مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 15

481 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حمیده اسماعیلی گفته:
    مدت عضویت: 2078 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان….

    سلام به استاد عزیزم …مریم جان و سلام به تمام دوستان ارزشمندم….

    من یه بار این فایل رو گوش کردم اونم فردای روزی که اومد روی سایت…و برای اولین بار در کنار بهترین و تنهاترین دوست هم فرکانسیم یکی از فایلهای استاد رو گوش کردم ….همون دوستی که منو با این سایت الهی آشنا کرد….این فایل رو با گوشی خودم دانلود کردم از سایت و پلی کردم….من و بهترین دوستم و صدای استاد که در فضا پخش شد….کجا؟ در بهترین نقطه ایران…..آرامگاه کوروش کبیر😍😍😍🤗

    من و دوستم سال قبل همین موقع هدایت شدیم به آرامگاه کوروش و تخت جمشید….دقیقا امسال هم درست در همون ماه از سال قبل هدایت شدیم باز به همین مکان مقدس‌‌‌…

    فایل رو که پلی کردیم با دقت دوتامون گوش میکردیم…یه جاهایی میخندیدیم از تنبلی ابوموسی…😂😂

    خنده هایی که توش درس داشت….فایلی که خیلی ازش میشه درس گرفت….بعد از تموم شدن فایل هر کدوم راجع به صحبت های استاد برداشت خودمونو بهم گفتیم….جالب بود وقتی به خودمون نگاه کردیم دیدیم هر دوی ما الان با حضورمون در اینجا از منطقه امن خودمون خارج شدیم….اومدیم که برای بار دوم تجربه کنیم…‌تجربه جدید از بودن در کنار آرامگاه پادشاهانی بزرگ….آدمهایی که در صلح بودن با خودشون…آدمهایی به خودشناسی رسیده بودن…با عزت نفس بالا….با اقتدار….با ایمان در مسیر درست قدم برداشتن…..

    نمیدونم چند نفر از شما متن منشور کوروش کبیر رو مطالعه کردین….جیزهایی که توی این منشور بیان میکنه سرشار از باورهای خودشناسی و عزت نفسه….

    باورهای توحیدی….من قبلا اینطوری به تاریخ نگاه نکرده بودم….وقتی پارسال برای اولین بار با دوستم رفتم به این مکان های تاریخی خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم…..به آگاهی رسیدم.‌‌…اینکه ما برای مرتبه دوم به این مکان هدایت شدیم این اتفاقی نیست..‌‌..قطعا اگاهیی های در راهه…..

    وقتی انسان تصمیم میگیره حرکت کنه….وقتی به الهاماتش عمل میکنه….وقتی پا میزاره روی ترسهاش…خود بخود قدرت میگیره….ایمان میاد و جای ترس رو میگیره اونوقته که دست به حرکت هایی میزنی که اصلا فکر نمی کردی توان انجامشو داری….

    هی که زمان داره جلو میره و از زمان حضور من توی سایت میگذره و بهتره بگم هر چقدر که از کار کردن روی باورهام بیشتر میگذره دارم آگاهتر میشم….آگاهتر به اتفاقات اطرافم….آگاهتر به قانون….به اینکه باید حرکت کنم….رشد کنم….تجربه کنم…..پا بزارم روی ترسهام…..

    روی ترسهایی که همشون توهمن….توهم پوچ…ترسهایی که الکی برای خودم بزرگشون کردم….وقتی اینو درک کنم که خودم مسئول اتفاقات زندگیم هستم دیگه منتظر کسی یا چیزی از بیرون نیستم که بیاد منو خوشبخت یا بدبخت کنه….

    رفتن توی دل ترسها شجاعت میخواد….ایمان….باید روی باورهای توحیدیمون کار کنیم….این سایت و این آموزه ها باعث میشن باورهای توحیدی رو در وجود ما اصلاح کنن…نه تنها باورهای توحیدیمونو بلکه باورهامونو در تمام حوزه ها …..خدا قوت میگم بهتون استاد عزیزم و مریم جان….

    عاشقتووونم و سپاسگزاررررر😘😘😍😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    سعید اکبری گفته:
    مدت عضویت: 3785 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به استاد عباس منش عزیز و سرکار خانم شایسته

    خدا رو شکر که این آگاهی ها برامون یادآوری میشه تا یادمون بمونه .

    استاد یه جمله طلایی داشتند توی یکی از فایلها که درباره مهاجرت صحبت کردن ، خداوند همواره به شجاعان پاداش میدهد.

    اگر شجاع باشیم به آگاهی ها عمل میکنیم .

    اگر شجاع باشیم به هدایت ها عمل میکنیم.

    اگر شجاع باشیم پاداش دریافت میکنیم.

    ممنون بابت این فایل عالی و منتظر فایلهای جدید هستم انشاالله با کیفیت صدای بهتر .

    در پناه خداوند یکتا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    نیلوفر افشون گفته:
    مدت عضویت: 1430 روز

    سلام ب استاد عزیزم مریم جانم و دوستان صمیمی عزیز غبا منش

    استاد من این فایل دیروز گوش دادم و بعدش مثل یه ادمی شدم و بودم ک تشنه ی تجربه کار جدید بودم و به قول شما سعی کردمم تکاملی پیش برم قرار بود منم مامانم بریم باقلوا فروشی و من این برنامه از چند روز قبل داشتم و بعد دیدن این فایل گفتم خدا هدایتم کن و رفتم سرچ کردم ک جای جدیدی بریم پیدا نکردم ک یهویی خدا گفت برو دونات بخور فلان جا و گفتم مامان بریم گفت بریم و رفتم یک جای جدیدو بعدش استاد رفتم یک پاساژ جدید و من اصلا قصد خرید نداشتم ولی به شدت از یک لباس خوشم امده بود گفتم وای ن من ک قرار نبود بیام لبای بخرم بعد دیدم خیلیم دوسش دارم دیدم مامانم گفت خوب بخرش و دم سیم اخر خریدم امروز ک امدم این فایل دوباره دیدم متوجه شدم من خیلی راه دارم من مخصوصا سر سفر کارهای مثل برنامه میچینم چی ببرم چی بخورم و کجا بریم جای دیدنی یا مثل دیشبم ن من میرم بازار باید فلان چیز بخرم چون به نیتش امدم و دیدم اوف بسی کار دارم برای انجام البته استاد من از وقتی باشما هستم خیلی عوض شدم من قبلا استاد نمیتونستم تنها تا سرکوچه برم بعد من تنها سینما کافه رستوران پارک رفتم و کلیم خوش گذشت

    ولی من سر سفر به شدت جای کار دارم ک باید انجام بدم و باید این برنامه چیدن کمش کنم تو زندگیم

    من فهمیدم باید اول از یادگیری نرم افزار شروع کنم چون هم میترسم هم یک تجربه کار جدیده و دوم من خیلی مشکل دارم از صحبت کردن با پسر یا شوخی خنده کلا کسی بهم لبخند میزنه گارد میگیرم و باید برم و صحبت کنم و نترسم

    و سوم من باید خودم بدون اینکه منتظر یا وابسته استاد یا معلمی باشم کارام شروع کنم و چیز یاد بگیرم

    من یک باور دارم و حس میکنمم خیلی درسته من میگم اقا وقت مرگت باشه هرکجا تو هر شرایط باشی میمیری مثلا یکی از فامیلهای ما غذا پرید تو گلوش مرد سر سفره غذا و وقتی یادش میوفتم میگم اقا من ماجراجویی نکنم ممکنه اصلا دارم راه میرم بیوفتم بمیرم پس بهتره برم کارایی ک دوست دارم تجربه های جدید امتحان کنم و استاد من یکی هستم به شدت عشق هیجانم ولی بخاطر باورهام نتونستم این چند ساله تجربه کنم ولی با دیدن فایل شما واقعا دوست دارم کار های هیجانی و یهویی کنم چون عاشق این کار ها هستم و نباید از مرگ ترسید مرگ این طور خیلی با شکوه تره تا مرگ تو مردابی ک درست کردی و بنظرم شما وقتی بمیری جلوی خدا هم سر بلندی چون میگی خدایا خودت گفتی تجربه کن و پیش برو منم این کار کردم مرسی استاد ذهنم باز شد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مهرداد نیک پور گفته:
    مدت عضویت: 3342 روز

    استاد عزیزم سلام، خیلی خیلی ممنونم بابت این فایل زیبا و تاثیرگذار.

    واقعیت یه مدتی بود تصمیم گرفته بودم که پنج شنبه و جمعه ها که تعطیلم یکی از این دو روز رو هر هفته برم کوهپیمایی، یه دره خیلی زیبا نزدیک خونه مون هست، بنام دره وسیه، فکر کنم استاد شما که کرج زندگی کردید اسمش رو شنیده باشید و یا حتی دیده باشیدش. یه دره ست که تقریبا تمام فصول سال یه جویبار زیبا از بینش جاریه و اگه این دره رو ادامه بدی بعد ار تقریبا یک و نیم ساعت الی دو ساعت میرسی به سرمنشا این جویبار و کوهی بنام پیو، که یعنی کوهی که پاش آب هست. اما تنبلی و ابوموسی بازی باعث شده بود این همه مدت خودم رو از این لذت محروم کنم.

    دیشب که فایل شما رو گوش کرده م، صبح ساعت ۷ و نیم از خواب پریدم، رفتم دستشویی تو آیینه چشمم به خودم افتاد، گفتم چیزی میخوای بگی، گفت بریم کوه گفتم بریم…

    خلاصه ابوموسی درونم رو له کردم و سریع کوله پشتی م رو بستم و راهی شدم. به قدری لذت بخش بود که قابل توصیف نیست، از همون شروع مسیر فایل ابوموسی رو باز گذاشتم توی گوشم، بعدش قسمت دوم روانشناسی ثروت ۱، بعدش دو سه جا نشستم و به موسیقی آب و سکوت گوش کرده م، خیلی آرامشبخش بود… خیلی…. درسته تا آخر این مسیر رو نرفتم چون بدنم آماده نبود اما اینقدر کیف کرده م که با خودم گفتم هر هفته میام، کلی قشنگی داره که باید کشفش کنم، کلی لذت ها باید ببرم.

    خدای مهربونم صدها و هزارها مرتبه شکرت که چنین امکانی دارم که با قدم زدن وسط یک دره زیبا حال دلم و خوب کنم و به ابوموسی بگم نه… آره ابوموسی، بهت گفتم نه، بازم میگم و قراره بیشتر از این بهت بگم نه…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1483 روز

    باسلام

    دقیقامن۱۲روزه واردیک شغل جدیدشدم به خودم گفتم بایدتجربه کنم باادم های جدیداشنابشم وبرم تودل ترس هاوناشناخته هاواین کاررواززمانی که بااستادعزیزم اشناشدم که ازبرج۷پارسال سال۹۹بودعلاقه پیداکردم که تجربه کنم چیزهای جدیدرو ووجودم بزرگتربشه وواردفضای جدیدباادم های جدیدبشم وچندماهه که میرم جاهای جدیدکارهایی که انجام نمیدادم ودوست داشتم انجام بدم روبعضی هاشوانجام دادم وواقعالذت بردم وخداوندمن روهدایت کردبه سمت افرادجدیدکه باعث پیشرفت من شدندمخصوصاعزت نفسم که قبل ازاشنایی بااستادخیلی پایین بودوهنوزهم خوب نیست ولی بهترشده ودارم روش کارمیکنم که هرروزبهتربشه به لطف الله

    وقتی نمیدونی علاقت به چه کاری هست وقتی میری تودل کارهای مختلف بهت گفته میشه که دقیقابه چی علاقه داری بری تودل ناشناخته هاوتجربه شغلهای جدید

    یک نواختی درزندگی اصلاخوب نیست

    به خودم گفتم فرداظهربرم یک مدل غذایی که تاحالاتجربش نکردم روبخرم

    واقعابایداززندگی لذت ببریم چون این دنیازودگذره

    وبه احساس خوب برسیم که احساس خوب=اتفاقات خوب قانون بدون تغییرخداوند

    دوست دارم کل جهان روبگردم بیزینس کنم تجارت کنم درخیلی ازکشورهاشغل ایجادکنم وهزاران نفرشاغل بشن ودرامدداشته باشن

    دوستان نترسیدبریدجلووواردترسهاتون بشیدبعدمعجزات پروردگاررومیبینیدکه ازبینهایت راه به شماکمک خواهدشد

    خدایاکمکم کن که بتوانم شجاعتم روبیشترکنم وبتوانم واردترسهام بشم وبرم دردل ناشناخته هاوتجربه های جدیدکه زندگیم ازهرجهت متحول بشود

    درپناه الله یکتا باشید

    احمدفردوسی

    ۱۴۰۰/۱۲/۶♥️♥️♥️♥️♥️♥️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    صبا بانو گفته:
    مدت عضویت: 1312 روز

    به نام انکه امروز برای پاداش ایمانیه بهش داشتم کاری کرد که به قول استاد فقط می خوام جامه بدرم، سر به بیابون بزارم و گریه کنم از این معجزه

    از چندروز قبل از اینک این فایل گوش بدم نشونه میومد که صبا پا روی ترسات بزار کهه دیشب به طرز عجیبی هدایت شدم به فایل گفت و گو با دوستان 6 که اونجا که استاذ گفت بعضیا نشونه میاد که باید نتغییر کنن ولی تا پتک نخوره تو سرشون نمی فهمن همونجا تو سرم زنگ خورد که صبا بهونه بسه، بیا شروع کنیم،گفتم خب من می تونم از آگهی تبلیغاتی (فک کنم اسمش شبیه این بود) شروع کنم(اینو خدا بهم گفته بود و براش واقعا اماده بودم)

    خلاصه من بعد از دوروز ک امروز فردا می کردم امروز نوشتمش و همین که از اتاق اومدم بیرون که ببینم کی غروب میشه حسم گفت:الان وقتشه، الان برو انجامش بده

    خلاصه من اماده شدم و تماممم راه می گفتم خدایا من نمی خوام مثل ابوموسی باشم، خدایا با جسم های فوق العادت بیا و به این تمرین من گوش کن،خدایا کمکم کن، خدایا من محتاجم به هداییت، هدایتم کن و….

    خلاصه من رفتم جایی که همیشه پرر بود از ادمایی که پیاده روی می کردن، من تا دیدم خورد تو ذوقم(تمام اینا تو یه ثانیه اتفاق افتاد)

    من یه لحظه بلند گفتم یعنی هیچکس نیومده؟ بعد یه پیرمردی دیدم از پشت ماشینی که جلوی دیدم بود اومد بیرون و باورتون نمی شه همون موقع نور زد بهش و جسمش برای من فقط برای یه لحظه سیاه دیده شد و حسم گفت همینه، یادتونه تو کارتونا مثلا دنبال یکی میگردن یه هو طرف نورانی میشه و اینا اینم همونه فقط ضد نور شد😂😂

    بعد من دیدم ایشونو می شناسم و چندبار که داشتم ورزش میکردم ایشونو دیدم

    خلاصه رفتم پیششونو سلام و علیک و گفتم می تونم براتون این تمرین عزت نفس انجام بدم؟ گفت بله بفرمایید و…. خلاصه من که خوندم با توجه و عشق کامل گوش داد و گفت :

    این سه تا جمله یادت باشه:افسوس گذشته نخور، از حال لذت ببر و خوشحال باش

    و بدون اینک من بخوام شروع کرد به تعریف زندگیش، یعنی باورتون نمیشه خدا تماممم کارهارو انجام داد وقتی که من به حرفش و اقدامی که گفته بود عمل کردم و یهش ایمان داشتم!

    (من چندوقته دارم روی توحید کار می کنم و ایننن ادم یه باورهای توحیدی داشت که باورش غیرممکن بود و اصلا همین ایده انجام اگهی تبلیغاتی هم واسه این انجام دادم که برای پیشرفتم توی توحید لازمه)

    شروع کرد به تعریف کردن:گفت من در زمان جنگ جهانی دوم پنج سالم که بود پدرم از دست دادم و پنج سال و نیمه که بودم مادرمو و از خواهر و برادرام جدا شدم و شروع به کار کردم، کارهای مختلفی که یاد گرفته بود گفت و گفت زمانی که 16سالش بود از زاهدان میاد تهران و ازدواج می کنه(اگ درست بگم چون ایناش خیلی یادم نیست)

    در کارخونه ای مشغول به کار میشه و بعد از دوسال اخراجش می کنن چون سواد نداشته، بعد از یه مدت توی رادیو میگن نمی دونم کجا(از این حرفه های سیاسی) نیاز به نیرو داره

    ایشون میره و توی چهار سال کلییییییی تمرین سخت و شرایط سخت کارو یاد میگیره م میشه فک کنم حالت بادیگار خاندان پهلوی(یه همچین حالتایی)

    ایشون اول که میره سر پست میبینه بقیه دارن بهش می خندن، به یکی میگه چرا دارید میخندید؟ میگه فردا میفهمی، ایشون از شب تا صب فکرش این بوده که فردا چه خواهد شد، تعریف می کرد فردا که شد یکی از پشت میپره رو شونش و این اقام چون اموزش دیده بود میندازتش زمین و با زانو میره رو قفسه سینش و طرف بیهوش میشه و میبرنش بیمارستان

    یکی از کسایی که رتبه داشته اونجا بهشون میگه که تو چند وقته اینجایی؟ میگن تازه شب اوله و به پول اون زمان 200 هزار تومان بهش میده(اون موقع حقوق یک ماهشون 47 هزار تومان بوده)

    و این باعث میشه به خودش بگه خب من چرا خودم افسر نشم؟ (چون کسی که بهشون حمله کرده افسر بوده و راجب این اتفاق بگم اینطوری بوده که افسرا به کسایی که روز اول میان یه هویی حمله می کنن هرکی ببره ‌200 هزارتومان میگیره)

    ایشون میره به نهضت سواد اموزی، یک شب درس می خونه و یک شب شیفت میده

    توی یک سال شش کلاسو یاد میگیره و همینطور ادامه میده لیسانس و فوق لیسانس و دکترا

    و بعد که توی جنگ خدمت می کنن و بعد از 33 سال بازنشسته میشن و الانم توی دانشگاه تدریس می کنن

    اقا اینارو که گفت، برق از کله من پرید، من باورم نمی شد این ادم انقددد موفقیت کسب کرده باشه و همونجا به خودم گفتم پس حتما باورهای درستی راجب خدا داره و سوالامو خدا بهم وحی می کرد و من می پرسیدم و با هرجوابی که میداد از قدرت خدا حیرت زده میشدم

    چندتاشونو که یادمه اینجا براتون می نویسم:

    اولیش پرسیدم که به نظر شما خدا چند درصد از خواسته های مارو جواب میده؟ گفت هرانچه که اراده کنی و در راستاش حرکت کنی خدا بهت می بخشه

    (واییی اینی که الان می خوام بنویسم اشک منو درآورد)

    گفت من اعتقادمه که بهشتی که در دنیایه دیگه میریم ادامه بهشتیه که اینجا روی زمین برای خودمون ساختیم!!

    یعنی باورم نمیشه هنوز، هنوز توی شوکم که این خدا چه کرد با من، این خدا چه هدایتی کرد، من توی خوابم همچین انفاقیو نمی دیدم

    سوال:بهترین نعمتی که خدا بهتون داده چیه؟

    جواب:اول از همه سلامتی، چون باید سالم باشی تا بتونی قدم های خوب برداری دوم خداوند از نعمت هوش و قدردانی در من پرورش داده چون من در وصیت نامه هایی که در جنگ نوشتم، نوشته ام که

    از مرگ نترس، غم روزی مخور، این هردو به وقت خویش می آیند

    و الان به لطف خدا هم از خانواده خوبی، هم از شغلی که بهش عشق می ورزم و هم آبرو نیک و…

    سوال:به نظر شما ما باید چه کاری انجام بدیم تا رزق و روزیمون بیشتر بشه؟

    جواب:در جهت کسب روزی حلال کوشا تر باشیم(برداشت من این بود که برای پیشرفتمون قدم برداریم که واقعااا این باورش خالصه، واقعا باورهای توحیدی فوق العاده ای داشتن)

    سوال:به نظرتون چه کاری باعث میشه ایمان ما به خدا بیشتر بشه؟

    شما میبینید که زمستون و پاییز که میشه تمام درختان به خواب فرو می رن ولی با وزش باد بهاری مجدد رویششون به وجود میاد و گیاهان سبز میشن پس انسانم میتونه از همین کار کوچیک خدا نتیجه بگیره و آنگاه که با دقت و کوشش به دنبال فعالیت حلال بودی خدا هم کمک می کنه

    سوال:می تونید یکی از خاطره هاتونو بگید که توش قدم به قدم و لحظه به لحظه حضور خدا، کمک خدا و هدایت و حمایت خدارو حس کردید بگید؟یعنی یه اتفاقی افتاده که بگید فقط خدا می تونسته این کارو انجام بده

    جواب:کتاب هایی نوشتم که درمورد جنگ نوشتم(رضا صبوری زاده و یکی از کتاب هاش:انگاه که مرگ به من لبخند می زند)

    و در این کتاب میگه در یکی از عملیات ها وفتی که خرمشهر ازاد میشه برای دریافت دستوری که عملیات (رمضان؟) نام گرفت در اهواز احضار شدم، رانندشون نبود و زمانش هم کم بود پس خودشون خواستن رانندگی کنن،هنگامی که رسیدن به ریل راه اهن،نخست وزیر با یه عده وزیر برای بازدید خرمشهر اومد و دارن برمیگردن (یک کتاب در موردش نوشته به اسم هفت سین پیروزی) و زمانی که از روی ریل رد میدن سینه ماشین میچسبه به ریل، هرکاری می کردن نشد که ماشین رد شه و قطارم داشت به سمت تهران میومد، هرکاری کردم ماشین راه نیوفتاد، برای یک لحظه از خدا خواستم و نشستم روی زمین و سجده شکر به جا اوردم و ازش خواستم که در این مرحله یاریش کنه چون اگ قطار میخور به ماشین بهم تهمت سیاسی میزدن میگن از قصد این ماشین اینجاس که ماشین چپ بشه و بعد از اینک از خدا میخوام یه حسی بهم میگه که برو جیب(همون ماشینه) یه بار دیگه روشن کن، من رفتم و ماشین روشن کردم و گزاشتم دنده یک و ماشین به چه سادگی حرکت کرد! یعنی من صددد بار این کارو انجام دادم بودم ولی تکون نخورده بود و تا زمانی که قطار داشت از پشت سر من رد میشد من توی یه حال و دنیایه دیگه بودم و به نظرم این فقط کمک خدا بوده، خداوند به بندگانش کمک میکنه به شرطی که با نیت خالص ازش بخوایم

    سوال:به نظر شما خدا چرا باید عاشق بنده هاش باشه؟

    جواب:گربه وقتی زایمان میکنه بچه هاشو از هفت مکان هی به دندون میکشه و جابه جا میکنه آیا نمی تونی تصور کنی که خداوند هم مخلوقیو که خلق کرده انچه در توان خود این مخلوق باشه که از خدا بخواد (برداشت من:اندازه که این بنده به خدا ایمان داشته باشه) و حرکت کنه خداوند هم اونو یاری می کنه و در مسیر خوبی فرار میده و اگر شکر نکنی یعنی بندگی رو اطاعت نکردی

    سوال:زمانی که می ترسیدید چطوری ایمانتونن به قدرت خدا حفظ می کردی؟

    جواب:من در اسارت عراق دستگیر شدم و فرار کردم، من توی پام تیر خورده بود، توی دستم تیر خورده بود و دندونامو با انبر دست کشیده بودن، زمانی که توی کامیون بودم و داشتن منو می بردن تصمیم گرفتم که با لطف خداوند از این اسارت فرار کنم، منتظر شدم تا هوا تاریک بشه،سرباز عراقی بغل دست من بود من یه لحظه که دیگ داشت تاریک میشد با توکل به خدا شهادتین زیر لبم گفتم و تصمیم گرفتم که به بیرون بپرم وقتی که پریدم سرباز رگباری زد و یکیش خورد به زیر زانوم ولی اراده ای که در من به وجود اورد باعث شد 6070متر غلت بزنم و به پناهگاه برم و منتظر شم ببینم کسی میاد یا نه و دیدم کسی نیست، حالا فک کن دوندونامو کشیدن، دست و پا تیر خورده فک شکسته با این وضعیت می خواستم که تا ایران پیاده بیام، حدود 5758کیلومتر مسیر داشتم، وقتی که هوا تاریک شد از پناهگاه اومدم بیرون و با زور گردنم یه چوب شکستم پس انسانبا توکل به خدا خیلی کارا از دستش بر میاد به شرطی که بخواد

    من تا صبح حرکت کردم و گفتم من هرجا قایم بشم اونا میان دنبال من

    سوال:یه سوال این وسط ازتون بپرسم، چی باعث شد زیر این حجم از فشار لو ندید؟

    جواب :ما قسم خورده بودیم و عشق به میهن و عشق به کشور باعث شده تمام اونهارو تحمل کردم ولی اطلاعاتی که می خواست ندادم و می پرسید فرماندتون کیه(خودشون فرمانده بودن)

    ادامه جواب قبلی: من صبح تاش ب راه افتادم و متوجه صدم هلیکوپتری صداش میاد و پشت بوته سوخته هایی رو هم چیدم و قایم شدم، باور کن در اون لحظه نفس کشیدنم یادم رفت، لحظه ای که هلیکوپتر در کنارم من نشست من خیلی ترسیدم نه به خاطر مرگ، به خاطر زحمتی که کشیدم که به اونجا رسیده بودم، اون موقع فهمیدم ذات پروردگار چقد حامی انسان های مخلص، ادم ها از هلی کوپتر پیاده شدن و دور من می چرخیدم ولی چون اون بوته ها سوخته بود منو ندیدن و حرکت کردم ولی من از ترس اینک مسیو اونجا نزاشته باشن که منو بگیره از پناهگاهم تا شب خارج نشدم تا اینک تا صبح راه رفتم و روز سوم به جایی رسیدم که فاصلم با عراقی ها بیشتر شد و در اونجا استحراحت کردم و یادم انمد من سخه روزه هیچی نخوردم

    سوال:یعنی تو اون سه روز گشنگی حس نکردین؟

    جواب:نه چون فقط هدفم این بود که به ایران برسم، مجددا باز هم به جنگ دشمن ادامه بدم برای حفظ کشورم

    ادامه جواب قبلی:اب هم داشتم ولی نمی خوردم تا خون رقیق نشه و دوباره خونریزی کنم،چندتا غورباقه پیدا کردم و فکم چون شکسته بود نمی تونم بخورم ولی اون قورباغه هارو له می کردم و می زاشتم روی زبونم و می خوردم بعد تا شب من ادامه دادم و خدا اینطوری روزی منو اون چندتا غورباقه قرار داد و فقط همین یک بار ترس تمام وجودمو گرفت

    سوال:اصلی ترین دلیلی که باغث شدن از مرگ نترسید چیه؟

    جواب:ایمان به خداوند، چون ایمان باعث میشه که بدونیقیامت هم نوعی زندگیهایمان تنها چیزیه که در این زندگی لایتناهی اسنان رو به مقصدش می رسونه

    تمام اینها یک ساعت و ربع طول کشید و امیدوارم تونسته باشم اون زندگینامصونو خوب بیان کنم چون فقط از اخریاه سوالام حرفامونو ضبط کردم و این کامنتو نوشتم چون خودم با خوندن کامنتایه بچه هایی که اگهی تبلیغاتی انجام دادن جرعت پیدا میکردم که انجامش بدم، امیدوارم براتون می ید باشه و واقعا من دیگ اون صبای قبل نیقتم، اصلا یه تحولی در من به وجود اورد که باورم نمیصه فکر کنید این اقا هیچی از زندگیصون به من نمی گفت و من همینطور میرفتم سراغ ادم بعدی و در اخر خونه، یا اصلا من پنج دقیقه دیرتر میومدم و اصلا مسیرم به این اقا نمی خورد ولی دقیقااا همه چیزو خدا کنار هم چید، واقعا وقتی بهص ایمان داشته باشیم و حرمت کنیم اون تمام کارهارو انجام میده، خدایا شکرت

    من و خدا عاشقتونیم❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2202 روز

      با سلام و درود خدمت شما دوست و یار و یاور این بخش صبا عزیز

      واقعا از خوندن کامنت شما هیجان زده شدم یعنی انگار داشتم کتاب میخوندم وقتی به وسطای کامنت شما رسیدم پیش خودم گفتم کاش این صحبت ها رو ضبط میکردید و همش میگفتم چقدر خوبع که این مصاحبه رو به این قشنگی نوشتید .. و خدا رو شکر بعدش شما توی صحبت هاتون گفتید که ی قسمت هاشو ضبط کردید و خیلی خوشحاال شدم..

      چقدر این کامنت شما نکات ریز و درشت آگاهی دهنده ای داشت و یک جورایی معجزه های خداوند رو میشد دید و من با حیرت و اعجاب به مطالب شما دقت می کردم

      اینکه گفتید..میخوام جامه بدرم، سر به بیابون بزارم و گریه کنم از این معجزه ها.. واقعا درست گفتید

      ونکته ای که در مورد هدایت شدن شما برای خواندن آگهی تبلیغاتی بود که تصمیم داشتید به یک جای پر رفت و آمد برید ولی با تعجب دیدید که هیچکس آنجا نیست 🤔🙄 و آنوقت سر و کله این آقا از لابلای نور الهی بصورت نورانی پیدا شد .. واقعا انگار خداوند آنجا رو برای شما قورق کرده بود که شما فقط این آقا رو ببینید واقعا معجزه های خداوند از راهی که آدم فکرشو نمی کنه از راه میرسند ..

      اینکه تمرین عزت نفس شما رو بدقت گوش کرد… و جمله های طلایی رو براتون گفت … سه تا جمله یادت باشه: و در جواب

      شما گفت🥀 افسوس گذشته نخور، از حال لذت ببر و خوشحال باش🥀

      واقعا انگار ایشون بارها و بارها در مسیر آموزش و یادگیری مطالب آگاهی درونی بودند و انگار از اول ایشون فرد بیداری از لحاظ آگاهی درونی بودند

      و از اینکه روی باورهای توحیدی کار میکنید یعنی ارتعاش این باور توحیدی رو به جهان هستی فرستادید و جهان هم یک انسان توحیدی رو برای رشد و پیشرفت شما در مسیرتون قرار داد واقعا همه کارهای خداوند دقیق و درست هشتش فقط کافیع که از خداوند درخواست هدایت کنیم و بعدش خودش میبرتت به ساحل..

      واقعا زندگی افراد موفقی مثل ایشون که با تلاش هاشون در حرفه های مختلف مثل اینکه بادیگارد میشه و بعدش هم میخواست افسر بشه و در همون زمان مبلغ دویست هزارتومان بخاطر قدرت بدنیش دریافت میکنه و بعدش نهضت سواد آموزی وبعدش لیسانس و فوق لیسانس و دکترا 🙄🙄🤔🤔

      و بعد از خدمت و الان هم استاد دانشگاه وتدریس میکنن

      وچقدر جالبع که سوالات شما رو هم توحیدی جواب داده

      اینکه…گفتند من اعتقادمه که بهشتی که در دنیایه دیگه میریم ادامه بهشتیه که اینجا روی زمین برای خودمون ساختیم!!

      یعنی باورم نمیشه🙄🙄🤔

      واقعا تمام این کامنت شما فوق العاده هدایتی و آگاهی و توحیدی و معجزه و رشد و پیشرفت و تاثیر گذار بود ..

      صحبت هایی که از سرگذشت زندگی شون گفتند .. از اینکه چقدر این انسان خود ساخته بود که در دوران جنگ جهانی دوم پدرشو از دست میده و بعدش مادرشو و بعدش از خواهر و برادرش جدا میشه و میره کار( یعنی جنگ یک تضادی بود ) که مسیر زندگیش رو تغییر داد و کلا قدم به قدم مسیرش نشون داده میشد 🤔 چقدر به درک و آگاهی خوبی هدایت شده بود که با اون ضربه ای که یهویی از اون افسر خورد بفکر درس خواندن افتاد و از تمام وقتش استفاده میکرد که یک شب شیفت و یک شب درس می خوند و در یک سال کلاس ششم رو تمام کرد.. ( یعنی یک انسان هدفمند )

      واقعا هر کدام از سوال هایی که از ایشون کردید و پاسخ های حکیمانه ی ایشون یک گنج گرانبهاست و واقعا نمی توان همه نکات رو اینجا یادآوری کنم ولی یکی از سوال ها و پاسخ ایشون رو خیلی دوست داشتم اینکه گفتید 👇👇👇👇

      سوال:بهترین نعمتی که خدا بهتون داده چیه؟

      جواب:اول از همه سلامتی، چون باید سالم باشی تا بتونی قدم های خوب برداری دوم

      از خداوند از نعمت هاش قدردانی کنیم

      ممنون و سپاسگذارم آقا صبای عزیز که زمان برای نوشتن این کامنت زیبا و پر محتواتون گذاشتید و آگهی

      تبلیغاتی تون تا این حد موفقیت آمیز بود بهتون تبریک میگم و تحسین تون می کنم و خواستم تشکر و قدردانی کنم برای اینکه با خواندن این کامنت زیبا و پرمحتوا تون به درک و آگاهی بیشتری هدایت شدم و بهترینع بهترین ها را برای شما دوست عزیز صبای توحیدی عزیز و برای همومون آرزومندم

      شاد و سلامت و تندرست و موفق و ثروتمند در دنیا و آخرت را براتون آرزومندم

      ممنون و سپاس

      🙏🙏🙏🙏🙏🥀🥀🥀👌👌👌👏👏👏🙋‍♀️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        صبا بانو گفته:
        مدت عضویت: 1312 روز

        خدایا،صادقانه ممنونتم که بهم توان دادی این کامنت ارزشمند بنویسم

        خدای من، عاشقانه ممنونتم که هدایتو همیشه و همیشه نسیب من می کنی

        خدای من، یار ابدی و تا ابد عاشق من، ازت سپاسگزارم بابت هدایتت که اور اون نبود، معلوم نبود چه بلایی سر من می یومد

        خدایا بابت سلامتی که بهم بخشیدی با تمام وجودم ازت ممنونم چون باعث میشه بتونم به راحتی کامنت دوستانمو بخونم و جواب بدم❤️

        سلام عزیز دلم

        نمی تونی تصور کنی وقتی دیدم کنار اسمم آبی شده چه حس و حالی داشتم

        قشنگ توی اسمونم، خیلیی خوشحال میشم وقتی کسی به ریپلای می کنه کامنتمو

        رویای عزیزم امروز جور دیگه ای به خدا نگاه کردم،جور دیگه ای باهاش صحبت کردم و خدا دوباره منو هدایت کرد

        وقتی اومدم توی سایت و ریپلای قشنگتو دیدم، باز هم اگاهی ها تکرار شد، چقدر زیبا اگاهی های کامنتمو دریافت کردی، واقعا نوشتن این کامنت هم کار خدابود،

        وایسا….

        اقاااا این یه نشونس!!!!!

        وایییی خداییی منننن

        من یه دفتر دارم توش ریز تا درشت خواسته هایی که براورده شدن می نویسم

        امروز بعد از شش روز این معجزه اگهی تبلیغاتی نوشتم، داشتم می گفتم خدایا من نمی دونم کی فقط دوست دارم دوباره هم این تمرین انجام بدم تا دوباره این معجزات تورو تجربه کنم، میخوام براش شکرگزاری کنم و وقتی که تو بهم بگی من حرکت می کنم انجامش میدم و الان که داشتم کامنت تشکر از شمارو می نوشتم حسم گفت این یه نشونش!

        و اینک دیدن پروانه برای من نشون دهنده نزدیک بودن تجربه یه معجزس و امروز که رفته بودم خرید هرجایی که میدیدم نماد پروانه بود، حتی به مغازه ای هدایت شدم که ارم روی تِیبِل هاش ارم پروانه بود! به دلم افتاده فردا برم و دوباره انجامش بدم!

        یه معجزه در اننظارمه!

        (ابن پاراگراف وقتی که می خواستم ارسال کامنتو بزنم بهم الهام شد که بنویسمش)

        باز هم این تمرین انجام میدم و از معجزاتش برای شما دوستان زیبا درون خدایی ام می نویسم❤️💗

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      ملورین گفته:
      مدت عضویت: 1821 روز

      سلام دوست عزیز🙋‍♀️

      چقدر از دیگاهتون و اینکه تمرینتون رو به این زیبایی انجام دادین لذت بردم و کلی آگاهی از کامنت شما گرفتم،و شما به زیبایی تمام به رشته تحریر درآوردین بهتون تبریک میگم.

      من اگر تهیه کننده یا فیلم ساز بودم حتما از زندگی سرشار از ایمان و جسارت این آقا حتما یک فیلم میساختم.

      باید از این دسته افراد الگو بگیریم و راهنمای راهمون کنیم برای ساختن باورهای توحیدی و خوشا به حال شما که میتونید با این شخص در ارتباط باشید و این نشون میده که شما روی باورهاتون به خوبی کار کردین و خداوند شما رو به سمت فردی که در فرکانس خوبی هست هدایت کرده.

      امضای پروردگار پای تک تک آرزوهاتون باشه 🙏🤲

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    آناهیتا خسروپور گفته:
    مدت عضویت: 1925 روز

    سلام و سپاس بیکران از استاد عزیز و مریم دوست داشتنیم… و هر عزیزی که این متنو میخونه

    بچه ها دیروز دقیقا این فایلو گوش دادم گفتم آناهیتا باید یه حرکتی بزنی من به کوه خیلی زیاد علاقه دارم و استاد حرفهاش یه تلنگر محکمی بود واسم یه جرقه درونم شعله …🔥

    حقیقتا بهم بر خورد یه حس ابوموسی بهم داد

    به قول استاد حالا که اینجور شد من قوی تر میشم من فلان کارو میکنم …

    منم گفتم میرم عضو گروه کوهنوردی میشم پیام و دادم و خلاصه آنلاین ثبت نام در عرض یکساعت گفت اتفاقا جمعه به سمت کوه دراک شیراز صعود داریم منم خوشحال گفتم منم هستم.

    ناگفته نماند که بدنم واسه این کوه تکاملشو طی کرده بود تا پناهگاه اول رفته بودم ولی جرات بیشترو نداشتم نمی‌رفتم باورهام ضعیف بود نه بدنم …

    خلاصه گروه گفت جمعه نمی‌بریمت منم که سعی کردم از نه شنیدن هیزم بسازم واسه خواسته هام

    یه چیزی بهم گفت خب خودت برو چقدر خداتو قبول داری …؟!!!

    تو پای در راه بنه و هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت …

    امروز صبح دقیقا ساعت۷ پای کوه بودم گفتم خدایا این کوه رو چجور برم بالا من که تا قله نرفتم۲۹۰۰ متر ارتفاع شوخی نیست آناهیتا میخوای چه کنی …

    گفتم به من چه خدا داند یک راه داری فقط میری تا بهش برسی فقط

    گزینه دومی نیست به خودت قول دادی این بتو بشکنی …

    من زدم راه هی با خودم کلنجار میرفتم از سر خیابون تا دامنه یه بیست دقیقه راه بود خسته شدم خودم تنها ،داشتم نفس تازه میکردم یه نفر ازپشت سر رسید باورتون میشه خودددددددددددش پیشنهاد داد میخوام اگه اجازه بدین تاقله بیام باهاتون ؟!!!

    به جرات میگم من امروز دوباره متولد شدم بچه ها تا قله ۴.۲۰ساعت راه رفتم و ۳ ساعت برگشتم شد

    (۷.۲۰ساعت جمعا) عکس گرفتم با تابلو ارتفاع۲۹۰۰ متر بارها گفتم به خودم می‌شود می‌شود خواسته باید قوی باشه راه میاد من نمیدونم چجوری

    واااااااااااای نمیدونین الان ۱.۳۰ رسیدم باهمون حال دارم مینویسم یه حال رضایت از خودم دارم یه افتخار شیرین یه حس عمیق سپاسگزاری …کلمه ها حقیر واسه وصفش باید با قلب لمس بشه براتون میخوام از خدام ❤

    چقدر خیالم راحت تر شد چقدر ایمان به ربم بیشتر شد هرچند انتهایی نداره لذتش وصف ناپذیره

    به خودم میگم اول:

    بخدا اعتماد کنید باورش کنید نمیتونین حرکت نکنین لاجرم حرکتت میده.. مثل نبض تورگ

    مثل متابولیسم بی اختیار میبرتت اگر خالصانه تسلیمش بشیم

    استاد عزیزم سپاس بیکران🙏🏻🍃🌷🍃🙏🏻

    و ممنون از هر عزیزی که وقت گذاشت واسه این متن

    ⭐باعث افتخار کنار شما بودن⭐

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    رضا ملتفت گفته:
    مدت عضویت: 1984 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربانم

    سلام استاد جان💓، سلام به خانم شایسته عزیز🌺 که زحمت فیلمبرداری این قسمت رو به عهده گرفتن و سلام به همه دوستای گلم در خانواده صمیمی عباس منش 🌼، امیدوارم حال همگی عالی باشه.

    خدایا شکرت🔶، استاد چقدر این فایل رو دوست دارم، چقدر فوق‌العاده بود این فایل، چقدر تحسینتون میکنم، خدای من، شما از خیلی از جهات به یک موضوع نگاه میکنی، چقدر حرف‌های شما سنجیده هست، چقدر درسته، چقدر باعث حرکت کردن ما میشه، چقدر صحبت‌هاتون آموزنده است، تحسینتون میکنم و از خدا میخوام راه شما رو پیش بگیرم. بهترینها رو براتون آرزو میکنم، خدایا شکرت.

    توی این فایل استاد درباره حرکت کردن صحبت کردن، درباره اینکه نترسیم، درباره اینکه بخوایم حرکت کنیم و زندگی رو یه ذره بیشتر تجربه کنیم، به کیفیت زندگیمون فکر کنیم، تا طول مدت زندگیمون. این یه ترمزی هست توی ذهن ما که باعث شده من ریسکی نکنم توی زندگیم، بخوام توی محیط امنم بمونم، حالا مثالها زیاده از اینکه بترسم گم بشم و از همون مسیر قبلی برم، همون غذاهای قبلی رو بخورم، نخوام برم یه مهارت جدید، یه زبان جدید رو یاد بگیرم، نخوام حتی با افراد غریبه ارتباط برقرار کنم، چرا؟ چون عادت کردم، چون میگم من که نیازی ندارم، برای چی با افراد غریبه صحبت کنم؟ اما وقتی بگی می‌خوام زندگیم از بی‌روح بودن، از روزمرگی خارج بشه، اگر بگم می‌خوام تجربه کسب کنم، اگر به خودم بگم آقا خیلی طبیعیه که بترسم کاری که جدید باشه رو انجام بدم، این طبیعیه، هر کاری اولش یه مقداری می‌ترسیم انجامش بدیم، اولش مقاومت داریم، این نباید باعث بشه ما هیچ حرکتی نکنیم، هیچ ایرادی ندارد اگر بخوام آشپزی کنم و دفعات اول غذام بسوزه، هیچ ایرادی نداره منی که اصلا فوتبال بازی نکردم، بخورم زمین. ایرادی نداره، این طبیعیه، خب من آماتورم، یا مثلا من مکانهای مختلف شهرم رو بلد نیستم، بعد وقتی صحبت میشه، بقیه تعجب میکنن، میگن بچه کجایی؟ فلان جا رو بلد نیستی؟ میگم نه، الان توی ذهنم نیست، حسم زیاد بد نمیشه، میرم یادش میگیرم، من که قدرت یاد گرفتن دارم! پس یادش میگیرم، وارد مسأله میشم، ازش فرار نمیکنم. خدایا شکرت🌹.

    خیلی جالب بود برام که گفتید اسم خروستون رو گذاشتید ابوموسی، چقدر جالبه که حیوونات هم هر کدوم یه سری خصوصیاتی دارن، آخه تا قبل از این فکرم این نبود، فکر میکردم حیوونه دیگه، هموشون شبیه هم هستن، اصلا چیزی به اسم خصوصیت براشون درنظر نگرفته بودم، یه چند مدته توی حیاط خونمون ده تا بلدرچین داریم و ازشون نگهداری میکنیم، نگاه میکنم، بعضیهاشون خودمونی‌تر هستن، یکی دوتاشون خیلی شر و شیطون هستن تا جاییکه یکیشون توی دعوا چشم‌هاش رو از دست داد، بعضیهاشون هم که اجازه نمیدن نازشون کنم. اینها برام این درس رو داشت که حتی حییونها هم با هم فرق دارن، یه مطلب دیگه اینکه وقتی دیدم که اون بلدرچینمون چشماش رو از دست داد، به خودم گفتم دلسوزی نکن، درسته این اتفاق به ظاهر بدیه اما یاد صحبت‌های شما توی اصل بقای اصلح افتادم و گفتم این روند طبیعیه جهانه، من نباید ناراحت بشم، جهان داره با این تضادها رشد می‌کنه و خدا احساساتی برخورد نمیکنه، استاد از شما ممنونم که باعث شدی فکر کنم، باعث شدی بهتر قوانین خدا رو بشناسم.🙏

    داستان اینه که بخوایم مثل ابوموسی نباشیم، ابوموسی لذتی از زندگیش نمیربره، اونطور که بقیه مرغ و خروسهایی که دست به اکتشاف زدن و کلی سوسک و کرم و غذاهای جدید پیدا کردن، حالا این یه مقاله که میگیم ابوموسی، من باید درسم رو یاد بگیرم، این موضوع به ذهنم رسید که آقا توی عزت نفس میگیم، مقایسه کردن خودمون با دیگران اشتباه، اما این مقایسه باعث حرکت کردن میشه، تازه اگر مبنا رو بذاریم مقایسه خودمون با گذشته خودمون، میبینیم که افرادیکه مثل ابوموسی هستن، تغییر نکردن، اونها یه مسیر مشخص رو بارها و بارها تجربه میکنن، بدون اینکه بخوان چیز جدیدی یاد بگیرن. درسته بیشتر عمر کرده، اما کیفیت زندگیش مهمه و ما میتونیم از این فرصت کوتاهی که خدا بهمون داده استفاده کنیم و لذت ببریم و زندگی رو در تمام ابعادش تجربه کنیم یا اینکه توی دایره امنمون بمونیم و در آخر حسرت بخوریم و بخوایم یک روز دیگه عمر کنیم و زندگی رو به همون شکل سابق تجربه کنیم.

    خیلی جالب بود که گفتید من به شخصه افرادیکه حرکت کردن، مهاجرت کردن، افرادیکه از دایره امنمون بیرون رفتن رو همیشه تحسین کردم حتی اگر اون فرد یه کوهنوردی باشه که توی سرما یخ زده باشه یا یه موتورسواری باشه که توی یه مسابقه یا توی یک حرکت نمایشی از دنیا رفته باشه، این افراد زندگی رو تجربه کردن، واقعا همینطوره، تا اینکه تمام برنامه زندگیمون این باشه که یه روز بیشتر زندگی کنیم. من هم این افراد رو تحسین میکنیم. خدایا شکرت🌺

    اینکه یه نفر هرچند کوچک، یه کار جدید رو امتحان میکنه، این احساس توانمندی به آدم میده، این احساس خیلی شیرینه. این تجربه آدم رو بالا میبره، فرد رو پخته‌تر میکنه، حس می‌کنی این فرد چقدر با خودش در صلحه، چقدر حالش خوبه، چقدر اعتماد بنفس داره و تحسینش می‌کنی و اونوقت که باورش می‌کنی این نوع زندگی رو، تو هم آروم آروم به این مسیر هدایت میشی، تو هم تجربه میکنی، تو هم توکل کردن رو تمرین میکنی، تو هم طبیعی رفتار می‌کنی، توکل کردن یعنی من به خدا ایمان دارم که همیشه برام خوبی میخواد، پس نگران نیستم و کارهام رو بهش میسپارم.

    همون‌طور که استاد گفتن این صحبت‌ها باید منجر به عمل بشه، ما باید تکامل رو رعایت کنیم، نه اینکه یه دفعه بریم سراغ ماجراجویی‌های بزرگ، ما باید یه ذره، یه درصد، یه کوچولو نسبت به گذشتمون تغییر کنیم، این بار از یه مسیر جدید بریم، بشینیم بنویسیم که چه کارهایی میتونم انجام بدم، خدا رو شکر کنیم و به خودمون تبریک بگیم، خودمون رو تحسین کنیم که این حرکتی که انجام دادم به خاطر تغییر باورهای بود و باور کنیم این مسیر جواب میده، برای تحسین میتونیم برای خودمون هدیه بخریم و به این صورت از خودمون تشکر کنیم، خدایا شکرت😍

    استاد خیلی ازتون ممنونم، به شما افتخار میکنم، دوستتون دارم🌟

    مریم خانم عزیز از شما هم ممنون و سپاسگزارم به خاطر فیلمبرداری این قسمت و زحمتی که برای سایت میکشید که اینقدر عالیه🌺

    راستی، چقدر ویو فوق‌العاده داشت این قسمت، چقدر لباسهای استادم قشنگ بودن، استاد جان، چقدر کفش‌های زیبایی پوشیدید✨، خدایا شکرت🌼 خدایا شکرت به خاطر سلامتی و اندام فوق‌العاده استادم🔶، خدایا شکرت به خاطر زیبایی حرکت آب دریاچه🏞️، خدایا شکرت به خاطر ابرها و آسمون آبی فوق‌العاده زیبا🦋

    امیدوارم همه شما دوستای گلم در پناه خدای بزرگ همیشه شاد🌺، سلامت🌼، ثروتمند✨ و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1677 روز

    سلام استاد عزیزم

    تو اینستاگرام هم برای این فایل پر ارزش، مثل همه ی فایل هاتون، کامنت گذاشتم.

    باید برای سپاسگزاری از ایجاد چنین منطقه ی امنی که ایجاد کردید اینجا هم بنویسم.

    استاد هبکلتون فوق العاده زیبا و سکسی شده. فوق العاااااااده، احسنت بهتون.

    استاد تو فایلی که دارید از چراغ قوه هاتون رو نمایی میکنید یه شکم خیلی کولی داشتید که الان با داشتن این پاهای کشیده و بدن عضله ای اصلا باور پذیر نیست داشتن اون چربی های اضافه…

    استاد ممنون که به الهامات تون عمل میکنید و خدای به موقع ام را سپاسگزارم.

    خدایا داشتم فکر می کردم اگر میکردم و چه شرایطی را تجربه نکرده بودم، حسرت میخوردم؟؟؟

    گفتم اگر می مردم و دنیای کار کردن برای خودم را تجربه نکرده بودم این بزرگترین حسرت من بود.

    وقتی به خدای رزاق ایمان آوردم زدم به دل ترسم.

    ترسم از کرایه خونه و خرج خورد و خوراک…

    از رفتن تو دل ترس های کوچک بگم.

    الان تو کافه ای نشستم که هنوز باز نکرده بود ولی چون یک ساعت وقت داشتم تا برم سر قرار کاری ام، درخواست کردم یک ساعت بشینم اینجا، بدون اینکه چیزی بخام سفارش بدم. الان که نزدیک رفتنم هست، بالای سرم بخاری روشن شده و دارم به آهنگ های شاد کافه گوش میدم و تو این دنیای امن مینویسم.

    سپاسگزارم ازتون

    جانید و جانان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    نرگس نوشادي گفته:
    مدت عضویت: 2402 روز

    سلاااااام استاد جان

    اولش بگم ده دقیقه ای مبهوت این تیپ شما بودم 😳😳😳😳اخه چطور ممکنه اینقدر خوش تیپ

    واقعا همینجوری مونده بودم استاد 😳😳😳😳

    بی نظیرین استاد

    نشون دادین که واقعا به هر چه بخواین می رسین

    عاشقتونم ینی

    و اما

    ابو‌موسی نباشیم

    چقدر آخه شما باهوشین تو انتخاب اسم فایل تو انتخاب موضوعاتی که صحبت میکنین از همین مسائل روزمره زندگیتون که اینقدر قشنگ به قانون جهان هستی ربطش می دین 🌺🌺🌺

    شما الگوی بی نظیر قوانینی زندگی کردن هستین

    عاشقتونم به معنی واقعی کلمه😍

    ✅ویژگی ابوموسی ، ترسو بودنش هست و هیچ حرکتی نمیکنه چون ریسک نمیکنه و هیچ اتفاق خاصی هم براش نمیفته عوضش هیچ ناشناخته ای رو نمی بینه و تجربه نمیکنه و در کل زندگی راکد و یکنواخته

    ✅تحسین دارن همه کسانی رو که به خاطر تجربه کردن و شهامت نشون دادن در ارتباط های جدید در تجربیات جدید حتی جان خودشون رو از دست دادن

    ✅یکی از عواملی که زندگی رو بی کیفیت میکنه حرکت نکردنه و مهاجرت کردن یکی از نشانه های ابوموسی نبودنه و اون کسی که مهاجرت میکنه شجاعت نشون میده ایمانش رو نشون میده و رشد میکنه و بهتر زندگی میکنه تا یک کسی که هیچ تجربه جدیدی نداره و یه محیط بسته و امنی داره ولی لذتی نبرده

    ممنونم استاد جان ریچارد برانسون رو گفتین که من برم بیشتر تحقیق کنم راجع بهش و ذهن منطقیم رو آرام کنم و این آدما الهام بخش جهان میشن

    آدمایی که ریسک کردن

    ✅✅زندگی به تجربه کردنشه نه به عمر طولانی بی کیفیت

    چقدررررر این جمله برام درس داشت استاد جان

    من سعی کردم تو تمام زندگیم که ابوموسی نباشم حالا این عنوان رو نمیدونستم ولی ناخوداگاه اینجوری بودم یادم میاد یازده سالم بود اخرین امتحان خرداد ماه رو که می دادم میگفتم خوب دیگه بریم سه ماه بخور و بخواب

    اما همون روز عصرش به مامانم میگفتم حوصله م سر رفته یه کاری بدین من انجام بدم یه چیزی بهم یاد بدین و متناسب با شرایط خودم می نشستم کنار مامانم قلاب بافی و بافتنی و … انجام می دادم

    و بعدها که بزرگترم شدم و ازدواج کردم و مامان دو تا بچه شدم اصلا نتونستم به این قانع بشم که همینکه دو تا بچه رو عالی دارم به لطف الله بزرگ میکنم کافیمه

    همش دنبال یادگیری و تجربه کردن بودم و هستم

    ایمان دارم که میتونم همین الان که مامان یه دختر ۱۷ ساله و یه پسر ۷ ساله م و کلی کار توی خونه دارم مدیر یه کسب و کار فوق العاده هم باشم و دارم تلاش هام رو میکنم استاد

    همه میگن تو که اینقدر بچه های مودب و موفقی تربیت کردی زندگی آرام و سرشار از عشقی رو خلق کردی ، لازم نیست که حتما پولم بسازی همسرت به اندازه کافی پولسازه ولی من قانع نشدم استاد چون دوست دارم عرض زندگیم رو افزایش بدم و انشالله به یاری اموزش های ناب شما انجامش میدم

    ولی خوب یکی دو جا تنبلی کردم استاد یه نرم افزاری هست که خیلی وقته احساس میکنم باید یادش بگیرم ولی هی انگار دارم شانه خالی میکنم و امروز با این فایل شما به خودم اومدم استاد که مهم نیست چقدر عمر میکنی باید با کیفیت تجربه کنی هر چیزی که دوستش داری نه اینکه ساکن و راکد یه گوشه بشینی

    استاد یه جمله ای دیروز خوندم که این فایل شما هم کاملش کرد امروز

    «زیباترین تعبیر جهنم : لحظه مرگمون اون کسی که هستیم ، اون کسی که باید می بودیم رو ملاقات میکنه و زمان تمام میشه …..» و چه حسرت بزرگیه اون لحظه که تو میبینی میتونستی چی باشی و نشدی

    استاد من با این جمله اشک ریختم و گفتم من میخوام لحظه مرگم این جهنم رو تجربه نکنم و به قول شما نگم که یه روز دیگه به من فرصت بدین با خیال راحتی برم

    😭😭😭😭😭

    خدایا شکرت که شما این فایل رو گذاشتین و چقدر انگیزه من بیشتر شد که همون چند درصدی که ابوموسی هستم هم بزارم کنار

    برم نرم افزارم رو یاد بگیرم از حاشیه امنم خارج شم

    این زندگی دنیوی در برابر ابدیتی که میخوایم بریم خیلی کوتاهه چشم برهم زدنه پس از دایره امنم خارج شم 🥺🥺🥺ممنونم استاد عزیزم برای این فایل سراسر آگاهی

    استاد عزیزم من برنامه میزارم که به این فایل عمل کنم

    به شروع یک تغییر

    میخوام یه درصد عمیق تر تجربه کنم زندگی رو

    از خودم سوال خوب بپرسم چجوری؟ چیکار میتونم بکنم ؟

    سوال خوب بپرسم از خودم

    و خدا هدایتم میکنه

    باید ببلعم‌این زندگی رو تا تجربه کنم زندگی رو

    و عشق کنم تو زندگیم

    و موقع مرگ هیچ حسرتی نداشته باشم

    😍😍😍😍

    استاد عزیزم هر چقدر تشکر کنم برای این فایل بازم کمه

    از خدا میخوام هزاران برابرش برگرده به زندگیتون این انرژی خوبی که میدین این گسترشی که در جهان ایجاد میکنین و در پایان از خدا میخوام منو به راه راست هدایت کنه

    راه کسانی که به آنها بی نهاااااایت ثروت و نعمت بخشیده بی نهایت سلامتی داده بی نهایت خوشبختی داده منو به راه اونا هدایت کن خدا جانم 🥺

    نه راه ظالمان و کافران

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: