سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 244 - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)

305 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1303 روز

    به نام یگانه فرمانروای هستی

    سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم

    سفرنامه عید 1404_ روز دهم و یازدهم (پایان سفر)

    نصف شب همزمان منو همسرم از خواب بیدار شدیم. همسرم ازم پرسید ساعت چنده؟ تو تاریکی دستامو اطراف بالشتم بردم تا بتونم موبایلم رو پیدا کنم. ساعت 3:25 دقیقه بامداد بود. هنوز تا اذان مونده بود. خواستیم به خوابمون ادامه بدیم که بعد 5 دقیقه هر دومون گفتیم حالا که خوابمون نمیاد این نشونه ایه که پاشیم و کارهامون رو زودتر انجام بدیم.

    منم فرصت رو عنیمت شمردم و کامنت روز قبل رو نوشتم و ارسال کردم. ساعت 6:20 دقیقه کرمان زیبا و خاطره انگیز رو به مقصد اصفهان ترک کردیم. هوا امروز بر خلاف بقیه روزها ابری و یکم سرد بود. انگار آسمون هم از رفتن ما دلش گرفته بود!

    تو مسیر که داشتم ابرهای آسمون رو نگاه میکردم و از شاهکارهای خداوند حظ می کردم، به راز قشنگی شبهای کویر پی بردم. دیدم تا چشم کار میکنه آسمونه! آسمون اینقدر امتداد داشت که یه جاهایی ابری بود، یه جاهائیش نیمه ابری و یه جاهائیش تقریبا صاف!!!

    وقتی که به ایرها نگاه میکردیم ابرها به رنگهای بسیار زیادی به وضوح میشد دید و اینم از شاهکارهای خلقت و خداونده. نقاشی که بزرگترین صفحه هستی رو نقاشی کرده بود. به زیبایی و با شکوه هر چه بیشتر. مسیر برگشت برای من زاحتتر سپری شد. دلیلش آشنایی به جاده و تصور ذهنی و فاصله مکانی تا مقصد بود. به راحتی به یزد رسیدیم. ساعت رو نگاه کردم دیدم 10 صبح است. سه ساعت و نیم دیگه تا اصفهان راه داشتیم. بازم تو ذهنم اومد چه جالب! فاصله اصفهان تا یزد 3 ساعت و نیمه و دقیقآ فاصله یزد تا کرمان هم 3 ساعت و نیمه!!! و به همین دلیل میشه گفت یزد در وسط ایران قرار گرفته و فک کنم تنها استانی است که از بلا و تهاجم دشمنان در امان مانده است.

    ساعت تقریبآ 13و 30 دقیقه وارد اصفهان شدیم. بدون توقف خاصی (بجز برای بنزین زدن) 7 ساعت رو رانندگی کردم. دیگه دارم راننده حرفه ای میشم! و مسافت های طولانی رو راحتتر سپری میکنم. البته که ماشین هم کمک خیلی زیادی میکنه و کار رو خیلی راحتتر کرده برام. به محل اسکانمون رفتیم و یکی دو ساعت استراحت کردیم و کمی تجدید قوا تا خستگی راه از تنمان بدر شود.ساعت 5 تصمیم گرفتیم که پیاده بریم چهار باغ و میدان انقلاب برای خرید. همسرم دوست داشت یک کت تک مشکی بگیرم. گفت میریم میبینیم اگه خوشمون اومد میگیریم و نیومد هم میریم چهار باغ و دور دور زدن.

    تصمیم گرفتیم که ماشین رو با خودمون نبریم تا آزادی عمل بیشتری داشته باشیم. فاصله کمی که محل اسکنانمون با دروازه اصفهان و مترو آزادی داشت در این تصمیم نقش اساسی داشت. زیرا براحتی میتونستیم سوار مترو خلوت اصفهان بشیم و براحتی به میدان انقلاب و چهار باغ پائین بریم. سه بلیط گرفتیم 16 هزار تومن و سوار مترو شدیم. ایستگاه شریغتی و زاینده رود رو رد کردیم و در ایستگاه سوم پیاده شدیم که بین زاینده رود و دروازه دولت بود و از چهارباغ سر در میاورد.

    تو مسیر از یه آقایی پرسیدیم کچا بریم برای خرید و اونم همینجا رو گفت چون از قبل تو ذهنم همین جا مکان مناسب برای خرید تو ذهنم بود و از سالها قبل این راسته مراکز خرید وجود داشت. وارد پاساژ میدان انقلاب شدیم و جلو یک مغازه ای که بسته بود توقف کردیم. به نظرم اون چیزی که ما بدنبالش بودیم رو داشت. از آقایی که کنار مغازه اش بود سوال کردیم که صاحب این مغازه نیستند؟ ایشون گفت نه. چی لازم دارین؟ گفتیم کت تک هاشو میخواستیم ببینیم. ما رو هدایت کرد مغازه اش گفت بیاد این کارها رو دارم ببینید. رفتیم داخل مغازه و بعد پوشیدن چند کت، یه کت دیگه که مشکی نبود رو پسند کردیم.

    فروشنده یه آدم خوش برخورد و خوش صحبت بود که کارش رو خوب بلد بود و آفرهای مختلف پیشنهاد میداد و آدم رو برای خرید وسوسه میکرد. منم یه عادتی که دارم اینست که انتخاب اولم معمولا سخت میگیرم و برای خرید اول باید حتما با اون چیز اوکی اوکی باشم. اما بعد خرید اول دیگه خریدهای بعدیم براحتی انجام میشه. یعنی میگم حالا اینو گرفتم چی باهاش بپوشم یا ست کنم. و آنوقت خریدهای من سنگین میشه و معمولا هم از یک یا دو مغازه نهایتآ خریدهام رو انجام میدم.

    بعد خریدن کت، ذو تا پیراهن هم خریدم.خریدها رو داخل مغازه جا گذاشتیم چون نمی خواستیم دست و بالمون رو بگیره و گفتیم موقع رفتن میایم و میبریم. از یه مغازه دیگه هم سه تا تی شرت خرید کردم. هی همسرم میگفت اینم بگیر بهت میاد؛ اینم با فلان لباست سته یا این جنسش عالیه و اینجور شد که تو این مسافرت من یه جفت کتونی و سه تا پیراهن و سه تا شلوار و 5 تا تیشرت گرفتم. همسرم چون میدونه من برای خرید اول یکم مقاومت دارم دیگه خریدهای یکسالم رو برام تو کرمان و اصفهان انجام دادیم و بهش میگفتم اینها رو کجا میخوای جا بدی؟ میگفت کاریت نباشه من براشون جا باز میکنم! چند روز دیگه تولدم است (10 فروردین) و هم خرید عیدم بود و هم تولدم.

    یکی دو ساعت در چهار باغ زیبا لذت بردیم از هوا و فضای دلنشین و باصفای اون. انگار آدم ساعاتی که اونجا هست، گذر عمرشو حس نمیکنه و از عمرش حساب نمیشه. واقعآ آدم احساس دلنشین و خیلی خوبی داره و فضای بسیار مناسبی برای استراحت و تفرج و خرید و لذت بردن از عبور و مرور دیگران ایجاد شده و آب نمای زیبا و صندلی های مناسب برای استراحت یه مکان بی نظیر و یکپیاده رو شهری با صفا رو ساخته که حداقل در ایران بی نظیره که دست سازندگانش از ابتدا تا کنون درد نکنه که یه کار ماندگار رو از خودشون بجا گذاشتن و اصلا اصفهان با چهار باغ متفاوت از سایر استانهاست.

    بعد خرید رفتیم خیابان آمادگاه که یکی از خیابانهای بسیار زیبای اصفهانه و هتل معروف شاه عباسی در اون واقع شده. خیابان به طرز قشتگی تورافشانی شده و مردم و مهمانهای نوروزی در حال عکس گرفتن از هم و سلفی گرفتن از خودشون بودن. روبروی هتل عباسی یه فضای دنج پارک طوری هست که چند تا الاکلنگ زیبا در آن جا قرار داده بودن که نورهای زیبایی رو داشت که نه تنها بچه ها رو سرگرم کرده بود بلکه بزرگترها رو هم وسوسه الاکلنگ میکرد و خیلی ها کودک درونشان یاد گذشته میکرد و خودشون هم الاکلنگ بازی میکردن. شیتا با دیدن الاکلنگ ها گفت بریم اونجا من میخواهم بازی کنم و بدون این که منتظر پاسخ ما باشه رفت سمت الاکلنگ ها و خیلی زود یه دوست پسر پیدا کرد که تقریبا هم وزن و هم سن بودن . ما هم که مترصد این بودیم که تو این سفر شینا رو ببریم شهر بازی و یبارم رفتیم که بریم شهر بازی سرزمین رویاها که ورودی شو پیدا نکردیم و ما هم خوشحال و از خدا خواسته که بالاخره ایشونم تو این مسافرت میتونه لذت ببره از شهر بازی.

    شینا حسابی داشت کیف میکرد و ما هم نشسته بودیم و از کیف کردن اون کیف میکردیم. شینا زود سر صحبت رو باز کرده بود و از پسره میپرسید از کجا اومدین که گفت از تبریز اومدیم. ازش پرسید پرسپولیسی هستی؟! اونم گفت آره. تبریز همه یا پرسپولیسین یا تراکتوری. اینها حرفهایی بود که من ازشون شنیدم. و خودش هم که میدونه من به فوتبال علاقه دارم بعد تموم شدن بازیشون برام تعریف کرد. ساعت نه، نه و نیم شب بود که سوار مترو شدیم و برگشتیم محل اسکانمون. همسرم اصرار داشت پیراهن ها رو رو شلوارها بپوشم تا ببینه. شلوار رو که کوتاه کرده بودیم پوشیدم و یکی از پیراهن ها رو از مشما باز کرد پوشیدم. به محض اینکه داشتم میپوشیدم گفتم این پیراهن گشاده انگار! یادم اومد که سایزم مدیوم است و این دو تا پیراهن سایزشون لارج است. من به هوای اینکه اونها سایز منو میدونن رو این موضوع دقت نکرده بودم. وقت برگشتن هم نبود و تعطیل شده بود پاساژ. ما قرارمون این بود که صبح ساعت 7-8 راه بیفتیم سمت ایلام. همسرم گفت حالا میخواهی چکار کنی؟ گفتم الخیر فی ماوقع. صبح دیرتر راه میفتیم. تا شماها آماده بشید من میرم و عوض میکنم.

    صبح ساعت 7 و نیم رفتم سمت دروازه اصفهان که سوار مترو بشم. دیدم مترو تعطیله. از یه عابر پرسیدم مترو کی باز میشه؟ گفت ساعت 9. (انگار روزهای تعطیل ساعت 9 شروع بکار می کنن)

    با خودم گفتم این نشونه اینه که بازار زود باز نمی کنن و حتمآ خیریتی توش هست. فرصت خوبیه برای پیاده روی صبحگاهی! از چهار باغ بالا به سمت سی و سه پل و چهار باغ پائین پیاده راه افتادم. و سعی کردم لذت ببرم از این فرصتی که خداوند بهم داده. با خودم میگفتم که من چقدر از زیبائیهای این شهر لذت بردم و خدا خواسته لذت بردن بیشتر منو تمدید کنه و امروز که باید تو جاده باشم رو تا آخرین ساعات نصیب من کرده که از زیبائیهای اصفهان لذت ببرم.

    در مسیر گلکاری قشنگ شهرداری که دسته گلهای بزرگ رو رو تنه درختها بسته بود و ابتکار خیلی قشنگی بود که در کامنت های چند روز پیش گفته بودم رو از نزدیک دیدم و چند تا عکس زیبا هم ازشون گرفتم در خلوتی و سکوت صبح. از روی سی و سه پل زیبا رد شدم و به پاساژ انقلاب رسیدم. طبق انتظار دیدم بسته است. از راننده تاکسی دور میدون پرسیدم بازار کی باز میکنه؟ که بهم گفت ساعت 10 به بعد.

    همسرم بیدار شد و گفت برم نون بگیرم که نون نداریم تو خونه. برم نون بگیرم و آماده رفتن سر کار بشم. تا همینجا رو سند میکنم و ادامه قسمت پایانی سفرنامه رو به امید خدا در اولین فرصت ادامه خواهم داد. یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
  2. -
    جواد بایرامی گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    به نام خدای بزرگ و منزه و مهربان

    سلام و عشق خدمت استاد هر روز بهتر از دیروز خودم

    خانم شایسته و بهترین دوستان زندگیم

    خدای مهربان رو شکرگزارم برای حضورم در این مسیر و این فضای روحانی و بی نهایت زیبا و الهام بخش

    واقعا هر چقدر خدا رو شکر کنم برای دیدن این زیبایی ها و تمرکز بر آنچه می خواهم در زندگیم اتفاق بیافته ، باز هم کمِ.

    چقدر خوب که می تونم کانون توجه ام رو بر خلاف عموم اطرافیانم از نازیبایی ها بردارم ، و در این سایت مقدس به چیزهایی توجه کنم که از درون به من احساس آرامش ، احساس خوب ، احساس امید و خال خوب میده.

    الهی شکرت برای این همه زیبایی در این فایل

    لحظه ای که استاد از مسیر درختی وارد این مزرعه زیبا شد ، و تو لحظه ای که به اتفاق اون انسان نازنین به انبار رسیدند ، کلمه بهشت و مسیر بهشتی و وعده خداوند درباره بهشتی که به مومنان بشارت داده شده ، بر زبان جاری شد و به محض اینکه خانم شایسته از ماشین پیاده شد کلمه بهشت رو بر زبان آورد…

    واقعا بهشت این دنیا ، زندگی به همین سبک هست

    بهشت یعنی هر روز تمرکزت بر روی زیبا ها باشه و جهان هم لاجرم زیبایی های بیشتری رو بهت هدیه بده

    بهشت یعنی حرکت در مسیر رشد و بهبود همیشگی

    بهشت یعنی آگاهانه تمرکز کردن بر روی شخص خودم و کاری نداشتن به جهان اطرافم

    بهشت یعنی تلاش برای ایمان و توکل و رهایی و تسلیم بودن بهتر از روز قبل

    بهشت یعنی لذت بردن از سبک شخصی خودت نه دنباله رو بودن

    بهشت یعنی در ارزشمند دونستن هر آنچه در زندگیم الان وجود داره و شکرگزار بودن

    بهشت یعنی هدف داشتن و حرکت کردن

    بهشت یعنی باور کنم یک قدرت برتر وجود داره و من با عمل کردن به ایده و الهامات این قدرت و با استفاده از قدرتهای که این نیرو برتر به من داده ، بهشت رو می تونم خلق کنم

    بهشت یعنی تجربه رابطه با انسان های نازنین مثل این دوست مون

    چقدر آدم لذت می بره که یک انسان فارق از تجربیات و نظرات بقیه در مورد بیزینس ، روی علایق و ایده های خودش تمرکز می کنه و تو این مسیر هر روز بهتر میشه .

    باید باور کنم که ثروت و نعمت و موقعیت و ایده های پولساز بی نهایتِ ، این ذهن منِ که هنوز درگیر باورهای گذشتگانم هست

    چقدر این فضا زیبا و بهشتی بود

    واقعا فضا و مکان و شرایط این مزرعه ،نور آفتاب حاکم بر اون فضا ، چیدن بلوبری از درخت و نوش جان کردن و خندیدن ، و دیدن این همه زیبایی فقط و فقط کلمه بهشت رو برای من تداعی می کنه

    چقدر جای آیه های بهشت و بشارت خدا همین جاست!

    به کسانی که ایمان آورده، و کارهای شایسته انجام داده‏‌اند، بشارت ده که باغ‌هایی از بهشت برای آنها است که نهرها از زیر درختانش جاری است. هر زمان که میوه‏‌ای از آن، به آنان داده شود، می‌‏گویند: «این همان است که قبلاً به ما روزی داده شده بود. (ولی اینها چقدر از آنها بهتر و عالی‌تر است.)» و میوه‌‏هایی که برای آنها آورده می‌‏شود، همه (از نظر خوبی و زیبایی) یک‌سانند. و برای آنان همسرانی پاک و پاکیزه است، و جاودانه در آن خواهند بود.

    امّا کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، باغ‌های بهشت برین محل پذیرایی آنان خواهد بود.

    کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته‌اند نزد خدا مقامی هر چه والاتر دارند و اینان همان رستگارانند. پروردگارشان آنان را از جانب خود به رحمت و خشنودی و باغهایی(در بهشت) که در آنها نعمتهایی پایدار دارند مژده می‌دهد

    ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده‌‏اید! از رحمت خداوند ناامید نشوید که خدا همه گناهان را می‌‏آمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.

    و مؤمنان را بشارت ده که برای آنان از سوی خدا فضل بزرگی است.

    امّا کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، پروردگارشان آنها را در رحمت خود وارد می‌‏کند، این همان پیروزی بزرگ است.

    قطعا این قرآن به(آیینی) که خود پایدارتر است راه می‌نماید و به آن مؤمنانی که کارهای شایسته می‌کنند مژده می‌دهد که پاداشی بزرگ برایشان خواهد بود.

    از نشانه هاى او این است که شما را از خاک آفریده است، سپس یک باره شما آدمیانى هستید که در روى زمین پراکنده مى‌شوید

    و بی تردید شما را به چیزی اندک از ترس و گرسنگی و کاهش بخشی از اموال و کسان و محصولات [نباتی یا ثمرات باغ زندگی از زن و فرزند] آزمایش می کنیم. و صبرکنندگان را بشارت ده

    الهی و ربی ،

    از لطف و رحمت و فضل و هدایت تو ، ما در مسیر خلق زندگی دلخواه و در مسیر رشد و بهبود شخصیت و تقویت ایمان و توحید و در مسیر نعمت و زیبایی ، قرار گرفته ایم.

    مسیر تجربه خوشبختی و لذت و شادی و حرکت و رشد رو بر من آسان بفرما

    در این مسیر ما رو لحظه به خال خودمون وامگذار که در این صورت از زیان کنندگان خواهیم بود

    در ادامه دادن هر چه بهتر و عالی تر مسیر خلق ارزش و زیبا کردن زندگی خودمون و جهان اطراف مون بهتر از قبل ما رو یاری و محافظت و هدایت بفرما

    یا رب العالمین ، هر آنچه داریم از آن توست ، تعهد و تمرکز و امید و انگیزه و قدرت عمل کردن به آموخته ها رو در ما بیشتر و بیشتر کن

    یا رب العامین ، صاحب نور و رحمت و روشنایی تویی ، ما روی تو حساب می کنیم و سکان زندگی رو به دستان بی نهایت تو می سپاریم ، مسیر رو بر شما روشن کن و از زیباترین و لذت بخش ترین و آسانن ترین مسیر ما رو به خواسته هامون برسان

    یا رب العالمین ، طمع شیرین و لذت بخش تجربه بهشت رو در این دنیا و سرای آخرت بر همه ما بچشان

    یا رب العالمین ، هدف از خلقت ما به وجود آمدن خواسته ، حرکت کردن به سمت اون و خلق خواسته هاست ، در مسیر درک خالق بودن و قدرت هایی که به ما عطا کرده ای ، ما رو هدایت و یاری کن

    یا رب العالمین ، درهای رحمت و ثروت و نعمت و موفقیت و رشد و بهبود و آرامش و بهشت را بر روی ما تا روز آخر باز کن

    یا رب العالمین ، صبر و استقامت ما را برای ادامه دادن آگاهانه و متعهدانه در این مسیر بیشتر کن

    یا رب العالمین ، ما از قدم بعدی هیچی نمی دونیم ، فقط باور داریم که تو هستی ، وجود داری ، بی نهایت قدرت داری ، بی نهایت ایده و راه داری ، به همین دلیل ما فقط و فقط تمام انرژی و زمان و قدرت های درونی خودمون رو برای برداشتن قدم فعلی متمرکز می کنیم ، و باور داریم که در زمان مناسب قدم بعدی رو به ما خواهی گفت ، چون خودت فرمودی که هدایت شما بر ما واجبِ

    الله رحمن و رحمیم و صاحب عرش عظیم ، کامنت من و همه بچه ها رو لبریز کن از خبرهای عالی از نتایج بزرگ از ، خلق ثروت ، از خلق شرایط عالی و خلق زیبایی های بیشتر

    در پناه الله مهربان ، موفق و خالق زیبایی و خوش خبر باشید

    آمین یا رب العالمین

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  3. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1303 روز

    به نام یگانه فرمانروای هستی

    سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم

    سفرنامه عید 1404_ روز چهارم

    ساغت دو بامداد سه شنبه 28 اسفد ماه است و من از خواب بیدار شدم و تصمیم گرفتم اتفاقات دیروز سفر رو بنویسم.

    همانطور که در کامنت قبلیم نوشته بودم صبح رو با نوشتن اتفاقات روز سوم آغاز کردم و بعد بیدار شدن و آماده شدن بچه ها حدود ساعت 10 صبح هتل رو به مقصد باغ پرندگان ترک کردیم.

    باز هم خداوند برای ما معجزه داشت و یه هوای آفتابی کاملا بهاری با دمای ثابت 20 درجه سانتیگراد که دمای ثابت این چهار روز سفر ما بوده بدون نیاز به کولر یا بخاری زدیم به جاده

    از کنار سی و سه پل زیبا عبور کردیم . هر بار که از کنار زاینده رود و بناهای زیبا و تاریخی خاجو و سی و سه پل میگذرم در دلم آرزو میکنم که مثل قدیما همیشه این رودخانه زیبا بر مردم خوب اصفهان جاری باشه و نشاط و زیبایی این شهر زیبا رو صد چندان کنه.

    راستش برای منی که همیشه اینجا رو با اب فروان در خاطراتم مرور میکنم دیدن سی و سه پل و خواجوی بی آب واقعا بی معناست.

    بعد از گذشتن از کنار سی و سه پل در مسیر چشمم به گلکاری زیبای شهر داری در بلوار وسط جاده افتاد که به شکل بسیار زیبایی دسته گلهای بزرگ قرمز رنگی رو بر تنه درختان تزئین کرده بودن و جلوه خاصی به مسیر داده بود و بسیار چشم نواز بود که ازشون بسیار سپاسگزارم و این خلاقیت رو تحسین میکنم.

    با گذشتن از کوچه پس کوچه های زیبای فرعی که از مزایای استفاده از راهنماست به باغ پرندگان رسیدیم که در پارک ناژوان قرار دارد. در مسیر در چندین نقطه پارک گلکاری های زیبایی شده بود و در چند نقطه هم کارگران زحمتکش شهرداری مشغول انجام گلکاری بودند، در ورودی باغ سوال کردم که از کدوم سمت باید بریم و هدایت شدیم به پارکینگ . همه ماشین ها رو در محوطه پارک میکردن و سمت ورودی باغ می رفتند. اما من محوطه رو دور زدم و سمت پارکینگ مسقفی که پشت اون محوطه رو باز بود رفتم و ماشینم رو زیر سایبان پارک کردم. همسر تعجب کرد گفت اینجا رو چجور پیدا کردی؟ چجور مثل بقیه تو محوطه پارک نکردی و من گفتم بحث احساس لیاقت است. بقیه همینکه دیدن یه جای پارک گیرشون اومده و پول پارکینگ هم نمی گیرند سریع پارک کردن و سمت ورودی راه افتادن ولی برای من این کافی نبود و دوست داشتم ماشینم رو در بهترین جای ممکن پارک کنم و از آنجا که خدا هم دائما پاسخ فرکانسهای ما رو می دهد، منو هدایت کرد به این جای اختصاصی و مطمئن.

    انگار چشمام یکم خسته شده و میتونم بخوابم و بقیه کامنت رو به امید خدا صبح تر ادامه میدم با اعلام ساعت 2 و 37 دقیقه صبح.

    رفتیم و بلیط گرفتیم، متصدی بلیط فروشی به جای اینکه پول سه بلیط رو حساب کنه دو بلیط حساب کرد و بهمون گفت اینم عیدی من به شما و اولین عیدی مون رو قبل عید گرفتیم.

    باغ پرندگان به موازات رودخانه زاینده رود قرار دارد، یادمه اوایل این باغ تازه افتتاح شده بود یعنی سالهای 74ـ 75 تابستونش من از شهرستان اومده بودم منزل خواهرم که اصفهان بود، جام جهانی 1994 بود الان یادم اومد چون من طرفدار برزیل و رونالدو بودم ولی اون سال فرانسه با گلهای زیدان سه گل فکر کنم به برزیل زد و برنده شد و من بعد اون مسابقه از ناراحتی تنهایی اومده بودم کنار سی و سه پل.

    اونوقتها یه دوربین یاشیکا با خودم آورده بودم و یک حلقه فیلم 24 قطعه ای روش انداخته بودم و یه نقشه اصفهان خریده بودم و جاهای مختلف میرفتم و عکس میگرفتم. مسیرها رو برای صرفه جویی همیشه با اتوبوس میرفتم اما باغ پرندگان دور بود و مسیر اتوبوس نداشت. به همین دلیل یروز صبح از سی و سه پل راه افتادم پیاده و رفتم تا باغ پرندگان، برای اینکه مسیر رو گم نکنم کل راه رو از کنار زاینده رود رفتم. دوربین یاشیکا گردنم انداخته بودم و دیگه انگار آخره کلاس بودم. آپشنی داشتم که هر کسی نداشت خخخ، باغ پرندگان خیلی باشکوه بود اون سالها، هنوز نرده نزده بودن برای حیونها و به راحتی میشد کنار یه طاووس که بالهای زیباشو رو پهن کرده ایستاد و عکس گرفت. نمیدونم تو کشور ما فقط اینجوریه یا تو همه کشورها اینجوره که بعد یکی دو سال اون رسیدگی اولیه رو نمی کنن و به جای اینکه ارتقا بدن هر سال دچار زوال و نابودی میشه.

    بعد بازدید باغ پرندگان از وسط رودخانه پیاده عبور کردیم و رفتیم به قول معروف به بزرگترین آکواریوم خاورمیانه، با اینکه تجربه آکواریوم منطقه آزاد انزلی رو داشتم ولی دوست داشتم اینو هم تجربه کنم.

    بلیط تهیه کردیم و وقتی که خواستیم از گیت عبور کنیم، یه خانمی گیر داد که دخترتون باید حجاب داشته باشند و گرنه گیر میدن و نمیشه برید داخل، و بهمون پیشنهاد داد یریم از بیرون براش روسری بگیریم ولی من در کمال خونسردی گفتم ما رو همینجور اگه قبول میکنین میریم داخل و اگه قبول نمی کنید بلیط ها رو کنسل کنید. که دیدم رفت با مسئول بلیط فروشی که اونم خانم بود یکم صحبت کردن و گفتن تشریف ببرید داخل و اگه کسی پرسید بگید دخترمون به سن تکلیف نرسیده ، احساس کردم این خواسته دل خودش بود نه چیزی که بخاطرش کسی اونها رو سیم جیم کنه، ما هیچی نگفتیم و در حالی که متعجب بودیم رفتیم داخل و ازین خبرها هم نبود.

    دیدن گونه های مختلف آبزیان با نقش و نگاره ها و رنگ آمیزی های حرفه ای و خفن خداوند برایمان درس توحید بود. واقعا آدم اگه به همین یه گونه جانوری نگاه کنه حیران میمانه از عظمت خداوند. و دائما انگشت به دهان می موندیم بابت اینهمه زیبایی. واقعا مگه میشه ادم این چیزها رو ببینه و توحید رو نبینه و فکر کنه اتفاقی این اتفاق افتاده؟!

    خیلی لذت بردیم و خداوند رو شکر کردیم بابت دیدن اینهمه زیبایی که واقعا شرح یک ثانیه اش هم از توان من خارجه و قلم از نوشتنش عاجز بدون اغراق اینو میگم و بدون فروتنی

    بعد دیدن آکواریوم به دلم افتاد منارجنبان رو هم بریم ببینیم که نزدیک اونجا بود. هر بار که اصفهان اومده بودم در فرکانس دیدن این بنای منحصر بفرد و شاهکار معماری قرار نگرفته بودم. پس از حدود هفت هشت دقیقه به مقصد بعدی رسیدیم، از مسئول بلیط فروشی سوال کردم کی برنامه شروع میشه گفتن یک و نیم، ساعت رو نگاه کردم دیدم ساعت یکه، به بچه ها گفتم نیم ساعت زیاد نیست و تا مشغول عکس گرفتن میشیم زمان سپری میشه.

    اینجا هم مسئول فروش بلیط به جای سه بلیط پول دو بلیط از ما کسر کرد و اینم رزق خدا برای ما بود.مشغول عکس گرفتن از بنا و خودمون شدیم و در این حین بعضی ها هم درخواست میکردن ازمون که ازشون عکس بگیریم.

    یکیشون یه آقایی بودن که از من خواستند ازشون عکس بگیرم. با توجه به ارتفاع بالای بنا و گلدسته های منارجنبان سعی کردم طوری ازش عکس بگیرم که نمای بنا هم در کادر عکس بیفته که مشخص باشه از کجا عکس گرفته. ازش عکس گرفتم و گفتم ببین اگهبه نظرت خوب نشده تا یکی دیگه ازت بگیرم. عکس رو نگاه کرد و با تعجب پرسید کفشهای من توش نیفتاده؟! گفتم بخاطر گلدسته ها نیم تنه ازت انداختم، گفت نه مهمه برام که کفشهام تو عکس بیفته و کفشهام حتما باید تو عکس باشه بقیه چیزا اگه نیفتاد مهم نیست!!!

    جمعیت داشت بیشتر میشد و خوبی اینجور جاها اینه که میدونی همه مسافرند و از جاهای مختلف ایران دور هم جمع شدن، ساعت یک و نیم شد و انتظارها برای تکون دادن یکی از گلدسته ها و لرزیدن گلدسته بعدی به سر اومد. آقای مسیول اینکار در میان تشویق و حرف های حضار داخل بنا شد و رفت پشت بام و کت زرشکی رنگش رو درآورد و حضار تشویقش کردن و داخل گلدسته شد و شروع به تکان دادن گلدسته کرد و گلدسته دیگه که زنگوله بهش بسته بودن تا لرزش رو ملموس تر کنه به صدا رومد.

    تکان های گلدسته در حد زلزله 7 ریشتری بود و گلدسته میرفت و می اومد و گلدسته دیگه زنگوله اش بصدا در میومد و لرزشش دیده میشد و واقعا ادم از این شاهکار مهندسی اونم در هفت قرن پیش حیرون می موند و حضار کیف میکردن و تشویقش میکردن و شعار دو باره دوباره سر دادن و اونم اینکار رو دوباره انجام داد و خانم هم ازش فیلم گرفت.

    برای استراحت به هتل برگشتیم و بعد ساعاتی استراحت و دیدن عکس ها و مرور خاطرات زیبای صبح عصر تصمیم گرفتیم ماشین رو نبریم و با اسنپ بریم میدان نقش جهان. اسنپ گرفتیم و رفتیم میدان نقش جهان، اونجا بصورت ملموس احساس کردم که اصفهان امسال برای نوروز و استقبال از گردشگران آمادگی نداره، و اینو به وضوح میشد دید چون من چندین بار دیگه اصفهان اومده بودم و حتی در این ایام شهر و میدان نقش جهان که نماد اصفهان و استقبال از مهمانان نوروزی است رو دیده بودم. برام جای سوال بود که چرا هیچکدوم از اماکن تاریخی این مجموعه زیبا باز نبودن و میدان نقش جهان طراوت و شادابی گذشته رو نداشت. خیلی زود میدان رو ترک کردیم و رفتیم پاساژ درمانی خخخ

    یه چیزی که تو جای جای اصفهان میشه دید و همیشه برام تحسین برانگیزه تمیزی معابر و خیابانهاست که واقعا زیبایی این شهر رو چند برابر کرده.

    از میدان نقش جهان تا دروازه دولت رو پیاده رفتیم و از مغازه ها و پاساژهای بین راه بازدید کردیم تا رسیدیم به دروازه دولت. اونجا سوار ایستگاه مترو شدیم چون دوست داشتم مترو شهر رو ببینم که یکی از تغییرات مثبتی بود که نسبت به قبل کرده بود و برای شینا هم جذابیت داشت. سوار مترو شدیم و چهار ایستگاه رو تا دروازه شیراز رفتیم. اونجا پیاده شدیم و مسیر چهار باغ بالا رو اومدیم پائین و خانمم هم از مغازه های مسیر گهگاهی خرید کرد تا رسیدیم به هتل محل اسکانمون.

    این هم از گزارش روز چهارم سفرمان. در پناه خداوند باشید. یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
  4. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1303 روز

    به نام یگانه فرمانروای هستی

    سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم

    سفرنامه عید 1404_ روز هفتم

    امروز ظهر سال تحویل میشد. دلم میخواست که سال تخویل در منزل نباشم و سال رو در یک مکان عمومی و کنار هم وطنانم تحویل کنم.

    هر روز که به عید نزدیکتر میشدیم، بمن نهیب زده میشد که چرا کاری نمیکنی؟! چرا از کسی نمیپرسی؟! و هر بار ندایی در قلبم میگفت نگران نباش هر چیزی بوقتش، موقعه اش که بیاد بهت گفته میشه و هدایت میشی.

    وقتیکه دیروز خونه رو نحویل گرفتیم، دیدم یه قاب عکس تو خونه بود که متعلق به باغ شاهزاده ماهان بود.اینو نشونه ای از خدا دیدم که بهترین جایی که میتونیم بریم همین جاست و قلبم بهش گواهی میداد. به همسرم گفتم که زودتر آماده بشند تا برای تحویل سال بریم به باغ شاهزاده ماهان. این مکان حدود 30 کیلومتری کرمان قرار داره و 20 دقیقه تا اونجا راه بود.

    یه دوش گرفتم تا خستگی راه از تنم بیرون بره و اصلاح کردم و باد لاستیک ها رو چک کردم و آماده سفر و رفتن شدیم. میکس شادی که از دیروز در حال پلی شدن بود رو باز کردیم و بشکن زنان به سمت ماهان حرکت کردیم.

    هوا آفتابی و دل انگیز بود با سایه روشن هایی از ابر و دمای هوا 24 درجه سانتیگراد.وارددبزرگراه هفت باغ شدیم. یکی از زیباترین بزرگراه هایی که تا بحال دیده بودم. آسفالت با کیفیت و تمیزی بزرگراه و درخت های کاجی که شبیه درخت های سرو کهنسال بود ، مسیر رو به شکل فوق العاده ای زیبا کرده بود. چیزی که برام جالب بود این بود که درخت های کاج اینجا بر خلاف درخت های کاجی که تا بحال دیده بودم، ارتفاع کوتاهی داشتند و تنومند تر بودن و مثل درخت های مثمر بودن. رنگ شون هم سبز کمرنگ بود و طراوت خاصی داشتن.

    همینطور که در مسیر داشتم این زیبائی ها رو میدیدم و تحسین میکردم، با خودم گفتم چرا اسم این بزرگراه رو گذاشتن هفت باغ؟ و وقتی سوال خوب میپرسی بلافاصله جواب هم میاد. دیدم در اینطرف و اونطرف بزرگراه(مسیر رفت و برگشت) هفت ردیف درخت کاشته اند و احتمالا به همین دلیل اسم بزرگراه رو هفت باغ گذاشته اند.

    در انتهای بررگراه به یک سازه که شبیه سازه های بادی بود رسیدیم که در هر ضلع اون یک جمله زیبای توحیدی و انگیزشی نوشته بود، که یکیش ااین مضموم بود که خودت را به خدا بسپار انگار خانم شایسته نشسته بود و چکیده نویسی کرده بود اونجا!

    باغ شاهزاده ماهان از دور نمایان بود و مسیر طولانی ماشین ها برای ورود به باغ حکایت از استقبال زیاد مردم و انتخاب این مکان برای تحویل سال نو داشت. برایم جالبتر این بود که خیلی از پلاک ها 45 و 65 بود که متعلق به کرمان بود! یعنی اونها سال تحویل در این مکان رو به بودن در منزل ترجیح داده بودن!

    ماشین رو در محوطه کنار باغ که به پارکینگ اختصاص داده شده بود پارک کردیم و ورودی گرفتیم و وارد باغ شدیم. در مسیر خیلی ها بساط پهن کرده بودند و در زیر سایه درختان و جوی آبی که از بالا تا پائین سرازیر بود لحظات شادی رو در کنار هم سپری میکردند.

    اولین چیزی که به محض ورود به باغ جلوه گر میشد عظمت و شکوه این باغ بود که مثل نگینی در دامنه کوه برافراشته شده بود. فاصله در ورودی تا عمارت شاهزاده چند صد متر فاصله داشت که بصورت پلکانی و طبقه طبقه بالا میرفت و دو طرف فواره ها و آبشار آب بصورت طبقه طبقه پائین می اومد و تا بیرون باغ و عمارت امتداد داشت.

    بازار گرفتن عکس و سلفی از این جاذبه گردشگری زیبا گرم گرم بود. چیزی به تحویل سال نمونده بود. به همسرم و شینا گفتم میریم بالا تا به عمارت برسیم. آنجا سال را تحویل کنیم و بعد عکس می اندازیم.

    همسرم دنبال هفت سین میگشت که سال رو در کنارش تحویل کنیم و فکر میکرد مثل امامزاده ها یا جاهای دیگه حتما هفت سین قرار داده اند، اما از این خبرها نبود. یه جای مناسبی که آفتاب اذیتمون نکنه نشستیم و گوشیم رو در آوردم و به اینترنت وصل شدم تا ببینم چقدر به سال تحویل مونده، 30 ثانیه باقی مونده بود و شمارش معکوس شروع. شده بود جمعیت شروع به کف زدن و کل کشیدن کردن و سال تحویل شد و روبوسی ها شروع شد. فضای خیلی قشنگی بود . اینکه جایی باشی که همه از ته دل شاد و خوشحال باشند و لبخند بزنند و برای همدیگر آرزو های خوب کنند سبب ایجاد انرژی مثبت زیادی در این فضا میشد.

    همه به کنار دستی هاشون و حتی کسایی که نمیدونستند از کجا اومدن عید رو تبریک میگفتن، یکی تماس تصویری داشت، یکی لایو گذاشته بود، یکی تماس صوتی داشت و عید رو به عزیزانش تبریک میگفت. فضای قشنگی بود که لحظه تحویل سال رو خاطره انگیز میکرد. چند سال پیش این شور و انرژی مثبت رو در سعدیه شیراز تجربه کرده بودم، با این تفاوت که اون سال، سال شب ساعت 9 و خوردهای فک کنم تحویل شد و امیال تو روز این اتفاق افتاد.

    بعد تحویل یال مشغول روبوسی و تبریک سال نو به همدیگه شدیم و بعدش پا شدیم که بریم عکس بگیریم و این عمارت زیبا رو بیشتر ببینیم. در کنار و پشت عمارت خانواده های خوش ذوقی هفت سین پهن کردند. رفتیم کنار هفت سین یه زوج جوان و درخواست کردیم کنار هفت سینشون عکس بگیریم که کلی خوشحال شدن و استقبال کردند و چند تا عکس سه نفره هم از ما انداختند. کلی تشکر کردیم. همسرم از این اتفاق خیلی خوشحال بود چون اینو درخواستی میدونست که از خدا داشته و حالا اجابت شده.

    مشغول عکس گرفتن از قسمت های مختلف عمارت شدیم . بیشتر من مشتاق عکس گرفتن بودم تا همسرم و اون ترجیح میداد که بیشتر نقش عکاس رو بعهده بگیرد. مشغول ژست گرفتن در آبشار عمارت بودم و کاملا تو حس رفته بودم که آقایی میانسال همراه یه آقا و خانمی پله ها رو داشتند پایین می اومدن که از کنارم رد بشن برن پائین، به محظ اینکه رسیدن کنارم با اینکه من نمی دیدمشون ، یکیشون گفت آقا با این تیپتون منو یاد جوانی های محمدرضا شاه انداختی!!! زدم زیر خنده و روم رو به سمتش کردم و همراهاش و خودش هم از این اتفاق خندشون گرفته بود. و دستی تکون دادن و رد شدن. همسرم تومد جلو با خنده بهم گفت شنیدی چی گفتن؟ گفتم آره، مگه تو هم شنیدی؟ گفت اره صداش تا پیش منم اومد و کلی خندیدیم.آخه این اولین بار نبود که چنین حرفی رو بهم کیردن و جاهای مختلف این اتفاق برایم تکرار شده بود.

    بعد دیدن عمارت تصمیم گرفتیم که برگردیم به محل اقامتمون و یکم استراحت کنیم و عید و یال نو رو تبریک بگیم به عزیزانمون.

    در مسیر برگشت چشمانمان بر کوههای زیبای ماهان که پوشیده از برف بود خیره شد. زیبایی این کوه واقعا آدم رو مسخ خودش میکنه، انگار نقاشی خداونده تا زائیده ای طبیعی، کوهی که دندانه ها و پستی و بالایی اش عین عمارت های باشکوه است و واقعا ادم رو میبره به تخیل های کودکی و کارتن هایی که می دیدیم. در طی مسیر نگاه زیبای این کوه مشایعتمان کرد و کلی حمد و سپاس خداوند رو بجا اوردیم بابت دیدن این همه زیبایی.

    به محل اقامت که رسیدیم تبریک و زنگ زدن ها به فامیل و مادر و برادر و خواهر گرم شد و در حین صحبت ها متوجه شدم که شهرستان نم نم باران در حال باریدن است و هوا ابریست و سرد. دوباره یاد هدایت خداوند برای انجام این سفر افتادم. اینکه در زمان مناسب در مکان مناسب بودم خدا رو شکر. همواره یکی از خواسته هام این بود که روز اول عید هوا آفتابی باشد و برم دامن طبیعت و این خواسته ام با امدن به اینجا محقق شده بود و خداوند رو ازین بابت هم سپاسگزار بودم.

    بعد از کمی استراحت، رفتیم به دیدن اماکن تاریخی شهر کرمان و اول از همه از میدان گنجعلی خان شروع کردیم و سپس کتروانسرای گنجعلی خان رو دیدیم و بعدش حمام گنجعلی خان و بازار قدیمی که منتهی میشد به میدان ارگ. همه این آثار در کنار هم قرار داشت و این کار بازدی از این اماکن رو برای ما خیلی ساده تر کرد.

    بعد از گشتن در بازار و کمی خرید و دیدن اماکن با تاریک شدن هوا به محل اقامتمون برگشتیم و اینگونه روز سال تحویل ما سپری شد‌.خدایا شکررررت بابت همه زیبائیها و نعمت هایی که سهم ما در این شهر زیبا و روز زیبا کردی. تا فردا و سلامی دوباره بدرود.یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  5. -
    سعیده شالچی گفته:
    مدت عضویت: 1989 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته گل

    چه تجربه و سفر فوق العاده ای بود

    چقدر از شما دو عزیز چیز یادمیگیرم اینکه هر روز به فکر بهبود خودتون هستین و در راستاش قدم برمیدارید واقعا تحسین برانگیزه

    موضوعی که توی این قسمت نظر منو جلب کرد تا کامنت بذارم

    بحث هدایت خدا بودکه چقدر توی این قسمت واضح بوداینکه دوست تون به طور خیلی اتفاقی بدون اینکه دنبال اش باشه این مزرعه زیبا رو پیدا میکنه و شما هم دقیقا در زمان عالی برین به این مزرعه و خیلی اتفاقی با این آقای مهربون و خوش برخورد آشنا بشین و اون شما رو ببر به کارگاه اش

    یاد اون جمله که اول سفرتون گفتین افتادم که خدایا ما رو همیشه در زمان مناسب و در مکان مناسب قرار بده

    ودقیقا خدا چقدر زیبا همه چی رو کنارهم میچینه الله اکبر

    چقدر این کارگاه بزرگ و وسیعه

    یه آدم چقدر عشق داره به کارش

    هر کاری که عاشق اش باشی و با عشق انجام بدی قطعا موفق میشی

    و چقدر راه برای ثروت ساختن هس که ما هنوز بی خبریم

    شکرررت خدااا بابت این همه نعمت و ثروت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
  6. -
    زینب سلمان زاده گفته:
    مدت عضویت: 2471 روز

    بنام خدایی که بشدت کافیست

    سلام

    خدای من شکرت برای یک قسمت ناب دیگه از این سریال توحیدی و بی نظیری که من هم به لطف استمرار و تعهدی که داشتم هنوز در مدار دیدن این زیبایی ها و مهم تر از اون در مدار لذت بردن و نوشتن در موردش هستم، خدااااای من چقدر که این نوشتنه ارزشمند هست چقدر انرژی اش نااااااابه، خدایا شکرت

    خب در مسیر برگشت از اتلانتا به فلوریدا و یک اتفاق ناب جذاب دیگه برای استاد جان و مریم بانو که همون اول کاری تملیف خودشون رو مشخص کردند با سپردن خودشون به خداوند (خدایا هدایت مون کن در بهترین زمان‌ها و مکانها قرار بگیریم) و این بار توسط دو تا از دستان زیبای خداوند دو دوست نازنین و جریان هدایت به یک مزرعه جذاب اونم چی از نوع بلوبری

    چه مزرعه زیبا و بزرگی خدااااای من

    خدایا شکرت برای این انسان نازنین صاحب این مزرعه زیبا، چه آدم فوق العاده ای چقدر شریف چقدر نازنین چقدر سخاوتمندانه و با حوصله از مزرعه واستون توضیح داد، خداااای من چه بلوبری هایی، نووووووووش جونتون، چقدر آدم نازنینی خدای من هر چی بگم کم گفتم ، نه تنها با یه مبلغ خیلی ناچیز میشه چید و با خود برد، میگه خواستید هر چقدر دلتون خواست هم بخورید

    خدایا شکرت برای هدایت این انسان شریف برای خرید این مزرعه فوق العاده ای که اصلا پلنی که خودش داشت یک‌ چیز دیگه بود که فقط میخواست برق زمین خودش رو‌تامین کنه ولی بعدش هدایت میشه واسه خرید همون مزرعه و جریانی از سود جاری میشه هم برای این انسان شریف هم برای خود مزرعه چون صاحب قبلی اش به اشتباه بهش آب میداد اونم‌روزی دو بار و حتما خوشحال از این کارش بود که فکر می‌کرد داره حال میده به مزرعه اش و درختای میوه خوشمزه بلوبری فارغ از اینکه اصلا نیازی به اون همه آب نبود و الان این دوست عزیزمون دو‌ساله یک قطره هم آب نداده بهشون ولی ببین چطوری پربار هستن درخت هاش، خدایا شکرت

    و این تمام ماجرا نیست، این مرد نازنین اصلا کارش یک چیز دیگه هست، دمش گرم

    چقدر ثروت بی نهایت در این جهان هست که آدمایی هستن که راحت چهارصد هزار دلار برای ماشینی هزینه می‌کنند که بجای اون میتونن با اون پول چند تا ماشین جدید بخرند

    دمش گرم که عاشق کارش هست و یک ماشینی مثل کامرو 5 سال روی اون زمان میزاره، تازه پولی که این آقا میگیره نسبتا کم هست ‌به قول خودش یکی دیگه هست چند برابر اون برای بازسازی این ماشین هایی که بعضا ممکنه مجانی هم نبریمشون ولی حاضرن بابتش کلی پول بدن، چیزی که استاد هم تو بحث‌ثروت می‌کنند که ما به خودمون نگاه نکنیم، تو‌قسمت های ابتدایی سفر دور آمریکا هم دیدیم تابلوهایی که بعضی هاشون کپی بودند آدمایی هستند که کلی بابتشون دول پرداخت می‌کنند پس اگر تخصصی داریم نگیم حالا چه فایده ، حالا کی میاد بابت این پول بده، این هنوز‌یکی‌از از پاشنه های آشیل خود من هست و باید روی اون کار کنم

    هر لحظه مون توحیدی تر و ثروتمندتر در پناه رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
  7. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1303 روز

    به نام یگانه فرمانروای هستی

    سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم

    سفرنامه عید 1404_قسمت دوم روز دهم و یازدهم (پایان سفر)

    به همسرم زنگ زدم و بهش گفتم احتمالا تا ساعت 10 بازار نشه، اگه دوست دارن بیان تا با هم بریم بگردیم تا حوصلشون سر نره. همسرم گفت نه ما اینجا راحتتریم و استراحت میکنیم تا وقتی که بیای.

    من فرصت رو عنیمت شمردم و این وقفه در سفر رو به فال نیک گرفتم و وارد چهار باغ زیبا شدم. خلوتی صبح فضای زیبای چهار باغ رو دو چندان کرده بود، چن تا عکس از مناظر گرفتم و تک و توک افرادی هم که رد میشدن ازشون میخواستم ازم عکس بگیرن. چند خانم هم با حجاب آزاد و راحت از خلوتی صبح استفاده کرده بودن و مشغول ورزش و دوچرخه سواری بودن. با خودم گفتم برای کسی که در مدار و فرکانس مناسبی باشه، فرق نمیکنه کجا زندگی میکنه، هیچ محدودیتی احساس نمیکنه.

    وارد خیابان آمادگاه شدم، دوباره از هتل عباسی زیبا رد شدم، بدلم افتاد به مهماندار بگم میتونم از فضای داخل هتل بازدید کنم و عکس بگیرم؟

    ایشون گفتن ساعت بازدید 5 عصر به بعد است. گفتم من یکساعت دیگه اصفهان رو ترک میکنم و مسافرم. ایشون گفتن اگه تنهایی بفرمائید!

    دیدن این هتل از خواسته های من بود که تا بحال در مدار دیدنش قرار نگرفته بودم. و خداوند اینجور برنامه چیده بود که من تا آخرین ساعات از این شهر زیبا لذت ببرم. فضای سنتی هتل و نقش و نگاره های آن واقعا زیبا بود. محیط دنج و آرامی داشت. فضای هتل خلوت بود و اکثر مسافرین خواب بودن. اینم مزیت دیگه ای بود که من براحتی میتونستم فضای هتل را ببینم و براحتی عکس و فیلم بگیرم. یه اقا و خانم جوان در لوکسشنی که من بودم به سمتم اومدن و درخواست گرفتن عکس کردن، منم با کمال میل دو تا عکس ازشون گرفتم و گوشی ام رو بهشون دادم تا اونهام یه عکس ازم بگیرند. اونهام با کمال میل بجای یه عکس چند عکس ازم گرفتند. هفت سین خیلی زیبایی در لابی هتل چیده شده بود که ازش فیلم گرفتم و هتل رو ترک کردم.

    هنوز فرصت داشتم، به سمت جلو حرکت کردم که چشمم به مجتمع زیبایی افتاد که تا به حال ندیده بودم. جلوتر رفتم دیدم مجتمع خرید اصفهان مال است. وارد مرکز خرید شدم. یه بنای چند طبقه زیبا و مدرن بود که با سلیقه تمام چند هفت سین در طبقات مختلفش چیده شده بود. فضای زیبا و لوکسی داشت و مشخص بود تازه افتتاح شده چون طبقه دوم هنوز مغازه هاش پر نشده بود. در طبقه اخر یه مرکز سینمایی قود که هشت سالن داشت و با خودم گفتم که دفعه دیگه حتما شینا رو اینجا میارم برای سینما. از این مرکز خرید هم براحتی و آزادی کامل بازدید کردم و راهم رو به سمت میدان انقلاب و مرکز خرید کشیدم.

    هنوز ساعت ده نشده بود ولی من زودتر برگشتم تا اگه زودتر باز کردن کارم رو انجام بدم و بچه ها زیاد معطل نشن و زودتر راه بیفتیم. دیدم یه درب مرکز خرید رو باز کردن اما درب چشمی اش هنوز بسته بود و داخل پاساژ در حال نظافت بودن، به مستخدم اشاره کردم که درب رو برام باز کنه بیام تو و ایشون با اشاره دست بهم فهموند که از درب پائینی وارد بشم. وارد پاساژ شدم و از شانس خوبم مغازه ای که من ازش خرید کرده بودم باز بود. رفتم و گفتم من به هوای اینکه شما سایز منو تشخیص میدین رو سایز پیراهن ها دقت نکردم و دیشب که پوشیدم دیدم یه سایز بزرگتر گرفتم و سایز من مدیوم است نه لارج.

    اونهام عذرخواهی کردن و با اینکه پیراهن ها باز شده بود، دنبال سایز مدیوم برام گشتن که اون رنگهایی که من انتخاب کرده بودم مدیون نداشتن و من مجبور شدم دو رنگ دیگه انتخاب کنم. که اتفاقا وقتی نشون همسرم دادم گفت چه جالب این رنگ با کتت ست میشه!

    از صاحب مغازه تشکر کردم و به همسرم زنگ زدم که دارم میام، وسایل رو بگذارند داخل ماشین تا رسیدم راه بیفتیم. سوار مترو شدم و در دروازه شیراز پیاده شدم و با چند دقیقه پیاده روی به مقصد رسیدم. لباس راحتی پوشیدم که تو راه راحتتر باشم و کلید رو تحویل دادم و تشکر کردم. و ساعت 11 صبح اصفهان زیبا را رو به مقصد ایلام ترک کردم.

    در بین راه داشتم به این فکر میکردم که چقدر فرکانسهای ما دقیق داره کار میکنه، من از این سفر و بودن در اصفهان تا لحظات آخرش لذت بردم و همسرم دیشب دیگه دلتنگ خونه شده بود و میگفت تا به حال تجربه 11 روز دوری از خونه رو نداشته ام. و اینجور شد که من امروز هم در اصفهان موندم و کلی زیبایی دیدم و لذت بردم.خدایا شکرررررت

    دعای سفر را خواندم و از خداوند خواستم که ما را آسان کنه برای آسانی ها و سفرمون راحت باشه و بسلامتی به منزل برگردیم.

    در مسیر از آسمان زیبایی که خداوند در این سفر برایم نفاشی میکرد و منو حین رانندگی سرگرم میکرد تا بیشتر بیادش باشم و بیشتر لذت ببرم و سپاسگزاری کنم، لذت میبردم و تا خرم آباد حدود 4 ساعت رانندگی کردم. در خرم اباد یکساعت توقف و استراحت کردیم و سپس به سمت ایلام به مسیرمون ادامه دادیم.

    همه جا نسبت به 10 روز پیش در این مسیر تغییر کرده بود و فضای بهاری و سرسبزی مسیر طراوت و زیبایی خاصی به طبیعت بخشیده بود . چقدر این تغییرات برای ما درس داره. خداوند رو سپاسگزاری کردم و از دیدم این طبیعت زیبا و سرسبز و مردمی که در یک روز تعطیل به دامن طبیعت پناه برده بودن لذت میبردم.

    ساعت 8 شب به ایلام رسیدیم. سفر یازده روزه ما که از 24 اسفند 1403 شروع شده بود در شامگاه 4 فروردین 1404 خاتمه یافت و خدا رو شکر سفری عالی بود که کلی لذت بردیم و تجربیات جدید کسب کردیم.کیلومتر شمار ماشین رو نگاه کردم آخرین سورپرایز های خداوند رو دیدم. دقیقا در ورودی شهر که من کیلومتر شمار رو نگاه کردم دیدم در این سفر 3300 کیلومتر ما مسافت طی کرده ایم و خدا رو شکر بدون کوچکترین مشکل یا حادثه ای فقط لذت بردیم و بنزین زدیم و گاز دادیم و دیدن کردیم از جاهای مختلف و یه خسته نباشید و خداقوت و تحسین هم نثار تیولی کردم که در این سفر با کیفیت، کیفیت عالی از خودش نشون داد.

    ممنونم از خداوند که ما رو در مدار این سفر الهی قرار داد و نشانه هاش رو فرستاد تا ما ترغیب بشیم به این سفر و یکی از بهترین سفرهای عمرمان را تجربه کنیم آنهم تنهایی. البته که از وقتی خدا رو یافتم هیچپقت تنها نبودم و تنهایی رو احساس نکردم. ممنونم از نگاه نازنین تون به این سفرنامه، امیدوارم توجه به زیبائی ها شما رو در مدار سفرهای عالی و عالی تر قرار بده. با آرزوی سالی پر از خوشبختی و نعمت و ثروت برای همتون. در پناه حق باشید. یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای:
    • -
      شهلا حیدری گفته:
      مدت عضویت: 110 روز

      سلام به اسداله عزیزم

      نمی‌دونم کی این پیام بدستت میرسه،ولی مطمئن هستم برات جالب خواهد بود..

      قطعا از اسم وفامیل شاید حدس بزنی،ولی به تعداد روزهای عضویت در سایت وعکس،شباهتی به شهلا تقریبا نداره..

      من همون دوست قدیمی هستم،که در کامنت قبلی برام نوشته بودی(دوست قدیمی)..

      جی میلی که بااون این چند سال ،وارد سایت شدم کمی به مشکل برخورده،وهر وقت پیامی از طرف دوستانی که علاقمند بودم پیامشون داخل سایت میاد دسترسی داشته باشم ،ندارم،،مگه اینکه خودم برم چک کنم که مثلا شما پیام جدید گذاشتین یانه.

      به آقا ابراهیم هم ایمیل دادم،ایشون گفتن امکان جابجایی محصولات به ایمیل جدید وجود نداره،من هم با کمال میل پذیرفتم واز خدا هدایت خواستم ،این فکر به ذهنم رسید که با اکانت جدید وارد سایت بشم حداقل بتونم ازین طریق کامنتای دوستان رو در فایلهای هدیه میاد رو بتونم داشته باشم ،برام یه تجربه ی جدید ‌وجالب بود،وهمین که دوست داشتم عکس پروفایل رو خیلی وقت پیش عوض کنم که عملا امکان پذیر نبود،و الان درست شد دیگه …

      این روزها با دوره ی جدید استاد و قسمت مراقبه که دیگه حجت رو تمام کرد،حال وهوای زندگی همه ی کسانی که دوره رو تهیه کردن،تغییر اساسی کرده ومطمئن هستم درصد خیلی بالایی از ما تحول بزرگی در زندگیمون رخ داده،‌وخبرهای خوشی در راه….

      من تغییرات رو در زندگیم دارم باتمام وجود حس میکنم،همین امشب اسداله جان ،داشتم از محل کارم به سمت خونه پیاده برمیگشتم،میخواستم برم خرید برای منزل، ولی تو دلم راضی نبودم که برم،به الله قسم ،دو دقیقه مونده بود برسم به جایی که میخواستم برم خرید ،پیامی یکی از دوستان تو واتس آپ بهم رسید که کلا مجبور شدم مسیرم رو عوض کنم وبرم سمت خونه که بتونم جواب ایشون رو بدم..وبعد به خدا گفتم ممنونم از نشانه هات ،من دورت میگردم خدا جونم،که دیگه داری باهام ،مستقیم حرف می‌زنی وراه نشونم میدی…

      نیاز نیست اینهارو به شما بگم،اسداله جان شما خودت یه پا استاد شدی تو درس توحید

      فقط دلم خواست بیام ودر اولین ساعت‌های عضویت در این سایت الهی،با اکانت جدیدم ،برای قدیمی ترین دوست توحیدی خودم ،رد پایی به جا بزارم که بماند به یادگار…

      از طرف من شینا رو ببوس،امیدوارم زیر سایه ی الله یکتا وپدرومادر نازنینش سلامت باشه وشاد..

      به امید دیدار تون در بهترین زمان ومکان ممکن

      در پناه حق باشید….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
      • -
        اسداله زرگوشی گفته:
        مدت عضویت: 1303 روز

        سلام و درود خداوند بر دوست قدیمی؛ شهلای عزیزم

        شهلا جان پیامت رو دیروز عصر هنگام نت برداری جلسه هشتم دوره همجهت با جریان خداوند دریافت کردم.و همانطور که حدس زده بودین برایم جالب و غیر منتظره بود و یه جورایی سورپرایز شدم خخخ

        حوالی ساعت 5 عصر بود که یه تایم اوتی بخودم دادم و همینجور که لپ تاب جلویم باز بود یه احساسی بهم گفت سایت رو رفرش کنم و سایت رو رفرش کردم. با اینکه اصلا انتظار دریافت پیام از کسی نداشتم و منتظر پیام هم نبودم چون یکی دو هفته ایست که در لاک خودم هستم و سعی میکنم بیشتر از طبیعت و زیبایی های بهار در این روزها بهره بگیرم.

        وقتیکه چراغ آبی کنار اسمم در سایت روشن شد، از آن حال و هوای قبلی درومدم و برایم جالب بود که ببینم این پیام از چه کسی و مربوط به چه فایلی است. اسم و فامیل شما رو همواره بیاد دارم اما دیدن پروفایلتون واقعآ سورپرایز بود و همانطور که گفتید اگه اسم خودتون رو نمی نوشتید، نمی تونستم حدس بزنم که شمایی!

        پروفایل جدیدتون رو بهتون تبریک میگم. به قول خودتون خیریت این اتفاق حداقل این بوده که پروفایل جدید بذارین که خیلی هم زیباست و این هم مهارتی است که قابل تحسین است. امیدوارم اکانت قبلی تون هم با کمک مدیر فنی محترم سایت اوکی بشه.

        پروفایلتون رو که نگاه کردم، دیدم این تصویر چقدر برای من آشناست. و همزمان منو برد به کوه های زیبای مسیر الیگودرز – درود و خاطرات و عشق بازی هایی که در مسیر با دیدن مناظر زیبای محیط با خداوند داشتم را در ذهنم مرور کرد. انگار روح و جان من با این تصاویر الفت و نزدیکی و آشنایی دیرینه دارد.

        خوشحالم که از نشانه ها و هدایت هایت گفتی شهلا جان؛ همین موضوع چقدر دستاورد بزرگیست. کل زندگی آدم رو تحت تاثیر قرار می دهد. زندگی بر اساس نشانه ها و الهامات متفاوت از هرگونه و هر نوع زندگی دیگریست. اینکه سکان دار و ناخدای زندگیت چه کسی است خیلی مهم است. اینکه بر اساس ذهنت تصمیم میگیری یا اجازه میدهی هدایت شوی و کسی که عالِم و بر عالم هستی است برایت تصمیم بگیرد تفاوت از زمین تا آسمان است. و نتایجش هم خودت بهتر از من میدانی… از آرامشی که داری و توکلی که داری گرفته تا رضایتت از زندگی…

        ممنونم دوست قدیمی که اولین ساعات حضورت رو با پروفایل جدید با من به اشتراک گذاشتی و من را هم در احساس خوبت سهیم کردی و پیامی از جانب خداوند برای من شدی تا از لاک خودم خارج شوم و برایت در این سایت الهی بنویسم.سپاسگزارم

        امیدوارم همیشه در دستان مهربان و قدرتمند الهی باشی. شینا جان هم مثل خودت با شور و اشتیاق استخر می رود و برای خودش مربی ای شده خخخ اونروز که رفته بودم دنبالش یکم دیر کرد. دلیلش رو ازش پرسیدم بهم گفت که استادش چن تا دانشجو بهش داده آموزش بده واسه همین یکم دیر شده تا بیاد. امیدوارم یروز مثل شما سر ناجی خبره ای بشه (چشمان قلبی) و در زمان و مکان مناسب همدیگر را ملاقات کنیم.

        برایتان بهترینها رو در سال جدید آرزو میکنم. امیدوارم روزهای پیش رو برایتان میمون و مبارک باشد. درپناه خداوند باشید.یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
        • -
          شهلا حیدری گفته:
          مدت عضویت: 110 روز

          سلام به اسداله عزیزم

          این چند روز در اوج شلوغی کارم،پیامت بدستم رسید ،تقریبا آخر شیفت کاریم بود،‌انصافا چقدر خستگی از تنم بیرون رفت ،چنان خنده ای بر لبم نشسته بود،وباذوق کلمه هارو میخوندم ،که وقتی یکی از همکارام وارد اتاق شد،به شوخی گفت خوش به حال کسی که تو اوج شلوغی کار وخستگی آخر وقت ،اینقدر برات عزیز که ولت کنن ،اشک شوق از چشمات جاری میشه با خوندن پیامش،من هم سرم رو بالا کردم بهش لبخند زدم گفتم ،فرستاده ی این پیام از اعضای خانواده م به من نزدیکتر…..یه لحظه یاد شینا افتادم وقند تو دلم آب شد ،ناخودآگاه قربون صدقه ش رفتم ،گفتم سر ناجی آینده خودمی تو ،دختر زیبای من…

          از خدا وقوانین بی عیب ونقص جهانش که من سراغ دارم،بعید نیست تایمی که شینا بخواد،به امید الله، ناجی بشه،شاید من مدرس کلاسش باشم وکلی هم بهش ذوق کنم وباهر بار دیدنش از نزدیک قند تو دلم آب بشه…..

          ممنونم بابت تحسینت از زیبایی پروفایل

          اسداله جان ،این عکس رو روز سوم عید امسال (روز تولدم)انداختم،امسال چهار روز اول ایام عید رو با (آیلین وآرین)رفتیم بروجرد،پنجم باید آرین سرکار میبود ،خودم هم از ششم،وبرگشتیم تهران

          ولی چهار روز عالی رو به لطف خداسپری کردیم،نمی‌دونم برات اسمش آشنا هست یانه،تپه ی بسیار زیبایی به نام ( چغا)هست،که وقتی میری بالای تپه قرار میگیری ،کل شهر بروجرد زیر پات هست،از قسمت جلو کل شهر ،واز قسمت عقب کل منطقه ی جنگل مانند گلدشت ،ویلاها وزمینهای کشاورزی ‌و باغات رو میتونی ببینی..وتا چشم کار میکنه زیبایی ‌جهان وعظمت پروردگار رو میتونی با عمق وجودت حس کنی..

          قطعا حس خوبی که با این عکس و ‌منظره ی پشت سر من ،تو وجود شما جریان پیدا کرده،به همین دلیل هست…

          من همیشه میگم بروجرد به نوعی شمال دوم ایران هست ،بااین تفاوت که دریا نداره،وبدون رطوبت ‌و گرما هست…همون بارون شمال رو داره ولی با هوایی فوق العاده…

          اسداله جان یه چیزی رو باید اقرار کنم،من سال‌های قبل وقتی بروجرد میرفتم،خیلی حالم خوب نبود،وبه قول خودمون سعی میکردم یکی دوروزه برگردم،ولی سه چهار سالی هست،از وقتی که وارد سایت شدم ،خیلی بهتر تونستم حالم رو بهتر کنم زمانی که بروجرد میرم ،ولی اقرار میکنم امسال باتمام سال‌های قبل زمین تا آسمون تفاوت داشت،انگار ابرها هم تغییر کرده بودن از بس که زیبا بودن،این سری اگه به خاطر کار خودم و‌پسرم نبود ،دلم میخواست کل تعطیلات رو بمونم،منی که دوسه روز بیشتر دوام نمیوردم…

          دلم نیومد جواب کامنت پر از لطف ومحبتت رو ندم،منتظر فرصتی بودم که به لطف خدا انجام دادم.

          استاد جان هم ،که امروز با قرار دادن فایل جدید ،باز غوغا به پا کردن،شک ندارم دوره به پایان نرسیده ،معجزه ها رخ دادن…

          عجیب حال درونی من گواه بر این امر میده

          آمین

          بهترینهارو برات آرزو دارم ،در کنار همسر زیبا ونازنینت وشینای قشنگ و ‌نازم

          به امید دیدار همدیگه در زمانی که خدا میدونه کی قرار اتفاق بیفته ،که فقط اون آگاه ،ومیسپاریم به خودش …

          به خدای بزرگ ومهربانم میسپارمتون..

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      شهلاحیدری گفته:
      مدت عضویت: 1285 روز

      سلام به اسداله عزیز

      اول از همه سال نو مبارک،مطمئن هستم که امسال ،جدای از سال‌های دیگه س،واین محفل الهی ،پر میشه از خبرهای خوش ،از طرف تک تک بچه های سایت،مخصوصا شما…

      تک تک سفرنامه ها رو با لذت خوندم،وکلی ذوق کردم.

      مثل همیشه چنان زیبا و رسا نوشته بودی،که یه وقتایی ،حس میکردم تو این سفر همراه شما هستم..

      چقدرررررر به شینا ذوق کردم،ماشالله واسه خودش خانمی شده،خدا برای شما وهمسر نازنینت حفظش کنه،از طرف من حتما صورت ماهش رو ببوس.

      دلم خواست به رسم ادب،همینجا تبریک عید روگفته باشم،وهم سپاسگزاری کنم بابت این همه لطف ومحبت وصداقت،وحال خوب که در طول سفرتون با ما به اشتراک گذاشتی

      اسداله عزیز،تو این مدت که تو این دانشگاه ،با هم همکلاس بودیم،همیشه شما این مطلب رو عنوان میکردی ،که در حال نت برداری از مطالب استاد هستی،من گوشه ی ذهنم این موضوع رو داشتم،ولی هیچ وقت برای خودم عملی نمیکردم

      تا این که در دوره ی جدید،با خودم عهد بستم ‌گفتم باید من هم مثل شما، ،شروع کنم به نت برداری

      رفتم دفتر ‌خودکارزیبا خریدم،واز اولین جلسه شروع کردم به نوشتن

      وچه معجزه ها دیدم

      دیشب،آخر وقت، داشتم داخل محوطه ی محل سکونتم ،قدم میزدم،به خودم گفتم شهلا باید از اسداله عزیز بابت این نت برداری ،تشکر کنی،چون دید من رو نسبت به درک مطالب خیلی عوض کرده..

      والان اومدم وبه رسم قدردانی برات کامنت بنویسم ‌و سپاسگزاری کنم.

      خداروشاکر هستم به خاطر وجود این سایت

      وجود استاد عزیز،وجود مریم بانوی عزیز

      وشما دوستان ویارانی که خالص وناب هستید

      واز وجودتون در زندگیم چه درس‌هایی که گرفتم،گاهی با نوشته هاتون خندیدم،گاهی گریه کردم،گاهی از سر ذوق فریاد زدم،با خیالی راحت،

      بدون این که قضاوت بشم..

      حس میکنم دوره ی جدیدی رو در زندگیم شروع کردم

      یه وقتایی ،این تازگی راه،گیج ومنگ میکنه من رو،ولی مطمئن هستم با حال خوب وآرامشی که دارم،حتما معجزات در راه هستن ‌خبرهای خوش نرم نرم از راه میرسن…،

      امیدوارم در کنار همسر نازنینت وشینای قشنگم،زیر سایه ی حق،از لحظه به لحظه زندگی لذت ببرید…

      به خدای بزرگ ومهربانم میسپارمتون.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        اسداله زرگوشی گفته:
        مدت عضویت: 1303 روز

        سلام و درود خداوند بر شهلای عزیز

        ممنون و سپاسگزارم ازت دوست قدیمی. احساس من در این سفر همانند این بود که عزیزانم همسفر من هستند و از این زیبائی ها لذت میبرن.

        خوشحالم از اینکه به نوشتن رو آوردی و این خودش گواهی است بر افزایش سطح فرکانسی ات. قطعآ هر چقدر جلوتر بروی به معجزه های نوشتن بیشتر واقف خواهی شد و بی جهت نیست که خداوند به قلم و نوشتن سوگند یاد نموده است.

        عید ملی و عید دینی رو بهتون تبریک میگم و آرزو میکنم روزهای پیش رو براتون روزهایی باشد که آرزوشو داشتی. یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
      مدت عضویت: 1349 روز

      سلام و درودی دوباره به اسدالله عزیزمون…

      اسدالله این قانون سلامتی اینقدر خوشیپتون کرده!!!که شدیین.شبیه پهلوی!!!!!(ایموجی خنده)…

      این تن سالم خودتون و خانواده عزیزتون ،”رو بهتون تبریک میگم..که با عشق کنار همدیگه زندگی میکنید…

      شب گذشته یه حسی بهم گفت بیام برای کامنت شما….

      و دیدم داستان سفرنامتونو گذاشتین..

      اشک ذوق مثل شر شر بارون از چشمانم اومد پایین…

      اسدالله عزیز….وقتی با خداوند هم نشین میشی…و تو مسیرش قدم به قدم پیش میری…اصلا دقیقه ها ساعتها و ثانیه هاش…برات آزار دهنده و .مثل نگرش گذشتمون نیست…یه حس خاصیه..که فقط تو مسیر پاکی حسش میکنن!!!!

      ….

      یه حس دیگه ایی داری !!!چشمانت تیزتر میشه…گوشهات قوی تر میشه.بیشتر نعمتهای اطرافتو حس میکنی…کانون توجهت چند برابر میشه…

      و بیشتر بهت خوش میگذره….

      ……

      دلیلشم هم جهت شدن با احساس خوب و اتفاقات خوب هست…

      ……

      یادم از صحبتتون راجع به دین اومد…که سالیان سال ما رو از خوشبختی و با خداوند بودن دور کرده بود…..

      مثل همون تمییز کردن روزانه زندگیمون ، ….وسایلمون میمونه اینقدر روی هم تلمبار میشه ..تا اینکه توی اون تلمبار مومنتمی و کثیفیها غرق میشویم…

      ……

      به محض هدایتم به همین کامنتتون…من بعد از تحویل سال..طبق هدایتی که برای بیزنسم اومد..گفتم کارم تموم شد..

      بعد تمییزش میکنم…

      تا روز گذشته دیدم گربه ایی تقلا میکنه که بره توی اتاق کارم،” بخوابه…

      از بس این مدت کار کرده بودم پر از کثیفی شده بود…و خاک گرفته بود..

      بوجودی که همیشه محیط خونمون قبل از اینکه به محیط کارم برم تمیزز میکنم..

      حمام میرم و کلی بخودم ارزش:قایل میشم..بعد میرم برای اتاق کارم…

      ولی بخاطر…ادامه دار بودن شرایط:بیزنسیم گفتم تموم که شد به این مرحله رسید تمیزز میکنم!!!

      و…. این ندا اومد بقیه کار رو کنسل کن..برو برای تمییزکاری اتاق کارت …

      تو عرض چند دقیقه ..اشکهای کامنت شما هنوز روی پلکام بود..رفتم اتاق کارمو تمییز کردم !!!کولرم رو افتتاح کردم …

      و یه دست کاملی از بیخ و بنه روی اتاق کارم کشیدم..و کاملا ورودی اتاقمو شستم..و حسابی حالشو خوب کردم……

      .و همین دقیقه پیش کارهای به تعویق افتادم که باید انجام میشدن تموم شد..به یاری الله!!

      چقدر هدایتهای خداوند درست و به موقع هست…

      چقدر خوبه.‌.و تصمیم به ابن شد..که اتاق کارمم درسته ..بهم ریختگی داره ولی سعی کنم روزانه بعد از انجام کار تمییز کاری کنم و نزارم مومنتمی منفی هم توی روند کاریم پیش بیاد..همه جوره این نگرش رو توی تمامی کارهایم داشته باشم…

      …..

      خوب…‌.

      اسدالله عزیز!!!برییم برای زییاییهای سفرتون…

      چقدر ازادی مالی خوبه..که هر چیزی ،رو که دلت بخاد بخری ..و با عشق بپوشیش…

      و نکته بعد…هدایتهای شما در زمان و مکان مناسب…

      واقعا هر موقع از خداوند بهترینها رو میخای و ستاره قطبیتو با دعای توحیدی پا بست ،”میکنی…. چه حرکتهای الهی گونه رو برای خودت رقم میزنی…

      .

      نکتههای زیبایی سفرتون وجود..اون گربه برای جلوگیری از مونتمی منفی….‌…

      و..

      هم زمانی شما برای تحویل سال

      و نکته بعد ..

      زیباییهای خرم اباد…

      من هنوز هدایت نشدم به اون قسمتها…ولی توی تصورات شما این زیباییها به منم اصابت کرد…

      …..

      .خونه سازی شینا…

      منم که بچه بودم…خونه های تخته ایی داداشم درست میکرد..با جوجه غازمون میرفتیم تو خونه بازی میکردیم..

      ما حیاطمون کوه بود..محل خونمون بیشتر وقتا توی غارهای محلمون بود…

      یادمه از شکوفه های درخت توت…از پودهای قالی مامانم گل درست میکردم و میزاشتم توی ورودی خونه عروسکامون..

      ما دهه شصتیها همیشه خودمون خلق کنندگی داشتیم…

      یادش:بخیر…

      یادم از نوشته”تون اومد راجع به قول دادن به بچه ها!!!

      یادمه همیشه پدرم میگفت نباید اردو مدرسه بریید..خودم تابستون میبرمتون به فلان جا…

      و همیشه منتظر اون فرصت بودییم..

      .

      همون تضادها..و قولهای پدرم راجع بهمین مسئله.‌.

      من همیشه میگفتم چرا ادم بزرگا همیشه دروغ میگن..

      همیشه میگفتن قول قول مردونه..وقتی به قول میرسید .میدیدم خیلی راحت زیرش میزنن..

      و همین برخوردا باعث شد تا جهانمو بیشتر درک کنم…

      و نکته دیگه از نوشتن مکانهای تاریخی کرمان و اصفهان..منم کلی احساسات خوب گرفتم..

      یادته اسدالله…کتاب ابتداییمون راجع به خانواده هاشمی بود رفته بودن رفسنجان..اگه اشتباه نکنم.

      من همیشه عاشق این درس بودم…

      کتاب ابتداییمون همیشه حس دل انگیزی داشت.مخصوصا من از همون بچگی الهامات بهم میرسید الان همونا تو زندگیم داره تیک میخوره‌‌.

      من عاشق اون داستانها بودم…

      همین اواسط:عید…نگاه به کوهمون انداختم…

      حیاطمون پر از درخت و گل های بهاریه..ورودی در خونمون روبروش:ویوی کوه هست…

      دیدم شکوفه های گل پارچه ایی سفید تمام کوه رو در بر گرفته…

      .

      اسدالله انگار توی سراسر کوه تعداد زیادی عروس نشسته و دارن زیباییهاشو بهت نشون میدن..

      و پرنده های پریتو هم داره با عشق دورتا دور کوه میگردن.یادم از پیک بهاری دوران ابنداییم اومد..

      اخ…

      که چقدر من تجسم میکردم.همه اونها 30 سال ازش:قافل بودم..ولی اینروزا اون صحنه شور عشق پرستو جلوی چشمانم تداعی میشه..

      …در ادامه…..

      همون روزم ابری بود..خداوند بهم گفت فعلا کارتو تعطیل کن.بارو بنه رو بردار بزن کوه…

      و چه حسی داشتتتت!!!!!.بهم گفت دفترتو ایرپادتو ،”هم بردار…

      و راهی کوه شدم..

      ناگفته نمونه ..حیاط خلوت پشت خونمون کوه هست..در همین نزدیکی!!!!

      اینم لطف خداست که شامل حالمون شده…

      اسدالله نگم برات از ساعت 10 تا 4.5 عصر توی اون هوای خنک و دلنشین خودم تنهای تنها با خداوند توی کوه موندیم..و با ارامش آزادی به تمام معنا…

      چایی درست کردم..و کلی حال کردم..

      و اونجا قدمهای عزت نفس چند مدار منو انداخت بالا…و اشک امانم را بریده بود….

      اینقدر لذت بردم!!!! که نفهمیدم من چند ساعته بالا نشستتم..اصلا دوستنداشتم پایین بیام..

      اینقدر هوا خوب..زیر سایه درختان زیبایی که کاشته دست برادرم در دوران نوجوانی بود…

      همه اونها برام شد مروری بر خاطرات حال خوب…

      چقدر خوبه….بقول خودتون…وقتی خدا رو داری ..

      انگار همه چیزو همه کس رو داری دیگه تنها نیستی…حالت عجیب عالیه!!!!…

      بهر حال بهتون این سفر الهی گونه و خنده های زیبای دختر زیباتتتت..و تمییز بودن همسرت و همراه بودن با شما رو بهتون تبریک میگم..

      چقدر تصویر پروفایلتون زیباست…

      پیراهن ابی شلوار ابی…

      کنار سفره هفت سین کرمان…

      بازم بیا از سفرهای زیباتون برامون بنویسید!!.

      راسی اینم بگم…قبل از عید.خداوند یفردی از دوران کودکیم بسمت من هدایت کرد…و اون فرد چند نوع ورژن از بیزنسمو به من الهام کرد..

      الان کارم به چند نوع تکنیک جدید رسیده..5 نوع…تکنیک به یاری الله ساختم.

      این یکماه درهایی بروم باز کرده که به اندازه اون ده سال قابل گفتن نیست…..و تقریبا در مراجل پایانی بسر میبره خدا داند روزهای اینده میخاد چی بشه…

      و…شما اسدالله زرگوشی عزیز،”و خانواده توحیدتون

      بخداوند یزدان میسپارم!!!!

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        اسداله زرگوشی گفته:
        مدت عضویت: 1303 روز

        سلام و درود خداوند بر دوست عزیزم فاطمه جان

        ممنونم از لطف و محبتتون و تحسین میکنم نگاه زیبا بینی که دارید. خوشحالم که دارید بزینس و کسب و کار شخصی خودتون رو ادامه می دید و به الهاماتی که در این مسیر بهتون میشه توجه و عمل می کنید.

        داستان خانواده هاشمی یکی از جذابترین درسهایی بود که خوندم. اولین سفرنامه ای که در زندگی باهاش آشنا شدیم و شور و شوق سفر رو در ما روشن نمود. همیشه تو رویاهای کودکیم این خواسته بود که وقتی بزرگ شدم من هم دقیقآ اون سفرنامه رو انجام بدم و از مسیرها و شهرهایی که اونها گذشته اند عبور کنم. ولی رشد و پیشرفت جهان اینقدر سریع است که اون سفرنامه هم تقریبا مختص همان زمان است. ولی هنوز با شنیدن اسم شهرهای نیشابور و کازرون دلم غش میره.

        حالا که صحبت از خاطره های نوجوانی شد و منو با کامنتتون بردین به اون دوران میخواهم از شعر زیبای باز باران یاد کنم سروده زنده یاد گلچین گیلانی عزیز که این شعر را در سال 1319 در لندن سرود. شاعر و پزشک خوش ذوقی که با گذشت سالها هنوز از خواندن شعرش به وجد می آیم و شعر قصه گونه اش مثل فیلمی از جلو چشمهایم رد می شود و منو غرق شور و شعف و گاهی چشمانم را خیس می کند. بارها شعرش را از بر کرده ام و هر بار که باران میبارد و رعد و برق میزند من این شعر رو با خودم زمزمه میکنم و غرق رویاهای کودکانه ام میشوم. گاهی وقتها که رعد و برق های ترسناک می زند برای اینکه شینا نترسد بهش میگم این همون تندر دیوانه خشمگین است که مشت میزند ابرها را. روحشون شاد باشه کلی خاطره زیبا برامون ساختند دمش گرم. حتی همین الان هم چشمهای من پر از اشک شد با یادآوری و نوشتن این جملات. و بدلم افتاد برم یکبار دیگر این شعر زیبا رو بخونم.

        آرزو میکنم روزهای پیش رو بهترین روزهای زندگیتون باشه و هر روز کامروا و بهروز باشید. در پناه حق. یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
        • -
          فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
          مدت عضویت: 1349 روز

          بازم سلامی دوباره….به اسدالله عزیز..

          خیلی متشکرم از نگاه زیباببین الهیتون…

          اسم کازرون رو اوردین!.من سال اول دانشگاهم در این شهر به مدت 2 سال “دانشجو بودم ..

          یه فاصله 2 ساعته با شهرمون داره…

          دقیقا شهر ما جنوب غرب استان فارس.هست..بنام فراشبند..

          شهر درخت نخل…

          شهر کازرون در فاصله 2 ساعت خورده ایی با ما فاصله داره..

          حتما تشریف بیاریید…

          از زیباییهای کازرون بهتون بگم!

          کازرون ..بقول استادم کازیرلند!.

          یه شهر کاملا اقتصادی…و بسیار سرشار از ادمهای فعال..

          توی بازار شهدا…اسدالله هر چیزی رو که بخای .برای فروش داره..

          از نظر قیمت عالیه…

          مردمی باحال داره..لهجه باحالی داره…

          در کل شهریه..که همجوره مردمانش..در تکاپو و فعالیتن..

          حتما بیا…اینطرفا..جاهای زیبا داره…

          یه مکانی زیبا..دقیقا بیین شیراز کازرون..یه قطعه بهشتی وجود داره بنام خان زنیان…بستنی فروشی معروف داره…

          که روزی میلیونها فروش داره..

          بعد اینقدر مقدار حجم اب اینقدر زیاده…

          که روبروی هر مغازه ایی فواره های اب مثل بهشت بیرون میاد..

          خیلی جای باحالیه..انشالله سعادتمند باشید…به این نقاط سفر کنید..

          فقط تابستون نیایید که شدیداً گرمه…

          تو فصل بهمن ماه تا رو به اسفند عالیه…

          بازم شما رو در پناه خداوند میسپارم….

          امسال شهرمون بخاطر بارندگی و سرسبزی خوبی که داست بسیار زیبا بود…مابیین نخلستانهامون..دقیقا نمایی از بهشت.تا چشم کار میکرد سرسبزی و زیبایی بود…

          و واقعا لطف خداوند” شامل حالمون شد…که اینهمه نعمت و برکت و سرسبزی رو بهمون تقدیم کرد…

          با تشکر از اسدالله عزیز..برادر هم فرکانسیمون!

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      ســــــمـــــیـــه گفته:
      مدت عضویت: 1500 روز

      به نام خداوند بخشنده ی مهربانم .

      با سلام به برادر عزیزم

      چه سفر شگفت انگیزی رو در کنارتون تجربه کردم ،کلی لذت بردم و تجسم کردم ،وقتی کامنت های زیبای سفرتون رو هر روز دنبال میکردم ،هر لحظه خودم رو در اون سفر در کنار شما احساس کردم .

      چه سفر فوق العاده زیبایی

      چقدر زیبایی دیدم .‌

      چقدر تجربه کسب کردم

      چه همزمانی جالبی ،دیشب از برادر همسرم اسم ماشین جدیدش رو پرسیدم و گفت تیولی .

      و امروز شما از ماشین تیولی ،عزیزت بابت خدماتی که بهت داد تو این سفر ،تشکر کردی .

      خدا رو شکر میکنم ،بابت وجودت ارزشمندت .

      راستی . امروز تولدت

      تبریک میگم ،تولدت رو

      امیدوارم در سال جدید به اون هدف بزرگت که رسیدن به کسب و کار خودت هست به اآسانی و لذت برسی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        اسداله زرگوشی گفته:
        مدت عضویت: 1303 روز

        سلام و درود خداوند بر خواهر عزیزم سمیه جان

        عید در عیدتون مبارک و میمون باشه. خوشحالم که این سفرنامه سبب شد که برای لحظاتی هم که شده توجهمان به سمت زیبایی ها و خواسته هایمان باشد و هدفم از نوشتن این ده یازده کامنت نیز همین بود.

        ممنونم از اینکه تولدم رو تبریک گفتی و واقعیتش یجورایی منو سورپرایز کردی! آرزو میکنم این احساس خوبی که منتقل کردی، هزاران برابرش به خودتون برگرده که قطعآ هم همین گونه خواهد بود.

        براتون در سال جدید آرزوی بهترینها رو دارم. سالی پر از نعمت و ثروت و خوشبختی و آرامش دوست عزیزم. یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2230 روز

    سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 244

    با درود و سلام خدمت دو استادان بزرگوارم و سلام به همه ی دوستان همسفر

    کشف مزرعه ی بلوبری Farmer

    چقدر لذت بردم از مسیر و آن جاده ی زیبا . چقدر ماشین قرمز مون خوشگله .. چقدر همه چی خوشگله . چقدر استادمون خوشگله . چقدر خانم شایسته خوشگله چقدر همه چی زیباست خدایااآاا شکرت که امروز از صبح تا به الان دارم فقط زیبایی میبینم جهان داره خودشو به بهترین و زیباترین شکل عشوه گری می کنی و خیلی هم خوشکل داره بهم میگه بیا تو هم داخل کادر باش . فقط نگاه نکن .. بپر بیا داخل این زیبایی ها خدایاااا شکرت

    چه آسمان زیبایی

    چه ابرهای پراکنده ی زیبایی

    چه مسیر سرسبز بکری

    چقدر لطافت سفر رو میشه درک کرد

    آخه مسافرت هم خودش یک لطافت خاصی داره انگار بوی سفر به مشامم میرسه

    سلام و درود به خانم شایسته جان عزیزم که صدای گرم و زیبای شما رو شنیدم خیلی خوشحال شدم

    سمیه خانم سلام آقا رامتین سلام چه سعادتی که کنار استادان ما هستید چقدر این حس و شوق و اشتیاق در من بوجود آمد که منم مدارم بالاتر بره و که منم بتونم در کنار استادانم در چنین مزرعه ای قدم به قدم حرکت کنم از اون بلوبری ها نوش جان کنم صحبت کنم چهره ی ماهسون رو ببینم

    چه سطل های قشنگ و زیبایی چه طرح قشنگی داشت

    یاد تمرین های استعاره ی سطل استاد افتادم

    سطلی که دهنه ی بزرگ داشته باشه با عمق زیاد و سالم و بدون سوراخ . و همچنین تعداد سطل ها هم زیاد بود . آخ چقدر این استعاره رو دوست دارم

    آره چقدر خوبع که آدم آنقدر روی ذهن و باورهایش کار کرده باشه که با ذوق و شوق سطل شو برداره و بره زیر باران رحمت و نعمت های الهی و این وفور و فراوانی میوه های بهشتی خداوند رو جمع آوری کنه .‌ چون نعمت های خداوند بی نهایت هستش

    وقتی به وفور و فراوانی این میوه ها فکر می کنم و آن سطل ها رو نگاه می کردم به این فکر افتادم که هر چقدر هم این سطل ها ی پر شده رو می‌دیدم انگار هنوز آن درختان همچنان دست نخورده بودند یعنی نعمت برای همه هست نعمت و برکت برای همه هست فقط این ما هستیم که با افکار و باورهای درستمان به چنین حجم عظیمی از وفور و فراوانی این خوان نعمت دسترسی داریم خدایااااا.. خدایاااا شکرت چقدر درخت بلوبری

    سمیه جان منم هیچوقت مزرعه ی بلوبری ندیده بودم .. ولی بلطف شما عزیزان و دوربین زیبابین خانم شایسته ی عزیزم به چنین حجم عظیمی از نعمت های الهی هدایت شدیم مرسی مرسی خانم شایسته جانم

    مرسی استاد جان که آن خوشه های بلوبری رو توی دستان شما دیدم .. انگار داشتید این نعمت ها رو بهم می‌دادید دهنم آب افتاد .. خانم شایسته جان آنقدر قشنگ این صحنه ی بلوبری توی دستان استاد رو زوم کردن که برام واقعی بود خدا یا شکرت مرسی مرسی

    آون صاحب مزرعه واقعا آدم با سخاوتمندی بود چقدر این مزرعه بزرگ و وسیع بود ‌ سر و تهش معلوم نبود . یعنی ذهنم باور کرده چنین الگوهایی رو داره بهم نشون میده دیگه … یعنی ذهنم داره بهم میگه ببین هکتار هکتار زمین زراعی میشه داشت و از این نعمت برات ثروت های بیشماری ساخته بشه … میوه های ارگانیک بدون نیاز به آبیاری! واقعا بقول خانم شایسته همش سوده و سود !!!! خیلی هم عالی!!!!

    اینکه این آقای صاحب مزرعه دار چه باورهای غنی و خوبی داشته اینکه ایشون در کنار همین مزرعه زمینی داشت که برق نداشت چون برق تا همین مزرعه ی بلوبری برق داشت و ایشون به صاحب مزرعه بغلی پیشنهاد داد که بهش برق بده ولی صاحب مزرعه قبول نکرد . ولی بعد از مدتی آنجا رو برای فروش گذاشت و ایشون این مزرعه رو بخاطر برق خریدند . ولی نه تنها به برق و آن خواسته شون به شیوه ی درست هدایت شدند بلکه هزاران نعمت و خیر و برکت های دیگه هم بهشون عطا شد. این قسمت برام خیلی خیلی درس داشت اینکه آدمها از بی نهایت طریق به خواسته هاشون می رسند ایشون فقط درخواست یک برق رو از همسایه داشتند ولی خداوند کل اون زمین رو با تمام متعلقاتش بهش داد واقعا افکار زیبای ایشون رو تایید و تحسین کردم اینکه خداوند فراتر از آنچه را که تصورش رو می‌کنی بهت میده بشرط اینکه باورش کنی . و کنترل ذهن داشته باشی مثبت اندیش و مثبت نگر باشی .. و بسپری بخودش تا کارها رو به بهترین شیوه هماهنگ و هندل کنه ..

    و نکته‌ی دوم..

    اینکه بازم مثل داستان پینگ پنگ ..اگر یک استاد و یا یک مربی کارآمد و با تجربه داشته باشی همیشه به مسیرهای درست و مناسب هدایت میشه

    آون صاحب قبلی مزرعه روزی دوبار به اون درختان بلوبری آب میداد در صورتی که ریشه ی این درختان در داخل و اعماق زمین خودشون بسمت آب رشد می کنند و مسیرشون رو پیدا می کنند و نیازی به هیچ آبیاری نداره ..‌

    خدایاااا شکرت بخاطر آگاهی های روز افزونم

    خدایااا شکرت که این صاحب مزرعه در مدار آگاهی دریافت درست و مناسب هدایت شد .. وقتی آدم قلب و دل و روح پاکی داشته باشه به مسیرهای درست و مناسب جادویی و همزمانی های درست و مناسب جادویی هم هدایت میشه و نیاز به هیچ زور زدنی نیست و همه چی برات ساده تر و راحت تر و روان تر میشه..

    خدایا شکرت همین یک تیکه از داستان این درختان و باورهای خوب صاحب مزرعه خیلی خیلی برام درس داشت . اینکه نیاز ی نیست بدنبال چیزی بدوی و سختی بکشی و جنجال بپا کنی و دادگاه کشی کنی و خودتو اذیت کنی بلکه کار خوبع خدا درست کنه چون طبیعیع که خیر و نعمت و برکت بدنبالت بیاید ..

    نیازی نیست که به سختی کار کنی و هزینه کنی تا نعمت هات برات رشد کنه و به ثروت برسی

    نیازی نیست خودت تبلیغ کنی تا افرادی مثل استاد و خانم شایسته و سمیه خانم و آقا رامتین و هزاران نفر رو بسمت کسب و کارت بکشونی . نیازی نیست بسختی پول و ثروت بدست بیاری .. بلکه خداوند خودش افراد رو برات تبلیغ کننده می کنه مثل همین باور های استاد عزیزمون که در هیچ رسانه ای تبلیغ نمی کنند .. خودش دلها ها رو برات نرم و گرم می کنه … خودش اشخاص رو بسمتتت هدایت می کنه تا به خواسته آت برسی . خودش افراد رو برات می فرسته تا به رشد و گسترش جهان کمک کنی . خودش مزرعه اتو پر بار تر و کاملتر و با کیفیت تر می کنه بدون اینکه. خودش یک قطره به این درختان آب و لوله کشی کنه خ خودش خودش خودشششششش فقط خودش باید برات ثروت رو بسازه . خودش باید پشتیبان و حامی و محافظ و هدایتگر باشه ..

    بخدا این فایل خیلی خیلی برام تاثیر گذار بود به باورهای ثروت ساز و توحیدی ام خیلی بیشتر از همیشه کمک کرد

    خدایااا شکرت امروز خیلی خیلی باورهام قوی تر و غنی تر و با کیفیت تر و توحیدی تر شده شد …

    واقعا چه الگوهای بینظیری رو داریم هر روز میبینیم و برای ذهنم باورپذیر تر شده که پول و ثروت و نعمت و روابط خوب و عالی و سلامتی و شادی و کامیابی و خیر و برکت باید بصورت طبیعی وارد زندگی مون بشه

    . اینکه چقدر برای آن مزرعه زحمت کشیده و چقدر هم مهربان و سخاوتمند بود.. این که گفت هم بچینید و هم بخورید و هم ببرید به چه قیمتی!؟؟؟؟ برای هر پاند دو دلار ،، (هر پاند 500 گرم است) خدایاااا شکرت

    استاد جان بخدا شما هر جا باشید انگار بهشت هم بدنبال شما می دود .. انگار خداوند می خواد شما فقط توی بهشت قدم بذارید

    واقعا روحم داشت پرواز می کرد

    در ادامه ی داستان استاد پرسیدن که شغل اصلی این صاحب مزرعه چیع ..

    اینکه همه رو برد به کارگاهش و با استاد خیلی دوست و رفیق شد .

    استاد جان چقدر ورودی و نمای کارگاهش شبیه کارگاه و گاراژ پرادایس خودمون بود فقط نماش رنگش سبز سیر بود . اولش فکر کردم نمای گاراژ کارگاه پرادایس رو رنگ کردید !!!

    چقدر خوبه که استاد در تمام روابط شون در مدار بالایی هستند و همه عاشقانه دوستشون دارند

    این آقای صاحب مزرعه کار و شغل مورد علاقه شون این بود که ماشین های قدیمی رو تر و تمیز می کنند ری استور Ristor می‌کنه تبدیل به ماشین های جدید میکنن

    چقدر انسان شریف و سخاوتمندی

    چقدر مورد اعتماد و چقدر انسان خوب و عالی بودند چقدر ایده های خفن و عالی چقدر ابزار آلات و امکانات و چقدر از چیزهایی که قدیمی بودند و شاید هیچکسی بهشون نگاه هم نکنه ولی ثروت ساخته شده . اینکه اشخاصی هستند که به اجناس و ماشین و سبک قدیمی علاقه دارند و حاضرند چندین هزار دلار بیشتر از ماشین های جدید سرمایه و وقت و هزینه کنند و برای لذت هاشون هزینه کنند .. واقعا ثروت رو هم میشه از اعماق اجناس زنگ زده و قدیمی هم خلق کرد .. خدایا شکرت امروز از صبح تا به الان سه چهار ساعت که دارم فقط همین یک فایل رو میبینم و نت برداری می کنم و هنوز نتوانستم تمام نکات جادویی این فایل رو در کامنتم بنویسم و باید بازم دوباره این فایل بینظیر رو ببینم و سرم رو برای تایید و تحسین و تشویق این چنین انسان های فوق العاده ای تکون بدم . واقعا تحسین برانگیز بود . واقعا تشکر و قدردانی می کنم از ایشون . واقعا چقدر ایشون در همه چی مدارشون بالا بود حتی در روابط که خیلی خیلی مهم هستش . اینکه باچهار پسرشون اینقدر قشنگ دارند در این کارگاه دارند با هم و در کنار هم همکاری می کنند واقعا تحسین برانگیز و جادویی هستند . خلاصه هر چی تحسین کنم کمه بخدا … من که اصلا سیر نشدم از این فایل می خوام توی لب تاپم سیو کنم بعدش به TV وصل کنم و قشنگ روز جمعه ام رو با دیدن دوباره ی این فایل ذهنمو با باورهای درست و مناسب بمب باران کنم

    انرژی جایی می‌ره که تمرکزت هست

    خانم شایسته جان و استاد عزیزم خیلی خیلی ممنون و سپاسگذارم که در هر قسمت از فایل ها بهترین و مهمترین آموزش رو برامون تدریس می کنید و ما رو شگفت زده می کنید

    من باید همیشه استادم رو الگو قرار بدم و این سوال رو از خودم بپرسم

    خدایا چگونه میتوانم از این بهتر و بهتر شوم. و خودم را متعهد به نتیجه کنم و همانند استادانم با نتایجم صحبت کنم ؟ خدایا خودت هدایتم کن

    خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم

    و تنها فقط و فقط از تو یاری می خواهم

    IN GOD WE TRUST

    ما به تو اعتماد داریم

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
  9. -
    مریم آقامیرزایی گفته:
    مدت عضویت: 2578 روز

    سلام خدمت استاد وهمه دوستان

    استاد آمده ام از نتایجم بنویسم

    حسم گفت روی این فایل بنویسم

    استاد بحث هدایت را الان تازه دارم میفهمم

    استاد چی بگم ….

    اول از همه ازتون تشکر میکنم بابت این سایت الهی که واقعا حرف هامون را میتوانیم بزنیم ودرک میشود

    آخر من مدتی بود احساس تنهایی میکردم ، اما با این سایت هرگز ، با خدایی که به ما نشان دادید هرگز دیگر احساس تنهایی نمی کنم

    از شما در دوره احساس لیاقت آموختم با خودم بلند بلند مثل یک دوست صحبت کنم

    از شما آموختم احساس م را کنترل کنم حتی خوشحالی ام را ، حتی خشمم را

    حق دارم عصبی شوم اما سریع خوب کنم حالم را

    استاد اما معجزه امروز….

    در این پروسه ساختمان سازی فقط توکل به خدا بود که مرا تا این جا جلو آورد

    خودایده ساختمان هم ایده خودش بود

    ساختمان به بحث ماده صد رسید

    حتی دنبال ماده صد رفتن هم ایده خودش بود

    من دنبال دیوار چینی واجر چینی ووال پست بودم

    با خدا نشانه گذاشتم برای کدام هزینه کنم

    نشانه ها مبنی بر ماده صد بود

    مهندس ها برای باز دید آمدند و حکم ماده صد اجرا شد

    یکی از مهندس ها برای امضا 10میلیون میخواست

    منم در دفترم می نوشتم خدایا خودت دلش را نرم کن 5تومان قبول کند

    دوبار پیشنهاد دادم قبول نکردند

    مرحله سوم 2تومان به حساب شأن زدم و گفتم من 5 تومان میزنم ، خدارو شکر قبول کردند

    من فقط ویژگی های مثبت مهندس در ذهنم مرور میکردم

    مورد دوم که امروز اتفاق افتاد، این بود که من سال قبل هم برای ماده صد اقدام کردم اما هنوز دوسقف ساختمان زده شده بود ، خود مهندس سازه بهم گفتند 4سقف را کامل کنید بعد اقدام کنید

    اما شهرداری بازدید کرده بود

    خدارو شکر بهمن سال قبل که 4سقف زده شد

    امسال برای ماده صد اقدام کردم

    صبح که رفتم شهرداری گفتم همه چیز حله

    همه چیز به نفع منه

    پرسیدم امسال ماده صد متری چنده گفتند 3تا 3ونیم

    گفتم سال قبل 1تا 1ونیم بود…

    بعد تو سیستم نگاه کرد گفت خانم ماده صد شما چون سال قبل یک بار برای بازدید آمدند سال 1402خورده

    وای خدای من

    فقط همان لحظه گفتم فقط خدا

    دورت بگردم خدا

    من به معجزات خدا عادت دارم

    استاد یکی از موفقیت های دیگه ام هم این بود که من دیروز رفتم کوه صفه

    ولی رفتم قله کوه سرخه

    یعنی استاد فقط من بودم وکوه

    تنها ، این مسیر را برای اولین بار بود تنها رفتم و برگشتم

    وقدرت را در خودم دیدم

    استاد از شما ‌‌خانم شایسته سپاسگزارم

    بابت این که راه درست زندگی کردن را به ما آموختید

    منم عشقی مثل شما در زندگیم میخواهم وایمان دارم همان خدا، همان خدایی که منو به خواسته های الآنم رسانده به زوج الهی ام هم می‌رسونه

    فقط من باید از زندگیم لذت ببرم

    من به زمان بندی خدا ایمان دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 44 رای:
  10. -
    حامد امیری گفته:
    مدت عضویت: 2494 روز

    با سلام به استاد و خانم شایسته عزیزم و دوستان عزیز

    رسیدم به قسمت 244 سفر به دور امریکا. استاد و خانم شایسته در حال برگشت از اتلانتا به سمت فلوریدا هستن. گویا یک هدایتی رخ داده و شما باید برید به سمت یک مزرعه بلوبری.

    قبل از اینکه بریم سراغ اتفاقات خوب این قسمت یه اتفاق خوبی که دیروز چهارم جولای در امریکا رخ داد رو با شما به اشتراک بذارم. به لطف خدای مهربان چهارمین تست راکت starship توسط شرکت spacex و آقای ایلان ماسک با موفقیت انجام شده و این خبر خیلی خوبیه. هم heavy boster راکت برای اولین بار بر زمین فرود اومده و هم خود starship با موفقیت و به درستی در مدار زمین قرار گرفته. و حالا تیم اسپیس اکس در حال لانچ پنجمین استارشیپ هستند. برای کسانی که میخوان بدونن:‌ پروژه استارشیپ با هدف قرار گرفتن در مدار زمین، ماه و مریخ هستش که طبق گفته خودشون میتونه ظرفیت 100 نفر رو در خودش برای سفر به مریخ داشته باشه. 3 تا پروژه قبلی متاسفانه شکست خورده ولی با توجه به استمرار و ایمانی که داشتند ادامه دادند و از اشتباهات خودشون درس گرفتند و چهارمین تست کامل موفق بوده. مهم‌ترین بخش این قسمت فرود اومدن heavy boster بر روی زمین هست. به این معنی که میتونند از همین هووی بوستر برای پروازهای بعدی استارشیپ استفاده کنند. یعنی با کمترین هزینه بهترین نتیجه رو میگیرن. البته بوسترهای زیادی فرود اومده که مربوط به پروژه‌های دیگه بوده ولی این بوستر یک بوستر heavy هستش و میتونه راکت به اون عظمت و با اون ظرفیت رو در مدار زمین قرار بده و دوباره برگرده روی زمین فرود بیاد. فقط میخواستم این نکته رو بگم که این کنترل ذهن آقای ایلان ماسک موقع سه پروژه قبلی برای من قابل تحسین هست و با امیدواری و خوش بینی همیشه میگه که ما درس می‌گیریم و اطلاعات مفید از این پروژه‌ها رو برای پروژه‌های بعدی استفاده می‌کنیم. که حالا نتیجه هم ثابت کرد که تنها عامل موفقیت تمام افراد در تمام زمینه‌ها کنترل ذهن هست. کنترل ذهن به همراه ادامه دادن. به این معنا که یک قانون ثابت وجود داره و من اگر از این قانون به درستی استفاده کنم 100 درصد نتیجه دلخواهم رو می‌گیرم. هیچ شکست و هیچ شکی در استفاده از این قانون نیست. صد در صد جواب میده اگر که به درستی ازش استفاده بشه و ادامه بدیم. و اینکه این عشق و علاقه‌ای و اشتیاقی که ایشون به این کار داره هم قابل تحسینه هست چون تنها این حد از اشتیاق میتونه کارها رو پیش ببره و راحت‌تر بتونی ذهنت رو کنترل کنی. اشتیاقی که بهت ایمانی میده و میگه که من میدونم جواب میده و باید راه حل رو پیدا کنم. یه جایی رو من باید بهبود بدم یه راه حلی هست که جواب میده. و به این شکل و با اشتیاق ادامه میدی و راه حل رو پیدا میکنی.

    بریم سراغ مسیر فارم بلوبری: این جاده‌ای که دارید میرید به سمت فارم خیلی زیباست خدایا شکرت. وسطه یک جنگل انبوه پر از درختان سر به فلک کشیده است خدایا شکرت. بعد رسیدیم به یک دریاچه خیلی زیبا خدایا شکرت. بعد رسیدیم به در ورودی فارم که الان میشه آسمون صاف با ابرهای خیلی زیبا رو دید خدایا شکرت. رسیدیم به دوستای استاد و خانم شایسته ایشون همون خانمی هستن که به پرادایس هم اومده بودن.

    چقدر این مزرعه تمیز و مرتبه خدایا شکرت. چه روابط خوبی استاد و خانم شایسته با دوستان امریکایی‌شون دارن خدایا شکرت. چقدر مالک این مزرعه انسان خوش برخوردی هست خدایا شکرت. چقدر داره با حوصله برای استاد توضیح میده که این بلوبری‌ها رو چطور میشه فریز کرد. فکر میکنم استاد ازشون پرسیدن که چطور میشه این بلوبری‌ها رو نگهداری کرد. این آقائه هم گفتش که میتونید فریز کنید توی BAG ها، فکر میکنم همون پلاستیک‌های مخصوص فریز کردن مواد غذایی رو میگن.

    Welcome to The Blueberry Farm: چقدر این بلوبری‌ها شگفت انگیزن خدایا شکرت. خانم کشف کننده بلوبری چقدر خوشحال بودن از پیدا کردن این مزرعه زیبا و پر از بلوبری. البته به گفته خودشون این مزرعه ایشون رو پیدا کرده و نکته مثبتش اینه که اگر شما یک خواسته داشته باشی و احساس خوبی داشته باشی اون خواسته میاد و شما رو پیدا میکنه. اون مزرعه بلوبری که میخوای میاد و پیدات میکنه و شما هدایت میشی.

    آره منم موافقم که مالک این مزرعه با عشق انگار داره تمام توضیحات لازم رو به استاد و شما میده. چقدر انگار با صبر و حوصله توضیح میده و عاشق کارش هست. خدایا شکرت چقدر امریکایی‌ها انسان‌ها خوب و خوش برخوردی هستند. در جاهای دیگه خودم که چند تا ویدیو توی یوتیوب دیدم چند تا استاد که انگلیسی درس میدن واقعا آدم خیلی لذت میبره از صادقانه کار کردنشون، شفاف توضیح دادنشون، انرژی مثبتی که دارن، از اینکه با حوصله و انگار طوری هست که خیلی دوست دارن شما خوب متوجه بشی و یاد بگیری و همه چیز رو توضیح میدن. اینجا هم که شما تایید کردین این مالک هم همین ویژگی رو داره. چقدر دوست خانم شایسته در مورد فارم بلوبری با اشتیاق براشون فیلم گرفته و از لذت بردن این فارم صحبت کردن طوری که شما هم هدایت شدین و رفتین یه عالمه بلوبری برداشتین خدایا شکرت. بی نهایت بلوبری.

    انگار کاشت بلوبری راحت و ساده هست. میگم نمیشه چند تا درخت بلوبری توی پرادایس داشت؟ خیلی خوب میشه.

    چقدر جالب این آقا که مالک مزرعه هست بیزینسش چیز دیگه‌ای هست من فکر کردم بیزینسش همین مزرعه بلوبری هست. چون بعد اینکه این فارم رو دیدم منم چون کنجکاو هستم یه سرچی توی یوتیوب زدم دیدم خیلی‌ها حتی دارن آموزش میدن که چطور یک فارم بلوبری رو شما میتونید داشته باشید و پرورش بدی.

    چقدر جالب کار این آقا نو کردن ماشین‌های قدیمی هست و داره از این کار هم درآمد خوبی کسب میکنه و البته داره ارزش خلق میکنه. این عالیه که شما یه ماشین قدیمی داشته باشی بعد ببینی یکی هست که کارش اینه که ماشین‌های قدیمی رو مدرن کنه. توی امریکا بیزینس‌های خیلی متنوعی هست و انگار هیچ کس نمیخواد حمایت دریافت کنه هر کس عاشق کاری باشه شروع میکنه و به بیزینس تبدیل میکنه. منظورم از دریافت نکردن حمایت اینه که خودش با ایمان و باورهای خودش شروع میکنه و منتظر نیست کسی بیاد کمکش کنه و نگاهش به کس دیگه‌ای نیست.

    خدایا شکرت به خاطر این همه آزادی و این همه امکانات و این همه تنوع که توی کشور امریکا هست. یکی از ویژگی‌های این کشور اینه که تا جایی که من اطلاع دارم: که شما میتونی مثلا شروع کنی موشک بسازی، ماشین بسازی، هواپیما بسازی، باند فرودگاه برای خودت داشته باشی، البته دقیق نمیدونم قوانینش به چه شکل هست ولی انگار محدودیتی نداری. مثلا آقای ایلان ماسک موقع راه اندازی اسپیس اکس اول رفت سراغ یک مهندس راکت که داشت توی گاراژ خونه خودش راکت میساخت. یعنی کافیه کاری که بهش علاقه داری رو بشناسی و با ایمان بری سراغش.

    عه علی آقا رو هم توی ویدیو دیدم. ایشون بسیار انسان دوست داشتنی هستن. اتفاقا علاقه هم به ماشین دارن. ولی واقعا افرادی هستن که برای یک ماشین قدیمی که نو بشه 400 هزار دلار هزینه کنند. با این مبلغ میشه 4 یا 5 تا cybertruck خرید. این نشون میده که چقدر برای هر تنوع و سلیقه‌ای مشتری وجود داره. و این درس رو به ما میده که شما فقط برو دنبال کاری که علاقه‌ات و باورهای خوبی داشته باش بعد می‌بینی که مشتری‌هایی هستن که حاضر نقد اون چیزی که میخوان رو ازت بخرن.

    اوه اوه این chevrolet کامارو زرد رنگ رو ببین. عجب نو و تمیزه. رنگ زردش فوق العاده‌ست. واقعا این آدم چقدر عاشق کارش هست و چه استعدادی داره توی این کار.

    خداروشکر ببین چه چیزهایی جدید از کارهایی که توی امریکا انجام میشه دیدم. به اندازه یه امریکایی اطلاعات کسب کردم. واقعا برای این اقا که این ماشین‌ها رو به این شکل درست کرده آرزوی موفقیت میکنم چقدر ایده‌های خوبی به ما داد و چه درس‌های خوبی گرفتیم ازش.

    آخر این سفر چه هدایت‌های فوق العاده‌ای شدین هم به این مزرعه پر از بلوبری و هم بیزینس این اقای امریکایی که باعث شد چیزهای جدیدی رو یاد بگیریم. خدایا شکرت بابت این همه فرصت و ایده‌ای که به سمتش هدایت میشیم.

    این سری از سفرهایی که شما داشتین عالی بود و کلی چیز جدید یاد گرفتیم و کلی تمرکزمون رفت روی نکات مثبت و زیبایی‌های بیشتر و گرفتن ایده‌های جدید.

    از اینکه شما هم سخاوتمندانه این تجربیات رو با ما به اشتراک میذارید سپاسگزاریم استاد و خانم شایسته عزیز.

    به لطف خداوند شاد و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای: