مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 37 (به ترتیب امتیاز)

481 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زینب ندرلو گفته:
    مدت عضویت: 1000 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم و دوستان عزیزم

    روز 118

    آن که از خار بترسد هیچگاه گلی نصیبش نمی‌شود

    اینکه این جمله انتهای صفحه سررسید دقیقا وفتی دارم نکات این فایل رو مینویسم میبینم اتفاقی نیس

    من به شدت آدم محتاط و ترسویی هستم

    تا جایی که یادم میاد خودمو به چالش نکشیدم و تجربه های جدیدی نداشتم

    یه جاهایی بوده رفتم تو دل ترس دیدم چقدر نتیجه برام داشته ولی خب قدرت بیشتر رو به ترس هام دادم

    وقتی گفتید از خودتون سوال بپرسید که من همین الان چطور میتونم زندگی رو یه درصد عمیق تر تجربه کنم نمیدونم چیزی به ذهنم نرسید

    میدونم باید برم تو دل ترس هام

    ولی من حتی نمیدونم باید از کجا شروع کنم

    همین جا از خدا هدایت خواستم که بهم بگه چیکار باید کنم

    گوش کردن این فایل برای من شده همزمان با گوش کردن فایل های آقای عطار روشن که یه نکته تو فایل ها میگفتن که هر تمرینی که شما تو فایل ها میدادین رو عمل میکردن بهش

    منم دوست دارم تجربه ی جدید داشته باشم ک از این فرصت کوتاهی که در اختیارم هست نهایت استفاده رو بکنم

    خیلی موقع ها خواستم یه چیزی رو تو کامنت ها بنویسم که خود واقعیم بودم نجوا اومده اینو ننویس خیلی زشته ولی انجامش دادم و یه آرامشی وجودمو گرفته و حالم خوب شده با اینکه چیزی که مثلا نوشتم نقطه ضعف بوده

    همیشه اونایی که تو ورزش بلایی سرشون می‌اومد رو میگفتم خب چه کاریه بیا زندگی آرومت رو بکن بلا هم سرت نمیاد و فکرم هم میکردم این زندگی درسته

    اگه جایی ناشناخته بود عمرا میرفتم و تجربه اش میکردم

    استاد باید اعتراف کنم من از اون دسته از آدمایی هستم که زندگی طولانی بی کیفیت رو به زندگی کوتاه با کیفیت ترجیح دادم

    ولی دلم میخاد اون حس لدت تجربه کردن چیزای جدید رو تجربه کنم

    برای این کار نیاز از منطقه امنم بیام بیرون و برم تو دل ترس هام

    و طبق گفته ی شما باید تکامل رو طی کنم

    امروز سعی میکنم تمام روز از خودم بپرسم که چطور میتونم بهتر زندگی رو تجربه کنم و تا جواب نگیرم ول نمیکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    امیر فرهنگ گفته:
    مدت عضویت: 952 روز

    سلام و درود به استاد عزیزم و همه دوستان گرامی

    واقعا که چه هدایت هایی خدا میکنه از وقتی که میخایم هدایت بشیم حتی برای کوچکترین کارها

    تقریبا هفته پیش بود که اومدم توی سایت و فایل جدید اومده بود به اسم مثل ابوموسی نباشیم!!!!

    من یه نگاهی کردم و اسمش جالب بود، اومدم ببینمش که ابوموسی کیه خخخ

    قبل از اینکه فایل رو ببینم یه حسی گفت کامنت بخون، کامنت که خوندم تقریبا موضوع فایل رو فهمیدم

    چون من یه کاریو چند روزی بود میخاستم انجام ولی نمیتونستم و خیلی قشنگ هدایت شدم به سمت این فایل که واقعا وقتی ما پامون رو از گلیممون درازتر میکنیم اتفاقا بهترینارو تجربه میکنیم و به معنای واقعی زندگی میکنیم

    و این فایل رو دیدم و گفتم فردا اون کارو حتما انجام میدم و اصلا به یک طرز جالبی خیلی اون کار پیش رفت و وقتی پامون روی ترس هامون میذاریم و بیشتر خودمون رو میخایم تجربه کنیم خدا بشدت هوامون داره و توی این راه دست هاش میفرسته برامون

    خداروشکر، هر روز خداروشکر میکنم بابت این مسیر و هدایت های خدای خوبم

    بهترینارو براتون ارزو دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1812 روز

    سلام بر همه عزیزان و استاد و مریم جان عزیزم

    یک روز دیگه تا انتهای سفرنامه مونده و چه سفر بینظیری برای من بود

    این اخرین فایل ها دیگه منو شخم زد اینقدر که تفکر کردم روش و تارهای پوسیده مغزم از هم گسیخته شد

    راجع به زندگی کردن و از نقطه امنمون خارج شدن حرف زدین من داشتم این یک سال اخیر که مرور میکردم با خواهرم کلی اتفاقای خوب لخظه های خوب سال 1401 رو مرور کردیم و لذت بردیم الانم که این فایل و گوش دادم راجع به از نقطه امنم خارج شدنام حتی شده یذره فکر کردم و چقدر خودم و تحسین کردم البته که خیلی هاش هنوز مونده خیلی ترس ها هنوز دارم اما خوبیش اینه دیگه بهشون که فکر میکنم انجام بدم ترسم اونقدر نیست شاید و قطعا به مرحله عمل برسه ترس ها بیاد اما همینکه موقع فکر کردن تن و بدنم نمیلرزه یعنی تغییر چون قبلا فکر به انجام دادنش هم لرزه بهم مینداخت چنتا از کارهایی که انجام دادم و میگم که بمونه بعنوان یادگار برای خودم

    دقیق یادم نمیاد اولیش چیبود اما اونایی که تپ ذهنم هست و میگم

    من از شهربازی و وسایل بازی بزرگسال ها فوبیا داشتم و اینقدر میترسیدم که از کنارش هم رد میشدم فشارم میفتاد اخرین باری که رفتیم اصرار دوستان بود که بریم شهربازی منم خیلی مقاومت نکردم اینم بگم با خودم این فرضیه رو داشتم که میریم اونجا فوقش سوار نمیشم بهانه میارم اما اونجا یهو یاد حرفهای شما افتادم که میگین با ترسهات مقابله کن بعد اونا بدون اینکه نظر منو بپرسین رفتن بلیط تهیه کردن و منم با اینکه درونم ولوله بپا بود اما چیزی نگفتم و همراه شدم هر پله ای که بالا میرفتم ( ازین سرسره هایی بود که با تیوپ ازش سر میخوری بهش میگن پرش در اسمان) قلبم تولوپ تولوپ میکرد حالا شاید برای بقیه ترس خنده داری باشه یا بین وسایل بازی ترسش کمتر باشه اما من از یه سرسره معمولی هم میترسم چ برسه این ارتفاع و تیوپ و … خلاصه تا برسیم به بالا مردم و زنده شدم هی به دوستانم میگفتم اگه تیوپه وسطش سر نخوره چی اگه بواسطه قد بلندم پاهام گیر کنه چی کلی غر زدم خلاصه بعد که رفتیم نفر دوم من داوطلب شدم چون میترسیدم پشیمون بشم یا مدام ترس ها بدتر اذیتم کنه الانم که دارم راجع بهش میگم حسش و گرفتم حتی

    شمارش معکوس قبل اینکه اپراتور من و هل بده از بالا دیدنش و ارتفاعش هم داشت فشارم و مینداخت ثانیه های اخر قبل هل دادن گفتم بیخیال نمیمیرم که و هللللل وااای عجیب ترین حسی که تابحال تجربه کردم حتی در حد چند ثانیه یه شوکی بهم وارد شد که جیغم نتونستم بزنم وقتی اومدم پایین اینقدر احساسم عالی بود بخاطر اینکه بخاطر ترسهای بیهوده هیجان و از خودم نگرفتم اصلا هیچی هیچی برام نداشت این بود که موفق شدم بر ترسم غلبه کنم خیلی حس خوبی بود تا چند دقیقه ای حرف نمیزدم دوستام فکر کردن حالم بد شده

    مورد بعدی رفتن به کلاس حسابداری بود غولی بود برام فکر میکردم هیچی ازش سر در نمیارم و اصلا برای اینکار ساخته نشدم بزور کلاسشو میرفتم اما تصمیم گرفتم برم ادامه بدم که گندگیش از ذهنم بیفته اونم با موفقیت ب پایان رسوندم و چقدر برای کارم خوب بود

    هزارتا مثال هست یسری هاشم قابل گفتن نیست

    * مسیر جدید امتحان کردن

    * اتاق فرار (اسکیپ روم)

    * حرف زدن تو جمع های بالای 20 یا 30 نفر

    * تنها تردد کردن

    * اخر شب ساعتهای نیمه شب تنها با اسنپ رفت و امد کردن

    * تصمیم های بظاهر عجیب گرفتن اما در نهایت به نفعم تموم شد

    * کشتن سوسک

    * مسئولیت بعهده گرفتن

    تمام اینا ریز بشم توش همشون برام گنده بود به ترس بزرگ الکی هم داشتم اونم ترس از تاریکی بود تو تاریکی فشارم میفتاد اونم اگاهانه رفتم تو دلش هنوز ترس شب تنها موندن و انجام ندادم اما حداقل وقتی ازش حرف میزنم نمیترسم

    همه ی اینا رو مدیون اموزه های شمام میدونم همه کسایی که بر ترسهاشون چه بزرگ چ کوچیک غلبه کردن میتونن حس بعدش و درک کنن من کلی بعد از انجام دادن دونه به دونه ش بزرگ شدم ترس هرکس بنا ب محیط زندگیش شرایطش فرق داره قطعا شاید ترسهای من با برای یسری ها اصلا ترس به چشم نیاد یا ترس بعضی ها برای من معنی ترس نداشته باشه اما همین که میبینیم انجام دادن یسری کارهایی که ما ناخوداگاه انجام میدیم برای بقیه ترس این خودش یه شکر بزرگ که ما از پس یسری کارها راحت برمیایم

    مثلا خواهر من ترسش ارتباط با افراد غریبست که اونم تو این یکی دو سال اخیر بخاطر بودن در مسیر توحید فرق کرده خیلی خیلی زیاد بهش غلبه کرده اما من ترسی با ارتباط با افراد جدید ندارم و اتفاقا این نقطه قوت منه و اینا باعث میشه ما انسانها با وجود تفاوت در رفتار و شخصیت و چهره در کنار هم به قشنگی زندگی کنیم ممنونم استاد عزیز که با گذاشتن این فایل باعث شدین من مرور کنم کارهایی که با ترس انجامشون دادم ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 970 روز

    به نام الله هدایتگرم

    سلام به تمامی دوستان

    همیشه باورم این بود که تنها خداست که میتواند مرا به بهترین مسیر ها و بهترین تجربه ها برساند ومن باید از او درخواست کنم که اگر خیر و مصلحت در انجام هر کاری به نفع من است خدا خودش مرا به آن مسیر وانجام آن کار هدایت میکند واگه نشد حتما به صلاح نبوده و خودم رو برگی در میان باد که به هر سو بوزد من را هم با خودش میبرد می‌دیدم خوب این مدل زندگی کردن همیشه پر از ترس و نگرانی بود برام

    اینکه من چه قدم بردارم وحرکت کنم چه نکنم آخر همان اتفاقی میفتد که خواست خداست اما به لطف آموزهای استاد به این درک رسیدم که چقدر در گمراهی وجهل زندگی میکردم وچقدر از زیر بار مسعولیت کارها شانه خالی کردم وچقدر اشتباه زندگی کردم چه تجربه ها که از دست دادم و چه موقعیت هایی که خودم رو درگیر کردم و گفتم حتما خواست خدا بوده …..

    نمی‌دونم چی بگم واقعاااا افسوس میخورم برای 35سال از عمرم که در نا آگاهی و غفلت گذشت

    خدا رو هزاران بار شکر میکنم که با استاد آشنا شدم و فهمیدم هر اتفاقی که در زندگی تجربه میکنم رو خودم خلق کردم چه خوب و چه بد وخداوند تنها به فرکانس های من پاسخ داده و بس میتوانم با این آگاهی ها زندگی رو به بهترین نحو ممکن تجربه کنم این من هستم که با افکارم شرایط را خلق میکنم

    آگاهی های این فایل به من آموخت که بدون ترس و نگرانی قدم بردار از دایره امنی که سالها خودت رو درونش زندانی کردی و هر بار گفتی حتما این به صلاح من است که خداوند میداند و من نمیدانم ….آزاد و رها و در لحظه زندگی کن یک روز زندگی با کیفیت برابر با صد ها سال زندگی در ترس و نگرانی و آشفتگی یست

    میخواهم از امروز بهتر زندگی کنم شرایط و موقعیت های بیشتری رو تجربه کنم ترس‌های واحدی رو کنار بگذارم وبا توکل بر خدا اینبار استوارانه تر قدم بردارم زندگی من هر چند کوتاه یا بلند در برابر ابدیت به قدر پلک بر هم زدنی نیست باید طوری زندگی کنم که لحظه ی مرگ با عشق و لذت این کره ی خاکی رو ترک کنم و شاد و پیروز پای به دنیای ابدیت بگذارم بدون هیچ حسرتی

    پروردگارا من و تمام دوستانم را در مسیر آگاهی و توحید ثابت قدم بدار

    آمین یا رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    تنها خدا برایم کافیست گفته:
    مدت عضویت: 1112 روز

    فتبارک الله احسن الخالقین

    تعهد روز صدوهجدهم

    سلام استاد عزیز و دوستان همراه

    خداوند رو سپاسگزارم به این مسیر پر از نور و عشق هدایت شدم خدایا عاشق لطف و بزرگیت ام که هر لحظه و هرثانیه همراهمی و مراقبمی خدایا شکرت برای وجود نعمت های بیکرانت عاشقتم خدای عزیزم

    خب حرف از ابوموسی و بیرون رفتن از دایره امن مون شد

    من با توکل برخدا و شهامت از خدا خواستن امروز رفتم موتور سواری البته ترک موتور نشستم هرچند بلدم یکمی ولی بعد مدتها راستش خیلی میترسیدم ولی خداروشکر خوش گذشت و حین موتور سواری یاد حرف مریم عزیز افتادم که رو ترک موتور فیلم برداری مینه و اعتماد میکنه به خداوند و سوار ترک استاد میشه ،خدایا شکرت و احسنت مریم عزیز برای جسارتتون

    الان دوباره از دایره لمن زندگیم زدم بیرون و خداروشکر سپردم به خداوند زندگیم رو چون مطعنم در هرصورت شرایط به نفع من رقم میخوره خدارو همه کاره زندگی کردم

    یه وقتایی میگم خدا باهام حرف نمیزنه و نمیشنوه صحبت‌هام رو ولی آیا نجواهای شیطانه که میخواد منو از مسیر دور کنه ،نمیدونم من در هرصورت به خدا حرفامو میگم ،خیلی از مسیر خارج میشم ولی برمیگردم چون میدونم مسیر درست همین هدایت خداوند هست که منو به سر مقصد زندگی میرسونه، خدایا شکرت

    حمایت و مراقبت فرزند م رو سپردم دست خداوند که خالق زندگیم هست ،دلیل این صحبتم هم اینه ک من همش نگران سلامتی و حال فرزندم هستم ولی الان خیلی بهتر شدم و وسواس مراقبت رو کمتر کردم،اصلا چرا نسپارم دست خداوند وقتی خودش میگه به من بسپارید و نترسید ،پس الان وقت عمل کردن هست

    وای خدایا میخوام با تمام وجودم باهات هماهنگ شم ،به خودت قسم مطمعنم این بهترین کار دنیاست فقط باید به این رفتارم و باورم عادت کنم و نترسم

    خدایا میخوام به حدی بهت اعتماد کنم که بدون ترس و نگرانی هرکاری انجام بدم ،هر خواسته ای رو تجربه کنم بدون ترس و نگرانی

    خدایا چی بگم دلم نمیخواد تموم کنم حرف و صحبت هام رو ،

    خدایا خیلی میخوامت و شکرت

    خدایا برای وجود همسرم که راستگو وفداکار هست و عاشق منو فرزندم سپاسگزارم

    خدایا شکرت برای وجود فرزندم که سرتاسر عشق و محبت اللهی هست

    خدایا شکرت و سپاسگزارم برای وجود تمام عزیزانی که منو برای رسیدن به خواسته هام هدایت می‌کنند

    خدایا شکرت و سپاسگزارم برای زندگیم که سرتاسر نعمت و فراوانی هست

    در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    وحید قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1207 روز

    سلام استاد عزیز

    بابت تهیه این فایل از شما متشکرم بخاطر مطالب خوبی که بهش اشاره کردید.

    میخواستم بگم انتخاب این نام برای این فایل (مثل ابوموسی نباشیم) اجحاف در حق این صحابی بزرگ می باشد. ای کاش در مورد این صحابی جلیل القدر بیشتر تحقیق می کردید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1145 روز

    سلام به استاد عزیزونازنینم ومریم جون عزیزم.

    منم دوس ندارم مثل ابوموسی باشم .

    از این جور شخصیتا اصلا خوشم نمیاد وکم باهاشون ارتباط میگیرم.

    از آدمهایی که وقتی میبینیشون مثل سالهای گذشتشون هستن و هیچ تغییر از هیچ لحاظی نکردن نه فکری وعقلی ونه به لحاظ جایگاهی .

    بنظر راضیم هستن ولی من ازشون انرژی منفی میگیرم .

    یه جورایی جایی باشنم از دسشون فرار میکنم.

    حالا خودمم زیاد اهل ریسک نیستم اما همیشه دنبال تغییر و تحول تو زندگیم هستم .

    ریسکم دوست دارم منتهی متاسفانه به دلیل وابستگی به فرهنگ و جامعه ومردهایی که همسرامون هستن از انجام خیلی کارا دست میکشیم .

    ومصلحت رو بر عقب نشستن میبینم.

    این هفته میخام لپ تاپ شخصی برای خودم بگیرم .

    هیچ سر رشته ای از کامپیوتر و برنامه هاش ندارم .

    ولی خیلی تمایل دارم یاد بگیرم .

    ب همین منظور برا خودم دارم لپ تاپ میخرم که حتمن دنبالش برم وبا برنامه های آشنا بشم بلکه قدمی باشه برای اتفاقات بهتر دیگه .

    دلم یه انگیزه میخاد برای رشد بیشتر .خیلی فکر کردم که چکار کنم که تنوعی تو زندگیم بدم .

    مشغول چ کاری بشم که برام مستمر ثمر باشه .تا اینکه به این نتیجه رسیدم .

    البته ناگفته نمونه .مدام این نجوا تو ذهنم میاد که ناهید فک نکنم بتونی برنامه هاشو خوب یاد بگیری .

    اما اینبار میخام بر خلاف این افکار ودر جهت مخالف این افکارم، قدم بردارم .

    دلم میخاد خودمو محک بزنم .

    کلا این جمله تو خیلی از برنامه های ذهنیم میاد وباعث میشه حرکت نکنم .

    اما اینبار میخام بهش غلبه کنم .

    شاید زمان بیشتری ببره تا آموزش ببینم اما مهم نیست .

    خیلی دلم میخاد حتی تا جایی پیش برم که بتونم یه شغل مناسب برای خودم بوجود بیارم .

    امیدوارم به این هدفم برسم .

    به خودم فرصت میدم وسعی میکنم از وقت وزمانم درست استفاده کنم.

    افکار وباور غلطی که تو این راستا تو ذهن من پرسه میزنن اینه که قدرت انجام چن تا کارو با هم نداری .الان که خونه داریت عالیه وحواست به هم چی هست ، نمیتونی به کار دیگه بچسبی !!!

    واقعن دلم میخاد این افکارو بزارم کنار.

    خیلی مصمم به این تغییر هستم امیدوارم خداوند خیلی خوشگل کنارم باشه وخیلی خوشگل هدایتم کنه .یه موضوع دیگه ای که چند وقتیه باهاش درگیر بودم این بود که وارد یه رابطه ی سمی با یه آدم ب نظرم سمی شده بودم .

    البته مدت زمانش خیلی کم بود و رابطه ای که با این شخص داشتم مدت زمان کمی بود .

    اما همین که بود داشت آزارم میدادوجرات بیرون اومدن ازش رو نداشتم .

    نمی‌دونم روم نمیشد.ترس از قضاوت داشتم .یا فکر میکردم ب درد هم می‌خوریم شاید یه روز به کار هم بیاییم .نمی‌دونم هرچی بود که اصلا انرژی مثبتی از این رابطه دریافت نمیکردم. .

    تا اینکه شهامت اینو پیدا کردم ودیروز بهش پیام دادم و گفتم عذر میخام منو و شما از لحاظ فکری خیلی از هم فاصله داریم وسبک و روشمون برای زندگی خیلی متفاوته .

    ب نظرم بهتره با هم ارتباطی نداشته باشیم .

    در اوج هنگی ،بنده خدا قبول کرد.

    ومن به راحتی ازش خداحافظی کردم .

    شاید باورتون نشه انقد این رابطه با وجود اینکه مدت کمی بود ،تو مغزم سنگینی می‌کرد که الکی الکی تو خونه حالمو بد میکرد.بدون اینکه اتفاقی بیفته من پیش پیش حالم بد میشدتا اینکه این تصمیم جدی رو گرفتم .

    پیش خودم گفتم نهایت میخاد ناراحت بشه خب بشه منم دارم اذیت میشم اصلا حوصلشو نداشتم چون هیچ انرژی مثبتی ازش دریافت نمی‌کردم .

    خوب می‌فهمیدم فقط دارم وقتمو‌ هدر میدم .

    خداروشکر که امروز این شهامت وجسارتها را از استاد عزیز یاد گرفتیم وخودمونو تحت هر شرایطی وقف نمیدیم بلکه دنبال راهکاری برای بهتر کردن شرایط هستیم .

    یه برنامه ی قشنگ دیگه برای سال جدیدم دارم.

    البته پارسالم گفته بودم اما پیگیرش نشدم ودنبالش نرفتم .

    اما امسال حتمن میرم .

    من عاشق اسب سواری هستم .واتفاقا پیست اسب سواری نزدیک خونمونه ومشکل خاصی بابت رفت وآمدش ندارم .

    باید سال جدید برم آموزش ببینم چون خیلی نیاز به این هیجان دارم .

    میگم خیلی از کارمو‌ به خاطر همسرم که خوشش نمیاد کنار گذاشتم ودنبالش نمیرم .

    اما اندفع میرم .

    به خودشم گفتم .اولش مخالفت می‌کنه اما بعدش چاره ای نداره بپذیره .

    دقیقا ابوموسی بودن جالب نیست وخیلی از لذتها را از خودت محروم کردنه .

    باید بخای تا بشود .

    من با صداقت وشهامت میپذیرم که اگر هر جا اوضاع بر وفق مرادم نگذشته خودم عاملش بودم .

    اکثر ما آدمها یه کم تن پروریم .

    دلمون میخاد همه چیز حاضر و آماده بیاد سمتمون .

    زیاد حوصله ی درگیر کردن خودمونو با موضوعات ومسائل مختلف رو نداریم.

    دقیقا از محل امنمون راضی هستیم .

    لذت بردن از این دنیا و رسیدن به خواسته ها وتلاش وحرکت کردن در راستای اون، خیلی خوبه .

    تو رو وادار میکنه برای تحرک .برای انگیزه .برای داشتن انرژی وهدف .حتی برای شاد بودن وشاد زیستن!

    شایدم تو تصوراتمون فک میکنیم که وقت، زیاد داریم حالا بعدن انجامش میدیم .

    همین باور خیلی فریبمون میده .

    دنیا رو زود گذر نمی‌بینیم وقتی که به آخر خط رسیدیم اونوقت تازه دوزاریمون میفته که چ اشتباهی کردیم وچ موقعیتهایی رو از دست دادیم .

    مثل کسی که میمیره والتماس می‌کنه که فقط یه شب بزارید من بر گردم .

    دقیقا ما هم همچین حس بدی رو تجربه میکنیم که متاسفانه دیگه کاریش نمیشه کرد.

    اونوقته که آه وافسوس وغبطه وحسرت خیلی چیزا رو میخوریم .

    خوش به حال کسانی که در هر لحظه دنبال چالش برای خودشون هستن .

    خوش به حال کسانی که موقعیت وشرایط خوبی دارن.

    می‌دونم این جملم بهونه بود.

    خدا برا کسی که بخاد حتمن هدایت خودشو نشون میده .

    یادمه ماه‌های اولی که فایلهای استاد رو گوش میکردم خیلی بیشتر از این حرفا انگیزه وانرژی داشتم چون فک میکردم زود به همه چی میرسم.

    تازه این جمله ها وحرفها به گوشم رسیده بود .ومنم خیلی مشتاق بودم ودر خودم این تغییرات رو خیلی می‌دیدم .

    اما به مرور زمان متوجه شدم همچین خبرایی نیست .

    تو برای بدست اووردن هرچیزی باید تلاش کنی حرکت کنی صبر کنی تا بدسش بیاری.

    زمان واختیارش دست تو نیست .

    موقعیتها وشرایطتت می‌تونه موانعی سر راهت بزاره یا نه ! می‌تونه پله های ترقی تو باشه .

    البته نه اینکه باورم این باشه که هرچیزی سخت بدست میاد.

    نه منم ذهنمو جهت دهی میکنم که باور کنم هر چیزی راحت بدست میاد.

    ب نظر من برای کسانی که به هر نحوی مجرد زندگی میکنن همه ی این مطالبی که استاد میگن، نه تو این فایل تو اکثر فایلهاشون خیلی راحتر وبی دقدقه تر میشه پیش رفت وبدست اووردش.

    اونی که کوتاهی می‌کنه واقعن دیگه کم کاری از خودشه .

    منتهی برای افراد متاهلی مثل ماها،دوباره به‌خصوص تو دایره ی ما خانومها دوباره به خصوص تو محیط سر بسته ومحدودی مثل شهر ما ،واقعن رسیدن به خواسته ها وپیش رفتن با قانون واین داستانا یه جاهایی فقط آرزوست یا اینکه زمان زیادی میبره تا بدست بیاد.

    واقعن این باورم نیست .چیزی که تجربه دارم میکنم رو میگم .

    اینو منی میگم که 4ساله دارم رو خودمو وتغییراتم کار میکنم .

    منی که سالهاست همسری اختیارکردم که با عقل واحساس وشرایط اون موقعه ینی 30سال پیش بوده ،حالا چ توقعی دارم ؟!

    کل زندگیمو سپردم به خدا چون خودم سر درگمم که چکاری انجام بدم بهتره ؟

    میایی منطقی فکر کنی میبینی خب زندگیت ظاهرن خوبه .

    میایی احساسی نگاه کنی میبینی با اون‌چه که تو میخای فرسنگ‌ها فاصله داره .

    پس چاره ای نداری جز اینکه بپذیری وکنار بیایی وسعی کنی حال خودتو خوب نگه داری تا ببینی بعدها سرنوشت با تو چکار خواهد کرد.

    دوست ندارم یه چیزیو خراب کنم تا یه چیز دیگه بدست بیارم.

    بنابراین باید همه چیزو بپذیرم تا ببینم خداوند برام‌چی میخاد.

    من همه جوره همه چی زندگیمو بررسی میکنم .

    هم بالاشو میبینم هم پایینشو .

    اما واقعن هیچ وقت تو این زمینه نمیتونم تصمیم درست بگیرم .

    چون نمی‌دونم تصمیم درست ، چیه ؟!

    من تنها تو این زندگی نیستم که بخام خودخواهانه فقط به خودم فکر کنم .

    باید تا یه جایی مسیرو با خانوادم پیش برم تا فرصتی که میخام بدست بیاد.

    منظورم فرزندامن.

    بخاطر ترسهام نموندم .خودم تمایل به بودن در کنارشون دارم .

    یه جورایی خودمو تسلیم کردم وسعی میکنم حال خودمو به هر نحوی که هست خوب نگه دارم .

    دوست ندارم روزی رو به شب برسونم که شب قبل از خواب خودمو ملامت کنم که نتونستم اون روز رو خوب بگذرونم .

    اما یه چیزایی تو درون هر آدمی مقاومت‌هایی برات درست می‌کنه که نه میتونی باهاشون بجنگی نه میتونی باهاشون کنار بیایی .

    واینکه تسلیم میشی بازم ته قلبت حالت باهاش خوب نیست .

    نمی‌دونم متوجه ی منظورم میشید یا نه .

    تنها چیزی که یاد گرفتم صبر کردنه .

    صبری که بتونم حالمو باهاش خوب نگه دارم .

    امیدوارم به همین روند البته بازم بهتر ،ادامه بدم .

    منتظر اتفاقی هستم که این خوب وجالب نیست.

    باید بدون منتظر شدن حالمو خوب نگه دارم.

    همین زندگی فقط برای امروز رو داشته باشم چون از آینده و روزای بعد، هیچکی خبر نداره .

    واین خیلی بد .

    تو به امید آینده باشی .آینده ای که ممکنه اصلا وجود نداشته باشه وتو تو اون آینده نباشی.

    حتی فرصت غبطه خوردن نداشته باشی !

    پس فک کردن وبه امید آینده نشستن ،هم خوب نیست.

    باید بچسبیم به همین روزایی که باهاش درگیریم .

    همین امروزی که از خواب بیدار شدم .

    همین لحظه ای که دارم نفس میکشم و زندگی میکنم .

    شاید که نه ،صددرصد به این شکل زندگی کردن زندگی منو تغییر خواهد داد .

    وحتمن من از زندگی لذت بیشتری خواهم برد.

    استاد جونم خیلی دوستتون دارم .

    میدونید که شما تنها عامل هر حرکتی تو زندگیم هستید.

    ممنون از وجودتون .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    صدف احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2385 روز

    وای استاد من

    انقدر موضوعاتی که بهش اشاره میکنین زیباست که من بیشتر کامنتایی که مینویسم همون اول فایل استپ میکنم و کامنتمو مینویسم وقتی که متو جه میشم موضوع چیه

    البته که همیشه نکات زیادی تو طول فایل میگین ولی من همون اول فایل انگیزه میگیرم که بیام بنویسم

    با نام خدا شرو میکنم

    خدایا شکرت بخاطر این همه زیبایی در این جهان زیبا و هدایت کردن من به این فایل زیبا و درست

    چقدر این جمله که چطور میشه فکر خدارو خوند و اصلا عبارت فکر خدا زیباست

    چقدر این باور که خداوند با نشونه ها تو زندگی داره باهات حرف میزنه با تضاد ها و با اتفاقات داره حرف میزنه باور هدایتگرو راهگشاییه ازون موقع که این باورو به کمک شما توی ذهنم ساختم خیلی بهتر میتونم راه و از چاه تشخیص بدم استاد اصلا بهتر میتونم زندگیمو بفهمم مفهوم اتفاقات و بفهمم و بفهمم که به کدوم سمت باید قدم بردارم

    و تو راهی قرار بگیرم که بهم نعمت بیشتری داده بشه

    خدا ممنونتم بابت نوشتن این کامنت ..

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    صدف احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2385 روز

    این فایل برای من ی نشونه ی بزرگه ازون جهت که داره بهم یاداوری میکنه راهه درست و یاداوری میکنه که راه درست اینه که باید قدم بردارم به سمت جلو و ترسو نباشم ، خدایا کمکم کن خدایا همه مارو کمک کن تا پا بزاریم تو دل ترسامون و حرکت کنیم و بیشتر بتونیم به تو اعتماد کنیم ،

    خدای من شکرت

    خدای من من به کمکت احتیاج دارم تا حرکت کنم

    راه درست رو بهم نشون بده

    کاری کن به خواسته هامو ارزوهان نزدیک و نزدیک تر شم

    کاری کن بتونم از حیطه ی امنی که برا خودم درست کردم بیرون بیام و حرکت کنم

    کلمه ی مهاجرت اومدنش تو این فایل برای من نشونه ی بزرگ بعدیه همه چی داره بهم میگه قدم بعد و حرکت بعدی چیه

    من باید خودمو ذهنمو اماده کنم برای این قدم باید بتونم حرکت کنم و این قدم بزرگ و بردارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    ابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1395 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    مشخصات ابوموسی:ریسک نمیکنه ،مبارزه نمیکنه،جای جدید نمیره،تو منطقه امن گیر کرده

    نظر استاد اینه که یک انسان از منطقه امنش بیرون بره و مثل همیشه مثال اگزجره حد آخر رو میزنه.

    اینکه انسان تجربه کنه و از منطقه امنش بیرون بره خیلی خوبه

    من خودم میگم دلیل اینکه از منطقه امن نمیرم بیرون چیه؟باید دلیلش رو پیدا کنم و تو دوره های استاد اونو پوشش بدم و وقتی موفق بشم پس لاجرم از منطقه امن بیرون میرم.

    حالا اگه کلا نمی‌خواهیم کوچکترین کاری انجام بدیم ،اون جداست و نیازه که جدی تر بررسی کنیم.

    کلا منطقه رشد بعد از منطقه امنه.

    استاد میفرمایند زندگی به طولانی بودن نیست و به کیفیتش است.

    استاد میفرمایند که مرگ رو نزدیک میدونن و بنا بر این دلیل کارها رو به تاخیر نمیندازن

    مهم ترین راهی که برای اینکه این تفکرات استاد رو پیاده کنیم ،توحیدی فکر کردن و توحیدی عمل کردنه.

    با توحیدی زندگی کردن به همه اهدافمون می‌رسیم.

    این نوع باور ،باوری که از ما انسان شجاع و با شهامت می‌سازه و ما رو از هر منطقه امنی خارج میکنه.

    خودم دارم رو دوره لیاقت و عزت نفس کار میکنم و حتی تو اون مسیر هم توحیدی بودن درست ترین مسیره.

    پس ما باید راه پیامبران و قرآن رو ادامه بدیم و توحیدی بشیم و وقتی بدونیم خدایی که از رگ گردن به ما نزدیکه میخاد ما آرام باشیم،خوشبخت باشیم،پولدار باشیم،با عزت باشیم پس دیگه ترس و غمی سراغمون نمی آد و از منطقه امن بیرون می‌آییم و فضل الهی همیشه همراهمونه.

    دوست دارم به دوستانم و خودم بگم ذهنمون رو کنترل کنیم و در هر حال به سمت خورشید حرکت کنیم و بعد لاجرم همه اتفاقات خوب برامون می افته.

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: