ، ما هیچ واکنشی نشان نمیدهیم…
وقتی هم که از دنیا هم میرویم ما را در یک پارچه سفید رنگ 3 متری میپیچند و آماده این میکنند که ما را به خاک که حکم مادرِ این کره زمین را دارد ، بدهند و مسلما در آن لحظات هم در برابر افزایش قیمت شیشه خیارشور هیچ واکنشی نشان نمیدهیم…
حالا چی میشه که در حدِ وسط این دو سکانسِ آغازین و انتهاییِ خودمان در این سیاره خاکی ، نگران افزایش قیمت شیشه خیارشور از 8 هزارتومان به 9 هزار تومان میشویم و…؟؟؟!!!
واقعا چی میشه؟؟؟!!!
مسلما جواب این سوال در همان آیه 19 سوره حشر است که…
فراموشیِ خدا = فراموشیِ عظمتِ درونِ خودمان
کافیست کمی بیندیشیم که در فرهنگ اسلامی رسم بر این است که در لحظاتِ آغازین ورود یک نوزاد به این سیاره خاکی ، در گوش او اذان(از+آن) میگویند و در لحظات آخر حضورِ او بروی اینسیاره خاکی بر او نماز میِّت میخوانند و او را به دل خاک میسپارند و…
عهه یعنی حدِ فاصلِ زندگیِ ما بروی این سیاره خاکی ؛ فقط چند ثانیه است در حد فاصله بین یک اذان و اقامه؟؟؟!!!
خب دیگه همینه ، مثل چشم بر هم زدن میگذرد ؛ تازه اگر بر اساس آیات 2 و 3 سوره معارج یک تناسب ریاضی ساده ببندیم متوجه این حقیقت میشویم که عمر 70 و 80 و 90 ساله ما در این سیاره خاکی در مقیاس ابدیت ، چند ثانیه ای بیش نیست….
خب حالا باید بنشینیم و تفکر کنیم که آیا این چند ثانیه زندگی مان ارزش تحلیلِ افزایشِ قیمت شیشه خیارشور از 8 هزار تومان به 9 هزارتومان را دارد یا نه؟؟!!
چه جالب شد…
در آغاز زندگی مان رهایِ رهایِ رها برویِ دستان پدر و مادر خود هستیم و در انتهای زندگی مان هم رهای رهای رها بروی دستانِ مردم ، به سمت قبرستان تشییع میشویم و….
حالا سوال این است که که در اول و آخر به معنای واقعی کلمه رهای رهای رها هستیم ولی چه میشود که در این حد میانه دست از رها بودن برمیداریم و شروع میکنیم دست و پا زدن و….؟؟؟!!!
شاید جواب در این حقیقت باشد که ما به صورت اتوماتیک وار در ابتدا و انتهای مسیرمان به عاجز بودنِ خودمان در بارگاه الهی اعتراف میکنیم و با تمام وجود به حقیقت “یَـٰۤأَیُّهَا ٱلنَّاسُ أَنتُمُ ٱلۡفُقَرَاۤءُ إِلَى ٱلله” پی میبریم و خدا هم جواب ما را به نحو احسنت میدهد ولی در حد میانهِ این آغاز و پایان ، درگیر حواشی میشویم و خدا را به حاشیه میبریم و….
(یَـٰۤأَیُّهَا ٱلۡإِنسَـٰنُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ ٱلۡکَرِیمِ) [سوره الانفطار 6]
همین دیگه…
از آنجاییکه در این نوشته اسمی از خدایانجعلی آمد یاد یک فیلم سینمایی زیبا افتادم بنام “پی کِی” که واقعا فیلمی بسیار زیباست در عرصه یکتا پرستی و در جستجوی خدای حقیقی بودن که در صورت تمایل ببینید…
از آنجاییکه حسن مطلع این نوشته ، یک بیت شعر از مولانای عزیز بود ، شایسته است حُسنِ ختام هم با یک بیت از مولانا باشد…
اول و آخر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
در پناه خدا باشین شهلا خانم بزرگوار…
سلام بشما دوست عزیز.
جناب احمدی بسیار بسیار سپاسگزار شما هستم که پیام منو باعشق خوندین، بهش فکرکردین و باعشق بمن جواب دادین.
و بسیار سپاسگزارم که اونقدر ارزش قائل بودین هم برای خودتون هم برای من که وقتی در فرکانس و انرژی بالا بودین جواب منو دادین. منتظر پاسخ شما بودم ولی نه انتظاری از روی عجله و بیقراری. میدونستم و مطمعن بودم که خداوند جوری مهره هارو برام میچینه که جواب شما دربهترین زمان بدستم برسه.
جناب احمدی عزیز من مثل شما قلم زیبایی ندارم ولی درعوض تا دلتون بخواد وقتی برم بالای منبر ساعتها نان استاپ میتونم صحبت کنم البته فقط در مورد سفر درونی ای که سالها تو خلوت خودم با خدای خودم در دل چالشهای زندگیم گذروندم که چقدرم برام لذت بخش بوده که حاضرنیستم سرسوزن اون لذتها را با هیچ چیزی عوض کنم.
بقدری کامنت شما عالی بود و پر از هدایت خداوند برای من و بقدری فرکانس این کامنت بالا بود که درحین خوندن نوشته های شما آگاهی بود که به وجودم جاری میشد از سمت خداوند که قطعا خودتون میدونید نمیشه کیفیت را با کلمات توضیح داد.
من باید بارها و بارها این نوشته های زیبای شما را بخونم و روی هر جمله اون تعمق کنم.
چیزیکه فکرمیکنم منو به اشتباه انداخت ظاهر قضیه عملکرد یه بچه بود(اون گفتن خواستش و تکرار کردنش و پیله شدنش) و اینکه اون گفتن های مداوم یه بچه را با جریان رهایی مقایسه میکردم. البته قلبا میدونستم هردوش درسته ولی ارتباط بین این دوموضوع را متوجه نمیشدم.
غافل شدم از اون چیزیکه پشت اون عملکرد ظاهری یه بچه هست.
و اونم بحث حساب نکردن روی خودش و روی هیچکس و هیچ چیز جز اون نیروی برترش که درمثال بچه اون نیروی برتر براش میشه پدر یا مادرش.
طاهر قضیه تکرار کردن و پیله شدن برای هدفش بود ولی پشت این پیله شدن همون اعتمادی بود که شما فرمودین و بدلیل این اعتماد نگرانی ای براش به وجود نمیاد چون خیالش راحته که میشه چون اعتماد داره به انجام شدنش.
اصلا نمیدونم چی بگم چی بنویسم پراز حرفو آگاهیم ولی نمیتونم بنویسم.
ممکنه حرفهام پراکنده بشه ولی باحال الان من….
جناب احمدی از سوال کردن و قدرت سوال گفتین. دقیقا سلولی این موضوع را قبول دارم و درکش کردم چون از شروع سال 91 تا همین لحظه این سوال کردن از خداوند جز جداناپذیر وجود من شده و در 98 درصد مواقع جواب سوالهام مستقیم به وجودم جاری میشه و من اون ندای درونی را میشنوم و دریافتش میکنم و دیوانه و عاشق اون ندا هستم و در 2 درصد بقیه خود خداوند هدایتم میکنه که بفرض از شما بپرسم یا به شکل های دیگه جوابمو میگیرم. اینم از فضل خداست بحق من.
و تمام این لذتهای ماندگار و عمیق از یه آرزوی دنیایی شروع شد توی وجودم. همیشه به این شکل میبینم که ظاهر قضیه یه آرزوی دنیایی بود و درپشت اون یه سفر درونی.
یه سفری که منو آماده و مهیای دریافت اون آرزو بکنه. سفری که آگاهی های همون جنین و نوزاد را بیادم بیاره.
گرچه درین سفر بارها پیش اومد که خسته شدم و فرو ریختم ولی خدا برام صبوری کرد بهم احترام گذاشت دستمو گرفت بلندم کرد خیلی خیلی باهام حرف زد تا الان که بشارت قرار گرفتن در مدار دریافت هدفم را بهم داده و آخرین مرحله برای دریافت اون هدیه که بشارت عظیم بودنش و بیشتر از چیزیکه خواسته بودم را بهم داده. و آخرین مرحله، مرحله رهاییه که باید انجامش بدم. که خودشم داره کمکم میکنه برای انجامش مثل بقبه مراحلی که با خودش گذروندم نه خودم تنهایی.
از رهایی ازش پرسیدم گفت احساس نیاز بهش نداشته باش
بش گفتم آخه خدا خودت میدونی که مثلا چقدر نیاز بپول دارم چجوری احساس نیاز نکنم بهش وقتی میدونم نیاز دارم.
گفت اگه بدونی هرچیزیکه بخوای الان تو زندگیت هست و داریش بازم احساس نیاز میکنی
گفتم خب نه!!
گفت همینه. خیالت راحت که همین الان اون چیزیکه میخوای تو زندگیت هست پس دیگه برو حال کن برو لذت ببر از همین شرایطت
بدون زیاد تو این خونه و شرایط دیگه نیستی برو لذت ببر از آشپزخونت، از پنجره اطاقت، از کوههایی که هرروز داری بارها نگاهشون میکنی و ارتباط روحی داری باهاشون، از….
خلاصه گفتو گفت از سرسوزن سر سوزن های زندگیم جز به جزئش که برو لذتشو ببر و نگران هیچی نباش.
میدونید چیه جناب احمدی آخه خودش درطول این سفر درونی کاری کرد بامن که بتونم بشناسمش، بتونم بهش اعتماد کنم بتونم….
یادمه چندسال پیش تو دل این سفر وقتی ازش هدایت میخواستم بهم میگفت بسپار بمن. بش میگفتم میخوام بسپارم ولی نمیتونم میترسم بگی اینکارو بکن اونکارو بکن…
بهم گفت خب معلومه که میترسی چون منو نمیشناسی. حق داری. وقتی منو نمیشناسی چجوری میتونی بهم اعتماد کنی و بسپاری بمن
و بخودش قسم خودش برام گوشه اطاقم کلاس خصوصی برام گذاشت منم شدم شاگرد خصوصیش و گفتو گفت….
حالا رسیدم به اینجا به مرحله رهایی به مرحله دریافت بشارت از خودش.
بجایی که وقتی به پشت سرم نگاه میکنم میبینم دیگه هیچ اثری از اون شهلای قبلی وجود نداره. و این شهلا یه شهلای جدیده
من پودر شدم و از اول ساخته شدم.
بگذریم بینهایت مفصله.
خیلی لذت بردم از خوندن نوشته های شما بینهایت لذت بردم از اینکه خودم براتون نوشتم. تمامش را درحال اشک ریختن نوشتم. خیلی خیلی حال خوبی پیدا کردم و از خدا میخوام هزاران برابر این حال خوب منو نصیب شما و استاد و هرکسی که این کامنتو میخونه بکنه.
درپناه خداوند باشین دوست عزیزم.
سلام شهلای عزیزم
من دیشب به کامنت شما هدایت شدم
یعنی در واقع توفیق قرار گرفتن در مدار آگاهی های شما به من عطا شد
و از این بابت هم از شما هم از استاد و هم از الله یکتا سپاسگزارم
راستش خیییلی خیییلی آرزو دارم این جنس هدایت مستقیمی که شما فرمودی از سال 91 از خدا دریافت میکنی ، من هم دریافت کنم
خیلی ازش خواستم ولی لابد یه ترمزی این وسط هست که مانع میشه
یا مدارم هنوز نرسیده به چنین درجه ای
میشه یکم بیشتر توضیح بدید چه کارهایی انجام دادید برای رسیدن به چنین مداری؟؟ مشخصا چه درخواستی ازش داشتید ؟؟؟.
خیلی دلم میخواد منم بشنوم صداش و
واضح و رسا
مخصوصا در سردرگمی های بزرگ زندگیم
این بخش ها از کامنت شما بسیار بسیار تاثیرگذار بودن برام
خیلی خیلی ممنونم که نوشتید
گفتید:
(وقتی برم بالای منبر ساعتها نان استاپ میتونم صحبت کنم البته فقط در مورد سفر درونی ای که سالها تو خلوت خودم با خدای خودم در دل چالشهای زندگیم گذروندم )
اگه برید بالای منبر من تا صبح محشر حاضرم بشینم و بشنوم بس که تشنه ی شنیدن چنین آگاهی های ناب و خالصی هستم
و اما بخش های تاثیرگذار کامنت شما برای من :
[[ از رهایی ازش پرسیدم گفت احساس نیاز بهش نداشته باش
بش گفتم آخه خدا خودت میدونی که مثلا چقدر نیاز بپول دارم چجوری احساس نیاز نکنم بهش وقتی میدونم نیاز دارم.
گفت اگه بدونی هرچیزیکه بخوای الان تو زندگیت هست و داریش بازم احساس نیاز میکنی
گفتم خب نه!!
گفت همینه. خیالت راحت که همین الان اون چیزیکه میخوای تو زندگیت هست پس دیگه برو حال کن برو لذت ببر از همین شرایطت
بدون زیاد تو این خونه و شرایط دیگه نیستی برو لذت ببر از آشپزخونت، از پنجره اطاقت، از کوههایی که هرروز داری بارها نگاهشون میکنی و ارتباط روحی داری باهاشون، از….
خلاصه گفتو گفت از سرسوزن سر سوزن های زندگیم جز به جزئش که برو لذتشو ببر و نگران هیچی نباش.
خودش برام گوشه اطاقم کلاس خصوصی برام گذاشت
منم شدم شاگرد خصوصیش و گفت و گفت….]]
آخ که من چقدررر دلم میخواد شاگرد چنین کلاسی باشم
موفق باشی عزیزم
سلام و درود بر خواهر گلم دوست توحیدیم
بسیاااار از شما سپاسگزارم بابت سوالی که مطرح کردین تا ما در مدار آگاهی ناب داش رضای عزیز قرار بگیریم و یک تزریق با دُز بالای انرژی خدا در درون ما جاری بشه ممنونم ازت دقیقا این سوال منم بود آخه یجا مشابه همین داستان سوال شما داش رضا عطارروشن از داستان خودش گفت که چیحوری با تکرار خواسته هاش در هر روز حس منفی گرفته بود و آیه ای از کتاب مسیح گفتن که کامل یادم نمیاد ولی مفهومش این بود که جاهل مباش و هرگز یک خواسته رو مکرر از خدا نخواه یه همچین چیزی بود که به کامنت شما رسیدم بفکر برم داشت که این فرموده حضرت مسیح و اینکه در برابر خدا مثل بچه باشیم و بعد موضوع رهایی چه ارتباطی باهم دارند که با کامنت رضای عزیز و با کامنت الان شما کاملا برام قابل هضم شد که همه چی برمیگرده به حس و فهم ما از خواسته و تکرار آن مثل بچه و حس رهایی دمتگررررم خیلی عالی گفتین که وقتی خواسته رو مثل بچها ها تکرار میکنیم و پا برزمبن میکوبیم اصلاااا نگران نباشیم که خدا نمیشنوه یا اگه بما نده چی هم در دلم ما نباشه و توکل و اعتماد کامل داشته باشیم دقیقا مثل مثال دم کشیدن چای و که گفته شد اینجوری باید اعتماد داشته باشیم یعنی وقتی پامیکوبیم و خواسته رو تکرار میکنیم هرلحظه فکرما این باشه خدا داره میشنوه و حتمااااا هم میده نگران نیستم که نکنه صدام بهش نرسیده باشه یا فراموش کرده باشه تمام احساس بد ما که آقا رضا گفتن همه بخاطر عجله و شک وتردید ماست که مثل بچه ها که پامیکوبه رها نیستیم برای من که عین چالش شمارو دارم بی پولی تنگدستی این کامنت رضای عزیز و این کامنت الان شما دوای شفابخش بود خیلی لذت بحش بود خصوصا اونجایی که گفتی خدایا من چیجوری بیخیال باشم رها باشم وقتی مشکل مالی دارم قرض دارم عیال وار هستم اوضام خرابه چیجوری نگران نباشم که خدا بهت گفت مگه کسی که از هرلحاط در وفور نعمت هست نگران روزش هست یا نگران فرداش هست گفتی نه و خدا گفت خوب تو هم فکر کن همین الان این پول بهت داده شد تو زندکیت هست برو حالشو ببر رها شو رهایی رو تمرین کن لاجرم زندگیت سرشار از نعمت میشه و تنها مشکل اساسی ما خودمون هستیم که خدا رو فراموش کردیم و از قدرت درونمان بی خبر و ناآگاهیم بقول بازی مافیا ما یک شهروند نااگاه هستیم که اومدیم اینجا دورهم تا آگاه شویم و مافیا رو شناسایی کنیم و ازبین ببریمش ما اینجا به کمک هم آگاه تر میشویم به لطف خدا به فضل خدا ممنونم خواهرگلم خیلی تحسینت میکنم خیلی لذت بردم که چالش شبیه من و داری انشالله بزودی برامون این حل بشه و دریچه ای زیبایی از زندگی برامون گشوده بشه دوست خوبم خواهرگلم بینهایت از آگاهیی نابی که بهم تزریق کردی ممنونم
بنام خداونده بخشنده و مهربانم…
سلام به اقا رضا سلام به عشق سلام به جوینده توحید و عشق رب…
سلام اقا رضا….
اول از اینکه بگم همیشه منتظر کامنتهای شما هستم.
کامنتهای شمارو که میخونم خیلی دگرگون میشم…
الان که این کامنت رو دارم مینویسم…
روبروی سیستم نشستم دارم کامنت رو میخونم و با گوشی دارم کامنت میزارم…
و برای بار دوم که میخوام کامنتتون رو بخونم….
از اینجا که شروع شد مجذوب شدم…
و توفیق من جز به دستان خدا نیست…
چقدر قشنگه که مرور میشه با کامنتهای شما برای من با این همه فکت قشنگ که.
حسین از توان تو خارج تو ناتوان ترینی در برابر این شکوه و عظمت رب…
و یاد گرفتم از شما….
که ازش بخوام….
و به پاکیزه ترین روش مرا توفیق ده….
رضا مرسی که اینقدر قشنگ و بدون دردسر بهم گفتی و ادرس خدارو با این کامنت بهم دادی….
و هر گاه بندگان من از تو سوال کردن بگو که من نزدیکم….
این نزدیکی اینقدر نزدیکه که یه وقتایی احساس میکنی….
دیدم اره دیدم این نزدیکیرو وقتی دستت رو میگیره میگه این رو انجام بده اینکارو کن این جوری باش.نترس و دلت رو قرص میکنه و دست تو دستش میری ولی زود فراموش میکنم که اااا این همونه که همیشه هست ولی من توجه ای ندارم بهش…
خدای من رب من خودت من رو پاک پاک کن که تو توبه پذیری بزرگ هستی ای نفس من….
اقا رضا میشه بگی تویه این چی کشف کروید
(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
تویه اکثر کامنتاتون اینرو خوندم و خیلی دوست دارم بدونم در موردش ممنون میشم بهم بگید مرسی عزیز دل….
یه کلیپ دیدم یادم نیست دقیقاااا جملاتش اما میگفت که عاشقی خوبه دوست داشتن خوبه عشق ورزیدن خوبه…
ولی اعتماد کردن فراتر از همه اینهاست اعتماد کردن خیلی خیلی قشنگتر از اینهاست…
حالا چطور باید برگردیم به کودکی به روزی که به این دنیا پا گذاشتیم روزی که بهمون گفت شد خوش اومدید برای خلق شرایط دلخواهتون خوش اومدید…..
و اعتماد داشتیم که اقا هر چیزی بشه یکی هست که به من اهمیت بده و کارام برام انجام بده ….
اون اعتمادت چی شد حسین؟؟
با افکارت با الگو برداریات با….
رفت اره اون اعتماد رفت….
چقدر این خدا قشنگه الهی شکرت رب من…
ای جانممممم
چقدر قشنگ گفتی اررره میتونه میتونه میتونه رب میتونه ….هر چیزی رو میتونه اره
…..
به قول شما ارزش این چیزایرو که بهمون داده رو کجا میشه حساب کتاب کرد بعد خونه و ماشین این چیزارو…
چه مثال قشنگی زدید نخود سیاه
الله اکبر از این همه اگاهی رضا ممنونم ازت مرسی از تو و ممنونم از استاد عباسمنش قشنگم ممنونم الهی شکر برای وجودتون….
اقا رضا این چیزی کهگفتی رو ما همیشه تو زندگیمون استفاده میکنیم.
حالا ببینم چی میشه حالا بریم ببینیم چی میشه…
میخوام بدونم این همون دیالوگ ماندگار که برای تمام قسمتهای زندگیمون استفاده میکنیم؟؟؟
.
فراموشی خدا مساوی است با فرا موشی عظمت خودمون…
این جمله رو باید با طلا نوشت….
چقدر من داغون شدم ….
خدایا ازت عاجزانه میخوام که من رو مانند لحظاتی کنی که لباس انسانیت به تن کردم….
یعنی ما اینقدر عظمت داریم که فراموش کردیم خدای من ….
خدایا کمک کن که من به اصل خودم برگردم الهی شکرت رب من…
و یاد خدای راستین رو در زندگیم فعال کنم و حرف مفت نباشم الهی شگرت رب من دنبال نخود سیاه نباشم الهی شکرت رب من…
خدا جونم من هر چیزی که دارم اذعان توست و ازت میخوام که کمک کنی همیشه یادم بمونه که هر چیزی دارم اذعان توست و من بدون تو بدرد هیچی نمیخورم….
ما رمیت اذ رمیت و لیکن الله رمی…
الهی شکر برای هدایت من به این کامنت قشنگ و توحید .
ممنونم ازت اقا رضا دوستت دارم…
فراموشی خدا=فراموشی عظمت درونمون…
در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشید…
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و درود و صد سلااام بر داداش حسین عزیز و نازنین که بنده ی خوب خداست ، بنده ی خوبی از جِنسِ این آیه قرآن کریم….
…نِعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ…
…چه خوب بنده ای است…
[سوره ص 30 و 44]
چقدر شما خوبی و عزت نفس بالایی داری که انتهای هر کامنتت را با این عبارت ختم میکنی که…
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا
واقعا هم که بنده ی خوب خدا هستی…
نه نه نه ، بگذار اینگونه بگویم که تو یک روحِ انتخاب شده بودی که از جنجالی ترین آدمِ اعتصابات به یک شخص بسیار بسیار بسیار لطیف و مهربان تبدیل شوی ، حال اینکه چه کردی که اینگونه انتخاب شدی ، سوالی است که خودت باید در جستجوی آن بربیایی…
حال هر چه که هست ، مهم این است که تو الان انتخاب شدی ، انتخاب شدنی از جنسِ…
وَأَنَا ٱخۡتَرۡتُکَ فَٱسۡتَمِعۡ لِمَا یُوحَى
و ای موسی من تو را انتخاب کردم ، پس به آنچه که به تو وحی میشود گوش فرا ده
[سوره طه ١٣]
حضرت موسی کسی است که نامش در قرآن با تعداد 136 دفعه تکرار ، در رنکینگِ نامِ پیامبرانِ ذکر شده در این کتابِ آسمانیِ نازل شده بر حضرت محمد ، با اختلاف زیاد نسبت به شخصِ دومِ حاضر در این رنکینگ ، یعنی حضرت ابراهیم با 69 دفعه تکرار ،در رتبه اول قرار دارد….
این نکته از نام حضرت موسی ، برای ما چه پیام مهمی دارد؟؟؟
چرا خدا نام او را زیاد تکرار کرده است؟؟؟
خب یه کوچولو فکر کنیم در این امر که درس هااا و نکته هااا در این امر نهفته است…
آیا خداوند نام او را که گره خورده با داستان قوم بنی اسرائیل است ، زیاد تکرار کرد تا داستان او و قومش همچون کتاب قصه ای شود که به عنوان لالایی برای خواباندن بچه ها استفاده شود؟؟؟!!!
آیا هدف از ذکر نام موسی و داستان قومش این بود که ما آنها را بخوانیم و تکرار کنیم و بگیم به به چه داستان زیبایی؟؟؟!!! یعنی همیییین؟؟؟!!!
مسلما اینگونه نیست که نیست و خوش به حال آنکس که ساعتها بروی همین نکته قرآنی تفکر کند تا این حقیقت نازیبا از روی کالبدِ ذهنی اش پاک شود که…
هعی ، ما کجا و همصحبتی با خدا کجا؟؟؟!!!
و بجایش این حقیقت زیبا بروی آن نصب شود که…
اگر برای موسی شد ، برای من هم میشود….
آری ، میشود خوبش هم میشود…. ، به تعبیر حافظ
فیضِ روحُالقُدُس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
آره آره خودِ خودِ خودشه ؛ براساس این بیت حافظ باید گفت که…
اگر برای عیسی مسیح شد ، برای من هم میشود…
مسلما هدف خدا از آوردن نام عیسی و کارهای ماورایی او در کتاب آسمانی اش این نبوده که من رضا احمدی آن را برای حسین آقا بازگو کنم و حسین آقا هم بگوید “به به جانم عیسی مسیح ، عجب بنده ای بوده هااا” و رد شویم و برویم و….
آره آره ، خودِ خودِ خودشه… ؛ خدا نام عیسی مسیح و کارهای ماورایی اش را برای حسین آقا بیان میکنه و به او میگوید که…
ببین حسین جانم ، از این نمونه بنده ها هم دارم ، میخوای تقدیمت کنم؟؟؟!!!
…وَءَاتَیۡنَا عِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ٱلۡبَیِّنَـٰتِ وَأَیَّدۡنَـٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ…
… عیسی فرزند مریم را نشانه هایی روشن دادیم و او را به روح القدس نیرو بخشیدیم…
[سوره البقره 87]
مسلما ارزش یک ساعت تفکر کردن در این نکته قرآنی به قدری است که سالیان سال موجب جهشِ ما در نظامِ هستیِ هوشمندِ خدا میشود زیرا که…
یک ساعت تفکر بالاتر از هفتاد سال عبادت است
همین دیگه….(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمل)
این جمله یعنی که این سرنخ را بگیر و با آن به جاهای زیبا و زیباتر برو…
همانگونه که دنبال کردن یک نخ افتاده به زمین ما را به منبع آن یعنی کاموا میرساند ، دنبال کردن همان سه نقطه بعد از همین دیگه… ما را به منبعی میرساند از جنسِ میدانِ انرژیِ لایتناهیِ…(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمل)
با عشق تقدیم به حسین عبادی ، بنده خوب خدا
سلام آقا رضا ی عزیز
میدونم حجم پیام های محبت آمیز و سپاسگزاری های دوستان به شما زیاده و وقت گرانبهای شما رو میگیره
ولی واقعا نتونستم در جواب اون حس فوق العاده عجیب و آرامش و ایمانی که در وجود من ایجاد کردید ، و بعد از شما کامنت شهلا جان در پاسخ به سخنان گهربار شما سکوت اختیار کنم و رسم ادب رو با سپاسگزاری بجا نیارم
حالا رسم ادب هیچی،
سپاسگزاری، ظرف وجود خودم رو بزرگتر میکنه برای ایجاد گنجایش بیشتر از این آگاهی های ناب
واقعا وقتی کامنت های شما رو میخونم انگار یک رساله ی دکترا رو دارم مطالعه میکنم و چه شوقی در وجودم شعله میکشه که ایکاش شما استاد دانشگاهی بودید و من هر طور بود آزمون میدادم. و در دانشگاهی که شما تدریس میکنید قبول میشدم و هر درسی که شما تدریس میکردید بر میداشتم و با جان و دل سر تک تک کلاسهای شما می نشستم
چون وقتی به این زیبایی در نوشتار اینهمه آگاهی ناب رو قطره قطره جذب وجود آدم میکنید ، آدم مات و مبهوت میمونه که در کلام، و حضوراً چه حظی میبرن نزدیکان شما از اینهمه معلومات . و غبطه میخورم به حالشون.
و امید دارم با تنها اهرمی که در دست دارم یعنی سپاسگزاری، به نعمت لَاَزیدَنَّکُم برسم
و از این جنس آگاهی ها بیشتر و بیشتر درک کنم و در مدار دریافتشون قرار بگیرم
گاهی میام قسمت هایی از کامنتهای شما رو که متناسب با حال و روز خودمه و جواب سوال اون لحظه ی خودمه رو برای خودم کپی میکنم که بارها و بارها بخونم اما حریف تعداد زیاد اونها نمیشم ، واقعا سخنان پرمغزی بر زبان شما جاری میکنه الله مهربان
دست مریزاد
قدر خودتون رو بدونید
و خوش به سعادت استاد که شاگردانی مثل شما کم ندارن
خوش بحالشون که تمام کامنتهای سایت رو میخونن و لذت میبرن
گوارای وجودشون
نمیدونم از کدوم قسمت کامنت شما بگم که دست رو هر قسمتیش میزاری انگار دری از درهای بهشت به روت باز میشه
مثل همون مثال نطفه ای که در رحم مادر آرام گرفته و بدون هیچ تقلایی خداوند بهش میلیاردها ثروت ارزشمند مثل چشم و گوش و مغز و قلب و… میده
ولی
این قسمتها طوفان به پا کرد در من:
[[ قانون رهایی یعنی تمام سرمایه یِ امیدت ، خدا باشد و خودت را همچون یک کودک به آغوشِ خودش بسپاری و به اندازه یک سر سوزن به غیر او دل نبندی
لَئن لَّمۡ یَهۡدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّاۤلِّینَ [سوره اﻷنعام 77]
ترجمه این عبارت به زبان خودمانی مان اینگونه است که…
خدایا من دیگر نمیدانم و تو میدانی و دیگر نمیتوانم و تو میتوانی و من فقط یک چیز میدانم و آن هم این هست که اگر هدایتم نکنی؛ قطع به یقین جزو کسانی خواهم بود که در تمام عمر خویش بدنبال نخود سیاه میروند و بویی از حقیقت نمیبرند و….
مسلما این اظهار عجز کردن به درگاه خدا حکم یک سکوی پرتاب را دارد کما اینکه برای حضرت ابراهیم اینگونه شد و او را به تمام جواب هایش رساند و…
سوال قدرتی وصف ناشدنی دارد ، قدرتی از جنسِ کشش انسان به سویِ دریچه آگاهی…
…هیچ کس جز خدا را نمیشناسد و در آن حالت دعای او خالصانه میشود و وقتی که دعا خالصانه شود ، بی برو و برگرد به مرحله اجابت میرسد…
…“ببین خدایا ، چقدر تلاش کردم و نشد و دیگه خسته شدم از راه هایی که رفتم و اکنون آمده ام تا تو آن ها را درست کنی” ؛ تقدیمش کن تا خودِ خودِ خودش دست به کار شود و تمامی گره ها و انسدادهایِ وجودت را برطرف کند]]
و این قسمت کامنت شهلای عزیز در پاسخ به شما دیگه تیر خلاص رو زد به من
و مدهوش شدم از اینهمه آرامش خاطر :
(( از رهایی ازش پرسیدم گفت احساس نیاز بهش نداشته باش
بش گفتم آخه خدا خودت میدونی که مثلا چقدر نیاز بپول دارم چجوری احساس نیاز نکنم بهش وقتی میدونم نیاز دارم.
گفت اگه بدونی هرچیزیکه بخوای الان تو زندگیت هست و داریش بازم احساس نیاز میکنی
گفتم خب نه!!
گفت همینه. خیالت راحت که همین الان اون چیزیکه میخوای تو زندگیت هست پس دیگه برو حال کن برو لذت ببر از همین شرایطت
بدون زیاد تو این خونه و شرایط دیگه نیستی برو لذت ببر از آشپزخونت، از پنجره اطاقت، از کوههایی که هرروز داری بارها نگاهشون میکنی و ارتباط روحی داری باهاشون، از….
خلاصه گفتو گفت از سرسوزن سر سوزن های زندگیم جز به جزئش که برو لذتشو ببر و نگران هیچی نباش.))
خدا به همه تون سلامتی و سعادت دنیا و آخرت عطا کنه انشاءلله
سلام مجدد به آقا رضای عزیز و گرامی
(حیف که آقا هستید و نتونستم صفت زیبا و خوش پوش و… براتون استفاده کنم ) انشالله که همیشه همینطور زیبا و سالم و سرحال و شاداب و پر انرژی و سرشار از هدایت الهی بمونید
یه جمله ای توی این کامنتتون که جای پاسخ دادن نداشت و مجبور شدم اینجا پاسخ بدم ، بود :
abasmanesh.com
و اون اینکه فرمودید :
داستان موسی برای این در قرآن بیشتر از تمام پیامبران مطرح نشده که ما بگیم:
ما کجا و هم صحبتی با خدا کجا؟؟
یا بعنوان قصه شب و لالایی کودکان ازش استفاده کنیم
من یه برداشت دیگه ای دارم
راستش من دقیقا نمیدونم ابلاغ پیامبری به حضرت موسی کِی بوده؟
بعد از ارتکاب قتل غیر عمد یا قبلش؟؟!!
حاج آقای عابدینی که داستان های پیامبران رو شنبه ها در برنامه سمت خدا میگفتن کامل ، من مدتها دنبال میکردم ، حالا حافظه خوبی ندارم که همش یادم بیاد ولی یادمه که میگفتن قبل از اون قتل ، موسی میدونست پیامبره و چند نفری از بنی اسرائیل هم که اکثرا اقوامش بودن ، از یاران و پیروانش بودن و با هم مخفیانه جلساتی داشتن همیشه،
و وقتی اون قتل اتفاق افتاد ، اون کسی که موسی ازش طرفداری کرد یکی از همون یاران و بستگانش بود و طرف مقابل ، از فرعونیان بود
و فردای اون روز قتل باز دوباره موسی اون شخص رو که از یارانش بود دید که با یکی دیگه از سربازان فرعون درگیر شده و اون شخص باز هم از موسی کمک خواست
و موسی این بار دیگه قبول نکرد و گفت تو به دلگرمی کمک من هر روز میخوای دعوا کنی و توی دعوا هم ممکنه باز یه اتفاق بدی بیفته بنابراین من دیگه کمکی نمیکنم
و اینجا بود که اون شخص بلند بلند فریاد زد اگر کمکم نکنی همه چیز و لو میدم
باز هم موسی زیر بار نرفت و اون شخص برملا کرد که:
آهااای این موسی همون پیامبر وعده داده شده ست و جلسات مخفی هم داره و…
و موسی اونجا مجبور شد فرار کنه
چون روز اول که کسی غیر از خودش و یارش و اون سرباز فرعون ندیده بود که قتلی انجام داده و اون شخص سوم هم دیگه زنده نبود که بگه موسی کسی رو کشته
اما فردای اون روز شخص سوم که از یاران فرعون بود زنده بود
و از همه مهم تر الان دیگه برملا شده بود که موسی پیامبر موعوده
بنابراین مجبور شد فرار کنه
حتی اگه قاتل بودن موسی رو همه میفهمیدن ولی پیامبر بودنش رو نمی فهمیدن ( چون الان وقت علنی کردن رسالتش نبود) باز فرار نمیکرد
چون
بهر حال موسی تنها فرزند فرعون بود ، و خود فرعون 6000 نوزاد بی گناه رو کشته بود ، حالا یکی هم پدرخوانده ش بکشه ، طوری نمیشه که ، دیه شو فرعون میده ( مثلا)
اما اینکه الان فرعون بفهمه این همون موسی ست که 6000 کودک و بخاطرش کشته دیگه برای موسی زود بود
و
از اینها که بگذریم
قاتل بودن موسی بر همه عالم محرز هست
و اینکه خداوند اینهمه از پیامبری گفته که قتل انجام داده ، بنظرم میخواد اوج رحمتش رو نشون بده که ماها امیدوار بشیم
بگیم هر گناه یا خطایی کردیم دیگه از قتل که سنگین تر و غیر قابل جبران تر نیست که
اما خدا ، میتونه حتی یک قاتل رو ببخشه و به مقام رسالت برسونه
پس ناامید نباش
موسی تو کاخ فرعون بزرگ شده بود
پس خانواده و محیط هم تاثیری بر سرنوشت تو ندارن
آسیه هم تو کاخ فرعون بود
پسر نوح هم شاید 700 ، 800 سال سر سفره ی نوح نشسته بود
دلیل نمیشه تو خانواده رو مقصر گمراهی خودت از صراط مستقیم بدونی
دلیل نمیشه تو خطاها ت رو انقدر بزرگ جلوه بدی در نظرت که مانع رسیدن تو به الله بشه
داستان حرّبن ریاحی
رسول ترک
و خیلی های دیگه همه نشانه ان مثل داستان حضرت موسی برای ما
که ناامید نباش از فضل پروردگار
سلیمان هم سرگرم عیش دنیا شد. زیبایی اون اسب سفید چنان مدهوش ش کرد که صلات ظهرش رو فراموش کرد
اما از خدا خواست آفتاب رو برگردون تا صلاتم رو بجا بیارم و من و ببخش
و بلافاصله بعد از درخواست بخشش بزرگترین نعمت دنیا رو از خدا خواست:
مُلکی عطا کن که به هیچکس نداده باشی و ندی!!!!!!!!!
در پناه رب العالمین باشید
بنام خداونده بخشنده و مهربانم…..
سلام به اقا رضاااا سلام به جوینده راه رب سلام نور الله….
رضا جان ممنونم از اینکه جواب کامنت من رو دادی اون شبی که کامنتت رو دیدم از خدا درخواست کرده بودم که از اقا رضا یه نقطه ابی هدایتی بگیرم….
و شب قبل خواب سایت رو یه رفرش کردم و دیدم کامنتی از شما که دستهای خداوند هستی دارم….
و شکر رب گفتم….
و قبل از خواب خوندم کامنت رو و خوابیدم دیروز همه کامنت رو خوندم امروزهم سه بار کامنت رو خوندم….
و هی در خودم کنکاش میکنم این سه نقطه هارو چطور دنبال کنم….
این سه نقطه های که میدونم نقشه راه است این سه نقطه های که سر نخی هستن که من رو میرسون به کانوایی که باید برسم بهش…
این سه نقطه هارو نمیدونم کجا پیدا کنم نه نه بهتر بگم نه که نمیدونم کجا پیدا کنم نه …
میدونم کجا پیدا کنم اما نمیدونم چجور شروعش کنم….
قشنگ وقتی این متن رو خوندم ..
و ما در هیاهوی روزگار ارامیم دلمان به خدا بند است…
حالا واقعااااا اینجا جا داره بگیم ایا ادامه این سه نقطه رو میتونی پر کنی حسین؟؟؟؟
اقا رضا نمیدونم چی بگممممممم….
یه وقتایی گم میشممم سکوت میکنم و هیچکس رو نمبینم به دنبالش میگردم و دوست دارم …(سه نقطه)
اقا رضا به دنبال این لغزش هستم هر روز مرور میکنم مبیینم یه جایی در روز فراموشش میکنم …..
یه جاهایی در روز گم میشم تو اون هیاهوی…..
نمیدونم همیشه به خودم گفتم که ثبات داشت باش حسین…..
اقا رضا خیلی جاها گوش فرا میدم و همچیز عالیه عالی خیلی وقتا هم اصن نمیشنوممم چیزی اینه که اذیت کننده شده برام….
خدایا شکرت برای تمام این اگاهیاااا….
اقا رضااا من باید بازم و بازم کامنتهای شمارو بخونم من فقد یادمه نفیسه حاجی محسنی برای شما..
یک کامنت گذاشت بود و از طریق اون شمارو پیدا کردم و میدونم که دستی از دستهای خداوند هستی برای …
تی کردن تکاملم در ایات قرانی….
چون هنوز راه دارم تازه اول کارم اولم نیستم تازه دارم مبینم و میشنوم هنوز و هنوز و هنوز ….
(معجزه مخصوص عاجزهاست همان کسانی که در بارگاه الهی فروتن هستند)
عاجزززززززززز عاجز هستم به درگاه رب
(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
در پناه جان جانان رب العاالمین شاد سلامت و ثروتمند باشید.
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا
سلام و درود بر داش رضای گل خودم
دیروز بصورت هدایتی از فایل جدید استاد بوسیله کامنت یکی از دوستان عزیز ،هدایت شدم اینجا تا در مدار کامنت بی نظیر شما قرار بگیرم .
رضا جان مثل همیشه سوپرایز کننده مثل همیشه ناک اوت کننده من در مقابل این کامنت ترجیح میدم هیچی نگم چون فکر میکنم از ارزشش کم بشه بخوام حرفی بزنم در برابر این آگاهی باید سجده کنیم و بگیم الهی شکررررر و در سکوت فرو رویم دقیقا سوال پاکسازی چند روز درگیرم کرده بود با متاسفم لطفا مرا ببخش متشکرم دوستت دارم جووایتلی..
گفتم شروع کنم به تکرار این کلمات بصورت مانترا روزانه و شبانه ام تا تسلیم شوم پاک شوم بتوانم راهی پیدا کنم که پاکسازی جدید و بهم یاد دادی با تکرار این جملات معنوی بیام ذهنمو قلبمو از وجود ابزار شیطانی پاک کنم از کینه از تنفر از قضاوت واز غیبت .
رضا جان دیگه میخوام به احترام این کامنت بسیاااااااااااااااار بی نظیرت سکوت اختیار کنم تا بتوانم تمام آگاهی رو به تمام سلولهای تنم جاری سازم
من سکوت میکنم رضای عزیز سکووووووت سکوت سکوت سکوت سکوت سکوت سکوت سکوت سکوووووووت باید کرد چه چیزی جز سکوت میشه گفت من دربرابر این آگاهی ناب الهی چی میتونم بگم بنظر من چیزی گفتن اشتباهست و درستترین کار سکوت هست از هزاران فریاد بلندتر.من دیگه داغ کردم سپااااااااااااااس رضا جانم انرژی بی نهایتت بوسیله این کامنت زیبات بهم رسید انشالله هر از گاهی همینطوری یهویی بیوفتم تو عسل در رودخانه شراب طهور البته یهویی در جهان وجود نداره خخخخ.عشقی داداشم عشقققققققق تو نابترینی رفیق تحسینت میکنم ترو ووخدای درون ترا وسکوت میکنم.
سلام به شما دوست عزیز.
امیدوارم همیشه حال دلتون عالی باشه.
دوست عزیزم کامنتی که برام نوشته بودین را خوندم و نمیدونم چرا گزینه پاسخ نداشت به همین دلیل اینجا براتون مینویسم.
دوست عزیزم ممنونم بابت کامنت بسیار زیبایی که برام نوشتین که چقدر از نوشته های شما بازم آگاهی به وجودم جاری شد.
چقدر خدا قشنگ هدایت میکنه. الهی صدهزار مرتبه شکر.
آقا مجید کار و حرفه من ساختمانی هست. ساختو ساز، بازسازی دیزاین. خیلی خوب پیش میرفتم. یه هدف بزرگ تو زندگیم داشتم و دارم که تمام اونچه که سالها گذروندم همه درجهت تحقق اون هدفم که دیگه الان خدا بشارت تو مدار دریافتش قرار گرفتنو بهم داده بوده.
آقا مجید کارم خوب پیش میرفت یکمرتبه متوقف شدم. هیچ کاری انجام نمیشد هرکار دیگه ای هم که میخواستم انجام بدم اصلا جور نمیشد. دقیقا حس میکردم خدا برام برنامه داره. سالهاست با این رویه آشنام.
این مدت توقف مثل این بود که خدا دستمو گرفت گفت بیا بشین کارت دارم اینقدر بدو بدو نکن. بیا میخوام یچیزایی را یادت بدم. برنامه ها دارم برات. میدونستم باز قراره یه جهش بزرگ داشته باشم چون ازسال 91 بارها به شکلهای مختلف تجربش کرده بودم و اینبار به شکل توقف و دست کشیدن از بدو بدو بود.
ترس میومد سراغم از گذران زندگیم چون من مجردم و مستقل برای خودم زندگی میکنم و همه امور زندگیم برعهده خودم هست.
یادمه ملکی که آخرین بار ساختم و گذاشتم برای فروش، فروش نمیرفت و نرفته یبار خسته شدم بهش گفتم خدایا اصلا فکرنکنم تو هم بتونی این ملکو بفروشی آنی بهم گفت تو از کجا میدونی اون منم که اصلا نمیزارم فروش بره؟!!
ببخشین حرفام قاطی میشه بهم. ولی منظور اینکه متوقف شدم و دیگه هیچ کاری نتونستم انجام بدم. برای بار چندم درین چندسال خدا برام کلاس خصوصی گذاشت و منم شاگرد خصوصیش.
بهش گفتم پس گذران زندگیم چی؟ اونو چکارش کنم؟! گفت نگران نباش من مسئول توام. و بخدا قسم نزاشته من لحظه ای لنگ بمونم. البته اون رفاه و فراوانی نبود ولی درحدی بود که محتاج کسی نشم و دقیقا هم نشونم داد که اگر اون رفاه و فراوانی بود من یکسری چیزاییکه باید یاد میگرفتم را یاد نمیگرفتم. اصلا اوج قوی شدن توکل من بخدا و اعتماد بهش تو این پروسه انجام شد. باورتون میشه وقتی به پشت سرم نگاه میکنم خودم بخودم میگم چجوری جور شده چجوری گذروندم و خودم میمونم از کار خدا.
تااینکه برای چندمین بار بعد از کلی هدایت ازجانب خودش و آموزش دادنم رسیدیم به جریان سپردن.
سپردنو باکمک خودش انجام دادم ولی میدونستم یجای کار ایراد داره و لنگ میزنه.
ازش هدایت خواستم که خدایا بهم بگو ایرادم کجاست کجا را دارم اشتباه میرم.
درلحظه هدایتم کرد در مورد رهایی.
خیلی هدایتها و مسائل درمورد قضیه رهایی این اواخر برام پیش اومده
تااینکه یروز داشتم بهش میگفتم خدایا کمکم کن تا بتونم انجامش بدم. بش گفتم اصلا کاری به تحقق هدفم هم ندارم الان برام مهمه اینو انجامش بدم و واقعا هم همین بود. بارها تو این سالها برام پیش اومده بود که اون لحظه واقعا دیگه هدفم برام مهم نبود. مهم برام انجام اون هدایت خداوند بود. و از نظر خودم این قضیه رهایی خیلی سخت بود.
یبار داشتم درباره سختی انجام این موضوع فکر میکردم که اون ندای قشنگش تو وجودم جاری شد که : ازم بخواه که این کارو برات راحت کنم و هدایتت کنم به راحتو آسون انجام دادنش.
همون لحظه آنچنان شادی عظیمی تو وجودم جاری شد که حد نداشت و بهش گفتم خدایا آره برام راحتش کن انجام اینکارو
هدایتم کن میخوام انجامش بدم.
بخدا قسم اینقدر قشنگ با چندتا جمله که در کامنت قبلی نوشتم انجام شد اصلا فکرشو نمیکردم اینقدر راحت بتونم انجامش بدم. با هدایت های خودش آسون شد. خیلی آسون شد
حتی ازش پرسیدم دوست دارم همونجوری که بهم گفتی لذت لحظه لحظه های شرایط الانم ببرم هدایتم کن چجوری انجامش بدم.چجوری لذتشو ببرم.
بهم گفت برم کامنتهای آقای حمید نارنجی ثانی را بخونم.
یکی از کامنتهای ایشون درباره این بود که خطاب به همه دوستان سایت نوشته بودن که ظاهرا در اون فایل استاد داشتن دوش میگرفتن و بچه ها خیلی نگات مثبت اون فایلو ذکر کرده بودن و آقای ثانی خطاب به دوستان گفته بودن چقدر مثلا ذوق ساعت خودتون میکنید، یا اون چای و قهوه و…
و اون کامنت دقیقا هدایت خداوند بود برای من. و از اون لحظه یجوری عجیب تمام توجه من رفته روی سرسوزن سرسوزن های زندگیم.
خود خدا هم از تمام نعمت هام بهم گفت که دقیقتر نگاهشون کنم و لذتشون ببرم.
باورتون نمیشه از اون لحظه تا الان من کلا خودمو وسط زیبایی و لذت و نعمت میبینم. هیچ ایرادی انگار هیچ کجای زندگیم نیست. یوقتایی اونقدر غرق لذت و شادی میشم میگم خدایا آخه این همه لذتو چکار کنم من. از لحظه که چشم باز میکنم تو زیبایی و لذت و نعمت هستم تا لحظه ای که میخوابم. رختخوابم یجور دیگه شده برام، پنجره اطاقم یه شکل دیگه شده برام، کاشی های آشپزخونه یجور دیگه شده و….
و اینا تماما از لطف خودشه از فضل خودشه که داره کمکم میکنه رهای رها باشم.
دیروز صبح ازش خواستم خدایا بازم هدایتم کن درمورد رهایی که آیا دارم درست پیش میرم؟ از لحظه ای که ازش خواستم تا به این لحظه داره از رهایی میگه به شکل های مختلف و نشونم داده که آره درسته.
حتی همین کامنت شما هم یکی ازون نشونه ها و هدایت های خداوند بود.
اقامجید عزیز، بسیار سپاسگزارم ازشما که برام نوشتین، خدا شما را مامور کرد، خدا شما را انتخاب کرد برای نوشتن و مطمعن باشین بی دلیل نبوده.
امیدوارم بزودی خبرهای خیلی خوبی ازتون بشنوم و خودمم خبرهای خوبی بدم هم بشما هم به استاد هم اون خبر خوبو فریاد بزنم به کل خلقت خداوند.
ممنونم ازشما دوست عزیز.
در پناه خداوند باشین همیشه
سلام بشما دوست عزیز.
اقامجید بهتون گفته بودم هر خبر خوبی که شد بهتون اطلاع بدم و الان میخوام اولین اتفاق درونی بسیار عالی و خوشایند را بهتون بگم.
خبری که میخوام بگم بهتون بازم درباره مثل بچه ها شدن و ارتباطش با رهایی بود.
وقتی اون سوال برام پیش اومد و خدا هدایتم کرد که سوالمو از آقای حمید ثانی و آقا رضا بپرسم و بعد از خوندن مطالبی که این دو دوست عزیز برام نوشتن و تعمق کردن به حرفهاشون و درکنارش هدایتهای که خداوند بدلم جاری میکرد قضیه رهایی خیلی برام واضح شد و آسون.
اون قسمت ایمان و اعتماد یه بچه به تحقق خواستش هم برام واضح شد ولی یجای کار هنوز برام لنگ میزد. هنوز پازل من کامل نشده بود.
از خدا میپرسیدم خدایا پس اگر یه بچه اعتماد داره به تحقق خواستش چرا هی بازم مثلا آویزون پدرش یا مادرش میشه پیله میشه گیر میده و هی مدام تکرارش میکنه؟!! خب اگر مطمعنه که میشه پس چرا هی تکرارش میکنه؟!!
و امروز صبح زود خدا جوابو به دلم جاری کرد.
خیلی خوشحالم.
میدونید چرا؟!! از شدت ذوق و اشتیاقشه که هی تکرار میکنه. ذوق اینو داره که هرچه زودتر تجربش کنه برا همین دیگه اصلا صبر حالیش نیست و مدام میگه و میخواد.
باورتون نمیشه از صبح تا حالا چه ذوقی توی وجودم جاریه.
و حالا میمونه عملکرد درست من. چون اون بحث اعتماد به تحقق هدفم و اون سپردن و رهایی برام حل شده بلطف خودش و براحتی دارم انجامش میدم ولی یه مانع و ترمز توی وجودمه که تا میخوام مثل اون بچه ذوق کنم و پیله بشم اون مانع خودشو نشون میده و نمیزاره. یکمرتبه اون مانع و نجوا میگه اگه پیله بشی یعنی به زمان بندی خدا اعتماد نداری درصورتیکه منم واقعا مثل بچه ها ذوق تحقق هدفمو دارم بخصوص که وعدشو هم خدا بهم داده که دیگه از رگ گردن بهم نزدیکتره.
و از خودش خواستم هدایتم کنه که به چه شکل به این مانع و ترمز نگاه کنم و برطرفش کنم تا دیگه مثل بچه ازشدت ذوقو اشتیاق خواستم پیله بشم بخودش.
باورتون نمیشه چقدر خوشحالم. اصلا نمیدونم ازشدت شادی چکار کنم.
دیروز که داشتم براتون مینوشتم حین نوشتن خدا هدایتم کرد که اینبار بشینم تمام کامنتهای آقا رضا که داخل سایت هستو دقیق بخونم. و مطمعنم خدا حرفها داره برام ازطریق کامنتهای آقا رضا.
اولین نفری هستین که این خبر خوش را بهش دادم. حسم میگفت براتون بنویسم.
دوست عزیزم امیدوارم بازم بزودی هم خبر خوش بدم هم خبر خوش دریافت کنم.
درپناه خدا باشین
سلام بشما دوست عزیز.
امیدوارم حالتون عالی باشه.
آقا رضا یادتونه هفته گذشته درباره ارتباط مثل بچه ها شدن و رهایی را ازتون پرسیدم.
پازل من امروز صبح زود با هدایت خداوند کامل شد.
وقتی اون سوال برام پیش اومد خدا هدایتم کرد و بهم گفت این سوالو هم ازشما و هم از آقا حمید ثانی بپرسم. و جوابهایی که شما دوستان عزیز بمن دادین بسیار عالی بود. درکنارش هدایتهای خود خداوند هم بود که مستقیم بدلم جاری میکرد.
با جواب های شما دو دوست عزیز و هدایتهای مستقیم خداوند به درک خیلی واضح و روشنی از مساله رهایی و ایمان و اعتماد یه بچه به تحقق هدفش رسیده بودم.
ولی یجای کار هنوز برام لنگ میزد. هنوز پازال من کامل نشده بود.
همش بخدا میگفتم خدایا پس اگر یه بچه اعتماد و ایمان داره به تحقق خواستش پس چرا بازم مدام گیر میده مثلا به پدر و مادرش پیله میشه و هی تکرارش میکنه؟!!
ازش هدایت میخواستم و امروز صبح زود خداوند جوابو بدلم جاری کرد و پازل من کامل شد.
جواب اشتیاق و ذوق اون بچه به تجربه لذت خواستش بود. ذوق داره هرچه زودتر اون چیزیکه میخوادو تجربه کنه به همین دلیلم صبر سرش نمیشه فقط پشت سرهم میگه میخوام.
آقا رضا اینقدر خوشحالم ازین موضوع ازین کامل شدن ازین جواب که حدنداره.
حالا دیگه فقط میمونه عملکرد من، میمونه بچه شدن من، که برای انجامش یه ترمز تو وجودم دارم که از خودش خواستم هدایتم کنه که به چه شکل اون ترمز برطرفش کنم.
خیلی دوست داشتم این تجربه را باشما به اشتراک بزارم.
راستی دیروز داشتم جواب کامنت یکی از دوستان را میدادم اقامجید که در حین جواب دادن خدا بدلم جاری کرد که بیام تمام کامنتهایی که شما داخل سایت گذاشتین را بخونم و مطمعنم خداوند خیلی هدایتها و حرفها داره برام در جهت سوالی که باز برام پیش اومده و نحوه مثل بچه شدنم.
آخه بارها تجربش کردم که خداوند زودتر از من دست بکار میشه برای هدایت من. قبل از اینکه سوال برام شکل بگیره خودش زودتر شروع کرده به جواب دادن.
و از همین لحظه میخوام شروع کنم به خوندن تمام کامنتهای شما.
و امیدوارم بزودی کلی خبر خوش بهتون بدم.
درپناه خداوند باشین دوست عزیزم
سلام و درود بر خواهرگلم شهلای عزیز
گزینه پاسخ در جواب دلنشینی که بهم دادی نداشت اومدم اینجا بهت جواب بدم خیلی خوشحال شدم چراغ آبی رو دیدم و زیباتر این بود که دیدم شما هستین که دیروز و امروز از طرف شما آگاهیی ناب و لذت الهی به من تزریق شد و چقد لدت بردم از پاسخ شما به کامنت خودم چقد زیبا جواب سوال ذهنمو دادین واقعا برای منم عین بچه خواستن و رهایی کامل نشده بود دمتگرررررم عجب چیزی رو از خدا دریافت کردی دقیقااااا همینه از سر شوق و ذوق که بچه به خواستش داره ول بکن پدرومادرش نیست این کاملا منطقیه و حسم خوب شد با خوندنش واقعا عالیییی بود شهلا جان امروز از ایده صحبت کردن با خدا خصوصا در وسط نجواها که هستی در پاسخی که به نگین عزیر دادین و این آگاهی عین بچها خواستن و رهایی خیلی لذت بردم و ازت بسیااااار ممنونم و متشکرم که برام وقت گذاشتی و متشکرم که اولین خبر موفقیتت و عالی شدن حستو از الهام الهی رو بهم گفتی و من اولین نفری بودم که جواب سوال ذهن منو بهم دادی اینم کار خدا بود دم تو و خدای تو گرم و انشالله بیشتر از موفقیتهات بشنوم دلم را شاد کردی خدا شادت کنه حالمو خوب کردی خدا حالتو خوب کنه ،
در ضمن حال کردم که دیدم همکاریم باهم شما در امر ساخت و سازین من در کار فروش لوازم ساختمانی وبهداشتی هستم و چه پیام زیبایی کامنتت برام داشت من امروز گفتم خدایا ازاینکه دارم وقتمو تو مغازم میگذرونم دارم رو خودم کار میکنم و تکاملمو طی میکنم با بازارکسادی که دارم خودش بهم اجازه میده بیشتر رو خودم کار کنم تکاملم و طی کنم تا ریشه ام محکم بشه برای تبدیل شدنم به یک برج بسیاااااار بزرگ و بلند و قدرتمند شکرررررت الهی شکرررر
پیام شما بهم الان رسید خوندم دقیقا همچین پیامی رو دریافت کردم که امروز به دلم خطور کرد گفتم خداجونم این نامه تو بود بوسیله خواهر عزیزم به من دمتگرررررم خواهر گلم که اومدی از داستانت برام نوشتی که هشدار بود برای من که نگران نباشم و آرام باشم و لذت ببرم که خدا داره کارشو برام انجام میده بزودی بهم خبرش میرسه که فریاد موفقیتم همه جا جار زده خواهدشد.
دوست خوب توحیدی ام متشکرررررم
بنام خدا
سلام آقای احمدی عزیز
ممنونم بخاطر تمام آگاهی های که در اختیار من و بقیه دوستان قرار میدهید،
سپاس،
یه سوال داشتم اگه لطف کنید و جواب بدید ممنون میشم،
در سوره ای طه از آیه 9 تا 70 خداوند درباره کارهای که برای موسی کرده میگوید تا روز مقتضی که خداوند میفرماید بروید سراغ فرعون و موسی وهارون با این همه نتیجه میگویند میترسیم، من فکر میکنم اگر من یک دهم این نتیجه ها دستم بود پیش فرعون که خوبه پیش بزرگتر از فرعون هم به راحتی میرفتم ،با این همه هر وقت نجواهای شیطان میاید به خودم میگم موسی با این همه نتیجه میترسه طبیعی که منم بترسم، ممنونون میشم اگه درک خودتون بگید چون نقطه مقابل ایمان ترس است،
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و درود بر امیرآقایِ عزیز و نازنین
اول از همه سپاسگزارم بابت اظهار لطف و محبتی که به من نوشته های من دارید….
شما در کامنت خودتان از داستان حضرت موسی و فرعون گفتید
جدا از داستان حضرتِ موسی و فرعونی که در کامنت خود ذکر کردین ، دو واژه ی بسیار مهم در نوشته شما وجود داشت که به من چشمک میزد و آن دو واژه ، واژه های “ایمان” و “ترس” بودند….
این دو واژه من را به یاد یک خاطره ای از زندگیِ شخصیِ خودم در دوران سربازی ام انداخت که ذکر آن مسلما میتواند برای شما و دیگر دوستانی که آن را مطالعه میکنند ؛ الهام بخش باشد…
این خاطره برای من حکمِ یک مرکزِ فیزیوتراپی را دارد تا با مرور آن عضلات ایمانِ خود را تقویت بخشم…
این خاطره برای من حکمِ جلساتِ پرتودرمانی ای را دارد که به برکت مرور چندین و چند باره آن ، میتوانم غده ترس را در وجود خودم روز بروز ضعیف و ضعیف تر کنم…
این خاطره برای من حکمِ یک کلاس کاردرمانی را دارد که با مرور آن ، میتوانم نیرویِ خفته ایمان را در وجود خودم بیدار کنم و آن را از حالت بالقوه به حالت بالفعل درآورم…
و در یک کلام این خاطره برایِ من حکمِ یک بمب اتمی را دارد که در انبار خاطراتِ خود ذخیره دارم تا زمانیکه جریان تاریکی به من حمله ور شد ، از آن رونمایی کنم و با عبارت “دیدی شد ؛ پس دوباره هم میشود” ، از جریان تاریکی پذیرایی کنم و آن را از صفحه مقدس ذهنِ خودم بدرقه کنم….
هدف من از ذکر این داستان ، توضیح یک آیه قرآنی زیباست که با چاشنی “ایمان” و “ترس” همراه است که یک گنجِ بسیار گرانبها درونِ خودش ذخیره دارد ، گنج نه هااا بلکه گنننننننننننننننج….
داستان از این قرار است که من در خدمت سربازی ، مسوولیت توزیع غذا در سطح شهر را داشتم که خودم به صورت تنهایی با ماشین نیروی انتظامی به سطح شهر میرفتم و طبق آماری که به من اعلام میشد ، غذا را توزیع میکردم….
همه چیز به خوبی پیش میرفت تا اینکه در اواخر شهریورماه سال 1401 بخاطر فوت خانم امینی ، مشکلاتی در کشور بوجود آمد که همه ما از آن مطلع هستیم که چه گردابی از حواشی را در سطح کشور ایجاد کرد….
در آن شب اولی که مردم در خیابان ها ریخته بودند ، منِ بی خبر در حال انجام وظیفه یِ خودم بودم که دیدن یک صحنه در من آشوبی ایجاد کرد که آن صحنه ، دیدن یک ماشین نیروی انتظامی ای بود که عده ای از مردم ، عقده هایشان را بر سرِ این ماشین خالی کرده بودند….
در آن لحظه یک نگاه به لباس خودم که لباسِ سربازی با آرم و نشان نیروی انتظامی بود ، کردمُ و سپس یک نگاه به ماشین که حاوی آرم و پلاک نیروی انتظامی بود کردم و….(چیزی که عیان است ، چه حاجت به بیان است)
خلاصه درگیر نجواهای ذهنی شدم که آره ، الان بهت حمله میکنند و عقده هایشان را بر سر تو خالی میکنند و….
و از آنجاییکه هیچ پناهی جز خدا نداشتم و به معنای واقعی کلمه مضطر بودم ، مشمولِ “یُجِیبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکۡشِفُ ٱلسُّوۤءَ” شدم و در مدار یک پیام زیبا از خدایی قرار گرفتم که هر لحظه در هر حال صحبت با همه ما است ولی…. ؛ به قول عطار نیشابوری…
دوست یکدم نیست خاموش از سخن
گوش کو ، تا بشنود آوازِ او
هیچ گاه آن احساسِ زیبایِ آن لحظه را فراموش نمیکنم که با دست خودم بروی پای خودم زدم که آره ، خودِ خودِ خودشه…
خلاصه کلام ، آن پیامِ زیبای خدا که در قالبِ احساسی زیبا در درونم زمزمه میشد ، این آیه قرآن بود که…
ٱلَّذِینَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَکُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِیمَٰنࣰا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ
همانها که وقتى مردم به آنها گفتند : لشکر دشمن بر علیه شما اجتماع کردهاند ، پس از آنها بترسید ؛《ولی بجای اینکه آنها بترسند》 ایمانشان بیشتر شد و گفتند که خدا ما را کافی است و او بهترین حامى است.
[سوره آل عمران ، آیه 173]
معنی این آیه قرآن گویای همه چیز است و یک وصف حالی مشابه از شرایطی بود که من در آن قرار گرفته بودم…
خلاصه ی کلام من به برکت این کلام نورانیِ قرآن آرام شدم و توجهم به گنج نهفته ی در انتهای آیه رفت و ذکر لبانم این ذکرِ مقدسِ قرآنی شد که…
حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ
ذکری که توجه من را متوجه حقیقتی میکرد که “خدا داری ، پس چه غم داری؟؟!!”
ذکری که این حقیقتِ زیبا را به من گوشزد میکرد که “قدرتمندترین حقیقتِ عالم پشت و پناه تو است ، پس چرا باید بترسی؟؟!!”
همین دیگه ، سربازی من به خوبی و خوشی تمام شد بدونِ اینکه آسیبی به من وارد شود و من جز خوبی و خوشی چیزی ملاحظه نکردم و این در حالی بود که عده ای از دوستانم با لباس شخصی به خیابان میرفتند و پلاک هایِ انتظامی ماشین هایشان را میکندند تا یوقت مردم متوجه نشوند که….(چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است)
ولی من با همان حالت و فرمِ همیشگی ام رفتم و هیچ مشکلی هم برایم ایجاد نشد که نشد….
همین دیگه….
به برکت آن آیه قرآن یادگرفتم که تمرین کنم تا در مواقعی که جریان تاریکی با چاشنی ترس به من حمله ور میشود ؛ با خود بگویم که “آخ جووون ، یه فرصت دیگه برای ارتقاء درجه ایمان” و این همان معنی “فَزَادَهُمۡ إِیمَٰنࣰا” موجود در آیه به زبان عامیانه خودمان است…
وقتی در این آیه تفکر میکنم ، با خود میگویم که واقعا خیلی عجیبه که یه عده بیان و بگن که یه عده به شما حمله ور شدند ، لطفا بترسید ؛ بعد آنها بگویند که “آخ جووون ، یه فرصت دیگه برای ارتقاء درجه ایمان” و بعد این ذکر مقدس را زمزمه کنند که…
حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ
این ذکر ، حکمِ یک گنجی را دارد که سرشار از ارتعاشاتِ قدرتمند معنوی برای گوینده اش است که او را متوجه حقیقتی بسیار قدرتمند میکند که ما ایرانیان اسم آن را خدا مینامیم و عرب زبانان به آن الله میگویند و انگلیسی زبانان به آن GOD میگویند و….
و جالب است که در آیه بعد این آیه ، یعنی آیه 174 میگوید که…
فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَهࣲ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلࣲ لَّمۡ یَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءࣱ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱلله وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِیمٍ
پس با [دستى پر از] نعمت و فضلى از خدا بدون آنکه آسیبى به آنان برسد ، بازگشتند و خشنودىِ خدا را پیروى کردند و خدا داراى فضل و کرمى بزرگ است.
[سوره آل عمران ، آیه 174]
یعنی در ادامه همان آیه و بعد از آن ذکرِ زیبا که به برکت آن کنترل ذهن کردند و توجه خود را معطوف به قدرت بی کرانِ فرمانروای کیهان کردند ، چنین نتیجه ای برایشان رقم خود که حتی یک خطُ و خش هم بروی بدن آنان نیفتاد و از آن اتفاق ، دست پر برگشتند….
همین دیگه…
این داستان و و آن گنج نهفته در آن آیه قرآن ؛ به برکت فرازی کوتاه از سخن یک انسان الهی بود که میفرمایند…
عَجِبتُ لِمَن خاف کیفَ لا یَفزَعُ إلى قولِهِ عَزَّ و جلَّ : «حَسْبُنا اللّه ُ و نِعمَ الوَکیلُ» .؟! فإنّی سَمِعتُ اللّه َ جلَّ جلالُهُ یقولُ بِعَقِبِها : «فانقَلَبوا بِنِعمَهٍ مِنَ اللّه ِ و فَضلٍ لَم یَمسَسْهُم سُوءٌ»
در شگفتم از کسى که مى ترسد، اما چرا به این سخن خداوند عزّ و جلّ پناه نمى برد که «خداوند ما را بس است و او چه وکیل خوبی است»؟ زیرا شنیدم که خداوند جلّ جَلالُه به دنبال این آیه مى فرماید که «پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، [از میدان نبرد ]بازگشتند، در حالى که هیچ آسیبى به آنها نرسیده بود».
[حضرت صادق علیه السّلام]
همین دیگه…
امیدوارم این ذکر زیبایِ قرآنیِ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ زمزمه لب های ما شود تا در لحظاتی که ترس بر ما چیره میشود ، به برکت این ذکرِ مقدس ؛ کانون توجه ما متوجه قدرتمندترین حقیقت عالم شود و….
امیدوارم که این حقایق زیبای قرآنی را باور کنیم و با استعانت از الله یکتا در صدد عمل به آنان برآییم…
قطع به یقین در پشت این حقایق قرآنی یک مهندسی بسیار زیبا نهفته است که اگر آنها را درک کنیم ، دیگر نمیتوانیم از کنار آنان ساده رد شویم…
مثل همین حقیقتِ ذکرِ قرآنی حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ…
خب چیست؟؟!!
کافیست کمی جستجو و تفکر کنیم…
ما انسان هایی خوشبخت هستیم که در عصر طلایی کره زمین زندگی میکنیم که عصر انفجار آگاهی است و هر روز به قلمروهای ناشناخته تری از وجود فیزیکی و متافیزیکی خود پی میبریم….
آری ، هر روز حجم عظیمی از آگاهی های نوین در حال گشت و گذار بر فراز این سیاره خاکی هستند و ولی مساله این است که….
آیا من در حال ارتقا بخشیدن وجود خودم هستم تا بتوانم دعوت کننده آنها به وجود خودم باشم یا در حال پرسه زدن در اینترنت و چک کردن لحظه به لحظه یِ صحبت های ترامپ هستم که صحبت های او چه میزان تاثیری را بر افزایش قیمتِ خیارسبز خواهد داشت؟؟؟!!!
خب یکی از این آگاهی هایی که علم نوین امروزی به آن دست پیدا کرده و آنها را جزو درس های دانشگاهی خودش قرار داده ، بحث نورون های مغزی و ارتباطات سینابسی بین آنها است…
این نورون ها ، حکمِ ابرکامپیوترهایی را دارند که از طریق ورودی هایی که ما از طریق دیدن و گفتن و شنیدن و نوشتن و… ، به ذهن خود میدهیم ؛ به ارتعاش در می آیند و ارتباطاتی بین خود ایجاد میکنند بنام ارتباطات سینابسی…
حال این ارتباطات سینابسی ایجاد شده ، حکم لاین جدیدی را برای مغز دارند تا بر اساس آنها رفتار کند و هورمون هایی متناسب با آنها در بدن ایجاد کند..
حال انتخاب با ماست که از طریق سخت افزارهایی چون دست(نوشتن) و گوش(شنیدن) و چشم(دیدن) و زبان(گفتن) و… ، ورودی هایی از جنس فراوانی و ایمان به مغز خود بدهیم یا ورودی هایی از جنس ترس و کمبود…
حال انتخاب با من است که با پاهای خود به مجالسی بروم که سخن از قدرت و رزّاقیت خدا است یا اینکه به مجالسی بروم که سخن از تحلیلِ افزایشِ قیمتِ خیارسبز از 10 هزار تومان به 11 هزار تومان است؟؟؟!!!
خب الان شاید کمی بهتر مهندسی زیبای پشت این ذکر مقدس را دریابیم…
کسی که با ارتعاشِ کلامِ برخواسته از تارهای صوتی خود ، ذکر حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ را تکرار کند ، نورون های مغزی خود را به ارتعاشی زیبا در می آورد و برنامه جدیدی بروی کالبد ذهنی خود نصب میکند با عنوان “خدا داری ، چه غم داری؟؟!!” و چنین برنامه ای او را به یک انسان شجاع تبدیل میکند و….
حال انتخاب با من است که با این زبانِ خودم ، ذکر مقدسی چون حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ را بگویم یا سخن های چرت و پرتی بگویم که جز خسارت و دنبال نخود سیاه رفتن چیز دیگری را برایم ندارد….
امید است که خودِ خودِ خودِ خداوند این توفیق را عنایت کند که از این قابلیت های نهفته در وجودِ خویش به نحو احسنت استفاده کنیم و با حالتی “رَاضِیَهࣰ مَّرضِیَّهࣰ” به نزد خودش برگردیم…
و پناه بر خودِ خودِ خودش از اینکه این قابلیت های تعبیه شده در درون خویش را به صورت آکبند به گورستان ببریم….
چقدر این جمله وحشتناک است که این قابلیت ها “آک بره زیر خاک”
پناه بر خدا از آن روزی که انگشت ندامت بر پیشانی بگذاریم و بگوییم که…
هَلَکَ عَنِّی سُلۡطَانِیَه [سوره الحاقه ، آیه 29]
ترجمه این آیه به زبان خودمانی مان اینگونه میشود که….
هعیییی ، ای داد و بیداد ؛ قدرتم را به فنا دادم و نابود شد و رفت
پناه بر خدا از آن روزی که کار از کار گذشته باشد و ندای حسرت باری سر دهیم از جنس…
یَقُولُ یَـٰلَیۡتَنِی قَدَّمۡتُ لِحَیَاتِی
میگوید که ایکاش برای زندگی چیزی از قبل فرستادم
[سوره فجر ، آیه 24]
خب الحمدلله ما خییییییلی خوشبختیم زیرا که قبل از اینکه آن روزی بیاید که از دهان خیلی ها چنین ندایی بیرون می آید ؛ ما آگاه شدیم….
پس از الان زیباترین ها ارتعاشات و فرکانس ها و سیگنال ها را میفرستیم ، سیگنال هایی از جنسِ….
حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ
به تعبیر سعدی عزیز…
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
از خداوند متعال توفیق عمل به این آگاهی را خواستارم تا به برکت این آگاهی ، به نتایجی برسیم که نتایج ما دعوت کننده اطرافیان ما به سمت این جاده زیبا باشد….
همین دیگه امیر آقا….
حضرت موسی علیه السلام هم وقتی که این حقیقت را در وجود خود نهادینه کرد که “قدرتمندترین حقیقت عالم پشت و پناه من است” ، به جایگاهی والا رسید…
چقدر این آیه قرآن زیباست که خدا به حضرت موسی و هارون میگوید…
قَالَ لَا تَخَافَاۤ إِنَّنِی مَعَکُمَاۤ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ
خدا به آن دو گفت که مترسید ، همانا من همراه شما هستیم و همراه شما میشنوم و میبنم…
[سوره طه ، آیه 46]
حال همین حقیقت نهادینه شده در وجود ایشان خودش را در جلوی دریا نشان داد وقتی که سخن همه در مورد هلاک شدن به دست لشکریان فرعون بود ، ایشان با قاطعیت تمام میگوید که…
قَالَ کَلَّاۤ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهۡدِینِ
هرگز چنین که میگویید نیست ، همانا خدا با من است و مرا هدایت خواهد کرد…
[سوره شعراء ، آیه 62]
همین دیگه
یک مستندِ علمی زیبا هم در مورد داستان حضرت موسی و فرعون وجود دارد بنام “فرعون ، رامسس دوم” که در قسمت دوم این مستند در مورد این داستان دریا و عبور لشکریان حضرت موسی و غرق شدن لشکریان فرعون صحبت میکند…
این مستند 34 دقیقه بیشتر نیست ولی قدرت این را دارد که به اندازه 34 سال موجب ارتقای من و شما شود ، شاید هم 340 سال ، شاید هم 3.400سال و شاید هم….
سپاسگزار خدا هستم بابت توفیق نوشتنی که به من در این سایت معنوی و الهی داد….
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید امیرآقای نازنین…
بی نظیییر بود کامنتت داداش حمیدرضا اول از همه از رب یکتا سپاسگزارم که انقدر زیبا من رو هدایت کرد به این کامنت دوم از شما که انقدر زیباااا این آگاهی ناب خودت رو با ما اشتراک گذاشتی که نه تنها کلی لذت بردیم بلکه سراسر کد و باورقدرتمند کننده داشت داخلش ازت ممنونم در پناه الله یکتا شاد و سلامت باشی
سلاماقا حمید رضا عزیز
اقا ی نکته ذهنمو درگیر کرد با خوندن کامنتت
اونجا که میخاستن برای سلیمان نبی تخت رو بیارن یکی میگه تا پا به شی از تخت میارم یکی میگه چشم بر هم زدنی و اونی که میگه جشم بر هم زدنی رو تو قران در موردش میگه از اهل کتاب بوده
یعنی انسان میتونه اینقدر رشد کنه که این حد توانایی داشته باشه همین که روی زمین این اتفاق افتاده یکی تونسته اینکارو کنه ما نمیتونیم یا اینم هاشیس و ب در من نمیخوره فهمش یعنی استاد رو میبینم میگم بابا استاد کجا اینکارارو میتونه بکنه یا کرده همش داره از باور و عمل میگه کجا گفته اجی مجی بلدم و من فلان کارو کردم که اینشکلی باشه که اون فرد انجام داده
اصلا داستان چیه اقا من نمیفهمم این تیکه از گذشته و اتفاقاتش رو مثلا چطور میشه یکی در کسری از ثانیه ی تختو بیاره اقا ساعقه میزنه بعد بارون میباره ایا این جز از کار خداست که میگه باش و میشود
و اون فرد باورش خالص بوده در مورد خداوند و یقین کامل داشته به این باور و شدنش..
سلام به شما آقا مصطفی عزیز
ببینید
کتاب ، حکمت ، علم
همه اینها یعنی همون درک قوانین
خداوند بارها میگه ما به داوود و سلیمان علم و حکمت دادیم
البته اوناا دریافت کردند، نه اینکه خدا دلبخواهی بهشون بده
علم و حکمت چیه؟
یعنی درکقانونمندی هر جیزی
علم و حکمت یک مربی سیرکچیه ؟
درک قوانین رام کردن شیر و فیل و میمون
برای اینکه به فرمانهاش عمل کنند
الان ما داریم با چشم میبینیم که یک شیر درنده چطور رام یک مربی پنجاه کیلویی میشه
،چطور اینو باور میکنیم ولی حرف خدا رو در سلیمان رو باور نمیکنیم که میگه هد هد و پرنده ها رام و مسخر سلیمان بودن
بایا رام و مسخر یعنی، سلیمان قانونش رو یاد گرفته بود ( همون علم و حکمت ) و ازین علم استفاده میکرده تا پرنده ها رامش بشن
مثل همونمربی سیرک
مثل مربی اسب ها
مثل مربی دلفین ها و نهنگ ها تو نمایش ها
حالا خدا داره به زبون خودشون واسه مردم اون زمان میگه
چطور ما الان با چشم میبینیم که فلانی سوار کایت یا پاراگلایدر یا هواپیما میشه
خوب این یعنی باد و جاذبه رام و مسخر اونشخصه دیکه
اونشخص قانونش رو درککرده
میدونه اگر کایت رو با چه سرعتی با جه زاویه تی به حرکت در بیاره نیروی باد میتونه بر نیروی جاذبه غلبه کنه و اونشخص به پرواز در بیاد
آیا این عجیبه؟
پس چرا به سلیمان که میرسه بعید به نظر میرسه برامون؟
ما نباید درگیر کلمات بشیم
یه کلماتی امروز ما در محاوره استفاده میکنیم که سی سال پیش هیچ معنایی برای ما نداشت
چطور انتظار داریم کلمات هزار و جهارصد سال پیش از سک فرهنگ دیگه الان برای ما دقیقا معنای ملموسی داشته باشه
سی سال پیش مردم میدونستم مایکروفر چیه ؟
موبایل چیه ؟
مودم چیه ؟
خدا هم شاید بدلیل عدم درکمردم اون زمان نتونسته کلامی واضح تر برای محمد بیاره که هم اون درک کنه هم مردم زمانه
درگیر کلمات نشید
به کلیت موضوع با دید باز تری نگاه کنید
واقعا من هم نمیدونم اون شخص چطور تخت رو آورده
واقعا نیاز هم ندارم
قانون اینهنه کار داره میکنه
بیام اونجاهایی که برام قابل درکه استفاده کنم
اگر مدارم بالاتر رفت شاید اونم درگ کنم
نمیدونم
شاید بشه
در پناه خدا باشید دوست من
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام جناب احمدی عزیز بسیار لذت بردم از کامنت زیبات بسیار منو به تفکر واداشت،راجب اتفاقات زیبای زندگی خودم که بارها خداوند پناه و پاداشی برای من شده
به یاد می اورم من هم در همان دوران مشغول گذراندن خدمت سربازیام بودم و با ایمان به خداوند این دوران را به خوشی و حال خوب و آسانی گذراندم
من هم مثل شما دائما با ماشین نیروی انتظامی بیرون بودم با اینکه ماشین پلاک شخصی داشت اما لباس تنم گویای همه چیز بود
و یادم میاد همان روزهای اول جنب جوش از خداوند طلب هدایت کردم و خداوند از بیرون با زبان شخصی دیگر به مرا هدایت کرد که درخواست کن لباست هم شخصی شود
و من با اشتیاق از خداوند درخواست کردم که میخواهم با لباس شخصی باشم
و یکی دو روز پس از درخواست من سرهنگ از من خواست که تا اطلاع ثانوی با لباس شخصی رفت آمد کنم و این اطلاع ثانوی تا پایان خدمت من ادامه داشت
و من به لطف هدایت های خداوند در آرامش کامل خدمتم را به سرانجام رساندم
سپاسگذارم از شما که این خاطره زیبا را بیادم اوردید.
سلام و درود بر حمیدرضای عزیز
کامنت زیبای شما را در جواب آقا ابراهیم گل امروز به صورت هدایتی بهم رسید و چقد کیف کردم کامتت سلیمانی شدنت که به منم جرات سلیمان شدن و داده که بتونم جرات درخواستشو داشته باشم و چقد زیبا توضیح دادین که این غرور نیست مارو ازبین میبره اون حس بد پشت اینکار یعنی ما باید دلی از درون تواضع داشته باشیم ولی بدون هیچ ترسی داشته هامونو براحتی معرص
دید دیگران بزاریم بدون هیج حس منفی خیلی خیلی آگاهی نابی داشت کامتتون و بسیااااار بخاطر این کامنت بینظیرتون تحسینت میکنم واقعا درود بر تو دوست عزیزم درووووود برای این آگاهی نابی که بهم تزریق کردی واقعا نمیدونم چی بگم خیلی حال کردم خیلی لذت بردم و خیلی چیز یاد گرفتم و دل جرات پیدا کردم و معنی غرور و بهتر فهمیدم و دمتگرررررم که منم میخوام سلیمان خدا بشم .
به قول استاد عزیزم
” میبینی ؟ ”
میبینی چقدر چشم نوازه این بهشت ؟
خداااا چقدر زیباست این کشور
میبینی فراوانی نعمت و ثروت روووو
خدایا اون باغچه رو نگاااا
الله اکبر
چقدر زیباست
چه آفتاب گردون خوشگلی
زنبور روشو نگاه فقط
خدایا این گربه هاروووووو
خداااا چقدر زیبان
خدایا چقدر. این مردم خوبن
God’s country
چقدر شنیدن این جمله حس عالی بهم داد
واقعا این کشور بهشته خداست
انقدر که زیباست انقدر که کامل و دقیقه
لذت میبرم از دیدن فراوانی نعمت ها و مردم در آرامش این کشور
الله اکبر
13.29 رو فقط
تا چشم کار میکنه درخت
تا چشم کار میکنه فراوانی نعمت
تا چشم کار میکنه ثروت الهی
تا چشم کار میکنه زیبایی
خدای من
این کشور یک معجزس
چقدر راحتن
چقدر خودشونن
چقدر مهربونن
چقدر در صلح هستن
چقدر با همه خوبن
الله اکبر
آدم کیف میکنه از هم صحبتی باهاشون
سلام به همگی
استاد چقدر اون سنگ ها بزرگ و زیبا بودن اصن تعجب برانگیز بود اون سنگ با اون حجم چطور ایستاده بود رو دوتا سنگ کوچیک الله اکبر از قدرت خدا
درختا چقدر زیاد بودن اصن آدم کیف میکنه وقتی طبیعت رو میبینه خدا همشو برا من برا ما انسانها ساخته که سپاسگزار باشیم
چقدر اون موتور سوارا با عشق موتور سواری میکردن لذت بردم
اون جاده ایی که درست کرده بودن برای موتور برای و…چقدر عالی بود اینکه تو این کشور هر نقطش شرایط رو برای مردم فراهم میکنن لذت ببرن از علایقشون باعث پیشرفت آمریکا شده سخت کار کن سخت تفریح کن باعث شده کیفیت کارشون بره بالا و….
چقدر خدمت بزرگی کردید به طبیعت آشغالا رو جمع کردید واقعا این کارتون تحسین برانگیز بود
دیروز رفتم بیرون یه جایی که درخت و سبزه بود و..کافه رستوران بود با چند نفر از اقوام رفتم بعد اونجا بود که متوجه تفاوت فرکانسی شدم اصلا لنز من صد ها میلیون کیلومتر شایدم بیشتر با اونا متفاوت بود آنقدر که قشنگ حسش میکردم همشون افسرده ناراحت کسل
همونجا انقدرررررر خداروشکر کردم بابت این مسیری که توشم چون نعمت ها همینجا تو همین مسیر داده میشن تو لذت ببری و نعمت ها همینجوری خودشون میان کافیه زاویه دیدت رو تغییر بدی
خدایا شکررررررررررررررررررت
سلام خدمت استاد عزیز امید وارم حالتون عالی باشه.
چقدر حس قشنگی داشت تماشای این قسمت از سفر به دور امریکا
چقدر فراوانی بینهایته، چقدر خداوند امکانات داده به ما تا علایقمون رو دنبال کنیم و از زندگی لذت ببریم.
من خیلی علاقه ای به موتور سواری نداشتم ولی بعد از تماشای این ویدیو این علاقه در من شکل گرفت. فکر میکنم تجربه بینظری باشه موتور سواری تو دل جنگل.
چقدر نکته جالبی داشت این که دوستتون درمورد خرس ها پرسید و شما خیلی خونسرد از تجربه تماشای اونها بهشون گفتید، درصورتی که ما تصورمون از خرس ها چیز دیگست.
بعد از تماشای این کلیپ و دیدن بدنتون انگیزم برای شرکت در دوره سلامتی بیشتر شد.
اخه چقدر میتونه فرم بدن تغییر بکنهه.
وقتی بدن الانتون رو مقایسه میکنم با فیلمی که تو قدم اول دوازده قدم از خودتون گرفتید، شگفت زده میشم.
چقدر اون سنگ ها زیباا بودن، واقعا خداوند سنگ تموم گزاشته برای زیبا خلق کردن جهان و اگر ما از این زیبایی ها استفاده نکنیم ناسپاسی و اسراف کردیم. خدایا شکرتتت
تغییر مثبتی که سریال سفر به دور امریکا برای من داشت این بود که زاویه دید من کلا به کشور امریکا تغییر کرده،قبلا به واسطه فیلم ها و باور های غلط جامعه اصلا از امریکا خوشم نمیومد و فکر این که به این کشور سفر کنم هم آزار دهنده بود برام و الان یکی از آرزو هامه که این کشور رو ببینم.
چقدر مردم این کشور نسبت به مردم کشور های دیگه با خودشون درصلح هستن.
وای خدای اخه چقدر میتونه آزادی باشهه که هر تفریح روکه لخوای بتونی دنبال کنی.
من بی نهایت عاشق تیراندازی هستم، حتی برای این تفریح هم شرایطی رو آماده کردن.
چقدر لذت برم از تماشای این قسمت .
سپاسگزارم ازتون بابت این فایل زیبا.
درپناه حق
جاده زیبای خداوند
سر سبز، و فوق العاده یک بخش دیگه این طبیعت پهناور
چقدر زیبا سنگهایی که شکل گرفتن و فرم و شکل زیبایی دارن
چقدر خاص و فوق العاده و بزرگ هستن
خیلی کار زیبایی بود که زبالهها را جمع کردین و طبیعت را زیبا تر کردین
چقدر مریم جان با عشق صحبت میکنن وقتی میگن در برابر این طبیعت یک کار کوچک براش بکنم و اون برای من هزاران برابر بیشتر ـ
چقدر حس خوب و انرژی مثبت به این محیط دادین با ورودتون
و تریل که میشه راحت موتور سواری کرد و انواع موتور ها میتونن وارد بشن
خدایا شکرت شکرت شکرت
به نام خدای مهربان
سلام استاد جان
سلام خانم شایسته و همه دوستان عزیزم
چقد جای قشنگی اومدن در دل جنگلهای کلرادو
هر چقدر به طبیعت احترام بذاری اونم زیبایی هاشو بهت نشون میده انصافا
آفرین همین رفتار شما به من یاد میده که جایی میری اونو تمیز کن تا بتونی ازش لذت ببری چون میخوای استفاده کنی از اون طبیعت عزیز
چه سنگهایی به چه عظمت و بزرگی که روی هم قرار گرفتن خدایا احسنت به این چینش واقعا جذابن کیف کردم نوش جونت این طبیعت زیبا استاد عزیزم
استاد چه پوست زیبایی داری شما واقعا قشنگه
و چه بدنی به چه زیبایی درست کردین دمت گرم استاد جان این بدن زیبا هم قشنگه و این شیو بودن شما هم بسیار عالیه البته الا سرتون فقط شیو شده واقعا این زدن موها هم شمارو جذاب کرده
و چه تریلی درست شده برای موتور سوارها
من خودم کلی کیف میکنم میبینم این موتور سوارها رو
واقعا مزه میده
من که دوس دارم اما تا حالا نرفتم ولی میبینم چون کوه نوردی میکنم زیاد میان سمت چشمهایی که میرم
جای خیلی خوبی درست کردن و گفتن که آقا فقط این وسایل بیان و حق اومدن با همین تریل ها رو تو جاده نداربن چون جای عبور ومرور ماشین هاس
آفرین به این فرهنگ
و در آخر اون آقایی که با ی تریل کوچیک رفت خیلی درس داره اون آدم داره تکامل رو طی میکنه نرفته از اولش ی تریل گنده بخره از اون کوچیکه شروع کرده آفرین هروز ی کوچولو بهبود میده بهبود گرای رو داره نشون میده ی قدم بهتر بشم بعد برم ی موتور دیگه
کمال گرایی رو گذاشته کنار آفرین واقعا میشه تکامل رو از همین انسان یاد گرفت عالیه این درس هایی که تو فایل هاتون میدین
بهبود گرا باشیم جلسه 4 شیوه حل مسائل زندگی
مقایسه نکرده فلانی داره من ندارم خودش رو با قبلش مقایسه کرده
دوره احساس لیاقت جلسه 1
خانم شایسته کار شمارو هم تحسین میکنم که هم لذت بردی از طبیعت هم خدمت کردی به طبیعت
در پناه حق
شاد سالم سلامت ثروتمند و سعادتمند باشید