معضلی ویرانگر به نام "جلب توجه" - صفحه 26
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-35.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-07-27 12:00:102024-06-08 22:20:45معضلی ویرانگر به نام “جلب توجه”شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با درود فراوان و احترام
خدمت استاد عزیز
و تیم پشتیبانشون
سپاس از آموزش های مفیدتون
که تاثیر بسیار مثبتی در زندگی من داشته
یکی از مهمترین باورهام که باور توحیدی بود مشکل اساسی داشت که دو تا ضربه سنگین بخاطر صحیح نبودن باور توحیدی خوردم ولی به لطف خدا و آموزه های شما در صدد اصلاحش هستم
وقتی روی باور های لیاقت کار میکنیم
که ما لایق بهترین ها هستیم
از طرفی ذهن ما معطوف به معضل مخرب جلب توجه میشه
ویک تضاد در ذهن و باور ها بوجود میاد
که اگر من لایق بهترین هام
نکنه با رسیدن به بهترین ها مورد جلب توجه قرار گیرم
و این تضاد ذهنی برام بوجود میاد که باورهای احساس لیاقت رو غیر منطقی میکنه
،چطور میتونم برطرفش کنم؟
بنام خدای مهربان و هدایتگر به سمت بینهایت ثروت و نعمت
روزشمار تحول روز99
سپاس رب و صاحب اختیار قدرتمندم که کمک کردی فرصت دادی بتوانم یک گام دیگر در جهت رشد شخصیت ام بردارم
معضلی ویرانگر به نام جلب توجه:
در مورد خودم واقعا یکی از بدترین ضعف های شخصیتی من همین است خیلی خیلی شدید این مشکل را دارم خیلی مواظب ام که کاری نکنم از نظر دیگران بد باشد یا خیلی از رفتارهایم اساس اش این است که از نظر دیگران خوب باشد چقدر این معظل ویرانگر و مشکل ساز است چقدر باعث میشه خودت نباشی انرژی تمرکز پول ات را صرف کار های بیهوده یی بکنی که واقعا ارزشی ندارد این نوع نگاه باعث میشه خیلی مواقع واقعا زجر بکشی احساس پوچی بکنی از درون احساس خیلی بدی بکنی
واقعا همه یی اینها بر میگردد به کمبود عزت نفس و خودباوری وقتی از درون خودت را ارزشمند ندانی آن وقت به دنبال پر کردن این خله در بیرون خودت هستی با این رفتار ها ما از لذت واقعی زندگی دور میشیم باید یاد بگیریم که برای خود مان زندگی کنیم نه دیگران هر کاری که میکنیم معیارش را خود مان قرار بدیم نه دیگران اگر لباسی می خریم برای لذت و خوشی خودمان این کار را بکنیم نه دیگران باید هر رفتاری می کنیم باید از خود سوال کنیم که چرا این کار را میکنم نکنه بخاطر جلب توجه دیده شدن توسط دیگران باشد پایه های زندگی ام را بگذارم روی این اصل که من نیازی ندارم کسی ارزش مرا مشخص کند من نیازی به توجه دیگران ندارم همیشه سعی کنم خودم را راضی کنم چون به هیچ نمیتوانم دیگران را راضی کنم هرگز این توانایی را ندارم
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
نیازمند توجه دیگران بودن:
-از بدو تولد به صورت نهادینه در وجود انسانها قرار داشته است
-امروزه این خلا با وجود شبکه های اجتماعی مقایسه ها و چشم و هم چشمی ها به مرور افزایش یافته است
-نیاز به جلب توجه به طرز عجیبی در تمام افراد مشهور یا نامشهور در مشاغل خود را نشان می دهد
-نیاز افراطی به جلب توجه معظلی جدی است که هر روز بیشتر و بیشتر می شود
-دلیل بسیاری از اعمال نامناسب افراد نیاز به دریافت توجه بیشتر از سایرین است
-به دلایل رفتارهای خود توجه کنیم و ببینیم ریشه ی اصلی آن به چه چیز باز می گردد
-زندگی برای دیگران ما را از هدف اصلی خود دور می کند
-برای خود و به سبک شخصی خود عمل کنیم
-برخی افراد برای جلب توجه هزینه های هنگفتی می پردازند
-حتی خرید بسیاری از اجناس تنها به دلیل جلب توجه بیشتر نه کاربردی بودنشان برای اشخاص است
-رشته تحصیلی انتخاب خانه ماشین تنها برای دریافت تایید و تحسین دیگران است
-افراد به عناوین مختلف به دنبال جلب توجه بیشتر هستند
-معیار انتخاب خود را لذت بیشتر و رفع نیازهای اساسی خود نه دریافت تایید و تحسین از دیگران قرار دهیم
-افراد موفق و ثروتمند به سبک شخصی خود فارغ از مهم بودن حرف مردم عمل می کنند
-زمانی که به سبک شخصی خود عمل می کنیم از زندگی رضایت بیشتری داریم
-سبک شخصی برای خود داشته و مطابق با آن عمل و رفتار کنیم
-اگر برای جلب توجه دیگران رفتار یا اعمالی را انجام می دهیم بدانیم از خودمان و شخصیت خدا گونه ی خود در حال دور شدن هستیم
-ما به خودی خود لایق و ارزشمندیم و نیاز نیست احساس ارزشمندی خود را متصل به دریافت تایید و تحسین از دیگران بدانیم
-پایه های احساس ارزشمندی و عزت نفس خود را مطابق با سبک شخصی خود بنا کنیم
-ما ناتوان از راضی نگه داشتن افراد از خود هستیم
-همواره سعی کنیم سبک شخصی که ما را راضی می کند برای خود داشته باشیم
-داشتن احساس آرامش مهم ترین معیاری است که به ما نشان می دهد مطابق با سبک شخصی خود عمل می کنیم
خدایا شکرت
عاشقتونیم
باسلام ودرود خدمت شما عزیزانم واین سایت الهی
دوستان واقعا پاشنه های آشیلمونو باید روش کاربشه
تابشه نقطه قوت ما
ازونجا که ههمون میتونیم تشخیص بدیم توچه مسیری هستیم و این مسیر به کجاها میره
برا دل خودمون زندگی کردن میتونه نقطه عطف و الهی زندگی ههمون باشه
اینکه بگی همون راهی درسته که با ایمان و احساس خوبت همراه باشه
توحید همه چیزایی که میخای بهت میده وازخدا میخام کمک کنه تواین راه به درک بهتری ازش برسم
وتوحید روبتونیم اجراش کنیم
خدایاشکرت برای همه چیزایی که دادی و ندادی
روز نودو نهم
ازروزشمار تحول زندگی من دراین مسیرالهی
خدایاشکرت برای اینکه هستی وداریمت وتمام
سلام
استاد عزیز ممنونم بابت فایل های فوق العاده تون
ان شاءالله همیشه تنتون سالم باشه
جلب توجه در من خیلی متفاوته
مثلا قبلا برای جلب توجه ، یک مدل موس خاصی میزدم ، زیاد حرف میزدم ، خیلی شوخی میکردم ، خیلی ادای بقیه رو درمیاوردم تا بقیه رو بخندونم ، خیلی از قانون و عقایدم میگفتم تا توجه بگیرم
اما الان خداروشکر هیچ کدوم رو انجام نمیدم یعنی خداروشکر توی کنترلشون به سطح خوبی رسیدم
اما الان به این شکل جلب توجه میکنم که دوست دارم احساسم خیلی عالی باشه ( شور و شوق و رهایی)
تا توجه بگیرم ، تا همه نگاهم کنند بگن ببین این ادم چقدر حالش خوبه چقدر به خداش نزدیکه
مورد دیگه ای که توش مشکل دارم اینه که خیلی سخت و وابسته گونه دارم تلاش میکنم برای موفقیت های بیشتر و بیشتر تا نسبت به اطرافیانم یک موفقیت خیلی بزرگ داشته باشم تا بهم توجه بشه
خداروشکر دوره ی هم جهت با جریان خداوند خیلی عالی بوده واسم و الان دارم تلاش میکنم تا نگذارم این جلب توجهم مومنتوم بگیره چون اگر مومنتوم بگیره برگشتن به مسیر واسم خیلی سخت تر میشه
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام
روز 99 سفر
خداروشکر میکنم که این مدت در این سفرهستم و هر روز دارم برای بهتر شدن شخصیتم روی خودم کار میکنم از خودم متشکرم و از خودم قدر دانی میکنم که در این مسیر قدم بر میدارم و اینبار بسیار با تعهدتر از قبل دارم روی خودم و کنترل ورودی هایم تلاش میکنم .
خداروشکر میکنم که هر روز من رو هدایت میکنه .
واقعا این فایل و صحبتهای استاد در این فایل یکی از معضلات من در قبل بوده و الان و بعد شنیدن فایلهایی این مدلی از استاد عزیزم بسیار و بسیار بهتر از قبلم میباشم و به لطف خدا نتایج اش رو دارم در زندگی ام مشاهده میکنم .
امروز داشتم به یک موردی کارم فکر میکردم و الان با گوش دادن این فایل در اخرش فهمیدم که باید چگونه به این موضوع کاری ام نگاه کنم تا بهبودی حاصل بشود و موضوع من به بهترین شکل جلو بره .
من فهمیدم که در کارم خودم رو موفق نمیدونم چونکه دارم خودم رو از عینک بقیه و جامعه نگاه میکنم . وقتی که از عینک خودم به خودم نگاه میکنم و نوشته هایم در مورد خودم رو میبینم و گذشته ام رو با الان مقایسه میکنم میبینم که من در کارم پیشرفت دارم . ولی چون خودم رو دارم با مقیاس و معیار جامعه و فضای مجاز از یک انسان موفق میسنجم میبینم که من طبق اون مقیاس ها موفق نیستم ولی طبق نگاه خودم و با مقایسه ی گذشته ام با الان من در کارم پیشرفت هایی داشته ام و من از خودم خیلی شخصیت بهتری ساخته ام .
من قبلا با مشتری هایی که مالک ملک های صد میلیاردی بودن نمیتونستم حتی صحبت کنم و مذاکره کنم . ولی الان با شوخی و خنده و البته با احترام با مالک های هزار میلیاردی صحبت میکنم و در مورد بازدید و مشتری و قرارداد به راحتی حرفامو میزنم .
خدا شاهده من قبلا واسه یه مالک ویلای مثلا 10 میلیاردی جرعت نمیکردم تماس بگیرم . میگفتم نکنه که خوب حرف نزنم و ضایع باشم تو حرف زدن ، چند روز پیش در یک مذاکره ی تلفنی با یک مالکی که مالک هزاران میلیارد تومن ملک هست قاطع و با اعتماد به نفس صحبت کردم و اونقدر این تماس هایم مفید بود که کار رو پیش بردم .
حالا ذهن من میاد میگه تو درسته که داری این مذاکرات رو میکنی ولی الان چرا اون خونه و ماشین و ویلا رو نداری ؟؟؟
من سر این موضوع خیلی اذیت میشم و خیلی گاهی خودم رو بی ارزش و کارم رو بی ارزش میبینم در صورتی که من در همین کارم که املاک و فروش ملکهای صنعتی میباشد بارها تا یک قدمی قراردادهای هزار میلیاردی رفته ام .
البته چند ماهه که این نوع فعالیت را با هدایت ها و نشونه های خدا دارم انجام میدم و قبلا فقط تو کار فروش انلاین املاک بودم ولی همون املاک رو وقتی یه ملکی 50 میلیاردی بهم میسپردن من حتی جرعت نمیکردم که اگهی اش کنم چه برسه که بخوام مذاکره کنم و صحبت کنم با خریدار و مشتری و …
الان من این همه پیشرفت کردم و دارم در یک قدمی فروشهای چند صد میلیاردی قدم بر میدارما . ولی این ذهن این ذهن ….
میاد میگه تو الان داری چه کار خاصی میکنی ؟؟ اینکه چیزی نیست …. من باید قانع اش کنم که بابا من تا دیروز واسه یه قرارداد اجاره ی ملک کلی دست و دلم میلرزید و نمیتونستم تلفنی حرف بزنم الان دارم واسه ملکهایی در سطح کشور ایران فعالیت میکنم …. چرا میگی که این چیزی نیست ؟؟؟
ذهن میگه چون تو هنوز اون خونه و اون ماشین رو اون حساب بانکی رو نداری ……
واقعا میبینم که این گفتگوی ذهنی همین مقایسه ی ما با اون مقیاس کلی در جامعه است که سبب دلسردی و سر افکندگی ما میشه سبب میشه که ما دستاورد هامون رو کوچک ببینیم چونکه داریم با عینک جامعه خودمون رو میبینیم .
من خودم رو میگم واقعا این زمینه ایراد دارم . به زبون میگم که حرف و نگاه مردم مهم نیست ولی در باطن من در ناخود اگاه من چنین گفتگوهایی وجود داره که داره به من میفهمونه که اتفاقا نظر مردم و نظر جامعه تا حدی مهمه واسم در حدی که دستاورد هام رو اصلا نمیبینه چون که من شبیه حرف بقیه ی مردم نیستم ، چون شبیه الگوی جامعه در مورد یک فرد موفق نیستم پس من موفق نیستم …. این رو ذهن من بهم میگه … ذهنی که باید من بهش سوار باشم داره من رو بازی میده و بجای اینکه کنترلش دسته خودم باشه ، کنترلش دسته الگوهای جامعه است ….
خدایی الان خیلی بهتر از روزهای اول هستم ولی امروز و با توجه به این فایل و نوشته هام …. میبینم که این موضوع نیاز به نگاه مردم چقدر در درونم ریشه ای است و چنین ترمزی رو ایجاد کرده .
البته خدایی با نوشتن این کامنت این ترمز رو شناسایی کردم و از استاد عزیزم و این فایل ارزشمندتون بسیار سپاسگزارم …
الان میخوام برم و در مورد این موضوع و حل این ترمز در دفترم بنویسم و به خودم راهکار بدم ….
خدایا برای این روزهایی که دارم هر روز بهتر میشم و روی خودم کار میکنم ازت متشکرم ….
به نام خدا وسلام به خدا99مین مدارموفقیت توی تمرین روزشمارزندگی راتجربه میکنم.
سلام به استادوکل خانواده ی سایت بهشتی.
خداروشکرکه اصلا اهل فضای مجازی نیستم!
هرجایی باشم که فیلم وعکس میگیرن توکانالهامیزارن سعی میکنم شرکت نکنم!اگرمسافرتی باشم عکس بگیرن میگم عکس منوفقط برابچه هام بفرستین واجازه ندارن توگروه هابذارن.
اگرتوهرمجلسی نباشم همه متوجه میشن که عه چرالیلاجان نیست ازبس که باهمه سلام علیک دارم.
اهل خودنمایی نیستم.سعی میکنم به نظروتاییدخودم کارم روانجام بدم.
به نظردیگران احترام میذارم.
همه رودوست دارم.
ازبچگی اجتماعی بودم بازن ومردفرقی نداشت میتونم صحبت کنم.
زمان بچگی یانوجونی ماکه آرایش واین جورچیزهارسم نبودحتی دخترهایکی ازبزرگترین آرزوهاشون این بودموهای جلوسرشونوکوتاه کنن!امکان نداشت! کسی به این آرزوبرسه!
یک خاطره ازنوه دائیم بگم بخندین!
نوه داییم رو برای. نوه ی خالم شیرینی خوردن واون قدیما رسم نبودازهمون اول بسم الله عقدکنن!
بعدازچندماه که عقدشون کردن نوه دائیم یکی ازآرزوهاش این بوده موهای جلوسرشوکوتاه کنه!میره باقیچی قالی بافی یک کم موهای جلوسرشوکوتاه میکنه!!!!!!!!!!!!!!وایییییییییییییییی خدابه بعدش بخیرکنه شاید40سال بیشتره که ازدواج کرده ولی هروقت دورهم هستیم یادی ازخاطرات میکنیم این هم توخاطرات تعریف میشه!
میگفت قیچی که نداشتیم قیچی قالی بافی بودمنم به حساب خودم یک زره ازموهاموکوتاه کردم گفتم مادرم نمیفهمه همیشه روسری سرم میکنم!
که یک وقت توآیینه دیدم وای چکارکردم مثل بزغاله شدم خیلی موهام رفت بالا!!!!!!!
حالانوبه ی خدابیامرزمادرش که بادیدن این صحنه هولناک وجنایت کارانه چوب برداشته دنبال دختره!دختره بدومادره بدو!توحیاط توباغهاتاگیرش بیاره کتکش بزنه !عصرشده همزمان باورود پدرش به خانه دختره هم میادکه مادرش نتونه حرف بزنه!چقدراین عقده هابه دل بعضی از ماهاموند!؟
که دیگه هیچ وقت برامون جبران نشدوحتی من ازدواج کردم اصلااهل آرایش نبودم!الان هم هرجامیرم طبیعی هستم.
یک خاطره ی دیگه براتون بگم. حدودا. 5سال پیش رفتم خواستگاری براپسرکوچکم،دامادبزرگ خانواده ی عروس خانم گفته بودخداکنه براسری بعدکه حاج خانم میادباآرایش بیاد!چون اگه مادربزرگ پدری عروس خانم باشه!شایدگیربده بگه این خانم آرایش نداره خخخخخخ!براخانواده عروسم اصلا مهم نبودولی مادربزرگه به قول ما(پُرفِت)بود!عروسم به پسرم گفته بودکه شوهرخواهرم این حرف روزده ومادربزرگم بهانه های بنی اسرائیلی میگیره!حالاچکارکنیم شمابه مامان میگی؟پسرم باخنده جریان روتعریف کرد.منم ، گفتم :حتی یک اصلاح ساده هم نمیرم اونابرامن تعین تکلیف کردن و…….!
بعدعزیزدلم گفت: نه به خاطرخودت به خودت برس منم بایک زره کرم سریع نمایان میشم. بلاخره وقتی باپسرم رفتیم مادربزرگه نشسته بود هرچی ازهرراهی واردشدمثل شیرنرجوابشومودبانه دادم چراچون دختروپسرواقعاعاشق هم بودن عروسم به مادرش وخواهرهاش گفته: بودالابلاهمین من کسی دیگرودوست ندارم!وپدرش وبقیه ی خانواده حتی دامادبزرگه هم درجریان نبود که ایناباهم دوستن داماددومی خبرداشت!الهی شکرهمه چیزتمام شد ومادربزرگه فکرشونمیکردکه اینقدباموفقیت پیش بره همش کارهای خدابود.
والان واقعابه کمک خدانیازمندم برای ازدواج بچه های دیگرم خدابرای همه ی دخترپسرهاعالیترینهارومعرفی کنه برای کل بچه های خانواده ی سایت بهشتی هم به سادگی بابهترین اسپانسری خدادرست شود.آمین .
به نام پروردگار مهربانی ها
سلام استاد جان . سلام دوستان
همه ما در وجودمون کم و زیاد دوست داریم مورد توجه قرار بگیریم . اما چیزی که خیلی زیاد ما رو برای نمایش دادن تحریک میکنه همین شبکه های اجتماعی هست که افراد دوست دارن خودشونو نشان بدن و یه رقابت بی پایان هست و این انسان رو از مسیر خوشبختی نتنها دور میکنه بلکه باعث حسرت کشیدن و نا خواسته ها میشه.
فکر میکنم کسایی که با خودشون در صلحن و اعتماد به نفس دارن دیگه کمتر نیاز به تشویق و تحسین عوامل بیرونی دارن و موقعی که به این تشویق ها وابسته ای خیلی زود پشتت خالی میشه و به زمین میخورن چون به یه چیز نامطمئن تکیه کردی.
من به گذشته خودم که نگاه میکنم خیلی مشکل دارم و هیچ ادعایی ندارم شایت منم وابسته به لایک و ستاره هام در سایتم یا اینکه بخوام اطلاعات به بقیه بدم که من خیلی حالیمه یامیبینم خیلی سعی کردم همیشه پدر و مادرم از من راضی باشن و یا خوب در مقابل افراد به نظر بیام و همین باعث میشد که نتونم که برای دل خودم زندگی کنم و زندگیم پر از قواعد دیگران بوده. برای من یکی از بزرگترین پاشنه های اشیلم همین حرف مردم بوده و هست که این تفکر و عمل لذت یه زندگی خوب رو میگیره . خداروشکر دوره عزت نفس و احساس لیاقت اماده شده و میشه ازش به خودشناسی رسید.
من به این نتیجه رسیدم که شغلم . محل زندگیم یا وسایلم منو تعریف نمیکنه درسته با باورها ایجاد شده اما تعریفی از من نیستن و من باید برای خودم زندگی کنم ولذت ببرم
سعید اگه توحید را درک کنی و عمل کنی به جریانی از ثروت و خوشبختی وصل میشی که حد نداره . همه چی توحیده ولاغیر
بنام خداوند بخشنده و مهربانم ،سلام؛ خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته عزیزم وسلام خدمت شما دوست تان گرامی سایت عباس منش ،این فایل زیبا نشانه امروز من بود ،وچه درست به کمبود عزت نفس ،ومعضل ویرانگر جلب توجه اشاره کرد،من باوجود استعداد های خدایی عالی ،رشد اجتماعی خوب ،تحصیلات دانشگاهی،کارمندی موفق بودم،مادری خوشبخت با فرزندی مهندس ،ومودب هستم امااز عزت نفس پایین رنج می برم ،دوره عزت نفس را هم خریدم ولی در انجام تمرینات سهل انگاری وتنبلی میکنم ،امروز خدا عزیزم بهم تذکر داد،جدی که عمرت رو به پایان است ،تا کی باید در فکر رفع این عیب بزرگ نباشی ،وخدارا شاکر هستم ،در این سایت خدایی عضو هستم ،وامیدی به تغییر ونگرش وخود انگاره خودم دارم ،خدایا معجزه کن ونجاتم بده از این دام نفس اماره ،حتی نجوا میگوید تودیگر نمیتوانی چون پیر شدی واین مشکل سخت درست می شود، از بچههای سایت کسانی که این مشکل دا شته اند،وموفق شدن ،راهکاری موثر دارند ،بابنده به اشتراک بگذارند،یا خانم شایسته ، اگر توصیه ای به من دارند،بفرمایند،انشالله خدا کمکم کنه ،وقدر خودم را بدانم ،قدر فرکانس های خوبی که فرستادم و نتیجه اش بودن در این مکان است را بدانم،چندین نفر از همکارانم گروه های تشکیل دادن فقط کارشان تمسخر به این وان ،غیبت کردن ،وخودشان گول میزنند ،که شما که فلان کس را نمیشناسید ،پس غیبت نیست، بیا بخندیم وخدا را شکر نرفتم وعضو نشدم ،خدایا هدایتم کن به راه راست راه کسانی که به آنها نعمت دادی،امین در پناه حق پاینده باشید ممنونم از محبت شما که کامنت من را مطالعه فرمودید ،
سلام درود به همگی شما دوستان عزیزم
انصافا که عالی بود
واقعا این حقیقته که برای دل خودتون زندگی میکنید
در رفتار شما کاملا مشخص این عزت نفس
به قول شما این بحث عزت نفس و برای دل خودمون زندگی کردن واقعا گستردس
وهر چی ما از نظر عزت نفس پایین تر باشیم و برای جلب توجه دیگران زندگی کنیم بیشتر لطمه میخوریم و وارد حاشیه میشیم
در مورد من این جریان عزت نفس اصلا شکل نگرفت
ومن اصلا یادم نیست وکی کاریو برای دل خودم کردم
همش برای توجه گرفتن و تایید بقیه بود
تا اینقدر از خودم دور بودم
من اصلا چیزی درمورد خودم و اهمیت به خودم نمیدونستم
اصلا یادم نسیت که برای خودم ارزشی قائل بوده باشم
هرچه بود برای دل بیقه و نیاز به توجه و
حرف مردم و نگاه مردم
من جوری بودم که اصلا هویتی نداشتم
و اصلان هم متوجه این جریان نبودم
اصلا یچیز بودم عجیب الان که به گذشته خودم برمیگردم میبینم چخبر بود اون روزها
و هنوزم ردپاش هست البته سعی میکنم خودم به خودم کمک کنم خودم پیدا کنم و این رو میدونم تا همیشه باید رو خودم کار کنم
من در حدی بود که توان دفاع ازحق خودم هم نداشتم
اصلا حرف زدن بلد نبودم
فقط تو خودم میریختم
اصلا توان برخورد درست و دفاع از خودم رو بلد نبودم
جالب اینه هرکی هم هرچی میگفت من فقط میخندیدم
اصلاخودم رو هم لایق نمیدونستم
من هرچی زدن تو سرم هرچی بارم میکردن
هرچی بی احترامی در حد بگم چی به من میکردن فقط جوابم سکوت بود اصلا نمیتونستم
واقعا اوضاعم خیلی وخیم بود خیلی
اینقدر این جریان زیاد بود که من فکر میکردم این جریان بدیهیه که احترامی نباشه
که کسی به من محل نزاره
که کسی به من توجه نکنه
بخودم احترام نزارم
بقیه رو هم که میدیم میگفتم چون باباش حمایتش کرد چون مادرش بهش بها داد چون همسرش کنارش بود
چون برادرشو داره
تمام احترام خوشی و اعتماد بنفس دیگران رو وصل به بیقه میدونستم
چون باورم این بود که هر کی به هرجای رسید حمایتگری داشته کسی بهش توجه کرده که این قدر موفق، زیبایه، مغرور، خودش دوست داره،
هنوزم این باور که حتماهمیشه یه حامی باید باشه درمن هست اما کم رنگ شده
البته که باید حامی باشه و اون حامی خدا بود و من اشتباه متوجه شدم و این اشتباه توان سنگینی داشت
جریان عزت نفس و معضل توجه در من خیلی شدید تر از این حرف ها بود
جوری بود که من ،تمام من برای بقیه بود
اصلا اینکه وقتی برای خودم باشه
احترامی برای خودم باشه یا برای خودم زندگی کنم وجود نداشت
خیلی سر این جریان نیاز به جلب توجه ضربه ها خوردم خیلی لطمه ها به وارد شد
خیلی چک لقد شدم در زندگیم
خیلی
اینا رو مینویسم تا یادم بمونه کجا بودم و الان کجام
بنظرم بدترین چیز در دنیا اینکه سرخودت بلا بیاری که توجه از دیگران بگیری
تمام سالهای که این مدلی زندگی کردم هیچ خیری ندیدم همش استرس همش تکاپو
همش نگران نظر بیقه
همش برای توجه گرفتن از بقیه
اصلامن جوری زندگی میکردم که انگار باید این جوری میبود
اعتراض نکنی
خاموش باشی
و ناتوان در بیان احساس و نیاز خودت باشی
زشت مردم چی میگن
اینجوری باشه میخوایم بریم فلان جا فلانی میبینمون
فلان لباس بپوش فلان ببینه
این جوری رفتار کن فلانی داره نگاه میکنه
وووووو ووووو
و
من اینقدر بخودم لطمه زدم
گاهی به خودم میگم چرا واقعا چرا؟
چرا بخودت نمیومدی چرا متوجه نمیشدی طرف صد بار در رفتارش بهت میفهموند که نمیخواد بری خونش بهش زنگ بزنی جواب پیامتو نمیداد
و هزاران بر خورد دیگه چرا تو بیدار نمیشدی چرا؟
روزای بودا، روزای پرماجرا که باجهل میگذشت من درخواب
هنوزم که بر میگردم عقب و بهش فکر میکنم میگم دختر تو چرا با وجود این همه لطمه این همه ضربه شک نکردی
به غلت بودن راهت و ادامه میدادی
درون من همیشه بهم میگفت اذیت میشدم خیلی اما توان نداشتم
این قدر الگو دروم بود که یاد بگیرم ازشون
اما بجایی که ازشون یاد بگیرم تاز ازشون ایراد هم میگرفتم که محل نمیزان کلاس میزارن فلان بهمان
خلاصه این داستان ما خیلی خیلی عجیب و پر ماجرا بود
تا اینکه بلاخره این تن خسته شد برید و توان کشیدن این همه ظلم بلخره پس زد
من به لطف خدا و حمت خودم شرایط تعقییر دادم همچیو زیر رو کردم
زدم زیر میز بس خسته شدم بس لطمه خوردم
یجوری شد که هرکس منو میدیدی حتی اونایی که کوچک ترین شناختی از من داشتن حتی اونای که بامن بر خود خوبی نداشتن تو چشمام نگاه میکردن میگفتن
چقدر تعققیر کردی
چقدر عوض شدی
برام خیلی افتخار بود شنیدن این جمله
چون حقیقت داشت
چون هرجای دیگه نمیرفتم
التماس بودن کسی رو نمیکردم
تنهای حال میکردم میگشتم
هرجور دوست داشتم میپوشیدم
تنهایم که خیلی ازش فراری بودم رو بغل کردم اصلا دوست نداشتم که با کسی شریکش بشم
تا این حد
حتی هنوزم خیلی ها دوست دارن با من باشن اما دیگه من اول آدم اول نیستم
خیلی ها فکر میکنن من براشون کلاس میزارم
اما اونا نمیدونن من فرکانسم عوض شده
خدارو شکر خدا جونم میدونم که هنوز باید رو خودم کار کنم چون حالا حالا جا دارم و باید برای همیشه رو خودمون کار کنیم چون ترس ها همیشه هست شاید کم رنگ بشه اما از بین نمیرن،و اگر خودم رو ول کنین ترس از یه راهی دوباره نفوذ میکنن ما رو پایین میکشن
من الان هم یه شاخ غولی دارم که باید بشکنمش در مورد جلب توجه و نیاز به دیده شدن
مو مطمئنم که میتونم و انجامش میدم چون این بار خدا حامی منه
خدایا همایتم کن خدایا بهم توانشو بده
دوستان عزیز برام دعا کنید
دوستون دارم عزیز دلین
شاد باشین