سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۴ - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)

به نام هدایتگر وهاب

وقتی شنیدم این جلسه موضوعش در مورد آمیش ها هست خیلی ذوق زده شدم چون از اون قسمتی که جلوتر فرستادید وداشتید شب راجع به اتفاقات قشنگی که براتون افتاده بود صحبت میکردیدمن مشتاق بودم آقای جیمز ؛اون آقایی که پله آروی رو درست کرد والبته با آمیش آشنا بشم .

استاد که داشتند صحبت میکردند نا خودآگاه ذهنم رفت سمت مایک و پله آروی, همزمان با باز وبسته شدن در کلی ذوق کردم که چقدر قشنگ باز شد ایول .خلاصه دوباره رفتم از اول نگاه کردم ببینم استادچیگفتن

برای من خیلی جالب بود که یه عده ای آدم پیدا شدن که با محدودیت هایی که خودشون برای خودشون ایجاد کردن دارن زندگی میکنن وزندگی رو اینقدر ساده میگیرن وباساده گرفتن زندگی به راحتی با جامعه مچ شدن .

استاد باورتون میشه وقتی گفتید دوچرخه هاشون رکاب نداره مدام توی ذهنم این جمله میرفت ومی اومد که آخه چطوری مگه میشه مگه داریم ووقتی دیدم چطور از ذهن خلاقشون کمک گرفتن وبرای خودشون این اختراع با حال رو کردن گفتم آفرین به این ذهن خلاق که اون خانم با بچش رو دیدم ودیگه مغزم هنگ کرد خیلی باحال بود آفرین به این همه خلاقیت واستاد با دیدن اینها من به یاد اون جمله معروف افتادم که انسانها دست پرورده عادتهاشون هستند .درسته که این نوع از زندگی برای ما جالبه اما وقتی نگاه های این ادمها رو دیدم تو نگاهشون تعجب بود از این نوع زندگی که ما داریم .میخوام بگم هر کس توی هرشرایطی که هست به اون نوع زندگی عادت کرده درست مثل من وقتی برای اولین بار دیدم استاد چند تا ماشین لوکس داره وبا خودم نشستم حساب کردم که اه ببین هر کدوم از این ماشینا اینقدر می ارزه ومگه این ادم چقدر پول داره …..

وکم کم وبا دنبال کردن زندگی شما انگار برام عادی شده که اینطور هم میشه زندگی کرد .اینطوری هم میشه پول ساخت وبا خودم فکر کردم ببینم چطور میتونم منم به این همه ثروت برسم .اولش خیلی اذیت شدم چون فاصله فرکانسیم با شما اجازه فکر کردن به این حد از پول ساختن رو نمیداد وگفتم خوب از کجا باید شروع کنم که شما تو یکی از فایلا گفتید از علاقتون شروع کنید ومن برای اولین بار تو تمام زندگیم اولین خواستم شکل گرفت که من یه چرخ خیاطی با این ویژگی ها میخوام چون دیده بودم این نوع چرخ چقدر عالی کار میکنه وکمتر از دوماه بعد من به طرز معجزه آسایی همون چرخ با همون رنگ آبی خوشکلی که میخواستم داشتم .وقدم بعدی این بود که یه چیزی باهاش بدوزم اما من که تا حالا چیزی ندوخته بودم وشروع کردم اول به تمرین وبعد یواش یواش کارها بهم داده شد وراه برام باز شد والان جایگاهم رسیده به جایی که برای دخترکوچیکم یه لباس خوشکل دوختم همونی که همیشه پشت ویترین مغازه ها میدیدم وتعجب میکردم که این چطور دوخته شده .o (∩ ω ∩) o

اصلا نمیدونم چرا اینارو نوشتم اما با دیدن لباسهای اون خانمها باورکردم که میشه بدون تکنولوژی هم اینقدر زیبا لباس تهیه کرد اینقدر زیبا پیلی به لباس ها داد واینقدر مرتب وشیک اتوشون کنی که خط اتوش اینقدر زیبا جلوه کنه .

خانم شایسته عزیز من مقاومت خیلی شدیدی دارم از اینکه جلو دوربین برم وحتی تو جمع های خانوادگی همه عکس میگیرن ومن یه گوشه نگاشون میکنم .میدونم که باید روی این مقاومت ذهنیم خیلی کار کنم ووقتی استاد با این جایگاه میگن من هنوز میتونم خیلی بهتراز این جایگاه باشم فکر کن من باید چی بگم .از اینکه من همسفر این لحظات زیبا هستم خیلی خوشحالم وخیلی لذت میبرم وخداوند رو شکر میکنم از اینکه عضو این سایت با حال هستم .اینجا من رو تبدیل کرده به کسی که هر جا میرم تا دهن باز میکنم میگن انرژی مثبت اومد واین خیلی خوبه برای منی که همش ناله بودم ..

استاد یه چیزی هم میخوام به شما بگم

وقتی اوایل روی کامنتها لایک میذاشتید میگفتم ااااااچرا کامنت من لایک نشد من که اینقدر قشنگ نوشته بودم ووقتی کامنتم لایک میخورد عین دیوونه ها جیغ میزدم عین کسی که یه گنج پیدا کرده وبهش گفتن یه میلیارد پول برنده شدی همونقدر ذوق میکردم واما از یه جایی به بعد که کامنتهای بچه هارو میخوندم دیدم چقدر درک بعضی هاشون از قانون جالبه وچه چیزایی رو درک کردن که من اصلا به ذهنم هم نمیرسید ومیرفتم کامنتهای لایک نخورده خودم رو نگاه میکردم ومیدیدم ااااه این جای کامنتم با قانون نمی خونه وجالبه فقط با خوندن کامنتهای بچه های دیگه من ایرادخودم رو تو نوشتن واصلا دیدن موضوع متوجه میشدم ودفعه بعد سعی میکردم جور دیگه ای ببینم وبرای همین این لایک ها برای من خیلی با ارزشه چون باهاشون دارم ترمزها وایرادهایی که توی نحوه نگاهم به زندگی دارم رو پیدا میکنم وازتون ممنونم که همه جوره دارید ذهن چموش من رو تر بیت میکنید .

خانم شایسته عزیز از شما هم خیلی ممنونم برای اینکه سعی میکنید کامنتهایی رو انتخاب کنید که مرتبط با اون بخش هست وانصافا تمام کامنتها عالیه واون جاست که میفهمم تا چه حد میشه چشمها رو شست وجوردیگر دید .